مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

دربارۀ مرگ «جامعه شناسی» وتولد «مطالعات فرهنگی»

پاسخ مقصود فراستخواه به پرسشهای مهرنامه ؛ چاپ شده در مهرنامه ش5، مهر 1389، صص70-71

...وضع «پست مدرن» در غرب از بسط مدرنیته  ناشی شده است . غربی ها«عقل مدرن» را تجربه ودوره کردند وضمنا به نقد آن هم اهتمام ورزیدند وخردانتقادی در پیش گرفتند ، حال  چطور می شود ما بدون طی تجربه ای کافی از مدرنیته ، تظاهر به پست مدرن بکنیم.... جهان آزاد ، مانند آب کرّی است که انواع افکار در آن هست و درنتیجه وجود دیدگاه های مفرط پست مدرن ،  آن را از آب بودن ساقط نمی کند بلکه قدری نیز به تموجش می افزاید، در واقع حتی رادیکال ترین ومفرط ترین دیدگاه ها به ما توجه و عمق می دهند.....علم مدرن و علوم اجتماعی و فرهنگی  وکلیت مدرنیته  وعقلانیت طرح ناتمام پویایی است... علم، دیگر ساختار درختی وسلسله مراتبی عمودی ندارد، جامعه شناسی یا هیچ رشته در رأس نیست. ساختار علم ، شبکه ای شده است ، شبکه ای باز که تنوع پیدا می کند آنهم نه در سطح بلکه در عمق ، مثلا چنین نیست که مطالعات فرهنگی شاخۀ تازه ای است که روییده است بلکه در وضعیت پست مدرن  علم ، ریشه تازه ای است که زده است....

مطالعات فرهنگی به زندگی روزمره و به سبک های متنوّع زندگی مردم اعتنا دارد. ... زندگی فرهنگی جامعه،  مهم تر از سیاستهای رسمی هستند.... برای مثال از منظر مطالعات فرهنگی ، اینکه صنایع آرایشی در ایران ، تا به این حد وبیشتر از کشورهای تولید کنندۀ آن  محل توجه قرار می گیرد، پشت آن یک معنا  هست. نشانه هایی از ابراز وجود یا مقاومت در برابر تمایل دولت به کنترل محتوای زندگی مردم با خود دارد. زندگی فرهنگی گروه های اجتماعی کوچه وبازار مثل جوانان، نشانه ای است از پرکتیس های واقعا موجود در زیست جهان فرهنگ که سیاستها رسمی فرهنگی با آنها بیگانه اند... مطالعات فرهنگی ، فرهنگ را نه یک هویت واحد و رسما منسجم بلکه مجموعه ای متکثّر از خرده فرهنگ ها می بیند، همان طور که در مقیاس جهانی به فرهنگهای بومی و محلی نظر دارد ، در یک جامعه نیز خرده فرهنگ ها را مهم می داند.  به حاشیه ای شده ها و فراموش شده  ها (چه جنسیتی، چه سنتی، چه فکری ومذهبی ، چه طبقات ، چه اقوام و چه فرهنگ های محلی) توجه دارد ... از  دیگر مفاهیم مطرح در مطالعات فرهنگی  این است که خوانندگان امروزی، متن ها را به صورت های مختلف قرائت می کنند. آنها در برابر متنها منفعل نیستند و انواع قرائت ها را در نظر می گیرند. در واقع این تنها رمز گذاری صاحبان متون نیست که معانی متون را به وجود می آورد ،  بلکه عمل رمز گشایی نهایی توسط خوانندگان آنها صورت می گیرد که با توجه به زمینه هایی که در آن زندگی می کنند به این کنش مبادرت می ورزند و از این طریق، یک «حاشیۀ فهم» پلورال و متنوعی به وجود می آید. یک اثر همواره یک اثر نمی ماند بلکه مبدل به یک متن اجتماعی و فرهنگی می شود و موضوع خوانش قرار می گیرد........ همچنین از دیگر مفاهیم مطالعات فرهنگی ، کالایی شدن است . با این خط فکری ممکن است برنامه پژوهشی جالبی برای بررسی کالایی شدن دین در جامعه امروزی ایران وپیامدهای آن  فراهم بشود  . اینها همه دور از دیدگاه های نخبگان رسمی ما مانده است....

 با وجود این اما مطالعات فرهنگی در وضعیت پست مدرن ، جایگزین جامعه شناسی به عنوان میراث  مدرنیته نیست... کل علم ورزی مدرن،  پروژه ای ناتمام است ومرتب از دل آن رویکردهای چند رشته ای ریشه می زند... به عبارت دیگر اگر علم ورزی مدرن در آنجا طرحی است ناتمام ، در اینجا گفتمانی است در تعویق و بلاتکلیف میان زمین وآسمان. 

  

در صورت تمایل به خواندن متن مصاحبه لطفا از اینجا دانلود کنید

نظرات 18 + ارسال نظر
مهدی اصل زعیم چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 http://www.pendareroshan.blogfa.com

استاد ارجمندجناب دکتر فراستخواه
باسلام و تحیت
فارغ از دلبستگی ها و علایق شخصی و فردی ، هر یک از دنیاهای پیشا مدرن ، مدرن و پسا مدرن الزاماتی دارد که اگر بر این باور باشیم که راه ما به عنوان جامعه ی ایرانی برای طی طریق ،جدای راه سایر جوامع است که اقتضائات خود را دارد ولی نمی توانیم از گوهره های این مراحل که برای آنها به مثابه جوهره و اساس لاینفک تعریف می شوند صرف نظر کنیم ، جامعه ای که هنوز پوزیتیویسم را با تمام نقدهای وارده نه تنها تجربه نکرده حتی به درستی نشناخته و به الزمات تاریخی پارادایم های غالب توجه لازم را ندارد نمی تواند دلخوش باشد که به بهانه پست مدرن و پذیرش تکثر در این فضا می تواند به گذشته بازگشت چرا که جنس تکثر در پست مدرن از جنس پیشا مدرن نیست و محک و تراز آن از نوعی دیگر است اما در بررسی آرای صاحب نظران نباید از خاستگاه و عقبه ی فکری سیاسی و یا معرفت شناختی آنها غفلت کرد و در پایان جناب استاد دست مریزاد.
با آرزوی بهترین ها
مهدی زعیم 7/7/89

ضمن تشکر لطفا به عرض ناقابل مشترک بنده به هر دو نظر شریف در زیر نظر دوم رجوع فرمایید
م-ف

یعقوب پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:38

جناب آقای زعیم نکته بسیار ظریف و دقیقی را اشاره کرده اند که جا دارد در تحلیل ها و اظهار نظرها کاملا مورد توجه قرار گیرد.
اما چیزی که من می خواهم خاطر نشان کنم این است که پس از تجربه سی و یک ساله حکومت مذهبی در ایران، عده ای از جوانان و اندیشمندان متمایل به اندیشه های غربی در یک حالت عکس العملی، خودکار و شاید ناخودآگاهانه و البته به صورت ناباورانه ای شدید و تک ساحتی، اندیشه مدرنیسم از نوع میرزا ملکم، تقی زاده، احمد کسروی، آخوندزاده و امثالهم را در ایران فعلی ترویج می دهند که البته در نفس خود می تواند ثمرات نسبی مادی را نیز به ارمغان آورد. و همانگونه که آقای زعیم بدرستی تاکید می کنند این دوره معلق مانده باید طی شود تا حلقه مفقوده روند تدریجی و طبیعی تکامل جامعه ایران شکل گرفته و در یک خط صحیح و منطقی مانند سایر جوامع پیشرفته به حرکت خود ادامه دهد.

ولی این رویکرد یک "امای بزرگ" دارد و آن این که این طرز تفکر علم محوری افراطی از نوع مدرنیسم متاسفانه همه چیز را می خواهد از دل همین مدرنیسم و عقل گرایی نیم بند و نحیف بیرون آورد که بسیاری از یافته های آن در پسامدرنیسم نقدهای بسیار جدی گرفته و غالب آنها به صورت ماهوی دگرگون شده و در فرم و محتوای کاملا نو در پسامدرنیسم سر بیرون آورده اند. و این البته پایان داستان نیست و پساپسامدرنیسم نیز در راه است و نیز این سلسله همچنان ادامه خواهد داشت.

در سفر کوتاه یک هفته ای به ایران که اخیرا در بهار همین سال نصیبم شد فرصت کوتاهی پیش آمد تا تماس های متعددی با افراد مختلف از گروه های مختلف اجتماعی داشته باشم و همچنین با یک نظر اجمالی به شبکه های اجتماعی اینترنت، وبلاگها و غیره به نظر می رسد روز بروز اندیشه علم باوری از نوع اشاره شده و ضدیت تعصب آلود با اندیشه های عرفانی و معرفت شناسانه این سرزمین که بواقع گرانبهاترین هدیه ما به جامعه جهانی است در میان هموطنان گرامی در حال گسترش است. این حالت درست مثال فردی را می ماند که در پشت بام از بیم سقوط به پایین آنقدر عقب عقب می رود که عاقبت کار از آن سوی پشت بام به زمین سقوط می کند.

میدانیم که یکی از خواص مهم علم عدم قطعیت و اصل نقض پذیری آن است، یعنی‌ این که هر نظریه علمی همانند موجودات زنده عمر محدودی دارند و تا زمانی‌ صحیح و معتبر هستند که نظریهٔ جدیدی طی یک یا چند شاهد جدید آن را نقض نکرده باشد، لذا با این که روش و نتایج علمی‌ را باید در جای خود ارج نهاد (و برای زندگی راحت مادی گریزی هم از آن نیست)، ولی‌ نباید از یاد برد که قوانین آن ثابت و لایتغر نیز نیستند و فردا یا فرداهای دیگر تغییر ماهوی خواهند کرد. اما این همه نه تنها چیزی از اهمیت مدرنیسم و علم باروی نمی کاهد بلکه برای پیشرفت مادی جامعه ما، راهی نیز جز این نیست. فقط غرض این است که بدانیم پا در کدام جاده می گذاریم و آثار و عواقب آن چیست و این که همه چیز و همه ساحات و ظرفیتهای بالقوه سوپر انسان و درک آمال و معضلات او لزوما از طریق اتکا به علم به معنی ساینس قابل فهم و احیانا دست یافتن نیست. همان طور که روندهای عقل گرایی عقیم مانده از 200 سال گذشته به این طرف سر باز کرده اند و در ایران امروزی طرفداران جدی پیدا کرده است، همین علوم امروزی نیز نه 200 سال بعد که شاید تا 20 یا 30 سال آینده به صورت اساسی دگرگون شوند.

نتیجه این که علم باوری فقط یکی از ابزارهای مهم شناخت است (با تمام امکانات و محدودیت هایش)؛ نه بیشتر و نه کمتر. انسان موجودی چند ساحتی است. با علم آن نکنیم که برخی از علمای دین با دین کردند. تصلب و جزم اندیشی، خواه از نوع مذهبی خواه از نوع علمی، وام دار یک آبشخورند:

سخت گیری و تعصب خامی است
تا جـنـیـنی کار خـون آشـامی اسـت

ممنون دکتر یعقوب عزیز و ممنون آقا مهدی عزیز
چندی پیش مقاله ای جالب می خواندم درباب مرگ فاصله(Death of Distance )
حقیقتا فاصله های فیزیکی در حال زوال است امیدوارم که فاصله های معنوی انسانها نیز (بدون اینکه تنوع وتکثر خلاق از بین برود ) کمتر بشود.
انقلاب فناوری اطلاعات و ارتباطات سبب شده که دکتر یعقوب فرزانه ما در کاناداست ودر میان ما نیز هست.شب مطلبی شکسته بسته در این وبلاگ محقر بارگذاری کردم وصبح که نگاه کردم آقا مهدی زعیم عزیز از یک طرف دنیا و آقا یعقوب عزیز از سوی دیگر دنیا با حدود شاید 10 هزار کیلومتر فاصله ،آن را خوانده ونقد کوتاه کرده اند.دست هر دو دوست بزرگوار را می بوسم.
بله به گمان بنده نیز آدمی هستی بیکرانه با گسترۀ وسیعی از اطراف واکناف دارد . ساحات ذهن وزبان ما منحصر به یکی دو تا نیست
تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق بلکه گردونی ودریای عمیق
آن تو زفتت که آن نهصدتوست قلزمست وغرقه گاه صد توست

به تعبیر مولانا؛ آدمی خیلی پهناور است
بـحـر عـلـمـی در نـمی پـنـهـان شـده
در سه گز تن ، عالمی پنهان شده
آدمی همچون عصای موسی است
آدمی همچون فسون عیسی است
خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فــزونــی آمــد و شــد در کـمـی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت
شاید دکتر یعقوب می خواهد ما را از قناعت کردن به علوم رسمی ومتعارف به اوج گیری بیشتر در سپهر معرفت وعرفان فرابخواند، البته خودش نیز شرح می دهد که ما هنوز در علوم زمانه دچار پس افتادگی هستیم، هنوز در این سرزمین علوم اجتماعی وفرهنگی ، غریب ودر عسرت مانده اند وبه سیاست و دین وایدئولوژی های رسمی تحویل می شوند .
اما چون دکتر یعقوب ، نگاه جهانی دارد شاید می خواهد هشدار بدهد که این غربت علم مدرن وعقل مدرن ، نباید ما را از نقد آنها غافل بکند. نقد عقل مدرن وعلم مدرن به معنای واپس گرایی و بازگشت به اوهام پیشامدرن نیست.
در پایان ودر جای یک دانش آموز علاقه مند به معارف عرفانی ومعنوی عرض می کنم که این معارف نیز به اندازۀ علم مدرن وتجربی، نیاز به نقد مداوم دارند. اینطور نیست که عقل وعلم مدرن در تحول است و تحت تأثیر تغییرات است ولی معرفت عرفانی و ادراکات معنوی، ثابت و مطلق و به دور از تحول است.
محدودیتهای بشری ما همانگونه که در علم ورزی ما خود را نشان می دهد ، در عرفان ومعنویت ما نیز باید مورد توجه ومداقه ونقد وبررسی مداوم قرار بگیرد.
بازهم از دو دست متفکر ومنتقدم آقا مهدی در ساوجبلاغ وآقا یعقوب در کانادا تشکر می کنم
م-فراستخواه
8 مهر 1389

عطا.م پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:11 http://www.tarahaei.blogfa.com

در این مقاله از ارائه پاسخی دقیق به پرسشگر طفره رفته اید. از چشممان غافل نماند. هرچند که هرگز غفلت از این نمیتوان کرد که گر می گفتید شاید گفته آخرتان بود. یاد شعری می افتم: «هم رفتنش خطاست هم بازگشتنش، چون اره در گلوی سپیدار مانده است». اما به شخصه گفته کچوئیان را مضموم می دانم. بیشتر پیرو گفته بالای منبری هاست تا پویندگان علم. یعنی از لحاظ تاریخی نیز زمانی مسئله مرگ جامعه شناسی به سود مطالعات فرهنگی در ایران اعلام شد که نظام عطف توجه خاصی به فرهنگ کرد. البته بماند که بعد تر دانست که کلاهش کجا افتاده. هرچند پرسشگر هم می توانست از گفته جفری الکساندر که در نقطه مقابل این دیدگاه قرار دارد پرسش را آغاز کند، که چنین نکرده. یعنی ذاتاً پرسشها سویه ای سیاسی دارند. اما پاسخهایتان جنبه ای علمی. طبیعتاً اصحاب مطالعات فرهنگی بهتر می توانند وارد این مباحصه شوند. اما شاید این گفته مهری بهار در کتاب مطالعات فرهنگی: اصول و مبانی، درست باشد که در ایران این رشته مدافع و سرپرستی ندارد از این رو دچار چنین جفاهایی است.
در ادامه مباحث بالا، شاید گفتن چند نکته از باب یاد آوری بد نباشد. اگر اشتباه نکنم کاستلز یکی از پایگاه های مقاومت در برابر این دنیای در حال تغییر را هویت می داند. هویت نیز از مولفه هایی نظیر تاریخ، دین، زبان و... تشکیل یافته و اسفا که در این مملکت جنبه های هویت همه مهجورند. یعنی یا ناقص به فرد منتقل شده اند یا غلط یا در تناقض . یا که مثلاً در قضیه زبان جلوی چنین انتقالی گرفته شده. از این رو حق جوان فعلی است که عرفان را پدیده ای حتی شوم تلقی کند. از طرفی تاریخ ما نشان می دهد که عرفا گلی به اجتماع ما نزده اند (اگر که اشتباه می گوییم تصحیح نمایید) بلکه بیشتر به اصلاح جامعه از طریق اصلاح فرد تاکید نهاده اند. حال آنکه دنیای امروز به وضوح بی حد نشانمان می دهد که جامعه تاثیر بس بسیار بر تصمیمات فردی ما دارد. بنابر این چنین می نماید که این راه بخطا رفته را باید اندک مایه تغییر داد. گرچه هرگز منکر عرفان و تصوف نیستم و نمی توانیم باشیم. اینها میراث ماست باسد آنها را بشناسیم و صاحب گدیم و بشناسانیم. اما از لحاظ اجتماعی فکری دیگر باید، اینجاست که هنوز باید به عقل پناه برد.

یعقوب جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:03

همه دغدغه من از این است که دوباره و چند باره دچار افراط و تفریط های خانمانسوز که به گمانم یکی از ویژگی های ما ایرانیان در ادوار گذشته و عصر کنونی است شده و دوباره و چند باره راه اعتدال و انصاف را از کف دهیم.

به طور مثال، با مرور اجمالی به تاریخ 200 ساله ایران به وضوح این تک سویه نگری ها و مطلق خواهی ها و حذف ذهنی و یا حتا فیزیکی دگراندیشان قابل تشخیص است. اینجا بعد نیست به چند مثال عینی روی بیاورم:

1- طرح حجاب اسلامی اجباری زنان بعد از انقلاب اسلامی (افراط) عکس العمل طبیعی همان کشف حجاب اجباری رضا شاهی است (افراط)؛

2- طرح ذهنی، موهوم و به واقع سر تا پا غلط "دشمن" بودن "غرب" (افراط) همان واکنش طبیعی ذهنیت و منش غربی شدن از فرق سر تا نک پای امثال تقی زاده (افراط) است؛

3- پرتاب کردن "دانشجو" از بام خوابگاه کوی دانگشاه (افراط) همان بازتاب ذهنی پرتاب کردن طلاب از بام حوزه علمیه است (افراط)؛

4- رویکرد صوفی گرایانه، تارک دنیایی، و نیرواناهای اجتماع گریز (افراط) در مقابل رویکرد ضدیت با هر چه که "علمی" نیست و درک نادرست از شعر و شعور (افراط)؛

5- به هیچ انگاشتن "شهری" در پس از انقلاب اسلامی (افراط) منتجه طبیعی به هیچ انگاشتن و تحقیر روستایی در زمان شاه است (افراط)؛

6- رویکرد بریدن از ریشه ها و به هیچ انگاشتن خود (افراط) در برابر رویکرد خود بزرگ بینی ما ایرانیان و رویای بر پا کردن امپراتوری ایران (افراط)؛

و صدها مثال دیگر از این دست که خود بهتر از من می دانید و در واقع زیره به کرمان بردن است...

خلاصه بحث من این است که ذهن نا متعادل و مشوش رفتار نامتعادل و مشوش به همراه داشته و در اندازه جامعه زیان های اجتماعی بسیار و گاه جبران ناپذیر یا پر هزینه به بار می آورد. حال می خواهد این ذهن مشوش و نا متعادل از آن یک اندیشمند باشد یا یک فرد معمولی (با علم به این که آثار سو اجتماعی ناشی از ذهن موهوم، مشوش، و نامتعادل یک رهبر یا دانشمند به مراتب از زیان برخاسته از ذهن نا متعادل و مشوش یک عامی بیشتر است.).

این یک " اشتباه راهبردی" در یک مسیر شوم ، ناثواب و "سرنوشت ساز" ما ایرانیان در طول دویست سال گذشته بوده است و هنوز هم بیم آن می رود که تکرار و بازتولید شود.

و این که عزیزان دل، بیایید برای ساختن ایرانی آزاد، دمکرات، متنوع، سربلند، زیبا، پیشتاز، و با مردمانی با ذهن متعادل و عاشق و عقل محور در ذهن و زبان خود اندیشه "انصاف" و "تعادل و هماهنگی" (هارمونی) را نهادینه کنیم. این مهم حاصل نمی شود مگر به قول دالای لاما انسان از درون به "صلح واقعی" و "هماهنگی واقعی" و "سعادت واقعی"
(real peace, real harmony, and real happiness)
رهمنون شود.

مهدی اصل زعیم جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:54 http://www.pendareroshan.blogfa.com

استاد گرامی دکتر فراستخواه ، دکتر یعقوب عزیز و جناب عطا
باسلام و احترام
دنیای ما علیرغم کوچکی ، مخصوصا پس انقلاب تکنولوژی اطلاعات و ارتباطات که به گفته کاستلز دو قید زمان و مکان از صحنه ی ارتباطات تا حدود زیادی برداشته شده اما بسیار ظریف و پیچیده است چرا که موجودی به نام انسان در آن زیست می کند که تفاوت ماهوی با جمادات و نباتات و مجردات دارد . نمی توان از این نکته غافل شد که دانش و معرفت ما نسبت به خویش ، همنوعان ، طبیعت و آفریدگار و تنظیم روابط این عناصر، تنها از علم به معنای science استخراج نمی شود بلکه معرفت ما به معنای knowledge را منابع دیگری نیز تشکیل می دهد که از جمله ی آنها می توانیم از عرفان و فلسفه و دین ذکری به میان آوریم اما آنچه که جامعه ی ایرانی طی دهه های گذشته تجربه کرده و در آثار نخبگان این سرزمین هم موجود است عدم التزام به متدولوژی هریک از این حوزه هاست آنگونه که ندانستیم جنس علم و عرفان و دین و فلسفه متفاوت از یکدیگر است ، شاید در بعضی موارد محصولی مشترک داشته باشند اما تفاوت های بنیادینی با هم دارد و هریک در عین تفاوت و تشابه ، تاریخی اند لذا با عینک علم به سراغ دین رفتیم و با عینک دین به سراغ علم آمدیم و ...
نگرانی دکتر یعقوب عزیز بسیار ارجمند است اما به زعم بنده ایرانیان تجربه ی ارزشمندی را آغاز کرده اند که با بهره گیری از همین فضای مجازی و گروه های اجتماعی موجود سعی دارند از تجربه یک سده ی گذشته بهره گیری نمایند و به اندازه وسع خویش هریک شمعی روشن کنند که قطعا رنگ های متفاوت خواهد داشت اما مگر نه این است که نور خورشید را طیفی از رنگها شکل داده اند که ترکیب آنها موجب روشنایی هستی ما می شود .
افراط و تفریط ایرانیان از نظر حقیر ، بخشی به فقدان تجربه های تاریخی باز می گردد و بخشی را می توان در دخالت های فرا سیستمی اجتماعی باز یافت . هم چادر کشیدن از سر زن ایرانی با دخالت دولت در حوزه ی خصوصی بود و هم چادر به سر کردن امروز تحت عنوان طرح عفاف و ججاب یا برخوردهای دهه ی شصت با غلبه دولت بود چرا که جامعه را با عناصر و مولفه های اصلی خویش به مثابه ی یک سیستم سایبر به رسمیت نشناخته ایم و علاوه بر این ها می توان علل روانشناختی اجتماعی را نیز به حساب آوریم که عنایت می فرمایید در این مجال نمی گنجد.
آقا عطای گرامی به نقش جامعه در رفتار انسانها پرداخته ، آیا به نظر نمی رسد انسان محصول دیالکتیک فرد و جامعه است نمی توان امروز چنان به جبر اجتماعی همچون نظریه دورکیم تکیه کرد که به اقتضای آن زمان و در واکنش به تاکید بیش از حد روان شناسان زمانه ی خویش به فرد گرایی، تدوین و ساخته و پرداخته شده است که کاری بسیار سترگ است.
به ظن بنده همانگونه که دوستان بیان داشتند انسان موجودی است چند ساحتی و حتی با نگاه صرفا جامعه شناختی به او ، برای تحلیل رفتار او پرهیز از رویکردهای تک علتی و بهره گیری از مدل هایی با علل چندگانه می تواند تحلیل ما از انسان و وضعیت اجتماعی رفتار او را قرین صحت نماید . فراموش نکنیم که اصلاحگران اجتماعی عموما از جوامعی برخاسته اند که یا در انحطاط بوده اند و یا جهت گیری کلی جامعه بدان سو بوده است
با پوزش از تصدیع
مهدی زعیم 9/7/89

مصطفی جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 21:02

سلام اقا عطا
با این نظر شما که عرفا گلی بر سر اجتماع ما نزده اند موافقم اما فکر نمی کنید برای دست خالی نبودن در عرصه جهان این تنها کالایی است که داریم .
اقای دکتر از اینکه این فرصت را برایمان بوجود اوردید تا دانش اموزی کنیم سپاسگزارم.
با مطا لعات فرهنگی بیشتر امیدوار شدم یک روزی ما نیز از حاشیه بیرون خواهیم امد

آقا مصطفای عزیز
بنده از ملاحظات شما استفاده می کنم و تجدید خاطرات گفت وگوهای سالهای گذشته مان
ارادتمند
م-ف

م.خندان شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 http://mkhandan82.blogfa.com

اولین بار شما را در حیاط منزل آقای قشقایی در جمع یاران ملی مذهبی و نهضت آزادی در سال ۸۳ دیدم که سخنرانی مبسوطی را در همین زمینه ایراد کردید . . .
آقای دکتر من فکر می کنم همه تناقض هایی در مردم و اخلاقیات و روحیات مردم می بینیم ناشی از رفتارها و روحیات جدیده ی حاکمیت است . . .
رابطه ی مستقیمی بین این دو وجود دارد .
با مشاهده ی خیلی از فاکت ها مجبوریم کلام حضرت علی را که مردم هر جامعه شبیه حاکمان آن جامعه می شوند ٫پذیرفت . . .

جناب خندان عزیز
با سلام
از توجهتان واظهار نظر تان ممنون
نیازمند نقدها وملاحظات شما
با بهترین آرزو
م-ف

یعقوب شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:24

اگر در این نکته که می شود نقد عرفان را به دو دسته نقد عارف و عوالم او و نقد خود عرفان از دیدگاه تاثیر آن بر جامعه، معیشت مردم، پیشرفت مادی، سیاست روز و غیره طبقه بندی کرد اختلافی وجود نداشته باشد؛ آنگاه موافقم که بخش دوم این تقسیم بندی تاحدی نقدپذیر و نیازمند بحث و بررسی و یافتن راهکارهایی برای حداقل کردن آثار سو احتمالی آن بر زندگی مادی بشر است (البته با تکلمه ای که در زیر می آید)؛ اما بخش اول این قضیه اساسا نقدناپذیر می نماید.

اجازه دهید توضیح بیشتری بدهم: در بخش اول ما با دنیایی سر و کار داریم که اصولا از جنس "مشاهده حضوری" و "دیدن" است در صورتی که عالمان فعال در علوم اجتماعی دوران مدرنیسم قادر به فهم و درک آن نیستند و چون دنیای ساینتست های از نوع مدرنیسم از جنس "دانستن" است تا "دیدن"، لذا این دو همانند دو خط موازی هرگز همدیگر را ملاقات نخواهند کرد. دو فضای فکری کاملا متفاوت با دو ابزار شناخت اصولا ناهمجنس.

و در بخش دوم، علی رغم وجود امکان نقد و بررسی، امکان سقوط به یک رفتار غیر انسانی و غیر دموکراتیک وجود داشته و ممکن است در تناقض آشکار با مفهوم "آزادی" قرار گیرد. این موضوع مثال عاشقی را می ماند که به دنبال معشوق خود و تمنای وصال و فنا با کشف و دریافت شورانگیز خود از هستی، ناخواسته فضایی را ایجاد می کند که مردمان جهان از دیدن آن به بهت و حیرت می افتند، و حال ما در این میانه قصد داریم رفتار او را نکوهش کرده و یا مورد نقادی و چون و چرای علم منطق صوری و مدرنیته قرار دهیم. این وضع درست همانند آن است که درک خودمان را از رقص و سمای عاشقانه مولوی در چارسوها و بازار مسکران صرفا به این که دو شبانه روز باعث تعطیلی بازار مسکران و رکود اقتصادی و بیکاری و کم کاری شده است، تنزل داده و به ماموران خود دستور دهیم از این پس هیچکس تحت هیچ شرایطی حق رقصیدن در ملا عام را به دلیل سلب آرامش و امنیت اجتماعی و اقتصادی ندارد!

حال با علم بر این آفت بالقوه، امکان نقد و بررسی در یک فضای همدلانه، عادلانه و منصفانه بیشتر فراهم می شود.


ضمن تشکر از این مشارکت فعال دوستان عزیز اهل دل و حال و اهل قیل و قال ، عجالتا عرضی مختصر بکنم:
ما نیاز داریم همه چیز را نقد کنیم آن هم نه «تا حدی» بلکه نقد وافر و کثیر و بی پایان و مداوم وعمیق و نقد از دیدگاه های مختلف. پس در نقد عرفان هم قید «تا حدی» را که دکتر یعقوب عزیز فرموده اند هنوز نمی فهمم.
اما بخش اول را نیز که این عزیز برکنار از نقد عنوان فرموده اند ، بنده با درک ناقصم طور دیگری به موضوع می نگرم. به تصور بنده عارف و عوالم او نیز نقد پذیر است . منظور قائل محترم از «عوالم عارف » چیست؟
اگر حال و حضوری است که عارف محترم برای خود دارد واز آن هیچ خبری نداریم طبیعی است که موضوعیتی برای بحث ندارد. الآن در خاطر شریف شما خیلی چیزهاست که بنده و هیچکس از آن خبری ندارد تا نقدی بکند.
اما اگر کشف وشهود وعوالم عارف ، در قالب صورتی در می آید و دیگران در جریان آن قرار می گیرند ، این دیگران حق دارند و انتظار می رود آن را نقد بکنند. مانند اینکه عارف بر اثر حال درونی ، رفتاری با خود ودیگران می کند که قابل رؤیت است پس قابل نقد و بررسی است. اگر عارفی مدعی شود که کسانی را در عالم معنا در صورت خوک رؤیت کرده است ، این را می شود به لحاظ روانشناسی ذهن و معرفت شناسی و منطق و جامعه شناسی و تحلیل محتوا وتحلیل گفتمان و... نقد کرد.
همین طور وقتی عارف، از عوالم خود حرف می زند در واقع آنها را در مفاهیم وگزاره هایی صورت بندی می کند و دیگران می توانند آن ها را کاملا نقادی بکنند.
اگر کسی مدعی است که او گنگ ِ خوابدیده است و عالَم؛ تمام ،کر. (یعنی خوابی دیده است و نه می تواند آن را بگوید واگر بگوید دیگران نمی توانند بشنوند) این آن قدر خصوصی است که موضوعیتی میان ذهنی ندارد و این است که برخی متفکران بحث کرده اند که ما زبان خصوصی نداریم.
اما اگر معتقدیم که کسانی از عوالم خود حرف بزنند ولی دیگران نتوانند آن را نقد بکنند ، این به گمان دانش آموزی بنده، ادعای گزافی است.
م-فراستخواه
۱۰ مهر ۱۳۸۹

نوران شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:02

سلام وصد سلام خدمت استاد عزیز و بزرگوار عرض کوچکی به اندازه سواد اندکم داشتم به نظرم موضوع مطالعات فرهنگی که به عنوان جایگزین جامعهشناسی توسط عده ای خاص تبلیغ میشود اصلا مطالعات فرهنگی نیست بلکه اسم آن را تحمیل فرهنگی یا تحمیل باورهای فرهنگی خاص با شیوه تزریق می توان نامید چرا که از تکنیکهاو روشهاو مضامین مطالعات فرهنگی آنگونه که شماهم اشاره فرمودید قوم شناسی انسانشناسی آشنایی با خرده فرهنگها و... است که در این نوع مطالعات فرهنگی مورد ادعا و تبلیغ کنونی اثری از آنها مشاهده نمیشود نظر شما چیست ؟

سلام بر خانم دکترعزیز
ممنون از اظهار نظر شریف
ایکاش بخشی از تحقیقات عالی خودتان را به صورت مقاله در اختیار خوانندگان این وبلاگ قرار بدهید تا استفاده بکنیم
ارادتمند
م-ف

هرمز ممیزی شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 http://hmomayezi.mihanblog.com

سلام

اغلب متون فرهنگی ما مناثر از آموزه های حوزوی است و اصلاح ریشه ای آنها نیز طبعا باید از حوزه صورت بگیرد بیایید در این باره بیاندیشیم .

با سلام وممنون از اظهار نظر
در منظر مطالعات فرهنگی خود فرهنگ ومتون و آموزه ها در حقیقت صورتهایی از قدرت و آغشته به ایدئولوژی هستند وباید نقد بشوند
با آرزوی موفقیت
م-ف

یعقوب شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:27

با ذکر این نقطه که با توجه به حجم کاری بسیار فشرده هفته های پیشرو ممکن است که عدم حضور یا حضور کم رنگ در این وبلاگ صمیمی و ارزشمند داشته باشم؛ لطفا این موضوع را حمل بر بی ادبی بنده نگذاشته و قبلا از این بابت از تمام دوستان گرامی خصوصا آقا مقصود استاد گرامی بنده به عنوان صاحب خانه، آقای زعیم عزیز و آقای عطای عزیز پوزش می طلبم.

در ضمن از توضیحات بسیار ارزشمند و روشنگرانه آقای زعیم گرانقدر سپاسگزارم و با توجه به دو یادداشت ایشان، به نظر من ایشان روش شناسی صحیحی برای پرده برداری از حقیقت اختیارنموده اند.

به نظر می رسد چند تعریف بسیار اساسی نا گفته مانده که باعث شده مانند فیل مولانا هر کس یک تعبیر و معنای ذهنی متمایز از "عرفان" داشته باشد. چرا که بحث های در گرفته در روزهای اخیر نشان می دهد که گویا این تعاریف ذهنی با همدیگر سازگار نبوده و نیازمند شفاف سازی است. ولی در عین حال به دلیل جلوگیری از اطناب کلام چاره ای نمی بینم که از این قسمت عبور کرده و بجای تعریف از مفاهیم، همچنان که پیش می روم در ضمن طرح مسائل از مثال و شعر نیز استفاده نمایم؛ هر چند که اصولا بسیاری از جنگها و اختلاف نظرها به دلیل تفاوت افراد در حجم و درستی و نادرستی "اطلاعات" و "تعاریف" در دسترس است. به هر حال در اینجا تلاش می کنم تا مباحثی را در بوته نقد و بررسی دوستان عزیزم قرار داده، باشد که به حقیقت گامی نزدیکتر شوم.

در مورد مباحث آقا مقصود عزیز، چند نکته نه چندان کوتاه عرض می کنم:

1- "ما نیاز داریم همه چیز را نقد کنیم آن هم نه «تا حدی» بلکه نقد وافر و کثیر و بی پایان و مداوم وعمیق و نقد از دیدگاه های مختلف. پس در نقد عرفان هم قید «تا حدی» را که دکتر یعقوب عزیز فرموده اند هنوز نمی فهمم."
" اما اگر کشف وشهود وعوالم عارف ، در قالب صورتی در می آید و دیگران در جریان آن قرار می گیرند ، این دیگران حق دارند و انتظار می رود آن را نقد بکنند. مانند اینکه عارف بر اثر حال درونی ، رفتاری با خود ودیگران می کند که قابل رؤیت است پس قابل نقد و بررسی است."
" همین طور وقتی عارف، از عوالم خود حرف می زند در واقع آنها را در مفاهیم وگزاره هایی صورت بندی می کند و دیگران می توانند آن ها را کاملا نقادی بکنند."
" اگر عارفی مدعی شود که کسانی را در عالم معنا در صورت خوک رؤیت کرده است ، این را می شود به لحاظ روانشناسی ذهن و معرفت شناسی و منطق و جامعه شناسی و تحلیل محتوا وتحلیل گفتمان و... نقد کرد."
"اگر کسی مدعی است که او گنگ ِ خوابدیده است و عالَم؛ تمام ،کر. (یعنی خوابی دیده است و نه می تواند آن را بگوید واگر بگوید دیگران نمی توانند بشنوند) این آن قدر خصوصی است که موضوعیتی میان ذهنی ندارد و این است که برخی متفکران بحث کرده اند که ما زبان خصوصی نداریم.
"اما اگر معتقدیم که کسانی از عوالم خود حرف بزنند ولی دیگران نتوانند آن را نقد بکنند ، این به گمان دانش آموزی بنده، ادعای گزافی است."

دوست گرانقدرم جناب آقای فراستخواه عزیز، بله از آن منظر-همانطور که اشاره کرده اید- همه چیز را می توان از جوانب مختلف نقد کرد (ما آزاد آفریده شده ایم حتا در نقد کردن) ولی (باز یک امای بزرگ) به چه قیمتی؟ مثلا از این که وقت محدود خود را صرف این نماییم که فی المثل به لحاظ روانشناسی هرمون های جنسی لیلا و مجنون باعث بروز آن حالات غیرعادی و غیر منطقی بوده و یا این که اینها همه ناشی از عقده های جنسی شیرین و فرهاد بوده است و یا رابطه عاشقانه شورانگیز مولوی و شمس را به حد سخیف داشتن روابط جنسی بین این دو بزرگوار نسبت دهیم (که داده اند)، چه نتیجه ای می خواهیم بگیریم؟ آیا این رویکرد، نگاهی بسیار کاهشی و حداقلی (و گاه عبث) به پدیده ای بسیار بسیار پیچیده از ظرفیتهای نهفته و بالقوه همه ما انسانها نیست؟ این جاست که من از عبارت "تا حدی" استفاده کرده ام. حال اگر شما مایلید این "تا حدی" کنار گذاشته و وارد حاشیه های موضوع شده و دیگران را هم ترغیب به این کار نمایید، مختارید ولی این با روش و هدف بنده سازگار نیست. در این فرصت محدود حیات در فرم فعلی مان (اگر اشتباه نکنم) مایلم بجای بحث های علمی از نوع جامعه شناسانه و احیانا روانشناسانه و یا تاثیر آنها بر اقصاد و سیاست و غیره، هم و غم خود را در جهت "فهمیدن" این روابط آن هم نه با متدولوژی علوم متعارف دانشگاهی، که با "درک" و "علم حضوری" با آن زندگی کنم، در آن فضا نفس بکشم، آن را حس کنم. عقل جزوی انسان درعین ارزشمند بودن برد بسیار محدودی در جهت شناخت مسائلی همچون "عرفان" دارد و به گمان من دارای روش شناسی صحیح و ابزار شناخت مناسبی برای موضوع "عرفان" نیست. آنچه ما را در جهت "فهم" موضوع یاری می دهد زندگی کردن با مولوی و شمس است و نه نقد مولوی و شمس (هر چند چنانچه عرض کردم این یک نگاه حداقلی به موضوع است و به نظر من اگر نگویم بی فایده که کم فایده و غیر کاراست و البته شما مختارید این کار را هم اگر نیاز دیدید انجام دهید). در ضمن استاد گرانقدر، چرا باید هدف از خلقت را فراموش کنیم؟ آیا ما زاده شده ایم که به جای درک سلوک آنان از طریق برگزیدن "زندگی عاشقانه" (و نه صرفا "زندگی عالمانه") عمر خود را با نقد بزرگانی مثل مولوی و شمس و حافظ و ابن قضات و ابن عربی و که و که هدر دهیم؟ و این راه خود را به دیگران هم انتقال دهیم؟ چرا برای درک موضوع "عرفان" از ابزارهای خود این حوزه استفاده نمی کنیم؟ چرا باید از همان متدولوژی و روشی که برای نقد آثار روسو و کانت و دکارت و میل و لاک و دیگران استفاده می کنیم در حوزه عرفان هم دقیقا از همان ابزار استفاده کنیم؟ پس تقسیم بندی معارف بشری چه می شود؟ پس تفاوت عقل جزوی و کلی چه می شود؟ پس جایگاه عشق و آثار مترتب بر آن و علم لدّنی و علم حضوری چه می شود؟ نمی خواهیم که آنها را رد کنیم؟ می خواهیم؟

2- "به تصور بنده عارف و عوالم او نیز نقد پذیر است . منظور قائل محترم از «عوالم عارف » چیست؟"

از غم و شادی نباشد جوش ما
با خیال و وهم نبود هوش ما
حالتی دیگر بود کان نادرست
تو مشو منکر که حق بس قادرست

بسیار مایلم در مورد روابط و مناسبات شورانگیز و عاشقانه لیلا و مجنون، شیرین و فرهاد، ویس و رامین، مولوی و شمس نقدی از شما یا یکی از دوستان حاضر در این وبلاگ داشته باشم تا ذهن کنجکاو من خطای استراتژیک خود را درک کرده و اگر موجه بود و مفید فایده بتواند همه چیز را از تیغ نقد بگذراند. لطفا در صورت امکان در مورد هدف، روش شناسی، ارزشمند بودن تحقیق خود، و نتیجه کنکاش خود- نه زیاد- که در یکی دو خط اشاره وار توضیحاتی را مرقوم بفرمایید. سپاسگزار خواهم شد و بر من منت می گذارید.

3- "اگر حال و حضوری است که عارف محترم برای خود دارد واز آن هیچ خبری نداریم طبیعی است که موضوعیتی برای بحث ندارد."

استاد عزیز بنده شما را به یک مهمانی باشکوه دعوت می کنم که در آن لزوما همه مناسبات و پدیده ها ی عالم با علوم متعارف و حواس پنجگانه و زبان و گوش مادی قابل درک نیست؛ امیدوارم درک و فهم خود را از عالم و آدم محدود و محبوس به ماده و در دایره تنگ علوم دانشگاهی نکنیم:

هر که با سلطان شود او همنشین
بر درش شستن بود حیف و غبین
دستبوسش چون رسید از پادشاه
گر گزیند بوس پا باشد گناه
گرچه سر بر پا نهادن خدمتست
پیش آن خدمت خطا و زلتست
شاه را غیرت بود بر هر که او
بو گزیند بعد از آن که دید رو

4- "اگر عارفی مدعی شود که کسانی را در عالم معنا در صورت خوک رؤیت کرده است..."

آقا مقصود عزیز، گمان می کنم تایید کنید که فرق است بین "مجنون" و "دیوانه دارالمجانین". شما در این جا "عرفان" را معادل "بیماری مالیخولیا" و فردی گرفته اید که باید به تیمارستان رهسپار شود و من از این رویکرد شما بسیار در شگفت مانده ام. ببخشید کدام عارفی که سرش به تنش بیارزد از این جملات سخیف گفته است؟

در جهانی که اندیشمندان آن سالیان سال و همه ساله جهت تبیین ساز و کارهای عرفان ایرانی کوشیده اند و در همین غربی که من هستم سالی نیست که شاهد برگزاری کنگره ای و یادبودی از نوابغ ایرانی از مولوی و حافظ گرفته تا ابن سینا وخیام نباشیم و میزان فروش کتب مثنوی معنوی و تفسیرآن به زبانهای مختلف و زنده دنیا بصورت ناباورانه ای خصوصا در آمریکا و کانادا و اروپا افزایش یافته است؛ و استادان انگلیسی و آلمانی و کانادایی و آمریکایی سرشناس جهان با آن فارسی دست و پا شکسته خود سعی در تبیین این گونه آثار می کنند (و البته چه زیبا و رشک آفرین) من از شما سوال می کنم: ما چه چیزی غیر از اندیشمندان و عارفان خود داریم که در یک گفتگوی جدی تمدن ها بتوانیم عرضه کرده و دریک مبادله جهانی بر آن ببالیم؟ خواهش می کنم یک مثال بیاورید که بتوانیم به وجود آن به عنوان یک ایرانی افتخار کنیم؟ چرا باید نیکلسون و براون و سودی و شمل و دیگران بر مثنوی و حافظ ما تفسیر بنویسند و هم اکنون در بهترین و معتبرترین دانشگاه های جهان در مورد این اعجوبه های تاریخ به همراه بودا و گوته و دیگران تلاش در جهت فهم این آثار نمایند و آنگاه ما در مورد روایت خوک دیدن مردم توسط یک فرد دیوانه صحبت کنیم!

واقعا ما در این نمایشگاه جهانی چه چیزی می خواهیم به دنیا عرضه کنیم؟

یادم می آید که حدود 20-25 سال پیش یک استاد اقتصاد ایران گفت: ما در ایران سه چیز برای صادرات داشته ایم که از قضا در صادرات هر سه هم شکست خورده ایم: نفت، فرش، و شعر! و حالا می بینم بعد از گذشت این همه سال سخن ایشان پربیراهه نمی بود اگر تلاشهای غربی ها برای شناخت عرفان و ادبیات ما نبود زیرا به نظر می رسد در آن رقابت، شعر را هم همچون نفت و فرش به دیگران وامی گذاشتیم!
(از اطناب کلام معذرت می خواهم.)

دکتر یعقوب عزیز
دلت پر شکوه تر باد
در اصل مکاشفات عرفانی سخنی نیست بلکه تمام سخن ما در تفسیر آن مکاشفات است که باید نقادی بشود. عارف با دل صاف و گشوده خویش مکاشفه ای می کند ولی چون می خواهد آن را بیان بکند بر حسب پیشفرضها و اطلاعات و مفروضات خویش آن را فهم و بیان وتعبیر می کند و این فهم وبیان وتعبیر او نیاز به نفد وبررسی دارد.
به گمان این دانش آموز کوچک، جهان شناسی و اطلاعات تاریخی عارف، مذهب عارف وپارادایم های زمانه اش و گفتمانهای مسلط و حتی تفاوتهای فردی عارف در بیان وتفسیر او از مکاشفاتش نفوذ می کنند.
جناب «ابن عربی» در باب 73 فتواحات مکیه(ج2 ص8)نمونه هایی از مکاشفات اهل معرفت را با تحسین وتأیید ذکر می فرماید که چگونه دگر اندیشان مذهبی و دگر آیینهای زمانه را در صورت خوک مکاشفه می کنند . بیان خود جناب ایشان از اوج معراج روحی و مکاشفاتشان با گفتمان رسمی مذهب وقدرت صورتبندی شده است.( برای مثال بنگرید به فتوحات مکیه،ج 1/صص2-3 ).
چه بسا مکاشفاتی که در تعارض با مکاشفات دیگر است پس کلا نیاز به بررسی دارند. دوست عزیز و خوشدل بنده،به گمانم نیاز اصیل به معنویات، ممکن است چنان بر ما چیره بشود که ساحات دیگر وجودی ما و از جمله عقلانیت تحت الشعاع آن قرار بگیرند و دچار اختلال و یا حتی تعویق بشوند.عقلانیت هم یک تفنن وماجراجویی وسرگرمی نیست بلکه یک نیاز عمیق است و برای ابعاد مختلف حیات و سعادت و رستگاری ما ضروری است.
اساسا مشاهدات باطنی لزوما همسو با تعالی بشر ومعنوی نیستند و می توانند شهوداتی غیر معنوی وغیر اخلاقی هم باشند و نیاز به ترازو دارند. ممکن است واقعا به ما در انواع ریاضات صوفیانه یا مذهبی و غیرآن حالت خلسه روی بدهد ، صدایی بشنویم و صورتی ببینیم ولی اینها لزوما به معنای ارتقای معنوی و در جهت رهایی و تعالی نیست و ضمنا همه آغشته به تعبیر وتفسیرما هسند و قابل نقد وقابل تحلیل محتوا هستند.
کم نیستند بزرگان مشهوری در تاریخ اسلام ودر عداد کسانی چون غزالی که در شهودات خود به بطلان مخالفان و دگر اندیشان رسیده اند ! خواهشمند است در صورت حجم کاری واولویتهای مهمتر ، زیادی خودتان را مقید به صرف وقت برای این ناچیز نفرمایید. همچنان احساس پاک ونیک نیازی شریف شما را می ستایم وبرای تان در سلوک درونی ، توفیقات روز افزون آرزو می کنم.
م-فراستخواه
۱۱ مهر ۱۳۸۹

عطا.م یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 http://www.tarahaei.blogfa.com

این طبیعی است که انسان در حالات دینی و عرفانه با جنبه ای از حقیقت ارتباط می یابد که به هیچ طریق دیگر نمی تواند. اما نمی دانم چه دلیل خاصی برای مهم دانستن یا ارج نهدن به این حقیقت داریم. یعنی انسان به آن می¬رسد یا به تعبیر مولانا (همانجا که از فیل و خر سخن می گوید) آن می شود که در پی آن است. اما نباید از این گفته ماکسیم ردونسون در کتابش محمد؛ که تحلیلی فرویدی مارکسیستی از اسلام و حضرت محمد است غافل ماند که مدعی است فرآن گفته الهی نیست بلکه محصولی از خلق مجدد تجربیات گذشته در ضمیر ناخود آگاه محمد است. نظریات بالا را می توان به این صورت بسط داد که تجربه عارف از آنچه در راه سلوک بدان دست می یابد یک تجربه شخصی است، تجربه ای که از ضمیر ناخود آگاه و تجربیات عملی گذشته حاصل آمده، و همراستا با چیزی است که می خواهد بدان دست یابد. در ضمن این پدیده در دل یک فرهنگ و زبان اتفاق می افتد و از آنجا که این دو محصول جامعه هستند، تجربه عارف هم درگیر جامعه است. یعنی این جامعه است که اجازه این تجربه را صادر و نحوه اش را مشخص می سازد. به عنوان مثال رقص مولانا که با یک دست به بالا و دست دیگر به پایین، نماد آن است که از بالا میگیریم و بر پایید عطا میکنیم، نشانگر یک نحوه ارتباط است که از دل یک فرهنگ برخاسته. در یهودیت برای این سلوک رقص دیگری هست. از اینجا می خواهم در مقام پاسخ برای آقای مصطفی که گفتند فکر نمی کنید برای دست خالی نبودن در عرصه جهان این تنها کالایی است که داریم برآیم (منظور نظر اینکه، عرفان تنها مختص به ما نیست). ما همچنین در دین مسیحیت هم دستگاه عرفانی عریض و درازی داریم. گرچه از این غافل نیستم که نتوانست از محدوده چند شخص و چهارچوب کلیسا فراتر رود.
همچنین در مقام پاسخ به آقای یعقوب باید بگویم که انسان محصول دیالکتیک فرد با جامعه نیست. چرا که این گفته غریزه، تاریخ و محیط را نادیده می گیرد. از طرفی انسان محصول خودش است، چنان که سارتر می گفت هرکس فقط به جای خودش می تواند زندگی کند از اینجا هم نقبی به پست مدرنیسم بزنیم که انسان محصول بازنمایی هایی است که در ذهنش از همه پدیده های اطرافش انجام می دهد. به همه اینها این را هم بیفزایید که انسان تنها 20 در صد رفتارش عقلانی است و بقیه رفتار در دست ناخود آگاه وی است.
از طرفی هم انسانها تنهای یک بار جامعه را می سازند، بعد آن این جامعه است که انسان ها را پیوسته شکل می دهد. تلاش انسان برای تغییر جامعه از آن رو که درگیر تغییر ساختار ها و الگو ها و نهاد ها و طبقات و ... است به کندی و دشواری حاصل می آید. از این رو انسان مثلاً در سرزمینی مثل ایران که در آن دست دولت بسیار گسترده است کمتر تلاشی برای تغییر وضع اجتماعی انجام می دهد. از این رو چون تغییر جامعه میسر نیست تغییر خود آن هم از طریقی مثل عرفان راحت ترین کار به نظر می رسد.
در گفتگوی آقای فراستخواه با آقای یعقوب در یک مورد طرف جناب یعقوب را دارم که عرفان را در بعد اولی که ذکر کردن (یعنی بعد شخصی) نمی توان مورد نقد قرار داد، چون این تجربه شخصی است و روایی و پایایی ندارد که در بوته نقد آید. اما فقط تا این حد موافقم با آقای یعقوب. هر کس هر عملی را که انجام می دهد ما را وادار می کند که در مقابل آن کنش، کنش متقابلی برگزینیم (مثلاً نوشتن). از این نقد یا کنش متقابل مولانا و حافظ و شمس به خاطر اسمشان مستثنا نیستند. اگر هم که قرار است با آنها درک همدلانه داشته باشیم زندگی ما در عصر جت با آنها در عصر قاطر چه تفاوتی دارد؟ و ثانیاً مگر می توان هنگام نقد گفت به چه بهایی؟ بهای نقد مشخص است، می خواهیم که اینجا نمانیم، نقد می کنیم تا بهتر شویم.
جناب فراستخواه دیروز با دکتر فیروز راد صحبت از شما بود. تعریف این وبلاگ و این وقت گذاری های شما را در پاسخ به دوستان در حد توان می کنم.
پایدار باشید

با سلام واحترام
در بحث علمی انتظار می رود طرح ونقل دعاوی تا حد امکان با دقت و نقد وبررسی همراه بشود. دعاوی بزرگی مانند آنچه از زبان رودنسون نقل شده است و سپس تسری آن به عرفان محتاج بحث زیادی از حیث تحویل گرایانه بودن و غیر آن است که باید در یادداشتهای جداگانه برداشتهای ناقص دانش آموزی خود را در این خصوص عرضه بکنم که متفاوت با برداشت ناقد محترم است.
در خصوص نقد تجربه شخصی عارف، همانطور که در پاسخ نظر قبل اشاره کرده ام تجربه عرفانی وقتی به قالب زبان وبیان می آید با تفسیر وتعبیر عارف آغشته می شود و به تصور بنده قابل نقد است.
این مباحث از حیث معرفت شناسی بسیار مهم و نیازمند تاملات و مداقه های نظری هستند و نباید از آنها سطحی گذشت.
م-ف

مهدی اصل زعیم یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:52

دکتر یعقوب عزیز
با سلام و احترام
گفتگو موهبتی است بسیار مبارک برای زدودن تاریکی ها و ایضاح فهم انسان که الحمدالله از آن در حد مقدورات خود بهره مندیم ، عزیز گرانقدر نمی دانم جنابعالی چند سالی است که در ینگه دنیا هستید و از احوالات درونی آنجناب نیز بیخبرم . به عنوان مثال بنده دل در گرو اذان مغربی دارم که مرحوم مؤذن زاده سر می دهد و وقتی احساس می کنم روزی چنین پیامی با چنان لحنی را شاید نشنوم اصلاً حال خوشی به من دست نمی دهد و به شدت دلتنگ آن حس می شوم اما می دانم این احساس در ترازوی عقل مدرن شاید وزنی نداشته باشد اما مطلبی که موجب تصدیع گردیده این است که من ایرانی در گیر بسیاری از موهومات بنام دین و عرفانم و شاید بخشی از این نقدهای گاها غیرمنصفانه به میراث معنوی خویش که بوی کتمان می دهد، برخوردهای واکنشی است به آنچه به نام دین و عرفان ، کاسبان این بازار مکاره سالهاست به بنده ایرانی مسلمان خورانده اند و عزیزانی که دل در گرو معرفت دارند تا با نور آن گامی به پیش نهند بسیار رسالت سنگین و ظریفی دارند تا خود را در مقابل این واکنش های احساسی و انفعالی قرار ندهند بلکه با گوش شنواتر و گشایشی بیشتر از افراط و تفریط ها ممانعت نمایند . انسان امروز همانگونکه بدون عرفان و تجربیات متعالی عارفان واصل زندگی ای خشک و بی روح را تجربه می کند ، بدون تعقل انتقادی نیز قادر به زیست در دنیایی که ساخته نخواهد بود . بیایم هیچ یک از این ساحاتی که محصول زیست تاریخی نوع انسان است به نفع دیگری مصادره و حذف نکنیم ، را ه طولانی ای در پیش است و ناگزیر به حوصله و صبر عالمانه هستیم اما عنایت بفرمایید اگر ما با دنیای جدید نیز آشنا شدیم بیشتر با وجه مدرنیزاسیون آن بوده نه با تفکر نقاد مدرنیته و سهم عقل انتقادی در جامعه ایران کمتر از دل و تجربه های عرفانی ادا شده است اما باید مراقبت داشت تا منظومه معرفتی انسان به بهانه های مختلف و حتی از سر دوستی و دلسوزی تک ساحتی نگردد .
با تقدیم بهترین آرزوها

یعقوب یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:55

آقای مقصود عزیز
آقای زعیم عزیز
آقای عطای عزیز

از توضیحات روشنگرانه شما سروران گرامی بسیار سپاسگزارم، هر چند در روزهای پیش رو حجم متراکم کارهای بنده اجازه مشارکت در بحثهای آینده را از من خواهد گرفت ولی تلاش خواهم نمود که لااقل از هر دو روز یک بار از گفتگوها و مباحث شما دوستان عزیزم بهره مند شوم.

با آرزوی داشتن ایرانی آباد با مردمانی سعادتمند و با تقدیم بهترین درودها برای شما-یعقوب

عطا.م سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 http://www.tarahaei.blogfa.com

جناب فراستخواه
۱- آیا مباحث فوق را می توان علمی دانست؟ من شروط اولیه یک پروسه علمی در بحث از عرفان و تجربه عارف را نمی توان بیابم. هرچند که نقد باید علمی و روش مند باشد. گفته رودنسون از آن نقل شد که عطف توجه را به شخص عارف کشد (چنان که رودنسون به خود محمد کشیده)، نه بر انگیزاننده احساسات باشد یا به کسی بر بخورد. این داعیه را که قرآن کلام الهی نیست متفکران خود ما هم دارند. چه بسا روزی این گفته اثبات هم شود، و یا شاید نقطه مقابلش. از نظر من این مباحث بیشتر گمانه زنی است تا یک بحث علمی.
2- با شما هم کلام هستم که گفته عارف را می توان و شاید حتی باید نقد کرد. اما تجربه شخصی وی را نمی توان به نقد کشید.
3- به نظر من این مباحث ذکر شده از حیث تاریخی بسیار تهی است. تاثیر اقتصاد و اجتماع و سیاست را در این گفته ها نمی بینم. عارف و یا عرفان قارچ نیستند. از طرفی مگر می شود تاثیر جغرافیای این ناحیه را از نظر دور داشت؟ اگر دستتان برسد و کاری کنید (مقاله ای در این باب بنویسید) -شما که فوق لیسانس الهیات دارید- حتماً بر این ها هم توجه کنید که در مباحث عرفانی ما جای خالی دارند. شاید اینگونه بتوان عرفان را از چیزی دست رس ناپذیر و غیر علمی حداقل به چیزی دست رس پذیر و قابل گفت و گو تبدیل کرد.
بالاخره نهاد های دولت و دین در ایران از قرن 6 به این طرف هر زمان درگیر بوده اند. تجار، مرز نشینان، خانان قبایل در تحدید قدرت دولت تاثیر داشته اند. اینها باید بررسی شوند و نقششان بر پدیداری عرفان و عارف معلوم گردد. (اینها را برای به یاد داشتن خودم هم می گویم)
با سپاس

با سلام واحترام
1.بکوشیم علمی شود
2.بحث در گفته های عارف است ورنه از تجربیات برای خودشان که خبر نداریم
3.بکوشیم از تاریخ پر شوند
تشکر مجدد از توجه ناقد محترم
م-ف

برهان سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:48 http://abdolaliborhan.blogfa.com

با اخلاص

عطا.م سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:33 http://www.tarahaei.blogfa.com

جناب فراستخواه
گرچه در این پست پاسخ هایتان رنگ زمستان داشت. اما به هر حال ممنون که نوشته های این گستاخ بازیگوش را می خوانید.
جسارت کرده مطلبی به عنوان مقدمه یک تحقیق به عنوان گرامشی و مطالعات فرهنگی در وبلاگم نوشته ام خوشحال می شوم نظرتان را راجع به آن بدانم.
نیازمند راهنمایی ها و نقد های فراوانم

جناب عطای منتقد گرامی
با سلام واحترام
جسارت د انستن تان چالاک تر باد
در اولین فرصت به قصد بهره گیری از بحث علمی شما به آنجا مراجعه می کنم
ممنون از اطلاع رسانی
از نقد هیچوقت بی نیاز نتوان شد
وممنون از سری که به این محقر خانه می زنید وما را با نقدهای تان به آموختن مدام فرامی خوانید
م-ف
۱۴ مهر ۱۳۸۹

از زبان جانان دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:34

منتقد گرامی جناب خلیل سفرۀ دل دردمند خویش را دوستانه گشوده است و نکاتی روشنگر درباب پیامدهای مداخلۀ دولتی در محتوای فرهنگ مردم و سبک زندگی آنها بیان فرموده اند .به دلیل محدودیت ها چند جمله از آن جناب را نقل می کنم:
خلیل
aria_8387@hotmail.com

http://hafezehman.blogfa.com

IP: 24.85.139.253
دوشنبه 19 مهر 1389 ساعت 19:04
«سلام...خدمت آقا یعقوب . شما نگران جامعه نباشید. جامعه راهش را در غیاب متفکرانش باز می کند. نگران وضعیتی باشید که در مقابل حرکت اجتماعی ایستاده است. این " وضعیت " باعث و بانی واکنش هایی است که نگرانی شما را برانگیخته است. عامل را دریابید»... آنگاه ضمن شرح «یک نمونه از برخورد با خرده فرهنگ ها » درباب رفتار دولتی با سبک های زندگی مردم، توضیحات خوبی داده اند ونتیجه گرفته اند « شاهدیم که این برخورد ها هر روز بیشتر شده و به همان نسبت کارایی اش هم کمتر. و خرده فرهنگ سی سال پیش به شکل یک فرهنگ پیشرونده در حال گسترش است».
ممنون از مشارکت جناب خلیل عزیز در بحث مطالعات فرهنگی
م-ف
۱۹مهر

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد