مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

نسبت روشنفکری با دین و سیاست و مابقی قضایا


گفتگوی شهاب دبیری نژاد و سید محمد حسینی با مقصود فراست خواه

منتشر شده در نشریه دانشجویی مداد

شماره6- دانشگاه صنعتی اصفهان- بهار92

 

 

1-در بین افراد گوناگون، روشنفکری معنا و تعریفی متفاوت دارد و بسیاری از افراد و حتی کسانی که خود را روشنفکر می پندارند هنوز موفق به ارایه تعریفی مشخص برای روشنفکری نشده اند از نظر شما تعریف روشنفکر چیست؟ به چه کسی روشنفکر می گویند؟روشنفکر در مقابل خود و جامعه خود چه مسوولیتی دارد؟

بنده به روشنفکری  عجالتا از دو جنبۀ پنداری وکرداری آن نگاه می کنم که در اولین نگاه، هشت ویژگی در آن به چشم می خورد. اجازه بدهید توضیح مختصر بدهم. روشنفکری؛ حداقل از دو مؤلفۀ اصلی تشکیل شده است:

مؤلفۀ معرفتی

و مؤلفۀ عملکردی.

هریک از این مؤلفه ها حداقل چهار ویژگی دارند.  ابتدا از مهم ترین خصیصه های معرفت روشنفکرانه، دست کم  به چهار  مورد اشاره می کنم:

نخست اینکه روشنفکری نوعی آگاهی  مدرن بشری است و متعلق به دورۀ روشنگری،   دائرة المعارف نویسی  و حقوق بشر و دموکراسی وآزادیخواهی است . اینان در اقلیم معرفتی مدرن به سر می برند و با چالش های معرفتی واجتماعی آن درگیر هستند.

دوم اینکه روشنفکری، از نوع آگاهی انتقادی است.

سوم اینکه روشنفکری، نوعی آگاهی دردناک نسبت به شرایط بشری است. حاوی دلهره ونگرانی است.

چهارم اینکه در روشنفکری ، خاصیت پرسش افکنی و تردید زایی  هست. تا اینجا چهار ویژگی پنداری روشنفکران را عرض کردم.

چهار ویژگی دیگر به کردار روشنفکری تعلق دارد. عمل روشنفکرانه خود را حداقل  با چهار خصوصیت متمایز می کند:

اولا روشنفکری متضمن نقد در حوزۀ عمومی است. از جمله مهم ترین نقدهای روشنفکری ، نقد سنت  ونقد قدرت است.

ثانیا روشنفکری واجد  عنصر آماتور  است و فراتر از  کار موظف مدرسی و آکادمیک  وحرفه ای است.

ثالثا روشنفکری نوعی جستجوی شادمانی بشری  از طریق غمخواری انسانی است وعملی تراژیک و رنجبرانه است.

رابعا روشنفکران، به نوعی منادیان و  واسطه های تغییر بوده اند.

 

2- زمینه و علل پیدایش روشنفکری در اروپا و پس از آن در ایران چه بود؟ چه تفاوتی میان روشنفکر اروپایی و جامعه متناسب با آن و روشنفکر ایرانی که به تقلید از روشنفکر اروپایی در ایران به وجود آمد وجود داشت؟

پویایی هایی در جوامع اروپایی چند سدۀ اخیر ظاهر شد که روشنفکری از یک جهت  حاصل آن بود و از جهت دیگر پیش برنده و بسط دهندۀ آن. نشانه هایی از این پویایی های جامعۀ غربی  را در شهری شدن درونزای آن می بینید ، در تحول مناسبات زیست و مناسبات تولید آن،  در تحرک اجتماعی آن ، در محتوا و  فورم زندگی آن ، درانسانگرایی و  عقل گرایی  و سایر موارد که اکنون جای بحث آن نیست.

 این  پویایی ها سبب گسستهایی جامعه شناختی ومعرفت شناختی در آن جوامع می شد وروشنفکران  نیز مرتب در امواج این گسستها غوطه می خوردند و با این گسستها درگیر می شدند.  برای مثال ولتر  وروسو ، سیطرۀ ملال آور سنت در غرب را نقد می کردند. دیدرو ودالامبر با دائرة المعارف نویسی  می کوشیدند انحصار معرفت را از  منابع سنتی و اسکولاستیک  بزدایند. در سال  1894بیانیۀ روشنفکران ،  اعتراضی به عملکرد سیستم قضایی در فرانسه  نسبت به محاکمۀ درفوس افسر یهودی بود که 300 نفر آن را امضاکردند از جمله امیل زولا، مارسل پروست و آندره ژید. در روسیه جریانی موسوم به اینتلیگنزیا(Intelligentsia)  بود که نظام تزاری را نقد می کرد . نمونه لیبرالی اش تورگنیف نویسندۀ پدران وپسران در 1818بود.  نمونه خَلقی اش نیز امثال بلنیسکی ،چرنشفسکی  ودوبرلیوبوف بودند که حتی با اصلاحات پتر کبیر نیز  ستیزه داشتند.

بدین ترتیب می توان جمع بندی کرد که اروپای دوران جدید  مرکز روشنفکری بود  واین نوع روشنفکری  در دو سطح به جاهای دیگر جهان نیز اشاعه یافت. در سطح نیرومند در آمریکای شمالی و روسیه  بسط پیدا کرد  و در سطح عمدتا اقتباسی و ترجمه ای و کمتر نیرومند،  در جوامع در حال توسعه ای مثل ایران  قرن نوزده وبیست بازتاب یافت. نمونه ای از این روشنفکران ایرانی را 20 سال پیش در کتاب «سرآغاز نواندیشی معاصر »روایت کرده ام: مانند آخوندزاده، ملکم، طالبوف، که نسلهای بعدی آنها نیز  امثال  فروغی و هدایت و ارانی و طبری بودند. جریان روشنفکری در ایران منادی دگرگونی در اواخر قاجار تا مشروطیت شدند. سپس جنبش نواندیشی ونو سازی دورۀ  پهلوی  را نمایندگی کردند وهمچنین جنبش چپ واعتراضی آن دوره را.

 

3- در ایران روشنفکرانی ظهور کردند که به آنان روشنفکر دینی گفته می شود. نظر شما در مورد روشنفکری دینی چیست؟ آیا می توان به عنوان راهی پر ثمر به آن نگاه کرد؟

در یک کلام  گمان می کنم اولا روشنفکری دینی را نباید ذات انگارانه تعریف کرد بلکه او را منطقا باید  با خصوصیت ها وکارکردهای واقعا موجودش پیجویی بکنیم. ثانیا قضاوت ما دربارۀ روشنفکری دینی بهتر است پسینی باشد ونه پیشینی. اکنون قدری این دو مورد را توضیح می دهم.

ببینید همه می دانیم که اما و اگرهایی جدّی در  ترکیب منطقی «روشنفکری دینی» وجود دارد. ابن اما واگرها را اصلا بیجا نمی دانم.  حقیقتاً این یک پرسش نیرومند است که کسی بپرسد «چقدر به لحاظ منطقی  امکان دارد  معرفت وعمل روشنفکرانه تا آخر کار  با دینی بودن ودینی ماندن،  همراهی وسازگاری بکند؟».

اما بنده صرف نظر از این چون وچراهایی که در جای خود مهم ومحل تأمل اند، روشنفکری دینی را به مثابۀ جریانی واقعا موجود در ایران معاصر به رسمیت می شمارم. این جریان با جریان روشنفکری به معنای عام  وعرفی آن تمایز آشکاری دارد.

روشنفکران سکولار حتی اگر هم خود به نوعی قائل به دین(مثلا قائل به خدا و....) وحتی عامل به برخی اعمال دینی نیز (مانند نماز وروزه)باشند، امر دینی را وارد  معرفت روشنفکرانه و کار روشنفکری خویش نمی کنند. اما روشنفکران دینی، دقیقا چنین می کنند واین از یک سو آنها را به عنوان جریانی واقعا موجود از سایر روشنفکران به معنای عرفی کلمه متمایز می سازد و از سوی دیگر گفتارهای آنها را به ورطۀ  ابهام وتعارض می کشد.

بنده روشنفکران دینی را «آدمهای مرزی» نامیده ام ودر جاهای دیگر مفصل در این باره بحث کرده ام.  اینان  یک چشم به دنیای جدید ویک دل یا  یک نظر نیز به سپهر دینی داشتند. این سبب شده است که روشنفکری دینی از ابتدا میل به ترکیب اضداد و میل به آشتی اضداد داشت و از همین رو بود که  نوعی پارادوکس ها وباطل نماها در افکار واعمال روشنفکری دینی رخنه کرده است.

با وجود این معضلات، بنده تصور می کنم روشنفکری دینی در جامعۀ معاصر ما چنانکه گفتم جریانی واقعا موجود  بوده است ومطرح ومؤثر بوده است. به عبارت دیگر  نهادینه شده است. از نسلی به نسل دوم ونسلهای بعدی انتقال پیدا کرده است و محل بحث و ارجاع و گفتگو شده است. جامعه ما نمی تواند از روشنفکری دینی  ، به این  آسانی صرف نظر بکند وآن را داخل پرانتز بگذارد . نمی شود  سهم  او در  طرح تغییر و رهایی ایرانی  و پویش های  ضد اقتدارگرایی وضد تمامی خواهی  نادیده گرفته شود. در میدان نیروهای اجتماعی ما روشنفکری دینی  برای خود  وزنه ایست،  ووزنۀ مهمی نیز هست. در مؤسسات و سازمانهای غیر دولتی واحزاب و نشریات نفوذ دارد، تولید ومبادله معنا می کند، کنشهای ارتباطی  پدید می آورد ، آموزشهایی اجتماعی می دهد، در بخشی از اجتماعی شدن جوانان سهیم می شود و امر دینی را به عنوان امری اجتماعی وفرهنگی با تحولات ایران همراه می کند.

 اکنون به قسمت دوم پرسش جناب عالی متمرکز می شوم.  بنده با همۀ انتقاداتی که به کار وبار روشنفکری دارم ، فکر نمی کنم درست باشد به روشنفکری دینی، برچسب بی معنایی و یا بی ثمری بزنیم. اصولا انتظار می رود روشنفکری دینی را به صورت پدیدارشناسانه نیز بفهمیم. روشنفکری دینی ، مفروضاتی دارد که با آن مفروضات، «روشنفکری دینی» شده است.  حداقل به سه  نوع از این  مفروضات در اینجا  اشاره می کنم:

 مفروضات نوع اول، مفروضات جهان شناختی وانسان شناختی بوده است.  اینان کم وبیش قائل به آن  بودند  که  در دین والهیات، دلالتهایی کلی برای بشریت وجود دارد وراهنمایی های کلیدی وتعیین کنندۀ کلی  برای نجات ورستگاری وجود دارد و صلاح وصواب نیست که  امر دینی یکسره نادیده گرفته شود.

مفروضات نوع دوم، مفروضات  جامعه شناختی ومردم شناختی بود. روشنفکری دینی ، دین را واقعیتی فرهنگی و  اجتماعی وریشه دار می دید که با خصائص مردم  شناسی این سرزمین عجین شده است. نسل به نسل به صورت خاطره دینی و حافظۀ دینی وانواع ترکیبات هویت خواهی،  بازتولید می شود و چون از دری می رود، از روزنی سر برمی آورد. پس عقلانیت اجازه نمی دهد که در طرح تغییر ورهایی ایران، دین مردمان نادیده گرفته بشود یا داخل پرانتز گذاشته بشود.

 مفروضات نوع سوم، مفروضات پراگماتیستی وسیاسی بود. روشنفکران دینی با خود می گفتند در جامعه ای با تاریخ دینی و فرهنگ  وعادات ریشه دار دینی ، مگر بدون اصلاح فکر دینی می توان با استبداد وجهالت و عقب ماندگی مبارزه کرد؟ وبرای پیشرفت ودموکراسی وحقوق بشر، کاری از پیش برد؟

پس به طور مختصر بنده تصور می کنم روشنفکری دینی با وجود ابهامات وپارادوکس هایی که در ترکیب آن هست، یکسره متناقض و یا مهمل وبی معنا  نیست. بلکه بسیار هم فهمیدنی است.  روشنفکری دینی را نمی توان به طور پیشین ، جریانی بی ثمر  یا برعکس پرثمر تلقی کرد بلکه روشنفکری دینی برحسب نوع معرفت وعملکردش است که می تواند به طور پسینی ،  کارساز بشود یا خطرساز بشود.

 مثلا روشنفکری دینی از حیث مشارکتش در پویش آزادیخواهی وعدالتخواهی و تجددخواهی وتحول خواهی  در ایران ،  انصافا منافعی برای جامعه ما در برداشت. ولی از تعبیر ایدئولوژیک دین  واز لفاظی های بزک شدۀ دینی ونیز از خلط  امر دینی وامر سیاسی، که طیف هایی از روشنفکران دینی در آن خواسته وناخواسته سهم عمده ای داشتند،  آشفتگی ها و خطرها وزیانهایی برای جامعۀ معاصر ایرانی  برخاسته است  واز این جهت ، پروژۀ روشنفکری دینی همچنان نیازمند نقد جدی وریشه ای است. 

 

4-تفاوت در نوع نگاه افرادی همچون سروش و مجتهد شبستری- که روشنفکر دینی نامیده می شوند - به دین با افرادی همچون شهید مطهری در چیست؟ آیا باید این اختلاف را در تفاوت نگاه آنها به مقوله ی هرمنوتیک جستجو کرد؟ نوع نگاه هریک از این دو طیف نسبت به تفسیر متون دینی چیست؟ آیا میتوان گفت منشا تعارضات و اختلافات سیاسی پس از انقلاب در ایران نیز به همین موضوع یعنی اختلاف بر سر نوع نگاه به دین برمی گردد؟(لطفا در این زمینه توضیح دهید)

تفاوتشان این است که مرحوم مطهری ، یک عالم دینی احیاگر و  اصلاح طلب بود ونه روشنفکر دینی.  چون مطهری به مدرنیته به عنوان منبع معرفتی رجوع نمی کرد. منبع مسلط معرفتی او دین بود. اگر هم عقل گرا بود، عقل او دینی بود نه از نوع خردباوری جدید.

در حالی که روشنفکران اگر هم به دین رجوع می کردند، این تنها منبع معرفتی آنها به شمار نمی رفت بلکه به منابع معرفتی مدرن نیز رجوع داشتا اند. معرفت شان چند منبعی بوده است. آنها مدرنیته را یک افق معرفتی  رهایی بخش می دیدند واز آن به عنوان مرجع معرفتی مستقل از دین استفاده می کردند.

مطهری با وجود تمام دیدگاه های مهم و بدیعش در دین شناسی شیعی، پا از جغرافیای معرفتی دین بیرون نمی گذاشت. بدین معنا که تفکر انتقادی مدرن و عقلانیت جدید را به مثابۀ مرجع معرفتی مستقل ، مبنای دیدگاه های خود قرار نمی داد.

  حتی مرحوم  مطهری درحد «نواندیشان دینی» به سپهر مدرنیته نزدیک نشد.  چون ما نواندیشان دینی  هم داشتیم که چندان هم نمی توان به آنها روشنفکر دینی اطلاق کرد ،به معنایی که مثلا به شریعتی وبازرگان وشبستری وسروش اطلاق می کنیم.  ولی این نواندیشان، خیلی تحت تأثیر روشنفکری دینی  ومباحث و فضاهای جدید بودند؛  مانند نجم آبادی و نائینی وخرقانی در نسل مشروطه  و در نسل بعدی نواندیشان دینی همچون  سنگلجی و طالقانی و صالحی نجف آبادی و مدرسی طباطبایی  و محسن کدیور و احمد قابل.

بدین ترتیب ما سه طیف متمایز را می بینیم:

یک. دین اندیشان احیاگر واصلاح طلب که مرحوم مطهری نمونه ای برجسته  از آنها بود.

دو. دین اندیشان نوگرا که مثال بارزش مرحوم طالقانی بود.

سه. دین اندیشان تجددخواه که همان روشنفکران دینی بودند و به نوبۀ خود در یک دسته بندی کلی، تقسیم می شوند به روشنفکری دینی پیشا انقلاب اسلامی  وپسا انقلاب اسلامی. شریعتی در دستۀ نخست است. بازرگان در وسط قرار گرفته است. سروش وشبستری در زمرۀ دسته دوم.

البته هرمنوتیک، یکی از رویکردهای معرفتی است که روشنفکری دینی پسا انقلاب اسلامی به آن متوسل شد. در هرمنوتیک، شما دربرابر متن آزادی و  استقلال دارید ودست به تأویل می زنید وبا افق زمانه خود به سراغ افق متن می روید . با متن آزادانه گفتگو می کنید . حتی هرمنوتیک ممکن است در «عمل ِ خواندن» آزادانۀ متن  به جایی برسد که به آن «مرگ مؤلف» اطلاق می شود.

 همانطور که اشاره فرمودید مرحوم مطهری، چنین رویکردی نداشت، یعنی درگیر چنین افق معرفتی نشده بود. او در اقلیم تفسیر دین سکونت داشت وبا همه کوشش های فکری مهمش، سبکبال ساحل بود ودر گردابهای معرفتی جدید غوطه نخورده بود.

تازه چنانکه اشاره کردم، هرمنوتیک یکی از این امواج متلاطم معرفت مدرن بود، سایر رویکردهای معرفتی مدرن هم  وجود دارند . مثل رویکرد تحلیلی وانتقادی. اگر می خواهید قدری بیشتر این بحث را دنبال بکنید بنگرید به مقاله ای از بنده با عنوان «تنش های متن مقدس» که دوسال پیش در همایش منطقه ای تفکر اجتماعی وجامعه شناسی در خاور میانه معاصرارائه کردم و ترجمه فارسی اش را در وبلاگم گذاشته ام.

 

 5-آیا معتقدید دین یک امر مقدس است و نباید آن را زمینی کرد؟ به عبارتی قائل به دخالت دین در اموری همچون حکومت داری هستید یا خیر؟ نظرات موافقان و مخالفان این موضوع را چگونه ارزیابی می کنید؟

فکر می کنم پرسش جناب عالی ناظر به دو موضوع کاملا جداست. یکی مقدس بودن دین است ودیگری نسبت میان دین و  دولت است.

ابتدا به موضوع نخست اشاره ای بکنم.  آیا دین امری مقدس است؟  اگر بخواهم طرز نگاه ناچیز خودم را به طور خیلی مختصر با شما در میان بگذارم باید بگویم «دین» با معرفت دینی من وشما کاملا فرق می کند. دین برای بسیاری از مردمان معتقد به آن، امری مقدس ونافذ بود وحتی امروز نیز با همه تحولات جدید برای قشرهایی از مردم همچنان مقدس ونافذ هست.

اما از این نباید باشتباه نتیجه گرفت که آرا و نظریات دینی از قبیل  تفاسیر اسلامی، فقه اسلامی، کلام اسلامی ، تاریخ اسلامی ومانند آن  نیز مقدس  بودند و هستند و  عین حقیقت قدسی  اند و نمی شود درآنها چون وچرا کرد واگر کسی چنین بکند لزوما با امر مقدس دینی می ستیزد.  بنده اصلا چنین برداشتی ندارم. به گمان بنده یک نفر ممکن است  همچنان کم وبیش تحت تأثیر ونفوذ دین باشد اما با این یا آن تفسیر رسمی از دین، این یا آن فتوای فقهی و یا عقیدۀ کلامی مخالفت بورزد واز متن دین قرائت متفاوتی وفهم متفاوتی داشته باشد.

اکنون به موضوع دوم شما اشاره ای بکنم. به گمان بنده، حکومت داری در ذات دین نیست. این فهم ناچیزم را در کتب ومقالاتم  توضیح داده ام ودر همانجاها به آرای صاحبنظرانی مثل عبدالرازق ودیگران  استناد جسته ام.  از این منظر که نگاه می کنیم  میان دو نقش متمایز پیامبر در قرآن، تفکیک قائل می شویم:

یکی نقش اصلی نبوت معنوی اوست.

دوم، نقش زمامداری اوست. نقش دوم پیامبر از اقتضائات اجتماعی وسیاسی خاص آن سرزمین ناشی شد و مربوط به شرایط تاریخی آن روز جزیرة العرب بود و نه جزو غایات اصلی متن قرآنی. این نوع نگاه ما را تا بدانجا می کشد که اصولا  بخش قابل توجهی از قرآن تحت تأثیر موقعیت زمانی ومکانی آن روز تشریع شده است و جزو امور عَرَضی ومتغیر اسلام  محسوب می شود. پیام اصلی متن، تذکرات وجودی تر آن است که با نیازهای عمیق  انسانی ومعنوی سروکار دارد.

 بنابه این دیدگاه، اصرار بی دلیل وناموجهی است اگر تصور بکنیم قرآن و پیامبر می خواست برای همۀ زمانها یک شکل حکومتی ونظام سیاسی و فرم زیست اجتماعی مقرر بکند. به عبارت دیگر اگر نقش عارضی قرآن و پیامبر، با نقش اصلی وحی ونبوت خلط بشود این یک خطای معرفتی است. متن مقدس دینی در صدد آن نیست که برای دنیای امروز، شکل حکمرانی ومدیریت جامعه  نشان بدهد و یک فرم زندگی خاص تکلیف بکند بلکه دلالت متن برای مسلمانان این عصر می تواند الهامات وتذکرات عمیق تر و نمادین تر در جهت  اعتلای حیات معنوی فرد وجامعه باشد.

در واقع این ما هستیم که تحت تأثیر ایدئولوژی های دنیای جدید وتحت تأثیر شرایط خاص بشری مان در یک دوره وبرحسب منافع و موقعیتی که داریم، یک ایدئولوژی سیاسی با اهداف بشری به نام دین درست می کنیم ونباید به آن تقدس دینی ببخشیم.

البته هر گروهی آزاد است که حتی از دین خود ، ارزشهای اجتماعی الهام بگیرد و از طریق  دعوت به آن بکوشد تا به سهم خویش در زندگی اجتماعی و سیاسی وفرهنگی جامعه مشارکت بکند اما این بدان معنا نیست که چون دعاوی خود را از دین در می آورد پس دیگر گروه ها و همه مردمان ملزم به تبعیت اجباری از این گروه هستند. گروه های مذهبی وغیر مذهبی باید در زندگی فرهنگی و سیاسی واداره جامعه سهم برابر داشته باشند.

در اروپا نیز شما حزب سوسیال مسیحی یا دمکرات مسیحی را دارید اما آنها کل فرهنگ و جامعه ودستگاه قانونگذاری و حکومت را به انحصار خود نمی آورند. یعنی نهادهای مدنی ودموکراتیک خوشبختانه چنین اجازه ای نمی دهد. در امر حکومت داری ، ملاک هایی عرفی و عمومی مانند خرد جمعی و همه پرسی و انتخابات آزاد هست،  قانوگذاری به نمایندگی از جانب گروه های مختلف اجتماعی هست، مدیریت تخصصی و صلاحیتهای علمی  هست، آزادی عقیده وفکر وبیان  هست وانحصاری نبودن حکمرانی  وگردش آزاد قدرت و مانند اینهاست.

  سرشت حکومت داری اساساً با مقدس بودن منافات دارد و در صورت تقدس یافتن حاکم، مطمئنا شما با معضلاتی مانند سرکوب وانحصار و استبداد دینی و  سلطه و اقتدارجویی وتمامی خواهی مواجه خواهید شد که فجایع انسانی وهزینه های اجتماعی به بار می آورد وموجب تضییع حق وحقوق وانواع بی عدالتی ها  ومردم آزاری ها  می شود. این تجربۀ مکرر تاریخی است.

 

 

6-ارزیابی شما از مسیر روشنفکری قبل و بعد از انقلاب اسلامی چیست؟ روشنفکران پس از انقلاب اسلامی چگونه دسته بندی می شوند؟ افرادی معتقدند که عده ای از روشنفکران پس از انقلاب دوباره به گذشته ارجاع کرده و غرب زده شدند. نظر شما در این باره چیست؟

بنابه درک بنده مسأله این نیست که روشنفکران امروزی به عقب بر می گردند ویا به قول جلال،  غربزده می شوند بلکه اصولا صورت مسائل دارند عمیقا عوض می شوند و روشنفکری نیز چاره ای جز تجدید نظر اساسی در الگوهای مفهومی خود ندارد. این، بازگشت به گذشته یا غربزدگی نیست بلکه رفتن به جلو و  فهم تجربیات پیشرو جهانی است، شکستن تابوهایی است که زمانی بر ذهن روشنفکری دینی چیرگی داشت. البته امروز نیز روشنفکری دینی دارای ضعفهایی است که تنها از طریق نقد جدی در یک فضای باز دموکراتیک ، به طور مطلوبی شناخته وبررسی می شوند. 

اجازه بدهید نمونه ای از ارزیابی خودم را درباب مسیر قبل وبعد انقلاب روشنفکری دینی قدری توضیح بدهم. به گمان ناچیز بنده، «روشنفکری دینی» در قبل از انقلاب می خواست عقل گریزی وعلم گریزی موجود در جامعۀ سنتی را  و جمود و تحجر مذهبی رایج را علاج بکند ولی این می توانست سبب افتادن روشنفکری دینی  از آن سوی بام  بشود وتا حدی هم شد.

روشنفکران دینی پیشا انقلاب  بشدت مشتاق  بودند خِرَد جدید و علم مدرن را در فرهنگ دینی مردم و در سپهر معرفتی دین ترویج بدهند ولی همین اشتیاق در غیاب آگاهی های معرفت شناختی وروش شناختی می توانست آنها را  در معرض  خبط و خطاهای بزرگی قرار بدهد  مانند «خلط قلمرو عقل و دین» و «به هم آمیختن علم ودین».

البته شوق روشنفکران دینی پیشا انقلاب برای ترویج عقلانیت در جغرافیای معرفتی دینداران،  قابل درک وحتی به زعم بنده درخور ستایش بوده است اما انتظار می رفت که بقدر کافی از خلط قلمروها اجتناب می ورزیدند ولی چنین نشد. مثلا  قوانین باد وباران را،  یا نظریۀ زیست شناختی تطور انواع را  یا مقولات تاریخی و جامعه شناختی وعلم الاقتصاد را منطقا نمی بایستی در قرآن جستجو می کردند، درست نبود که از داستان هابیل وقابیل، مناسبات تولید و تضادهای طبقاتی دربیاورند!

 عقل مدرن وعلم مدرن، متعلق به دنیایی دیگر و متعلق به افقی متفاوت با افق  وزمانۀ ظهور دینها هستند. عقل قدیم شاید می توانست به انواع تکلفات  با دین جمع بشود (مثلا در ابن رشد) چون به هرحال هم عقل قدیم وهم دین هردو به دوران پیشامدرن تعلق داشتند. اما جمع عقل مدرن با دین چندان به این آسانی نیست. عقل مدرن متعلق به زمانه ای غیر از زمانۀ ظهور ادیان است، کما اینکه جوامع مدرن امروزی کاملا متفاوت با اجتماعاتی هستند که دین در آنها ظهور ونشو ونما کرد.  عقلانیت مدرن اصولا از افق نبوت و افق دین مداری  گسسته است. پس عقل مدرن  به آسانی ودر شکل تلفیق های آبکی،  قابل ادغام با دین  نیست. مدلهای سادۀ روشنفکری دینی در جمع میان دین با عقل جدید ، از ابتدا محکوم به شکست است و ما نیاز به سامانه های مفهومی عمیق تری داریم .

 از سوی دیگر روشنفکران دینی می خواستند در پویش های ملی آزادیخواهانه وعدالتخواهانه شرکت بکنند و در این مسیر صمیمانه فکر می کردند برای پیشبرد این آزادیخواهی وعدالتخواهی لازم است از  نفوذ متون  دینی در میان مردم مذهبی یاری بجویند مثلا برای آنان نشان بدهند که قرآن هم طرفدار آزادی و عدالت وحقوق بشر است. اما همین اشتیاق به نوبۀ خود باعث انواع خطاها می شد. به چهار مورد از این خطاها اشاره می کنم:

 نخست  خلط «بافت-گفتار»های مدرن با «بافت-گفتار» های دینی متعلق به آفاق دیگر بود.

دوم، زیاده روی در تفسیرهای آرمانی وسپس ایدئولوژیک از دین بود.

سوم، رتوریک روشنفکری دینی بود که  انتظارات قشرها و گروه های دینی را از آموزه های دینی بیش از اندازۀ معقول بالا برد به طوری که گویا می بایستی خیلی چیزها از اسلام دربیاید.

وچهارم،  موجب رشد بی رویۀ اسلام سیاسی شد. صدای اسلام به عنوان یک برنامه غالب حکومتی سبب شد که  اسلام به مثابۀ ندایی معنوی وراهنمایی های کلی  وجودی تضعیف بشود.

اما فرق روشنفکری دینی پسا انقلاب با پیشا انقلاب حداقل در سه چیز است:

اولا در این چند دهه آفاق معرفتی تازه ای در دنیا پدیدار شد و نسل نوظهور روشنفکری دینی مانند سروش وشبستری با برخی آثار و افکار وفلسفه ها و دیدگاه ها کم وبیش آشنا شدند،

ثانیا تحولاتی پارادایمی در جهان اتفاق افتاد مثل افول چپ دولتی و رونق لیبرالیسم و جهانی شدن و مانند آن.

ثالثا واز همه مهم تر این بود که یک انقلاب مذهبی وبالاتر از آن یک دولت دینی به محک تجربه درآمد و در عمل آزموده شد و عملکرد نهادهای دینی در حوزۀ سیاست خود را به وضوح نشان داد و این سبب شد «روشنفکری دینی» قدری گفتارهای خود را جمع وجور بکند. «روشنفکری دینی» پیشا انقلاب، ادغام وترکیب می کرد ، اما روشنفکری پسا انقلاب، سعی به تفکیک وتحلیل داشت.  گویا روشنفکران دینی  قبلا بدشان نمی آمد بگویند  هرچه خوبان همه دارند اسلام تنها دارد. اما بعداً با تجربیات بیشتر  متوجه شدند که باید  دیگر حوزه هاو ساحات انسانی مانند فلسفه وعلم وهنر و حکمرانی وحتی اخلاق را از حیطۀ دین، مستقل و  آزاد بکنند. پیشتر به ترکیب علاقه داشتند وسپس ناگزیر از تفکیک و تحلیل شدند.  البته هزینۀ انسانی واجتماعی وملی این آزمون وخطاهای روشنفکری دینی  چندان هم کم نبود.

 

7- از دیدگاه شما یک روشنفکر واقعی در جامعه امروز باید چه نسبتی با نهادهای سیاسی و حاکمیتی کشور داشته باشد؟ اساسا برای اینکه روشنفکر به وظیفه خود عمل کند آیا باید وارد منازعات سیاسی و جدالهای انتخاباتی شود یا خیر؟ روشنفکران چه سهمی در سیاست زده شدن طیف نخبه و دانشجوی جامعه داشته اند؟

خاصیت روشنفکری ، نقد در حوزه  عمومی  است. البته نقد فقط منحصر به نقد حاکمان نیست بلکه روشنفکر باید به نقد اپوزسیون سیاسی نیز مبادرت بورزد. نقد مناسبات ثروت و سرمایه داری  را بکند، چه سرمایه داری شناخته شده وچه سرمایه داری دولتی و مظام های مالی رانتی. روشنفکری یعنی قدرت در اشکال گوناگون آن، نقد سنت، نقد ایدئولوژی ، نقد نهادها وعملکردهای مذهبی ، نقد خود، نقد مردم، نقد اکثریت،  ونقد عقاید واوهامی نیز بپردازد که بسیاری از مشکلات ومرارتهای بشری از آنها ناشی می شود. حتی ساختارهای سیاسی نیز از آنها مشروب می شود.

 از همین توضیح بنده برمی آید که کار روشنفکری با کار سیاسی به معنای حزبی کاملا متفاوت است. چون سیاسیون معمولا امروز مخالف خوانی می کنند و شعارهای خوب خوب انتخاباتی می دهند وفردا یا پس فردا که خود  به قدرت رسیدند معمولا کارهای شان را توجیه می کنند. روشنفکری یعنی نقد سیاست از هر نوع. البته نقد به معنای نفی نیست. به هرحال برای کشور احزابی لازم است که در یک انتخابات واقعا آزاد رقابت دموکراتیک بکنند و این رقابت شان به نفع مردم تمام می شود اما کار روشنفکری هم با یک مقام حکومتی وهم  با  یک کاندیدای انتخاباتی وهم با یک مخالف سیاسی فرق می کند. او می کوشد از این منازعات (هم از حکومت وهم از مخالفان) فاصله بگیرد و هر دو طرف را نقد بکند. نه اینکه تابعی از  بازی های سیاسی  باشد.

معنای روشنفکری نیز در همین پویایی آن است که بتواند  هر وضعیت پروبلماتیک را ردیابی ونقادی بکند.  وقتی موضوع  دانش هسته ای و فاجعه هیروشیما گریبانگیر بشر شد،  دانشمندان روشنفکری مانند اپنهایمر، انشتین و بوهر به نقادی دست زدند. همانطور که فاشیسم را  سارتر وکامو نقد کردند،  نازیسم را برتولت برشت و یاسپرس نقد کردند،  یهود ستیزی را  بنیامین نقد کرد و  عقلانیت یکّه سالار سرکوبگر را  مارکوزه نقد کرد وهمینطور بقیه مسائل.  بدبختی بشری خیلی ریشه دار و سخت جان اند وبرای مواجهه با آنها نیاز به  روشنفکری داریم .

 

8-بزرگترین معضل روشنفکری و روشنفکران را در زمان حاضر چه می دانید؟ مسیر درست چیست؟

روشنفکری نخبه گرایانه با گفتارهای کلی گویانۀ قلمبه سلمبه نمی تواند امروزه چندان گرهی از بشریت بگشاید. دوران برج عاجی به امید حق به سر رسیده است. فیس وافاده های روشنفکرانه به درد مردم  نمی خورد . گذشت که چند نفر در کافه ای یا پاتوقی بنشینند و ایدئولوژی برای مردم تولید بکنند و گفتارهای بزرگ کلی به آنها تحویل بدهند.

خوشحالم که دورۀ روشنفکری پیامبرگونه، گویا دارد به سر می رسد. توسعه نهادهای مدنی و اجتماعات درون جوش مردمی و  بسط تحصیلات و آگاهی ها در قشرهای مختلف جامعه و ظرفیتهایی مثل اینترنت و شبکه های اجتماعی خوشبختانه سبب خواهد شد که مخاطبان  همانطور که بسادگی زیر بار دعاوی حکومتیان یا شعارهای مخالفان شان نمی روند، به سادگی مسحور لفاظی های روشنفکرمآبانه نیز نمی شوند.

 روشنفکران کلاسیک ایرانی چه از نوع سکولار ویا دینی ، باید این دگرگونی را خوب بفهمند و الگوهای گفتار ی وارتباطی و عمل اجتماعی خود را تغییر دهند . مثلا مخالف خوانی های کلی گویانه و راه انداختن ایدئولوژی های یکجانبه امروزه بی معنا شده است. روشنفکر باید  به سروقت مسأله های خاص بروند وآنها را چنان نشانه بگیرد و نقادی بکند که از دلش راه حلی برای برون شدن دربیاید وضمنا به جای  سخنرانی های یکجانبۀ غرا، ما نیاز به گفتگوهای چند طرفه روشنفکری داریم  ونیز نیاز به طرح بحث های روشنفکری و نقد وببرسی آن در فروم های اجتماعی ودر فضای آزاد عمومی.

 

9.در پایان خوشحال می شویم پذیرای توصیه های شما برای دانشجویان باشیم.

یک معلم از دانشجو معمولا چهار انتظار دارد:

 1.علم آموزی در یک قلمرو رشته ای یا میان رشته ای به صورت جدی.

 2. کسب توانایی های  پژوهشی برای تولید علم.

3. توسعه زندگی دانشجویی خود از طریق تشکیل  انجمن ها و کانونها وعضویت در آنها وفعالیتهای فوق برنامه علمی،هنری، ورزشی، فرهنگی واجتماعی وارتباطی.

 4. فروکاسته نشدن ومحدود نشدن به تخصص  و کوشش برای رشد ذهنی وشخصیتی در ابعاد گسترده مانند پرورش تفکر انتقادی ، خلاقیت، استقلال نظر در حقیقت جویی و کسب سایر مهارتها برای ارتقای کیفیت زندگی، کاربا دیگران، همزیستی با مخالفان، شکوفاسازی هوش میان فردی، مخالف پذیری، گفتگوی آزادمنشانه بدور از خشونت وتعصب و...  

سرمایه ما در این دنیای پرشر وشور ، نه نفت است ونه  مس یا اورانیوم غنی شده. بلکه سرمایه انسانی واجتماعی وفرهنگی ماست. سرمایه ما  انسانهایی است که نه تنها دانش وتکنولوژی استفاده از منابع  طبیعت را دارند بلکه توانایی مدیریت تمایلات خود، به تعویق انداختن لذتها وهیجانات خود وکشف قابلیتهای انسانی و اخلاقی ومعنوی وزیباشناختی را نیز دارا هستند.

نسلی که نه با هستی، نه با طبیعت، نه با دیگران ونه با خود، بیگانه نیستند. آب را ، خاک را و  سرزمین را و محیط زیست را و انسانیت را می فهمند. فهم فرهنگی وخودفهمی حرفه ای دارند. کثرت آرا و  اختلاف مذاهب وعقاید را در بشریت درک می کنندو قادرند زندگی صلح آمیزی با همدیگر داشته باشند. گنجینه ای از نیروهای معنوی واخلاقی ودریایی کرانه ناپیدا. قدر این ظرفیتهای اصیل انسانی تان را تا فرصت مغتنم جوانی هست، بدانید.  با امید وبا اعتماد .


فایل پی دی اف

نظرات 5 + ارسال نظر
معین شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:22 http://https://plus.google.com/u/0/116243714058559624419/posts

سلام استاد

در ماه دوم از بهار آفاقی (اردیبهشت) و ماه اول از بهار انفسی (رجب) مصاحبه زیبای شما را خواندم و حظ معنوی بردم.ناقدانه می نویسم: عالی و کامل بود.
خوشحالم که با شما نفس می کشم.

ممنون

معین

سلام بر دوست وهمکار ارجمند جناب معین ...از بحث های تان استفاده می کنم ونیازمند نقد ونظر
با بهترینها
م-ف

معین پنج‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 19:06 http://https://plus.google.com/u/0/116243714058559624419/posts

سلام
روزگار غریبی است نازنین!
به قول استاد ملکیان قربونتون برم!
معین

درود وارادت واخلاص
غربت آن گاه که دراو از ارزشهایی اصیل وانسانی سرشار می شوید و پی معنایی می دوید بسیار بسی با شکوه تر از خالی غوغاهاست...شهر وبازار را چنین مبین عزیز...حسی در پس پشت او هست ...گرسنه ارزش ها و گرسنه معناهاست ودر دل حاوی استعدادهایی خاموش ومنتظر......
م-ف

خلیل پنج‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:37 http://tarikhroz3.blogsky.com

سلام،

متن فوف العاده ای بود؛ روشن و گیرا. با سپاس استاد.

سلام دوست محقق منتقدم...مشتاق ملاحظات تان مثل همیشه
م-ف

کیومرث سلیمانیان مقدم دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:52

سلام و ارادت
و ارادت تنها چیز قابل ماست از دنیای بی قابل ما استاد .

یا من کند ذهنم یا نباید این حرف را بزنم ولی سوالات رودررو نبوده . درست است استاد ؟ در هر جواب شما دنیایی گفتگو بود که با سوال بعدی نادیده گرفته می شد و حیف که نمی شد رودر رو شود این سوالات .
ولی استاد
سوالی که مطرح است یا می شود در حوزه ی اندیشه ی دینی یا همان ترکیب مناقشه برانگیز روششنفکر دینی به آن پرداخت ، تفکیک حوزه عمومی و خصوصی است . چیزی که به اعتقاد من در رابطه با قدرت ( یا نقد یا تعامل با آن ) در ایران امروز ما بسیار طرح موضوع درستی است . جدای از بازخوانی های چندباره ی مسیر روشنفکری دینی و سکولار در ایران ( که انگار پرداختن به آن جزو ملزومات مباحث فعلی اندیشه ای ماست و نمی دانم این التزام از کجا آب می خورد ) طرح مبحث کردن نیز جایی خالی است که انگار هراسناک می نماید . چون به سیاست میرسیم می ترسیم . انگار در رابطه با سیاست روشنفکر ما ابتر است . این نگاه نیز جای اندیشه دارد استاد . چرا روشنفکران وطنی در تعامل با سیاست و گرانیگاه های سیاسی - اجتماعی ما دچار دلهره اند و عمل برایشان بسیار پر هزینه به نظر میرسد . انگار یکی از ساخت های معرفتی روشنبینی به محاق فراموشی می رود استاد . که همان نقادی بر هر چیز حاکم است . چه آن حاکم قدرت و حکومت باشد چه سنتی جاری یا تعاریفی ساری در جریان زندگی فردیمان . ما اینها را نیز فراموش کرده ایم . گفتم پیشتر به شما ، که شما در کیان می نوشتید . در کیانی که انگار هر خطی در آن حتی در نقد ادبی نیز کنشی سیاسی بوده . گرچه شما هوشمندانه اشاره کردید که جزو آن حلقه نبودید ولی بودن رسمیتی روی کاغذ نیست . نشان معرفتی آن در چیز دیگر و جای دیگر است . صریحتر از این نمی توانستم بگویم . ولی جای شما انگار در این روزگار پرتنش سیاست گریزی روشنفکرانمان خالی استاد .

از مطول نویسی ام شرمنده ولی چاره ای نبود .
شما بزرگوارید و بزرگوار هم تنها کلمه ی درست بر این فعل شنیدن و دیدن شماست
دنیایی تشکر
یا علی

دوست منتقدم سلام و بهترینها
پی جویی سوانح ایام و آرا واعمال روشنفکری در ایران ، برنامه پژوهشی وطرح انتقادی واجتماعی باارزشی است و نسلی را می سزدکه شمایان باشید ...از جمله در قصه سیاست و در باب دو حوزه خصوصی وعمومی...ممنون از از طرح این مباحث ونقدها دوست نازنینم
م-ف

محمد عزیزی سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 17:22

سلام وقت بخیر

بنظر شما " بررسی مقایسه ای دیدگاه روشنفکران دینی قبل و بعد از انقلاب اسلامی در مورد نسبت دین و سیاست " ظرفیت یک طرح پژوهشی یا رساله دکتری را دارد؟

سلام عزیز دوست محقق عزیز چرا که نه بستگی به قوت طرح مسأله و نحوه ورود و بازه زمانی و انتخاب فرضیه ها یا سؤالها و اتخاذ راهبرد رواش شناختی مناسب دارد موفق باشید

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد