متن کامل تحریر شده سخنرانیمتن کامل تحریر شده سخنرانی فراستخواه
در بزرگداشت شریعتی، دانشکده فنی دانشگاه تهران
10 آذر 93
منتشر شده در شرق، تاریخ 16 آذر93
بیان مسأله
موضوع بحث اینجانب، تأمل در فهمی است که از اخلاقی بودن خویش داشتیم وداریم. با نگاه مختصر به چرخش های اخلاقی جامعه معاصر ایران، می کوشم درباب کارنامه روشنفکران دینی خصوصا شریعتی گفت وگویی بشود. چرخش های اخلاقی از یکسو مسأله ساز و از دیگر سو افق ساز بودند. حداقل سه چرخش را نام می برم: نخست گذر از اخلاق دینی به دین اخلاقی، دیگری افتادن به ورطه «دین غیر اخلاقی» و سومی گسترش اخلاق غیر دینی و عرفی.
به طور سنتی، مذهبیها اخلاقی بودن خویش را با دین صورت بندی میکردند. حیات اخلاقی از طریق عقاید رسمی و تکالیف و مناسک دینی توضیح داده میشد. کتاب هایی مثل معراج السعاده و جامع السعادات از نراقی های پسر وپدر در دوره قاجار تا آثار مرحوم مطهری، همه در چارچوب اخلاق مذهبی بودند. امادر آفاق معرفتی و زیست اجتماعی ایران روندهایی جریان داشت که از نفوذ اخلاق مذهبی در اذهان و دلها می کاست. شهرنشینی جدید، تغییرات اجتماعی و جابهجاییهای پاردایمی موجب می شد که بخشی از گروه های جدید اجتماعی، دیگر مثل سابق نتوانند تمایل نهفته در دل خویش به خیر وفضیلت را برمبنای مذهب پی جویی وبرگزار بکنند. اخلاق شرعی برای بخش قابل توجه از گروههای جدید اجتماعی بحث انگیز و مناقشه آمیز می شد. یعنی هم به لحاظ معرفت شناختی ونظری، پرسشهای تازه ای به میان می آمد و اخلاقی بودن به اتکای اصول و تکالیف دینی را محل تردید قرار می داد و هم در واقعیت جامعه، اخلاق مذهبی به شکل سنتیِ آن، دیگر چندان چنگی به دل اینان نمی زد. درک و استطاعت بشر جدید با مردمان دوره قبل فرق میکرد. چه بسا انسان جدید و حداقل بخشی از گروههای جدید اجتماعی دیگر نمیتوانستند اخلاقی بودن خود را به نحو رضایتبخشی با دین صورت بندی بکنند. من قبلا در مقاله ای به تفصیل درباب دشواره های اخلاق دینی بحث کرده ام و حداقل 6 مشکل را توضیح داده ام ودر وبلاگم هست. اما امشب به موضوع از منظر آنچه در واقعیت اجتماعی روی میداد می پردازم.
جامعۀ ایران طی دورۀ معاصر خویش، در گذرگاه سختی قرار گرفته بود. از یک سو اخلاق دینی حداقل برای بخشی از گروه های جدید اجتماعی، نفوذ و کارایی سابق خود را از دست میداد و از سوی دیگر جایگزین شدن اخلاق غیر دینی برای همۀ گروههای اجتماعی و در مقیاس بزرگ به این آسانی ممکن نبود. نتیجه اش سست شدن بنیانهای اخلاقی بود که کل جامعه را تهدید می کرد.
در چنین شرایطی ایران به کنشگران تازه نیاز داشت. جامعه برای مصونیت از این ورطه، وبرای طی مطلوب دوره گذار خود، به عاملان فکری واجتماعی و به تیپ تازه ای از واسطههای تغییر نیازمند بود. روشنفکران دینی از دهه 20 به عرصه آمدند و فهمی نو از دین به دست دادند، دین وایمان را با عقلانیت وعرف جدید آشنا وهمنوا ساختند و سبب گشتند نوعی افق جدید گشوده شود . این افق تازه ، گذر از اخلاق دینی به دین اخلاقی را تسهیل کرد. آنها حاوی تجربههای تازهای از نسبت با امرالوهی شده بودند که میتوانست سیاق جدید از حیات اخلاقی را پشتیبانی کند، مشروب بسازد و مشروعیت ببخشد. چنین بود شکل بدیع کارآمدی از «دین اخلاقی» توسعه یافت.
نمونه های دین اخلاقی ودین غیر اخلاقی
نمونه برجسته ای از این روشنفکران دینی بازرگان و شریعتی بودند. آنها تلاش میکردند که از مفاهیم سنتی اخلاق، روایتی تازه به دست دهند. مثلاً اگر شجاعت یک ارزش اخلاقی بود، به آزادیخواهی و مطالبۀ حقوق انسانی تعبیر می شد. آن شهروند که بر حقوق بشری خویش پای می فشرد با تجربۀ شجاعت، در حقیقت نوعی تمرین اخلاقی می کند. دانایی جدید که با شک و پرسشگری قرین بود، به تعبیر کانت صورتی از دلیری بود که نشانه ای از اخلاق در منش فکری تلقی می شد. مثال دیگر شفقت و عدالت است که در صدر ارزشهای اخلاقی قرار داشت، این نیز به کوشش برای برابری به معنای جدید تعبیر شد. عدالت طرحی اجتماعی است برای توزیع بختهای زندگی به همه گروه ها و خصوصا توزیع مجدد فرصتها به نفع فراموش شدگان و طرد شدگان جامعه. بدین ترتیب شرکت در طرح عدالت، تمرینی اخلاقی است. حیات معقول که در اخلاقیات سنتی بود با عقلانیت جدید پیوند داده میشد . این فکری معقول و رفتاری معقول است که به دیگرانی که عقاید ما را ندارند ومی خواهند زندگی بکنند احترام بگذاریم وحق انتخاب وسبک متفاوت زندگی شان را به رسمیت بشناسیم. روشنفکران دینی از مدارا و تسامح سنتی که فضیلتی اخلاقی بود ، معنایی نزدیک تر به رواداری و آزادمنشی و کثرت گرایی جدید به دست دادند و از حلم و سعۀ صدر سنتی نوعی اخلاق ومنش دمکراتیک فهمیدند.
بازرگان در کار در اسلام(1325 ) عادت به بیکارگی را به مثابۀ یک مسأله اخلاقی در ایران مورد بحث قرار داد و اخلاق کار واخلاق حرفه ای را به میان آورد:چند هزار سال شعر گفتیم، حال قدری هم کار کنیم. خود نیز در
در عمل چنین بود . هشتاد سال پیش اتحادیه مهندسین ایران را به صورت یک شرکت هفت نفری تشکیل داد که از نخستین شرکتهای مهندسین مشاور ایران محسوب شده است یا بعد از اخراج شدن از دانشگاه در سال 1333 با استادان دیگر شرکت مهندسی یاد را به وجود آوردند. این درک تازه از دین به نوعی شبیه اخلاق پروتستانی بود که یک دیندار ، اجابت دعوت حق را در کارکردن و تولید ثروت به همراه مصرف معقول می بیند وازنظر ماکس وبر به رشد اقتصادی برخی جوامع اروپایی کمک کرد.
بدین ترتیب اخلاق اجتماعی در ایران که دیگر نمیتوانست در خانۀ دین، کرایه نشینی بکند، به کمک روشنفکران دینی بیرون آمد و خانهای برای خود ساخت، در همسایگی دین. به نظر میرسد اگر دین اخلاقی به عرصه نمیآمد ، حداقل برای بخش بزرگی از جامعه با ضعیف شدن اخلاق مذهبی، به این آسانی اخلاق عرفی و غیر مذهبی جایگزین نمی شد. بلکه اگر دین اخلاقی شناخته نمی شد بسیاری از گروه های مذهبی چون نمی توانستند با اخلاق مدرن همراهی بکنند عملا و نظراً به «دین غیر اخلاقی» کشیده می شدند. چنان که در بخشی از مذهبی ها شاهد بودیم وهستیم. مراد من از دین غیر اخلاقی ، جزمیت ها و تعصبات مذهبی است که منشأ نفرت وخشونت به دیگرانی می شود که عقاید ما را ندارند وبه احکام ما عمل نمی کنند. به نام دین به خود حق می دهیم که حوزه عمومی را وبدن مردم را و لباس مردم را و ذهن مردم را کنترل کنیم. این نوعی دین باوری ودینداری است که بدجوری، غیریت ساز شده است، انسانها را با هم دیگر بیگانه می کند، دیوارها بالا می برد، بذر قساوت وبیرحمی ونامهربانی می پاشد ، حس بخشایش و بشردوستی را مخدوش می کند و به اخلاق صلح و آزادمنشی و احترام به انسان ها وبه نزاکت وادب اجتماعی لطمه می زند. پس حقیقتا باید نام چنین دین باوری ودین ورزی را «دین غیر اخلاقی» بگذاریم.
روشنفکران دینی دو کار مهم کردند. از یک سو فضای معرفتی و افق فکری برای دین اخلاقی فراهم آورند و از سوی دیگر میدان عمل اجتماعی برای رشد اخلاقی بخشی از قشرهای دینی جامعه را برپا ساختند. یعنی در اینجا میتوان به روشنفکری دینی از این منظر نگاه کرد که هم مدرسۀ فکری برای دین اخلاقی به وجود آوردند و هم مکانهای سومی برای ممارست اخلاقی ایجاد کردند. مکان سوم، مکانی است ورای مکان اول یعنی خانه و مکان دوم یعنی مکانهای کار و آموزش رسمی . در مکان سوم افراد داوطلبانه جمع میشوند. مکان سوم بدون اینکه هویتهای فردی را از بین ببرد، هویتهای جماعتی ایجاد میکند. نسبتاً جذاب است. خود جوش است. مکانی برای تعاملهای اجتماعی است. ورای نقش های اجتماعی رسمی است . در مکان سوم، طبقه اجتماعی، حرفه و غیر آن، شرط عضویت نیست. مکان سوم هم سطح کننده است . معیارهای رسمی عضویت یا سلب عضویت ندارد. گفتگوهایش گرم است. تازگی دارد. حالت خوشایند و دوستانه دارد. سرمایه اجتماعی باز تولید میکند. کانون ها وانجمن ها وحسینیه ارشاد نمونه ای از مکانهای سوم بودند که تجربه تازه ای از دین اخلاقی را رونق می بخشید.
مقایسه دو مشرب کارکردگرا و اگزیستانسیل
دین اخلاقی توسط روشنفکران دینی حداقل با دو مشرب نسبتا متمایز توضیح داده می شد. یک مشرب بیشتر به کارکردهای بیرونی حیات اخلاقی توجه داشت. نماینده برجسته این مشرب مرحوم مهندس بازرگان بود. اما از همان زمان رویکردی هم بود که نگاه به درون حیات اخلاقی و محتوای وجودی آن داشت. رویکردی که حداقل بخشی از عمیقترین سطوح و لایههای حیات خوب و شایستة اخلاقی را در فهمها و تجربه های درونی طلب وتمنا می کرد. گوهر «دین اخلاقی» را در نوعی سلوک درونی و حس و حالهای روحی جستجو میکرد. این نگاه را که در آن روزها چندان نیز غالب نبود ، میشد از زنده یاد شریعتی سراغ گرفت.
ژانری که انصافاً شریعتی مبدع آن شد. وقتی میگفت «آزادی، عدالت، عرفان» یا « آزادی، آگاهی، آفرینندگی»، نگاه به درون داشت. چه آن عرفان و چه این آگاهی و آفرینندگی، معنا و مفهوم وجودی داشت. معنایی اگزیستانسیل داشت. حتی آزادی بیشتر به معنای رهایی بود. هدف فقط «آزادی از» نبود که از سلطه ستمگران و جباران و زورگویان آزاد بشویم بلکه نوعی «آزادی در» و نوعی رهایی درونی از این طریق جستجو میکردیم. این نوع ادبیات عمدتاً در شریعتی بود و نه در بازرگان. شما لنگة کویریات شریعتی را در هیچ کس دیگر نمیبینید. هر چند بازرگان نیز توجهی به درون دارد مثلا در دل و دماغ، 1326 یا ضریب تبادل مادیات و معنویات، 1322یا عشق و پرستش، 1336 و نیک نیازی، 1346. اما در شریعتی است که این عنصر از عمق و وضوح و تجلیات آشکارتر و نافذتری برخوردار می شود. شریعتی کویریات خویش را متمایز از اسلامیات و اجتماعیات میدانست: آنچه مردم میپسندد اجتماعیات است وآنچه هم خودم و هم مردم می پسندیم اسلامیات است و آنچه برای خودم می پسندم، کویریات است.
اینها را در مهم ترین آثار شریعتی می بینیم؛ بامخاطبهای آشنا، نیایش، هبوط در کویر، انسان بیخود وگفتگوهای تنهایی. در آن غیبت محض، حضوری بود. کسی بی کس ام را پر میکند. از عین القضات نقل میکردکه که این را الم باید نه قلم. شمس صاعقه ای بود بر مولوی آن گاه که در مغرب خویش به مراد رسیده بود. می بینیم در منظر شریعتی، غروبی در خود آدمی هست ویکباره شروق روی می دهد و طلوع سر میزند. حتی تجربة امر الهی نیز برای شریعتی در یک جدال خیر و شر معنی دارد. همانطور که مارتین بوبر توضیح می دهد شرّ در عمق نیست بلکه از سطح وجود آدمی او را غافلگیر میکندو با سرایتی ویروس وار انسان را که میتواند همه چیز باشد هیچ چیز میکند. امر الوهی در حقیقت حس حضوری است که ما را از این ابتدال شرارت رهایی میبخشد. شریعتی را در کویریات خویش می بینیم که خدا را حس میکند در برابر این زشتیها، خیانتها، ترویجها و پستیها و بیرحمیها . تنهایی اش را با یک تنهایی وجودی در هستی تقسیم می کند و باران مهربانی را به صورت اگزیستناس تجربه می کند. در اینجاست که تجربیات زیستة درونی از حیات اخلاقی مهم میشود. نگاه کارکردگرایانه به اخلاق شاید برای برخی مذاقها قدری خشک و یکسره عقلانی بنماید، اما مشرب وجودی و اگزیستانسیل، محتوایی انرژیک و عاطفی دارد.
اخلاق بشر نیازمند حس و حال است. مستلزم تنشهای اگریستانسیل هست. احوال روحی و سلوک وجودی لازم داردو تقلاًها و تمناهای باطنی. آن هم نه در خلوت صوفیانه بلکه در جاری زمان، در متن عمل اجتماعی، از رهگذر نوعی پراکسیس وجودی. نوع تازه ای از پرکتیس های اخلاقی مشحون از تفکر انتقادی و عمل رهایی بخش در شریعتی هست. نوعی همدلی با هستی و درک عظمتی درکائنات که تا عمق هستی ما سرریز می شود. چشم دوختن به اوجی در هستی خویش. درکی یوتوپیک از خود. بحث چهار جبر شریعتی را ببینید . انسان اخگری از میل رهایی است و مهم تر از همه یک حس و حال درونی برای رهایی از جبرهای درون ، سلوک درونی در خود، رفتن از سطحی از وجود خویش به سطحی عمیقتر و پایدارتر در خویش. تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق. بلکه گردونی و دریایی عمیق. شریعتی در انسان و تاریخ (1348 دانشکده فنی) تاریخ را نیز سفری تلقی می کند برای پخته شدن آدمی. تاریخ اصرار دارد ما را بسازد وما نیز می خواهیم تاریخ را بسازیم. آن امر وجودی در اینجا خلاقیت و رهایی است.
سویه های روشن وسویه های تاریک
در این بخش از عرایضم می خواهم قدری از موضوع بحث فاصله بگیرم و یک نقطه ابهام و یک ورطه را در رویکرد شریعتی نشانه بگیرم. سوسن شریعتی قبل از من از یک شریعتی، از یک پدر به تحسین سخن گفت که همیشه ودر هر دوره یک شریعتی کامل بود وهمواره همه چیز داشت. اما چشمان کم سوی من در شریعتی انواع فراز ونشیب ها و بالا پایین شدن ها می بیند. مثل همه ما ومثل همه انسانهای دیگر. شریعتی نیز سویه های روشن وسویه های تاریک دارد. ببین عالم همه درهم سرشته، ملک در دیو وشیطان در فرشته. درک اگزیستانس شریعتی از دین و از اخلاق، استعدادی نیز به پیچش ایدئولوژیک دارد که اتفاقاً میتواند بار هیجانی اگزیستانسیل را در شکل ایدئولوژیک به قهر و جزمیت و نفرتهای تازه و بیگانگیهایی از نوع دیگر سوق بدهد. ایدئولوژی، مستعد آن است که به صورت آگاهی کاذب وارونه ای ما را با دیگری بیگانه بکند. در همین دانشکده فنی سال 1346 نسبت به قبل تعداد دختران در فنی بیشتر شد (البته همچنان یکی دو درصد بیشتر نبودند) ولی برخی از دانشجویان و استادان سیاسی که سیاق فکری ایدئولوژیک داشتند گفتند اینها را رژیم برای مشغول کردن دانشجویان فرستاده است و برای منصرف کردن آنها از مبارزه! این یعنی بیگانگی انسان با انسان. یعنی نوعی آگاهی کاذب وارونه . همین سویه ایدئولوژیک بود که بعدها در سیاست، منشأ جزمیتها و خشونتگراییهای تازه شد.
اخلاق سرحالی واخلاق رهایی
اجازه بدهید بحث خویش را با اشاره به یک چرخش دیگری به پایان ببرم که در این سالهای اخیر در میان گروههای اجتماعی ما در حال اتفاق افتادن هست و من به عنوان یک ایرانی کوچک از این چرخش، خوشحال نیستم. چرخش از اخلاق کنش به اخلاق آرامش، چرخش از اخلاق «معطوف به جمع» به اخلاق «معطوف به فرد»، چرخش از اخلاق رهایی به اخلاق سرحالی. از یک سو زمینههای کافی در فردگرایی خود مدار ایرانیان وجود داشت. از سوی دیگر کژتابیهای دنیای پسامدرن ما نیز به آن مزید می شود. جامعه ای که هنوز تجربه مدرنیته به قدر کافی نداشت، به دنیای پست مدرن پرتاب می شود و این به فردگرایی خود مدار ما و میل به لذتهای آنی و شخصی و مانند آن را دامن می زند.
وقتی روح نسل دهه 40 و 50 را با روح نسل امروزی مقایسه میکنیم میبینیم حس وحال درونی در اخلاق در حال دگردیسی است. آن موقع اگزیستانس و عرفان معطوف به رهایی بود اما امروز بیشتر شاهد انواع روانشناسی ها و معنویت های معطوف به لذت و شادی هستیم. اخلاق سرحالی می گوید شاد بودن هنر است، اما اخلاق رهایی می گفت شاد کردن، هنری افزون تر. این می گوید بگذارید راحت زندگی بکنم اما آن می گفت بیایید باهم بهتر زندگی کنیم. اخلاق سرحالی؛ اخلاقی فردگرایانه، متمرکز به زندگی روزمره و رضایت فردی است در حالی که اخلاق رهایی، اخلاقی جماعتگرایانه، معطوف به عمل و پراکسیس اجتماعی و رضایت جمعی است. این؛ اخلاق آرامش و اخلاق نیکوکاری است، آن؛ اخلاق آفرینش و اخلاق فداکاری بود. این قابل تحویل به اخلاق مجلسی و نخبهگرایانه است ولی آن، اخلاق اجتماعی بود و اخلاق با مردمان رقصیدن بود.
به نظرم اخلاق سرحالی، شاید نتواند به حیات اخلاقی پایدار جامعه چندان کمکی بکند. جامعه به یک ذخیره انرژیک اخلاقی نیاز دارد که عمیق و وجودی ورهایی بخش باشد. همانطور که جامعه به ذخیره ژنتیکی برای شکوفایی فکری وعلمی وفنی و سرمایه انسانی نیاز دارد و متأسفانه با رفتن نخبه ها، ژن آنها و ظرفیتهای ارتباطی و تعاملی آنها نیز ازاین سرزمین خارج می شود و طبق برخی تحقیقات با پدیده ای به نام رقیق شدن مغزها( Intellectual dilution )مواجه می شویم و متوسط هوشبهر جامعه تنزل پیدا می کند و ذخیره ژنتیکی کاهش می یابد. همینطور هم هست که ذخیره انرژیک اخلاقی جامعه مثل یک سرمایه اجتماعی به توسعه فرهنگی واجتماعی در یک سرزمین لازم وحیاتی است. اخلاق سرحالی نمی تواند پشتوانه محکمی برای عمق یافتن وتوسعه چنین ذخیره انرژیک اخلاقی در جامعه باشد درحالی که اخلاق رهایی ، این خاصیت را داشت. بدین ترتیب به گمان من هرچند ما در دوران پسا شریعتی زندگی می کنیم اما در شریعتی هنوز ظرفیتی برای تأمل در مسائل ایران و مسائل اخلاقی ایرانیان هست.
متن سخنرانی تحریر شده مقصود فراستخواه در نشست تخصصی «ارزشها و هنجارهای اخلاقی فعالیتهای آکادمیک» در دانشگاه خوارزمی، 1393
با سلام خدمت حاضران در مجلس، من میکوشم آنچه را که در ذهن دارم در زمان تعیین شده تا حدی که بتوانم با شما حاضران، استادان محترم و محققان عزیز در میان بگذارم، شاید مورد نقد و بررسی قرار گیرد و از این جهت بنده هم چیزی بیاموزم. بحثم را با مفهوم سلفِ دانشگاه شروع میکنم. یعنی «خودِ» دانشگاه. سلف( Self) یا ایگوی( Ego) دانشگاه که به نظر من در ایران نزار و نحیف مانده است.
دانشمندان علم اعصاب شناختی بحثی را مطرح میکنند تحت عنوان تهی شدن خود (ego depletion). کسانی هستند که در این زمینه کار کردهاند مثل استیل من[1]، بامی استر[2] ، ووس[3] و... . فرض این است که در ما ذخایر انرژی محدودی وجود دارد و اگر از این انرژی وجودی، این شور زندگی و نیروی زیستن مراقبت نشود، کاستی می یابد و چهبسا مخدوش می شود و از بین می رود. با این انرژی است که ما رفتار اخلاقی وتکاپوی علمی واجتماعی داریم. مثالی از تهی شدن خود خیلی سریع عرض کنم چون وقت محدودی هم داریم: در فروشگاهها وسایل گرانقیمت را ابتدای فروشگاه میگذارند. شما وارد یکی از این فروشگاهها میشوید و چون قید بودجه دارید و میخواهید انتخاب عقلانی کنید، انرژی مصرف میکنید که از این وسایل گرانقیمت چی بخرم؟ ولی قید بودجه به شما اجازهی خرید نمیدهد. مدیریت فروشگاهها معمولاً کالاهای فاسد شدنی را در انتهای فروشگاه قرار میدهند . یعنی درست جاهایی که انرژی شما تمام شده و با توجه به قید بودجهتان نتوانستید چیزی بخرید و اینجا دیگر از انرژی برای انتخاب عقلانی تهی شده اید و سراغ کالاهایی که فاسدشدنی میروید و آنها را حتی فلهای خریداری می کنید.
این یک مدیریت است که میدانند انرژی ما پایان دارد. انرژیی که برای خرید کالاهایی صرف کردیم و قید بودجهمان اجازه نداد، تمام میشود. جایی میرسیم که انرژی محدود شده و پشتوانه ای برای انتخاب عقلانی ندارید. من تصور میکنم که دانشگاه هم یک سیستم اجتماعی و یک موجودیت انسانی است. بارقهای از هستی بشر. اتفاقاً یکی از آن اوج های بشریت است. اما بههرحال انرژی محدودی دارد. در جامعه ما انرژی دانشگاه ودانشگاهی به طرق مختلف کاستی می یابد وته می کشد. از جمله در استاد نیز انرژی برای اخلاق حرفه ای استادی نمی ماند و در دانشجو نیز انرژی برای تحصیلات جدی نمی ماند. چرا دانشگاهیان از انرژی وجودی خالی می شوند؟ علت دارد:
شما به آموزش عالی ما نگاه کنید. مقررات مختلف دست وپاگیری از بوروکراسی وزارتی بر دانشگاه تحمیل می شود تمرکزگرایی هم هست. برای دانشگاه، دولت و بخشهای دولتی، نهادهای مدنی، انجمنهای تخصصی و حرفهای یک تقسیم کار ملی رضایتبخش نداریم. تقسیم کار در سطح ملی معقول نیست. دولت کارهایی کی باید بکند نمی کند وکارهایی که نباید بکند می کند ونهادهای مدنی هم نمی توانند عرض اندام کنند. در دانشگاه سیاستبازی، دولتسالاری و ایدئولوژی زدگی وجود دارد. نظام شایستگیها در مدیریت دانشگاه به هم میخورد. پستها سیاسی است و ارزشهای حرفهای مخدوش میشود. اینها به نظر بنده، به عنوان یک دانشآموز، انرژیهای دانشگاهیان را کاهش میدهد. انرژی ها مصروف این مشکلات می شود. در دانشگاه ودانشگاهی انرژی هایی وجود دارد و به تعبیر اقبال «نقطه نوری که نام آن خودی است/ زیر خاک ما شرار زندگی است»؛ اما تمام این شور حیاتی و انرژی وجودی دانشگاهیان مصروف به چیزهایی از قبیل مقررات، کاغذبازی و دیوانسالاری میشود. در نتیجۀ این عوامل، جذابیت فضاهای اجتماعی دانشگاه و انعطافپذیری برنامهها کاهش پیدا میکند. محیطهای یادگیری جذبه خود را از دست میدهند. ساختارهای درسی به صورت انبارگونه و عرضهگرایانه در می آیند و روشهای تدریس ناکارآمد می شود، روشهای مدیریت بروکراتیک میشود. تمام این موارد در دانشگاهیان یک نوع حس بیمعنایی، بی قدرتی و بیگانگی بوجود میآورد. انرژیهای حیاتیشان کاهش پیدا میکند. تهی شدن خود( ego depletion) روی می دهد. این «خود» که منشأ زندگی، علمآموزی و علمورزی است، خالی میشود. نتیجه اش چیزی است که محققان به آن فرسودگی می گویند. زندگی علمی و دانشگاهی و دانشجویی وتحصیلی فرسوده می شود. ادراک ناکارامدی از تحصیل دانشگاهی واز رشته به وجود می آید. درس خواندن گرفتار حس ملال آوری می شود وبه واحد گذرانیدن برای گرفتن مدرک تقلیل می یایبد. حضور در کلاس ، حالت غیر مؤثری به خود می گیرد. استاد ودانشجو گرفتار احساس بی قدرتی می شوند. تصویر ذهنی از علم آموزی و علم ورزی مخدوش می شود. خستگی عاطفی به وجود می آید. فقدانِ همآمیزی و همداستانی آکادمیک[4] اتفاق میافتد. انسجام از زندگی دانشگاه رخت بر میبندد. در چنین شرایطی ، دانشجو و استاد شبیه همان خریداران نگونبخت که قبلا در مثال فروشگاه عرض کردم، به راهبردهای سازگاری متوسل میشوند. آن مشتریان که در اول عرایضم تمثیل کردم، از آخر فروشگاه آن کالاهای فاسد شدنی را می خریدند. اکنون ما چه کار میکنیم؟ کار ما هم شده است سر کردن با فضاهای موجود. معمولاً دانشجویان شادابترین اوقاتشان را به جای کارهای اصلی واصیل علمی، با اینترنت و چیزهای بدیل دیگر میگذرانند. گاهی کمی هم ورزش میکنند یا با هم گپ میزنند و بعد راهبردهای سازگاری شان می شود حفظ کردن، درس خواندن شب امتحان و گرفتن نمره و مدرکی از این فروشگاه مدرکفروشی . تا ویزای ورود به کار را بگیرند، بلیطی فراهم آورند خود را وارد بازار بکنند و یا حکم استخدامیشان را تبدیل بکنند . این سبب میشود که یک نوع فرسایش تحصیلی، فرسایش دانشگاهی و فرسایش علمی(burn out) در دانشگاه اتفاق بیفتد. انرژیهای ما کاهش پیدا کرده و تمام میشود. اجازه میخواهم که در زمان محدود به تحقیقی که «بوردیو» در دانشگاههای دههی 80 فرانسه انجام داده اشاره کوتاهی کنم. در همان کتاب homo-academicus این موارد را به خوبی تشریح کرده است. یک مفهومسازی دوتایی که عبارت است از دوتا مفهوم: سرپرستان دانش و آفرینندگان دانش. یک مفهوم curator و یکی creator. یعنی knowledge curator وknowledge creator. واژه curator معمولاً برای کسانی که موزه را اداره میکنند و برای متولیان امور دینی به کار میرود. بوردیو میگوید ما در دانشگاه به جای موجودات خلاق، متولی علم شده ایم. همانطور که یک متولی مذهبی مثل کشیشcurator متولی دین است برعکس رسولان مبعوث تاریخ که آنها creator و خلاق بودند ، ولی متولی فقط میخواهد از محصولات و برخی قوانین و رویهها و چیزهای دیگر نگهداری کند. بوردیو میگوید فرهنگ هم همینطور است، کسانی متولیان فرهنگاند و کسانی پدیدآورندگان فرهنگ. هنرمندان خلاق و سایر پدیدآورندگان آثار علمی، هنری. چون بحث ما باید معطوف شود به هنجارها و مسائل آسیبشناختی و چالشهایی که در دانشگاهها هست، بوردیو مطرح میکند که در دانشگاههای فرانسه در دهه 80 کسانی هستند که بیشترcurator دانشاند. یعنی متولیان دانش شدهاند. دانش را سرپرستی میکنند. استاد در کلاس، مدیرگروه، کرسی استادی، مدیریت دانشگاه، و امثال اینها فقط مثل کسانی هستند که موزه ای به نام دانشگاه را نگهداری میکنند، ولی آثاری که در موزه است آفریدهی دستهای دیگری است. بوردیو مطرح میکند که متولیان رسمی دانش، قالبهای رسماً مشروع دانش را باز تولید میکند. تحقیقات مرسوم ما ، بازتولید قالبهای رسماً مشروع دانش است. تحقیقات مرسوم و مقالههایی که برای ارتقا تهیه می کنیم قالبهای مرسوم دانش را انتقال میدهند آموزشهای مرسوم در کلاس، دانش رسمی را انتقال می دهند. اما ایشان میگوید ما creator دانش در دانشگاهها کمتر میبینیم. آنها که صورتهای جدیدی از مشروعیت در دانش ایجاد میکنند، آنها که اشکال تازهای از معنا پدید میآورند، خلاقاند و اندیشه، معنا و دانایی تولید میکنند. اینها در واقع روشنگران معرفت و دانشاند و دانشگاه را دیگر محل نگهداری دانش تلقی نمیکنند، بلکه دانشگاه را خاستگاهی برای افقگشایی، جستارگشایی، پرسش افکنی وبداعت وخرد انتقادی میدانند. روح خلاق دانشگاهی، حقیقتا در دغدغه اندیشیدن جدی است، کام معنا را از خلاف آمد عادت طلب کردن است، کسب جمعیت از زلف پریشان تفکر است.
اما اجازه بدهید در این قسمت عرایضم به تصورخودم از اخلاق اشاره بکنم تا بتوانم دربارۀ اخلاق آکادمیک نتیجه بگیرم. درک ناچیز بنده به عنوان یک دانش آموز کوچک این است که اخلاق همان ادامهلذتهای ماست. به چه دلیل من از انرژی درونی در دانشگاه صحبت کردم و عرض کردم که عواملی دست به دست هم میدهند و ما از این انرژی تهی میشویم؟ چون اگر این انرژی نباشد اخلاق موضوعیت نخواهد داشت. چون اخلاق همان شادیهای ماست، همان لذتهای ما که تعالی پیدا میکند. انسانی که میخواهد زندگی کند و معنایی برای بودنش دارد، چون میخواهد شاد باشد و دیگران را هم شاد کند و از زیستن لذت ببرد و برای هستی معنایی بیابد، لحظههای خود را از هستی پر و مالامال از کمالات وجودی کند، برای همین است که اخلاق میورزد، راست میگوید، درستکاری و امانتداری میکند، مسئولیتشناس است و چیزهای دیگر.
اگر انرژی وجودی در دانشگاهها از طریق برخی عوامل ته بکشد ما نباید انتظار اخلاقی بودن داشته باشیم. آن فرسایشی که عرض کردم اگر اتفاق بیافتد، برای استاد و دانشجو خستگی عاطفی ایجاد میکند و این حس ناکارآمد و ملالآور و احساس بیکفایتی، عزت نفسها را مخدوش میکند و بقیه مشکلات مربوط به آن میشود.
مشکلی که در جامعۀ ما اتفاق افتاده است این است که نصیحت اخلاقی جای اصلاحات ساختاری واصلاحات نهادی را گرفته است. در جامعه ما اخلاق به یک سلسله روشهای مستقیم کلامی تغییر پیدا کرده و بنظرم بزرگترین مشکل اخلاق در جامعه نصیحتهای اخلاقی و نصیحتنامههای اجتماعی است. همه اندرزگو هستند. شاید هیچ جامعهای به اندازه ما لفاظی ندارد. درک محدود من از مطالعات محدودم ناشی شده و فرضی را در ذهنم ایجاد کرده که محققان باید آن را بررسی و اصلاح کنند. به گمانم ما جامعهی بسیار وربال شده ایم و گرفتار لفاظی هستیم چون کار اعمال را به الفاظ میدهیم. کار ساختارها و زمینههای عینی در نهادها را به کلمات خالی در هوا میدهیم. برای تربیت فرزندانمان نیز فقط بلدیم به آنها نصیحت کنیم. میخواهیم مشکلات جامعه حل شود، همه جا به پیامهای اخلاقی متوسل می شویم. از در و دیوار این مملکت پیامهای اخلاقی میبارد و چقدر اقتصاد، هزینههای انسانی، وقت، فضا و پول از این اقتصاد تکپایه نفتی را به خودش اختصاص میدهد. فاعل نصیحت هم گاهی خود دولت است. دولت به جای اینکه کارهای خاص خودش را انجام بدهد به این لشکر کلمات و نصایح ایدئولوژیک مرتب می افزاید. ارتشی از کلمات ایجاد میکنیم و همه در جامعه مرتب میگوییم باید اخلاق حرفهای به وجود بیاید و نباید سرقت علمی بشود و استاد نباید سخنرانی بکند و بهتر است مباحثه ایجاد کند و بحثهای دیگر. در واقع نوعی از اخلاق محتسبی به واسطهی اندرزها و نصیحتنامههای اجتماعی خصوصا به نصیحت پیشه شدن حکمرانان! در جامعه ایران شکل گرفته است. چرا؟ چون فکر میکنیم که با روش مستقیم کلامی میتوانیم همه چیز را تغییر دهیم، در حالیکه اندرز به سه سطر برسد طولانی میشود. گویا از سر راحتطلبی است که به کلام متوسل شدیم. کلام خیلی مهم است ولی جای نهادها وساختارها و عملکرد یک محیط نهادی کارامد را نمی تواند بگیرد. حرف زدن در هر جایگاهی نمیتواند موضوعیت داشته باشد. اخلاق نوعی هوشمندی است. ما به اندازه هوشمندیمان اخلاقی عمل میکنیم. اگر هوش عاطفی، معنوی و انواع هوشهای اجتماعی و فرهنگی را داشته باشیم، اخلاقی عمل میکنیم. در بحثهای دیگر آقای دکتر باقری به یک بعد قانونی اشاره کردند و دکتر قانعی راد به ابعاد دیگری از موضوع و جناب آقای دکتر آراسته به موضوعات دیگر.
شاید بیان من نارسا است اما مهمترین مسئلهای که ما غافل هستیم این است که به جای تظاهرات ارزشی، نصیحتها و روشهای وربال و لفاظیهای خالی، باید نهادهای مان را بهبود بخشیم. عملکرد واقعی وزمینه های واقعی تنها از طریق ساختارهای کارامد وهوشمند و از رهگذر نهادهای خوب وحکمرانی خوب به دست می آید. به نظر من اگر دانشگاه از ایدئولوژی زدگی وسیطره بوراکراسی دولت آزاد بشود ، در این صورت دانشجو و استاد دچار این خستگیهای عاطفی نمی شوند و می توانند بهترین خلاقیتها و بهترین تخلق ارزشهای انسانی وبهترین اخلاق حرفه ای را از خود نشان دهند. رفتارهای خوب را تنها می توان از ساختارهای خوب انتظار داشت. اخلاق حرفه ای استادی را تنها از استقلال دانشگاهی وآزادی آکادمیک می توان طلب وتمنا کرد.