گفتگوی دکتر فرزاد نعمتی با مقصود فراستخواه
دربارۀ کتاب تازه منتشر شدۀ کنشگران مرزی
هم میهن، شماره 182، ششم اسفند 1401 ، صفحه فرهنگ.
اینجا:
https://hammihanonline.ir/news/culture/knsh-mrzy-yky-az-ll-payan-nyaftn-ayran-ast
خبرنگار گروه فرهنگ
گفتوگو با مقصود فراستخواه درباره کتاب اخیرش که به کارکرد نخبگان ایستاده در مرز دولت و جامعه میپردازد
مقصود فراستخواه از مبرزترین و خلاقترین پژوهشگران حوزه علوم انسانی است و انتشار هر اثر یا طرح بحثی از او، موجی از تأملات را در میدان دانش در ایران پدید میآورد. او که دهههاست صبورانه و با دقتی کمنظیر در تکاپوی توصیف و تحلیل جامعه ایرانی است، اینک و 15سال پس از طرح موضوع «کنشگر مرزی» در سال 1386، جلد نخست این اثر را که به دوره قاجار تا آغاز دوره پهلوی (از عبداللطیف شوشتری تا محمدعلی فروغی) اختصاص دارد، تقدیم خوانندگان کرده است. به مناسبت انتشار این اثر ارزشمند با او در روزی برفی درباره محورهای عمده این کتاب و پرسشهایی دیگر در این زمینه به گفتوگو نشستیم.
با این اصرار بر زیروروکردن دوبارۀ جامعه؛ آیا تحلیل هزینه–نتیجه برای ملت هم شده؟
ایده کنشگران مرزی بر چه دلالت دارد و وقتی از مرز سخن به میان میآید مراد از مرز چیست و این کنشگران در چه نسبتی با این مرزها رفتار میکنند؟
«کنشگری مرزی» بر مبنای شواهد جزئینگر انواع عاملیتهای عاملان اجتماعی طی تاریخ ایران بهویژه تاریخ معاصر 200 سال اخیر بهصورت استقرایی پرورانده شده است. در جامعهشناسی بحث دوگانه ساختار و عاملیت شهرت فراوانی دارد و در این مناظره بر سر تقدم هر یک از اینها بحثهای فراوانی شده است. کسانی چون آنتونی گیدنز و پیر بوردیو این دو را با یکدیگر ترکیب کردهاند. بر حسب هر جامعهای اما اگر بخواهد این ترکیب مورد استفاده قرار گیرد، باید به نکاتی انضمامیتر دقت کرد. برای مثال در جوامعی که ساختارهای توسعهیافته و تثبیتشده ندارند، گذار آنها بهطور موفق انجام نشده و تفکیک نهادی و تخصصی شدن هنوز روند کامل خود را طی نکرده و بهطور خلاصه میتوان آنها را جوامع ناموفق در توسعه دانست، من به این نتیجه رسیدم که هوش و ابتکارات عاملان تعیینکنندهتر است. اولین باری که مفهوم کنشگر مرزی را در سپهر عمومی اجتماع علمی توضیح دادم در جلسهای بود که در سال 1386 درباره دکتر غلامحسین صدیقی، پدر علم جامعهشناسی ایران در دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد و عنوانی که در آنجا استفاده کردم این بود: «غلامحسین صدیقی از آدمهای مرزی». این مفهومپردازی البته مبتنی بر مفروضاتی بود. یک فرض این بود که نظریه کلی تلفیق ساختار و عاملیت برای توضیح دقیقتر مسئله ایران کفایت نمیکند.
چه تغییری باید در آن نظریه داده شود تا بتوان آن را در جامعه ایران به کار برد؟
در ایران ساختارهای نهادینه توسعهیافته، مستقر، آسیبناپذیر و با دوام کماند و نوعی ناپایداری، بیثباتی، گسستگی و از نو شروع کردن در تاریخ ما به وفور تکرار شده است. البته در کتاب به تفصیل توضیح دادهام که یک قواره نهادی در ایران بهصورت نقطه چینی دوام پیدا میکند و از پژوهشگران میخواهم برای تفصیل داستان، کتاب را بهدقت بخوانند اما همچنان شاهدیم که در این جامعه بهندرت ساختارهای اجتماعی، مدنی و محلی و ساختارهای دموکراتیک و توسعهمدار در سطوح اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بهطور خودگردان و خودفرما وجود داشتهاند و بر همین اساس یکی از مفروضهای من این است که به دلیل ضعف ساختارها در ایران، عاملیت فردی و گروهی اهمیت اساسی دارد. در ساختارها هوش سیستماتیک وجود دارد. ساختار سرشار از هوشمندی است و رفتارها را تنظیم میکند. وقتی هوشمندی در دل ساختارها نهادینه نشده، ما به اهمیت آدمهای عاقل، هوشمند و هوشهای فردی افراد میرسیم. اینکه چه ابتکاراتی داشتند و چقدر ابتکارهای آنها نیرومند بوده است. در جامعهای که ساختارها توسعه یافته است چندان به آدمهای هوشمند انرژیک شاید نیاز نداشته باشیم چون ساختار کار خود را میکند و آدمهای معمولی کافی است اما تاریخ جوامعی چون ما را عاملیت انسانهایی با تواناییهای هیجانی بالا و با تواناییهای معرفتی بالا تعیین میکنند. البته در این زمینه نباید به ارادهگرایی غلتید. خیر، ساختارها مهم هستند ولی همچنان ابتکارات موقعیتی عاملان نیز تعیینکننده میشود. محدودیت و انسداد و تصلب ساختارها، سرکوب کنشگران، نبود آزادی و وجود قدرتهای مسلط سبب میشود عاملان ایرانی به هوش موقعیتی خود، ابتکارات خلاقه و عملگرایانه پناه بیاورند و صورتهای متنوعی از کنش اجتماعی، کنش مدنی، کنش فرهنگی، کنش معطوف به تغییر را ابتکار کنند. در کنار این، در جامعه ایران، حافظه تمدنی اهمیت فراوانی دارد زیرا جدا از اینکه «به من بگو خاطراتت چیست تا به تو بگویم کیستی»، در تحلیل ملت کهنسال ایران، خاطرات تمدنی واقعیتی است که بدون اینکه بخواهیم وجهی اغراقآمیز بدان بدهیم، از اهمیت زیادی برخوردار است.
برخی از مزیتهای این کهنسالی چیست؟
ما کسانی چون رازی، خیام، ابن هیثم و بیرونی داشتیم. این ظرفیت تمدنی و حافظه فرهنگی منشأ اهتزاز تخیل و هیجان و ایماژ در نسلها میشد و موجب میگشت جامعه ایران از نفس نیفتد و همچنان زیر پوست آن زندگی جریان داشته باشد. این جامعه میخواهد تداوم داشته باشد و زندگی کند. برای هر کدام از اینها نیز شواهدی وجود دارد و این شواهد نیز برآمده از تحقیق میدانی است که در کتاب شرح داده شده است. من براساس شواهد عینی میگویم در جامعه ایران زندگی جریان دارد و در کنار قابلیتهای فرهنگی و تمدنی و بهرغم محدودیتهای ساختاری، عاملان اجتماعی میکوشند با استفاده از آن ظرفیتهای تمدنی و هوشمندی خود و با استفاده از امکانات امروزی نظیر ارتباطات، جهانی شدن، بالا رفتن تحصیلات، افزایش قدرت ابتکار عمل و گسترش فرآیندهای ICT طرحی نو درافکنند. ایران به لحاظ ارتباطات جهانی در موقعیتی ویژه قرار گرفته و چهارراه جهان است و اینها در کنار آن حافظه به علاوه توانمندیهای فرهنگی و ابتکارات و عاملیت افراد سبب میشود که تنوع در عاملیتها شکل بگیرد تا آن پسافتادگی ساختاری را جبران کند. من بنابراین نکات نظریه کنشگران مرزی را تئوری جبران مینامم و به دلیل همین موارد است که ایران با وجود تاریخی پرحادثه، استبداد و انواع تهاجمها و... به جای آنکه نباشد، هست. احتمالا این جامعه قابلیتهایی داشته که توانسته در دشوارترین شرایط و درحالیکه فرهنگ آن زیر سیطره مهاجمان بوده است خود را حفظ کند. در مواجهه با سلطه خلافت، امارتها و دولتهای ایرانی نظیر سامانیان پدید میآید و از دل این روند کسی چون فردوسی ظهور میکند که با «بسی رنج بردن در این سال سی»، زبان فارسی و ایرانی را حفظ کرده است. بسیاری از ملتها که از اعراب شکست خوردند، زبانشان عربی شد اما ایرانیان زبان خود را حفظ کردند. فردوسی مکان زبان را برای حیات جامعه ایران حفظ کرد با کنشگری مرزی.
این حافظه و خاطره تمدنی که شما میفرمایید از عوامل موثر بر پایداری ایران است، چرا تبدیل به ساختار و سنت نشد؟
همین دیگر. این خاطرات تبدیل به ساختارهای بادوام نشدهاند. دلایل متعددی دارد؛ برای مثال ناامنی و گسست. من در کتابها و مقالات دیگر این بحث را شرح دادهام که ما بیشتر دانشمند داشتیم تا نهادهای پابرجای دانش. در کتاب «گاه و بیگاهی دانشگاه در ایران» آمده که ما دانشمندان و ستارههای علمی داشتیم که در تمام دنیا آنها را به رسمیت میشناسند. ولی ما مدرسه و آکادمی به معنای پابرجای آن چندان نتوانستیم ایجاد کنیم. نظامیه و ربع رشیدی و مابقی در درون خود انواع ضعف نهادی را داشتند و مذهب قشری بر آنها سیطره داشت. برگردم به کنشگری مرزی، این نظریه میگوید صوَر خیال انسان ایرانی وسیع است. وسعت صور خیال ایرانی و قدرت تخیل اجتماعی ایرانی سبب شده که وقتی از یک طریق نتوانسته، طرق دیگری را برگزیده است.
آن طرق دیگر کدامند؟
یکی از آن راههای دیگر وضعیتی میانی و خاکستری است. در جوامع توسعهیافته جامعه مدنی با مشقات فراوان و آنگونه که هابرماس توضیح داده است، از طریق فعالیتهایی چندجانبه در سالنها و مجامع شکل گرفته است. در ایران اما این با محدودیتهای گستردهای مواجه شده، سرکوب شده و ضعیف از آب در آمده است. در این وضعیت، قدرت خلاقیت و تخیل ایرانی سبب شده صورتهای دیگری از کنش ابداع شود و منطقهها و شیوههای دیگری از عملکردن پیدا شود. بدین ترتیب نژادهای متفاوتی از عاملان انسانی شکل گرفته که من اسم آنها را کنشگران مرزی نهادهام و مسئله اصلی آنها این است که آنها متعلق به «تاریخ میان» هستند. تاریخ میان همخانواده با تاریخ خُرد است و طبق آن، تاریخ ایران فقط تاریخ سرکوب و تاریخ حماسه نیست که یک طرف سرکوب میکند و یک طرف شهید میدهد و قهرمان حماسی دارد. ایده «تاریخ میان» این است که در میان این دو سر طیف، عاملانی در ایران بودند که نه از جنس قهرمانان اسطورهای در هالهای حماسی بودند و نه از نوع دیوان و ظالمان و ضد قهرمانها؛ بلکه در شکافهای عمیق میان ملت و دولت، منطقهالفراغهایی پیدا میکردند و میان لایههای متفاوت دولت و جامعه جاهایی برای کارکردن و ابتکارات خلاق مییافتند و با انواع کنشهای خویش به زندگی ایرانی تداوم میبخشیدند.
با این تفاسیر انتخاب غلامحسین صدیقی بهعنوان اولین نمونه کنشگر مرزی که شما مطرح کردید، بسیار مناسب است.
غلامحسین صدیقی نه شهید است که مبارزه و کار پارتیزانی بکند یا دست به افشای حکومت بزند و اسرار هویدا کند و درنهایت یا شهید بشود یا بر دیو ستم و سرکوب غلبه کند، نه از عوامل سلطه و سرکوب حکومت است. در یک منطقه خاکستری کار میکند. در جبهه ملی و مبارزه ملی هست و وارد دیوان دولت میشود. دو بار وزیر میشود. کار اجرایی را تجربه میکند. از سوی دیگر در در دانشگاه درس دقیق میدهد و پدر آموزش جامعه شناسی ایران میشود. در عین حال در روزهای انقلاب 57 و درحالیکه مردم غرق در التهاب انقلاباند، او راه میانه دیگری را برمیگزیند و اینکه بلکه بشود با شاه نیز مذاکره کرد تا کل ساختارها فرو نریزد، بلکه اصلاح شود.
از نظر کنشگری مرزی چون صدیقی، اهمیت اینکه کل ساختار نریزد، چیست؟
یکی دیگر از مفروضات نظریه کنشگر مرزی این است که ساختار تنها محدودیت نیست بلکه امکانات و ظرفیتهایی نیز در اختیار ما قرار میدهد. در صحبتهای یکی از سران اپوزیسیون کنونی شنیدم که میگفت در وضعیت انقلابی بیمارستانها به فعالیت خود ادامه میدهند چون مردم که نمیتوانند معطل بمانند تا انقلاب پیروز شود. این یعنی اهمیت ساختار. با چنین وضعیتی این سوال پیش میآید که اگر ساختارها چنین اهمیتی دارند پس چرا به هر قیمتی میخواهید آنها را یکسره فرو بریزید به جای آنکه ساخت و ریخت و عملکرد نهادی و ساختاری را تغییر دهیم و بهبود بخشیم؟ باید مقداری حساب کاربری ملی دستمان باشد و ببینیم به حساب کاربری ملی چه میدهیم و از آن چه میگیریم؟ در اینجا باید نوعی عقلانیت هزینه ـ فایده و عقلانیت هزینه ـ اثربخشی در میان باشد. اگر اقتصاد کنش و عاملیت در میان باشد به این عقلانیتها توجه بیشتری خواهد شد زیرا اگر حجم فشارها برای زیروروکردن جامعه با نتیجهای که از آنها گرفته میشود تناسب نداشته باشد، آن فعالیتها مورد پرسش قرار میگیرد و باید در روش کار بازبینی شود.
یکی از اتهاماتی که عموما حماسهسرایان به کنشگران مرزی زدهاند این است که این نیروها، نیروهای محافظهکار هستند. نظریه کنشگری مرزی شما نیز به یک معنا میتواند اعاده حیثیت از الگوهای محافظهکاری و لزوم استفاده از خرد نیاکان و سنتها باشد. با این ارزیابی موافقید؟
این نظریه اگر دقیق خوانده شود مطمئنا نظریه سیاسی محافظهکاری نیست و از قضا نظریه اجتماعی تغییر است و تغییرات را در موقعیتهای پیچیده و خاص ایرانی توضیح عِلّی میدهد اما با تفسیری معقول از محافظهکاری که فرمودید بله من با این موافق هستم که در محافظهکاری اصیل بهعنوان یک الگوی عمل سیاسی نکتههای مهمی میتوان دید. نمیشود از تغییر طفره رفت زیرا بدون تغییر فساد رخ میدهد و تغییر لازمه رشد و ترقی است. تغییر نکردن یعنی اسارت انسان در سیستمها و نبود نوآوری و پایمال شدن حقوق انسانها. تحول اما باید عقلانی، با محاسبه سود و زیان و همهجانبه باشد. در اینجا محافظهکاری به معنای عمیق آن اهمیت خود را نشان میدهد. برخی تصور میکنند محافظهکاری یعنی اهمیتدادن به منافع شخصی و گروهی یا حفظ کردن وضع موجود. اما قرائتی فاخر از محافظهکاری هم هست که بهمعنای پیشنهاد راههای عاقلانهتر برای مدیریت بهرهور تغییرات است. کنشگری مرزی مساوی با محافظهکاری نیست اما برخی شباهتها با آن دارد. محافظهکاری فاخر و معقول ملی در پی منافع فردی و طبقاتی نیست بلکه در پی تحقق منافع ملی، کار و زندگی مردم است و شهامت آن را دارد که از هیجانات پوپولیستی و موجسواری برکنار بماند و نگرانیهایی برای وضعیت عمومی جامعه دارد که از وضعیتی بد به وضعیتی بدتر دچار نشود.
بخشی از اهمیت اندیشه محافظهکاری نیز در این است که به ما میگوید هر کاری را، هر زمانی نمیتوان حتی به هر قیمتی هم انجام داد.
کنشگر مرزی، عصای موسی و ید بیضا و جعبه جادو ندارد که همه مسائل را معجزهآسا و میانبر حل بکند. در ضمن خود کنشگر مرزی در کنار ظرفیتهایی که دارد محدودیتهایی نیز دارد که من آنها را بهتفصیل در کتاب با شواهد تاریخی آوردهام. برای مثال یکی از این محدودیتها، چسبندگی به قدرت است. کنشگر مرزی در میان ایوان و دیوان فعالیت میکند و به همین دلیل گاهی وسطبازی مبتذلی شکل میگیرد و کنشگر مرزی به دلیل وسوسه منافعی که در دستگاه وجود دارد، به قدرت چسبندگی پیدا میکند. در ایران قدرت، کالای کمیاب است و به همین دلیل در کسانی که به این کالای کمیاب دسترسی پیدا میکنند، نوعی چسبندگی به قدرت پدید میآید و آنها نقش و هدف خود را فراموش میکنند و خاصیت کنشمرزی خود را از دست میدهند و به مدافعان وضع موجود و توجیهگر آن تبدیل میشوند. بنابراین من کنشگران مرزی را لزوماً موعودهایی نجاتدهنده و کسانی که آخرین راه نجات را به ما معرفی میکنند، نمیدانم و معتقدم موفقیت آنها نیز کاملاً مشروط است. در بحث زیست ـ قدرت به این اشاره کردهام.
بنابراین شما در پی تجویز کنشگر مرزی نیستید؟
من یک معلم، دانشآموز و پژوهشگرم و کنشگر مرزی را با زبان علمی، تحلیل و تبیین کردهام. گفتهام چه علتها و موجباتی در تاریخ ایران وجود داشته است که سبب بهوجودآمدن راهبردهای عمل اجتماعی مرزی شده است. کنش مرزی صورتی از عمل سیاسی، اجتماعی و فنی است که در تاریخ ایران به دلیل موجباتی که برای آن وجود دارد شکل میگیرد. هرچقدر موجبات و زمینهها بیشتر میشود، کنش مرزی نیز بیشتر میشود. اگر این موجبات و زمینهها از بین برود، کنش مرزی نیز منتفی میشود. اینها را بهدقت علمی البته در حد بضاعت اندکم شرح کردهام و نظریه یعنی این. قسمت مهم این نظریه آن است که علاوه بر متغیرهای علّی و زمینهای، متغیرهای مداخلهگر نیز مورد بررسی قرار گرفته است. این متغیرها تشدیدکننده و تعدیلکننده هستند. برای نمونه قابلیتهای هوشی عاملان و هوشمندی آنها منجر به ابتکارات بهتر و موثرتر میشود. اینگونه میتوان میان شیوههای میرزا حسین مشیرالدوله سپهسالار و میرزا یوسف مستشارالدوله سبک و سنگین کرد و میزان اثربخشی آنها را با هم سنجید. در کل، مجموعه علل، زمینهها و آن متغیرهای مداخلهگر که گفتم، راهبردهای رفتاری ایجاد میکنند که بر تاکتیکهایی استوار است. درنهایت نیز نتایج عمل توضیح داده میشود. بدین ترتیب میبینید که به استناد شواهد استقرایی و تجربی، فرآیند عمل عاملان مرزی توضیح داده شده و تبیین شده است و این یعنی همان نظریه.
نگاهتان به برخی افراد نیز همدلانهتر است، نه؟
بله مثالهایش فراوان است. مثلا بانو استرآبادی را در نظر بگیرید که در جوار حرمسرا ظهور میکند. برای اولین بار در تاریخ ایران «معایبالرجال» مینویسد و از آغازگران فمینیسم ایرانی و نقد پدرسالاری میشود. یحیی دولتآبادی از درون سیستم، جنبش مدرسهسازی راه میاندازد. صدیقه دولت آبادی، کنشگر مرزی است و مجله «زبان زن» راه میاندازد. میرزا حسن رشدیه در تردد میان ایوان جامعه و دیوان دولت و با ابتکاراتی که به خرج میدهد و با توجه به متغیر مداخلهکننده هوش هیجانی و تابآوریهایش، بارها مدرسه میسازد. مدارس تعطیل و تخریب میشود و او دوباره به کار خود ادامه میدهد. تعدادی از افراد جمع میشوند و «انجمن معارف» میسازند. انجمن معارف واجد ماهیت و عملکرد مرزی است. مهم است بدانیم چگونه اولین جامعه لیسانسههای دانشسراهای تهران بهصورت مدنی به وجود میآید که در مجله «سخن» اطلاعیه آنها منتشر میشود. مهم است بدانیم که این آدمها که بودند و چرا و چطور پیدا شدند. هیچکدام از آنها قهرمانان و شهیدان و آدمهای حماسی نبودند ولی برای جامعه ظرفیتهایی ایجاد کردند و تغییر در ایران را پیش بردند. یکی از اهداف من در این کتاب، ارائه توصیفی فربه از این افراد نیز هست.
یکی از نکات مهمی که در همان مقدمه کتاب به آن اشاره میشود، بحث «تاریخ جبران» است. در این بحث برخی از آرای مشهور نظیر کوتاهمدت بودن جامعه ایران را مورد تردید قرار داده و اشاره کردهاید که این مفهوم تاریخ جبران را بایستی در «پارادایم امکان» که در برابر «پارادایم فقدان» قرار میگیرد مورد توجه قرار داد.
وقتی از استبداد و انسداد صحبت به میان میآید چهبسا گرفتار پارادایم عقبماندگی و دولت آبسالار، پاتریمونیال و اقتصاد نفتی هستیم. در ادبیات فردیدی نیز فرض میشود که صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب است. از اینها ممکن است این نتیجه گرفته شود که استبداد فابریک ایران است و یا ایران به پایان رسیده است. این نگاه تقلیلگرایانه است. نظریه جامعه کوتاهمدت جناب دکتر کاتوزیان ظرفیتهای خوبی دارد اما تأویل اجتماعی و عامهپسند آن در ایران گاه این نتیجه را به دست میدهد که کار ایران تمام است و ایران یک پروژۀ پایانیافته و شکستخورده و تکرار و تدوام انحطاط است. تأویل عامهپسند نظریههای بزرگ بسیار مهم است و من در مورد نظریه کنشگران مرزی نیز این ترس را دارم که نوعی بدفهمی و سوءتأویل اجتماعی از آن به دست داده شود که از عمق نظریه و پیچیدگیهای تئوریک آن بکاهد. برگردم به بحث حضرتعالی، بله تاریخ فقدان، تاریخ نفرینشده مبتنی بر درماندگی آموخته ایرانی است که در نهایت از آن یأس، حرمان و پناه بردن به قدرتهای نجات بیرونی و نظام مسلط جهانی یا موعودگرایی یا ایدئولوژیهای وسوسهگر در میآید. اما وقتی از آن تاریخ فقدان رها میشویم و به تاریخ امکان روی میآوریم متوجه میشویم جامعه در درون خود ظرفیتهای زندگی دارد. چرا نباید به این ظرفیتهای زندگی توجه کرد؟ چرا باید فقط آسیبشناختی نگاه کرد و فقط بیماریهای جامعه را دید؟ چرا نپرسیم که چگونه این جامعه در تلاش است زندگی کند و مکانیزمهایی برای زیستن دارد. مهم این است که به صورت علمی توضیح دهیم که این ساختوکارها چه هستند؟ مثلا خانم ونسا مارتین درباره جامعه ایران کار علمی کرده و گفته در ایران دوره قاجار نوعی چانهزنی وجود داشته است. مشروحش را در کتاب آوردهام. این نگاه به تاریخ، جزئینگر است یعنی تاریخ امکان از کلینگریهای تاریخ فقدان عبور میکند. طبق تاریخ فقدان، ایران به پایان میرسد اما با تاریخ جبران میتوان تداوم زندگی در ایران را توضیح داد.
گویی تاریخ فقدان، التفات اندکی به جامعه و پویاییهای درونی آن و منطق بازتولید آن در ساحات متنوع اجتماعی دارد و از همین منظر بیشتر به تاریخ ظهور و سقوط سلسلهها و رخدادهای عظیم بذلتوجه میکند. از این منظر تاریخ امکان، احیای تاریخ اجتماعی و تاریخ از پایین نیست؟
بله، تاریخ جبران و تاریخ میان میخواهد بر ضعف تاریخنگاری اجتماعی در ایران فائق بیاید. تاریخ امکان، تاریخی اجتماعی است، تاریخ میان و تاریخ توصیفی و جزئیاتپرداز است. در این تاریخ توصیف فربه و ریز جزئیات اهمیت فراوانی دارد زیرا در تاریخ ما اتفاقاتی رخ داده است که جامعه را حفظ کرده و جامعه با آنها پایدار مانده است. اجازه بدهید از حوزه علم مثالی بزنم. ابوریحان بیرونی اثری دارد بهنام «تحقیق ماللهند». بیرونی در سفری 10ساله به هند که هزینه آن را حکومت غزنوی پرداخت کرده است، اثری پژوهشی، میدانی درباره فرهنگ و جامعه آن سرزمین نوشته که یک حساب نوعی پیشاتاریخ مردمشناسی است. او با حکومت همکاری کرده اما نتیجه فعالیت علمی او حیات فکری ایران را ارتقاء بخشیده است. او قهرمان حماسی و سیاسی نیست اما حافظ بخشی از ظرفیتهای تمدنی ماست.
نگاههای منفی سیاستزده، اما عمدتاً این کارکرد مهم را از دیده پنهان میکنند و بر همکاری با حکومت دست میگذارند، حتی گاه در مواجهه با شاهنامه فردوسی.
همینطور است. حتی بزرگی چون احمد شاملو نیز در این معرضها قرار گرفته است. من در این کتاب انواع این کنشگران را مشخص و دستهبندی کردم. برای مثال اعتضادالسلطنه به «نامه دانشوران» کمک کرده است یا با استفاده از فرصتهای او و اعتمادالسلطنه بود که امثال محمدحسین فروغی دارالتألیف راه انداختهاند. دوره حکومت ناصرالدینشاه را ما دوره ۵۰ساله «استبداد منور» میشناسیم. در این دوره استبداد هست ولی بخش بزرگی از پایههای مشروطه نیز در همین دوران پیشامشروطه شکل گرفته است. برخی از این کنشگران مرزی حتی بیشتر دنبال منافع خود هستند اما اهمیت بحث آن است که برای پیگیری همان منافع هم که شده باشد، شاید هم ناخواسته برای جامعه نیز فرصتهایی ایجاد کردند و ارزشهای افزوده بهوجود آوردند. بنابراین نباید در تحلیل آنها مطلقاندیشی به خرج داد و تمام تلاش آنها را در چارچوب فداکاری برای جامعه تحلیل کرد.
این سخن شما نشانگر اهمیت بحث «پیامدهای ناخواسته» و آن چیزی است که برنارد مندویل در «افسانه زنبوران» به آن اشاره میکند و میگوید رذایل خصوصی، منافع عمومی بهبار میآورد.
بله. همینطور است. حسنات جمعی گاهی از سیئات فردی پدید میآید. برخی مواقع انسانها دنبال منافع فردی خود میروند اما از خلال این برای جامعه، منافعی پدید میآید. از این نظر یکی دیگر از مفروضات پس پشت کنشگری مرزی، رئالیسم است که نه به دیوان و پریان بلکه به آدمهای معمولی گوشت، پوست و استخوان داری توجه میکند که در پی منافع شخصی خود نیز هستند و جاهطلبیهای آنها نیز در کنششان موثر است. ما به این نوع فهم از منطق کنش فردی و جمعی و به توصیف جزئی و تفحص دقیق در لایههای میانی و قشر خاکستری نیاز داریم تا جامعه خود را خوب توضیح دهیم و برایش بهجای اینکه شعار بسراییم، کار کنیم. این خود موجد فروتنی علمی نیز در ما میشود که چه چیزهای جزئیای مورد غفلت قرار گرفته و تنبلی ذهنیمان باعث شده که جامعه را با مفاهیم کلی گرد کنیم. کنشگران مرزی نه فرشتههای نجاتاند که روزی بیایند، نه اهریمنانی که بروند، آدمهایی هستند که بخشی از تداوم تاریخی ما را حتی گاه ناخواسته متحقق میکنند.
مهم برای شما درک منطق کنش فرصتساز آنها در هنگامه امکانات و محدودیتهاست و اینکه در کنار این فرصتسازیها چه فرصتسوزیهایی نیز رقم خورده است.
بله. این نگاه به تاریخ ما و حتی به لحظه اکنون ما روشنی میافکند و باعث میشود ما با بهرهوری ملی بالاتری دنبال تغییرات اجتماعی باشیم و استراتژیهای تغییر کارآمدتری و اثربخشتری را پیش بگیریم. در ضمن کنشگری مرزی به معنای نفی صورتهای دیگر کنش نیست و نباید آن را به تجویز ایدئولوژیک فروکاست. در بخش مهم کتاب اتفاقا محدودیتهای این نوع کنش شرح داده شده است مثلا اینکه اغلب کنشگران مرزی، بیشتر رفتار ایجاد میکردند تا فضا. کاری میکردند و نتیجه میگرفتند اما تمام میشد و تداوم پیدا نمیکرد و نهاد و ظرفیت مستمر کمتر ایجاد میکردند. بنابراین من کموکسری کنشگری مرزی را نیز برشمردهام و ضعف و قوت آنها را همزمان دیدهام.
تاریخنگاری غالب ایرانی حتی به کنشگران مرزی نیز گاهی به شکل سیاه و سفید نگاه میکند. برای مثال امیرکبیر را چونان قهرمان قلمداد میکند و سپهسالار را خائن. سوالی که دارم این است که در بررسیای که کردهاید، برای نمونه نگاه تاریخهای اولیه به نقش وزرای ایرانی در دستگاه خلافت، چگونه بود؟ از چه زمانی گفتمان حاکم بر روایت کنشگری مرزی در ایران بر پایه مفروضات آن تاریخ فقدان، این افراد را در دوگانه قهرمانان و سرسپردگان قرار داد؟
این اندیشه، ریشههای دیرین در ایران داشت و بخشی از آن با ثنویت ذهن ایرانی و نبرد اهورامزدا و اهریمن قابل توضیح است. در ما گرایشی بوده است برای توضیح جهان براساس نبرد خیروشر و برای همین مدام از افراد میپرسیم کجای تاریخ ایستادهاند؟ امروز نیز میبینید پوپولیستها میگویند کجای تاریخ ایستادهای؟! از استعارههای کلی حقوباطل استفاده میکنند و در دوره معاصر نیز با درک ایدئولوژیک چپ و ناسیونالیستی تغلیظ میشود و تاریخنگاری توصیفی و تحلیلی را زیر سایه تاریخ حماسی میبرد. طبری یکی از تاریخنگاران مهم ماست یکی از ویژگیهای تاریخ طبری، تفصیلیبودن و نسبتا جزئینگربودن آن است. چه خوب میشود اگر از روایت صرفا قهرمانانه تاریخ به تاریخ خُرد و تاریخ جزئیات و تاریخ شواهدنگر روی کنیم.
بحث زوال اندیشه سیاسی و زوال سیاست در تاریخ ایران اهمیت فراوانی دارد و بدین معناست که سیاست به معنای میدان کنش آزاد شهروندان و منطق حاکم بر آن مبتنی بر خیر عمومی برآمده از مصلحت و توافق و ائتلاف چندان بهرسمیت شناخته نشده است و سیاست بیشتر از دریچه اسطوره و مذهب و فلسفه و علم توصیف شده است. نظریه کنشگری مرزی از این منظر، اعاده سیاست است و منطق حاکم بر آن در توضیح فعل و انفعالات دولت و جامعه و افراد، سیاسی است.
افلاطون میگوید؛ یا حاکمان باید حکیم بشوند یا حکیمان باید حاکم بشوند. این فهم از سیاست مُثُلی است. با ارسطو اما بحث منافع، هزینه و فایده، مقایسه درجات مختلف و جزئیات تجربی تا حدودی مطرح میشود. سیاست ارسطویی، سیاست تجربیتری نسبت به افلاطون است و مثالهای عالی بر آن غلبه ندارد. در همین زمینه بحث ماکس وبر درباره «رئال پلیتیک» بسیار راهگشاست. در کنشگری مرزی نیز نوعی رئال پلیتیک دیده میشود؛ فهم سیاست همانطور که در کف زندگی هست. به خلیل ملکی بنگرید. یکی از اعضای گروه 53 نفر و از مبارزان همراه مرحوم دکتر مصدق. او اما جایی هم به این نتیجه میرسد که با شاه نیز مذاکره کند. لازم نیست اینجا سریع به حکم اخلاقی و استعلایی گریز بزنیم. میشود در تاریخ رئال ایستاد و همچنان بهدقت ماجرای ملکی را پیجویی دقیقتر کرد. درواقع کنشگر مرزی حسب اقتضاء، پراگماتیست است و از بحثهای ذاتگرایانه عبور میکند. ما هنوز درباره شخصیتهای تاریخی نگاه ذاتگرایانه داریم و از توصیف فربه و جزوینگر بازماندهایم؛ توصیفی که همه جنبههای افراد و رخدادها را ببیند. کنش مرزی، جزئیات تغییرات در میدان سیاست، اجتماع، فرهنگ، اقتصاد و زندگی ایرانی را دقیقتر توضیح میدهد و از جهتی میتوان گفت نوعی نظریه امید اجتماعی نیز هست.
چاپ بیست وششم کتاب «ما ایرانیان»، زمستان 1401
ضمن پوزشخواهی از همه علاقه مندان
به شرکت در برنامه تاریخ 30 بهمن 1401 نقد وبررسی کتاب کنشگران مرزی
در خانه اندیشمندان علوم انسانی
و با عنوان شب کنشگران مرزی در زمره شبهای بخارا
همچنین با معذرت خواهی از همه ناقدان محترم که قرار بود در این برنامه بحث بکنند
به استحضار می رساند که برنامه به زمان دیگر موکول شده است
در این میان نگونبختی مضاعف اینجانب نیز هست
که فرصت بهره گیری از ملاحظات ناقدان وشرکت کنندگان در این برنامه را از دست دادم
با احترام و معذرت مجدد
مقصود فراستخواه
یکشنبه سیام بهمن ماه ۱۴۰۱
ساعت پنج بعدازظهر
تالار فردوسی خانه اندیشمندان علوم انسانی
خیابان نجاتاللهی (ویلا)، چهارراه ورشو
به مناسبت انتشار کتاب «کنشگران مرزی» تألیف دکتر مقصود فراستخواه، ششصد و پنجاه و چهارمین شب از شبهای بخارا به نقد و بررسی این کتاب اختصاص یافته است.
کنشگر مرزی نظریه ایرانی است که مقصود فراستخواه آن را از مطالعات تاریخ معاصر ایران به دست آورده و توسعه داده است. کنشگر مرزی عاملی انسانی است که میکوشد در فاصله میان محدودیتهای ساختاری ایران، امکانهای تازه کشف یا حتی خلق کند و در مرزهای دولت و جامعه در تردد است. دکتر مقصود فراستخواه با حساسیت تاریخی میکوشد تجربههای زیسته این کنشگران را قابل فهم کند و نشان بدهد که چگونه در دل جامعه ایرانی تواناییهای بالقوهای برای تداوم زندگی حتی در شرایط عسرت تاریخی و انسدادهای ساختاری وجود دارد و این رمز بقای موجودیتی به نام ایران و صلح و همبستگی اجتماعی بوده است.
در شب کنشگران مرزی ضمن رونمایی از کتاب «کنشگران مرزی» که از سوی انتشارات گام نو منتشر شده است، استادان: محمد ترکمان، محمدرضا جوادی یگانه، هادی خانیکی، داریوش رحمانیان، محسن رنانی، محمد فاضلی، مقصود فراستخواه، زهرا گویا، علینقی مشایخی و سعید معیدفر درباره وجوه گوناگون نظریه و کتاب کنشگران مرزی سخنرانی خواهند کرد.
این مراسم در ساعت پنج بعدازظهر یکشنبه سیام بهمن ماه ۱۴۰۱ در تالار فردوسی خانه اندیشمندان علوم انسانی به نشانی: خیابان نجاتاللهی (ویلا)، چهارراه ورشو برگزار میشود
در اینجا
در گفتوگوی سجاد محمدیان با مقصود فراستخواه
تخریب سرمایههای معنوی با نگاه ابزاری به دین + فیلم
استاد جامعهشناسی بیان کرد: گفتوگو را میتوان از هرجا شروع کرد تا جای پایی شود که اعتماد از دست رفته ترمیم شود. دین وقتی ابزار قدرت میشود خاصیت معنوی خود را از دست میدهد. همانطور که میتوان سرمایههای مادی را تخریب کرد؛ میتوان سرمایههای معنوی یک نسل را هم تخریب کرد.
فراستخواه در بخش نخست این گفتوگو / واینجا نقد را یک فضیلت دانست و تأکید کرد: اگر قدرت نقد نشود طغیان میکند، نقد هزینه تغییرات اجتماعی و اداره جامعه را کاهش میدهد زیرا از این طریق به موقع خطاها، مفاسد و نابرابریها بیان میشوند. در ادامه مشروح قسمت دوم این گفتوگو را میخوانیم و میبینیم.
آداب نقد و نقدپذیری چیست؟
اساساً ادب حق و خلق داریم. ادب حق یعنی من احساس کنم این عالم بیکرانه است. باید اُنسی با این عالم داشت و نوعی خضوع در برابر بیکرانگی کائنات در فرد وجود داشته باشد. کسی که ادب حق دارد احساس میکند که در محضر محتشمی زندگی میکند و به همین دلیل احترام به زندگی و کائنات را حفظ میکند.
یک فرد مؤمن احساس میکند که باید ادب حق را رعایت کند زیرا در یک محضر کبریایی است و جهان برحق است و حساب و کتابی وجود دارد. معتقد بودند که دیده میشوند و بر فرد نظارتی وجود دارد. هوش کائنات برای انسان مؤمن بسیار مهم است؛ در نتیجه در برخورد با طبیعت، دیگران، حلال و حرام مراقبت میکند.
ادب خلق به این معناست که به دیگری صرف نظر از اینکه چطور فکر میکند احترام بگذاریم. همینکه او هست و میخواهد زندگی کند، زندگی او را به رسمیت بشناسیم. فهم و احترام به دیگری و رابطه صلحآمیز، اساس نقد و نقدپذیری است. همینکه اصرار نداشته باشیم دیگران مثل ما فکر کنند و متوجه باشیم که هر یک از ما متفاوت هستیم و برای این تفاوت احترام قائل باشیم، آغاز نقدپذیری است. دوست داشتن دیگری بدون اصرار بر اینکه چه دیدگاهی دارد، از چه نژادی است قدم اول آداب نقد است.
https://s27.picofile.com/file/8459804150/1.mp4.html
11در نامه علی بن ابیطالب خود به مالک اشتر آمده است «أخٌ لَکَ فی الدِّینِ، أو نَظیرٌ لَکَ فی الخَلقِ، یا مردم برادر دینی تو هستند یا همنوع تو هستند». مردمان ما هم از میراث غنی عرفانی، معنوی و دینی، هم از میراث فرهنگ دیرین و هم از فرهنگ امروزی مدرن برخوردار هستند.
زیستبوم، محیطزیست و منابع طبیعی ما به این علت در حال تخریب است که نسبت به کائناتی که در آن زندگی میکنیم مؤدبانه رفتار نمیکنیم. یعنی میخواهیم منابع طبیعی را تصرف کنیم و از آب و خاک هر طور که دلمان میخواهد استفاده کنیم؛ به همین دلیل برای نسلهای آینده چیزی باقی نمیگذاریم و تصرف غیرمؤدبانه در طبیعت و عالم داریم.
علیرغم اینکه در تمامی متون دینی و مذهبی بر شاهد و حاضر بودن خداوند تأکید شده است، چرا حتی از سوی افرادی که ظاهراً اظهار میکنند به این موضوع باور دارند نیز بیتوجهی وجود دارد و در عمل به گونه دیگر رفتار میکنند؟
زیرا دین وسیله قدرت، کالا و ابزار سیاست شده و با دولت در هم آمیخته است. دولت اقتضائاتی دارد که آن را وارد دین میکند اما در گذشته دین در قلب مردم بوده و به صورت معنوی، تاریخی، فرهنگی، اجتماعی برای آن احترام قائل بودند. ایمان به معنای واقعی کلمه در دل مردم جای داشته و به معنای رسمی، حکومتی، ابزاری، کالایی، ابلاغ شده و اجباری نبوده است و از طریق پدر و مادرها و تعلیم و تربیت آزاد به یکدیگر و نسل آینده منتقل میشده است.
دین وقتی ابزار قدرت میشود خاصیت معنوی خود را از دست میدهد و وسیله کسب قدرت، دستیابی به رانت میشود. هماکنون بسیاری از افراد با دین به انواع رانتها و عالاف و علوف دنیوی دست پیدا کردهاند؛ نتیجه این اتفاق این است که دین در ذهن افراد بیمقدار میشود. متأسفانه روزبهروز نسلهای ما دین طبیعی، تاریخی و عرفان و معنوی خود را فراموش میکنند و در ذهن آنها مخدوش میشود. ما با این رفتار، سرمایه معنوی را از نسلی میگیریم. همانطور که میتوان سرمایههای مادی را تخریب کرد؛ میتوان سرمایههای معنوی یک نسل را هم تخریب کرد. مانند منابع نفت و گازی که بیهوده آن را تلف میکنیم.
برای نمونه چندی پیش به علت کمبود گاز مشکلاتی برای کشور به وجود آمد به این علت که از سالهای گذشته تا به امروز به زیرساختها بیتوجه بودیم و ندانستیم چگونه منابع خود را مدیریت کنیم به همین شکل میتوان منابع و میراث معنوی را هم به تاراج برد.
چندین میلیون مهاجر ایرانی با رفتوآمدهای خود و ارتباطات خود با درون کشور سبب تحرک اجتماعی شدهاند. وقتی تحرک اجتماعی در یک جامعه بیشتر میشود مردم از انوع فرهنگهای امروزی هم استفاده میکنند و انواع و اقسام کتابها را میخوانند.
این دنیا با این سرعت تحولات، نوعی تکثر و تنوع ایجاد میکند در نتیجه با چنین جهانی اخلاقیات مدنی و اجتماعی تازهای در حال شکلگیری است که یکی از مبانی آن فهم و حس دیگری است. اینکه تو را میپذیرم بدون اینکه اصرار کنم تو چگونه فکر میکنی و همین که تو حضور داری در چهرهات دعوتی است که از من میخواهد تو را بپذیرم بدون اینکه اصرار داشته باشم مانند من باشی. ما باید پذیرای فرزندان خود باشیم بدون اینکه اصرار داشته باشیم آنها چگونه فکر میکنند و این موضوع برای همسایه، همشهری و سایر همنوعان نیز صادق است.
ایران با یک سابقه طولانی با فرهنگی غنی است و میتواند در گردشگری سرآمد باشد اما چرا نمیتوانیم مانند کشوری مثل ترکیه از توریسم ارزش افزوده ملی به دست بیاوریم؟ این موضوع واقعاً جای سرافکندگی است. دانشجویان خارجی که از کشورهای دیگر به ایران آمدند وقتی صحبت میکنند از زندگی خود در ایران راضی نیستند و احساس میکنند که نمیتوانند با فرهنگ خود زندگی کنند. این مسائل و مشکلات ماست و تا رفع نشود ما نمیتوانیم از فرهنگ نقد و نقدپذیری در جامعه ایران صحبت کنیم.
در رابطه با معرفتشناسی نقد توضیح دهید.
معرفتشناسی نقد به این معناست که معرفت هر یک از ما محدود است و درکی که از امور داریم مطلق نیست و درکهای دیگری نسبت به امور مختلف وجود دارد. منظرگرایی میگوید که هرکس از یک منظر نگاه میکند و چون منظرها متفاوت است در نتیجه دیدگاهها هم متفاوت است.
معرفتشناسی نقد این است که ما بپذیریم حقیقت بسیار پیچیده است و مالک حقیقت نیستیم. ما پی آواز حقیقت میدویم اما مالک حقیقت نیستیم. کسانی که از نقد میهراسند و از نقد آشفته میشوند و نقدپذیر نیستند خود را مالک حقیقت میدانند و از لحاظ معرفتی فکر میکنند که بر همه چیز اشراف دارند و مطلق هستند در نتیجه میگویند وقتی که ما این را حقیقت میدانیم کسی نباید خلاف آن حرف بزند.
بسیاری از مشکلات جامعه ما از جایی ناشی میشود که مسئولان به مسائلی قائل هستند که میخواهند جامعه هم مانند آنها باشد و حاضر نیستند که شهروندان جامعه و نخبگان به مسائل به گونه دیگری نگاه کنند؛ مثل سیاست خارجی و سیاستهای اقتصادی و فرهنگی کشور.
بخش دیگر مشکلات این است که معرفتشناسی برخی از مسئولان جزمی و دگماتیستی است. آنها دگمهایی دارند که حاضر به گفتوگو در مورد آنها نیستند تا مورد بررسی واقع شود. خط قرمز در عالم معرفت وجود ندارد؛ هر کس میتواند فکر کند و فکر خود را بیان کند منتها این موضوع به این معنا نیست که هرچه دیگران فکر میکنند من هم به آن قائل باشم. من میتوانم به چیز دیگر قائل باشم ولی به شما احترام بگذارم و در عین حال با هم در فضاهای عمومی و متکثر گفتوگو کنیم تا دیدگاهها بیان شود. وقتی این اتفاق رخ دهد پویایی اجتماعی به وجود میآید.
اتفاقاً در رابطه با این موضوع در فرهنگ دینیمان هم داریم از علی بن ابیطالب «اِضرِبُوا بعضَ الرأیِ ببعضٍ یَتَوَلَّدْ مِنهُ الصَّوابُ، به تضارب آرا بپردازید، رأی حق و استوار از آن زاییده میشود» از دل تبادل و تضارب آراء و افکار، حقیقت متولد شود و تا زمانی که آراء خود را بیان نکنیم حقیقتی متولد نمیشود. نباید ذهنیت خود را به افکار عمومی تحمیل کنیم.
منطق فازی، منطق ابهام است و منطق صفر و یک، سیاه و سفید و همه و هیچ نیست بلکه طیف است. معرفتشناسی نقد، طیف مدرج و ابهام را متوجه میشود که حقیقت پیچیده است و برای بیان حقیقت باید اجازه دهیم تا دیدگاهها و زبانهای مختلف شرکت کنند و بیان شوند.
نقد بر گفتوگو مقدم است یا برعکس؟
نباید خطی نگاه کرد اینها یک چرخه هستند. ما از طریق گفتوگو نقد را تمرین میکنیم و از طریق نقد امکان گفتوگو فراهم میشود. اگر نقد نباشد باب گفتوگو بسته میشود و اگر گفتوگو نباشد نقد بیان نمیشود. اینها سویههای مختلف یک واقعیت و چرخه هستند و به صورت خطی نباید به آنها نگاه کرد.
با توجه به شرایط کنونی جامعه آیا هنوز گفتوگو کارساز است؟
هیچ وقت گفتوگو تعطیل نمیشود و از بین نمیرود؛ طبیعی است که در شرایطی دشوارتر میشود. من همیشه به گفتوگو قائلم، گفتوگو میتواند در زمانهایی با هزینههای کمتری برگزار شود و سادهتر و راحتتر باشد؛ مثل سالها پیش گفتوگو در ایران راحتتر پیش میرفت اما فرصتهایی برای ما به وجود میآمد تا با استفاده از آن شکاف دیرین ملت و دولت را رفع کنیم. تا زمانی که این شکاف وجود دارد مانند بار کجی است که نمیتوانیم با آن به منزل برسیم. متأسفانه ما نتوانستیم از همه فرصتهای گفتوگو استفاده کنیم و آنها یک به یک از بین رفتند. اکنون که گفتوگو دشوار شده است میشود با ایجاد فضاهایی، گفتوگو را آغاز کرد.
https://s26.picofile.com/file/8459804284/3.mp4.html
گفتوگو را میتوان از هرجا شروع کرد تا جای پایی شود که اعتماد از دست رفته ترمیم شود. مانند خانوادهای که در آن شکافهای جدی به وجود آمده و میخواهد که از هم بپاشد اما با این حال اگر آنها بتوانند از هر موقع که میشود شروع به گفتوگو کنند باز از گفتوگو نکردن بهتر است. هماکنون اگر مسئولان به طور جدی اجازه دهند تا نخبگان اجتماعی در صحنه حضور داشته باشند و در فضاهای مختلف دیدگاهها و نظرات خود را بیان کنند، دیر نیست و کمک کننده است. زیرا سرنوشت یک ملت در این موضوع دخیل است. جامعه در حال ضرر است و تا همینجا هم خیلی ضرر کردیم و خیلی از دنیا عقب افتادیم. مقابل ما نگرانیهای بسیاری وجود دارد.
باید چراغ سبزی نشان داده شود تا نخبگان حضور پیدا کنند و بحثهایی صورت گیرد و فرصتی ایجاد شود تا مخاطرات بیان شود. اگر این اتفاق نیافتد ما در شرایطی قرار خواهیم گرفت که امکان جبران آن متأسفانه خیلی دشوار است و تا مدتها جامعه متحمل هزینههای زیادی میشود.
وضعیت کنونی را چگونه بررسی میکنید؟
وضعیت موجود نگران کننده است؛ زیرا از یک سو در وضعیتی قرار گرفتیم که معلوم نیست که تغییر ما را به کجا خواهد کشید؛ زیرا فضاهای نقد جدی بسته است. جامعه در طول زمان فرصت کافی برای اندیشیدن به آینده خود داشته اما اجماع آن فراهم نشده است.
مغول در سده هفتم به ایران حمله کرد و همه جای ایران را با خاک یکسان کرد ولی سعدی در این زمان میزیسته و در شعر خود میگفته است «در آن سالی که ما را وقت خوش بود/ ز هجرت ششصد و پنجاهوشش بود». بعضیها از این موضوع ایراد گرفتند که سعدی چگونه شاعر ایرانی بوده است که در زمانی که ایران از حمله مغول در حال سوختن است، میگوید وقت خوش بود! آنها توجه نمیکنند که در آن زمان در فارس اتابکان یا سلغوریان حضور داشتند که در بین آنها عقلانیت وجود داشت. آنها به گونهای رفتار کردند که از بخشی از این توحش و کشتوکشتار مصون ماندند.
4
این اتفاق نشان میدهد که حکمرانان میتوانند به گونهای تدبیر کنند که کشور را از وضعیت پرمخاطره نجات دهند و نرخ ریسکها و مخاطرات را کاهش دهند و تا جایی که میشود این کشتی را در دریای طوفانی به سرمنزلی برسانند. البته این اتفاق تنها به واسطه حکومت نمیشود و باید با مشارکت عقلای جامعه باشد.
عقلای بسیاری در جامعه ایران حضور دارند، در نتیجه نباید در تدبیر امور عقلانیت کم باشد. ما جامعه مستعدی داریم که متفکران خلاق و آزاد در آن حضور دارند اما عقلانیت به مثابه یک فرایند اجتماعی مانند همین گفتوگو و نقدپذیری وجود ندارد. لزوم تدبیر دولت اینجا احساس میشود که با توجه به ظرفیتهای ملت، کمک کند که این جامعه از مخاطراتی که در پیش دارد با هزینههای اندک عبور کند.
سخن پایانی.
ارشمیدس میگوید به من یک نقطه و اهرم بدهید با آن دنیا را جابهجا میکنم. من هم به دانشجویان و مخاطبان عزیز میگویم که آن اهرم ارشمیدسی دست هر یک از ماست و آن نقطه ارشمیدسی زیر پای خودمان است. نقطه ارشمیدسی برای من وقتی سر کلاس است و در آنجا باید کار خودم را انجام دهم.
https://s27.picofile.com/file/8459804326/4.mp4.html
باید این توجه را داشته باشیم که هر یک از ما مسئول این سرزمین و آینده آن هستیم. هر یک از ما در هر نقطهای که هستیم باید کار کنیم، اکنون وقت احاله کردن به دیگران حتی حکومت نیست. هر یک از افراد جامعه باید به نوعی در نقطهای که ایستادهاند برای جامعه ارزش افزوده ایجاد کنند و فرصتی برای نجات جامعه و مصون بودن این جامعه از مخاطرات زیادی که در پیش روی آن هست فراهم کنند. بنابراین احاله مسئولیت به غیر نکنیم و متوجه مسئولیت خودمان باشیم. هرجایی که هستیم کیفیت تولید کنیم و ابتکار و خلاقیت داشته باشیم. از مجموعه این خلاقیتها میتوان افقی برای آینده این سرزمین گشود.
به جوانان میگویم که با همه این بیم و تنشی که وجود دارد من همچنان امیدوار هستم؛ زیرا ایران تاکنون تاریخ صعب و سختی را طی کرده است. ما همیشه شاهد ناملایمات و مخاطرات بسیاری در تاریخ بودهایم ولی ایران باقی مانده و این یک استدلال قوی است که ایران استعداد ماندن دارد و صلاحیت زندگی در ایران وجود دارد.
مردم ایران واقعاً میخواهند که زندگی کنند و اگر آزادی و فضای مناسب برای ظهور و جریان این زندگی وجود داشته باشد اتفاقات خوبی رخ خواهد داد. زنان به عنوان نیمی از جمعیت ایران میخواهند که فوران کنند و استعدادهای خود را نشان دهند و ما نیز از بهرهوری انسانی آنها بهره ببریم. معناهایی در این عالم وجود دارد که بدون مشارکت زنها ظهور پیدا نمیکند.
https://s27.picofile.com/file/8459804318/5.mp4.html
ما مرد هستیم و حقیقت آن است که ما هرچقدر تفکر داشته باشیم و بیندیشیم و خلاقیتهای معنایی داشته باشیم باز مرد هستیم؛ زنان فقط نیمی از جمعیت نیستند بلکه نیمی از این عالم هستند. معناهایی از زنان برای این عالم ظاهر میشود که از طریق مردان ظاهر نمیشود و این فرصت بزرگی برای ایران است تا شاهد ظهور معانی و خلاقیتهای ایرانی زنانه هم باشد.
این فرصت باید بیش از پیش فراهم شود تا یک نوع همزیستی، خشونت پرهیزی، گفتوگو، نقد و نقدپذیری در کشور ایجاد شود و سبک زندگی جدید ما شود تا بتوانیم یکدیگر را مهربانانه بپذیریم، به هم احترام بگذاریم و از خشونت بپرهیزیم.
متأسفانه شرایط جامعه در حالتی است که میتواند ما را دوباره به دور دیگری از خشونتها پرتاب کند؛ ما باید مراقبت کنیم که در هر شرایطی از انتقامگیری و خشونت پرهیز کنیم و با مهربانی، فهم مشترک، گفتوگو و نقد و نقدپذیری مسیر آینده خود را دنبال کنیم.
قطره اشکی برای تداوم محنت های ترکیه و سوریه
به یاد پیوستگی بشری مان
ای خدا ای فلک ای طبیعت!
شام تاریک ما را سحر کن
به جای خشم فروخورده باید مشارکت گسترده ایجاد کرد
مقصود فراستخواه جامعهشناس در گفتوگوی اختصاصی با «اعتماد» میگوید: جِرم بحرانی اعتراض در حال وخیمتر شدن است
مهدی بیکاوغلی | آیا بازگشت به قبل از رخدادهای اعتراضی پاییز 1401 ممکن است؟ پاسخ مسوولان حکومتی به این پرسش، مثبت است؛ آنها معتقدند نام رخدادهای اعتراضی پس از فوت مهسا امینی هرچه که باشد، باید آن را پایانگرفته تلقی و از آن عبور کرد. تحلیلگران و پژوهشگران اما در نقطه مقابل میگویند، بازگشت به وضعیت قبل از پاییز 1401 غیرممکن است. آنها با اشاره به فرضیه تخممرغ شکسته، میگویند، همانطور که بند زدن پوسته تخممرغی که شکسته غیر ممکن است، بازگشت جوامع به دوران پیشاتحولی هم ممکن نیست. مقصود فراستخواه جامعهشناس ایرانی و استاد برنامهریزی توسعه آموزش عالی ، یکی از همین اساتید است که اعلام میکند، رخدادهای اخیر را باید غیر قابل بازگشت و در مسیر کنشگری 200ساله ایرانیان تحلیل و تفسیر کرد.مطالبهای که جامعه ایرانی را بدل به جامعهای جنبشی و در حال حرکت مستمر کرده است. فراستخواه با استفاده از آمارهای مستند علمی، جامعه ایران را یک جامعه آوانگارد و پیش رو معرفی میکند اما از نظر این جامعهشناس نظام حکمرانی کشور از همپای مردم نتوانسته شاخصهای رشد را پشت سر بگذارد. در این گفتوگو فراستخواه از ترسها، استرسها و نگرانیهای خود برای جامعه ایرانی میگوید و موضوع رخدادهای اخیر را امری پایانیافته تلقی نمیکند.
سال1401 در تاریخ معاصر ایران به عنوان یک مقطع مهم ثبت شده است. رخدادهای اعتراضی پس از فوت مهسا امینی باعث شد تا تحولاتی سریع، ناگهانی از عمق به سطح برسد. این تحولات را از منظر تحلیلی چطور میتوان تفسیر کرد؟
از نظر من جنبش اعتراضی تابستان و پاییز 1401
قابل تقلیل به یک جنبش سیاسی صرف نیست. البته که این جنبش، سویههای سیاسی چشمگیری
هم دارد، اما در پس آن، نشانههای یک پوستاندازی بزرگ اجتماعی در جامعه ایران
نمایان شده است. در واقع یک رنسانس فرهنگی و اجتماعی بزرگ در جامعه ایران آغاز شده
که بخش بزرگی از اجتماع ایرانی، جوانان، زنان، نخبگان، طبقات متوسط جدید شهری و
... را درگیر کرده است. اقشاری که تحصیلات بیشتری پیدا کردهاند، تحرک اجتماعی و
فرهنگی آنها بیشتر شده، ارتباطات بیشتری با جهان برقرار کرده و رویاهای تازهای دارند.
این نسلهای ایرانی میخواهند رنسانس200ساله ناتمام که از پدرانشان به آنها به
ارث رسیده را به سرمنزل مقصود برسانند. این روند، نتیجه یک پویاییشناسی خاص در
جامعه ایرانی است. باید قبول کرد در بخشهای مهمی از جامعه ایران تحولات عمیق و
نقطه عطف مهمی در داینامیسم اجتماعی این نسل رخ داده است. من به عنوان یک مطالعهکننده
و پژوهشگر، طی 10الی 15سال اخیر، بارها از مفهومی با عنوان «جِرم بحرانی» در ایران
صحبت کردهام. گفتهام تغییراتی واقعی در بخش بزرگی از متن جامعه ایران رخ داده،
ولی چون سیستم رسمی نتوانسته این تحولات را به درستی درک کرده و رفتار درستی با آن
داشته باشد این تغییرات به یک توده بحرانی بدل شده است. این واقعیتها بارها توسط نخبگان، اساتید و تحلیلگران مطرح شده،
اما چرا سیستم (حداقل بخشهایی از نظام حکمرانی) به این گزارهها که بهطور مستقیم
به حیاتش ارتباط دارد، توجهی نمیکند؟
شما کتاب
«مساله ایران» من که نشر آگاه منتشر کرده را مطالعه کنید، ببینید چقدر این بحثها
در آنجا تکرار شده است. به دفعات تکرار کردهام، ایران به یک توده بحرانی بدل شده
است. چون سیستم رسمی، درک و شناختی از آن ندارد، این زخم در حال بحرانیتر شدن و
تسری در سراسر پیکره این سرزمین است اما نظام حکمرانی به جای تدبیر، فقط به دنبال
محدودسازی و کانالایزه کردن موضوعات است. جامعه ایران البته یک جامعه دو کوهانه
است و ممکن است اقشار گوناگون در آن مطالبات گوناگونی داشته باشند. بخش دیگری از
جامعه ممکن است موضوعات دیگری همچون مسائل معیشتی، ارزشهای بقا، وابستگی به سنتها
و رسوم و باورهای گذشته و حتی حمایت از سیستم مستقر را مدنظر داشته باشند، اما در
هر حال بخش کثیری از این جامعه خواستار تغییر و تحول هستند و بخش تعیینکنندهای
از جامعه ایرانی متفاوت با حکومت فکر میکنند. این افراد یا در قالب افراد مهاجر
در جای جای جهان یا در قالب اقشار مختلف ایرانی در درون کشور تحول را جستوجو میکنند.
این هویت متفرق ایرانی که در جای جای جهان پراکنده شده، ذیل همین بخش پر تب و تاب
ایران، تحول میخواهند. آنها تجربیات تازهای از سر گذراندهاند و در عرصههای
متنوعی از محلهها، شهرها و شبکههای اجتماعی حضور دارند. این اقشار به لحاظ جمعیتشناختی،
مهارتها، مشاغل، ارتباطات، چشماندازها، آگاهیها، سرمایههای فکری، فرهنگی و...
مهمند و میخواهند مهم باقی بمانند. میخواهند در جامعه مشارکت داشته باشند، سبک
زندگی خود را داشته باشند؛ در کل میخواهند سری میان سرها در میان کشورهای مختلف
داشته باشند. من این درک را از جامعه ایرانی دارم و مبتنی بر آن است که نسبت به
آینده نگران بوده و استرس دارم. این مردم درکی تازه از خود، دولت و دنیا پیدا کردهاند.
لطفا توجه کنید، این مردم خودانگاره(self image)دیگری
دارند، درک دیگری از دولت، جهان و... دارند. خودانگاریِ هویتیِ جدیدی دارند و نمیتوانند
از زیر بار این حس و این درک شانه خالی کنند. پس اکنون، حداقل در بخش مهمی از
جامعه ایران، یک بیداری، یک حس فروخورده، افقی از انتظارات تازه، شکافهای از نو
سر باز کرده و... ملاحظه میشود.
آیا امکان دارد جامعه ایرانی با مسیری که شما تشریح کردید به قبل از 1401 باز
گردد؟ به هر حال با فروکش کردن نسبی تجمعات اعتراضی در خیابانها برخی تصور میکنند
جامعه به دوران قبل از شهریور 1401 بازگشته است.
این تغییرات یک دگرگونی بزرگ پارادایمی، تحولی دورهای و یک رشد بیبازگشت
است. حرف اصلی من این است که این یک رشد بیبازگشت است و ابدا امکان ندارد کشور به
ما قبل شهریور 1401 بازگردد. این بخش از جامعه ایران به عنوان بخش آوانگارد و
پیشروی جامعه ایران، وارد دوره تازهای از حیات خود شده است. با یک گفتمان دگر
باره و رویاهای تازه. این فرض من در رابطه با جامعه ایران است.
شما از رنسانس 200ساله شکوفا نشده صحبت کردید؛ شاید به همین دلیل است که در جامعه ایرانی تلاشهای مستمری برای دگرگونیهای زیربنایی صورت میگیرد. انقلاب مشروطه، ملی شدن نهضت نفت در سال32، قیام 15خرداد42، انقلاب اسلامی 57، حوادث 78، 88، 96، 98 و 1401و .... بخشی از این تلاشهاست. این تلاشها تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟
این وضعیت ناشی از تحولخواهی 200 ساله ناتمام ایرانی است. بخشی از این تلاشها به هویت تاریخی این جامعه باز میگردد. این کشور سرشار از تجربههای تمدنی بزرگ است. به من بگویید، خاطرات شما چیست تا من بگویم که شما که هستید. این خاطرات و این مطالبات دست از سر نسلهای مختلف مردم ایران برنمیدارد. مساله بعدی ارتباطاتی است که ایران با دنیا داشته است. ایران، چهارراه حوادث و قبله عالم بوده است. در یک موقعیت ژئوکالچر، ژئواکونومیک و ژئوپلیتیک (جغرافیای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی) قرار داشته است. بنابراین ایران تحتتاثیر تغییرات در دنیا بوده است. عامل بعدی، تغییرات دموگرافیکی است که طی دهههای متعدد رخ داده و ایران از آن متاثر شده است. در سال 57 میانگین تحصیلات در ایران 2.5 سال بوده است. یعنی هر ایرانی بهطور متوسط تنها 2.5 سال درس خوانده بود. امروز این رقم به 10سال رسیده است. 10 سال در دنیا رقم بالایی است. در کشورهای پیشرفته، این رقم 12الی 13 سال است. این شاخص در پرتقال، فیلیپین و مکزیک 9 سال است. در ترکیه و برزیل و اندونزی 8سال در کویت 7 و در افغانستان 4است. از سوی دیگر شما میبینید که سرمایه انسانی ایران (human capital) طی 4دهه افزایش یافته است. شاخص سرمایه انسانی ایران در سال 1360 حدود 13 بوده است. الان این عدد 60 شده است. کسانی که در حوزه پژوهشی سرمایه انسانی کار میکنند، میدانند چقدر رشد بزرگی رخ داده است. 14میلیون نفر تحصیلکرده انباشته در ایران وجود دارد. یعنی در ایران با یک جامعه دانشگاهی سر و کار داریم. از سوی دیگر دسترسی و میل به دسترسی به اینترنت در ایران به بالای 80 درصد رسیده است. مردم ایران، علاقه زیادی به ارتباط با جهان و استفاده از شبکههای اجتماعی دارند.
این اعداد و ارقام چه معنایی دارند، یعنی کشور ایران در معرض توسعه پایدار است؟
خیر، یعنی در ایران مجموعه گزارههایی چون، ارتباطات بالا، اطلاعات وسیع، موضوع شهرنشینی، رشد تحصیلات، پیدایش گروههای جدید اجتماعی (زنان و جوانان و...)، در ایران ارتقا پیدا کرده و ایران بدل به جامعهای تحصیلکرده با سرمایه انسانی و علمی بالا شده، اما سرمایه اجتماعی جامعه ایران در حال فرسایش مستمر است. اعتماد مردم به قوانین، اعتماد به پول ملی، اعتماد به نهادها و مهمتر از همه اعتماد به آینده این سرزمین در حال نزول است. باید دید چطور میشود که جامعهای با رشد سرمایه فرهنگی و رشد سرمایه انسانی مواجه میشود، اما در نقطه مقابل سرمایه اجتماعیاش مثل اعتماد به نظام حکمرانی، مشارکت و...کاهش مییابد؟ در یک کلام زمینه مشارکت برای اقشار مختلف در ایران فراهم نمیشود و سیستم بستر مناسبی برای جلب مشارکت مردم ایجاد نمیکند. این نسلها و این اقشار، نه در روزنامهها، نه در تلویزیون، نه در احزاب، انجمنها و نهادها امکان اظهار وجود ندارند. حتی سبک زندگی آنها، مورد پذیرش قرار نمیگیرد. این مسائل سبب شده است که بین سیستم رسمی و بخش مهمی از محتوای نسلی و فرهنگی جامعه شکاف ایجاد شود. به عبارت روشنتر، نظام حکمرانی متناسب با ارتقای مردم، رشد نکرده است. مردم رشدکرده باسواد شدهاند اما نظام حکمرانی هنوز به روزآوری نشده است.
این تناقض چه وضعیتی را ایجاد میکند و تا چه زمانی ادامه خواهد داشت. به هر حال در نقطهای از تاریخ این سرزمین این تناقض باعث رویارویی و نزاع میشود؟
این وضعیت تضاد و کشاکشی بین سیستم و بخشی از
محتوای جامعه ایران ایجاد میکند. توجه دارید، مدام میگویم بخشی از جامعه و نه
همه آن. بخشهای دیگری هم هستند که وضعیت متفاوتی دارند. 4دهه معلمی کردهام. در
کلاسها این تفاوتها را دیدهام. در حوزههای عمومی، در شهرها، در محیطهای کاری،
شبکههای اجتماعی، محیطهای صنفی و در رفتوآمدهایی که در جامعه دارم این تضادها
را میبینم و حس میکنم. ضمن اینکه فراموش نکنید چند میلیون ایرانی هم مهاجرند و
در اقصی نقاط دنیا پراکنده شدهاند. این اقشار مهمند و میخواهند مهم باقی بمانند.
ولی شما هنوز به این پرسش پاسخ ندادهاید که این تنازع و تضادها تا چه زمانی
میتواند ادامه داشته باشد. به هر حال مردم از طرق مختلف سعی میکنند مطالباتشان
را مطرح کنند، بعد سیستم محدودیت ایجاد میکند، برخوردهای سلبی صورت میدهد،
اینترنت را مسدود میکند و... بعد همهچیز دوباره از نو آغاز میشود؟
این روند خسران ملی ایجاد میکند. ایران را دچار مخاطرات بزرگی میکند و میتواند حتی به اضمحلال بینجامد. اگر فردی دلش برای این سرزمین و این تمدن و فرهنگ و جامعه میسوزد باید فریاد بزند که این جامعه با این وضعیت، همواره آبستن انواع تنشها و مناقشات خواهد بود. به همین دلیل است که م ن در ابتدای بحث گفتم که رخدادهای اخیر یک مقوله سیاسی صرف نیست، بلکه یک دور تازه از حیات اجتماعی است. گفتمان تازهای در حال ظهور است. مردم به درک تازهای از خود و دنیا رسیدهاند. ممکن است دوز سیاسی آن در زمانهای بالا رود، اما بعد در اثر مقابلهها و سرکوبهای سیستم به زیر پوست ناخودآگاه جامعه میرود. ممکن است ابعاد سیاسی را برای مدتی سرکوب کنند، اما حکومت قادر به سرکوب رنسانس اجتماعی و فرهنگی مردم و جامعه نیستند.
شما درباره اصل
مطالبات مردم، چیستی آنها و بسترهای تاریخی آن، صحبت کردید اما نحوه دستیابی به
این مطالبات، هم مهم است. آیا تنها راه دستیابی به این خواستهها که شما فرمودید
طی 200 سال روی هم تلنبار شده از طریق تجمعات خیابانی است؟ آیا همزمان با ارتقای
فکری مردم، نباید شیوه مطلبهگریها هم بهروز شوند؟
ببینید، سرمایههای فرهنگی و انسانی در ایران ارتقا پیدا کرده اما در ازای آن
سرمایههای نهادی و ساختاری افزایش نیافته است، از این واقعیت تلخ به نتایج مهمی
میرسیم. سیستم رسمی آمده، سازمان اداری و بروکراسی حرفهای شایستهگری ایران را
به هم ریخته است؛ استقلال نهادی دانشگاه و مشارکت دانشگاهیان را به هم زده است. از
سازمان اجتماعی (تشکلهای مدنی، سندیکاها و...) هم قلمروزدایی شده است. سازمان
صنفی و محلی و رسانهای هم دچار مشکلات فراوانی شدهاند. چرا این اتفاقات افتاده
است؟ چون دولت میخواهد بر همه بخشها سیطره پیدا کند. منظورم از دولت هم state (حکومت) است. روش دولت هم غیریتسازی است. یعنی به من نگاه میکند
و میگوید، فراستخواه اینطور حرف زدی؟ شما غیرخودی هستی. آقای بیک شما به عنوان
خبرنگار با فلان خانوادهها مصاحبه کردی؟ شما هم اشتباه کردی و غیرخودی هستی.
استاد دانشگاه شما با برخی دانشجویان صحبت متفاوتی داشتی؟ آقا و خانم هنرمند شما
در فیلمتان فلان مفهوم انتقادی را مطرح کردی، دانشجو فلان مطالبهگری را مطرح کردی،
همه شما غیر خودی هستید. این غیرسازی به اندازهای وسعت پیدا کرده که حتی به
قلمروی اقوام بسیار قدیمی و با ریشه ایرانی هم رسیده است. اقوامی که دیرینگی
فراوانی در این کشور دارند و ایران با نام آنها معنی پیدا میکند. با این غیرسازی
از سوی افراد افراطی و تندرو، دیگر کسی نمیماند که بخواهد توسعه را معنا ببخشد.
این غیرسازی برای آینده ایران خطرناک است و امکان رضایتمندی را از جامعه میگیرد.
من دنبال فرصتی هستم که تحقیقی انجام بدهم و پاسخی برای این پرسش پیدا کنم که
میانگین سنی زندانیان در ایران چقدر است؟ مهمتر از آن میانگین تحصیلات زندانیان
عقیدتی و سیاسی و امنیتی در ایران را بفهمم. فرض من این است که زندانیان امنیتی
میانگین تحصیلات بالایی دارند، میانگین سنی پایینی دارند و از مشاغل نوآورانه،
تخصصی و فکری جدید بهره میبرند. فکر میکنم از حوزههای مدنی، هنری، رسانهای و
دانشگاهی در میان زندانیان امنیتی و سیاسی و عقیدتی حضور دارد. این موارد باعث
نگرانی میشود. برای وحدت ملی، انسجام ملی، حفظ تمامیت ارضی، برای اینکه ایران سری
میان سرها داشته باشد، توسعه پایدار داشته باشد و... نیازمند تعامل مثبت هستیم.
تعاملی توام با گذشت، عفو، گفتوگو، همشنوی و... نه غیریتسازی. نیاز داریم مردم
احساس کنند سیستم حق و حقوق آنها را به رسمیت میشناسد. مردم باید احساس کنند
سیستم خود را متولی سبک زندگی، افکار و دیدگاههای آنان نمیداند. به جای غیریتسازی
و سیطره یک سلیقه افراطی خاص بر همه مقدرات این سرزمین باید همبستگی ملی سرشار از
تنوع و رنگینکمانی از دیدگاههای مختلف در این کشور ایجاد کرد. این سرزمین بزرگ
است، تمدن بزرگی داشته و ملتی با این حافظه فرهنگی و تمدنی حیف است که از مسیر
توسعه پایدار، رشد و انسجام ملی دور شود. دیگر زمان آن رسیده به جای خشم فروخورده،
مشارکت گسترده ایجاد کرد.
بحثی اخیرا مطرح شده که آیا این محتوای اصلاحی را در قالب قانون اساسی فعلی
میتوان محقق کرد یا قانون اساسی هم باید اصلاح شود؟
ما به اصلاحات ساختاری و جدی نیاز داریم. اما در عین حال لزومی برای زیر و رو شدن جامعه و غلطیدن در مسیرهای پر خطر احساس نمیشود. حداقل من این روشها را پیشنهاد نمیکنم. منظورم از اصلاحات هم اصلا اشاره به یک جریان خاص نیست. گفتمان اصلاحات مهم است. در کل اصلاحات اساسی باید انجام شود؛ اصلاحاتی که قانون اساسی هم میتواند بخشی از آن باشد. باید وفاق نخبگانی شکل بگیرد و مشخص شود که در قانون اساسی چه میزان تغییر نیاز است. از سوی دیگر با رفوگریهای ساده نمیتوان از این معبر تاریخی عبور کرد. ما به رنسانسی در همه شوون نیازمندیم.
· نشانه های یک پوست اندازی بزرگ اجتماعی در جامعه ایران نمایان شده است
· نسل های جوان میخواهند طرح ناتمام ایرانی را تمام کنند
· تغییراتی واقعی در بخش بزرگی از متن جامعه ایران رخ داده، ولی چون سیستم رسمی نتوانسته این تحولات را به درستی درک کرده و رفتار درستی با آن داشته باشد این تغییرات به یک توده بحرانی بدل شده است
· بخش کثیری از این جامعه خواستار تغییر و تحول هستند و بخش تعیین کننده ای از جامعه ایرانی متفاوت با حکومت فکر می کنند
· نظام حکمرانی به جای تدبیر، فقط به دنبال محدودسازی و کانالایزه کردن موضوعات است
· اعتماد مردم به قوانین، اعتماد به پولی ملی، اعتماد به نهادها و مهمتر از همه اعتماد به آینده این سرزمین در حال فرسایش است
· در سال 57 هر ایرانی به طور متوسط تنها 2.5 سال درس خوانده بود. امروز این رقم به 10سال رسیده است
· اصرار بر دسترسی آزاد به اینترنت در ایران به بالای 80 درصد رسیده است
· گفتمان تازه ای در حال ظهور است. مردم به درک تازه ای از خود و دنیا رسیده اند
· با رفوگری های ساده نمیتوان از این معبر تاریخی عبور کرد. به رنسانسی در همه شوون نیازمندیم
نمونه ای از ارجاعات:
گفتگوی سجاد محمدیان با مقصود فراستخواه
کد خبر: ۴۱۱۸۵۰۳
بهمن ۱۴۰۱ - ۱۱:۲۵
نقد هزینه اداره جامعه را کاهش میدهد/ از فضیلت نقد غافل نمانیم + فیلم
استاد جامعهشناسی معتقد است؛ نقد از اساس یک فضیلت است، قدرت اگر نقد نشود طغیان میکند، نقد هزینه تغییرات اجتماعی و اداره جامعه را کاهش میدهد زیرا از این طریق به موقع خطاها، مفاسد و نابرابریها بیان میشوند.
به عنوان مقدمه ورود به بحث «نقد و نقدپذیری» لطفا از ضرورت این اصل در جوامع انسانی نکاتی را بفرمایید.
نقد و نقدپذیری برای جامعه ما ضروری است و یک فضیلت محسوب میشود، به نقد و نقدپذیری از جهات مختلف میتوان نگاه کرد، برای مثال چطور از جهت تربیتی یک فرد میتواند نقدپذیر شود و روحیه نقادی داشته باشد؟ پاسخ این است که این موضوع به خانوادهای که فرد در آن تربیت شده است، مربوط میشود.
وقتی درون خانواده الگوهای رفتاری نقد وجود داشته باشد، پدر و مادر به جای تربیت آمرانه، تربیت آزادمنشانه خواهند داشت. آنها سعی میکنند فرزندان خود را برای موضوعاتی که برای آینده آنها میخواهند متقاعد کنند؛ در این خانواده مردسالاری وجود ندارد و زن میتواند از مرد انتقاد داشته باشد و برعکس.
وقتی فرزندان میبینند که زندگی با گفتوگو و نقدپذیری، بسیار سالم، شاد، سرشار و پربار است و بهتر اداره میشود؛ نتایج نقد را تجربه میکنند. آنها متوجه میشوند که چطور پدر و مادر در سبک زندگی و اداره تدبیر منزل با هم گفتوگو میکنند و یکدیگر را نقد میکنند و این منافی عشق و علاقه آنها نیست و از اینکه یکی در برابر دیگری ملاحظات خود را بیان کند، دلخوری به وجود نمیآید.
به نظر شما آموزش فرهنگ نقد و نقدپذیری را از خانواده باید آغاز کرد؟
بله، نقد و نقدپذیری در درجه اول به زمینههای تربیتی فرزندان مربوط میشود، بچهها وقتی ببینند والدین به دیدگاه آنها احترام میگذارند به این موضوع عادت میکنند. خانواده اولین نهاد اجتماعی شدن فرزندان و مدرسه دومین نهاد است. بسیاری از آموزشها در دوره پیشدبستانی و دبستان از طریق گفتوگو و مشارکت بچهها انجام میپذیرد. معلم و مربی در این دوره باید آماده باشد که بچهها از او و همدیگر انتقاد کنند؛ در عین حالی که یکدیگر را دوست داشته باشند.
کشورهایی که در سیستم آموزش و پرورش خود موفق هستند سعی میکنند این موضوعات را از همان ابتدا مورد توجه خود قرار دهند. یونسکو برنامهای با محور آموزش صلح دارد که شعار این برنامه سالهاست بر درگاه یونسکو نوشته شده است که «ساختن صلح در دل بچهها». بخشی از این موضوع به آموزش تعلیم و تربیت صلحآمیز ارتباط دارد.
کودکان باید احساس کنند که امکان بیان دیدگاههای مختلف در کلاس درس وجود دارد و آنها میتوانند سؤال کنند و به دیدگاه معلم انتقادهایی داشته باشند سپس با هم گفتوگو کنند و سبکهای زندگی متفاوتی داشته باشند و به یکدیگر احترام بگذارند. میتوان نتیجه گرفت که یک بخش از تعلیم و تربیت به نقدپذیری، مربوط میشود؛ به احترامی که ما برای دیگران قائل هستیم. احترام گذاشتن را باید از کودکی در خانواده و مدرسه آموزش داد که چگونه به دیگری صرف نظر از اینکه چه دیدگاهی دارد احترام بگذاریم.
بخش دیگر نقدپذیری به اجتماع مربوط میشود که چه میزان رسانههای آزاد در جامعه وجود دارد. وقتی بچهها از ابتدا ببینند که در روزنامهها و مجلات بزرگان کشور نقد میشوند و رهبران دینی، سیاسی و نخبگان علمی و هنری و دیدگاههای مختلف مورد انتقاد قرار میگیرد، فرهنگ نقد و نقدپذیری در وجود آنها نهادینه میشود. آنها وقتی از ابتدا در محیطهای رسانهای از جمله صداوسیما و مطبوعات مشاهده کنند که فرهنگ نقد وجود دارد، این الگوی رفتاری را درونی میکنند. بنابراین یک بُعد نقدپذیری تربیتی است و بُعد دیگر به جنبههای نهادی جامعه مربوط میشود که نقد چقدر در جامعه نهادینه شود.
فرهنگ نقد و نقدپذیری در بُعد اجتماعی چگونه رواج پیدا میکند؟
شهروندان در هر کشوری که براساس الگوهای آزادمنشانه اداره شود، به طور طبیعی یاد میگیرند که نقد به معنای اهانت نیست. زیرا اگر شما به دیدگاههای من نقد داشته باشید و من به گونهای رشد کرده باشم که در جامعه مدام مشاهده کنم که حاکمان و نخبگان در رسانهها نقد میشوند، در نتیجه من هم این الگوی رفتاری را به تدریج در خود درونی میکنم و به صورت اجتماعی یاد میگیرم که نقد یک امر طبیعی است و سبب رشد، باروری و شکوفایی میشود. همچنین نقد از جهتی باعث کاهش هزینهها میشود زیرا وقتی در جامعه نقد وجود داشته باشد مشکلات قبل از اینکه به مراحل بحرانی برسد در وقت خود مطرح میشوند و خشم اجتماعی در دل اجتماع و انسانها فرو خورده نمیشود.
بخشی از اتفاقاتی که طی چند ماه اخیر شاهد بودیم، اعتراضات همراه با خشم بود که همان خشمهای فروخورده است. زیرا امکان بیان نقدها در شرایط آرام و در فضاهای مختلف سپهر عمومی، اجتماعی و سیاسی امکانپذیر نبوده است. این نقدها جمع و بر روی هم تلنبار میشوند و تبدیل به زخمهای اجتماعی و ترومای فرهنگی میشود و نظم جامعه را بهم میریزد و یک باره به دلیل اینکه نقد وجود نداشته فوران میکند.
https://s27.picofile.com/file/8459804600/a.mp4.html
نقد هزینه تغییرات اجتماعی و اداره جامعه را کاهش میدهد زیرا از این طریق به موقع خطاها، مفاسد و نابرابریها بیان میشوند. اگر در جامعه ما نابرابری وجود دارد و به موقع این نابرابریها در روزنامهها و رسانههای آزاد و متکثر از طرف دیدگاههای مختلف بیان شود، طبیعی است که فشار افکار عمومی از طریق نقد به سوی حاکمان گسیل میشود و حاکمان ناچارند که به نقدها توجه کنند.
هیچ حاکم و مدیری مقدس نیست. مدیران علاقه دارند که قدرت خود را حفظ کند؛ البته حاکم یا مدیر میتواند انسان خوبی باشد اما مقدس نیست و اساساً قدرت اگر نقد نشود طغیان میکند. من استاد دانشگاه هستم، اگر دانشجویان در کلاس مرا نقد نکنند اساساً دچار غرور معرفتی میشوم. وقتی دانشجو ملاحظاتی در رابطه با دیدگاههای من دارد، من متوجه محدودیتهای کلام خود میشوم. این مثال برای محیط تعلیم و تربیت و آموزش گفته شد که یک محیط اخلاقی، معرفتی و علمی است و همگی در آن مجال در پی آواز حقیقت میدوند اما وقتی قدرت و ثروت در دست کسانی باشد که امکان نقد هم در رابطه با آنها وجود نداشته باشد، سبب خشم اجتماعی و بیگانگی اجتماعی میشود.
تصور کنید فرزندان در خانه نتوانند به پدر یا مادر خود نقدی نکنند؛ اگر ما شرایطی را ایجاد نکنیم که فرزندان ما درباره اداره خانه، تفریحات و رفاه خود انتقادی کنند، طبیعی است که یک نوع بیگانگی ایجاد میشود چه رسد به اینکه در جامعه این اتفاق رخ دهد و کسی نتواند انتقاد کند.
از ابعاد مختلف میشود به نقد نگاه کرد. نباید نقد را از جنبه فردی نگاه کنیم بلکه بیشتر باید از دیدگاه اجتماعی به آن بنگریم که چقدر بسترها، ظرفیتها و فضاهای لازم برای نقد وجود دارد تا مردمان و شهروندان با نقد خو گیرند و آثار و برکات آن را در زندگی خود مزه و حس کنند. متأسفانه در جامعه وضعیتی وجود دارد که فکر میکنیم گسترش فرهنگ نقد فقط از طریق کلاس امکانپذیر است.
جامعه ما اندرزنامهای است و به اندرزنامههای طولانی اجتماعی میل دارد؛ در و دیوارها پر از اندرز است. این در حالی که «دو صد گفته چو نیم کردار نیست». اگر شرایط نهادی و ساختاری را در رسانهها، مطبوعات، نهادهای مدنی، صنفی و حرفهای فراهم کنیم وضعیت به گونه دیگری خواهد بود.
https://s26.picofile.com/file/8459805068/b.mp4.html
با توجه به اینکه جامعه ایرانی در پیشینه سیاسی و فرهنگی گفتوگومحور نبوده است؛ آیا این فرهنگ تغییر پیدا کرده است؟
نباید به جامعه ایران نگاه ایستا داشته باشیم یعنی از منظر پویاییشناسی اجتماعی و تغییرات اجتماعی جامعه ایرانی طی چند دهه گذشته تغییرات جدی داشته است. در سال ۱۳۵۷ متوسط تحصیل بزرگسالان ایرانی دو و نیم کلاس بوده این در حالی است که اکنون ۱۰ کلاس شده است. هم اکنون ۱۴ میلیون نفر ایرانی تحصیلات عالی دارند. نرخ شهرنشینی و سواد نیز افزایش پیدا کرده است. از سوی دیگر فناوری اطلاعات و ارتباطات سبب شده تا جامعه ایرانی با دنیا ارتباط پیدا کند و همه جوانان، کوچکترها و بزرگترها با دنیا ارتباط دارند و تغییرات دنیا را میبینند. این ارتباطات و افزایش تحصیلات و شهرنشینی سبب شده تا گروههای جدید اجتماعی به میدان بیایند و جوانان و زنان دگرگون شوند.
ما شاهد نوعی دگرگونی در زیست بوم فرهنگی، معرفتی، اخلاقی، هنجاری و اجتماعی خودمان هستیم و سپهر فرهنگ دگرگون شده است. البته ایران از نظر پسزمینه تاریخی خود اساساً در چهارراه فرهنگها بوده و همیشه با فرهنگهای دیگر ارتباط داشته است. هر زمان که به جای جنگ، ستیز، تنازع و تنش با دنیا؛ ارتباط، داد و ستد و مراودات فرهنگی داشتهایم و خودمان را در فرهنگ جهانی به اشتراک گذاشتهایم، فرهنگ ایرانی در آن دورهها رشد پیدا کرده و توانسته استعدادهای خود را نشان دهد.
فرهنگ ایرانی، ترکیبی است؛ ما یک فرهنگ ایرانی درونی نداریم. برای مثال موسیقی اصیل ایرانی بسیار تحت تأثیر موسیقی فرهنگهای دیگر بوده است و این قابل بررسی است. جامعه ایران از هر جهت که بررسی شود همیشه در مراودات شکوفا شده است. زیرا در فرهنگ ایرانی نوعی سابقه و حافظه فرهنگی نقد، مبادله، داد و ستد وجود داشته است. صرف نظر از این سابقه طی چند دهه گذشته، نمیتوانیم تغییرات اجتماعی ایران را حاشا کنیم؛ زیست جهان ایرانی دگرگون شده است.
زیست جهان ایرانی که به معنای زندگی در ایران است دگرگون شده؛ زندگی در ایران جاری، پویا، سرکش و متکثر است و میخواهد متحول شود. این موضوع را در مهمانیها خانوادگی میتوان حس کرد که به چه میزان تنوع در آن به وجود آمده است. پدر و مادرها این تنوع را به تدریج درک کردند و متوجه این تنوع و تکثر اندیشهای و رفتاری فرزندان هستند. مشکل در سیستمهای رسمی ماست که متوجه این تنوع و تکثر نیست.
من دو دهه است که در حد یک دانشآموز کوچک، بارها گفتهام که سیستمهای سیاستگذاری و حکمرانی ما با زیست جهان ایرانی فاصله دارند و همزمان نیستند و ناهمزمانند؛ یعنی زیست جهان پویاست ولی سیستم متحجر و متصلب است و روی یک ایدئولوژی رسمی میخواهد حرکت کند.
زیست جهان متوجه است که امروز، دنیای نقد، تکثر، نقدپذیری، آزادی بیان است و هرکسی میتواند دیدگاه متفاوتی داشته باشد و دیدگاه خود را به اشتراک بگذارد. این موضوع را جوانان و گروههای اجتماعی از طریق ارتباطات و تحصیلات متوجه میشوند و احساس میکنند در یک دنیای دیگری در حال زندگی هستند، ولی متأسفانه زمان سیستمهای حاکم با زمان جامعه همزمان نیست و همچنان میخواهند که به تاریخ بیاویزند.
اینکه ما چنین پیشینهای داشتیم و الگوها و ایماژها بیشتر عمودی بوده و نوعی نخبهگرایی در جامعه ایران وجود داشته، درست است اما اکنون دگرگونیهایی شکل گرفته است. اکنون گره مشکل ما بیشتر قوانین، ساختارها و نهادهایی است که بر منوال قدیم مانده است و سنتی فکر میکند در حالی که جامعه پیشرو است.
شکل جامعه با محتوای آن جور و هماهنگ نیست؛ محتوای جامعه مایل به نقد، تکثر و تنوع است اما شکل رسمی که در کشور وجود دارد، چندان آمادگی پذیرش نقد، تکثر و گفتوگو را ندارد. این سبب میشود که این محتوا به این شکل فشار بیاورد و شاکله سیاسی، اداری و سیاستگذاری جامعه به نوعی قفل شده و ایستاده است و با تغییرات جامعه همراه نیست.
چگونه میتوان نقد و نقدپذیری را از طریق آموزش و پرورش آموزش داد؟
در کتابهای درسی موانعی وجود دارد که تعلیم و تربیت آزادمنشانه که براساس نقد و نقدپذیری و دیدگاههای متنوع باشد را در اختیار فرزندان ما نمیگذارد. زمانی که ما درس میخواندیم در پیشانی کتابهایمان نوشته شده بود «توانا بود هر که دانا بود» که براساس اندیشه عقلگرای فردوسی و یک اندیشه ایرانی بود. این مصرع بیان میکند که هرچقدر شما بیشتر بدانید، توانمندتر میشوید و ما را به توانمندی از طریق دانستن، آگاهی و پرسشگری دعوت میکرد.
تعلیم و تربیت از نظر فرهنگ دینی ارزش والایی دارد و به این میبالیم که دین واقعی تاریخی ما آنطور که عقلا و آزاداندیشان از این دین میفهمند، خواستار آگاهی، دانش و پرسش است اما روایت ایدئولوژیک و رسمی از جمله «تعلیم و تربیت عبادت است» باعث بسته شدن تعلیم و تربیت شده است.
البته ما معلمها و مربیهای بسیار خوبی داریم؛ مربیان در پیشدبستانی برای کودکان نوآوری و خلاقیت بسیاری دارند ولی متأسفانه سیستم رسمی آموزش و پرورش این خلاقیتها و تنوعها را سرکوب میکند. هنوز هم با کنترل متمرکزی که بر کلاس و مدرسه دارد سعی بر سرکوب دانشآموزان دارد. سیستم آموزش و پرورش ما بر مبنای مدرسهسالاری و معلمسالاری نیست بلکه وزارتسالاری و فراوزارتسالاری است. یک نوع نهادهای آشکار و پنهان یا سایه بر تعلیم و تربیت ما سیطره دارند.
https://s27.picofile.com/file/8459805184/c.mp4.html
ایکنا - نقد به چه معناست؟
نقد به معنای اندیشیدن خارج از چهارچوب است. شما وقتی در چهارچوب میاندیشید از نقد میهراسید اما وقتی از چهارچوبهای موجود بیرون بیایید، نوع دیگری نگاه میکنید. نقد به اندیشیدن به خارج از چهارچوبهای مرسوم و رسمی نیاز دارد. میتوان از منظرهای مختلف به یک موضوع نگاه کرد و از مناظر نقد به وجود میآید. اکنون سیستم تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش این موضوع را بارور نمیکند. صدا و سیمای ما «رسانه ملی» نیست زیرا در آن امکان حضور دیدگاههای مختلفی که متعلق به این ملت است، وجود ندارد. این ملت متنوع شده است و ملت چند ۱۰ سال پیش و چند سال پیش نیست و به قبل بازنمیگردد.
من مطمئن هستم این جامعه با دگرگونیهای فرهنگی امروز، شکل مناسب اداره کشور خود را میخواهد. تمام تبوتاب این جامعه و تقلا و تنشی که دارد این است که میگوید من دگرگون شدهام و میخواهم آنهایی که درباره من قانون میگذارند و سیاستگذاری میکنند و میخواهند جمعیت را از ابعاد گوناگون اقتصادی، اجتماعی، بینالمللی، ملی، سیاسی و مدنی اداره کنند، باید شاکلهشان متناسب با محتویات فکری، روحی، معنوی، اجتماعی و ارتباطی من شود.
باید به جامعهشناسی تغییر توجه کنیم؛ ایران تغییر پیدا کرده و این اندام بزرگ شده و لباسهای گذشته برای آن بسیار مندرس و کهنه شدهاند. باید قالب و طرح تازهای از اداره این جامعه اندیشید و ساختارهای پویایی برای اداره این جامعه ایجاد شود.
بدون نقد و نقدپذیری ما فاسد و دچار یک نوع آنتروپی اجتماعی میشویم، زیرا هیچ تضمینی وجود ندارد که مظالم، حقکشیها، نابرابریها و خطاها به موقع بیان شود. یعنی اگر امکان نقد وجود نداشته باشد درون خانواده که یک اجتماع گرم و مبتنی بر عواطف است، پدر و مادرها متوجه نمیشوند که مشکل بچههایشان چیست و نه مدارس میتوانند به بچهها کمک کنند که خلاقیت آنها رشد کند و نسل باروری شوند و نه جامعه میتواند به توسعه پایدار برسد.
دنیا در حال دگرگونیهای جدی است، کشورهای منطقه فاصله بسیار زیادی از ما گرفتهاند و به جلو حرکت میکنند. دنیا بسیار رقابتی است؛ منابع محدود است و همه سعی میکنند که به بهرهوری فکر کنند و از سرمایه انسانی و اجتماعی خود استفاده کنند. ما متأسفانه در چنین دنیایی گرفتار چنین وضعیتی شدهایم.
یکی از کلیدهای حل مشکلات این است که نقد را به نهاد و ساختارهای پویای اجتماعی تبدیل کنیم و از طریق جامعه مدنی، احزاب، تعلیم و تربیت و... امکان توسعه نقد وجود داشته باشد. اگر این موارد وجود نداشته باشد ما نمیتوانیم از سرمایه انسانی خود به خوبی استفاده کنیم و به بهرهوری نمیرسیم.
سؤال اینجاست که چرا سرمایههای اجتماعی مانند اعتماد به قوانین، پول ملی، سیاستها، دیگری و آینده در حال فرسایش است؟ علت این است که نقد وجود نداشته است. نقد همه این مشکلات را تا حد بسیار زیادی میتواند حل کند.
https://s27.picofile.com/file/8459805268/d.mp4.html
استاد با این اوصاف به نظر شما چه کنیم که نقد و نقدپذیری در جامعه ایران توسعه پیدا کند؟
با نصحیت، لفاظی و پیامهای اخلاقی بر در و دیوار که جامعه با آن خو گرفته است و صرفاً با تبلیغات و پروپاگندا نمیتوان یک مفهوم را ترویج داد. به جای آن ساختارها، نهادها و قوانینمان را باید نقدپذیر کنیم.
کانت یک جمله دارد که میگوید «چگونه یک نظام قدرت اخلاقی میشود؟» و پاسخ میدهد که اولین شرط اخلاقی شدن نهاد قدرت این است که آماده باشد تا در حوزه عمومی از او نقد شود. وقتی قدرت آمادگی دارد و میپذیرد و شرایط را مهیا میکند که در حوزه عمومی مورد نقد و بررسیهای جدی و متنوع قرار گیرد، این مسیر سبب اخلاقی شدن آن نیز میشود. قدرتی که به جان، اموال و آینده مردم ارتباط مستقیم دارد باید اخلاقی باشد.
اکنون دیپلماسی ما چطور است؟ دیپلماسی خارجی بسیار به سرنوشت فرزندان یک جامعه ارتباط دارد. یعنی اگر دیپلماسی خارجی عقلانی، دوراندیشانه و همهجانبه پیش برود، جامعه آیندهای مشخص خواهد داشت و اگر به گونه دیگری پیش رود، ممکن است ما دچار هزینههای بسیاری شویم و فرزندان ما از بسیاری از بختهای زندگیشان جا بمانند و نتوانند سری در میان سرهای دنیا باشند و مردم نتوانند با مردم دنیا رقابتپذیر باشند. بنابراین قدرت به این میزان مهم است و در حال و آینده افراد تأثیر مستقیم دارد.
از این موضوع میتوان نتیجه گرفت که به اندازهای که قدرت در سرنوشت و آینده ما و فرزندانمان مؤثر است به همان میزان نیز باید امکان نقد آن وجود داشته باشد. بنابراین ساختارهای ما باید مناسب نقد و نقدپذیری شوند. جامعه ایرانی آمادگی نقد و نقدپذیری را دارد و پذیرای دیدگاههای مختلف و متنوع است.
نسل جدید متوجه این موضوع است که چگونه به سخنِ فرزندان خود گوش دهد تا حرف خود را بزنند و پذیرای تنوع هستند. همچنین در معلمان و نهادهای اجتماعی ما نیز این آمادگیها بیشتر شده است؛ در نتیجه ساختارها و قوانین است که باید موانع را بردارد تا جامعه آزاد شود.
ایکنا - با این توضیح میتوان نتیجه گرفت جامعه ما نقدپذیر شده است؟
نه به صورت کامل، بلکه تغییرات زیادی رخ داده است و اگر سیاستگذاران بسترهای لازم را فراهم کنند، پذیرش این موضوع بیشتر میشود. یعنی هنوز با نقطه ایدهآل فاصله دارد ولی آمادگی نقد در جامعه بیشتر از گذشته است؛ زیرا زندگی در حال یک دنیای متفاوتی با گذشته است و خصیصههای جمعیت شناختی آن عوض شده است.
خصیصههای جمعیتشناختی ایران بسیار دگرگون شده است و شاهد پیدایی گروههای جدید اجتماعی، تحصیلات و ارتباط جدید هستیم. بنابراین ویژگیهای جمعیتشناختی این ملت عوض شده و سرمایه انسانی جامعه ایران رشد پیدا کرده است. طبق شواهد موجود ما ملتی با سرمایه انسانی بالایی هستیم. در نتیجه سرمایه فرهنگی ما نیز رشد پیدا کرده است اما سرمایه اجتماعی رو به فرسایش است.
نمیتوانیم به قوانینمان اعتماد کنیم، شکاف ملت و دولت در حال افزایش است و بیگانگی رشد و همبستگی اجتماعی کاهش پیدا کرده است. این موضوعات سبب میشود که ما از جهتی رشد کنیم و از جهت دیگر موانعی پیشروی ماست و بختهای ساختاری ما روز به روز کاهش پیدا میکند. یعنی آن شانسی که یک نسل در جامعه دیگر با ساختارهای پویا و آزادمنش دارد را نسلی دیگر که همزمان در اینجا باشد ندارد.
زیستبوم جامعه و سپهر فرهنگی، اجتماعی و انسانی دگرگون شده است و در حال پویایی است و میل به تکثر، نقد، رشد، آزادی و صلح دارد ولی ساختارهای ما همزمان با این تغییرات جامعه حرکت نمیکند و گاهی مانع آن میشود و این موضوع مهمترین تنش در جامعه ایران شده است. ما نه میتوانیم جامعه را به ۳۰ سال قبل یا حتی ۳ ماه قبل برگردانیم، نه خودمان را تغییر میدهیم؛ تنها راه این است که خودمان را با جامعه سازگار کنیم و بتوانیم این جامعه را توانمند کنیم تا بیشتر از این توسعه پیدا کند.
بخش دوم گفتگو