مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

دربارۀ سنت فکری چپ متن ویراستۀ گفتگو با فراستخواه

این گفتگو مدتی پیش انجام شده بود و  صورتی تبدیل شده به مقاله از آن،  در صفحه اندیشه روزنامه روزگار چاپ شده است:

روزگار، ش 1460 ، 12 اسفند 1389،  صفحۀ اندیشه(11)

 

فراز وفرود  جریان فکری  چپ در ‌ایران و رقابت میان آنها و دیگر جریانات فکری را چگونه ارزیابی می کنید؟آیا ضعف وفتور رقبای چپ می تواند زمینه ای برای فعال شدن او فراهم بیاورد؟

جریان چپ در ایران ، پدیدۀ تازه ای نیست.  سنت چپ در کل روشنفکری و در جنبش دانشجویی و پویش های دانشگاهی جهان واز جمله در ایران  ریشۀ دیرینه تری داشته است. چپ ، بی اصل ونسب نظری نیست تا خود را در خلأ دیگران تعریف بکند. این صرفاً یک گردش وحرکت هذلولی است که در میدان نیروها و معادلات جریانهای فکری واجتماعی روی می دهد . همۀ آنها معمولا  فرود و فراز ها وقبض وبسطهایی  دارند .   

وقتی می گویم سنت چپ روشنفکری ودانشگاهی بی اصل و ریشه نیست،  مرادم  پیشینۀ نظری نیرومندی است که در تاریخ اندیشه غرب برای خودش دارد. چپ را نباید به آنچه از کمونیسم دولتی روسی بر آفتاب افکنده شده است، تقلیل داد. تبار نظری چپ را در مارکس باید جدّی تر دریافت.  مارکس به  نقد مدرنیته پرداخت، بدون اینکه برای این کار به شالوده ای پیشا مدرن متوسل بشود واین خیلی مهم است.

 از مدرنیته نقدی اصیل می شد بدون اینکه نیاز به تغییر وتجدد از یاد برود وبه گذشته آویخته بشود.  نقد مارکس حقیقتا  عمیق و رو به جلو بود. او بیگانگی وشیءوارگی را در نظام سرمایه داری مورد انتقاد قرار دارد ولی مردم را به اوهام ماقبل مدرنیته فرانمی خواند. البته نقد پیشرو از مدرنیته ، اختصاص به «خِرَدباوری انتقادیِ» مارکس نداشت . پیش از او دورکیم به مشکل  آنومی جدید در جوامع صنعت زده  التفات یافت ، بعد از مارکس ، وبر با دشواریهای راز زدایی جدید  و قفس بوروکراسی،  درگیری نظری داشت ، اما چپ انتقادی که با مارکس صورت بندی درخشانی از آن شده بود یکی ویگانه بود و بعدها بویژه پس از مصائب دو جنگ جهانی در مکتب فرانکفورت بسط یافت. آدرورنو وهورکهایمر از انبوهگی و «میان مایگی» در صنعت فرهنگ سرمایه داری و تحویل آن به سرگرمی و تبلیغات و تجارت و زوال «فرهنگ والا» انتقاد کردند. سرمایه داری فرهنگی،  افراد انسانی را  در یک چرخۀ  «شیء واره شده» مشغول می سازد و  تخیل خلاق و تفکر انتقادی آنهارا فروکش می دهد. مارکوزه در «انسان تک ساحتی» و نیز در «تمدن و اروس» از خصوصیت سرکوبگر عقلانیت ابزاری نقد کرد. اینها همه نمونه های نیرومند سنت نظری چپ اروپایی در مقایسه با  چپ نازل دولتی از نوع روسی بوده است.

این سنت نظری چپ ، در آبشخور دانشگاهی خود ، طبیعی بود که حرفهایی برای گفتن و کارایی هایی مفهومی برای عمل کردن داشته باشد و آن را در جنبش دانشجویی ظاهر ساخت واین دهۀ 60 بود. دراین دهه که با اسطوره های تازه ای از چپ مانند چگوارا و  کاسترو در آمریکای لاتین و  لومومبا در آفریقا مقارنت داشت، مسائل کارگری در اروپا و  مسائل سیاهان و فقیران و زنان در آمریکا به علاوۀ اعتراضهای ضد جنگ طلبی آمریکایی در ویتنام وکامبوج، فضاهایی برای  جنبش دانشجویی ایجاد کردند وهمه خصیصۀ چپ داشتند و از اندیشه های مارکس  و مکتب انتقادی فرانکفورت به علاوۀ اگزیستانسیالیسم مشروب می شدند. جنبش دانشجویی در اروپا بویژه فرانسه و آلمان و ایتالیا  ونیز در آمریکا توسعه یافت. روشنفکرانی مانند  سارتر و مارکوزه از این جنبشها علنا حمایت کردند.

پس می بینیم که چگونه جریان چپ واجد حافظۀ طولانی مدت  وخاطرۀ نافذ نظری وفکری و اجتماعی است و طبعاً برای خود  سنت و تباری دارد .

روشنفکری دینی و گرایشات لیبرالیستی را می توان مهمترین رقیب جریان چپ تلقی کرد . معادلات  این رقبا در میدان نیرو ها (چه در کل جامعه وچه در جنبش دانشجویی ) چه تحولاتی به خود دیده است؟

وقتی تحولات اجتماعی و دانشجویی را از نوع  حرکت خطی نبینیم می توانیم لفّ ونشرهای آن را بهتر توضیح بدهیم و تفهّم بیشتری از او داشته باشیم. فکر چپ در زیر پوست فرهنگ و جامعۀ ما و زندگی دانشجویی ما همچنان وجود داشت اما چنانکه گفتم یک مدت به عللی در سایه و حاشیه بود  ومدتی هم هست که دیگرباره در شُرُف ظهور وبروز مجدد است. برخی زمینه ها  وعوامل موجب می شود که اعصاب اجتماعی وفرهنگ سیاسی  وجنبش دانشجویی ما مجددا به افکار وعلایق از نوع چپ روی آورد . از جملۀ این عوامل،  شکست مقطعی ایدۀ تغییر جامعۀ ایرانی در لوای فکر اصلاح طلبانه دینی ودر سرمشق تا یک اندازه لیبرالی است . از سوی دیگر وجود انواع شکافهاو تعارضهای حل نشده در ایران مانند شکاف مرکز وپیرامون،شکاف ونابرابریهای فاحش طبقاتی و مابقی قضایا هنوز برای گفتارهای چپ  معنا می دهند.

اما در این میان بنده به یک عامل بیشتر انگشت می گذارم وآن عامل تحولات جهانی است. چرا از میان عوامل این عامل را انتخاب می کنم ؟ علتش به  وضعیت حاشیه ای ایران برمی گردد که متأسفانه هنوز همچنان به قوت خود باقی است . فضاهای اندیشه ای ما تا حد زیادی  خصلت حاشیه ای دارند. از برخی استثناها بگذریم نوعا با امواج فکری دنیا بود که می غلتیده ایم. چون تولید فکری درونزای چندانی نداشتیم. از یکسو سنتها وبنیادهای درونی ما  گرفتار «پس افتادگی» وتصلب بودند و با دنیای دیگرگون شوندۀ امروزی بیگانه مانده اند. آنها نه تنها قادر  ومایل نیستند تحولات عمیق شرایط امروزی بشر را توضیح بدهند بلکه مانع تغییر  هم می شوند وحتی ایدئولوژی سرکوب فراهم می آورند. از سوی دیگر فکر تحولی هم که در  میان گروه ها ونخبگان جدید برمی جهد چندان نقش درونبودگی ما را ندارد وبیشتر ترجمه ای است. بنابراین برای فهم فراز وفرودهای فکر لیبرالی و فکر چپ در ایران نیز باید به پایین وبالاشدنهای بین المللی،  نظر بیفکنیم که بویژه براثر روند جهانی شدن  وفناوری اطلاعات وارتباطات،  ابعاد بیشتری به خود گرفته است.  

به همین دلیل بنده،  قبض وبسط های فکر چپ  وفکر لیبرالی ایران را نیز (البته با یک ضریب زمانی معمولا تأخیری!) متأثر از روندهای محیط جهانی تصور می کنم. در طی دهۀ 80 میلادی وبه دنبال تحولات شوروی ، جاذبه های فکر چپ یکچند در دنیا به حاشیه رفت اما طولی نکشید که بازهم در یک حرکت هذلولی  به متن آمد وما نیز تابعی از این متغیرها بودیم. برای همین  سالهایی در دهۀ 60 شمسی،  فکر چپ در دانشگاه های ما برای مدتی رو به فروکش کردن نهاد ، در دهۀ 70 شمسی نوعا تحت الشعاع فکر لیبرالی ( از نوع سکولار و ملی و دینی آن )قرار داشت، اما طی دهۀ اخیر ، مجددا به صورت نیروی فکری مطرح به میانۀ میدان می آید. چون مدتهاست که در محیط پیشرو جهانی بار دیگر شاهد رشد انواع رویکردهای چپ منتقد لیبرالیسم بوده ایم وما با همان تأخیر همیشگی تحت تأثیر آنها قرار می گرفتیم. همه اینها نشان می دهد که تفکر چپ، بُن مایه های اصیلی برای اندیشۀ اجتماعی دارد.

 نمونه اش را در رشد مباحث  پسا استعماری در ادامۀ کارهایی مانند نقد شرق شناسی ادوارد سعید می بینیم، نمونه دیگر را در کمپینهایی مانند «تاریخ فقر» در رقابت با  کمپینهای لیبرالیستی درباب حقوق وآزادیهای فردی می بینیم ، شاهد «فروم جهانی اجتماعی» دررقابت با  اجلاسهایی مانند «فروم جهانی اقتصادی(داووس)» هستیم. نویسندگانی مانند «نگری» و «هارت»  به نقد جهانی سازی نظام سرمایه داری  وعملکرد  دولتهای لیبرال بورژوازی پرداخته اند واز پرولتاریای عصر مجازی سخن گفته اند . کتاب  امپراتوری «نگری» و «هارت» با این عبارت خاتمه می یابد:« کمونیست بودن مایۀ خرسندی است».  نومی کلاین در کتابهای خود مانند «بی نام ونشان» و «دکترین شوک» به نقد ایدئولوژی بازار می پردازد. آگامبن در کتاب هوموساکر از انسانهایی سخن می گوید که در نظام حقوقی لیبرالی جایی برای آنها نیست وخیلی راحت قربانی می شوند ونمونه اش را زندانیان  ابوغریب و گوانتانامو دانست. او شواهدی می آورد  که به نظرش  سرمایه داری موفق شده است نوعی بردگی ارادی و داوطلبانه از فردیتهای ظاهرا آزاد ایجاد بکند .

آیا جریان چپ را باید به فال نیک گرفت یا آن را باید به مثابه آسیبی اجتماعی یا سیاسی مورد تحلیل قرار داد؟ در جریان توسعه و گذار کشور به دموکراسی می توان حضور آنان را مفید به فایده دانست یا آنان را باید به عنوان مانع این جریان در نظر گرفت؟ آیا جامعه از اندیشه سوسیالیستی می تواند منتفع شود یا گسترش آن را باید عارضه‌ای منفی و علامتی از بروز بیماری در نظر گرفت؟

یک نوع نگاه به « چپ» همراه با سوء ظن به صورتهای مختلفی در میان ما شیوع یافت.  این نگاه در گذشته به صورت فوبیای کمونیسم  ودر بخش سنتی و مذهبی ما رواج داشت و به دو صورت محافظه کار و بنیادگرا خود را نشان داد که به کمونیستها لعنت می فرستادند. بعدها  وبه طور مشخص پس از تحولات منتهی به فروپاشی شوروی ، همین سوء ظن به میان آمد اما این بار خود را  درقالب  یک حساسیت روشنفکری لیبرال ظاهر می ساخت.  ادعانامۀ جهانی این نگاه از سوی فوکویاما در قالب نظریۀ پرمدعای «لیبرالیسم به مثابۀ پایان تاریخ» مطرح شد. از جملۀ نظریه پردازانی که در ایران بیشترین  ومبالغه آمیز ترین ارجاع به آنها برای تحذیر از چپ به عمل می آمد ، هایک (در نظریۀ اقتصادی) و پوپر ( در نظریۀ سیاسی ) بود.

اما سطحی ترین و ساده سازانه  ترین بیان این حساسیت ها از سوی برخی نویسندگان وروزنامه نگاران جوانتر متعلق به جریان فکری وسیاسی لیبرالی ابراز می شد . آنها سنت چپ را ، به تظاهری بیمارگونه از آنارشیسم و رمانتیسیسم و آنتاگونیسم تقلیل می دهند . آنها ادعا می کنند که روشنفکران دانشگاهی ما براثر  غلبۀ فکر چپ وتحت تأثیر اتوپیا وایدئولوژی ، به طور مداوم با خود وبا دولت وبا جهان در ستیز بودند واز اینجا نوعی انقلابیگری ،رادیکالیسم، پوپیولیزم، نفرت ، خشونت و جزمیت در افکار و اعمال ریشه می دوانید وگذار دمکراسی ایران را مختل می ساخت. از نظر این نوع نویسندگان ، هویت خواهی ایرانی ، فقط به شکلهای «بیگانه هراسی» و کفرستیزی سنتی و بنیادگرایانه محدود نماند  بلکه به صورتهای غیر سنتی ودر قالب ایدئولوژیهای ملی و مذهبی و ضدامپریالیستی نیز ظاهر می شد و موجب  گسست  ما از جهانی شدن متعارف می شد. این ژانر روشنفکرانه ودانشگاهی سوء ظن نسبت به چپ ، چه به صورت لیبرالیستی وچه به صورت محافظه کارانه در ادبیات سیاسی وفکری و فضای ژورنالیستی  سالهای اخیر ایران خود را آشکار ساخت  والبته نیازبه  نقد دارد.

در مقابل این نوع سوء ظن اغراق آمیز،  طرز نگاه های جدّی دیگری نیز وجود دارد که  در «فکر چپ»،  ظرفیتهایی برای عمل تئوریک  وعمل اجتماعی  می بیند وقابلیتهایی در آن  برای بیان نگرانی های اصیل اخلاقی وانسانی جستجو می کند. اینها مباحث با اهمیتی هستند که شایسته است به دقت بررسی شوند.

حقیقت این است که در هر دو سنت چپ ولیبرالی، هم ظرفیتهایی برای بهبود شرایط بشری ما  هست و هم  استعدادی برای سرکوب وجود دارد، سرکوب برای اینکه  هر دو سنت فکری خالی از  این تمایل نبودند  که آنچه را خود قائل نیستند شیطانی وانمود بکنند (Demonization ). از فضای انقلابیگری فرانسه،  روبسپیر وبناپارتیسم در آمد و از انقلاب اکتبر روسیه،  استالینیسم حاصل شد . در فضای ایدئولوژی چپ،  حتی مفهومی به عنوان علم بورژواریی  برساخته شد و خطرناک عنوان شد . روایتهایی از چپ ، برای ساختن بهشت اتوپیایی خود ، به ترک مدارا  و روی آوردن به تفتیش و سرکوب سوق یافتند.

اما این منحصر به چپ نبود . در ابتدای این بحث  عرض کردم که در ایدئولوژی  لیبرالی نیز استعداد برای سرکوب انسانیت  وجود داشت. در دامان تفکر لیبرالی ؛  کدگذاریهایی مانند «مدرن وپیشامدرن» ، «علم و خرافه»  ، « پیشرفته وعقب مانده» و سرانجام برساختن مفهوم «دشمن خطرناک» رواج یافته است و ایدئولوژیهایی مانند جهانی سازی برساخته شده است ، و هژمونی  دولتهای بزرگ سرمایه داری و غربی برای مداخلات یکجانبه در کشورهای جنوبی شکل گرفته است . نمونه اش را در مصائب منطقه ، در افغانستان و عراق می بینیم. در اندیشۀ لیبرالی،  استعداد زیادی برای سهل انگاری و بی مسؤولیتی نظری وعملی نسبت به فقر ونابرابری گروه های اجتماعی وجود دارد و....

حضور چپ  تا چه اندازه می تواند در سپهر عمومی جامعه ای مانند ایران تأثیر گذار باشد؟

فکر چپ یکی از اثرگذارترین جریان های فکری در مقیاس جهانی و نیز ملی بوده است. برای ایضاح مراد خویش باید نکتۀ دیگری در باب به کنار رفتن ودوباره به میانه میدان آمدن چپ اضافه بکنم. فکر چپ، ظرفیتهای انتقادی خود را با نقد سرمایه داری تولیدی دورۀ اقتصاد صنعتی در قرن نوزده  آزموده بود وبه اصطلاح ابراز وجود کرده بود. سرمایه داری صنعتی به دلیل عمل انتقادی چپ، در دهه های قرن بیستم  به سر عقل آمد و خود را تا حدودی حک واصلاح وتعدیل کرد. در نتیجه قدری از اهمیت گفتارهای اولیه چپ کاسته شد.  از سوی دیگر با استفاده از همین سنت چپ بود که سرمایه داری دولتی  واستالینیسم سرکوبگر خشن در شوروی و انواع مشکلات وفضایح در جاهای دیگر حاصل شده بود ، پس طبیعی می نمود که چپ در نسبت به عمل تئوریک وعمل اجتماعی دچار ضعف بشود و به استراحت افتخارآمیز ویا مرخصی استعلاجی برود.

اما در این اواخر با ظهور سرمایه داری مصرفی در دورۀ اقتصاد مابعد صنعت(سرمایه داری فرهنگی) فکر چپ مجددا حرفهایی دیگر برای گفتن دارد وفرصتی تازه برای زور آزمایی یا بهتر بگویم عرض اندام تئوریک وانتقادی وعمل اجتماعی خود می یابد؛ مرادم همان مباحثی است که پیشتر عرض کردم مانند نقد فرایندهای بت وارگی، شیء شدگی، کالایی شدن، تقلیل هنر به سرگرمی،ازخود بیگانگی ومابقی قضایا.  و این بُعدی دیگر از فلسفۀ وجودی و حضور مجدد چپ در جامعه ماست که طبعا قبل از هرچیز در حوزۀ عمومی  و دانشگاهی و روشنفکری و به طور مشخص در پویشهای دانشجویی ظاهر می شود.

 می ماند یک نکته . در دور اول رشد فکر چپ ،  پس افتادگی های جامعۀ ایرانی سبب شد که هرچند در حوزۀ اندیشه وادبیات و هنر وفرهنگ  از این سنت فکری ،  آثار اثر گذار وماندنی به دست آمد اما متأسفانه آنچه بیشتر نصیب ما می شد معرفت های کاذب ایدئولوژیکی بود که بویژه از نوع دولتی سنت فکری چپ( متعلق به اردوگاه شوروی) برساخته می شد .

در این دور تازۀ به میان آمدن فکر چپ نیز معلوم نیست چه ضعف وقوتی از خود در این سرزمین نشان بدهد. چپ برای برخی یک نام تجاری(یک برَند) یا یک مد فکری(فشِن) وسبک ظاهری زندگی است و از این جهت نهایتاً در «سرمایه داری فرهنگی متأخر ومصرفی» ادغام می شود  وبه رغم همۀ فیس وافاده هایی که دربرابر سرمایه داری دارد، خود نیز به کالایی شدن دچار می آید. اما برای برخی دیگر هنوز «چپ» یک امید اجتماعی برای پراکسیس و یک عمل انتقادی تئوریک و یک  کوشش وپویش برای رهایی از سرکوب سیستماتیک سرمایه داری  است ؛ رهایی از شیء شدگی  وبردگی و بت وارگی. از نظر اینان سنت چپ ، منبع بزرگی برای آگاهی انتقادی نسبت به گفتارهای بعضاً نامسؤولانۀ لیبرالی ، و بصیرت نقادانه به جهانی سازی فریبنده است. برای برخی هنوز هم دلایلی هست که فکر چپ حاوی آرمان اصیلی برای عدالت و دموکراسی و رفاه و اخلاق اجتماعی است ومی تواند برای حوزۀ عمومی و فضای دانشگاهی و  قشر پیشرو دانشجویی  معنا و جاذبه داشته باشد. 

         فایل پی دی اف گفتگو

نظرات 5 + ارسال نظر
علی دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 15:10 http://fetragh.blogfa.com/

استاد سلام.
خوشحالم که بعداز مدتها دوباره براتون نظر می نویسم .
به نظر شما برای تبیین جامعه ی ما ضرورت تاریخی هست که به اندیشه های مکتب فرانکفورت به ویژه بحث صنعت فرهنگی برگردیم( البته با نگاهی به مکتب بیرمنگام و هال )
آیا آقایان اباذری و فرهادژور و... را می توان از این دست قلمداد نمود؟
با تشکر

سلام وبهترین آرزو
مطالعات‌فرهنگی و بررسی وتحلیل نقادانه صور فرهنگ ، خرده فرهنگها
زندگی روزمره، تحلیل رسانه ومانند آن به گمان با اهمیت است آرای کسانی مانند گرامشی، بوردیو ،لاکان، باختین، هال ،ویلیامز، هاگرت، دیک هبیج ورا چه خوب که بخوانیم وبررسی بکنیم
م-ف
اسفند89

عطا.م دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 23:32 http://tarahaei.blogfa.com

سلام
بالاخره بعد از مدتها فراغتی حاصلم گشت که به این خانه بیایم و بخوانم و بیاموزم. سوالها و خواسته های زیر حاصل این خوانش است.
1- در میانه انبوهه برداشت ها از مارکس که عده ای آن را ضد انسانگرا و عده ای آن را عمیقاً اومانیست می دانند، عده ای (نظیر آلن تورن) وی را «روشنفکر بزرگ پسا مدرن» و عده ای آن را در نقطه مخالف پست مدرنیته می دانند، شما وی را منتقد مدرنیته دانستید حال آنکه عده ای هم بر آنند که مارکس تحلیلگر وضعیت مدرنیته بوده است در آن نکات مثبتی هم دیده (مثل گفته های برمن در کتاب تجربه مدرنیته از مانیفست کمونیست) اما آن را وضعیتی گذرا به سوی سوسیالیسم دانسته. حال چگونه می توان مارکس واقعی را شناخت (سوال یک دانشجو) شما با توجه به کدام جنبه نوشته های مارکس وی را منتقد مدرنیته می دانید؟
2- آیا این آرمانشهر گرایانه بودن اندیشه مارکس –با توجه به پیدایش کمونیسم در واپسین مرحله فرماسیون اجتماعی- یک نوع اندیشه پیشا مدرن محسوب نمی گردد؟
3- به عقل ناقص من چنان خطور می کند که شما به سوال اول پاسخ نداده اید و البته تا آخر هم هیچ خط سیری از تفکر چپ در ایران، سردمداران پیشین و کنونی اش، موفق و یا نا موفق بودنش و علل عدم کامیابی اش به دست نداده اید (هرچند جواب بعضی از اینها مشخصا هدف این مصاحبه نبوده)
4- آیا به نظرتان این باز مطرح شدن حرکت چپ در ایران را (چنان که خود فرموده این در سالهای اخیر به وقوع پیوسته) می توان در جنبش سبز دید یا صحیح تر، کجا می توانیم نمود های اجتماعی و نه روشنفکرانه آن را بیابیم؟
کاش در فرصتی مقتضی مقاله مفصلی پیرامون این مسئله و عواقب فرهنگی تفکر چپ در ایران فراهم بیاورید. و از فراز فرود خود چپ ها (مخصوصا چپ های کهنه که بیشترین کتاب خوان های کنونی ما هستند) و از پناهندگی فکری آنها مخصوصاً بعد از 1989 که نا امیدانه در مارکسیسم ولرم¬تری (مثل مکتب فرانکفورت) حذم شدند اما همچنان ستایشگر استالین ماندند سخن به میان آورید. (طبیعتا نه سواد من و نه تجربه شخصی من بدین مهم دست نمی یابد که خود دست به نگارش برم) یا مسئله ای مثل همگرایی اسلامیست ها و چپ ها در آغاز راه، علل جدایی این دو، واکنش های اسلامگرایان رادیکال به کمونیست ها و...
ممنون که این حاشیه نشینی فکری را مطرح نموده اید. چه قصه غم انگیزی است این عدم تولید جریان فکری در سرزمین ما.
عطا.م

سلام وبهترین آرزو
از توضیحات وملاحظات ونقدها ممنونم
این کتاب مارکس را شاید دیده اید
درباره‌ٔ مسئلهٔ یهود؛ گامی در نقد فلسفه‌ٔ حق هگل، ترجمه‌ٔ مرتضی محیط، ۱۳۸۱ اختران
ضمنا دربارۀ موضوع این منابع هم مناسب اند:
شاهرخ حقیقی، گذار ازمدنیته،تهران، آگه، 1379
احمدی، بابک، سال ۱۳۸۰، مارکس و سیاست مدرن، تهران، نشر مرکز.

مرتضی محیط ، کارل مارکس : زندگی و دیدگاه او (دو جلد)تهران، اختران

همانطور که اشاره کرده اید ارزیابی های مختلفی از او شده است بنده از مطالعات محدودی که تا کنون داشته ام این نتیجه را گرفته ام او ناقد مدرنیته ونه نافی آن است نقد او هم با نفی از موضع پیشامدرن وهم با نقد نیهیلیستی نیچه فرق دارد
ضمنا بنده در آن گفتگو به ابعاد فکری موضوع اشاره کرده ام. ابعاد اجتماعی محتاج مطالعه جداگانه ای است بنده چنین مطالعه ای انجام نداده ام. از مسأله گشایی های شما برای مطالعه بیشتر ممنونم
م-ف
اسفند 89

خلیل چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 20:01 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام

موضع پیشرو - و نه پسرو - مارکس در نقد جامعه ی صنعتی به خوبی در کاپیتال مشخص است. این گونه نقد متاسفانه در جریان چپ در ایران حضور جدی و فعال نداشته است. نبود این نقد وابسته به عقب ماندگی اقتصادی- اجتماعی ایران بوده است. متاسفانه چنین نقدی در فضای عمومی جامعه هنوز هم وجود دارد که رو به گذشته دارد تا به آینده.

با سلام وعرض ادب
ممنون از اظهار نظرتان ونقدتان
م-ف

محمد چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 http://mindzeinab2009.blogsky.com

سلام . استاد محترم . شما در این نوشته فرمودید :پس افتادگی های جامعه ایرانی ...در این جا در نقد چپ ظاهرا به همان مشکلی که در بالا اشاره فرمودید که منظر لیبرالی دچار شده است (به کارگیری پس افتاده در برابر پیشرفته ) . ایا به جز توسل به ساخت شکنی دریدا که می کوشد از این تضادها و تقابل های برساخته در سنت لیبرالی فراتر روذ راهی برای نقد بی سو می توان یافت ؟و ایا خود این تقسیم بندی های پیشامدرن ُ مدرن سنتی و پسامدرن موجب نمیشود که زبان در درون ساختی قرار گیرد که ناچار یا سرکوبگر باشد یا سرکوب شده و ایا نمی توان گفت که اگر وجود فی نفسه را و پیش از اگاهی و به دیگر سخن به تعبیر رالز پرده نااگاهی به وضع خود را از گفتگو و زبان حذف می کنیم ناگزیر در گرداب سرکوب گری یا سرکوب شدگی فرومی رویم و یک نقد دائم نیز در بازگرداندن تبیین به اعتدال ناکام خواهد ماند؟ پیوسته دوست داشته ام یک معرفت محض که تا حد مقدور فراهویتی و فرازمانی و فرامکانی و فراموقعیتی باشد به دست اورم و البته منظور من در اینجا معرفت ایستا نیست بلکه یک معرفت پویا و اقتضائی که با پایش پیوسته داده ها یک دادوستد همه جانبه با بیرون داشته باشد و بتواند وزن هر داده را در نسبت با بقیه داده ها بشناسد و نه انکه با حذف بسیاری داده ها و فاکت ها و برکشیدن یک یا چند داده مشخبخواهد به یک نظریه برای همه چیز دست یابد . بلکه مرز های هر ابزار تبیینی اعم از لیبرالیسم یا فمینیسم یا ....را بشناسد و از بزرگنمایی ممل همچنانکه از نادیده انگاری مخل بپرهیزد . با پوزش از پرگویی

سلام بر جناب محمد؛ ناقد بصیر وژرف اندیش
از نقد ظریفتان نسبت به عرایض بنده سپاسگزارم
التفات ما به محدودیتهای ذهن وزبان خویش بسیار مبارک است حضرت عالی با ذکری از دریدا بنده را به این امر توجه داده اید. ممنونم وحق باشماست
بله ...درک این نکته مهم است که گزاره های ما (مانند کدگذاری پیش افتاده و پس افتاده و ...) خود گرانبار از پیشفهمها هستند و تنها یک روایت هستند وفراروایت نیستند و...
اما در حد درک ناچیز بنده ، این به معنای انسداد باب معرفت «میان – ذهنی» نیست. البته که ما باید مراقبت کنیم که شالوده های معرفتی وزبانی ما چنان متصلب و مطلق نشوند که سرکوبگر دیگری باشند اما گزیری از کوشش نجیبانۀ معرفتی و زبانی برای تحریر حقیقت وتقلیل مرارت نیست.
چه کار باید کرد؟ بنده بر حسب شواهد وتأملاتی بشری تا حدی مطمئنم که جامعۀ ما از تحول وتغییر وتوسعه ورهایی وتعالی پس افتاده است و جوامع دیگری حداقل در مقایسه با ما، تغییرات و گشایشها وافقها و موفقیتهایی داشتند (والبته مشکلها ومسأله هایی نیز...). اما این البته نباید به ساختن یک ایدئولوژی سرکوبگر از کهنه ونو بینجامد. ما همچنان باید به محدودیتهای آگاهی وزبان خود و به نفوذ «پیش – معرفتها» در معرفت خویش واقف باشیم ودعوی خداوندگاری فرونهیم و توهم تماشاگری بزرگ!! از سر به در کنیم و مراقب باشیم شالوده های معرفتی ما سرکوبگر «دیگری» نباشند . این دربایستۀ آن است که به شرایط «گفتگوی روایتهای خُرد با همدیگر» برگردیم و «گفت وشنود» منتقدانه ومنصفانه داشته باشیم
ضمنا در باب ادامۀ بیان حضرت عالی ، به نظر این دانش آموز، احساس نیل به معرفتی فرازمانی وفرا مکانی می تواند گمراه کننده وتوهم زا باشد . به زعم بنده بهتر است از این آرزوی فریبنده دست شوییم و به فضایی عمومی از معرفت میان ذهنی، به زبان مکالمه و مفاهمۀ انتقادی، و به ادغام افقها بیندیشیم. ما خداوندگار نیستیم. موجوداتی کوچک هستیم که محکوم به زیستن با هم و فهمیدن با هم، هستیم و....
بازهم ممنون از بیان عمیق شما در نقد کلمات شکسته بسته بنده
م-فراستخواه
25 اسفند۱۳۸۹

حسین سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 21:20

با سلام خدمت استاد عزیز
بیان شما در مورد چپ در ایران ،استفاده بردیم و ممنون.

سلام برهمکار گرامی
استفاده از ماست ونیازمند نقد ونظرتان
م-ف
۱۷ فروردین ۱۳۹۰

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد