مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

قهرمانها را چه شد؟ صمد، جلال، طالقانی، بازرگان و شریعتی

 


منتشر شده در : نشریه اندیشه پویا، شماره 8، تیر92،

 پرونده ای با عنوان روزی روزگاری  شریعتی

 

مروری برخاطرات چهار دهه

و ستاره های آسمان نوجوانی ام

 

 

 

یکم. «ناکجا» ها، «دیگرکجا» ها:

حدود سال 49 شمسی، دانش آموزی بودم و مجذوب کتابهای ممنوعه شدم. شگفت است  آدمیزاد. به هرچه از او باز می دارند کنجکاو می شود. چهارده–پانزده سالم بود. در دبیرستانی ملی وغیر دولتی درس می خواندم که  طیفی از دبیرانش هر کدام به یکی از جریان های فکری وسیاسی تحول خواه آن زمان تعلق داشتند.

همین بهانه ها کافی بود تا من ِ «الف بچه» را شیفتۀ فکر تغییر و تجدد  بکند. نیکبختی بشر را در آن سوی خاکریزهای سلطنت، استبداد، نابرابری، بی عدالتی، سلطه، مال پرستی و استثمار می جُستیم. بوی قرمه سبزی ِ زیستن در جامعه ای بهتر،  توی کلۀ نپخته ام  می پیچید. خواب وبیداری ام در تصرف معنوی قهرمان هایی بود که از دنیایی انسانی تر و رضایتبخش تر برایم سخن می گفتند. دنیایی از نوع «ناکجا» ها یا «دیگرکجا» ها که هنوز هم که بیش از چهار دهه از آن روزها می گذرد، دل می برند وپنهان می شوند و فانوس های دریایی من هستند.

قهرمان های دوران دانش آموزی ام،  یا نابهنگام روی در نقاب می کشیدند ویا یکباره با انواع آثار پی در پی  ظهور می کردند و در ساحت نقد وروشنگری می درخشیدند. صمد وجلال جزو دستۀ اول بودند و شریعتی ستاره ای از زمرۀ دوم.

دوم.قهرمانها:

1.صمد

صمد بهرنگی تازه از میان رفته بود. آن زمان شایع شد که در اَرَس انداخته اند. لازم نبود این خبر واقعا درست باشد چون در هرحال برای ما نوجوان های آرمانگرا، قصه های اخلاقی وانتقادی این آقا معلم جوان سبیلو، قرین نافذترین معانی و ارزش های انسانی واجتماعی بود. اولدوز وکلاغ هایش، تلخون، پسرک لبوفروش.  مخصوصا ماهی سیاه کوچولو، که برای عالَم نوجوانی ما یک فلسفۀ زیستن شد و معنایی برای بودن. تا به امروز طنین آن معنا در وجود من باقی است.

آثاری که از صمد می خواندم همه قصه بودند به تعبیر مولانا: «ای برادر قصه چون پیمانه ای است، معنی اندر وی بسان دانه ای است».  مگر تک وتوکی مثل «کندوکاو در مسائل تربیتی ایران »که آن هم برکت از جاذبۀ داستان های صمد داشت.

2.جلال

جلال آل احمد نیز همینطور. ناباورانه رفت. در سال 48 گفتند او را ساواک کشته است. اما تکذیب مطلعان نزدیک نیز نتوانست مانع از آن بشود که ما داستانهای رئال او  مانند «تات نشین های بلوک زهرا» را چندباره نخوانیم، و «نفرین زمین» را، «مدیر مدرسه»را ، «از رنجی که می بریم»، « جزیرة خارک، دُرّ یتیم خلیجفارس »، «زن زیادی» و جز آن.

 اتفاقا اگر نبود این داستانهای نافذ و  تودل برو، شاید زیادی گرفتار «غربزدگی» او نمی شدیم: نظریه ای مُفرط که از زبان قصه گویی صمیمی و  قهار می شنیدیم و تا عقل استدلالی مان بجنبد، بر دل مان نشست وجاخوش کرد! مخصوصا که ما برعکس نسل امروز، فرزند زمانۀ متفاوتی بودیم:  مدرنیزاسیونی ناتراشیده و اقتدارطلب. مسألۀ نسل امروز جامعه اما چیز دیگر است. نسل پس از انقلاب اسیر نوعی غرب ستیزی دولتی شد و ایدئولوژیی رسمی که  برضد خِرَد مدرن انتقادی است. این با شرایط آنروزی ما بکلی تفاوت دارد.

آن روز ها غربگرایی سطحی، گفتمان حکومت وحواشی آن بود ونقد غربزدگی، نقدی پیشرو  بود. نقدی مدنی بود و روشنفکرانه به حساب می آمد. بله، صورت بندی مفرط  ودسیسه انگارانه از این نقد بود که درون خود ضعف های تئوریک ومنطقی جدّی داشت وما آن روز این را نمی فهمیدیم.

با تجربۀ دهۀ نخست انقلاب بود که  باب چون وچرا دربارۀ  تز «غربزدگی» گشوده شد. من هم جزو آنهایی بودم که از اواخر دهۀ 60 واوایل دهۀ 70،  در دعاوی اغراق آمیز «غربزدگی» به شک افتادم. اما نخستین نوشتۀ انتقادی ام، «نقد ونظری در غربزدگی» بود که در شماره 21 مجله ایران فردا ( 1374 )منتشر شد.

3.طالقانی، بازرگان و سرانجام  شریعتی

باز بر می گردم به اواخر دهۀ چهل. در حسرت رفتن صمد وجلال بودیم که سواره ای دیگر  با جادوی کلام سر رسید. ما یواش یواش از داستان و از ادبیات، به اجتماعیات وفلسفیات پا می گذاشتیم. شریعتی تازه به جمع حسینیه ارشاد پیوسته بود و خیلی زود شمع منظومه شد. صدای کلام دلنشین او غوغایی در دلهای بیقرار ما انداخت و آن کتابهایی که می گفتند خود، شبها با ماشین تحریر دستی اش تایپ کرده است. متن ها برای مان نفس می کشیدند، چشمک می زدند وکرشمه می کردند. آثارش به صورت غیر قانونی وبا نام های علی سبزواری، مزینانی و مانند آن از تپانچه ونارنجک خطرناک تر می نمود. می رفتیم از یکی دو کتابفروشی به صورت قاچاقی می خریدیم. یا از این وآن، دست به دست می شد. یادش بخیر بازار شیشه گرخانۀ تبریز ومابقی قضایا.

نخستین آثار شریعتی که از  سالهای 49 و50 در خاطرم  هست(مانند اومانیسم، اسلام‌شناسی دانشگاه مشهد، نیایش، چهار زندان انسان، سلمان پاک، تمدن و تجدد، چه باید کرد، هبوط و برخی دیگر) کتابها یا جزواتی چشم نواز ودل انگیز بودند که پنهانی می خواندم وداخل نایلونی در باغچۀ حیاط نگاه می داشتم تا بلکه به کسی دیگر بدهم. کتابهای مهندس بازرگان( با نامهایی مستعار مثل عبدالله متقی، عبدالله صالح و....) و همینطور آثار آیت الله طالقانی نیز در آن زمان و حتی جلوتر، درکی عقلانی و آزادمنشانه  از دین فهمی و دین ورزی برای مان به دست می داد  ولی قلم و صدای شریعتی، از جنس دیگر بود و  آتش در جان می افکند.

برای امثال من در آن روزگار ، جاذبۀ این دین اندیشان تجددخواه آن بود که ارزش هایی مانند دموکراسی و آزادی و برابری و بشردوستی و پیشرفت ورفاه بشری ومعنویت واخلاق را در پیرنگی بومی و دینی وعرفانی ترویج می دادند. این نوع ژانر انتقادی در سنت معرفتی دین، همان مقدار که شورانگیز بود و تأثیر اجتماعی بیشتری داشت، در درون خود، حاوی مخاطرات و ابهاماتی بود که (اگر نگویم برای خود نواندیشان مسلمان)حداقل برای ما مخاطبان نوجوان در آن زمان مغفول می ماند.

آن روز این گفتارها برای ما با زمینه های تربیت خانوادگی مذهبی، ودور از چشم های نقاد امروزی مان! دلپذیر تر  وسهل الفهم تر می نمودند. از سوی دیگر به زبان قوم هم بودند. می توانستیم آنها را با جامعه، راحت به اشتراک  بگذاریم. به این نشان که برداشتم از آموزه های طالقانی، بازرگان و شریعتی را اوایل دهۀ پنجاه در جلسات فرهنگی واجتماعی آن دوره، به صورت سخنرانی با مخاطبان عمومی تر درمیان می گذاشتم. حتی این فهم آزادمنشانه وعدالتخواهانه وانسان دوستانه از دینداری  را برای مادر مذهبی ام  نیز که اهل خواندن ونوشتن نبود بازگو می کردم. من ومادرم هردو به گونه ای  با این معانی ارتباط برقرار می کردیم اما نه او ، ونه بیش از او من؛ پرسش و مسأله ای درباب آن ابهامات وتناقض ها ومخاطرات درونی نداشتیم که ممکن است در این نوع برداشتهای یوتوپیک و ایدئولوژیک و پلیتیک از دین خزیده ونهفته باشد. چیزی که بود قدرت خیال برانگیز و تهییج آمیز این گفتار بود که راحت با روح مذهبی قوم ارتباط پیدا می کردو به زخم های اجتماعی انگشت می گذاشت.

سوم. دین، ایدئولوژی و  الگوی تغییر انقلابی:

همین عامل بود که از شریعتی یک معلم برای انقلاب مذهبی ساخت و چنین شد که هرچه از آزادی و نان وبرابری و معنا و داد و دگرگونی وخردورزی را که نیاز داشتیم، سراسیمه به دین ونهادهای دینی گره زدیم و چه دشواری ها که از این قمار ما برنخاست وچه گرد وغباری که از کلمات ما راه نیفتاد.

هرچند انصافا کسی می تواند بگوید که همۀ کژتابی ها وغلط اندازی های تحولات منتهی به انقلاب وپس از آن را شاید درست ومنطقی نباشد که  به حساب اصل گفتارهای شریعتی ونو اندیشی دینی بگذاریم. شریعتی ودیگر دین اندیشان تجددخواه چه می گفتند؟ چه می خواستند وچه شد؟ زیرا خیلی از تودۀ جماعت، غالباً نصفه نیمه می شنوند، یک چهارم آنچه را  که می شنوند نمی فهمند، به ندرت پس از فهم می اندیشند و چندین برابر شنیده ها، واکنش نشان می دهند. اکنون جای بحث از این ها نیست و دوباره به خاطرات آن روز باز می گردم.

رجوع می کنم به نهانگاه ذهنم و شریعتیِ آن روزهایم.  پیش از آنکه  تصویری واقعی از چهرۀ او ببینم، به رؤیاهایم می آمد. شاید باورکردنش کمی سخت است ولی هرچه هست جهان خیال است و چه ها که با بشر نمی کند، این خیال. کلّ آموزه های شریعتی، رؤیای نسلی بود در هوای تغییر و رهایی. مطاوی و پیامدها وتأویل های اجتماعی این رؤیا اکنون بحق، محک نقد می خورد و زیر و زبر  می شود، ولی گویا اصل رؤیا همچنان با آدمی است و با ماست، به شکلی دیگر و از روزنه ای دیگر. «عالَم چو حبابی است ولیکن چه حباب.  نی بر سر آب، که بر روی سراب. آن نیز سرابی که بینند به خواب.  آن هم چه خواب، خواب مستان خراب».

همۀ آرا و مخصوصا ایدئولوژی ها، عنصری کم وبیش «خوابگردگونه» دارند. مخصوصا چون نوبت به پیچ وتاب افکار ما ایرانیان در تاریخی دشوار و زمینۀ اجتماعی وسیاسی غلط انداز می رسد، این وهم انگیزی  وکژتابی خیال افزایش پیدا می کند. خواهید دید که نوبت به نقد خیالات نسل امروز نیز می رسد. دریغ از این فاصله های نسلی. دریغ از ناهمزمانی خیالات یک نسل، با ملاحظات نسل دیگر!

 داشتم از دهۀ 40 و 50 می گفتم. آن روزها نظم فکری سنتی که در مسجد ومنبر مرسوم بود، ذهن چموش ما را خرسند نمی کرد. آن نظم فرو می ریخت و چون حوزۀ عمومیِ عرفی ِ پررونقی نداشتیم، جایگزین های ممکنی مانند دین اندیشی تحول خواه  شریعتی در فضای پارادایمی و زمینۀ اجتماعی مساعد آن دوره، به سراغ مان می آمد و برای مان نظم ایدئولوژیک جذابتری برمی افراشت که شورانگیز، اما وهمناک و مسأله خیز بود. ما بیشتر تهییج می شدیم و کمتر تحلیل می کردیم.

ما آن روزها بیش از نگاه معرفت شناختی، نگاه آنتولوژیک وهستی شناختی داشتیم. من یادم هست که در آستانۀ انقلاب و دیر، افتادیم به خواندن کتابهای شناخت شناسی. ولی تا فکر تحلیلی مان بجنبد، کار از کارها گذشت. ایدئولوژی دینی که روزگاری دل می برد، با تجربۀ عینی بعد از انقلاب، محل انواع سؤالات وتأملات قرار گرفت. اگر خود شریعتی مانده بود و آنقدر نیمه عمر نمی شد، شاید که می توانست از مواد سرگردان  گفتارهای خویش، پس از فروریختن صورت ایدئولوژیک پیشین، صورتی ویراسته تر و معقول تر فراهم بیاورد.

اکنون دورۀ نقد ایدئولوژی است و ما دوست داریم به جای نظم های ایدئولوژیک، بیشتر با نظم های عمومی و گفتگویی و قراردادی زندگی بکنیم. اما آن روز چون از یکسو  آموزه های ناکارامد سنتی پاسخ مسأله های مان نبود، و از سوی دیگر زبان دینی هنوز، پاپیولارترین زبان جامعۀ ما بود، صدای شریعتی و صلای ایدئولوژی دینی عدالتخواه ومردمگرای او  در دلها طنین می افکند. به آن همچون راه حلی برای تغییر ورهایی انقلابی چشم می دوختیم ودل می بستیم. دیگر فکر آن طرفش را نمی کردیم که چه بسا این نوع راه حل، دیری نمی پاید که خود بخشی از مسألۀ جامعۀ ایران می شود و صورت بندی ایدئولوژیک– انقلابی از تغییر و رهایی، خود ابزار نوع پیچیده تری از سلطه  می شود.


فایل پی دی اف

نظرات 7 + ارسال نظر
میترا شنبه 15 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 15:56

سلام و ممنون که دنیای نوجوانی مان را به درستی یادآوری کردید.به نظر من میان افکار روشنفکران دینی دهه ۵۰ و انقلابیون مسلمان و آنچه از سال ۵۸ شروع و پیاده و گام به گام مستقرتر شد اختلاف بقدری زیاد است که واقعا حساب خوب وبدش را پای آنها نمیتوان نوشتُُ. تقریبا دو مقوله مجزا ازهم هستند گویی اولی فقط تا لحظه تهیج و رشد ونمو اجازه یافت و دومی از لحظه خوشه چینی صاحب شد و قبل از هر کاری اولی را نابود کرد تا خوشه ها را تصاحب کند.

ممنون دوست منتقد عزیز به خاطر بیان دیدگاه های تان

حمیدکشاورز دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:30

استاد بزرگوار سبک شما درهر زمینه بخصوص در نوشتن من را یاد بازی بازیگر دوست داشتنی ام، تام هنکس می اندازه.بدون اغراق عرض میکنم که مطالب رو با بیان فوق العاده و شیرین مینویسید.مشتاق دیدار مجددتون هستم.

ممنون دوست خوبم با بهترینها ومن هم اشتیاق دیدن آن نازنین را دارم

مهدی احمدیان چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 00:37

سلام استاد سلامممم
استادم گرچه عمرم در حافظه تاریخی شما بسیار کوتاه و کوچک است اما خواندم و شنیدم که البته امید من به تحریف خوانده ها و شنیده هایم بسیار ضعیف است تاریخ چه در وضعیت ایستا و چه در وضعیت در جریان خود محتاج تحریف و دروغ است و این در تفکرات کلاسیک ایران و یونان و روم که ساحت حیات اجتماعی ما را ساخته اند همواره موجود بوده است و تاریخ معاصر ما که سیاحان و سفر نامه نویسان و تاجران و مستشرقان آن را به چهره نگاشنه اند نیز در این ساحت در حرکت بوده است
در تاریخ نزدیک به ما البته شاهدان و مورخان شفاهی تعدد تحریف و جهت دهی تاریخ را افزایش داده اند شاید
که البته روشنفکری دینی در سیر تاریخی خود از نوجوانی شما آغاز و در دهه هفتاد یعنی همزمان و بعد از نگارش کتاب سرآغاز نواندیشی معاصر از شما در اوج تاریخ خود در جریان بوده است که در دهه نود نمیدانم در کجای تاریخ است و به کجا و چگونه در حرکت است؟؟

استاد میل زدم جویای احوال شدم پاسخ ندیدیم دلنگران شدم
بااآرزوی سلامتی کامل و موفقیت همیشگی شما
در تلاش هستم از نزدیک صدای گرم شما را بشنوم

مهدی احمدیان

دوست عزیزم ممنون از اظهار نظرتان...بله در تاریخ این مشکل دروغ وتحریف ، حقیقتا مصیبتی است...بدرود

خلیل پنج‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 19:18 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

خوشا بحالتان که از این قهرمان ها گذشتید و یک پرسش:

همان موقع افرادی هم بودند که افکار این قهرمانان را نقد می کردند. با این افراد چگونه برخورد می کردید؟

دوست محقق منتقد درود برشما وبا سپاس از طرح پرسش بسیار مهم تان

لطفا برای پی جویی این پرسش جدی تان در اینجا نشانی وارجاعات این افراد ناقد قهرمانها را در این جا درج بفرمایید . بحث مهمی است وعلاقه مند به ادامه این گفتگو هستم.بهترینها نثلرتان

ش.ح شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:50

درود استاد گرامی
چون هماره درفشانی کرده اید و ما را به باغ خاطرات نوجوانی برده اید! از صمد تا شریعتی ... براستی من چگونه اندیشیدن را از شریعتی آموختم. چنان شیفته بودم که حتی در رویاهایم نیز حضور داشت! هماره او می گفت و من می شنیدم - خواندن کتاب ها و شنیدن سخنرانی هایش - اما در رویا دیگر من می گفتم و او گوش می کرد ... فردای رویا با خود زمزمه می کردم "باتو دیشب تا کجا رفتم من نمی گویم ملائک بال در بالم شنا کردند من نمی گویم که باران طلا بارید ... " عطر و بوی داستان های صمد نیز مشام جانم را نوازش کرد ! یادگار کودکی هایم ... و جلال! که اکنون هم ماههاست کتاب نامه هایش با سیمین زینت بخش میز کارم است و هر زمان فرصتی باشد گلی از باغ خاطرات ارزشمندشان با سیمین گرامی می چینم ...
درودتان باد که از ستاره های دوران نوجوانی تان یاد کردید و دل ما را هم شاد .
پاینده و سرفراز باشید.

ممنون دوست ارجمندم ...سرشارباشید از هستی وبا بهترینها

خلیل شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 22:41 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام دو باره؛

وظیفه سنگین بر عهده ام گذاشتید استاد عزیز. بیرون کشیدن خاطراتی از دورانی بیش از 40 سال پیش ساده نبود.
1 – از دیدگاه مذهبی نوشته های شادوران مطهری را حتمن خوانده اید.
2 – از دیدگاه جامعه شناسی و تاریخی آقای علی اکبر اکبری فقط بخشی از کتاب " اسلام شناسی " شادروان شریعتی را نقد کرده است، اینجا:

http://drshariati.org/files/articles/attach/511/511-627-1390-5-25-13-3-8-F87D.pdf

نوشته ی ایشان اگرچه راجع به اسلام شناسی دکتر شریعتی است، اما تا آنجا که از غربزدگی در مورد حکومت عثمانی بیاد دارم، گوشه چشمی هم به غربزدگی جلال دارد بی آن که نامی از وی ببرد.
بازهم اگر از این کهنه صندوقخانه گرد گرفته چیزی یافتم و مکتوب، خدمتتان تقدیم می شود.

2 – خاطرات شما برخوردهای عاشقان این قهرمان ها را در نقدهای شفاهی دانشجویی آن زمان، بیادم آورد که بیشتر نفی نقادان به اشکال مختلف بود و تلخ. بطوری که علی اکبر اکبری نقدهایش را ادامه نداد. می بینم چنان برخوردهایی - بویژه از طرف کسانی که از میراث شریعتی نان می خورند- هنوز هم ادامه دارد.

یکی از استاتید تاریخ دانشگاه – بعد از انقلاب – برکنار شده بود. زیرا این گفته ی شریعتی را که؛
" در پای هیچ قرارداد استعماری امضای هیچ روحانی ای وجود ندارد " - نقل به معنی –
نفد کرده بود که این حرف درست است، اما شریعتی فراموش کرده است که در کنار هر پادشاه امضاد کننده، چند روحانی هم بوده اند. – نقل به معنی –

3 – حضرت عالی به عنوان شیفته ی این قهرمانان شاید یکی از صاحب نظران مستدلی باشید که می توانید با ذکر خاطرات و نقد آنان از دیدگاه جامعه شناسی به روشنگری بپردازید البته اگر شرایط کاری شما اجازه دهد بویژه با سبک نگارشی بسیار زیبایتان.

دوست منتقد بزرگوار باردیگر درود و سپاس و بسیار ممنون از این پیگیری ... امروز فرصتی ایجاد می کنم برای نوشتن چیزکی در این باب به قدرشناسی از وصف ناقدی آن جناب... ارادت واخلاص

مریم رحیمی چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 16:44 http://www.daryavamahtab.blogfa.com

سلام استاد گرامی بنظر من این روشنفکری امروزه ازان استفاده درستی نمیشه متاسفانه بعضی افراد فرصت طلب کلمه ی روشنفکری را به بی دینی تبدیل کردند بنظر من باید اگاهی هایی که در جامعه بوجود اورد ونگذاشت جوامع غربی با تحریفی که از اسلام میکنند یعنی اسلامی را میخواهند به جوان شرقی تحمیل کنند که طرز فکر خودشان است ما باید به جای شعار دادن با دلایل منطقی جلوی این تهاجم فرهنگی مقاومت کنیم مرسی از مطالب زیباتون پایدار باشید

دوست منتقد محترم...با سلام ممنون از نقد آن عزیز...اما این کمترین طور دیگر فکر می کنم...بلی روشنفکری یک عنوان برای پز دادن نیست اما هستند روشنگرانی که به نقد نهادهای قدرت وثروت و چهالت اهتمام می کنند همینها بودند که روزی به عنوان بی دینی وروزی به عنوات غربزده وغیر آن سرکوب شده اند...ضمنا جوامع غربی که یک چیز واحد نیستند در آنها متفکران ومنتقدان و دانشمندان و مراکز دفاع از آزادی وحقوق بشر وبهترین معنویت ها و تأملات اخلاقی وجود دارد...تهاجک فرهنگی عنوانی شده است که در این کشور به جای تعامل خلاق وآگاهانه با جهان به تنش زایی و ستیزه گری بیمارگونه سوق پیدا بکنیم وبه نام مقاومت در برابر غرب ، امروزه چنین گرفتار انواع بدبختی های این ملت عزیز از حیث اقتصادی وبیم المللی بشویم...به عنوان یک مطالعه کننده کوچک تصورناچیزم آن است که آنچه ما لازم داریم آگاهی واخلاق ومعنویت و نقد وآزادی وعدالت است..با احترام وموفق باشید

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد