مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

جامعه شناسی تاریخی دانشگاه ؛ مقایسه ای میان اروپا وایران- 2

قسمت دوم وپایانی


توضیح دوم. تحول در گفتمان «دولت همچون تصاحب» به «دولت همچون ادارۀ امور »

رخداد غربی که دانشگاه با آن به وجود آمد ، گوشۀ مهم تر دیگری داشت وآن چرخش از «دولت به مثابۀ تصاحب بر جامعه[1]» به «دولت همچون ادارۀ جامعه»[2] بود(همان)

جامعۀ جدید  تحت تأثیر آن داینامیسمی که اندکی پیش به آن اشاره شد ، با زبان حال می گفت من  می خواهم عقلانی نگاه بکنم  و به جای اینکه دولت  را  از باب تصاحب وتملک وتسلط»[3] ببینم، به دولت همچون «حکمروایی» نیاز دارم که توجیهی عقلی در پشت  اش  باشد.

توجیه عقلی حکمروایی این است:« حکمرانی؛ بسان سازمان  اجتماعی موجه ومشروع عقلانی». این طرز تلقی از دولت، نتیجۀ دیگری از آن رخداد غربی بود.

این نوع نگاه به دولت، منطقی برای کردارهای تنظیمی وبرای تنظیمات اجتماعی فراهم می ساخت: «هر مداخله در امور باید منطق عقلانی موجهی داشته باشد ». علم ورزی جدید دانشگاهی، این منطق موجه را فراهم می آورد. از ساده ترین نمونه های این مداخلات منطقی جدید در جامعه که علم ورزی جدید از عهده اش بر می آمد می توان به چند مورد اشاره کرد. این موارد عبارت اند از:  واکسیناسیون، مواجهه با بیماریهای واگیر، آمارگیری، متراژ شهر، نقشه برداری، راه سازی، حقوق وقراردادهای بین المللی.

نظام دانایی قدیمی وسنتی که عمدتا در آغوش الهیات وکلیسا بود، نمی توانست این منطق عقلانی را به طرز رضایتبخشی توضیح دهد. پس به گفتمان دیگری از دانایی،  احساس نیاز شد.  گفتمان علم ورزی جدید این نیاز را پاسخ می داد  و این چنین بود که  دانشگاه در آن جوامع لازم می آمد.

توضیح سوم. تحول در جهازات اجتماعی

 از یک منظر دیگر، در طی برهه ای که گفتمان دانشگاهی در غرب تکوین پیدا کرده است، ما شاهد جهازاتی (آپارتوسی)[4] تازه در جوامع اروپایی هستیم . این آپارتوس تازه، به معنای آپاراتوس حاکم نبود بلکه یک آپارتوس نوین اجتماعی بود.

 این آپاراتوس، در واقع «شکل قرارگرفتن»[5]  تازه ای  ازامور و نهادها و نیرو ها و ساختارهای دانشی و مفاهیم وتقاضاهای اجتماعی بود. در جوامع اروپایی ، وضعیت  تازۀ «معرفتی، گفتمانی، فرهنگی ، حقوقی  ومادی واجتماعی» به وجود آمد که دانشگاه به نام آن وبرای پاسخگویی به آن،  ضرورت وجودی یافت(همان)

دانشگاه به سان یک کلیت، حاصل این وضعیت پیکربندی  اجتماعی بود. نتیجۀ  تحولات ورخدادهایی واقعی در جوامع اروپایی بودکه در آن؛هم عنصر ایده بود وهم ماده؛ به صورتی درهم تنیده. هم ذهنیتها وهم عینیتها متحول می شدند. هم  دگرگونی معرفت بود وهم  تغییر معیشت. هم تحول در قدرت بود وهم در منزلت. هم نظام دانش در جامعه دگرگون می شد وهم نظام هنجاری وارزشی. مناسبات ومفاهیم با هم عوض می شدند.

در اروپا ما شاهد وضع تعیّنی  دانشگاه هستیم  ونه وضع تعیینی آن. کسی دانشگاه را برای کاری تعیین نکرد، بلکه دانشگاه خود در متن جامعه تعیّن یافت. برخلاف ایران در کابینه چند نفر نخبه ننشستند لایحۀ دانشگاه بنویسند. بلکه پدید آمدن دانشگاه در غرب، از نوع یک «فرماسیون ضروری اجتماعی» بود.

جامعۀ اروپایی تشنۀ نظام تولید تازه، نظام فعالیت تازه، مناسبات وارزشهای تازه ونظام معرفت ومعانی تازه  بود ودانشگاه  پاسخی وجودی و معرفتی و ارگانیک از جامعه به  این نیازها وتقاضاهای نوپدید شد

در ایران چه؟

به نظر می رسد دانشگاه ما چندان از هستی اجتماعی نیرومند وریشه دار  برخوردار نشد  که در مکان وجود اجتماعی خود بایستد وبگوید من هستم. دانشگاه داشتن ما ابتدا تفنن آمیز بود وسپس مناقشه برانگیز هم شد و البته این دومی مصیبت بار تر است.

ابتدا به تفنن آمیز بودن اولیۀ دانشگاه اشاره می شود. چراغ گازوتلگراف برای ناصر الدین شاه جوان، اسباب بازی کنجکاوی برانگیز بود،  دانشگاه نیز برای بخشی از نخبگان دولتی دوره پهلوی در حد یک ساختمان و در حکم عمارتی جالب برای شهر نوین تهران تلقی می شد وتفنن آمیز بود.

تلاش برای اختراع  تلگراف در اروپا از قرن  شانزدهم آغاز شد ودر قرن نوزده توسعه یافت، نخستین «تلغراف » در ایران  در اوایل نیمه دوم قرن نوزده به سال  1271 در مسافت بین  مدرسۀ دارالفنون و کاخ گلستان تجربه شد. دو سه سال بعد، کرشش اتریشی (معلم کل توپخانه در دارالفنون) سیم تلگرافی  از کاخ گلستان به باغ لاله زار کشید(محبوبی اردکانی ، 1357/ 2: 194؛ افشار، 1352: 17)[i].

تلگراف، تفننی برای برخی نخبگان خاص در دورۀ قاجار بود، دانشگاه داشتن ما نیز عمدتا از باب تفنن بود؛ تفنن تعدادی از نخبگان جدید در دورۀ پهلوی. دانشگاه  به شاخۀ ضعیفی از مدرنیزاسیون دولتی تقلیل یافت. اما ای کاش این تفنن بهانه ای می شد که دانشگاه ما در خود جامعه نیز ریشه می دوانید و می ماند وتوسعه می یافت. اما چنین هم نشد.

حداقل در یک دوره، تفننی به نام نوسازی را دوست داشتیم. ولی بعدها چه زود! از نوسازی بدقوارۀ دولتی هم  دلزده شدیم. نتیجتاً در دوران انقلاب با بیشتر امور مدرن سوء تفاهم جدی پیدا کردیم. این سوء تفاهم در لفافه های ایدئولوژیک –مذهبی به  گمراه کننده ترین شکل خود درآمد. آنگاه،  نهادینه ودولتی نیز شد.

اگر قبلا دانشگاه به یک ساختمان تقلیل می یافت، اکنون این بنا کج ومنحوس و از بنیان، نامبارک انگاشته شد که ساختمانی بدریخت و کلنگی است وباید  آن را درهم کوفت  وچیزی دیگر بر ویرانه هایش درست کرد. انقلاب فرهنگی برای این به وجود آمد! هرچند گروه ها ونخبگانی در پشت ماجراهایش بودند ولی وقتی به موضوع قدری عمیق تر ومنصفانه تر می نگریم این امر، مسؤولیت مشترک بیشتر قشرها و گروه های اجتماعی ماست. روزی می بایستی هزینۀ آن هیجانات و توهمات ایدئولوژیک خود را پس می دادیم و آزمون اجتماعی افکار سست خود  را در عمل می دیدیم!

چرا ما تا این حد با دانشگاه سوء تفاهم داریم. در انقلاب شاید قبل از هر چیز خواستیم به حساب آن برسیم وتا به امروز نیز همه اش در دانشگاه دنبال ویروس ها وسرنخ اصلی قضایا می گردیم ومرتب از آسیب شناسی حرف می زنیم؛ آسیب شناسی علوم انسانی، آسیب شناسی دانشگاه و......؟

به نظر می رسد علتش ضعف هستی اجتماعی خود دانشگاه در ایران است، سببش این است که در ایران آن دینامیسم  اجتماعی که به تکوین علم ورزی جدید و دانشگاه در جامعه اروپایی انجامید، کم توان بوده است.

آن رخدادی که پیشتر بیان شد وموجب تحول گفتمانهای سنتی در غرب شد در ایران با قدرت روی نداده است. نگاه به دولت همچون تصاحب، به دولت همچون ادارۀ جامعه، متحول وجایگیر نشده است. ما برای مداخلۀ اجتماعی ، دنبال منطقی عقلانی نیستیم تا نظام نوین دانایی و علوم دانشگاهی برایمان جداً موضوعیت پیدا بکند. آن آپاراتوس وجهازات تازۀ  اجتماعی ومدنی که دانشگاه غربی به برکتش رشد کرد، در ایران ضعیف ونحیف  مانده است.

دانشگاه ما مکان نیرومند اجتماعی  ومدنی نداشت به همین دلیل بیشتر در درون دولت به وجود آمد. هروقت هم خواست مستقل باشد، زیر پایش خالی بود، پشتش به آن جهازات اجتماعی قوی نبود. اشتداد وجودی دانشگاه در ایران بدون  دینامیسم  اجتماعی میسر نمی شود.جنب وجوشی  و «شکل قرارگرفتن» تازه ای  ازامور و نهادها و نیرو ها و ساختارها لازم است تا خرد ورزی و علم ورزی و دانشگاه واجد استقلال آکادمیک و آزادی علمی نیز به نام آن ودر دامان آن توسعه پیدا بکند.

 

فایل پی دی اف

 



[1] Possessing

[2] Governing

[3] Dominating

[4] apparatus

[5] disposition



[i]

افشار، ایرج (1352 ) سفرنامة تلگرافچی فرنگی .در فرهنگ ایران زمین ، ج 19.

 

محبوبی اردکانی ، حسین (1357)تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران ، ج 2، تهران .

نظرات 3 + ارسال نظر
حسین شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 18:19

استاد عزیز سلام، درد درونتان را احساس می کنم و بر این دردمندی تان درود می فرستم که از یک انسان فرهیخته همین انتظار را داریم. فیلمهایی که با موضوع تاریخی در این سرزمین ساخته می شود، گذشتگان ما را چنان نشان می دهد که گویی نه فدرت تفکر دارند و نه هیچ ارزش و قدرت انسانی دیگر. گویی ما برای اثبات امروزمان ، ناگزیر به تمسخر دیروزیم. من اطلاعات تاریخی ندارم اما می توانم حدس بزنم که تصاحب فدرت و حفظ آن، لازمه اش داشتن حداقلی از هوش و فراست می باشد. وقایع تاریخی را نبایستی با تفننی که گاها در فیلم ها نشان می دهند.نوشته اید"به نظر می رسد دانشگاه ما چندان از هستی اجتماعی نیرومند وریشه دار برخوردار نشد که در مکان وجود اجتماعی خود بایستد وبگوید من هستم".چرا ما تا این حد با دانشگاه سوء تفاهم داریم. در انقلاب شاید قبل از هر چیز خواستیم به حساب آن برسیم وتا به امروز نیز همه اش در دانشگاه دنبال ویروس ها وسرنخ اصلی قضایا می گردیم ومرتب از آسیب شناسی حرف می زنیم؛ آسیب شناسی علوم انسانی، آسیب شناسی دانشگاه و......؟" ایا نمی شود گفت که اتفاقا چون دانشگاهها مکان وجود اجتماعی دارند و می توانند در تحولات اجتماعی-علمی و فرهنگی و حتی سیاسی جامعه ما نقش بازی کنند، بیشتر مورد حمله قرار می گیرند. دانشگاه به حد کافی تحت حمله است ، به نظرم گذشته و جایگاه آن را نبایستی خالی کنیم. البته این رویکرد با آسیب شناسی روند و حرکت منافاتی ندارد.

"وسپس مناقشه برانگیز هم شد و البته این دومی مصیبت بار تر است."در این مرحله کدام نهاد ی که ردی از مدرنیته داشته ، مورد تهاجم و حمله قرار نگرفت؟ اتفاقا دانشگاه و دانشجو تاوان کمبود یا فقدان و ضعف نهادهای دیگر اجتماعی مدرن را داد( از قبیل احزاب و روزنامه هاو...). عمده تواناییها و ظرفیت اجتماعی موجود در تمام زمینه ها را مدیون همین دانشگاه ها هستیم. وفتی دانشگاه ها را بررسی می کنیم بایستی در چارچوب جامعه خود تحلیل کنیم.

" دانشگاه نیز برای بخشی از نخبگان دولتی دوره پهلوی در حد یک ساختمان و در حکم عمارتی جالب برای شهر نوین تهران تلقی می شد وتفنن آمیز بود."درست است که ما توسعه درونزا نداشتیم.اما در چارچوب توسعه آمرانه و از بالا ( که پارادایم حاکم بر نظریات توسعه ای آن دوره بود) ما در منطقه و حوامعی که با ما مشابهت فرهنگی زیادی داشتند، در توسعه افتصادب و فرهنگی واجتماعی جلوتر بودیم و همه ابنها را مدیون دانشگاه ها هستیم.

البته اینها را نوشتم تا با تصحیح توسط شما، به سوالاتم جوابهایی یافته باشم.

دوست عزیز منتقدم
ممنونم از طرح دغدغه ها
اگر قرار است در چارچوب جامعه خودمان، بررسی بکنیم به گمان ناچیز بنده مشکل همان فقدان دینامیسم اجتماعی است که شما هم-مباحثۀ نقاد به درستی به برخی مصادیقش اشاره کرده اید در آنجا که نوشته اید « دانشگاه و دانشجو تاوان کمبود یا فقدان و ضعف نهادهای دیگر اجتماعی مدرن را داد »
کل بحث بنده توضیح بیشتر همین چیزی است که شما در این عبارت با ذکر چند مصداق بیان فرموده اید
من هم با شما موافقم که دانشگاهیان خیلی تقلا کردند اما در مقام تحلیل باید ریشه مشکلات را پی جویی بکنیم. بحث علمی با موضع گیری های له وعلیه ایدئولوژیک تفاوت دارد. در بحث علمی باید بکوشیم تا امور را بفهمیم وتوضیح بدهیم.
البته ممکن است در این توضیح دچار خطا بشویم ( علم، خوبی اش همین است که فرض را بر این گذاشته که ما خطا می کنیم!)ولی مهم این است که بحث علمی بکنیم. دنبال عوامل باشیم. دنبال تحلیل باشیم نه بیان عقاید و احساسات هر چند با ارزش خود. باید بگوییم چه چیزی علت چه چیزی است. چه چیزی با چه چیز دیگر ارتباط دارد. منشأ قضایا چیست. اگر این کار را با ذکر شواهدی بکنیم بحث ما علمی است. هرچند که شواهد واستدلال های ما درست نباشد. این را منتقدانی مثل حضرت عالی باید به ما نشان بدهند.
اما در هرصورت هم ما وهم منتقدان باید به جای جانبداری له وعلیه ، کوششمان به تبیین وتوضیح باشد.
جایگاه دانشگاه نیز دست ما نیست که خالی وپر بکنیم.بلکه امری وجودی واجتماعی است. باید در بحث علمی نشان دهیم که این امر وجودی چگونه تکوین پیدا می کند. چرا در یک جامعه ای بیشتر ودر جامعه ای دیگر کمتر تکوین می یابند. مثلا در عرایض بنده به برخی از عواملی که می تواند به تکوین این امور کمک بکند اشاره شده است.چند مثال از بحثم را عینا نقل می کنم: تحول گفتمانهای سنتی، تغییر نگاه به دولت همچون تصاحب به دولت همچون ادارۀ جامعه ، آپاراتوس وجهازات تازۀ اجتماعی ومدنی، جنب وجوش«معرفتی، گفتمانی، فرهنگی ، حقوقی ومادی واجتماعی»، نظام تولید تازه، نظام فعالیت تازه، مناسبات وارزشهای تازه ونظام معرفت ومعانی تازه، دگرگونی معرفت بود وهم تغییر معیشت. هم تحول در قدرت بود وهم در منزلت. هم نظام دانش در جامعه دگرگون می شد وهم نظام هنجاری وارزشی، زندگی اجتماعی نه همچون طرح از پیش مقدّر در طبیعت یا ماورای طبیعت، نگاه به حل مسائل جامعه به مثابۀ طرحی از خردورزی بشری و......
دوست منتقد عزیز، باردیگر از کمکی که به این پژوهشگر حقیر در فهم امور می کنید ممنونم
م-فراستخواه
هفتم خرداد

بهروز رضایی منش پنج‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 14:49

درود بر حضرت دوست
من به طور مستمر و با علاقه ی زیاد نوشته های اتان را می خوانم . من متوجه شده ام که شما سعی بسیار دارید که کارکرد و وظیفه و نقش حرفه ای خود را بعنوان یک روشنفکر و نویسنده و محقق و یک استاد دانشگاه به نحو احسن به انجام برسانید. آگاهانه اصرار دارید که پرنویس باشید. شاید روزی خود این شتابناکی را تعدیل کنید. در آن ها احساسات پر هیجان انسانی را می بینم که نمی تواند حجم کوله ی رسالت اجتماعی خود را سبک بیابد. می خواهد در کوتاه ترین زمان بیشترین تغییر را ایجاد کند. چگونه؟ با تولید آگاهی. به شدت تصویر معلم بزرگمان دکتر علی شریعتی را در ذهن تداعی می کنید. منهای این که او کریزما داشت. و صفت مشترک روشنفکران که "درد مشترک" است. می کوشم تا مجموعه ی نوشته های اتان را دسته بندی کنم. دریافتم که نمی توان آنها را در یک یا دو عنوان طبقه بندی کرد. بعد دیدم که خود شما هم در وبلاگ خود به تنوع فوق العاده زیاد موضوع هایی که شما را فراگرفته و محاصره کرده اند شده اید. نتوانسته اید آنها را در زیر چتر چند عنوان محدود دسته بندی کنید. این کاری بس دشوار است. بنابراین چه باید کرد. کوشش کردم فقط نوشته های جامعه شناسانه اتان ارزیابی کنم. برای رسیدن به این هدفم نیازمند یک چهارچوب نظری بودم. به یاد پارادایم های جامعه شناسی افتادم. از گیبسون بوریل و گرت مورگان. آن ها معتقدند که در جامعه شناسی چهار پارادایم کلی وجود دارد که تمامی تئوری ها را می توان در ذیل یکی از آنها جای داد. این چهار پارادایم عبارتند از 1- کارکردگرایی 2- ساختارگرایی 3- انسان گرایی 4- تفسیرگرایی . من نوشته های تحلیلی و جامعه شناختی شما را در پارادایم کارکردگرایی قرار داده ام. امیدوار هستم که نظر خود را در خصوص این انتخاب به من اعلام کنید. با تشکر و آرزوی توفیق روزافزون برای شما.

همکار ارجمند و استاد بزرگوار با سلام واحترام ممنون از نقد اینجانب...وارزیابی وبرآورد آن در سرمشق کارکردگرایی...سعی می کنم در این خصوص تأمل بکنم...برای دغدغه های نظری ام کارکردگرایی را چندان عنوان مناسب احساس نمی کنم.....

ط.ح چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 16:32 http://sobolasalaam.blog.ir

سلام پیشنهاد میکنم این مقاله رو بخونید
http://www.ensani.ir/storage/Files/20120413135214-1174-152.pdf

سلام ممنون عزیز اگر وقت کنم با اشتیاق تمام
م-ف

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد