با نخبه های مان چه می کنیم؟
گفتگوی بامداد لاجوردی با مقصود فراستخواه
منتشر شده در اعتماد، اول آبان 96 ، صفحه 7
· اگر الگوی مهاجرتهای شاخص معاصر را مرور کنیم، شاید بشود این فرضیه را مطرح کرد که مهاجرت نخبگان، مسبب توسعه سیاسی- اجتماعی شده و در نگاهی کلان، کشور از این مهاجرتها متضرر نشده است، شما چقدر با این فرضیه موافق هستید؟
ما میتوانیم لیست بلندی از نخبگانی که در دوران معاصر مهاجرت کردهاند تهیه کنیم و سپس نتیجهگیری کنیم که حضور وفعالیت این نخبگان در کشورهای توسعه یافته نه تنها به ایران ضرری نرسانده است بلکه باعث نوآوری و تغییر و توسعه ایران شده است اگر مدل مهاجرت عادی برای تحصیل یا مأموریت شغلی را در نظر بگیریم نخبگان مطرح ما از میرزا صالح ،کمال الملک و حکمت، غلامحسین رهنما ، صدیق و سیاسی و داور تا مصدق وبازرگان مهاجرت کردند (فقط در قرن 1200 ، حدود هزارنفر نخبه ایرانی برای تحصیل به خارج رفتند )، هم آنها و هم نخبگانی که مهاجرت از سر اجبار سیاسی داشتند از مهم ترین نقش آفرینان تحول در تاریخ معاصر ما بودند.
لیست نخبگان مهاجرت کرده در تاریخ معاصر کشور دادههای ارزشمندی هستند ولی بستگی دارد که این داده ها را چگونه تفسیر وتعبیر واستنتاج بکنیم واز آنها چه نتیجه ای بگیریم . به بیان دیگر دادهها گرسنه معنا هستند . شایسته ومنطقی نیست از این دادههای ارزشمند، تفاسیر غلط و گمراه کننده ارائه بکنیم. به همین خاطر باید حساسیت بالایی در معنا کردن آنها به خرج دهیم؛ چرا که ممکن است از مقدمات درست، نتایج غلط بگیریم، همانطور که میشود از مقدمات غلط، نتایج درست گرفت. برای مثال با هیات بطلمیوس هم گاهی خسوف و کسوف را پیشبینی میکردند، وقتی پیشبینی درست از کار در میامد تصور می رفت مبانی بطلمیوسی درست اند ، اما امروز این اتفاق نظر وجود دارد که تئوری بطلمیوس به لحاظ نظری مشکل داشته است. پس درست نیست که به صِرفِ نتایج کاربردی مفید از یک مقدمات، ادعای صحت آن مقدمات بکنیم یا همواره چنین نیست که ما از مقدمات درست، استنتاج های صحیحی به دست خواهیم داشت.
بنابراین نحوه استدلال در یک کار علمی و محققانه اهمیت ویژهای دارد و باید دید که محقق از مقدمات درست چگونه به نتیجهگیری رسیده است و محقق باید این خودآگاهی معرفت شناختی وروش شناختی را داشته باشد که از مقدمات درست، الزاما به نتیجه درست نخواهد رسید زیرا نحوه استدلال او نیز مهم است و چه بسا از اطلاعات درست، با مغالطههایی به نتایج نادرست برسد.
تجربه ایران و کشورهای دیگر نشان میدهد حذف کامل نخبگان ، خیالی گزاف است. اگر محدودیتی بر سر راه نخبگان اعمال شود، آنها به سبب قابلیت های تحرک( mobility) بالایی که به لحاظ فکری ومعرفتی وانگیزشی وهنری واجتماعی وجهانی دارند ، دیر یا زود و کم وبیش، راه بدیلی را پیدا میکنند و توانمندی و استعدادشان را در مسیری دیگری بروز میدهند. حکایت نخبگان ، همان حکایت پری رویی است که »تاب مستوری ندارد، چو در بندی سر از روزن برآرد»، یعنی نخبه بنابه سرشت نخبگی خویش از تسلیم شدن به محدودیت سرباز می زند واز زیر تعریف می لغزد و در پی روزنه و منفذی برای خودْبیانی (self expression) و ابراز استعداد خودش هست .
اما نمی توان از این مقدمات نتیجه گرفت که در ایران مشکلی به نام مهاجرت نخبگان نیست. مگر جامعه حق ندارد ونیاز هم ندارد تا از نخبگانی که در دامنش پرورانده است استفاده بهینه وبیشینه بکند؟ پس منطقا مخدوش است که بگوییم چون نخبه ها اگر هم از این سرزمین بگریزند بالاخره منشأ دگرگونی می شوند پس بنشینیم و به فال نیک بگیریم تا با انواع تضییقات و سرکوب ها وتاراندن شان، اسباب مهاجرت آنها را فراهم بکنند و ما نسبت به مهاجرت شان نگران نباشیم. امروزه جوامع دنیا در میزان بهرهمندی از سرمایههای انسانی با یکدیگر در شرایط رقابتی شدیدی به سر می برند. سرمایه فکری وارتباطی نخبگان برای یک جامعه ثروت است و شرایط امکان آن جامعه را برای توسعه افزایش میدهد. امروز منتقدان حتی در کشور اروپایی بحث می کنند که چرا رقم مغزههایشان در استرالیا وامریکا وکانادا زیاد است
· شواهد نشان میدهد، ارتباط نخبگان ایرانی با کشورهای توسعه یافته، منجر به افزایش سرمایه انسانی در سطح فردی و کلان کشور شده است.
به طور سنتی برای تبیین مهاجرت نخبگان از مدل فرار مغزها (Brain Drain) استفاده می شد. این الگو از مهاجرت نخبگان به عنوان فرار مغزها یاد میکرد. فرار مغزها تنها بخشی از مسئله مهاجرت نخبگان را توضیح میداد، در حالیکه تعبیر فرار مغزها ابعادی از قضیه مهاجرت نخبگان را نمیتوانست، بیان کند. بنابراین مدل فرار مغزها نیاز به بهبود و توسعه داشت.
در همین رابطه و در راستای توسعه مدل فرار مغزها، مدل چرخش مغزها (Brain Circulation) به میان آمد. این مدل معتقد بود نباید تعبیر فرار را برای مغزها به کار برد. در این مدل مغزها در جهان به گردش در میآیند. در این مدل اینطور توضیح داده میشود که با گردش مغزها، این فرصت برای یک قلمروی سرزمینی فراهم بشودکه بتواند مغزهایی که از سرزمینش خارج شدهاند به تناوب به کشور بیایند وبروند وبلیت دوطرفه داشته باشند و از ظرفیت آنها استفاده شود.
اما مدل چرخش مغزها هم نتوانست به خوبی فرآیند جابجایی نخبگان در جهان را تبیین کند. به همین ترتیب مدل (Brain Gain) یعنی کسب مغزها مطرح شد. این مدل به دنبال فهم این مسئله بود که نخبگان چطور میتوانند منشأ ارزش افزوده ملی شوند. این مدل نشان میداد نخبگان حتی اگر به قلمرو سرزمینی اول خود باز نگردند، خواهند توانست به ارزش افزوده ملی کمک کنند. در این مدل به جای تاکید بر محل زندگی و حضور نخبه بر تاثیر تولیدات و دانش واندیشه وهنر ومعانی او در ارزش افزوده ملی کشورش تاکید میشود البته به شرطی که آن حس تعلق ملی در او باقی بماند. بنابراین قائلان به این مدل کشورها را بر این مبنا ارزیابی میکنند که نخبگان چقدر توانستهاند به ارزش افزوده ملی کمک کنند، فارغ از اینکه وی در چه نقطه جغرافیایی یا کشوری زندگی میکند میتواند عامل کسب منافع ارزش افزوده ملی برای کشورش شود.
اما مطالعات تجربی مشخص کرد حتی مدل کسب مغزها هم در تبیین ابعادی از ماجرا ناتوان است. به همین خاطر شکل توسعهیافتهتری از این مدل بیان شد و به همین خاطر مفهوم دیگری تحت عنوان دیاسپورا (Diasporas ) یعنی هویت متفرق ملی عنوان شد. این مفهوم اشاره به نخبگانی دارد که متعلق به سرزمینی هستند اما در نقاط دیگر دنیا پراکنده شدهاند، یکی از بزرگترین پراکندگیهایی نخبگان مربوط به چین است، به طوری که، امروزه چین یا هند و یهودیان هویتی پراکنده در جهان دارند و از طریق آنها اعتبار و نفوذ سیاسی و اقتصادی در جهان کسب میکنند. تمرکز این مدل بر نحوه مدیریت استعدادها و نخبگان است به طوریکه در این مدل اگر مدیریت استعداد در کشور وجود داشته باشد،حضور نخبگان آن کشور در مناطق توسعه یافتهتر میتواند دستاورد به همراه داشته باشد.
· اگر بخواهید مدل دیازپورا یا پراکندگی را در خصوص مهاجرین ایرانی توضیح دهید، چگونه خواهد شد؟
مدل دیازپورا به ما میگوید ایرانیان حتی اگر هم در جغرافیای ایران حضور نداشته باشند همچنان سرمایههای فکری و انسانی و اجتماعی ایران محسوب میشوند و میتوانند توان وظرفیت رقابت پذیری ایران را افزایش دهند و در برهههای مختلف تاثیرگذار باشند و حتی نقشآفرینی سیاسی داشته باشند. برای نمونه چند سال پیش وقتی چالشهایی بر سر نام خلیج فارس پیش آمد و اتفاقاتی افتاد که به ضرر هویت ملی ایران بود، ایرانیان خارج از کشور، بسیار زودتر از ایرانیان داخل کشور واکنش نشان دادند. این کنش ایرانیان در خارج از کشور از طریق مدل دیازپورا قابل فهم است. مدل دیازپورا میگوید، مغزها هرجا بودهاند اثرگذار بودهاند.
اما چیزی که مهم است «حس تعلق نخبگان» به سرزمینشان است. اگر حس تعلق به سرزمین در میان نخبگان وجود داشته باشد و با سیستم های حکمرانی ومدیریتی وفنی واقتصادی واجتماعی ومدنی کشورشان همچنان مراوده ومشارکت و ارتباط سازندۀ لازم داشته باشند پراکندگی نخبگان در نقاط مختلف جغرافیایی نه تنها تهدید نخواهد بود بلکه یک امتیاز خواهد شد. اما نکته تعیین کننده آن است که سیاستگذاران باید بسترهایی را فراهم کنند و موانعی را رفع کنند تا کشور بتواند بیشترین بهرهوری را از پراکندگی نخبگان در جهان داشته باشد و هرجا هستند حس تعلق در آنها زنده باشد. پس مهم این نیست که نخبه ای مهاجرت می کند بلکه مهم این است که آیا امکان مشارکت آزادمنشانه وقانونمند وصلح آمیز واحترام آمیز او در توسعه اقتصادی وعلمی وفنی واجتماعی وسیاسی وفرهنگی ایران هست یا نیست؟
بله نخبگان در هر جایی خلاقیتهایی دارند. وقتی ما در سطح فردی تحلیل میکنیم، میگوییم نخبگان هر جایی باشند خلاقیت دارند و نمیتوان آنها را محدود کرد. اما این تحلیل در سطح خرد است ولی اگر ماجرا را در سطح کلان ببینیم، سهم حکمرانی خوب در استفاده از ظرفیتهای نخبگان تعیین کننده می شود. در این سطح تحلیل، متغیر تعیین کننده سیستمهای اجتماعی و حکمرانی خوب است. برخی میگویند هر شری در عالم، خیراتی به دنبال خود دارد اما این نمیتواند مبنایی باشد که ما نگران نباشیم و بی توجهی نشان دهیم
- من نگاه خیر و شری به ماجرا ندارم اما سوالم این است که وجه نگرانی کجاست؟ این طبیعی است که آدم از کشوری در حال توسعه به کشوری در حال توسعه برود و سرمایه انسانی خودش را افزایش دهد.
بله هرکس آزاد است کجا بخواهد شکوفا بشود ( هرچند حتی گاهی نخبگان زن ما به خاطر ممانعت همسرشان از حقوق رفت وآمد وتردد بین المللی محروم می شوند واین نقیصه ای در نظام حقوقی ماست) اما مسؤولیت مدیران و حکمرانان این است که حس تعلق نخبگان به این آب وخاک و نقش ومشارکت وحضور ودخالت واشتراک آنها را در توسعه کشور به بیشترین مقدار برسانند نه اینکه آنها را برنجانند و گریزان بکنند. پس نگرانی بابت بهرهوری است. مجموعه داشتههای ملی ما، تعیین کننده قدرت رقابت پذیری کشور است وچه داشته ای پر ارزش تر از سرمایه فکری ونخبگی ایرانی است؟ بحث بر سر این است که ما چقدر میتوانیم از داشتهها و امکاناتمان برداشت و بهرهوری بیشتری داشته باشیم. به بیانی چطور میخواهیم از منابع محدود به صورت بیشینه استفاده کنیم. راستی چرا ما با استفاده از نخبگان مان این سرزمین را با آن همه ظرفیت های تمدنی وتاریخی اش به کشوری مهاجر پذیر ( ان هم نه یکسره از کشورهایی مثل افغانستان وعراق وسوریه بلکه) از کشورهای اروپایی وآسیایی و امریکایی نکنیم. اگر عرضه داشته باشیم از همه جای دانشگاه ها وکشورهای پیشرفته به این جا سرازیر می شوند. چنانچه مهاجرت عامل تمدن ساز است چرا ما فقط فرستنده مغزها باشیم ونه میزبان آنها؟!
· بحث بر سر این است که در رویکردی،سقف توان آموزش عالی ایران همین وضعیت فعلی ماست، آیا به نظر شما راه حل احتمالی خروج از رکورد، چرخش نخبگان و مهاجرت نیست؟
سقف توان آموزش عالی ایران با افزایش استقلال دانشگاه ها و حمایت از همکاری های خلاق بین المللی آنها وبا آزادی علمی وتمرکز زدایی و سیاست های جذب و حمایت نخبگان ، مطمئنا افزایش می یابد. پس اگر سقف ما کوتاه است از کوته اندیشی سیاستی واز ضعف سیاستها وسیستم های ماست. مهاجرت در شکل چرخش نخبگان فرصت ساز است. به طوریکه شما برای فرصت مطالعاتی به کشوری توسعه یافته بروید و دوباره به کشور باز گردید. اما اگر نخبگان بروند ونیایند و نتوانند تردد بینالمللی داشته باشند، کشور نتواند از تولیدات ومشارکت وفکر وابتکار آنها استفاده کند عملا چرخش نخبگان اتفاق نیافتاده است. مثلا دکتر سمیعی منشاء کارهایی مفیدی شده است؛ سمیعی در اینجا سخنرانی و درمان انجام میدهد و این امکانات و مبادلات یک امکانهای چند فرهنگی و بین المللی ایجاد کرده است. امکانهای در مقیاس جهانی که به واسطه حضور او در خارج از کشور برای قلمرو سرزمینی ما ایجاد شده است. وقتی ما بخشی از سرمایه الیت خود را از دست میدهیم به همان میزان خاکمان فرسایش پیدا خواهد کرد و ضریب هوشی ایرانیان رقیق خواهد شد و ذخیره ژنیتکی جامعه کاهش می یابد.
· اخیرا گزارشی منتشر شده و در آن به این موضوع اشاره شده که میزان مهاجرت نخبگان در ایران نسبت به افراد تحصیل کرده داخل کشور، پایین است. این یعنی، این ادعا که ضریب هوشی ایرانیان رقیق شده،قابل تردید است.
فرض کنید ما وارد مناقشات آماری نشویم و من با شما مماشات می کنم . حالا دو سرزمینی را فرض کنیم که از هر دو به یک اندازه افراد و نخبگان مهاجرت کردهاند، اما بسته به نوع سیستمهای اجتماعی آنها و بسته به مقدار حسّ تعلق این کنشگران به هویت ملیشان، بهرهوری آنها از این کنشگران متفاوت خواهد بود مثلا در کشوری با حکمرانی خوب، نخبه ها نوعا می روند ومی آیند واگر هم نمی آیند ارتباط مجازی مثبت دارند و از ارزش افزوده فعالیت های اقتصادی وفکری وعلمی وهنری آنها کشور مبدأ نیز به نوبه خود بهره مند می شود
· آیا جغرافیا در دورانی که فضای مجازی قدرت گرفته، اهمیت دارد. هرکسی میتواند به صورت آنلاین یا مدت زمان کمی بعد از یک سخنرانی، متن و تصویر سخنرانی را دریافت کند و حتی به صورت آنلاین در کلاس درس اساتید خارج از کشور مشارکت داشته باشد.
امروزه مباحثی در خصوص مرگ فاصله (Distance Death) مطرح شده است؛ اما ما باید نگاهی مبتنی بر حقوق انسانی داشته باشیم هرکس حق دارد از کشورش مسافرت کند وباز به کشورش برگردد وآزادی فکر وبیان وارتباطات داشته باشد. بسیاری از روشنفکران ایرانی باید بتوانند به کشور رفت و آمد داشته باشند. هر یک از این محدودیتها به امکانهای ملی لطمه میزند و فرصت ارتباط جامعه ملی را از این سرمایهها میگیرد.
· اما آنها چه در کشور باشند چه نباشند، تاثیرگذاری آنها بر فضای فکری کشور وجود خواهد داشت. از سویی دیگر بسیاری از روشنفکران که مهاجرت کردهاند، در آنجا افقهای دیدشان گسترده شده است و نگاهشان به مسائل به طور کلی عوض شده است.
طبق تحقیقات صورت گرفته یکی از عوامل تمدنساز مهاجرت است. با این حال انسانهایی که مجبور به مهاجرت اجباری شدهاند در شرایط دوری از خانواده و وطن خود از نظر جسمی و روحی واجتماعی اذیت شدهاند ومتحمل هزینه هایی ناخواسته شده اند و این از نظر اخلاقی و انسانی مذموم است. هرچند باور داشته باشیم مهاجرت همانند شری است که ممکن خیراتی به دنباله خود داشته باشد؛ اما همین مهاجرت میتواند به شکل قانونمند باشد، یعنی به جای اینکه شکل گریز داشته باشد، بر مبنای میل و اراده و در شرایط روحی مناسب برای مهاجران باشد و انگیزه مهاجرت استفاده از امکانات روز دنیا باشد،نه فرار از یک وضعیت نامطلوب. در چنین شرایط ثمره مهاجرت منجر به افزایش ارزش افزوده ملی میشود و بهرهوری بیشتری خواهد داشت.
· اما حتی مهاجرتهای از جنس فرار و اجبار هم به توسعه ملی کمک کرده است، بهطوریکه اگر برخی مشروطهخواهان در ایران میماندند مشروطه اتفاق نمیافتد یا اگر بازرگان و چمران تمام عمرشان را در ایران میماندند، نگاهشان به مسائل سیاسی مانند دمکراسی و نهادسازی اجتماعی جور دیگری بود.
مشروطه خواهانی که از کشور خارج شدند، بر اثر استبداد رفتند؛ یعنی در آن زمان مطالباتی در سطح ملی به راه افتاد، گروهی پیشرو پدید آمد، ایده تغییر نظام سیاسی-اجتماعی مطرح شد اما سیستم دربرابر این مطالبات وکنش ها مقاومت کرد. بنابراین نیروهایی که به دنبال تغییر بودند با مقاومت و محدودیت روبرو شدند و به بیانی عاملیت درون مرزی خود را از دست دادند و به ترک وطن ناچار شدند -طرح بحث شما باید به درستی مفصل بندی شود- در تجربه مشروطه این پذیرش در سیستم وجود نداشت تا ایران با هزینه کمتر تغییر وتوسعه پیدا بکند. اگر از اواخر قاجار تا به امروز محافظه کاری وسرکوب و تضییع حقوق تحول خواهان در این سرزمین را نداشتیم ویا کم داشتیم مطمئنا امروز ایران در ردیف کشورهای موفق دنیا حداقل در حد کره جنوبی وبرزیل و هند بودیم گذشته از این ، از نظر اخلاقی نیز ما نمیتوانیم از اینکه هر شرّی ممکن است نتایج خیری داشته باشد به این نتیجه برسیم که نسبت به ایجاد شرّ بیتفاوت باشیم ما باید تا جایی که می توانیم به تقلیل شرّ وبه افزایش خیر در این عالم کمک کنیم
· زوایه دید بحث ما اخلاقی نیست. نگاه کلان است و دنبال دستاوردهای کلان مهاجرت در توسعه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی هستیم. میخواهیم ببینیم آیا مهاجرت (در هر شکل) منجر به کاهش دامنه شر ( مثل عقب ماندگی، فقر، استبداد و...) شده است یا نه!؟
سه کشور ایران و ترکیه و ژاپن مسیر توسعه را در یک مقطع زمانی شروع کردند. اصلاحات دوره ناصری در ایران ایران با دوره میجی در ژاپن و با اصلاحات عثمانی ترکیه همزمان بود. اما میزان بهرهوری از تغییرات و داشتههای ملیشان تفاوت دارد، یعنی ایران از نظر نرخ شاخصهای جهانی از هردو کشور ژاپن و ترکیه عقب تر است. نخبگانی به سبب نابرابری و سرکوب از کشور میگریختند و انسانهایی خلاق میشدند اما چرا نگذاشتیم در همین سرزمین از خلاقیت شان بهره گرفته شود. بخش بزرگی از استعدادها بر اثر سرکوبهای دوران مشروطه لطمه دیدند روشن است که اگر اینجا شکوفا میشدند ما از نتایج شکوفایی آنها بهره مند میشدیم.
من مدلهای مختلفی از اصلاحات را مطالعه کردهام. عباس میرزا اعزام دانشجو به کشورهای پیشرفته را به عنوان یک کنش مطرح میکرد. نگاه عباس میرزا به اعزام نخبگان به خارج از کشور سرکوبگرانه نیست و عباس میرزا برای سرکوب نخبگان آنها را وادار به ترک وطن نمیکند. در حقیقت عباس میرزا امکاناتی برای نخبگان کشور فراهم میکند که آنها بتوانند در خارج از کشور ادامه تحصیل بدهند. اما بعد از عباس میرزا ما مدل دیگری را هم تجربه کردهایم. این مدل در دوره صدراعظمی امیرکبیر تجربه شد. امیرکبیر پس از تاسیس دارالفنون، مدرسان و اساتید را برای تدریس در دارالفنون به ایران دعوت میکرد که این تصمیم او منجر به تربیت گروهی از دانشجویانی شد که هریک از آنها توانستند در زمانه خود شخصیتهای موثری باشند. به طور کلی هر دو مدل تجربه شده در دوره عباس میرزا و امیرکبیر نتایج مثبتی برای توسعه کشور داشت. بهرهوری مثبت و بالای این مدلها نشان میدهد نباید مسئولیت و تدبیر دولتها را در این باره نادیده بگیریم. حکمرانی خوب، تدبیر و مسئولیتپذیری دولت در کشف و مدیریت استعدادها قطعا موثر است. تجارب نشان میدهد اینکه رابطه دو طرفه رضایتبخشی میان نخبگان ایرانی مقیم خارج وحکومت ایران نیست یک خسارت ملی است . بایستی شکاف دولت و ملت را کم کنیم تا قلمرو سرزمینی از نخبگان خود بیشتر استفاده کند حتی اگر هم در تردد یا مقیم خارج هم باشند
· به نظر شما چرا ایران توان بهرهمندی از سرمایههای انسانی و نخبگان مهاجر خود را در دوران کنونی ندارد؟
یک علتش در مشکل سرمایه اجتماعی است. ایران جامعهای است با سرمایه اجتماعی سرگردان. شما حتما شنیدید که سرمایه اجتماعی ایران در حال زوال است و مشکلاتی در سرمایه اجتماعی ایران وجود دارد . من چند منبع بینالمللی را مقایسه کردم و دیدم نرخ سرمایه اجتماعی ما در منابع مختلف با یکدیگر متفاوت است.مثلا شاخصی وجود دارد به نام «موفقیت سرمایه اجتماعی»( social capital achievement ) ایران در این شاخص از 117 کشور رتبه 110 را دارد در حالیکه در منبع دیگری مثلا در شاخص لگاتوم که 9 مولفه دارد ویکی از آنها سرمایه اجتماعی است، رتبه سرمایه اجتماعی ایران از 149 کشور، 74 است. اگر این رتبهها را به مقیاس صد تبدیل کنیم، در شاخص اول رتبه 94 را داریم و در شاخص دیگر 49 هستیم. من متوجه شدم این اختلاف رتبهها به دلیل آن است که در شاخص اول ، ملاک هایی مانند حکمرانی خوب ، کیفیت قوانین ، پاسخگویی ، حقوق وآزادی ها وبرابری قدرت خرید در ضمن سرمایه اجتماعی لحاظ شده است و در نتیجه رتبه ما بدتر شده است اما در لگاتوم چون سرمایه اجتماعی جداگانه اندازه گیری شده است و کیفیت حکمرانی و آزادی ها وبقیه مؤلفه ها نیز جداگانه محاسبه گشته است در نتیجه رتبه ما در شاخص سرمایه اجتماعی لگاتوم نسبتا بهتر از شاخص قبلی است . پس ما سرمایه اجتماعی بالقوه ای داریم ولی این سرمایه اجتماعی نهادینه نمی شود. به عبارت دیگر ما در سرمایه اجتماعی خود موفقیت نداریم. من از این وضعیت، مفهوم سرمایه اجتماعی سرگردان و سرمایه اجتماعی تأسیس شده را استخراج کردهام. مسئله ما نهادینه کردن سرمایه اجتماعی و بهرهوری از سرمایه اجتماعی است، ما سرمایه اجتماعی بالقوه کم ندارم ولی بخش بزرگی از این سرمایه، سرگردان است. همینطور سرمایه انسانی وفکری خوبی داریم اما از آنها به خوبی استفاده نمی کنیم
از منظر کلان و انسانی، ظرفیتهای خلاقیت در انسان با مهاجرت و تحرک اجتماعی افزایش مییابد؛ مثلاکسی که فرار کرده و با ریسکهای ترک وطن دست و پنجه نرم میکند اما در نهایت در دپارتمانی با امکانات تازهای روبرو شده که منجر شده بازدهش بالا برود. از این واقعیت و مثالهای تجربی ما نمیتوانیم نتیجه بگیریم که ظرفیتهای خودمان را محدود کنیم با هدف اینکه خلاقیت ایجاد شود. در عوض میتوانیم امکانات خلاقیت را برای نخبگان در خود سرزمین یا در تردد صلح آمیز بین وطن وخارج فراهم کنیم؛ به طور روشن امکان تردد برای آنها فراهم کنیم و بدون آنکه حقوق کسی ضایع شود، از خلاقیت افراد استفاده کنیم.
5 درصد جمعیت ایران دانشجو و 16.5 درصد دانشآموز هستند یعنی حدود 22 درصد جامعه ما استعدادهایی هستند که اگر نظام های ما نخبه پرور باشد و به نخبه ها احترام قائل بشویم ومحافظت از حق وحقوق آنها بکنیم از استعدادهای آنها در یک دنیای بشدت رقابتی شده بهره مند می شویم. ما اگر سیستمهای مدیریت استعداد و بهره وری از استعداد های انسانی وظرفیت های نخبگی داشته باشیم میتوانیم سرمایههای انسانی کشور را توسعه دهیم، دستاوردهای بیشتری خواهیم داشت.
· در دوره قاجار کشور به سمت نخبه پروری و اعزام دانشجو به خارج از کشور رفت، نتیجه آن سیاستها نشان میدهد که اعزام دانشجو به خارج و مهاجرت نخبگان در راستای توسعه بوده است.
در دوره قاجار برخی سیاستهای خوب از سوی اصلاح طلبان دولت سبب شد شکوفاییهایی فرهنگی و علمی به وجود بیاید. طرح دارالمعلمین و دانشگاه تهران توسط کسانی دنبال شد که برای شان فرصت رفت و آمد از سوی دولت به کشوری پیشرفته ایجاد شده بود و آنها توانستند از نزدیک توسعه کشورهای دیگر را لمس کنند و به دنبال الگو برداری از آنها باشند. همین شد که این افراد وقتی به ایران بازگشتند تلاش کردند در ایران طرح دانشگاه را پیریزی کنند. برای فردی مانند کمالالملک، این امکانات فراهم شد. حتی کمالالملک وقتی مدرسه صنایع مستظرفه را ساخت، به دلیل برخی محدودیت ها، قهر کرد و آن مدرسه از امکان و قابلیتهای کمال الملک محروم شد.
شما دارالفنون را تحلیل کنید، دارالفنون میتوانست عامل یک رنسانس ایرانی باشد. ما میتوانستیم در اواخر دوره قاجار چیزی شبیه رنسانس را تجربه کنیم که اگر این اتفاق میافتاد امروز ما با ظرفیتهای بیشتری روبرو بودیم.
در مجموع من نمیتوانم با این مسئله موافق باشم که سرکوب یک عامل مبنایی برای رشد است. سرکوب و محدودیت بهرهوری را کاهش میدهد و ریسک جامعه را افزایش میدهد. هر نوع ناکارآمدی در سیستمهای حمایتی و تسهیلگر زیان آور است. سیستمهای ما باید حامی وتسهلگر وحرمت گذار نخبگان باشد.
· اما در دوره پهلوی الگوهای اعزام به جارج اعزام شد اما نتیجه مورد انتظار بدست نیامد
در دوره پهلوی دوم بود که پول نفت یک باره وارد کشور شد بدون آنکه ساختارهای مولد کافی وحرفه ای ما توسعه پیدا بکند وبدون اینکه توسعه سیاسی رضایتبخش بهنگامی اتفاق بیفتذ در نتیجه خلاقیت نخبگان رو به زوال وسستی گذاشت. بوی رانتهای نفتی همه را کرخت کرد. بخشی از امکانات ممکن است خلاقیت ما را از بین ببرد. ظرفیت بهره گیری از امکانات، مهم تر از خود امکانات است. من معتقدم ثروت فقط در شرایط مولد خود می تواند منشاء خلاقیت شود. به طوریکه در شرایط فعلی هم با وضع مدیریت فعلی، اگر درآمدهای ملی ما چندین برابر شود به احتمال زیاد خلاقیت نخبگان کمتر خواهد شد.
- موضع ما هم دفاع از سرکوب نیست. بلکه صحبت از پیامدهای ناخواسته مهاجرت است و اینکه نباید تصور شود مهاجرت نخبگان الزاما نتایج زیانآوری به همراه خواهد داشت.
به طور قطع مهاجرت منجر به توسعه سیاسی و اجتماعی ایران در طول تاریخ شده است. الان هم باید توسعه مهاجرت داشته باشیم. ما باید امکان مهاجرت ایرانیان را به کشورهای توسعه یافته فراهم کنیم و این فرصت را برای شهروندان کشور ایجاد کنیم که بینالمللی بشوند و با جهانی متکثر مراوده داشته باشند. جهانی که چند فرهنگی است و اعضا آن با یکدیگر گفتگوی فرهنگی میکنند و لازمه این، نظامهای تعلیم و تربیت کارآمد است. اشخاصی که شما می گویید مهاجرت شان منشأ توسعه ایران می شود در دوره کودکی ونوجدانی به نوعی تعلیم و تربیت شده اند که خودتنظیم وخود راهبرند و به خودشکوفایی فکر می کنند. اما نظام تعلیم تربیت فعلی ما خلاقیت و عزت نفس را از دانشآموزان میگیرد و به آنها اجازه پرسشگری وخودباوری نمیدهد.
ما باید ایران را از انزوا و توهم و معرفتهای کاذبی که بر ذهن برخی غلبه پیدا کرده است که جامعه را نیز حیات خلوت خودشان میدانند، خارج کنیم. یک فرد معمولی وقتی متوهم است تنها به خانوادهاش لطمه میزند. ولی آنها که در جایگاه یک سیاستگذار هستند و حوزه عمومی تحت تاثیر تصمیمات و اقدامات آنهاست و نحوه تخصیص و توزیع منابع عمومی متکی به سیاستهای آنهاست، کوچکترین غفلت و خطای شان بزرگترین خسارتهای ملی را ایجاد خواهد کرد . مطمئنا تعامل و ارتباط با جهان سبب میشود مابه جای نگاه محدود و محلی، نگاهی جهانی داشته باشیم و به این باور برسیم که یک ایرانی میتواند جهانی بیندیشد ودر جهان تردد هم داشته باشد اما همسوبا منافع ملی خودش عمل کند.
فایل پی دی اف قابل دریافت از اینجا