مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

دین و دموکراسی

متن تحریر یافته کامل سخنرانی مقصود فراستخواه در دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی مشهد

نشست افق های دین و دموکراسی؛ بیم ها  وامیدها

اجتماع انجمن اسلامی دانشگاه علوم پزشکی مشهد، اول آذر ماه 1394

معرفی بحث: در این بحث ابتدا مقدمه ای درباب تمایز وتعارض دین ودموکراسی بیان می شود. آن گاه میان دو جنبه دموکراسی تفکیک به عمل می آید یعنی جنبه معرفتی وجنبه فنی. برای بیان مسألۀ دموکراسی در ایران از شاخص جهانی دموکراسی استفاده می شود وسپس دربارۀ  انواع رابطه ها میان دین ودموکراسی بحث می شود. دین ودموکراسی هر کدام قلمرو های متمایزی هستند. در دین باورهایی هست که به دموکراسی کمک می کند والبته باورهای ناقض دموکراسی هم کم نیست. دموکراسی نیز می تواند حامی دین و یا ناقض دین باشد. پس مهم این است که درک ما هم از دین وهم از دموکراسی ارتقا پیدا بکند ومهم، وضعیت ساختارهای اجتماعی وفرهنگ ونهادهاست.

عناوین بحث عبارتند از :

مقدمه ؛ دین ودموکراسی از تمایز تا تعارض

1. دوسویۀ دموکراسی؛ فضیلت و تکنیک

2.شاخص جهانی دموکراسی

3.دموکراسی ودین؛ هر کدام در قلمرو خود

4.باورهای دینی ناقض دموکراسی، باورهای بیطرف وباورهای حامی

 

 

مقدمه ؛ دین ودموکراسی از تمایز تا تعارض

سلام عرض میکنم خدمت دوستان عزیز دانشجو، خانم ها و آقایان. امیدوارم که لحظاتی بسیار سرشار از معنا داشته باشیم در این مجمع علمی و معنوی که به همت و ابتکار خویش تدارک دیده اید. اولین فرض بنده در رابطه با نسبت میان دین و دمکراسی آن است که این دو نسبت با هم تمایز دارند. اساسا این دو، دو مقوله متفاوت و متمایزند. اما این تمایز لزوما از نوع تمانع نیست. الزاما با هم تضاد ندارند اما تمایز و تفاوت دارند. این را به صورت مختصر توضیح خواهم داد. حسب اقتضا می توانند تفاهم داشته باشند، هم زیستی و هم پایی داشته باشند و می توانند با هم سوء تفاهم و تضارب و تعارض وحتی تناقض داشته باشند. بستگی دارد به این که  بسته بندی اجتماعی ما از دین چیست و دین داران در چه وضعیتی هستند. به تعبیر هیوم، مهم نیست انسان ها دین دارند یا ندارند یا کدام دین را دارند. مهم این است که خودشان در چه وضعیتی هستند، این وضعیت خود مردم و شرایط آنهاست که تعیین کننده است. این درک مردم از دین، فرهنگ، عملکرد نهادهای دینی، فرهنگ دینی، فرهنگ سیاسی ، ساختارها، نهادها، مناسبت ها و سیستم های اجتماعی هست که نسبت میان دین و دموکراسی را رقم می زنند.

1. دوسویۀ دموکراسی؛ فضیلت و تکنیک

 دموکراسی دو سویه دارد. یکی سویۀ هستی شناختی ، معرفت شناختی و ارزشی است که آن را من سویه معرفتی می نامم. دومی سویه متدولوژیک ، روش شناختی و فنی است. در سویه نخست، دموکراسی از مبانی معرفتی خاصی بهره مند هست، حاوی ارزش هایی است اخلاقی مثل آزادی انسان . پس پشت دموکراسی، نگاهی به عالم و ادم هست. آزادی انسان، خردورزی جمعی، حقوق بشر و استقلال فردی است. دموکراسی یعنی«یک فرد یک رای»(one man one vote). دموکراسی بازنمایی یک نظم فکری واخلاقی است مانند احترام انسان ، دیگر پذیری، گشودگی به دیگری (opennesss) و رواداری و قس علی هذا. این ها به نوعی مبانی دموکراسی است. رالز و دیگران اصولا دموکراسی را شیوه حکومت نمی دانند بلکه نوعی شیوه زیست و یک سبک زندگی می دانند. یک طرز تفکر و یک منش( اتوس)و نوعی اخلاقیات خاص( اتیکس )میدانند. یک فرهنگ است، یک شیوه زیست است.

 اما در سویه دیگر، دموکراسی یک تکنولوژی اجتماعی است(democracy as a technic ). دموکراسی یک فن است، یک شیوه حکمرانی وسکان داری ( governance) است. می گویند دموکراسی بدترین شیوه حکومتی است که بهتر از آن پیدا نشده است. مردم در طول تاریخ برای زندگی سیاسی خود بسیار هزینه داده اند و به شکل یادگیری تاریخی یکی از چیزهایی که به آن رسیده اند دموکراسی بوده است. گویا چیزی بهتر از آن هنوز پیدا نشده است. البته نسخه های دموکراسی نیز پیوسته ویراسته تر می شود. در اینجا مباحثی مانند دموکراسی اصلاح شده (modified democracy ) و چیزهای دیگری هم هست که بحث های مفصلی است و بیرون از حوصله امروز ماست.

خلاصه در سویۀ دوم، دموکراسی یک فن آوری اجتماعی است. فنی است برای تعمیم قانومند قدرت انتخاب. نوعی تکنیک که رضایت عمومی  پایدار تولید می کند، یعنی اگر بخواهیم رضایت عمومی پایداری ایجاد بنماییم دموکراسی نوعی تکنیک کارامدی است، البته بالنسبه. بهتر از آن گویا پیدا نشده است. سه سال در آلمان نظرسنجی کردند برای الزامی کردن کمربند ایمنی. حالا راننده آلمانی قانع شده است و  با پلیس در داستان کمربند قایم باشک و چشم‌گیرک بازی نمی کند.

من درجای یک شهروند، به دموکراسی هم به مثابۀ یک ارزش وهم به عنوان  یک تکنیک و فن، قائل هستم. برای این که مسایل عمومی خود را از طریق جست جوی جمعی رضایت بخشی (satisfied search) رفع و رجوع بکنیم یکی از راه ها دموکراسی است. حتی دموکراسی در علم ، هفته گذشته در کنفرانس ترویج علم عنوان مقاله بنده ، دموکراتیزاسیون علم بود. علم ما ساختار دموکراتیک ندارد . دانشگاه های ما ساختار دموکراتیک ندارند. علم بایستی دموکراتیزه بشود و این هم یک مساله هست.

دموکراسی نوعی تکنولوژی اجتماعی است که به طور قانون مند و آرام برای جامعه نوعی توازن و بالانس در قدرت ایجاد میکند. در نتیجه گردش های آرام  قدرت به صورت قانونمند صورت می گیرد وکشتی سیاست کژ می‌شود، مژ می‌شود اما غرق نمی شود . دموکراسی شیوه های معینی است با نتیجه های نامعین. دموکراسی تضمین نمی کند که نتیجه چه خواهد بود اما تاحدی تضمین می کند نوعی بی خشونتی و آرامش وبردباری و همزیستی را. شیوه ها تا حدی معین است ولی نتایج کار معین نیست همه یادمی گیرند تا نوبت بعد صبر کنند وخود را با آرای مردم جفت وجور کنند. البته دموکراسی یک سری پارادوکس هایی هم دارد. در جریان هستید که عده ای در این مورد صحبت کرده اند مانند پوپر و دیگران که دموکراسی میتواند خودستیز بشود. دموکراسی می تواند خودش را از بین ببرد این در آلمان واتریش اتفاق افتاد. این پارادوکس دموکراسی است و می شود بحث های بیشتری انجام داد.

2.شاخص جهانی دموکراسی

شاخصی وجود دارد که واحد اطلاعات economist هر سال آن را ارائه می دهد، شما هر سال می توانید مراجعه کنید به واحد اطلاعات اکانامیست و در آن جا شاخصی به نام شاخص دموکراسی هست. بر مبنای انتخابات ، آزادی ، نقش دولت ، مشارکت سیاسی و نرخ آن ، فرهنگ سیاسی و آزادی های مدنی. من اطلاعات سال 2015 را خدمت شما می گویم. در این شاخص 4 نوع حکومت سنخ شناسی شده است.

 نوع اول دموکراسی کامل است که حسب دعوی این نهاد،  24 کشور را شامل می شود مثل کانادا ، استرالیا.  نوع دوم دموکراسی نارس است و 52 کشور را در این دسته قرار دارد. در این کشور ها انتخابات سالم و حقوق مدنی هست ولی فرهنگ سیاسی ضعف دارد. فرهنگ سیاسی مشکل دارد. رویه ها و قانون ها بر روی کاغذ هستند  ولی در رفتار سیاسی ایرادهایی جدی به چشم می خورد؛ مثل ایتالیا ، بلژیک ، آفریقای جنوبی.  نوع سوم دموکراسی دورگه است . 39کشور را عنوان هایبرید دموکراسی یا دموکراسی دورگه عنوان کرده اند. این هم به این صورت است که ظاهر دموکراسی وجود دارد ، انتخابات وجود دارد اما مهندسی میشود. ساخت مرکزی قدرت دموکراتیک نیست اما روال های قدرت ظاهرا دموکراتیک است. انتخابات برگزار و مهندسی میشود مانند گرجستان ، بولیوی ، بنگلادش. من مخصوصا بنگلادش را گفتم ، هنوز ایران در براورد این نهاد جهانی، در این دسته بندی سوم هم نیست. عرض کردم که من همه ی این ها را از این نهاد نقل می کنم اما خود من به عنوان محقق ممکن است به ترکیب  ودسته بندی دیگری قائل باشم. شما این ها را بررسی بفرمایید.

 اما یک گروه چهارم هم تعریف شده است که 50 کشور است در سال 2015 و  شاخص جهانی دموکراسی به آن ها فقدان دموکراسی نسبت داده است. در آنها اصلا دموکراسی وجود ندارد، درکف این دسته بندی هستند. رژیم های اقتدار گرا که به صورت های مختلف وجود دارند مانند روسیه ، نیجریه ، لیبی . ایران در این رتبه بندی از بین 167 کشور ، در رتبه158  است. البته  بایستی نقد بشود ، مبانی این ها چیست ، چه معیارهایی دارند ، روش شناسی آن ها چگونه است ، اطلاعات خود را از کجا میگیرند. شما باید این ها را نقد کنید. اما به هر حال نمیشود  یکسره نفی کرد به هر حال اینجا یک مشکلی وجود دارد.  چطور می شود که یک کشور با این پس زمینه فرهنگی و تمدنی ، با این ظرفیت های اجتماعی و انسانی و فرهنگی در گروه چهارم  ودر ته جدول قرار بگیرد. پس ما وقتی از دموکراسی صحبت می کنیم برای این است که دموکراسی در اینجا دچار مشکلی است.

 شاخص لگاتیوم(prosperity index) نیز که توسط یک نهاد غیرانتفاعی و غیردولتی و مستقل تولید وارائه می شود در میان هشت مولفه اش ، یک مؤلفه عبارت است از ازادی فردی . در آن هم در سال 2015 از بین 140 کشور ما در رتبه 128 هستیم. در مؤلفه دیگرش که حکمرانی خوب است( good governance ) از 142 کشور ، 120 هستیم. بنابراین دموکراسی در این سرزمین ما با مشکلاتی رو به روست و  من امروز این مشکل را از جهت نسبت قضیه با دین بحث می کنم.

3.دموکراسی ودین؛ هر کدام در قلمرو خود

در آغاز سخن خویش بیان کردم که دین و دموکراسی دو مقوله ی متمایز اند ولی  ممکن است میان آنها  همزیستی رضایت بخش یا تعارض وجود داشته باشد. بستگی دارد به بافت فرهنگ وجامعه، نهاد ها و ساختارها و اینکه چه درکی از دین و دموکراسی وجود دارد. اجازه بدهید ابتدا به تمایز آشکاری بکنم که دین با دموکراسی به مثابۀ یک تکنیک دارد. دموکراسی را وقتی به عنوان یک فن و  یک روش در نظر بگیرید آن وقت سخن گفتن در باب اینکه دین و دموکراسی به طور کامل از هم متمایزند به آسانی سخن گفتن در باره ی دین و آبیاری قطره ای است! شما بگویید نسبت میان دین و آبیاری قطره ای چیست؟ مخاطب تان می گوید اینها که دو چیز متمایزند! دموکراسی نیز همین طور است. همانطور که  آبیاری یک فن است، دموکراسی هم یک فن است. همان طور که دینداران میتوانند برای سرمایه گذاریها از بیمه به عنوان یک فن استفاده کنند واز اینترنت به عنوان یک فن و از شبکه های اجتماعی به عنوان فن استفاده می کنند از دموکراسی هم می توانند به عنوان فن اداره کشور و تولید رضایت استفاده کنند. منتها ما آدم های ریاکاری شدیم و از پیشرفته ترین فناوری ها استفاده می کنیم ولی نوبت که به فن سیاسی دموکراسی می رسد چون منافع و قدرت در میان است فریاد وامذهبا بلند می شود.

 پس تمایز دموکراسی به عنوان یک فن با دین خیلی روشن است اما رابطه دموکراسی به عنوان یک ارزش وبه عنوان یک فلسفۀ معرفتی،  با دین چیست؟ اینجا قدری کار سخت است. چون دموکراسی به معنای نوعی سبک زندگی دربرگیرندۀ آزادی، حقوق بشر، برابری و طرز خاصی از  نگاه به عالم و ادم  است واین ممکن است با نوع نگاه دینی وشرعی کسانی جور درنیاید. اینجاست که میان دین ودموکراسی برخورد و گاهی تضاد پیش می آید.

 درعین حال به گمان من در اینجا نیز دموکراسی ودین اصولا با هم دو چیز متمایز هستند. ارزش هایی که دموکراسی حاوی آنهاست همگی دارای یک شباهت خانوادگی هستند. همه آنها ارزش های دنیایی هستند. رفاه اجتماعی، رضایت جمعی و گردش قدرت و توافق همه مربوط به  زندگی این جهانی و این دنیایی است. در حالی که مرکزی ترین ارزش های دینی نوعا ارزش های غایی هستند. پس تمایز میان دین و دموکراسی همچنان به قوت خود باقی هست. تیلیش تعریفی درباب دین دارد که می گوید : دین غایی ترین دلنگرانی ( تشویش یا تنش ) آدمی است. انسان تنش هایی دارد، دغدغه هایی دارد، دلنگرانی هایی دارد و غایی ترین دغدغه های انسان به دین می رسد، واپسین نگرانی بشر نگرانی رستگاری و نجات است. پس آن چیزی که اختصاص به دین دارد و به همین چیز نیز دین نسبت به ساحت های دیگر متمایز است، ارزش هایی غایی است. دموکراسی هرچه می گوید مربوط به ارزشهای این جهانی است اما اصلی ترین حرف دین، معانی غایی است بنابراین میان این دو تمایز  اساسی وجود دارد. یک بودایی، یک مؤمن، یک عارف و مسلمان موحدی که می خواهد روی دل به امر الوهی داشته باشد، از این جهت که در جامعه زندگی می کند به آزادی وحقوق دیگران قائل هست  ولی در احوال درونی وروحی خویش،  دل با حق دارد و حیات معنوی و معنایی غایی می جوید. این دو با هم دو ساحت متمایز اند والزاما نیز کاری با کار هم ندارند.

 به این معنا دین نه تنها از دموکراسی بلکه حتی از اخلاق هم متمایز است. در این جامعه رسم شده است که همه چیز را آقایان اصرار دارند به دین گره بزنند، از جمله اخلاق را. اما حتی اخلاق هم دربرگیرنده ارزش های دنیایی است . اخلاق یعنی راستگویی. راستگویی برای اینکه به هم اعتماد کنیم تا زندگی اجتماعی این جهانی بهتری داشته باشیم و خیر عمومی بیشتری ایجاد بشود. مهربانی، امانت داری  و همه این فضیلتهای اخلاقی ، ارزش های دنیایی هستند. سرمایه اجتماعی را بالا می برند . عدالت وانصاف یک ارزش اخلاقی و یک امر اجتماعی است و یک ارزش این جهانی است. در حالی که دین، در مرکزی ترین حرفهای خود منادی ارزش های قدسی، استعلایی و غایی است. البته در جای دیگر بحث کرده ام که دین میتواند به اخلاق کمک کند و میتواند اخلاق را تباه بکند. پس دین اخلاقی داریم و دین غیر اخلاقی داریم. اخلاق دینی داریم و اخلاق غیر دینی داریم.  

بنابراین تا اینجا سعی کردم نشان دهم که چگونه از یک منظر دین ودموکراسی کاری با کار هم ندارند و دو چیز متمایز اند. در عین حال مسأله به این سادگی نیست. دین ودموکراسی گاهی توی کفش هم می روند ومشکل از اینجا پیدا می شود.  تمایز این دو باید به قوت خودش باقی بماند. دین منطقا نمی تواند بگوید ای دموکراسی! حالا که این خانم و آقا با من مخالف است، تو که دموکراسی هستی نباید  به او اجازه مشارکت سیاسی بدهی! وآزادی حرف زدن بدهی.  چرا دین نباید از دموکراسی چنین انتظاری داشته باشد؟ زیرا اگر دموکراسی به مخالفان یک دین اجازه بیان ورأی و نماینده شدن  ندهد، در آن صورت دموکراسی، نادموکراسی می شود. دموکراسی هم منطقا نمیتواند به دین بگوید ای جناب دین!  وقتی من می گویم همه آزاد هستند  و هر فکری خواستند داشته باشند واظهار بکنند و از جمله آزادند قائل به پوچی جهان باشند، تو که دین هستی نباید مدام به مردم بگویی جهان معنا دارد. دموکراسی نمی تواند بگوید چون من درباب سقط جنین نظر سنجی کردم وآن را آزاد کردم تو که دین هستی مردم را از سقط جنین برحذر نکن. دین هم نمی تواند بگوید چون طبق قانون دموکراسی، سقط جنین آزاد شده  است من باید طرفدارانم را جمع بکنم وخشونت وقهر راه بیندازیم وپارلمان وترتیبات دموکراسی را به هم بریزم. دین می تواند دعوت و تبلیغ خود را داشته باشد و دموکراسی هم روال های آزادی و انتخابات خود را دنبال بکند.

 داستان دموکراسی با اخلاق نیز  همینطور است. دموکراسی می گوید هرکس حق دارد حرفش را بزند، اما اخلاق می گوید درست است که هرکس می تواند حرفش را بزند، تا اینجا قلمرو دموکراسی است. اما هیچ شهروند آزادی که در دموکراسی زندگی میکند، شایسته نیست دروغ بگوید و اینجا دیگر قلمرو اخلاق است. شهروندان می توانند قانونا برخی حرف های دروغ به دوستان شان بگویند اما اخلاقا به دروغ گفتن مجاز نیستند. اخلاق به خاطر اینکه دموکراسی مردم را آزاد گذاشته هر حرفی بزنند، نمی تواند بگوید پس هر طور حرف بزنید اخلاقی است! نه اتفاقا برخی انواع حرف زدنها غیر اخلاقی است.. انسان مسوولیت اخلاقی و استدلال اخلاقی دارد. این استدلال به انسان می گوید دروغ نگو، هرچند که آزادی دروغ گفتن داشته باشی. دموکراسی می گوید ای شهروند آزادی هرطور خواستی سخن بگو! اما اخلاق می گوید ای شهروندان! دموکراسی نوش تان باد وشما از نظر دموکراسی می توانید انواع حرف ها بزنید ونقدها بکنید.  اما بدانید که زشت است با طرز سخن گفتن خودتان در مخاطبانت بدون دلیل رنجی ایجاد کنید.

4.باورهای دینی ناقض دموکراسی، باورهای بیطرف وباورهای حامی

 پرسش این است که باورها وآموزه های دینی چقدر شرایط امکان دموکراسی را فراهم می آورند و چقدر مانع آن می شوند. نسبت باورها و آموزه های دینی با دموکراسی سه گونه است: باورهای حامی دموکراسی، باورهای ناقض دموکراسی و باورهای بیطرف. اجازه بدهید چند مثال  از باورهای دینی حامی دموکراسی بگویم:

 باور نخست این است: این جهان پوچ نیست و معنایی دارد و زندگی بامعناست. به نظر من دموکراسی به مردمانی نیاز دارد که زندگی را بامعنا بدانند. "افحسبتم انما خلقناکم عبثا"، "الله نور السماوات والارض". اینکه در شبستان هستی یک معنایی هست. در سرچشمه کائنات معنایی هست. اینکه اوجی هست. حقیقتی متعال هست. این ها عزیزان خیلی مهم است و می تواند پایه جهان شناختی قوی برای زندگی مدنی دموکراتیک شما باشد. باور دوم این است:  انسان مؤمن عمیقا وبه صورت درونی متعهد است که در امور اجتماعی اهتمام داشته باشد. این میتواند به دموکراسی کمک کند. در خیر عمومی مشارکت داشته باشد. آموزۀ سوم سنتی در اسلام این است: کسی که استبداد به رأی کند هلاک میشود "من استبد برأیه هلک". این آموزه مخالف استبداد است. باور دینی چهارم: حق الناس مهم تر از حق الله است. حقوق بشر هم جزو حق الناس است. باور پنج  منطقه الفراغ است که برمبنای آن در دین منطقة فراغ بزرگی وجود دارد که خدا اصلا حکمی برای انسان ندارد و می گوید بنا بر عقل خودت  وطبق عرف وقول وقرار بشری رفتار کن. این حرف کمی نیست! دموکراسی در همان منطقة الفراغ خیلی تصمیم ها می تواند برای دینداران بگیرد. خیلی چیزها هست که مردم میتوانند با دموکراسی قرارداد بکنند، تصمیم بگیرند، تحقیق کنند و... این ما هستیم که منطقة الفراغ دین را مرتب کم میکنیم و دایره دین را بیخود بزرگ میکنیم ودائره عقل وعلم  وقانون ودموکراسی را زیر سیطره دین می آوریم.. در حالی که منطقة الفراغ دین خیلی بزرگ است. باور ششم سفارش به عفو و صفح ومدارا و تسامح است که مناسب با همزیستی دموکراتیک مؤمنان با کافران است. باور هفتم آیه مشهور  "لا اکراه فی الدین" است که براساس آن نه تنها نمی توان کسی را برای عقیده وحکمی دینی مجبور کرد  ونه تنها ایمان با اجبار جور در نمی آید بلکه با اکراه نیز جور در نمی اید. اگر کسی را مجبور نکنیم ولی در شرایطی قرار دهیم که با اکراه کاری دنی بکند این کار او اصالت دینی ندارد. طبیعت دین خواهان علاقه و آزادی کامل  است. آموزۀ هشتم در قرآن تصریح شده است:  "و من شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر" هرکس خواست ایمان بیاورد وهرکس خواست کفر بورزد. لطفا توجه بفرمایید روشن است که من نمیگویم قرآن کتاب دموکراسی است. نه قرآن کتاب دینی است و دموکراسی یک فلسفه عقلی وعرفی و یک تجربه بشری است. دین ودموکراسی دو قلمرو جدا از هم اند. آنچه اینجانب عرض می کنم این است که برخی آموزه ها و باورهایی در این دین متمایز از دموکراسی وجود دارد که با یک درک عقلانی و صحیح و آزادمنشانه می تواند حامی دموکراسی باشد.  آموزۀ دینی نهم این است که خداوند به پیامبر میگوید: "ما انت علیهم بجبار" یعنی ای پیامبر حواست باشد که تو جبار نباید باشی. آموزۀ دهم  ومهم این است که عقل در دین ما حجت است. عرف به رسمیت شناخته شده است: " وأمر بالعرف" .  وآموزۀ یازدهم قول به اختیار بشر در دین ماست. پس برخی باورها وآموزه های دینی می توانند به دموکراسی کمک کنند. خیلی از محققان میگویند که دموکراسی آمریکا حاصل مساعی دسته ای از پروتستان های پیوریتنی است. آنها پرستش حق را از طریق خدمت به مردم وکارهای اجتماعی عام المنفعه می خواستند.  فوکویاما  از نیچه نقل میکند که "دموکراسی مسیحیت دنیایی شده است." تا این حد بعضی ها معتقدند که دین می تواند به دموکراسی کمک بکند، نه اینکه دین همان دموکراسی باشد.

اما مشکل در اینجاست که دین فقط حاوی باورهای حامی دموکراسی نیست. در همین آموزه های اسلامی ومتون اسلامی ما  باورهای ناقض دموکراسی کم نیست. در دین،  بخصوص دینی که بد فهمیده شود و در نهادهای رسمی ما تبلیغ می شود، آموزه های دینی که در کتاب های ما هست و در مدارس ما آموزش داده میشود، الی ماشاالله باورهای ناقض دموکراسی هست. فقط چند مثال ذکر می کنم:  آموزۀ اول  این است که در حیث آمده است : "من بدل دینه فاقتلوه" ، هرکس دینش را تغییر داد بکشیدش. اینجا پایان دموکراسی است! و آغاز جباریت و استبداد دینی است. آموزۀ دوم این فکر دینی است که هیچ زنی حق ندارد بدون حجاب در جامعه حاضر شود. این مسلما خلاف دموکراسی است. اینکه دین ما به عفاف دعوت می کند نباید این طور بد فهمیده شود که به نام دین، زنان ودختران این جامعه  را در سبک زندگی مجبور کنیم . دین میتواند بگوید عفت جزو ارزش های من است یا زن و مرد مؤمن باید عفیف باشند. حتی میتواند برای سبک زندگی آنها توصیه ای داشته باشد. اما وقتی به اجبار میرسد با دموکراسی مغایرت دارد، اصلا کاری به خوب و بد آن ندارم. باور سوم ، نوعی ایدئولوژی دینی است که متأسفانه عملا همان چیزی است که در کشور ما دیده می شود وآن این است که شریعت جای قانون را بگیرد. در حالی که شریعت یک چیز است قانون یک چیز دیگر. بزرگانی مثل نائینی و میرزا فضلعلی تبریزی کار کردند و نشان دادند که شریعت و قانون جدا هستند. اگر بخواهیم شریعت را جای قانون بنشانیم این ناقض دموکراسی است. دموکراسی میگوید قانون یک قرارداد اجتماعی است و از طریق رأی و عرف وبا اکثریت آرا تعیین می شود وفقها نباید در آن دخالت کنند. قول به نظارت استصوابی شورای نگهبان هم از اینجا آمده است و ناقض دموکراسی است. باور چهارم این است که منکر ضروریات دین مرتد است و واجب القتل، این فکر زشت تاریخی ما، به طور صریح مغایر با دموکراسی است. باور پنج این فتوای فقهی مشهور است که زن حق قضاوت ندارد. این صریحا با دموکراسی وحقوق بشر منافات دارد. مثال ششم از باورهای دینی ناقض دموکراسی این است که  اهل ادیان دیگر ناپاک اند و مثالهای فراوان دیگر.

حالا این باورهای ویرانگر دموکراسی را چه کنیم. چهارنوع راه حل ارائه شده است.  یک راه حل  از سوی توسعه گرایانی مثل سریع القلم است که اگر توسعه اجتماعی و اقتصادی داشته باشیم، درک دینی ما هم توسعه پیدا میکند. دومین راه حل،  نقد معرفتی در دین است که امثال سروش و مجتهد شبستری دنبال میکنند و به نظر اینان اگر معرفت شناسی و کلام دین توسعه پیدا کند و نقد دین و نقد فقه شود، میانه دین ودموکراسی درست میشود. راه حل سوم تحول خواهی نهادی است که متعلق به شریعتی و نوشریعتی هاست که معتقدند تنها معرفت شناسی کافی نیست. جامعه و فرهنگ و نهادهای دینی باید متحول شود. در آن صورت دین از دست نهادها آزاد می شود و دموکراتیک ومدنی وعدالتخواه می شود. راه حل چهارم، راه حل لائیسیته است. این راه حل میگوید مشکل اصلی، حضور یا دخالت دین در حوزۀ عمومی است و دین را باید مختص به حوزه خصوصی یا حداکثر حوزۀ مدنی بکنیم وهرکس بخواهد در زندگی خصوصی خود شخصا با دین همراهی بکند  یا دینداران  در حوزه عمومی مشارکت  وفعالیت وتبلیغ بکنند ولی نتوانند با در انحصار گرفتن دولت، برای دیگران در زندگی عمومی تحمیل واجبار بکنند.

باورهایی هم در دین وجود دارد که نسبت به دموکراسی بیطرف هستند. مثلا "انسان با مرگ به پایان نمیرسد." این به یک معنا میتواند حامی دموکراسی باشد، اما به طور مشخص نه حامی دموکراسی است و نه ناقض آن. چیزی فراتر از این حرفهاست. "نیایش قرآن صاعد است." ما این نیایش را گم کردیم و فقط قرآن نازل را گرفته ایم. به نظر من قرآن نازل هم تحت تأثیر قرآن صاعد پیغمبر بود. تجربه دینی، آرامش بخش است. "الا بذکرالله تطمئن القلوب" این کاری با دموکراسی ندارد. بیشتر باورهای دینی اصولا با دموکراسی کاری ندارند وبی طرف اند و در قلمرو خاص خودشان با حیات انسانی کار دارند. من به عنوان معلم و محقق جامعه شناسی دین تصور میکنم مهم وضعیت درک دینداران و ساختار وعملکرد نهادهای دینی در جامعه است که تعیین می کند دین و دموکراسی، همراهی بکنند یا نه. دین مدنی با دموکراسی مغایرت ندارد اما دین دولتی مشکل ساز می شود .

در پایان اجازه بدهید به این هم اشاره کنم دموکراسی نیز نسبت به دین هم نقش حامی دارد، هم می تواند ناقض باشد و  هم بیطرف. اولین ومهم ترین حمایت دموکراسی این است که به دینداران آزادی میدهد. شاید هیچ حکومتی به اندازه دموکراسی به دینداران آزادی نداده باشد، حتی دولت دینی! دولت دینی آن مقدار آزادی را به دینداران نمیدهد که دولت دموکراسی غیر دینی میدهد. در تهران سنی ها مسجد نمیتوانند داشته باشند اما در لندن باشکوه ترین مسجدها را ساخته اند وفعال ترین نهادها را دارند.

از آزادی مدرن دو برداشت وجود دارد.آزادی دین  وآزادی از دین ( freedom of religion  و freedom from religion).  ما معمولا فکر میکنیم آزادی یعنی آزادی از مذهب، در حالی که در دنیای غرب میگویند آزادی یعنی آزادی دین وغیر دین.  مذهب و هر مذهب و نیز لا مذهبی همه آزادند. انصافا یک دین وقتی می تواند رشد وپویایی داشته باشد که انواع دینها و نیز انواع بی دینی ها ازاد باشد. اصلا وقتی می توان گفت ایمان زیباست که کسی میان ایمان وبی ایمانی آزادانه انتخاب کرده باشد.

البته دموکراسی با دین مخالف نیست ولی ممکن است طبق روال های دموکراسی چیزهایی تصویب وآزاد شود که با عقاید وآموزه های دین مغایرت دارد. مثل قانونی شدن سقط جنین یا همجنس گرایی. در اینجا هم راه حل این است که دموکراسی  می گوید تصویب من به معنای تصدیق  وتحسین نیست. دینداران همچنان تبلیغ بکنند تا آرای مردم عوض بشود چون تا وقتی ارای مردم هست من دموکراسی نمی توانم کاری بکنم. انصافا ما خودمان هم در زندگی مان خیلی کارها را داریم که قانونا مجاز است ولی کار درستی نیست. برخی می نشینند وغیبت می کنید این قانونا مجاز  است ولی اخلاقا زشت است. اخلاق نمی تواند بگوید دولت برای هر مجلسی مأمور بگذارد و جلوی غیبت را بگیرد. سقط جنین و همجنس گرایی نیز اینطور است. یک دین اگر با اینها مخالف است می تواند همچنان تبلیغ کند واگر عقاید و رفتارهای مردم عوض شد اینها رأی نمی آورند. البته دموکراسی در یک حالت می تواند ناقض دین باشد وآن وقتی است که قانونا بیاید دین را محدود به خلوت های خصوصی بکند ومثلا پوشش دینی در مدارس دولتی یا  ساختن مسجد و مناره را ممنوع کند. این همان مدل بدقلق و زیاده خواه دموکراسی است که آبروی دموکراسی نجیبانه را می برد همانطور که نوع عقاید رسمی و اعمال برخی از ماها ، آبروی دینداری آزادمنشانه را می برد.


https://telegram.me/mfarasatkhah


فایل پی دی اف

نظرات 2 + ارسال نظر
خلیل یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 19:16 http://http:/tarikhroze4.blogsky.com

با سلام.

و چه خوب است متولیان دینی و متدینین پیش از آن که مجبور به پذیرش قواعد دموکراسی شوند. خود به این تحول کمک کنند.

سلام وممنون از اظهارنظر
م-ف

محمد دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 15:41

سلام استاد عزیزم؛ خیلی ممنون از مقاله زیبا و عالمانتون
همانطورکه فرمودید پاره ای از باورهای دینی ناقض دموکراسی است و کسانی که قائل به جمع دین و دموکراسی به خصوص در سطوح کلان هستند باید پاسخی برای این تناقضات بجویند؛ از دسته بندی راهکارهای جمع این دو نیز ممنون
اما سؤالی داشتم؛ در مورد رابطه دین و دموکراسی اگر ما مواجه با دینی بودیم که با آنچه شما فرمودید متفاوت بود؛
به عنوان مثال شما فرمودید:« ارزش هایی که دموکراسی حاوی آنهاست همگی آنها ارزش های دنیایی هستند، در حالی که مرکزی ترین ارزش های دینی نوعا ارزش های غایی هستند.» همچنین فرمودید: « یک مؤمن، از این جهت که در جامعه زندگی می کند به آزادی وحقوق دیگران قائل هست ولی در احوال درونی وروحی خویش، دل با حق دارد و حیات معنوی و معنایی غایی می جوید. این دو با هم دو ساحت متمایز اند والزاما نیز کاری با کار هم ندارند.»
حال فرض بفرمایید دینی را که برای بسیاری مسائل، احکام و آموزه هایی دارد؛ از امور اقتصادی گرفته «احل الله البیع و حرم الربا» (بقره 275) تا وضع قوانین «کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ» (بقره 213) و در کتاب آسمانی اش در مورد بسیاری از قراردادهای اجتماعی درباره معاملات، قرض دادن، رهن دادن وگرفتن و ... احکامی دارد
همچنین فرمودید:« عدالت وانصاف یک ارزش اخلاقی و یک امر اجتماعی است و یک ارزش این جهانی است. در حالی که دین، در مرکزی ترین حرفهای خود منادی ارزش های قدسی، استعلایی و غایی است.»
حال اگر مواجه با دینی بودیم که میگوید:«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط» و هدف غایی خود را عدالت معرفی میکند آن هم نه در سطح فردی بلکه همانطورکه در جایی دیگر فرمودید «برای زیست و مناسبات، ساختارها و نهادهای اجتماعی». البته ناگفته نماند که شاید بهتر باشد گفته شود عدالت گفته شده نه هدف غایی، بلکه هدف متوسط است و این عدالت اجتماعی نیز برای رسیدن به همان ارزشهای والای انسانی و فلاح و رستگاریست اما به نظر میرسد در اصل مسئله فرقی نمیکند؛ اینکه به هرحال این دین، صرفا متمرکز بر غایات نیست بلکه «این جهانی» نیز فکر میکند و راه رستگاری غایی را از متن جامعه میداند و برای این جهان نیز ملاحظات، آموزه ها و احکام فراوانی دارد؛
سؤالم این است که آیا در مورد این نوع دین هم میتوان گفت ساحت آن با ساحت دموکراسی متمایز است و یکی «این جهانی» و یکی اینطور نیست؟
به نظر میرسد موارد ذکر شده تنها باورهایی هم عرض با سایر باورهای دینی نیست تا بگوییم باورهایی ناقض آن نیز وجود دارد؛ چرا که در موارد ذکر شده، صحبت از ذاتیات دین و اهداف دین است آن هم نه از زبان مفسران و پژوهشگران دینی و نه از نصوص نامعتبر بلکه از اصلی ترین نص اسلامی.
ببخشید بابت اطاله کلام و پرچانگی های کودکانه در محضرتان.

سلام دوست محقق عزیز و ممنون از نقد شریف. بله دینها با هم تفاوت هایی دارند اما تصور بنده آن است که در دین عدالت خواهی ونفی بهره کشی نیز با اهداف غایی همراه است . در هرصورت موضوع همانطورکه فرمودید نیاز به مداقه های بیشتری دارد..با احترام/م-ف

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد