مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

تنهایانی هستیم در میان تن ها

گفتگوی سندوس محمدی با مقصود فراستخواه

دربارۀ علل زوال دانشگاه، عملکرد دولتها، تنزل فرهنگی جامعه  و رسانه ای شدن

روزنامه آرمان، 24/5/94 ، ص 7

 

آرمان- سندوس محمدی: به نظر می رسد  در کشور ما مسائل به طوری در هم تنیده شده اند که امکان بررسی آنها سوای از یکدیگر وجود ندارد. مشکلات در یک حوزه به مشکلات در حوزه دیگر دامن می زنند و یافتن راه حل برای مشکلات جامعه زمانی می تواند موفقیت آمیز باشد که وابستگی مسائل به یکدیگر را مد نظر قرار دهد. پیشرفت های رسانه ای نوین نیز به این پیچیدگی ها دامن زده اند و به جدی تر شدن مشکلاتی  مانند «تنزل فرهنگی» منجر شده اند. مقصود فراستخواه جامعه شناس در این باره به «آرمان»می گوید: «فرهنگ رسانه ای شده وضعیت خیلی پیچیده ای به خود گرفته است و سیاست هایی که ما در مقابله با آن داریم سیاست های ساده و دیکته شده ای هستند که کارایی لازم را ندارند.»

*******

سیطره کمیت گرایی بر دانشگاه چه زمانی به وجود می آید و چه عواقبی دارد؟

یک تجربه تاریخی به ما می گوید که انبوهگی مشکل ساز است. انبوهگی در دانشگاه هم وجود دارد. در کشور ما حدود دو هزار و 600 تا دو هزار و 700 واحد آموزش عالی،  چهارمیلیون و 600 هزار دانشجو، 500 هزار دانشجوی کارشناسی ارشد و وبیش از 120  هزار دانشجوی دکترا وجود دارد. این نشان دهنده سیطره کمیت بر دانشگاه است. مدرک گرایی از همین انبوهگی ناشی می شود. آموزش عالی انبوه دانشگاه ها را گرفتار کرده است که نتیجه آن گم شدن کیفیت، ارتقا بی حساب و کتاب هیئت علمی دانشگاه، بالارفتن تعداد مقاله ها بیشتر به قصد ارتقای اداری و بدون حساسیت لازم به تأثیر اجتماعی آنها بر کیفیت زندگی ورفاه اجتماعی مردم  و پایان نامه های بی کیفیت، پولی شدن دانشگاه،  تهی شدن از هنجارها و ارزش های علمی و گم شدن مسئولیت های علمی و اجتماعی دانشگاه بوده است. کمی شدن باعث شده است دانشگاه ها برای رفع مشکلات مالی خود و کاهش وابستگی به بودجه های دولتی به شهریه ها پناه ببرند. پولی شدن دانشگاه بخش عظیمی از ارزش های دانشگاه را زیر سؤال برد زیرا دانشجویی که پول می دهد و درس می خواند شبیه یک مشتری است و دانشگاه هم تبدیل به فروشگاه مدرک می شود. با سیطره کمیت گرایی دانشگاه ها مسئولیت های علمی و اجتماعی خود را گم می کنند. امروزه حتی صحبت از مسئولیت اجتماعی شرکت ها می کنند و صحبت از این می شود که شرکت ها علاوه بر افزایش سود باید به فکر محیط زیست، زندگی اجتماعی مردم، فضای شهر و رفاه اجتماعی باشند. وقتی شرکت ها مسئولیت اجتماعی دارند داشتن مسئولیت اجتماعی برای دانشگاه خیلی جدی تر می شود زیرا دانشگاه ها اساسا نهادهای اجتماعی و سازمان های فرهنگی معطوف به خیر عمومی هستند. دانشگاه مرتبط با ارزش های مشترک بشری است. امروز صحبت از دانشگاه های نسل سوم می شود. گفته می شود که دانشگاه های نسل اول دانشگاه های آموزشی بودند، دانشگاه های نسل دوم دانشگاه های پژوهشی شدند و دانشگاه های نسل سوم دانشگاه های کارآفرین هستند. دانشگاه ها باید کارآفرین باشند و تولید ثروت بکنند، این گفته می تواند گمراه کننده باشد اگر به این نکته توجه نکنیم که دانشگاه یک تبار اجتماعی دارد و مانند شرکت، کارخانه و یک سازمان خصوصی نیست که درآمد و مشتری داشته باشد. مسئولیت دانشگاه در اصل، هویت اجتماعی آن، معناسازی، نقد و روشنگری و رسالت های فکری و فرهنگی آن است. رسالت دانشگاه اجتماعی سازی علم است نه تجاری سازی آن. دانشگاه حتی اگر می خواهد کارآفرینی هم بکند در درجه اول باید کارآفرینی اجتماعی و تولید رفاه اجتماعی بکند. ورود به دانشگاه باید کیفیت زندگی خود فرد و دیگران را تغییر دهد. به نظر من مهمترین مسئله دانشگاه تولید معنا و تولید رابطه است. سؤالی که مطرح می شود این است که آیا دانشگاه های ما می توانند تولید معنا، بازتولید معنا و تولید رابطه کنند و تأثیر اجتماعی مطلوبی داشته باشند؟ هدف من رفوزه نشان دادن دانشگاه در مقایسه با سایر نهادها نیست بلکه به عنوان یک دانشگاهی دست به خود انتقادی زده ام چون انتظار از دانشگاه بالاست وگرنه دانشگاه به مثابه یک نهاد در مقایسه با نهادهای دیگر در تمامی حوزه ها عملکرد بهتری داشته و موفق تر بوده است. اگر عملکرد دانشگاه را نقد می کنیم به دلیل این است که داستانی که پشت دانشگاه است و سنت های تاریخی ای که دانشگاه از آن برخواسته است ایجاب می کند که دانشگاه ها عملکردی بسیار بهتر از این داشته باشد.

عملکرد دولت های نهم و دهم به کمی گرایی در دانشگاه بیش از پیش دامن زد. دولت یازدهم برای برگرداندن کیفیت به دانشگاه چه اقداماتی می تواند انجام دهد؟

دولت (صرف نظر از اینکه دولت سازندگی یا اصلاحات یا اصول گرا یا اعتدال گرا باشد )نباید در دانشگاه ها دخالت کند و بهترین کاری که دولت می تواند برای دانشگاه انجام دهد این است که علم را به اهل علم تحویل دهد. دولت باید با سیاست های خود کمک کند که دانشگاه ها استقلال خودشان را داشته باشند. دانشگاه ها نهادهای مستقل، خودگردان و خودتنظیمی هستند و نهاد بلوغ و عقلانیت هستند و به دلیل سابقه تاریخی ای که این نهاد دارد خودشان بهتر می توانند خود را اداره کند. بهترین شیوه اداره دانشگاه، اداره به صورت هیئت امنایی است و بهترین خدمت دولت به دانشگاه این است که دست به تدوین برنامه هایی بزند که با اجرای آنها هیئت امنای دانشگاه ها قوی شوند. اگر دولت بتواند موانع را از پیش پای دانشگاه بردارد بهترین کمک را به آن کرده است زیرا دانشگاه با خلاقیت ها و چالاکی های درونی ای که دارد می تواند از کیفیت ها مراقبت کند. دولت می تواند حامی دانشگاه ها و دوست دانشگاه ها باشد. دولت یازدهم بخشی از موفقیت و به سر کار آمدنش را مدیون قشر تحصیلکرده و دانشگاهی است و نباید پایگاه اجتماعی خود را فراموش بکند. مداخله دولت کیفیت را بالا نمی برد بلکه فعالیت های درون زای دانشگاه هستند که به بالا بردن کیفیت منتهی می شوند. دلیل انزوایی که دانشگاه های ما در عرصه بین المللی به آن دچار شده اند سیطره عملکرد سیاست خارجی بر دانشگاه است. بهترین عملکرد دولت و وزارت علوم برای دانشگاه این است که برنامه ها و سیاست هایی را دنبال کنند که دانشگاه ها در یک شرایط رقابتی با استقلال کامل در راستای کیفیت حرکت کنند. در حال حاضر نهادهای زیاد دولتی متولی دانشگاه هستند که دخالت های آنها باعث شده است استقلال دانشگاه کم شود. این نهادها علی رغم دخالت هایی که دارند از دانشگاه حمایت نمی کنند و همین باعث شده است که دانشگاه دست های بسته ای داشته باشد و خلاقیت در آن کاهش یابد. با توجه به مشروعیتی که دولت یازدهم دارد، اعتمادی که در جامعه به این دولت است و عملکرد موفق آن در سیاست خارجی و مذاکره با دنیا، انتظار می رود در عرصه علم هم از دانشگاه و دانشگاهیان حمایت کند. یک نمونه از این حمایت ها می تواند فراهم کردن اسباب آمد و رفت نخبگان علمی خارج از کشور به داخل کشور باشد زیرا امروزه بحث فرار مغزها یک بحث کهنه است و به جای آن بحث چرخش مغزها مطرح می شود. دولت می تواند اسباب چرخش مغزها را فراهم کند. یکی دیگر از کارهایی که دولت می تواند انجام دهد کم کردن متولی های موازی دانشگاه هاست. در نظارت بر دانشگاه فقط وزارت علوم باقی بماند زیرا بر طبق قانون مصوب سال 1383 وزارت علوم مسئولیت ملی نظام علمی کشور را دارد زیرا مسئول آن وزیر است و وزیر می تواند در مجلس استیضاح شود و پاسخگو باشد. در نتیجه وزارت علوم تنها نهاد دولتی قانونی متعارف درباره علم، فناوری و تحقیقات و آموزش عالی است. این وظیفه وزارت علوم نباید با تمرکز انجام شود بلکه باید با بوروکراسی زدایی و حمایت هایی که ایجاد می کند دوست دانشگاه ها باشد. دولت یازدم در صورتی که این اقدامات را انجام دهد می تواند توقع داشته باشد که دانشگاه ها هم با تولید علم، فکر، ارتباط و معنا در راستای حل مشکلات جامعه به دولت و به جامعه کمک کنند. مدلی که به شکل مطلوب در ذهن من است یک مدل چهار ضلعی است که یک ضلع آن دانشگاه، ضلع دوم آن دولت، ضلع سوم آن صنعت، کسب و کار و بازار و ضلع چهارم فرهنگ، جامعه و نهادهای مدنی است. این چهار ضلعی اگر بتوانند با همدیگر تعامل های خلاق و مؤثر داشته باشند از دل آن توسعه اجتماعی پایدار، توسعه فرهنگی و توسعه سیاسی وشکوفایی ملی بیرون می آید.

تضارب آرا در دانشگاه ها چه نقشی در ارتقا نقش دانشگاه در جامعه دارد؟

  اندیشه نیازمند آزاداندیشی است. علم ماهیت پرسش افکن، سرشت شکاکانه و طبیعت گفت و گویی دارد و مستلزم آزادی، تضارب آرا، گفت و گو، مشارکت و کثرت دیدگاه هاست. اساسا علم روش های معین با نتایج نامعین است. زبان دانایان باید گشوده باشد و محدودیتی برای بیان دانایان، فرهیختگان و دانشمندان نباید وجود داشته باشد و آنها بتوانند ارتباط برقرار کنند، اجتماعات علمی داشته باشند، بحث و بررسی بکنند. این محتوای آزاداندیشی است و اگر کرسی های آزاداندیشی در پی ترویج این محتوا هستند از طریق خود دانشگاهیان و با شرکت همه گروه های اجتماعی و همه دیدگاه ها، می توانند نتیجه بسیار مطلوبی داشته باشند. متأسفانه ما به جای این محتوا معمولا اسم ها و شعارها را داریم که معمولا هم به ثمر ننشسته اند. گاهی که به عنوان کرسی های آزاداندیشانه دانشگاه ها دعوت می شوم می بینم که دانشگاه های ما در این زمینه تمرین های مؤثری نداشته اند و امکان گفت و گوهای آزاد در آنها وجود ندارد. به همین دلیل به نظر من کسانی که می توانند هویت دانشگاه را به آن برگردانند خود دانشگاهیان هستند.

 

آیا با این مسئله که گفته می شود جامعه ما دچار تنزل فرهنگی شده است موافقید؟ دلایل این مسئله را در چه چیزی می بینید؟

بله این مسئله وجود دارد و من هم از آن رنج می برم و دلیل اصلی این مسئله این است که دولت متولی فرهنگ شد. در طول چند دهه گذشته و به ویژه این هشت سال این مسئله بیشتر شد. به طور کلی دولت نمی تواند متولی محتوای فرهنگ باشد و شد. دولت بدترین متولی برای فرهنگ است. فرهنگ از طریق دانشمندان، هنرمندان، متفکران، نهادهای حرفه ای، نهادهای اجتماعی و نهادهای فرهنگی غیردولتی می تواند به بالیدگی برسد. فرهنگ احتیاج به بازار رقابتی سالم، تعاملات خلاق، حضور مردم و مشارکت متفکران، منتقدان و هنرمندان دارد. برای عملی شدن این مسئله نیاز است که دولت در حوزه فرهنگ فقط حامی شود و زمینه گفت و گوها و فعالیت های خلاق قانونمند را فراهم کند. چون این اقدامات صورت نگرفته است در نتیجه فرهنگ ما کارش به جایی رسیده است که کالاهای بنجل، ابتذال گرایی و نوعی لمپنیزم شیوع پیدا کرده است. علت اصلی آن عواملی است که فرهنگ را از اقتصاد غیر دولتی، از رقابت های آزاد و خلاق بدون کنترل های ایدئولوژیک دولت بازداشته اند و در نتیجه فرهنگ را به حصاری کشیده اند که اکنون نتایج اسفبار آن خود را نشان می دهد. الان سریال های مبتذل خارجی(منظورم مبتذل به معنای فنی و عرفی وهنری و نه ایدئولوژیک است) بیننده های بی شماری دارند و دلیل آن این است که تولیدهای ملی خلاق فرصت شکوفایی را پیدا نکرده اند.  صدا و سیما تنها سازمان رسانه ای انحصاری در ایران شد که نتوانست نمایندگی گروه ها و دیدگاه های مختلف را داشته باشد و نتوانست اسباب مشارکت همه آرا و اندیشه ها را فراهم کند و نتیجه آن به این منتهی شد که فرهنگ تضعیف شد.

نقش رسانه در این تنزل فرهنگی به چه صورت بود؟

بحثی که الان کسانی مانند تامپسون مطرح می کنند بحث رسانه ای شدن فرهنگ است. الان رسانه جدا از فرهنگ نیست و فرهنگ رسانه ای شده است. این فقط معطوف به فرهنگ نیست و تمامی عرصه ها در جامعه رسانه ای شده اند. من فرهنگ را به صورت تولید و مبادله معنا تعریف می کنم. وقتی انسان ها تولید معنا و مبادله معنا می کنند فرهنگ شکل می گیرد. رفتار، باورها، نمادها، هنر، خلاقیت ها و اشیا همگی معنا دارند. نقش رسانه این است که در انتخاب معانی و وزن دهی به معناها دخالت می کند. برای نمونه بر اساس عملکرد رسانه و ترکیب رسانه ای است که معلوم می شود کدام معناها بیشتر در حوزه مبادله شما قرار دارند. رسانه می تواند در ترجیح معناها و اینکه مردم کدام معنا را ترجیح دهند دخالت کند. وقتی رسانه ها کار اصیل نکنند به  ابتذال فرهنگی دامن می زنند. البته چنانکه یک بار هم عرض کردم نباید ابتذال را معنای ایدئولوژیک بکنیم زیرا ایدئولوژی به معنای معرفت کاذب است بدین معنا چیزی که من با آن مخالف هستم مبتذل است. در حالی که ابتذال معنای ایدئولوژیکی ندارد و یک معنای اصیل دارد و در مقایسه با معرفت های درست باید ابتذال را بشناسیم. عملکرد مبتذل رسانه ای معنای عرفی خود را دارد. خاصیت های عرفی هستند که باعث می شوند یک کالا و اثر هنری اصیل و یا مبتذل باشد. چون معنای ایدئولوژیک فرهنگ  ودرک ایدئولوژیک از ابتذال توسط دولت و نهادهای رسمی تبلیغ شد ابتذال به معنای واقعی کلمه فرصت رشد پیدا کرد و چیزی که سرکوب شد و فرصت رشد و خلاقیت پیدا نکرد آثار و عملکردهای اصیل فرهنگی بودند. رسانه در بازنمایی معانی و ساخت معانی شرکت می کند. در نتیجه امروزه فرهنگ را بدون رسانه نمی توان توضیح داد. رسانه و فرهنگ رسانه ای امروزه با مصلحت عمومی سر و کار دارد. از طریق رسانه و فرهنگ است که امکان تولید مصلحت عمومی فراهم می شود و یا نمی شود. در نتیجه همه افراد جامعه و دانشگاه ها با توجه به مسئولیت فرهنگی و اجتماعی ای که دارند در قبال این مسئله مسئول هستند.

آیا رسانه های جدید هم در بدتر شدن اوضاع نقش داشته اند؟

برای درک بهتر پیچیدگی موضوع آن را با تحولاتی که در زمینه رسانه به وجود آمده است توضیح می دهم. رسانه های آنالوگ تبدیل به رسانه های دیجیتال شدند و امروز ابرهای رسانه ای به وجود آمده است. امروز ما با ابرهای رسانه ای مواجه هستیم و اینترنت سرزمین فراوانی شده است و در نتیجه انبوه معناها به وجود آمده است. همین انبوه مبادلات، دسترسی ها و محتویات سبب گم گشتن معنا شده است. بحثی وجود دارد که می گوید افراد جامعه در اطلاعات غرق شده اند و دنیا را باید از سیطره اطلاعات نجات داد. استادانی مانند دکتر ساروخانی بحثی دارند تحت عنوان ندرت توجه و آن به این معناست که امروزه ما اطلاعات کم نداریم بلکه چیزی که کم داریم توجه است. یک شهروند به حدی در مواجهه با انبوهی از محتویات است که آن چیزی که دیگر نمی تواند داشته باشد توجه، انتخاب و ارزیابی است. در نتیجه اینجاست که مسئولیت دانشگاه ها و نقد و روشنگری آنها، متخصصان، متفکران و منتقدان اصیل فرهنگی معلوم می شود. این نهادها با اطلاع رسانی و ایجاد فرصت برای روشنگران اجتماعی می توانند با توجه به تفرقی که به وجود آمده است فرصتی را برای مبادله های اصیل فرهنگی و معنایی فراهم کنند.   روندهایی در حوزه رسانه به وجود آمده است که مسئله فرهنگ را بغرنج تر کرده اند. یکی از این روندها تعمیم است. پروژه A3B که به «آن سه میلیارد دیگر» معروف است به این اشاره دارد که با فرض اینکه دو میلیارد از مردم جهان می توانند به رسانه دسترسی داشته باشند، با اجرای این پروژه آن سه میلیارد دیگر از مردم جهان نیز که به رسانه دسترسی ندارند می توانند از آن بهره مند شوند. گوگل طرحی به نام طرح LOON دارد که به این صورت است که با استفاده فناوری های بالا می خواهد در لایه استراتوسفر زمین بالنی را به وجود آورد که از آن طریق یک برد باندی ایجاد بکند که همه بتوانند بدون کنترل ها و فیلترها از اینترنت استفاده کنند. تکنولوژی آینده و فناوری های پیش روی ما شرایطی را ایجاد می کنند که روند تعمیم نامیده می شود و رسانه عمومیت پیدا می کند. علی رغم شکاف دیجیتالی ای که در دنیا و ایران وجود دارد ولی امروزه امکان دسترسی به رسانه و اینترنت در تمامی نقاط کشور وجود دارد. روند دوم تجهیز است. الان سازندگان دستگاه های رسانه ای می خواهند شرایطی را به وجود آورند که گیرندگان تلویزیونی و رسانه ای در خانه ها به اینترنت مجهز شوند و در آینده به جای tv  با iptv  سر و کار داریم. تجهیز به این معناست که دستگاه ها روز به روز مجهزتر می شوند. سومین روندی که وجود دارد به اپلیکیشن محتوا معروف است و به این معناست که با تنوع اپلیکیشن ها دسترسی به محتواهای وبی آسان می شود. روند دیگر مشارکت دهی است و به این معناست که در رسانه های قدیمی رابطه بین گیرنده و رسانه یک طرفه بود ولی الان با ورود رسانه های جدید صحبت از گیرندگان فعال و کاربران می شود و رابطه دوسویه شده است. روز به روز هم این دوسویگی بیشتر می شود به حدی که الان یک مفهومی به نام prosumer  به وجود آمده است که ترکیبی از  consumer  به معنای مصرف کننده و  producer  به معنای تولید کننده است و به معنای مصرف کننده ای است که خود تولید کننده هم است. تکنولوژی رسانه ای امروز که با شتاب پیشرفت می کند وضعیتی را ایجاد کرده است که مصرف کننده خلاق شکل گرفته و در تولید مشارکت می کند. آخرین روندی OTT  است که می توان آن را برفرازآوری ترجمه کرد و وضعیتی است که ساز و کارها زیاد می شوند و طی آن مبادله اطلاعات را بر بستر اینترنت می گذارند. وضعیتی که طی آن اختراعاتی مانند وایبر، اسکایپ، تلگرام، وی چت و... روی می دهند که ما انتظار آنها را نداشته ایم. دلیل بیان این روندها این بود که به این نتیجه برسیم که فرهنگ رسانه ای شده وضعیت خیلی پیچیده ای به خود گرفته است و سیاست هایی که ما در مقابله با آن داریم سیاست های ساده و دیکته شده ای هستند که کارایی لازم را ندارند. این ابتذال ها آخر ماجرا نیست و ترس من و افقی که می بینم بسیار بیشتر از این فجایع است. ایرانی اصلا زیبنده چنین وضعیتی نیست که گرفتار این تنزل فرهنگی شود. سیاست های ناکارآمد سبب شده است که کنشگران اجتماعی در فرهنگ ناکارآمد شوند. تنها راه برون شدن از این ابتذال ایجاد زمینه هایی است برای اینکه امکان مبادله آزاد اطلاعات فرهنگی اصیل فراهم شود و با ایجاد زمینه ای برای مشارکت خلاقان فرهنگی و نهادهای آزاد مردمی از سطوح محلی تا سطوح ملی می توان این وضعیت ابتذال فرهنگی را به قاعده آورد. به قاعده آوری وضعیت فرهنگی و رسانه ای امروز تنها راه حلی که دارد خود تنظیمی اهل فرهنگ است. کاری که در دنیا در این رابطه انجام می شود این است که شهروندان را در مواجه با محتواهای رسانه ای توانمند می کنند و سواد رسانه ای آنها را بالا می برند. سواد رسانه ای به معنای هوشمندی رسانه ای است که شامل انتخاب درست وعقلانی، ارزیابی درست، تفسیر و نقد درست است. با این وضعیت اگر می خواهیم فرهنگ رسانه ای شده پیچیده، انبوه، متکثر، غیرقابل مهار، جهانی شده و سرکش را به قاعده بیاوریم با سیاست های ابلاغی دولت و بوروکراسی ها حکومتی نمی توان این کار را کرد. ما باید با تغییرات محیط سازگاری خلاق داشته باشیم. برای مصون سازی جامعه باید فرصتی را ایجاد کنیم که متفکران، منتقدان، نهادهای اجتماعی، مدنی و صنفی، تولید گنندگان هنری و صنفی و دانشگاه ها وارد عرصه فرهنگ شود. به ویژه دانشگاه ها می توانند سواد رسانه ای دانشجوها، قدرت ارزیابی و امکان خلاقیت فرهنگی آنها را توسعه دهند و این بهترین راه مقابله با تنزل فرهنگی است. دلیل این سطحی شدن این است که جلو مبادلات اصیل فرهنگی، خلاقیت و تنوع گرفته شده است و سرخوردگی ها و محدودیت هایی که برای شادی مردم ایجاد شده است به این مسئله دامن زده است. وقتی مردم نمی توانند از طریق میراث های تاریخی و ملی خود شادی کنند به سراغ شادی های سطحی و سخیف می روند. رشد قارچ گونه تولیدات مبتذل فرهنگی در ایران دلیلش این است که تولیدات اصیل فرهنگی فرصت رشد پیدا نکرده است.

دلیل به وجود آمدن شکاف نسلی بین نسل های مختلف در جامعه ما چیست؟ استفاده رسانه ای متفاوت تا چه حد به این مسئله دامن زده است؟

وقتی نهادهای فرهنگی اصیل و آموزش و پروش در جامعه ناکارآمد می شوند در نتیجه امکان گفت و گوی نسلی و ارتباط میان نسلی هم از بین می رود. پدر و مادری که از طریق نهادهای اجتماعی، مدنی، حرفه ای و فرهنگی توانمند می شوند و بسیاری از مهارت ها را یاد می گیرند، وقتی این نهادها در جامعه تضعیف شوند این امکان از بین می رود. وقتی تعاملات و رابطه میان نسلی از بین برود کار به شکاف میان نسلی و نهایتا تعارض میان نسلی می کشد که تداوم، انتقال و رشد تجربیات در جامعه را مخدوش می کند. یکی از دلایلش مدل استفاده رسانه ای است هر چند که با روندهایی که مطرح شد می توان گفت استفاده از رسانه های جدید در بین همه اعضای خانواده همه گیر شده است ولی الگوی مصرف و الگوی ارتباطات متفاوت است. مسئله مهم این است که افراد خانواده با وجود استفاده از رسانه مشترک با هم بیگانه هستند. گم گشتگی، پیچیدگی و معضل فرهنگی سبب شده است که ما تبدیل به همنشینان بیگانه از هم بشویم. ظاهرا در کنار هم هستیم ، با هم حرف می زنیم، با هم خرید وفروش می کنیم، گفتگو  و انواع ارتباطهای رسمی وتصنعی  داریم اما حقیقتا از هم بیگانه ایم. یکایک تنهاییم درمیان تن ها! گفت و گوهای خلاق و ارتباط های انسانی اثربخشی در میان ما وجود ندارد. ارتباط های عمیق انسانی خلاق همراه با عشق و عاطفه و هم فهمی وغمخواری یکدیگر بر اثر گمگشتگی ها و تنزل فرهنگی کمرنگ شده اند.


فایل پی دی اف

نقاط آسیب زای ما در مشروطه

 

مجله اندیشه پویا به مناسبت سالگرد مشروطه پرسشی با چند تن از جمله اینجانب درمیان گذاشت از این قرار: «به نظر شما بعد از عصر ‏مشروطه، در کدام برهه تاریخی و توسط کدام نیروهای سیاسی-اجتماعی- روشنفکری، گفتمان مشروطه‌خواهی به انحراف ‏رفت، و آرمانهایی اولویت پیدا کردند که نسبت به هسته اصلی گفتمان  مشروطیت در حاشیه قرار داشتند یا با آن آرمانها در ‏تضاد بودند؟» ‏در زیر پاسخ اجمالی اینجانب :

 

منتشر شده در  اندیشه پویا شماره 27   تیر ومرداد 1394، صفحه 62-61.

مقصود فراستخواه

مشروطه از اول، طرحی ناتمام بود. چندین و چند ابهام  و غموض داشت. حاوی انواع تعارضها بود که برخی در همان زمان خودش سر باز کردند. ضعف ها ونارسایی های بسیار در او بود.  مشروطیت، قائمه ای دقیق نبود که تاریخِ بعد از آن را به معیار او «انحراف شناسی» بکنیم. یک عده نشسته اند تا مرکز تاریخ ایران را تعیین بکنند و بقیۀ تاریخ را با او به محک بزنند. این همان تاریخ پیوستگی است. اما تاریخ، چنین نبود. تاریخ ما پیچاپیچ حلزونی بود. مشروطه فصلی از تاریخ پر فراز و نشیب وغیرخطی ماست. فصلی مثل خیلی از فصول دیگر، دراماتیک.

 زیبا ترین کلمات مشروطۀ ما شاید دو چیز بود. نخست، عدالتخانه ای که در پناه آن مردمان بتوانند از ظلمی که بر آنها می رود خصوصا از جانب حاکمان- پرسش بکنند و دوم، «قانونی» که  بتواند بر خود حکمرانان حکومت بکند و اِعمال قدرت در این سرزمین را محدود  و مشروط بسازد. حداقل ده ها سال پیش از مشروطه در این کشور کار شد تا این کلمات به کرسی نشستند(من در کتاب سرآغاز نواندیشی، بیست وچند سال پیش، برخی از این کارها ورنجها را شرح داده ام). کارهایی که برای فاعلان آن خیلی گران تمام شد. دشوار ترین طرح مشروطه، مهار استبداد در ایران بود. باارزش ترین معنایی که مشروطه در پی او بود، تأسیس بنایی سیاسی برای تقلیل احتمال ستمگری بود به جای تقبیح ارتکاب آن. بزرگترین فرصتی که مشروطه ایجاد کرد، به پادشاهان بود: شکر این نعمت گزارند، که زور مردم آزاری ندارند. 

 اینها همه درست. اما آن لحظۀ انحراف! که شما چراغ بدست جستجو می کنید، تازمان رضاشاه (یعنی بیست سی سال) صبر نکرد. انحراف از کفران نعمت این پادشاه پدر آغاز نشد. مشکل( ونه انحراف)این بود که  همان زمانِ مشروطه برای آگاهان معلوم شد استبداد سیاسی گِرِهی از کلاف پیچیدۀ اجتماعی، فکری و فرهنگی واقتصادی ماست که وقتی برای شُل شدن او نخی را از یک سو می کشی، چندین گره از دیگر سو سفت می شود.

فضلعلی تبریزی از متفکران گوشه نشین صدر مشروطه بود که نوشت : با بریدن شاخی از استبداد، شاخی دیگر نشو نما می کند(میرزا صالح، 1372 : 21). طالبوف نیز که پرنویس تر و مخاطب دارتر بود، گفت: «از گاو دو شاخه استبداد خلاص می شویم به گاو هزارشاخۀ...دچار می شویم»(همان،49). اینها شمار اندکی منتقد روشنگر در خود مشروطه بودند که استثنائا به مرض شایع عوام زدگی  یا عوام سواری روشنفکران (وبه طریق اولی سایر رهبران!) مبتلا نشدند. هر دوی اینها به اندازۀ نقد حاکمان، رجّاله ها را نیز نقد کردند.  رجّاله هایی که  با آنها «مستبدین به نابالغی ما می خندند». طالبوف(بهتر است بگویم، طالبوف دوم) در رسالۀ سیاست طالبی، عمق آزادی را ورای چیزی به تعبیر خود «هیجان مختصر» دانست(طالبوف، ایرج افشار، 1336: 25). طالبوف نتوانست حتی در اولین مجلس مشروطه نمایندگی بکند. چرا؟ چون یکی دیگر از تعارض های مشروطه، واگرایی های فکر عرفی و فکر شرعی بود ودعوای مشروطه ومشروعه. روی واگرایی تأکید می کنم، چون اختلاف دیدگاه که مشکلی ندارد ، مبارک هم هست.

می گویید، انحراف از مشروطه. در حالی که مشروطه خود چند روایت بود. نه اینکه بعدها  چه روایتهایی از او شد، نه اینکه با چند روایت خوانده شد، بلکه با چند روایت ساخته و درانداخته وزیسته  شد. کدام روایت مشروطه، قائمۀ دقیق شماست تا انحراف شناسی بکنیم؟ روایت آزادیخواهی لیبرالی یا روایت آزادیخواهی انقلابی؟ روایت فضلعلی تبریزی  یا روایت علی مسیو؟ واقسام روایتهای مختلف عرفی وشرعی دیگر.  اولین شعارِ «ای فقرای ایران جمع شوید» در سال مشروطه داده شد ونوشته ومنتشر شد(سرداری نیا ، 1363: 41). آیا مشروطه این بود یا مشروطه ای که علما و تجار و بوروکراتها ومنور الفکرهای لیبرال مأب می خواستند؟

کدام  روایت مشروطه؟ روایتی که قرار بود قانون چاپ بشود ، نمایندگان به مجلس بروند ومردم به خانه های شان؟ یا روایت انجمنی ومردم گرای ِ مشروطه و روایت تحول خواه  اجتماعی ِ او؟ اگر روایت دوم را بگیرید دکتر مصدق مگر چه انحرافی از مشروطه داشت؟ با استبداد و خودکامگی مبارزه نکرد؟ که کرد. از پدران مشروطه،  تقه الاسلام برای دفاع از حاکمیت ملی ایران در برابر مداخلات روس به دار آویخته شد واز فرزندان خلف مشروطه نیز مصدق برای پایه های حاکمیت ملی  و اقتصاد ملی در برابر انگلیس ایستاد با منطقی حقوقی؛ و به هزینۀ تمام داشته هایش. حال بفرمایید، مجلس از معنای مشروطه منحرف شده بود یا مصدق؟ من در اینجا نمی خواهم با عجله بگویم کدام؟ فقط می خواهم سختی کار انحراف شناسی را توضیح بدهم.

می گویند رضا شاه با نوسازی دولت گرایانۀ خود و مخصوصا با خودکامگی بعدی اش از قاعدۀ مشروطه تخطی کرد،درست. اما چرا نگوییم که بنای مشروطگی نمی توانست بر زیر ساختهای ایلیاتی و بر کم سوادی و ناامنی آن هم در بنیانهای سنتی،  پابرجا بماند؟ مشروطیت مثل خیلی پیروزی های سیاسی ایران زودرس بود و بدون نوسازی کشور زیر پایش خالی بود. این منطق روشنفکران پیرامون رضاشاه بود. آنها شعارهای خالی ایدئولوژی سیاسی را دمیدن از طرف گشاد سُرنا می انگاشتند وبرای ایران، نظم وپیشرفت و آبادی وامنیت  وآموزش را لازم تر می پنداشتند. بازهم نمی خواهم قضاوت بکنم بلکه می خواهم بگویم کسانی دادگستری جدید وثبت اسناد  و دانشگاه را نسبت به محاکم شرعی و  درج  موالید ومعاملات در حاشیۀ قرآن ها و چوب وفلک مکتب خانه ها، به معنای مشروطه نزدیک تر می دیدند. 

پس شاید بهتر باشد به جای جستجوی این یا آن لحظۀ انحراف از مشروطه ، به این فکر کنیم که چرا بنای مشروطۀ ایرانی، اینقدر سست و آسیب پذیر بود؟ چرا قواعد آن، چنین راحت زیر پا گذاشته می شد؟ چرا پارلمان در ایران آن کارکردی که در خیلی جا دارد نتوانست به جا بگذارد؟ هم اکنون در دنیای توسعه یافته، جوامعی پیشرفته هست که مدتهای مدیدی است با مدل حکومتی مشروطه زندگی می کنند و تاحدی هم خوب زندگی می کنند(نمونه اش پادشاهی هلند).  پس مشکل ما این بود که می خواستیم در ظرف های تازه ، اما غذاهای مانده تناول بکنیم وبه این وآن پز بدهیم.

مشکل ما این است که فکر می کردیم با ترجمه می توان قانون اساسی داشت و با امضای فرمان مشروطه می شود نظمی سیاسی برپاکرد . قانون یک سازۀ اجتماعی وفرهنگی و برآمده از نحوۀ زیست  ومناسبات ومعاملات و افکار و هنجارها وروحیات یک ملت است ونه صرفا نوشته ای بر روی کاغذ.  چرا قاعدۀ مشروطه،  خوب نمی گرفت؟ به جای اینکه کازه کوزه را بر سر یک گفتمان بشکنیم، شاید بهتر است عوامل وریشه ها را بحث کنیم. در اینجا به چند مورد اشاره می کنم.

1.ندرت توافق

نهضت مشروطه کردیم اما نتوانستیم مناقشات خود را به صورت رضایتبخشی رفع ورجوع کنیم. نتوانستیم گفتگو وتوافق بکنیم. به راه حل های حذف و ترور واعدام متوسل شدیم. به دارآویختن شیخ فضل الله و ترور بهبهانی. خون به خون شستن. حتی در مشروطه گروه هایی تشکیل شد که اسم شان گروه «علیهم» بود، یعنی برضد آن دیگران! به جای گفتگو وشاید مصالحه با دیگران. این واگرایی در فرهنگ سیاسیِ دوره های بعدی نیز چه در نهضت ملی وچه در انقلاب اسلامی تکرار و بازتولید شد.

2.شکاف سنت وتجدد

سنتهای ما نه خود پذیرای نقد و  تحول بودند و امروزی می شدند  ونه می شد که مفاهیم  و ترتیبات مدرن را به حال خود رها کنند. مدل تجدد ما از نقد در سنت ونقد برسنت و از دگرگونیها وتحول وتوسعۀ سنتهای مان برنیامد. تجربه های تازه و  سنتهای مألوف با هم یک  پویایی خلاق ترتیب نمی  دادند. مرزها خونین بود؛ از مشروعه و مشروطه تا بعدها که نوسازی به معنای سرکوب زنان محجبه شد و دربرابرش فکر اسلامی سازی و عرف ستیزی فدائیان اسلام. جنگ های مغلوبۀ زیاد داشتیم اما سنتزهای نیرومند، چندان نداشتیم، اگر هم چیزهایی بود، بیشتر مصالحه و تلفیق آبکی بود.   

3.وفور دخالت

تا در مشروطه به خود جنبیدیم، توپی در دستهای روس و انگلیس از شمال وجنوب شدیم. ظاهرا مردم نگونبخت به فکر آلام ورنجهای خود بودند اما در آن سو دولتهای خارجی، معرکه  گردان. در 1907، ایران را به دو منطقه نفوذ تقسیم کردند. بعدها در ادوار دیگر نیز قدرتهای جهانی به ندرت با ما دیپلماسی معقول و منصفانه  در پیش گرفتند. کمتر از جنبش های پاکیزه ملی ما ، بیغرض حمایت کردند، به هم نیز  زدند.

4. ناپایداری

حتی تحول  نیز به ضریبی از ثبات نیاز دارد. حتی نقد نیز  محتاج  قواعدی است. هر کثرتی در دامان وحدتی رشد می کند. در زمان مشروطه  از سال 1900 تا 1921 میلادی (1280 تا 1300 شمسی) حدود پنجاه بار، تغییر در دولت صورت گرفت. ضریب ناامنی‌ها و هرج و مرج  بسیار بالا بود. کشور به اندازۀ  ناشکیبایی سیاسی ما بی قرار بود. ما وقتی عصبانی می شدیم از خُرده جباران کم نداشتیم.

5.ضعف جامعه مدنی

جوامع توسعه یافته را الگوهای متنوع  ونسبتا متداوم «کنشگران» ساخته است. با تندبار های موسمی، باغ وبوستان نمی شود. مشروطه ، تأسیس شد اما  تعمیق وتثبیت نشد وتوسعه نیافت . چرا؟ برای اینکه انواع کنش های کافی پابه پای هم و  پی در پی نداشتیم تا این سرزمین را از آزادی وعدالت وعقلانیت سیراب کنند؛ گروهی با آموختن، جمعی با اندیشیدن، دسته ای با عمل اجتماعی، یکی سیاسی، یکی فرهنگی، یکی اقتصادی، یکی نقد در عرصه عمومی . براثر انباشت این اعمال متنوع و کثیر  است که  ذخیرۀ سرمایۀ یک ملت غنا می گیرد. خزانۀ  زیرساخت کشور ، سرشار می شود، جامعه قد می کشد و خود را به سطوح  بالای بلوغ  می رساند و این یعنی رشد بی بازگشت. 

6. اقتصاد سیاسی

نمی شود گفت شاه سلطنت کند ونه حکومت، در حالی که پولهای نفت در اختیار اوست. برای همین قاعده مشروطه در آرشیو بهارستان ماند، نه رضا شاه رعایت کرد ونه پسرش، حتی آن گاه که از سر ناچاری به دکتر صدیقی  پیشنهاد نخست وزیری کرد وچون چند شرط از او شنید گفت می خواهید مرا کنترل کنید( هفته نامه امید، 7 بهمن 57: صفحه 9). حاکمی  که تنها ممرّ  اقتصاد کشور دست اوست چگونه به سلطنت بسنده کند. قاعده دموکراسی اقتصادی مولد می خواهد که پولش را مردم در می آورند وحق دارند بگویند: «ما».

منابع

آزادی وسیاست، عبدالرحیم طالبوف، به کوشش ایرج افشار، سحر.

چرا نخست وزیری را نپذیرفتم، غلامحسین صدیقی، هفته نامه امید ایران، 8 بهمن 1357.

خاطرات و نامه های خصوصی میرزا فضلعلی آقا تبریزی، فضلعلی تبریزی، غلامحسین میرزا صالح، 1372،تهران: طرح نو.

نقش مرکز غیبی تبریز در انقلاب مشروطیت، صمد سرداری نیا، 1363،  شفق.

 

فایل پی دی اف را می توانید  از اینجا دریافت کنید