مرکز پژوهش های علمی ومطالعات استراتژیک
گروه روندهای فکری پژوهشکده مطالعات پیشرفته خاورمیانه برگزار میکند:
«در کجا ایستادهایم؟»؛ نگاهی به اندیشه ، آورده و بایستههای مقصود فراستخواه در جهان فکر، فرهنگ ایرانی
با حضور و سخن ؛ ( به ترتیب حروف الفبا):
محمد ترکمان (مدرس و تاریخ پژوه معاصر)
سمیه توحیدلو (جامعه شناس و عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
فریدون رحیمزاده(عضو هیات علمی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری)
کمال رضوی(پژوهشگر و دانشآموخته دکتری دانشگاه شهید بهشتی)
نعمتالله فاضلی( انسانشناس و استاد بازنشسته پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
مصطفی مهرآیین(جامعهشناس و عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی )
مختار نوری ( دکتری اندیشه سیاسی و مدیر گروه روندهای فکری مرکز مطالعات خاورمیانه)
زمان: شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲ ساعت ۱۷ الی ۲۰
مکان : بلوار کشاورز- خ نادری- پلاک ۸- مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه
کنشگران مرزی؛ روایتی انسانشناختی از عاملیت ایرانی
میزگرد کمال رضوی با حضور احمد میدری، مقصود فراستخواه، سمیه توحیدلو،
چشم انداز ایران، ش 141؛ شهریور ومهر 1402: صص 50 - 55
«کنشگران مرزی» عنوان آخرین کتاب دکتر مقصود فراستخواه، جامعهشناس، دینپژوه و عضو هیئت علمی موسسه برنامهریزی آموزش عالی است. این کتاب که محصول چند سال تأملورزی فراستخواه است و ایدۀ مرکزی آن در این سالها در فضای فکری توسط این اندیشمند مطرح و پرورانده شده است، بر بازیابی و معرفی نوع کمترشناختهشدهای از عاملان توسعه و بهروزی ایران تأکید دارد که در حد فاصل دولت و جامعه کوشیدهاند صدای جامعه را در خطمشیها و سیاستهای حکومتهای وقت بازتاب داده و از منابع و امکانهای قدرت برای تقویت جامعه تسهیلگری کنند. جلد اول این کتاب که در بهمن 1401 منتشر شده و بازۀ زمانی 1170 تا 1270 ش. را پوشش میدهد در مدت کوتاهی به چاپ چهارم رسیده است. در میزگرد پیش رو ایدههای محوری کنشگران مرزی را با حضور نویسنده به بحث و نقادی احمد میدری (اقتصاددان و سیاستمدار ایرانی) و سمیه توحیدلو (جامعهشناس و عضو هیئت مدیره انجمن جامعهشناسی ایران) نهادهایم. توحیدلو پنج پرسش و نقد مندرج در این پرسشها را مطرح کرده و بر این باور است که کنشگران مرزی در این بخش از پژوهش فراستخواه چولگی به سمت قدرت و کنشگران دولتی دارند و این امر میتواند زمینهساز توجیه فرصتطلبی باشد. میدری نیز بحث خود را با پرسش از اینکه کنشگران مرزی چه کسانی نیستند آغاز میکند و بر این نکته تاکید دارد که کنشگر مرزی درصدد تقویت همزمان جامعه و حکومت است. فراستخواه ضمن گفتوگو با حاضران در میزگرد به تبیین تفاوت کنشگری مرزی از حداقل چهار تیپ کنش دیگر پرداخته است: کنش انجمنی (تخصصی)، کنش سمنی، کنش مدنی و کنش حرفهای و صنفی. از منظر فراستخواه کنشگران مدنی به دلیل محدودیتهای متراکم در ایران میخواهند سریع به دموکراسی برسند؛ اما کنشگر مرزی دموکراسی عمیق میخواهد. دوازده محور مقایسهای میان کنشگر مدنی و مرزی در این میزگرد توسط فرستخواه تشریح شده است. مشروح این میزگرد در ادامه تقدیم خوانندگان میشود.
چشمانداز ایران: تز کنشگران مرزی چند سالی است که از سوی دکتر فراستخواه در فضای عمومی مطرح شده است تا اینکه پارسال منجر به انتشار جلد اول کتاب کنشگران مرزی شد و استقبال خوبی از کتاب صورت گرفت و چند روزی است چاپ چهارم به بازار آمده است. برای بحث و گفتوگو در مورد این کتاب و به طور کلی تز کنشگران مرزی این میزگرد را ترتیب دادیم. در ابتدا برای آغاز و مدخلی برای گفتوگو از دکتر میدری و دکتر توحیدلو این سوال را مطرح میکنیم که مهمترین و محوریترین نکتهای که در تز کنشگران مرزی مورد توجه شما قرار گرفته و برایتان نوآورانه بوده، چه بوده است؟ از سوی دیگر مهمترین نقدی که میتوان به این تز وارد کرد چیست؟
توحیدلو: از ویژگیهای .....
متن کامل را از کانال تگرامی چشم انداز ایران دریافت فرمایید
ابعاد مهاجرت در ایران امروز؛ تبعات و راهکارها
گفتگوی اختصاصی با مقصود فراستخواه دربارۀ علل وابعاد مهاجرت ایرانیان
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران
الآن ایران یک کشور مهاجرفرست شده است. لذا بخش بزرگی از ایرانیان در شکل تودهگانی دارند از وطن مهاجرت میکنند و این واقعا یک مشکلی است که ما با آن مواجه هستیم. چرا دفع میکنیم؟ ساختارهای ما چرا دافعاند؟ چرا دافعه ساختارهای ما بیشتر از جاذبهشان است؟
چرا سیستمهای ما نسلهای ایرانی شامل نخبگان، جوانان، زنان و مردان ایرانی را دفع میکنند؟ پاسخ این است که علتهای مختلفی دارد. اجازه بدهید من بنابر درک دانش آموزی خودم عرض کنم، علتش این است که حکمرانی ما کثرتگرا نیست؛ در حالی که جامعه ایران کثرتمند شده است.
ما یک سلسله مصاحبه در خصوص «ابعاد مهاجرت در ایران امروز» با اساتید دانشگاه، کارشناسان و مسئولین مرتبط با این موضوع داریم. با توجه به اینکه شما جزء جامعه دانشگاهی و از نخبگان کشور هستید، برای ما بفرمایید ارزیابی شما را از دلایل مختلفی که برای مهاجرت افراد به خارج از کشور، اعم از کسانی که تابعیت میگیرند یا نمیگیرند، چیست؟ به عبارتی اصلیترین انگیزههای افراد برای خروج از کشور و انتخاب یک محل دیگری غیر از وطن خودشان برای ادامه مسیر زندگی چیست؟
فراستخواه : سازمان بین المللی مهاجرت(international organization for immigrant) دادههایی را منتشر کرده که نشان میدهد در ایران چند موج مهاجرت بوده و دو موج اخیرش سالهای 2011 و 2012 میلادی بوده که به دوره روی کار آمدن آقای احمدینژاد و سرکوب جنبش سبز مربوط میشود. یک دوره مهاجرت هم در سال 2019 است. یعنی بعد از سالهای 96 و 98 که ابعاد دیگری از اعتراضات اتفاق افتاد، باز ما یک موج مهاجرت را میبینیم.
60 درصد از جوانان میل به مهاجرت دارند
در گذشته جوانان 40 تا 50 درصد میل به مهاجرت داشتهاند اما این میل به مهاجرت، الآن به 60 درصد هم رسیده است. یعنی ما روند درحال فزونی از میل به مهاجرت را در جوانان ایران شاهد هستیم. برآورد دانشگاه استنفورد نشان میدهد بالای 100 هزار دانشجوی ایرانی برای درس خواندن از ایران مهاجرت کردهاند. البته نخبههای ایرانی غیر از دانشجویان مثل تحصیلکردگان، هنرمندان و اساتید دانشگاه هم از ایران مهاجرت و در مجموع، یکی دو میلیون نفر نخبه ایرانی الآن مهاجر هستند.
البته عجیب است که در گذشته، مهاجرتها بیشتر به کانادا، آمریکای شمالی و اروپا بوده اما الآن به قزاقستان هم مهاجرت میکنند. یعنی مقصد مهاجرت هم زیاد شده و حتی کشورهای درجه چندم و در حال توسعه اطراف خودمان همچون امارات، ترکیه و قزاقستان هم مقصدهایی برای مهاجرت نخبگان ایرانی شده است.
دست کم بالای 5 میلیون مهاجر ایرانی در خارج از کشور داریم
در خصوص تعداد مهاجرین ایرانی در خارج از ایران عددها متفاوت است، ولی ما بالای 5 میلیون مهاجر را قدر مسلم میدانیم. علت اینکه عددهای بیانکننده تعداد مهاجرین ایرانی متفاوت گفته میشود هم این است که تعریف مهاجر و نسل های مختلف آن بر احصای مهاجرین تأثیر میگذارد. بر حسب منابعی که این دادهها را ارائه کردهاند، دادههای مربوط به تعداد مهاجرین ایرانی نیز متفاوت است؛ ولی به هر حال ما دست کم تعداد 5 میلیون ایرانی، 2 میلیون نخبه و بالای 100 هزار دانشجو را داریم.
یک نکتهای راجع به این ارقام و اعداد باید گفت که ما عددهای 7 میلیون، 7 میلیون و نیم و در یک جایی حتی تا 8 و نیم میلیون هم شنیدهایم.
فراستخواه : بله؛ عرض کردم که برحسب مبنای محاسبه متفاوت است. من قدر اقلها را برای شما گفتم و تا 12 میلیون هم داریم. البته خود همین قدر اقلها نیز خیلی عددهای بزرگی هستند؛ همین 5 میلیون مگر کم است! دو میلیون مهاجر نخبه مگر در این دنیا تعداد کمی است! اینها از سرزمینشان آواره شدند، هزار تا مشکل برایشان به وجود آمده است؛ به این سادگی مهاجرت نکردند و چهبسا اصلا نمیخواستند مهاجرت کنند اما تحمیل شده است. بخشی از اینها از طریق مهاجرت دچار انواع مشکلات شدند. این جوری فکر نکنید کسانی که مهاجرت میکنند و بعد میروند خوش و خرم میشوند، به این سادگی نیست، انواع مشکلات هم دارند.
الگوی مهاجرت نخبگانی به الگوی مهاجرت تودهگانی تغییر کرده است
به هر صورت، یک مشکلی که اتفاق افتاده این است که الگوی مهاجرت نخبگانی به الگوی مهاجرت تودهگانی تغییر کرده است. یک زمانی نخبگان مهاجرت میکردند، الآن مهاجرتهای خانوادگی به وجود آمده و مهاجرتها تودهوار و تودهگانی شده است.
ایرانیان هر سال چند هزار واحد مسکونی ترکیه را خریداری کردهاند
یعنی عموم مردم، حتی کسانی که هزینه و استطاعتش را هم ندارند، باز هم مهاجرت میکنند؟
فراستخواه :من باز هم با دادهها یک مثالی بگویم. ترکیه نزدیکترین کشور و یک کشور آسیایی در همسایگی خودمان است که به مقصد مهاجران ایرانی تبدیل شده است. سال 2017 ایرانیان 700 واحد مسکونی در ترکیه خریداری کردند، در حالی که سالهای 2021 و 2022 ابعاد مهاجرت به ترکیه آنقدر بیشتر شده که ایرانیان هر سال چند هزار واحد مسکونی آنجا را خریداری کردهاند. این نشان میدهد که ما الآن شاهد نسل دوم مهاجران ایرانی در ترکیه هستیم؛ یعنی ایرانیانی که در ترکیه به دنیا آمدهاند و آنجا زندگی میکنند.
یک دانشجوی دکتری داشتم، خانم دکتری که الآن خودش اهل تحقیق است و کار علمی میکند، زمانی که دانشجوی دکتری من بود مؤسسه آموزشی زبان داشت که در آن موقع، دو زبان انگلیسی و فرانسوی را برای بچهها در این مؤسسه درس میدادند. اما الآن در این مؤسسه 10 زبان را درس میدهند؛ یعنی اینقدر تقاضا و مراجعه زیاد بوده که الآن به تدریس 10 زبان رسیده است. الآن والدین بچههایشان را به آموزشگاههای زبان میبرند و دیگر فقط زبان انگلیسی یا فرانسوی نمیآموزند بلکه آلمانی، ایتالیایی و غیره هم میخوانند. این 10 زبان، آمار سازمانهای بین المللی نیست، بلکه عددی است که دوست دانشجوی سابق و همکار امروزیام به من میگوید.
مهمتر از همه، خواهش میکنم به این نکته خیلی توجه داشته باشیم، ما دو نوع مهاجر داریم؛ یک «مهاجر به» که در انگلیسی به آن Immigrant میگویند و یک «مهاجر از» که در انگلیسی به آن Emigrant میگویند. در «مهاجر به»، شخص برای کار، تحصیل، تجارت و به طور کلی برای فعالیت مهاجرت میکند؛ این مهاجرت خوش خیم است و بدخیم نیست. اما «مهاجرت از»، به معنای «ترک وطن» است؛ شخص این سرزمین را رها میکند می گریزد چون به نوعی طرد میشود. یعنی میگوید برای سطح زندگی، دیدگاه، پیشرفت، شکوفایی و بچههای قابل تحمل نیست و من دیگر نمیتوانم اینجا زندگی کنم. این یک نوع فرار از وطن و آوارگی در دنیا است.
عمومیترین مدل که میتواند توضیح دهد که چرا ایرانیان مهاجرت میکنند، مدل «pull-push» است؛ همان چیزی که شما آن را جذب و دفع میگویید. این مدل میگوید، یکی از علتهای مهاجرت وجود جاذبه در کشورهای دیگر و وجود دافعه در وطن خود مهاجر است؛ یعنی کشورهایی در جهان وجود دارد که به دلیل داشتن امکانهای کاری، پیشرفت، زندگی، رفاه، آزادی و بقیه چیزها مهاجرین را جذب خود میکند و از طرف دیگر، نبود این امکانها در وطن خود مهاجر باعث دفع وی از سرزمین و کشورش میگردد.
اینکه کشوری چقدر مهاجرفرست و چقدر مهاجرپذیر است، بستگی دارد به اینکه چقدر این کشور افراد خودش را میراند و به دلیل نداشتن امکاناتی نظیر آزادی، مشارکت، حق وحقوق بشری و بخت برخورداری برابر از خدمات لازم وفرصت های زندگی و فرصتهای آموزش، پیشرفت و ابراز وجود به شما نمیدهد. از سوی دیگر، یک کشوری وجود دارد که این امکانات را کم و بیش به شما میدهد. در نتیجه، این جذب و دفع سبب میشود که یک کشوری، مهاجرفرست و یک کشور دیگر مهاجرپذیر باشد.
دافعه ساختارهای ما بیشتر از جاذبهشان است
الآن ایران یک کشور مهاجرفرست شده است. لذا بخش بزرگی از ایرانیان در شکل تودهگانی دارند از وطن مهاجرت میکنند و این واقعا یک مشکلی است که ما با آن مواجه هستیم. چرا دفع میکنیم؟ ساختارهای ما چرا دافعاند؟ چرا دافعه ساختارهای ما بیشتر از جاذبهشان است؟ چرا سیستمهای ما نسلهای ایرانی شامل نخبگان، جوانان، زنان و مردان ایرانی را دفع میکنند؟
حکمرانی ما کثرتگرا نیست؛ در حالی که جامعه ایران کثرتمند شده است
پاسخ این است که علتهای مختلفی دارد. اجازه بدهید من بنابر درک دانش آموزی خودم عرض کنم، علتش این است که حکمرانی ما کثرتگرا نیست؛ در حالی که جامعه ایران کثرتمند شده است.
حتی خود مذهبیها هم با هم متفاوتند و دیدگاههای مختلف دارند
جامعه امروز ایران با جامعه پنج، 10، 20، 30 و 40 سال پیش فرق دارد و جامعه ایران الآن جامعه کثیر و پلورال شده است. جامعه پلورال بدین معناست که دیدگاهها، سبکهای زندگی، عقاید و باورهای مختلف در آن به وجود آمده است. الآن حتی خود مذهبیها هم با هم متفاوتند و دیدگاههای مختلف دارند. این وضعیت پلورال بودن جامعه ایران هم نتیجه دنیای اطلاعات است؛ انفجار اطلاعات، تکثر نهادها، تکثر آگاهیها، توسعه ارتباطات، رفت و آمدها و تحرکهایی که در جوامع به وجود آمده، سبب کثرت جامعه ایران شده است.
بخشی از کسانی که حجاب ندارند، به بعضی از چیزهای دیگر دین علاقهمندند
امروزه یکی از تحولات بسیار مهم این است که زنان به عرصه آمدهاند؛ یک زمانی زنان خیلی در جامعه و حتی دانشگاهها نبودند اما الآن ابراز وجود کردهاند. در نتیجه، الآن یکعده از زنان از روسری استفاده میکنند و یکعدهای دیگر استفاده نمیکنند و نمیخواهند استفاده کنند. اینان مرض خاصی هم ندارند بلکه اینطوری بار آمدهاند؛ دیدگاه، سبک زندگی، باورها، علایق و ارزشهایشان اینطوری شکل گرفته است. حتی بخشی از کسانی که حجاب ندارند، چهبسا به بعضی از چیزهای دیگر دین علاقهمندند و ما شواهد تجربی در این زمینه هم داریم؛ من خودم تحقیقاتی انجام دادم که بسیاری از این خانمها و دختران ما که حجاب اجباری دولتخواسته را ندارند، نسبت به بسیاری از مسائل دیگر دین حتی برخی از مناسک و عبادات علاقهمند هستند؛ هیأت میروند و چه بسا در خانهشان نماز هم میخوانند.
در فرهنگ ایرانی این توانایی وجود دارد که گروه های متنوع همدیگر را جذب و قبول کند. یعنی دیگرپذیری در آن وجود دارد و کثرتپذیر است. این خاصیت، الآن بیشتر هم شده است؛ حاکمان اما اصرار دارند همه یکجور زندگی کنند.
اصلیترین عامل دفع ایرانیان از این سرزمین، همزمان نبودن سیستم حکمرانی با جامعه است
برداشت من این است که شما تعارضی که بین کثرتگرایی جامعه و عدم کثرتگرایی حکومت وجود دارد را به عنوان یکی از دافعههای کشور و از انگیزههای مهاجرت میدانید. درست فهمیدم؟
فراستخواه : اصلیترین عامل دفع ایرانیان از این سرزمین به نظر من این است که سیستم حکمرانی با جامعه همزمان نیست. جامعه عوض شده و مثل اینکه جامعه، شهری شده اما سیستم روستایی است و همزبان و همزمان نیستند. در نتیجه سیستم بخشی مهم از جامعه را نمیپذیرد بخشی از جامعه که تغییر پیدا کرده و دگرگون شده است، تغییرات ارزشی و تغییرات سبک زندگی دارد. سیستم این را نمیفهمد، با آن آشنا و مأنوس نیست و کنار نمیآید؛ و اصلا سر به سر آن میگذارد و تحریک و اذیتش میکند.
بخش بزرگی از این مهاجرتها به خاطر سبک زندگی است
تحقیقات تجربی من نشان میدهد که بسیاری از نخبگان به خاطر بیکاری و مشکلات سیاسی مهاجرت نمیکنند و اتفاقا آنها مسأله سیاسی ندارند و بلکه بخش بزرگی از این مهاجرتها به خاطر سبک زندگی است. آنان احساس میکنند که اینجا سبک زندگی دلخواه آنها وجود ندارد؛ بخشی از اینها بچههاشان نمیخواهند که با این شرایط اینجا زندگی کنند و لذا مهاجرت میکنند. در نتیجه، همانگونه که عرض کردم، مهاجرتهای نخبگانی به مهاجرتهای تودهگانی و خانوادگی تبدیل شده است.
بیشتر مهاجرتها اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است
یک بخش از کسانی که با حکومت زاویه دارند، سعی دارند اینگونه القاء کنند که مهمترین انگیزه افراد برای مهاجرت، انگیزه سیاسی است. میخواستم در این مورد بفرمایید که برآوردهای شما در این زمینه چیست؟ اگر بخواهیم تقسیمبندی کنیم بین انگیزهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، بیشترین سهم مربوط به کدام بخش است؟
فراستخواه : بیشتر اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. هیچ داده تحقیقاتی وجود ندارد که به ما بگوید بیشتر مهاجرتها به دلایل سیاسی است؛ ممکن است بعدا سیاسی شوند و بخشی حتی بعدا نیز سیاسی نمیشوند. حالا بخشی از مهاجران ایران در خارج هستند که جز در مقاطع خاصی، رفتار سیاسی ندارند؛ آنان رفتند آنجا کار و فعالیت میکنند اما علت مهاجرتشان بیشتر اقتصادی، فرهنگی یا اجتماعی است. البته کسانی هم هستند که علت مهاجرتشان سیاسی است؛ پناهنده میشوند و کسانی هستند که فرار میکنند، البته اسباب این مصائب را ما ایجاد می کنیم به هرحال این که بعضیها میگویند علت مهاجرت ایرانیان سیاسی است، اصلا این با شواهد میدانی و با دادههایی که ما داریم قابل توجیه نیست.
نظارت استصوابی یک مانع جدی برای مشارکت برابر در کشور شده است
سیستم حکومتی کثرتپذیر نیست و میخواهد همه مثل شاخههای شمشاد یک مدل باشند، یک مدل زندگی کنند، بپوشند و عقیده داشته باشند، در نتیجه بخش های مهمی از جمعیت ایران نمیتوانند درون چنین سیستمی تاب بیاورندو لذا مهاجرت را در پیش میگیرند. البته سیستم حکومتی در ایران غیر از نپذیرفتن تنوعات سبکزندگی، از جهات دیگر هم کثرتپذیر نیست؛ مثلا شما اگر با دیدگاههای رسمی حکومت مخالف باشید اصلا نمیتوانید نماینده یا وارد دولت شوید؛ یا اگر کسی زن باشد نمیتواند رئیس جمهور شود و قاضی شود. در نتیجه امکان مشارکت نداریم؛ یعنی گردش قدرت، امکان مشارکت و امکان داشتن دیدگاههای متنوع در نمایندگی مجلس وجود ندارد. سالهای سال نظارت استصوابی یک مانع جدی برای مشارکت برابر در کشور شده است.
وقتی منِ حاکم و ساختارهای رسمی، به طور تلویحی یا آشکار، اجازه نمیدهم هر دیدگاهی امکان مشارکت داشته باشد و در انتخابات شرکت کند معلوم است که در چنین سیستمی امکان مشارکت و گردش قدرت وجود ندارد؛ چون صاحبان دیدگاه مخالف را اساسا نمیگذارد که مشارکت کنند.
من در این زمینه شواهد زیادی دارم، من خیلی با دانشجویان اهل سنت و دوستان زندگی میکردم. آنها از ما پایبندتر به بسیاری از مناسک، قرآن، احکام و مسائل دینی هستند ولی نمیتوانند در ایران آزادانه زندگی کنند و نمیتوانند رئیس جمهوری و خیلی از مقامات کشور را به عهده بگیرند؛ به رغم داشتن صلاحیتها و تخصص، خیلی از جاها نمیتوانند ارتقاء پیدا کنند.
دانشجویی جلوی کلاس من در دانشگاه شهید بهشتی آمده بود و فکر کردم سوال علمی دارد که معمولا میآیند بعد از کلاس میپرسند. گفت من دانشجوی ترم پنج دانشگاه شریف هستم؛ الآن به من اعلام کردند که شما چون فلان مذهب را دارید، حق ادامه تحصیل ندارید. یعنی بعد از پنج ترم درس خواندن، یک دختر را به دلیل عقیده اخراج کردند؛ بعد البته نمیگویند عقیده، بلکه برایش اقسام مباحث سیاسی هم بار میکنند و حتی به خارج هم ارتباط میدهند.
امکانات و چیزهایی که در کشورهای مقصد هست اعم از امکان سرمایه گذاری یا کار تخصصی و سایر موارد فرهنگی، اجتماعی و سیاسی یک بخش از مسأله است ولی این هم هست که سیاستگذاران کشور مقصد، اولویت اختصاص امکانات را به شهروندان بومی خودشان میدهند تا یک فرد مهاجری که به آنجا رفته است. یعنی امکانات کشور مقصد مهاجران را جذب میکند ولی نمیتوانند آن طوری که قصد داشتند از آن امکانات بهرمند شوند. نظر شما در این مورد چیست؟
فراستخواه : به دلیل منابع مالی محدود کشورها و مشکلات مختلفی مثل ترور و انواع تشنجهای اجتماعی که به وجود میآید، نوعی فوبیا نسبت به مهاجران در این کشورها شکل میگیرد. در آمریکا یک حساسیت نسبت به مهاجران وجود دارد که ترامپ از این برای به قدرت رسیدن خیلی استفاده کرد؛ شعار ترامپ «America the first» یعنی «آمریکا اول» بود و برای مهاجران خیلی برنامه ارائه نکرد و گفت من دیوار میکشم بین مکزیک، اما با این وضعیت، رأی آورد.
همان دیدگاهی که متأسفانه ما ایرانیها نسبت به افغانستانیها داریم را آنها هم نسبت به مهاجران دارند. حتی در داخل خود ایرانیان، شهریها دیدگاه خاصی نسبت به روستانشینان دارند و در کشور خودشان آنها را «دیگری» میکنند؛ در حالی که همه ایرانیاند و اگر قرار باشد که هنر و صلاحیت و استعدادها شکوفا شود، چهبسا همان کشاورز روستایی از من شهری خیلی توانمندتر باشد.
وقتی من به هموطن خودم دهاتی میگویم، به اتباع کشور همسایه هم افغانی میگویم! چه انتظاری از ترامپ دارم هنوز دانشجویان افغانستانی که در ایران تحصیل میکنند انواع و اقسام مشکلات آییننامهای دارند و الآن بعضی از دانشجویان خارجی که در ایران تحصیل میکنند برای آنکه یک معامله انجام بدهند رفت و آمد به ترکیه می کنند؛ برای اینکه یک گواهینامه رانندگی بگیرند باید مسافرت کنند. بخشی از این آییننامهها در سالهای اخیر کمی بهبود پیدا کرد اما هنوز ما کلی برای مهاجران محدودیت داریم. وقتی ما چنینم، چه انتظاری داریم که کشورهای دیگر محدودیت نداشته باشند؟!
مثلا یک استاد دانشگاه تهران که سالها با ایشان همنشین بودم، میگوید مقصود! من همین الآن هم در کانادا دیگریام. ما در جامعهشناسی به این جذب «متمایز» میگوییم، یعنی جذب میشود ولی مثل یک کانادایی نمیشود. آنجا دموکراسی وجود دارد، امکان مشارکت بالاست، کثرت هست، امکان پیشرفت وجود دارد، ولی این مهاجرین آن طور که در وطن میتوانستند اگر ساختارها اجازه میداد پیشرفت کنند، آنجا نمیتوانند پیشرفت کنند.
یک نکتهای در خصوص افغانستانیها، برخی آمارتعداد افغانستانیهای حاضر در ایران را تا 10 میلیون نفر هم برآورد کردهاند. یعنی در کشوری که دو میلیون نفر از نخبگان آن مهاجرت کردهاند با این حجم از افغانستانی مواجه هستیم که اکثر قریب به اتفاق آنها هیچ تخصصی هم در هیچ زمینهای ندارند. آیا این وضعیت جامعه را با چالش نخبگانی مواجه نمیکند؟ چه مشکلات اجتماعی دیگری میتواند در پی داشته باشد؟
فراستخواه : البته بعضی از این مهاجران از ایران عبور میکنند و به ترکیه و بعد اروپا میروند. اما این نکتهای که گفتید کاملا درست است.
یک نخبه، یک استاد دانشگاه، به وضعیتی میرسد که یا باید مهاجرت کند یا بماند و مهجور شود
در صحبتهایتان اشارهای هم به بحث اساتید داشتید. چند روز پیش معاون رئیس جمهور سابق یک آماری داد که در دولت سیزدهم 48 نفر از اساتید دانشگاه اخراج شدهاند؛ البته برخی رسانهها این آمار را تا 110 نفر هم اعلام کردهاند. به نظر میآید همین اخراج اساتید هم میتواند یکی از دلایلی باشد که افراد احساس کنند در سرزمین مادری خودشان نمیتوانند مؤثر واقع شوند و به یک محیط دیگری برای فعالیت علمی مؤثر فکر کنند. نظر شما در این زمینه چیست؟
فراستخواه : من یک مقالهای به نام «مهاجرت یا مهجوریت» داشتم و در آنجا توضیح دادم که یک نخبه، یک استاد دانشگاه، به وضعیتی میرسد که یا باید مهاجرت کند یا بماند و مهجور شود. شکل بسیار بدخیم، ظالمانه، غیر انسانی و غیر منصفانهای از این مهجوریت، اخراج است. یک وقت است که میگذارند در دانشگاه بماند اما نمیگذارند مشارکت کند، نقد واظهار نظر انتقادی و متفاوت بکند، پیشرفت کند و مدیریت کند و انواع و اقسام محدودیت برای وی ایجاد میکنند، اما یک زمانی است که اصلا اخراج یا تعلیقش میکنند.
اساتیدی فقط به خاطر حمایتشان از یک دانشجو یا برای اظهارنظرهای متفاوت با دولت اخراج شدهاند
متأسفانه دادههایی وجود دارد که نشان میدهد اساتیدی فقط به خاطر حمایتشان از یک دانشجو یا برای اظهارنظرهای متفاوت با دولت و اینکه براساس ایدئولوژی رسمی صحبت نکرده و دیدگاه دیگری داشتهاند، اخراج شدهاند؛ با اینکه استاد علوم انسانی مثل تاریخ، علوم سیاسی، علوم اجتماعی یا اقتصاد است. آیا استاد اقتصاد میتواند دیدگاه متفاوتی با دولت داشته باشد و نگوید؟! مگر شرفشان را زیر پا بگذارند؟! آیا ما میخواهیم انسانهای بیشرفی در این کشور تولید کنیم که سوژه های سر به زیر و برده حاکمان باشند ، عزت نفس و شرفشان را زیر پا بگذارند و آن چیزی که به لحاظ علمی قائل هستند آنها را بیان نکنند؟! دیدگاههای تخصصیشان را بیان نکنند؟! نقدی که بر حسب تخصصهای خودشان و بر حسب کارشناسی خودشان از جامعه دارند را بیان نکنند؟!
وقتی اینها از مظلوم و حقوق انسانیشان دفاع میکنند، اخراج میشوند؛ که امیدوارم بخشی از این دادهها درست نباشد. و گرنه در چنین وضعیتی استاد دانشگاه یا باید اینجا مهجور بماند و از کار، فعالیت، تدریس، تحقیق، مشارکت، مدیریت و حتی حقوق شهروندیاش دست بکشد یا باید مهاجرت کند. مهاجرت نمیکنید، خانهنشین و گوشهنشین هستید و نمیتوانید حرف بزنید، فیلمتان را تولید کنید، نمیتوانید موسیقیتان را ارائه دهید، کتابتان را بنویسید، نظر کارشناسی بدهید و حتی در سازمان و دانشگاه خودتان نمیتوانید از ریاست دانشگاه یا کارهای دولت و رویههای غلطی که شکل گرفته انتقاد کنید. وقتی انتقاد میکنید انواع و اقسام مشکلات به وجود میآید.
آیا آماری هم هست از اساتیدی که اخراج شدند یا مهاجرت کردند؟
فراستخواه : بله؛ البته اینها چون شواهد ومقدمات یا امکان اخراجشان را میبینند، گزینههای مهاجرت برایشان مطرح میشود. اساسا مهاجرت یک طیف است؛ اول فکر مهاجرت میآید، بعد به تدریج قصد مهاجرت میشود، بعد میل به مهاجرت، تصمیم به مهاجرت و نهایتا اقدام به مهاجرت است. از فکر مهاجرت تا اقدام و خروج گاهی چند سال طول میکشد. تحقیقات ما نشان داده است که گاهی 10 سال طول میکشد تا از فکر مهاجرت به تصمیم مهاجرت میرسد؛ آخرش میبیند که نمیتواند و شرایط اصلا برایش مهیا نیست.
رفتاری که ما با اینترنت داریم مثل این است میخواهیم از عقربههای زمان بیاویزیم
یک مثال بزرگ از دافعه داخل اینترنت است. رفتاری که ما با اینترنت داریم مثل این است میخواهیم از عقربههای زمان بیاویزیم؛ عقربههای زمان میخواهد جلو برود و ما همچنان میآویزیم که جلو نرود. اینترنت و گردش آزاد اطلاعات یک تحول تکنولوژی در دنیا است و ما مدام میخواهیم با بردن به یک کمیسیون حتی دور از چشم نمایندگان مجلس، چیزی به نام صیانت از فضای اینترنت درست کردیم. وقتی در یک کشوری پلتفورمهایی مثل تلگرام ممنوع و فیلتر است اما 40، 50 میلیون کاربر دارد، در واقع جمعیت بزرگی از مردم ایران حتی مدیران اداری برای کارهای اداریشان از تلگرام استفاده میکنند ولی ما ممنوع کردهایم.
مصوبات، تصمیمات و اجبارهای ما با اعمال روزمره اجتماعی و معمول مردم تناقض دارد
یعنی مصوبات، تصمیمات و اجبارهای ما با اعمال روزمره اجتماعی و معمول مردم تناقض دارد. یعنی سیاست با عمل روزمره مردم ضدیت دارد. شما ببنید رد شدن از چراغ قرمز را همه قبیح و زشت میدانند ولی داشتن دیش ماهواره زشت نیست؛ هیچ همسایهای نمیگوید آقا شما هم ماهواره دارید؟! آقا یا خانم شما هم از تلگرام استفاده می کنید؟! اگر بد نیست، بیهنجاری تلقی نمیشود و جامعه آن را زشت نمیشمارد، شما چطور آن را ممنوع میکنید؟ قوانین باید با هنجارها سنخنیت داشته باشند.
یکی از مواردی که سبب مهاجرت میشود طبق مشاهدات میدانی و تحقیقات، مسأله سبک زندگی است؛ اجبار دختران و زنان این سرزمین به داشتن یک لباس خاص یک حس تحقیر، اضطراب، نارضایتی و یک نوع حالت روانی منفی در آنها ایجاد میکند که یکی از آغازهای تصمیم به مهاجرت یا مهجوریت میشود. این از عوامل خیلی جدی است. البته این برای بخشی از جامعه است که به سبک زندگی مذهبی الزام درونی ندارند و اجبار یک نوع لباس خاص را تحمیل بر خود میدانند. اما بخشی از جامعه ایران که به سبک زندگی مناسک گرای مذهبی علاقه دارند و خو گرفتهاند و باوردارند طبیعی است که دلخواهانه از چادر مشکی و روسری استفاده میکنند.
شما بحث حجاب یا به تعبیر خودتان تحمیل یک لباس خاص را از دلایل مهاجرت به حساب میآورید. چون تلقی عمومی ممکن است این باشد که بانوان بیشتر با خانواده مهاجرت میکنند، آیا آماری هست که خانوادههایی به خاطر بانوانشان مهاجرت کردهاند، یا مسأله دیگری مطرح است؟
فراستخواه : من عرض کردم که مهاجرتهای نخبگانی به تودهگانی و خانوادگی تبدیل شده است.
یعنی خانوادههایی هستند که به این نتیجه رسیده باشند که دخترم یا همسرم نمیتواند با الگوی سبک زندگی در این کشور بماند، پس من به یک سرزمین دیگر بروم که بتوانند آزاد زندگی کنند؟
فراستخواه : من کنشگر و فعال سیاسی نیستم بلکه یک محقق و پژوهشگر هستم. من در سازمانهای مردم نهاد کار میکنم و در دانشگاه درس میدهم و دوست دارم که همیشه اینطوری باشم. لذا چیزی که من میگویم، یک حرف سیاسی نیست و حرف تحقیقی است. تحقیق نشان داده، مشاهدات غیر تحقیقی عمومی هم نشان داده، بیشتر خانوادههایی که اقدام به مهاجرت میکنند به خاطر بخشی از اعضای خانوادهشان است. مخصوصا جوانترها و بچهها که سبک زندگی متفاوتی از اجبارهای حکومت و سیاستهای رسمی دارند؛ از نظر دیدگاه، لباس پوشیدن، طرز ورزش کردن و... .
وقتی دختری نمیتواند به ورزشگاه برود و فوتبال را تماشا کند، برای دختری که لیسانس یا فوق لیسانس دارد و هر روز هم با گوشیاش تمام دنیا را میبیند، قابل قبول است؟! او نمیتواند تحمل کند که دختر اماراتی، پاکستانی و ترکیهای که هر سه کشور اسلامیاند بتواند وارد ورزشگاه شود و لباس اختیاری داشته باشد و او نتواند. به خصوص که بعضی از اینها با بسیاری از بچههای کشورهای دیگر دوست هستند. یک نکته دیگر هم اینکه محیطی شکل گرفته که در آن جمعیت ایران بر اثر روندهای جهانی از نوعی امکانهای فنی و ارتباطی و تحرک برخوردار شده است. الآن شما که مهاجرت نکردهاید، اما دخترتان برای تحصیل به کانادا رفته و نمیخواهد برگردد و هر شب از طریق اسکایپ با او گفتوگو میکنید.
بچههای ما برای درس خواندن به قزاقستان، امارات و ترکیه میروند
الآن 20 کشور در دنیا وجود دارد که بیشترین جذب دانشجوی خارجی را دارند؛ و فقط کشورهای آمریکا و کانادا نیستند. من فقط میخواهم بعضی از این کشورها را یادآوری کنم. مالزی، ترکیه، عربستان، کره جنوبی و امارات متحده جزء کشورهایی هستند که بیشترین دانشجوی خارجی را دارند. الآن بچههای ما برای درس خواندن به قزاقستان، امارات و ترکیه میروند؛ پس سؤال این است که چرا ما جذب نمیکنیم.
مهاجرت افراد تحصیلکرده سالانه 50 میلیارد دلار برای جامعه ایران ضرر دارد
در جام جهانی قطر هم خیلی تلاش کردیم که تا جای ممکن یک سری از بازیهای جام جهانی در کشور ما برگزار شود. بعد که قطر زیر بار نرفت، گفتیم هتلهای کیش آماده است تا قسمتی از تماشاچیها را میزبانی کند و حتی خط کشتیرانی به قطر هم راهاندازی شد. اما حتی یک نفر از تماشاچیهای جام جهانی هم کیش را برای اقامت انتخاب نکرد، چرا؟
وقتی احساس امنیت، مشارکت، امکانات، خود بودن و ابراز وجود آزادانه نداشته باشد، طبیعی است که کجا را انتخاب میکنند. مسئولیت اخلاقی کسانی که سبب این مهاجرتها شدند در آینده این کشور چقدر است؟ این سیاست غلط چقدر بر سرنوشت ملی این سرزمین تأثیر مخرب میگذارد؟ طبق برآورد بانک جهانی مهاجرت افراد تحصیلکرده سالانه 50 میلیارد دلار برای جامعه ایران ضرر دارد. فقط خواهش میکنم مقایسه کنید با پنج شش میلیارد دلار پولهای بلوکه که تلاش میکنیم با لابیهای غیررسمی و انواع مذاکرات بگیریم. اینکه چطور بگیریم و چطور مصرف کنیم را من وارد نمیشوم.
متأسفانه در آیین نامهها و ساختار سیستمهای کشورمان امکانی برای چرخش مغزها نداریم
دقت کنیم که یک «brain drain»(فرار مغزها) و یک «brain circulation»(چرخش مغزها) داریم. یک زمانی نخبه از اینجا میرود و برنمیگردد، این فرار مغزها است؛ اما یک وقت نخبه برای یک پروژه، درس، تحقیق و سرمایهگذاری میرود و مثلا شش ماه بعد بر میگردد. یعنی انواع سازوکارها و قوانین وجود دارد که ایرانیان خارج از کشور راحت میتوانند بیایند و بروند. ولی متأسفانه در آیین نامهها و ساختار سیستمهای کشورمان چنین امکانهایی برای چرخش مغزها نداریم و بیشتر حرکت یک طرفه مغزها به خارج است.
متأسفانه ایرانیان خارج از کشور را «دشمن» و «وطنفروش» میدانیم
دلبستگی ایرانیان خارج از کشور به مسائل ملی بیشتر از ایرانیان داخل کشور است
مدلی که الآن در لبنان اتفاق میافتد. لبنان کشوری است که منابع ایران را ندارد ولی مردمش برای فعالیت اقتصادی به کشورهای دیگر میروند و برای سرمایهگذاری به کشور خودشان برمیگردند.
این حتی از «brain circulation»(چرخش مغزها) هم جلوتر است، به این «gain brain» میگوییم. یعنی در خارج کارهای اقتصادی، علمی، فنی و کارهای مختلفی انجام میدهند و برای کشور خودشان ارزش افزوده و اعتبار ایجاد میکنند. ولی متأسفانه ما با اینها رابطه نداریم و به نوعی ایرانیان خارج از کشور را دشمن و وطنفروش میدانیم در حالی که بخشی بزرگ از اینها دلبسته آب و خاک هستند؛ تحقیقات نشان داده است دلبستگی ایرانیان خارج از کشور به مسائل ملی بیشتر از ایرانیان داخل کشور است. یک زمان مشکلاتی درباره اسم «خلیج فارس» به وجود آمد و اولین واکنشها از طرف ایرانیان دور از وطن شروع شد که این خلیج فارس همیشه تاریخ «خلیج فارس» بوده است.
در ایران کلی سرمایههای مغزی داریم که متأسفانه از آنها استفاده نمیکنیم
یک گوشه دیگر از پیامدهای مهاجرت این است که ذخایر ژنتیک ما کاهش پیدا میکند؛ وقتی که شما از ایران میروید، تنها خود شما نمیروید و تدریس، کتاب، تحقیق، ارتباطات، فرزندان و شیوههای رفتار شهروندی شما هم میرود؛ در نتیجه شما با خودتان یک نوع ذخیره ژنتیک یا ذخیره مغزی را میبرید. در نتیجه ذخیره ژنتیک مغز ایرانی کم میشود. این خدای نکرده به معنای نادیده گرفتن استعدادهای ایرانیان مقیم داخل نیست؛ هنوز هم در ایران کلی سرمایههای مغزی داریم که متأسفانه از آنها استفاده نمیکنیم.
هیچ وقت اورانیوم، مس و نفت برای ما قدرت ایجاد نمیکند
الآن پیشرفت، امنیت، توسعه و موفقیت کشورهای دنیا تابعی از ذخایر ژنتیکی است. هیچ وقت اورانیوم، مس و نفت برای ما قدرت ایجاد نمیکند؛ آنچه که قدرت ایجاد میکند ظرفیتهای ژنتیکی و انسانی است که در جامعه ایران به هدر می دهیم و تلف می کنیم.
در پنج دهه گذشته، شاخص بهرهوری نیروی کار ما منفی بوده است
طبق آمارهایی که سازمانهای بهرهوری بینالمللی و آسیا ارائه کردهاند، در صدر جدول کشورهایی که بالاترین بهرهوری را دارند کشورهایی مثل سنگاپور، نروژو دانمارک هستند. بعد کشورهای موفقی مثل تایوان، قطر، عربستان، امارات و کویت هم با بهرهوری بالا هستند. ایران در ذیل این جدول بعد از گابن، اروگوئه و قزاقستان است. همین سازمانها پنج دهه اخیر را بررسی کردهاند و بر اساس آن، شاخص بهرهوری نیروی کار هند مثبت 1.9، کره جنوبی 0.9، آمریکا 0.8، ژاپن 0.7، مالزی 0.4 و اندونزی 0.1 (همه مثبت) اما ایران منفی 0.1 است.
یعنی در پنج دهه گذشته، شاخص بهرهوری نیروی کار ما منفی بوده است. علتهای مختلفی دارد و یک علتش مهاجرت است. وقتی کسی مهاجرت میکند، نیروی کار موجود، ظرفیت ژنتیکی، کیفیت و خلاقیت نیروی کار پایین میآید و در نتیجه به اندازه نیروی کار، ما بهرهوری نداریم.
یک نوع «بالا ایران» و «پایین ایران» یا «بالاسرزمین» و «پایین سرزمین» وجود دارد
من به عنوان یک ایرانی پژوهشگر و یک معلم درکم این است که گویا ما ایران را دو نیم کره کردهایم؛ دو پاره جمعیتی در ایران به وجود آوردهایم و دو قطبی کردهایم. یعنی یک نوع «بالا ایران» و «پایین ایران» یا «بالاسرزمین» و «پایین سرزمین» وجود دارد. بالا سرزمینیها با ایدئولوژی حکومت همراه هستند. بخشی از آنها بر اساس عقیده این طور هستند و محترم اند. اما مشکل وقتی است که این بخش میتواند از بختهای زیادی برخوردار شود، ولی دیگری که به دلایل مختلف علمی، فکری و گفتمانی با دیدگاههای رسمی حکمرانان موافق نیست، از این امکانات محروم شود. یعنی حکومت یک «دولت-ملت» نیست؛ یک دولت برای یک ملت نیست.
ما شاهد دو ملت در یک سرزمین هستیم
کسانی که دوست دارند به زیارت اربعین بروند، بسیار خوب بروند و دولت برای اینها انواع بودجه و زیرساخت فراهم می آورد، شرایط ادارات را تغییر میدهد و مرخصی و وام میدهد؛ ولی کسی که میخواهد برای علاج بیماری یا برای دختر یا پسرش به کشور دیگری برود، باید هزار تا مقررات اداری، انواع آییننامه و غیره را پشت سر بگذارد پس ما شاهد دو ملت در یک سرزمین هستیم، شاهد بالا ایرانی و پایین ایرانی هستیم.
این دو قطبی شدن جامعه اولا به همبستگی اجتماعی لطمه میزند و از سوی دیگر نارضایتی ایجاد میکند
ین دو قطبی شدن جامعه اولا به همبستگی اجتماعی لطمه میزند و از سوی دیگر نارضایتی ایجاد میکند و یواش یواش باعث شکل گرفتن بیعلاقگی میشود؛ میگوید وطن جایی است که من بتوانم آنجا پیشرفت کنم. من یک دانشجوی دکتری داشتم که روی عنوان «place attachment» یا «دلبستگی به مکان» رساله انجام داد. هیچ کس در دنیا نیست که به سرزمینش دلبستگی نداشته باشد. اما شرایط ما به وضعیتی میرسد که دلبستگی مکانی کم میشود و آن فرد دل میکند و میرود.
دولت و مقامات حکومتی باید متقاعد شوند که ایران برای همه ایرانیان است
من واقعا به عنوان یک ایرانی از این امر بسیار نگرانم؛ دولت و مقامات حکومتی باید متقاعد شوند که ایران برای همه ایرانیان است و ایران یک ملت است؛ در اینجا کرد، عرب، بلوچ، لر، جنوب و شمال هست که همه ایرانی هستند و زیبایی ایران در این تنوع است. افکار، سبک زندگی و دیدگاههای سیاسی مختلف هست و ما باید جلوی این چولگی و خمیده شدن سرزمین به یک سمت را بگیریم. حکومت از قطبی استفاده ابزاری میکند و قطبی را «دیگری» می سازد و محدود ویا حتی سلب حقوق و آزادی ومشارکت می کند
اما اگر ما یک کاری کنیم که همه مردم به طور یکسان از بختهای زندگی مثل درس خواندن، پیشرفت، سرمایه گذاری، مشارکت و اظهار نظر طبق دیدگاه خودشان برخوردار باشند، آن وقت ایران برای همه ایرانیان میشود و مطمئنا مهاجرت کاهش پیدا میکند؛ و اگر مهاجرتی وجود داشته باشد، «مهاجرت به» میشود نه «مهاجرت از». شاید هم چرخش باشد؛ یعنی میروند و میآیند، ترک تعلق از سرزمین نمیکنند و میتوانند برای سرزمین انواع ظرفیتها، امکانات و ذخایر ایجاد کنند و منشأ توسعه پایدار برای کشور شوند، رضایت عمومی و ثبات برای ایران ایجاد کنند و امید به آینده و همبستگی ایجاد شود.
یکی مسئولین وزارت ورزش و جوانان در مصاحبه با ما گفت که تعداد ورزشکاران ایرانی مهاجرت کرده در طول 40 سال گذشته 66 نفر بوده، در حالی که یکی از مقامات دولت قبل این تعداد را 81 نفر اعلام کرد. فارغ از این اعداد، میخواستم نظر حضرتعالی را بدانم که این کوچک کردن واقعیت یا کوچکتر دیدن آن، چقدر باعث میشود که ما از پیدا کردن راهکار برای این موضوع دور شویم؟
فراستخواه : سیاست بر معرفت غلبه پیدا کرده است. وای به حال ملتی که در آنجا قدرت و سیاست بر معرفت، اخلاق، دین، فرهنگ و هنر غلبه پیدا کرده باشد. متأسفانه زبان سیاسی ما آشفته شده است؛ راحت میتوانیم عدد بگوییم و واقعیتها را کتمان کنیم. به راحتی واقعیت را نادیده میگیریم و این یک سقوط اخلاقی است. من واقعا به عنوان یک ایرانی، از سقوط اخلاقی حکومت نگران هستم. یک وقتی هست که حکمران اشتباه میکند اما یک وقتی دروغ میگوید، حقیقت را وارونه میکند و واقعیتهای دنیا را نمیگوید. یک علتش ایدئولوژی است. ایدئولوژی به ما یک انسجام کاذب میدهد، رابطه ما با واقعیت را مخدوش میکند. کسی که تابع یک ایدئولوژی باشد به جزئیات و شواهد عینی دیگر حساس نیست؛ چشم می پوشد به واقعیتهایی که شما میبینید. این مشکل جدی منشأ بحرانهای بزرگ بیشتر از این برای کشور ما می شود و حکومت را با بحران مشروعیت و معنا مواجه می کند
در علوم اجتماعی یک بحثی به نام «سرمایه اجتماعی» داریم. یکی از سرمایههای اجتماعی «اعتماد به نهادها» است؛ شما باید به پول ملی و قوانین اعتماد داشته باشید. الآن من به شما میگویم سیاستی گذاشتهاند که میتوانید براساس آن سرمایهگذاری کنید، ولی فردا یک خطیب جمعه صحبتی میکند و آن سیاست را کنار میگذارند یا یک مقامی میآید آن سیاست را زیرپا میگذارد و تغییر میدهد. در همه جای دنیا احزاب برنامهها و رقابت اجتماعی خاص خود را دارند؛ در انتخابات گردش قدرت وجود دارد. الآن شما میآیید برنامههای جالبتر و جدیدتر برای جامعه ارائه میدهید و جامعه است که با ما بازی میکند، ولی در ایران ما هستیم که با جامعه بازی میکنیم.
امیدوارم که همه اینها به همت شما جوانها و ایرانیان به نحوی که واقعا مصلحت و آینده این سرزمین است رفع و رجوع شود و ایرانیان سری میان سرهای دنیا داشته باشند و ایران برای همه ایرانیان باشد؛ صرف نظر از هر سبک زندگی، دیدگاه سیاسی، عقیده، مذهب، زن و مرد، جوان و پیر و هر نسلی که هستند و هر قوم و زبان ایرانی که دارند، بتوانند در این سرزمین وسیع زندگی رضایتبخش کنند.
ضرورت صلح اجتماعی
پنلی در انجمن جامعه شناسی، گروه علمی -تخصصی صلح
با مشارکت احمد زید آبادی، نیلوفر چینی چیان، احمد بخارایی و مقصود فراستخواه
چهارشنبه 29 شهریور 1402
ساعت 16
میدان توحید، خ نصرت غربی، پ 56 طبقه اول
پل صراط کنشگر مرزی ؛ نقدی از یک پژوهشگر معاملات دولتی
منتشر شده در اعتماد، شنبه 18 شهریور 1402 صفحۀ اندیشه
اینجا:
نظری و نقدی بر نظریه و کتاب «کنشگران مرزی»؛ راه رفتن روی لبه تیغ
شهرام حلاج
پژوهشگر معاملات دولتی و طرحهای عمرانی کشور
چاپ چهارم کتاب «کنشگران مرزی» نوشته دکتر مقصود فراستخواه، در روز 11 شهریور روانه بازار شد. ناشر این کتاب انتشارات «گام نو» است که چاپ نخست آن را در بهمن 1401 منتشر کرده بود. این نوشتار گزارش و نقدی است از این کتاب و نظریه. این نوشتار، به ترتیب به موارد زیر میپردازد: کیستی آفریننده اثر، چگونگی یا روش تحقیق و تدوین اثر، اینکه در این اثر چه چیز بیان شده است و به چه شکل؛ سپس برخی ملاحظات درباره محتوا و شکل کتاب، بعد تأملی بر بدیلهای کنشگری مرزی و رابطه کنشگر مرزی با برخی بدیلها و سرانجام طرح نگرانیهایی نسبت به خود نظریه.
دانشورز چندوجهی
در تبیین «کیستی آفریننده اثر مورد بررسی»، از قرینهها یا نشانهای بینالاذهانی آغاز میکنم: مقصود فراستخواه علیرغم مشی و رفتار آرام و بیهیاهو، «برنده جایزه انجمن ترویج علم» شده است. در کنار این خبر، شایسته است که نشانه یا قرینه دیگری را نیز به یاد آوریم: در میان رشتههای گوناگون «جشنواره بینالمللی علوم انسانی فارابی» (که در پانزده گروه یا رشته علمی، سرآمدان زمانه را شناسایی و معرفی میکرد) در سال دهم جشنواره، به صورت خارق عادت و برای نخستینبار، محقق برگزیده «مطالعات میانرشتهای» را معرفی کردند. پس از آن بود که شاخه «مطالعات میانرشتهای» را به عنوان شاخه شانزدهم به این جشنواره افزودند. آن نخستین برنده جایزه میانرشتهای جشنواره -پیش از افزودن رسمی این شاخه به گروههای جشنواره- کسی نبود جز مقصود فراستخواه. این یکی از نشانههایی است بر اینکه: کتاب مورد بررسی -با موضوع میانرشتهای- از محقق درخوری برخوردار است. مقصود فراستخواه با همه تلاشش برای ترویج علم و بیان سادهتر و عمومیتر مفاهیم، اما به ورطه سادهانگاری، نگرش تکساحتی و دمدستی یا یک شکل از سادهگراییهای خطاساز، درنمیافتد. او برای آنکه مساله را زودتر به حد محدودیتهای خودش برساند و بستهبندی کند، آن را بیش از حد ساده نمیکند. او از آن دانشورزانی است که خودش، دیدگاهش و رشتهاش -و بلکه باید گفت رشتههایش- را توسعه داده است برای آنکه تا حد ممکن به سطح این واقعیت پیچیده و چندوجهی، یعنی به سطح «مساله ایران» ارتقا یابد. یا به قول «منکن» به «راهحل یا پاسخهای ساده، روشن و غلط» درنیفتد.
رها از کلان روایتها و ابرروایتها
روش کار این پژوهشگر برای گشودن راز تداوم زندگی در ایران، این بوده است که نخست خود را از فشار دوگانگی سنگین «دولت و مردم» آزاد ساخته است. وی همچنین خود را نیازمند آزادی از ایدئولوژیهای آماده میداند؛ نیازمند رهایی از سنگینی هر کلانروایت یا ابرروایت «کلینگر» (که فرق دارد با «کلنگر»). روش وی، چشم گشودن بر جزییاتی بوده است که در Microhistory یا «تاریخ خُرد» نهفته است. روش روایت تاریخی وی، تاریخی است که به ظرایف، دقایق و جزییات نیز توجه میکند. روش وی، پیمودن راه تعمق و فهم روایتهای کوچکتر زندگی در ایران است، به منظور رسیدن به یک «نظریه بر پایه». یادمان باشد که نظریهپرداز مورد بحث، مدرس و مولف گراندد تئوری یا «نظریه بر پایه» است. اینک او نظریهای بر پایههای واقعیتهای عینی ایران به دست داده است. در واقع روش تحقیق این محقق، روشی است که وی از معرفیکنندگان آن در ایران و مدرس آن روش بوده است.
ایران هنوز هست
موضوع اثر نیز، موضوعی است که دغدغه درازمدت محقق بوده است. تلنگری که نقطه عزیمت محقق بوده و وی را به یک دهه تمرکز روشمند بر موضوع واداشته است، از زبان خودش چنین بیان میشود: «وقتی تاریخ ایران را با دقت بخوانیم، شگفتزده میشویم که با وجود این همه مصایب و سوانح، ایران هنوز هم هست. با وجود همه فراز و فرودها، انسان ایرانی هنوز هست و این انسان، تصاویری از زندگی و خیالهایی از زیست بهتر، در ذهن خویش دارد؛ این انسان هنوز در درون خودش، تنش و امید زندگی و بهبود دارد.» این پژوهشگر میافزاید: «میبینیم بهرغم وجود این همه سرمشق فقدان، باز در عمل، ایران همچنان باقی مانده است؛ ایران هست و همچنان زندگی میکند.» پژوهشگر درست در همین بزنگاه، درنگ میکند و جدیتر از معمول میاندیشد. میاندیشد و نتیجه میگیرد: «پس باید عنصری دیگر یافت که به این قوام و دوام انجامیده است.»
بدینترتیب، ماجرای نظریه کنشگران مرزی، از بنیاد افکندن یک پرسش یا گمان آغاز شد: اگر ایران یکسره «تاریخ فقدان» بود که باید پایان مییافت اما ایران همچنان مانده است؛ پس باید چیز دیگری هم بوده باشد. با همین استدلال تازه، یعنی از طریق «برهان خلف»، پژوهشگر وجود پدیدهای را «اثبات» میکند که پیش از این، کمتر به چشم ما آمده بود. پدیدهای که پیش از این، در حاشیه یا سایه نظرات آماده و پیشینی، پنهان مانده بود. پدیدهای، پنهان در جنب نظرات پیشساختهای که معمولا به صورت آماده به استخدام میگیریم.
کنشگر مرزی
اکنون ما در کنار فراستخواه، در کار برساختن نظریه یا چارچوب نظری دیگری هستیم از طریق خوانش، نقد و هماندیشی با یک کلیدواژه تازه: «کنشگر مرزی». فراستخواه میخواهد ما در سیطره تاریخ «قهرمانان و ضدقهرمانان» نمانیم. هشدار میدهد که از «ثنویت» فراتر برویم و «بینانیت» را ببینیم. وی هوشیارمان میسازد که از یکسو، در ظلمات جبّاریت خودکامگان و سلاطین و شاید از دیگر سو، در شدت نور جانفشانی پیشوایان و شهیدان، گویا چهره گروه سومی از کنشگران، هیچ به چشممان نیامده است. گویا بخشی از تاریخ را درست و دقیق ندیدهایم. فراستخواه با «نظریه برآمده از بستر تاریخی ایران» و استقرای نمونههای مکرر، قواعد مشترک این گروه از کنشگران، یعنی «کنشگران مرزی» را کشف و صورتبندی و به ما پیشکش کرده است.
البته فراستخواه، در حالی که کنشگران مرزی را از لابهلای تاریخ میجوید و بر میکشد اما در عین حال نگران شتاب و شیفتگی خوانندگانش هست و بارها به ما یادآوری میکند: کنشگر مرزی انسان فرهمند و ویژه نیست؛ بلکه کنشگری است که در هر صورت و با انواع نیت، با مجموعهای از راهبردها یا کنشها، در گرماگرم شدآمد میان جامعه و قدرت، سبب ثبات و دوام ایران شده است.
البته آنچه در زمستان 1401 منتشر و در بهار و تابستان 1402 تجدید چاپ شد، جلد نخست از مجموعهای سه جلدی است و دو جلد دیگر کتاب در آینده به دستمان خواهد رسید. این را نویسنده، در شناسنامه کتاب نیز تصریح کرده است: کنشگران مرزی -صد سال نخست «از نسل شوشتری (1170ش) تا نسل فروغی (1270ش).» در مجلد کنونی کتاب، بنیادها و استخوانبندی نظریه معرفی و تشریح شده است و گرچه بسیاری از نمونهها، به تفکیک در فصول کتاب معرفی شدهاند اما بیان نمونههای بعدی و مشخصا کنشگران عصر پهلوی به جلد آینده موکول شده است.
شکل کتاب
کتابی که اکنون در دست ما است (یعنی جلد نخست از مجموعه سه جلدی) از نظر ظاهری، در قطع وزیری و در 604 صفحه تنظیم شده است. انتشارات «گام نو» در زمستان 1401 آن را به کتابفروشیها رساند؛ ظرف دو هفته نایاب شد و ظرف یک ماه به چاپ دوم رسید. در چاپ دوم، چند اشتباه تایپی (حروفچینی) بهبود یافت. در نوروز 1402 چاپ دوم نیز تمام شد. در بهار 1402 به چاپ سوم و در تابستان 1402 به چاپ چهارم رسید. جای بهبود شکلی و صفحهآرایی در چاپهای آینده این کتاب، همچنان کاملا باز است، زیرا در کتابی راجع به موضوعی غامض و حاوی مباحث چندلایه و در هم تنیده، هنر طراحی و صفحهآرایی ناشر، اهمیت مضاعف مییابد. از نظر من: استفاده از شمارهبندی زنجیرهای مباحث، میتواند به شکلی بهتر پیوندهای مطالب را باز نمایاند و خواننده را در رهگیری شاخههای اصلی، فرعی و فرعیتر این درخت شاخهگستر در طول تاریخ و در پهنه تحلیل، بهتر یاری کند. شاید با کوششی در مرز شکل و محتوا، افزودن چکیده فصول اصلی و فرعی و به علاوه، بندهای کوچکی در حاشیه صفحات کتاب (که در برخی کتب رایج است) یا حتی افزودن برخی صفحات سفید در آغاز و پایان فصول -برای ایجاد انبساط دیداری و فرصت یادداشت نویسی خواننده- نیز به مزیتهای شکلی کتاب بیفزاید. اساسا در چاپهایی از این کتاب که تاکنون منتشر شدهاند، استفاده چشمنواز و به اندازه، از تسهیلات یا امکانات گرافیک امروزی دنیای نشر، کمتر به چشم میخورد. در صورت تقویت این ویژگی کتاب، جذابیتهای آن بیشتر خواهد شد.
نکته دیگر اینکه برخی اسامی و اعلام را در «نمایه» انتهای کتاب نیافتم. برخی شخصیتهای کتاب دارای نامها و القاب گوناگون بودهاند. پس جا دارد که در «نمایه»، تمام نامها یا القاب هر شخص فهرست شود و اگر قرار است شماره صفحات مربوطه، تنها در برابر یکی از نامها یا القاب هر شخص درج شود، خوب است دیگر نامها و القاب وی به همان نام برگزیده ارجاع شود، زیرا روشن است که بسیاری خوانندگان، تمام نامها و القاب شخص مورد جستوجو را نمیدانند. اساسا در چنین کار گستردهای باید نمایهسازی کار را تقویت کرد مثلا شاید در پایان جلد سوم، افزودن چند نمایه جامع لازم شود. شاید هم نسخههای قابلجستوجوی دیجیتالی از این کار تهیه شود که کار محققان آینده روانتر و دقیقتر شود. در هر صورت امیدوارم همگام با توسعه محتوا و عمق این نظریه و نیز ترویج و تعمیق مباحث آن در میان پژوهشگران، ناشر معتبر کتاب نیز به توسعه و ارتقای شکل عرضه کتاب در چاپها و ویرایشهای آینده همت کند.
انسانهایی سقراطوار
شایان ذکر است گرچه کتاب فراستخواه درباره اهمیت دولت و کنشهای پیرامون آن است، اما با این جمله پایان مییابد: «هیچ نوع سرمایهگذاری در سازمان دولت، بدون سرمایهگذاری در سازمان اجتماعی به جایی نمیرسد و منشا تاثیرات درازمدت و مصدر پایداری نمیشود.. این هشدار پایانی، نمود توجه این صاحبنظر به دیگر گونهها و عرصههای کنشگری است. نکته معرفتی یا شناختی، دقیقا همین است که بدانیم: کنشگر مرزی نیز بوده است؛ در کنار کنشگران مدنی و آزاد، بوده و هست. او نیز کار خودش را به انجام میرساند؛ در محدوده توان و خلاقیت خود، اثری میگذارد و نقشی از هستی و مهارتهای خاص خودش را بر هستی ایرانمان میزند.
فراستخواه نمیگوید: «کنشگر مرزی جایگزین کنشگران حماسی یا جاننثاران و قهرمانان است.» ما در عین شناسایی قدر «کنش مرزی»، همچنان به قلههای درخشان کنشهای قهرمانانه نیاز داریم. روایت من خواننده، این است که شناسایی دقیق «کنشگران مرزی» و قدرشناسی از «نخبگان معمولی»، اصلا نافی جایگاه «سرمایههای نمادین» (به صورت عام) و «شهیدان» (به صورت خاص) نیست و نباید باشد. ما همچنان نیازمندیم که گاه در گردنهها یا بزنگاههای تاریخ، انسانهایی، سقراطوار برخیزند و حقانیت باور خویش را با جان خود شهادت دهند. مگر در این تاریخ -و نیز این جغرافیا- هیچگاه تضمینی بوده است مبنی بر اینکه اگر «کنشگری بخواهد به آداب گفتوگو، به رسم مسالمت و به روش خشونت پرهیز ملتزم باشد»، پس آنگاه الزاما «رقیبان یا مخالفان وی نیز از خون و خشونت رویگردان باشند؟»
بنابراین در فهم و روایت من، دعوی یا مدعای نظریه، فقط این است: این یکی کنشگر (کنشگر مرزی) نیز با تمام ضعفها و قوتهایش، بخشی از واقعیت تاریخی و اجتماعی ایران است که در فراز و فرودهای تاریخی، باید سهمی در خور به آن داد؛ تا بلکه تاریخ را درستتر فهم کنیم. دعوی این نظریه، دعوی معرفت است؛ دعوی شناخت دقیقتر و درستتر فراز و فرود ایران است. به قول نویسنده: کارکرد این نظریه آن است که نوری باشد برای شناسایی راهحلهایی دیگر برای مساله ایران و نه توری باشد برای بستن دست و چشم ما در شناخت واقعیت متکثر و متنوع. فراستخواه میگوید: «از نظریه مراقبت کنیم» تا دچار تقلیلگرایی و سوءتفاهم نشود.
سوءاستفاده از نظریه
اما من بیش از آنکه نگران «سوءتفاهم» نسبت به نظریه باشم، نگران «سوءاستفاده» از این نظریه هستم. در «سوءتفاهم»، عنصر «سوءنیت» بسیار جدی است. براساس تجارب زیسته من، باید از همین آغاز در برابر عنصر سوءنیت از «نظریه» و نیز از «ایران» مراقبت کنیم. نگرانی جدی دارم که: خیل آدمهای مستعد سوءاستفاده از پیامها، شعارها، احکام، قوانین، مقررات و نظریات، چه بر سر این نظریه خواهند آورد! آیا یقهسفیدان سودجوی نشسته در ساختمانهای دولت و انباشته در ساختارهای قدرت، برای بستن دهان منتقدان خود از این «گفتمان معرفتافزا» یک «دکان منفعتافزا» نمیسازند؟ نگرانم، زیرا بازیگران پیرامون قدرت، اغلب یقهسفیدان با هوش، با اطلاع، ظاهرالصلاح و خوشبیان هستند. پس این «نظریه» در این خطر است که با شدت و با کثرت، ابزار تشبثات سودجویانه کثیری شیاد و بسیاری سودجویان مکار و ریاکار بشود. این نگرانی جدی است که از فردا، بسیاری کسان، تشبث و تظاهر کنند که میان دیوان دولت و ایوان ملت در کنش هستند در حالی که به واقع میان توبره دولت و آخور ملت در خورش هستند.
در کنار خطر «سوءنیت» و «سوءاستفاده» نسبت به «نظریه کنشگران مرزی»، خطری ویژه نیز هست که «شخص کنشگر مرزی» را تهدید میکند: خطر لغزش اخلاقی کنشگر مرزی. زیرا «کنشگر مرزی» در مرز جامعه و دولت است و دولت همواره وسوسهانگیز و همنشین ثروت و قدرت. پس «کنشگری مرزی» به شکلی پنهان و ظریف نیز ممکن است که به انواعی از «ریاکاری مرزی» و حتی «کاسبی مرزی» منحرف شود. این شکل انحراف، لغزش کنشگران از دیدگاه اخلاق فردی است تا جایی که باید گفت: در میان انواع کنشها، بیشترین «خطر اخلاقی» در همین «کنشگری مرزی» است. گرچه کنشگر مدنی و آزاد یا کنشگر حماسی نیز در معرض مخاطرات اخلاقی دیگر -مانند تکاثر، عُجب و خودنمایی- قرار دارند، اما در این میان، موقعیت کنشگر مرزی از نظر اخلاقی خطیرتر به نظر میرسد و جا دارد که وی همواره بیشتر از دیگر کنشگران از خویش و ایمان خویش مراقبت کند. کنشگر مرزی باید چو بید بر سر ایمان خویش بلرزد و هر لحظه فجور و تقوای خویش را محاسبه و مراقبت کند. وسوسه دایمی سهمخواهی از قدرت نزدیک و ثروت در دسترس، وجه به شدت اخلاقی در کنشگری مرزی را نمایان میکند. چرا «اخلاقی»؟ چون هر کسی در اعماق ذهن یا قلب خود، میداند چه میکند؟ در پی چیست؟ و چه در سر دارد؟ اینجا، در فضاهای مرزی، هنجار «اخلاق»، بسیار کلیدی و بسیار تعیینکننده است.
پس باید هم مراقب شخص کنشگر مرزی باشیم که پایش نلغزد و هم مراقب نظریه کنشگران مرزی که آن را به توجیه سوءاستفاده و سودجویی تقلیل ندهند. یک راه پیشگیری سوءاستفاده از این نظریه مورد بررسی، معرفی راه و رسم یا زیست عملی نطریهپرداز آن است. شناخت بیشتر و بهتر این نظریهپرداز، استعداد سوءاستفاده از این نظریه را کاهش میدهد. وقتی کنشگر دلیر و دلسوزی مانند فراستخواه از «بینانیت» و «کنشمرزی» سخن میگوید باید با نگاه به مشی «دلیرانه» و «دلسوزانه»ی وی متن را خواند. معنای سطور این کتاب را باید دلیرانه و دلسوزانه خوانش و فهم کرد. با شناخت این خواننده از مقصود فراستخواه، زبان حال نویسنده در بین سطور این کتاب، بسیار شبیه این سخن خواجه شمسالدین حافظ است که: «من این حروف نوشتم چنان که غیر نداند/تو هم ز روی محبت، چنان بخوان که تو دانی.»
یکصد و هفدهمین سالروز انقلاب مشروطیت ایران
در
خانه توسعه آذربایجان
سازمان مردم نهاد
با بحثهای باقرصدری نیا، عباس قدیمی و مقصود فراستخواه
به دبیری مهدی لزیری
زمان : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت 17
مکان: تبریز ، بلوار استاد شهریار، مجتمع پتروشیمی
تقویت سازمان اجتماعی ومدنی وان جی اویی شهروندان
و توسعه قابلیتهای شهروندی آنها
برای کنشگری مرزی مؤثر تر در جهت پیگیری حقوق شهروندی
در کارگاه امکان های کنشگری مرزی بحث شد
شهروندان با استفاده از نهادهای مدنی و ان جی اویی ومحله ای
واز طریق توسعه قابلیتهای عالی شهروندی خویش
می توانند فضاهای مرزی و گفتگویی مؤثری میان جامعه ودولت بگشایند
و از کنش مرزی به عنوان یکی از راه های تأمین حقوق شهروندی خویش بهره بگیرند
این از جمله راه های فشار بر دولت و سازمانهای مسؤول و التزام آنها به حقوق ملت و گزارش دهی و پاسخگویی اجتماعی است
وگزارش نسبتا تفصیلی تر
ناقدان: دکتر باقر صدری نیا، دکتر فیروز راد، دکتر عباس قدیمی قیداری
با حضور مؤلف کتاب
سه شنبه بیستم تیر 1402
ساعت پنج ونیم عصر تا هشت شب
نشانی
تبریز، جاده تهران ، بعد از سه راهی اهر، کوی دوم، گلدشت، درب دوم
پخش زنده از طریق لینک در اطلاعیه زیر
نقد و بررسی کتاب کنشگران مرزی
از منظر جامعه شناسی، اقتصاد وتاریخ
اعتماد، 14 تیر 1402 ، صفحه اندیشه، ص11
محسن آزموده
«کنشگران مرزی» مفهومی است که مقصود فراستخواه، پژوهشگر شناخته شده دین و جامعه در ایران ساخته، برای توضیح کنش و عمل آن دسته از اندیشمندان و کنشگران دغدغهمند ایرانی که در طول تاریخ پر نشیب و فراز ایران، کوشیدهاند از کوچکترین فضاهای گشوده شده میان دولت و جامعه برای پیشبرد اهداف مترقی خود بهره بگیرند. فراستخواه، این مفهوم را در کتاب «کنشگران مرزی» (نشر گام نو) به تفصیل معرفی کرده است. این مفهوم و این کتاب در جامعه فکری و فرهنگی ایران با استقبال قابل توجهی مواجه شده و تاکنون نقدهای زیادی به آن منتشر شده است. اتاق فکر مسائل اجتماعی معاونت پژوهشی فرهنگستان علوم نیز در اولین نشست خود در کارگروه شیوه حکمرانی به نقد و بررسی این کتاب پرداخت. در این جلسه غیر از مولف، دکتر حسین میرزایی، دکتر احمد میدری، دکتر محمد فاضلی و دکتر داریوش رحمانیان حضور داشتند و هر یک دیدگاههای خود را راجع به آن بیان کردند.
حسین میرزایی، جامعه شناس
در میانه ایوان جامعه ودیوان دولت
برخی مورخان و فیلسوفان، علم را چیزی جز مفاهیم علمی نمیدانند. از این حیث تفاوت علوم، تفاوت میان مفاهیم است. از این منظر رشد علم، رشد این مفاهیم است و در نتیجه وقتی مفاهیمی تازهای پدید میآید، افق گشاییهایی صورت میگیرد. مثلا مفهوم کاپیتال (سرمایه) عمدتا یک مفهوم اقتصادی بود، اما بعدا با طرح مفهومی چون سرمایه فرهنگی و سپس سرمایه اجتماعی گشایشهای زیادی در حوزه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ایجاد کرد. از این حیث ویژگی مهم کتاب دکتر فراستخواه آن است که یک مفهوم مهم و بدیع، یعنی «کنشگران مرزی» را مطرح میکند و نگاه تازهای را به جامعه و تاریخ ایران ممکن میسازد که شواهدی در تاریخ معاصر ایران دارد .خوشبختانه طی 10 سال گذشته به تاسی از دکتر فراستخواه و درباره این مفهوم مقالات و پایاننامههایی نگاشته شده است. مفهوم مهم و بدیع دیگری که دکتر فراستخواه طرح کرده، «تاریخ میان» در کنار «تاریخ کلان» و «تاریخ خرد» است.
از دیگر ویژگیهای این اثر نقد «سرمشق فقدان » است که در رویکرد نظری به جامعه ایران به کرات وجود دارد، خواه کسانی که راجع به استبداد سخن گفتهاند یا آنها که درباره جامعه کوتاهمدت حرف زدهاند یا نظریه پردازانی که از عقب ماندگی بحث کردهاند یا بحث خلقیات ایرانی و ... این سرمشق فقدان بیش از آنکه انگیزه بخش باشد، تلخ و رمقگیرنده است. در مقابل ویژگی کار دکتر فراستخواه امید و تاکید بر سازوکارهایی است که در جامعه ایران وجود داشته و هست و از آن میتوان با استفاده از تعبیر سفرنامهنویسان خارجی درباره جامعه ایران به عنوان « نبوغ بقا » یاد کرد. فراستخواه درباره این کتاب مینویسد «مفهوم کنشگران مرزی در یک زایمان پردرد ذهنی مولف در نوعی درماندگی نیمه دوم دهه هشتاد متولد شده است. » جامعه ما برای نقد آن درماندگی به این نگاه بهشدت نیازمند است. باورم این است که آنچه در جامعهشناسی ایران میتواند به ما کمک کند، جامعهشناسی تاریخی است و این اثر از این جهت ارزشمند است. اتفاقا مباحث سرمشق فقدان هم از دل جامعهشناسی تاریخی درآمده است. به عبارت دیگر حوزه و روشهای کمی در زایش نظریه سترون است. البته نمیتوان نقش جامعهشناسی پوزیتویستی را به کلی انکار کرد، اما آنچه در تولید نظریه اجتماعی در هر جامعهای میتواند کمک کند، رجوع به تاریخ است و تجربه جامعهشناسی کلاسیک هم این موضوع را نشان داده است. متاسفانه به رغم تلاشهای ارزشمندی که صورت میگیرد، از این مهم غفلت داریم. اگر قرار است نظریهای درباب فهم جامعه ایرانی و سازوکارها و مسائل و برون رفتها پدیدآید، چارهای جز رجوع به این منظر نیست. نظریه کنشگران مرزی دکتر فراستخواه هم از این جنس است، یعنی از یک تبار تاریخی بهره گرفته و از ظرفیتهای تاریخی استفاده کرده است.
من در مواجهه با این کتاب غیر از آنچه گفته شده، به گوینده و شخصی هم که آن را گفته توجه میکنم. دکتر فراستخواه به عنوان روشنفکرو اندیشمند منتقد و نواندیش معاصر دینی و منتقد قدرت شناخته شده است. اینکه کسی که کارش نقد قدرت بوده، وقتی به نظریه کنشگران مرزی میپردازد، ارزشی دو چندان دارد و گره گشایی و احترام به کسانی است که در میانه «ایوان جامعه و دیوان دولت » برای کمک به کشور و خروج از بنبستها تلاش میکنند.
احمد میدری، اقتصاددان
توازن دولت و جامعه: دالان تنگ آزادی
دکتر فراستخواه در این کتاب به یک مساله در ایران در حوزه اندیشه پرداخته و به دنبال جایگزینی برای نظریههای مرسوم و غالب در ایران در حوزههای جامعهشناسی، اقتصاد، ارتباطات و ... است. ایشان معتقدند ما در چارچوب سرمشق فقدان اسیر نظریههای ستبر سترون هستیم، نظریههای بزرگ و با شکوه، اما نازا و عقیم و فلجکننده کنشگران ایرانی در حوزه دانشگاه و سیاست. این کتاب به دنبال آن است که کنشگری را به جامعه بازگرداند و بنابراین به جای توصیههای مرسوم به دولتها و مسوولان، خطابش به جامعه و مردم و دانشگاهیان و تکتک ایرانیان است. در کتاب لااقل به 6 نظریه بزرگ اما نازا و عقیم اشاره میشود که به خصوص بعد از انقلاب در دانشگاهها حاکم بوده و در سطح کنشگری هم بازتابهای عمیق داشته است: 1. نظریه استبداد ایرانی و استبداد شرقی، 2. نظریه عقب ماندگی، 3. ایران جامعه کوتاهمدت، 4. امتناع جامعه ایران از عقلانیت، 5. امتناع برنامهریزی در ایران، 6. خلقیات ایرانی مانع توسعه. اصل کتاب ربط تئوری کنشگران مرزی با 16 نظریه مطرح شده در آن است. دکتر فراستخواه میکوشد دیدگاهی متفاوت از رابطه دولت و جامعه ارایه بدهد. اگر بتوانیم این 16 نظریه را در یک کلیت با هم مرتبط کنیم، آن زمان کنشگری ما در همه حوزهها عوض میشود. نمونههایی که ایشان از تاریخ ایران ذکر کردهاند، مصادیقی از قلههای کنشگری مرزی هستند، در حالی که کنشگران مرزی محدود به این افراد نیستند. در کتاب به صراحت گفته میشود همه کارمندان دولت و افراد جامعه این قابلیت را دارند که کنشگر مرزی باشند، به شرط آنکه نگاه ما به رابطه دولت و جامعه تغییر کند. به تعبیر اقتصاد ما درگیر جامعه منفعل و دولت فعال هستیم و کتاب میکوشد این عدم توازن را به جامعه فعال و دولت فعال تبدیل کند. این تحولی بزرگ در اندیشه توسعه اقتصادی است. در اندیشههای رایج اقتصاد سیاسی دولت را نهادی میدانند که باید از شر آن اجتناب کرد و مساله اصلی مهار قدرت است. یکی از فرضهای کتاب آن است که ما دولت فعال را میخواهیم، اما مساله اصلی آن است که چگونه میتوانیم جامعه را تقویت کنیم. به تعبیری دالان تنگ آزادی از توازن دولت و جامعه قدرتمند ساخته میشود. دولت ضعیف در زمان جامعه قوی به هرج و مرج بدل میشود و دولت قوی، وقتی جامعه ضعیف است، به استبداد و خودکامگی منجر میشود. اما این هدف چگونه حاصل میشود؟ باید به جای نگاه هرمی به قدرت، آن را شبکهای در نظر گرفت یعنی همه ما صاحب قدرت هستیم و هیچ قدرت لایتناهی وجود ندارد. همچنین بخشهایی از دولت که هدفشان مشروعیت دادن به آن و ارتباط با جامعه است، باید تقویت شوند، دیگر اینکه به جای توجه به ساختارها، باید به میدانها توجه کنیم، فضاهایی که در آنها نیروهای متکثری وجود دارند که از منابع قدرت استفاده کنند. ما باید به جای خودتاییدگری و مظلوم نمایی، به خوددلالتگری و مسوولیتپذیری بپردازیم. در حالی که کتاب نشان میدهد ایرانیان از میدانهای قدرت استفاده کردهاند تا بتوانند آن چیزی را که برای حفظ نظام اجتماعی ایران لازم بوده، بر کسانی که بر ایران حکومت میکردند، تحمیل کنند و منافع جامعه را با منافع حاکمان پیوند بزنند. بر اساس این سیاستورزی ما به سمت رئالیسم عاملانه میرویم، یعنی در عین واقعگرایی از خود سلب مسوولیت نمیکنیم. آنچه ما را به سرمشق فقدان سوق داده، گونهای از رمانتیسم است، در حالی که باید با نگاهی واقعگرایانه به سمت جامعه و دولتی فعال حرکت کنیم، تا هم نظم و ثبات را داشته باشیم، هم بتوانیم به آرمانهای مقدس خود دست پیدا کنیم.
محمد فاضلی، جامعه شناس:
کنشگران مرزی، کتاب امید
به
نظر من سخن مرکزی این کتاب این است که جامعه ایران در طول تاریخ کمابیش با قوارهای
نهادی وجود داشته و در برابر دولت به کلی مسلوبالاختیار نبوده است. نیروهایی در
آن فعال بودند و جامعه فقط در شکل یک نظم تخت استبدادی دیده نمیشود. سطوح میانی
قدرت را در ایران نباید نادیده بگذاریم، قدرتهای ریزتر در این سطوح میانی به صورت
موروثی نسل به نسل منتقل میشد. سه نگاه به تاریخ میتوان داشت: 1. مایکروهیستوری
یا تاریخ جزئی نگر، 2. تاریخ کلان یا ماکرو هیستوری که به روایت کلان تاریخ میپردازد
و قدرتها و ساختارهای بزرگ سیاسی و اقتصادی را مد نظر قرار میدهد، 3. تاریخ
میانی که به جایی میان خرده کنشهای آدمها و ساختارهای کلان توجه میکند. کتاب
کنشگران مرزی، در این دسته قرار میگیرد. به تاریخ ایران هم دوگونه میتوان
نگریست: 1. تاریخ سیاه ایران که سراسر استبداد و بلاهت سیاسی است و در آن قدرتی
حاضر است که به کسی قدرت نفس کشیدن نمیدهد، 2. تاریخ خاکستری که در آن نه سیاهی
مطلق استبداد هست، نه سفیدی توهم و خوشبینی. کتاب کنشگران مرزی در این دسته دوم
قرار میگیرد. به همین دلیل آن را میتوان کتاب امید خواند.
آزادی محصول به توازن رسیدن قدرت جامعه و حکومت
است. این به توازن رسیدن در میدانهای قدرت متفاوتی امکان پذیر است و حکومت اگرچه
میکوشد بر همه عرصهها و کنشها سیطره پیدا کند، اما نمیتواند. به این معنا کتاب
کنشگران مرزی، تاریخ نتوانستن حکومت هم هست. در کنار آن تاریخ توانستن سطح میانی
هم هست. این سطح میانی همان کنشگران مرزی هستند که فراستخواه برخی از آنها را
متمایز میکند، مثل تجار، بازرگانان، روحانیت، عالمان و دانشگاهیان. حرف کتاب آن
است که جامعه ایرانی در این میدانها قدرت پیدا کرده است. این نکته را علی جنادله
هم در رساله دکترایش نشان داده که تاریخ ایران سیاه نیست و قدرت، قدرت مطلقه و
خودسر هست، اما توتالیتر نیست و هیچگاه قادر نبوده همهچیز را تحت کنترل بگیرد. از
این حیث کتاب کنشگران مرزی، کتاب راهنمای تولید قدرت در سطح میانی است.
در میدانهای قدرتی که کتاب تشریح میکند،
کنشگران مرزی با قدرت این کارها را کردند: 1. تحدید قدرت، 2. تلطیف قدرت، 3. تهدید
قدرت، 4. مولدسازی قدرت. البته در برخی جاها هم زورشان به قدرت نرسیده و کتاب هم
به شکستهای کنشگران مرزی پرداخته است.
ما در تاریخ معاصر ایران دو کنش و یک نیرو
داشتیم: 1. کنش انقلابی مثل مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت و انقلاب 57 و 2. کنش
برای اصلاحات در قالبهای مختلف مشابه کاری که کنشگران مرزی انجام دادند که اگرچه
در بسیاری موارد سرنوشتهای تلخی داشتند، اما دستاوردهایی هم داشتند. اینها
سازندگیهای این تاریخ هستند که این آدمهای تلخکام با حسرت به گور رفته انجام
دادند. در کنار این دو کنش، یک نیرو هم بوده که مردم در آن نقشی نداشتند، یعنی
منازعات و مناقشات ژئوپلیتیک و ژئواکونومیک یا تاریخ نامقدر به قول عجم اوغلو.
ساختن از طریق کنشهای مرزی خوانش خاکستریای است
که فراستخواه از آن ارایه میکند. همچنین برای اولینبار است که میبینم مورخی در
ایران ترکیب شبکه آدم-اشیا را از نظریه لاتور میگیرد و در ایران توسعه میدهد. از
نظر فراستخواه، کنشگر مرزی کسی است که همواره صلح تا حد امکان برایش بهتر از جنگ
است. کنشگر مرزی میکوشد دلیریاش غیرعصبی باشد نه آنتاگونیستی، ستیزش متخاصمانه
نباشد، بلکه با هماوردی آزادمنشانه و مجادله جدی اما صلحآمیز و نقد مسالمتآمیزی
همراه باشد. هدفش دست یافتن به راهحلی دو جانبه و چند جانبه است. وبر به جوانان
آلمان زمان خود توصیه میکرد، در عرصه اندیشه هر قدر میتوانید نقاد باشید، اما در
عرصه سیاست عملی بدانید که باید صبور بود و در واقعیتهای زمخت سیاست اندک اندک
چکه کرد، نه با دستپاچگی و بلندپروازی و شعار.
داریوش رحمانیان، استاد تاریخ
کتاب کنشگران مرزی بسیار پر مساله است و نویسنده با ژرفنگری و احاطه و اشراف مثال زدنی تاریخ ما را کاویده است. پارهای از مباحث کتاب خود میتوانند موضوع چند کتاب مستقل باشند، مثل بحث راجع با عکاسی و تاثیرش در گشودن فضاهای مرزی. ما مشکلی عمیق در نگاهمان به تاریخ داریم و باید با آن درگیر شویم. زیرا روایت و فهم و حافظه تاریخی، نه فقط کیستی و هویت بلکه کل وجود ما را میسازد. کنش ما متاثر از فهم ما از تاریخ گذشته است. فهم هر ملتی از گذشته خودش در وضعیت کنونی او تاثیر قطعی دارد. در مورد فرد همچنین است. حافظه امری ثابت نیست، بلکه ما نسخههای گوناگونی از حافظه داریم
اهالی
تاریخ را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: 1. آنها که تخصص و حرفهشان تاریخ است، 2.
متخصصان بیرونی که به صورت تخصصی تاریخ نخواندهاند، اما نگاه و روش و درگیریشان
تاریخی است. مورخ را میتوان به مثابه صفت هم به کار گرفت، یعنی میتوان نوعی
مورخیت در شان وجودی آدمها لحاظ کرد. مورخیت درجه و مراتب دارد و دکتر فراستخواه
به مراتب از بسیاری از متخصصان تاریخ، مورختر است. برای نقد تاریخ نگاری ایران
معاصر ناچاریم که به مباحث نظری و مفهومی بپردازیم. با کمال تاسف هنوز در درون
رشته، گفتمان سنتی غلبه دارد. در گفتمان سنتی نوعی نظریه هراسی و نظریهگریزی و
نظریه ستیزی هست و آن را لغزشگاه میداند و میگوید نظریه خود را بر روایت ما از
تاریخ تحمیل میکند.
اما ما مدافعان تاریخ انتقادی معتقدیم که برای
مخالفت با نظریه، باید آن را آموخت و دانست، چنان که سقراط میگفت برای مخالفت با
فلسفه، باید فلسفه دانست. ما در مورد تاریخ نظری دچار سوءتفاهمهای عجیب و غریب
هستیم. آثاری چون کتاب کنشگران مرزی غنیمت محسوب میشود و انتشار چنین آثاری یک
جور حادثه در تاریخ تاریخنگاری ما است.
ما ایرانیان در تاریخنگاریمان آفتهایی داریم که روایت امثال دکتر فراستخواه، رویاروی این آفتها قرار میگیرد، یعنی به ما کمک میکند از این آفتها بتوانیم گذر کنیم. ایدئولوژیزدگی، قدرتزدگی، حکومتزدگی، سیاستزدگی، عوامزدگی و ... برخی از این بیماریها هستند. یکی از این بیماریها نظریه زدگی است، یعنی ساختن و کاربستن نظریه به مهارت و باریکبینی علمی نیاز دارد. نظریهزدگی حالتی است که مفاهیم را از ابزارگونگی آنها خارج میکند و به جای واقعیت مینشیند
هر
چه به زبان میآید، به زیان میآید. بسیاری از روایتهای تاریخی ما کلیشهای است.
یک مساله بسیار پر اهمیت این است که ما با حقیقت به تعبیر دکتر فراستخواه به عنوان
امر میان سر و کار داریم. یعنی حقیقت این است که حقیقتی که بهطور کامل قابل
دسترسی باشد و ثابت تفسیر شود، وجود تاریخی ندارد. تاریخ، قلمرو بینهایت گستردهای
است که تن به هیچگونه فهم قطعی نخواهد داد. بحری است که در کوزه ذهن و زبان ما
گنجایی ندارد. کنشگران مرزی به عنوان یک مفهوم- نظریه در آغاز راه است و باید چکش
کاری شود.
دکتر فراستخواه در طرح نظریه-مفهوم کنشگران مرزی
و لوازمی که کنارش مطرح شده، روایتی فروتن را عرضه کرده است. او در امر تاریخ
متضلع است و در آن غور کرده و به این دلیل امکان آن رخ داده که به سراغ نظریههایی
بروند که بر سر ما آوار شده است، مثل نظریه استبداد ایرانی، ایران جامعه کلنگی و
کوتاهمدت، نظریه زوال یا انحطاط، نظریه توطئه و مفهوم-نظریههای دیگر. خلاص شدن
از شر این کلان روایتهای ذات باور با سنخی از کنشی که دکتر فراستخواه پیش گرفتند،
شدنی است.
مقصود فراستخواه، نویسنده کتاب کنشگران مرزی:
نقد ناقدان بحث کنشگران مرزی باعث میشود که از عامهپسند شدن آن جلوگیری شود. به تجربه زیسته خودم میپردازم. من سالها تحقیقات میدانی کردهام و دهها پژوهش انجام دادهام که در آنها از نظریه شروع کردم. به نظریههای جهانی و علمی باور دارم و از آنها بسیار استفاده کردهام. اما در بحث کنشگران مرزی از نظریه شروع نکردم. درماندگی داشتم و نمیتوانستم با نظریهها مسائلم را صورتبندی کنم. من از میدان و دادهها و شواهد به یک چارچوب و صورتبندی توضیح امر رسیدهام. سعی کردم چگونگی و چرایی و چیستی کنشگر مرزی را توضیح دهم. ایران هست چون کنشگری مرزی وجود داشته است. در جامعه ایران میانی هست که آن را حفظ کرده. سعی کردهام نشان دهم که چرا و چگونه کنشگر و عملکرد و فضاهای مرزی شکل گرفته.
مثلا به ویژگیهای دولت در ایران پرداختهام و نشان دادهام که فلسفه وجودی، منابع و نقش دولت در ایران متفاوت بوده است. فلسفه وجودی دولت در ایران در چارچوبه دوگانه خدمت-حقیقت قابل توضیح است. دولت در ایران فقط برای ارایه خدمت نبوده، بلکه خود را نماینده یک حقیقت میدانسته و برای خود یک رسالت الهی قائل بوده. در نتیجه در ایران دولت بزرگ و تعیینکننده و فعال مایشاء میشود. دوگانه دیگر به منابع مربوط است، منابع در اختیار دولت در ایران خیلی زیاد بوده است. همچنین نقش اجتماعی دولت در ایران مرجعیت بوده نه عاملیت. الان دولت در ایران خود را عامل و کارگزار نمیداند بلکه برای خود آتوریته قائل است. وضعیت ژئوپلیتیک در ایران، افسانه دولت میسازد، یعنی میگوید اگر دولتی نباشد، ایران ویران میشود. در نتیجه دولت نقش امنیتی و رستگاری و جهانی مییابد. خلاصه دولت مکانی برای بازیگران نیست و خود یک بازیگر جدی است.
در
چنین جامعهای عرصههای دولت بزرگ و عرصههای بیرون دولت نحیف و کوچک میشوند، مثل
عرصههای مدنی، صنفی، علمی، آکادمیک، حرفهای، سمنی و ...این محدودیتها سبب میشود
کنشگری مرزی در ایران به وجود بیاید. یعنی کنشگران میکوشند میان درون و حاشیه
دولت فضاهایی پیدا کنند و کنشگری کنند. در نتیجه بیشتر کنشگران در ایران در فضاهای
میانی کار کردهاند.
ایرانیان به دلیل تاریخ ناامن و پیچیده به تعبیر
مرحوم بازرگان روح سازگار داشتهاند، در نتیجه صور خیال ایرانی متنوع میشود و
ایرانیان با آن پسزمینه تمدنی و حافظه فرهنگی میل به ترکیب دارند. ایران تمدن
سنتز است. نکته مهم برای من در این کتاب آن است که کنش مرزی تک عاملی پیش نمیرفت،
بلکه متغیرهای مداخلهگر هم بود که گاه آن را تقویت میکرد و زمانی تضعیف. در کتاب
انواع متغیرهای مداخله را توضیح دادهام، مثل متغیرهای شخصیتی. بنابراین کنشگران
مرزی ما به دلیل موجبات و زمینههایی، تاکتیکهایی در پیش گرفتهاند. مسیر حرکت
آنها خطی پیش نرفته است. خروجیاش این بوده که ایران مانده است. کنش مرزی این است
که همچنان دولت باشد، اما بتواند از جامعه مشروعیت و معنا بگیرد و اثر بخش و
پایدار باشد و بتواند با جامعه گفتوگو کند و جامعه را مستعمره خودش نکند و زندگی
را به رسمیت بشناسد. زندگی یعنی مدرسه، مسجد، پاساژ، ورزشگاه، علم، فرهنگ، هنر و
سبک زندگی مردم. اینها قلمروهای زندگی هستند و سیستم نباید این قلمروها را مستعمره
خودش کند. اینها با هم در کنش مرزی دوئلی میکنند که از دل آن یک تداومی برای
جامعه ایران ایجاد میشود. احمد اشرف میگوید در ماههای اول بعد از انقلاب، وقتی
مهندس بازرگان دولت تشکیل داده بود، نامهای به همه مدیران سازمان برنامه ارسال
کرد که بیایید تا ببینیم چه باید کرد. احمد اشرف که در آن جلسه بود. مهندس بازرگان
به عنوان نخستوزیر میگوید من در این چندماه وقتی کارهای شکل گرفته در سازمان
برنامه را دیدم، تعجب کردم. نمیدانستم در کشور این مقدار کار شده است. شما را
دعوت کردم که چه کنیم تا اینها را ادامه بدهیم. اینکه مهندس بازرگان بعد از انقلاب
وارد صحنه مدیریت کشور میشود و با کارهایی که این جامعه با قابلیتهایش انجام
داده، متعجب میشود. این ذخیره کنش مرزی است که در جامعه ما هست و تمام هنر ما میتواند
این باشد که بتوانیم از این ذخائر معرفتی و هیجانی که در این جامعه وجود دارد، در
جهت پایداری و توسعه و دوام و رفع شکاف دولت و ملت استفاده کنیم.