مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

غمخواری با خدا؛ تأملی دربارۀ شرّ و نقدی بر الهیات مبالغه آمیز



یادداشتی است که در شب عاشورا با خود نوشتم وشاید با مخاطبی نیز که نقد کند


13 آبان ماه  1393

 

یکی از دل آزارترین مشخصات شرایط بشری ما، وجود شرّ در این عالَم است. مسألۀ شرّ ذهن متفکران جدّی را خسته وکوفته کرده است. موضوع شرّ، پرسشی سهمگین از امر الهی است. انواع استدلالها که به برهان شرّ معروف اند گاهی به نتیجه می رسند که با وجود این همه شرّ، الوهیت بی معنی است. بسیاری از توجیهات دفاعیه ای الهیدان ها، انصافاً سُست اند و بعضا بسیار تکلف آمیز.

یادداشت حاضر کوششی دردمندانه برای رفع تعارض میان دو گزارۀ تجربی است. نویسنده با هر دو گزاره تماس ذهنی و وجودی دارد: گزاره نخست این است که ما همه، وجود شرّ را احساس وتصدیق می کنیم. گزاره دوم این است که برخی از ما وجود امری الهی را نیز در زندگی خویش تجربه می کنیم. پرسش این است که چگونه این دو گزاره کنار هم  می نشینند وبا هم سازگار می آیند؟ امرالهی را با این همه شر چطور می توان توضیح داد؟

  نویسنده در مبحث شرّ، قائل به رئالیسمی فروتنانه ودر عین حال بسیار سرد وتلخ وناراحت کننده است. به نظر می رسد شرّ واقعا وجود دارد. انواع شرّ های طبیعی و انسانی، ما را  وموجودات را از درون وبیرون محاصره کرده اند. شرّ نه عدمی است ونه گویا چندان که گاهی گفته می شود؛ قلیل. حیوانات در رنج اند. انسانها در رنج اند. چگونه می شود چشم بر فقر وگرسنگی میلیونها انسان بست؟! چگونه می شود مصائب مسیح و مظلومیت حسین را ندید و زندان ها  وقفلها را ندید و دارها وطناب ها را ندید؟! چگونه می شود ضجۀ عذاب دوزخیان زمین و آسمان را نشنید؟! چگونه می شود بی تفاوتی سهمگین زلزله را و طوفان را و کودکان هموفیلی را، کارتون خوابهای زمستانی را، نوزادان ناقص وعلیل را و تیمارستان را و معلولان ذهنی را و  جان دادن ماهیان در آبهای آلوده را و گوسفندان قربانی انسان را و خشونت را و تجاوز را و فلسطین را و انتقام را و کوبانی را و کودکان خیابانی را و آوارگان در به در را و تن فروشان خسته را ندید؟! چگونه  می شود جهالت را ندید، نابرابری های را ندید، جنگها را، سلاح شیمیایی را و بمب اتم را ندید؟!  اگر اینها خیر اند پس شرّ چیست؟ واگر شرّ اند پس چگونه می توان به وجود امر الهی در چنین عالَمی همه شور وهمه شر اطمینان وایمان داشت و به او دل بست و ستودنی وپرستیدنی و متعالی اش دید؟ نویسنده ادراکی زیسته از امر الهی دارد و در شب عاشورا به یاد همۀ مظلومان و همه نگونبختی ها  وتیره روزی ها و دردها و مصیبتها و گناه ها و خشونتهاو رنجها، گواهی  می دهد که چگونه  امر الهی با وجود این همه شرّ، همچنان غایی ترین معنای معناهاست، و دوست داشتنی و پرستیدنی و چشم دوختنی است، وسزاوار امید و ایمان و همکاری است.

امر الهی، مسؤول وجود شرّ در این عالم نیست بلکه او نیز مثل ما با واقعیت شرّ دست به گریبان است واتفاقا پیش از ما و بسی بیش از ما با وجود شرّ رو به رو بوده است. به بیان خیام، «با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل، چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است». جلوۀ مهم امر الهی، مواجهه با شرور این عالم است. در پس پشت باورهای تمدن بزرگ ایرانی ما نیزچنین معنایی نهفته است که  اهوارامزدا مظهر خیر در برابر اهریمن مظهر شرّ است.

یک پرسش مشهور از دیر باز وجود داشت. اگر خدایی هست واین عالم آفریدۀ اوست چرا اجازه داده است در آن شرّ باشد؟ پاسخ های علاجیه وتوجیهی غالبا مبتنی بردرکی شخص وار واغراق آلود از خدا بود. در این ادراک سطحی از خدا، او فاعل بالقصد است و با قصد خاصی در یک زمان همه عالم را آفریده است. این طرز تلقی از خدا با خود معضلاتی فراوان به بار می آورد که یکی نیز مسألۀ شرّ است. اگر قادر مطلق بود پس چرا در طرح او این همه کاستی هست و اگر می توانست طرح دیگری بیفکند و نخواست پس چگونه می توان به مهربانی اش دل بست.

ادراکی ویراسته ومعتدل از امر الهی از این مبالغۀ هستی شناسانه مبنی بر خدایی شخص واره و همه کارۀ بنشسته برفراز زمان ومکان عبور می کند. امر الهی، سرّ کمال خواهی و رهایی و شعور جاری در کائنات است. نشان آثار او را شایسته است از بداعتها، خلاقیت ها، مهرها، زیبایی ها و نوآوریها بجوییم. در این تجربۀ ویراسته شده از امر الهی، او به جای اینکه محرک اول  و معمار نخست باشد، نقطه اتکای غایی برای بهبود بخشیدن به شرایط زیست در این عالم نابسامان است. تکیه گاهی وجودی است برای ارتقای وضعیت بشری، برای زندگی حیوانات و برای زیستبوم آب وگیاه.

امری الهی در این عالم است که منشأ دلالتها در ضمائر و در خردها و وجدانهاست، منشأ بشارتها و هشدارهاست، سرچشمه کمال و تعالی و فائق آمدن بر محدودیتها و مواجهه با کاستی ونقصان وشرّ است. نقص در مادۀ عالم هست و سرّ الوهیت با وجود همه این نقائص و نارسایی های ماده عالم، با قدرت کردگاری تجلی می کند وبه رغم همه شرّ و کژی وناراستی، بشارت به خیر ورحمت می دهد.

مبالغه ای الهیاتی دربارۀ خدا ، او را بر صدر یک زمان موهوم می نشاند و به طراح و بنّایی شبیه می سازد؛ ساعت سازی لاهوتی که همه کائنات با کوک او آغاز شده است. اما بی درنگ پرسش از رخنه های طرح عالَم و این همه شر وشور به میان می آید و خدای شخص وار اغراق آلود بحق زیر سؤال می رود. بدین ترتیب برای آن که از صولت و سطوت گزافه گویی یزدان شناختی و مبالغۀ الهیاتی کاسته نشود انواع مدافعات کلامی تدارک دیده می شود که لابد حکمتی در کاربوده است و بدبختی هاظاهر قضیه اند و  سرّ قدَر را او می داند و این شرّها نه امری وجودی که امری عدمی اند یا دلایلی در ذهن خدا برای وجود آنها هست و در پس پشت آنها خیری نهفته است و....

فیلسوفان عقل گرا تا جایی که می توانستند به تعدیل  الهیات اغراق آلود کوشیدند. یک نمونه، موضوع حدوث وقدَم عالم بود. فیلسوفان از قدَم عالم سخن گفتند وحدوث عالم را نامعقول یافتند. چگونه می توان گفت عالم نبود ودر زمانی به وجود آمد. چون زمان  هم خود جزو ابواب جمعی همین عالم است. بخش بزرگی از متکلمان نمی توانستند با این دیدگاه عقلی وتحلیلی بآسانی سازگار شوند. چون می دیدند اگر عالم حادث نباشد وقدیم باشد در آن صورت وجود خدایی مبالغه آمیز منتفی می شود. فیلسوفان عقل گرا تلاش می کردند میان باور معقول به امری الهی با قول به  قِدَم عالم،  سازگاری ایجاد بکنند. عالم قدیم است ودر عین حال امر الهی در آن نقش کردگاری وکارگزاری دارد و به سرّ هدایت و تعالی بخشی خویش ظهور وتجلی می کند.

شاید یک معنای ضمنیِ مد نظر متفکران وعارفان بزرگ ما که خدا را فاعل بالتجلی وفاعل بالعشق (نه فاعل بالقصد) می دانستند، همین بود. حتی در قرآن با وجود اینکه متناسب با پیرنگ زبان و فرهنگ ادیان سامی و سنتهای الهیاتی خدای شخص وار است، آیاتی هست که وقتی خلاقیت کردگاری را در طبیعت توضیح می دهد می گوید «سپس خدا به آسمان پرداخت، در حالی که دخان بود (حالت بی شکلی داشت)» (فصلت،11). سیاق آیات نشان می دهد که مضمون دلالت آنها در صدد نشان دادن نظمی نسبی و موقت در این گوشۀ منظومه شمسی برای برترآمدن آدمی است وباید عاشق شد، ورنه روزی کار جهان سرآید. از مبالغات الهیاتی و برساخته های کلامی که بگذریم، جوهرۀ ایمان این است که امری الهی هست و آثار فعل او را در عالمی آمیخته به شرّ، می توان مشاهده وآزمایش کرد و تجربه کرد. به اتکای این راز کردگاری و خلاقیت و آگاهی وشعور در عالم وآدم است که می توان با درد ورنج به نحو رضایتبخش تری مواجه شد، مرارتها را در حد امکان تقلیل داد و شرایط زیست را تا می توان بهبود بخشید. این همان خدای جان وخرد در حکمت ایرانی است.

خدا در این طرز تلقی، مصدر فیض و مبدأ تعالی در مجموعۀ عالم است ومسؤول محدودیتهای این مجموعه نیست. خدا مسؤول ماده این عالم نیست. در استدلالهای متفکران قدیم برای توضیح شرّ، آمده است که در عالَم امکان بهتر از این ممکن نبود. آنچه جلوۀ امر الهی است نه وجود شرّها بلکه روبه رو شدن با شرّهاست. در مادۀ این عالم، آشفتگی و نقص ومحدودیت وتزاحم هست. شرّ، از چنین وضعیتی ناشی می شود و خداییِ خدا در مواجهه با این وضعیت و دعوت بشر به همکاری برای بهبود بخشیدن به این وضعیت در حد استطاعت است. خدا مظهر خواستی ودعوتی به روبروشدن با محدودیت وکاستی وشر، برای رهایی وتعالی است. کارما در رویارویی با شر، غمخواری و همکاری با امر الهی است. این مضمون از قرآن نیز استشمام می شود که خدا انسان را از طبیعت لجن گون این عالم آشفته تا صورت های کمال برتر آورد و جانشین خود خواندو ازاو آبادی این زمین را خواست و بهتر زیستن در حد امکان را، و پرورش تن و ذهن و جان را به قدر استطاعت. مبالغات بعدی که دربارۀ خدا ساخته شده اند، بخشی از کاستی ها و نارسایی های این جهان  اند و بخشی از نارسایی های انسان به شمار می آیند.

ایمان به خدا یعنی چشم دوختن به تکیه گاهی در عالم وآدم برای بهبود بخشیدن به موقعیتهای زیست در شرایطی است که آکنده از انواع محدودیت و تزاحم و آشفتگی وشرّ است. این یک الهیات رئالیستی وانتقادی ودراماتیک است. در این الهیات، برهان نظم در شکل کلاسیک آن بی معنی است. چنین نیست که عالم، عالمی منظم از پیش، به تنظیم الهی است. این یک مبالغۀ آشکار وگزاف در خداباوری ودینداری است. اتفاقا عالم پر از ابهام و نابسامانی وکاستی وکژی است. اما سرّ قدرت خلاق کردگاری، حیطۀ امکانها و نظم هایی است که از دل این بی نظمی ها ظاهر می شود. ایمان، امید بستن به تکیه گاهی وجودی ومعنوی در عالم وآدم برای مواجهۀ عقلانی واخلاقی واجتماعی ونهادی با انواع نابسامانیها و شرّ ها، برای نظم بخشیدن در انبوه بی نظمی ها، برای تقلیل مرارتها و برای جستجوی رهایی و بهروزی و رستگاری در حد استطاعت انسانی است. 

فایل پی دی اف از اینجا قابل دریافت است برای نقد شدن 

نظرات 26 + ارسال نظر
ستاره کویر سه‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:04 http://hadiseashna.com

آنگاه که انسانی به آن درجه از عشق و آگاهی می‌رسد که خالصانه و عاشقانه، همۀ وابستگیها، دلبستگیها و حتّی جان شیرین را در راه آرمانی مقدّس فدا می‌کند، ملکوت خشنود می‌شود. کائنات آذین‌بندی می‌کند.خداوند لبخند می‌زند و عاشقانه آغوش می‌گشاید.
چنین پروازی را سوگی نیست. ماتمی نیست. اشک و آهی نیست. بلکه تنها عشق است و شادی وصل.

با سلام ممنون از اظهار نظر

بهروز سپیدنامه سه‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 15:06 http://sepidnameh.ir

سلام استاد، بهره ی فراوان بردم
خداوند در آیه 30 سوره بقره خطاب به فرشتگان فرمودند:‏
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ ‏وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ
و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمین جانشینى خواهم گماشت»، [فرشتگان‏] گفتند: «آیا در آن کسى ‏را مى‏گمارى که در آن فساد انگیزد، و خونها بریزد؟ و حال آنکه ما با ستایش تو، [تو را] تنزیه مى‏کنیم و به تقدیست ‏مى‏پردازیم.» فرمود: «من چیزى مى‏دانم که شما نمى‏دانید‎.»‎
نمی دانم راز این راز سر به مهر چیست که در پاسخی کلی و بدون ارائه ی دلیل نهفته است . نظیر چنین پاسخی را ‏در آیه ی 80 سوره ی اسزاء می بینیم: یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی‎»‎؛ «از تو درباره روح پرسش می ‏کنند، بگو روح از امر پروردگار من است» این امر چیست؟ ‏
شاید تعبیر سهراب سپهری به کار آید آنجا که می گوید: «قشنگ یعتی تعبیر عاشقانه ی اشکال». از هر جیز که تعبیر ‏عاشقانه داشته باشیم زیبا ست و اینجاست که زینب کبری (س) بریده شدن سرهای عزیزان، سم‌کوب شدن ‏پیکرهای مقدس ووو را چیزی جز زیبایی نمی داند: و ما رأیت الا جمیلا. و اینجاست که مرگ برای حسین بن علی ‏زیباتر از گردان آویزی است که بر گردن دختر زیبایی بسته باشد. زیرا مرگ بله تعبیر سپهری چهره ای طلایی دارد که ‏باید آن را فوت کرد که درخشش آشکار گردد: «همیشه با نفس تازه راه‎ ‎باید‎ ‎رفت‎ ‎و فوت باید کرد که پاک پاک‎ ‎شود ‏صورت طلایی مرگ»‏‎ ‎و این که:‏
‏ نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد.‏
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون.‏
و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت.‏
و اگر خنج نبود، لطمه می خورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی می گشت. (سپهری)‏

دوست وهمکار عزیز سلام برشما وممنون از اظهار نظر

م اسدی سه‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 19:45

و گوسفندان قربانی انسان را !
زبان بسته ای را سر می برم تا بلا گردان قضا سوء از من.چلغوز گردد ، من تا کجا پیش -پس-می روم ،

دوست دل آگاهم ممنون...واین بشر کار را به جایی رسانده که می خواهد هیچ صدای دیگری جز صدای او نباشد، واگر مرغی می خواند برای او بخواند و زمین انبار فضولات او باشد و جهان، موضوع مصرف او...

مصطقی چهارشنبه 14 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 00:00

سلام استاد عزیزم
یک نکته کوچک به تظرم امد .چه تظمینی وجود دارد که ایمان به ان تکیه گاه با توجه به استطاعت انسانی ادم ها تبدیل به شر نشود.به نظر حضرت عالی ایمان واسارت فارغ ازجنبه دراماتیک ان چه فرقی می توانند داشته باشند.
نوشته های شما جان دوباره به ما میدهد.ممنون

دوست وهمکار خوب منتقد درود بر شما وممنون...نکته کوچکی نیست بسیار ملاحظه دقیقی است..ایمان هرچند بنا به سرشت خویش لزوما به معنای اسارت نیست، چون ایمان می تواند یک تصمیم ویک انتخاب ویک امر اگزستانسیل ووجودی برای رهایی باشد اما اسارات از جنس اجبار وبی اختیاری است...در عین حال همین ایمان می تواند خود از شریرانه ترین شرارت بشر سر در بیاورد ...هیچ تضمینی برای هیچ امری در این عالم نیست...اخلاق وایمان وعلم وخرد نیز می توانند کارکرد شریرانه پیدا کنند... مثلا عقل ابزاری می تواند چراخی برای شرارت برافروزد ....مگر اینکه به لطف محبت ودوستی غیر و فهم دیگری از دام شرارت رهایی پیدا بکنیم چه آن گاه که ایمان می آوریم وچه وقتی خرد می ورزیم یا علم وفناوری دنبال می کنیم

خلیل پنج‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 23:25 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

با سپاس از شرکت دادن امثال بنده در این تفسیر عارفانه.

خودتان می بینید که در جواب آقا مصطفی نوشته اید که " هیچ تضمینی برا ی هیچ امری در این عالم نیست " .

دوست نازنین سلام وعرض ادب وممنون از تأکیدمعنادارتان

مهدی قنبرنیا یکشنبه 18 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 14:50

با سلام و احترام
ممنون از مطلب خوب و تامل برانگیزتان. در شب عاشورا نوشتن این مطلب دال بر دقت شما و دریچه جدیدی است که به پدیده محرم دارید. خارج از این بحث شما مصداق عینی این بیت سعدی هستید: طمع بند و دفتر زحکمت بشوی طمع بگسل و هر چه خواهی بگوی. ممنون از تفکرتون

سلام دوست وهمکار ارجمندم ممنون ونیازمند نقدها ونظرها

atiye seyedreza دوشنبه 19 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:42 http://higheeducation93.blogfa.com

salam ostad.
matne besyar taamol barangizi ast.
b nazare bande hamantor k emruze tasire energye manfi va qodratash k 7 barabare energye mosbat ast va b esbat reside ast,shar haman energyhaye manfi ast k khode ensanha ba pichidegihayi k darand ijad mikonand.
tasire amale khodeman ra ham nabayad nadide begirim.hamantor k tasire balzadane parvane dar andonesi b esbat reside(butterfly effect.

با سلام دوست محقق ممنون از اظهار نظر آیا تحقیقی درباره 1 به 7 دیدید یا دارید؟

یدالله دواجی اصل چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:37

سلام بر استاد جان:
بحث بسیار جالب و تامل برانگیزی ست وبابی ست به سمت حقیقت شناسی و گره گشایی آنچه مارا تابحال در برداشت از دین به خرافه گرایی کشانده و بقول ملای روم بهر ه ی ما از کل دین و الهیات پوست شده است...اما حقیر هم به نوبه ی خود از جمع خرد ورزان سوالی دارم وآن این است که چگونه است که خداوند در مورد سوال شیطان که چندین جای قرآن اشاره شده پاسخی چندان مناسب نمی دهد ویا بهتر است بگویم که پاسخ قسمتی از سوال وی را با جوابی از بخشی دیگر می آمیزد ، آنجا که شیطان اورا به اغوا گری و فریبکاری متهم می کند واز او می خواهد فرصتی برایش فراهم کند تا نسل انسان را اغوا کند و برزمینش بزند؛وخداوند این قول را به او می دهد وتاکید میکند که برسر قولم هستم .بنا براین خداوند نیز ریشه ی شر دارد...؟

با سلام و ممنون از نقد آن عزیز...بسته به تفسیر متن برمینای تجربه ای است که از امر الوهی در این عالم ونیروهای شرارت بار داریم..درک من از این گفتگو همان وجود امکان های خیر در برابر معرض های شر است با همه درهم رفتگی ها ....، ببین عالم همه درهم سرشته ، ملک در دیو وشیطان در فرشته...درود

ابوالفضل پنج‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:29 http://www.yeganegi.blogfa.com

سلام علیکم
1. نویسنده خدا را از آنچه «ماده‌ی عالم» نامیده است جدا کرده است و کاستیها را به گردن «ماده‌ی عالم» گذاشته است. اما ماده‌ی عالم را خدا خلق کرده است. شیطان را هم خدا خلق کرده است.
2. شر معمولا از نظر ما یعنی چیزی که ما را ناراحت می‌کند و احساسات ما را جریحه‌دار می‌کند. مثلا ما از مرگ گریزانیم و مرگ عزیزانمان ما را ناراحت می‌کند. اما جهانی را در نظر بگیرید که در آن مرگ وجود نداشته باشد. در آن صورت همه‌ی مردم از آغاز خلقت زنده می‌ماندند و دیگر در زمین جایی برای زندگی پیدا نمی‌شد. عوام هم به درستی می‌گویند که شکر خدا که مرگ وجود دارد، وگرنه مردم همدیگر را می‌خوردند.
3. در قرآن می‌خوانیم که خدا شما را با مشکلات و بلایایی می‌آزماید. شر ممکن است وسیله‌ای برای امتحان باشد.
4. در قرآن می‌خوانیم که چیزهایی هست که از آن اکراه دارید ولی خیر است، و چیزهایی هست که از آن خوشتان می‌آید ولی شر است. شر ممکن است خیر باشد!

با سلام وممنون از نقد آن عزیز...تلقی سنتی ورسمی همان است که زحمت کشیدید وتوضیح دادید...درود

ابوالفضل جمعه 23 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:17

درود بر استاد گرامی
خوب، تلقی رسمی و سنتی چه ایرادی دارد؟
ما به صورت رسمی و سنتی روی دو پا راه می‌رویم.
اگر ممکن است ایرادات را بفرمایید.

با سلام خدمت دوست محقق محترم و صمیمانه عرض کنم خوشحالم که شما مشکلی ذهنی ووجودی با شرور در این عالم ندارید و به دلایل موجه کافی برای وجود آنها قائل اید... یعنی وجود آنها را با وجود خدای عادل وقادر ومهربان ومتعال در تعارض نمی بینید. بنده چهار دهه پیش وقتی در دوره دانش آموزی کتابهایی مثل عدل الهی مرحوم مطهری را چندین بار وبه طور جدی وعمیق می خواندم وبا دوستان بحث می کردیم و انصافا از جمله بهترین آثار فارسی به زبان عمومی در این خصوص بود، منطقا ودر عالم برهان چندان قانع نمی شدم، چه رسد به بعدها که با انواع پرسشهای دیگر نیز مواجه شدم. بنده که نمی توانم با معانی وحقایقی که در افق ذهن حقیرم قرار می گیرند مخالفت بکنم. به همین جهت مدتهاست درک وتجربۀ متفاوتی از امر الوهی دارم. به نظر می رسد آنها که مثل شما نمی توانند مسأله شر را با شالودۀ سنتی و رسمی الهیاتی سازگار بکنند معمولا برای وفاداری به منطق ومعقولیت و موجهیت، راه های دیگری غیر از شما در پیش می گیرند. مثلا از قول به وجود خدا دست برمی دارند یا دربارۀ امر الوهی سکوت می کنند یا لاادریگری اختیار می کنند و نفیا و اثباتا چیزی دربارۀ امر الهی نمی گویند، یا با خدا نسبتی غیر معرفتی ومثلا اگزیستانسیل برقرار می کنند یا مثل بنده درکی دیگر از خدا دارند وتجربه زیسته ای متفاوت از احساس وادراک امر الوهی دارند ، درکی که با آن به پرسشهای عقل شان پاسخ رضایتبخش پیدا می کنند. بنده به شما دوست عزیز حق می دهم که همان درک رسمی وسنتی خود را دنبال کنید. صورت بندی انواع درکها مهم نیست. پای معنی گیر که صورت سرکش است. مهم خلوص شما و تعالی بخش بودن ایمان حضرت عالی است واینکه بتواند به ارتقای حیات اخلاقی واجتماعی وانسانی تان کمک بکند واز نظر عرف عقلا و متفکران واز نظر عقل خودتان ، یک حداقلی از سطوح موجهیت ومعقولیت میان ذهنی را دارا باشد. مهم یکپارچگی شخصیت شما و وفاداری شما به صدق وحقیقت است که تحکم به خرج ندهید و معارضۀ تعمدی ولجوجانه وتعصب آمیز با عقل ومنطق، نداشته باشید واهل گفتگو باشید .مهم این است که به مرارت وها وشرارت های این دنیا نیز فکری بکنید ، غم خوار باشید وخود را برای تقلیل این بدبختی ها با بشریت رنج دیده به اشتراک بگذارید
بهترین آرزوها نثارتان
م-فراستخواه
جمعه شب 23 آبان 93

atiye seyedreza جمعه 23 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 15:31 http://highereducation93.blogfa.com

salam ostad va khoda qovat
darbareye matlabe bala dar yeki az weblogha darbareye fisic quantom zekr shode bud k dar fisic quantom bartarie energye - b + b esbat reside.
darbareye 1 b 7 ham in matlab ra sare classe ostade azizam dr sirous sahebi shanide budam.

دوست عزیزم همچنان باید مطالعه کرد واندیشید، منابع آگاهی لازم است موثق باشد..... در سلوک آگاهی وخیرخواهی روز به روز موفق شوید، به امید حق
م-ف

ابوالفضل شنبه 24 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 09:57

درود بر استاد گرامی و تشکر از پاسخ متین شما
عذر می‌خواهم که وقت شما را باز هم می‌گیرم.
من انسان بیدردی نیستم و ناگواری و جانگدازی پاره‌ای از اتفاقاتی را که در جهان اتفاق می‌افتد، مانند شما درک می‌کنم، اما دیدگاه توجیهی خود را بیان می‌کنم. اگر فرصت داشته باشید که آن را نقد کنید ممنون می‌شوم.
___
1. در طبیعت بعضی از جانوران همدیگر را می‌خورند. گرگ گوسفند را می‌خورد و مورچه‌‌خوار، مورچه‌ را. گمان نمی‌کنم کسی این پدیده‌ها را کاستی و نقص خلقت بداند. اما ممکن است گرگی بیاید و یک کودک بیگناه را هم بخورد. در اینجا واقعه‌ای ناگوار و جانگداز اتفاق افتاده است.
به همان شکل که انسان جانوران دیگر را می‌کشد و می‌خورد، جانوران دیگر هم ممکن است انسان را بکشند و بخورند. این جانوران ممکن است ویروس ایدز یا سلولهای سرطانی هم باشند.
چرا ما یک طرف قضیه را کاستی در نظام خلقت می‌بینیم و یک طرف را نمی‌بینیم؟ آیا این معیار دوگانه ناشی از احساسات است یا عقل؟

2. انسان با عقل و اختیار خود در طبیعت تصرف می‌کند. این تصرف گاه به تخریب طبیعت و نابودی انسانها منجر می‌شود. آیا وجود عقل و اختیار که گاهی خود به بلای جان انسان تبدیل می‌شود، کاستی در خلقت است؟

با تشکر

با سلام وبهترین آرزوها...ممنون از بیان نقدها وایرادها و وقتی که می کذارید..به امید حق در فرصتهایی بازهم بحث بشود
م-ف

زهرا یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 23:12

ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و انت خیر الفاتحین (سوره اعراف، آیه 89)
پروردگارا دری از رحمت به سوی ما و قوم ما بگشا که راه تو راه حق است و تو بهترین گشاینده‌ای.
آن هنگام که صحنه ی زندگی تنها عرصه ی حضور پر شور و شعف فریادهای شگفت تو می شود با رساترین و شیواترین بیدادها فریاد کن تا برای تعالی کمال هستی ات تلاشی در خور آدمی کنی، چراکه زندگی جریان پرتلاطم دریای هستی در ژرفای وجود است در این جزر و مد بی ثبات دریایت، بر پهنای آن ثابت ترین قدم ها را انتخاب کن و به دنبال انتخابت به سازش بپرداز که انتخابت یقین شعور ایمان توست...
باسلام و احترام .به تازگی از طریق یکی از دوستان با وبلاگ شما آشنا شدم .این مطلب را که می خواندم مدام این مصرع به ذهنم خطور می کرد"خفتگان را خبری از محنت بیداران نیست."..تصمیم گرفتم چند خط بالا را برایتان بنویسم. در پناه خدا.

دوست معنوی نازنینم خط های باشکوه در دفتر دل می نگارید وفتح الفتوحی از دنیای عظیم درون ...روزنه ای به جهان نامتناهی.....درود ..درود

حمید دوشنبه 26 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 07:34 http://qiyaq.blogfa.com/

با سلام حضور جناب استاد. بنده در فضای مجازی دانشجوی شما شده ام و بهره ها از مقالاتتان برده ام. و خدمت جناب عالی ارادت دارم.

گفتم در صف خریداران شاید درآیم، از سفره "شیخ شیر گیر" تحفه تقدیم می دارم.
"عقل حجاب است و دل حجاب است و سر حجاب است"
"آن شخص به وعظ رفت در همدان- که همه مشبهی باشند. واعظِ شهر برآمد برتخت و مقریان، قاصِد، آیت هایی که به تشبیه تعلق دارد پیش تخت خواندن. واعظ نیز چون مشبیه بود، معنی آیت مشبهیانه می گفت و احادیث روایت می کرد مشبهیانه و می گفت"وای بر آن کس که خدای را به این صفت تشبیه نکند و به این صورت نداند! عاقبت او دوزخ باشد، اگر چه عبادت کند، زیرا صورت حق را منکر باشد. طاعت او کی قبول باشد؟" و هر آیتی و حدیثی که تعلق داشت به بی چونی و لامکانی، سائلان بر می خواستند و دخل می کردن، همه را تأویل می کرد مشبهیانه. همه جمع را گرم کرد بر تشبیه و ترسانید از تنزیه.
به خانه رفتند، با فرزندان و عیال خود حکایت کردند و همه را وصیت کردند که "خدا را بر عرش دانید، به صورتِ خوب، دو پا فرو آویخته، بر کرسی نهاده، فرشتگان گرداگرد عرش!- که واعظ شهر گفت هر که این صورت را نفی کند، ایمان او نفی است. وای بر مرگِ او، وای بر گورِ او، وای بر عاقبت او!""
هفته دیگر، واعظی سنی، غریب، رسید. مقریان آیت های تنزیه خواندند و آغاز کردند مشبهیان را پوستی کندن- که "هر که تشبیه گوید، کافر شود. هرکه صورت گوید، هرگز از دوزخ نرهد. هر که مکان گوید، وای بر دین او، وای بر گور او!" و آن آیت ها که به تشبیه ماند، همه را تأویل کرد و چندان وعید بگفت و دوزخ بگفت که "هر که صورت گوید، طاعت او طاعت نیست، ایمان او ایمان نیست، خدای را محتاج مکان گوید، وای بر آن که این سخن بشنود." مردم سخت ترسیدند و گریان و ترسان، به خانه ها باز گشتند.
آن یکی به خانه آمد. افطار نکرد. به کنج خانه، سر به زانو نهاد. برعادت، طفلان گرد او می گشتند. می راند هر یکی را و بانگ بر می زد. همه ترسان، برِ مادر جمع شدند. عورت آمد، پیش او نشست. گفت"خواجه، خیر است. طعام سرد شد نمی خوری؟ کودکان را زدی و راندی، همه گریانند."
گفت"برخیز از پیشم- که مرا سخن فراز نمی آید! آتشی در من افتاده است."
گفت"به آن خدای که به او اومید داری که در میان نهی که چه حال است! تو مرد صبوری و تورا واقعه های صعب بسیار پیش آمده و، صبر کردی و سهل گرفتی و توکل بر خدای کردی و خدای آن را از تو گذرانید و تو را خوشدل کرد. از بهرِشکرِ آنها این رنج را نیز به خدای حواله کن و سهل گیر، تا رحمت فرو آید!"
مرد را رقت آمد و گفت"چه کنم؟ ما را عاجز کرده اند، به جان آوردند. آن هفته، آن عالِم گفت خدای را بر عرش دانید، هرکه خدای را برعرش نداند کافر است و کافر میرد. این هفته، علِمی دیگر بر تخت رفت که هرکه خدای را برعرش گوید یا به خاطر بگذراند به قصد که بر عرش است یا بر آسمان است، عمل او قبول نیست، ایمان او قبول نیست: منزه است از مکان. اکنون ما کدام گیریم؟ برچه زییم؟ برچه میریم؟ عاجز شدیم."
زن گفت"ای مرد، هیچ عاجز مشو و سرگردانی میندیش! اگر برعرش است و اگر بی عرش است، اگر درجای است و اگر بی جای است، هر جا که هست، عمرش دراز باد، دولتش پاینده باد! تو درویشی خویشتن کن و از درویشی خویشتن اندیش!" (مقالات شمس- ویرایش جعفر مدرس صادقی- نشر مرکزچاپ سوم-صص32و33)

دوست معرفت عزیزم...درود برشما ..ممنون از این افزوده شریف
بله نازنین:
ابن عربی در فصّ دهم (فصّ هودیه)به سخنی از پیامبر اشاره می کند که «حق تعالی روز قیامت در صورتی ناشناخته برای گروه های خلائق تجلی می کند پس انکارش می کنند و می گویند پناه بر خدا، آنگاه در صورت عقایدشان جلوه می کند پس به سجده اش در می افتند» در ذیل این سخن نبوی، ابن عربی توضیح می دهد که ؛«خداوند متعال واسع تر و عظیمتر از آن است به حصار عقیده ای غیر از عقیدۀ دیگر بیاید چراکه خود فرموده است هرکجا روی برگردانید پس همانجا روی خداست » .
......
برای مبسوط تر شاید خالی از اسباب فکرت نباشد نگاهی بیندازید به این بحث بنده:
http://farasatkhah.blogsky.com/1389/06/29/post-14/

الهیات سکوت
الهیاتی برای دیگر پذیری و کثرت گرایی

مقصود فراستخواه

بیان مراد
مراد از «الهیات سکوت » این رویکرد الهیاتی است که ما آدمیان چیزی از الوهیت نمی دانیم و درکی درخور ذات وصفات او نداریم و سخنی چندان درباره اش نفیا و اثباتا نمی توانیم بزنیم . خرد ودانش ظاهری ومتعارف ما برای حل مسائل زندگی مان کارامد است اما از درک الوهیت آن طور که باید و شاید ، قاصر است . الهیات سکوت لزوما به معنای تعطیل شدن یکسرۀ نسبت ما با امر متعال نیست ، بلکه پرهیز از ادعا و اصرار و تصلب وتحجر بر یک صورت بندی عقیدتی و کلامی و متافیزیکی و ایدئولوژیک خاص دربارۀ الوهیت است. بنابه این رویکرد الهیاتی ، مردمان می توانند نسبتی با امر متعال داشته باشند و احساس نیاز به او بکنند و در عالم حقیقت و معنا گام بنهند، اما امر عظیم ومتعال الهی برتر از این یا آن باورخاص مذهبی و دستگاه کلامی و متافیزیکی است.
الهیات سکوت، جستجوی تعالی را چنین می بیند که تمنایی باطنی است، معنویتی خاموش است، حیرتی آرام دربرابر کائنات بیکران است، بیش از اظهارات اسمی و رسمی، حالات و معنویات شخصی است، دیگران بیش از اینکه با دعاوی الهیاتی اشخاص روبه رو بشوند ، آثار عمومی اش را در افعال و خلقیات ومناسبات آنان می بینند ، مشکی است که خود بوید نه عطار گوید. اگر هم این تمناها و تقلاهای درونی ،صورت جماعتی پیدا می کند ومناسک وشعائری به وجود می آورد، طبیعی و درونزاست و خود را بر سایر گروه ها وجماعت ها تحمیل نمی کند.
الهیات سکوت تجربۀ بی ادعای درونی است، برنامه ای پیش بینی شده و یا وظیفه ای لازم الرعایه نیست، نیاز خاصی است که گاهی در کسانی سر می زند ، رویدادی است که اتفاق می افتد، چندان همگانی نیست ، اقتضایی است، بستگی به تفاوت افراد و شرایط دارد و یا موکول به توفیقاتی است ، از نوع قیل وقال واستدلال هم نیست، حال و احوال است ، وجدی وسروری است ، یا دغدغه ای وغمی متعالی است ،حتی دلهره ای یا پرسشی است، رنجی اصیل ومعنادار و یا لذتی ژرف و پایدار است و دلنگرانی غایی است. صدای آن صدای اقوال و مدعیات بر سر یک صورت بندی اعتقادی از الوهیت نیست ، بلکه طنین احوال ومعنویات است.
الهیات سکوت ، دعاوی الهیاتی جازم را جستجوی نیازمندانۀ امر متعال نمی یابد بلکه ادعای گزافی از تصاحب ِ عقیدتی و مفهومی ِ خدا تلقی می کند . در منظر الهیات سکوت ، امر متعال برتر از آن است که ما با ذهن و کلام خویش تسخیرش بکنیم ، این نوع دعاوی قاطع اعتقادی درباب الوهیت ، خداجویی نیست بلکه صورتی از خودخواهی بشر است.
بنابه رویکرد الهیات سکوت، این ادعا که صورت بندی کلامی و متافیزیکی خاصی از ذات خدا و صفات و افعال و اقوال او، بهترین ودرست ترین عقیده دربارۀ الوهیت است، توگویی بزرگترین نشان حقانیت الهی را در انحصارخود می آورد تا به پشتوانۀ آن ، «خود»ی و هویتی بسازد ،بر «دیگران» اختیار و سلطه پیدا بکند یا فخر بفروشد . در واقع خداوند متعال در این پنداره، به قلعۀ حقیقت! تنزل یافته است که وقتی آن را به تسخیر عقیدتی و کلامی و متافیزیکی وایدئولوژیک خویش در می آوریم می توانیم از آنجا همۀ اغیار را وهمه بندگان خدا را که اینک همه به نوعی و کم وبیش دشمنان او انگاشته می شوند ، زیر نظر بگیریم ، رصد بکنیم ، به محک بزنیم ، سرحدات کفر و ایمان را خط بکشیم و کلمۀ الهی را (که به زعم ما همان کلمۀ مورد نظرماست) هرچند به قهر وغلبه ، گسترش بدهیم. این شکلی از سلطه جویی و تمامی خواهی بشری است که در صورتی از الهیات ، مصوَّر شده است .
الهیات سکوت ، امر متعال را در بی صورتی آن می جوید ، یا در ورای صورتهای الهیاتی مختلف ، به آن بی صورتی مبهم چشم می دوزد واز تجزم وتحجر بر صورت خاص اعتقادی می پرهیزد چرا که این عقیده پرستی را مرموز ترین صورت خودخواهی بشر و آن حق پرستی را صمیمانه ترین حالت تعالی خواهی او و جستجوی بی غرض حقیقت وخیر وزیبایی محسوب می دارد.
ابن عربی در فصّ دهم (فصّ هودیه)به سخنی از پیامبر اشاره می کند که «حق تعالی روز قیامت در صورتی ناشناخته برای گروه های خلائق تجلی می کند پس انکارش می کنند و می گویند پناه بر خدا، آنگاه در صورت عقایدشان جلوه می کند پس به سجده اش در می افتند» در ذیل این سخن نبوی، ابن عربی توضیح می دهد که ؛«خداوند متعال واسع تر و عظیمتر از آن است به حصار عقیده ای غیر از عقیدۀ دیگر بیاید چراکه خود فرموده است هرکجا روی برگردانید پس همانجا روی خداست » .
ایضاح مراد به وساطت پیشینۀ آرا وشواهد
شاید بتوان در سنتهای مختلف ردپایی از الهیات سکوت را پیدا کرد . در سنتهای کهن شرقی ( تعالیم بودایی و تائویی) نشانی از این هست. نیروانا در منتهای بی صورتی ویگانگی است، لاشیئیت وهیچی است، فراسوی محدودۀ بود ونبود است. کارما و سامسارا ، حلقه های پیدا شدن و نابود شدن وباز پیدا شدن است، اما نیروانا ورای این بود ونبود است، همان گونه که وحدت تائویی نیز، ورای صور متضاد «یین» و «یانگ» و حتی ورای وجود است. نه نیروانا و نه تائو در اصل، از جنس دعاوی عقیدتی ومذهبی نیست بلکه بیانی از سلوک و گشوده شدن طومار هستی آدمی به رازی نامتعین است که آن را فقط می توان به تجربه وفضیلت زیست.
در سنت یونانی ، نشان کوچکی از این نوع فروتنی ذهنی دیده می شود ،هرچند غالبا تحت سیطرۀ نظام های بزرگ فلسفی آن دوره قرار گرفته ومغفول مانده است. شاید از جملۀ این نشانها ، سخن مشهور گزنفون است که «اگر گاوان و اسبان یا شران نیز دست می داشتند و می توانستند با دست هایشان نقاشی کنند ...اسبان خدا را اسب می کشیدندو...».
افلاطون در رسالۀ پارمنیدس از مثال اعلایی یاد می کند که در اوج بی نامی است و نمی توان آن را تصور کرد یا درباره اش داد سخن سر داد، در جمهوری نیز از او یادی شده که حتی ورای وجود داشتن است و موضوع شناخت ما نمی تواند واقع بشود. همچنین در رسالۀ تیمائوس آمده است که ادراک خدا سخت است اما وصف او به گونه ای قابل فهم یکسان و مورد توافق همگان ، اصلا ناممکن است. در اینجا نیز ، دلالتی به سراغ ما می آید که به جای احتجاجات واختلافات عقیدتی تمام نشدنی درباب خدا، به اوج بی نامی متعالی او چشم بدوزیم که به تعبیر افلاطون قابل تعبیر به مثال عالی خیر است تا راهنمای فضیلت در زندگی این جهانی ما باشد و امکان توافقی مطلوب را برای ما میسر بسازد.
در سنت اسکندریه و رم ومقارن قرن 3میلادی ، فلوطین ، همۀ عالم وآدم را به وحدت وبساطتی نامتناهی و متعالی ، ارجاع می دهد که بی صورتی محض است، چیزی (مثل چیزها یا بزرگتر از همۀ چیزها و در رأس چیزها )نیست. همۀوجود از امری بی تعیّن فیضان می کند که فراتر از هستی ونیستی است ودر نهایتِ اختفاست، بهترین راه وصف او این است که بگوییم برتر از اوصاف من وتو واو وما وشماست. ما هرچه از این یا آن عقیده در باب الوهیت ، سخن می گوییم در عالم صورتهاست. صورتهای عقیدتی محل نزاع و اختلاف است اما در بی صورتی همه به وحدت می رسیم. وقتی نسبتی حضوری با آن بی صورتی پیدا می کنیم ، به وحدت وآرامش می رسیم و نظمی متعالی در ما برقرار می شود که مبنای اخلاقی بودن است. وحدتی که فلوطین به او اشاره می کند ورای هستی ونیستی است ونه اسمی ونه رسمی ونه وصفی دارد.
در اینجا بناگزیر به مولانا می گریزم. میان فلوطین تا مولانا فاصلۀ جغرافیایی و تاریخی هست ، مولانا هزار سال از او دور است اما در عالم معنا قرابت و خویشاوندی دارند. گذشته از این ،می دانیم که سنتهای فلوطینی البته در تفکر ومعرفت ایرانی واسلامی نفوذ کرده است. اگر بخواهیم از آن یگانگی بسیط نامتناهی فلوطین ، تعبیری مولانایی بکنیم ، باید بگوییم :
صورت از بی صورتی آمد برون
بازشد کانّا الیه راجعون
مولانا تصریح می کند که اصل و تبار و ریشۀ مشترک همۀ ما در بی صورتی است . تجزم بر صورتها ما را از اصل وتبار بی تعین خود واز خود واز همدیگر بیگانه می کند و جنگ صورتها راه می اندازد، حال آنکه سرچشمۀ همه ما آن بیصورتی راز آمیز است و بازگشت ما هم به آن بی صورتی است و در آن بی صورتی است که به وحدت وخویشی عمیق می رسیم.
ما زدریاییم ودریا می رویم
ما زبالاییم وبالا می رویم
ما زاینجا وزآنجا نیستیم
ما زبیجاییم وبیجا می روی
چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد
موسیی با موسیی در جنگ شد
چون به بی رنگی رسی کان داشتی
موسی وفرعون دارند آشتی
مولانا منکر قانون و قاعده نیست، نمی گوید برای مصونیت بشر در مواجهه با ظلم و تفرعن ، چاره جویی نشود، نمی گوید عدالت نهادمند نشود، قومی در اسارت فرعون بماند و مانند آن. بلکه افقی از وحدت به دست می دهد که در آن منازعه ای بر سر صورتهای عقیدتی نیست، اگر تدبیری عادلانه باید، بر سر حق وحقوق است و اینکه همه به ناتوانی خود در توصیف غایی حقیقت متعالی اذعان بکنیم و زندگی آزادمنشانه ای مبنی بر درک متقابل همدیگر و احترام به یکدیگر داشته باشیم. الهیات سکوت، سکوت کردن دربرابر ظلم و مردم آزاری و بیداد نیست، پرهیز از بزرگترین ستمی است که کسی وحتی اکثریتی با عقیدۀ خویش بر دیگران (هرچند اندک نیز باشند)روا می دارند.
در سنت یهود از قرن نخست میلادی در افکار فیلون تا سدۀ 12 میلادی در ابن میمون، آثاری از تنزیه امر متعال دیده می شود . همانطور که در سنت مسیحی ، گنوسیستها در اوایل تاریخ میلادی و کسانی چون نیکلاس کوسایی در سده 15 ، امر متعال را از آنچه در ظاهر متون دینی آمده است، برتر ومنزه می دانستند.
در سنت اسلامی و ایرانی، جای پاهایی برای الهیات سکوت وجود داشت اما از یکسو تحت سیطرۀ نقلگرایی وشریعت گرایی واز سوی دیگر تحت الشعاع دستگاه های استدلالی الهیاتی ومتافیزیکی قرار گرفت. این ردپاهای پراکنده الهیات سکوت را در چند شاخه می توان پی جویی کرد:1.برخی شواهد متنی ِ اولیه، 2. شاخۀ تنزیهی معتزله، 3. شاخۀ فلسفی، 4.شاخۀ رباعیات تأملی در خیام و نیز الهیات رندی در حافظ و سرانجام 5.شاخۀ عرفانی.
در متون اولیۀ اسلامی ، برخی شواهد وجود دارند که به احدیت و بی صورتی اشاره می کنند. هرچند زبان دین زبان تمثیل است و در حد افهام عموم مردمان وبرای راهنمایی آنها به زبان خودشان است و امر متعال با صفات کمال وجمال ِ شناخته شده برای آنها ، و افعالی در خور حالشان و حسب شرایط شان توصیف شده است، اما در آن ، اشاره هایی نیز به آن اوج بی صورتی یافته می شود، مانند سورۀ توحید :«قل هوالله احد....ولم یکن له کفوا احد» ، یا آیۀ «لیس کمثله شیء»و آنجا که آمده است«هوالاول والاخر واظاهر والباطن» و روشن تر از همه اینکه «او منزه و برتر ومتعالی است از آنچه می گویند و از آنچه توصیف می کنند» . عبارت «الله اکبر» قرآنی را هم تفسیر کرده اند که خداوند برتر ازآن است که وصف بشود .
در متون بعد از قرآن هم گاه به سخنانی در این سطح بر می خوریم :«هرچه شما خدا را در اندیشه های باریک خود و با دقیق ترین معانی توصیف می کنید آفریده و برساختۀ شماست وبه خودتان بر می گردد، شاید مورچگان هم خدای متعال را با دو شاخک تصوربکنند چون همان را صفت کمال می انگارند...» . در نهج البلاغه آمده است که کمال توحید خدا نفی صفات از اوست . درآن بی صورتی ، او از صفات کمالی که ما می شناسیم برتر است و شایسته است این صفات را از او نفی کنیم، حتی به تعبیر کنی ، استاد مطالعات مذهبی کالج سنت میشل، در دائره المعارف فلسفۀ روتلج، او را از صفت کمال نیز چنانکه خود آن را تصور می کنیم برتر بدانیم و سرانجام به تعبیر پل تیلیش در «الهیات سیستماتیک» ؛ او حتی از آن «وجود داشتن » که ما می انگاریم ، برتر است.
دومین ردپای ضعیف از الهیات سکوت در سنت اسلامی ، با تنزیه گرایی معتزلی خود در را نشان می دهد. عقلگرایی معتزلی به تأویل توصیفات مربوط به خدا در زبان دین سوق یافته است و این ها را تمثیلاتی از امر متعال در حد عموم مردم دانسته اند، کنه وحدت حق، از این توصیفات منزه است. قول به نفی صفات در میان معتزله بویژه نزد کسانی چون هشام بن عمرو الفوطی که نمایندۀ شاخۀ هشامیۀ مکتب اعتزال است، بدین معناست .
اگر این را به تعبیر شاخۀ فلسفی خودمان بیان کنیم؛ خدا حقیقتی است که ما برای معقولیت هستی به او نیاز پیدا می کنیم و واجب الوجود است، در شاخۀ فلسفی به جای تلقی های شخصی وانسان انگار از خدا ، تلقی ای عقلی از او هست که برای توضیح نهایی عالم امکان ، ضرورت دارد،اگر موجودات هست در دامن وجود بالذاتی است که ذهن کنجکاو ما به او آرام می گیرد ودیگر چندان جایی برای صفات انسانوار نمی ماند. هرچند مقتضیات جوامع ما سبب شده است که فیلسوفان ،دستگاه های الهیاتی متافیزیکی را شرح وبسط بدهند و حتی زبان کلامی بگشایند و از حد الهیات سکوت عبور بکنند.
اما شاخۀ کوچک رادیکالی از الهیات سکوت همچنان در کسانی چون خیام ادامه یافته است:
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی ونه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
همانگونه که در الهیات رندی حافظ نیز تظاهرات رایج متشرعانه یا متصوفانه در دم زدن از خدا به نقد کشیده شده است ونمونه اش در سخنانی است که او با خدا دارد همچون آنجا که می گوید «در میخانه ببستند، خدایا مپسند که در خانه تزویر وریا بگشایند» یا آنجا که می گوید:
برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو
راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود
حتی این شاعر رند ایرانی ،در مواجهه با شرور جهان ، دیدگاه های رایج الهیاتی در بارۀ نظام احسن را به ظرافت وایهام ، محل تأمل قرار داده است :
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
یا در جای دیگر به کثرت صورتها اشاره کرده است که همه به یک حسن جمال نظر دوخته اند:
غیرتم کشت که محبوب جهانی، لیکن
روز و شب، عربده با خلق خدا نتوان کرد!
سرانجام به شاخۀ عرفانی الهیات سکوت می رسیم. گفته شد که الهیات سکوت به معنای انسداد و تعطیل یکسرۀ نسبت بشر با امر متعال نیست. حتی راه معرفت نیز بسته نمی شود، معرفت لزوما به معنای تحجر وتجزم به صورتی کلامی یا متافیزیکی دربارۀ حق تعالی نیست، فاعل معرفت در زبان عربی، اتفاقا همین واژۀ عارف است وعارفان کمتر مرتکب صورت بندی کلامی و استدلالی خدا شده اند . آنها بیشتر از بسیاری دیگر دریافتند که به تعبیر ابن جنید «هرکس خدای راشناخت زبانش گرفت» یا به تعبیر محمد بن واسع «هر که او را بشناسد سخنش اندک وحیرتش افزون می شود» وباز به تعبیر مولانا :
هرکه را اسرار حق آموختند
مهر کردند ولبانش دوختند
ابن عربی به مقام غیب الغیوب الهی در ورای صورتهای الهیاتی چشم دوخته است و پیشتر سخن او دربارۀ تجلیات الهی و فراتر بودن حق از یک صورت خاص را یادآوری کردیم. عارف در پس پشت شریعت ، طریقتی را دنبال می کند و حقیقتی را می جوید. عارفان در ورای صورتها به آن بی صورتی چشم می دوزند واز همین نگاه است که جویبار کوچک چشم آنها به دریایی بیکران متصل می شود:
عارفان را سرمه ای هست آن رابجوی
تاکه دریاگردد ، این چشم چو جوی
در غرب نیز عارفان ومعنویان بزرگی مانند فلوطین و دیونوسیوس و مایستر اکهارت ، سرشار از حضور الهی بودند ودر عین حال به صورت مشخص کلامی و ایجابی (ورگهای گردن به حجت قوی) دم از خدا نمی زدند ، جز اینکه صورتهای خویش را حقیر شمارند و به بی صورتی او اشاره و تعظیم بکنند.
تا اینجا به ردپاهایی از الهیات سکوت در سنتهای گذشتۀ بشری اشاره شد. اما دورۀ جدید اندیشه های بشری ، شرحی دیگر دارد . در این دوره که به یک نظر ، سرفصل برجسته ای از آن، نقد فاهمۀ بشری در فلسفۀ ایمانوئل کانت است ، به گمان بنده، بابهای تازه ای از الهیات سکوت گشوده شده است و سپس شاخه های مختلفی از فلسفه های وجودی در یکسو و تحلیل زبان در سوی دیگر تا ویتگنشتاین وبعد از او گسترش یافته است . در الهیات نوین مسیحی و یهودی ودیگر الهیات های جدید معاصر ، می توان نمونه های مختلفی از الهیات سکوت را جست وجو کرد. به نظر می رسد که انسان در دورۀ مدرن بتواند به درکی عمیق از الهیات سکوت نایل بیاید و بیان آن محتاج مقال دیگری است.
نتیجۀ بحث
1. در سنتهای مختلف می توان ردپایی از الهیات سکوت را پیدا کرد مانند سنتهای کهن شرقی ، یونانی، اسکندریه و رم، سنت یهودی ومسیحی و اسلامی وایرانی و در فلسفه والهیات مدرن و پسامدرن.
2. بر مبنای الهیات سکوت ، ذهن آدمی چیزی از الوهیت نمی داند ، سخنی چندان درباره اش نفیا و اثباتا نمی تواند بزند، اگر از او سخن می گوید حداقل این است مضمون مراد در آن ، سلبی است و معنای ایجابی مشخصی ندارد. الهیات سکوت لزوما به معنای تعطیل نسبت ما با امر متعال نیست ، بلکه پرهیز از یک صورت بندی عقیدتی و کلامی و متافیزیکی و ایدئولوژیک انحصاری دربارۀ الوهیت است. آنچه «خدای یک مذهب» نامیده می شود و احتمالا خدای شخصی است و صفاتی مشخص دارد(مانند رحمان یا جبار یا منتقم یا ودود و...) در حقیقت به الوهیتی عام اشاره دارد و او نیز خود به احدیت بی تعین وابدی بر می گردد.
3. الهیات سکوت بیش از اظهارات اسمی و رسمی، حالات شخصی است، دیگران بیش از اینکه با دعاوی روبه رو بشوند ، آثار عمومی را می بینند . اگر هم صورت جماعتی وشعائری پیدا می کند ، طبیعی است و تکلف آمیز و تحمیلی نیست .
4. الهیات سکوت موضوع برنامه ریزی و یا وظیفۀ لازم الرعایه نیست، از جنس نیاز و رویداد است ، حسب حال و اقتضایی است.
5. الهیات سکوت دعاوی الهیاتی جازم و تصاحب ِ عقیدتی ِ خدا نیست، امر متعال برتر از آن است که به تسخیرذهن و کلام درآید، چون در این صورت، خداجویی نیست ، خودخواهی است. اگر همه به ناتوانی خود در توصیف غایی حقیقت متعالی اذعان بکنیم ، زندگی آزادمنشانه تری مبنی بر درک متقابل همدیگر و احترام به یکدیگر می توانیم داشته باشیم.
6. الهیات سکوت امر متعال را در بی صورتی آن می جوید و در صورتهای الهیاتی مختلف ، به آن بی صورتی چشم می دوزد ،از تجزم بر صورت خاص اعتقادی می پرهیزد ،امر متعال برتر از آن است به حصار عقیده ای بیاید. تجزم بر صورتها ما را از اصل بی تعین خود واز خود واز همدیگر بیگانه می کند و جنگ صورتها راه می اندازد. بازگشت به بی صورتی ، وحدت وخویشی پدید می آورد.
7. الهیات سکوت، سکوت کردن دربرابر ستم نیست، بلکه پرهیز از بزرگترین ستمی است که با عقیدۀ خویش بر دیگران روا بداریم.الهیات سکوت ، از تظاهرات رایج متشرعانه یا متصوفانه در دم زدن از خدا وزهد فروشی و ریا و مقدس مآبی برکنار است، متواضعانه ، دیگر پذیر، بشر دوستانه، کثرت گرا و آزاد منشانه است.
8. الهیات سکوت به معنای سکوت ظاهری نیست بلکه مراد صمت وسکوت باطنی است ، هرکس می تواند درباره خدا سخن بگوید اما اگر به مقام سکوت درونی رسیده باشد می داند که امر متعال برتر از اوصاف بشری است، هرکس می تواند با صورت خاصی به خدا خضوع بکند اما اگر به آن مقام بی صورتی حق چشم دوخته باشد ، بر یک صورت خاصی، متجزم ومتحجر نمی شود، او دیگر این گشودگی روحی و استعداد معرفتی را دارد که از صورتی به صورتی دیگر سیر بکند و می داند که آن امر بی صورتِ متعال ، به صورتهای متنوعی تجلی می کند یا در صورتهای مختلفی جستجو می شود وکثرت صورتها ناشی از موقعیت و وضعیت بشری است و چون همه صورتها در نهایت به آن بی صورتی محض بازگشت می کند، پس شایسته است همه وحدت وآرام بگیرند و تبار مشترک خویش بازبشناسند و ستیزه نکنند ، چرا که به تعبیر مولانا؛
همچو آن یک نور خورشید سما
صدبود نسبت به صحن خانه ها
چون نماند خانه ها را قاعده
مؤمنان مانند نفس واحده
وبه همین خاطر است که او مثنوی خویش را پیام وحدت خوانده است، هر صورتی که بر آن جزمیت به خرج می دهیم ، اشکال مختلف پیدا وپنهان بت پرستی است:
مثنوی ما دکان وحدت است
غیر واحد هرچه بینی آن بت است
9. قائلان به الهیات سکوت، آن را الهیاتی متواضعانه می دانند که با قد وقامت بشری ما متناسبتر است و باخود، دو ادب نهفته دارد؛ ادب حق وادب خلق. در مقام الهیات سکوت ، هم ادب حق را پاس می داریم و خودخواهانه ، امر بسیط نامتناهی متعال را به حصار یک دستگاه عقیدتی و کلامی و متافیزیکی و ایدئولوژیک خاص دربارۀ الوهیت در نمی آوریم و هم ادب خلق را نگه می داریم و می پذیریم که هرکس وهر گروهی، اگر خواست در پی رازی و آوازی بدود ، راهی به سوی حقیقت متعالی بسپارد و معنایی را دست کم به وسع حال ومقال وموقع خویش جستجو بکند .
10. الهیات سکوت مبنایی برای تواضع معرفتی و مذهبی آدمها ، تساهل و تسامح آنها نسبت به هم ، درک وفهم دیگران ،احترام به آنها ، احساس عمیق خویشاوندی نزدیک بشری ورای اختلاف در عقاید وآرا ، و جای پایی عمیق در اندرون احوال مردمان برای صلح جهانی و همزیستی آزاد منشانه و توأم با مداراست.


ان الحق یتجلی یوم القیمه للخلق فی صوره منکره فیقولون نعوذبالله فتجلّی فی صورت عقائدهم فیسجدونه( بنگرید به: محی الدین عربی، فصوص الحکم ، محمد علی موحد و صمد موحد ، تهران: کارنامه، 1388 )
فکن فی نفسک هیولی لصور المعتقدات کلها فان الله تعالی اوسع واعظم من ان یحصره عقد دون عقد فانه یقول فاینما تولوا فثم وجه الله( همان مأخذ)
برای مرور اجمالی این پیشینه از جمله بنگرید به: توکلی، غلامحسین(1386).الهیات سلبی.نامه حکمت،ش1،91-118؛ علی زمانی،امیر عباس(1383)سلب یا سکوت؟بررسی و نقد الهیات سلبی فلوطین.اندیشۀدینی،ش12،101-122
بنگرید به : شایگان، داریوش(1362 )ادیان و مکتبهاى فلسفى هند. چاپ سوم: تهران، انتشارات امیرکبیر؛ اباذرى، یوسف و مراد فرهادپور و وهاب ولى (1372). ادیان جهان باستانى، ج 1: چین و هند. چاپ اول: تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى .
بنگرید به : تاریخ فلسفه غرب، برتراندراسل ترجمه نجف دریابندری، چاپ پنجم: تهران، نشر پرواز، ۱۳۶۵:90.
بنگرید به: دوره آثار افلاطون، ترجمه محمد حسن لطفی ورضا کاویانی، انتشارات خوارزمی،1364
بنگرید به :دوره آثار فلوطین، ترجمه محمد حسن لطفی ، انتشارات خوارزمی،1366
بنگرید به :آیین گنوسی و مانوی (ویراسته میرچا الیاده)، ترجمه ابوالقاسم اسماعیل پور، 1373، انتشارات فکر روز.
Hopkins ,Jasper( 1985) Nicholas of Cusa on Learned Ignorance: A Translation and an Appraisal of De Docta Ignorantia. US: Arthur J. Banning Press; 2nd edition.

سبحانه وتعالی عما یقولون، سبحانه وتعالی عما یصفون
اکبران یوصف
کلما میزتموه باوهامکم فی ادق معانیه فهو مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم...ولعل النمل الصغار تتوهم ان لله تعالیزبانتین ای قرنین فانهما کمالها و تتصور ان عدمها نقصان....»(وافی،ج1،باب النهی عن الصفه بغیر ماوصف به نفسه تعالی ص408)
وکمال توحیده نفی الصفات عنه
Tillich ,Paul( 1973 ) Systematic Theology.Chicago: University of Chicago Press; Kenney, Joun Peter (2005) The Mysticism of Saint Augustine: Rereading the Confessions. Routledge. New York and London, Kenney, J. P. (1998 )"Patristic Philosophy" in Routledge Encyclopedia of Philosophy ,London: Routledge.
بنگرید به: شهرستانی، محمدبن عبدالکریم(1367) الملل و النحل، چاپ محمدبن فتح‌الله بدران، قاهره ،افست قم .
برای نمونه بنگرید به نمط چهارم اشارات وتنبیهات؛ ابن سینا، حسین بن عبدالله (1403ه.ق.) الاشارات والتنبیهات، شرح خواجه نصیر طوسی . تهران: دفتر نشر کتاب. یا؛ ملکشاهی،حسن( 1369 ) ترجمه و شرح اشارات و تنبیهات ابن سینا، تهران:سروش.
در مقابل کسانی نیز چون رجبعلی تبریزی، قاضی سعید قمی و نظر علی طالقانی قائل به این بودند که ما نمی توانیم معانی صفات الهی مانند عالم وقادرو سمیع را بفمیم به عبارت دیگر، اطلاق این صفات به ذاتی الهی در کنار اطلاق آنها به انسانها و موجودات ، صرفا از باب اشتراک لفظی است ونه معنوی. به بیان روشن تر هیچ فهمی و معنایی مثلا از علم وجمال وکمال الهی نداریم که قابل قیاس با علم وجمال و کمال در میان ما باشد.( توکلی ،1386 و علی زمانی ،1383)/ مشروح در فوق.
بنگرید به: حافظ و الهیات رندی، محمود درگاهی، تهران، انتشارات قصیده سرا، ۱۳۸۲
«من عرف الله کلّ لسانه»
من عرف الله قل کلامه و دام تحیره
دیونوسیوس مسیحی اهل سوریه در قرن پنجم میلادی بود وکتابی با عنوان الهیات عرفانی (Mystical Theology )داشت. او در انتقال میراث فلوطینی به عالم مسیحیت و بسط بعدی آن در قرن 13 و14 توسط مایستر اکهارت سهیم شد. تا اواخر قرن نوزده تصور می شد که وی به دورۀ متقدم مسیحی یعنی عصر پولس حواری متعلق است اما بعد معلوم شد که به قرن پنج تعلق دارد وبرای همین به او دیونوسیوس مجعول(ionysius Pseudo- D ) اطلاق می شود.

فاطمه سه‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 22:29

با سلام
استاد گرانقدر از مطلب زیبایی که نوشتید تشکر می کنم و چند سئوال دارم که اگر پاسخ دهید ممنون می شوم .
اشاره به اعتقادات ایران باستان و زرتشت در مقاله شما بود که منشاء خوبی را اهورامزدا و منشاء شر را اهریمن می داند و این دو نیرویی هستند که قدرت برابر دارند و اهورامزدا نه تنها آفریننده شر نیست بلکه با اهریمن یعنی شر در نبرد است
این اندیشه خیلی راحت و سرراست جواب این همه سئوال که همه ما در مورد شر و خیر را داریم دارد اما مسئله اینجاست که با اعتقاد به این اندیشه 2 خدا و 2 منشاء برای هستی قائل شدیم(که البته ما پرستنده 1 خدا هستیم و او را در نبرد بر اهریمن یاری می دهیم)
سئوال من اینه که چنین دیدگاهی چه جایگاهی در قرآن دارد؟
در سوره نساء79 آمده
ای انسان ) آنچه از نیکی ها به تو رسد از جانب خداست ( سبب آن رحمت اوست ) و آنچه از بدی ها به تو رسد از سوی خود توست و ( ای پیامبر ) ما تو را به رسالت برای مردم فرستادیم ، و خدا از نظر گواهی ( بر رسالت تو ) کافی است.
یا سوره یونس 44
یقینا خدا هیچ ستمی به مردم روا نمی دارد ولی مردم بر خود ستم می کنند
فکر می کنم چندین جای دیگر از قرآن آیاتی با این مضمون آمده که همگی منشا خیر را خدا و منشاء شر را خود انسان دانسته ونه باز هم خود خدا (آنطور که در ادیان سامی آمده) و یا شیطان(آیین زرتشتی) این مطلب را چطور می توان فهم کرد آیا از نطر قران انسان منشاء این همه تاریکی که شما در مقاله خود اشاره کردید است؟!! چطور این ممکن است؟؟یا شیطان ؟؟ یا خدا؟؟

سلام دوست نقاد خوبم ...ممنون از این طرج بحثها...به امید حق فرصتی برای اندیشیدن بیشتر وفرصتی برای بحث بیشتر در آینده برای من دست بدهد.به درک ناچیز بنده زمینه غالب در قرآن دایر بر الهیات سامی عرب ومبتنی بر خدای متشخص(الله) است هرچند پاره ای تعابیر و بیانات در این کتاب ظرفیتهای تفسیری برای انواع دیگر قرائت ها و درکهای الهیاتی دارا هستند.. اما درخصوص بحث بعدی حضرت عالی، بنده تصور می کنم هستی انسانی نیز معرکه رویایی تعالی جویی با میل به شرارت است. البته شرارت در سطح وجود است در اینجا متخصر عرض کرده ام

http://farasatkhah.blogsky.com/1390/09/05/post-79/

شرارت از سطح وجود ما رخنه می کند

ارتباط وجودی صلح آمیز با خود، دیگر آدمها ، با طبیعت وکائنات
در نشستهایی دوهفته یکبار با دوستان اهل دل ومعرفت، طی یکی از بحثها قرار شد هرکس مشکلی را طرح بکند. بنده در نوبتم عرض کردم یکی از مشکلات ما « نگاه ابزاری به عالم وآدم» است. خود را سوژه ، وهمۀ هستی بیکران را ابژه می دانیم. گویا تنها ماهستیم که «می اندیشیم پس هستیم » وهمه چیز وهر کس دیگر ، مفعول شناسایی ما وموضوع تصرفات ذهنی و استفاده ابزاری ماست.
این سبب می شود که می خواهیم ازهمه چیز وهمه کس فقط سهم بیشتری دریافت بکنیم یا سوداگری و داد وستد به عمل بیاوریم. فراموش می کنیم که ارتباط ما با دیگران فقط از نوع «سوژه-ابژه»نیست، ارتباط وجودی هم هست، نسبت میان دو سوژه هم هست. می شود گفتگو وهمدلی و همفهمی و غمخواری و بخشندگی و زیبا شناسی داشت.
به تعبیر مارتین بوبر[i] ، رابطه ما با هر کس وهرچیز می تواند به جای رابطه من وآنit، رابطه من وتوyou باشد. این شقّ دوم، رابطه ای است وجودی و نه ابزاری. برای ما، دیگران یک «آن» شده اند، حتی دیگریِ درون خویش (وجدان)را نیز یک« آن» حساب می کنیم .
صدای ما آن قدر بلند است که صدای درون خودمان را نمی شنویم، چه رسد به صدای همسر، همسایه، همکار، همشهری، همنوع. صدای مخالف ومنتقد را که اصلا نمی شنویم. حتی در این عالم، تنها صدای انسانها نیست که باید به گوش ما برسد، صدای آب و خاک و درخت و مرغان آسمان هم هست.
فکر به تعبیر خانم هانا آرنت[ii]، می تواند خصوصیتی گفت وگویی داشته باشد. وقتی با خودمان ودیگران گفتگو می کنیم آنها دیگر ابزار منفعل نیستند. مانند ما هستی وکیستی و حیات وتاریخ و فکر وحرف دارند. پس مشکل ما از آنجا آغاز می شود که «فکر گفت وگویی» که باز به بیان آرنت، عملی اخلاقی است، نداریم. نه گفتگوبا خود ونه با دیگران ونه با هستی.
در این حالت است که خبط وخطاهای ما وحتی شرارتها فرصت ظهور پیدا می کنند. بوبر توضیح می دهد که شرّ در عمق هستی بشر نیست، از سطح وجود ماست که شرّ، فرصت رخنه کردن می یابد وچون جا خوش کرد، تدریجا امکان رشد وگاهی امکان گسترش ویروسی پیدا می کند ویکباره بسیاری از ظرفیتهای اخلاقی ما را برباد می دهد. شرارت در غیاب تفکر درونی وبیرونی ما زاده می شود.
وقتی تفکر به شرحی که گذشت، غایب می شود، وقتی فرصتی نمی دهیم که دیگری، حتی دیگری درونی از ما پرسش بکند، خودمان می مانیم وذهن ابزاری و بازی های دلبخواهانه با افق امکانها که بر حسب طرح آزادی انسان برای ما فراهم آمده است. ما آزادیم و انواع رفتارهای جایگزین می توانیم داشته باشیم. این مزیت بشری ماست. اما می تواند به سقوط ما بینجامد. اگر ما محل سؤال درونی وبیرونی قرار نگیریم از اعمال وگرایشهای دلبخواهانۀ مان انواع مخاطرات برمی خیزد. شرّ ابتدا در سطح وجود ماست اما تدریجا نفوذ واستقرار پیدا می کند وامکان رشد ویروسی برای او فراهم می شود. وسوسۀ شر به بیان بوبر ابتدا در سطح وجود ، گریبان ما را می گیرد، ولی سپس به تمام وجود مان رخنه می کند.
شاید خوانده اید که آرنت توضیح می دهد قصّۀ شر ّبسیار ساده ومبتذل است، شر امری رادیکال نیست، او می گوید آیشمن اصلا یک جانی بالفطره نبود. در زندگی شخصی مانند همۀ ما آدمی متعارف بود. وسوسه های کوچک شرّ، آهسته آهسته به سطح وجود او راه یافتند واز او یک پارۀ مرگباری از جنایت علیه بشریت ساختند. اما اصلا فراموش نکنیم که در هریک از ما آیشمنی هست.
به همین دلیل باید وسوسۀ شرّ را در همان آغاز علاج کرد. باید نگذاشت خیالات ابزاری مارا فریب بدهد. به بیان مولانا همین خیالات سوداگرایانه است که روز وشب ، ذهن وجان ما را پایمال می کنند:« جان همه روز از لگدکوب خیال / وز زیان و سود وز خوف زوال، نی صفا می‌ماندش نی لطف و فر / نی بسوی آسمان راه سفر ، بر خیالی صلحشان و جنگشان / وزخیالی فخرشان و ننگشان».
با تفکر «گفت وگویی» و «من و تویی» می شود این نگاه ابزاری را تعدیل کرد. اینکه توجه و حضور و التفات داشته باشیم که نه هیچ دیگری و نه طبیعت و نه جهان برای ما به شیئیت و چیزگونگی تقلیل پیدا نکنند. وقتی رابطه ما با دیگران، رابطه سوژه ها با همدیگر و رابطۀ وجودی است، یک فلسفۀ عمیقا اخلاقی دربارۀ «دیگری» فراهم می آید. من می اندیشم ، دیگری هم می اندیشد. من ابتلائاتی دارم دیگران هم ابتلائاتی دارند. به تعبیر لویناس، صدای دیگری را می شنویم واین یعنی اخلاق[iii]. مارتین بوبر، رهبریِ معنوی یهودیان را در دورۀ آلمان نازی داشت، اما حتی با اعدام آیشمن، مخالفت وتقاضای حبس ابد کرد.
رابطه وجودی با طبیعت وکائنات ، یک فلسفۀ محیط زیست است. رابطه وجودی و غیر ابزاری با هستی بیکران، یک فلسفۀ اگزیستانسیال است. کل هستی لایتناها برای ما یک You (با حرف بزرگ) است. با او انس وهمسخنی داریم، درباره اش درک زیبا شناختی ومعنوی داریم وبه اوحرمت می نهیم.


[i] بنگرید به : مهرگان، امید (1380) مارتین بوبر و فلسفه دیالوگ. کتاب ماه ادبیات و فلسفه » آبان 1380 ، ش49

درود برشما
م-ف

زهرا سه‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 23:26

سلام آقای دکتر.وقت بخیر. چقدر متن الهیات سکوت تامل برانگیز بود...
امام حسن عسگری (علیه السلام )می فرماید: لَیسَتِ العِبادَةُ کَثرَةَ الصیّامِ وَ الصَّلوةِ وَ انَّما العِبادَةُ کَثرَةُ التَّفَکُّر فی أمر اللهِ:عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه (حقیقت) عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است.تحف العقول، ص448
هر آنچه از سکوت می دانم در نهایت عمق ابدی آن نهفته است.در ابدیت سکوتم هرچه به نجوای اندیشه ام گوش فرا می دهم نمی شود که نمی شود باور کرد که می توان با این دریافت های نظری وار، پر از شبه، با این حکم ها و تبصره ها به تو و ایمان به درک تو دست یافت.کنون به نگاره نشسته ام و به دنبال ایمانی هستم که به حضور مدام تو در تمامی لحظه های آن نیاز است مرا از این نیاز محروم ننما . چه حضور سراسر فهمی است به کنجی دنج به تنهایی در گوشه ای از بیکران حضور تو و لطف و عنایت های تو پناه بردن،(من به هیچ تعصب ندارم که واهی باشدو پوچ....)تو در نهایت شهود ، در نهایت ادراک و قضاوت هستی و مرا همین بس که تو هستی و می بینی.
از آن ترسانم که مباداقلمم به ناراستی فرسایش بر نگارش کندو تاب نیاورم که اندیشه ام را بر صدق راستی بر پاکی،عرضه بر نوشتارم نمایم، نه از آن جهت که عدل گفتارم را گمان و شکی باشد ، از آن رو که تنگی سخت منش زمانه و ناچارهای حاکمه بر آن، مرا به تندی تعصب عقیده وادار نماید. به تو پناه می آورم ...

سلام دوست عزیز وسپاس از به اشتراک گذاشتن تجارب وافکار وسلوک ذهنی وروحی خودتان ...

م. رهبری پنج‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:46

سلام بر استاد بزرگوار دیرینم. نوشته‌ی بسیار تفکربرانگیزی بود. افقهای جدیدی پیش چشم ذهنم گشود. بسیار مشتاقم در باب تلقی‌تان از امر الوهی که پشتوانه‌ی رویکردتان به مسأله‌ی شر در این مقاله واقع شده است، بیشتر بخوانم. آیا غیر از مقاله‌ی «بازاندیشی درباره‌‌ی خدا»، در جای دیگری به این تلقی پرداخته‌اید؟ آگر نه، برای درک بهتر مبانی فلسفی و عقلانی این دریافت از امر الوهی به کدام آثار فارسی یا لاتین می‌توان مراجعه کرد؟
سؤال مشخصی که تا اینجا به ذهنم رسیده این است که در چارچوب این تلقی، اگر تعداد موجودات عالم را n فرض کنیم، وقتی خدا را در کنار آنها می‌نشانیم، آیا این تعداد n+1 خواهد شد یا همان n است؟

دوست بزرگوار سالهای دور
سلام وعرض ارادت چه چشم نواز است دیدن نام آن عزیز اینجا
درباب برخی منابع درخصوص موضوع ای کاش با ایمیل بتوانم یکی دو مورد برای آن عزیز بفرستم نشانی را نمی دانم
ایمیل بنده
m_farasatkhah@yahoo.com
درباب بحث آخر آن نازنین وقتی حتی در سنتهای متعلق به یک دین ابراهیمی وسامی خدامرکز و خدای متشخص شواهدی از این نوع داریم که آمده لیس فی الاشیا بوالج ولاعنهابخارج /مع کل شی لامقارنه وغیرکل شی لابمباینه....بنده چگونه با نشانه های ریاضی دربارۀ موضوع مهم شما خود را به اشتراک بگذارم ، اجازه بدهید از روش آن عزیز اقتباس کنم وبگویم برای یک مؤمن وبا تجربه هایی که دارد با به میان آمدن حس حضور خدا برای این عالم هیچ مقدار کمی افزوده نمی شود ومنها نیز نمی شود اگر خیلی بخواهیم از نمادهای ریاضی هم استفاده بکنیم n عالم با خدا،N می شود، معنا می یابد منور می شود n همان است اما خیلی اتفاقات در نسبت ذهنی ووجودی ما با این n اتفاق می افتد عالم در آنجاست این وضع/ پوزیشن ماست که این عالم را یک جور دیگر می بیند یا عالم یک جور دیگر برای ما پدیدار می شود یک جور دیگر جلوه می کند ما بخشی از جهانی هستیم که تفسیرش می کنیم ما بخشی از n هستیم وچون ما وضع دیگری داریم حس وحالت وادراک دیگری داریم n همان n نیست بی آ«که مقداری کمی به او افزوده یا از او کاسته بشود، نازنین
با بهترینها
م-ف

حمید جمعه 30 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:26 http://qiyaq.blogfa.com/

با سلام حضور حضرت استاد
"الهیات سکوت" صورت بندی زیبایی است از "راز" و "روح " هستی.
بنده همواره در جمع دوستان که از هم می پرسیم: شب های قدر چه کنیم که در "راستا تر" باشد، به مطایبه می گویم "سکوت کنیم! تا مگر صدای خدا را بشنویم" و مرادم، تأمل، در ذات و ماهیت دعا کردن و برقراری رابطه با "جان" هستی و گریختن از کلیشه های مرسوم دعا کردن(خواند صرف یک متن) و گشودن انبان گدایی های معمول، است. این شاید کمی به "الهیات سکوت"نزدیک باشد. بنظرم جامعه ما دچار فقر مفرط نظریه پردازی است در جمیع شئو نش! و اقتراح معانی تازه و تازه تر از پدید ها و معناهای و "بود" های زندگی، می تواند به باشندگی وفق نظریات بیانجامد انشاء الله!

سلام بر دوست ارجمند وممنون از توضیحات وبیان مسائل این جامعه
امید از هستی شما می تراود واین جامعه را می گستراند و شرایط زیستن در اینجا را ارتقا می بخشد، عزیز
م-ف

ایمانی یکشنبه 9 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 20:14

با عرض سلام و ادب به جناب دکتر فراستخواه....
بنده به طور اتفاقی با وبلاگ شما آشنا شدم. همینکه عنوان این مقاله را دیدم با خود گفتم که شاید بتواند پاسخگوی بخشی از سوالات من باشد. اما با خواندن چند باره این مقاله ، یافتم که مطالب حضرت عالی بسیار مبهم اند و کاش مفصل تر و روان تر می نوشتید تا مقصودتان آشکارتر شود... کاش به هنگام نگارش این مقاله به سوالات فرضی مخاطبانتان توجه می کردید و آن ها رااز پیش پاسخ می دادید. البته اعتراف می کنم که مطمئن نیستم که منظور شما را درست فمیده باشم، اما آنچه که من از مقاله شما فهمیده ام این است که خداوند خالق و به وجود آورنده جهان خلقت از عدم نیست، بلکه جهان خلقت از ازل بوده است و خدوند نقش کردگاری و کارگزاری نسبت به آن را ایفا می کرده است و طبیعی است که این جهان ماده به خاطر محدودیت ذاتی اش بهتر از اینی که الآن هست نمی تواند باشد، در واقع خداوند، علم و قدرت مطلق خود را به کار گرفته تا این ماده محدود و پر از نقصان را سامانی بخشد و آن را در مسیر خیر و برکت قرار دهد اما به هر حال چون عالم ماده ظرفیت خبر مطلق را بودن را ندارد، عالم کماکان از وجود شرور رنج می برد.... .
و اما سوالات من:
طبق این بیان، آیا خداوند نمی تواند با قدرت لایزالش مانع بیماری ها شود و عوامل بیماری زا چون میکروب وویروس و باکتری رانابود کند؟
آیا نمی تواند بشر را مانع شود که بمب اتم نسازد و آدم نکشد؟
آیا نمی تواند ابر و باد را به سمتی سوق دهد که بعث سیل و ویرانی نشود؟
و.... . بعید می دانم پاسخ دهید که خداوند از امور فوق عاجز است؟ چرا که خداوند می توانست جهانی بسازد که هیچ کس در آن بیمار نشود و هیچ سیل و طوفانی هم نیاید.بنابراین من نمی فهمم حضرتعالی چگونه بین این مطالبتان و اعتقاد به قدرت مطلقه خداوند (إن الله علی کل شیء قدیر) سازگاری ایجاد می کنید؟... والله هو العالم... شاید من منظور سخنان شما را درست درک نکرده ام که اگر اینگونه باشد بعید نیست که موجز نوشتن و مبهم نوشتن شما دلیل آن باشد ! خلاصه اینکه اگر منظورتان را درست متوجه ی شدم بیشتر می نوشتم اما چون شک دارم منظورتان را درست فهمیده ام به همین مقدار بسنده می کنم.
با سپاس فراوان

سلام دوست منتقد عزیز ونازنین

چه نقد جدی خوبی کرده اید
ممنون از این هدیه گرانقدر
نقد نخست شما به شیوه بیان من است این نقصی است که متأسفانه هرچه می کوشم چندان نمی توانم حل بکنم
البته نوشته به صورت مقاله نبود بلکه دلنوشته موجزی بود که بربدیهه باخود نوشتم
مقاله های من چندان که شما می فرمایید شاید این قدر هم مبهم نباشد
کلاس های من تاحدی از این مشکلی که می فرمایید برکنار است و از این دلشادم
اما حقا که نوشته گویا چنان نیز مبهم نبود شاهدش این است که شما برداشت درستی در قسمت اول نوشته تان داشتید عزیز
اما در قسمت بعدی وسؤالات تان ، مشکل فاصله ای است که میان من وشما هست وآن این است که من به خدا چندان هم این همه ذات باورانه نمی اندیشم خدا یک قدرت کردگاری در عالم وآدم است نه یک ذات قدرقدرت در آن بالا
فهم وتجربه ونسبتی که بنده از خدا وبا خدا دارم آن نیست که در کلام والهیات رسمی هست به نظر بنده به برای پرسشها وایراد های خوب شما که البته با الهیات ذات باور طرح شده است در الهیات رسمی چندان پاسخ های رضایتبخشی داده نشده است اما وقتی به نوشته من بنگرید در چارچوب الهیات رسمی نیست:
یک پرسش مشهور از دیر باز وجود داشت. اگر خدایی هست واین عالم آفریدۀ اوست چرا اجازه داده است در آن شرّ باشد؟ پاسخ های علاجیه وتوجیهی غالبا مبتنی بردرکی شخص وار واغراق آلود از خدا بود. در این ادراک سطحی از خدا، او فاعل بالقصد است و با قصد خاصی در یک زمان همه عالم را آفریده است. این طرز تلقی از خدا با خود معضلاتی فراوان به بار می آورد که یکی نیز مسألۀ شرّ است. اگر قادر مطلق بود پس چرا در طرح او این همه کاستی هست و اگر می توانست طرح دیگری بیفکند و نخواست

ادراکی ویراسته ومعتدل از امر الهی از این مبالغۀ هستی شناسانه مبنی بر خدایی شخص واره و همه کارۀ بنشسته برفراز زمان ومکان عبور می کند. امر الهی، سرّ کمال خواهی و رهایی و شعور جاری در کائنات است.
امر الهی جای اینکه محرک اول و معمار نخست باشد، نقطه اتکای غایی برای بهبود بخشیدن به شرایط زیست در این عالم نابسامان است. تکیه گاهی وجودی است برای ارتقای وضعیت بشری، برای زندگی حیوانات و برای زیستبوم آب وگیاه.

امری الهی در این عالم است که منشأ دلالتها در ضمائر و در خردها و وجدانهاست، منشأ بشارتها و هشدارهاست، سرچشمه کمال و تعالی و فائق آمدن بر محدودیتها و مواجهه با کاستی ونقصان وشرّ است. نقص در مادۀ عالم هست و سرّ الوهیت با وجود همه این نقائص و نارسایی های ماده عالم، با قدرت کردگاری تجلی می کند وبه رغم همه شرّ و کژی وناراستی، بشارت به خیر ورحمت می دهد.

مبالغه ای الهیاتی دربارۀ خدا ، او را بر صدر یک زمان موهوم می نشاند و به طراح و بنّایی شبیه می سازد؛ ساعت سازی لاهوتی که همه کائنات با کوک او آغاز شده است. اما بی درنگ پرسش از رخنه های طرح عالَم و این همه شر وشور به میان می آید و خدای شخص وار اغراق آلود بحق زیر سؤال می رود.
فیلسوفان عقل گرا تا جایی که می توانستند به تعدیل الهیات اغراق آلود کوشیدند. یک نمونه، موضوع حدوث وقدَم عالم بود...... خدا را فاعل بالتجلی وفاعل بالعشق (نه فاعل بالقصد) می دانستند.... از مبالغات الهیاتی و برساخته های کلامی که بگذریم، جوهرۀ ایمان این است که امری الهی هست و آثار فعل او را در عالمی آمیخته به شرّ، می توان مشاهده وآزمایش کرد و تجربه کرد. به اتکای این راز کردگاری و خلاقیت و آگاهی وشعور در عالم وآدم است که می توان با درد ورنج به نحو رضایتبخش تری مواجه شد، مرارتها را در حد امکان تقلیل داد و شرایط زیست را تا می توان بهبود بخشید. این همان خدای جان وخرد در حکمت ایرانی است.

خداییِ خدا در مواجهه با این وضعیت و دعوت بشر به همکاری برای بهبود بخشیدن به این وضعیت در حد استطاعت است. خدا مظهر خواستی ودعوتی به روبروشدن با محدودیت وکاستی وشر، برای رهایی وتعالی است. سرّ قدرت خلاق کردگاری، حیطۀ امکانها و نظم هایی است که از دل این بی نظمی ها ظاهر می شود. ایمان، امید بستن به تکیه گاهی وجودی ومعنوی در عالم وآدم برای مواجهۀ عقلانی واخلاقی واجتماعی ونهادی با انواع نابسامانیها و شرّ ها، برای نظم بخشیدن در انبوه بی نظمی ها، برای تقلیل مرارتها و برای جستجوی رهایی و بهروزی و رستگاری در حد استطاعت انسانی است.
....
در عین حال حق با شماست دوست عزیز منتقد ومحقق...مطلب باید به طور دقیقتر توصیف وتحلیل وبررسی و نقد بشود ...به امید فرصتی در آینده
وبا احترام
م-ف

ایمانی چهارشنبه 12 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 15:19

با سپاس فراوان از عنایت حضرت عالی
همانطور که تصریح کرده اید مدعاهای شما مبتنی بر پیش فرض های رسمی الهیاتی در جامعه ایرانی کنونی ما نیست و آن خدایی که در اذهان من و اکثریت مطلق افراد جامعه (اعم از تحصیلکرده و عامی) وجود دارد، متفاوت از خدایی است که حضرت عالی تصور دارید. بدین جهت مطرح کردن نظریه شما در باب شرور بدون تبیین کامل و دقیق مبانی آن، صحیح به نظر نمی رسد و چه بسا مشرکانه نیز به نظر برسد (که البته شخصا قضاوتی درباره شرک آلود بودن آن ندارم، بلکه فقط می گویم بنا بر فضای فکری حاکم رسمی جامعه که برگرفته از اسلام است، اینگونه به نظر می رسد) تردید و تعجب من از اینکه آیا مطلب شما را درست فهمیده ام یا نه ناشی از همین امر بود. شاید اگر در کشوری چون هندوستان این نظریه شما مطرح می شود، چندان تعجب کسی را برنگیزد... اما در ایران بی شک اوضاع فرق دارد.
خلاصه اینکه شدیدا به شما استاد گرامی پیشنهاد می کنم مبانی فکری این تصور خود از خدا را تبیین نمایید و موارد تصادم یا توافق آن را با اسلام بیان کنید و اصلا اینکه آیااین نظریه با اسلام و نص قرآن تعارض دارد یا خیر؟ و یا اینکه قرائتی خاص و مقبول از نصوص دینی چون قرآن است؟ را برر سی کنید.
و با توجه به اینکه از مطالب شما به مشام می رسد که به نوعی حد وسط الهیات اسلامی و الهیات زرتشتی قرار دارد، لازم است نقاط تصادم یا توافق آن با زرتشت نیز مشخص شود.
و علاوه بر این لازم است که برای اثبات مدعای خود که به نقد دیدگاه هایی که به زعم شما اغراق آلود است (مانند کتاب عدل الهی شهید مطهری)، بپردازید و نقاط ضعف آن را تبیین کنید و ....
و مهمتر از همه آنکه دیدگاه خود را نسبت به خدا (انسان واری و متشخص بودن یا نبودن) تبیین نمایید. آنگاه است که می توان درباره این دلنوشته حضرتعالی قضاوت کرد و به فرموده خودتان آن را نقد کرد و گرنه در حالت کنونی، نوشته شما دارای شرایط نقد پذیری نیست...
بنده نقدهای زیادی به ذهنم خطور می کند که با توجه به اینکه از مبانی و پیش فرض ها و استدلالات شما بر آن ها آگاهی ندارم، ابراز این نقدها را به صلاح نمی بینم.... .
به امید آنکه همگی بر صراط مستقیم هدایت قرار بگیریم.

دوست منتقد گرامی
با سلام وممنون از نقد مجدد
حتما درصورتی که فرصت وامکانی ایجاد بکنم و توفیق بررسی بیشتر فراهم شد و نکاتی به ذهنم برسد به امید حق بازهم در این خصوص بنویسم ودر صورت امکان منتشر بکنم واگر حضرت عالی فرصت وتمایل داشتید وعرایضم نقد پذیر بود بازهم از نقدهای باارزش تان بهره بگیرم
به خاطر وقتی که گذاشتید وبه خاطر همه دغدغه ها وآرزوها ودعاهای تان ممنونم ، عزیز
م-ف

موسوی پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 07:15

وجود شرّ و امر الهی

سپاس استاد ارجمندی را که به طرح پرسشی پرداخته‌اند که هر پاسخی به آن، پرسشی نو برمی‌انگیزد و در این سلسله‌پرسش‌پاسخ‌پرسش‌هاست که هرکس، خود، به وجهی از حقیقتِ پاسخ دست‌می‌یابد.
استاد با تأملی در مسأله‌ی شرور نسبت آن را با امر الهی جسته‌اند و رفع تعارض میان این دوگزاره را وجهه‌ی همت خویش گذارده‌اند و قلم ایشان شرح این اندیشه‌ی ارجمند را رقم زده است:
ایشان پس از رد نظر عدمی‌بودن شر، در تقسیمات تلویحی خود به دوگونه شر اشاره کرده‌اند: شرور به‌ظاهر مستقل از اراده‌ی بشر(زلزله و توفان سهمگین) و شرور تابع اراده‌ی بشر(فقر و خشونت و تجاوز و...)
سؤال شده است: اگر خدایی هست و این عالم آفریدۀ اوست چرا اجازه داده است در آن شرّ باشد؟ و در پی آن، پاسخ‌های علاجیه و توجیهی را به‌خاطر معضلاتی که می‌آفریند، به زبان سکوت، فاقد ویژگی اقناع عقل می‌داند.
از این‌که دیگربار وادار به تأمل در این موضوع شدم، از شما سپاسگزارم و هم‌چون شما از پاسخ‌های توجیهی گریزانم؛ چه، توجیه را صورت‌دادن به چیزی می‌دانم که خود بی‌صورت است و آن‌چه صورت دارد، نیازمند توجیه نیست.
اما آن‌چه از این مسأله می‌فهمم این است که:
شر در مقابل خیر، به چیزی می‌گوییم که در شأنی از شؤون ما موجب نقصان می‌شود و به این لحاظ می‌توان گفت که شر در وجود، امری عدمی نیست؛ بلکه در کارکرد برای کسی‌که آن را تجربه می‌کند امری عدمی تلقی می‌شود.
پس، شر، به حیث این‌که هریک از ما آن را به صورت‌های گوناگون تجربه کرده‌ایم، وجود دارد. علاوه براین، قرآن نیز وجود شر را تأیید می‌کند: قل اعوذ برب‌الفلق، من شرّ ما خلق... یا من شرالوسواس الخناس...
در این دو آیه نیز شاهد آن دو دسته‌بندی – شرور به‌ظاهر مستقل از اراده بشر و شرور تابع اراده‌ی بشر- هستیم؛ اما پاسخ من به منشأ شر:
زندگی این‌جهانی انسان و سیر او به سوی کمال، به اسباب و لوازمی وابسته بوده است که خدای حکیم تمام آن‌ها را آفریده و در هستی قرار داده است؛ اگرنه، امکان زندگی انسان در این جهان و انتظار از او برای رسیدن به کمال، نه معقول بود و نه حکیمانه. اما این اسباب و ابزار لابد باید ویژگی‌هایی می‌داشت که برای برطرف کردن نیازهای انسان کارکرد داشته باشد. مثلاً آب که برای رفع عطش یا برای طبخ غذا یا برای ایجاد بنا و... به کار می‌آید چند ویژگی دارد: تر بودن، سیال بودن، قابلیت نفوذ، نیرومندی و... که اگر هریک از این ویژگی‌ها از آن گرفته شود دیگر آب نخواهد بود؛ حال اگر این آبِ ترِ سیالِ نفوذگرِ نیرومند بر روی هم انباشته شود و به جریان افتد و شتاب گیرد، طبیعی است که در بناهای سست نفوذ کند و به تخریب آن‌ها منجر شود و اگر اموال یا افرادی در آن بنا باشند، آسیب بینند یا از بین بروند. اگر چه این شر است، اما قابل پیش‌گیری بوده است. خدای متعال هم که فرموده است: من شر ما خلق، نه به این معناست که شری که من خلق کردم، بلکه شر بالقوه‌ی موجود در مخلوقات است که به هنگام جمع شدن شرایط به فعلیت می‌رسد. هم‌چنین است آتش و زلزله و سایر مخلوقات. بخش عمده‌ی شروری که از آن‌ها یاد شده است، شروری است که به اراده‌ی ما و عمل ما وابسته است و از همین روی است که گفته‌اند: درحقیقت، جهان نه بر ضد ماست و نه همراه ما؛ بلکه فقط به‌منزله‌ی ماده‌ی خامی در دست ماست که می‌تواند بهشت یا دوزخ باشد (دورانت،1962: 322) یا به قول اسپینوزا خوب و بد، اموری ذهنی و تابع تعصبات افرادند و درعین‌حال ما نمی‌توانیم درباره‌ی جهان قضاوتی بی‌طرفانه داشته باشیم و به‌ناچار، داوری ما براساس آسیب‌ها و نیازهای واقعی بشر خواهد بود(همان: 325). ختم کلام این‌که ما بسته به نقشی که داریم مواهب الهی را به خیر و شر دسته بندی می‌کنیم: هر که نقش خویش می‌بیند در آب/ برزگر باران و گازر آفتاب

با سپاس از فرصتی که برای اظهار نظر دادید
و سپاس بیش‌تر برای نقدی که خواهید کرد
موسوی

دوست منتقد ومحقق گرامی
با سلام وممنون از نقد و کوشش فکری باارزش تان برای توضیح مسألۀ شر
همین ارزش افزوده ملاحظات ودیدگاه های متفاوت منتقدان در اینجا کمک به روشن شدن محدودیت عرایض من و کمک به نشر معانی وبسط آگاهی است
ممنونم ، عزیز
م-ف

آرشام دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 01:50

ایمان یعنی امید ؛
یعنی اراده می کنم طور دیگری ببینم ...
با درود ...

سلام دوست خوبم ...وهمراه با ایمان وامیدتان عزیز

سعید علوی جمعه 17 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 00:39

با عرض سلام خدمت جناب عالی
بنده تازه با نام و نوشته های شما آشنا شده ام.
جناب آقای دکتر موضوع بسیار بدیعی را مطرح کرده اید.
می توانم تقاضا کنم اگر کاری در این زمینه بعد از این دلنوشته داشته اید، آدرس بدهید دنبال کنم؟ در غیر این صورت مرا با مطالب دیگری در این موضوع آشنا بفرمایید تا بیشتر با این اندیشه ارتباط برقرار کنم.
با سپاس فراوان
علوی
Nrgmn.saeed@gmail.com

سلام عزیز
دوست محققم
نمی دانم کتاب زیر را ملاحظه فرمودید:
the idea of evil
از:
PETER DEWS
انتشارات :
Blackwell Publishing
هرچند 2008 است اما مطالب خوبی دارد در الهیات وشر
بهترینها
م-ف

نعیمه یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 19:03

با سلام خدمت استاد گرامی
من مطلب شما را خواندم و بهره مند شدم. بسیار سپاسگذارم. اما چند نکته بود که در مورد توضیحات شما به نظرم رسید. در مورد قدوم ماده، آنچه هم اکنون علم بشری در مورد چگونگی به وجود آمدن کیهان طرح می کند این است که کیهان از هیچ پدیدار شده و زمان و مکان و هر آنچه در زندگی این جهانی ما مطرح است از همان نقطه یعنی بیگ بنگ به وجود آمده است و این بیگ بنگ حاصل قوانین کوانتوم بوده است. پس به نظر می رسد فرضیه قدوم ماده چندان با علم امروز جور در نمی آید. بلکه همه چیز حتی زمان از هیچ یا همان قوانین کوانتوم به وجود آمده است.
نکته دوم همانطور که در کامنتها آمده بود و گفته بودند که بدی و خوبی حاصل امور ذهنی هستند و به نسبت انسانی تعریف می شوند به نظر می رسد در نظریه تکامل همین مسئله
مطرح می شود. یعنی طبیعت در ذات خود بی تفاوت است. خنثی است. بدی و خوبی ندارد.

باز هم ممنون از این که این مباحث جالب را مطرح می کنید و فکر و اندیشه را به تحرک وا می دارید. در ضمن از توضیحات شما در مورد الهیات سکوت بسیار بهره بردم.
با سپاس

سلام بر دوست محقق منتقد عزیز وممنون از نکته های باارزش

ابراهیم جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 10:53

ممنونم که مرا در ایمان شبانی خود راسخ تر کردید ...
غیر از سکوت و نهان بودن رازی بزرگ در عالم ... باقی مطالبتان که وقت زیاد برای ان گذاشته و واو به واو مطالعه کردم ، از آنجا که با ریشه و اصل و اساس ساختار فکری و زاویه دید بشری ام (یک هیچ)با عالم بسیط و ذات اقدسش(همه) و با ناخدای کشتی جانم (ابراهیم ِ همیشه موحد) تعارضات عدیده داشت چنگی به دل نزد ...
گاهی خیلی دانستن ادم را از کم دانستنش هم محروم میکند!
ببخشید رک ام !

درود بر شما عزیز نازنین و حرمت ایمان تان و پایداری صدق وصراحت
با احترام
م-ف

محمد چهارشنبه 6 تیر‌ماه سال 1397 ساعت 17:25

سلام خدمت استاد گرامی
دیدگاهی که شما درباره ی خداوند منتشر کرده بودید جالب توجه بود اما من مانعی بین خودم و این خدا احساس می کنم.
اگر اشتباه می کنم ببخشید ولی به نظر می آید منظور شما از خدا یک مفهوم مانند دانش ، اخلاق یا مثلا توسعه یا تجارت (مفاهیم ذهنی که جدا از انسان وجود ندارند) باشد.که فرضا فاقد اختیار یا اراده است یا جدا از ذهن وجود ندارد؛ فرضا اگر موجودات زنده وجود نداشتند او هم نبود.
و احساس می کنم چیزی که شما خدا می خوانید را آتئیست ها هنر یا آرمان های والای بشری می خوانند.
گویا خدا یک امر روان شناختی است.
که ناشی از ریشه های روانیست و این امر حداقل برای من به سختی خداباوریست.
ممنون می شوم اگر نظرتان را بدانم.

محمد جانم سلام، ببخشید اگر دیر دیدم . ولی تا دیدم سلامت کردم وبرایت این چند کلمه درونی را بیان می کنم با نارسایی فراوان اما برآمده از دل.....
سعادتی است که غمنامه کودکانه اینجانب را خواندید وسبب شد بازخوردی معرفتی از یک دوست منتقد دریافت بکنم، در ملاحظات تو درنگ می کنم، مطمئن باش، در هر نقدی روزنه ای هست باید گشود، اما فعلا درکم این است:
امر خدا عجیب است، دل می برد پنهان می شود،
اول واخر، ظاهر وباطن، اینجا وآنجا هرجا، لای این شب بوها، شعور جاری در کائنات، در اشیا نیست بیرون از اشیا نیست، سرّ کردگاری است، غایت الغایات، معنای معناهاست
به وصف نیاید، درصفتت گنگ فرومانده ایم من عرف الله فروخوانده ایم،
امر الوهی بنا به درک ناچیز اینجانب یک شیء از اشیا نیست ، چیزی نیست، هستی ونیستی در او به هم تنیده است انطور که دیگر موجودات هست او نیست ، مثلا به گمان بنده اگر تعداد موجودات عالم n باشد با قول به خدا این عالمدn+1 نمی شود ، با خدا این n تبدیل به N می شود، خدا جان هستی است روح یک جهان بیروح! اوج هستی ماست، نوری در شبستان تاریک ، به دریا اوست، به صحرا اوست، در وجدان ندا می کند، در عشق هست ، در غمخواری هست، الهام بخش خدمت به خلق است، از او توفیق ادب می جوییم، بی نام او کی نامه می گشاییم؟
خدا اتفاقا یک مفهوم تحلیلی نیست یک امر وجودی بسیطی است، در ما تجلی می کند چنان که در کوه و در و دشت... سرّ آگاهی و تعالی و خلاقیتی که ما را برای همکاری جهت تقلیل غم ها وفائق آمدن بر شرّ حتی در طبیعت بشری خویش وتمدن انسانی خویش دعوت می کند وبشارت می دهد
این با عقاید رسمی اگر هم جور درنیاید، مهم نیست هرچند خیلی دلم می خواهد درک ناچیز خودم را به زبان مردم ترجمه کنم. هرچند در متن های دینی، در اسطوره ها، در ادبیات وقت بی وقت تعابیری شاید هست که می توانم با انها همزبانی بکنم، می توانم با یک بودایی، با یک یهودی، زرتشتی، یک همکیش مسلمان سنتی، یک صوفی ، یک حکیم الهی ویک ملحد مؤمن، یک مؤمن ملحد، یک انسان حقیقت جوی نیک اندیش سکولار دربارۀ این امر الوهی چه بسا تفاهمی در معناهای نهایی توانم داشت، بی آنکه وارد جزئیات اختلافات ظاهری آیینی وتحت الفظی بشوم، این امر الوهی خیلی برای اینجانب مهم است ولحظه ای به او نمی توانم از پوچی این عالم عبور بکنم ولحظه های خالی ام را از معنا پر بکنم ، با او زمستونم را سر می کنم، با او بارتن می کشم ، با او شجاعت بودن پیدا می کنم، بیرون از من نیست اما امری فراتر از من بودن محدود من است ، امری روانشناختی ناشی از من نیست ، حاصل تصورات انتزاعی من نیست، من در رویکردی استعلایی ودر فراتر رفتن از خود، ودر پیوستن به شعور کائنات، در پیوستن به انسانیت اصیل، در همراهی با مردمان، در پویش های اخلاقی و اجتماعی ومدنی است که صدای این امر وجودی جاری را در کرانه های ناپیدای هستی خویش می شنوم، وقتی پی آواز حقیقتی می دوم ، این همان اوست، وقتی در برابر نابکاری می ایستم وقتی می کوشم تن به ابتذال ندهم ، وقتی به بشریت مغموم فکر می کنم، وقتی از شادی کودکان سرشار می شوم، وقتی به عیادت بیماری می روم، من در چهره دیگری او را می جویم، من در جنبش خلایق او را می بینم، او همه دیگری است، بیرون از وصف من است ، نامتناهی است ، من در او سکونت می کنم، آرام می گیرم با او اوج می گیرم ، با او روان می شوم، با او عمل اجتماعی و کار وکنش می کنم...با او زنده ام وچون می میرم در او فانی می شوم وباقی می مانم ، قطره دریاست اگر بادریاست ...زمانی دیگربا الهیات سکوت حدیث نفس کرده بودم نمی دانم این پی دی اف را خوانده اید یا نه نقد کنید : http://farasatkhah.blogsky.com/1389/06/29/post-14/.....قربان شما تیر 97

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد