مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

عبور از پارادایم کلاسیک سیاسی و نیاز به خود سازمان یافتگی شهرهای مان

منتشر شده در مجله  آسمان، 16/6/92 ،شماره پنجاه وهشت،ص43

 

بیان مسأله

مناسبات مستقر« قدرت،ثروت، منزلت و معرفت» پیوسته اصرار  دارند،  فرهنگ و جامعه را مثل یک متن مسلط به تألیف درآورند ودر چارچوب ایدئولوژی رسمی، برای آن رمزگذاری بکنند. وضعیتهای تفوّق آمیز (وهژمونیک) چنان که در یادداشت هفتم از این سلسله بحثها آمد، سیکل بسته ای از «اجبارهای متنی» به راه می اندازند.گویا زندگی وفرهنگ با همان رمزهایی باید برگزار بشود که در نظام کدگذاری رسمیِ بسته ای تعریف وتحدید کرده اند. ابعاد بحث انگیز این موضوع وقتی بیشتر نمایان می شود که توجه کنیم این نظام رمزگذاری است که باید پرسش های مهم  زندگی اجتماعی با آن پاسخ داده بشود.

نمونه ای ازاین  پرسشها را در نظر بیاوریم. پرسشهایی که  نیکبختی بشر  وتقلیل مرارتهایش  موکول به نحوۀ جواب ما به آنهاست: نقش های اجتماعی چگونه توزیع بشود؟ چه کسانی حکومت بکنند وچطور؟ اختیارات شان تا چه حدی است؟ خط مشی های عمومی جامعه و تصمیم هایی که منافع آحاد وگروه های اجتماعی وحتی نسل های آینده را تحت تأثیر قرار می دهد، چگونه  تهیه و اجرا بشود؟ امور و منابع، در دست چه گروه هایی باشد؟ متن اصلی جامعه وفرهنگ تا کجاست و از کجا به بعد نوبت حاشیه هاست؟ چه کسانی می توانند درس بخوانند و کار یا مشارکت یا مدیریت بکنند و چه کسانی  نمی توانند ؟ حصۀ هرکس چقدر است؟  چقدر می توان اطلاع یافت یا اطلاع داد و  چقدر نمی توان؟ فرصتها وبختهای اجتماعی  برای هر کس وهر گروه چه مقدار  است؟و سؤالهای دیگری در همین قد واندازه....

  در وضعیتهای مسلط، فقط یک نظام رمزگذاری بسته  وجود دارد که  از طریق آن  این قبیل  پرسش های مهم زندگی اجتماعی صورت بندی  می شود. بیگمان این یک وضعیت خطرساز برای شرایط بشری است. اما چه باید کرد؟

مروری بر راه حل ها

 پارادایم کلاسیک سیاسی کم وبیش گرایش به آن داشت که برای این معضل بزرگ تاریخی، راه حل هایی نخبه گرایانه، ستیزه جویانه وباز هم ایدئولوژیک ارائه بدهد. به این صورت که مثلا انقلابی  برپابشود. حاشیه ای سازمان پیدا بکند وبر متن بشورد. موجی به راه بیفتد و قهرمانانی و ابرکسانی بر آن سوار بشوند و جابه جایی هایی در متن وحاشیه به وجود بیاید. طبقه ای متحد بشود(مثلا کارگران وزحمتکشان) آنگاه دست به کاری بزند و ابزارهای تولید را از چنگ طبقه ای دیگر(مثلا سرمایه داران)  بیرون بیاورد وخود در دست بگیرد. یا رویه هایی صوری از لیبرال دموکراسی یا سوسیال دموکراسی به راه بیفتد.

 بدین ترتیب مکانهای حکومتی در بدترین حالت با خشونت، غارت می شوند یا به تسخیر وتصاحب درمی آیند و در بهترین حالت میان گروه ها واحزاب وابزارهای رسانه ای وپروپاگاندای آنها، دست گردان  می شوند. اما همگی این راه حل های مختلف، در ماهیت خود یک خصیصۀ مشترک دارند وآن این است که نحوۀ تقریر مقاومت در برابر سلطه  و نیز صورت بندی رهایی از قدرت، در این راه حل ها کم وبیش نخبه گرایانه است یا توده گرایانه (پوپولیستی)است. خشونت بار ورادیکالیستی است یا تصنع آمیز و فرمالیستی است و در هرحال بیش از حد سیاسی  است.

افق های تازۀ مطالعات اجتماعی و نظریات فرهنگی با رویکردهای میان رشته ای، امکان این را فراهم می آورد تا درکی عمیق تر از موضوع، طلب وتمنا بشود. مسأله فقط مقاومت در برابر قدرت به شکل وشمایل سیاسی نیست ویا جابه جایی قدرت در لحظه های خاص سیاسی نیست. راه حل مسأله به طریق اولی، نشستن در انتظار شمارش معکوس بازشدن زخمهای متراکمی از سوء تفاهمات دوره ای سیاسی هم نیست. پس مسأله قابل تشفی یافتن  و رفع ورجوع شدن با آیینها ومراسمات سیاسی حتی از نوع جنبش های سیاسی و  نافرمانی مدنی نیز نیست. پس چارۀ اساسی ترکار چیست؟

زندگی روزمره در حیات شهر

از پس هرگونه صورتهای خطر ساز قدرت وثروت، تنها ظرفیتهای کارامدی از آگاهی وعمل اجتماعی در زندگی روزمره شهر است که برمی آید. سازمان یافتگی هرچه بیشتر تولیدی، صنفی، مدنی، حرفه ای وشهری در یک جامعه، سدّ راه تراکم های تهدیدزای قدرت و انحصارات ناروای ثروت می شود.

جامعه ای نحیف و بی پشتوانه، جامعه ای که اندامها وبافتهای غیردولتی آن سازمان نیافته است. جامعه ای که هستی غیر دولتی آن  مولّد و ایستاده برپای خویش نیست. جامعه ای که جمعیت انسانی آن هنوز مردمانی مبهم اند که در اسطوره ها یا ایدئولوژی ها از آنها سخن می رود. مردمانی که میان ذره وارگی پراکندۀ سرگردان یا توده وارگی و سراسیمگی در نوسانند، مردمانی که در شاکلۀ سازمانهای پابرجا و خودبنیاد اجتماعی، متشکل نشده اند و هویت محله ای، شهری، تخصصی، صنفی، حرفه ای، مدنی، علمی، فنی و سرمایه ای پیدا نکرده اند و شبکۀ عصبی هوشمند خودتنظیمی به وجود نیاورده اند، چگونه می توانند ریتم زندگی شهری قوی واثر گذاری داشته باشند و چه کاری می توانند انجام بدهند جز جنگیدن تا پای هستی خویش در جبهه قدرتی مقابل جبهه ای دیگر ویا شرکت در آیین های دوره ای سیاسی ؟ آنها در واقع خود نیز به زایده هایی از این یا آن  نظام قدرت وثروت تبدیل می شوند.

نتیجه گیری

اگر رمزگذاری های بستۀ مسلط، مشکلی پیش پای انسانهاست راه برون شدن، نه برجهیدن از یک دستگاه رمزگذارنده وافتادن در دام دستگاهی دیگر است. راه برون شدن، به نظر می رسد توسعه ظرفیتهای رمز گشایی شهروندان در متن زندگی روزمره شهری آنهاست. مهم ترین عملکرد یک شهر نیرومند ، توسعۀ عمل رمز گشایی است. فرهنگ وجامعه برای رمز گشایی بسط ید لازم دارد. رمز گشایی از خصیصه های آگاهی وعمل اجتماعی وتعامل اجتماعی است. سیرتی از سیرتهای کنش ارتباطی و فرهنگی در  حیات روزمرۀ  شهری  است.

 زمان جامعه برای رهایی، فقط این یا آن لحظه سیاسی و آیین سیاسی نیست. زمان رهایی زمانی ممتد ونافذ است در جاری آرام مداومی از امتداد لحظه ها در زندگی شهر. لحظه ها ومومنتم هایِ سیاسیِ قدر قدرت و سازنده ای نیز اگر هست(مثل یک پویش انتخاباتی خلاق وغافلگیر کننده)؛ لابد صورتی از زندگی شهر است وپاره ای از آن زمان بزرگ اجتماعی است وحاصلی  از حرکت جوهری جامعه است.

هرچه بنیه های زندگی شهر  قوی تر می شوند، امکانهای مقاومت خاموش  اجتماعی وفرهنگی  ومعرفتی در برابر رمزگذاری های بستۀ مسلط افزایش می یاید. مناسبات رسمی ، استراتژی هایی برای اِعمال قدرت اتخاذ می کنند ولی زندگی روزمره در شهر نیز بیکار نمی نشیند، دست به تدابیر بیصدا اما نیرومندی می زند و به تعبیر میشل دوسرتو[1]  تاکتیکهایی برای رمز گشایی در پیش می گیرد. این تاکتیکها کدام اند؟ بحثی بیشتر لازم دارد.



[1] Michel de Certeau) 1925 –1986)

نقد مدل سیاستگذاری آموزش عالی در ایران

چکیده بحث مقصود فراستخواه در کرسی نقد اجتماعی سیاستهای آموزش عالی

 انجمن جامعه شناسی، 16 مهر92

 

مقدمه و طرح مسئله

سیاست خوب داشتن و سیاست خوب نداشتن.  مسأله این است. سیاست یا خطمشی  از جنس پروتکل و پلتفرم است. طرحی برای پی جویی اهداف  و انتخاب گزینه های بدیل  حسب شرایط و  موقعیتهاست . چارچوب راهنما و قواعدی برای تصمیم گیری است و  در پیکره آن شیوهها و سازوکارها و ابزارهای دستیابی به هدفها و ارزشیابی آنها  قابل صورت بندی می شود. پرسش مهم «علم خط مشی» این است که وجاهت منطقی بسته های  سیاستی برای بخش عمومی(در اینجا: آموزش عالی ایران) چیست وچه مقدار است.

وضع موجود سیاست

سیاست های آموزش عالی در بعد از انقلاب نوعا و در مجموع  از منطق موجه پایداری تبعیت نمی کردند. فاقد خصیصه های بایسته ای بودند که معمولا از یک نظام سیاستی انتظار می رود؛ مثل سنت نظری قابل دفاع، نیکویی برازش، سازگاری خلاق با تحولات محیط جهانی وبین المللی، ظرفیت پیش بینی رفتار کنشگران، پیوستگی، یکپارچگی، قابلیت اجرایی، کارامدی، اثربخشی ، عناصر اخلاقی ، توانایی حل رضایتبخش تعارضها ،تولید توافق و کیفیت و تأثیر مطلوب اجتماعی.

بنا به پاره ای مطالعات ومستندات و شواهد ،  بخش بزرگی از مسائل دانشگاهی در ایران به یک جهت از کاستی ها وناراستی های سیاستیِ کلان نشأت گرفته اند. مسائلی همچون ضعف استقلال و قدرت ابتکار در دانشگاه های ایران، مدرک گرایی، عرضه گرایی، بی تناسبی برنامه ها وآموزش های دانشگاهی با نیازهای واقعی جامعه وبازار کار و جهان زندگی، درماندگی آنها از پرورش توانایی های ساختن دانش، تفکر انتقادی، خلاقیت و  کارافرینی، رشد کمی بدور از حداقل ضابطه معیارهای کیفی، موانع رشد و  بالندگی هیأت علمی، عدم توسعۀ مطلوب همکاری های بین المللی ومانند آن از آثار وتبعات سیاستهای آموزش عالی ما محسوب می شوند. برای مثال طبق تحقیقات، دانشگاههای دولتی به طور متوسط« 2.7» برابر ظرفیت واقعی خود دانشجو می پذیرند. آیا این از پیامدهای سیاستی ما نیست؟ ما تنها حدود «یک دهم» درصد اسنادعلمی جهان را در حوزۀ علوم انسانی وهنر   تولید می کنیم، اگر این نتیجۀ مدل سیاستی ما نیست، پس چیست؟

وضع مطلوب سیاست

سیاست های عمومی،  نوعی مداخله در حیطۀ منابع واختیارات وحقوق ذی نفعان اجتماعی هستند و  منافع  شهروندان و گروه های اجتماعی و حتی نسل های آتی را تحت تأثیر قرار می دهند . بنابراین  انتظار معقول آن است که نه تنها دلایل هنجاری واخلاقی کافی و رضایتبخش و  مشروعیت اجتماعی لازم برای این کار خطیر داشته باشند بلکه باید اهداف سیاستی را برمبنای مدلی علّی توجیه بکنند.

به بیان دیگر  مدل سیاستگذاری باید مبتنی بر  تفکری علّی و مستظهر به  پژوهش های معتبر علمی واجتماعی باشند. یعنی اهداف سیاستی در حکم متغیرهای مستقل و یا تعدیل کننده ای تلقی بشوند که  به صورت منطقی ربط علّی با  اهداف و مطالبات ونیازهای ذی نفعان به عنوان  متغیرهای وابسته دارند . در این حالت است که می توانیم بگوییم اگر «الف و ب وج و...»  پس «دال و ذال و...». به عبارت دیگر وقتی اهداف سیاستی البته با لوازمش در شبکۀ علل موجود باشند، بتوان منطقا انتظار داشت که  کارمانده های اجتماعی و مطالبات و نیازها تأمین می شوند. تنها در این حالت است که می توانیم از پیوند دانش وسیاست[1]،  وراه حلی دانشی  به صورت معتبر وموثق و روا  برای مسأله ها سخن بگوییم.

مثالی از این ، مشارکت بخش غیردولتی در آموزش عالی ایران است. این متغیر،  تابع شبکه ای از علل و عوامل است که تنها یک مدل سیاستی مبتنی بر تفکر علمی می تواند آن را تببین بکند و توضیح بدهد. کنشگرانی غیر دولتی که انتظار داریم در  آموزش عالی سرمایه گذاری ومخاطره جویی بکنند ،  طبعا موجودیتهایی عقلانی هستند وانتخابهای عقلانی می کنند و تنها وقتی آماده می شوند که سرمایه های خود را در آموزش عالی به صورت مولد و مفید به راه بیندازند که  توجیهی از نوع هزینه-فایده یا هر مطلوبیت معقول اجتماعی داشته باشند. مثلا  اگر عرضۀ برنامه های مهم ومتقاضی دار آموزش عالی هرچند هم بدور از کیفیت لازم در انحصار بخش دولتی باشد ، چگونه می توان انتظار داشت که عاملان عاقل اجتماعی  بدون داشتن فضاهای لازم رقابتی وارد میدان ریسک بشوند ومؤسسات و ابتکارات  آموزش عالی  خوب به راه بیندازند. مؤسساتی که حتی نداشتن متقاضی و انحلال در سالهای آتی آنها ارا تهدید می کند. بنابراین در اینجا تحقیقات به ما می گویند یک بستۀ سیاستی مؤثری از انحصار زدایی از دولت ورقابتی کردن در آموزش عالی لازم داریم تا اهداف این بسته،  به عنوان متغیر مستقل بتواند جذابیت  ومطلوبیت سرمایه گذاری غیر دولتی در آموزش عالی را همچون یک متغیر تابع، پیش بینی بکند.

نتیجه گیری

مدل سیاستگذاری در آموزش عالی ایران ، بیش از اینکه از سپهر دانش  اجتماعی  و پژوهش های مستقل میدانی و مدلهای تبیین وتوضیح علّی وعلمی نشأت بگیرد، برآمده از ایدئولوژی رسمی است، بیش از حد سیاسی و  کمتر عقلانی واجتماعی است.

 روشهای شهودی وگرایش های جناحی معمولا در قالب های سنتی وهیئتی بر ساختارهای بوروکراتیک  سیاستگذاری غالب می شوند وسایه می اندازند. مدارهای باز و پویای کافی برای بحث ونقادی آزاد و «محدود نشده» در حوزۀ عمومی  وتفکر گفتگویی نهادینه نشده است تا انتظار داشته باشیم که بتوانند دریچه های دستورگذاری در نظام سیاست آموزش عالی را بدرستی بگشایند و ایده ها و جستارهای مورد نیاز جامعه را وارد مسیرهای سیاستگذاری بکنند.

 تدابیر وتمهیدات مؤثر نظام مند وقانونمندی در حد کفایت وجود ندارد که نهادهای مدنی و صنفی و علمی، سازمانهای حرفه ای وپژوهشی مستقل ، انجمن های تخصصی  و  شبکه های اجتماعی  به صورت غیر دولتی وغیر بوروکراتیک و پویا  قادر ومایل باشند در فرایندهای سیاستگذاری نفوذ بکنند و آن را به طور مؤثر تحت تأثیر قرار بدهند.

دانش ودانشگاه و نهادهای متنی ِ دانشگاهیان ، غریب ترین  هستی هایی هستند که سیاستهای آموزش عالی در فاصله ای دور از آنها ودر غیاب آنها شکل می گیرد و آنگاه کاروبار وفعالیتهای علمی وآموزشی و پژوهشی واجتماعی آنها را از نزدیک تحت تأثیر قرار می دهد. این غایبان را و صداهای خاموش را باید به مرکز صحنه سیلست گذاری دعوت کرد.



[1] knowledge–policy nexus

 

فایل پی دی اف


رمز گذاری و رمزگشایی


منتشر شده در مجله  آسمان، 9/6/92 ،شماره پنجاه وهفت،ص42

 

یک.طرح مسأله

آیا راهی برای رهایی هست؟ این پرسش از آن روست که آدمی پی در پی  خود را گرفتار  انواع مناسبات سلطه می بیند. تا یکی از در می رود، آن دیگری از پنجره می آید. صورت ها عوض می شود اما هرکدام به نحوی درصدد اِعمال قدرت بر مردم و کسب منافع از آنها هستند.

یک راه معمول برای ایجاد و ادامۀ تسلط، از دیرباز تا به امروز «رمزگذاری» بود. متنها و پیامها با انواع ایدئولوژی ها رمز گذاری می شوند و از طریق ابزارهای مختلف اجتماعی و آموزشی و رسانه ای، آن چنان این ایدئولوژی های رمزگذار را بازتولید می کنند تا مردم با همانها به سراغ متنها و پیامها وگفتارها بروند و در چارچوب آن، رمز ها را دریافت و معنا بکنند. بدین ترتیب رمزگذاری، ساز وکاری می شود برای برقراری مناسبات هژمونیک (تفوّق جویانه). چند مثال ذکر می کنم:

1. ایدئولوژی های مردسالار نوعی رمزگذاری های زبانی به وجود می آورد. از کتابهای درسی و نوع متون آموزشی ومحتوای قصه ها و تصاویر ونقاشی های موجود مردانه در این درسها گرفته تا آنگاه که می خواهند قانونی برای انتخابات ریاست جمهوری بنویسند و در شرایطش می آورند«داوطلب باید از رجال چه وچه باشد». از این طریق است که روندهای تعلیم و تربیت و اجتماعی شدن، فرهنگ و  سیاست ومشارکت اجتماعی  توسط ایدئولوژی مورد نظر کنترل وهدایت می شود.

2. ایدئولوژی های بازار نیز برای خود رمزگذاری هایی دارند. مثلا «برَند» یا «جنس خارجی» یا اخیرا در ایران علاوه بر این دو، واژۀ« صادراتی» از طریق آگهی ها وتبلیغات ودر ودیوار شهر و  پاساژ و مراکز خرید، نمونه ای از رمزگذاری بازار برای تأثیر دلبخواه بر رفتار مصرف کننده است.

3.مثالهای بسیار دیگر از رمزگذاری را می توان در  ایدئولوژی های سیاسی وکلمات رمز آنها دید همچون نظم، امنیت، اهانت، تشویش اذهان، دشمن، وابسته وحتی کلمات دیگری مثل خلق، مردم واستقلال و واژه های مشابه آن. همینطور در ایدئولوژی های مذهبی از انواع رمزگذاری های کلامی و فقهی برای سازماندهی امر قدسی استفاده می شود. در مناسبات هژمونیک یکجانبه گرایانۀ سطح بین الملل نیز رمزگذاری هایی مثل تروریستی و ستیزه جویانه را شاهد هستیم والبته درست در جهت عکس آن ولی با همان سرشت، ایدئولوژی های هژمونیک وارونه را می بینیم با  رمزگذاری هایی همچون استعمار، امپریالیسم، نظام کفر و استکبار و عوامل سرسپرده و نظایر آن.

دو. بحث

در مطالعات فرهنگی از «رمزگذاری» بحث شده است. البته در این مباحث به دلیل شرایط روز اروپا در دهه های آخر قرن بیست، عمدتا به نقش رسانه ها وبرای مثال به تأثیرات تلویزیون بر شهروندان در کاپیتالیسم متأخر فرهنگی تمرکز شده است.  اما روح بحثها درواقع به فرایندهای بازتولید قدرت و اِعمال آن نظر دارد.

استوارت هال[1]، مفهوم «رمزگذاری و رمزگشایی»[2] را در همین جهت به میان آورد. وی طی دهه 70 در مرکز مطالعات فرهنگی دانشگاه بیرمنگام[3] به نقد وتحلیل «رمزگذاری و رمزگشایی در گفتمان تلویزیون»[4] مبادرت ورزید. البته بعدها در این بحث نظری«هال»  از سوی کسانی مثل دیوید مورلی، جیمز کارن و دیگران مطالعات میدانی وتجربی و بسط ونقد بیشتری شد.[i]

«هال» سه حالت را مقایسه کرد[ii]:

نخست. وضعیت تفوق وسلطه[5]

در این حالت، ایدئولوژی رسمی از یکسو عمل رمزگذاری را انجام می دهد و از سوی دیگر در جامعه نیز چنان خود را بازتولید می کند که مردم در چارچوب همان ایدئولوژی، رمزگشایی بکنند یعنی رمز ها را چنان دریافت ومعنا بکنند که ایدئولوژی رسمی می خواهد. مثلا به مناسبت حادثه ای در یک مدرسه کشور خارجی یا صحنه ای که کسانی در خیابان های آن کارتون انداخته وخوابیده اند، تصویری منفی از اوضاع این یا آن جامعه غربی از سوی تلویزیون دولتی برساخته می شود و بخشی از گروه های اجتماعی در روستا ها وشهرهای وکوچک ومناطق محروم واقعا به نتیجه می رسند که آنجا یکسره ناامنی یا نابرابری وبیرحمی وخشونت هست و شرایط زندگی ما بمراتب بهتر از آنهاست . 

دوم. وضعیت مذاکره ای[6]

وضعیتی است که مردم براثر عواملی مانند کثرت وتنوع رسانه ها و آگاهی ها و مقتضیات زیست خود در برابر رمزگذاری های صورت گرفته، یکسره منفعل نیستند و  با انواع تفاسیر موقعیتی برآمده از تجارب وعلایق خویش دست به رمزگشایی های مختلف متنوعی می زنند. به عبارت دیگر عمل رمزگشایی یکسره در همان چارچوب مورد نظر «ایدئولوژی های رسمیِ رمزگذارنده» اتفاق نمی افتد واحیانا از چارچوب ها بیرون می رود.

سوم. وضعیت تقابلی[7]

این حالت وقتی به وجود می آید که یا به سبب عدم امکان مذاکره و تفسیرهای متنوع ویا به دلیل شدت یافتن وضعیت  تسلط و هژمونی و آگاهی پدید آمده در مخاطبان ومردم نسبت به آثار وپیامدهای نظام های ایدئولوژیک ورمز ها ونشانه ها وگفتارهای رسمی، حالتی تقابلی در فرهنگ وجامعه نسبت به چارچوبهای رسمی رمزگذاری شده  به وجود می آید و بخشی از شهروندان و گروه های اجتماعی به دور مخالفت ومجادله با این گفتارها می افتند.

 در این حالت عمل رمزگشایی درست در جهت خلاف «نظام رمزگذارنده» صورت می گیرد و با  رمزها ونشانه ها و کلمات وگفتارهای رسمی، مقابله به عمل می آید. مثلا اعداد وارقام موجود در گزارشهای اعلام شده رسمی نهادها ورسانه های حکومتی، از پیش نامعتبر تلقی می شود.

نتیجه گیری

چگونه می توان تصور کرد که رمز گذاری هرچه کمتر تسلطی باشد و رمز گشایی هرچه کمتر تقابلی بشود؟ در چه شرایطی جریان رمزگذاری ورمزگشایی هرچه بیشتر گفتگویی خواهد بود؟ لازمه اش این است که اولا رمز گذاری در انحصار طبقه ویا سازمان خاصی نباشد. به بیان دیگر، چه دولت و چه انحصارات سرمایه ای و چه  نهادهای مذهبی وایدئولوژیک، آن را در تصاحب خود درنیاورند.

ثانیا رمز ها، از نوع رمز های مگو نبوده باشند. برای همیشه « بسته »نباشند. بالاخره فهمیدنی از سوی همگان باشند. مبادله پذیر، تفسیر بردار و نقد پذیر در میان اذهان باشند. تجربه پذیر توسط انسانها و قابل بحث در سپهر عمومی باشند و امکان اشتراک وسهیم شدن همه ومشارکت همه در رمز گشایی آنها به صورت نهادمند وجود داشته باشد. در این حالت تولید متون در انحصار کسان وگروه هایی نیست و عمل خواندن نیز برای همه آزاد وامکان پذیر است. خوانندگان می توانند متن ها را نقد وتفسیر بکنند. هم متن ها کثیر ومتنوع اند و هم شرکت در  خواندن و تحلیل کردن و تفسیر کردن متون آزاد ودر دسترس همگان است وجریانی از گردش آزاد رمز گردانی وجود دارد.

فایل پی دی اف



[1]Stuart Hall

[2] Encoding and decoding

[3] Centre for Cultural Studies, University of Birmingham

[4] Encoding and Decoding in the Television Discourse

[5] dominant-hegemonic position

[6] Negotiated position

[7] Oppositional Position

 



[i] Morley , David and James Curran(Editors)( 2005)Media and Cultural Theory. Routledge.

[ii] During,simon(Editor)The Cultural Studies Reader.London and NY:Routledge, 90-133.

یک «جهان زندگی» در اینجا جاری است


چند مطلع نظری درباب  جهانِ زیستِ دانشجو


نقل از اندیشه پویا 10، پاییز 92، نیم قرن با دانشگاه، علی ملیحی، مقدمه ای از م-فراستخواه،  68-69

 

زندگی دانشجویی سپهری از تجربه‌های زیسته دوران تحصیلات دانشگاهی دانشجویان را بازنمایی می کند و دربرگیرندۀ ابعاد مختلف تحصیلی، فکری، علمی، ورزشی، صنفی، سیاسی، اجتماعی، هنری و خوابگاهی- اقامتی است. سرشتی فرا درسی دارد، بدین معنا که هرچند فعالیتهای رسمی تحصیلی هم در اوهست ولی محدود به آن نیست و فعالیت‌ها و فوق برنامه‌ها و کلوپها و تیم‌ها و مباحثات و حلقه‌ها و تعاملات دانشجویی معطوف به دورن یا بیرون دانشگاه را دربرمی گیرد.

یک. دانشگاه و  جنبش شهرنشینی جدید

دانشگاه، نهادی مدرن و آمیخته با چالش‌های سنت و تجدد بود. نخستین تحوّلات منتهی به تکوین دانشگاه‌ها ریشه در ساختار‌های شهری و بازرگانی نوین داشت و از جنبش شهرنشینی مشروب می شد. در نخستین دانشگاه‌های غربی مانند بولونیا، پاریس، اکسفورد، کمبریج، سالامانکا، لیون، اوپسالا، کپنهاک، گلاسکو و ابردین، مفهوم سنتی علم و یاد دادن و یادگرفتن جای خود را به مضمون حرفه‌ای‌تر تازه‌ای می‌داد که البته با نهضت فکری و فرهنگی و اجتماعی نوینی همراه بود و جوانانی که وارد این دانشگاه‌ها می‌شدند در این پویش معرفتی واجتماعی سهیم می‌شدند.

علم‌آموزی به یک ارزش اجتماعی تازه‌‌ای مبدل شده بود، در مقابل ارزش‌های سنتی. دانشجویان جدید با استادانشان و با همدیگر، هویت صنفی و اجتماعی تازه‌ای به هم می رسانیدند و در واقع اعضای اتحادیه و اجتماع همسود محسوب می‌شدند. این معنا در واژگان «‌کالج»[1] نیز مستتر است. زندگی دانشگاهی با چالشهای سنتتجدد در حوزه‌های منزلتی و اجتماعی و صنفی همراه بود.

 چالش‌ها صرفاً وجه اجتماعی نداشت بلکه دارای عناصر و مؤلفه‌های فکری، معرفت‌شناختی و فرهنگی عمیقی نیز بود مثل امانیسم، «آگاهی من از ارزش خودم» و عقلانیت خودبنیاد که بر اساس آن آدمی باید زندگی خود را با تکیه بر استعدادهای ذهن و خرد و دانش خویش، بنیاد بنهد و سامان بدهد.

 بویژه در برخی از حوزه‌ها مانند ایتالیا، جنوب فرانسه و اسپانیا اساسا الگوی « دانشجو دانشگاه»[2] رواج داشت. دانشجویان که در آن دوره عمدتاً از طبقات بالای جامعه بودند، اتحادیه و مجمع داشتند و این مجمع به عنوان رکن اصلی دانشگاه تلقی می‌شد. دانشگاه بولونیا بیش از هر چیز جامعه و اتحادیه‌هایی دانشجویی بود که مجمع آن‌ها به صورت نیرومندی با کانون‌های منزلتی جامعه وشهر پیوند داشت. واژة Universitat به معنای اتحادیه، بیشتر معطوف به نقش این مجمع بود.

دو. فلسفۀ وجودی دانشگاه چیست؟

مهم‌ترین مأموریت دانشگاه چیست؟ «بروباکر» با به‌میان‌آوردن مسأله مشروعیت دانشگاه، سه جامعة ‌انگلستان، آلمان و آمریکا را مقایسه می‌کند که در آن‌ها به‌ترتیب، آموزش، پژوهش و خدمات، مرکز ثقل منطق مأموریتی دانشگاه به شمار می‌‌رود و هر کدام، به گونه‌ای با ابعاد و لوازم فکری یا فرهنگی یا سیاسی و یا اجتماعی خاصی همراه است.[3]

از مأموریت آموزشی شروع می کنیم. مأموریتهای آموزشی دانشگاه، با طرح این پرسش درگیر است که آیا تربیت نیروی انسانی متخصص کافی است یا از دانشگاه این انتظار نیز می‌رود که شهروندانی مدرن و باب انتظارات اومانیستی پرورش بدهد؟ اگر چنین است پس دانشگاه مسؤولیت «‌اجتماعی کردن مجدّد» دانشجویان را بر عهده دارد و این مستلزم آن است که نه‌تنها آموزش‌های دانشگاهی به آموزش تخصصی و حرفه‌ای خاص رشته‌ها محدود و منحصر نباشد و «آموزش عمومی و لیبرال» را نیز دربربگیرد بلکه زندگی دانشجویی از ابعاد فوق برنامه و فعالیت‌های اجتماعی و فرهنگی و مشارکت‌های سازنده و پردازندة‌ انسانی و شخصیتی و رفتاری، سرشار بشود.[4]

اما چنانچه گرانیگاه مأموریتی دانشگاه، پژوهش تلقی بشود در آن صورت نیز این سؤال وجود دارد که آیا دانشگاه از استقلال لازم در مقابل مداخلات بیرونی برخوردار است و مهم تر از آن آیا آزادی علمی کافی وجود دارد که بتوان گفت پژوهش‌های دانشگاه با وفاداری به حقیقت انجام می‌گیرند و از روایی و اعتبار معرفت‌شناسی کافی برخوردارند؟

در صورتی که دانشگاه در معرض مداخلات سیاسی و مذهبی و غیر آن از بیرون باشد و یا در درون آن، پژوهش‌ها تحت فشارهای آشکار و پنهان قرار بگیرند و نتایج و یافته‌های پژوهشی به نحوی از انحاءتحت تأثیر این فشارها استنتاج شده باشند، این پژوهش‌ها از حقانیت معرفتی و اطمینان‌بخشی لازم برخوردار نخواهند بود و بدین ترتیب مشروعیت دانشگاه نیز در تولید دانش و جستجوی حقیقت و وفاداری به آن، زیر سؤال خواهد رفت. بنابراین انجام مأموریت‌های پژوهشی، مستلزم شرایط فکری و سیاسی خاصی است که در آن آزادی علمی توسعه می‌یابد و دانشجویان، رسم بی‌طرفی پژوهشی و وفاداری به حق و حقیقت را به تدریج می‌آموزند و درونی می‌کنند.

 وقتی نیز که مرکز ثقل مأموریت دانشگاهی خدمت باشد، موضوع پاسخگویی دانشگاه به تقاضا‌ها و نیازهای جامعه و التزام اجتماعی آن ونقد وروشنگری  به میان می‌آید. بی گمان، دانشگاه از طریق درگیری در روابط اجتماعی و مسائل اجتماعی است که می‌تواند مشروعیت خدمت رسانی صحیح به جامعه را در خود توسعه بدهد. این مستلزم آن است که دانشگاه از تبدیل شدن به «برج عاج» روشنفکری، برحذر باشد و معطوف به حل مسائل اجتماعی بشود و استادان و دانشجویان آن از طریق ارتباطات اجتماعی، با این مسائل از نزدیک آشنایی پیدا بکنند.[5]

سه. دانشگاه،  درگیر با  پارادایم های اجتماعی واقتصادی

توماس کوهن، تحولات علم را با مفهوم پارادایم توضیح داده است. پارادایم، سرمشق و الگوی کلان و دیدمانی است که علم در آن دنبال می‌شود. فعالیت نهاد‌های علمی و رفتار دانشمندان تحت تأثیر پارادایم‌ها هستند. پارادایم‌ها صرفاً چارچوبهای نظری انتزاعی نیستند، بلکه در شکل‌گیری آن‌ها علاوه بر عناصر نظری و فنی، یک رشته هنجارها، باورها و روحیات و گرایش‌های رفتاری و اجتماعی نیز مدخلیت دارد. به عبارت دیگر پارادایم‌ صرفاً محتوای ناب علمی ندارد بلکه ابعاد معرفت شناختی، زیباشناختی، جامعه‌شناختی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، مذهبی و متافیزیکی به صورتی در هم تنیده، در شکل‌گیری و تحول پارادایم‌ها نقش دارند. اساساً از نظر کوهن، علم یک فرایند اجتماعی است به حدّی که به جای علم یا عالمِ در خلاء وبه صورت صرفاً معرفت‌شناختی، باید از جامعة علمی و عرف اهل علم به صورت یک فراشد اجتماعی سخن گفت.

بنا بر مطالعات دیگر محققانی همچون «شی»، علم ورزی تنها با سرمشق های اجتماعی همراه نیست، الگوهای اقتصاد سنجی هم در آن کم وبیش نفوذ می کند. چه دانشجو و چه عضو هیأت علمی در رفتارهای خود به ترجیحات اقتصادی نیز نظر دارند. دانشمندان علاوه بر مبادلاتی که با منطق اجتماع علمی به عمل می‌آورند (مثل سپردن مقالة خود برای چاپ و شناسایی از سوی اجتماع علمی) با منطق هزینه ـ فایده‌ی اقتصادی، به دنبال ارائه خدمات علمی به دستگاه‌ها و بنگاه‌ها و دولت هستند.

 همانطور که دانشجو در کنار سایر اهداف و انگیزه‌های تحصیلی خود، حسی شبیه یک مشتری نیز  دارد ، به درس خواندن در دانشگاه روی می‌آورد و با سرمایه‌گذاری انسانی در خود، و به ازای هزینه‌های مستقیم و غیرمستقیمی که بر عهده می‌گیرد، فایده‌ای را دنبال می‌کند و نوعی انتخاب عقلانی در تحصیل دارد.

نهاد های علمی ودانشگاهی در کنار مسؤولیتهای اجتماعی خود  نیاز به فهم منطق کسب و کار جامعه و سنجش بازارهای پیرامونی در مقیاس ملی و جهانی دارند.

چهار. قوم شناسی دانشجو

در مباحث فرهنگ دانشجویی[6] به الگو‌های زیسته و ارزش‌های رفتاری دانشجویان در دانشگاه پرداخته شده است. مردم نگاری پردیس به گروه‌بندی‌های دانشجویی(مانند گروه‌های علمی، ورزشی، سیاسی و هنری وقومی وجنسیتی و...) و نیز خرده فرهنگ‌های دانشجویی توجه می کند. روابط دانشجویی به «اخوت بدوی»[7] تشبیه شده است و البته گونه‌شناسی‌های مختلفی از فرهنگ دانشجویی به دست داده شده است، مانند محرمان، نامحرمان و شورشیان. از این منظر جنبش‌های دانشجویی باخود انواع  خرده‌ فرهنگ‌های دانشجویی را بازتاب می دهند.

پنج.   یک «جهان زندگی» در اینجا جاری است

زیست - جهان[8] یا «جهان زندگی» در مباحث انتقادی هابرماس در برابر مفهوم «‌سیستم» توسعه داده شده است. زندگی دانشجویی دارای سپهری از «زیست جهان» است که سیستم‌های رسمی برنامه‌های آموزشی در دانشگاه نمی‌توانند به تنهایی آن را پوشش بدهند.

 جهان زندگی، عرصة‌ نقش‌ها و کنش‌هاست. کنش‌های معطوف به ارتباط و معطوف به فهم و معطوف به نقد، در جهان زندگی به سر می‌برند. جهان زندگی عرصة تولید معناست. همگرایی در جهان زندگی، نه بر اساس تجویز‌های هنجاری و امر و نهی‌های صادره از سیستم‌ها و برنامه‌ها، بلکه بر اساس اتفاق آراء و یا صورتهای دیگری از توافق قابل انتظار است.

 جهان زندگی بر حسب سرشت زیستی خود، به تعامل با سیستم‌‌ها علاقه دارد و از اینکه تحت سیطرة سیستم دربیاید می‌گریزد. این چیزی است که هابرماس از آن به فرایند استعمار «جهان زندگی» توسط سیستم[9] تعبیر می‌کند. زندگی دانشجویی که تحت سیطره سیستمی از برنامه‌ها و قوانین و مقررات و آیین‌نامه‌ها قرار می‌گیرد، بیش از اندازه «قضایی»[10] وانضباطی می‌شود. اینکه زیست جهان دانشجویی تقلیل پذیر به برنامه‌های رسمی آموزشی و دانشگاهی نیست با یک بحث دیگری مرتبط است که هابرماس به عنوان علایق شناختی[11] سه‌گانه به میان آورده است. به نظر هابرماس علایق شناختی سه سطح متمایز را در بر می‌گیرند:

1- علائق تکنیکی[12] که معطوف به ابزار و کار است و معمولاً با علوم تجربی و فنی و آموزشهای رسمی مربوط به آن تأمین می‌شوند.

2- علائق عملی[13] که معطوف به تعامل و زبان و فهم جمعی و بین ذهنی است و نیاز به هرمنوتیک و تفسیرو تأویل دارد.

3- علائق رهاسازی[14] که معطوف به خودآگاهی و انتقاد است.

برنامه‌های آموزشی رسمی نوعاً درصدد تأمین علائق دستة اول هستند و حتی در رشته‌های انسانی نیز، آموزش‌های رسمی غالباً با حال و هوای ابزاری دنبال می‌شوند، ولی در فعالیت‌های داوطلبانة دانشجویی استعداد بیشتری برای تأمین علائق دسته دوم و دستة سوم وجود دارد. ارتباطات خودجوش دانشجویان در فعالیت‌های فوق برنامه، بر بستری از کنش بین ذهنی و مفاهمه و تعامل آنها، نیازها و علائق شناختی سطح دوم آنان را مشروب می‌سازد. همان گونه که مشارکت‌های فکری، علمی، فرهنگی، اجتماعی و صنفی و سیاسی دانشجویان با مضامین انتقادی خود می‌تواند در تأمین نیازهای سطح سوم یعنی رهاسازی آنان مؤثر بشود.[i]


[1] -Collegium

[2] - Student – University Model

[3]  Brubacher, 1977.

[4] Ibid.

[5] Ibid.

[6] - Student Cutures

[7] -Primitive Brotherhood

[8] Lifeworld, Lebenswelt

[9] -Colonization Process

[10] - Verrechtlichung

[11] -Cognitive Interests

[12] - Technical

[13] - Practical

[14] - Emancipatory



[i]  تفصیل موضوع در این کتاب آمده است: دانشگاه؛ منظرهای جهانی ومسأله های ایرانی. مقصود فراستخواه، 1389، تهران:  نشر نی.

نگاهی به هشت دورۀ زندگی دانشجویی در ایران




منتشر شده درنشریه اندیشه پویا شماره 10 پاییز 92

 

اگر تأسیس دانشگاه تهران را مبنا قرار بدهیم  زندگی دانشجویی در ایران را می توان به هشت دوره تقسیم کرد. در هردوره،  پرسشها از این قرارند: کدام قشر به دانشگاه دسترسی داشت؟ پارادایم غالب بر حیات دانشجویی چه بود؟ آنها چه نوع یوتوپیاهایی داشتند؟ چه مفاهیمی بر زندگی دانشجویی نفوذ داشت؟مسأله ها چه بودند؟ هویتهای مطرح کدام بودند؟ والگوهای «خودبیانگری» دانشجویان چگونه بود؟

دورۀ نخست. پیش از دهه 20 دانشجویان عمدتا از خواص وطبقات بالا بودند، زندگی شان در دانشگاه بیشتر وجه  صنفی و آکادمیک داشت. آرمان اصلی، تجدد وپیشرفت بود. نخبگان تجدد خواه بر دانشجویان  نفوذ داشتند و مسأله های دانشجویان نوعا این بود که امکانات آموزشی شان چقدر وچگونه است و  پس از اتمام تحصیل،  جذب کجا بشوند ومانندآن. تمایز هویتهای دانشجویی در این دوره بیشتر از نوع هویت رشته‌ای بود. الگوهای «خودبیانگری» به صورت اعتصابات دانشجویی در دانشکده‌های فنی وپزشکی و... بود.

 دورۀ دوم. در دهه 20 ، طبقات متوسط(عمدتا لایه های بالایی) به دانشگاه راه می یابند. در این دوره به دلیل شرایط پس از شهریور20، پارادایم صنفی با پارادایم سیاسی  در می آمیزد. یوتوپیای سوسیالیستی دل می برد، چپ وعمدتا حزب توده به علاوه سازمانهای سیاسی خارج کشور بر دانشجویان ودانشگاه نفوذ دارد. مسأله ها از دخالت دولت در انتخابات، نفت ومسائل خوابگاهی برمی خیزد. تمایزهویتها ایدئولوژیک است: به صورت چپ، ملی، مذهبی. در این دوره بود که انجمن اسلامی دانشجویی برای رقابت با چپها وملیون، در پزشکی وفنی  راه اندازی شد. دانشجویان در کنار اعتصابات و اجتماعات صنفی دانشجویی، به سیاست خیابانی سوق یافتند؛ سوق یافتنی!

دورۀ سوم. در اوج نهضت ودولت ملی، قشربندی دانشجویی همچنان عمدتاطبقه متوسط وبالاتر بود. زندگی دانشجویی تحت تأثیر سرمشق سیاسی و صنفی و مدیریتی،  وزیر نفوذ عجیب مطالبات ناسیونالیستی، استقلال خواهی و ملی شدن نفت بود. همچنان این مردان سیاست بودند که بر دانشگاهی مردانه سایه می انداختند. مسأله ها بیشتر از بیرون آکادمیا ، از تعارض‌ها وچالش‌های درون حکومت(میان دربار، دولت ملی و....) ناشی می شد وگرایش دانشجویان به مشارکت در مدیریت سیاسی و برنامه‌ریزی و اداره کشور به الگوی پیشین یعنی سیاست خیابانی شان افزوده شده بود.

دوره چهارم. بعد از سقوط دولت ملی تا اوایل دهه 40 بر اثر قدری رشد اقتصادی درکشور شاهد ورود لایه‌های میانی طبقه متوسط نیز به دانشگاه هستیم.ناکجاآباد، همان دولت ملی سرکوب شده ای است که رهبرمحبوبش در انزوای خاموش محصور شده بود. بیشترین نفوذ را جبهه ملی داشت. مسأله ها نوعا سیاسی بود: مثل کودتا ، خونهایی که در 16 آذر 32 ریخته شد وحذف مصدق از صحنه حکمرانی. تمایزهای هویتی همچنان ایدئولوژیک بود و الگوی خودبیانگری ؛ مقاومت.

 دوره پنجم. در دهه 40 و50 بر اثر رشد بیشتر اقتصادی حاصل از مدرنیزاسیون دولتی متکی به نفت، لایه‌های پایینی طبقه متوسط نیز به دانشگاه راه می یافتند. پارادایم زندگی دانشجویی؛  صنفی- سیاسی، فرهنگی واجتماعی بود ومدینۀ فاضله اش عمدتا با  انقلاب سیاسی و تغییر رژیم صورت بندی می شد. مسائلی مانند خودکامگی، فساد، وابستگی، عملکرد دستگاه‌های امنیتی(شکنجه، اعدام، کنترل دانشگاه، گارد دانشگاه و....)، رویدادهایی مثل سیاهکل در سطح داخل و ویتنام و کوبا و الجزایر در سطح خارج... سبب رشد رادیکالیسم در زندگی دانشجویی و شکل گیری سازمانهای فدائیان و مجاهدین وگروه های کوچک دیگر می شد. البته الگوهای زیست دانشجو متنوع بود مثلا در کنار  پیوستن برخی دانشجویان به مبارزات حرفه ای(سیاست پارتیزانی)، بخش عمده ای از دانشجویان نیز با  خلاقیت‌های صنفی، فکری و فرهنگی واجتماعی(مانند زلزله، تختی و.....) سر می کنند، یا پی جوی مباحث آل احمد، شریعتی و دیگران هستند ویا درگیر مهاجرت و ادامه تحصیل وفعالیت.

دورۀ ششم. با پیروزی انقلاب ودر دهه 60 ، زندگی دانشجویی بسیار متشتت است. بخش هایی هنوز در تب وتاب انقلاب فرهنگی، وبخش هایی مواجه با کدگذاری های  سیاسی وایدئولوژیک و سهمیه‌ها. پارادایم غالب؛  صنفی  و سیاسی است.  دانشگاه و دانشجویان  از نخستین آماج های همان انقلابی هستند  که یک زمانی برای آنها یوتوپیا بود. شاید دهه 60 را دهه آخرین جاذبه‌های آرمانهای انقلابی وایدئولوژیک دانشگاه، و اولین آثار شکست رؤیاها و اتوپیاها در بازۀ زمانی مورد بحث به حساب بیاوریم. جریانهای سیاسی حاکم بر دانشگاه نفوذ دارند ومسأله ها،  اموری مانند تصرف سفارت آمریکا، بومی سازی ،اسلامی سازی، تعطیلی دانشگاه، پاک سازی و گزینش، نگاه امنیتی وایدئولوژیک و سیاست کنترل دانشگاه، حوزه ودانشگاه و جنگ تحمیلی هستند. در واقع این تعارضهای درون حکومت وعملکرد حکومت  است که هویت سازی می کند مثل سهمیه ها، دانشجویان محذوف یا مشروط سیاسی، خودی‌ها وغیرخودی ها ومانند آن. الگوهای خودبیانگری عبارتند از اجتماعات دانشجویی، سیاست خیابانی، رفتن به جبهه و مقاومت‌های خاموش.

دوره هفتم. در بعد از جنگ تحمیلی، پابه پای پدیده سهمیه ها، شاهد راه یابی محسوس طبقات پایین شهر و روستا هستیم. سیاستهای سازندگی وسپس اصلاحات  و برنامه هایی از توسعه سیاسی واقتصادی وفرهنگی ، حال وهوای تازه ای به زندگی دانشجویی داده است مثل فراگیر شدن و توده گیر شدن و زنانه شدن. از سوی دیگر پارادایم ها نیز در حال تنوع اند و در کنار جنبش دانشجویی، سرمشق های بدیل دیگری مثل بازار دانشجویی و بسیج دانشجویی وجود دارند. هنوز یوتوپیایی دل دانشجویانی را می برد: لیبرال دموکراسی. تعارض های درون حکومت همچنان بر زندگی دانشجویی سایه می اندازد . مسأله ها یی مثل آزادی‌های مدنی، مطبوعات و مشارکت سیاسی هنوز مسائل آکادمیا را تحت تأثیر قرار می دهند  ومحور تعارضها اصلاحات و ضد اصلاحات است. در عین حال در این دوره شاهد تنوع چشمگیر هویتهای دانشجویی هستیم مثل هویتهای قومی، هویتهای سبک زندگی، هویتهای فکری وفرهنگی و هویتهای جنسیتی. برای همین است که الگوهای خودبیانگری دانشجویان هم متنوع شده است مانند انقلاب خاموش زنان وتسخیر پردیس‌های دانشگاهی از سوی آنان،  سیاستهای سبک زندگی، کانونهای علمی وفرهنگی، اجتماعات وفوق برنامه ها، معنویت گرایی جدید والبته همه در کنار  سیاستهای خیابانی و اجتماعات و...

دورۀ هشتم. در دهه 80 قشر بندی اجتماعی دانشجویان به بیشترین مقدار تنوع رسیده است و البته شاهد نوعی جابه جایی‌های طبقاتی هستیم. یعنی طبقات تازه ای بالا آمده اند. پارادایم غالب؛  سیاسی، فرهنگی –صنفی است. آرمانها نیز مختلف اند: توسعه اجتماعی، عدالتخواهی، تحول خواهی مجدد چپ وملی و دینی. ادامه نفوذ جریانهای سیاسی و تعارض‌های درون حکومت به  پیچیده‌تر شدن صف بندی‌ها انجامیده است و مسأله های مختلفی را دامن می زند. از حیث الگوهای خودبیانگری نیز فناوری اطلاعات وارتباطات، وبلاگها و شبکه‌های اجتماعی به روشهای قبلی  یعنی سیاستهای خیابانی و اجتماعات و... افزوده شده است( به شرح مندرج در جدول):



فایل پی دی اف