متن تحریر یافته سخنرانی فراستخواه
در گروه علمی- تخصصی جامعهشناسی دین
انجمن جامعهشناسی ایران
قسمت سوم وپایانی :
ساخت اجتماعی؛ افقی ،چند ذهنی وچند مرکزی شده است
در این قسمت میخواهم توضیح بدهم که چگونه با تحول ساخت اجتماعی، صوَر دینورزی و ساخت اجتماعی دینورزی نیز ، در تغییر و تبدل است.
آنچه که در زندگی روزمره امروز پی در پی در حال برساخته شدن است، «تکثر» است. سبکهای زندگی روز به روز متنوعتر میشوند. حیطۀ امکانات و آزادی بشر افزایش مییابد. در این زمانه ؛ فهمیدن امور و زیستن، میل به واگرایی دارد. زندگی و فرهنگ، سیال و ارتباطگراست. بسیاری امور نه یکسره محلی هستند و نه یکپارچه جهانی . بلکه جهانی و در همان حال محلی هستند.
همه چیز در معرض نقد قرار می گیرد. اینطور نیست که نقد کردن و نقد پذیری، صرفاً فضیلتی اخلاقی باشد، بلکه روحیّۀ نقادی و در بوتۀ نقد شدن ، اقتضای ساخت اجتماعی امروزی است. گویا در شرایط موجود راهی جز این نیست. ساخت اجتماعی امروز، مرکزگریز است و چند ذهنی و میان ذهنی است. دیگر یک ذهن ناب نداریم. اینها بخشی از سیمای ساخت اجتماعی امروزی است که با دیروز فرق دارد و چنانکه در ابتدای بحث نظری عرض کردم، ساخت اجتماع دین ورزی نیز در این بحبوحه از حالی به حالی می شود. به چند یک از این تحولات اشاره می کنم:
1.کثرت امر دینی وامر غیر دینی
انحصارگرایی دینی، امروز معنا ندارد. در اروپا وقتی نسخههای خطی بود و صنعت چاپ وجود نداشت، متنهای محدود عمدتاً در اختیار افرادی خاص و نخبههای مذهبی بودند و تفسیر آنها انحصاری و شمول گرا بود و خاصیت چند ذهنی بودن را نداشت ولی وقتی چاپ و تولید انبوه پیدا شد، حالت چند ذهنیتری شکل گرفت و لاجرم، جنبش اصلاحات دینی به میان آمد. امروز نیز دنیای اینترنت و رسانهای شده ،به تکثر ذهن وزبان در ابعاد بسیار بیشتر دامن میزند و سبب میشود، زمینه های کثرتگرایی دینی وغیر دینی افزایش پیدا بکند؛ چه بخواهیم وچه نخواهیم.
2. همزیستی ضدّها با همدیگر
در دنیای امروز وضعیت عجیبی از همزیستی بین ضدّها شکل می گیرد ؛ بین سنت وتجدد، بین بنیاد گرایی و نوگرایی ، بین مدرن و پسامدرن ، بین دینگرایی وعرفگرایی، بین پسادینگرایی وپساعرفگرایی. امروز دینورزی توسط گروه های جدید اجتماعی، نوعی قید یا اجبار تلقی نمیشود بلکه یک امکان، به شمار می آید. کثیری از امور واز جمله دین در بازار عرضه میشوند و هرکدام ؛ حسب تقاضاها و علایق و ذائقهها رونق میگیرد یا کساد مییابد. کسانی به مکانهای دینی میآیند چون در آن حال ، احساس نیاز میکنند و کسانی دیگر نه.
دین یک اجبار فراگیر از بالا و تحکمآمیز برای کل جامعه تلقی نمیشود بلکه تصمیمی به حساب میآید که افراد و جماعاتی برای زیستن دارند و البته کسانی هم به هر علت یا دلیلی چنین تصمیمی ندارند . حسّ وحال و ذوقش را ندارند.
3. آزادسازی دین وآزاد سازی حوزۀ عمومی
روشنگری، لزوما «رهایی از دین» تعریف نمی شود، روشنگری را می توان «رهایی دین» نیز فهمید. حتی خصوصی سازی دین به مثابۀ نسخه ای جهانشمول ، در دنیای پساسکولار، محل تأمل شده است. آنچه مهم است، آزادسازی دین وآزاد سازی حوزۀ عمومی است. به جای راندن دین از حوزۀ عمومی، بحث بر سر پذیرش تکثر است و اینکه قرائتهای مختلف از دینگرایی و نادینگرایی بتوانند در کنار هم زندگی منصفانه وآزاد منشانه وگفت وگویی داشته باشند و لامذهبی، یک فحش نشود.
4. دین بدون سلطۀ نهادی وذهنی
در ساخت اجتماعی امروز، سلطه نهادی دین کاهش مییابد و به تعبیر گریس دیوی، امروز با چیزی مواجه هستیم که او نسخه انگلیسیاش را «باور کردن بدون تعلق داشتن» مینامد. یعنی دلبستگی هست ولی وابستگی نیست. شاید کسی نوعی نیاز درونی به دین دارد و می خواهد از آن در حیات فردی واجتماعی ، کسب مطلوبیت بکند ولی نمیخواهد وابستگی ارگانیک به این یا آن نهاد دینی داشته باشد.
ذهن شما و جامعه، چند مرکزی و افقی شده است. ذهن گروه های جدید امروزی، ایماژی افقی دارد . همه چیز را افقی می بینند. پس دینورزی آنان هم اگر آن را اختیار کنند، لابد نقش افقیّت با خود خواهد داشت. دینی منعطفتر و به دور از سلطۀ متولیان رسمی که با افقیّت فهمیده و عمل میشود، نه با عمودیّت. در آن، به جای اخلاق التزام، اخلاق انتساب است. دین، نوعی ذائقه تلقی میشود که افراد و گروههایی دارند وگروه هایی ندارند و نمی تواند به بخشنامه ای دولتی برای عموم تبدیل بشود.
بنا به ساخت زندگی اجتماعی امروز، دین در مرکز آگاهی نیست. این در حالی است که در جامعه گذشته، عادت بر این بود که دین، هم مافوق نهادها و هم مرکز آگاهی بشر به حساب آید. اما اکنون تقسیم کار اجتماعی به وجود آمده و کارها تخصصی شدهاند. نهادها زیاد و ومنفک شده اند. دین هم یکی از آنهاست.
همانطور که دین، سلطۀ عینی و نهادی ندارد، سلطه ذهنی هم ندارد. انسانها حتی وقتی در مناسک آیینی به سر میبرند، انواع مراکز آگاهی دارند. شما هرچه هم فرد مذهبی باشید ، به حیطههای مختلف ذهنی و نهادی تعلق دارید و به احتمال زیاد در حیطۀ علمورزی، برای توضیح امور نیازی به فرضیه خدا نمیبینید. یعنی در علم، نوعی «بیخدایی روششناختی» در پیش میگیرید. شما فردی مؤمن یا حتی مذهبی هستید اما دین، یگانه مرکز ذهن شما نیست چون در کنار دین، مراکز دیگری از احساس و آگاهی مانند هنر و علم و اخلاق وعرف هست. خیلی وقتها شما اخلاقی رفتار میکنید بدون اینکه آن اخلاقیات حقیقتاً به الهیات و شرعیات شما منوط و وابسته باشد. خوب و بد را تعیین میکنید بدون اینکه اساساً وجه دینی آنها در مدّ نظرتان باشد.
5.همسایگی تصدیق و تردید
ساخت اجتماعی امروز، گشوده به نقد و چند ذهنی و میان ذهنی شده است. حوزۀ عمومی، قوت گرفته است. دین نیز تا از حوزۀخصوصی افراد بیرون میآید، مشمول نقد در حوزۀ عمومی میشود. محل بحث و گفتوگو میشود. ساخت اجتماعی ذهن امروزی آغشته به تردید است، تصدیقهایش هم به تعبیر «پیتر برگر»، تردیدآمیز است. ایمانهای ملحدانه والحادهای مؤمنانه از اینجا نشأت میگیرند واقتضای دنیای امروز هستند.
نوعی دینداری مبهم و پر از شک و تردید موضوعیت مییابد. گروههایی را میبینیم که کم وبیش مؤمن و حتی دین اندیش هستند اما جزم اندیش نیستند، میشود کسی شک بکند ولی امید داشته باشد. ایمان از جنس یقین معرفتی به معنای «واقع نمایی جزمی و قطعی»( رئالیسم خام و دگماتیستی)نیست بلکه گرایش و امید قلبی است وبا شک وانتقاد، آشناست. شما بدون اینکه قائل به معرفتشناسی جزمیت بشوید میتوانید تجربههای متنوعی از ایمان والهیات امید داشته باشید.
6. سرمشقهای قبیله ای دینداری از توضیح دین ورزی شهروندان در می مانند
اجازه بدهید در اینجا بیانی با نگاه درون دینی داشته باشم، درک ناقص من این است که وقتی در قرآن آمده است «خدا انسانها را مکلف نمیکند، مگر در حد وُسعشان (لایکلف الله الا وسعها)»، از این می فهمیم که تکلیفهای پیشامدرن از وُسع ساخت امروزی زندگی بشر بیرون است. انسان پیشامدرن به گونهای مکلف بود که انسان مدرن آنطور مکلف نیست، چون ساخت ذهن و اجتماعی او متفاوت است. در قرآن آمده است که بگو هر کس، حسَب شاکلۀ وجودی خود عمل میکند. از این آیه میتوان استشمام کرد که دینداریها نیز برحسب شاکلههای معرفتی واجتماعی است. در یک جامعۀ قبیلهای، دینداری بر شاکلۀ زیست قبیلهای است ولی در جامعۀ باز دموکراتیک، روا نیست از شهروندان بیچاره، دین ورزی باب قبیله بخواهیم. در چنین جامعهای اگر ایمان و دین ورزی باشد، طبیعی است که از درون دل فردها واز متن جماعات، برخیزد و مشمول قواعد و روالهای دموکراتیک بشود. پارادایمهای آشکار و نهان قبیلهای نمیتوانند ایمان داری و دینداری امروزی را توضیح دهند.
در مدینه، زمینهای برای کلام و بحثهای کلامی وجود نداشت. حدیثگرایی و نصگرایی بود. وقتی مسلمانان به بغداد رفتند، کلام ایجاد شد و جرّ و بحثهای جبر و اختیار به میان آمد و مکتب اعتزال ظاهر شد. اینها در دینورزی مدینه وجود نداشت. این مسلمانان وقتی از دارالاسلام خارج شدند و به فرهنگهای دیگر با پیش زمینهها و تمدنهای دیگر رفتند، صورت بندیهای آرا و عقایدشان از حالی به حالی شد. مثلاً ابوحنیفه راجع به جواز قرائت قرآن در نماز به فارسی بحث فقهی میکند. چرا؟ چون اسلام به مناطق غیر عرب زبان و به ایران آمده است. منطق دین شناسی بغداد وکوفه با منطق مدینه متفاوت بود. ساخت اجتماعی تازه، برای دینورزی وضعیت پروبلماتیک به وجود آورد. دینورزی در شرایط جدید با منطق دینداری مدینه رفع و رجوع نمیشد. فقه الاحکام عوض شد، کلام به وجود آمد که اساساً خارج از فقه بود و عرفان بهوجود آمد که فراتر از هردوی فقه وکلام بود.
7. دین بدون دین
شاید نامناسب نباشد که در پایان عرایضم نمونهای از رویکرد پسامدرن به دین بیاورم. چیزی که «ژاک دریدا» آن را «دین بدون دین» مینامد. کاپوتو در این باب بحث کرده است[i]. وی مصاحبهای با دریدا با عنوان «حرف حساب شالوده شکنی» داشته است که حاکی از تأیید دریدا از بسیاری ازاین روایتهاست. این اصطلاح «دین بدون دین»، استعاره بسیار خوبی است برای توضیح دینورزی امروزی. دین بدون دین یعنی آنگاه که نسل پسامدرن نوعی دل نگرانی مبهمی از نوع دینی دارد باز هم در او تمایلی برای عبور از «شالوده دین» در گفتارها و نهادهای رسمی موجود دیده میشود.
برگر کتابی به نام ذهن بیخانمان دارد.[ii] در آنجا توضیح میدهد که ذهن انسان امروز، چگونه بیخانمان شده است. انسان در گذشته سایبان مقدس میخواست که در پناه آن زندگی کند. خدا، معنای معناها بود و انسان برای معنا دادن به واپسین دلنگرانیهای وجودی اش، خدا را میجست. این سادگی دنیای قدیم، امروز وجود ندارد اما ذهن بیخانمان امروزی نیز ممکن است برای برون شدن از اینهمه کثرت آشفته، بخواهد ز فکر تفرقه باز بیاید و مجموع بشود و شاید نتیجۀ این بی قراری درونی ، با گرایش به نوعی ایمان و دینورزی ظاهر بشود، اما این امر، کم وبیش با ابهامات دنیای پسامدرن مواجه و درگیر خواهد بود، وبه احتمال زیاد شاید خواهد خواست که از شالوده دین در گفتارهای رسمی بگریزد.
پس دین ورزی هست اما نه لزوماً بر یک منوال واحد. گفتارهای متکثر، شالودۀ ساختارها را میشکنند. شالودهها وا میشوند. معانی از قفس متنها بیرون میروند. خوانشها، تفاوت پیدا می کند. نسلهایی تازه در جستوجوی کنهی «متمایز» و «دیگر» از ایمان هستند و این همان چیزی است که دریدا «دین بدون دین» تعبیر میکند.[iii]
8. فرار از خدا به خدا
اگر بخواهیم این را به زبان مایستر اکهارت (عارف مسیحی قرون وسطا که تکفیر و اعدام شد)بیان بکنیم؛ انسان از درگاه خدا میخواهد که او را از خدا رهایی بخشد، خدا را ورای فهم رسمی جستجو میکند . حتی آنگاه که چیزی را به عنوان خدا میفهمد هرگز نمیتواند با اعتقاد به آن آرام بگیرد. در این خصوص مراجعه بکنید به کتاب «نوشتههای اکهارت» با ویرایش و ترجمه الیور دیویس[iv] . این چیزی است که در عرفان ما هم آمده است. حق تعالی ورای فهم و زبان ماست. ما شاید فقط در ظاهر از این مقولات عرفانی دم می زنیم وبا گوهر معانی آن بیگانه ایم وگرنه چنین سختکیشی نداشتیم. بنده در باب الهیات تنزیهی و سلبی، در جای دیگر با عنوان «الهیات سکوت» بحث ناچیزی کردهام.
انسانهایی هستند که شاید خدایی در ورای نامهای رسمی میجویند و خدای بینامی را میخواهند. اینان را با خدای منزّه، سر وسرّی است که بنده وشما نمی فهمیم. نسلهایی که دینشان همنشین پرسش است نه از جنس پاسخ به همه سؤالات. دینورزی با معناهای میان ذهنی، بدیلی برای دینورزی مبتنی بر نظامهای فراگیر تک ذهنی است. دینی که در اندرون آدمهاست چه بسا غیر از آن دینی است که نهادهای دینی در مافوق سایر نهادها میخواهند.
صوَری از دین ورزیدن هست که میتواند بیرون از انحصارات متولیان رسمی و خارج از قاعدۀ شریعتگرایی اجباری و برکناراز رسم تقدسنمایی جریان پیدا بکنند. دینی که در حوزه عمومی و مدنی مشمول گفتارهای متکثر است و با دیگر گفتارها واعمال و افکار، همزیستی وگفتوگو میکند.
دینی که در حوزه عمومی بردباری و رواداری میکند، دیگری را میپذیرد و از خشونت میپرهیزد. ایمانی داوطلبانه و خودمانی که چندان با صورتبندیهای رسمی قابل توضیح نیست و آغشته به گناه و نیایش و امید، آلوده به شک و ابهام و گرایش، قرین وسوسه و الحاد واخلاص است و به طرزی تصادفی، گاهی قهر میکند و گاهی از در آشتی میآید و افتان وخیزان است.
[i] Caputo , John D.( 1997) The Prayers and Tears OF JACQUES DERRIDA; Religion without Religion, Bloomington, IN.: Indiana University Press.
[ii] برگر، پیتر؛بریجیت برگر و هانسفرید کلنر(ترجمه ۱۳۸۱) ذهن بی خانمان: نوسازی و آگاهی. محمد ساوجی. تهران: نی.
[iii] Raschke, Carl. “Derrida and the Return of Religion: Religious Theory after Postmodernism.”
Journal for Cultural and Religious Theory vol. 6 no. 2 (Spring 2005):1-16
[iv] Davies, Oliver (ed. and trans. 1994 ) Meister Eckhart: Selected Writings. London: Penguin.
استاد جان سلام.
قبلا هم از بابت وقتی که گذاشتید ولیست کتابهای مورد نظر رانوشته بودید تشکر کرده بودم فرصت خوبیست که دوباره مراتب سپاس خودم را به خدمت شما عزیز اعلام کنم
با سلام به همباحثه ای عزیز
دیده بودم نظر لطف شما بود وخود را قابل آن نمی دانستم . بازهم ممنون ونیازمند نقد ونظر
م-ف
سلام استاد گرامی
زمانی که صحبت از دین به میان می اید همه بدبختی ها بر سر مسیحیت میریزد انقدر از انشعابات مسیحیت برایمان گفته اند واتفاقاتی که برای این دین در طول دوران ها افتاده است وچه قهرمانانی که امده اند وچه ها کرده اند ورفته اند. وقتی حضرت عالی بحث را به اسلام واتفاقات ان متمرکز می کنید احوال ما نیز به مانند احوال دینی عوض میشود اگر چه نگران هم می شویم .زنده وپاینده باشید ارادتمند شما هستیم
سلام بر دوست و همکار و هم مباحثه ای عزیز
ممنون از لطف ونیازمند نقد ونظر
م-ف
با سلام ودرود خدمت استاد بزرگوار وفهیم جناب مقصود فراستخواه:
حافظ احمدی هستم،فوق لیسانس جامعه شناسی. راستش،صرفا خواستم از کمکهایی که در طی این چند سال از بابت مطالب ونوشته هاتون در حق من شده سپاسگذار باشم.واقعا وبدون هیچ مبالغه ای میگم که طی چند سال گذشته از خوانندگان پروباقرص مطالبتون بودم،وکلی به من در فهم کامل تر قضایای پژوهشیم یاری رسان بودند،از جهتی دیگر روشمندی یی که در نوشته های شما (منبعث از نگاهتون)وجودداره ،برای من مایه ی انبساط خاطر بوده که خدا روشکر امثال جنابعالی هم در کشور ما پیدا میشوند،واقعیت امر اینه که مطالب شما رو از طریق نشریات پی می گرفتم ونخستین بار هست که به صورت تصادفی وبتون رو یافتم،و بهانه ای شد من باب تشکر وقدردانی صمیمانه از منش علمی وگرانقدر آنجناب.
خودم هم ۱۰ روزیه وبم رو افتتاح کردم،وبا اجازه ی شما،آدرس وبلاگتون رو تو قسمت پیوندهای ثابت وبم آوردم.ای کاش میشد از نزدیک زیارت کنیم شما رو وحضورا وقدردان در گرانبهایی چون شما باشیم.ارادتمند همیشگی شما...اینم آدرس وبلاگ منه:http://daricheyefarhang.blogfa.com
جناب احمدی عزیز
با سلام وممنون از توجه به سیاه مشقهای آشفته
ونیازمند نقد ونظر آن پژوهشگر محترم
چه افتخاری است که میهمان وبلاگ شما شده ام واز این بابت هم صمیمانه تشکر می کنم
م-فراستخواه
25 مرداد
چه زیبا گفتید :دینی که در اندرون آدمهاست چه بسا غیر از آن دینی است که نهادهای دینی در مافوق سایر نهادها میخواهند....
در بحث قبلی گفته من بسیار خام ونازیبا بود...واین همان است !!
با سلام وممنون از طرح دیدگاه ها
آرزوی موفقیت
م-ف
5شهریور90
سلام
بصورت اتفاقی به وبتون رسیدم و گرفتارشدم
اگه اشتباه نکنم نزدیک سه ساعته که اینجا میخکوب شدم و میتونم بگم با این نوشته سه قسمتی شماحس میکنم به نوعی پدیدارشناسی وضعیت ذهن بی خانمان خودم از قلم شما رسیدم.
دنبال کردن یک تفسیر ازدین و دین ورزی آرام و غیرسیال به نظر می رسه خارج از توان انسان امروزی است .
سلام وعرض ادب
چه اتفاق خجسته
خوشحالم از سرزدۀ «دلهای بی قرار » به این سیاه مشقهای پریشان.
آشفته حالانی که محیط پیرامون خود را از جاماندن حتی با ظاهری«کوه وار»(به تعبیرشما)تحذیر می دهند
...هستم اگر می روم گر نروم نیستم
با بهترین
م-فراستخواه
29 شهریور90
با درود و احترام خدمت حضرت استاد
دوستی بر این باور است که قسمت آخر متن حضرتعالی بیانگر الهیات سلبی است! آیا حضرتعالی بر این باور هستید؟
سلام بر دوست فرهیخته ام
بله ودر اینجا به تفصیل بیشتری از آن یادکرده ام
http://s1.picofile.com/file/6149261566/Silence_Theology_M_Farasatkhah_1389_6_27.pdf.html
در وبلاگم نیز اینجاست
http://farasatkhah.blogsky.com/1389/06/29/post-14/
درود برشما