مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

پاسخی به یک ایراد

جناب دکتر محسن کدیور به  لطف  خویش  نقد وایرادی داشتند به نوشته  ناچیز  بنده با عنوان « نقدی بر نظام سنتی دین شناسی ما؛ با نگاهی مختصر به مناظره آیت الله منتظری و عبدالکریم سروش؛ منتشر شده در مهرنامه 27، آذرماه 1391 صص 262-263 ».  متن کامل نقد عزیز از این قرار است:

 از قاعده‌ی فلسفی «هر حادثی مسبوق به ماده و مدت است» نمی توان نتیجه گرفت که وحی که امری حادث است مسبوق به ماده‌ی زبان پیامبر و جهان شناسی و فرهنگ جامعه عربی است، زیرا زبان و فرهنگ و علوم بشری اموری اعتباری هستند و نه حقیقی، و قاعده‌ی یادشده از فلسفه‌ی اولی در امور حقیقی جاری است نه امور اعتباری.

وحی الهی در طول ۲۳ سال نازل شده و یقینا پدیده ای حادث در زمان است، از سوی دیگر به دلیل محدودیتهای مبدء قابلی (یعنی قلب پیامبر) و نیز محدویتهای امر زبانی تردیدی در تنیده شدن وحی به فرهنگ و زبان عصر نزول نیست، اما اینها مطلقا برخاسته از قاعده‌ی فلسفی یادشده نمی باشد، و نیز از آن این نتیجه بدست نمی آید که قرآن جوشیده از قلب محمد بن عبدالله و متاثر از خصوصیات او بوده و وی مبدء فاعلی قرآن بوده و قرآن تابع شخصیت ایشان بوده است

تمسک به قاعده‌ی فلسفی یاد شده برای اثبات بشری بودن وحی برخاسته از «خلط امور حقیقی و اعتباری» است.

 

ضمن  تشکر از این نقد عزیزو مبارک، پاسخ اینجانب به آن از این قرار است:


ایراد  از دو قسمت تشکیل شده است:الف. یک بخش از  نقد منتقد محترم استنباط ایشان از نتایج کلامی وفلسفی نوشتۀ اینجانب است. ب. اما بخش دیگر،  اصل ایراد منتقد محترم به عرایض بنده است. فعلا درصدد بحث از بخش نخست  نیستم.  اینکه حرف بنده چه نتایجی دارد و اصلا آن نتایج را که منتقد محترم بیان کرده اند دارد یا ندارد ،نیازمند بحثی جداست . اساسا بهتر است وقتی نوشته ای نقد می شود اصل دعاوی آن برمبنای منطق وبرهان مورد نقادی قرار بگیرد نه اینکه بگویند چون نتیجه اش چنین وچنان است پس پذیرفته نیست.  اما در باب  بخش  دوم و اصل ایراد منتقد محترم، این ایراد را وارد نمی دانم و درک ناچیز خود را در چهار عبارت مختصر به صورت خیلی ساده عرض می کنم :

1.قاعده کلی که خود فلسفه قدیم آن را پذیرفته است این است که هر امر حادث در این عالم از رهگذر ماده ای و مدتی روی می دهد. منتقد محترم نوشته اند که این  قاعده درباب امور حقیقی است نه اعتباری. اینجانب نیز تا اینجای بحث با منتقد همراهی دارم.

2.ذهن وزبان و فرهنگ پیامبر و جامعه عرب، از امور حقیقی وخارجی در این عالم بودند. مگر نبودند؟!

3.تأثیر این امور حقیقی خارجی بر کل معرفت پیامبر از وحی نیز مصداقی از تأثیرات حقیقی بودند.

4.پس به تصور ناچیز اینجانب، خلطی میان امور حقیقی و اعتباری روی نداده است.

نظرات 2 + ارسال نظر
محمود عبایی جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 00:14

استاد ارجمند و دانش و پرور اجازه میخواهم نکته ای از باب نقادی به بند دوم پاسخ جناب عالی ارائه کنم تا با کمک همدیگر مداقه بیشتری داشته باشیم در بند دوم فرموده اید :

2 - .ذهن وزبان و فرهنگ پیامبر و جامعه عرب، از امور حقیقی وخارجی در این عالم بودند. مگر نبودند؟!

موضوعاتی که به عنوان مصادیق امور حقیقی ذکر شده اند همه از صنف نیستند . بنا بر فلسفه مشا و تحلیل های فلسفه متعالیه و بویژه نگاه علامه طباطبایی ذهن خود یک امر عینی و حقیقی است اما امور ذهنی که شامل کلی طبیعی و کلی عقلی و کلی منطقی و معقولات اولیه و معقولات ثانیه و همچنین امو اعتباری میشوند .......... احکام مختلفی دارند
زبان نیز به مثابه یک سازمان اجتماعی یک امر اعتباری است و ماهیت و طبعتش با قرارداد جعل میشود و یک امر اعتباری است . در باب فرهنگ هم نمیتواند یک حکم واحد صادر کرد برخی از مفاد و محتوای فرهنگ مثل اجزای مادی فرهنگ اموری عینی و حقیقی اند اما دیگر وجوه فرهنگ مانند ارزشها و عرف ها اموری اعتباری اند
شخص پیامبر یک امر عینی و حقیقی است اما فرهنگ پیامبر نیز تابع حکم واحد نیست . جامعه عرب نیز هکذا
البته در باب حقیقی بودن یا اعتباری بودن جامعه بین جامعه شناسان و فیلسوفان اختلاف نظر وجود دارد . قدر متقین این است که اراء علامه طباطبایی در مقاله چهارم اصول فلسفه و روش رئالیسم متضمن اعتباری بودن اصل جامعه است . ضمنا خارجی بودن موضوعی مساوی با حقیقی بودن ان موضوع نیست
با تشکر و تواضع

محقق ارجمند سلام عرض می کنم واحترام قلبی بنده را بپذیرید از بیان آرای فلسفی مهم ومعنی دار تان ممنوم . حق با شماست دراین باب نیاز به تأمل بیشتر وبحث مبسوطی هست باشد که در ادامه این بحث باز بشود واز ملاحظات آن جناب بهره بیشتری گرفته شود
م-ف

هاتف شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 00:24 http://www.hatef-e-iman.blogfa.com

سلام
سؤالی داشتم :
میان مفهوم " تجربه ی دینی " ( که عموماً آن را مواجهه با امر متعالی یا آگاهی از آن می دانند ) و مفهوم " لقاء الله " در متون دینی ما ، چه رابطه ای وجود دارد ؟
این دو با هم یکی اند ؟ کاملاً متضادند ؟ بعضی مصادیق مشترک دارند ؟ یا . . . ؟
ممنونم .

با سلام خدمت دوست محقق ارجمند
به گمانم مصداقی از تجربه دینی در یک سنت دینی خاص ودر یک سطح خاص است
تجربه دینی عام است
با بهترینها
م-ف

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد