مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

محمد علی موحد

محمد علی موحد 

نخبگان و مسألۀ هویت

نخبگان و مسألۀ هویت 

سرمایه عظیم انسانی درست مدیریت نشود بحران می‌آفریند

در اینجا 

کد خبر 1764939

  1. صفحه اصلی
  2. اخبار سیاسی ایران
  3. احزاب و شخصیت‌ها

۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲ - ۱۴:۵۷

 «کنشگران مرزی» در بررسی کافه خبر /  خبرآنلاین با نظریه پرداز آن مقصود فراستخواه/زنان پردیس‌های دانشگاهی را تسخیر کردند/   سرمایه انسانی ابتدای انقلاب ۱۳ و الآن ۶۰ درصد است/   سرمایه عظیم انسانی درست مدیریت نشود بحران می‌آفریند

 زنان پردیس‌های دانشگاهی را تسخیر کردند/ سرمایه انسانی ابتدای انقلاب ۱۳ و الآن ۶۰ درصد است/سرمایه عظیم انسانی درست مدیریت نشود بحران می‌آفریند

فراستخواه در کافه خبر «خبرآنلاین» گفت: در دهه ۶۰ شاخص سرمایه انسانی ما ۱۳ درصد بود. الآن ۶۰ درصد شده است و به یک انباشت بزرگ و قابلیت‌های انسانی بالا رسیده است.  زنان ما پردیس‌های دانشگاهی را تسخیر کردند. زنانه شدن آموزش عالی در ایران و افزایش مشارکت دختران و زنان ایرانی در تحصیلات عالی را و  همچنین افزایش ارتباطات جامعه با جهان بیرون شگفت انگیز است.

حسام‌الدین اسلاملوهمزمان با کشاکش حوادث نیمه‌ی دوم سال گذشته، کتابی منتشر شد که تاملی دوباره بر مفهوم ایران و مسائل آن بود. کنش‌گران مرزی تالیف مقصود فراستخواه پژوهشگر و استاد دانشگاه، کتابی‌ست که تلاش دارد در قله‌ای رفیع‌تر از نظریات قبلی، موضوع توسعه ایران را تبیین، تعبیر و تفسیر کند«خبرآنلاین» به همین بهانه این جامعه‌شناس پیشکسوت را برای گفت‌وگوی بیشتر درباره نظریه کنش‌گران مرزی‌اش، به کافه‌خبرآنلاین دعوت کرد.


فراستخواه، نخستین تامل در مفهوم توسعه‌ و توسعه‌نیافتگی ایران را به نایب‌السلطنه‌ی فتحعلی‌شاه نسبت می‌دهد. آن شاهزاده‌ی حاکم بر شهر تاریخی تبریز که در دفاع از کیان ایران در برابر تهاجم روس، متوجه نکات ژرفی شد. این استاد جامعه‌شناس در این باره به خبرآنلاین می‌گوید: «از آن لحظه‌ی عباس میرزایی تاکنون دو سده است که ایرانیان در حال تکاپو برای توسعه هستند. توسعه پروژه‌ی ناتمام دویست ساله‌ی ماست
به گفته‌ی فراستخواه، ایرانیان ملتی هستند که دو صد سال است همزمان با ژاپن و ترکیه برای توسعه کوشیده‌اند اما تا به امروز نتوانسته‌اند به نسبت هزینه‌ای که داده‌اند و استعدادهایی که دارند به یک قرار و ثبات برسند. او موضوع را بیشتر می‌شکافد: «جامعه ایران با حافظه‌ی فرهنگی خوب، استعدادهای تمدنی و قابلیت‌های انسانی بسیار وسیعی که داشته در میان ملت‌های منطقه همزمان با آغاز کوشش‌های مشابه در ژاپن و ترکیه شروع کرده. در ایران تلاش‌های زیادی صورت گرفته. ایران ذخایر انسانی بالایی هم دارد. اما درویشی‌ست نشسته بر گنج! زیرا ایران با وجود تمام این داشته‌ها نتوانسته به نتیجه برسد.»

فراستخواه؛ دلایل این ناکامی در توسعه‌ی ایران را نیز توضیح می‌دهد: «به نظر می‌آید که بیشتر علتش ساختارهای متصلب ما بوده. همواره دستگاه دچار انسداد بوده و در یک سیکل معیوبی باعث به وجود آمدن رادیکالیزم و واکنش تند و رادیکال از سوی جامعه شده است.»


وی سپس در جست‌وجوی علت انسداد همواره دستگاه در ایران می‌گوید: «یک ورود به مساله همین است که چرا ما به نتایج مطلوب و به انباشت نرسیدیم. کاتوزیان جامعه کوتاه مدت را مطرح کرده. اینکه مدام نتیجه‌ها و دستاوردها از دست می‌رود و دوباره باید از نوع شروع کرد. اما چرا؟!»


این استاد دانشگاه سپس مسئله را از منظر نظریه کنش‌گران مرزی ارائه می‌دهد: «نگاه به این مساله در نظریه‌ی کنش‌گران مرزی مبتنی به این است که ما اول از دام نظریه عقب ماندگی خودمان را خلاص کنیم. منظورم همین باور رایج و قدیمی‌ست که اکثرا آن را آزموده نشده پذیرفته‌ایم. اینکه گمان کنیم ایران یک تقدیر عقب ماندگی دارد و تاریخ انحطاط در آن تکرار می‌شود و ایران تکرار مدام انحطاط است. این نظریه و پارادایم ریشه‌ در شرق‌شناسی دارد. اینکه جا افتاده ایرانی یک ملتی است که باید همیشه این طور بماند و استبداد فابریک ایرانی است و اساسا ایران نمی‌تواند پیشرفت کند. نمی‌تواند انباشت داشته باشد. نمی‌تواند توسعه برسد. من در حد درک و دانشم در نظریه کنشگر مرزی این مفروض نیازموده و آزموده نشده را که عقب‌ماندگی تقدیر ماست را کنار گذاشتم. چون فرضیه‌ای بوده که بدون راستی‌آزمایی باورش کرده‌ایم. به همین دلیل و سیطره پیدا کرده و امروز ما با این موضوع کنار آمده و پذیرفته‌ایم که عقب‌ماندگی جزو خصیصه‌ی تاریخی‌مان است.»

فراستخواه تاکید ویژه دارد که نظریه کنش‌گر مرزی از این مفروض بی‌دلیل برمی گردد و گریبان خود را از این رها می‌کند: «نظریه کنش‌گران مرزی از پارادایم فقدان به پارادایم امکان می‌آید. تغییر پارادایم بسیار مهم است
او اگرچه برخی مسائل مطرح شده در نظریه‌ی فقدان‌ها را می‌پذیرد: «ما خیلی چیزها را نداریم. مثلا نهادهای مستقر نداریم و ریشه‌اش هم برمی گردد به استبداد آسیایی و نظریه مونتسکیو.»


اما این استاد دانشگاه در توضیح پارادایم امکان نیز می‌افزاید: « به تعبیر خواجه عبدالله انصاری: همه از آخر می ترسند، عبدالله از اول می‌ترسد. ما اولمان خراب است و از اول باور کرده‌ایم نمی‌توانیم از پسش بربیاییم. اما در پاردایم امکان تاریخ بسته نیست. یک طرح ناتمام است. کنش‌گران مرزی توضیح داده که می‌شود حتا در لابه لای محدودیت‌ها، امکان‌هایی کشف کرد و خلق کرد و با این امکان‌ها، افق‌هایی برای جامعه‌ی ایران گشود. فهمید که ما مشکلمان از کجا بود؟»
فراستخواه سپس با توضیح دو مفهوم "عاملیت" و "ساختار" در جامعه‌شناسی و اینکه در کدام جوامع نقش یکی مهمتر از دیگری‌ست، مسئله را بیشتر واشکافی می‌کند: «در جوامع تثبیت یافته که ساختارها هوشمند هستند، عاملان تا حد زیادی اهمیت ندارند. ساختار فارغ از اینکه آدم‌هایی خیلی هوشمند و با ذخایر معرفتی خیلی در بطنش باشند، کار می‌کند چون هوش در سیستم درونی شده اما در جوامعی مثل جامعه‌ی ما که هنوز به این حد اشباع نشده و به رشد لازم نرسیده که ساختار هوشمندی لازم را داشته باشد و هوش در سیستم درونی نشده، اینجا عاملان تعیین کننده هستند. عاملان در اینجا به معنای ذهن‌های خلاق و انسان‌های با دانش و نوآوری که ایران را بشناسند و شرایط را بدانند.»


به گفته‌ی این جامعه‌شناس، عاملان یا کنش‌گران مرزی ایران یک پا در اجتماع دارند و یک پا در میان اهالی قدرت و: «خود را قطره‌چکانی به درون ساختاری که دچار انسداد شده می‌ریزانند
وی با توضیح اینکه ایرانی، جهان خودش و زیست خودش را داشته و چه بسا همین موجب کند شدن روند توسعه و جذب و پذیرش جهان مدرن شده، سپس از تنوع عاملیت در ایران می‌گوید: « مبنا را دویست سال گذشته بگیریم در ایران ظرفیت های نخبگی بالا بوده.کنش‌گری مرزی انواعی داشته، همیشه یک شکل نبوده و بسته به حافظه تمدنی و ذخایر فرهنگی و موقعیت منطقه‌ای تنوع داشته است.»


 زنان پردیس‌های دانشگاهی را تسخیر کردند/ سرمایه انسانی ابتدای انقلاب ۱۳ و الآن ۶۰ درصد است/سرمایه عظیم انسانی درست مدیریت نشود بحران می‌آفریند

این جامعه‌شناس ضمن درک کردن یاس‌ها و قبول همه‌ی مشکلات، به آینده ایران امیدوار است: «بخواهیم به جای دویست سال پیش، سال‌های اخیر را مبنای توسعه قرار بدهیم؛ در دهه ۶۰ شاخص سرمایه انسانی ما ۱۳ درصد بود. الان ۶۰ درصد شده. این میزان رشد در شاخص سرمایه انسانی و فکری، تحول بزرگی است که در متن جامعه ایران اتفاق افتاده. ایران به یک انباشت رسیده. به یک قابلیت‌های انسانی بالا رسیده. بله. حتما در کیفیت آموزش خیلی مشکلات داریم. ولی در مجموع جامعه دچار رشد شده. زنان ما پردیس‌های دانشگاهی را تسخیر کردند. زنانه شدن آموزش عالی در ایران را ببینید را ببینید. افزایش مشارکت دختران و زنان ایرانی در تحصیلات عالی را و افزایش ارتباطات جامعه با جهان بیرون را. شهرنشینی و سواد به سرعت بالا رفته است،  سیر خوبی که جامعه طی کرده و این پژوهشگر دانشگاه آن را مسیری بی‌بازگشت می‌داند: «ذخایر تمدنی ما قابلیت‌های وسیعی دارد. چگالی رشد بی بازگشت در مفهوم توسعه، ایران را رسیده. به جرم سنگین و بحرانی. خوب مدیریت شود بسیار نتیجه‌ها گرفته می‌شود. خوب مدیریت نشود بحرانی می‌شود.»

بحرانی از این جهت که: «این توده‌ی عظیم دیگر به ده سال قبل برنمی‌گردد اگرچه همزمان با این، سیستم رشد نکرده و با این جهان زیست همداستان نیست. سیستم نمی‌تواند با جامعه خود ارتباط بگیرد. زبانش را نمی‌داند. زیست جهان می‌خواهد جلو برود اما دستگاه قدرت هنوز تعلقاتی تاریخی، ایدئولوژیک دارد که نمی‌تواند حرکت کند و حمایت بکند و حتی از آن بهره ببرد در جهت توسعه.»

متن کامل این گفت و گو به زودی منتشر می‌شود. 

جنبش های اجتماعی برای تغییر قوانین

این روزها آقایان خیلی قانون قانون می­کنند،

اما قانون، در اصل برای حفظ حق وحقوق و آزادی­های شهروندان ورفاه اجتماعی است

نه ابزاری برای سلب ابتدایی ­ترین حقوق آنها.

چه بسیار قوانین در دنیا که ناعادلانه و تبعیض ­آمیز بودند

(مثل قانون بر ضدِّ سیاه­پوستان  و یا قوانین زن ­ستیز  ،

  قوانینِ نادیده گیرنده حقوق اقوام و   قوانین بی­ اعتنا به فرودستان و...)

جنبش­های بزرگ اجتماعی برضد این نوع قوانین به­ راه افتادند؛  بخشی موفق نیز شدند.

قانون خوب را از ساختارهای آزادمنشانه و پاسخگو و مشارکت پذیر انتظار داشته ­باشیم.

وقتی ساختارها دمکراتیک نیست، قوانین نیز ابزاری رسمی می شوند برایِ :

سلب حقوق و آزادی­های مردم، بی عدالتی، سرکوب، تبعیض و طرد اجتماعی.


 

بیانی مختصر از «نظریه کنشگر مرزی» (فایل صوتی)

مقصود فراستخواه : بیانی مختصر از «نظریه کنشگر مرزی»  (فایل صوتی)




در اینجا:

 

 

https://t.me/mfarasatkhah/1089

دیدار....

ما دانشجویان قدیم و جدید هرکدام قصه ای داریم با استادمان. دوست داشتیم یک روز کنارش جمع شویم و بگوییم و بشنویم و باهم لحظاتی فارغ شویم از روزمرگی ها... تنفس کنیم در خاطرات یادگیری و اخلاقمندی، لمس کنیم حظ باهم بودگی را و شاید شروعی باشد برای تجربه های جدید.


برای همه کسانی که تجربه خوشِ بودن کنار دکتر مقصود را تجربه کرده اند، آغوش گشوده ایم.

زمان: چهارشنبه
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲

 ساعت:
۱۶ تا ۱۹

مکان: مدرسه دارالفنون واقع در خیابان امام خمینی، خیابان ناصرخسرو، پلاک
۲۶۶

دسترسی با مترو و بی آرتی آسان است. امکان استفاده از پارکینگ مهیاست.

 

لحظه شمار دیدارتان...

یافتن ویا آفریدن امکان‌ها لابلای محدودیت‌ها

 

اندیشه پویا، ش 83، نوروز 1402 ، ص 117

کتاب کنشگران مرزی جزو ده کتاب منتخب سال 1401 در حوزۀ تاریخ ایران

 

از ایوان جامعه تا دیوان دولت

علی ملیحی

کنشگران مرزی؛ صد سال نخست از نسل شوشتری (۱۱۷۰ شمسی) تا نسل فروغی (۱۲۷۰ شمسی) / مقصود فراستخواه/ 1401/ نشر گام نو/ ۶۰۰ صفحه/ ۳۲۰ هزار تومان

فراتر از یک دهه است که مقصود فراستخواه جامعه‌شناس و پژوهشگر شناخته‌شده تلاش می‌کند نظریه‌ی «کنش‌گران مرزی» را به عنوان پاسخی به مسائل ایران عرضه کند. در یک تعریف خلاصه، کنشگر مرزی عاملی انسانی‌ست که می‌کوشد در فاصله‌ی میان محدودیت‌های ساختاری ایران، امکان‌هایی تازه کشف یا حتا خلق بکند. او بین «دیوان حکومت» و «ایوان جامعه» رفت‌وآمد می‌کند و در مرزهای میان دولت و جامعه در تردد است. فراستخواه معتقد است که مفهوم کنش‌گران مرزی، از درگیری ذهنی او با «گره‌های فروبسته‌ی توسعه» برآمده است. به روایت او در ایرانِ ما با افزایش شکاف میان ملت و دولت، در شرایط انسداد که پنجره‌های گفت‌وگو بسته می‌شوند، دیوارهای بی‌اعتمادی بلندتر و حوزه‌های مدنی ضعیف‌تر می‌شوند، به‌رغم اینکه ناامیدی بر ذهن‌ها سنگین می‌شود اما جامعه‌ی ایرانی از نفس نمی‌افتد. قابلیت‌های تمدنی و فرهنگی موجب می‌شود که بازیگران جامعه، صورت‌های متفاوتی از کنش‌گری را پیش بگیرند و یکی از همین صور متفاوت، کنشگری مرزی‌ست. آن‌هایی که یک پا در حکومت و پای دیگری در جامعه دارند و با ایجاد فضاهای واسط و گشودن ظرفیت‌هایی برای گفت‌وگو جامعه را توانمند می‌سازند. عاملانی که در میان «مقتضیات قدرت» و «حقوق مدنیت» یا میان «دین» و «عرف» و در یک کلام در یک منطقه‌ی خاکستری میان دولت و ملت به کنشگری می‌پردازند. حاصل تلاش‌های او در کتاب کنشگران مرزی شرح و بسط داده شده و جلد نخست آن که به طرح مبانی نظری و روایت تاریخی کارنامه‌ی کنشگران مرزیِ پیش از دوره‌ی قاجار تا پایان این دوره است، حالا منتشر شده و جلد دوم که به کارنامه‌ی کنشگران مرزی در دوران پهلوی می‌پردازد در آینده منتشر خواهد شد.

اما چرا کتاب کنش‌گران مرزی از مهم‌ترین کتاب‌های تاریخ منتشرشده در سال ۱۴۰۱ است و تلاش فراستخواه برای بازخوانی تجربه‌ی کنشگران مرزی در تاریخ ما، چه اهمیتی برای ایرانِ امروز ما دارد؟ فراستخواه در مقدمه‌ی کتابش به سراغ والتر بنیامین رفته و از قول او می‌نویسد: «تاریخ همان جستجوی آرزوهای فروخورده‌ی پیشینیان است. تاریخ در حقیقت روایت نوادگان از شکست نیاکان است. فاتحان البته همواره کلکسیونی از تاریخ درست می‌کنند اما شکست‌خوردگان نیز به نوبه‌ی خود می‌توانند آن‌را وارونه بخوانند و دوباره بخوانند.» فراستخواه به ما تذکر می‌دهد که بنیامین این را در فرودستان می‌دید اما در ایران نه تنها فرودستان بلکه صدراعظم‌هایی چون امیرکبیر و مشاورانی محتشم چون مستشارالدوله نیز خفه شدند. فراستخواه با اشاره به فهرستی طولانی از کنشگران مرزی که در دو قرن گذشته با آرزوی توسعه‌ی ایران تکاپو کرده‌اند اما در نهایت بازنده شده‌اند، نتیجه می‌گیرد که می‌توان «تاریخ را چنان خواند که آرزوهای برنیامده‌ی مردگان به صدا در بیایند».

بر اساس آنچه تاکنون از مفهوم کنش‌گران مرزی، عمومی شده، ذهن ما بیشتر به سوی کارنامه‌ی روشنفکرـ‌دولتمردان پهلوی می‌رود. اما در کتاب با نمونه‌های جدیدی از کنشگران مرزی نیز آشنا می‌شویم. تیپ‌های متنوعی که شاهزادگان و درباریان و بازرگانان را نیز شامل می‌شود. مثلاً فراستخواه معتقد است عباس‌میرزا ولیعهد قدرتمند و کاردان فتحعلی‌شاه نیز کنشگر مرزی بود، چراکه شاهزاده‌ی قاجار بعد از تجربه‌ی شکست از روسیه با یکی از نخستین لحظه‌های عمل‌کرد مرزی در عهد قاجار روبرو شد و در آن لحظه، به الگوی «ترقی» به عنوان راه‌حل تازه جهت حل مشکل حکمروایی‌اش رسید. در لیست کنشگران مرزی دوره‌‌ی قاجار نام صدراعظم‌هایی چون میرزاتقی خان امیرکبیر و میرزا حسین خان سپهسالار نیز دیده می‌شود. اولی با الگوی نظم از بالا، سیاست نوسازی آمرانه را پیش گرفت، و دومی نیز که به گمان فراستخواه صدراعظم رئالیست و پراگماتیست ناصرالدین شاه بود، توانست فضاهای مرزی جدیدی را میان دولت و جامعه بیافریند. او به روایت فراستخواه، حدود اختیارات دولت را روشن کرد، مراودات جهانی را افزایش داد، از ترویج دانش در مطبوعات پشتیبانی نمود و با ایده‌ی دارالشورای دولتی و مجلس مصلحت‌خانه‌ی عامه، ظرفیت مهم «نمایندگی» را اگرچه به شکل ابتدایی در فضای مرزی میان دولت و جامعه طرح کرد.

نمونه‌ی دیگری از کنش‌گران مرزی که در نظریه‌ی فراستخواه به توانمندی برای تحول در ایران خدمت کرده‌‌اند، بازرگانان هستند. کسانی که از مسیر تجارت به افق تجدد رسیدند. مانند عبداللطیف شوشتری نویسنده‌ی رساله‌ی تحفه‌العالم (۱۱۷۰ شمسی)، که جزو نسل نخست تاجران ایرانی در هند بود و در مرز دولت و جامعه تردد داشت و واژه‌های کلیدی رساله‌ی او همچون «رأی و هوش»، «روزنامه»، «تدبیر بدن»، «تدبیر معیشت»، «بیمه» و «چاپ» تصویری از امر مدرن در ذهن یک ایرانی را ردیابی‌ می‌کند. یا مورد مشهورتر حاجی امین‌الضرب که از ربع قرن قبل از انقلاب مشروطه، با برپایی مجلس وکلای تجار در تهران و در جنبش تنباکو تمرین‌هایی برای بقا کرده بود و در انقلاب مشروطه به عنصری تأثیرگذار و پلی ارتباطی میان جامعه و دولت بدل شد. بازخوانی انقلاب مشروطه و زمینه‌های آن با شابلون نقش کنشگران مرزی، از بخش‌های خواندنی کتاب است. در این انقلاب اگرچه کنشگران مرزی در پنج نیروی اجتماعی متنوع ( بازرگانان، فقها، روزنامه‌نگاران، کارگزاران دولتی و اقلیت‌ها) می‌کوشیدند، نهضت، زمانی به پیروزی رسید که کارگزاران مشروطه‌خواه در دولت و دربار قاجار قوی‌تر شدند، صدای جامعه را تا عمق دیوان و دولت پیش بردند و ایده‌های اجرایی برای تغییر دادند. نمونه‌ی این کنشگران مرزی، احتشام‌السلطنه، مشیرالدوله پیرنیا و فروغی‌ها بودند که علاوه بر فعالیت‌های که داشتند، با ایجاد نهادهایی چون مدرسه‌ی علوم سیاسی تلاش کردند نسل کنش‌گران مرزی از جنس خودشان را تکثیر کنند.

سال ۱۳۹۸، پس از حوادث دردناک آبان‌ماه محسن رنانی در اندیشهی‌‌پویا مطلبی نوشت با عنوان «در انتظار افق‌گشایی؛ حوادث آبان را چگونه باید دید و چگونه می‌توان از آن عبور کرد و به یک فرصت تبدیلش کرد». حرف رنانی این بود که در چنین شرایطی که گویی همه‌ی افق‌ها بسته است، کنشگران مرزی که هم نزد جامعه و هم نزد حاکمان دارای اعتبار و اقبال هستند، می‌توانند با به چالش کشیدن سیاست‌های موجود، گزینه‌های پیشنهادی خود را به تصمیم‌گیرندگان ابلاغ کنند. کنشگرانی که از حوزه‌های مختلفی چون کارگزاران سابق دولتی، دانشگاهیان و فعالان کسب‌وکار و تجارت هستند و می‌توانند گزینه‌های جدیدی برای به کارگیری قدرت با هدف حل مشکلات اجتماعی پیشنهاد دهند. حرف درستی که امروز نیز راهگشاست و اهمیت کنشگران مرزی و مطالعه‌‌ی آن را دوچندان کرده است.

 

بحران دین در ایران و مسؤولیت «روشنفکر دینی »

بحران دین در ایران و مسؤولیت «روشنفکر دینی »

انجمن اسلامی مهندسین

چهارشنبه 13 اردیبهشت 1402

ساعت پنج ونیم عصر


در زمانه‌ای که با ما سر به مهر نیست، زمان‌ها و مکان‌های موازی متعلق به خودمان را خلق می کنیم


زیستن در زمانه دشوار به روایت مقصود فراستخواه


خلق جهانی موازی


محسن آزموده

صفحه اندیشه روزنامه اعتماد  نهم اردیبهشت 1402 

 اینجا




زندگی سخت شده. این حرف را تقریبا از همه می‌شنویم. شرایط اقتصادی و اجتماعی ناگوار است، شکاف فقیر و غنی روز به روز بیشتر می‌شود، زیست بوم رو به اضمحلال است، سایه جنگ بر سر اکثر ابنای بشر سنگینی می‌کند، آزادی‌های فردی و امنیت اجتماعی از همه سو تهدید می‌شود و خلاصه اوضاع قمر در عقرب است. در چنین وضعیتی برای زنده ماندن و زیستن چه باید کرد؟ چه می‌توان کرد؟ مقصود فراستخواه، جامعه‌شناس ایرانی پنجشنبه هفتم اردیبهشت 1402 در مدرسه تردید، درباره زندگی در زمانه دشوار سخنرانی کرد و کوشید ضمن تشریح وضعیت، پاسخی برای این پرسش بیابد. آنچه می‌خوانید گزارشی از صحبت‌های اوست.

رنج‌ها بخش بزرگی از جهان ما هستند. اخیرا گزارش‌ها و مطالعاتی دیدم که جانداران که به جای خود گویا گیاهان از رفتارهای خشن رنج می‌برند. دست‌کم حیوانات را که به عیان می‌بینیم، رنج اسبی اشک مشهور نیچه را در آورد. رنج مردمان هم که یکی، دو تا نیست، رنج محکومین به زندگی، محنت‌های عظیم بشریت مغموم. تصور من این است که این جهان اصلا جهان خوبی برای زیستن نشده است، نه برای آدمیان و نه برای مرغان و ماهیان و حتی برای چشمه‌ها و تالاب‌ها، مادر زمین، سیاره‌ای که نوع نادر نسبتا منظمی است در جهانی بی‌نظم و در آن امکان زندگی فراهم شده است، اما شرایط به گونه‌ای رقم خورده که جهان خوبی برای زیستن نشده است. برای مثال طبق گزارش 2022 شاخص جهانی گرسنگی (global hungry index) بیش از 50درصد جمعیت جهان درگیر بی‌غذایی و گرسنگی مفرط محض هستند، 30درصد بقیه جهان هم از حیث تامین غذایی در وضعیت هشداردهنده جدی به‌سر می‌برند. تنها حداکثر 20درصد جهان هستند که فعلا و تا اطلاع ثانوی درگیر گرسنگی و بی‌غذایی نیستند. یا شاخص فلاکت (misery index) که برمبنای تورم، فقر و بیکاری اندازه‌گیری می‌شود، مشکل بخش بزرگی از جهان است. برخی کشورها مثل ونزوئلا، زیمبابوه، سودان، سوریه، نیجریه و یمن براساس این شاخص وضعیت فلاکت‌باری دارند. متاسفانه ایران هم در عداد ده کشور با بالاترین میزان فلاکت است. بنابراین در صحبت از زمانه دشوار، به برخی سویه‌های ملموس آن اشاره دارم. 
برمبنای شمارش رسمی نهادهایی مثل کمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان جهان، می‌بینیم که 100 میلیون نفر در جهان در گریز از جنگ و خشونت، بی‌جا و آواره هستند، در کشورهایی چون اتیوپی، بورکینافاسو، میانمار، نیجریه، سوریه، افغانستان، سودان، کنگو و اخیرا اوکراین. اینها مردمانی هستند که جان شیرین دارند، آبرومند هستند و مثل همه لایق کرامت و شرافت و زندگی ارزشمند هستند، اما الان در کوه و بیابان و اقیانوس‌ها و دریاها، خسته و سرگردان رها شده‌اند. بر این رنج‌های بشری، رنج‌های حیوانات و سایر محنت‌ها را اضافه کنید.
 مشکل وقتی بیشتر خودش را نشان می‌دهد که ما در دنیای جهانی شده به‌سر می‌بریم، در جهانی رسانه‌ای شده و عالمی غرق در اطلاعات یا به تعبیر گی دوبور، در جامعه نمایش، در دنیای بازنمایی (representation) که مدام اطلاعات در همه جا به گردش در می‌آید و همه جا رسانه‌ای شده و خاصیت بال پروانه‌ای پدید آمده است. در نتیجه رنج‌ها، در مقیاسی بزرگ‌تر و گسترده‌تر و سریع‌تر و برجسته‌تر و مشاهده‌پذیرتر خودشان را به همه نشان می‌دهند. یعنی در دنیای امروز، هم رنج هست و هم احساس رنج بیشتر می‌شود و حس مسموم رنج شدت بیشتری پیدا کرده است. این احساس رنج یا رنج ذهنی (subjective) گاه از رنج عینی دردناک‌تر است. حس نابرابری و رنج و دشواری گاه جانکاه‌تر است. مردمان هر روز صبح و شام، در آینه‌ای محدب سیمای در‌هم ریخته نگون‌بختی از خودشان را می‌بینند. آینه در این عالم زیاد شده و انسان‌ها مدام چهره‌ای محنت‌زده از خودشان را می‌بینند. 
شاخصی به نام «لگاتوم» (Legatum Prosperity Index) وجود دارد که به معنای شاخص کامیابی ملت‌هاست. در این شاخص یک نهاد غیرانتفاعی بین‌المللی با استفاده از دوازده معیار به اندازه‌گیری و بررسی و پی‌جویی و مقایسه موفقیت و کامیابی ملت‌ها می‌پردازد. با مراجعه به اطلاعات 2022 این شاخص در مورد ایران، می‌بینیم که ایران از 167 کشور از نظر کامیابی در رتبه 123 قرار دارد. رتبه خوبی نیست، اما همین ایران در آموزش 75 و در سلامت 61 است. این یعنی ایران کشوری با مردم آموزش‌دیده است، با سرمایه انسانی که در دهه 1360، میزان تحصیلکردگی در آن 13درصد بود و حالا 60درصد شده است. یعنی روز به روز میزان تحصیلات، سواد، شهرنشینی و ارتباطات مردم ایران بیشتر می‌شود و امید به زندگی هم بیشتر می‌شود. اما همین مردم که در شاخص سلامت 61 هستند، وقتی به شاخص حکمرانی می‌رسد، رتبه‌شان 145 می‌شود، وقتی به شرایط کسب و کار می‌رسد، رتبه‌شان از 167 کشور، 152 می‌شود. در محیط‌زیست رتبه ایران 156 و در آزادی‌های شخصی رتبه ایران 165 است.  صرف‌نظر از اینکه چقدر در این داده‌ها و آمارها چون و چرا کنیم، سخن من این است که ایرانیان ملتی شده‌اند که به‌رغم قفل و بست‌ها، عمر و تحصیلات و اطلاعات و ارتباطات‌شان بیشتر شده است. این دنیا و زیست جهان ایرانی است، اما در همین دنیا، به علت سواد و اطلاعات بیشتر، بدبختی‌ها بیشتر به چشم می‌آید، به همین دلیل است که نظام عواطف در ایران وضعیت خوبی ندارد. موسسه نظرسنجی گالوپ در زمینه احساسات و عواطف جهانی، از جمله به این می‌پردازد که در کدام کشورها تجربه هیجانی منفی در 24 ساعت از شبانه‌روز داشتند. کشورهای اول در این زمینه چاد و نیجریه و سیرالئون و عراق هستند و متاسفانه ایران هم جزو اولین کشورهاست. نظام عاطفی اجتماع امروزی ایران در هم شکسته است. احساسات مشکل‌دار شده است.
 اسفناک‌تر اینکه بخش اعظم رنج‌های ما در این زمانه، رنج‌های نالازم است. رنج نالازم یعنی ما می‌توانیم بدون این همه رنج زندگی کنیم. رنج‌های کنونی ما سنگین و نالازم است. در نتیجه واقعا کمر انبوهی خلایق این محنت‌های نالازم می‌شکند. مثلا دشواری‌های رفاهی یا فقدان بخت‌های اولیه برای همه یا دشواری‌های نابرابر جنسی تا حد رفتن دختران به ورزشگاه برای تماشای یک مسابقه فوتبال یا دشواری حضور آزاد و فعال در رقابت‌ها. اینکه گروه‌ها با دیدگاه‌های مختلف احساس کنند می‌توانند در صندوق انتخابات سهم داشته باشند و رای بدهند و رای داشته باشند و خودشان را بیازمایند. یا دشواری‌های مربوط به ناامنی و دشواری‌های فجایع طبیعی و زیست بومی. دشواری‌های فرسایش سرمایه اجتماعی (social capital) و همبستگی، اعتماد، اخلاق اجتماعی. این نتیجه در هم شکستگی نهادی جامعه و مشکلات سیستمی آن است که اعتماد و همبستگی را این‌قدر مخدوش کرده است، به خصوص در جامعه‌ای که به لحاظ سنت‌های اجتماعی در آن اعتمادهای رودرو 
و شواهد زیادی از همبستگی‌ها در سطح محله‌ها و اجتماع ایرانی وجود داشته است. برای چنین جامعه‌ای این مقدار فرسایش اجتماعی دشوار است. به اینها باید دشواری‌های روحی از حیث آسایش فکری و روانی و بحران معنا را اضافه کرد تا دشواری‌های وجودی و عسرت اگزیستانس که بشر با سختی‌های وجودی هم درگیر است، پس حقیقتا زمانه دشواری است. حتی در جوامعی که به جهاتی موفق‌اند و شاخص‌های بالایی از حیث کمیابی‌های دنیا مثل رفاه اجتماعی (social welfare) و آزادی‌ها و حق و حقوق بشری دارند، در همین جوامع هم باز شاهدیم که گروه‌های قابل‌توجهی با رنج‌های عمیق اگزیستانسیال دست به گریبان هستند و اضطراب‌های وجودی در میان آنها بیشتر محسوس است. رجوع به متفکران اگزیستانسیالیست مثل یالوم بیشتر شده، زیرا مردمان با اضطراب وجودی دست به گریبان هستند، حس تنهایی، بحران معنا، مساله پوچی و... نتیجه بخشی از تغییرات اجتماعی است و تاریخ‌مندی انسان و بشریت به جایی رسیده که بدبختی‌های دیگری سر بر آورده است. 
بنابراین در جهانی زندگی می‌کنیم که از یک‌سو مردمانی انبوه در شرایط فقر و استبداد هستند، از نداشتن رفاه و آزادی رنج می‌برند و مردمانی اندک که استثنائا از شرایط آسایش و حقوق و آزادی‌ها تا حدی بهره‌مند هستند، با حس ملال دست به گریبان هستند. به تعبیر اسپانویل با دو تایی سرگیجه‌آور روبه‌رو هستیم، یا از نداشتن رنج می‌بریم یا با داشتن دچار ملال هستیم. به هر حال آن بار سبکی تحمل‌ناپذیر بودن را با خودمان می‌کشیم. پس زمانه دشوار است و دشواری زمانه یک امر جدی است و مساله، بنابراین با یک مساله درگیر هستیم.
بخشی از دشواری به علت ناکارآمدی دولت‌هایی است که باید به جامعه خدمت کنند و به آنها سرویس بدهند، اما نمی‌توانند یا نمی‌کنند و در نتیجه ملت‌ها می‌خواهند از شر این دولت‌ها خلاص شوند. همچنین ملت‌ها می‌خواهند از شر نظام هژمونی‌های جهانی خلاص شوند. همچنین کارگران می‌خواهند از شر کارفرمایان خلاص شوند، زیرا شرایط کار و وضعیت توزیع و بازتوزیع ثروت به گونه‌ای است که کارگران با ابزار کارشان بیگانه می‌شوند و می‌خواهند از شر این کارفرما رهایی پیدا کنند. این یک دشواری است. یا دشواری اینکه کشورها می‌خواهند از شر مهاجمان خلاص شوند. خود این یک سیکل معیوبی ایجاد می‌کند. یا طبیعت می‌خواهد از شر تکنولوژی نجات پیدا کند یا خود ما می‌خواهیم از شر بلایای طبیعی مثل زلزله، سونامی، کووید 19 و... نجات پیدا کنیم. یا درحالی که زن و مرد بخشی از چرخه زندگی هستند، اما به دلیل روندهای معیوب حالا زن‌ها می‌خواهند از شر مردان خلاص شوند و مردمانی که می‌خواهند زندگی کنند، باید از شر انواع شعله‌های خشم و خشونت و افراط مثل داعش و القاعده و طالبان و اقسام نسخ طالبانی‌گری و ایدئولوژی‌های ستیزه‌جو خودشان را خلاص کنند. مثلا ایزدی‌ها باید از شر این خوشه‌های خشمی که به ناگهان فوران می‌کند، خلاص پیدا کنند. 
نسلی باید از شر نسل‌های قبلی خلاص شود. عجیب است که ما امروز در زندگی روزمره می‌بینیم گاهی یک نسل می‌خواهد از نسل‌های قبلی رها شود. برای مثال فیلم برادران لیلا را بیشتر ما دیده‌ایم. بنابراین می‌بینیم که چقدر باید سعی می‌کردیم از شر همدیگر خلاص شویم. 
مشکل این است که همه اینها موقوف به این است که از شر خودمان هم خلاص شویم. مساله ما این نیست که فقط از شر همدیگر خلاص شویم، بلکه همه اینها موقوف به این است که از شر خودمان و شرارت کمین کرده در باورهای نیازموده خودمان خلاص شویم. در ایران شرارتی که باورهای نیازموده نابالغی ما ایجاد کرده، معضل کمی نیست. بخش مهمی از داستان است. شرارتی که در باورها، عقاید، اوهام و ایدئولوژی‌ها و در خوی و خیم ما هست، بسیار مهم و خطرناک است. ما زمانی که می‌خواهیم از شرارت نهفته در یکدیگر رهایی یابیم، کمتر توجه می‌کنیم که باید از شرارت نهفته در خودمان رها شویم و باید مردمی فرهیخته (educated) شویم. باید خودمان برای خودمان فکری کنیم. منظور شرارت‌های امکانی است که در امکان‌ها خودش را نشان می‌دهد. 
بنابراین شرارتی نهفته در خودمان هم هست. به تعبیر مولانا ما در این انبار گندم می‌کنیم/ گندم جمع آمده گم می‌کنیم// می‌نیاندیشیم آخر ما به هوش/ کاین خلل در گندم هست از مکر موش// موش تا انبار ما حفره زده ست/ از فنش انبار ما ویران شده ست// اول این جان دفع شر موش کن/ وانگهان در جمع گندم جوش کن. در صورت‌بندی مولانایی این حقیقت نهفته است که مساله ما فقط شر و شرارت‌های بیرونی نیست. در یک مقیاس سیستمی، این شرارت‌های بیرونی با شرارت‌های کمین کرده در ذهن و خون و خیم ما و در باورهای نیازموده و نابالغ ما وجود دارد و از همدیگر تغذیه می‌کنند و یکدیگر را بازتولید می‌کنند. 
برای زیستن در زمانه دشوار پاسخ‌های مختلفی می‌توان داد و روی آوردهای مختلفی می‌توان داشت. از نظر من این روی آوردها را می‌توان به دو دسته بزرگ تقسیم کرد: 1. رئالیزم ناظر، 2. رئالیسم عامل.
رئالیزم ناظر نوعی واقع‌گرایی که ناظر این جهان است و می‌خواهد آن را شناسایی کند. این رئالیزم سرد و سنگین است، زیرا سبکی تحمل‌ناپذیر این عالم هیچ و پوچ را احساس می‌کند. به تعبیر سایه «بادبان شکسته زورق به گل نشسته‌ای است زندگی/ در این خراب ریخته که رنگ عافیت از او گریخته/ به بن رسیده راه بسته ایست زندگی...» این رئالیزم مهیب است و بار سنگین آگاهی است. در مقایسه با آن رئالیزم عاملانه (agential realism) قرار می‌گیرد. به نظر من رئالیزم عاملانه، یک رئالیزم گرم و خلاق و فعال (active) است. کسانی مثل کارن باراد، استاد مطالعات زنان در دانشگاه کالیفرنیا از این رئالیزم عاملانه بحث کرده‌اند. 
در کتاب «کنشگران مرزی» بخش مفصلی را به رئالیزم عاملانه اختصاص دادم. رئالیزم عاملانه در مواجهه با زمانه دشوار، می‌گوید جهان هست و امر رئال هست، اما بخشی از این جهان ما هستیم و ذهن ما و مواجهه ما با جهانی که درصدد توصیف و توضیح و تحلیل آن هستیم یا می‌کوشیم تغییرش دهیم. ما و صور خیال ما بخشی جدایی‌ناپذیر از این جهان واقع است. مولانا در فیه مافیه می‌گوید: «آدمی را خیال هر چیز با آن چیز می‌برد، خیال باغ به باغ می‌برد و خیال دکان به دکان. مجنون را خیال لیلی قوت می‌داد.» خیال و صور خیال ما بسیار اهمیت دارد، درحالی که متاسفانه در آموزش و پرورش با محفوظات کثیر و خرده‌نگر و کمیتی اول چیزی که از بچه‌ها ستانده می‌شود، خیال آنهاست. ما اجازه پرورش احساسات و تخیلات بچه‌ها را نمی‌دهیم درحالی که ایده و خیال و معناها و مکاشفات ما بخشی از جهان هستند. ما با همین مکاشفات می‌توانیم در دل محدودیت‌ها، گشایشی از دل دشواری‌ها فراهم آوریم. کار جهان رئال، فروبستگی است، اما به تعبیر حافظ: چو غنچه گرچه فروبستگی ست کار جهان/ تو هم چو باد بهاری گره‌گشا می‌باش. 
این به معنای نوعی اراده‌گرایی و ایدئالیسم محض و آرمانگرایی و ذهنیت انتزاعی بی‌ارتباط با امر انضمامی و اکنون و اینجا نیست، بلکه صورتی از رئالیزم است که می‌توان آن را رئالیزم عاملانه خواند. شاملو می‌گوید: رقصان می‌گذرم از آستانه اجبار/ تا شریطه خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خویش معنا دهم/ انسان‌زاده شدن تجسد وظیفه بود/ توان دیدن و گفتن/انسان دشواری وظیفه است/ فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه/ اما یگانه بود و هیچ کم نداشت... بنابراین جهان طرح ناتمامی است که مدام توسط ما ویراسته و باز می‌شود. این را می‌توان هرمنوتیک رنج خواند. ویلیام جیمز در صدر قرن بیستم گفت: سفر پیدایش تمام نشده، همچنان جهان ما در پیدایش است. ما در نوع پیدایش و پدیدآیی این جهان و ظهورات این عالم می‌توانیم مشارکت کنیم و اشتراک داشته باشیم. مساهمت (contribution) ما در این عالم این است که در پیدایش آن می‌توانیم شرکت کنیم و آن را تفسیر کنیم. 
شاید به همیت علت فیلسوفانی چاره کار بودن در این عالم را در بسط عقلانی دیدند. صورت‌بندی‌های مختلفی که از عقل و آگاهی و لوگوس و... شده در همین راستاست. گویا این جهان طرح ناتمامی است که باید با خردورزی و آگاهی و حکمت آن را تکمیل کرد. رنج‌ها مصیبت بزرگی است، اما مصیبت بزرگ‌تر فروبستگی ذهن انسان‌هاست. وقتی ذهن انسان فرتوت است، نمی‌تواند با رنج‌ها مواجهه خلاقی داشته باشد. اگر خردمندی باشد، می‌توان از بی‌خردی زمانه کاست و عنصر خرد را کاشت. وضع ما نسبت به این جهان باید دگرگون شود. یکی از این بی‌خردی‌ها، خطای نقطه‌نظر (point of view) است. رنج‌ها هستند، اما مهم است از کدام زاویه به آنها نگاه می‌کنیم. توسعه عقلانیت و حکمت و فرزانگی کمک می‌کند فاصله شناختی و عاطفی خوبی با رنج‌ها داشته باشیم. وقتی فاصله‌مان را با رنج‌ها تنظیم می‌کنیم و آنها را تماشا می‌کنیم، صرفا لحظه حال را نمی‌بینیم و لحظه‌های بعدی را هم می‌بینیم که می‌شود رنج‌ها را تقلیل داد. وقتی با رنج‌ها فاصله می‌گیریم، زمان‌مندی امور را می‌فهمیم. ما معبر زمان نیستیم، مصدر زمانیم. 
خطای ذهنی دیگر، خطای نامگذاری است. نامی که برای امور عالم می‌نهیم، بخش بزرگی از آن می‌شود. ردپای آن را هم در نومینالیسم (اصالت اسم) می‌بینیم، هم در سخن «علم آدم اسماء کلها» و هم در متفکرانی مثل لاکمان و برگر می‌بینیم. ایشان معتقدند واقعیت از طریق زبان ساخته می‌شود. درنتیجه نامگذاری مهم است و وقتی نامگذاری درستی می‌کنیم، بخشی از دشواری‌های زمانه تغییر می‌کند. همچنین است خطای مقایسه که یک خطای ذهنی است. بسیاری اوقات از مقایسه رنج خود با بی‌رنجی دیگران می‌رنجیم. زمانی خودانگاره ما ایراد دارد و باید در مواجهه با رنج‌ها، خطاهای خودمان را رفع کنیم. بنابراین خطاهای ذهنی در شدت رنجی که بر ما تحمیل می‌شود، اهمیت دارند. 
خردمندی و توسعه عقلانی برای زیستن در زمانه دشوار و فهم بهتر آن و کاستن از مقیاس محنت‌های این عالم، راهبردی از زندگی است. البته هوشیاری تا مرزهای فرزانگی وسعت دارد، هم در سویه آگاهی و هم احساس. چنان‌که داماسیو می‌گوید، مغز صرفا جنبه شناختی (cognitive) ندارد، بلکه جنبه احساسی (emotional) هم دارد. مواجهه حکیمانه با دشواری‌ها و رنج‌های زمانه به ما امکان آرامش فعال می‌دهد. یک راه آن خلق جهان‌ها و زمان‌های موازی است. در چنین وضع بی‌خردی که ما را در افسون مستعمرگی خودش می‌خواهد، ما نیازمند مکان و فضایی برای خودمان هستیم. احساس بی‌در کجایی (out of place) داریم، درحالی که موجوداتی فضامند و زمان‌مند هستیم. بدون فضا و زمانی که متعلق به خودمان باشد، زیر پای هستی ما خالی می‌شود. براساس تجربیات و مطالعات معتقدم در زمانه‌ای که با ما بیگانه هست، زمان‌ها و مکان‌های موازی متعلق به خودمان خلق کنیم که با آنها ارتباط اگزیستانس و حکیمانه داریم. تکه‌هایی از این زمانه را از آن خودمان کنیم. مثلا ما در همین مدرسه تردید، مکان و زمان سومی متعلق به خودمان خلق کرده‌ایم که در آن با هم ارتباط هوشیارانه داریم. خانواده و حلقه دوستان و نهادهای مدنی و تعلیم و تربیتی و محلی هم چنین فضاهایی هستند. این مکان‌ها کمک می‌کند ما روایتی از آن خود داشته باشیم و ابژه این زمانه دشوار نباشیم و داستانی برای خودمان داشته باشیم.  هانا آرنت سطح جانداری (zoo) و عمق زندگینامه‌ای (bios) را متمایز می‌کند. در سطح جانداری زمانه دشوار کمر ما را می‌شکند، اما در سطح زندگینامه‌ای، طرحی از زندگی می‌افکنیم و اهدافی برای خودمان تعیین می‌کنیم. خاطره و روایت ما را زنده می‌کند و رویا به ما جرات می‌دهد. بنابراین زیستن در زمانه دشوار به معنای اسپینوزایی نیاز به فعالیت شخصی دارد. یعنی وقتی اهداف حکیمانه و خردمندانه، توام با فرزانگی و اندیشیدن تعریف می‌کنیم و فعالیت می‌کنیم. فعالیت نفس برای بودن بهتر در زمانه دشوار و زیستن موثرتر و رضایتبخش‌تر.

 

 پی دی اف گزارش محسن آزموده در روزنامه اعتماد، صفحه اندیشه

 

فایل صوتی سخنرانی در مدرسه تردید : زیستن در زمانه دشوار

 زیستن در زمانه  دشوار

فایل صوتی  سخنرانی مقصود فراستخواه

در مدرسه تردید 

هفتم اردیبهشت 1402

در  کانال تلگرامی مقصود فراستخواه

https://t.me/mfarasatkhah/1084


نیز در اینجا:

https://t.me/tardidschool/220?single