مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

ناکارامدی آموزش و پرورش ایدئولوژیک

 

آیا وقت آن نرسیده  است که نظام آموزش وپرورش  به جهان زندگی  فرزندانمان برگردد؟

مقاله چاپ شده در ماهنامه آیین ،آبان 1389، ش32-33؛ صص23-25

خلاصه مقاله :

نظام رسمی آموزشی کشور بنا به مأموریتهای خود خواستۀ ایدئولوژیک ، می خواهد با دانش آموزان  و بر روی دانش آموزان کاری بکند ولی از بسیاری جهات  نتیجۀ عکس می گیرد، چون دانش آموزان نیز با او بازی می کنند. چرا چنین است؟ برای اینکه دانش آموزان الواح سفید نانوشته ای نیستند که به صورت خطی و ساده  ومنطبعانه، پذیرای آسان برنامه های رسمی تعلیم وتربیت بشوند .

برنامه درسی پنهان انواع  القائاتی است که از سوی نظامهای رسمی آموزشی وبرنامه های درسی مصوب واجراشدۀ توسط آنها  به صورتهای ایدئولوژیک بر محیط های تربیتی دانش آموزان وارد  وتحمیل می شود . برای مثال به رغم توصیفات ظاهرا مثبتی که از دانش آموزان در متنهای رسمی و آشکار برنامه درسی و در گفتارهای رسماً اظهار شدۀ متداول در آموزش وپرورش به چشم می خورد ، روالها و مقررات و قواعد واقعا موجود ومعمول به گونه ای است که  به دانش آموزان تصویری منفی از خودشان می دهند ، به آنها تلقین می کنند که پی در پی گناهکار اند ! باید از بیرون کنترل بشوند ، این روالها عزت نفس اخلاقی  ومعنوی فرزندان جامعه را تضعیف می کنند، پرسشگری هایشان را  وماجرا های ذهنی و پویش های طبیعی درونی آنها را خاموش می سازند و شفافیت رفتار را از آنان سلب می کنند. آنچه از آنها می ماند جوانانی است که قابلیتها و مصونیتهای درونزای اخلاقی ومعنوی آنها درهم شکسته شده است و آنها باید با زحمت بسیاری ، هویت های فردی متنوع و پویای خود را  با هویتهای مشترک اجتماعی و ملی وبشری همداستان بکنند. از همین طریق است که الگوهای خاصی از رفتار اجتماعی مانند ریاکاری و رفتارهای چندگانه اشاعه پیدا می کند یا روح  مقاومت و حتی عصیان تحریک می شود و هنجار گریزی ها رواج می یابد .

برنامه درسی پنهان ، کمندی است که ازبالای هرم نظامهای رسمی آموزشی انداخته می شود و بر دانش آموزان القا می شود . اما سیر ماجرا و اطراف دیگر قضایا ، بغایت پیچیده تر از  اینهاست . دانش آموزان نیز بیکار نمی نشینند و در برابر برنامه درسی پنهان القا شده از بالاها و دیوارهای آموزش رسمی ، آنها نیز به طور ضمنی ومستور، عمل و معامله و حتی مقاومت می کنند.  جریانی معکوس از برنامه درسی پنهان ، اما این بار از قاعدۀ هرم ، سر بر می آورد و هم با برنامه های درسی رسمی وهم با آن برنامه درسی پنهان که در سطور فوق شرح داده شد،  بازی می کند ودرگیر می شود. این همان مفهوم دوم مورد نظر در این یادداشت یعنی «برنامه درسی مستور ومعکوس» است .

دانش آموزان تجربیات غیر رسمی خود را  از محیطهای خصوصی تر خانوادگی ، از گروه های دوستی، از میهمانی ها و از خرده فرهنگهای جوانی و از محله و کوچه وخیابان ،از فرهنگ فولکلور،  از تلفنهای همراه و «اس ام اس ها» و «بلوتوثها» ، از  محیطهای چت کردن و تویتر ها ویوتیوبها وفیس بوکها ، از  وبلاگها و بازیها و سرگرمی ها و روابط و رسانه ها با خود حمل می کنند و تا محیط مدرسه و کریدورها و درون کلاسها می کشانند و با برنامه های درسی رسمی به شدت و عمیقا در می آمیزند. تجربیات و افکار و برساخته ها و آموخته های اجتماعی دانش آموزان  مثلا از اینترنت وگروه های دوستی و ماهواره ها و.... به مدرسه یا کلاس درس می آید و  زمینه ها و شرایط شخصی واجتماعی  آنها را به طور پنهان وغیر رسمی ونانوشته در جریان های آموزشی رسمی دخالت تمام می دهد.

آموزش های  کلیشه ای مستقیم ، عملا نه تنها کارساز نمی شوند ، نتایج معکوسی هم در پی می آورند. اندرزهای  طولانی ، ملال آورمی شوند و به صورت ضد اندرز در می آیند. نمادها و نشانه های یکنواخت ، ذهن بچه ها را خسته  وشرطی می کنند ، پیامهای شرعی و اخلاقی سختگیرانه، با خود  دلزدگی و پس زدگی به همراه می آورد، میل به کنترل، در برابر خود روح مقاومت بر می انگیزد،   مناسک و  آیین های رسمی به دلیل بیگانگی با تحولات زیست جهان واقعی نوجوانان و جوانان، از خاصیت برانگیختن و معنادادن،  تهی می شوند و در برابر آنها عملکردهای غیر رسمی با خصوصیت نفوذ و اثر گذاری و رشد جهشی عجیبی  شکل می گیرد و گسترش می یابد.

 در شوخی ها ومتلکهای دانش آموزان بر سر کلاس ، در ادبیات مرسوم رایج شان،  آنچه در کیفهایشان می آورند یا در درون گوشی ها و ایمیلهایشان دارند  و معانی ای  که  رد وبدل می کنند ، در آن سوی چهره ها و رفتارهای  رسمی آنان ، در سبک زندگی و ارتباطات و در زندگی روزمرۀ آنها ، در زنگهای تفریح، در حیاط مدرسه و در مسیر رفت وآمدها و دوستی ها و روابط  پیرامونی آنها در طول زمان تحصیل و اوقات فراغت آن می توان شواهدی از عملکردی را دید که  چندان مورد انتظار هدفهای مصوب وابلاغی و ظاهرا اعمال شدۀ اولیای رسمی نظام  آموزش وپرورش نیستند. این از ناکارامدی پداگوژی ایدئولوژیک آن هم به شکل رسمی و دولتی حکایت دارد.  

نظام آموزش و پرورش کشور  هرچند هم که دیر شده است، باید به سوی  جهان واقعی زندگی دانش آموزان برگردد، «غائبین»  دنیای پیچیدۀ  تعلیم و تربیت را به مرکز ماجرا فرابخواند و «حاشیه ها» را به متن تصمیم گیریها دعوت بکند. دولت در همه جای دنیا ،حامی مؤثر آموزش وپرورش عمومی است ، اما این کار را با مشارکت واقعی و مؤثر نهادهای مدنی و غیر دولتی  واجتماعات محله ای انجام می دهد.

دنیای واقعی فرزندان این زمانه مالامال از تفاوت و تکثر است. موقعیت های محلی وقومی و وفرهنگی دانش آموزان و  هویتها و سبکهای زندگی آنها  ، چه بخواهیم وچه نخواهیم به سر کلاس درس  می آیند.  دانش آموزان ، تجارب زیستۀ  خود درخانواده ها ، گروه های دوستی، روابط کوچه وخیابان، ارتباطات مجازی ، محیطهای رسانه ای واجتماعی، ادبیات فولکلور و  خرده فرهنگها را با خود حمل می کنند و به صورت نگرشها و انتظارات و هنجارها و ترجیحات و امیال به محیط درسی می آورند، برنامه های درسی رسمی باید با آن همنوایی و همراهی داشته باشد تا بتواند کار مطلوب رضایتبخشی انجام بدهد.  

محتوای آموزش و پرورش ، چیزی نیست که در چارچوبهای تنگ ایدئولوژی دولتی تعیین بشود ، بلکه متفکران مستقل، خبره های موضوع  وکارشناسان آزاد، مجامع معلمان و نهادهای حرفه ای وتخصصی هستند که باید در اینجا به میدان بیایند و به نظام خط مشی گذاری های عمومی آموزشی در کشور کمک بکنند. وزارت محوری و بلکه «فوق وزارت محوری» باید جای خود را به  «مدرسه محوری» بدهد ،  مشارکت نهادهای حقیقی اولیای مدرسه وخانواده به صورت غیر فرمایشی می تواند بسیاری از مسائل تعلیم وتربیت فرزندان این سرزمین را به گونه ای رضایت بخش تری ردیابی و پیگیری بکند. مشارکت خود دانش آموزان در مدرسه، راه های درست مؤثری دارد.

 دنیای واقعی زندگی بچه ها  از این طریق است که  شناخته و ادراک می شود.  برنامۀ درسی نخبه گرایانۀ  «خیلی بزرگتر ها» برای نسل ایکس« X » ، در عمل با شکست مواجه شده است. حاشیه های کلاس و مدرسه مهمتر از متن های رسما اعمال شده بر آن است. باید به دنیای زندگی دانش آموزان ، گوش سپرده بشود. صدا های آهسته ولی عمیقا وجودی آنها و امیال و انتخابهای آنها  ونیازهای نوپدیدی آنها در این جهان متحول باید شنیده و فهمیده شود. زیست جهان  آنها خیلی متفرّد ومتنوع و پلورال است و از سیستمهای آموزشی کلیشه ای و یکنواخت خسته شده است.

زندگی واقعی دانش آموزان از برنامه‌های رسمی درسی و غیر درسی بسیار فراتر می‌رود . یا آن ها را دور می زند  ویا حتی  به اشکال  مختلف ، مقاومت می کند. هدف گذاریهای  فرهنگی و تربیتی  با آمیزۀ غلیظ ایدئولوژیک و سیاسی، در عمل با پیامدهای نامطلوبی همراه بوده است. در برنامۀ درسی رسمی،  غالبا   این «غایات کلی و کلان  و جامع و رسما صورت بندی شده» است که به عنوان اهداف برنامه در مد نظر قرار می گیرد. اگر این امر، صورت ایدئولوژیک دولتی هم به خود بگیرد و در روایت انحصاری دولت از شریعت  محصور آید و به گونۀ متمرکز اعمال بشود، مسألۀ هر چه بیشتر  پیچیده می شود. برنامۀ درسی رسمی معمولا مبتنی بر غایات است،  اما «برنامۀ درسی پنهان وارونه» مبتنی بر  میل هاست. میل دانش آموزان و معلمان نسبت به  امور زندگی ، خیلی متنوع تر  و منعطف تر  است و به اقتضای  موقعیت های متحول ومتنوع  زیست روزمرۀ آنان  و  بر حسب مسائل ملموس شان شکل می گیرد . بیگانگی برنامه های درسی رسمی با زیست جهان دانش آموزان ، عملا به بیگانگی  غایات  کلیشه ای  با  حاجات وجودی  ، و به شکاف میان اهداف قالبی با امیال  واحوال واقعی انجامیده است . آموزش وپرورش آینده ، آموزش وپرورشی همنوا با تجربه های زیستۀ دانش آموزان است.

در صورت تمایل به خواندن متن کامل مقاله،  لطفا از اینجا دانلود کنید

نظرات 12 + ارسال نظر
عطا.م شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:17 http://www.tarahaei.blogfa.com

من عمیقاً با گفته هایتان و کاستی های نظام آموزشی که اشاره کردید که حتما مصادیق بیشتری می توان از آن بدست داد چرا که تا جایی که فهمیدم این مقاله تقابل خواسته های نظام آموزشی و دانش آموزان را نشان می داد اما این وسط خود ساختار مدرسه اعم از معماری ساختمان های مدارس عمومی، مدیر و معلم و ناظم و مربی ورزش و دروس موجود و نحوه ارائه این دروس و... همه از ضعف های این بنیان بی بنیان است. و خروجی آن دانش آموزی است که بعد از 12 سال ریاضی خواندن نمی تواند مساحت اتاق خود را محاسبه کند و بگوید چند قوطی با ارتفاع 10 و طول 30 و عرض 20 سانت در آن جا میگیرد. یعنی که در نظام آموزشی ما دروس ارائه شده عملاً غیر کاربدی هستند، این به نظر من فقدان بزرگتری است از ایدئولوژی متضاد موجود در مدرسه ها. چنان که با حذف درس فیزیک هیچ اتفاقی در زندگی فرد نمی افتد. این همان جایی است که شما هم در عنوان مقاله به درستی اشاره کرده اید که نظام آموزشی باید به جهان واقعی ما بازگردد. که شما امید این بازگشت را دارید اما من در شرایط موجود اصلاً ندارم. چنانکه شرایط موجود برای آینده خبر از عمیق تر شدن شکاف های ساختاری مدرسه می دهد نه کمتر شدن این شکاف ها.
و متاسفانه این را هم علاوه کنم که نظام آموزش پرورش این روزها عملا تبدیل به یک نظام رانتی (یا هرچه اسمش را بتوان گذاشت) شده است. ما در بسیاری از استان ها در مدارس ابتدایی تا امروز خبر از پخش شیر نداریم اما خبر از صرف هزینه به همین خاطر داریم. یا آنچه که در این تابستان در مجلس برای اعمال در ساختار آموزشی تصویب و برای آن ردیف بودجه مستقل ترتیب داده شد، عملا در مدارس تا این لحظه انجام نشده.
به حالت کلی و به عنوان کلام آخر من گمان می برم ما در جامعه برای هیچ چیزی تعریف مشخصی نداریم و نمی دانیم از انجام یک کار می خواهیم به چه نتیجه ای نائل آییم و این به خاطر فقدان تعارف مشخص پیرامون موضوعات مختلف است. به همان صورت فکر نمی کنم که نظام آموزشی ما بتواند به این مسئله پاسخ دهد که بعد از 12 سال آموزش چه انتظاری از یک دانش آموز می رود؟ همین که ارکان و نحوه زندگی در جمهوری اسلامی ایران را بداند (که به عنوان اولین انتظار نظام آموزشی از یک دانش آموز عنوان شده) برای زندگی وی کافی است؟
دلم از این خرابی ها بود خوش زانکه می دانم خرابی چو از حد بگذرد آباد می گردد

با سلام وتشکر از منتقد گرامی
ضمن تشکر از نقد
تصورات خود را که متفاوت با دیدگاه های حضرت عالی است به اختصار عرض می کنم:
۱.ساختار مدرسه و مابقی قضایا نیز جزو ابواب جمعی نظام آموزش وپرورش مورد بحث در مقاله است
۲.بنده دلم از این خرابی ها اصلا خوش نیست. چون مصرع دوم بیت شما را تجربه کردیم ونشد و برای هفت پشتمان کفایت می کند . تا حد امکان حضرت عالی وبنده وهمه به نظر می رسد تا حد توان بکوشیم که خرابی از حد نگذرد وامور اصلاح بشود.
۳. الگوی فکری بنده «کون وفساد» نیست بلکه «حرکت جوهری عمیق و آرام ومداوم » است
بازهم از توجه شما به سیاه مشقهای این دانش آموز ممنونم
م-فراستخواه
۲۳ آبان ۱۳۸۹

علی حکم آبادیی شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:10 http://diamethod.blogfa.com

یک معلم بزرگ تو را به حد دانش خودش رهنمون نمی‌کند، بلکه او تو را تا حد بالاترین توانایی فکرت هدایت می‌کند

خلیل جبران

با سلام و تشکر از این عبارت زیبا و پرمعنا
وچه مناسب با مقاله ناچیز بنده
کلاسهای درسی ما نه تنها یادگیری سه حلقه ای و دوحلقه ای را پرورش نمی دهند بلکه همان شوق یادگیری تک حلقه ای را نیز خاموش می سازند
م-فراستخواه
۲۳ آبان ۸۹

عطا.م یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 http://www.tarahaei.blogfa.com

سلام
ممنون از توجهتون به نوشته ای که خواندم و از فرط غلط های نگارشی سرافکنده شدم.
۱- مشکل از امکانات نرمافزاری ماست که نمی توانیم از host ی که در آن فایل های خود را میگذارید دانلود کنیم. زین رو به خواندن آنچه در وبلاگ آمده بود قناعت کردم.
2- محصول درخت تجربه شما (منظورم نسل قبل از من است) دردا که چه تلخ نسیب ما شد. ما هم آنچه دیدیم طی نظامی آموزشی ای که هر چیز آزمایشی اولین بار روی ما امتحان شد به شناعت تفکر اسطوره ای ملک الشعرا و فرخی یزدی افتادیم (حتی من بر این باورم که دوران مشروطه ایران یکی از دوران های تاریخ ایران است که تفکر اسطوره ای در آن بیش از سایر ادوار است) که «کار ایران با خداست». امروز حتی اگر حقیقت را میبینیم مثل آنچه در میدان کاج گذشت نه فکر کردنمان می آید نه دست به عمل زدنمان. زین رو شخصاً موافقم که باید کاری کرد یا به قول شاعر: فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگرکن / درد عاشق نشود به ، به مداوای حکیم
3- بنده حتی جسارت این ادعا را هم به خود نمی دهم که بگویم الگوی فکری شما کون و فساد است. ذاتاً امید مستتر در بند های آخر نوشته تان فرسنگ ها از کون و فساد به دور است.
مجدد سپاسگزارم از توجهتان به نظرات بازیگوشانه من.

عرض ادب
همچنان کنجکاو نقدهای رادیکال شما که بنده را به تامل بیشتر فرامی خواند
م-ف

مصطفی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:06

سلام معلم عزیزم
چند روزی است که در شهر ما نمایشگاه اثار سپهری برقرار است گوشه ای از نمایشگاه را به اطاق ابی اختصاص داده اند . تبریز که این کتاب را میخواندم نوشته شده تخته کلاس در جلوی پنجره جایی بود که نصف درخت را حرام کرده بود . ودر جای دیگر امده است در کلاس به ما میگفتند بچه جان از درخت بالا نرو لانه گنجشک را خراب نکن .وقتی از کلاس بیرون میامدیم از درخت بالا می رفتیم لانه را خراب میکردیم.در کلاس شما هم می اموختیم که باید دیوار بین مدرسه وجامعه رابرداریم .بنظر میرسد این بچه ها راه خود را میروند وبقیه باید دنبال انها بدوند. ارادتمند

معلم درد آشنای این خطه
سلام
ممنون از اظهار نظر
مطمئنم که شما با سالها تجربه زیسته در کلاسهای درسی می توانید در این زمینه بحثهای رهگشایی داشته باشید
م-ف
۲۴ آبان

سودابه طبری دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:11

سلام آقای دکتر

گفته اید و درست هم گفته اید که <نظام آموزش و پرورش کشور هرچند هم که دیر شده است، باید به سوی جهان واقعی زندگی دانش آموزان برگردد >. بله این حرف درست است. اما سوال من این است که چه کسی باید آن را به سوی جهان مذکور برگرداند؟

حرف یک روز و دو روز نیست: سالهاست که بچه های ایرانی با این آزمون و خطاها در نظام آموزشی روبرو هستند. هر صاحب منصبی سلیقه خودش را دارد و خود را محق میداند که طرحی نو دراندازد. پس در نهایت باز قضیه سیاسی میشود: اگر خواستی مبنی بر تغییر اساسی و پایدار به وجود بیاید میتوان به آینده امیدوار بود والا باید باشیم تا صبح دولت نظام آموزشی بدمد.

سلام محقق تیزبین این سرزمین
متشکرم از نقد ونظرتان
تغییر اساسی پایدار که طرح کرده اید بسیار نکته مهمی است .امیدوارم با توجه به رشته تحصیلی خودتان در این زمینه افق گشایی های علمی وانتقادی بیشتری برای عمل اجتماعی بکنید
م-فراستخواه
۲۴ آبان۸۹

مجتبی علی اکبر چهارشنبه 26 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:32

جناب فراستخواه عزیز
زنگ اول کلاس فلسفه چه جهاد اکبری است انتقال معانی فلسفی به دانش آموزان ! آن زمان که در تعریف فلسفه می گویید : صیرورت الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی ، یا در بیان هدف آن از موجود به ما هو موجود صحبت می کنید ، چهره های بهت زده ی دانش آموزان دیدنی است ! تازه فرض بر این است که معلم خود فلسفه خوانده باشد و الا رنجی است مضاعف برای معلم و متعلم .
داستان همچنان ادامه دارد ، به عقول در فلسفه مشاء می رسید و تاملات ابن سینا در باب علیت ، و ارباب انواع و انوار اسپهبدیه در سهروردی و حرکت جوهری ملاصدرا ، باز هم وقتی دانش آموزان از شما سئوال می کنند «آیا علم این موضوعات را تایید می کنند؟ یا اینکه اگر سوار شاتل فضایی بشویم و به ماورای افلاک برویم این فرشتگان قابل رویت اند و آیا می توان این موضوعات را اثبات کرد؟ » با خودم فکر می کنم : وظیفه ی من است که به ایشان بگویم تفاوت معرفت علمی و معرفت فلسفی را ؟ آیا مفهوم پارادایم در معارف بشری را هم باید گفت؟ آیا مفهوم اثبات پذیری و ابطال پذیری را باید ابتدا می گفتم ؟ از تاریخ علم و چگونگی جدا شدن علوم از فلسفه نیز باید چیزی بدانند این بندگان خدا ؟! آیا از انباشت فرهنگی و علمی یک جامعه و میراث فکری هم باید داستانی گفت ؟
اگر بگویید حوصله ی نود درصد دانش آموزان سر می رود و اگر نگویید صد در صد ایشان با این سئوالات ، عدم ارتباط با فلسفه و درنیافتن موضوع را برای خودشان توجیه می کنند :
1- اصولا این درس چه دردی از ما درمان می کند ؟
2- اگر نمی دانستیم چه مشکلی برای ما ایجاد می شد؟
3- آیا دانستن این موضوعات ما را به انسان های ارزشمند تر و کارآمد تر تبدیل می کند ؟
4- در کشورهای دیگر هم دانش آموزان همین موضوعات را می خوانند ؟
5- آیا خواندن موضوعاتی که دیگر کهنه شده اند و هیچ کس آنها را قبول ندارد کاری عقلانی است ؟
در سال سوم نیز دانش آموزان با منطق صوری به صورتی کاملا مختصر و بدون ارتباط با موضوعات ذهنیشان مواجه می شوند ( بعد از تغییر این کتاب در سال قبل ، دیگر شربت اندر شربت شده است !) و فلسفه ی سوم دبیرستان نیز داستان زندگی سقراط و افلاطون و ارسطو است به صورتی بسیار شتابزده که اگر قصد برنامه ریزان آموزش و پرورش آشنایی دانش آموزان با بنیانگذاران فلسفه باشد ، فرآوان از آن هدف دور است .
آنگاه تنها چیزی که از کلاس های فلسفه برای معلم و دانش آموز باقی می ماند ، گفتن چند نکته و تست است که پول معلم حلال شود ! و دانش آموزان بتوانند کنکور را پشت سر بگذارند.
به هیچ وجه قصدم انتقاد از سیستم تعلیم و تربیت در ایران و یا ارائه ی یک برنامه ی آموزشی جامع و مانع و پا درکفش روان شناسان تربیتی کردن نیست ،که نه در حد اطلاعات و نه در حد تجارب و توانایی هایم نخواهد بود ، بلکه بیان یک موضوع ساده است که اگر قصد برنامه ریزان تعلیم و تربیت در ارائه ی درس فلسفه :
الف ) بالا بردن سطح آگاهی و توانایی علمی دانش آموزان و افزایش اطلاعات ایشان از تاریخ فلسفه ی اسلامی و غرب
ب ) استفاده از فلسفه به عنوان مهارتی جهت افزایش روحیه تلاشگری و کنجکاوی علمی و رسیدن به توانایی داوری و قضاوت صحیح و تمیز و تشخیص درست از نادرست
باشد ، متاسفانه با توجه به تجارب اندک بنده، بازدهی بسیار اندکی در این برنامه ی آموزشی و شیوه ی تعلیم و تعلم است ، چرا که اصولا به خاطر عدم ارتباط موضوعات بیان شده به شرایط زیست امروزی و اینجایی جوانان و بیان نه چندان جذاب کتاب هیچ علاقه ای برای کند و کاو در موضوعات ایجاد نمی کند و دیگر اینکه اصولا موضوعات بیان شده با مهارت های فلسفی زندگی رابطه ای ندارد .






معلم دلسوز وآگاه جناب آقا مجتبای عزیز
سلام
نمونه ای از درسهای آموزش وپرورش را مثال زده اید و تجارب زنده خودتان را برای ما به خوبی بیان کرده اید. اینها شعله فلسفه ورزیدن در ذهن چالاک فرزندان جامعه را خاموش می کند
ممنون از بیان مفیدتان
م-فراستخواه
۲۶ آبان۱۳۸۹

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:07

سلام.

تا وقتی ما ذهن دانش آموز را چون " سنگ " بدانیم، و آموزش های رسمی را مانند تیغه ی " سنگ تراشی "، نتیجه همین است که شما نوشته اید. هر وقت ما ذهن را محصول یک اورگانیسم فعال شناختیم که میلیون ها گیرنده، و ترکیب کننده دارد، آن وقت می توانیم به نقش آموزش فعال پی ببریم. چند در صد از اساتید دانشگاهی می توانند مستقل از دیدگاه فوق عمل کنند؟ چند در صد از آنان می توانند چنین حقی را دست کم برای فرزندان خودشان به رسمیت بشناسند؟ اساتید را نمونه زدم که سرآمد دانشوران این کشورند. من فقط به نسل برتافته از آموزش و پرورش رسمی چشم دوخته ام تا شاید آنان بتوانند " خواستی مبنی بر تغییر اساسی و پایدار " را پایه ریزی کنند.

سلام وعرض ادب
وممنون از ملاحظه عمیق
بله نظریه پردازانی شاید به همین دلیل از مدرسه زدایی سخن گفته اند ایوان ایلیچ کتاب «مدرسه زدایی از جامعه»( deschooling society ) را نوشت و وبه این نتیجه رسید که توسعۀ آموزش باید از راهی غیر از مدرسه و نظام آموزش رسمی دنبال بشود، چرا که نظام های رسمی آموزشی، مانع از آن می¬شود که افراد برحسب استقلال فکری و خلاقیتهای واقعی، رشد کنند و شناسایی بشوند، در این نظامها مدارکی ارائه می شود تا فارغ التحصیلان آنها صرفاً براساس مدارک رسمی استخدام بشوند. همچنین نظام¬های رسمی آموزشی مانند مدرسه و دانشگاه با ایجاد سلسله مراتبهای دیوانسالار، معرفت را به انحصار خود در می آورند.
اما موضوع به این سادگی نیست ما نیازمند آموزش وپرورش کارامد و توسعه یافته ای هستیم
از بیانات تامل برانگیز حضرت عالی بسیار استفاده کردم
م-فراستخواه
۲۶ آبان ۱۳۸۹

حسین شریفی پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:08

با سلام و عرض ارادت و ادب خدمت استاد بزرگوار فراست خواه عزیز
مقاله ای کوتاه اما بسیار پربار با طرح ضمنی مسائل دیگری که هر یک جای بحث و خصوصا بررسی تجربی بسیاری دارد، آن هم از نوع تجربه ی زیسته که کارسازی لازم را داشته باشد و صرفاً جنبه تحقیق کلیشه ای پیدا نکند.
تصور من هم این است که باید در پی شناسایی فصل مشترک ها بود تا شاید از این طریق هم بتوان از عمیق تر شدن شکاف های بین نسلی و فرهنگی و تنش ها و حساسیت ها - یعنی آنچه بواسطه ایدئولوژیک سازی دولتی آموزش و پرورش کاملا دامن زده می شود - جلوگیری کرد و هم هزینه ها و تبعات منفی را کم نمود .در ضمن همه را برای تغییرحول یک محور مشترک متقاعد و آماده کرد اما به چند دلیل این کاری است فوق دشوار:
1- دو طرف یا حداقل بعضی از طرف های قضیه رادیکال و افراطی شده اند.لایه هایی از آنها در هراس عمیق و بی اعتمادی به هم به سر می برند.در این حالت گرفتار نوعی خود فراموشی می شوند و اشتراکات خود را از یاد می برند. وفقط به تمایلات چیره و گاه موقت خود می اندیشند و حتی به آنها دامن می زنند.پس طرف مسلط یا لایه هایی از آن ،از ترس هم که شده ،شریک فکری واقعی نمی خواهد. فقط پیرو- شاید بتوان گفت تا حدودی بی چون و چرا- می خواهد و معلوم است این حالت در طرف یا طرف های مقابل چه تاثیری می گذارد.حتی اگراین طرف مقابل دانش آموزی باشد که بلد هم نیست استدلال کند و حجت شرعی بیاورد اما عمیقا حس می کند و حافظه ی متفاوتی پیدا کرده است.بنابراین به عمل می اندیشد چون می داند کار ساز است.از آن نتیجه هم می گیرد و متوجه تبعات کوتاه مدت و دراز مدت آن هم هست،اگر چه بصورتی مبهم و تا حدودی ناخوداگاه.
2- علاوه بر این مجموعه ای از واقعیات در هم تنیده در کل جامعه در جریان است که به راه آوردن و اصلاح هر کدام منوط به دیگری است.این هم به پیچدگی ماجرا می افزاید و هر پیش قراولی را در عمل حتی اگر جمع صاحب قدرتی باشند ممکن است به بن بست و سردرگمی بکشاند(البته در مقاله هم به این مساله خصوصا با حوالت قضیه و حل آن به مرور زمان اشاره درخوری شده است.)
3- هر پیشقدم جدی در عمل و صحنه هایی واقعی و در تعامل جدی با دانش آموزان ممکن است دچار ترس و تردید شود .این حالت شاید لایه های پایین تر را بیشتر شامل شود. چون آنها در متن ماجراهای پیچیده ای هستند که مدام باید تصمیمات عملی بگیرند.این خود یکی از پاشنه های آشیل است.خصوصا زمانی که بخش های دیگر ( شامل بیرون از آموزش و پرورش) به صورت خود انگیخته ای همنوایی و هماهنگی لازم را نداشته باشند و بر مدارهای دیگری بچرخند.چنین وضعیتی یعنی نا بهنگامی ،نسنجیدگی ،عدم آمادگی و ناهماهنگی خصوصا، موجب می شود آنها که آمادگی قبلی دارند، فورا نتیجه بگیرند راه دیگری موجود و امکان پذیر نیست و حتی خطرناک است! حال آنکه لحظه ای به تبعات واقعی کارهای خود حاضر نیستند بیندیشند.
4- این «خیلی بزرگترها» به نظر می رسد به قضایا به چشم جنگی تمام عیار نگاه می کنند . به دلیل اینکه خیلی بزرگتر هستند، نه می توانند کوچک ترها را ببینند و نه می خواهند، چون نه به صرفه است دیدنشان و نه به درد اعتماد به نفس و توکل می خورد . توجه و دیدن جدی همانا و تخریب اعتماد به نفس همانا. این است که برنامه ها نتیجه عکس به بار می آورند و به افراطی شدن طرفین می انجامند . خدا نکند کار به جاهای باریکی بکشد. خداوند همه را شفا دهد انشاءالله.البته اگر کسی به آن احساس نیازی بکند تا درهای رحمت الهی به رویش گشوده شوند! بعضی از این آدمها شاید در خلوتشان گاه به فکر رتق و فتق امور خداوند هم افتاده باشند! و احتمالا به واسطه جایگاهشان هیچ احساس نیازی به وی نکنند!
5- در پایان ذکر این نکته که بصورت مستقیم تری به متن مقاله مربوط می شود و نوعی خلاصه کردن مطالب بالا هم هست شاید خالی از فایده نباشد.
اینکه نوشته اید«برنامه درسی پنهان کمندی است که از بالای هرم نظام های رسمی و آموزشی انداخته می شود و بر دانش آموزان القا می شود»تنها بخشی از واقعیت است گرچه بخش بسیار مهمی هم هست .اما ریشه های جدی در همان پایین و به تناسب کسانی که با آن درگیرند و به درجات مختلف دارد، گرچه اینجا هم مسئله خیلی پیچیده می شود و لایه های مختلفی قابل شناسایی هستند که هر کدام به تناسب موقعیت و پیشینه شان به نوعی و تا درجه ای به تقویت یا تضعیف آن می پردازند و به همین دلیل به نحوی قادر به ادامه حیات است اگر حتی بشود گفت، حیات بیمارگونه و ریاکارانه. شاید اشاره واضح و صریحی به آن لازم باشد.
با همه این ها من امیدوار و چشم به راهم.شاید واقعیت، راهی یا حداقل روزنه های امیدبخش وقابل توجهی بگشاید و عوامل و افراد مناسبی را پیدا کند یا تدارک ببیند انشاءلله تعالی.

با آرزوی موفقیت و بهروزی هر چه بیشتر برای آن استاد عزیز و دلسوز
حسین شریفی معلم آموزش و پرورش

همکار و هم اندیش عزیزم
محقق خوب و معلم ژرف اندیش
جناب شریفی
با سلام
ممنون از نقد مفید حضرت عالی
اشارات تامل برانگیزی داشته اید
م-ف
۲۷ آبان

حسین یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:42

با سلام خدمت استاد عزیز،
قلم دلنشین ،همراه افکار متعهدانه و مسئولانه تان همیشه برای من آموزنده بوده است.اگر سوالی می کنم برای یادگیری بیشتر بوده است.
آموزش و پرورش به عنوان یک نهاد اجتماعی در هر جامعه ای وظایف و کارکردهایی آشکار و پنهان دارد. اجتماعی کردن و نظم پذیر کردن و مشروعیت دادن به نظم حاکم از طریق ایجاد ارزشهای ذهنی و ایدئولوژیک مورد نظر قدرت حاکم از پیامدهای عمده کارکرد این نهاد می باشد.قدرت و مبارزه و تلاش برای حفظ یا تغییر آن،پدیده ای همیشگی در زندگی اجتماعی بوده است.عنصر قدر ت فاقد ویژگی "خنثائیت"می باشد. وقتی رابطه ملت و قدرت حاکم (در تمام زمینه ها بخصوص رابطه ذهنی و ارزشی)لطمه می خورد ،صاحبان قدرت برای حفظ قدرتشان دو راه کلی دارند:1- اقشاری از مردم (غیر خودی)رادر قدرت سهیم کنند.این در صورتی است که به خودشان اعتماد داشته باشند و نتیجتا بتوانند با "غیر خود" با هم کار کنند .2 -تمام قدرت را بخواهند و یا با ترس از دست دادن قدرت ،قصد افزایش سلطه یک جانبه و انحصارگرایانه خود را داشته باشند.همچنانکه فعال برمه ای می گوید ترس از دست دادن قدرت ،ازخود از دست دادن قدرت ترسناکتر است.در چنین حالتی سوء برداشتها و سوءرفتارهای دوطرف بیشتر و بیشتر می شود.نهاد آموزشی به عنوان بازوی سلطه قدرت حاکم،سباستهای یک طرفه اعمال میکند و متقابلا با برداشت متفاوت از متن روبرو می شود.و متن هم در فقدان هم ذهنی با سیاستها وارزشهای تبلیغ شده،دجار یک خلا ارزشی و ذهنی می شود.آنوقت بحث بی هویتی و... مطرح می شود.در دنیای پر از امکانات ارتباطی و فضای وسیع برای رسانه ها،انواع سبکها و خرده فرهنگها بوجود می آید.و آنوقت بحث تهاجم فرهنگی مطرح می شود.(البته منظورم این نیست که "ما "مثل همه ی "غیر ماها "در معرض حمله یا اشاعه ...فرهنگی نیستیم،بلکه این است که در "ما"بیشتر ظهور پیدا میکند.)در چنین بستری ،برای انواع مسائل اجتماعی و فرهنگی و سیاسی ...،فضای آما ده ای برای مطرح شدن و رشد آنها وتبدیل آنها به یک بحران،وجود دارد.در جهت حل مشکل،به نظر می رسد که یک راه حل ،این می تواند باشد که صاحبان قدرت ظرفیت ذهنی و آمادگی اجتماعی را برای مشارکت با فاقدان قدرت را کسب و نشان دهند.(الته منظظور از قدر ت،صرفا قدرت سیاسی نیست،بلکه در مفهوم عام و جامعه شناسانه آن است).اطاله کلام را بر این دانش آموز ببخشایید.

محقق ارجمند وهمکار خوبم
با سلام وعرض ارادت
از ژرف اندیشی حضرت عالی نکته ها می اموزم
بله راهی را که نشان داده اید به تعبیر هابرماس گشودگی سیستم به زیست جهان و آمادگی زیست جهان برای تعامل آزادمنشانه دوجانبه است
ممنون از این دقت و ارزش افزوده های حضرت عالی
م-ف
۳۰ آبان

نوران شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:14

با سلام و صد سلام خدمت استاد بزرگوار دو روز ژیش برنامه ای گزارش گونه از مدارس سوریه را می دیدم و متحیرم که چطور در کشوری مثل سوریه نیز که آموزش ژرورش ایدئولوژیک و دولتی [ حزب بعث )رایج است اما این ژدیده وارونگی (نامی که من بر مفهوم بیان شده توسط حضرت عالی گذاشته ام )به این شدت وجود ندارد و می شود گفت که علی رغم انتظار بر ناموفق بودن این نوع آموزش اما در آن کشور تقریبا موفق است البته به نظرم مطالعات تطبیقی بیشتری لازم است و بعد باید نتیجه گیری کرد اما شاید بتوان گفت که در ایران حتی برنامه ریزی و آموزش ژرورش ایدئولوژیک هم به معنای واقعی وعلمی آن وجود ندارد و دست اندر کاران ناوارد ادای اجرای آموزشهای ایدئولوژیک را در می آورند ا رادتمند نوران

با سلام وعرض ادب
خدمت همکار دانشمندم خانم دکتر عزیز
نکتۀ تأمل برانگیزی مطرح کرده اید
اگر ممکن است آن گزارش از آموزش وپرورش سوریه را بنده نیز یک وقتی راهنمایی فرمایید ببینم ئوبخوانم
ارادتمند ونیازمند راهنمایی های علمی شما
م-ف
13 آذر

مسلمی پور پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:43

با سلام خدمت استاد بزرگوارم


وقتی مطالب شما را خواندم بغض کردم ،دردی که سالهاست (22سال معلمی در مدارس)همراه ماست.

در سال جاری کتابی برای سال دوم دبیرستان تحت عنوان جامعه شناسی 1 تدوین شده است که معلمان حتی تا قبل از ورود به کلاس نمی دانستند که کتاب عوض شده است .

ای کاش این کتاب را تورقی می زدید که دیگر دغدغه فعال سازی دانش آموزان منفعل و... گریبانمان را نگرفته است بلکه تحریف متعمدانه نظریه های جامعه شناسان بلایی است که دامن آموزش را گرفته است .

همکار گرامی وارجمند
با سلام وعرض ادب
این نیز درد مشترک دیگری است
مگر به امید همت شما و مدد حق
معنویت دغدغه هایتان شکوفان
م-ف
۹ دیماه ۱۳۸۰

موسی توماج ایری پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1395 ساعت 13:14 http://zendegiroyaie.com

طبق آمارهای رسمی ۴۰% درصد از بیکاران جامعه را فارغ‌التحصیلان دانشگاهی تشکیل می‌دهند که اکثر آنها مدارک لیسانس ، فوق‌لیسانس و دکترا دارند. آیا عجیب نیست افرادی که سال‌ها در دانشگاه تحصیل‌کرده‌اند نتوانند کاری و منبع درآمدی برای خود داشته باشند؟ این مسئله در نگاه اول عجیب به نظر می‌رسد ولی اگر به آنچه در مدرسه و دانشگاه آموخته می‌شود دقیق شویم، این استیصال و ناتوانیِ فارغ‌التحصیلانِ دانشگاه برای موفقیت در اشتغال و درآمدزایی چندان عجیب به نظر نمی‌رسد.

موسی توماج ایری
http://zendegiroyaie.com

سلام عزیز وممنون از اظهار نظر شریف تان

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد