مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

توسعه سیاسی چگونه پیش می رود؟

بحث ارائه شدۀ مقصود فراستخواه

در پنل «بررسی مدل توسعۀ سیاسی  ایران»؛  

انجمن علوم سیاسی ایران

24 بهمن 90

بیان مسأله

توسعۀ سیاسی معمولاً با الگوهایی نظری مانند نوسازی ، تفکیک نهادها،  دمکراتیزاسیون یا «حکومت داری خوب»[1] توضیح داده می شود. اما اینها همه نوعی نگاه از بالا به توسعۀ سیاسی است. برای رسیدن به یک مدل این نیاز نیز هست که  از پایین واز متن جامعه هم به موضوع بنگریم. از این منظر، توسعۀ سیاسی به معنای درونی شدن طرز خاصی از راه ورسم زندگی اجتماعی وسیاسی در یک جامعه است.

توسعۀ سیاسی معمولا در سطوح مختلفی بررسی می شود، مانند 1.سطح دولت(ترتیبات نهادی وحقوقی وساختار آن و....) 2. سطح جامعۀ سیاسی (احزاب و گروه های نفوذ و....) 3. سطح جامعۀ مدنی (نهادهای صنفی واجتماعی و...) 4. حوزۀ عمومی (رسانه ها و...) ، 5. سطح فرهنگ و 6.شهروندان. با توجه به نگاه از قاعده در این بحث، کانون توجه به سطح شهروندان متمرکز شده است هرچند چنانکه خواهیم دید لایه های زیرین  از پنج  سطح دیگر را نیزبه نوعی دربرمی گیرد.

اکنون پرسش آن است که  این الگوی زیست توسعه یافته، ریشه در کجا دارد؟ دعوی بحث حاضر این است که توسعه یافتگی سیاسی اولا نحوه ای زندگی  است ودستور زبان اجتماعی خاص خود را دارد، ثانیا حالتی درونی شده از قواعد آموختۀ  رفتار در جامعه است وثالثا این همه، حاصل آگاهی میانی و عملی در گروه های اجتماعی است. توسعۀ سیاسی نوعی «ساختاربندی» است.

مفاهیم اصلی

در بحث حاضر از سه مفهوم کلیدی بهره گرفته شده است: نخست مفهوم «صورت زندگی»[2]، دوم «نظم خودجوش»[3] وسوم«آگاهی عملی»[4]. صورت زندگی را از ویتگنشتاین[i]، نظم خودجوش را از هایک[ii] ، وآگاهی عملی را از  گیدنز[iii] گرفته ایم.

بحث در یافته ها

یک. رهیافت ویتگنشتاین دلالت به این دارد که دموکراسی وحقوق بشر صورتی متفاوت از زندگی است، نوعی تعلیم وتربیت، منش و فرهنگ است. در جامعه ای که این شکل از حیات وسبک زندگی، مرسوم ومعمول می شود؛ گرامر و دستور زبان متناسب با آن نیز واقعا توسط عاملان اجتماعی راحت در فهم می آید وبه طور طبیعی به کار می رود. در این گرامر زبانی، وقتی کسی از  مقامات انتقاد می کند، متهم به اهانت نمی شود. گروه های اجتماعی می فهمند که راه ورسم ورود به قدرت، رقابتهای سیاسی آزاد و به دور از خشونت است. وقتی از دولت سخن می رود منظور، ترکیبی رضایتبخش از نیروهای سیاسی جامعه است. دولت  برآیندی از  آرای رأی دهندگان در شرایط آزاد ورقابتی وبرای مدتی موقت است ومی تواند دوره به دوره تغییر بکند. از این گذشته ، یک مقام رسمی نه تقدس دارد ونه مالک الرقاب مردم است بلکه پیشکارو برگماردۀ آنها برای انجام خدماتی تا یک دورۀ معین است ومجاز نیست خلاف قوانین رفتار بکند، یا حقی از حقوق مانند دانستن، دسترسی به اطلاعات وارتباطات را از شهروندی یا گروهی سلب کند و.... اینها همه نمونه هایی از شکل زندگی و دستور زبان توسعه یافته در جوامع جدید است.

دو. نظریۀ ویتگنشتاین تا این حد بر موضوع توسعۀ سیاسی پرتو می افکند که آن را همچون یک الگوی زیست اجتماعی و دستور زبان متناسب با آن می بیند. اما نمی گوید که منشأ این صورت متفاوت از زندگی وزبان اجتماعی چیست.

برای تأمل در این پرسش به رهیافت هایک رجوع می کنیم که بر مبنای آن، این «صورت زندگی توسعه یافتۀ سیاسی» و «زبان کاربردی آن» از بالا ایجاد نمی شود بلکه از رهگذر تحول اجتماعی در متن جامعه به شکل نظمی درونزا شکل می گیرد.

توسعۀ سیاسی از جنس آگاهی شهروندی است اما نه آگاهی صریح بلکه آگاهی ضمنی. این آگاهی ضمنی از رهگذر تجربۀ اجتماعی در گروه های جامعه به وجود می آید و آن ها از طریق این آگاهی تلویحی در می یابند که برخی قواعد رفتاری خاصی(مانند دیگر پذیری و کثرت پذیری و...) زندگی شان را رضایتبخش تر می کند.

 سیر تکوین  وپیشرفت این آگاهی ضمنی، در خلأ نیست بلکه از رهگذر تجربه های اجتماعی وارتباطات وتعاملات به وجود می آید، خطی هم نیست، از نوع آگاهی صریح وکد گذاری شده نیز نیست، بلکه دانش نهفته ای است وچیزی فراتر از آموزش رسمی در کلاسها ومدارس ومجامع است.

اغلب شهروندان یک جامعه توسعه یافتۀ سیاسی نه دانش رسمی سیاسی دارند ونه فلسفه سیاسی تحصیل کرده اند ولی با آگاهی ناگفته ای دریافته اند که همسایه وهمکار وهمشهری شان ممکن است عقیده یا سبک زندگی یا موضع سیاسی مغایر با عقاید وسبک زندگی ومواضع آنها داشته باشند، پس این قاعدۀ رفتاری که با آنها باید زندگی مسالمت آمیزی در پیش گرفت، در عمل قاعده ای کارامد است وبه یک حیات اجتماعی پویا و رضایتبخش عمومی می انجامد.

جامعۀ سیاسی توسعه یافته از طریق همین آگاهی هاست که به صورت نظم درونزایی برپا می شود. هر جامعه ای (همانطور که دانشمندانی مانند وبر ویا برگرتوضیح داده اند) اساسا چیزی جز فهم وتعاملات مردمان خود نیست.

گروه های اجتماعی براثر یادگیری ضمنی در متن تجربۀ زیست اجتماعی  خود به صرافت درمی یابند که آنها در محیطها ومناسبات وجوامع بزرگ وپیچیدۀ امروزی ونه در جوامع ساده، محکوم به زندگی هستند. بنابرین در مواجهه با این تحولات محیطی، از خود هوشمندی وانعطاف نشان می دهند.

برای مثال آنها تدریجا می آموزند و خو می گیرند که از سطح واکنشهای غریزی ومستقیم وبیواسطه(مانند خشم،برآشفتگی وعکس العمل هیجانات آنی افکار واعمال و احساسات که در جوامع کوچک ساده مرسوم بود)فراتر بروند و رفتارهای خود را به میانجیگری نوعی آگاهی تلویحی به سلک قواعدی تازه در بیاورند که از طریق آن قواعد، روابط میان آنها وانواع دیگر شهروندان وگروه های اجتماعی که اقسام طرز تفکرها ورویه ها دارند، به صورت رضایتبخش تری تنظیم بشود و زندگی  صلح آمیز تری جریان پیدا بکند.

گویا از طریق انتخابی طبیعی، مردمان با واقعیتهای متحول محیط ومناسبات زیست خود به طرزی فعال وهوشمندانه سازگار می شوند. این انتخاب عقلانی ، مبتنی بر مفاهیم مَدرَسی نیست بلکه حالتی ضمنی  وارتجالی دارد وبدون رویّت است. خاستنگاه این نوع آگاهی تصریح نشده، مبادلات وانتخابهای طبیعی وعقلانی گروه ها در طول تجارب رفتار اجتماعی شان است. این آگاهی ضمنی به طور طبیعی و در سطح افقی اشاعه پیدا می کند ، از نوع فرهنگ سازی از بالا یا آموزش های صریح قصدی نیست وبه تعبیر مولوی؛ «می رود از سینه ها تاسینه ها، از ره پنهان، صلاح وکینه ها».

 از این طریق، قواعدی بر رفتار ها حاکم می شود اما نه از بالا بلکه از اعماق آگاهی های ضمنی  ودرونی شدۀ گروه های اجتماعی که با درک تحولات زندگی  ومحیط شان، کارایی وثمر بخشی  آن  قواعد را تجربه می کنند. به عبارت دیگر به طور ضمنی متقاعد ومجاب می شوند که امروزه روز،  برخی رفتارهای جمعی و الگوی زیست اجتماعی(مانند عدم دخالت در زندگی خصوصی دیگران وپذیرش آزادی عقیده وبیان وتحمل مخالفان) کارکردهای مطلوبی در پی دارد وبهتر از رفتارهای دیگر جواب می دهد .

این آگاهی ضمنی منجر به قواعد آموخته ای از رفتار اجتماعی و نظمی درونزا می شود که متکی به تجربه های زیسته است، این تجربه ها  شهروند به شهروند، خانواده به خانواده، قشر به قشر  و گروه به گروه اشاعه پیدا می کند ودر عمق فرهنگ وجامعه جریان می یابد. این، نوعی هوشمندی برای زیست اجتماعی رضایتبخش تر است که در جامعه ذخیره وانباشته می شود. با این هوشمندی ، گروه های اجتماعی در می یابند که مناسبات فیمابین موافقان ومخالفان، و میان گروه هایی با عقاید وآرا وسبک زندگی متفاوت،  چگونه می تواند به صورت صلح آمیز سامان داده بشود. به بیان دیگر نوعی انضباط خودانگیختۀ اجتماعی وآداب دانی ونزاکت درون جوش به وجود می آید.

سه. با اینکه رهیافت هایک تا حدی می تواند فرایند درونزای توسعه سیاسی را  توضیح بدهد اما در این رهیافت ممکن است توسعۀ سیاسی به یک کاتالاکسی خود بخودی تقلیل داده بشود که فقط باید دست روی دست بگذاریم و انتظار بکشم که اتفاق بیفتد. درست است توسعۀ سیاسی ، فرایندی خودجوش از یک نظم درونزاست ولی به منظور روان سازی  آن و کمک به آن، نیاز به کنشگری عاملان اجتماعی و احتیاج به جنبش های اجتماعی وپویش ها وکوشش ها برای اصلاحات نهادی است. به عبارت دیگر توسعۀ سیاسی نه فقط یک پروسه از پایین ونه فقط یک پروسه از بالاست ، هر دو هست.

اینجاست که به نظریۀ تکمیلی تری برای توضیح توسعۀ سیاسی نیاز داریم . به گمان من در گیدنز این ظرفیت تئوریک هست. چون هم عاملیت را وهم ساختارها را با هم می بیند. او از سه سطح در اعمال انسانی بحث می کند که از اعماق پنهان تا لایه های بیرونی و آشکار سطح بندی شده اند.

سطح  اول، اعمال ناخودآگاه[5] مردمان است، سطح دوم که لایۀ میانی است، خودآگاهی عملی[6] آنهاست، وسطح سوم که آشکارترین سطح است، خودآگاهی گفتمانی[7]واستدلالی یا معرفت تأملی وبازاندیشانۀ[8] آنهاست. بارزترین وسیستماتیک ترین سطح آگاهی گفتمانی، همان است که در  گفتارهای نخبگان اظهار می شود وسپس در میان گروه های اجتماعی نیز رواج می یابد ودر کنش های اجتماعی تأثیر می گذارد ومنشأ تحولاتی می شود.

هرچند آگاهی گفتمانی در تغییر ساختارها و شکل دهی به آنها بسیار مهم است(و کنشگری و جنبش ها در این سطح موضوعیت پیدا می کند) اما  آنچه در ساخت یابی اهمیت بیشتری دارد، سطح میانی یعنی «خودآگاهی عملی» است. این آگاهی عملی، خصوصیتی ضمنی وغیر  کلامی دارد و در عملکرد واقعی کنشگران اجتماعی ظاهر می شود.

ساختارها عمدتاً از فعالیت روزمرۀ انسانها و تبعیت ضمنی آنها از یک رشته قواعد رفتاری ناشی  می شود وبه اقتضای تغییر در آگاهی های عملی مردمان است که تحول پیدا می کند. نظریه «ساختار شدنِ»[9] آنتونی گیدنز به مثابۀ  نظریه ای تحولی ، این فرایند را توضیح می دهد[iv] .

 در بحث حاضر، مثال سطح اول و ناخودآگاه، اعمال سیاسی مردم مانند علاقه به مشارکت اجتماعی وپی جویی مطالباتشان است که حسب منافع وعلایق انجام می دهند. مثال سطح سوم گفتمانی، گفتارهایی مانند دموکراسی وحقوق بشر است ولی مثال سطح دوم ومیانی، آن آگاهی عملی است که مردم به دست می آورند و مثلا به طور ضمنی می فهمند که جامعۀ بزرگ امروزی نمی تواند با عقاید وآرا وسبک زندگی یکسان شکل بگیرد ومیل به تکثر دارد، پس باید زندگی کرد واجازه داد دیگران هم زندگی بکنند وچارۀ زندگی اجتماعی نوعی مصالحۀ قانونی شهروندان وگروه هایی است که به احتمال قوی دیدگاه ها واعمال متفاوت واحیانا متضاد دارند.

  وقتی کنشگران به این قواعد نوین در زندگی روزمره ، آگاهی عملی پیدا می کنند و از آن پیروی  می کنند[10] ، همین قواعد بتدریج منشأ تحول ساختارها می شوند. ساختار ها از آگاهی عملی ومیانی انسانها و اعمال واقعی ما به عنوان عاملان اجتماعی سرچشمه می گیرند ودر فضا و زمان تکوین مجدد می یابند. ساختار شدن فرایند  ظریفی است که ریشه در آگاهی میانی شهروندان دارد.[v]

  نتیجه گیری

توسعۀ سیاسی با تسخیر مکان های سیاسی و تغییر عنوان نظام سیاسی به دست نمی آید. تجربۀ انقلاب نشان داد که به صرف گفتار های نخبه ای در سطح، توسعۀ سیاسی لزوما در عمق جامعه روی نمی دهد. البته ممکن است یک نظم سیاسی در ظاهر برهم بخورد ولی می تواند مجددا بازتولید بشود. در انقلاب، ایدئولوژی هایی به صورت آگاهی کاذب رواج یافت وحتی توده گیر شد اما آگاهی های میانی وعملی ما برای داشتن صورتی توسعه یافته از زندگی ضعیف بود و گرامر آن را نیز نیاموخته بودیم.

شواهدی بر این مدعا وجود دارد. نویسنده فراموش نمی کند که در تاکسی ها  واتوبوس ها بر سر پخش موسیقی دعوا می شد، برخی کارکنان ساواک خودسرانه در خیابان به طرز فجیعی به قتل رسیدند، چه بگومگوهای متشنجی در دانشگاه وخیابانها صورت می گرفت. وقتی نوبت به درون میدان قدرت رسید موضوع بغرنج تر شد وبه انواع رفتارهایی مانند تعصب و تک خواهی وتمامی خواهی وتحریک وشیوه های حذفی انجامید وبه اقسام خشونتها و واگرایی های سیاسی واجتماعی و فرهنگی دامن زد.  

ساختارهای توسعه یافتۀ سیاسی از طریق آن بخش از کردارهای اجتماعی[11] به وجود می آیند که طیفی از عاملان اجتماعی با آگاهی میانی وعملی وضمنی خود، آن کردار ها را برای مطلوبیتهای زیست اجتماعی خود مناسب تر وکارامدتر احساس می کنند.

تدریجا دیگر عاملان نیز با شبیه سازی، به همان کردار ها روی می آورند ودر نتیجه گروه گروه آنها را عمل می کنند و بدین ترتیب است که این کردارها خصوصیت تکرار شونده و بازگشتی[12] پیدا می کنند و از طریق چنین فرایند تحول درونزا به علاوۀ کنشگری عاملان اجتماعی است که ساختارهای سیاسی توسعه می یابند[vi]. نظم‌ها و ساختارهای جدید، از آگاهی های ضمنی وعملی شهروندان و مجموعه‌ عملکردهای تکرار شونده‌ در متن جامعه ودر میان گروه های اجتماعی  سرچشمه می گیرد و البته با پویش های گفتمانی و اجتماعی اصلاحات نهادی پشتیبانی وظرفیت سازی می شود [vii]

آنچه در سطح ظاهری روی می دهد این است که دموکراسی و حقوق بشر وتوسعۀ سیاسی در قالب گفتارهای آکادمیک یا روشنفکرانه رد وبدل می شود. در مورد ایران بهتر بگوییم، این گفتارهای فانتزی غالبا فقط ترجمه وتلفّظ می شوند. کنشگران سیاسی  آن را می گیرند وبه میان جامعه می برند، ترویج می دهند ، بسیج می کنند و  ممکن است پوپولیسمی نیز راه بیفتد. حتی امکان دارد که این گفتارها، به نوعی مدهای روشنفکری فروکاسته بشوند وسپس رواج سیاسی پیدا بکنند، منشأ احساسات و هیجانات ومطالبات تازه ای بشوند، آرایش تازه ای در میدان نیروهای سیاسی به وجود بیاورند و به تحولاتی در سطح بینجامند.

اما دموکراسی واقعی چیزی دیگر است ودر اعماق است. صورتی متفاوت از زندگی است، این شکل زندگی ریشه در  قواعد آموخته رفتار دارد؛مانند«تساهل، گفتگوی مسالمت آمیز، تفکیک میان حقانیت ومقبولیت، رعایت حقوق دیگران، عادت به توافق اختلافی گروه ها با همدیگر، فهم تغییرات، درک تفاوت جوامع بزرگ وپیچیدۀ امروزی با جوامع ساده و...».

این آگاهی ضمنی تا در شهروندان وگروه های اجتماعی مشتعل نشده است وبسط نیافته است وبه نوعی ذخیرۀ معرفتی در جامعه  نینجامیده است، دموکراسی جز لقلقۀ زبان نیست. مهم آن آگاهی های میانی  گروه های اجتماعی است  که باید به روالهای عمل ، بدل بشوند، با این کردارهای تکرار شونده به علاوۀ عمل عاملان اجتماعی برای تولید وبسط گفتمانها ،کنشها، واصلاحات نهادی است که ساختارها تحول  وتوسعه می یابند. این چنین، توسعۀ سیاسی هم یک پروسه وهم یک پروژه است.

از این رهگذر جدالی است که  راه ورسم توسعه یافتۀ سیاسی به عرف معقول متعارف اجتماعی تبدیل می شود. در حقیقت، صورت وسیرتی تازه از زیست اجتماعی است و زبان وگرامر متناسب با خود را دارد. زندگی وزبان سیاسی توسعه یافته  در متن جامعه از این رهگذر  پدید می آید؛  درست همان طور که ساختار زبان مادری ، از طریق گفتار  روز مره تکوین می یابد  وهمانطور که  مهره ها را بر حسب قواعدی حرکت می دهیم و ساختار بازی از این طریق شکل می گیرد.[viii 

فایل پی دی اف  


[1] Good governance

[2] Form of life(Lebensformترجمه از واژۀ آلمانی)

[3] Spontaneous Order

[4] Practical consciousness

[5] unconsciousness

[6] Practical consciousness

[7] discursive

[8] reflective

[9]. Structuration

[10] rule folowing

[11] social practices

[12] Recursive



[i] Kishik, David(2012) Wittgenstein's form of life. London and New York: continuum international publishing group.

[ii]  :

Barry, N. (1982)  "The Traditional of Spontaneous Order" Literature of Liberty. Vol. v, no. 2, pp. 7-58. Arlington, VA: Institute for Humane Studies.

Petsoulas, C. (2001  ) Hayek's Liberalism and its Origins. His Ideas of Spontaneous Order and the Scottish Enlightenment, London: Routledge.

[iii] Bryant, C. G. A. & Jary, D. (Eds) (1991) Giddens’s Theory of Structuration: A Critical Appreciation .London:Routledge. 

[iv] بنگرید به :

ریترز، جورج (1379) نظریه جامعه‌شناسی در دوران معاصر. محسن ثلاثی، تهران، علمی؛  623-596.

Giddens, A. (1984). The Constitution of Society. University of California Press, Berkeley.

[v] Heracleous, L. and Barrett, M. (2001). Organizational Change as Discourse: Communicative Actions and Deep Structures in the Context of Information Technology Implementation. Academy of Management Journal, 44 (4): 755-778.

[vi] بنگرید به:

کسل ، فیلیپ(1383 ) چکیده آثار گیدنز. ترجمه حسن چاوشیان، تهران، انتشارات ققنوس.

Sahay, S. and Walsham, G. (1997). Social Structure and Managerial Agency in India.  Organization Studies, 18 (3), 415-444.

[vii] بنگرید به:

کرایب، یان (1388  ) نظریه اجتماعى مدرن از پارسونز تا هابرماس.  ترجمه عباس مخبر تهران: آگاه. وBryant & Jary,1991

[viii] Cohen, I.J. (1989). Structuration Theory: Anthony Giddens and the Constitution of Social Life. St Martin’s Press, New York. 

اگر میتوانی بخوان؛ واگر نمی توانی، باز بخوان

تجربه های نافذ  کتاب خواندن

متن کامل پاسخ فراستخواه به هفته نامه آسمان

ش 102 شنبه 15 بهمن 1390

سلامیان:

 از شما می خواهم چهار- پنج کتاب مهم از  کتاب هایی را نام ببرید که از کودکی تا امروز در یک حوزه و یا در زمینه های گوناگون مطالعه کرده اید و فکر می کنید آن کتاب ها تحولی در شیوه نگرش و یا زندگی شما ایجاد کرده است و تاثیرگذار بوده است.

فراستخواه:

پاسخ این پرسش سخت است. حتی اگر کسی برای اوقات فراغتش کتاب می خواند، شاید چندان آسان نباشد به روی چند کتاب از کل آنچه در طول زندگی خوانده است انگشت بنهد. چه رسد امثال اینجانب که کارشان خواندن است. نمی گویم کتاب ِ زیاد خواندن  لزوماً با ارزش است. اما انتخاب کردن از میان چندین هزار کتاب مرور شده وصدها کتاب سطر بسطر مطالعه شده، انصافا دشوار است. پس چه باید کرد؟ به همین دلیل  فقط به دستۀ دوم متمرکز می شوم یعنی کتابهایی که نچشیدم بلکه جویدم و بلعیدم وگواریدم. این آثار چند نوع بودند. برای هر گروه از آنها به «استعاره» ای متوسل می شوم مانند ستاره ها، سپیده دم ها، راه های کوهستانی، گلزارها ، جویبارها و درختان مسیر راه، دستمال های نان وپنیر و...

ستاره ها

گروه نخست ستاره هایی بودند که چشمک می زدند. آنها با دنیای  ما فاصله دارند اما آسمان مان را زینت می بخشند و برخی را از وحشتهای تنهایی آدمی رهایی می دهند . از آنهاست:  1.سنتهای متنی؛ مانند  کشاف زمخشری، مجمع البیان طبرسی ، منهج الصادقین تا المیزان؛  من وقتی «المیزان» را می خوانم احساس می کنم علامه طباطبایی، گوهر  معانی قرآنی را مجددا از غیب هستی خویش استماع می کند وفقط عبارتهای بیجانی را شرح نمی دهد. نوعی اتحاد علم وعالم ومعلوم در او جاری است.2.سنتهای الهیاتی وحِکمی وعرفانی ؛ از فارابی، ابن سینا، غزالی و ابن رشد تا ابن عربی وصدرا؛ مثلا وقتی فصوص را می خوانی، ادراکات زلال وصف ناپذیری به تو دست می دهد. برای مثال در فصّ دهم  می گوید:« حق تعالی چون بر مردم به صورتی جز عقاید رسمی شان تجلی می کند از پرستش او سر باز می زنند، آنان فقط بندۀ صورتهای اعتقادی خویش هستند»3.سنتهای ادبی؛ همچون فردوسی،رودکی،مولوی، سعدی، حافظ و...

سپیده دمان

گروه دوم از آثاری که خوانده ام ، افقهایی تازه بودند که پیش رو گشوده می شدند مانند سپیده دمان. با آنها گویی خواب بودی وبیدار می شدی:

 برخی ،آفاق معرفتی بودند، به آزمونت می خواندند،به تردیدت می افکندند ، یقین های سادۀ کودکانه ات را می ستاندند و دلیری دانستن می دادند ، تا پوچی  وتا آن سوی پوچی وامیدی مبهم.... از بیکن، لاک ، هیوم، کانت تا الیاده ونیچه و لیوتار، دریدا و  ویتگنشتاین ، تیلیخ وبوبر .

 دسته دوم از این گروه دوم ، از ضمیر و ذهن وروان  سخن می گفتند مانند جیمز، پیاژه ، راجرز ، مازلو ، باندورا ، یونگ، فروید ، لاکان.

یا از هستی اصیل گزارش می دادند مانند کیرکگار ،هایدگر تا سارتر ، یاسپرس و اونامونو و... .

سرانجام برخی دیگر از این گروه دوم، کاشفان قواعد جامعه بودند همچون  دورکیم، مارکس، وبر تا پیتر برگر و هابرماس و آرنت و فوکو ورورتی.

راه های کوهستانی

گروه سوم راه های کوهستانی بودند. اینها چه خوب بودند، زیرپایت می روییدند تا همچنان بکوبی و باز بروی و چشم انداز های تازه ای ببینی. از اینهاست راویان اخبار وآرا مانند کسروی، دولت آبادی، مکی، آدمیت، عنایت، زرین کوب ، همایون کاتوزیان، آبراهامیان، حائری، کدی، فوران، کاپلستون، ژیلسون، بابک احمدی، جوادطباطبایی، آجودانی و میلانی و کمبریج و...

گلزارها ، جویبارها و درختان مسیر راه

گروه چهارم گلزارها ، جویبارها و درختان راه پرپیچ وخم بودند. از گلزارها باید به شاعران اشاره کنم که فاصله ها را در می نوردیدند و کوتاه به حواشی مبهم خیال می زدند مانندنیما، پروین، اخوان، سایه، شاملو، سهراب، مشیری، کسرایی تا مجتبا کاشانی.

جویبارها ،داستان گویانی بودندکه به آدم نزدیک می شدند، زمزمه ای در گوش می کردند و روان می شدند مانند صمد،جلال،هوگو،تولستوی،چخوف ،هدایت،ساعدی.

امادرختان نیز سخاوتمندانه  منتظرت بودند تا چیزی از شاخه های فروتن شان بچینی ودوباره راه بیفتی  مانند دهخدا، مصاحب، آریانپور، دایرة المعارف اسلامی،  وبستر، بریتانیکا و ایرانیکا و...

دستمال های نان وپنیر و...

گروه پنجم دستمال های نان وپنیر وطعام بودند، توشه راه بودند ومرتب می بایستی تدارک می دیدی   وتناول می کردی( بگویید:«می خواندی»). این عمل خواندن نیز سطوحی داشت، گاهی کلمات را می خواندی، گاهی لابلای کلمات را، وگاهی نیز آن سوی کلمات را.

این گروه بسیار متنوع بودند وحسب حال و به اقتضای پرسشها و نیازها به سراغشان می رفتی، همنشین شان می شدی و همصحبتی  می کردی وچه رفقای گونه گونی!

از اینها هرچه بخواهید بی نظم وترتیب به خاطر می آورم؛ سه گانۀ مانوئل کاستلز (بیشتر از ترجمه فارسی)؛ «عرفی ومقدس»از اینگلهارت ونوریس(متن انگلیسی اش را می خواندم وقبل از اینکه اخیرا ترجمه بشود، چند ترم درسش  می دادم)؛ «تجربه مدرنیته» از برمن ترجمه فرهادپور؛ «دیالکتیک انضمامی بودن» از کارل کوسیک ترجمه عبادیان،«تاریخ واندیشه اجتماعی» از بورک(متن انگلیسی) و....

کتابهای توی خورجین

از این میان کتابهای توی خورجین هستند که در یکی دو ماه اخیر برحسب مراجعات پژوهشی یا کار آموزشی مطالعه کرده ام و پنچ تای آنها را به صورت تصادفی ذکر می کنم ، بدون اینکه ترجیح خاصی به آنها بر کتابهای دیگر داده باشم:

اول. «پدیدارشناسی دین ؛ سرحدات تازه»، ویراسته  بورنمارک و رویین، چاپ 2010 سوئد؛برای استفاده ام در مطالعات دین.

دوم. «تحقیق به روش آمیخته» ؛ از هسه بایبر چاپ گیلفورد 2010 ؛ در جریان تدریس درس روش تحقیق کیفی برای دورۀ دکتری در ترم جاری.

سوم. عوامل سقوط محمد رضا پهلوی؛ یادداشتهایی از علی دشتی. به کوشش ماحوزی،زوار، چاپ 1389؛ برای کنجکاویهای تاریخ معاصر ونقد تاریخی .

چهارم. العواصم من القواصم فی تحقیق مواقف الصحابه بعد وفاة النبی(متن عربی)، چاپ مکتبۀ السنّۀ/ قاهره 1414؛ باز برای کنجکاویهای تاریخ اما نه معاصر بلکه تاریخ اسلامی.

پنجم. دیرینه شناسی دانش، از  فوکو،  ترجمه سواری، گام نو، 1388؛ برای مطالعاتم در  تبارشناسی وتحلیل گفتمان.

 

اخلاق سیاسی بازرگان؛دوست داشتن مردم ونه سواری گرفتن از آنها

گفتگوی عظیم محمود آبادی با مقصود فراستخواه

روزگار ؛ اول بهمن 1390،  صفحۀ10

 

 

اخلاق سیاسی مرحوم مهندس بازرگان را در دوران مبارزه پیش از انقلاب چطور تحلیل می‌کنید؟

برجسته ترین مؤلفه اخلاق سیاسی بازرگان ، سعی ایشان برای فاصله گرفتن  از پوپولیسم رایج در جامعۀ ایران بود. انصافا برای یک کنشگر سیاسی ، این خیلی سخت است و مستلزم  نیروی اخلاقی ومعنوی، واستقلال فکری بسیاری است . این در واقع نوعی ترکیب رندی و پارسایی در سیاست ورزی است. رندی به این معنا که به نرخ روز  نیست وپارسایی به این معنا که توأم با اخلاص  وبی توقعی و  پرهیز از ریاکاری ومقدس نمایی است.

نسبت روحانیان با عوام زبانزد شده است ولی عوامزدگی در بیشتر نخبگان جدید و روشنفکران بویژه روشنفکران مذهبی ما نیز به صورتی دیگر شایع بود . به ندرت کسانی مانند غلامحسین صدیقی یا فریدون آدمیت را می بینیم که نخبه ای روی پاهای خود بودند نه سوار بر شانه های تودۀ جماعت. بازرگان اما انصافا خیلی کوشید تا دچار وسوسه های فریبندۀ هوچیگری وسیاست بازی در جامعۀ ایران نشود.

او دموکراسی می خواست نه «اوکلوکراسی». اوکلوکراسی، کاریکاتوری مبتذل  از دموکراسی است که در آن بازیگران سیاسی برای دستیابی به منابع کمیاب قدرت  از تودۀ بیچارۀ بدبخت سواری می گیرند. اما در دموکراسی ، یک نخبه می تواند حرف خود را بزند ، فکر واندیشۀ مستقل به دست بدهد، نه فقط قدرت سرکوبگر را بلکه قدرت جهالت و هیجانات کور را و باورهای رایج را و عادات ورفتارهای شایع را ومشهورات سیاسی قوم را  و مسلمات مردم را نیز نقد بکند. یک نخبۀ مردمی به معنای درست کلمه، مردم را دوست می دارد، منافع عمومی را  می خواهد، برای آسایش و آگاهی و آزادی ورهایی انسانها مایه می گذارد، ولی سرشان شیره نمی مالد. بازرگان خیلی تلاش کرد تا از «عوام-بازار» شایع سیاسی کناره گیری بکند.

 این را، هم در طرزتفکر وهم در سبک زبانی او می بینیم. اجازه بدهید هر دو رااندکی توضیح بدهم: نخست در ذهن، ایشان هرچند مسلمانی راست کیش بود ولی چون متوجه ظرفیتهای تجدد غربی برای عقلانیت و آزادی و رفاه وپیشرفت شد نتوانست از آن چشم بپوشد. اگر استقلال فکر نداشت بازرگانی که ما می شناسیم یک شیخ متشرع می ماند. اما وقتی به این نتیجه رسید که اروپایی ها در دینداری از ما صادقانه تر هستند این را فاش گفت: در «مذهب در اروپا».

 اگر بازرگان یک عوامگرا بود هرگز نمی گفت دیانت وتقدس جاهلانه منشأ خشکی و تعصب وحتی تکبر وسرانجام خشونت واستبداد می شود:در «درس دینداری ».  بازرگان این صراحت کلام را دارا بود که خیلی وقت پیش بگوید ریشۀ مشکلات ایران نه در دسیسه های دشمنان بلکه در سیرت وصورت وساختار جامعۀ خودمان است و بگوید در ایران به سبب ساخت روستایی غالب بر زیست اجتماعی، خردورزی رشد نکرده است وبه جای آن تقدیر گرایی رواج یافته است، و بگوید که دینداری برای ما بیش از حق پرستی وسیله ای برای نجات آخرت بود و بگوید که شاید دروغ وتقلب در هیچ ملتی به اندازه ایران شایع نبوده است: در «سازگاری ایرانی».

اگر بازرگان عوامگرابود در سال 1320 «فحش وتعارف درایران» را نمی نوشت ودر سال 1328 در گرماگرم سیاسی شدن جامعه ایران، «بازی جوانان با سیاست» را مورد نقادی قرار نمی داد ونمی گفت آقایان برای اینکه رئیس و وکیل بشوند حزب می سازند و .....

دومین موضوعی که خواستم توضیح مختصر بدهم، اسلوب زبانی بازرگان  است. گفتارها ونوشته هایش ساده  وبه دور از تکلف بود. برخلاف بسیاری از روشنفکران دیگر ؛ او کمتر، از صناعات برای تصرف خیال مخاطبان  وتولید احساسات و  یقین های جازم  ایدئولوژیک استفاده کرده است وبیشتر خواسته است حرف حساب خود را(هر چه هست) بگوید؛ بی آرایه ها . این سبب می شد که گفتارهای ایشان از  ابطال پذیری وقابلیت نقد وبررسی بیشتری برخوردار باشد.

  

چرا مرحوم بازرگان در مبارزه با رژیم سابق هیچگاه به مبارزه مسلحانه نزدیک نشد؟

به هرحال بازرگان در سیاست میانه رو بود. البته کسان دیگری «میانه رو» تر از او هم بودند. همانطور که بعضی از همفکران ودوستاران او ، معتقد بودند از میانه روی بازرگان بایستی قدری کاسته می شد. اگر مخالفان سیاسی دوره پهلوی دوم را به صورت یک طیف مدرّج در نظر بگیریم  حداقل می توانیم چهار الگو را از هم متمایز بکنیم: اول.موافقت با اصلاحات ومخالفت با  دیکتاتوری، دوم. مبارزه با رژیم به شیوۀ میانه روی ، سوم.مبارزه با رژیم به سبک علنی سازی وعمومی سازی مبارزه ، چهارم. مبارزۀ مسلحانه با رژیم. الگوی نخست در بخشی از جبهۀ ملی و کسانی مانند غلامحسین صدیقی بود که می گفتند  «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه». اینان تا آخر کوشیدند مانع فروپاشی سیاسی در کشور بشوند و دموکراتیزاسیون آرام اصلاح طلبانه می خواستند والبته جامعه سیاسی ملتهب ما به همراه ندانم کاریهای نظام اقتدارگرای شاه،  به آنها اجازۀ موفقیت سیاسی نداد.

بعد از آنهاست که در طیف مخالفان، به الگوی دوم یعنی تیپ مهندس بازرگان می رسیم که به مبارزۀ سیاسی از نوع بایکوت اقدامات اصلاحی رژیم پهلوی مانند تحریم رفراندوم شاه  ومانند آن قائل ومایل بود وهمین سبب شد که در انقلاب 57 فعالانه شرکت کرد.

کمی این طرف تر در طیف مخالفان شاه، جوان تر های نهادهای دانشجویی خارج کشور بود که به الگوی سوم اعتقاد داشتند و قدری فتیلۀ مخالفت را بالاتر می خواستند ومهمتر از همه اینکه در  نیمه دهه 50 معتقد بودند باید دست به  اقدام سیاسی وسیع تری علیه رژیم زد، نمونه اش در آن دوران دکتر یزدی بود. ایشان در کتاب آخرین تلاشها در آخرین روزها (چاپ 1386 قلم:ص52-53)نوشته اند در سال 1355 با دوستانشان در خارج به این نتیجه رسیده بودند که قرائن حاکی از بحران جدی رژیم شاه است وحوادثی در انتظار ایران است و نیروهای آزادیخواه باید از موقعیت استفاده بکنند وبرای همین بود در همان سال طی نامه ای مفصل که از خارج به مهندس بازرگان ارسال کردند، از او خواستند گام هایی جدی ، علنی، وقطعی علیه سلطنت برداشته بشود. تحلیل ایشان در این کتاب آن است که اعتبار سیاسی وملی ودینی بازرگان به گونه ای بود که با دوستانش می توانستند ابتکار  مبارزات ملی را به دست بگیرند. ایشان معتقدند اگر به این پیشنهاد بذل توجه می شد، رهبری مبارزه ضد استبدادی وضد استیلای خارجی به دست مهندس بازرگان وطیف ملی ها می افتاد وشاید تحولات آتی در آن دوره به شکل دیگری سیر می کرد.

سرانجام  در طرف دیگر طیفی که یادشد، الگوی چهارم یعنی مبارزه مسلحانه قرار داشت. بدین ترتیب اگر طبقه بندی اینجانب موجه باشد، بازرگان دو درجه با مشی چریکی فاصله داشت. چون فکر می کرد تغییرات اجتماعی باید تدریجی وعمیق جریان پیدا بکند تا ضمن دیرپایی، هزینه های کمتری برجای بگذارد و مهمتر از همه اینکه صرفا به تسخیر مکانهای سیاسی تقلیل  پیدا نکند و آلودۀ  خشونت  نشود.

در کتاب خاطرات مهندس مهدی بازرگان که گفت وگوی ایشان با سرهنگ غلامرضا نجاتی است(رسا،1375، صفحۀ 331) می گوید:«مشکلات ایران را نه به صرف تشکیل حزب ساسی وتغییر رژیم ، بلکه به تربیت دموکراسی وامکان مجتمع شدن وهمکاری می توان حل کرد که ما در اثر 2500 سال زندگی غیر آزاد غیر دموکراتیک وغیر اجتماعی ، فاقد آن بوده ایم»

متأسفانه ماهیت «یکه سالار»نظام سیاسی پهلوی  سبب شد الگوهای مسالمت آمیز واصلاح طلبانه نتوانند در عمل موفق بشوند و زمینه برای فعالیتهای چریکی فراهم شد . بازرگان در مدافعات مشهور خویش در اوایل دهه 40 این چرخش «از اصلاحات به انقلابات» را در جامعه ایران پیش نگری کرد وگفت :« ما آخرین کسانی هستیم که از راه قانون اساسی به مبارزه سیاسی برخاسته ایم »  

 

اخلاق مهندس بازرگان و تقوای سیاسی ایشان در سال‌های بعد از انقلاب را چطور می‌توان تحلیل و تبیین کرد؟

پارسا منشی در عمل سیاسی بازرگان ، اتفاقا در سالهای بعد از انقلاب  بود که بارزتر شد و بیشتر به محک خورد. اینکه امروز بازرگان تقدیس می شود، چندان مهم نیست. بازرگان،بازرگان بود آنگاه که صفت لیبرال برای او یک کلمۀ قبیح سیاسی  ومذهبی وایدئولوژیک و یک فحش آبدار بود، آنگاه که پوپولیسم سیاسی ما،  نام ویاد او را قرین سازشکاری  وجاده صاف کنی امپریالیسم می کرد. بازرگان، زمانی بازرگان بود که در 19 بهمن 57 ، گوهر انقلاب را نه «خشم و غضب و توهین و برهم زدن» بلکه «انقلاب درونی و دگرگونی خواسته‌ها و روحیات و استعدادها» دانست (کیهان، 20/11/57).

 در روز 22 بهمن 57، این صدای بازرگان  بود که از رادیوی انقلاب شنیده شد و جوانان پرشور را به خودداری از هرگونه حمله، خرابکاری، آتش‌سوزی و آزار ارتشیان توصیه می‌کرد ( برای تفصیل بنگرید به : مشکلات و مسائل اولین سال انقلاب از زبان مهندس بازرگان، چاپ دوم، 1362: 84). بازرگان ، بازرگان بود وقتی که در چمن دانشگاه تهران اصرار داشت  تابرای حریفان بی اخلاق خود که در پشت شعارهای هیجان آلود مخاطبان کم تجربۀ پرمطالبه اش پنهان شده بودند، بگوید او یک بولدوزر سیاسی  نیست. در جامعه ای توده وار که ماشین های سیاسی ، به هرقیمتی دنبال مسافر هستند ، مناعت نفس واستقلال نظر بازرگان ، به گمانم تحسین برانگیز است.

در فضای چپ زدۀ ایدئولوژیک اول انقلاب ، اصالتی در ذهن وجان یک نخبۀ سیاسی لازم بود که بگوید: «اگر مقصود از انقلابی عمل کردن، زدن و ریختن و کشتن و پاشیدن و پا روی همة اصول و مقررات و قانون و نظام و متد و سیستم گذاشتن باشد، البته دولت و شخص بنده انقلابی نیستم» (بنگرید به :همان، 228). یا بگوید«این مسئله را باید به عنوان یکی از جرمهای دولت موقت و خود بپذیرم و جزو گناهانی که برای ما می‌شمارند یکی لیبرال بودن ماست» (کیهان، 9/10/58).

 

علی رغم سابقه مبارزاتی برجستۀ ایشان، سهم خواهی نکردن شان در جمهوری اسلامی را چقدر در نتیجه رفتار اخلاقی ایشان می‌دانید؟

بازرگان اهل دریوزگی سیاسی نبود. این را نباید فقط به عنصر اخلاقی واصالت اندیشه ای ایشان تحویل داد، بلکه یک دلیل عمده را باید در ویژگی های طبقۀ متوسط  وبورژوای  جدید ملی ما جستجو کرد. اگر در غرب ، امکان نهادینه شدن دموکراسی فراهم آمد، یک علت عمده اش وجود طبقات مستقلی بود که می توانستند در برابر قدرت سیاسی بایستند وبگویند: «ما هستیم. روشنفکر یا مخالفی سیاسی که چشم به راه حقوق و مواجب سربرج خویش از دیوانسالاری دولتی باشد، زیر پایش سست است. هرچند شغلی تخصصی و خصوصیت حرفه ای هم داشته باشد، به هرحال آسیب پذیر است. یک مشکل جدّی طبقات متوسط وبورژوازی ایرانی همین بود وبه همین دلیل نیز نمی توانستند چندان در طرح تغییر و رهایی جامعۀ ایران موفق باشند.

طبقاتی که نظام  تولیدی و درامدی  کم وبیش مستقل خود را داشته باشند ، بامقداری نیروی اخلاقی ومعنوی ، می توانند مناعت طبع سیاسی را تجربه بکنند و بازرگان چنین بود. ایشان علاوه بر کارهای فکری وسیاسی، در  کارهای اقتصادی پاکیزه غیر دولتی نیز شراکت داشت، فعالیت حرفه ای می کرد ودر عین حال  اگر با نگاه وبری نگاه بکنیم ، اهل تبذیر و اسراف  ومصرف گرایی وریخت وپاش نبود وبا همان اندک درامد مستقل می توانست روی پاهای خود بایستد.  این «جای پای طبقاتی» به علاوۀ تربیت اخلاقی وروح معنوی کافی بود که در بازی سیاست عزت نفس خود را محفوظ بدارد.   

 

چه نسبتی میان اخلاق مرحوم بازرگان و اخلاق حاکم در جامعه سیاسی وجود داشت؟ 

نخبگان چند نوع اند. شاید به یک لحاظ بتوان آنها را به سه دسته تقسیم کرد: دیروزیان، امروزیان، فرداییان. دیروزیان از دنیای خود وزمانۀ خود عقب می افتند. جامعه ، میل به دگرگونی وتجدد وپیشرفت وآزادی دارد اما اینان از آن می ترسند یا منافعشان به گونه ای با مناسبات سنتی وفرسوده گره خورده است که اصولا نمی خواهند تغییری صورت بگیرد ودر برابر آن می ایستند وگاهی انصافا این مقاومت دربرابر تغییرات، شکل مسخره آمیز یا جنایتباری هم به خود می گیرد.

دستۀ دوم امروزیان است که غالبا با مشهورات زمانه ومدهای روز می آویزند و باب طبع رایج سخن می گویند و روی شانه ها می روند. البته همین که  این نخبگان ، مطالبات اجتماعی را می فهمند ودر پیشبرد گذار جامعه سهیم می شوند، ارزش بسیار دارد، اما گاهی کار به «عوام بازاری» و پوپولیسم  وهوچیگری و موج سواری سیاسی می کشد که در پاسخ به سؤالات پیش عرض کردم.

می ماند دستۀ سوم که فرداییان اند و نه تنها تسلیم جباران  ومتحجران ، بلکه اسیر فضاهای هیجانی و جوّ ها و مدهای سیاسی وفکری نیز نمی شوند ،سلام وصلوات وسوت وکف وغوغای تودۀ جماعت آنها را وسوسه نمی کند. افقهای قدری دورتر را می بینند. به ژرفاها چشم می دوزند، مردم را صمیمانه دوست دارند، دلشان به حال آنها می سوزد ولی نظر خود را صادقانه با آنان در میان می گذارند هرچند باب طبع آنها وموافق باورهای موجودشان نباشد. چه بسا ابتدا پس زده می شوند ولی روزی  ممکن است نیات خیر آنها برای جامعه آشکار می شود. بازرگان این شانس را داشت که زود معلوم شد حرفهایش بیراه نبود. نخبگانی هستند که مردم  خیلی دیرتر به معنای حرفهایشان می رسند.

 بازرگان همانطور که محسور و مرعوب قدرت نشد، فضای احساسی چپ زدۀ دهه 60 ایران نیز او را مشعوف نساخت. این فضای ملتهب البته با تفکر  اصیل چپ هم فاصلۀ بعیدی داشت . اما بعد از چند صباحی ، آموزگار تاریخ، درسی به نسل از خود بیخود شده داد که از بازرگان حلالیت خواستند . چقدر زیباست این آیۀ قرآنی : «فامّا الزبد فیذهب جفاءً واما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض»(کف روی آب بناگهان می رود وآنچه به سود مردم است می ماند).

 

 چرا رفتارهای سیاسی معتدلانه مهندس و التزام وی به قواعد اخلاقی در دوران دولت موقت پذیرفته نشد و به نوعی توسط جامعه پس زده شد؟ آیا مساله فوق به دلیل حاکم بودن شرایط انقلابی و احساسی جامعه بود و یا دارای علل دیگری بود؟

علتش فقط احساسات انقلابی مردم نبود . ما در سطح ظاهری آن دوره ، اختلاف افراطی گری با  اعتدال خواهی را می بینیم، ولی در پس ِ پشت، تاریخی متراکم از گروه های منافع وعلایق وجود داشت که جریانهای فکری وگفتمانی مختلفی آنها را نمایندگی می کرد. میدانی از  نیروهای سیاسی که معمولا  به این سادگی دست از خواسته های خود برنمی دارند.

جامعه ،فضای راحتی از آگاهی واخلاق نیست، بلکه محل تعارض نگاه ها واحساسات و امیال و منافع هست. چنین نیست که اختلاف آرا و مرامها و مذاهب وبرداشتها بسادگی قابل رفع ورجوع باشد وبه اتفاق نظر بینجامد. رئالیستی نیست که انتظار داشته باشیم بازرگان توضیح می دادند و گروه های تندرو نیز بسادگی قانع  و متقاعد می شدند، براحساسات وهیجانات فائق می آمدند و به ملاک خردورزی و واقع گرایی باز می گشتند .

 مسأله تنها برسر تفاوت دیدگاه ها  ومعرفتها نیست، تعلقات ومنفعت ها نیز چه بسا با هم برخورد می کنند وطُرفه اینکه مرز میان منفعت ومعرفت هم چندان شفاف نیست وغالبا عقایدبا اغراض ، حقیقتها با هویتها، دیدگاه ها با پایگاه ها، فکر ها با میلها ، طرز اندیشه ها با نوع زیستها ، ادراکات با مناسبات  و دلایل با علتها در هم تنیده اند. کثرت در جوامع پیچیدۀ کنونی چندان آسان قابل تحویل به وحدت نیست  و موضوع به سادگی رفع اختلاف در  یک  جامعۀ سادۀ بدوی هم نیست. پس چاره چیست؟

 به نظر می رسد تنها راه ، وجود فضایی عمومی برای «گفتگوی آزاد محدود نشده ومنصفانه» باشد. اگر چنین شود فرصت اندیشیدن بیشتری برای جامعه درباب اختلاف دیدگاه ها بر سر ادارۀ کشور فراهم می آید و گروه های اجتماعی، می توانند تصمیمات سنجیده تری بگیرند.

آمارتیاسن در کتاب توسعه به مثابه آزادی ، این تعریف از توسعه را به دست داده است: «توسعه، گسترش افق انتخابهای مردمان است». به همین دلیل آنان نیازمند فضایی آزاد از گفتگو هستند تا نتایج انتخابهای خودشان را درباب سرنوشت عمومی خویش ، مرتباً بیازمایند وبه محک بزنند وباز بعداً انتخابهای بهتری بکنند. این راهی برای حل رضایتبخش اختلافات  ومناقشات اجتماعی است. شیوه ای که با وجود همه محدودیتها ونارسایی هایش گویا بهتر از آن پیدا نشده است.

فایل پی دی اف