مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

الهیات سکوت؛ الهیاتی برای دیگر پذیری و کثرت گرایی

مکتوب عریضه ای  در جمع  اهل نقد ونظر؛ شهریور 1389

این نوشته قبلا در جایی منتشر نشده است

در سنتهای مختلف  می توان ردپایی از الهیات سکوت را پیدا کرد ،الهیات سکوت پرهیز از یک صورت بندی  عقیدتی و کلامی و متافیزیکی و ایدئولوژیک انحصاری دربارۀ الوهیت است. ...الهیات سکوت بیش از اظهارات اسمی و رسمی، حالات شخصی است، دیگران بیش از اینکه با دعاوی روبه رو بشوند ، آثار عمومی را می بینند . اگر هم صورت جماعتی وشعائری پیدا می کند ،  طبیعی است و تکلف آمیز   و تحمیلی نیست .... امر متعال برتر از آن است که به تسخیرذهن و کلام درآید، چون در این صورت، خداجویی نیست ، خودخواهی است.

اگر همه به ناتوانی خود در توصیف غایی حقیقت متعالی اذعان بکنیم ، زندگی آزادمنشانه تری مبنی بر درک  متقابل همدیگر و احترام به یکدیگر  می توانیم داشته باشیم....الهیات سکوت امر متعال را در بی صورتی آن می جوید و  در صورتهای الهیاتی مختلف ، به آن بی صورتی چشم می دوزد  ،از تجزم بر صورت خاص اعتقادی می پرهیزد ،امر متعال برتر از آن است که به حصار عقیده ای بیاید.... تجزم بر صورتها ما را از اصل  بی تعین خود واز خود واز همدیگر بیگانه می کند و جنگ صورتها راه می اندازد. بازگشت به بی صورتی ، وحدت وخویشی پدید می آورد....

الهیات سکوت، سکوت کردن دربرابر ستم نیست، بلکه پرهیز از بزرگترین ستمی است که با عقیدۀ خویش بر دیگران روا بداریم.الهیات سکوت ، از تظاهرات رایج متشرعانه یا متصوفانه در دم زدن از خدا  وزهد فروشی و ریا و مقدس مآبی برکنار است، متواضعانه ، دیگر پذیر، بشر دوستانه، کثرت گرا و  آزاد منشانه است...

 هرکس می تواند با صورت خاصی به خدا خضوع بکند اما اگر به آن مقام بی صورتی حق چشم دوخته باشد ، بر یک صورت خاصی، متحجر نمی شود، او دیگر این گشودگی روحی و استعداد معرفتی را دارد که  از صورتی به صورتی دیگر سیر بکند و می داند که آن امر بی صورتِ متعال ، به صورتهای متنوعی تجلی می کند یا در صورتهای مختلفی جستجو می شود وکثرت صورتها ناشی از موقعیت و وضعیت بشری است و چون همه صورتها در نهایت به آن بی صورتی محض بازگشت می کند، پس شایسته است همه وحدت وآرام بگیرند و تبار مشترک خویش بازبشناسند و ستیزه نکنند

قائلان به الهیات سکوت،  آن را الهیاتی متواضعانه  می دانند  که با قد وقامت بشری ما متناسبتر است  و باخود،  دو ادب نهفته دارد؛ ادب حق وادب خلق. ...الهیات سکوت مبنایی برای تواضع  معرفتی و مذهبی آدمها ، تساهل و تسامح آنها نسبت به هم ، درک وفهم  دیگران ،احترام به آنها ، احساس عمیق خویشاوندی نزدیک بشری ورای اختلاف در عقاید وآرا ، و جای پایی عمیق در اندرون احوال مردمان برای صلح جهانی و همزیستی آزاد منشانه  و توأم با مداراست.

  

در صورت تمایل به خواندن متن مصاحبه لطفا از اینجا دانلود کنید

نظرات 30 + ارسال نظر
برهان دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:15 http://abdolaliborhan.blogfa.com

بسیار استفاده کردیم استاد

دکتر برهان عزیز
مشق دانش اموزی است
نیازمند نقد ونظر امثال حضرت عالی
م-ف

[ بدون نام ] سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:16

یعقوب سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:29

آقا مقصود عزیز! تماما حرفهای دل بنده را بازگو کردید! این عبارات چنان برایم آشنایند اگر روزی من هم قدرت قلم شما را داشتم جز این نمی نوشتم.

آنها را به تمامی درمی یابم! سپاسگزارم از این رویکرد بسیار عمیق عرفانی تان که آن را با دیگران نیز قسمت کردید...خدایار!

دکتر یعقوب عزیز
با سلام از این سوی آبها
شما که این معانی را زندگی می کنید لطفا نقد وایضاح وتکمیل وتصحیح کنید
اگر ممکنه در کانادا برای ایرانیان عزیز ودور وبری های علاقه مندتان هم منتقل کنید تا از دیدگاه هایشان بهره بگیرم
م-فراستخواه
28 شهریور

یعقوب سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:55

نوشته بسیار جالبی است اگه تو یکی از روزنامه های کثیرالانتشار منتشر بشه تا افراد بیشتری را پوشش دهد بسیار موثرتر خواهد بود و مطمئنم برخی ایرانیان دوستار تاخت و تاز و تجاوز به حقوق دیگران و طرفداران مرز بندی خودی و غیر خودی را بر سر عقل خواهد آورد (اگر که قفلهای دل آنان باز شود).

با سلام
حسن توجه شماست
دست اموزی می کنیم
نمی دانم شاید یکی پیداشد و این مشق را برای نقد خوانندگان منتشر کرد
م-ف

علی حکم آبادی سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 http://diamethod.blogfa.com

تا چه عالم هاست در سودای عقل
تا چه با پهناست این دریای عقل
صورت ما اندرین بهر عذاب
می دود چون کاسه ها بر روی آب
تا نشد پُر بر سر دریا چو طشت
چون که پُر شد طشت در وی غرق گشت
عقل پنهان است و ظاهر عالمی
صورت ما موج یا از وی، نَمی
مولانا

جناب حکم آبادی عزیز
خوشتر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران
من چه گویم یک رگم هشیار نیست شرح آن یاری که او را یار نیست
شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر
گفتمش پوشیده خوشتر سر یار خود تو در ضمن حکایت گوش‌دار

گرچه تفسیر زبان روشنگرست لیک عشق بی‌زبان روشنترست
چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

نیازمند نقد ونظر
م-فراستخواه
۲۸ شهریور

برهان سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:11 http://abdolaliborhan.blogfa.com

استاد بعضا متن کامل دانلود نمیشود
درباره این ژستتان ملاحظات تلمیذانه مفصلی دارم که اگر اجازه بدهید در وبلاگم طرح کنم
یا علی

همکار علمی و فاضل جناب دکتر برهان
با سلام واحترام
خبر خوشی است که افتخار نقد عرایض خود را از سوی محققی مانند حضرت عالی داشته باشم
بی صبرانه منتظر خواندن و آموختن هستم از انتشار آن مطلع بشوم
ممنون ممنون
م-فراستخواه
۲۸ شهریور

علی سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 20:54 http://fetragh.blogfa.com/

استاد سلام وبسیار درود:
بی صبرانه منتظر کار جدیدتون بودیم
زان ازلی نور که پرورده اند
در تو زیادت نظری کرده اند
خوش بنگر بر همه امیدوار
تا بگدازند که افسرده اند.

دوست ارجمندم علی آقای عزیز
ما باهم می آموزیم جز اینکه شمایان مستعدتر وتیزترید
بنده هم چشم انتظار نقدهای امثال شما پویندگان حقیقت و معنا هستم:
کان لب خشکت گواهی می دهد کوبه آخر برسر منبع رسد
کین طلب‌کاری مبارک جنبشیست این طلب در راه حق مانع کشیست
این طلب مفتاح مطلوبات تست این سپاه و نصرت رایات تست
.......
من بس کنم تو چست شو شب بر سر این بام رو
خوش غلغلی در شهر زن ای جان به آواز بلند
......
بی صبرانه منتظر نظر ناقدانه ایم!
م-فراستخواه
30 شهریور

عطا.م سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:34 http://www.tarahaei.blogfa.com

یکی از شاعران یونان باستان هنگامی که تفاوت های شدید طبقاتی را می بیند رو به خدایان کرده می¬گوید: «کجاست عدالت زئوس؟ نیکان رنج می¬برند و ظالمان گنج. کودکان به خاطر گناه پدران خود کیفر می¬بینند. تنها کاری که می توانیم بکنیم این است که به امید، دعا کنیم. زیرا امید خدایی است که در میان انسانها زندگی می¬کند. بقیه خدایان به اولمپ رفته اند».
چند سوال بر این ذهن عارض شد پس از خواندن این مقاله که به استحضار می رسانم. با پوزش از اینکه باز غلاف قلم را گم کرده ام.
1- چگونه استنباط می¬کنید که: الهیات سکوت لزوما به معنای تعطیل شدن یکسر نسبت ما با امر متعال نیست ، بلکه پرهیز از ادعا و اصرار و تصلب وتحجر بر یک صورت بندی عقیدتی و کلامی و متافیزیکی و ایدئولوژیک خاص درباره الوهیت است. یا چگونه می¬رسید به اینکه «الهیات سکوت، سکوت کردن دربرابر ظلم و مردم آزاری و بیداد نیست، پرهیز از بزرگترین ستمی است که کسی وحتی اکثریتی با عقیدة خویش بر دیگران (هرچند اندک نیز باشند) روا می دارند»؟
2- آیا خود این عارفان که مدعیند هرکه خدا را شناخت زبانش گرفت (مثال از جنید و واسع و مولانا زده اید)، خود خدا نشناخته اند که اینهمه افاضایت فیض نموده اند؟ ما چرا اینها را اینهمه بزرگ و خدا شناس جلوه داده ایم، وقتی که شبیه گفته های خود نیستند؟
3- آیا نمی¬توان از گفته تان: «اگر همه به ناتوانی خود در توصیف غایی حقیقت متعالی اذعان بکنیم ، زندگی آزادمنشانه تری مبنی بر درک متقابل همدیگر و احترام به یکدیگر می توانیم داشته باشیم». نتیجه برعکسی گرفت؟ گمان می¬برم که این حرف هم راستای گفته داستایوسکی است که اگر خدا نباشد همه چیز مجاز است. آیا چیزی مثل اخلاق و مسئولیت را فراموش نکرده اید؟ (انسانها تنها از دین اینها را به ودیعه نمی گیرند) چگونه است که آتئیستی مثل راسل (بنا به ادعای خودش) تنها در روی پله های دادگاه مخالفت با جنگ ویتنام می-نشیند، آن دم که کسی از خداباوران کنارش نیستند (گیرم که مقاله ای دارد در باره نحوه ماتیک زدن)؟ من گمان می¬برم تاریخ بر ما نشان می دهد که مخالفت با انسانی دیگر به دلیل عدم درک غایت الهی مسبب دلخراش ترین صحنه های زندگی بشری گردیده. به نظر میرسد که در جوامع انسانی این سلطنت و دولت است که همبستگی آورده نه خدا.
4- فراتر از همه اینها که گفتم ، یاد سوالی از شریعتی می¬افتم: چه نیازی است به علی؟ حال چه نیازی است به چنین مقاله ای در این بحبوحه فجایع انسانی در این جامعه؟ در جامعه ای که آگاهی کاذب جای آگاهی واقعی را گرفته؟ در جامعه ای که دروغ زیرنویس فیلم زندگی است؟ آیا بهتر نیست قدمی در راه درک جنبه های جامعه شناختی و ذهنی عرفان و تصوف برداریم و اینگونه راه نقد این دو را فراهم آوریم تا شاید از این دایره بسته چندین صد ساله راه خروجی پیدایمان شود؟ از این رو باید عرفان و تصوف را نقد کرد که میراث آن در زندگی روزمره ما باقیست، ما هنوز هم مرید و مراد پروریم، ما هنوز هم وقتی دستمان از اصلاح جامعه بریده شد ابن عربی می¬خوانیم راه خدا پیش می¬گیریم، ما هنوز هم ...
در آخر عصیان یک مصری باستان را برایتان نقل می¬کنم: چرا وقتی اول بار «رع» انسان را آفرید صالحان را از طالحان جدا نساخت؟ گفته اند که او شبان آدمیان است... ولی دیگر در این عصر راهبری نیست. او کجاست؟ مگر در خواب شده که قدرتش احساس نمی¬شود؟ (این متون عصیان اول و آخر را از آن نقل کردم که سکوت را در همان ابتدا هم شکسته اند، این تنها جامعه امروز نیست که خدا را با تلسکپ هابل هم نمی¬یابد)

هم اندیش دیگر اندیش من جناب عطا
هم اندیش از آن جهت که تفکرات عمیقی خودرا با افکار سطحی اظهار شده بنده در این وبلاگ همزمان می کنید، اما دگر اندیش از آن جهت که مثل بنده فکر نمی کنید وچه خوب که این می تواند به کشف خطاهای من کمک بکند
عطای عزیز ، ممنون از عطیه ای دیگر از نقدهای تأمل برانگیزتان
چندان پاسخی درخور نقدهای خوبتان ندارم ودارم درباره آن نقدها می اندیشمُ اما فعلادرباره چهار نکته عمیق شما این به ذهنم می رسد :
1.پرسیده اید که چرا عرض کرده ام که الهیات سکوت لزوما به معنای تعطیل شدن یکسرۀ نسبت بشر با امر متعال نیست. ژاسخ اولیه بنده این است: برای اینکه تمام نقشۀ هستی بشر در دستان بنده نیست ،ذهن وزبان انسان ساحات مختلفی دارد، حال بنده از شما محقق با اندیشه می پرسم چگونه می توان گفت که انسان هیچ نسبتی با امر متعالی نمی تواندداشته باشد ، آیا این حکم گزاف نیست؟ برای مثال ممکن است کسی از نوعی نسبت وجودی واگزیستانس با خدا داشته باشد
از این گذشته مگر خود حضرت عالی از شاعر یونانی نقل نکرده اید که به امید دعا می کند و او را خدایی در میان انسانها می بیند، پس چرا اجازه نمی دهید که بشر الهیات امید داشته باشد ولابد با مطالعات خوبی که دارید بهتر از بنده می دانیسد که اتفاقا در الهیات نوین مسیحی ، الهیاتی با عنوان «الهیات امید» داریم .
2.به نقد تصوف وعرفان توجه داده اید که البته بنده هم نقدهای جدی در این باب را با اهمیت می دانم واتفاقا چند اشاره کوتاه نیز در همین مطلب آورده ام والبته آن محقق عزیز بهتر از بنده می دانید که نقد به معنای نفی و تخریب نیست.در عرفان ، هم ظرفیتها و هم محدودیتهایی است که باید بررسی بشود
3. بنده در این مطلب اصلا مدعی نشده ام که بدون معرفت خدا ، نمی توان از اخلاق و مسؤولیت انسانی سخن گفت. شاید برای نمونه نگاهی بیندازید به سیاه مشقی از بنده در نشریه آیین شماره آذر ودی1387دربارۀ نسبت اخلاق والهیات. با شما موافقم که می توان آتئیست بود ودر عین حال اخلاقی ومسؤول. به قول حضرت عالی ، اخلاق لزوما تنها از دین گرفته نمی شود، حتی وبالاتراز این ، در همان مقاله با شواهدی عرض کرده ام که چه بسیارند دین ورزی های خلاف اخلاق بشرا.
4.بازهم با نقد از جمله نقد عرفان وتصوف ، موافقم ولی خواندن ابن عربی و تأمل در متون وسنتها و تجربه ها و دستاوردهای عظیم عرفانی بشر را بسیار مفید ومورد نیاز تصور می کنم . بسته به این است که چگونه بخوانیم واز این خواندن در صدد پاسخ به چه پرسشهای وجودی خویش باشیمُ .....
اما نکات عمیق حضرت عالی با این عرایض ابتدایی بنده تمام نمی شود وباید درباره اش بیشتر تأمل بکنم.....
باز هم ممنون از نقد ریشه ای شما
م-فراستخواه
30 شهریور

مصطفی چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:40

شیشه پنجره را باران شست
چه کسی نقش تو را از دل من خواهد شست
میپردمرغ نگاهم تا دور
پر مرغان نگاهم را شست
سلام استاد ارجمند
یاد شبی در تبریز که خدا را از اسمان پایین اوردید وما را با او اشتی دادید

سلام بر دوست دیرینم معلم شریف جوانان این سرزمین
راز از گوشه چشمان شما جستجو می کردیم
پرسشهایتان تا دور دستهای تردید می برد واز صراحتهای مبتذل و یقینهای جازم عبور می داد وچه مبارک جنبشی بود این طلبکاریهای شما .خدایی که برای شما صورت مسأله بود، پاکتر و مبراتر از خدایانی بودکه پاسخهای قاطع آنها در درازنای تاریخ ،رسم اندیشیدن بشر را برچیده است ....
از اوج نگاه های شما ، آسمان زندگی این سرزمین برافراشته باد
با بهترین آرزوها
و نیازمند نقد ها وبصیرتهای شما
م-فراستخواه
30 شهریور

عطا.م چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 http://www.tarahaei.blogfa.com

ممنونم از اینکه حوصله خواندن نظرات یک دانشجوی کارشناسی گستاخ را به خود می دهید و ممنونتر از اینکه برای نوشتن پاسخی و تصحیح خطاهای بنده زمان خود را صرف می کنید. دکتر فاضلی زمانی که می گوید اینجا بحث های خوبی در می گیرد حتماً عطف توجهش به این حوصله و وقت گذاری شماست، گرنه در این مملکت عمل و عقاید هزاران را نقد می کنند (آن همه چه نقدی) و یکی پاسخ نمی گیرند.
در چند جا برای بازتر شدن گره های کور مغزم سوالم را باید بهتر بپرسم و پاسخی دریافت دارم و چند جا هم نیازمندم تا مطالبی را که گفتم بسط دهم.
1- توجه من در این سوال بیشتر به قسمت دوم بود، یعنی چگونه الهیات سکوت مانع از تحجر می شود؟ اما اگر با تفکر امروزم در مقام پاسخ به گفته شما بر آیم بر این باورم که نسبت انسان با امر متعال یک اجبار است. اکتاویو پاز در ص8 کتاب دیالکتیک تنهایی می گوید که: تنهایی عمیق ترین واقعیت در وضع بشری است. این تنهایی را چاره ای باید، این همه دگرگونی و تغییر را که به گفته شما و بری اسمارت از شرایط مدرنیته است مامنی باید. کجا تواند این مرد تنها بار هستی بر دوش کشد، خدایی بایدش. بییاید از این طرف هم نگاه کنیم، موریس مترلینگ می گوید و در منابع اسلامی هم هست و شما هم اشاره کرده اید: خداوند آنقدر بزرگ است که هر چه از او دور شوی باز به اوخواهی رسید. انسان هم وقت نقد خدا چاره ای ندارد جز اینکه به خدای دیگری پناهنده شود. چنان که آن یونانی شاعر کرده. من از الهیات امید چیزی نمی دانم اما پیشنهادم این است که بیایید به جای امر متعال امر مطلق بنویسیم، انسان به گمانم به مطلق نیاز دارد نه متعال. که اگر متعال هم می کند صفت هایی که خود دوست دارد را متعال می کند، صفت هایی که از آن گریزان است را پست می داند. اما خدا حقیقتاً کدام یکی است؟ به نظرم مجموعه خوبی و بدی است.
2- منظورم بیشتر معطوف به این بود که ما بنابه سنت (یا فراداد) های خود آن که سخن حق می گوید و از لبش آن نمی افتد ارج و قرب می دهیم. چرا ما باید سخنشان را در خور بدانیم و عملشان اصلاً نبینیم؟ وارد مناقشه گفته و عمل نمی شوم اما کاش مولانا را اینهمه در اوج ندانیم (این نقدم معطوف به شخص شما نیست بلکه به ملتم در مملکتی است که بت تراشان خوبیند و پیکر شکنانی عالیتر)
3- شما زندگی آزادمنشانه تر مبنی بر درک متقابل همدیگر را زمانی ممکن دانسته اید که ما به ناتوانی خود در توصیف حقیقت متعال اذعان بکنیم. این جمله خود شماست. من همچنان از این گفته پاسختان را به گفته من دریافت نمی کنم. مقاله مذکور ره هم خواندم (شما گفته مرا را در چهرچوب اخلاق غیر دینی دسته بندی نموده اید). اما در این مقاله شما و جمله مورد بحث، این فرض را مشاهده نکردم. شاید عقیده یا ترجیح شما در این جامعه بر این نوع اخلاق نباشد.
4- «من ترسیدم / و رازِ دوست داشتنت را / مثل جنازه‌ای که هنوز گرم است / در خاک باغچه پنهان کردم». من از ابن عربی خواندن گله ندارم، از گم کردن باورهایمان برای اصلاح شکایت می کنم. عرفان یا تصوف، خوب یا بد کاری بدان ندارم، از گندابی که نصیبمان شده شکایت می کنم. البته نقد این دو را گرچه فریضه ای برای جامعه شناس این مملکت می دانم اما تماماً بر شما محول نمی کنم. من هم باید بلند شوم. اما در سرزمینی که در حوزه اندیشه کسی دست دیگری را برای بلند کردن و بالا کشیدن به گرمی نمی فشارد، چه انتظار بیهوده ای برای بهبودی دارم. در سرزمینی که تاریخش را نمی دانیم. اجازه نمی دهند که هویتمان را به دست گیریم و از خود دفاع کنیم. در سرزمینی که رئیس جمهورش می گوید که مهمترین ماموریت ملت ایران ترویج فرهنگ ایرانی است چرا که ملت ایران پیرو مکتبی است که در آن شخصیت عظیمی مانند علی پرچمدار است؛ و نمی داند که علی برای فرهنگ من نیست. چه انتظار بیهوده ای دارم. اما از این طرف هم این فکر رهایم نمی کند که بعد از قرن ها عرفان و تصوف و ابن عربی خواندن ها چه گلی به سرمان زده ایم، باید که ره دیگری جست در این تاریکی.
گمان نمی برم گفته هایم در خور تامل باشد. چون که بیشتر شبیه دردند. از آنجا که برآْنم که بر دوش روشنفکران بار سنگین یک ملت را نهاده اند، بر شمای روشنفکر گستاخانه خرده میگیرم، که مقداری از مسئولیت من هم با شماست. شما که می خوانید و بیشتر از من می دانید و می توانید دوردست ها را در نظر آورید.

جناب عطای متفکر ومنتقد
درود برشما
فخر فروشی خیلی وقتها خوب نیست اما به عنوان یک هموطن وهمنوع ، صمیمانه به وجود امثال شما نقادان کلام و مطالعه کنندگان واندیشندگان در این شرایط بغرنج بشری مباهات می کنم.

چند بار نقد مجددتان را خواندم که قند مکرر است. باز هم سرفرصت خواهم اندیشید. فعلا تا این حد به ذهنم می رسد:
1.بنده فکر نمی کنم نسبت انسان با امر متعال یک اجبار است، آنچه در گفتار ناقص خویش عرض کرده ام این است که نسبت انسان با امر متعال ، تعطیل کردنی نیست. یعنی ما به لحاظ معرفتی و وجودی ، منطقی نیست که اعلام انسداد بکنیم. لطفا اگر فرصتی بود یک بار هم به عرایض بنده عنایت فرمایید. اگر بخواهیم با زبان فلسفی گفتگو بکنیم به گمان بنده این نسبت ، یک امکان هست ونه یک اجبار. در قول به تنهایی بشر نیز به اندازه درک قاصر خود با حضرت عالی موافقم. برای رهایی از این تنهایی شما تعبیر امر مطلق را به جای امر متعال ترجیح می دهید. این پیشنهادتان به گفتار ناقص بنده چیزی می افزاید وممنونم. اما احتمالا مفهوم متعال بسیار خودمانی تر از کلمۀ مطلق است. در ادامه نقد خودتان ، باردیگر به صفاتی از خدا اشاره کرده اید . به گمان بنده آن امر بی صورت ، فراسوی خوبی ها وبدیهای ماست ونه مجموعه ای از خوبیها وبدیها.
2. نقد عرفان وعارفان نیز حتما لازم و مفید است. ولی به معنای عدم استناد به واستفاده از آن نیست. مگر چه چیزی مطلق ! است و برکنار از نقد است؟ درباب معضل ما و بتهای مان صمیمانه با شما همدردم. تراشیدیم پرستیدیم شکستیم. اما لازمه توجه ما به امور این نیست که الا وبلا بت باشد ولاغیر.
3. حضرت عالی چنین برداشت کرده اید که بنده مدعی هستم«زندگی آزادمنشانه تر مبنی بر درک متقابل همدیگر زمانی ممکن است که ما به ناتوانی خود در توصیف حقیقت متعال اذعان بکنیم. »نه این ادعا خیلی ادعای بزرگی است واگر به زبان منطق عرض بکنم ، ادعای چنین «حصر» ی از عهده ذهن بنده خارج است. من فقط به یک «امکان» اشاره کردم وآن این که اگر همه به ناتوانی خود در توصیف غایی حقیقت متعالی اذعان بکنیم ، احتمالا زندگی آزادمنشانه ای مبنی بر درک متقابل همدیگر و احترام به یکدیگر خواهیم داشت.
اما در باب اخلاق ، همچنان عرض می کم که اخلاق غیر دینی و غیر الهیاتی را ممکن می دانمو علاوه بر آن مقاله که قبلا اشاره کردم شاید ملاحظه فرموده اید این مشق بنده را در سال 1375:
فراستخواه، مقصود، «مبادی کلامی علم اخلاق » [از مباحث کلام و فلسفه اخلاق]، نقد و نظر، س 3، ش 1 (19) (زمستان 75)، ص 139-126
در آنجا هم تصور کرده ام که اخلاق مستقل از الهیات است . این نوشته در کتاب «دین وجامعه» نیز چاپ شده است(شرکت سهامی انتشار)

4. درباب ادامه مباحث تان دیگر سخنی برای گفتن ندارم . چقدر سنگین است این کلام دردمندانه شما: « در سرزمینی که در حوزه اندیشه کسی دست دیگری را برای بلند کردن و بالا کشیدن به گرمی نمی فشارد، چه انتظار بیهوده ای...» دستان تان استوار باد. اما اینکه باید راه دیگری جست، به معنای دور ریختن مطلق! همه راه های اندیشیده شده وگفته شده و تجربه شده دیگران نیست. ما به خرد ارتباطی وانتقادی نیاز داریم.

م-ف
اول مهر 1389

نوران چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:38

سلام وصد سلام و ممنون از برکات نوشته های شما بهرهمند شده و یک سوال آیا این الهیا ت سکوت که خود من بدون اطلاع از عنوان آن از طرفدارانش هستم به نوعی سلب مسولیت اجتماعی از بشر نیست و آیا به نوعی فلسفه بی وزنی و امکان توجیه همه چیز را فراهم نمیکند ذهنم در تفسیر این مطلب عمیق ناتوان است لطفا کمک کنید ارادتمند شما نوران

خانم دکتر عزیز وارجمند

همان یک سلام شما پیوسته سرشار از صمیمیت دوست داشتن انسانی بود ، اکنون با این صد سلام ، در پوست وجود شکسته بسته خویش نمی گنجم. وقتی به ناتوانی خویش در درک امر نامتناهی پی می بریم سکوتی درونی ما را فرامی گیرد که اوج فروتنی است ، احساس همدردی با دیگران را در ما دامن می زند و مسؤولیت مشترک بشری مان را برای بهزیستی یاداور می سازد.
وقتی به آن بیکرانگی وصف ناپذیر که در عالم وآدم واز جمله در ما موج می زند، توجه می کنیم ،به ریشه ای پی می بریم، به سری نهفته دل می بندیم . امیدی در دلمان سبز می شود، دریغمان می آید ابتذال بشر. عمیق ترین تعهد به راستی ودرستی وجود ما را دربرمی گیرد.
ما بدون اینکه دعوی جازمی دربارۀ سر وجود بکنیم ، می توانیم متواضعانه بفهمیم که اگر هرکاری توجیه بشود حیات وهستی رو به تباهی خواهد گذاشت، ممکن است ما بفهمیم که چرا کسانی کار نادرست می کنند اما می دانیم که «کار بد مصلحت آن است که مطلق نشود» دلمان برای همنوعانی که بنا به عللی به نادرستکاری سوق یافته اند(وبرای خودمان آنگاه که خطایی مرتکب می شویم) می سوزد و برای حل این معضل پیوسته باید بیندیشیم وکاری بکنیم. پس مسؤولیتهای مشترک بشری خویش را جدی می گیریم بدون اینکه خود را قیم ومتولی وصاحب اختیار دیگران بپنداریم.
حضوری بیشتر استفاده خواهم کرد
م-ف
اول ماه مهر

محمد جواد غلامرضاکاشی پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:47

دکتر فراستخواه عزیز
الهیات سکوت، دایره مربعی است که من خیلی چیزی از آن نمی‌فهمم. اگر از جنس سکوت است چرا به آن الهیات می‌گوئید. الهیات منظومه ادراکی نسبت به خداوند، انسان، جهان و رابطه آنهاست. اگر این همه قابل بیان است می‌توان از الهیات سخن گفت و اگر اینهمه به بیان نمی‌آیند، و باید سکوت کرد، الهیات به چاه معناست؟
می‌گوئید الهیات سکوت در هیچ دستگاه معرفتی نمی‌گنجد، خدای آن غیر شخصی است، نامتعین است منتهی به صلح و دوستی است، آزاد منشانه و غیر انتقادی است، ادب خلق و حق را توامان دارد . ...جناب فراستخواه اجازه می‌دهید این عبارات را صریح تر بخوانم؟ به نظرم تعبیر دقیق این عبارات آن است که الهیات و هر منظومه ادراکی و متعین نسبت به خداوند و انسان و رابطه آنها با جهان، جزمی است، موجب جنگ و ستیز است، نه ادب خلق دارد و نه ادب حق و جنابعالی راه نجات را آن یافته‌اید که الهیات را به سکوت وادار کنید تا بشر را از جزم اندیشی و ستیز برهانید.
الهیات سکوت شما، استعلای از هر امر متعین و پرواز به یک ناکجا آباد معرفتی است آنجا که بشریت به جای سخن گفتن و اختلاف ناشی از سخنان متنوع، سکوت می‌کنند و در سکوت به اجماع و همدلی می‌رسند.
می‌پرسم چرا پیشنهاد شما را به سایر امور انسانی تسری ندهیم؟ به جای گفتگو در باب چند و چون جهان نیز سکوت کنیم. در باب سرشت آدمی، در باب ساختار زندگی مطلوب، حتی در زمینه امور سیاسی نیز می‌توان بشر را به سیاست سکوت فراخواند. اگر زبان بشری در تحصیل منافع شخصی و خصوصی گشوده نشود، و سکوت اختیار کند در آن استعلای سکوت، فضای کینه جویانه سیاست از میان نخواهد رفت؟ اساساً زبان سرمنشاء اختلاف است. سکوت تام و تمام بشریت، فضای گرم همدلی را به اوج خواهد رسانید.
اما نه تنها نباید سکوت کرد، بلکه باید سخن گفت و فضای سخن را از فضای تک ذهنی به یک فضای چند ذهنی تبدیل کرد. زبان برسازنده جهانی است میان ما و جهان. ما با زبان در خلق جهان مشارکت می‌کنیم. این نکته هم صلب معرفت و شناخت را از میان برمی‌دارد و هم نشانگر نقش خلاق سوژه شناساست.
الهیات نیز از این قاعده مستثنی نیست. الهیات حد مقدور بشر از خداوند است. انعکاس خود خدا در زبان نیست، بلکه خدایی است که در عالم انسانی و در حد مقدورات ما برساخته می‌شود. اجازه بدهید همه از خدای خود سخن بگویند.
اگر به الهیات رسمی در صورت ادیان مختلف ایرادی هست، ساختار تک ذهنی آنها، و ممنوع کردن خلق خدا، از گشودن زبان مقتضی حال خود نسبت به خدا و انسان و جهان است. شبانی نیز که در قصه مولانا قصد شانه کردن موی خداوند را دارد، راهی تازه و بدیع در وصل با خداوند یافته است. الهیاتی مقتضی یک شبان ساده روستایی خلق کرده است.
جناب فراستخواه، عمیقاً حس می‌کنم عبارات شاعرانه‌ و گرم و جذابی که در یادداشت الهیات سکوت به کار بسته‌اید، در کاربست اجتماعی خود، یک نتیجه بیشتر به ارمغان نخواهد آورد: یک معنویت بی محتوای مقتضی گروه‌های خاص تحصیل کرده شهری، و رها کردن جولان دهندگان قرائت بنیادگرایانه از دین در میان توده مردم. بستن راه تفکر و تامل عمیق در مبانی الهیات، و گشودن فضای برانگیزاننده و احساساتی رویاروی توده‌های نیازمند به باورهای دینی.

سلام بر دکتر کاشی عزیز وارجمند
چونکه گُل بگذشت و گلشن شد خراب ... بوی گُل را از که یابیم از گلاب
(یعنی بوی کاشان را از گلاب قمصر و بوی کاشی را از کامنت او!)
گر تو صد سیب و صد آبی بشمری ... صد نماند یک شود چون بفشُری
در معانی قسمت و اعداد نیست ... در معانی تجزیه و افراد نیست
(یعنی مربع مدور ممکن است)
اتحاد یار با یاران خوش است ... پای معنی گیر صورت سرکش است
صورت سرکش گدازان کن به رنج ... تا ببینی زیر او وحدت چو گنج
ور تو نگذاری عنایتهای او ... خود گدازد ای دلم مولای او
(یعنی همین گفتگوها از عنایات اوست)
او نماید هم به دلها خویش را ... او بدوزد خرقهء درویش را
منبسط بودیم و یک جوهر همه ... بی سرو بی پا بودیم آن سر همه
یک گُهر بودیم همچون آفتاب ... بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سَرَه ... شد عدد چون سایه های کُنگره
(یعنی صورتبندیها مختلف است اما معنا یکی است)
کنگره ویران کنید از منجنیق ... تا رَوَد فرق از میان این فریق
(یعنی با منجنیق نقد باریک بینانه ودر عین حال همدلانه، از صورتها بگذرید)
نکته ها چون تیغ الماس است تیز ... گر نداری تو سپر واپس گریز
(منظور شاعر نکته های همیشگی دکتر کاشی خوب ماست)
اما بعد؛
در بارۀ نکته هایی از این دست که جناب کاشی تقریر فرموده است باید متواضعانه نشست واندیشید واندیشید. بنده نیز همان باید بکنم وعجالتا برای ابراز ارادت و نیز قدرشناسی اهل نقد این سرزمین ، چند کلمه به ذهن قاصر خویش تفوه می کنم تا قصورات و تقصیراتم عیان تر بشود:
1.الهیات فقط الهیات ایجابی نیست، سلبی هم هست
2. الهیات فقط ادراکی به معنای خاص آن نیست وجودی هم هست
(یعنی دارم قلقلک می کنم ذهن چالاک دکتر کاشی را)
3. سکوت به معنای سکوت ظاهر نیست سکوت باطن است وآن ، تواضع معرفتی ووجودی است، یعنی اینکه امر نامتناهی برتر از آن است که ما وصف می کنیم، در گفتار شکسته بسته ام چنین آمده است:
« الهیات سکوت به معنای سکوت ظاهری نیست بلکه مراد صمت وسکوت باطنی است ، هرکس می تواند درباره خدا سخن بگوید اما اگر به مقام سکوت درونی رسیده باشد می داند که امر متعال برتر از اوصاف بشری است، هرکس می تواند با صورت خاصی به خدا خضوع بکند اما اگر به آن مقام بی صورتی حق چشم دوخته باشد ، بر یک صورت خاصی، متجزم ومتحجر نمی شود، او دیگر این گشودگی روحی و استعداد معرفتی را دارد که از صورتی به صورتی دیگر سیر بکند و می داند که آن امر بی صورتِ متعال ، به صورتهای متنوعی تجلی می کند یا در صورتهای مختلفی جستجو می شود وکثرت صورتها ناشی از موقعیت و وضعیت بشری است»
پس آن شبان دلشده هم چه صمیمانه می گفت که تو کجایی تا شوم من چاکرت....
بنابراین با دکتر کاشی موافقم که باید همه از خدای خود سخن بگویند و آزادمنشانه اجازه بدهند که دیگران نیز از درک خود دربارۀ خدا (نفیا واثباتا) سخن بگویند ؛ چیست جز این نیست جز این راه.....
4. زبان بشر فقط مکان اختلاف نیست ، فقط مکان توافق هم نیست، مکان توافق اختلافی واختلاف توافقی به صورت آزادمنشانه ومتواضعانه است. باب گفتگو آنگاه بهتر گشوده می شود که همه بدانیم که امر نهایی نامتناهی را نمی دانیم . در عرایضم آمده است که:
«.... ما هرچه از این یا آن عقیده در باب الوهیت ، سخن می گوییم در عالم صورتهاست... تجزم بر صورتها ما را از اصل وتبار بی تعین خود واز خود واز همدیگر بیگانه می کند و جنگ صورتها راه می اندازد... الهیات سکوت به معنای انسداد و تعطیل یکسرۀ نسبت بشر با امر متعال نیست. حتی راه معرفت نیز بسته نمی شود، معرفت لزوما به معنای تحجر وتجزم به صورتی کلامی یا متافیزیکی دربارۀ حق تعالی نیست...»
5. با طیب نفس و اندیشۀ عمیق خود به این دانش آموز مبتدی چنین تذکر داده اید ...« اجازه بدهید همه از خدای خود سخن بگویند..» چه اجازه ای ! درک ناقص بنده از الفیای منطق می گوید که راهی جز این نیست که همه و هر کس حکایتی به تصور بکند، اما شما بهتر از بنده مبی دانید که در این میان ما نیز از آن بالا نمی نگریم . ما نیز درون این وضعیت بشری هستیم، اگر یکبار هم مروری سریع بفرمایید عرض کرده ام که:
در مقام الهیات سکوت ، هم ادب حق را پاس می داریم و خودخواهانه ، امر بسیط نامتناهی متعال را به حصار یک دستگاه عقیدتی و کلامی و متافیزیکی و ایدئولوژیک خاص دربارۀ الوهیت در نمی آوریم و هم ادب خلق را نگه می داریم و می پذیریم که هرکس وهر گروهی، اگر خواست در پی رازی و آوازی بدود ، راهی به سوی حقیقت متعالی بسپارد و معنایی را دست کم به وسع حال ومقال وموقع خویش جستجو بکند .

6. الهیات سکوت ، تنها الهیات طبقه متوسط جدید شهری نیست، الهیات مردم کوچه وبازار است، آن باربر شریفی که قربانی مناسبات سنگدلانه و بیرحمانه است و در پای شرافت خویش عرق می ریزد وزندگی معیشتی را بر خود هموار می سازد، وبه رغم محرومیتهایش بر سوپرمارکتها ومیوه فروشیها وبوتیکهای رنگین اقتصاد ناموزون ونامیزان نفتی ما برنمی شورد، در حقیقت هر روز وشب نه پنج یا سه بار و هفده رکعت، بلکه صدها بار اجابت صمیمانه به دعوتی نهفته برای بودن در این عالم می کند وبار «شجاعت بودن» خویش می کشد، او آهی دارد به وسعتی بیشتر از روح مطلق ، ایدۀ مطلق، حقیقت مطلق و این قبیل معانی در بزرگترین دستگاه های کلامی و متافیزیکی که ما آنها را با تبختر به رخ خلایق می کشیم. او در عمق احساس مبهم ناگفته خویش ، حقارت توصیفات رسمی از خدا را با پوست خشکیده و استخوانهای خسته خویش هر روز در بازار این شهر هرت ما ،لمس می کند ،خدای او همان ندای مبهمی است که از درون می گوید برای سیرشدن شکم دختر خویش روز وشب شرافتمندانه بکوش، هرچند رسم روزگار بر بدعهدی به تو مرسوم ومؤسَّس شده است ولی تو اصالت وجود خویش را به ابتذال نیالای، خدای او همان است که می گوید اینقدر هست که گویا حقیقتی وحساب وکتابی هست، خدای او در همان نزدیکی است ونه فقط لای شب بوها ویا کاج بلند ، بلکه در کوچه پس کوچه های جنوب وحواشی همین شهر بدقواره ما. خدای او نه فقط روی آگاهی آب و روی قانون گیاه ، که در عزت نفس او ست .....(اجازه می دهید تمام کنم؟)
بله دکتر کاشی عزیز وبزرگوار ونازنینم ، صورت بندیهای ادراکی من وشما نیزهرچند نمی تواند نقاب از رخ حقیقت برکشد،باری بکوشیم تا در حد آن شبان شیفته جان ، گیسوان بی نشانی شانه بزنیم واگر حکایتی به تصور می کنیم دعوی فرو بنهیم و گوش به دیگران نیز بدهیم.
صمیمانه از توجه آن محقق خوب کشورمان به مشقهای غلط وغلوط این شاگرد مبتدی سپاسگزاری می کنم ، تا باد چنین باد .
م-فراستخواه
اول مهر 1389

سیامک بازارچیان پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:10

با سلام و عرض ادب خدمت استاد بزرگوار جناب آقای دکتر فراستخواه
استاد گرامی از مطالعه متن وزینتان بسیار سرمست گردیدم.
این جانب خود را شاگردی در محضر مبارکتان می دانم و از نوشتارهای وزینتان سعی بر بهره مندی دارم.
امیدوارم سالیان سال عمر پربرکتتان و وجود پر ثمرتان چراغ راه شاگردانی چون من باشد.

با کمال سپاس
سیامک بازارچیان
7/1

سلام وارادت خدمت جناب آقا سیامک
ما با هم می آموزیم
از کوچک نوازی حضرت عالی ممنونم ونیازمند نقدها وبصیرتهای شما هستم
با بهترین آرزوها
م-ف
۱/۷/۱۳۸۹

خلیل جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:16 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام. چه نوشته ی زیبایی. ایکاش " الهیات سکوت " را با " مدرنتیه ایرانی " ترکیب کنید با نمونه های مکتوب و عامیانه ای که وجود دارد. در آن صورت رهبردی تر است. با سپاس

سلام وارادت به هم اندیش گرامی جناب خلیل
از توجه شما ممنون ونیازمند مشارکت برای نقد وتعمیق مباحث
م-ف

سودابه طبری جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:42

تنها یک نکته به ذهنم میرسد: اگر به چیزی واقعا اعتقاد داشته باشیم دلیلی ندارد درباره اش بحث کنیم تا دیگران را قانع کنیم.

با سلام
ممنون از توجه
ما به حدیث نفس و گفت و گو در فضای عمومی نیاز داریم
ما به خرد ارتباطی نیاز داریم
البته حقیتی هم در چپ اندیشی شما نهفته است و آن مضرات اصرار به قانع کردن دیگران است که ممکن است گفت وگو را به مناظره ها واحتجاجات قدیمی در زیر سایه قدرت تبدیل بکند که در آن گویا انتظار می رفت یک طرف حجت طرف دیگر را در نهایت یپذیرد. اما در گفت و گوی آزاد منشانه چنین اصراری بر یکسان اندیشی نیست
م-ف
پنجم مهر ۱۳۸۹

مصطفی جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:34

نیست وش باشد خیال اندر روان تو جهانی بر خیالی بین روان
سلام استاد عزیزم
گفتار شما چنان دلنشین که ما را با خود می برد وهر بار وهر بار بهتر می خوانم نکته تاز ه ای پیدا میکنم . الهیات سکوت در حد فهم من نوعی الهیات نجیب را تداعی می کند که با یک بی خیالی بی انتها همراه میشود در این بی انتها یی جلوه مینماید واین جلوه گری نه تنها بی ازار است بلکه صمیمی و راه گشاست

سلام و ارادت خدمت هم اندیش قدیمی
مشق آموختن است با هم می آموزیم
ممنون از توصیف مختصر الهیات نجیب و باز هم نیازمند دیدگاه های شما
با بهترین آرزوها
م-ف
۵ مهر

[ بدون نام ] جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:34

سرکار خانم سودابه طبری :
چه ایرادی در این موضوع نهفته است که اگر چیزی را برای اعتلای آدمیان مفید فایده یافتیم که می توانست در این عصر بی معنایی قدری زیستن را دل انگیز تر ( یا شاید قابل تحمل تر ) کند و از رنج های بشری که به واسطه ی بی معنایی یا تعصبات کور دامن آدمیان را گرفته است دورشان کند ‌؛ آن را با دیگران در میان بگذاریم ؟
این هم اندیشی نه بی دلیل است و نه به قصد قانع کردن دیگران انجام می شود . تنها دغدغه ای است از سر انسانیت که بسیار هم با اهمیت است و اهمیت آن هم در گسترش فضای هم دلی و اشتراک دنیاهای درون برای رشد و توسعه ی خردمندی و هم در جهت تمرین دیگر پذیری است . چیزی که در این دوران بیشترین تمرین را طلب می کند .

این پیشقدمی خوانندگان ابتکار جالبی است
ملاحظه خانم طبری عزیز و پاسخ انتقادی این خواننده اهل نظر کوششی برای گسترش فضای گفت وگوی علمی است
ممنون از این« به اشتراک گذاشتن دانش واندیشه»
م-ف
۵ مهر

یعقوب شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:43

انصافا وقتی که نقد برخی از دوستان را خواندم به یاد این شاه بیت مولوی افتادم که می گوید:
پای استدلالیان چوبین بود/
پای چوبین سخت بی تمکین بود
..................................
و این که ای عزیران؛ اگر دنبال خرید میخ هستید که نباید به دکان عطاری بروید و احیانا آنرا آتش بزنید و اگر جامعه شناسی و سیاست می طلبید که نباید عرفان و هستی شناسی را تخطئه کنید.
اثبات شی نفی ماعدا نمی کند!

عالم به خروش لااله الا هوست
عاقل بگمان که دشمنست این یا دوست
دریا به وجود خویش موجی دارد
خس پندارد که این کشاکش با اوست



و این که ای عزیزان برای فهم بسیاری از حقایق عالم بینش عاشقانه و درک همدلانه لازم است و این بحث ها جز اتلاف وقت و به ثمن بخس فروختن شانس یک بار تولدتان در این کره خاکی چیزی عایدتان نمی کند و حد اکثر در بهترین شرایط کارایی بسیار نازلی دارند. لازم است برای درک پاره ای از سخنان همانند آنچه آقا مقصود نگاشته اند با چشم دل نگریست تا آنرا فهمید و نه چشم سر و عمیقا می گویم که این قیل و قال های مدرسه ای نه تنها راه به جایی نمی برد بلکه محتملا چون حجابی در راه شناخت عمل کرده و هر کس سعی در اثبات خود خود می کند تا حقیقت و در این راستا قربانی اصلی همان حقیقت است.

زان همه عیش و خوشی هـا و مـزه
او نـبــیــنـد غــیــر قــشـــر خـربـزه
گوش خر بفروش و دیگر گوش خـر
حـرف حـق را در نـیـابـد گـوش خـر

این هم ادامه آن چیزی است که در همین بالا عرض کردم یعنی پیشقدمی خوانندگان در گفت وگو بر سر مباحث

دکتر یعقوب عزیز که پیوسته او را دیده ام با شورشی فکری در ذهن و دیسیپلین علمی در کارهای تحقیقاتی تخصصی خود و نگاهی عقلانی و انتقادی و آزادمنشانه در همزیستی انسانها و پویشی صمیمانه بر سر آزادی و در عین حال سلوکی قلبی و اشراقی در حیات معنوی خودشان

قیل وقال ها در ساحت خود مبارک است و سلوک دل نیز در عالم خاص خود
انسان موجودی تک ساحتی نیست
باز هم از مشارکت در مباحث ممنونم
م-ف
۵ مهر

هرمز ممیزی یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:52 http://hmomayezi.mihanblog.com

سلام

ایکاش چنین اندیشه ای گسترش مییافت

سلام بر جناب ممیزی عزیز
ممنون از توجه
ونیازمند کمک به نقد وارتقای مباحث
م-ف
۵ مهر

عطا.م دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:31 http://www.tarahaei.blogfa.com

خواستم که سکوت پیشه کنم و هیچ نگویم. لیک نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم. آنکه گفته: «برای فهم بسیاری از حقایق عالم بینش عاشقانه و درک همدلانه لازم است» دریغا که خود این نتوانست کرد. گرچه یادم می آید که برشت گفته بود: خشم گرفتن بر بیدادگری حتی صدای ما را خشن می کند. اما...
یاد شعری از دیار خویش افتادم: دیلیمین اوجوندا بیر سوز گوینییر/ دسم اولدورلر دمسم اولم. (سخنی بر زبانم می جوشد، گر گویم بمیرانند و گر خموشی گزینم بمیرم) حال من از این دوراهی گفتن و نه گفتن که هر دو مقصدش تباهی است، گفتن برگزیدم.
آنچه نبشته می¬آید و در معرض چشمها قرار می گیرد، محتاج چرای عقل است و داس نقد. فتحعلی آخوند زاده که واژه کریتیک را در ایران حدود 150 سال قبل معرفی کرده بود نقد را گفته ای ظریف می دانست که به دور از دل آزاری و بی ادبی است. اما دریغا که در سرزمین من، نه آخوند زاده را فهمیدند نه این گفته اش را و رفتند سراغ نباید ها به جای باید ها. کاش بجای این الفاظ به تفکر متوسل شویم و به جای تخریب به سازندگی. تا سحر شعر گفتن و گاوان و خران را به چرای کلمات کشاندن کار ساده ایست. دشوار آن هنگامی است که به عقل متوسل شویم و ایراد یکدیگر را برای بهتر بودن هویدا کنیم..
امید دارم که کاش از مولانا بجای این الفاظ، نیک سرشتی و نیک گویی بیاموزید. چه آسان است خواندن سطور ناب و چه دشوار است آنگونه زندگی کردن.
آقای فراستخواه نمی دانم از اینکه این وبلاگ پذیرای چنین مباحثه ای شد از جنابعالی عذر خواه باشم یا نه. اما به هر حال گمان می برم در جای خود این گفته ها نیز مغتنمند چرا که به هر حال در بر دارنده تفکرات مردم این سرزمینند. و امید وارم شما هم روزی جای بتواره های ما ننشینید.

محقق منتقد گرانمایه
عطای عزیز
چقدر نیازمند نگاه نقادانه ای از نوع نگاه شما هستیم
چه قدر چشم نوازنده و دلگرم کننده است نوشته های انتقادی شما در این ورق پاره های واقعا مجازی! مسوده و آشفته
چقدر تهوع آور است بدفرجامی بتوارگی
چشم به راه نقادیهای شما بدون شائبه مجاز وتعارفهای چندش آور مرسوم
ارادتمندیم ومخلصیم که آیینگی می کنید صورتهای ما را
م-ف
۶ مهر

وحید موحد سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:03 http://unipic.blogfa.com

سلام جناب فراستخواه

نوشته‌ تان را در سایتی خوب دیدم و از همان طریق با وبگاهتان آشنا شدم.
مطلب تاثیر گذار و بسیار عمیقی بود که خواندن آن لذت بخش است چرا که الهیات سکوت، الهیات خاشعان است و در برابر خالق متعال چه زیباتر از این! و در ستیز با قرائتهای بنیادگرایانه چه کاریردی تر از این!

سال گذشته در هفته نامه «مدارا»ی انجمن اسلامی دانشگاه خلیج فارس-بوشهر (anjomaneslami.fay.ir) مصاحبه جنابعالی رو با عنوان خاستگاه بنیادگرایی در بخشی از ویژه نامه 16 آذر چاپ کردیم و خوشحالم که اینبار از طریق صفحه مجازی خودتان مطلب دیگری از شما را مطالعه کردم.
گرچه مدارا را اواخر همان ترم 6ماه توقیف کردند، امیدوارم با انتشار مجدد از اندیشیده‌های شما دوباره استفاده کنیم...

جناب وحید موحد
با سلام واحترام وعرض ادب
ممنون از توجه به سیاه مشقهای دانش آموزی
امبدوارم این کثرات وارده وحدت وحید شما را برهم نزند .وحدت در عین کثرت شما گسترده تر باد . سعه وجودی شما افزون باد
این مشقها را از ارزش های افزوده نقد خویش برخوردار کنید
م-ف
۶ مهر

اسدی سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:18

با سلام حضور استاد بزگوار
بسیار زیبا فرموده‌اید و استفاده بردیم
با خواندناین مطالب یاد این جمله افتادم.
آنان که اسرار حق آموختند مهر کردند دهانشان دوختند

هم اندیش گرامی
اسدی عزیز
توجه شما تشویق کننده است و ملاحظات انتقادی تان تقویت کننده وارتقابخشنده
ارادتمند
م-ف
۶ مهر

یعقوب سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:32

...افسوس آفتاب مفهوم بی دریغ عدالت بود و

آنان به عدل شیفته بودند

واینک با آفتابگونه ای

آنان را اینگونه دلفریفته بودند.

ای کاش می توانستم

خون رگان خود را من

قطره

قطره

قطره

بگریم تا باورم کنند.

ایکاش میتوانستم

یک لحظه می توانستم ای کاش

برشانه های خود بنشانم این خلق بیشمار را

بگردانمشان گرد حباب خاک

تا با دو چشم خویش ببینند خورشیدشان کجاست

و باورم کنند

ایکاش....

حسین یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:49

استاد عزیز سلام
نیک اندیشانه اشاره کرده اید به ادب حق و ادب خلق.و درد شناسانه تعبیر کرده ابد ادب حق را به همزیستی صلح آمیز . وادب خلق را به

تواضع .
همیشه پرتلاش وپوبا باشید.

محمود عبایی یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:56

دانش پژوه ارجمند جناب آقای فراست خواه
فراست شما را در پرداختن به این موضوع میستایم

برای من به عنوانی یک مدرس دانشگاهی رشته الهیات
که سالها الهیات کلاسیک اسلامی را تدریس کرده ام و نیم نگاهی هم سیستم ها دیگر الهیاتی که در دنیای مدرن پدید امده است داشته ام . سخن و تحلیل شما عمیقا آموزنده و الهام بخش بود .
بویژه اگر کسی دستی بر دیگر مکاتب دینی و عرفانی دنیای شرق داشته باشد . جایی که خدا . انسانواره و متعین و متشخص انگاشته نمی شود و البته در هر صورتی حتی صورت امر مقید تابش و تجلی مینماید
استناد شما به شواهد درون دینی ما مانند متون عرفان اسلامی - محی الدین عربی - صدر الدین قونوی و مولانا بسیار مناسب و راهگشا بود . در اولین خطبه نهج البلاغه امام علی نیز کد هایی الهام بخش در باب خدایی نا متشخص و نا متعین وجود دارد .
برخلاف دوست و همکلاسی قدیمی ام اقای غلامرضا کاشی به نظر من هیچ گونه تعارضی میان الهیات سکوت و گفتگو و کنکاش در باره خدای نا متعین وجود ندارد .
میتوان سالهای سال در باره وصف ناپذیری امر مطلق سخن گفت و این از شگفتی گفتمان های الهیاتی است
نمی دانم ایا شما کتاب مصباح الهدایه الی الخلافه و والولایه امام خمینی را مطالعه کرده اید یا نه ؟ من چند دوره بخشهایی از این کتاب را در درس متون عرفان عربی تدریس کرده ام .... صرف نظر از دیدگاه های سیاسی نویسنده ان ... متن بی نظیری است . مقام غیب الغیوب
یا مرتبه احدیت که از ان به مقام عماییه یا عنقا مغرب یا غیب و باطن مطلق یاد کرده اند .... با مفاد نظریه شما در خصوص خدای نامتشخص غیر انسان واره همپوشانی دارد
هم چنین کتاب سه جلدی گفتگو با خدا به قلم آقای دونالد والش نیز با فقراتی از نگاه شما مرتبط است با این تفاوت بشر امروز نیز علی رغم اقتضائات دوران مردن هنوز نیاز به ارتباط شخص واره با خدا دارد و این عویصه ای است که باید آن را گشود .......

من فکر میکنم عبودیت محصول گفتمان الهیات کلاسیک است که سیمای خدایی شخص واره را در جان و ذهن ادمی ترسیم می کند و تغییر این گفتمان میتواند نسبت بین خدا و بشر را به نسبتی دیگر و متناسب با عصر مدرن اصلاح نماید ...
به هر حال منتظر توسعه مفهومی این گفتمان از سوی شما اندیشمند گرانمایه و دیگر حقیقت پژوهان هستیم
از شما متشکرم
دکتر محمود عبایی

جناب دکتر عبایی عزیز وارجمند
با سلام واحترام
ممنون از توجه عالمانه
وایرادات و افاضات و معرفی منابع
بنده درس آموزی کوچکم وبه نوبۀ خود به چشم واگر مشقی نوشتم تقدیم می کنم مگر با مشارکت شما اهل تحقیق این موضوعات تنقیح وتهذیب بشود
ارادتمندم ومتشکرم
م-ف

جواد جمعه 30 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:09

استاد گرامی
مقاله الهیات سکوت ودر واقع معنی عرفان را خواندم .جادارد که آنرا همانند شاگردی در محضرتان فرا گیرم.خصوصا آن قسمت از بحث که این نگرش خدا را از دایره انحصاری اعتقادات بیرون آورده و صاحبان عقاید گوناگون را درحوزه الهی گرد می آورد. دعای زینت عابدین نیز همین است : الهی بک هامت القلوب الوالهه وعلی معرفتک جمعت العقول المتباینه فلا تطمئن القلوب ال بذکراک ولا تسکن النفوس الا عند رویاک

دوست معنوی ام آقا جواد ذی جود
سلام وعرض ادب
وممنون از توجه
سیاه مشقی است نیازمند نقدها وتاملات شما
از اظهار نظرتان مانند همیشه بهره گرفتم
با تقدیم ارادت واخلاص
م-ف
30 مهر 1389

هادی شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:35

دوست بزرگوار جناب آقای فراستخواه
از نوشته شما بسیار بسیار لذت بردم چون حرف فرو خفته دل ما را به فصاحت تمام بیان کرده بودید.
آیا منابع مرتبطی به فارسی یا انگلیسی می توانید معرفی فرمایید ؟
با احترام
هادی

جناب هادی عزیز
با سلام وعرض ادب
از توجه شما ممنون
منابعی برای یاداوری :
  Derrida , Jacques (2003)"Structure, Sign, and Play in the Discourse of the Human Sciences" . trans. Alan Bass. London: Routledge.
 Caputo , John D.( 1997) The Prayers and Tears of Jacques Derrida; Religion without Religion, Bloomington, IN.: Indiana University Press.
 Davies, Oliver (ed. and trans. 1994 ) Meister Eckhart: Selected Writings. London: Penguin.
 Lossky, Vladimir (1997) The Mystical Theology of the Eastern Church, Crestwood, N.Y.: SVS Press.
 Carlson, Thomas A. Indiscretion: Finitude and the Naming of God. Chicago: UP, 1999.
 Eckhart, Meister. The Essential Sermons, Commentaries, Treatises, and Defense. New York: Paulist, 1981.
 Eckhart, Meister. Selected Writings. London: Penguin, 1994.
 Gadamer, Hans Georg. "Thinking as Redemption: Plotinus Between Plato and Augustine."Hermeneutics, Religion, and Ethics. New Haven: Yale, 1999. 76-90.
 Hart, Kevin."Jacques Derrida: The God Effect." Post-Secular Philosophy: Between Philosophy and Theology. Ed. Phillip Blond. London: Routledge, 1998.259-80.
 Hart, Kevin. The Dark Gaze: Maurice Blanchot and the Sacred. Chicago: U of Chicago P,2004.
 Hemming, Laurence Paul. Postmodernity's Transcending: Devaluing God. Unpublished manuscript. Heythrop College, University of London, 2004.
 Lossky, Vladimir (1997), The Mystical Theology of the Eastern Church, Crestwood, N.Y.: SVS Press.
 Loy, David. Nonduality: A Study in Comparative Philosophy. New Haven: Yale, 1988.
 Loy, David. "The Deconstruction of Buddhism." Derrida and Negative Theology. Eds.Harold Coward et al. Albany: State U of New York P, 1992. 225-53.
 Loy, David. Healing Deconstruction: Postmodern Thought in Buddhism and Christianity.Atlanta: Scholars, 1996.
 Marion, Jean-Luc. God Without Being: Hors-Texte. Trans. Thomas Carlson. Chicago:UP, 1991.
 Marion, Jean-Luc. Being Given: Toward a Phenomenology of Givenness. Trans. Jeffrey L. Kosky.Stanford: UP, 2002.
 Marion, Jean-Luc. The Crossing of the Visible. Trans. James K.A. Smith. Stanford: UP, 2004.
 Milbank, John. "Sublimity: the Modern Transcendent." Religion, Modernity and Postmodernity. Ed. Paul Heelas. Oxford: Blackwell, 1998. 258-84
 Scharfstein, Ben-Ami. Ineffability: The Failure of Words in Philosophy and Religion.New York: State U of New York P, 1993.
 Turner, Denys. The Darkness of God: Negativity in Christian Mysticism. Cambridge: UP,1995.
 Ward, Graham. Ed. The Postmodern God. Oxford: Blackwell, 1997.
 Williams, J.P. Denying Divinity: Apophasis in the Patristic Christian and Soto Zen Buddhist Traditions. Oxford: UP, 2000.
 Wolosky, Shira. "An 'Other' Negative Theology: On Derrida's 'How to Avoid Speaking:Denials"' Poetics Today 19.2 ( 1998): 26 1-80.
با احترام وبهترین آرزوها
م-فراستخواه
یازدهم آبان 1389

بهروز یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 18:32

ای حضرت استاد وبلاگ شما بر تارک معرفت نویسان ایران نشسته و می درخشد و دست مریزاد شما را
دمت گرم و سرت سبز باد

درود بر شما
با الهیات سکوت هیچ گاه شما به زندان نخواهید رفت
هیچ گاه از دست رفتارهای یحتمل نابخردانه ی فرزندان خود بستوه نخواهید آمد
هیچ گاه - که ان شاء الله چنین باد - از آزردگی های همسرتان از خواندن و نوشتن لایتوقف شما که احتمالاً تنها مکسبه ی نویسندگان و استادان است و برای آن ها آب و نان نمی آورد رنجور نخواهید شد و
هزاران مثال این چنینی
من الهیات سکوت را شاید اگر بتوانم تخفیف بدهم آن را نسبت دهم به انگشت شمار عارفانی که می توانند ده ها سال به تنهایی در زیر درختی و یا بر روی تخته سنگی در کنار رودخانه ای و یا تنها افتاده در جزیره ای. اگر بخواهیم آن را دینی برای مردم قلمداد نماییم باید گفت این دین فاقد پیروانی مومن و متعهد خواهد بود. حافظ مگر نگفت خوش بود گر محک تجربه آید بمیان / تا سیه روی شود هر که در او غش باشد؟! آیا شما کدام فرد در طبقه ای یا قشری از طبقات و اقشار نظام اجتماعی ایران سراغ می توانید بگیرید که بتواند ذهن کاملاً ساکتی داشته باشد. حتا کریشنا مورتی هم به طور مطلق چنین نبود. حتا ویتگنشتاین هم که خود طالب چنین ذهنیتی در اخلاق و عرفان بود چنین نبود. حتا بودا نیز چنین نبود. حتا خدا نیز چنین نیست. حتا محمد - اگر به عنوان یکی از بزرگترین عارفان قبول اش بفرمایید - چنین نبود و حتا عیسا چنین نبود. حتا گاندی چنین نبود - حتا ذهن زیبا چنین نبود .
از نظر موازین امکان سنجی تاریخی و روانشناختی متاسفانه عملی و اجراپذیر نیست.
نه در سوپر مارکت ادیان هند چنین است و نه بازارگرمی عرفانهای رایج در غرب و در تاریخ بشر آزمون خود را پس داده است و نه در آینده چنین خواهد بود.
ولی زیبا بود و آرزوی رویت انوار ذات الله تعالی را برای تان دارم.

جناب استاد دکتر رضایی منش
با سلام وعرض ادب
چقدر باید از شما تشکر بکنم . این همه پیگیری نشان از توجه شما به دیگران برای کمک به آنهاست.
من خیلی بدقت برای کسب راهنمایی، کلام دلنشین حضرت عالی را خواندم وسعی کردم از آن در اصلاح فهم قاصرم بهره بگیرم. گویا ایراد از قلکم شکسته بنده است که نتایجی گرفته اید که اصلا مراد بنده نیست دو مورد را مثال عرض می کنم:
نوشته اید: باید گفت این دین فاقد پیروانی مومن و متعهد خواهد بود.
(به نظر بنده الهیات سکوت در پس پشت صورت جماعتی ومذهبی از الهیات نیز می تواند بسط پیدا بکند)
ونوشته اید : آیا شما کدام فرد در طبقه ای یا قشری از طبقات و اقشار نظام اجتماعی ایران سراغ می توانید بگیرید که بتواند ذهن کاملاً ساکتی داشته باشد.
( بنده تصوری از هیچ چیز« کاملا» در بشریت ندارم اما به نظرم کسانی وگروه ها وقشرهایی از ایرانیان وآمریکائیان و آفریقائیان و غیر آنها می توانند ذهن ساکت داشته باشند)
پس حال که اینطور است برای رعایت اولویتهای دیگر عین چند عبارت از فایل الهیات سکوت را در اینجا کپی می کنم وشماره می گذارم. اگر، اگر هروقت هروقت فرصتی داشتید وصلاح دیدید محتاج ومشتاق ملاحظه ونقد دقیقتان به هستم که بخشی از عین عبارات دعاوی من دانش آموز کوچک است:
1. الهیات سکوت لزوما به معنای تعطیل شدن یکسرۀ نسبت ما با امر متعال نیست ، بلکه پرهیز از ادعا و اصرار و تصلب وتحجر بر یک صورت بندی عقیدتی و کلامی و متافیزیکی و ایدئولوژیک خاص دربارۀ الوهیت است. بنابه این رویکرد الهیاتی ، مردمان می توانند نسبتی با امر متعال داشته باشند و احساس نیاز به او بکنند و در عالم حقیقت و معنا گام بنهند، اما امر عظیم ومتعال الهی برتر از این یا آن باورخاص مذهبی و دستگاه کلامی و متافیزیکی است.
2. الهیات سکوت بیش از اظهارات اسمی و رسمی، حالات و معنویات شخصی است، دیگران بیش از اینکه با دعاوی الهیاتی اشخاص روبه رو بشوند ، آثار عمومی اش را در افعال و خلقیات ومناسبات آنان می بینند ، مشکی است که خود بوید نه عطار گوید. اگر هم این تمناها و تقلاهای درونی ،صورت جماعتی پیدا می کند ومناسک وشعائری به وجود می آورد، طبیعی و درونزاست و خود را بر سایر گروه ها وجماعت ها تحمیل نمی کند.
3. امر متعال برتر از آن است که ما با ذهن و کلام خویش تسخیرش بکنیم ، این نوع دعاوی قاطع اعتقادی درباب الوهیت ، خداجویی نیست بلکه صورتی از خودخواهی بشر است.
4. الهیات سکوت در ورای صورتهای الهیاتی مختلف ، به آن بی صورتی مبهم چشم می دوزد واز تجزم وتحجر بر صورت خاص اعتقادی می پرهیزد
5. الهیات سکوت به معنای انسداد و تعطیل یکسرۀ نسبت بشر با امر متعال نیست. حتی راه معرفت نیز بسته نمی شود، معرفت لزوما به معنای تحجر وتجزم به صورتی کلامی یا متافیزیکی دربارۀ حق تعالی نیست،
6. عارفان در ورای صورتها به آن بی صورتی چشم می دوزند واز همین نگاه است که جویبار کوچک چشم آنها به دریایی بیکران متصل می شود:
7. آنچه «خدای یک مذهب» نامیده می شود و احتمالا خدای شخصی است و صفاتی مشخص دارد(مانند رحمان یا جبار یا منتقم یا ودود و...) در حقیقت به الوهیتی عام اشاره دارد و او نیز خود به احدیت بی تعین وابدی بر می گردد.
8. هرکس می تواند درباره خدا سخن بگوید اما اگر به مقام سکوت درونی رسیده باشد می داند که امر متعال برتر از اوصاف بشری است، هرکس می تواند با صورت خاصی به خدا خضوع بکند اما اگر به آن مقام بی صورتی حق چشم دوخته باشد ، بر یک صورت خاصی، متجزم ومتحجر نمی شود، او دیگر این گشودگی روحی و استعداد معرفتی را دارد که از صورتی به صورتی دیگر سیر بکند و می داند که آن امر بی صورتِ متعال ، به صورتهای متنوعی تجلی می کند یا در صورتهای مختلفی جستجو می شود وکثرت صورتها ناشی از موقعیت و وضعیت بشری است
9. الهیات سکوت، سکوت کردن دربرابر ستم نیست، بلکه پرهیز از بزرگترین ستمی است که با عقیدۀ خویش بر دیگران روا بداریم.الهیات سکوت ، از تظاهرات رایج متشرعانه یا متصوفانه در دم زدن از خدا وزهد فروشی و ریا و مقدس مآبی برکنار است، متواضعانه ، دیگر پذیر، بشر دوستانه، کثرت گرا و آزاد منشانه است.
10. در مقام الهیات سکوت ، هم ادب حق را پاس می داریم و خودخواهانه ، امر بسیط نامتناهی متعال را به حصار یک دستگاه عقیدتی و کلامی و متافیزیکی و ایدئولوژیک خاص دربارۀ الوهیت در نمی آوریم و هم ادب خلق را نگه می داریم و می پذیریم که هرکس وهر گروهی، اگر خواست در پی رازی و آوازی بدود ، راهی به سوی حقیقت متعالی بسپارد
قربان شما وآثار دانش شما برقرار
م-فراستخواه
20 شهریور91

بهروز سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:28

درود بر استاد فراستخوا ه عزیز
می خواهم داستانی برای شما بسازم:
هواپیمایی خصوصی در یک جزیره سقوط می کند و زن و مرد درون هواپیما می میرند. تنها کودک 5 ساله ی آن ها زنده می ماند. او به طرز اعجاب آوری در جزیره زنده می ماند و به تدریج یاد می گیرد که چگونه باید به تنهایی در جزیره به زندگی خود ادامه دهد. حال او بزرگ شده ا
تصور کنید که او هنوز در جزیره تنهاست.
او در هنگام خواب خواب هایی می بیند. و با بیدار شدن، تصاویری از خوابی که دیده، او را به خود مشغول می سازنند. او آن قدر فرصت فراوان دارد که ساعت ها و بل که روزها در باره ی معنای خواب های شبانه اش بیندیشد.
او درگیر معنا و تعبیر خواب خود می گردد. به هر حال خواب هایش او را تحت تاثیر قرار می دهند. به این فکر می کند که از کجا بداند که خواب هایش خوبند یا بد. او چگونه می تواند راهی بسوی معانی خواب هایش پیدا کند؟
هم چنین خزانه ی ذهن او به علت مدرسه نرفتن و تنها بزرگ شدن در جزیره ای که از سکنه خالی است فاقد لغات فراوانی است که بتواند از آن ها به عنوان مواد اولیه لازم برای تولید اندیشه (جملات) ئ تفسیر استفاده کند.
سوال این است:
آیا او راهی به مفهوم هایی به نام خدا و غیب و نور و ملائکه و ریا و تظاهر و تشرع و تصوف و تواضع و خشوع و خشونت و دیگر پذیری و مدارا خواهد برد؟ پاسخ آشکار منفی است.
آیا این کودک که اکنون اسمی هم برای او انتخاب نکرده ایم در تجارب خود راه به حقیقت دارد؟
حقیقت در نزد او چه معنایی دارد؟
آیا او می داند که در جزیره و آسمان پر ستاره ی شبها و در کنار هر قطعه سنگ و شاخه ی درخت و برگ گیاه و همراه رعد و برق و رگبار باران و نسیم و باد و توفان و یا درونش شاید جایی در بین او سینه اش کسی به نام "خدا" یا "حقیقتی بی صورت" هست؟ که با او و در کنار گوش او با او نجوا می کند؟
آیا او به خدایی که بی صورت است می تواند اندیشه کند؟ احساس های گنگی که گاه معنی دارند و گاه بی معنی و گاه دلهره آورند و وحشت زا و گاه بهجت زا و گاه به هیئت نجوایی درونی ظاهر می گردد، او را محاصره می کنند.
آیا او متوجه فرشتگان می شود که به هنگام تراکم و سرد شدن ابرها، آب های انباشته شده در ابر را به قطرات باران تبدیل کرده و آن ها را به صورتی بی خطر به زمین می رسانند؟
او فقط تلاش می کند تا خود را به زیر شاخ درختان پر برگ یا پناهگاهی در دل سنگی که پیدا کرده برساند؟
آیا ممکن است او به موجودات نادیدنی بیندیشد؟ یا به جن ها و شیاطین که کنار گوشش می روند و او را از مردن و یا دریده شدن یا گرسنه ماندن و یا ..... می ترسانند؟ آیا سکوتی که هدایتگری همراهی اش نمی کند، آموزش هدایت بخشی وجود دارد؟
الهیات سکوت مولود ترس و نفرتی است نویسنده از آثار و عوارض منفی (و همه ی واژه های بد) دین ها و آیین های رسمی و غیر رسمی در جهان دیده است.
پیامدهای دردناک و آزار دهنده دینداران، خالق ایده ی الهیات سکوت است. و گمان او بر این است که این طرح تخیلی اگر بتواند لباس واقعیت بپوشد چه مدینه ی فاضله ای بوجود خواهد آمد!
ولی مگر افسانه سرایان و رمان نویسان و قصه گوها و شاعران و فیلسوفان و فیلمنامه نویسان از چنین طرح های رویایی و خیالی و لذت بخش کم نوشته اند؟
آیا دانشمند و فیلسوف خردمند عنایتی به واقعیت و تاریخ و کارنامه بشر دارد؟ الهیات سکوت یعنی هر کس هواهای خود را بپرستد و به پرستنده های کسی اعتراض نکند مانند هند؟ ابراهیم بت شکن کجاست؟ چرا بت های بتکده را شکست؟ چرا ابراهیم دگرناپذیر است؟ نامدارایی کرد.
«اءفراءیت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوه ؟ فمن یهدیه من بعدالله ؟ افلا تذکرون ؟ اولئک الذین طبع الله على قلوبهم و سمعهم و ...» (لطفاً کنایه نزن که دارم ادب ندارم و تعصب و تجزم و تحجر دارم).
نه در تفرد کودک تنها افتاده در جزیره الهیات سکوت را می بینم و نه در دهه های تاریکی شکل گرفته در طالبانستان های داخلی و خارجی. باز فکر کردم که الهیات سکوت را می توان در باره ی علم هم مطرح کرد. راستی علم هم مشکل سازی و آثار و عوارض و تبعات سیاه نداشته است؟حتا در جوامع سکولار و تکثرگرای دگرپذیر شرایط الهیات سکوت را جاری نمی بینم.
کسی در جزیره نیست که تنها در جزیره ی ما به نزد او برود و از آن سوال کند در باره ی آن چه که در درون او را به خود مشغول کرده است. (لزوم ارسال رسول از سوی خدا بسوی خلق). و اگر معلمان معنویت نباشند، در غیابشان جامعه چه گونه خواهد شد از اجرای الیهات سکوت؟

استاد ارجمند جناب دکتر رضایی منش . با سلام وعرض ادب
هیچ نشانی نباشد جز این اهتمام پیگیرانۀ آن جناب برای نقد یک خاک نشین . برای ارزش وجودی تان در دل من کافی است که به احترام تشکر کنم
از کلام تان خیلی بهره بردم. اما تصور می کنم چند مورد محل بحث است
یک:
ایراد گرفته اید« الهیات سکوت یعنی هر کس هواهای خود را بپرستد و به پرستنده های کسی اعتراض نکند...»
اما برعکس برداشت ناچیز من از الهیات سکوت این است که اوهام واهوای خود را به نام خدا بر مردم تحمیل نکنیم
دو:
ایراد گرفته اید «ابراهیم بت شکن کجاست؟... » درک ناچیزم این است که انبیایی مانند ابراهیم مغضوب و محکوم یک نظام مذهبی جاهلانه منتهی به قدرت استبدادی نمرود بودند . آنها اعلام می کردند ابراهیم با خدایان ودین شما دشمنی دارد.حرقوه وانصروا الهتکم ان کنتم فاعلین اما توحید حنیف او متوجه حقیقتی برتر بود که سبحانه وتعالی عما یصفون. کار ابراهیم نقد سنت های الهیاتی زمانه برای نشان دادن انحراف از صدق وحق بود وانواع دلیل آوریها ومحاجه ها با قوم داشت صبورانه ومسالمت آمیز. آن هم در آن دنیای متفاوت. الهیات سکوت منافی نقد ودعوت وبیان واصلاح نیست بلکه منادی آن است. در نوشته ناچیزم مرادم را گفته ام که «کلمۀ الهی را (که به زعم ما همان کلمۀ مورد نظرماست) به قهر وغلبه ، گسترش ندهیم. چون این سلطه جویی و تمامی خواهی بشری است و در صورتی از الهیات ، مصوَّر شده است.» اینجانب به روشنی عرض کرده ام که آنچه به نظرم حسن الهیات سکوت است پرهیز از «تجزم وتحجر» و «دعاوی الهیاتی جازم» و «تحمیل نکردن بر سایر گروه ها وجماعت ها»ست
سه:
ایراد گرفته اید «اگر معلمان معنویت نباشند، در غیابشان جامعه چه گونه خواهد شد...» پاسخ این دانش آموز به آن دانشمند این است که اگر معلمان وداعیان ومصلحان وناقدان ومتفاوت فکر کنندگان و منادیان به حق وصدق وعدالت وحقوق وآزادی و انسان دوستی ومعنویت واخلاق را از جامعه برداریم جامعه نابود می شود. لطفا به این عبارت ها در نوشته ناچیزم گوشه چشمی بیندازید:«الهیات سکوت به معنای سکوت ظاهری نیست بلکه مراد صمت وسکوت باطنی است ، هرکس می تواند درباره خدا سخن بگوید اما اگر به مقام سکوت درونی رسیده باشد می داند که امر متعال برتر از اوصاف بشری است»، «الهیات سکوت، سکوت کردن دربرابر ستم نیست، بلکه پرهیز از بزرگترین ستمی است که با عقیدۀ خویش بر دیگران روا بداریم»
باز هم ممنونم از ایرادهای عالمانه شما وهمچنان دربارۀ انها می کوشم تأمل بکنم
م-ف
22 شهریور91

حامد خوش لهجه قمی چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 13:34

سلام استاد. طلبه هستم. نوشته هایتان را می خوانم. اکنون بهمراه پدر کنار کامپیوتر نشسته و نوشته شما را برایش خواندم. پدر در قم پیرمردی لحافدوز است و قمی ها به او علاقه دارند و او امور را با چشم برزخی خود می بیند. درباره نوشته های شما صحبت کردم. گفت پسرم این آقای استاد هنوز در عالم حس است و بالاتر را ندیده است. فرمود به ایشان سلام بنده را بنویس و به ایشان بفرما دچار استداراج شده اید. آدم عالمی که به خودشناسی برسد دیگر خود را نمی بیند و به تعداد آثارخود فخر نمی کند. پدر می فرماید صفت طاووسی را باید تغییر داد. او شما را مرد خوبی می داند و می گوید برایش دعا می کنم. التماس دعا

محقق و عالم عزیز
سلام برشما
دست پدر پیر وارستۀ تان را می بوسم
عجیب است
هرچه او دربارۀ من برای تان فرمود حقیقت دارد
هم محکوم عالم حس ام وهم معروض استدراج .
اگر هم فخر آشکاری به آثار نداشته و نوشته هایی آشفته ندارم ولی مصون از آن نیستم و از کجا معلوم که به بصیرت عمیق پدرتان دچار فخر پنهانی نیستم. پناه برحق.
آدمیزاد محفوف به انواع زوایای تاریک است
آری راست فرمودند پدر
باید صفت طاووسی بنهاد
حقیقتا از نفس آن پیر ندیده ونشناخته مدد می جویم
واز آن محقق نازنین نیز انتظار دارم مرا از نقد محروم نفرمایند
م-ف
22 شهریور 91

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد