مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

ومرگ ، ترجیع بند یک ترانه شد....

ودختری در پی پدر دوید

ومرگ  ، ترجیع بند یک ترانه شد....

*****

گورستان، آرامگاه روانهای روشن و جانهای بی قرار است.

مرگ، آن سوی نزدیک زندگی ماست؛ «در مردگان خویش نظر می بندیم...  ونوبت خویش را انتظار می کشیم...»[1].

«آری گفتن» به زندگی با همۀ  ابهامات دلهره آورش، آری گفتن به مرگ نیز هست. مرگ پلی است از خویشتن به خویشتن، از این سوی هستی ما تا به آن سوی بی انتها.

مرگ از جنس نبودن نیست ، جزوی از طرح جهان ماست که در او مرگ وزندگی با هم سرشته اند.[2] مرگ همان روزنی  است بر دیوار زمان که «از آن چهرۀ من پیداست؛ ...می روم بالا تا اوج، من پر از بال وپرم...»[3]

مرگ ، به حقیقت، از آن ِ خود ماست؛ می توانند همه چیز را  و زندگی را  از ما بگیرند  ولی مرگ را نمی توانند.

 ما اینجا هستیم تا دوره کنیم «شب را وروز را وهنوز را»[4] وآماده شویم برای مردن: «زندگی صحنۀ یکتای هنرمندی ماست ، هرکسی نغمۀ خود خواند و از صحنه رود، صحنه پیوسته بجاست، خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد»[5] شاید برای همین است که «هیچکس را تا نمرده است نمی توان خوشبخت گفت»[6].

ما پیش از آنکه در پاره خطی از زمان  و در چارچوب کوچک تن خویش ظاهر شویم ، وجودی مواج ،سیال و پهناور داشتیم ؛ در آسمان ، در آب ، در هوا ، در خاک. «ما زاینجا وز آنجا نیستیم»[7]، صورتی از امر بی انتهاییم. این صورت، همۀ هستی ما نیست. بلکه حصّه ای از بیکرانگی با خود دارد. تعیّنی از عالم بی صورتی است در بدنهایی که با خود حسّ مبهمی از «بودن» و عطشی از درد جاودانگی دارند؛ حسّی از عشق، از ارزشهای شریف بشری،  از سهیم شدن در ظهور امکانات وجود ، از شکفیدن و متحقق ساختن ذات خویش  و تجلی هستی اصیلی که با انسانیت ما عیان وبیان می شود،دل می برد ونهان می شود.

 پایان نوبت عمر، پایان ما نیست، بازگشت ما به اصل خویش در عالم بی تعینی  است. مرگ، رجوع ما به عالم بی صورتی است، آنجا که هستی ونیستی از فرط خلوص یکی می شوند و  ازلّیت با ابدیّت در هم فرو می روند : «صورت از بی صورتی آمد برون ، باز شد که انا الیه راجعون »[8]

«انسان» می ماند؛  در سّری از به هم تنیدگی فنا وبقا؛ در ذهن همسایگان، در وجدان عمومی، در داستانهایی که نسل به نسل ( و به دور از روایت های مسلط)گفته می شود، در قانون کارما ودارما و دیگر استعاره ها وتمثیلات ادیان، در دفتر کائنات و سرچشمۀ کرانه ناپیدای وجودی که همچنان ساری وباقی  است.

 

 



[1] از احمد شاملو

[2]  اشاره به آیۀ  «الذی خلق الموت والحیوة لیبلوکم ایکم احسن عملا» : مرگ وزندگی طرح آزمونی است که کدام از ما در عمل نیکوتریم.

[3]  از سهراب سپهری

[4] از  شاملو

[5]  از ژاله اصفهانی

[6]  از رومن رولان

[7]  از مولانا

[8]  از مولانا

نظرات 7 + ارسال نظر
اسدی چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:41

دیشب چشمان مان اشکبار شد صبح غمبار و بعد اش خونباز ---گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار -- صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند

با سلام
نشان از منتهای سقوط اخلاق حکمرانی در این دیار
م-فراستخواه

مصطفی چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:46

سلام معلم عزیزم
تسلیت

سلام بر همکار شریف آزاده
وآه وفغان از این حال وروزی که ابتدایی ترین حقوق آدمها بسادگی زیر پا گذاشته می شود
م-فراستخواه

خلیل پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:36 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام

یاد هر دو گرامی، جاودانه باد.

سلام بر
شما وجدانهای بیدار
که ارزشهای پاک بشری را در پندار وگفتار وکردار زنده نگه می دارید
م-فراستخواه

فرشاد محمودی سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 http://farshaddear.blogfa.com

سلام استاد عزیز
دلا خون شو خون ببار بر کوه و دشت و هامون ببار ...

سلام بر شما دوست ارجمندم
احساس خردمندانه وانسان دوستانۀ بی آلایشی که امثال شما نسل جدید دارید، نوید بخش وجود ذخیره ای معنوی واخلاقی در جامعۀ ماست . یعنی هنوز در این جامعه« بوی گلی هست و رنگ نسترنی...»
حساسیتی به کرامت وحرمت جان آدمی و حقوق انسانی هست
این امید اندکی نیست ، ریشه ها در آب است...
م- فراستخواه
17 خرداد90

شاگرد شما سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:23

گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخمدار است
با ریشه چه می کنید ؟؟

گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟
گیرم که می کشید
گیرم که می برید
گیرم که می زنید

با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟
خسرو گلسرخی

با سلام خدمت دوست عزیز
وبه تعبیر سیاوش کسرایی؛ آری آری ...
زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست...
م-ف
17 خرداد90

دهقانی چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:45

سلام استاد عزیز و بزرگوار

استاد ما کجاییم؟ آیا نان به نرخ روز خور شدیم؟
همیشه با این فکر می کنم که:
اگر حنیف نژاد و سعید محسن و بدیع زادگان بودند به چه نتیجه ای می رسیدند. سکوت یا ...



با سلام خدمت دوست گرامی
وممنون از تذکرتان
پرسش اخلاقی واجتماعی مهمی است
سهم هر یک از ما در ارزش و شرف انسانیت به اندازۀ مناسبات سالم با خود، با دیگران وباهستی است. بله ستم نکردن به دیگران کافی نیست ، کوشش برای رفع اسباب ستمگری وتقلیل مرارتها وبهروزی ونیکبختی مردمان نیز جزو مسؤولیتهای بشری ماست.
بدون این ارزشها وآرمانها، وجود ما از معنا تهی می شود . هرکس در حد توان وبه اقتضای موقعیت اجتماعی و شغلی و سرمایه هایی که دارد باید در میدان اجتماعی حضور به هم رساند و برای رهایی وتعالی ، کاری بکند.
البته انسان موجودی نیست که صرفا واکنش غریزی یا عاطفی ساده ای از او انتظار داشته باشیم، انسان موجودی متفکر است واندیشه ها واستدلالهای مردمان نیز مختلف اند. به همین دلیل تحلیلهای متفاوتی از شرایط به عمل می آید وبر حسب آن ، راهبردهای گوناگونی برای رفع اسباب ستم و تقلیل آلام بشری و تقلای بهروزی انسانها به ذهن این وآن می رسد و توسط گروه های اجتماعی دنبال می شود، حتی شیوه های تفصیلی انجام مسؤولیتهای اجتماعی نیز محل اختلاف وتکثر آرا واقع می شود .
اینکه کدام تحلیل ، کدام راهبرد ، کدام روش وکدام مسیر عملیاتی ، به حقیقت وصواب نزدیکتر است ومؤثر تر است ، پرسش سختی است وهیچیک از ما به زعم بنده در جایگاه فراگفتمانی وخدایگانی برای قضاوت نهایی نیستیم .
هرچند که شاید بتوان با توسل به خرد جمعی و تجربۀ تاریخی ، گفتمانها و راهبردها وشیوه های مختلف را با هم مقایسه وقدری سبک سنگین کرد ولی موضوع همچنان محل اختلاف باقی خواهد ماند .
آنچه مهم است این است که بگذاریم جریان عقلانیت ارتباطی وگفتگوهای آزاد محدود نشده ، ادامه داشته باشد تا نسلها بتوانند با تجربه اندوزی بیشتر، عمل اجتماعی بهتری برای پی جویی مسؤولیتهای بشری خود انجام بدهند ، و مهمتر از این همه، آن است که گوهر اخلاقی ومعنوی مشارکتهای ما در این مسیر، موکول به رویکرد درونی وجودی و نیت خیر مخلصانه ای است که در پس پشت اعمال ماست وبه همین اندازه است که ما از طریق عمل اجتماعی می توانیم تعالی و رهایی ورستگاری پیدا بکنیم.
به هرحال ارزشهای متعالی همچنان جاری است . خنک آن نیکبختان که سهم صادقانه و بیشتری در تقلیل آلام بشری می پردازند بدون اینکه مصائب افزونتری برای آنها به وجود بیاورند . آنان که پردۀ پندار دریدند ، هر دست که دادند از آن دست گرفتند و هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند .
م-فراستخواه
19خرداد90

مهدی سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:56

سلام استاد
کشورمان روزهای سخت و تاریکی را میگذراند و حقیرانی چو من مانده ام که چه باید کرد. منی که در روزمرگی و کوچکی و خمودی و عادات روزانه دست و پا میزنم و فرشته صفتانی هزینه آنرا میپردازند.
باری مانده ام که چگونه میتوانم به موجودی سیال و مواج بدل شوم.

سلام بر دوست عزیز اهل درد واهل احساس های پاک انسانی
در دل هریک از شما تکۀ نوری از وصف فرشتگی است
به تعبیر مولانا همین نیاز و درد و سوزتان پیک حق است
هر کس در هرجایی وبرحسب هر موقعیت می تواند قبسی از نور برای مواجهه با تاریکی باشد تاریکی ها از درون ما واز مناسبات ما پیدا می شود وروشنی هم باید از ما آغاز بشود
هر فونم کوچ نیز در ساخته شدن ملودی اجتماعی ایران حضور دارد ؛ قطره دریاست اگر بادریاست
تحول عمیق وپایدار، بایستۀ طی فرایندی زمان مند وطولانی مدت است . امید اجتماعی رمز بقای شماست و اصرار بر تعبیر این رؤیا و صبوری تا نقطه های عطف ، تا انباشت تجربه ها ونتایج وظهور آهسته وپیوستۀ آثار آن ..
طی این راه مهمتر از رسیدن است .مشارکت شما وسیله نیست خود یک غایت است. این کار باید از سطح عاطفی واحساسی صرف تا حداکثر عقلانیت وهمه جانبه نگری ودور اندیشی ارتقا پیدا بکند
اختصاصی به مکان یا شکل خاصی ندارد، مهم سهیم شدن در پویش معطوف به تغییر ورهایی است .سهیم شدن در دل، در عمل حرفه ای ،عمل اجتماعی وسبک زندگی ومراودات ومناسبات و...
صحنه پیوسته بجاست
م-فراستخواه
24 خرداد 90

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد