مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

این هشت سال که بر دانشگاه گذشت.....


اپیزود نخست.

وقتی در گذرگاه سال 83-84 بایستیم و چند سال پیش از آن را بنگریم به یاد می آوریم که وزارت علوم  تازه تازه می خواست تجدید ساختار پیدا بکند، از تصدی گری و مداخله در مدیریت دانشگاه ها دست بشویَد وبه جای آن تسهیل گری و ظرفیت سازی وحمایت در پیش بگیرد.

این همه به برکت دو چیز بود: نخست.گرایش گروهی از مدیران وزارتی در نیمه دوم دهه 70 وسالهای نخست دهه 80 به مطالعات علمی و کارشناسی که در مراکز ومؤسسات پژوهشی پیرامون وزارت انجام می گرفت ونویسنده یکی از کمترین این مطالعه کنندگان بودم. دوم. بازشدن نسبی دریچه های دولت به سوی حوزۀ عمومی و جامعه مدنیِ تا یک اندازه فعال در آن دوره.

پذیرش محسوسی در تعدادی مدیران وزارت آن زمان دیده می شد هم به شنیدن نتایج مطالعات کارشناسی وعلمی ِ مستقل وانتقادی، و هم به شنیدن مطالبات عمومی اجتماعی. انصافا تمایل نسبی نیز به کاربست یافته های علمی وتخصصی در سیاستگذاری وبرنامه ریزی ومدیریت کلان و ملی نظام علمی و آموزش عالی کم وبیش به چشم می خورد.

دولتیان آن زمان رفته رفته یادگرفته بودند که هم به حرف محققان حرفه ای و هم به افکار عمومی و به گفتمانهای سطح جامعه توجه بکنند. دو عامل  مذکور سبب می شد که پای طیفی از  تحول خواهان و محققان مستقل ومنتقد به کریدور های وزارتی و حاشیه های تصمیم گیری بازبشود. اینها موجب می گشت که دیدگاه ها وسبک مدیریت وتصمیم گیری ها در وزارت علوم تاحد قابل توجهی تغییر پیدا بکند. نویسنده خود شاهد بود که وزیر، برخی نوشته های کارشناسی اش را می خواند و در حاشیه می نوشت «کپی به معاونان برای مطالعه وبهره برداری ارسال شود». گاهی به ما پژوهشگرانِ یک لاقبا، فرصت داده می شد یافته های برخی تحقیقات مان را در نشستهای مشترک وزیر ومعاونان ومدیرانش با رؤسای دانشگاه های کشور یا معاونان دانشگاه ها ارائه بکنیم. به بحثهای مان تا حدی توجه می شد و طبعا این در تصمیم گیری ها ومدیریت نظام علمی ودانشگاهی بی تأثیر نبود. تعامل میان دولت و دانشگاه ها ونیز بازار دانش، می رفت وارد مسیری از توسعه بشود.

  قانون جدید وزارتی مبتنی بر این تغییر نگاه ها در سال 83 به تصویب رسیده بود. در آن بر استقلال دانشگاهی وآزادی علمی تأکید شده بود. اختیارات برنامه ریزی درسی به خود دانشگاه ها بازگردانده شده بود. در قانون برنامه چهارم توسعه نیز که برآمده از تیم های کار کارشناسی بود ونویسنده به سهم ناچیز،  از نزدیک شاهد ودرگیر بودم، بر استقلال دانشگاه ها واختیارات هیأتهای امنا تصریح شده بود. گفتمان کیفیت آموزش عالی و ضرورت اعتبارسنجی با روش های علمی چه خوب پیش می رفت. استاد برجستۀ دانشگاه تهران، دکتر بازرگان قافله سالارمان بود.

 در تشکیلات نوینی که نویسنده طی سال 83 با همکاری دکتر فاضلی و با روش کیفی مراجعه به دانشگاهیان وخبره ها برای وزارت علوم تدوین وپیشنهاد کرده بود، وزارتخانه ای کوچک، متفکر، مبتنی بر دانش، تحلیل گر، آینده نگر ، چابک و حمایتگر به جای دخالت کننده در کار وبار دانشگاه ها، به دقت وبا کلی مستندات انبوه ترسیم شده بود که سیاستگذاری ها وبرنامه های کلان ومدیریتش از طریق تعامل با خود دانشگاه ها ودانشگاهیان وانجمنهای علمی و تخصصی وحرفه ای صورت بگیرد.

 بر اثر برخی اقدامات بجای تمرکز زدایی و بازگرداندن اختیارات به هیأتهای امنا وبه خود دانشگاه ها، ونیز در پی روابط احترام آمیز مدیران وزارتی وخود وزیر با دانشگاهیان  ومتفکران مستقل، وزارت علوم می رفت که تدریجا درحدّ قابل توجهی معرّف یک نژاد متفاوتی از دولت یعنی «دولت دوست دانشگاه» باشد.

اپیزود دوم.

 اما در سال 84 برگی دیگر از گسست های مزمن تاریخ ما ورق خورد و بدین ترتیب در طی  8سال گذشته بخش بزرگی از آنچه در فوق گفته شد،  پیش از آنکه چندان به ثمر برسد باردیگر بر هم خورد وگاهی معکوس شد. آن پیشنهاد دربارۀ تشکیلات جدید وزارتی که پیشتر گفتم، کنار گذاشته شد والبته از مطالعات ونتایج آن خیلی ها در حواشی وزارتی به صورت دلبخواهانه بهره برداری کردند!  بسیاری از چیزهای خوب دیگر که تصویب هم شده بود، در عمل مسکوت ومعوّق ماند ومهمتر از همه اینکه، بجز برخی استثناها، رویّه ها وروالهای وزارتی باردیگر به سمت مداخله جویی در کاردانشگاه ها میل کرد.

 از سوی دیگر وتا آنجا که به بازار خصوصی ومستقل غیر دولتی وغیر رانتی مربوط می شود، دولت در هشت سال گذشته روی هم رفته نسبت به آن بی مهر  وبی اعتنابود. البته حرفهای متعلق به دوره سازندگی ودوره اصلاحات یعنی اصل 44 و خصوصی سازی همچنان در ظاهر جریان داشت ومصوباتی پی در پی تولید می شد، اما نه به نفع بازار مستقل غیر انحصاری بیرون از جرگه های رانتی در پیرامون نهادها وسازمانهای حکومتی. در نتیجه بازار رقابتی و تخصصی که روی پای خود بتواند بایستد و طرف تعامل با دانشگاه ها ونظام علمی وسوق دادن آن به نوآوری  وفناوری باشد، زمینه ای برای رشد وتوسعه پیدا نمی کرد. تنها بخش رانتی ومافیاهای مالی پشتگرم به قدرت می توانستند در این آشفته بازار به آلاف والوف برسند.

افزون براینها دولت طی هشت سال گذشته نماینده طبقات متوسط جدید و قشر فرهیخته دانشگاهی محسوب نمی شد. بله بسیاری از خودشان هم دانشگاهی بودند، مدارک ومدارج الی ماشاءالله، اما گفتگوها وهمکنشی های گرم وسازنده ای میان دولت و متن مستقل دانشگاهی نمی توانست پابگیرد. دوستی با دانشگاهیان واهل نقد ونظر، لوازمی دارد وفرهنگ وطرز تفکر و آزادمنشی خاص خود را طلب می کند که متأسفانه به ندرت در میان مدیران مجموعه دیده می شد.

 بیشتر نگاهی ابزاری به علم وفناوری وجود داشت و پروپاگاندای دولتی گسترده ای از فضایی شدن، هسته ای شدن و موشک ساختن و بردن میمون به فضا و  مقالات آی اس آی و مانند آنها. بی انصافی است نادیده گرفتن اصل این نوع پیشرفتهای واقعی علمی و تکنولوژیک و نیز حجم فعالیت محسوس بخشی از مدیران دولت طی این هشت سال در کارهای فنی ونرم افزاری و تأسیسات و تجهیزات وزیرساختها. اما متأسفانه پایه های معرفت علمی و زندگی علم و تفکر انتقادی واستقلال دانشگاهی وآزادی آکادمیک در عمل و روی هم رفته تضعیف می شد. استقلال نظام های حرفه ای دور زده می شد. یادمان باشد که پیشرفتهای علمی اگر بظاهر ناوبری بشود ولی در پسِ پشت، سرزندگی واستقلال و پویایی وروشنگری علم و تفکر ونقد وروشنگری جریان نداشته باشد، توسعه علمی پایداری اتفاق نخواهد افتاد.

 با اینکه گفتار مرکزی دولت در این هشت سال، عدالت بود و عدالت عزیز است و برای جامعه ای تا این اندازه گرفتار تبعیض ونابرابری مهم است(از جمله در آموزش عالی)، اما این عدالت نیز عمدتا به معنای برخی عملیات توزیع سهام و یارانه ها و مسکن مهر وتوزیع مستقیم و صدقه ای پول در استانها  و کلنگ زنی ساختمانهای آموزشی در شهرستانهای دور ومانند آن تعبیر وتقلیل می شد، نه آزاد سازی و ایجاد زمینه ها و تعمیم فرصتها و رفع تبعیض ها مثلا در درس خواندن ودرس دادن و اندیشیدن و بیان داشتن و منتشر کردن. وقتی انسانهای شایسته نتوانند صرف نظر از مذهب وایدئولوژی وجناح سیاسی بلکه فقط برحسب تخصص وصلاحیت عهده دار سمت های مدیریتی بشوند و انتصاب ها با معیار تمکین و اطاعت صورت بگیرد، چه عدالتی.

 از سوی دیگر برخورد با اعتراضات دانشجویی، غلبۀ رویه های انضباطی و داستان ستاره دار شدن دانشجویان و بازنشستگی های زود هنگام استادان وهمه همه، برخلاف صریح عدالت بود و صرف نظر از ابعاد مهم سلب حقوق حقۀ انسانی، مناسبات فیمابین دولت ودانشگاه را مخدوش می ساخت. پس اگر این دو «چهار سال» اخیر با همین گفتمان مهم عدالت نیز عمل می شد ما خیلی دستاورد داشتیم که دریغا نشد.

انتقال اختیارات پذیرش دانشجو از دانشگاه به درون نهادهای گزینشی دولت، جذب متمرکز هیأت علمی مورد نظر، رفتار بشدت سیاسی در انتصاب رؤسا و مدیران دانشگاه ها به جای واگذاری آن به خود دانشگاه ها و به هنجارهای حرفه ای وشایسته گرایی، بر ابعاد مسائل ومعضلات  دانشگاهی می افزود.

 یک معضل عمدۀ دیگر نیز بدبینی ایدئولوژیک به علوم انسانی واجتماعی جدید بود که البته مشکلی ریشه دار در بعد از انقلاب به حساب می آمد اما در طی سالهای اخیر شدت گرفت. دوره ها منحل و رشته ها تعطیل شد ومابقی داستانها.

همکاری های علمی وبین المللی مستقل دانشگاه ها با دانشگاه ها ومراکز علمی جهان نیز براثر سیطره سیاست بر علم و بر دانشگاه ها، و براثر سیاستهای های تنش زا وپیامدهای تحریم  وانزوا، بیش از حد تضعیف وناکارامد شد. محیط جهانی به جای محیط مراوده وفرصت وتعامل خلاق، یکسره محیط تهدید تلقی شد و مجال برای رفت وآمدهای پرثمر علمی وفکری تنگ شد. بلیت ها از این سو غالبا یک طرفه بود. نگاه امنیتی وسیاسی بر بسیاری چیزها از جمله برفرهنگ واندیشه وفضای عمومی علم وپردیس های دانشگاهی مستولی گشت.

آنچه در این سطور آمد تنها بیان کلی از ابعاد کیفی مشکلات هشت سال گذشته در حوزه دانشگاه وعلم بود.

واما شمه ای از شاخص های کمّی....

1.فکر های مان: نمره محافظت از مالکیت فکری[i] ایران، طبق گزارش 2012-2013 رقابت پذیری جهانی، عدد 2.9 است(در مقیاس 1 تا 7 ). در بین 144 کشور، رتبه ما 112 است، پایین تر از لیبی و نیجریه و تیمور و سریلانکا[ii].

2.هوش ها واستعداد های مان: بیش از نیمی از المپیادی های مدارس مان (بنا بر بعضی بررسی ها احتمالا تاحدود 60-70 درصد) مهاجرت کردند. برابر برخی گزارش ها بسیاری از المپیادی‌ های ایران که رتبه جهانی آورده اند، در خارج از کشور هستند. بخش بزرگی در آمریکا  تحصیل می کنند و بخشی نیز در گوشه‌ی دیگر جهان. چرا دانشگاه های ما ان جاذبه وکیفیت ومدیریت را نداشته باشند که این سرمایه ها را جذب بکنند؟ دانشگاه ها استقلال لازم دارند تا ابتکارات مورد نیاز برای این امر را از خود آشکار بسازند. البته شرایط عمومی سیاسی وفرهنگی واقصادی وحقوقی کشور نیز باید اجازه بدهد.

3.مغزهای مان: برمبنای گزارش سازمان توسعه ملل متحد، ایران با 150 تا 180 هزار نفر خروجی در سال، رکورددار مهاجرت نیروی متخصص شد. خروج سالانه ی این میزان نیروی متخصص برابر بود با خروج 50 میلیارد دلار سرمایه در هر سال. براساس مطالعه فرار مغزها[iii]  ، شاخص حفظ و جذب افراد با استعداد کشور[iv]  ، ایران با عدد 2.9 (در مقیاس 1 تا 7 ) رتبه 109 را داشت[v].

 درسال 009 ، صندوق بین المللی پول گزارشی کرد که ایران از نظر «مهاجرت نخبگان»؛  رتبۀ نخست را در بین 91 کشور جهان دارد که این 91 کشور هم همگی کشورهای در حال توسعه و یا توسعه نیافته بودند. براساس گزارش های خود آقایان درمجلس شورا، 60 هزار نفر از مهاجرین سال 89، نخبه بودند. البته همه اینها رانباید به پای این دولت نوشت ولی موج اخیر مهاجرت مغزها که عمدتا حاصل رفتارها وسیاستهای این هشت سال بود.

4. دانش آموختگان مان: ایران در گزارش 2011، نرخ  بیکاری دو رقمی پانزده وهفت درصد دانش آوختگان را کسب کرد، در مقایسه با شاخص یک رقمی ِ پاکستان، آذربایجان، ترکیه ˓قزاقستان و اسرائیل[vi].[vii]  بیش از 70 درصد دانشجویان دکترای یک دانشگاه مهم کشور ، براساس  یک بررسی میدانی، در فکر مهاجرت بودند. این در حالی است که طبق «سازمان بین المللی مهاجرت»[viii] شاخص مهاجرت در ایران( با حساب کل جمعیت) تنها ۲.۸ درصد بوده است. مقایسه اعداد15 درصدی وحتی 70 درصدی با این عدد کوچک  ۲.۸ درصد نشانه ای بود که بخش درخور اعتنایی از نیروهای نخبه وفکری وخلاق و متخصص ما با وضعیت موجود نهادها و ساختارها وعملکردها مشکل داشتند و نمی توانستند در اینجا بمانند.

5.زنان سرزمین مان : فقط حدود 20 درصد «هیأت علمی تمام وقت» در دانشگاه های دولتی، و 23 درصد کلِ هیأت علمی را زنان تشکیل می دهند. کادر علمی زن درمجموعِ دولتی و غیر دولتی، حدود 24 درصد اند. در استان هایی مانند قم و کهگیلویه و بویراحمد، سهم زنان در هیأت علمی کمتر از 15 درصد؛ و در حدود 12 استان محروم کشور، کمتر از 20 درصد است.

 سیاستها و مقررات تازۀ سهمیه بندی های جنسیتی از دهۀ 80 در دستگاه های مرکزی دولت مانند وزارت علوم وسازمان سنجش ونهادهای مشابه کلید خورد. دو سیاست پا به پای هم دنبال می شد. سیاست اول، انواع اهرم های سهمیه بندی بود که زنان را از دسترس به بخشی از رشته های دلخواه آنها محروم می ساخت. رشته هایی را  برای زنان حذف کردند. 40 درصد امتیاز را به نمره دادند و 60 درصد بعدی را میان دختر وپسر تقسیم کردند. با این کار، عملا برگ برندۀ نمره  نیز از دختران درس خوان گرفته شد. سیاست دوم، ایجاد پردیس های تک جنسیتی بود.

 بحث زنانه کردن دانشگاه های کشور به بهانۀ جداکردن دختران از پسران حتی اگر هم اجرا نمی شد، یادگاری از پشت پرده نگاه داشتن زنان محسوب می شد. در شالیزار وبندر و در زندگی عشایری، مردان وزنان ایرانی پابه پای هم صبح تا شام کار می کنند وجان می کَنند، اکنون فرزندان آنها در دانشگاه را نمی خواستیم زیر یک سقف ، درس بخوانند.

و مابقی قضایا.......


[i] Intellectual property protection

[ii]http://www3.weforum.org/docs/WEF_GlobalCompetitivenessReport_2012-13.pdf

[iii] - Brain drain

[iv] - country retain and attract talented people

[v] http://www3.weforum.org/docs/WEF_GlobalCompetitivenessReport_2012-13.pdf

[vii]http://labordoc.ilo.org/search?ln=en&as=1&m1=p&p1=youth+unemployment&f1=subject&op1=a&acton_search=Search&m2=a&p2=&f2=&op2=a&m3=a&p3=&f3=&year=&year1=&year2=&location=&rm=yt&rg=25&sc=1&of=hb

نظرات 9 + ارسال نظر
علی بینقی پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:20

سلام و عرض احترام خدمت استاد عزیز و بزرگوار، جناب آقای دکتر فراستخواه
امیدوارم شاد و سلامت باشید
صادقانه عرض کنم که تقریبا نیم سالی هست که به صورت مرتب هر روز سایت جنابعالی را مطالعه می کنم و حقیقتا بسیار بسیار استفاده می کنم و البته در این مدت به مناسبت های مختلف این سایت را به عنوان هدیه ای گرانبها و ارزشمند به دوستان و آشنایان ارزانی داشته ام.
حقیقتا کوشش های جنابعالی بدین سبک و بدین طریق می تواند در شکل گیری یک "خرد جمعی" و در حقیت یک "نظام تدبیر" در جامعه بسیار اثرگذار باشد.
در ضمن چقدر ساده ولی دقیق، واقعیت را در یک جمله بیان کرده اید:
"یادمان باشد که پیشرفتهای علمی اگر بظاهر ناوبری بشود ولی در پسِ پشت، سرزندگی واستقلال و پویایی وروشنگری علم و تفکر ونقد وروشنگری جریان نداشته باشد، توسعه علمی پایداری اتفاق نخواهد افتاد."

سلامت و سربلند باشید
با تقدیم ارادت

دوست محقق ارجمند با سلام وسپاس و سعادتی که خواننده ای مثل آن جناب دارم در انتظار نقد ونظرهای تان...بدرود

saas پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:37 http://sadatmehrizi.blogfa.com

سلام استاد گرامی. حرف دل خیلیها رو با قلم زیبایتان نوشتید.به امید آینده ای روشن با پند گرفتن از این 8سال.

درود بر دوست عزیز ونیازمند نقد ونظر

مهدی احمدیان شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:54

سلام سلام به آن دردمند درد آشنا
استاد بسیار خرسندم که باز فرصت آموختن را از کلاس درس شما یافتم (خدا را شکر) کلاسی که بخش بزرگی از تجربه لذت اینجانب در زمان بیشتر از یکسال گذشته است
استاد از کم کاری ،سهل انگاری ،شعار مداری نه شعور مداری و لجبازیهای دولتیان 8 سال گذشته گفتید ولی سوالی دارم:
آیا این طرح دیدگاه سیاسی ارسطو درست است که می گوید:
مردمان منطقه سردسیر با وجود اینکه به لحاظ هوش و ذکاوت ضعیف اند ، ولی دارای روحیه آزاد منشی هستند، در حالی که مردمان شرق که در مناطق گرمسیر زندگی می کنند دارای هوش و مهارت بوده،روحیه سلطه طلبی داشته و رعیت و برده می باشند.
که البته هرودوت، پلوتارخ و مونتسکیو نیز به نوع نظرگاه استبداد در شرق باالاخص ایران را توجیح کرده اند
استاد از مردم ایران که چرا می پذیرند که چرا سکوت می کنند که چرا اعتراض مرده است بگویید که اگر قرار بر تایید این روحیه در ایرانیان و قبول این دیدگاه ارسطو باشد ما به شددت دچار تکرار در تاریخ شده ایم(که قبولش سخت است) و تغییر دولت فقط شکل و قالب تکرار را برای ما در پی دارد
استاد از مردم گفتن مهمتر نیست؟

آیا چنین است؟

استاد این شاگرد نابلد را به دلیل موج نادانی در گفته هایش عفو فرمائید
با احترام
مهدی احمدیان

سلام وتشکر ار دوست نقاد
بنده هم با شما موافقم. فقط نقد دولتها کافی نیست. نقد مردم مهم تر است برای مثال مشقی نیز در این خصوص من داشتم
در اینجا
http://farasatkhah.blogsky.com/1390/06/06/post-60/
نقد مردم ؛ تعقیب سایه های بلند خویش

فکر وعمل انتقادی در تاریخ و فرهنگ وجامعه ما چندان فرصت رشد وگسترش نیافته است ونهادمند نیز اصلا نشده است. به جای نقد ، غالبا یا تملق وتعارف و ثناگویی بود یا ردّ و لعن و تقبیح وناسزاگویی . بحث حاضر در صدد بررسی ریشه های این قضیه نیست. بسیار سخن گفته شده است که مثلا ساختارهای استبدادی ودولت گرایی و تصلب قدرت تا چه حد مانع از رشد «فرهنگ نقد» در میان ما می شد، یا پراکندگی سرزمین وتاریخ پرحادثۀ آن چگونه اجازه نمی داد حوزه ای عمومی برای گفتگوی آزاد وآرام انتقادی شکل بگیرد. در نتیجه هرچه آن خسرو می کرد ، شیرین بود و زبان سرخ سر سبز بر باد می داد و حاکم، مافوق عرف وقانون بود. از غضب جبار به خدا پناه می بردیم و بنابر تمثیل معروف چون از پیشگاهشان بیرون می رفتیم دست بر سر و گوش می کشیدیم که مباد سخنی از ما برخطا رفته و گردن بر باد.

از سوی دیگر در زندگی روزمره خویش نیز عقاید واعمال خودمان ، حق محض بود و چون وچرا به ندرت بر می تافتیم و آرا ومذاهب دیگر ، باطل محض بود و عصبیت، غالب بود و دیگر عقاید ، کفر و ضلال بود و رگهای گردن به حجت قوی بود و چوب تفسیق وتکفیر مهیا بود. در بهترین حالت ، مناظره به پا می شد و معمولا در نظارۀ قدرت مستقر. تا موجبات اثبات مذهب حق و قدح باطل و اسکات خصم ودفع شبهه واتمام حجت فراهم شود. واژه شناسی کلماتی مانند خصم و شبهه در کتابهای کلامی وفقهی ما آنجا که اقوال وآرا مورد بحث قرار گرفته است، نشان می دهد که مخالف یعنی دشمن و قول خلاف یعنی باطل و شبهه افکنی واضلال جماعت . این البته به معنای آن نیست که در فرهنگ ما ایرانیان مثالهایی از نوع رواداری و نمونه هایی مانند زکریای رازی و خیام و بیرونی و حافظ و زاکانی وشطحیات عرفانی نبود ولی انصافا کم بود، به سختی پا می گرفت و به ندرت بسط می یافت.

در دورۀ تجدد خواهی نیز که مفهوم نقد ابتدا در میان گروه های جدید اجتماعی وسپس در جامعه به میان آمد، این نقد بیشتر به نقد چیزهایی در غیاب خودمان حوالت یافت. مثلا نقد دولتیان، نقد ادارات ،نقد تمامی قصابان، بزازان، نانوایان، ملّایان، مالیات بگیران وحتی نقد تمامی مردمان!

نویسنده زمانی در تهران درس می خواندم ودر تبریز سکونت وتدریس داشتم. معمولا هر هفته با قطار می آمدم ومی رفتم. قطار که راه می افتاد در کوپۀ 4 یا 6 نفره ، معمولا یکی از همراهان باب سخن می گشود و دیگران دیر یا زود همراه می شدند ، پس رشتۀ بحث دراز می شد و آنگاه می توانستید کشکول بزرگی از حرف ها وحدیثهای انتقادی درباب همه چیز پیدا بکنید. کمتر چیزی باقی می ماند که نقد نشود.

تکرار شگفت انگیز این روال در ایام مدید برای نویسنده که خود نیز کم وبیش با موج آن لفاظی ها بالا وپایین می شدم، این پرسش را پیش آورد که چرا در میان این همه حرفهای خوب خوب انتقادی، یک مخاطب واقعا موجود ، نیست؟! همه مخاطبها در «غیاب» اند و «بیرون از ما» هستند. دولت در بیرون ماست، اداره ومدرسه ومحله در بیرون ماست ،فرهنگ در بیرون ماست ، سنت ، در بیرون ماست وحتی «مردم » نیز در بیرون ماست و گویا چیزی بکلی غیر از جنس ما چهار یا شش نفر آدم حاضر در آن کوپه است. دوست داریم از چیزی وکسی انتقاد بکنیم که مخاطب واقعی ما نیست. اگر یک مقام دون پایۀ دولتی در آنجا همسفر ما بود، آیا بازهم مخاطب انتقاد بود یا به انواع حیل می کوشیدیم با او ارتباطی برقرار کنیم «بخوانید برای حل مشکلاتمان!».

بیچاره ما. چیزهایی را مورد انتقاد قرار می دهیم که خودمان آنها را بازتولید می کنیم، روالها ورفتارهایی را به باد نقد می گیریم که با آن خود عمل می کنیم ، سنتهایی را مورد انتقاد قرار می دهیم که با آن زندگی می کنیم؛ برساخته هایی که از عقاید و عواطف خودمان انباشته شده است، رشوه ای را زشت می شماریم که هر وقت شد می دهیم یا می ستانیم، ما مرتب سایۀ خود را تعقیب می کنیم ونمی رسیم .

با این بیان مسأله ، شاید توانسته باشم ضرورت بحث درباب «نقد مردم» را بیان بکنم. اما انواع مختلفی از نقد مردم هست. می شود گفتارهایی را که به نوعی حاوی«نقد مردم» هستند، تیپ شناسی کرد. البته همه لزوما نقد به معنای خاص نیستند ولی صوَری از حرف وحدیث درباب افکار و اعمال مردم هستند. نوشتۀ حاضر در حکم مقدمه ای در باب گونه شناسی نقد مردم است. شش سنخ نقد مردم توصیف می شود. نویسنده، حساب چهار نوع اول را از دو نوع پنجم وششم جدا می کند و این دو نوع آخر را به عنوان گونه های بدیل نقد مردم ، متمایز می سازد. آن شش نوع گفتار حاوی نقد مردم بدین قرار هستند.

1. گفتار نخبه گرایی

این را در امثال هابز می بینیم. هابز به لبه های تاریک رفتار مردم چشم می دوزد. هابز با طرز نگاه خود و تحلیل خاصی که از اوضاع معاصر انگلستان واروپا به عمل می آورد نتیجه می گیرد که «انسان، گرگ انسان است». این چنین، هابز به وضعیت جنگ همه علیه همه می رسد. مردم چندان هوای هم را ندارند ، اگر لازم شد یکدیگر را لِه و لت و پار نیز می کنند؛ با طرز معاملاتشان ، مناسباتشان ، و دست کم با کلماتشان.

با این فرض نیازموده و استدلالهای محل بحث بعدی است که هابز به ضرورت قدرت مطلقه ای بالای سر مردم( لویاتان) قائل می شود ؛ نظامی سیاسی که با اِعمال اقتدار ، نظم اجتماعی را برقرار بکند( هابز،1380 )[i].

هابز ، به رغم همۀ ابداعات نظری خویش در تفکر مدرن سکولار، معرف سنتی در فکر سیاسی است که در پس پشت آن، بدبینی مفرطی به مردم وجود دارد. بسیاری از عاملانی که در سطوح مختلف سیستمهای اقتدارگرا عمل می کنند کم وبیش چنین نگاهی به مردم دارند. شاید یک علت بیزاری آنها از مشارکت وآزادی و دموکراسی نیز همین باشد. اگر دید منفی به مردم نباشد به این راحتی نتوان دست به خشونت وسرکوب زد و سلب حقوق کرد. در کتابهای تاریخ، اسنادی می بینیم که حاکمان در خلوت چه فحشهای تحقیر آمیزی به مردم کوچه وبازار می دهند.

2.گفتار پدرسالاری سیاسی

در این گفتار ؛ مردم، صغیر فرض می شوند. فرق این گفتار با گفتار نخست آن است که او بدبینی صریحی دارد، اما این، آغشته به احساس و خیرخواهی است؛ مانند پدری که معتقد است صلاح فرزندانش را او می داند وآنها فاقد بلوغ ورشد لازم برای درک جوانب و عواقب امور هستند، در نتیجه مرتب باید کنترل بیرونی بشوند. این چنین، جامعه نیز خانواده ای گسترده است. اولیای امور به حقایق ناب آگاه اند و عقل کلّ اند. بقیه، صلاحیت معرفتی کافی را ندارند ودر معرض انواع تمایلات هستند.

از اینجا فکر قیمومت به وجود می آید. رعایا در این گفتار فاقد توانایی های خود تنظیمی، خودگردانی وخود راهبری تلقی می شوند ودر معرض انواع ناآگاهی وانحراف اند. در نتیجه به انتخاب آنها نیز اطمینان چندانی نیست و باید بزرگانی قبلاً محدودۀ صواب را تعیین بکنند .

3. گفتار کمال گرایی

این گفتار در صور مختلفی از روان شناختی یا فلسفۀ اجتماعی ومانند آن ظاهر می شود. رویکرد کمال گرایانه همانطور که در سطح فردی می تواند به صورت انتظارات غیر واقع بینانه و خودآزاری واحساس گناه بیمار گونه ظاهر بشود، در مقیاس گروهی واجتماعی نیز توقعاتی غیر منطقی از مردم به وجود می آورد و منشأ نوعی تنفر وتحقیر نسبت به آنها می شود.

کمال گرایی در قالب انواع ایدئولوژیهای سیاسی نیر بازتولید می شود. در این ایدئولوژیها ، تعریفی از خیر عمومی وکمال و ارزشهای والای اجتماعی وفرهنگی هست که دولت آن را برعهده دارد و به خاطرش می تواند آزادی افراد وگروه ها را محدود بکند. افراد وگروه ها معمولا می خواهند منافع خود را بیشینه بکنند و ملاحظات گروهی دارند. بنابراین محتوای فرهنگ و زندگی اجتماعی نمی تواند به علایق و خواستهای متفاوت ومتکثر افراد وگروه هاموکول بشود. خیلی از این علایق در مسیر کمال نیستند وباید از طریق مداخلات و تنظیمات عمومی دولت کمال گرا، هدایت بشوند.

از چشم یک کمال گرای افراطی بنگرید که چگونه راه رفتن، لباس پوشیدن، شادی کردن، اندیشیدن ، سخن گفتن و روابط مردم را آلوده وانحرافی می بیند و حاضر است به قهر و اجبار و خشونت هم که شده باشد آنها را به راه کمال برگرداند. در بن لادن و ملاعمر، سوء ظنی به مردم دیده می شود که ممکن است هریک ازماها نیز آن را به طرز خفیّ باخود حمل می کنیم.

4. گفتار شرق شناسی

در شرق‌شناسی نیز نوع دیگری از نقد مردم را می بینیم. پُرتره‌هایی بر ساخته می شود که در آنها «شرقی جماعت»، احساساتی است و چنین وچنان است(سعید،1978 و1994)[ii].

حسین العطاس در «اسطوره بومی تنبل»(1977)[iii] توضیح می دهد که از قرن 16 تا قرن 20 ؛ در گفتمان «شرق شناسی»؛ مفهومی از مردمان «بومی» در آسیابرساخته شد؛ بومیانی که سست، کند و عقب‌مانده هستند. در سفرنامه ها، این نوع گفتارها کم نیست. مداخلۀ نظامی در عراق وافغانستان از گفتمان«شرق شناسی»مشروب شد. نمونۀ جنایتبار وفاجعه آمیز این طرز نگاه به مردمان دیگر، چند روز پیش در بریویک غلیان کرد.

*****************

به نظر نویسنده هیچیک از چهار نوع گفتار فوق، صورت بندی مناسبی از نقد مردم نیستند و شرح این مدعا نیازمند بحث مبسوطی است. در زیر به دو نوع گفتار بدیل اشاره می شود که برخلاف چهارتای اولی، گمان می رود ظرفیت تولید نقد مردم را دارا هستند:

5 .گفتار های علمی

(مردم شناسی ، جامعه شناسی، روان شناسی اجتماعی و...)



ویژگی این گفتارها آن است که حداقل حسب فرض؛ روشمند و منظم هستند، قابل آزمون جمعی وقابل بررسی مجدد هستند، به داده ها و شواهد لازم اتکا می کنند، در مقام استنتاج وتوجیه، ضوابطی دارند و می شود در رَوایی واعتبار وصحت ودقت وکفایت اسناد ودلالتهای آنها بحث میان ذهنی کرد. نقد مردم در ایران کمتر به این روش علمی انجام گرفته است وبه ندرت پیکره بندی پژوهشی داشت. بیشتر ادبیاتی که در دورۀ معاصر با عناوینی از نوع خلقیات ایرانی شناخته شده است ،فاقد روشمندی وصورت بندی علمی بوده است.[iv] پیمایش های سنجش نگرشها وگرایشها ورفتارها در اختیار نهادهای مستقل علمی ومعتبر غیر دولتی نیست.

6.نقد مردم در حوزۀ عمومی

یک سنت سیاسی مرسوم پیوسته القا می کرد که نقد در حوزۀ عمومی عمدتاً همان نقد حاکمان است. البته که انتقاد از حکومت، شرط بهبود هر جامعه وضامن مصالح عمومی و حقوق وآزادیهاست ومطمئنا شجاعت اخلاقی درخور اعتنایی است که کسی در حوزۀ عمومی به نقد قدرت خطر می کند. اما حاکمیت، یک دهم کوه یخ قدرت است وبقیۀ قدرت در زیر آب فرهنگ و جامعه است. نگاه حاکمیتی به قدرت، تقلیل گرایانه وسطحی است.

قدرت به معنای فوکویی آن فقط در بالا نیست، در پایین ودر متن جامعه تکوین پیدا می کند. قدرت، تنها آن نیست که در حاکمان یا طبقات مسلط به چشم می آید، صوَر قدرت بسیار گسترده و منبسط است. ارادۀ معطوف به قدرت در همه هست، تنها انحای آن فرق می کند. هر کس وهر گروهی، با افکار وعقاید ورویه ها و رفتارها وروابطی که دارد، راهبرد قدرت به ظاهر کوچک خویش را دنبال می کند و از مجموع این کشاکشها، قدرتی بزرگ شکل می گیرد و همه را به نحوی تحت تأثیر قرار می دهد( دلوز، 1386)[v].

درست مانند قدرتی که در ترافیک است. این قدرت برایند خرده قدرتهایی است که رانندگان هرکدام در خیابانها وچهار راهها اِعمال می کنند. این قدرتچه ها متعدد ومختلف اند. ماشین های کوچک وبزرگ وموتور سیکلتها وحتی عابران پیاده ، شیوه ها وعادات وخلقیات رانندگی وتردد، هرکدام، حصۀ متفاوتی از قدرت را اعمال می کنند اما از مجموع آنها قدرتی به نام ترافیک تکوین می یابد و گریبان همه را به نحوی می گیرد.

قدرت در بالا نیز به همین صورت بازتولید می شود. پس نقادی وتحلیل قدرت، همان طور که باید به سطح مدیریت وساختارها معطوف بشود، فرهنگ ورفتارها ونظام معرفتی وهنجاری را نیز باید ببیند.

چه ارزشی دارد که مرتب از چاله ای از قدرت در بالا بیرون بیاییم و سراسیمه در چاه قدرت دیگر بیفتیم. تسخیر مکان های دولت بی فایده است اگر فاتحان همانطور به عالم وآدم می نگرند که مغلوبین می نگریستند.

اگر ما در زندگی روزمره با همان قواعدی عمل می کنیم که دولتمردان مورد انتقادمان در مقیاس بزرگتر عمل می کنند، اگر هریک از ما ، تکه هایی کوچک از نظامی هستیم که آن را نقد می کنیم ، پس نقد هایمان، دعوا برسر کیسه های خالی است.

پس مهم، آن آگاهی و حساسیت انتقادی است که در حوزۀ عمومی نسبت به ریشه های افکار وهنجارها وقواعد رفتار ومناسبات خویش داشته باشیم.

نقد در حیطۀ عمومی به معنای تأمل جمعی در وضع موجودمان برای نیل به افقی مشترک از زیست اجتماعی مبتنی بر قواعد ومناسبات بهتر است. این الگوی زیست مطلوب جز با تغییر نگاه ها و رفتارها ورویه های همۀ ما چه در کسوت مردم و چه در هیأت دولت حاصل نمی شود.

دموکراسی اجتماعی جز با نقد در حوزۀ عمومی، از دولت واز خودمان به دست نمی آید. امکان ندارد که با قواعد غیر دموکراتیک زندگی بکنیم وبه دموکراسی برسیم. چگونه می شود مسؤولیتهای شهروندی را در کوی وبرزن و بازار ومحل کار، زیرپاگذاشت وبه حقوق شهروندی دست یافت. ماتنها درون آن دموکراسی زندگی خواهیم کرد که فهم وعمل ما، جزوی از آن است.

ف. و چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:57

سلام استاد
خسته نباشید
آیا قدرت همیشه بار منفی دارد. یا همان اراده معطوف به قدرت. آیا معنای مثبتی هم برای آن متصور است؟ منظورم بیشتر همان قدرت‌ها یا قدرتچه‌هایی است که در بین گروههای مردم شکل می‌گیرد.

دوست محقق عزیزم آسمان طی چند شماره ستونی با عنوان آگاهی وجامعه در اختیارم گذاشته وهر شماره چیزکی مختصر می نویسم در شماره هفته جاری که روی کیوسکهاست مطلبی با عنوان قدرت منتشر در شهر نوشتم خیلی دوست دارم نقدهای تان را بخوانم بدرود

کراماتی سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:07

صمن عرض سلام و احترام خدمت استاد عزیز و بزرگوارم، جناب آقای دکتر فراستخواه، از مطالب و اندیشه های ارزشمندتان بسیار بهرمند می شویم و وجود نازنینتان مایه افتخار برای ما دانشجویان و جامعه علمی ایران می باشد.

سلام بر دوست عزیز محققم یادباد آن روزها وخاطرات هم مباحثگی مان در کلاسها ونیازمند نقد ونظر عزیز

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 13:57

سلام آقای فراستخواه
لطف نظرتان را درباره دانشگاه امام صادق (ع) بفرمایید ؟
کارکرد این مدل از دانشگاه و به طور کلی از نظر علمی و سیاسی
با تشکر

سلام بر محقق عزیزی وچشم در مناسبتی
ضمنا کتاب سرگذشت دانشگاه را دیدید؟ ورق زدید ؟ در آنجا چیزهایی هست عزیز
م-ف

راوی چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:36

سلام استاد
۱. چرا به سوال نظر قبل جواب ندادید؟
۲. با توجه به سلسله نوشتار های شما در نشریه آسمان این سوال را از شما می پرسم
آیا ریز قدرت ها ارتباط سیستماتیکی با دیپلماسی عمومی دارد ؟ آیا میتوان با سیاست گذاری کلان در امر ریز قدرت و ارتباط سیستمی آن با دیپلماسی عمومی در کشور ثالث منبع قدرت ایجاد کنیم ؟
با تشکر

سلام بر دوست محقق عزیز وممنون از این پیگیری و جستجوی حقیقت
این بحث ها را می خواهم به نوبت در اینجا برای نقد ونظر بگذارم چه بهتر که وقتی در دسترس همه مراجعان ومنتقدان این صفحه قرار گرفت بحث را دنبال کنیم اجمالا ریز قدرت همیشه و چندان قابل اهلی شدن با سیستم های دیپلماسی و سیاستگذاری نیست هرچند نظام ها دل شان می خواهد آن را نیز به تصرف خویش درآورند والبته طرح بحث آن عزیز بسیار مهم ونیازمند بررسی وگفتگوی بیشتر است

خلیل جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 20:46 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،
سیمای غم انگیز و دهشت باری از دانشگاه را نشان دادید. اما ایکاش این آمار با آمار سالیان پیشتر مقایسه می شد تا تاثیر این هشت سال را روشن می کرد.

برای نمونه یک مورد را تقدیم می کنم:

این آمار مربوط به سالهای 1360 – 1371 ( 1981-1992 ) است.

" در توزیع جغرافیایی انتشارات علمی در نیمه اول دهه 1980، جایی برای ایران دیده نمی شود.

نمودار " نقش جهان در تحقیقات علمی ایران " از سال 1359- 1349 ( 1980- 1970 ) رشدی معادل از 100 تا 500 را نشان می دهد و از 1359 تا 64 به پایین تر از 100 رسیده است و تا سال 1370 به 180 رسیده است.

نمودار تولید علمی مربوط به کشورهای اسلامی نشان می دهد که ایران – از زیاد به کم – بعد از مصر، نیجریه، عربستان سعودی، ترکیه، مالزی ، عراق، پاکستان، کویت و سودان قرار می گیرد.... "

نقل از کتاب " ساختار علم و تکنولژی در ایران و جهان " نشر مرکز.

اگر این آمار را با آمار موجود مقایسه کنید، تفاوت جدی بینشان وجود ندارد.

ممکن است بگویید که ایران در آن موقع گرفتار جنگ بوده است، اما عراق هم گرفتار آن جنگ بوده ولی تولید علمی اش بیشتر بوده است.

این هشت سال یکباره خلق نشده، ریشه در سالهای گذشته دارند و مجریانش تابع سیاست های کلی نظام بوده اند.

سلام محقق محترم وممنون از افزوده مفیدتان بله مشکلات اساسی تر وریشه دارترند

ع.ثمری شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 15:35

سلام بر دکتر فراستخواه عزیز
سرگذشت این هشت سال آموزش عالی و علم و فناوری کشور مسلما" درس های بزرگی یاد می دهد مانند دوره های مختلف گذشته آموزش عالی که توسعه دانشگاه را کاملا" غیر علمی و بدور از عقلانیت و صرفا" با نگاه پوپولیستی تصویر می نماید.چگونه است که نظام علمی کشور و در راس آن دانشگاه حقی برای تصمیم گیری خود ندارد.استادان آن حق تحلیلی چند بُعدی ندارند؟اخلاق و رفتارهای علمی به بیراهه می رود و این فاجعه ای بس عظیم در آینده علمی کشور است.آنچه که شما استاد عزیز فرموده اید و به حق تحلیلی از وضعیت آنچیزی است که بر آموزش عالی ما گذشته است و این مطلب حامل پیام های مفیدی برای شنیدن و فهم است.
به علاوه این وضعیت ،می تواند محیط نزدیک و دور دانشگاه را هم در برگیرد که چه بر سر آنها گذشته است.

سلام همکار خوب ودوست ارجمند ممنون از طرح بحث...خصوصا آثار جانبی وپیامدهای فراداشگاهی که توجه داده اید...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد