مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

نقاط آسیب زای ما در مشروطه

 

مجله اندیشه پویا به مناسبت سالگرد مشروطه پرسشی با چند تن از جمله اینجانب درمیان گذاشت از این قرار: «به نظر شما بعد از عصر ‏مشروطه، در کدام برهه تاریخی و توسط کدام نیروهای سیاسی-اجتماعی- روشنفکری، گفتمان مشروطه‌خواهی به انحراف ‏رفت، و آرمانهایی اولویت پیدا کردند که نسبت به هسته اصلی گفتمان  مشروطیت در حاشیه قرار داشتند یا با آن آرمانها در ‏تضاد بودند؟» ‏در زیر پاسخ اجمالی اینجانب :

 

منتشر شده در  اندیشه پویا شماره 27   تیر ومرداد 1394، صفحه 62-61.

مقصود فراستخواه

مشروطه از اول، طرحی ناتمام بود. چندین و چند ابهام  و غموض داشت. حاوی انواع تعارضها بود که برخی در همان زمان خودش سر باز کردند. ضعف ها ونارسایی های بسیار در او بود.  مشروطیت، قائمه ای دقیق نبود که تاریخِ بعد از آن را به معیار او «انحراف شناسی» بکنیم. یک عده نشسته اند تا مرکز تاریخ ایران را تعیین بکنند و بقیۀ تاریخ را با او به محک بزنند. این همان تاریخ پیوستگی است. اما تاریخ، چنین نبود. تاریخ ما پیچاپیچ حلزونی بود. مشروطه فصلی از تاریخ پر فراز و نشیب وغیرخطی ماست. فصلی مثل خیلی از فصول دیگر، دراماتیک.

 زیبا ترین کلمات مشروطۀ ما شاید دو چیز بود. نخست، عدالتخانه ای که در پناه آن مردمان بتوانند از ظلمی که بر آنها می رود خصوصا از جانب حاکمان- پرسش بکنند و دوم، «قانونی» که  بتواند بر خود حکمرانان حکومت بکند و اِعمال قدرت در این سرزمین را محدود  و مشروط بسازد. حداقل ده ها سال پیش از مشروطه در این کشور کار شد تا این کلمات به کرسی نشستند(من در کتاب سرآغاز نواندیشی، بیست وچند سال پیش، برخی از این کارها ورنجها را شرح داده ام). کارهایی که برای فاعلان آن خیلی گران تمام شد. دشوار ترین طرح مشروطه، مهار استبداد در ایران بود. باارزش ترین معنایی که مشروطه در پی او بود، تأسیس بنایی سیاسی برای تقلیل احتمال ستمگری بود به جای تقبیح ارتکاب آن. بزرگترین فرصتی که مشروطه ایجاد کرد، به پادشاهان بود: شکر این نعمت گزارند، که زور مردم آزاری ندارند. 

 اینها همه درست. اما آن لحظۀ انحراف! که شما چراغ بدست جستجو می کنید، تازمان رضاشاه (یعنی بیست سی سال) صبر نکرد. انحراف از کفران نعمت این پادشاه پدر آغاز نشد. مشکل( ونه انحراف)این بود که  همان زمانِ مشروطه برای آگاهان معلوم شد استبداد سیاسی گِرِهی از کلاف پیچیدۀ اجتماعی، فکری و فرهنگی واقتصادی ماست که وقتی برای شُل شدن او نخی را از یک سو می کشی، چندین گره از دیگر سو سفت می شود.

فضلعلی تبریزی از متفکران گوشه نشین صدر مشروطه بود که نوشت : با بریدن شاخی از استبداد، شاخی دیگر نشو نما می کند(میرزا صالح، 1372 : 21). طالبوف نیز که پرنویس تر و مخاطب دارتر بود، گفت: «از گاو دو شاخه استبداد خلاص می شویم به گاو هزارشاخۀ...دچار می شویم»(همان،49). اینها شمار اندکی منتقد روشنگر در خود مشروطه بودند که استثنائا به مرض شایع عوام زدگی  یا عوام سواری روشنفکران (وبه طریق اولی سایر رهبران!) مبتلا نشدند. هر دوی اینها به اندازۀ نقد حاکمان، رجّاله ها را نیز نقد کردند.  رجّاله هایی که  با آنها «مستبدین به نابالغی ما می خندند». طالبوف(بهتر است بگویم، طالبوف دوم) در رسالۀ سیاست طالبی، عمق آزادی را ورای چیزی به تعبیر خود «هیجان مختصر» دانست(طالبوف، ایرج افشار، 1336: 25). طالبوف نتوانست حتی در اولین مجلس مشروطه نمایندگی بکند. چرا؟ چون یکی دیگر از تعارض های مشروطه، واگرایی های فکر عرفی و فکر شرعی بود ودعوای مشروطه ومشروعه. روی واگرایی تأکید می کنم، چون اختلاف دیدگاه که مشکلی ندارد ، مبارک هم هست.

می گویید، انحراف از مشروطه. در حالی که مشروطه خود چند روایت بود. نه اینکه بعدها  چه روایتهایی از او شد، نه اینکه با چند روایت خوانده شد، بلکه با چند روایت ساخته و درانداخته وزیسته  شد. کدام روایت مشروطه، قائمۀ دقیق شماست تا انحراف شناسی بکنیم؟ روایت آزادیخواهی لیبرالی یا روایت آزادیخواهی انقلابی؟ روایت فضلعلی تبریزی  یا روایت علی مسیو؟ واقسام روایتهای مختلف عرفی وشرعی دیگر.  اولین شعارِ «ای فقرای ایران جمع شوید» در سال مشروطه داده شد ونوشته ومنتشر شد(سرداری نیا ، 1363: 41). آیا مشروطه این بود یا مشروطه ای که علما و تجار و بوروکراتها ومنور الفکرهای لیبرال مأب می خواستند؟

کدام  روایت مشروطه؟ روایتی که قرار بود قانون چاپ بشود ، نمایندگان به مجلس بروند ومردم به خانه های شان؟ یا روایت انجمنی ومردم گرای ِ مشروطه و روایت تحول خواه  اجتماعی ِ او؟ اگر روایت دوم را بگیرید دکتر مصدق مگر چه انحرافی از مشروطه داشت؟ با استبداد و خودکامگی مبارزه نکرد؟ که کرد. از پدران مشروطه،  تقه الاسلام برای دفاع از حاکمیت ملی ایران در برابر مداخلات روس به دار آویخته شد واز فرزندان خلف مشروطه نیز مصدق برای پایه های حاکمیت ملی  و اقتصاد ملی در برابر انگلیس ایستاد با منطقی حقوقی؛ و به هزینۀ تمام داشته هایش. حال بفرمایید، مجلس از معنای مشروطه منحرف شده بود یا مصدق؟ من در اینجا نمی خواهم با عجله بگویم کدام؟ فقط می خواهم سختی کار انحراف شناسی را توضیح بدهم.

می گویند رضا شاه با نوسازی دولت گرایانۀ خود و مخصوصا با خودکامگی بعدی اش از قاعدۀ مشروطه تخطی کرد،درست. اما چرا نگوییم که بنای مشروطگی نمی توانست بر زیر ساختهای ایلیاتی و بر کم سوادی و ناامنی آن هم در بنیانهای سنتی،  پابرجا بماند؟ مشروطیت مثل خیلی پیروزی های سیاسی ایران زودرس بود و بدون نوسازی کشور زیر پایش خالی بود. این منطق روشنفکران پیرامون رضاشاه بود. آنها شعارهای خالی ایدئولوژی سیاسی را دمیدن از طرف گشاد سُرنا می انگاشتند وبرای ایران، نظم وپیشرفت و آبادی وامنیت  وآموزش را لازم تر می پنداشتند. بازهم نمی خواهم قضاوت بکنم بلکه می خواهم بگویم کسانی دادگستری جدید وثبت اسناد  و دانشگاه را نسبت به محاکم شرعی و  درج  موالید ومعاملات در حاشیۀ قرآن ها و چوب وفلک مکتب خانه ها، به معنای مشروطه نزدیک تر می دیدند. 

پس شاید بهتر باشد به جای جستجوی این یا آن لحظۀ انحراف از مشروطه ، به این فکر کنیم که چرا بنای مشروطۀ ایرانی، اینقدر سست و آسیب پذیر بود؟ چرا قواعد آن، چنین راحت زیر پا گذاشته می شد؟ چرا پارلمان در ایران آن کارکردی که در خیلی جا دارد نتوانست به جا بگذارد؟ هم اکنون در دنیای توسعه یافته، جوامعی پیشرفته هست که مدتهای مدیدی است با مدل حکومتی مشروطه زندگی می کنند و تاحدی هم خوب زندگی می کنند(نمونه اش پادشاهی هلند).  پس مشکل ما این بود که می خواستیم در ظرف های تازه ، اما غذاهای مانده تناول بکنیم وبه این وآن پز بدهیم.

مشکل ما این است که فکر می کردیم با ترجمه می توان قانون اساسی داشت و با امضای فرمان مشروطه می شود نظمی سیاسی برپاکرد . قانون یک سازۀ اجتماعی وفرهنگی و برآمده از نحوۀ زیست  ومناسبات ومعاملات و افکار و هنجارها وروحیات یک ملت است ونه صرفا نوشته ای بر روی کاغذ.  چرا قاعدۀ مشروطه،  خوب نمی گرفت؟ به جای اینکه کازه کوزه را بر سر یک گفتمان بشکنیم، شاید بهتر است عوامل وریشه ها را بحث کنیم. در اینجا به چند مورد اشاره می کنم.

1.ندرت توافق

نهضت مشروطه کردیم اما نتوانستیم مناقشات خود را به صورت رضایتبخشی رفع ورجوع کنیم. نتوانستیم گفتگو وتوافق بکنیم. به راه حل های حذف و ترور واعدام متوسل شدیم. به دارآویختن شیخ فضل الله و ترور بهبهانی. خون به خون شستن. حتی در مشروطه گروه هایی تشکیل شد که اسم شان گروه «علیهم» بود، یعنی برضد آن دیگران! به جای گفتگو وشاید مصالحه با دیگران. این واگرایی در فرهنگ سیاسیِ دوره های بعدی نیز چه در نهضت ملی وچه در انقلاب اسلامی تکرار و بازتولید شد.

2.شکاف سنت وتجدد

سنتهای ما نه خود پذیرای نقد و  تحول بودند و امروزی می شدند  ونه می شد که مفاهیم  و ترتیبات مدرن را به حال خود رها کنند. مدل تجدد ما از نقد در سنت ونقد برسنت و از دگرگونیها وتحول وتوسعۀ سنتهای مان برنیامد. تجربه های تازه و  سنتهای مألوف با هم یک  پویایی خلاق ترتیب نمی  دادند. مرزها خونین بود؛ از مشروعه و مشروطه تا بعدها که نوسازی به معنای سرکوب زنان محجبه شد و دربرابرش فکر اسلامی سازی و عرف ستیزی فدائیان اسلام. جنگ های مغلوبۀ زیاد داشتیم اما سنتزهای نیرومند، چندان نداشتیم، اگر هم چیزهایی بود، بیشتر مصالحه و تلفیق آبکی بود.   

3.وفور دخالت

تا در مشروطه به خود جنبیدیم، توپی در دستهای روس و انگلیس از شمال وجنوب شدیم. ظاهرا مردم نگونبخت به فکر آلام ورنجهای خود بودند اما در آن سو دولتهای خارجی، معرکه  گردان. در 1907، ایران را به دو منطقه نفوذ تقسیم کردند. بعدها در ادوار دیگر نیز قدرتهای جهانی به ندرت با ما دیپلماسی معقول و منصفانه  در پیش گرفتند. کمتر از جنبش های پاکیزه ملی ما ، بیغرض حمایت کردند، به هم نیز  زدند.

4. ناپایداری

حتی تحول  نیز به ضریبی از ثبات نیاز دارد. حتی نقد نیز  محتاج  قواعدی است. هر کثرتی در دامان وحدتی رشد می کند. در زمان مشروطه  از سال 1900 تا 1921 میلادی (1280 تا 1300 شمسی) حدود پنجاه بار، تغییر در دولت صورت گرفت. ضریب ناامنی‌ها و هرج و مرج  بسیار بالا بود. کشور به اندازۀ  ناشکیبایی سیاسی ما بی قرار بود. ما وقتی عصبانی می شدیم از خُرده جباران کم نداشتیم.

5.ضعف جامعه مدنی

جوامع توسعه یافته را الگوهای متنوع  ونسبتا متداوم «کنشگران» ساخته است. با تندبار های موسمی، باغ وبوستان نمی شود. مشروطه ، تأسیس شد اما  تعمیق وتثبیت نشد وتوسعه نیافت . چرا؟ برای اینکه انواع کنش های کافی پابه پای هم و  پی در پی نداشتیم تا این سرزمین را از آزادی وعدالت وعقلانیت سیراب کنند؛ گروهی با آموختن، جمعی با اندیشیدن، دسته ای با عمل اجتماعی، یکی سیاسی، یکی فرهنگی، یکی اقتصادی، یکی نقد در عرصه عمومی . براثر انباشت این اعمال متنوع و کثیر  است که  ذخیرۀ سرمایۀ یک ملت غنا می گیرد. خزانۀ  زیرساخت کشور ، سرشار می شود، جامعه قد می کشد و خود را به سطوح  بالای بلوغ  می رساند و این یعنی رشد بی بازگشت. 

6. اقتصاد سیاسی

نمی شود گفت شاه سلطنت کند ونه حکومت، در حالی که پولهای نفت در اختیار اوست. برای همین قاعده مشروطه در آرشیو بهارستان ماند، نه رضا شاه رعایت کرد ونه پسرش، حتی آن گاه که از سر ناچاری به دکتر صدیقی  پیشنهاد نخست وزیری کرد وچون چند شرط از او شنید گفت می خواهید مرا کنترل کنید( هفته نامه امید، 7 بهمن 57: صفحه 9). حاکمی  که تنها ممرّ  اقتصاد کشور دست اوست چگونه به سلطنت بسنده کند. قاعده دموکراسی اقتصادی مولد می خواهد که پولش را مردم در می آورند وحق دارند بگویند: «ما».

منابع

آزادی وسیاست، عبدالرحیم طالبوف، به کوشش ایرج افشار، سحر.

چرا نخست وزیری را نپذیرفتم، غلامحسین صدیقی، هفته نامه امید ایران، 8 بهمن 1357.

خاطرات و نامه های خصوصی میرزا فضلعلی آقا تبریزی، فضلعلی تبریزی، غلامحسین میرزا صالح، 1372،تهران: طرح نو.

نقش مرکز غیبی تبریز در انقلاب مشروطیت، صمد سرداری نیا، 1363،  شفق.

 

فایل پی دی اف را می توانید  از اینجا دریافت کنید 

نظرات 1 + ارسال نظر
م اسدی سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:47

و شیخ که صد سال پیش راست می گفت مشروطه مشروعه نمی شود.
آنجا هر کس خود تصمیم میگیرد و در مقیاس کلان جامعه با انتخابات خود تصمیمات خود را می گیرد (هر چند با ایراداتی و به بیان تافلر -دموکراسی موتوری که چهار سال یک بار روشن شده و بعد تا چهار سال دیگر خاموش می شود - آن هم زیر سایه سنگین بوق و کرنای کارتل های سرمایه) ولی در این یکی حاکمی حکیم و صد البته فرزانه با حقی مشروع برای من نادان و کل جامعه تعیین مصلحت می فرماید

سلام عزیز وممنون از اظهار نظر
م-ف

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد