مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

نقدی بر نظام سنتی دین شناسی در ایران


با نگاهی مختصر به مناظره آیت الله منتظری و عبدالکریم سروش

 

منتشر شده در مهرنامه 27

آذرماه 1391 صص 262-263

 

بیان مسأله

مناظره غیر مستقیم و مکتوب میان آیت الله منتظری و عبدالکریم سروش، مورد مطالعۀ مناسبی است که با تحلیل محتوای آن می توان به مشکلات تئوریک جدّی در فکر دینی معاصر پی برد. نظام سنتی دین شناسی ما ضعف های درونی مزمن عمیقی با خود حمل می کند. دچار اینرسی ولختی شده است. روح پرسش افکنی و تحلیل  وتفکر انتقادی،  جنب وجوش و نوآوری از متن حوزه هاغائب وبه دور وبرکنار است(جز معدودی محققان مستقل جدّی در حواشی).

علتش آثار چندین سده انحطاط تاریخی وتعطیلات تاریخی است. و سه دهه است که  عارضۀ «دولت بستگی» و «سیاست زدگی ِ» دین نیز مزید بر آن شده است. در غیاب نشاط وسرزندگی عقلانی وانتقادی در محافل ومراکز و گفتارهای رسمی، روشنفکری دینی معرّف آخرین تلاشهای افتان وخیزان نخبگان دین اندیش ما برای آوردن فکر دینی به دیالوگهای باب دنیای امروزی شده است.

برای ورود به بحث ابتدا سه مقدمه کوتاه لازم است:

مقدمه اول : دربارۀ طبیعت دین تاریخی

 دین باوری و دینداری تاریخی مردمان بنا به سرشت خویش نوعاً وغالباً میل به عقیده و تعبد و تعصب دارد به جای عقلانیت و تحلیل و تساهل. آن قابلیت انعطاف و تحول پذیری که معمولا در عرفها کم وبیش زمینه ای برایش هست در امر دینی چندان راحت پذیرفته و درونی نمی شود. اسلام تاریخی نیز از این مستثنا نبود و اتفاقا بنا به علل تاریخی با جزمیّت وتصلّب بیشتری آغشته شد.

مقدمه دوم: تنش زایی عقلانیت برای امر دینی

معمولا این، افکار و فضاهای غیر دینی عقلانی و تحول خواهی اجتماعی وعرفی بود که قلیلی از نخبگان جدید دینی را دیر یا زود وامی داشت که آنها نیز با تکاپوی خردورزی جامعه وجهان شان همراهی بکنند. آن گاه این جماعت معدود با هزار زحمت و تنش به تفسیر وتأویل عقاید و احکام دینی قوم متوسل می شدند تا آن را به سر همزیستی و همسخنی با رهیافتهای عقلی و آفاق جدید عرفی بیاورند. تفسیر های اینان البته گاهی سطحی و متکلّفانه،  وگاهی عمیق و روشمند بود.

روابط ما با دنیا های دیگر و زمینه های شکوفایی فکری وفرهنگی واجتماعی بود که نخستین عقلگرایان مسلمان (اعتزالیان) و فیلسوفانی مانند فارابی و ابن سینا و ابن رشد را به صرافت عقل دینی و دین عقلی انداخت و چه دشواری های ذهنی و چالش های اجتماعی برای این داشتند، سختی ها کشیدند، خیلی های شان تکفیر و مغضوب نهادها و قدرتهای مذهبی شدند.

همینطور بود عارفان انسان گرا که تأویلاتی معنوی و تساهل آمیز از دین و ایمان را بسیار با دشواری پیش بردند و انواع بی مهری ها و آزار ها از مفتیان ومحتسبان شریعت دیدند. گروهی نیز امر دینی را به لطف ادبیات تلطیف وترویج کردند و با صُوَر خیال و سعۀ زبان و زندگی و تنوع فرهنگ مردمان در آمیختند.

مقدمه سوم: تبّدل حریفان بیرونی به خویشان درونی

 جای بسی تأمل است که در دراز مدت، فکر دینی، بیشتر از طریق همین فلسفه وعرفان وادبیات بود که توانست در فرهنگ این سرزمین حضور وتداوم پیدا بکند.

به عبارت دیگر امور وساحات غیر دینی که ابتدا از سوی متولیان و متعصبان مذهبی بشدت پس زده می شدند،  بعد از طی دورانی از تحجر و تعصب وتنش و امتناع در عالم دینی، به کارامدترین اسباب ترویج امر دینی بدل یافتند.

فلسفه وعرفان وادبیات، سنتهایی معرفتی و یا ذوقی فراهم آورند تا فکر دینی با زیستن در این سنتها روزامد شود و رمق و رونق پیدا بکند. چنین بود که حریفان مزعوم دیروزی به خویشان محبوب امروزی تبدیل شدند و قرابت ومحرمیّت یافتند. عناصر برون دینی  تا حد  تار و پود دین وایمان، درونی شدند.  تاجایی که اگر ادلۀ فلسفی یا شواهد عرفانی را از اسلام تاریخی می گرفتید چه چیزی از الهیات او باقی می ماند تا پیروان را با آن به اصلی ترین آموزه های خود  مانند خدا وآخرت و بقای پس از مرگ  متقاعد یا راغب بکند؟ همانطور که اگر آثار منثور ومنظوم ادبی و شعر حافظ و مولوی و امثال آنان نبود، احادیث وآیات چگونه در فرهنگ عمومی مردم این سرزمین جذب می شدند؟ حتی بسیاری از مناسک دینی نیز از طریق انواع فضاهای غیر دینی و آمیزه هاب متنوع ذوق و هنر و فرهنگ واجتماع مردمان بود که توانستند به حیات خود در جامعه وتاریخ ما ادامه بدهند.

رخنه ای که در یکی دوسدۀ اخیر، دنیای مدرن در عالم دینی ما افکنده است، این است که دیگر آن سنتهای فلسفی وعرفانی قدیمی چندان از عهدۀ توضیح امر دینی برای ذهن امروزی و گروه های جدید اجتماعی برنمی آیند. دانش قدیم دین در ترویج دین ناکارامد شده است.

نخبگان جدید دین اندیش می کوشند همبازیان چابک تر برای دین پیدا بکنند و یاوران تازه نفس کارامد تری از فلسفه و علم و اخلاق و معنویت و  ادبیات جدید در دنیای امروز را به یاری فکر دینی بیاورند و امر دینی را به مدد آنها وارد گفتگوهای رایج زمانه بکنند. داستان همچنان همان است که بود. متولیان دین ابتدا برمی آشوبند و امتناع می ورزند. گویا باید طولی بکشد تا دوباره تعادل مجددی به وجود بیاید و از این مفاهیم جدید غیر دینی، از هرمنوتیک، از کلام جدید  و از فلسفۀ قاره ای یا تحلیلی نیز سنتهای تازه ای به منظور توضیح و تبلیغ امر دینی برای مردمان این روزگار فراهم بیاید. تا کی نوبت به نقدها وتنش های بعدی برسد!

 بحث

آیت الله منتظری یکی از اخلاقی ترین عالمان شیعی در ایران معاصر شد. دیگرانی دشنۀ تکفیر وتفسیق دارند، از در تحریک و تهدید وخشونت کلام می آیند و عوام فریبی و هوچیگری در پیش می گیرند، اما منتظری با صد احترام و اخلاق و آزادمنشی به دفاع صادقانه از عقاید مألوف همت گماشت. با تأکیدات مکرر بر «لزوم پرهیز از روش تکفیر و تفسیق در برخورد با مسائل علمی ونیز لزوم حفظ حرمت وشخصیت اصحاب قلم وتحقیق ...عاری از کینه توزی واغراض سیاسی ....»(منتظری، 1387: 15 و 197).

اما این مدافعۀ اخلاقی نیز نمی تواند حفره ها و ضعف و زوال درونی در نظام سنتی دین شناسی را رفع ورجوع بکند. فقیهی سیاسی که خود به اقتضای فضای غالب زمانه، روزی مقولۀ حکومت مردان دین برجامعه را نظریه پردازی شرعی می کرد، در مواجهۀ مسؤولانه با آزمونهای بعد از انقلاب به تعدیل نظریۀ خویش ریاضت ورزید، ترک بسیاری تعلقات کمیاب گفت، راه انسانگرایی برگزید وتا بدانجا با حقایق عالم خضوع ذهنی و روحی پیشه کرد که به حقوق بشری ِ «دگر اندیشان بهایی» فتوا داد.

اکنون حتی او نیز دیگر نمی تواند برمبنای نظام سنتی دین شناسی، توضیحی رضایتبخش از وحی برای آگاهی امروزی به دست دهد. پی در پی به سنت های قدیم فلسفی وعرفانی متوسل می شود تا استدلالی برای تکرار «الهی بودن زبان وحی» در برابر قول به «بشری بودن آن» تدارک ببیند، اما به نظر می رسد این نوع دلیل آوریها برای خرد نقاد امروزی چندان متقاعد کننده نیست.

نظام سنتی دین شناسی ناکارامد شده است ونیاز به تجدید «پای بست»هاست. معدودی دلسوخته مانند منتظری با نقش ونگار ایوان چه کاری می تواند بکند؟ این درحالی است که هنوز آوردگاه نقد سنتها چندان گسترده نشده است. عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری صرفاً به نقد حداقلی ِ معرفت شناختی وهرمنوتیک از درک سنتی مقولۀ وحی نزدیک شده اند. آن هم به عاریت گرفتن مکرر و منتخب از فلسفه وعرفان و ادبیات مألوف قوم.

غریب است که هم منتظری وهم سروش هردو برای توجیه گفتارخویش به تعابیر ابن سینا وابن عربی ومولوی وصدرالدین شیرازی متوسل می شوند که زمانی تأویلات نامقبول از دین بودند وسپس مقبول افتادند ومرسوم شدند. منتظری به متن این تأویلات چنگ می زند وسروش به تأویل تأویلات.

مقبولات ومسلمات قوم که با چند کمینه نقد مقدماتی چنین پریشان شده است، اگر نقدهای دیگر از راه برسند، چه حالی خواهد داشت؟ نقدها در راه است، و شاید نقدهایی که غالب روشنفکران دینی ما نیز در وضع کنونی چندان آمادۀ آن نیستند: نقدهای علمی، نقد جامعه شناسی معرفت،  نقد تاریخ فرهنگی، نقد پساساختارگرا، تحلیل گفتمان، تحلیل وتاریخ ذهن و....

مدعای بحث حاضر این است که مدافعۀ نظام دین شناسی سنتی چندان از عهدۀ اقناع ذهن امروزی  بر نمی آید. به نظر می رسد علتش را باید در نارسایی مبادی معرفتی و زبان دین شناسی سنتی جستجو کرد و شکاف ها وفاصله هایی که میان او و آفاق معرفت امروزی به وجود آمده است. به دلیل محدودیت این نوشتار، تنها پنج مورد از ملاحظات که به ذهن این مطالعه کنندۀ کم بضاعت می آید، با استناد به مجموعه پاسخ های زنده یاد آیت الله منتظری به عبدالکریم سروش؛  منتشر شده در کتاب« سفیر حق و صفیر وحی»[1] به شرح زیر می آید:

1.اجماع: مانع نقد واکتشاف

نخستین ایراد آیت الله بر نظر جدید «بشری بودن زبان وحی»، مغایرت آن با اجماع اهل اسلام بر الهی بودن معنا ولفظ قرآن است(منتظری،1387: 14). اما ذهن نقاد امروزی می پرسد اجماع  چگونه می تواند ملاک صدق در مباحث فکری وعلمی بشود؟ تمام تحولات جدی عالم معرفت و اندیشه و علم ورزی، در حقیقت نوعی خرق اجماع بودند.

پرایس از پیشروان مطالعات «علم‌سنجی» است. وی در نظریه «رشد توان‌دار علم»از  بررسی‌های خود به  این نتیجه رسید که از 8 دانشمند تاریخ، 7 نفر از آنها در زمان بررسی او، زنده بودند. به عبارت دیگر ظرفیتهای دانشی جدید ، 87 ونیم درصد کل ظرفیتهای تاریخ دانش بشر برآورد شده است. بنا به محاسبه پرایس، اگر 10 را به عنوان پایه رشد علمی در سال 1750 در نظر بگیریم این پایه در سال 1800 به توان 2، در سال 1850 به توان 3 و در سال 1900 به توان 4 رسیده است. این رشد همچنان ادامه دارد. وی بر این اساس، نظریۀ ”علم بزرگ “ را در مقابل علم سنتی کوچک مطرح کرد(Price, 1992)[2].

 اکنون چگونه می توان تصور کرد که متفکران در دهه 90 که به دلیل رشد «نمایی» یادشده، از حیث بزرگی ظرفیت خود، 87 ونیم درصد کل انباشت فکری تاریخ را در برمی گیرند، نتایج تفکر خود را به اجماع گذشتگانی محدود بکنند که بر روی هم فقط 12 ونیم درصد ذخیرۀ امروزی را داشتند؟! نقد و اندیشه واکتشاف، اگر هم روشهایی معین داشته باشد، نتایجش معین نیست وچطور می توان آن را با اجماع گذشتگان ومعاصران تنظیم کرد؟ حتی اگر کار، وارون این نیز بود وهمۀ تاریخ بر امری اجماع می کردند اما یک متفکر در پایان آن به نتایجی دگرواره می رسید منطقا نمی توانست برمبنای حکم اجماع از اکتشاف بدیع خود صرف نظر بکند.

2. تقدم هستی شناسی بر معرفت شناسی

یک مشکل در مباحث سنتی ما، آغاز آنها از مفروضات هستی شناختی است. فکر جدید اما به این نتیجه رسیده است که ما قبل از سخن گفتن در باب  عالَم، لازم است ساختار ذهن خود را به محک بزنیم و براورد وبررسی بکنیم.

اکنون به پاسخ های آیت الله  که می نگریم ملاحظه می کنیم پایۀ استدلال به جای مداقه های معرفت شناختی، گزاره های هستی شناسانه است. برای مواجهه با نقدی که علی الاصول ماهیت ومدعایی معرفت شناختی دارد، بحث آیت الله با مقدمۀ هستی شناختی آغاز می شود و آن این است که نظام هستی سه سطح مادی، مثالی و ماورای مادی دارد(منتظری،1387: 20-21).

این یعنی دور زدن یک نقد اپیستمولوژیک با توسل به دعاوی آنتولوژیک. پرسش آن است که خود این دعاوی جهان شناسی  از کجا آمده است؟ آیا این سلسله مراتب در جهان هستی، از معرفت ما برما مکشوف می شود؟ چگونه؟مبادی وادلۀ صدق آن و اعتبار آن چیست؟ آیا اینها مفروضاتی عقیدتی و تعبدی هستند یا ادله ای عمومی ومیان ذهنی دارند؟ آن ادله کدام اند؟

تفکر ما بعد کانتی از نقد فاهمۀ بشر آغاز می کند واینکه ما چه اندازه منطقا مجازیم از هستی هایی فراسوی پدیده های قابل تجربه، از عالم هورقلیا و عالم مثال وماورای ماده به صورت له یا علیه سخن بگوییم. بحث آیت الله که مرتب برای اثبات الهی بودن زبان وحی، به این مبادی هستی شناختی ارجاع می دهد، در فضای ماقبل کانتی است.

3. قائل بودن به واقع نمایی مطلق ِ معرفت

نظام معرفت قدیم در کل معرفت به رئالیسم خام گرایش دارد یعنی قائل است که ما در جریان معرفت می توانیم ماهیت امور را همانطور که در واقع هست بشناسیم. از سوی دیگر معرفت قدیمی، به علم حضوری باور دارد که در آن، حقیقت نزد صاحب معرفت حاضر می شود بیواسطۀ صورت های ذهنی. پس خطایی نیز در او متصور نیست. آیت الله از این، به معرفت کشفی تعبیر می کند که نمونۀ تام وتمام آن وحی است ودر او، عین حقیقت بیواسطه ادراک می شود( منتظری،1387: 26-35).

اما نظام معرفت جدید از رئالیسم مطلق گسسته است. حداقل چیزی که می تواند بفهمد، رئالیسم انتقادی است. اگر هم امکان معرفتی واقع نما به امور هست این معرفت پیوسته محدود ومقید و محفوف به وسائط است وگرسنۀ نقد است. ما هیچ معرفتی به خود و به حالات خود و به امور وبه خدا نداریم جز اینکه در این معرفت، تجارب وخاطرات قبلی و مفروضات جهان شناختی، و وضع ذهن-بدن و شرائط اجتماعی ما کم وبیش دخالت وتأثیر دارند.

شناخت شناسی جدید نمی تواند بفهمد چگونه پیغمبر به معرفت وحیانی دست می یابد بدون اینکه در این معرفت،  وسائطی این جهانی در کار باشد، وبی آنکه بشریت وتاریخیت پیغمبر و اطلاعات جهان شناسی وتاریخی او به میان بیاید.

پیغمبر که زبان خصوصی نداشت. زبان او همان زبانی بود که عرب با آن سخن می گفت و بازتابی از فرهنگ وجامعه عرب بود. پیغمبر در زمان تاریخی و در مکان تاریخی بود وجز بواسطۀ آن هیچ معرفتی نمی توانست به دست بیاورد.

پس می بینیم میان معرفت قدیم وجدید، گسستی بزرگ رخنه انداخته است و منتظری و سروش به رغم همدلی ها وهمدردی های بسیار، در دو سوی این فاصله ایستاده اند. تا این فاصلۀ معرفتی با گفتگوهای بیشتر و جدی تر نزدیک نشود، صداها از دور به هم نمی رسد. هرچند هم دلها با هم باشد.

4. دو انگاری

ثنویت میان درون وبیرون، میان کائنات وخدا، انسان وخدا، طبیعت وماورای طبیعت،  ماده ومجرد، علت قابلی و علت فاعلی از دیگر الگوهای رایج معرفت  قدیم است که در استدلالهای آیت الله نیز، سخت نفوذ وسریان دارد.

آیت الله، کل جریان معرفت پیامبر را از بیرون به درون می بیند، خدایی که فاعلی در بیرون آدمی و جهان است، الفاظ و اصوات آماده را او بر پیامبر می فرستد، از ماورای طبیعت تا عالم هورقلیایی وتا عالم طبیعی. و فرشتگانی که از بیرون بر پیامبر فرود می آیند.

همۀ اینها را  آیت الله با مبادی و عقول و صور مثالی و نمادهای فلسفه و عرفان قدیم تعبیر وتأکید می کندو....( منتظری،1387: 24-35 و...). و نتیجه می گیرد:«به  هر مقدار نقش فاعلی پیامبر را در پدید آمدن وحی پر رنگ تر کنیم، نقش فاعلی حق تعالی را کم رنگ تر وبه همان مقدار او را معطل کرده ایم»( همان،123). همین دوانگاری بود که فکر سنتی ما را از دیرباز برآن داشت تا تنزیه اعتزالیان دربارۀ خدا، به تعطیل خدا تعبیر بشود. آیت الله نیز برهمین منوال استدلال می کند.

اما امروزه این الگوی دوالیستی، برای ذهنیت جدید تاحد زیادی غریب شده است. اکنون اگر از خدا نیز سخن برود، کمتر موجودی شخصی دربیرون عالم است. در عالم و در آدم است. «روی قانون گیاه، روی آگاهی آب». علتی جدا در عرض علل این جهانی نیست، جامع جمیع این علل و عوامل است. اوج نگاه آدمی است. معنای معناهاست. غایت غایتهاست. سعۀ کرانه ناپیدای هستی است. فاعلی شخصی نیست که نقش آدمی او را کم وزیاد بکند. بلکه با فاعلیت آدمی است که ظهور او کم وزیاد می شود. تیری که پیامبر می زند، او می زند. آواز حلقوم محمد است که بالاشده و برآمده و آواز خدایی متعالی و خدایی برتر از خدایان مال پرستان و زورگویان، و برتر از خدای مذهب فریب درمکه شده است. آواز این حلقوم انسانی،  آواز خدایی منزّه شده است اما با همۀ تعینات این جهانی وتاریخی وعربی خویش.[3]

5. تنزل فلسفۀ عقلی به کلام دینی

  فلسفه در تاریخ اسلامی ما غالبا به خدمت الهیات درآمده و بازوی دین شده است. عقل معمولا طریقیت داشت تا موضوعیت وملاکیت مستقل. در فقه و در کلام، از عقل در حدّی کار کشیده شد که بتوان با آن، عقیدت وشریعت برکرسی بنشیند. خصوصا در عالم شیعی از ابتدا، عقل در پله ای پایین تر از امام بود. «هشام بن حکم» متکلم شیعی و صحابی امام جعفر صادق در مناظرۀ خود به ابوالهذیل معتزلی گفت« اگر در دلیل آوری بر تو غلبه کنم تو به مذهب من برگرد ولی اگر تو غلبه کردی من به امام خویش رجوع می کنم!»[4].

حتی بسیاری از مباحث فیلسوفان بزرگ همچون فارابی و ابن سینا  ذیلی شدند بر الهیات ونبوت. حکمت اشراق به ذوقیات تمایل یافت. اینها همه، از محدودیت های تاریخ وساختارها وزمینه های ما برخاست و بر ذهن ما سایه انداخت. این تازه در دورۀ شکوفایی عقلی بود وگرنه  بعدها در صدرالدین شیرازی مرزهای میان فلسفه و عرفان و نقل قرآنی وروایی درهم فرورفت و عقلیات با ذوقیات و ایمانیات در آمیخت.

اکنون این پس زمینه بر منطق فقیه متألّه فقید ما نیز نیز سایه انداز شده است. بخشی از پرسشها وبحث ها را به اصلی عقیدتی مبتنی می کند بی آنکه دلیل مستقل عقلی ارائه بکند. برای مثال این سؤال هست که چگونه بی واسطۀ ذهن وزبان پیامبر، معرفت وحی در او پدید آمده است؟ آیت الله پاسخی می دهند که خلاصه اش این است: به قدرت الهی!( منتظری،1387: 29).

این ایراد مقدّر وجود دارد که مگر پدیدۀ وحی، امری حادث نیست و مگر در خود فلسفۀ قدیم نیامده است که هر حادثی مسبوق به ماده ای ومدتی است، پس چگونه حادثۀ وحی بی مادۀ زبان پیامبر و بدون دخالت جهان شناسی وفرهنگ وجامعۀ عربی و بدون مدت مندی تاریخی، روی داده است؟ عالِم دینی ما جواب می دهد «چون وحی کننده خدایی قدیم وازلی است  و وحی، امری الهی ومجرد است واز بالا به پایین القا شده است، پس هیچ رنگ وبوی مادیت به خود نمی گیرد»( منتظری،1387: 29).

به نظر می رسد اگر این سخن آیت الله را در منطق تحلیل زبان به محک بزنیم احتمالا در حد یک توتولوژی وهمانگویی ارزیابی بشود. به عبارت دیگر در پاسخ اینکه چگونه وحی حادث است اما مسبوق به ماده ومدت نیست، فرموده اند به این دلیل که وحی است! این مثل آن است که بگوییم وحی حادث است اما چون وحی است پس حادث نیست. یا بگوییم »وحی، وحی است»: یعنی توتولوژی.



[1] منتظری، حسینعلی(1387)سفیر حق و صفیر وحی. دفتر آیت الله العظمی منتظری. قم.

[2] Price, Derek (1992) [New edi.] Big Science, Little Science Cambridge, Harvard University Press.

[3] برای توضیح بیشتر بنگرید به سه درسگفتار اینجانب در سال 1374 در جلسه هفتگی قرآن تبریز با عناوین 1.باز اندیشی دربارۀ خدا 2.بازاندیشی درباره وحی  3. بازاندیشی درباره نزول عربی قرآن. این سه درسگفتار به همراه چند بحث دیگر مجددا درسال 1376 در  کتاب دین وجامعه ،تهران: انتشار،  منتشر شده است.

[4] ان غلبتک رجعت الی مذهبی و ان غلبتنی رجعت الی امامی(اصول کافی، 1/170-171 و اعتقادات صدوق ،74 )




فایل پی دی اف

نظرات 15 + ارسال نظر
م_اسدی یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:02

قبض و بسط خدا انگاری بشر ، خود آی خدا شناسی گروه ب

درود بر دوستی که حدود سه دهه است می شناسمش وپیوسته در اندیشه است و در کار ...
بهترینها

کیومرث سلیمانیان مقدم یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:23 http://jeldeaval.blogfa.com

سلام استاد و اینکه کاش این بحث با شما در محضر شما بود و این دغدغه ی حالای من است ... و چه حضی بردم از این متن (که شما خود ، متن اید )
استاد
در جایی از متن اشاره ای کردید به ورود مباحثی مانند ایمان و عقل در فلسفه ی دینی ی ما . این تیتر اهمیت خاصی در حال حاضر برای من پیدا کرده و در نظر من اهمیتی بالای امور اهم دیگر در پرداخت فلسفی ما نسبت به دین دارد . در حال پرداختن و نوشتن ( یا بهتر بگویم پراکنده نویسی هایی ) هستم که سعی در تجمیع آنها دارم و لطف شما که برای ارائه و نقدتان ، تقدیم کنم . استاد
به عقیده ی جان لاک اگر حد و حدود این دو حوزه کاملا ( نه حتی حدودی و توافقی ) برطرف نشود ، درگیر دور باطلی خواهیم شد . نظر شما چیست استاد ؟ شما اصلا به این رابطه قائلید ؟ اگر قائلید ، مرزبندی را چطور می انگارید ؟ و حدود دخول و تصرف این دو تیتر را در یکدیگر تا کجا می بینید ؟

کلاسی شده است این وبلاگ شما برای امثال کوچک و ناخوانده ای مثل من
شرافت شما برای این سعی مدام باد و ما هم ارادتمند
یا علی

دوست محقق عزیزم با سلام وممنون از طرح مباحث مهم ...با هم می اندیشیم....
بهترینها
م-ف

مسعود رهبری دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:40

با سلام خدمت استاد بزرگوار؛
نوشته‌هایتان را بی‌استثنا دنبال می‌کنم و از خامه‌ی پرمایه‌تان زلال معرفت می‌نوشم. در باب نگاه ناقدانه‌تان به تلقی سنتی از وحی و فقر بن‌مایه‌های فلسفی و عرفانی مسلمانان در توجیه و تبیین پدیده‌ی وحی، به عنوان دانشجوی کم‌مایه‌ای در رشته‌ی فلسفه و کلام اسلامی، به نظرم می‌رسد که جهان‌بینی حکمت متعالیه چنان که باید در نوشته‌ی شما بازتاب نیافته است. در این جهان‌بینی، خداوند بیرون از هستی نیست؛ بلکه هستی چیزی جز تشأن و تجلی ذات حق نیست. هستی ربط محض به وجود محض است. بنابراین اگر قرار است «تشخص» کسی مورد سؤال قرار گیرد، این تشخص پیامبر (ص) است که امری اعتباری است نه تشخص ذات حق.
نکته‌ی دوم در باب تأثیرپذیری وحی از زبان و زمانه‌ی پیامبر است؛ به باور من، می‌توان این تأثیرپذیری را پذیرفت، بدون اینکه نیاز باشد تلقی سنتی از وحی را کپرنیک‌وار زیر و رو کنیم. همان ‌طور که نویسنده‌ی سفیر حق و صفیر وحی به تبع ملاصدرا و شیخ اشراق آورده است، وحی «تنزل» حقیقت محض و بی‌صورت در قالب صورت و سیرت و ذهن و زبان و زمانه‌ی نبی است. ولی کارگردان این نزول و تنزیل، خود خداست نه نفس نبی!
نکته‌ی سوم در باب تلقی جنابعالی از خداست. کتاب «تعریف مجدد دین» و مقالات «بازاندیشی در باب خدا» و «بازاندیشی در باب وحی»‌ را خوانده و مستفیض شده‌ام. اما آنچه به ذهن قاصرم رسیده این است که خدای نامتشخصی که در این نوشته‌ها از آن سخن می‌رود، مرز روشنی با بی‌خدایی ندارد و در قالب ادیان ابراهیمی به هیچ تأویلی نمی‌شود از آن دفاع کرد. اساساً محل نزاع خداباوران و خداناباوران خدای متشخص است. البته مرادم از خدای متشخص، خدای انسانوار نیست. بلکه مرادم خدای متشخص ناانسانوار است. انتقادهایی که شما به تلقی سنتی از خداوند وارد می‌کنید، خدای متشخص انسانوار را هدف می‌گیرد و پذیرش آن انتقادها لزوماً به دست شستن از خدای متشخص ناانسانوار نمی‌انجامد.

دوست محقق ومدقق دیرینم جناب رهبری عزیز
با سلام وعرض ارادت...چقدر دلپذیر است شنیدن نقدهای تان و هم مباحثگی با شما ..... ممنون و بعد از خواندن ایرادات جدّی تان آنچه به ذهن ناچیزم رسید این بود:
یک. نوشته اید «خداوند بیرون از هستی نیست بلکه هستی تجلی اوست ».
خیلی خوب. تا اینجا ما خیلی خویشاوندی زبانی داریم این هم درکی از خداست که بنده وشما داریم والبته حقیقتی ناب هم نیست. عمر من قد نمی دهد ولی شما ممکن است روزی از این درک نیز عبور بکنید و درکی دیگر را معنادار تر بیابید. مهم روح حقیقیت جویی است ونه حسّ تصاحب حقیقت .
اما بحث بنده در آن نوشته این بود که چگونه همین تعابیر ابن سینا وابن عربی ومولوی وصدرالدین شیرازی زمانی تأویلات نامقبول از دین بودند وسپس مقبول افتادند ومرسوم شدند. آیا این همان زیر وروشدنهای کپرنیکی نیست؟ آیا تحول تا زمان ما وتا حکمت صدرالدین بود و پس از او دیگر روی نخواهد داد؟ به نظرم تحول از طریق امثال همین گفتگوهای ما وهزاران چو ما ادامه خواهد یافت. آنچه در ایران کنونی به دلیل ساختار دولت نیست آزادی اندیشه واین فضای گفتگوست. البته تحول به معنای گزافگی نیست کپرنیک یا انشتین وهایزنبرگ نیز با حرفهای گزافه این تحول را نمایندگی نکردند بلکه کار وتحقیق وتفکر منظم وضابطه مندی داشتند . مهم این روح معرفت آموزی وگشودگی به نقدهاست.

دو. با استناد به بیانات زنده یاد آیت الله منتظری (این عالم دینی انسانگرا و نادر زمانه) نوشته اید که « وحی «تنزل» حقیقت محض و بی‌صورت در قالب صورت و سیرت و ذهن و زبان و زمانه‌ی نبی است. ولی کارگردان این نزول و تنزیل، خود خداست نه نفس نبی»...
در اینجا نیز فرق درک ناچیز بنده با آنچه حضرت عالی تقریر می فرمایید همان چیزی است که در ایراد چهارم مقالک خویش از او به دوانگاری تعبیر کرده ام و درک ناچیزخود را به شرح زیر بیان کرده ام:

«اکنون اگر از خدا نیز سخن برود، کمتر موجودی شخصی دربیرون عالم است. در عالم و در آدم است. «روی قانون گیاه، روی آگاهی آب». علتی جدا در عرض علل این جهانی نیست، جامع جمیع این علل و عوامل است. اوج نگاه آدمی است. معنای معناهاست. غایت غایتهاست. سعۀ کرانه ناپیدای هستی است. فاعلی شخصی نیست که نقش آدمی او را کم وزیاد بکند. بلکه با فاعلیت آدمی است که ظهور او کم وزیاد می شود. تیری که پیامبر می زند، او می زند. آواز حلقوم محمد است که بالاشده و برآمده و آواز خدایی متعالی و خدایی برتر از خدایان مال پرستان و زورگویان، و برتر از خدای مذهب فریب درمکه شده است. آواز این حلقوم انسانی، آواز خدایی منزّه شده است اما با همۀ تعینات این جهانی وتاریخی وعربی خویش»

سه. در این خصوص تفاوت نگاه آن محقق محترم با این دانش آموز در این است که بنده طیف تعاریفی را که از خدا شده است وسیع تر می انگارم وتشخص را به معنای personal بودن جزو سازندهای درونی امر الهی تصور نمی کنم .
هم مباحثۀ عزیزم......ما می توانیم تعریفی مختار از یک مفهوم را ترجیح بدهیم بی آنکه منطقا دلیلی داشته باشیم تعریف خود را مرز آن مفهوم تلقی بکنیم . معنا پیوسته در غیاب ماست.

بازهم درباب ملاحظات عالمانۀ شما می اندیشم...با بهترینها...م-ف 19 دیماه

بهروز رضایی منش دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1391 ساعت 21:12


در شماره ی 27 نشریه ی مهرنامه آذر91 از دکتر مقصود فراستخواه نوشته ای با عنوان " نقدی بر نظام سنتی دین شناسی در ایران"
به چاپ رسیده است که در آن بر سنت دینی ایرانیان و مسلمانان و سنتی بودن دین و دین سنتی هجوم برده است. نگارنده قصد ندارد
به نوشته ی فراستخواه نوشته ای که پر از خشم است، پاسخ معرفتی بدهد که پرداختن منطق به "محمولات غیرقابل اشاره" در اساس
ناممکن است.
فراستخواه برای طرد و انکار "مغیبات" و "وحیانیات"، به عنوان مفاهیم ما قبل کانتی، نقض غرض کرده و به مفاهیم و ابزارهای مابعدکانتی
متوسل شده است. بی پرده عرض کنم که من پر از حیرت شدم از انتظارات غیرمنطقی نویسنده ی گرامی. از انتظاراتی که او از یک "مرجع
تقلید" دارد. مرجع تقلیدی که از کودکی تا زمان مرگ اش را مومنانه و متخصصانه در فضا و جهان زیست دین به سر برده و هیچ گاه تصور اختیار کردن پیش فرض ها، باورها، محتوا و متن دین دیگری برای اش متصور نبوده است. او چنان متعهدانه زی علمی داشته که در "علم دین خود" به نهایت دانش، مهارت و توانایی رسیده است. او کارشناس حرفه ای دین خویش است. آیا نوشته ی فراستخواه اخلاقی است که پس از مرگ یک مرجع تقلید بر او خرده می گیرد که چرا دین اش را مدرن و نو نوار نکرده است !؟ فزاست خواه چرا شهامت و شجاعت ور رفتن با آثار دینی یک مرجع تقلید زنده چون آیات عظام جوادی آملی، مکارم شیرازی، سبحانی و ... را ندارد؟ چون می داند طبق قانون جمهوری اسلامی و قوانین فقهی همین دین سنتی ممکن است مرتدش بخوانند و یا لااقل چون هاشم آقاجری گرفتار سلول های زندان اوین اش کنند. قدر سر از قبر برداشته و به وی پاسخ دهد. فرصت طلبی نویسنده ای که خلق اش را به اخلاق می خواند جوانمرادنه، منصفانه (عادلانه) و اخلاقی است؟ البته من بر فراست خواه نازنین خرده نمی گیرم. روزگار و زمانه ی ما روزگار و زمانه ی مانیک و اسکیزوفرنیایی است. زمانه ی مردی و مردانگی و فتوت و جوانمردی در فرهنگ و تفکر و ذهنیت مدرن فراست خواه مرده است. وقتی در یک ذهن مدرن خدا مرده است، اخلاقیات که جای خود دارد. به ویزه این که در فرهنگ لغات اخلاق عقلانی و مدرن نباید بتوان واژگان اخلاق سنتی مانند مرام و مردی و مردانگی و فتوت و جوانمردی را سراغ کرد.

استاد ارجمند جناب دکتر رضایی منش عزیز
با سلام وممنون
اکنون چشمم به نقد وایراد حضرت عالی افتاد و می کوشم در او تأمل بیشتری بکنم . به آن جناب اطلاع واثق می دهم که هیچ خشمی در آن نوشته نیست. یک بار دیگر با آرامش بخوانید وبنویسید. چه خشمی؟! قدری در تعابیر و کلمات بشری مان درنگ کنیم.

برای خاطر احترام قلبی که به زنده یاد آیت الله منتظری (این عالم دینی انسانگرا و نادر زمانه) دارم، دوباره عرض می کنم قصد بنده نقد نظام سنتی دین اندیشی موجود بود و خواسته ام توضیح دهم که حتی عالمی مثل ایشان نیز به رغم همه دانش و تتبع خود با محدودیت های این نظام سنتی درگیر بودند وکاملا هم فهمیدنی است واز ارزش های آن عزیز نمی کاهد.
اساسا انتخاب آیت الله منتظری برای نقد به خاطر فقدان اسفناک ایشان نیست بلکه به پاس صدق و فضیلتی است که همه از ایشان در این سالها دیدیم و از یادها نمی رود . در مقالۀ خویش چنین از او به اخلاص یادکرده ام تا شما حساب تفاوتها را دوباره به خاطر بیاورید، عین عبارت های این دانش آموز است درباب آن زنده یاد:

آیت الله منتظری یکی از اخلاقی ترین عالمان شیعی در ایران معاصر شد. دیگرانی دشنۀ تکفیر وتفسیق دارند، از در تحریک و تهدید وخشونت کلام می آیند و عوام فریبی و هوچیگری در پیش می گیرند، اما منتظری با صد احترام و اخلاق و آزادمنشی به دفاع صادقانه از عقاید مألوف همت گماشت.

فقیهی سیاسی که خود به اقتضای فضای غالب زمانه، روزی مقولۀ حکومت مردان دین برجامعه را نظریه پردازی شرعی می کرد، در مواجهۀ مسؤولانه با آزمونهای بعد از انقلاب به تعدیل نظریۀ خویش ریاضت ورزید، ترک بسیاری تعلقات کمیاب گفت، راه انسانگرایی برگزید وتا بدانجا با حقایق عالم خضوع ذهنی و روحی پیشه کرد که به حقوق بشری ِ «دگر اندیشان بهایی» فتوا داد.


منتقد محترم
در پایان با شما هم آواز می شوم در تکریم ارزشهای والای انسانی اما نه فقط «مردانگی و فتوت» که نوشته اید و واژه های محدود مذکر مردسالاری هستند بلکه تکریم همه ارزشهای فراموش شده ای مانند انسانیت و صداقت وعدالت وبشر دوستی و آزادگی وآزادمنشی و خلوص وصفا و محبت و معنویت ودیگر فضیلت های از یادرفته.....

درود برشما
م-ف
19 دیماه 91

خلیل سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:37 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

1 - از دیر نوشتنتان نگران بودم به همان دلایلی که جناب رضایی منش فرموده اند.

. 2 - پذیرش آنچه شما مطرح می کنید، -همانطور که خود گفته اید- توسط عالمی همچون منتظری غیر قابل قبول است تا چه رسد به دیگران.

3 - مسیحیت که بسیار زودتر از اسلام در زیر چرخ دنده های استدلال های علمی گرفتار و بناچار از این رویارویی پس کشید، هنوز هم به همان استدلال های " پسر " خدا چسبیده است که حتا از نظر علمی خودشان می دانند چقدر این سخن نادرست است، تا چه رسد به اعتقادات اسلامی که خدا را مسلط بر هستی می داند که هیچ برگی بی نظر او تکان نمی خورد. – مطمئنم که آیه هایش را می دانید- و آیه های روشن قرآن برای انسان هیچگونه اختیاری قائل نشده است. من به تفسیرهای متنوع اشخاص کاری ندارم. به صورت آیه توجه می دهم که بی شک این آیات برای عرب بادیه نشین آن موقع می باید بی مفسر قابل لمس بوده باشد.
4 – بر خلاف نظر آقای رضایی منش که دیدگاه شما را ملحدا گرایانه می بیند، نگارنده آن را نگاهی دقیقن سنتی می بینم که در ساختاری نو از واژه گان پدید آمده است و بظاهر بیشتر به عرفان پهلو می زند تا به شریعت، اما دقیقن شریعت است :

" اکنون اگر از خدا نیز سخن برود، کمتر موجودی شخصی دربیرون عالم است. در عالم و در آدم است. «روی قانون گیاه، روی آگاهی آب». علتی جدا در عرض علل این جهانی نیست، جامع جمیع این علل و عوامل است. اوج نگاه آدمی است. معنای معناهاست. غایت غایتهاست. سعۀ کرانه ناپیدای هستی است. فاعلی شخصی نیست که نقش آدمی او را کم وزیاد بکند. بلکه با فاعلیت آدمی است که ظهور او کم وزیاد می شود. تیری که پیامبر می زند، او می زند. آواز حلقوم محمد است که بالاشده و برآمده و آواز خدایی متعالی و خدایی برتر از خدایان مال پرستان و زورگویان، و برتر از خدای مذهب فریب درمکه شده است. آواز این حلقوم انسانی، آواز خدایی منزّه شده است اما با همۀ تعینات این جهانی وتاریخی وعربی خویش. "

اگر چه مایل نیستم وارد بحث وحی شوم، اما به نظر می رسد " وحی " که امری تاریخی نیست،- براساس نظر شما – توسط انسان ( پیامبر) تاریخی می شود. و بناچار تاریخ مصرف دارد. و با پایان تاریخ مصرف، تعقل و استدلال و عمل بشری جایش را پر می کند ( گویا این نظر اقبال لاهوری هم هست – مطمئن نیستم - ) . به این ترتیب در عمل فقه و شریعت به عبادات و پالایش روحی شخصی تمرکز می یابد. حالتی که امروز مسیحیت پیدا کرده است. این به پیشواز آینده رفتن کارساز تر است از مویه کردن بر گذشته.

5- بهر روی در زمانه ای که کشاکش بین جامعه سنتی و جامعه ی نوخاسته ی مدنی در جریان است، این نظرگاه ها می توانند راهگشا باشند و خاطر نگران بسیاری را در از دست دادن دین و سرازیر شدن در آتش دوزخ کاهش دهد.

جسارتم را ببخشید.

با سلام وممنون از دوست محقق منتقد
ممنون از نقدهای رادیکال شما
بنده قبول دارم راه دشواری است اما برای جامعه ما لازم است همیشه نمی توان کوتاه ترین فاصله بین دونقطه را انتخاب کرد. ضمنا سه مقدمه وپنج ایراد بنده در مقاله هنوز توسط شما ناقدان خوب محترم مورد بحث قرار نگرفته است
با تقدیم ارادت
م-ف
19 دیماه91

یوسف چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:50

سلام براستاد بزرگوار
از مطالب شما بسیار بهره بردم .گرچه بضاعت نقدو تحلیل آنچنانی ندارم اما بواسطه ارتباط ذهنیم با موضوع که قبلا مجال مطالعه مختصر هم داشتم باید بگویم که مشکل ما عدم مطالعه عمیق وعدم آشنایی چشم وگوش ما با بسیاری علوم مانند منطق فازی است.
اخیرا در مورد منطق دوارزشی ارسطویی ومنطق گسترده وچند ارزشی فازی مطالعه می کردم که بی ارتباط با موضوع دوانگاری وثنویت که گذشتگان وحتی اکثرامروزیان براساس آن پدیده ها را تحلیل می کردند ومی کنند نیست.اگر ذهنیت فازی ما تقویت گردد بسیاری عقایدتعصب آمیز و محدود کننده برطرف خواهد شد.ارادتمند همیشگی.

با سلام بر دوست معنویت ومعرف ورزی ام ویادباد ایام وخاطرات وممنون از ملاحظه و توضیح مفیدتان
م-ف

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:50

خاستگاه تاریخی دین متعلق به دوران کهن و سنت است. و گزاره (پیام) های اصلی اش این است که : "الله را بپرستید و برای اش شریک نگیرید." انسان ها برای قائل شدن به وجود ایجادگر مشکل چندانی نداشته اند. در بررسی ماهیت اش مشکل داشته اند. که دین هم اعقل را ناتوان ز جستجو و کاویدنش دانسته و لذا از آن منع کرده است. نظام فسفه ی کانت هم بعدها همین محدودیت ذاتی عقل را دریافت و انتظامش بخشید.

دین سنتی و سنت دینی ماقبل کانتی است و به دلیل غیاب نویسنده (پیامبر و امام و تأویل گر) نتوانسته است در برابر پیش فرض ها، محتوا و متن و روش ها و معارف پساکانتی جهان جدید از خود، "خودکارآمدی " نشان دهد و خود را سازماندهی مجدد کند. تشتت گرایی و تشتت پذیری اش هم از همین روست. و متاسفانه تصلب حافظان رسمی به "مُجَدِدین دینی" روی خوش نیز - هرگز - نشان نداده است و هر کس در این میدان سری برافراشته و سرخ زبانی و سرخ عقلی نموده است، سر سبز خود بر باد داده است.

دکتر مقصود فراستخواه پنج ضعف درونی مزمن برای"نظام سنتی دین شناسی در ایران" نوشته است:
1- "نظام سنتی دین شناسی در ایران دچار اینرسی ولختی شده است. روح پرسش افکنی و تحلیل و تفکر انتقادی، جنب وجوش و نوآوری از متن حوزه ها غائب و به دور و برکنار است."
وی در تبیین این که چرا دین شناسی سنتی ایران دچار لختی شده و پرسش و تحلیل و نوآوری از آن غائب گردیده می نویسد: "علت این وضعیت را آثار چندین سده انحطاط تاریخی و تعطیلات تاریخی دانسته است." ولی تحلیل نمی کند که چرا چندین سده دچار انحطاط تاریخی شده و به تعطیلی تاریخی (جمله ی مشهور مارکس) رفته و از تعطیلات تاریخی بازنگشته است. (شایگان نوشته که ایران از1357 از تعطیلات تاریخ بازگشته است). فراست خواه، عارضۀ «دولت بستگی» و «سیاست زدگی ِ» دین را در سه دهه ی اخیر را نیز مزید بر علت دانسته است.
فراستخواه برای ورود به بحث از سه مقدمه استفاده کرده است:
مقدمه اول- دربارۀ طبیعت دین تاریخی : دین باوری و دینداری تاریخی مردمان بنا به "سرشت" خویش نوعاً وغالباً میل به عقیده و تعبد و تعصب دارد به جای عقلانیت و تحلیل و تساهل.
نقد راقم سطور:
فراست خواه همان طور که در سطرهای بالا آمده است در تبیین خود خود دو نوع عامل را مورد توجه قرار داده است:
1- "سرشت دینداری و دین باوری تاریخی" ایرانیان، که "میل به عقیده" دارد که به نظر می رسد منظور او از "میل به عقیده" این باشد که ایرانیان "ذات گرا" هستند
من شخصاً مخالف این تحلیل نیستم و بلکه عمیقاً به این رویکرد تحلیلی متمایلم. ولی مساله این است که این تحلیل مخالف رویکرد علمی خود فراست خواه است.
زیرا از منظر علمی اقوام سرشت ندارند. متذکر می شوم که از نظرعلمی افرادخاص تیپ شخصیتی دارند ولی جامعه نه.
2- این نکته بسیار مهم است که بدانیم این علل تاریخی متصلب و متجزم کننده ی دین و جامعه و قوم ایرانی چیست؟
شاید عرب ها هم از این جهات شبیه ایرانی ها باشند.

مقدمه دوم: تنش زایی عقلانیت برای امر دینی
راقم سطور:
خب همین را می خواهم بگویم اگر ارتباطات و مقایسه ما با دنیاهای دیگر نمی بود، آیا ما باز هم شکایتی از ریخت و تیپ فرهنگی و سیاسی و خلق و خوی خشن و دینی و استبدای و غیر لطیف تاریخی خودمان داشتیم؟
سروش در سال های قبل در مقاله ی "عقیده و آزمون" در خصوص چگونگی آزمون ایدئولوژی ها و تئوری های کلان اجتماعی نوشت که تاریخ آزمایشگاه عقاید و ایدئولوژی هاست. و می سرود این بیت حافظ را که"خوش بود گر محک تجربه آید به میان / تا سیه روی شود هر که در او غش باشد". آیا دین و استبداد که همواره در ابراز و نشان دادن قابلیت های درونی و تاریخی خود و در انجام وظایف کارکردی که متن ایرانی بر عهده اشان گذاشته است، موفق نبوده اند؟!
آیا دوام و پایداری بیش از اندازه ی "دین و استبداد ایرانی" حکایت از موجهیت آن ها در ایران نمی کند؟! بین عناصر درونی "دین و استبداد ایرانی" و عناصر خارجی آن که همانا ویژگی های متن ایرانی (نظام اجتماعی شامل: ساختار سیاسی و ساختار اقتصادی و ساختار فرهنگی) است، سازگاری حیرت برانگیزی وجود دارد. آیا گواه تاریخ ایران بر میزان بقا تاریخی دین و استبداد ایرانی هیچ معنای علمی ندارد؟
حال مساله و اشکال من این است که چرا روشنفکران ایرانی خواه لاییک، سکولار یا مذهبی تلاش (و زور) بی فایده می زنند که چیزی را تغییر بدهند که از نظر کارکردگرایی توجیه پذیر است؟

آری! در مقایسه با ملل مترقیه ی غربی و آن طرف آبی، ریخت ما خیلی نافرم وناریخت است. خب! آقایان! چرا وضعیت کنونی و تاریخی ایرانمان را با وضعیت کنونی و تاریخی آنان مقایسه می کنید؟ که تعادل روانشناختی اتان به هم بریزد؟ و آن گاه بخواهید تعادل ملتی را به هم زده و هزینه های بسیار سنگین برای اشان ایجاد کنید؟ از مشروطه تا حالا ما را برزخی شده ایم.

مقدمه سوم: تبّدل حریفان بیرونی به خویشان درونی
فراست خواه می نویسد: "جای بسی تأمل است که در دراز مدت، فکر دینی، بیشتر از طریق همین فلسفه وعرفان وادبیات بود که توانست در فرهنگ این سرزمین حضور وتداوم پیدا بکند."
راقم سطور:
من با این داوری شما بسیار مخالفم. اولاً به شهادت نوشته های سیدجواد طباطبایی سرّ و راز انحطاط ایران فقدان فلسفه و تفکر بوده است. اگر هم چیزی بوده یونانی و غربی بوده. آرامش دوستدار به "امتناع تفکر" معتقد است. البته عرفان و فلسفه در ایران از لااقل زمان سهروردی تا حالا (که من معتقدم چون ایران از آغاز خود و نه فقط در این 1434 سال ، "دین وحیانی" داشته لذا هیچ گاه عقل مولد نداشته است) با موانع اساسی روبرو بوده اند. با این همه بین همه ی این ها دادوستد بوده است. نه این که دین رابطه یک جانبه و یک طرفه با آن داشته است یا برعکس.
نظام (سیستم) اجتماعی ایران مانند هر نظام اجتماعی دیگری "یک سیستم زنده (ارگانیک)" است. در یک سیستم باز بین اجزا و مولفه ها و عناصرش رابطه ی متقابل وجود دارد. بعید است اگر نظامی (سیستمی) بقای چند هزار ساله اش مبتنی بر مناسبات منفعتی یک جانبه بوده باشد. به قول مرتضی مطهری خدمات متقابل وجود داشته است.
آیا فلسفه و عرفان و ادبیات از دین تغذیه نکرده است؟ و فقط دین از آنها انگل وار تغذیه کرده است؟ به نظر می رسد که داوری شما از منظر "نگرش سیستمی" ناصواب است. آیا تنها فلسفه و عرفان و ادبیات دهنده بوده اند و دین هم فقط گیرنده بوده است؟
گفته اید "اگر ادلۀ فلسفی یا شواهد عرفانی را از اسلام تاریخی می گرفتید چه چیزی از الهیات او باقی می ماند؟ تا پیروان را با آن به اصلی ترین آموزه های خود مانند خدا وآخرت و بقای پس از مرگ متقاعد یا راغب بکند؟"
این قضاوت شما بی پایه و نامنصفانه است. اگر دین عرب چنین احساسی می کرد، کتابخانه ها را از بین نمی برد و کتاب سوزی راه نمی انداخت. فراموش نباید کرد که ما در اسلام کلام الهی داریم و الهیات نداریم. الهیات در اساس خود موضوعی مسیحی است.
این قضاوت و نتیجه گیری که "اگر آثار منثور و منظوم ادبی و شعر حافظ و مولوی و امثال آنان نبود، احادیث و آیات چگونه در فرهنگ عمومی مردم این سرزمین جذب می شدند؟" نظریه ای عجولانه ، سوگیرانه و نادرست است. اقبال مردم طی سده ها به دیوان اشعار بزرگان شعری و فلسفی و عرفانی در جهان ایران (مانند حافظ و مولوی و سنایی و عطار و دیگران) و عرب (مانند ابن عربی) به این علت بوده که آن ها حامل اندیشه های قرآنی و اسلامی بوده اند. آنان و آثارشان حشمت و احترام و شیرینی و بزرگی خود را از قرآن (این کلام الهی و نه کلام محمد) یافتند و با ایستادن بر شانه های اسلام (به تعبیری) به غول های تاریخ شعر و ادب تبدیل شدند.
نیز نوشته اید: "حتی بسیاری از مناسک دینی نیز از طریق انواع فضاهای غیردینی و آمیزه های متنوع ذوق و هنر و فرهنگ و اجتماع مردمان بود که توانستند به حیات خود در جامعه و تاریخ ما ادامه بدهند." آقای فراست خواه ؟! مردم با اجرای دستورات آیینی و مناسک دینی (مانند تجربه حج، جمعه و جماعت، جهاد و شهادت، یتیم نوازی و اطعام مستمندان و صله ی رحم و عیادت بیمار و روزه و مراسم اعیاد و عزاداری ها) مبتهج و مصفا شده و با به شور و شوق و هیجان آمدن و پر شدن از احساس رضایت روانی (ذهنی) و روحی ذوق اشان به جوش آمده و مناسک آیینی را در زندگی شخصی و خانوادگی و محله و شهر و کشورشان نهادینه و درونی و فضاسازی و فرهنگ آفرینی می کنند. از ذهن تیز شما متعجبم که این گونه زنجیره ی علت و معلولی رخدادها راگم کرده است. همان طور که نویسنده ی ایرانی آلمان نشین دوستدار گفته است ایرانیان طی هزاره ها دین خو بوده و خوی دینی دارند. آنان مناسک و فرهنگ اشان دینی بوده است.

در مقاله ناچیز بنده، سه مقدمه وپنج ایراد ذکر شده است. در اینجا منتقد دانشمندی با نقد محققانه به بنده در بررسی بیشتر موضوع کمک شایانی می کند. چیزی که هست منتقد محترم انتقادات خود را بر سه مقدمه بنده متمرکز کرده اند ونه پنج ایراد
ضمن تشکر صمیمانه چند عرض کوچک در اینجا دارم:
یک.
وقتی ادعا می شود که در تاریخی واقعی ، میل به عقیده به جای آزمونگری فراوانی محسوس دارد، به تصور این دانش آموز این ادعا لزوما ذات باورانه نیست با منتقد دانشمند وژرفنگر موافقم در ناموجه بودن منطقی ذات باوری . به نظر می رسد هیچ حکم ذات باورانه درباب هیچ جامعه ای از جمله ایران ،منطقا قابل توجیه کافی نیست
هم منتقد محترم وهم فراستخواه قائل به ذات باوری نیستند وبه تغییر قائل اند پس اگر دین سنتی ونظم سیاسی سنتی دیرزمانی هم کارکردهایی در جامعۀ ایران داشت هر دو اکنون به سبب تغییرات چدی ناکارامد و پروبلماتیک شده اند همین برای پی جویی تحولات فکر دینی وفکر سیاسی ونظم سیاسی در ایران امروز کفایت نمی کند

دو.
منتقد محترم ،آیا تعادل های جدید بدون برهم خوردن تعادلهای ناکارامد وناپایدار امکانپذیر است؟ البته حقیقتی مهم در سخن منتقد است وآن هم تبدیل جامعه ایران به خرگوش آزمایشگاهی برای ایدئولوژی های سیاسی است اما اگر فکر علمی وگفتگوی علمی جدی وجود داشته باشد می توان به تغییرات پایدار معقولی در ایران اندیشید
سه.

فلسفه عقلانی در ایران رونق چندانی نداشت اما فلسفه وعرفان مضاف ومتصف ومقید به دین کم وبیش در تاریخ ما بوده است ودر کتابهای سید جواد طباطبایی شواهدی برای نقض این شق دوم نیست بلکه او دعاوی خود را درباب شق اول یعنی فلسفه عقلی صورت بندی کرده است نهایتا آیا منتقد دانشمند درباب شواهد فراوان مربوط به ادامه حیات فکر دینی در متن سنتهای فلسفی وعرفانی وادبی ما چه نظری دارند
این دانش آموز در مقاله دیگر از این موضوع بحث ناچیزی کرده ام در اینجا
http://s1.picofile.com/file/7108486983/Religion_and_thinking_traditions_M_Farasatkhah1390.pdf.html

چهار
ملاحظه منتقد محترم درباب مبادلات میان دین و ساحات دیگر عقلی وشهودی وادبی ، ملاحظه مهمی است وبه بررسی بهتر موضوع کمک می کند

پنج
از منتقد محترم برای توجه دادن بنده به محدودیتهای نوشته ام ممنونم والبته همچنان تصور می کنم دین عربی با ذوق وفرهنگ و ادبیات و رسوم ایرانی بود که به توفیقش افزوده شده است

شش
می فرمایید علاقه به حافظ به خاطر آن است که حاوی فکر دینی است. آیا بهتر نیست بگوییم علاقه به حافظ در ایرانیان به خاطر بیان هنری رازهای دینی آن هم با آمیزه ای از عرفان متنعمانه و عاشقانه و با افشای زهد ریایی وخشونت شرعی گریبانگیر این جامعه بوده است؟

هفت
دربارۀ آیین ها ومناسک نیز منتقد محترم برخلاف اینجانب دیدگاه هایی دارند که درخور تأمل است

هشت
درپایان بار دیگر از نقدهای منتقد محترم بسیار سپاسگزارم والبته در شگفتم که منتقدان محترم در دو سو وبا دو نوع مبانی ودعاوی متضاد (یعنی عقل اندیش های ناقد دین و دین اندیش های مدافع دین ) در یک نقطه خیلی به هم نزدیک می شوند وآن هم نفی معقول سازی دین باوری و تحول وتجدد فکر دینی است

با احترام
م-ف

نامه های حوزوی پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 18:55 http://rezataran.ir

با سلام وادب
این مطلب را در مهرنامه خوندم و برام خیلی جالب بود، و شاید مدتها بود به این مساله فکر میکردم شاید در نامه های مکتوب دکتر سروش و ایت الله سبحانی نیز بتوان دیدگاههای حضرتعالی را مطرح کرد، اما مساله این است که چه باید کرد؟ حال که روش شناسی سنتی پاسخگوی نیازهای جدید نیست چه میتوان کرد، اگر قرار باشد بر اساس روش شناسی جدید سنت بازتعرف شود بخشی از سنت تاب نداشته و کنار میرود و سنت گرایان چنین اجازه ای نمیدهند.
ارادت

منتقد محترم با سلام واحترام وممنون از ملاحظه درخور تأمل تان...به نظر می رسد راه این باشد که سنت از تصلب وامتناع رهایی پیدا بکند و نقدها را در خود جذب وبا آنها تبادل زیستی بکند ، با آنها زندگی از سر بگیرد، سنتها از نقد در سنت ونقد برسنت ، متجدد و متحول و پویا می شوند و رونق می گیرند.....با بهترین ها ودر اولین فرصت به نشانی سایتی که معرفی فرموده اید مراجعه واستفاده خواهم کرد
م-ف

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:03

سلام مجدد،

ناقد بی نام اعتراف خوبی کرده است که از دید جناب فراستخواه فرو مانده است:

"
آری! در مقایسه با ملل مترقیه ی غربی و آن طرف آبی، ریخت ما خیلی نافرم وناریخت است. خب! آقایان! چرا وضعیت کنونی و تاریخی ایرانمان را با وضعیت کنونی و تاریخی آنان مقایسه می کنید؟ که تعادل روانشناختی اتان به هم بریزد؟ و آن گاه بخواهید تعادل ملتی را به هم زده و هزینه های بسیار سنگین برای اشان ایجاد کنید؟ از مشروطه تا حالا ما را برزخی شده ایم. "

ناقد محترم شما چگونه فهمیدید که " ریخت ما خیلی ناریخت شده است" ؟ جز با ارتباط با آن نواحی؟ شما تنها به این مقایسه ننشسته اید. برزخی شدن ما از مشروطه به سو حاصل عدم توجه رهبران دینی به نیازهای تازه ی جامعه مرتبط با دنیای بیرون است. آنها عوض توجه به شرایط تازه دنیا، بر زندگی 1400 سال پیش پای فشردند. و هر آنکس که این هشدارها ر داد مستوجب عقوبت شد و هنوز هم می شود. دنیای ارتباطی امروز، کار این آقایان و جزم اندیشان را مشکل تر کرده است.

سلام و عرض ادب
ممنون از هم مباحثه عزیز که منتقدانه وارد گفتگوی ناقد محترم واین دانش آموز شده اند وبه سطح وگسترۀ نقد با طرح دیدگاه های شان افزوده اند
م-ف

بهروز رضایی منش پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:16

حضرت استاد
از پاسخ های ات متشکرم. من با دانش بسیار محدودم فقط به ارزیابی سه مقدمه ی شما رسیدم . و خستگی دیگر اجازه نداد که جلوتر بروم. و البته سعی و اهتمام شما در خصوص تلاش برای جانشین سازی مبانی معرفت شناسانه بجای معرفت شناسی سنتی ستودنی است. ولی بنده هنوز ترجیح می دهم در خصوص این شیفت های پنجگانه تامل بیشتر نمایم. علت عمده ی این تامل این است که خود غرب هم دیگر چندان به کارآیی مدرنیته باور ندارد. احتمالاً باید منتظر گزینه ی سومی باشم. ارادتمند شما بهروز رضایی منش

همکار محترم با سلام جناب عالی محققی متتبع هستید وبهتر از من می دانید غرب یک شخص یا حزب یا جریان فکری واحدی نیست دراو انواع آرا ورویکردها هست ومهم ترین خصیصۀ جوامع توسعه یافته وجود آزادی اندیشه وبیان وگفتگوهای مداوم انتقادی است . نقد مدرنیته هم از این باب است ومبارک است واصلا برای همین است که امروز از مدرنیته ها ونه یک مدرنیته سخن می رود.....
با احترام
م-ف

حسن کاظمی شنبه 23 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:00

ایران دو راه بیش تر در پیش رو ندارد:
1- تسلیم غرب و مدرنیته رو به احتضارش شود (چون ترکیه همسایه ما).
2- خود به پارادایمی جهانی تبدیا می شود. (در صورت تحقق آرمان موعودگرایان)
نویسنده گرامی طالب شق یک است و موعودگرایان ایران طالب شق دوم.
اگر شق یک محقق شود ایران یک گام جلو رفته است.
اگر ایدئولوژی ایرانی بر جهان غالب گردد (خدا را چه دیده اید؟!)، معنی اش صحت فرضیه مهدویت است. البته آن گاه باید منتظر مرگ "فقه محتاط و احتیاط اندیش" باشید. فقه فقیهانی که تنها دغدغه اشان در طول تاریخ ایران اسلامی حفظ و تامین منافع صنف روحانیت بوده است. و شاهد احیا و تحقق "دین حق" باشید که قرآن وعده ی تحقق اش داده است. ولو مشرکان از این تحقق در اکرام باشند.

جناب کاظمی عزیز منتقد محترم با سلام وممنون از ایرادتان...ولی به گمانم قضاوت آن جناب که مباحثی را به معنای تسلیم به غرب تلقی می فرمایید خیلی ساده سازانه و برخلاف شواهد وادله است. البته هرچه هست محترم است. بنده متفاوت با حضرت عالی فکر می کنم و از شما به خاطر طرح دیدگاه های تان ممنونم
م-ف

حسن کاظمی یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1391 ساعت 19:41

آقای دکتر فراستخواه
سلام علیکم
تعارف چرا؟ به جز حاکمیت کنونی ایران، آیا می توان گفت کسی از گروه های فکری و سیاسی مذهبی و نامذهبی ایرانی مانده است که به غرب پناه نجسته باشد؟ آه معنای تسلیم چیز دیگری است؟ سر زنده باشید

دوست محقق منتقد عزیزم
با سلام وضمن تشکر از بیان دغدغه ها ودیدگاه های تان که محترم اند . هموطن خوبم، غرب که یک چیز نیست در او انواع چیزهاست از کارتل ها تا دولتها تا احزاب تا متفکران ودانشمندان ونهادهای علمی ومدنی و اجتماعی وفرهنگی مختلف با انواع جهت گیری ها وعملکردهای متفاوت . ستیز با اینها حکم یکسانی ندارد و تعامل با آنها نیز همینطور. اگر منظورتان کمپانی ها ودولت های استثمارگر ، یک جانبه گرا و سلطه جو باشد به نظرم برای شان چه دشمنی بهتر از حاکمیت کنونی، که مرتب آب به آسیاب شان می ریزد. حاکمیت کنونی از دین وعدالت واستقلال بدجوری دفاع می کند ودراب عدالتی در غرب نیز بدجوری شعار هل من مبارز می دهد. بهتر از بنده می دانید خوشا آنانکه حقیقت را می جویند هرچند در غرب و از ناراستی احتراز دارند هرچند آن ناراستی در مدعیان دین. با عرض ادب وبهترین آرزوها برای تان
م-ف
25 دی 91

هاتف دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:21 http://www.hatef-e-iman.blogfa.com

سلام
در حال خواندن " زبان قرآن " تان هستم .
درباره ی نکات نخست و چهارتان نقد هایی داشتم .
شما در نکته ی نخست بر آقای منتظری خرده گرفته اید که تمسّک ایشان به اجماع ، برای الهی بودن معنا و لفظ قرآن ، برای ذهن نقّاد امروزی هضم ناپذیر است ؛ ولی خودتان در " زبان قرآن " به همین دلیل تمسّک جسته اید .
در نکته ی چهار گفته اید که دیدگاه دوآلیستی برای ذهنیّت جدید ، تا حدّ زیادی غریب شده است .
پرسش من این است که اگر انگاره ی شما از خدا ( که در دین و جامعه آورده اید ) پذیرفته شود ( که پذیرفته ی من هم هست ) ، خیلی از سؤالها پیش می آید که به راحتی پاسخ گفته نمی شوند .
این خدای بی چون ، چگونه قابل مهر ورزیدن است ؟ چگونه رحمان و رحیم است ؟ چگونه خالق است ؟ چگونه می توان او را به دعا خواند ؟ مفهوم " اجابت " یعنی چه ؟ وجود ملائک را چگونه باید فهمید ( بعضی از دعا ها ، مثل یکی از دعا های نخستین صحیفه ، در این پارادایم هضم ناپذیر است ) ؟ تکلّم خدا را چگونه باید فهمید ؟ "نزول " یعنی چه ؟ از کجا صورت می گیرد ؟ تکلّم خدا با ملائک چگونه است ؟ آیا این خدای بی چون ( و به تعبیری که من به آن دست یافته ام ، " بی صفت " ) پرستیدنی است ؟ تکلیف کردن او چگونه فهمیده می شود ؟
در آفاق اندیشه ی مدرن می توان دیندار بود ؟ می توان توجیهی برای آن یافت ؟
خواهشمندم به طور مبسوط جواب بدهید و مجمل نگذارید .
اگر برایتان مقدور است چند کتاب در باب کلام جدید و فلسفه ی دین معرّفی کنید . خیلی ممنونم .
با آرزوی بهترین ها برای شما استاد عزیز [گل]

با سلام خدمت دوست محقق عزیز
ممنون از نقد بنده
اینکه نوشته های اینجانب را به صورت تاریخی نقد می فرمایید جای تشکر دو چندان است
تحول در افکار ما یک واقعیت است والبته علل وشاید دلایلی دارد
در عین حال به نظرم آنجا سخن از اجماع درباب آرای مربوط به وحی لفظ ومعناست مثلا می توان گفت در گذشته برسر دیدگاهی اجماع بود وتمسک بنده به آن است
اما اگر بعدها محققی نظر دیگری در این باب داشت واستدلالی ارائه کرد استدلال او را که نمی توان به استناد اجماع گذشتگان ناموجه دانست. در این نوشته بنده با این مبنا به تمسک به اجماع را محل ایراد قرار داده ام
در خصوص خدا نیز به همراه تحول تلقی های ما از او، درک مان از قضیه صفات وافعال او و نسبت خدا وخلق یا خدا وانسان عمیقا دگرگون می شود چنانکه در ادله دینی نیز مواردی مانند وکمال توحیده نفی الصفات عنه آمده است
در خصوص کلام جدید آثار ابوزید، جابری وارکون وامثال آنها را شاید ملاحظه فرموده اید تمام آثار شان به زبان عربی در دسترس است به برخی در نوشته های منتشر شده ام در همین وبلاگ ارجاع داده ام. در فارسی نیز ترجمه ها و کارهایی درباب ایشان توسط کسانی چون کریمی، کرمی ، خلجی ، جهانگیر، موثقی و.... شده است مثل ،مسعودی, جهانگیر; استادی, هوشنگ; ١٣٨٨ ; نقد عقل عربی − اسلامی در دیدگاه جابری و ارکون; پژوهش هایفلسفی – کلامی، موثقی, احمد; ١٣٧٨ ; پروژه الجابری در نقد تفکر عربی معاصر، دانشگاه باقرالعلوم، الجابری, محمد عابد;قرنی, احسان; ١٣٨٢ ; جنبش عقل گرایی در مغرب و آندلس; سروش اندیشه، طرابیشی, جورج;تهرانی, حسین; ١٣٨١ ; جابری و مفهوم عقل; کتاب ماه دین،کرمی, محمد تقی، ١٣٨٢، معنا کاوی نقد عقل عربی در اندیشه جابری، دانشگاه باقرالعلوم، ساختار عقل عربی ، در گفتگو با محمد عابد جابری; نقد و نظر، کرمی, محمد تقی;عابد جابری, محمد; ١٣٧٩ ; تبیین، موثقی, احمد; ١٣٧٨ ; پروژه الجابری در نقد تفکر عربی معاصر; دانشگاه باقرالعلوم، میری, سید محسن; ١٣٨٩ ; تحلیل و بررسی عقل عربی از منظر محمد عابد الجابری و....
با تقدیم ارادت وبهترینها
م-ف
27 دیماه 91

هاتف چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:56 http://www.hatef-e-iman.blogfa.com

با سلام و سپاس از پاسختان .
خیلی ممنونم از معرفّی منابع .
در باب وحی ، به نظرم سخن معمّر منطقی است . یک نوع " طبیعی بودن " وحی را القاء می کند و با نظر شما در دین و جامعه قرابت دارد .
نظر شما چیست ؟
به گمانم نام " حوزه ی علوم اسلامی دانشگاهیان " را شنیده اید . می خواستم در آن شرکت کنم . به نظرتان دردی را دوا می کند ؟
من خیلی تمایل دارم که بتوانم در زمینه ی " روشنفکری دینی " فعّالیّت کنم . یعنی هدفم است . هدف فرهنگی .
شما رهنمودی ندارید که به این نو آموز بدهید ؟
کدام دانشگاه تدریس می کنید ؟
من مشاوره ی دانشگاه تهران می خوانم .

دوست محقق ارجمند درود برشما بله معمر انصافا حتی از همگنان کلامی خویش فاصله گرفته ونو اندیشی هاداشت. درباب ادامه تحصیل رشتۀ خود حضرت عالی بسیار جالبه، نمی دانم آیا نمی خواهید مطالعات دینی را به صورت آزاد ودر کنار همین رشته خوب مشاوره دنبال بکنید. از محل تدریسم پرسیده بودید حسب برنامه های درسی ارائه شده در نیمسال ها در دانشگاه های شهید بهشتی، علامه و تهران . برای آن جناب بهترین آرزوهایم را نثار می کنم/م-ف

هاتف پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:09 http://www.hatef-e-iman.blogfa.com

سلام
شرکت در حوزه ی علوم اسلامی دانشگاهیان به موازات تحصیل در رشته ی خودم است .
می خواستم بدانم آیا شما از فضای حاکم بر آنجا خبری دارید یا نه . سیاسی کاری است یا دغدغه ی علمی و دینی دارند ؟
خیلی دوست دارم با شما دیداری داشته باشم .
با آرزوی شادی و آرامش و امید برای شما .

با سلام دوست عزیز بکل بی خیرم ولی شواهد اندکی نیست از سیطره سیاست بر این جامعه ...بنده هم مشتاقم به امید حق با آغاز نیمسال دوم وبدرود

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد