مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

معذرت خواهی از لغو برنامه رونمایی کتاب آرامش در طوفان

پوزشخواهی صمیمانه از اینکه 

به سبب  اعلام تعطیلی  و  نبود  امکان استفاده از گاز 

برای حداقل گرمای لازم در سالن خانه اندیشمندان علوم انسانی 

برنامه روز یکشنبه 25 دی ماه 1401

برای معرفی وبررسی کتاب آرامش در طوفان

 به وقتی دیگر موکول شده است

معذرت از  مؤلف محترم این کتاب  وهمه سخنرانان ناقد 

وعموم علاقه مندان به  این مباحث  که قصد شرکت در این گفت وگو  و هم اندیشی داشتند

 

چاپ بیست و پنجم ما ایرانیان منتشر شد

ما ایرانیان 

چاپ بیست وپنجم 

شطرنج باد

شطرنج باد


مقصود فراستخواه   

  بهار 1401

 

«شطرنج باد» فیلمی از محمد رضا اصلانی/بهمن فرمان آرا

 آذرماه 1355 در سینما دیاموند اکران شد

و بی درنگ از دو سو ؛ هم از بالا وهم از پایین،

 طرد شد و لگدکوب شد

و  قربانی شطرنج «باد» شد.

 

همه رویدادها در یک خانه ، در عمارتی مجلل اتفاق می­افتد. داستان ، داستان مناسبات سنتی واشرافیتی فاسد و نظامی گر و رانت جو و رشوه خوار است با بزک های تازه از سرمایه داری مالی دلالی، بیع وشرای صنعتی!  سبک زندگی متناسب یا آن . خود را از چشمها پنهان می دارد و  دوباره به شکلی دیگر بازتولید می شود تا همچنان آزمندی و شهوتِ و شرارت  نهفته در طبیعت بشر  را ظاهر بکند

.....

حاج عمو(محمد علی کشاورز) از طریق صیغه شرعی«خانم بزرگ» وارد خانه شده وجاخوش کرده، رمضان وشعبان را نیز از طایفه خود به اینجا آورده است. با مرگ خانم بزرگ، حاجی عمو،  شهودی از  اهالی دست وپا می کند؛ و با مهرهای جعلی،  بنجاق ها را به نام خود انتقال می دهد و چپق تازه می کند  و البته  که به تمام آداب شریعت و نماز و سجاده نیز  پایبند است.  شعر های روحانی می خوانند و او رقص های جسمانی می کند .

خانه مجلل وهم انگیزی که همه چیز آن بادآورده است و معروض باد؛ شاید استعاره ای از جامعه ای بدون بنیه طبقاتی. اتابکی که از او تنها عکسی بر قاب روی دیوار مانده و لعنت زنان رختشوی. خانم بزرگی که صیغه شرعی یک شبه حاج عمو شده و و اکنون بر سر مرده ریگش جنگ همه علیه همه به راه افتاده ، حاج عمو با مهر های قلابی اش واسناد جعلی اش که همه در آتش سوخته اند، خانم کوچک(فخری خوروش) وارث خانه، در بالاترین طبقه بر روی صندلی چرخدار  نه بر مال خویش مالکیت دارد ونه  حتی به بدنش؛ آخر سر نیز خود را بسختی بر روی زمین و از پله ها پایین می کشد  و نفس زنان به زیر زمین عمارت و سرداب و حمام می رسد: حاج عمو و کنیزک پشت بخار متصاعد در عشرت اند. شهوت و جنایت در هم می آمیزند.

رمضان وشعبان میان طبقات درگیر طمع و وسوسه اند و مدام پله ها را بالا و پایین می دوند. طبیب نیز در طبابت خویش در می ماند ، تجویزش قدری تریاک است و از بیمارش می خواهد که به مقدسات فکر بکند. دایه هم که از اسپند ودعایش دیگر دودی نیز بر نمی خیزد. کم سن وسال ترین فرد باقی مانده از خانه، پسربچه کتک خور نوکر هراسانی است فانوس به دست، بی همه چیز؛ رهسپار آینده ای مبهم در شهری زوار در رفته

.......

بیرون از خانه، جهان مردم عادی را می بینیم قرین آب و باد و آتش وخاک. جهانی که اما اصلا جهان خوب وعادلانه ­ای نیست: زنان رختشوی یک ریز به همراه مالش مشتها با آب و پارچه ها به صدایی درهم وبرهم با هم سخن می گویند؛ درباره داخل عمارت: «حاجی جادو وجنبل هم بلد است... روی مردم سرب داغ می ریخت، به بچه هایش هم رحم نمی کرد، فقط شلاقش نصیب ما شد، خدا نمی گذارد، خدا گذاشت، این دفعه حضرت عباس نگذاشت و...،» . اینها همهمه دارند ولی مکالمه نه اصلا! چیزهایی می گویند اما گفتمان ندارند . «می گن می گنِ» آنها نمادی از صدای بی صدایان است و حاوی سوء تفاهم های مکرر زمانه است.  فرزندانشان بی خبر از اینده موهوم خویش به هم می لولند. رختشوی ها با پچ پچ خویش تمام احساس حقارت و محرومیت خویش را با هم رد وبدل می کنند: انباشت نفرت وبیگانگی تا سیکل های تازه ای از خشونت وهیاهو و غوغای توده ها. نظام بهره کشی به صورت عمودی و افقی جریان دارد:  اربابان از رعایا  و رعایا از همدیگر  ...مناسبات کثیف تو در تویی که بذر نفرت وشرارت می کارد تا  انتقام جویی درو کند

...

تمام داستان در همان خانه است: خانم بزرگ- حاج عمو - خانم کوچک- کنیزک(شهره آغداشلو)- رمضان و شعبان. اینان از بالا تا پایین بر سر مرده ریگی، شطرنج می­ورزند ؛ خود نیز مهره های شطرنج می شوند ؛ جنگ همه علیه همه. شطرنج بازان ومهره ها جا به جا می شوند، با موزیک متنی از ساز و کوبه وطبل و شیپور و ابهام مکرر سکوت. شطرنجی هوس آلود، آزمندانه، شرارت آمیز و در نهایت جنایت بار .... پیچ وتاب خشونت وجنایت از تعلیمی تا تپانچه. به همراه مهر وسجاده و تسبیح، عبادت وشهوت، تجوید و جنایت،  شعر و  وشراب وقرابه : بریکولاژی درهم برهم  از قدیم و جدید. جهنمی برافروخته شده از ستم وسیاهی ،دوزخی که یک یک همه را در لهیب خود فرو می برد و همچنان هل من مزید می گوید . عمارت مجلل از بالا تا زیر زمین، از نقشه های شیطنت آمیز خودآگاه تا ناخودگاه امیال و سرکوفتها و عقده ها که خفایای متعفنی در پشت بزک های  یک  اشرافیت فاسد را برملا سازد

....

رمضان رو به برادر کوچک(شعبان) می گوید: «ما دیگر کار لازم نداریم، مزد برای چی؟ کارگر می خواهیم چکار»، «زرگری ضرر داره، بهتره مِنْ بعد  بیع وشرا کنیم،  اصلا می صرفه فقط دلالی کنیم، دو معامله در سال جور کنیم از کل زرگری های ما سره» . یک طبقه بی ریشه در حال ظهور با ادا و اطوار تازه اما همان قواعد زندگی قدیمی! . مردانی بر ضد یک زن همدست می شوند با استدلال های مذکر: «یک الف ضعیفه و این خانه در اندشت».

نظمیه چی ها نیز  در ساخت و پاخت با طرفهای مختلف دعوا هستند.  و تمام فکر وذکر شان بالا بردن سهم خود در این میان . کمیسر بر سر صفحه شطرنج می آید و وارد بازی می شود: « آقا ! می شود در نظمیه حل کرد، خرج دارد البته، ما سرسپرده ایم...». فساد از خانه ها تا ادارات، از  مغزها و دلها و باورها و مقدسات و دستها تا مناسبات رسوخ کرده ، ومدام تمام شراشر زندگی اجتماعی را مثل خوره از درون می خورد.

اینها همه شطرنجی در عمارت است....اما شطرنج باد که گویا از محیط همهمه مردمان عادی، زنان رختشوی آغاز می شود.باد از بیرون خانه بر می خیزد. باد را در فیلم چند بار می بینیمِ؛ آنجا که زنان رختشوی دور حوض، بر رختهای چرکین مشت می مالند. شطرنج باد که نابهنگام آغاز می شود شطرنج آدم مهم ها را درهم می ریزد. سرصحنه ساختن فیلم نیز بادی به اتفاق آمد و نویسنده و کارگردان به او تن دادند .

...

مناسبات ظالمانه ثروت وقدرت ومنزلت، با خود شرارتهای نهفته در نهاد بشری را بیدار می کند و  فورانی از فساد و  آزمندی و هوسبازی به راه می افتد. آنچه در خانه نیست جوشش زندگی و عشق است. وآنچه در بیرون خانه ودور حوض در آن زنان رختشوی نیز باز  نیست شور و شکوفایی زندگی است. آنجا هم فقط سرپا نگه داشتن خود در سطح نازلی از معیشت تحت استثمار وبندگی است .

حاج عموی پیر بر سجاده نماز رو به قبله نشسته با هوس دستانش بر پاهای لخت کنیزک جوان. کنیزک می­گوید نمازتون قضا میشه آقا، و او جواب می دهد: ای شیطون. ارباب و رعیت، ‌طبقات ستمگر و ستمدیدگان، بر ضد یکدیگر، اما با قواعد یکسان .... عاشقان معشوق کش اند و قاتلان برای مقتول خویش نذر می کنند و در حرم ها بست می نشینند . برادر ، برادر را با دستان خویش خفه می کند

.....

طغیان مال و منزلت وقدرت با لایه ای از شریعت،  سرمایه های اجتماعی را یکسره بر باد داده: «به کی می شود اطمینان کرد».  بدانجا می رسیم که گویا فقط ضعیف ترین آثار یک وجدان منکوب شده در این خانه باقی است و  با صداهای مرددی در کابوس های روزانه!  می پیچد در آفتابی بدون سایه: « چرک خاک وخون همه ما را گرفته ، گمونم یه مدت دیگه خاک همه مونو بگیره ». اثری از عشق در شعبانِ جوان نیست و  در پایان، سرمست از خیال دستیابی به ثروت خانه، رو به کنیزکی که پنهانی با او نیز لاس سکس داشت اکنون می گوید: «می شوی کنیزم ...خری که فکر کردی عاشقت شدم کار تمام!»،  «الان کارخانه دار ها هستند که دنیا را می گردانند ، هزار تا کارگر زیر دستت....». عمارتی مشحون از شهوت  وقدرت و نفرت و بیگانگی و شرارت و جنایت ...

در پایان ، به همراه دوربین فیلم از خانه به بیرون سرک می کشیم : پشت بام های شهری بی قواره را می بینیم و دکل ها و کولرها و تابلوهایی که یک یک سر بر می آورند تا جا را برای درختان روی زمین و مرغان آسمان تنگ بکنند وآب و خاک وهوا را  بیالایند ، آدمها را باز به وسوسه بیندازند و تمام پوچی های کمین کرده در نهادشان را فعال بکنند :«مشغول داشت شما را نبرد کردن با یکدیگر  به انبوهی....تا آنکه مردگان نیز در گور بشمرید... نه، نه ، آگاه شوید، آری آگاه شوید...».

 

 فایل پی دی اف

 

ذهن وهمه چیز ، طرحواره هایی برای زیستن + چاپ پنجم در نمایشگاه کتاب 1401

https://t.me/mfarasatkhah/960

چاپ پنجم ذهن وهمه چیز 1401

 

نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران (حضوری و مجازی)

۲۱ تا ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱، غرفۀ نشر کرگدن

شبستان (روبه‌روی در شمارهٔ ۶۳)، راهرو ۲۱، غرفهٔ ۱۲

لینک خرید از غرفۀ مجازی:

https://book.icfi.ir/book?exhibitorId=367&publisher-name=%DA%A9%D8%B1%DA%AF%D8%AF%D9%86

https://www.instagram.com/p/CdA95ofM4p2/

 

نقد کتاب «استادان استادان چه کردند» در دانشگاه مشهد


با حضور نویسنده

نقد کتاب «استادان استادان چه کردند»

 در  دانشگاه مشهد 

ناقد : دکتر روح الله اسلامی ، عضو هیأت علمی دانشگاه مشهد

  18 اردیبهشت 1401

ساعت هفت عصر

 با امکان شرکت آنلاین برای عموم

قهرمان، قربانی ، شریر؛ دربارۀ فیلم« قهرمان» اصغر فرهادی

قهرمان، قربانی ، شریر؛  دربارۀ فیلم« قهرمان» اصغر فرهادی

همهمه شهر دربارۀ قهرمان اصغرفرهادی به کفایت خود رسیده و فرونشسته است، ولی ما دوباره در ایام فراغت تعطیلات اول سال، با هم(من وهمسرم و فرزندان)نشستیم پای تلویزیون در صحن سرای سینمای کوچک خانوادگی برای گذران اوقات فراغت خویش.


رحیم مقروض زندانی، به مرخصی آمده بلکه از اقوام ودوستانش پولی فراهم آورد، چکی تهیه بکند و آزاد شود. فرخنده، دختری که دل در هوای زندگی مشترک با هم دارند کیفی می یابد؛ حاوی تعدادی سکه. با فروختن سکه ها به­ علاوه دادن چند فقره چک اکنون دیگر می­توانند مشکل­شان را حل بکنند اما رحیم در پی پیداکردن صاحب کیف وبرگرداندن سکه ها به اوست، اینجا شرافت در آسمان زندگی شان چشمک می زند و ستایش بر انگیز این وآن می شود. ولی امان از قصه ی رئال زندگی که به سادگی داستان­های آموزنده­ ی اخلاقی پیش نمی ­رود. بعد از کلی دردسرهای تلخ دراز که اشک تماشاگر را در می ­آورد، سرانجام، رحیم بناگزیر برای سپری کردن باقی دوره محکومیت خویش به زندان بر می گردد و فرخنده را با فرزندش سیاوش در انتظار خود تنها می گذارد .....


داستان  طوری است که مدام ما را وسوسه می کند تا مثلث رایج خودمان را بسازیم؛ « قهرمان، قربانی و شریر». می خواهیم قهرمانان را بستاییم، برای قربانیان اشک بریزیم و نسبت به آدم شرورها در دل خویش، نفرت حبس بکنیم؟ بیچاره ما! مگر چه چیزی بدتر از نفرت امروزی، که خمیرمایه دور تازه ای از  شرارت  فردا خواهد شد وشاید با قربانیان بیشتر، که معلوم نیست چه کسی این­ بار برای آنها اشک بریزد....

صحنه ابتدایی و درخشان فیلم، داربستی برای تمدن سالخورده ایران است از نقش رستم و گور خشایارشا و ارگ کریم خان در بافت سنتی شهر شیراز با آن محله­ های فقرزده؛ تمدنی خسته که ما مردمان معمولی با قهرمان­هایمان بایدمدام از انبوه پله های آن بالا برویم و پایین بیاییم ویا از مرمت آن زندگی بگذرانیم. آیا تمام زندگی و آمال وفرهنگ وهنر ما ایرانیان به همراه کلی ترفندهای زندگی ­مان، مرمت­کاری همین تاریخیتِ تمدنی­ مان است؟

   رحیم«قهرمان/ بدهکار زندانی» چند روز مرخصی گرفته ، پله های داربست را با شمارش نفَس هایش بالا می­رود تا شوهرخواهرِ مرمتکارش را ببیند در تقلای جورکردن بدهی و آزادی از زندان و عشق به سیاوش و فرخنده.

 یک مقیاس کوچکتر از این داربست نیز در همان اوایل فیلم؛ مجتمع آپارتمانی فرسوده ­ای است که فرخنده محکوم به پایین آمدن و بالا رفتن از پله های آن است در شوق وصال به رحیم. شوهر خواهر رحیم. به او می گوید برویم پایین ببینیم که چه می توانیم بکنیم و پاسخ رحیم : این همه پله ها را آمدیم باید دوباره برگردیم؟! این یعنی اسطوره سیزیفی زندگی همۀ ما که در پله های پیش پای رحیم و فرخنده نیز مکرر می شود

ما اینجاییم تا به موقعیتهایی که برای­مان پیش می آید چه پاسخی بدهیم و در آن­ها چه کنیم، « بهرام و قرض و زندان و کیف و سکه وفرخنده وسیاوش»؛ با هم «ناجور چینِ»موقعیتی ناخواسته و غافلگیر کننده برای رحیم ترتیب داده  است و پیچیدگی پاسخی که رحیم باید به این موقعیت می داد. رحیم محکوم به زیستن است

زیستن حقّ همه محکومان به زندگی است و نفس زندگی آنها به قدرکافی در خور احترام است هیچکس هم از زیستن ِ قرین شرف و صداقت بدش نمی آید، کافی است که خود را از وسوسۀ خیالِ اینکه قهرمانی هستیم و آدم زیادی خوبی هستیم، نجات بدهیم و خودْ باشیم و خوب.  و آدم معمولیِ خوب . حتی تا اوج یک آدم معمولی خوب نیز اگر بتواند اما نه بر فراز ابرها.....

 ما خود باشیم و به حد متعارف صادق وباشرف و آزاده و منصف و درستکار وراستگو باشیم، همین.  ونه اینکه اصرار بکنیم که بیش از این هستیم و کامل ­مردانیم....

همه می خواهند زندگی بکنند وزیستن کمترین ونخستین حق آنهاست؛ رحیم می خواهد زندگی بکند ، ابتدا در زندان با هنرش، بعدْ زندگی آزاد بیرون از در ودیوار زندان با جور کردن 150 میلیون بدهی و چند چک ، سپس با عشق به فرخنده، آنگاه به آبروی خانوادگی اش که دوباره باید به دست بیاورد، و نهایتا با عاطفۀ پدری اش نسبت به سیاوش معصومی که قربانی لکنت زبان شده.....هم ­بندهای رحیم می خواهند زندگی بکنند با بازی فوتبال و شمارش معکوس لحظه آزادی شان...

همه می خواهند زندگی بکنند فقط کافی است که بگذارند دیگران هم زندگی بکنند و از حق بودن خود برای دیگران موقعیتی شرارت بار درست نکنند، هرکس برای خود غایتی است وابزاری برای دیگری (چه دولت و چه حتی یک گروه اکثریت!) نیست. فرخنده می خواهد زندگی بکند با کسی که دوستش دارد؛ با رحیم که یک بی­ پول بدهکار زندانی است...

بهرام صاحب قرض و شاکیِ رحیم است او نیز می­خواهد زندگی بکند و قرض خود را می­طلبد؛ پولی را که به رحیم داده، با کلی دردسر تهیه کرده بود، اکنون طی سه سال در گرمای تورم، پولش دارد بخار می­شود ،خودش به آن نیازدارد و با دیدن ازدحام یک غوغا و یک هیجان جمعی توخالی در جماعت احساساتی که به جای خودِ زندگی، بیشتر به نمایشی ساختگی و روتوش شده از زندگی ، دلخوش­ند، جوش می آورد و اصرار دارد که خود باشد و با صدای بلند برسر رحیم فریاد می کشد:  

بدبخت این مردمان که تو قهرمان آن­هایی!

دختر بهرام، نازنین. او نیز می­خواهد زندگی بکند با احساس دختری­اش ... وآن همکاران ومردم محله که می خواهند جانب همسایۀ صاحب قرض خود را داشته باشند وملیح که می خواهد زندگی کند با شوی کارگرش وفرزندانش وفرزند مشکل دار برادرش و عواطف خواهری اش. سیاوش پسر رحیم می خواهد زندگی بکند و لکنت زبان خود را حل بکند و دست کم با مردم حرفش را بزند وپدر را با خود  ودر کنارش داشته باشد. آن زنی که سکه هایش را گم کرده است واکنون در پی آن است یا آن زنی که شوهرش در انتظار اعدام است ، این­ها همه محکومین به زندگی اند.....و نفس همین زیستن، آیا به قدر کافی محترم نیست؟

آن مسؤولان زندان نیز می­خواهند از داستان قهرمانی رحیم! برای محیط زندان، شأن واعتباری فراهم بکنند همانطور که آن جوان زندانی دلیر منتقد نیز از دیدن کلیپ رحیم در تلویزیون  زندان کلافه است و او را ملامت می کند چون به فکر مشکلاتی است که زندان برای جامعه پدید می آورد ودر اندیشه حقوق انسانی زندانیان وخانواده های­شان. مورد مثالش شکوری بود که مدتی پیش در آنجا خودکشی کرد، زندان یک راه حل ناکارامد وخودْ یک مسأله است. وآن رانندۀ سنّ­ وسال ­دار و باشرفِ تاکسی که شاهد پیچ وخم­های آیین نامه ­ای دستگاه اداری در دشوارترکردن کلاف کور ساختاری برای نگونبختیِ رحیم است ودست آخر او نیز به ­جوش می آید وبا آن نوستالژی سیاسی رایج یک نسلی فریاد می کشد:           

 حیف مملکتی که دست شماها افتاد......

خیّر ها  وآن مؤسسه خیریه که مجلسی برای کمک به هموطنان نگونبخت خود می آرایند هم ، می خواهند معنایی برای بودن خود بدهند ، پس آنها نیز در پی زندگی هستند. کاربران شبکه های اجتماعی می خواهند نشان حقیقت یا فضیلت یا حق وحقوقی را در این شبکه ها بجویند یا دست کم برای تحمل دوران زندگی خود، سرگرم بشوند . نسل تازه تر نیز یک چشم در اینترنت موبایلی، نقش خیال بودن گمشدۀ خود را  در آینده ای مبهم می­جویند و یک چشم کنجکاو وشاید هم نگران که به بازی­های نسل قبل تر از خود یعنی ما ها دارند، دخترک ملیح می پرسد زندان چه جوری است؟ نسلی مردد در گذشته و دلشور آینده.

اما کانونی ترین محل داستان بگمان من وقتی است که قهرمان با واقعیت بودن خود در حد یک آدم معمولی مواجه می شود، اینجا آغاز تراژدی است، وقتی همین آدم های معمولی در موقعیت نگون­بختی قرار می­گیرند اوضاع از این هم دشوارتر می­شود، اما عمق فاجعه در موقعیت های کرخت ­کننده ­تری است که آدمهای معمولی، این­بار بیرحم می­شوند و پا روی شانه های این وآن می گذارند، وحتی پایی برای له کردن خود بر می­ دارند و می نهند ....

دروغ در جامعه، صنعتی انبوه است که ساختارها ونهادها آن را همزمان «تقبیح» و «تولید» می­نمایند! و بیچاره همۀ ما که مدام به آن نیاز پیدا می­کنیم؛ همه! از عاشق تا معشوق، از سازمان­های دولتی تا سازمان های غیردولتی خیریه، رسانه های رسمی تا شبکه های اجتماعی، قهرمان­ها تا قربانیان.....

تعلیق مهمترین خصیصه دنیای امروزی ماست بویژه وقتی به زندگی معیشتیِ در تعلیق ما مردمان در اینجا واکنون می­رسد و از جمله در داستان قهرمان فرهادی...مرزهای سیالی هست میان خوبی و بدی، میان درست ونادرست، میان امید و ناامیدی، میان مکالمه و مرافعه و منازعه؛  آنجا که رحیم به آقای طاهری مدیر زندان می گوید «شما می خواهید با لکنت بچه من برای خود آبرو درست بکنید؟» و این محاجۀ بی نتیجه ناخواسته به زد وخورد می انجامد یا گفت وگوی رحیم وبهرام که آخرش بازناخواسته به کتک کاری می کشد و خوراکی برای شبکه های اجتماعی می­شود.

 مرزهای سیالی هست میان فضیلت وبلاهت(حتی تا مرز شرارت)، میان اوج وفرود، میان زندان وبیرون زندان، زندان های بزرگ وکوچک، میان تدابیر معاش و ترفندهای بقا، ....  رنگین کمان زندگی و نا­زِندگی، رگ رگ است این آب شیرین، آب شور........


توانایی فاصله گرفتن از خود و تماشاکردن در خود...

توانایی فاصله گرفتن از خود و تماشاکردن در خود...

آنگاه که در محاصرۀ غمها آمده ایم، میتوانیم قدری از خویش فاصله بگیریم و در تاب آوری و خلاقیتهای خود و چاره جویی هایمان بنگریم، چنانکه قهرمانان را در داستانها دنبال می کنیم.

حسّ شفقت بر خود که آماج بلا شده ایم؛ احترام به خود که چطور باعزت نفس در برابر سختیها می ایستیم و ستایش لبخند زدن به زندگی باهمه ناملایمات وتلخی هایش...( کتاب «ذهن وهمه چیز» چاپ چهارم، ص164 )در نمایشگاه کتاب

دومین نشست علمی نقد کتاب «علوم انسانی ومسألۀ تأثیر اجتماعی »

دومین نشست علمی  نقد کتاب «علوم انسانی ومسألۀ تأثیر اجتماعی »

ناقدان کتاب:  

دکتر محمد فاضلی عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی ، 

دکتر ابراهیم اخلاصی عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی

مدیر پنل و مدیر گروه جامعه شناسی علم وفناوری انجمن جامعه شناسی : 

 دکتر سید یعقوب موسوی عضو هیأت علمی دانشگاه الزهرا

این نشست با همکاری سه نهاد علمی  دانشگاه علامه طباطبایی ،  انجمن جامعه شناسی ایران  و  پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

 با حضور نویسنده کتاب مقصود فراستخواه   برگزار می شود

ساعت 5 بعد از ظهر  تا 7 بعد از ظهر

شنبه 16 اسفند 99

لینک وورد در پوستر

نقد کتاب ««علوم انسانی و مسأله تاثیر اجتماعی»

نقد کتاب ««علوم انسانی و مسأله تاثیر اجتماعی»، نوشته مقصود فراستخواه، توسط  دکتر حسین میرزایی، رئیس موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی و دکتر سید حسین سراج زاده، رئیس انجمن جامعه شناسی ایران

در نشست الکترونیکی سه‌شنبه ۲۸ بهمن ماه ۱۳۹۹ ساعت ۱۸ الی ۲۰ توسط موسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش‌عالی برگزار می‌شود  نشانی لینک ورود در پوستر درج شده است