مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

غلامحسین صدیقی جزو آدمهای مرزی بود

منتشر شده در پروندۀ  غلامحسین صدیقی

مهرنامه آذرماه90، ش17،صص 154-155

قسمت دوم؛ پرسش ها

بنابر دوازده مورد مثال که بیان شد، شاید چندان گزاف نباشد بگوییم سوانح ایام صدیقی،  فهرستی از مصائب معاصر جامعۀ ایرانی است. اما چرا؟ چرا صدیقی نتوانست پوپولیسم سیاسی ما را نسبت به درک عمیق انتقادی خود از آنچه «غلیان جهل» می دید متقاعد بکند؟ چرا در سال 56و57 ، این دانشجویانِ پای درس او بودند که با غروری ایدئولوژیک درصدد آموختن ضرورت تغییرات انقلابی به استاد! برمی آمدند؟ چرا این هوادار صدیق مصدق با خود او نیز اختلاف نظرها داشت؟ چرا هم مسلکان سیاسی نیز او را با حسّ مفردش تنها گذاشتند؟ چرا در آخر پاییز واوایل زمستان 57 بدنبال دعوت شاه از او نتوانست این زمامدار اقتدارگرا را نسبت به شرایط خود برای انتقال مسالمت آمیز قدرت در چارچوب منافع ملی متقاعد بکند ودولتی متشکل از امثال فریدون آدمیت به وجود بیاورد(فراستخواه،1387: 394)؟ چرا در دورۀ بازرگان نیز به صحنه نیامد وچرا سالهای زیاد پس از انقلاب را تا دم مرگ در اعتزال گذرانید؟

این همه تنهایی کسی که مؤسس جامعه شناسی در ایران می نامندش به چه معنی است؟ آیا او جامعه شناسی نمی دانست یا ما خیلی ها با علم وخردورزی فقط تعارف می کرده ایم. با زرق وبرق عوام پسندانه ای که  معرفتهای کاذب ایدئولوژیک برایمان داشت ، گوشها در عمل چندان بدهکار آگاهی های دردناک غریب نبود. پرسش اصلی تر نوشتۀ حاضر این است که آیا نوع عمل سیاسی صدیقی ، صرفا سیاست ورزی محتاطانۀ اخلاقی بود یا مبنایی تئوریک نیز داشت. در اینجا شواهدی بر شقّ دوم  به قصد نقد شدن توسط  خوانندگان  به دست داده می شود.

بحث در شواهد

صدیقی فقط پیشنهاد دهندۀ واژۀ فارسی «نهاد» برای اینستیتوسیون(institution) نبود، بلکه به نهاد های اجتماعی در نظر وعمل اهمیت می داد. نهادها مهم اند وطرح تغییر آنها ظرایفی دارد و حساسیت فراوان می خواهد. همین رویکرد ، منشأ مواضع مستقل ومنفرد صدیقی شد. چه در نهضت ملی یا مقاومت وچه در اوج انقلاب.

وی جزو «آدمهای مرزی» بود، آن هم در سرزمین شکافها وبیگانگی ها وقهرها و تعارضهای حل نشده.  جایی که صدیقی ایستاده بود معمولا حالت مرزی داشت؛  مرز میان دانشگاه وجامعه، علم وزندگی، دولت ومردم، آرمان وواقعیت، کاریزما وعقلانیت، امر سیاسی وامر اجتماعی ، تغییر  و نظم ، آزادی ومسؤولیت مدنی.

برای همین بود که سمپاتی صمیمانۀ مصدق سبب نمی شد صدیقی با طرح رفراندوم ایشان برای انحلال مجلس هفدهم به دلیل مغایرت با قانون اساسی مخالفت نکند. همان کسی که در کنار مصدق ودربرابر تانگ ایستاد و به زندان افتاد و در دادگاه نظامی با صراحت اعجاب انگیز از حقانیت جنبش ملی حمایت کرد و مؤسسۀ مطالعات وتحقیقاتش در دانشگاه تهران به «مؤسسۀ مصدقی» مشهور شده بود، بموقع خود در پاره ای روشهای رهبر محبوب ملی دیدگاه های انتقادی مستقلی ابراز می داشت(نراقی،1381: 88 و 185-186؛ دشتی/ ماحوزی، 1389: 58-59).

صدیقی یک کمال گرای سیاسی نبود. به حذف نمی اندیشید. برای همین بود که در اوج مبارزات ملی وبه عنوان یکی از رهبران مهم جبهۀ ملی دوم، از ملاقات خلیل ملکی با شاه پشتیبانی می کرد . عمل ملکی منطبق با معیار کمال گرایی سیاسی و عوامگرایی نبود. ملکی از این بیماری شایع پرهیز داشت. به نظر او«محتوای یک رژیم مهم است نه شکل ظاهری آن...،ملاک حق وحقیقت است نه فریفتن عوام، نه خوشایند ایشان یا هراس از اعراض شان »(کاتوزیان، 1382: 132). 

صدیقی نیز چنین بود. چون کمال گرای سیاسی نبود، هرگز بر شکاف دولت وملت دامن نزد. در متینگ جلالیه جبهه ملی اردیبهشت 40 طی سخنرانی گفت: «در ایران کنونی بر اثر اشتباهات حکومتها، دولت وملت از یکدیگر جداشده اند. دولت مزاحم ملت، وملت کارشکن دولت است»(امینی،1386 :327).

صدیقی برجسته ترین نمایندۀ طیفی از جبهۀ ملی بود که به اصلاحات ، آری وفقط به دیکتاتوری نه می گفتند. صدیقی سخنران متین ومعتدل متینگهای ملی بود ولی در جلسات خصوصی که گاه وبیگاه بنابه همان ویژگی مرزی خود با مقامات داشت، بسیار صریح الهجه وشجاع حرف می زد. ششم شهریور40 در منزل دکتر فرهاد خطاب به علی امینی از او می خواست در دورۀ نخست وزیری خود، مجلس را تقویت کند وگرنه: «شما رئیس الوزرای استبداد هستید ...وفقط با فرامین شاه به نخست وزیری ادامه می دهید»(امینی،1386 :415-416).

آنگاه نیز که غالب نخبگان بر امواج توده ها غرق شیوه های انقلابی بودند، صدیقی همچنان در مرز ها ایستاد، بربالای بام کشور رفت ودر منطقۀ خاکستریِ گفتگو ومذاکره ، از سرمشق «رفورم»( این بی اعتبار ترین کلمه در فرهنگ سیاسی آن روزی ایران!) دفاع کرد، آن هم در بحبوحه ای که مذاکره ومصالحه یک ضدارزش شده بود. جلساتش با نخبگانی مانند علی امینی وعبدالله انتظام وسید جلال تهرانی در کتب خاطرات وتاریخها ثبت شده است.

شاه به او متوسل شد( طلوعی 1384 الف: 396) وچه دیر هنگام! درجلسات گفتگویش  که با شاه داشت صریحاً  از او انتقاد کرد و شروطش را برای تشکیل دولت به میان آورد. در نوشته ای از شاه می خوانیم که «قبل از همه با دکتر صدیقی یکی از اعضای جبهه ملی که او را مرد وطن پرستی می دانستم تماس گرفتم...او برخلاف رهبران دیگر مخالف، بر این عقیده بود که من نباید کشور را ترک کنم، ولی تحت فشار رهبران جبهه ملی شرطی برای تشکیل دولت قائل شد که من نمی توانستم آن را بپذیرم»(طلوعی، 1384ب،379؛ امینی، 1386 : 551-565).

ادامه دارد.....

نظرات 1 + ارسال نظر
خلیل سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:14 http://hazer3.blogfa.com

سلام،
با سپاس از یاد این پژوهنده و کوشنده ی بزرگ، توجهم به این نکته جلب شد:
" در ایران کنونی بر اثر اشتباهات حکومتها، دولت وملت از یکدیگر جداشده اند. دولت مزاحم ملت، وملت کارشکن دولت است. "

فکر نمی کنید این جدایی ربطی به تاریخ معاصر ندارد و ریشه ای چند صد ساله دارد؟ بگونه ای که فرهنگ زندگی در لحظه را برایمان مهم کرده است؟

سلام بر محقق عزیز حافظه تاریخی
وممنون از طرح دیدگاه های خوب تان
وچه نکته مهمی
زیستن در لحظه بدین معنا که منافع تاریخی و اجتماعی و عمومی را نتوان تجربه کرد حقیقتا یک مشکل بزرگ است والبته علت دارد
م-فراستخواه
29 آذر90

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد