حل مسألۀ ایران در گروِ فضاهای میانجی بین دولت ومردم است
(عبور از پایان ایران)
مقصود فراستخواه
منتشر شده در ماهنامۀ اجتماعی، اقتصادی ، فرهنگی « ایران فردا »
دورۀ جدید، ش 30، خردادماه 1396: 22-24.
طرح بحث
شکاف دولت و ملت در تاریخ ایران مانع ساخته شدن «ملت-دولت» (nation-state) میشد. این یک مسألۀ غامض برای ایران بود و متأسفانه هنوز نیز همچنان هست. علل گوناگونی برای آن عنوان شده است: نظیر پراکندگی سرزمین، صعوبت مسیر تاریخی پرحادثه ما، موقعیت و جغرافیای سیاسیِ پر مخاطره ما و بی ثبات های جامعه ما، آبسالار بودن دولت در گذشته و نفت سالار بودن آن در دوره معاصر و عللی از این دست. حکومت ها بر عایدات منابع خام لنگر می انداختند. زیستن از عایدات آسان طبیعی، روح استغنا در آنها پدید می آورد و احساس بی نیازی از جامعه و نهادهای غیر دولتی به آنها دست می داد، مغرور می شدند و باد نخوت و خودکامگی و یکه سالاری بر وجود آنها چیره می گشت ودست درازی به حقوق ملت وآزادی های بشری برای شان آسان می نمود. یک سویۀ بسیار آزار دهنده از این وضعیت مسأله ساز برای ایران همان بود که دکتر همایون کاتوزیان از او به عنوان سیکل معیوب «دولت خودکامه / جامعه خودکامه» بحث می کند. دولت خود را همه کاره می دید و به حقوق مدنی واجتماعی تطاول می کرد و استبداد می ورزید. این یک طرف چرخۀ معیوب بود (حکومت خودکامه) و سبب می شد که مردم نیز به ندرت فرصت مشارکت قانونمند و نهادینه و مسؤولانه پیدا بکنند، با مصلحت عمومی خود تا حد زیادی بیگانه بمانند و هر کس وهرگروهی بکوشد تا عمدتا گلیم خویش از امواج بگیرد. اینان دیر یا زود از سر استیصال، بر می شوریدند و نظم موجود را در هم می ریختند، بی آنکه آمادگی مدنی و اجتماعی کافی برای ساختن مسؤولانۀ ملت- دولت به هم رسانده باشند. اینجا طرف دیگر سیکل معیوب ظاهر می شد: جامعه خودکامه. بدین ترتیب استبداد و هرج ومرج، دو سوی یک چرخۀ کور بودند. اینها مباحث مفصلی هستند. اما آنچه من در این جا باختصار به آن می پردازم، ضعف وفتور در فضاهای بین دولت و جامعه در ایران بود. در این سرزمین ، متأسفانه ساختارهای میانجی بین دولت و مردم چندان نتوانسته است نهادمند بشود و توسعه پیدا کند. در این میان من بر یک موضوع متمرکز می شوم، آدمهای مرزی و کنشگران خلاقی که هر ملتی نیاز دارد تا در فضای میان جامعه و دولت، رفت و آمد بکنند و دست به عمل اجتماعی وسیاسی و فرهنگی و مدنی ومدیریتی و آموزشی وفکری بزنند و نهادهاها وساختارها وفضاهایی میانجی بسازند و منزل به منزل از شکاف میان ملت ودولت بکاهند و بیگانگی ها بزدایند. بحث من مبتنی بر دو فرض مهم است.
فرض یکم. گذر از مفهوم تقدیر تاریخی ایران به مفهوم شکست فاعل ایرانی
فرض نخست این است که علت ناکامیابی تجدد خواهی و تحول خواهی وآزادیخواهی وعدالت خواهی در ایران ، تقدیری تاریخی نبود بلکه از شکست کنشگران ایرانی ناشی می شد. کوشش هایی برای ساخته شدن ملت – دولت در ایران به عمل آمده است. اما حاصل حساب کار این کوشش ها چندان رضایتبخش نمی نماید. همه گلایه داریم، از همه چیز. از مشروطه ایرانی تا اصلاحات دولتی. احساس می کنیم تقلاها به ثمر ننشسته اند. شواهد اندکی هم برای تأیید این ناخرسندی ها نیست. اکنون پرسش این است که علت نامرادی ها چیست؟ سیاق ذهن غالب ما این ناکامی ها را چنان توضیح می دهد که گویا «تقدیر تاریخی» ما این بود. سر راه حوادث بودن، وضعیت جغرافیایی، دولت آب سالار، نظام حامی پرور و پاتریمونیال، جامعه کوتاه مدت، واگرا وهرج ومرجی ، استبداد فابریک ایرانی، امتناع ایرانی، خُلقیات ایرانی و مابقی قضایا. این ما را به وضعی ذهنی و وجدان نگونبختی سوق می دهد که که ناخودآگاه گرفتار «نوعی درماندگیِ آموخته » می شویم. تاریخ ومعاصریت خود را معمولا طوری می خوانیم که در نهایت مرثیه ای است برای نفرین شدگی مان در این سرزمین سوخته؛ مرثیه ای برای پایان ایران. این به گمان من، تحت تأثیر پارادایم عقب ماندگی وگفتارهای شرق شناسی یا دیگر فرض های نیازموده وحتی ضمنی و پنهان در پیرنگ فکری ما روی می دهد.
غالب عوامل تاریخی که محققان ما از آن بحث کرده اند بنابرشواهد موجود، واقعا در کار بود من هم در جاهایی از سیاه مشق هایم از این شواهد بحث کرده ام. اما این ها لزوما به معنای آن نیست که نامرادی های ما تقدیر تاریخی ماست. بر جبین ما ننوشته اند که با اولین صدای ساخته شدن مان صدای فروپاشی هم به گوش برسد. چرا نگوییم که ایراد کار در طرز ساختن ماست. جاهایی از کار ما وروش ها و نگرش های ما وکنش های ما نیازمند ویرایش واصلاح است. چرا به جای تقدیر تاریخی ، نگوییم که این فاعل ایرانی است که خطا می کند و دچار شکست می شود. شکست نه باز به معنای یک متافیزیک ستبر نفرین یا اسطورۀ رازگون انسان گناهکار. بلکه خطای فاعل شناسایی و خطای عامل انسانی، خطا در محاسبات و در نحوه بازی های نخبگان و عاملیت ها وکنشگران و نهادهای اجتماعی ، خطا در راهبردها وتاکتیک ها وتکنیک های تغییر. می شود به مدد تحلیل تا حد امکان این خطاها را فهمید وتوضیح داد وامید ریاضی خطاها را در ادامه راه کاهش داد. به تعبیر خیام؛ ماییم که اصل شادی و غم ایم، سرمایه دادیم ونهاد ستم ایم ، پستیم وبلندیم و کمالیم وکم ایم، آییینه زنگ خورده وجام جم ایم.
فرض دوم. چرا کنش برای جامعه ایران ، تعیین کننده تر از ساختار است
بحثی در جامعه شناسی هست که ایا ساختارها مهم اند یا عاملیت های انسانی وکنش های اجتماعی؟ نظر من در این میان آن است که پاسخ به این دوتایی ، در جوامع مختلف فرق می کند. هرچه جامعه فاقد زیرساختهای اجتماعی توسعه یافته است، عاملیت انسانی اهمیت پیدا میکند و کنشگران و «واسطههای تغییر» اهمیت بیشتری نسبت به «ساختارها» مییابند. در مقایسه جامعه ایران با کشورهای اروپایی، این امر به خوبی آشکار میشود. در جوامع غربی هوش کنشگران به داخل ساختار نفوذ کرده و نهادینه شده است و ساختار ها کم وبیش هوشمند ترند یعنی جامعه به برکت سیستم های هوشمند تا حدی پیش می رود، این در حالی است که در جوامعی که هنوز هوش کنشگران به سیستم های اجتماعی ومدنی واجرایی منتقل نشده اند، همچنان کنشگران و خلاقیتهای فردی و هوش فردی آنها وابتکار عمل سیاسی واجتماعی ومدنی آنها بسیار تعیین کننده اند. در این جامعه کنشهای فرصتساز، ظرفیتساز، رابطهساز، نهادساز و جریانساز و راه انداز بسیار اهمیت دارد.
بحث : کنشگران مرزی و فضاهای میان دولت وملت بسیار تعیین کننده اند
به گمان من برای فائق آمدن بر شکاف بین دولت و ملت در تاریخ ایران این کنشگران مرزی است که با ایجاد فضاهای واسط و نهادهای میانجی حرف آخر را می زنند. آدم های مرزی بسیار مهم اند. من کوشیدهام در سه دوره ناصری و عهد مظفری، دوره پهلوی و دوره انقلاب اسلامی این کنشگران مرزی را سنخشناسی کنم. کلان الگوی دوره نخست «استبداد منور»، در دوره دوم «نوسازی دولتی» و در دوره سوم «اسلامیسازی دولتی» است .
در دوره ناصری و عهد مظفر شش مدل از کنش های مرزی و افراد مرزی وجود داشت. یکی مدل «عباسمیرزا و قائممقام» بود که تماس ایرانیان با نظام نوین جهانی آغاز شد. مدل دوم مدل «امیرکبیر» بود که اصلاحات دولتی اقتدارگرا و درونگرا را به دست داد. سوم مدل «میرزا حسین مشیرالدوله (سپهسالار)» بود. مدل اصلاحات دولتی او با مدل امیرکبیر متفاوت بود. اصلاحات او دولتی، لیبرال و برونگرا بود و اولین کوششهای دولتسازی در ایران در این مدل آغاز شد. اما مدل امیر کبیر اصلاحات دولتی اقتدار گرا ودرونزا بود. چهارمین مدل را «امینالدوله» به راه انداخت که در آن نوعی ظرفیتسازی غیردولتی صورت گرفت. انجمن معارف و مدارس رشدیه و کتابچه قانون در این مدل شکلگرفت و پیش رفت. مدل پنجم، مدل «خاندان مشیرالدوله» بود. این مدل مبتنی بر خاندان بود. میدانیم که در ایران به جای طبقه، خاندانها هستند که نقش دارند چون ما چندان جامعه طبقاتی نداشتیم. خاندان مشیرالدوله یعنی میرزا نصرالله مشیرالدوله و پسرانش بهویژه حسن و حسین سردمداران مدل پنجم در این دوره بودند. از این مدل مدرسه سیاسی خارج شد واز راه انداز های مشروطه ایرانی بود. مدل ششم «مشروطه خواهی» بود. این مدل در یک منطقه مرزی یعنی در میانه جنبش اجتماعی از یک سو و اصلاحطلبی در حواشی و درون دولت از سوی دیگر پدید آمد که نتیجه آن تجدید ساختار سیاسی کشور بود که در آن آدمهای مرزی متعددی عمل کردند و فعالیتهای مهمی انجام دادند.
در دوره پهلوی، من نُه مدل را شناسایی کردم. این مدلها قیاسی نیست و آنها را صرفا به صورت تئوریک به دست نیاورده ام بلکه از استقرای تاریخی من و از درون اینجا و اکنونِ جامعه ایران بیرون آمده است. مدل اول مدل «مدرسهسازی» است که از یحیی دولتآبادی تا ابوالحسن فروغی و بعد احمد بدر و شیبانی و... را شامل میشود که ادامه مدرسه سیاسی را پیش بردند وراه خاندان مشیرالدوله را پی گرفتند. دومین مدل «ساخته شدن دانشگاه» بود که دانشگاه تهران از دل آن بیرون آمد. فعالیت افرادی چون صدیق، علیاکبر سیاسی و علیاصغر حکمت در این محدوده قرار میگیرد. علیاکبر سیاسی استقلال آکادمیک را در این دوره تحکیم کرد و از 1333-1321 او رئیس منتخب دانشگاه بود. جامعه لیسانسیهها در این دوره شکل گرفت. مدل سوم مدل «دولتسازی» است که محمدعلی فروغی تا قوام و علاء در آن جای دارند و از درون این مدل سازمان برنامه درآمد که برنامههای توسعه را تدوین کرد. مدل چهارم «ملتسازی» است که قهرمان آن دکتر محمد مصدق بود و کوشید ملت ایران را به میانه بیاورد که البته مشکلات و نقدهایی در کارنامه بسیار باارزش وملی او هست . به هرحال این مدل به شکل گیری نهادهای ملی کمک کرد: مثل جبهه ملی، شرکت ملی نفت و.... مدل پنجم مدل «ساخته شدن کنش علمی» بود که قهرمان آن دکتر غلامحسین صدیقی بود. او موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی را در 1337 در دانشگاه تهران پدید آورد که مشهور به «موسسه مصدقی» بود. از رشید یاسمی تا غلامحسین صدیقی توانستند مدل کنش علمی را برای ساختن ملت دولت جدید ایرانی توسعه دهند. از نمایندگان برجسته این مدل، مجید تهرانیان بود که آیندهپژوهی ایران را به میان آورد درود بر روان او. مدل ششم، مدل «زن ایرانی» بود که موجودیت جدیدی به نام زن ایرانی را عیان وبیان کرد. کنشگران مرزی این مدل هاجر تربیت، صدیقه دولتآبادی، بدرالملوک بامداد، پروین اعتصامی، مهرانگیز منوچهریان و شمسالملوک مصاحب (خواهر غلامحسین مصاحب) بودند. اینها اولین دانشآموختگان دختر دانشسرا و بعد دانشگاه تهران بهشمار میرفتند. این افراد از سناتوری تا وزارت حرکت کردند و همزمان در جامعه مدنی نیز فعال بودند. کانون بانوان، مجله زن روز، انجمن بانوان فرهنگی و... حاصل تلاشهای این گروه برای پرکردن خلأ میان دولت و مردم بود. مدل هفتم، مدل «کودک ایرانی» بود؛ یعنی موجودی به نام کودک ایرانی در کانون توجه قرار گرفت که پیشتر مغفول بود. طفل به معنای سنتی غیر از کودک به مفهوم مدرن کلمه بود. محمدباقر هوشیار، آذر رهنما، توران میرهادی و لیلی آهی قهرمانان این مدل بودند. مجله سپیده فردا، شورای کتاب کودک، کانون پرورش و... از جمله تفضاها وظرفیت هایی بود که با این مدل در فاصله میان دولت وملت به وجود آمد. تمامی این تلاشها در شکلگیری و توسعه مفهوم ایران وحل مسألۀ ایران نقش بسزایی داشت. مدل هشتم، «اصلاحات دولتی» بود که امینی و دیگران پیگیری میکردند و از درون آن برنامههای اصلاحات و ترویج روستایی و سپاهدانش بیرون آمد. نهمین مدل «اصلاحات آکادمیک و توسعه اجتماعی در ایران» بود که قهرمان آن مجید رهنما بود و از سال 1351- 1346 تلاش کرد. بحث آموزش برای انسان را در این سرزمین مطرح کند و همینطور طرحهای منطقه ای را در این سرزمین دنبال کرد.
در دوره انقلاب هم من پنج مدل شناسایی کردم. اولین مدل در این رابطه مدل «لیبرال-مذهبی» بود که قهرمان آن شادوران بازرگان بود. فعالیتهای مرزی بازرگان و اثرگذاری آن را به تفصیل شناسایی کردم. مدل دوم «تکنوکرات- مذهبی» بود که قهرمان آن هاشمیرفسنجانی بود، االبته او در مرکز دولت قرار داشت ، سهیم در قدرت بود . بعد ها به حواشی رانده شد و نقلمکان کرد اما نقش مرزی که در این دوره ایفا کرد، بسیار اهمیت داشت. مدل سوم «روشنفکری دینی» بود که نمایندگان مختلفی داشت از بازرگان و شریعتی و پیمان تا شبستری وسروش. مثلا من بررسی کردم که چگونه عبدالکریم سروش ابتدا در ستاد انقلاب فرهنگی ودر داخل حکومت بود، آرام آرام به حاشیه رفت و در نقطه تماس میان دولت و جامعه سوق یافت ودست به کنش معرفتی زد. مدل چهارم مدل «شهرداری» است. مدل تازهای بعد از انقلاب که در کنار جمهوریاسلامی و اسلامیسازی، گفتمان شهرسازی راه می اندزد و تلاش میکند به محله وخیابان و فرهنگسرا وفضاهای واسط توجه بکند و فضاهای شهری پدید بیاورد. افرادی مانند کرباسچی از نمایندگان این مدل بودند. البته باید توجه داشت که افراد و افکار مرزی مختلفی در دور وبر کرباسچی وجود داشت که مدل را قوام میبخشیدند یعنی کنشگران فکری و مطبوعاتی ودانشگاهی و مدنی واجتماعی بودند که به توسعه همه این مدل ها یاری می رساندند وبیشترشان گمنام می امدند وکمنام نیز می رفتتد درود بر همه آنها. مدل «اصلاحطلبی دولتی» مدل دیگری بود که بعد از انقلاب بسیار اثرگذار شد و خاتمی قهرمان آن در مرکز حکومت بود وبعد از مرکز رانده شد. مدل فعلی نیز که جاری و در حال پویش است ، مدل دیپلمات-مذهبی است. این مدل در حال ساختهشدن است و افرادی حول این مدل هستند که بازی دیپلماسی برای حل مسألۀ ایران برگزیده اند و پروتکلهای دیپلماتیک پدید آوردهاند. در دوره انقلاب ما شاهد پدیدهای بودیم که در کنار انسانهای مرزی میان دولت و جامعه یک تعدادی خرده مدل نیز بهوجود آمد و از درون آن مدلهای ترکیبی نیز خلق شد.
نتیجه بحث
این بیست مدل ، معرّف همه کوشش های کنشگران مرزی ایران معاصر نیستند. نمایای یک استقرای تام وتمام نیستند. مدل های بسی بیشتری نیز بودند وهستند که هم به دلیل محدودیت های مطالعاتی وذهنی اینجانب و هم برای رعایت حوصله یک بحث کوتاه در اینجا ذکر نشده اند. مزیت مجموعه این مدلها در مرز میان دولت وجامعه، تنوع خلاق آنهاست. گویا کوششی ایرانی و پویشی ایرانی در کار بود که با توسل به مدل های متنوع، جامعه ایران باقی بماند. اما نقیصه مدل ها این بود که شکاف دولت و جامعه متأسفانه به دو شکاف دیگر تحویل یافت. یکی شکاف نخبگان و مردم بود و دیگری کشمکش میان نخبگان بود. یعنی ما قصد پر کردن یک شکاف اصلی میان دولت وملت را داشتیم ولی بر اثر خطا در محسبات وتعاملات و خطا در کنش های مان از درون آن دو شکاف دیگر پدید آوردیم.
این پدیده از آنجا ناشی شد که آدمهای مرزی بیش از آنکه فضاهای زیستپذیر، ساختارهای پایدار و نهادهای میانجی و خودگردانِ اجتماعی ومحلی وتخصصی و مدنی و حرفه ای و صنفی تولید کنند، صرفا فعالیت های پراکنده وموسمی تولید میکردند، بنابراین مشکل «دولتِ فعال و جامعۀ منفعل» همچنان به قوت خود باقی ماند. دولت ها دست به دست می شدند وهر کدام در جهتی متفاوت و اغلب متعارض فعال می شدند وهمدیگر را خنثی می کردند اما جامعه همچنان منفعل، موسمی و کوتاهمدت می ماند.
موفقترین آدمهای مرزی در تاریخ ما در این سه دوره کسانی بودند که از تولید وتکثیر فعالیت فراتر میرفتند و تولید وتأسیس فضا میکردند. یعنی هوشمندی و ژرفنگری آن را داشتند که اجتماعات محلی و جامعه مدنی را توانمند کنند و اجتماعات شهری خودگردان و اجتماعات محلی خودگردان را فعال سازند. کسانی موفقتر بودند که توانستند اجتماعات یادگیری را در خود جامعه به گونه نهادینه تسهیل کنند تا جامعه خودش بیدار و فعال شود،. به علاوه مهمترین آدمهای مرزی، آدمهای مرزی کنار دولت نبودند، بلکه آدمهای مرزی کنار جامعه بودند؛ یعنی کسانیکه فقط در حاشیه دولت تردد نمیکردند بلکه بیش از آن وپیش از آن، در حاشیه جامعه و حوزه های غیر دولتی مدنی رفت وآمد داشتند و برای توانمندسازی فضاهای واسط میان دولت وجامعه میکوشیدند.
با سلام،
سپاس بر همه ی آنان که نام بردید اما این وسط جای عامه ی مردم را خالی گذاشتید: هم در دوره شادروان مصدق و هم در پیروزی انقلاب اسلامی که با اطمینان به رهبری این شکاف بسیار باریک شده بود اما چه کسانی - بهتر است بگویم چه ایده ها، تفکر و فرهنگی - باعث شدند آن شکاف بازیک هر روز به دره ای ژرفتر تبدیل شود؟
خوش بیتی شما در دیدن مثبت ها نمی تواند واقعیات تاریخی را بپوشاند. با شرمندگی از جسارت.
سلام ممنون از دوست منتقد