مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

سلسله مباحث کنشگران مرزی؛ جلسه پنجم

جلسه پنجم از  بحث فراستخواه در موضوع ِ«کنشگران مرزی»،

 مروری در  تاریخ معاصر ، جمعه یکم اسفند 99 ساعت 8 شب

در لینک اسکای روم  و لایو اینستاگرام

محورهای بحث درسگفتار پنجم:

§       تاریخِ «میان» در ایران معاصر

§       چرایی کنشگر مرزی

§       ساخته شدن عباس میرزا و بحران نسلی در حکومت

         به میان آمدن  سوژه های مرزی در ایران



https://www.instagram.com/p/CLU5ym3AlvG/

نقد کتاب ««علوم انسانی و مسأله تاثیر اجتماعی»

نقد کتاب ««علوم انسانی و مسأله تاثیر اجتماعی»، نوشته مقصود فراستخواه، توسط  دکتر حسین میرزایی، رئیس موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی و دکتر سید حسین سراج زاده، رئیس انجمن جامعه شناسی ایران

در نشست الکترونیکی سه‌شنبه ۲۸ بهمن ماه ۱۳۹۹ ساعت ۱۸ الی ۲۰ توسط موسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش‌عالی برگزار می‌شود  نشانی لینک ورود در پوستر درج شده است 

علوم انسانی ومسألۀ تأثیراجتماعی


مدل کارخانه داری دولتی وشبه دولتیِ دانشگاه سبب شده که پایان نامه ومقاله برای  بهترین فرزندان این سرزمین به رفتاری شرطی ومناسکی آیینی ونه یک کنش معناداراجتماعی سوق یابد...مقالات علوم انسانی بندرت اخگرهای بیداری و حساس به زمینه وزمانه شده...این همه مصائب انسانی ؛ مهاجرتها وجابه جایی های میلیونیِ درون مرزی و  بحرانهای پیش رو... پس علوم انسانی کجاست؟ علوم انسانی یعنی پرسشهای متفکرانه از امرانسانی و امراجتماعی، پرسش از امردینی و امرسیاسی، پرسش از عدالت وقدرت، پرسش ازمحنتهای بشری وکوشش مؤثرعالمانه برای کاهش رنجها، افزایش رفاه اجتماعی وکیفیت زندگی...(از مباحث کتاب)  

 

فراستخواه،مقصود(1399).علوم انسانی ومسألۀ تأثیراجتماعی، تهران:پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. 


لینک تهیه  کتاب: اینجا

پارادوکس قدرت علم در ایران

بحثی دربارۀ تناقض نماهای قدرت علم در جامعه کنونی ایران

مقصود فراستخواه در انجمن جامعه شناسی ایران

15 بهمن 99

علم به جهت چگالی جمعیتی دانشجویان و دانش آموختگان و 14 میلیون تحصیلکرده ایرانی ، یک قدرت است

 اما  این چه قدرتی است که نمی تواند شرایط ادارۀ کشور  و محیط سیاستگذاری عمومی را کنترل بکند؟ 

پس عمل معرفت مخدوش شده است کل نظام معرفت ما مخدوش شده

دانشمندان ومتفکران مستقل  گرفتار حس بی قدرتی و کاهش خود اثربخشی شده اند.....

فایل صوتی https://www.instagram.com/p/CLB9o35Ji-5/




دکتر مقصود فراستخواه، استاد برنامه ریزی توسعه آموزش عالی در مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی هم در سخنرانی خود به آنچه «پارادوکس قدرت علم در ایران امروز» خواند، پرداخت.

وی با طرح این تناقض‌نما که «علم در ایران، قدرت دارد ولی قدرت ندارد» اظهار داشت: با رجوع به شواهدی، برخی پارادوکس‌ها و تناقض نماهای قدرت علم در ایران امروز مثل پارادوکس جمعیتی، پارادایمی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و … مرور و دسته بندی کرده‌ام. وبر و بسیاری دیگر قدرت را امکان کنترل شرایط و تأثیر بر محیط تعریف کرده‌اند؛ بر این اساس آیا علم در ایران قدرت دارد و می تواند بر محیط سیاسی و اجتماعی و جامعه ایران تاثیر بگذارد؟ به یک معنا بله و به یک معنا خیر!
فراستخواه در توضیح پارادوکس جمعیتی قدرت علم در ایران ابراز عقیده کرد: به لحاظ انباشتی ۱۴ میلیون تحصیل کرده در ایران داریم که اگر هر کدام جرقه ای از دانش را روشن کنند، چراغ علم در ایران روشن می‌شود و در پرتو آن به راحتی دیده می شود که مثلا سیاستهای بین المللی کشور در این سالها دچار خطاهای جدی بوده و بی دلیل، ایران را درگیر قدرتهای بزرگ جهانی کرده و زیان ها و مخاطرات بزرگی متوجه جامعه نگون بخت ایران کرده است! این را نه فقط دانشجوی علوم سیاسی یا حقوق یا علوم اجتماعی که هر عقل سلیم علمی متوجه می‌شود! با توجه به ۱۴ میلیون تحصیل کرده‌ای که در کشور داریم، علم به واسطه چگالی جمعیتی بالا، قدرت دارد ولی این چه قدرتی است که نمی تواند رفتارهای سیاستگذاری در ایران را کنترل کند؟ نصف آموزش عالی ایران، علوم انسانی است اما نمی توانند رفتارهای سیاست گذاری را در ایران کنترل کنند؛ چون علم نیست که در کشور ما مرجعیت دارد بلکه سیاستهای یک طرفه ایدئولوژیک حکومت است که حرف اول را می زند.
وی خاطرنشان کرد: دکتر رنانی به عنوان یک اقتصاددان می گوید سالها در امور مربوط به حوزه های تخصصی خود، بی واسطه و با واسطه به سیاستمداران پیام داده که مثلاً ارز چهار هزار تومانی این زیانها را دارد یا سیاستهای بورسی یا حذف یارانه از بنزین چنین تاثیرات محتملی دارد و هیچ کس تحویلش نگرفته است! اینجا متوجه می شویم که پارادوکسی در قدرت علم وجود دارد.
استاد مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی تصریح کرد: «وبر»، مشروعیت را یکی از پایه های قدرت می‌داند. علم هم در وجدان عمومی بیدار جامعه، واجد مشروعیت است. از بسیاری از شهروندان که بپرسید حقانیت علم در زمینه‌هایی مثل اظهار نظر درباره چگونگی اداره کشور و … را قبول دارند پس راز این که علم در بخش سیاستگذاری‌ در ایران کمتر مورد توجه قرار گرفته چیست؟
متاسفانه علم در کشور ما یا علم ملتزم است یا مغلوب یا معطل یا معطوف به مطلوب یا محلل!
وی خاطرنشان کرد: علم ملتزم یعنی علمی که در حد منشی و کارشناس و ابزار دست کار می کند. علمی که کارشناسی در بخشی از دیوان سالاری اداری و بازویی قوی و کاری است نه ذهنی نهاد و چشمی باریک بین! علم محلل هم علم توجیه گر و محافظه کاری است که نمی تواند صدای خود را از صدای قدرت بالاتر ببرد. علم مغلوب، علمی است که در دستگاه دولتی، تصمیم سازی کرده و پروژه اجرا می‌کند ولی متن نهایی تصویب شده سیاست، چیز دیگری از آب در می آید! خود من تا برنامه ششم در بعضی کمیته ها بودم چیزهایی را مطرح می کردیم ولی آخر که برنامه توسعه از هفت خان در میآمد، واقعا شیر بی یال و دم و اشکمی بود که همان هم اجرا نمی شد!
فراستخواه خاطرنشان کرد: علم مسکوت، علمی است که مجبور می شود خودش را پشت مفاهیم و گزاره های علمی تخصصی پنهان کند و در نتیجه علم اهلی و مخفی و سوژه سر به زیری است که سرکشی سر زدن و بررسی را ندارد! علم معطل هم که نام آن از تعبیر زیبای قرآنی «چاه های معطله» گرفته‌ام دیگر وانفسا است. علمی که مثل چاه‌ها و چشمه هایی که در سرزمینی خشک بلااستفاده می مانند با این چگالی جمعیتی بالا در قفسه ها و آرشیوها یا ذهن اندیشمندان انباشته شده و معذور و معزول است و نهایتاأ علم مطرود که یادآور وضعیت ناگوار محققانی است که چوب ورود به مسائل جامعه و پرداختن به دردهای اجتماعی را می‌خورند.
استاد مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی با بیان این که در چنین شرایطی نه فقط کل نظام معرفتی ما که حتی عمل علمی مخدوش شده است، اظهار داشت: براساس مطالعات انجام شده، عالمان ما گرفتار حس بی‌قدرتی شده‌اند که باعث شده زبان علمی آنها پوپولیستی و سیاسی شود در حالی که نباید علم این قدر زبان سیاسی داشته باشد. این ناشی از نداشتن حس خوداثربخشی محققان ماست. این که یک دانشمند احساس کند که علت ماجراست نه مفعول قضایا. مشکل دیگر اینجاست که علم، قلمرو مستعمره حکومت شده است یعنی سیاست مرتب قلمروزایی کرده و از علم قلمروزدایی می کند و اساساً فرماسیون قدرتی که علم را به وجود آورده بود از بین رفته است.
فراستخواه در تبیین پارادوکس دیگر قدرت علم در ایران که پارادوکس فرهنگی است، گفت: در کشور این همه از علم تعریف می‌شود، علم آموزی در آسمان می درخشد و یک فضیلت است ولی در زمین به عنوان یک نهاد و حرفه بسیار نحیف است.
طبق پیمایشی که دکتر قانعی راد و همکارانش انجام داده‌اند بخش عمده ای از کسانی که واکنش مثبتی به علم دارند، خودشان از لحاظ سطح دانش و معلومات عمومی در مرتبه بسیار پایینی قرار دارند که یک پارادوکس جدی است. از طرف دیگر علم گرایی ما با تقدیرگرایی دچار ابهاماتی شده به طوری که در پیمایش ها ۷۰ تا ۸۰ درصد به تقدیر گرایی گرایش دارند و تنها حدود ۲۰ تا ۳۰ درصد هستند که گرایش مؤثری به علم دارند.
وی در تبیین پارادوکس اجتماعی قدرت علم در ایران هم گفت: از یک طرف، ایران یک جامعه دانشگاهی شده است و از طرف دیگر با مقاله گرایی و رزومه سازی این جماعت، سرمایه های اجتماعی علم در ایران در حال فرسایش است. چیزی که در پیمایش های قبلی جامعه ایران نشان داده بود اعتماد بالا به علم و دانشگاه بود ولی در سالهای اخیر شواهد نگران کننده ای وجود دارد که از اعتماد عمومی به نهادهای علمی و انجمنهای علمی و مقالات علمی به سمت بی اعتمادی اجتماعی به علم حرکت می کنیم.     در اینجا


انفعال و سرگشتگی

مصاحبه امیر تاکی با مقصود فراستخواه

شماره پنجم ویژه نامه پرسش (اصفهان زیبا)

بهمن 1399

انفعال و سرگشتگی


مصاحبه امیر تاکی با دکتر مقصود فراستخواه

شماره پنجم ویژه نامه پرسش روزنامه اصفهان زیبا

بهمن 99

انفعال و سرگشتگی

امیر تاکی- تشریح کامل مسئله انفعال، بی‌تفاوتی و سرگشتگی، ضمن تحلیل عمیق آن، راه را برای مقابله با این انفعال‌ها می‌گشاید. بررسی ساختار جامعه به همراه عوامل اثرگذار بر آن در حوزه فعالیت اجتماعی و اینکه چگونه یک جامعه همبستگی و تعلق اجتماعی خود را از دست می دهد، از نقاط برجسته این گفت‌وگوی خواندنی با دکتر مقصود فراستخواه است که آنچه پیش رو داریم، نتیجه پژوهش‌ها و مطالعات کاربردی دقیق ایشان در این حوزه است.

 

آقای دکتر آیا اساسا انفعال، ســرگــشــــتــگــی و بــی‌تــفــاوتــی اجتماعی وجود دارد؟ در این صورت این مسئله را تشریح می‌فرمایید؟

 

 بله. متأسفم با ناراحتی عرض کنم چنین مسئله‌ای وجود دارد و من سعی می‌کنم،  برخی از ریشه‌ها و موجبات، شرایط و ابعاد این مسئله را با توجه به درک محدود دانش‌آموزی خودم عرض کنم. ما برای اینکه به‌روشنی به این مسئله بپردازیم، باید این انفعال اجتماعی را به‌عنوان بی‌فعلی اجتماعی در نظر بگیریم. وقتی فاعلان اجتماعی نمی‌توانند فعلی در حد انتظارهای خودشان داشته باشند، بی‌فعلی اجتماعی رخ می‌دهد و این در وضعیتی بسیار بغرنج به سمت انفعال و سرگشتگی اجتماعی کشیده می‌شود. حاصل مشاهدات و مطالعات من نشان می‌دهد که جوانان و دانشجویان در کلاس درس و افراد در سازمان‌های اجتماعی، محله و شهر وقتی کاری دارند، فعال می‌شوند و  امید، شوق مشارکت، بازیابی شخصیت، رونق وجودی و اگزیستانسیال (Existential) در آن‌ها به وجود می‌آید، خودشان را بازمی‌یابند و این فعالیت‌ها به آن‌ها کمک می‌کند تا خلاقیت‌ها، استعدادها، توانمندی‌ها و ظرفیت‌های خود را هم کشف کنند و هم نشان دهند و درمجموع از انفعال مصون بمانند. برعکس زمانی که کاری ندارند، نقشی به آن‌ها نمی‌دهیم و جلب مشارکتشان نمی‌کنیم در رفتارهایشان بدبینی ، اضطراب و افسردگی، ترس‌ و دغدغه دیده می‌شود.

 بنابراین در سطح کلان، بی‌فعلی اجتماعی زمانی رخ می‌دهد که اختلالی در نظام فعل اجتماعی و نظام فعالیت اجتماعی به وجود ‌آید که حاصل نرخ پایین مشارکت‌پذیری برابر توسط سیستم‌ها و ساختارهای رسمی ماست و این بی‌فعلی اجتماعی منجر به انفعال اجتماعی می‌شود.

 

امکان دارد بی‌فعلی اجتماعی را کمی بیشتر توضیح دهید؟

 

 جامعه از مردم تشکیل شده است؛ یعنی عاملان (agents). عامل‌های فردی مثل فرزند یک خانواده، عضو یک محله، شهروند یک شهر، عضو سازمان یا شرکت و عامل‌های اجتماعی مثل سازمان‌های غیردولتی و داوطلبانه و نهادهای مدنی و محلی. بنابراین مردم (People) در سطح فردی و در سطوح سازمان‌ها، صنوف و نهادها اولین پایه‌های اجتماع هستند. پایه بعدی جامعه را فعالیت‌های مردم ازجمله افکار، ایده‌ها و خلاقیت‌ها، کارها و ارتباط افراد می‌سازند که پروژه‌ها (Projects) نامیده مــی‌شونــد. درواقــع مــردم با پروژه‌ها مردم هستند؛ بــه‌عنــوان‌مثــال، پروژه‌های من، کلاس‌های درس، راهــنــمـایــی رســالــه‌های دکتری، تحقیق و نقد در حوزه عمومی و... هستند. مجموعه‌ای از پروژه‌ها، شرکت‌های سرمایه‌گذار و فعالیت نهادهای اجتماعی، علمی، محلی، صنفی و مدنی و حرفه ای را تشکیل می‌دهند. این پروژه‌ها باید رونق داشته باشند؛ زیرا عامل‌های فردی و گروهی در این پروژه‌ها، خود و ظرفیت‌هایشان را کشف می‌کنند و دارای انگیزه می‌شوند. مجموعه پروژه‌ها، برنامه‌های جامعه را می‌سازند؛ مثل برنامه‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی. مجموعه‌ای از این برنامه‌ها، سند و طرح‌های ملی را به‌وجود می‌آورند و درنهایت مجموعه‌ای از طرح‌های ملی، توسعه ملی را شکل می‌دهند؛ بنابراین مجموعه‌ای از آنچه گفتم (Projects & Programs & People)، نظام فعالیت و فعل اجتماعی را تشکیل می‌دهد. زمانی که این نظام دچار اختلال می‌شود، یعنی به صورت‌های آشکار و پنهان مانع مشارکت شهروندان و گروه‌های اجتماعی با دیدگاه‌های متکثر و متفاوت با ایدئولوژی رسمی حکومت می‌شود، انفعال اجتماعی رخ می‌دهد و این انفعال در تمام سطوح دیده می‌شود: در مدیر و معلم یک مدرسه، پایه‌گذار و عضو یک نهاد مدنی یا سمنی، فعال اجتماعی و سیاسی، محققان آزاد یا منتقدان مستقل ، نویسندگان با نظریاتی غیر از دیدگاه‌های رسمی دولت، جوان‌هایی که افق‌های متفاوت نسلی‌شان را دنبال می‌کنند، هنرمندان، اهل تئاتر، موسیقی و... .

یکی از عواملی که موجب اختلال در این مجموعه می‌شوند، نهادها هستند؛ یعنی باید مجموعه‌ای از نهادها در جامعه وجود داشته باشند تا یک‌سری قواعد بنیادی را تنظیم کنند و عدم‌اطمینان را کاهش دهند تا فعالیت افراد بر اساس این اصول، استانداردهای لازم را پیدا کند، نتیجه‌ای در بر داشته باشد و اثرگذار و موفق شود؛ به‌عنوان‌مثال، زمانی که فعالیت‌های شما در روزنامه بر اساس استانداردها باشد، مطمئن هستید که کار شما مخاطب لازم را دارد و موفق و اثرگذار است؛ اما اگر حکومت بر اساس چهارچوب‌های بسته جلوی شما را بگیرد و اجازه فعالیت مستقل آزاد را ندهد از همین‌جا انفعال‌ها آغاز می‌شود؛ بنابراین تصور من از انفعال اجتماعی، بی‌فعلی اجتماعی است و در مقابل این بی‌فعلی، نظام فعل اجتماعی را در چرخه مشخصی توضیح دادم. یکی از اصلی‌ترین شرط‌ها و الزام‌های این نظام را تنظیم‌های نهادی جامعه می‌دانم. زمانی که نهادها به‌درستی و به‌صورت آزادمنشانه و با کثرت‌پذیری و تنوع‌پذیری  فعالیت نکنند، این نظام فعل اجتماعی دچار اختلال می‌شود و این همان انفعال است.

 

شکل‌گیری نظام فعل اجتماعی بر اساس آنچه شما فرمودید، از پایین به بالاست؛ یعنی از بطن مردم می‌آید تا به توسعه برسد؛ اما برخی جوامع این فرایند را از بالا به پایین طی می‌کنند. تفاوت‌ها در چیست؟

 

نظام فعل اجتماعی، یک چرخه است؛ یعنی باید از پایین به بالا و بالا به پایین (bottom-up and Top-down) رخ دهد؛ هیچ‌کدام به‌تنهایی به نتیجه‌ای نمی‌رسد؛ از پایین یعنی جوشش، مشارکت و شوق اجتماعی و از بالا یعنی درون‌زا‌بودن، آزادی عمل، استقلال نهادهای مدنی و سمنی و حرفه‌ای و صنفی از پایین، و  ظرفیت‌سازی و بسترسازی و حمایت‌کردن و توانمندسازی از بالاست. اگر با دقت تاریخ کشورها را نگاه کنیم، این چرخه در مقیاسی کوچک و بزرگ وجود دارد؛ به‌عنوان‌مثال، «ماهاتیر محمد» در مالزی با خلاقیت و استعدادهایی که در رهبری اجتماعی داشت، توانست این چرخه را فعال کند. شما در برخی جوامع می‌بینید که این افراد و گروه‌های آزاد و متکثر اجتماع برنامه‌های اجتماعی صحیحی را برای توسعه ارائه می‌دهند. بر اساس مطالعاتم و شواهدی که به دست آورده‌ام در ایران چنین نظامی به‌طور وحشتناک دچار اختلال شده  است و آنچه این اختلال را پیچیده‌تر کرده، جرم بحرانی (Critical mass) است؛ این یکی از مفاهیمی است که من با توجه به تاریخ اکنون ایران با آن درگیر شدم و درک کردم و در مجامع علمی، عمومی و مقالات خودم، مطرح کردم. این مفهوم یعنی وقتی جرمی بزرگ می‌شود، ولی نمی‌تواند نیروهای خود را آزاد کند، وضعیت بحرانی می‌شود؛ به‌عنوان‌مثال،  یک جمعیت گسترده تحصیل‌کرده در ایران به‌وجودآمده، شهرنشینی بی‌رویه رشد کرده، ارتباطات اجتماعی به‌وسیله اینترنت بسیار گسترش یافته است و گروه‌های جدید اجتماعی مثل زنان که در 40 سال گذشته فعالیتشان کم بوده، اما امروزه مشارکت زیادی در جامعه دارند، شکل گرفته است. این درمجموع یک جرم و چگالی است؛ اگر این جرم به‌خوبی مدیریت نشود و اجازه مشارکت آزاد و متنوع  داده نشود، از یک‌سو می‌خواهد نیروهای خود را آزاد کند، از سوی دیگر اما نمی‌تواند. اینجاست که جرم بحرانی به‌وجود می‌آید؛ یعنی فرصتی اجتماعی را  به یک تهدید بدل می‌کنیم.  پس این اختلال در نظام فعل اجتماعی با این «جرم بحرانی» شکل پیچیده‌تری به خود گرفته است.

 

این جرم بحرانی است که در اجتماع اگر آزاد نشود، منجر به سیاه‌چاله‌ها می‌شود؟

 

  سیاه‌چاله‌های اجتماعی حاصل انواع مشکلات مثل تله‌های جمعیتی فقر، حاشیه‌نشینی، تهی‌دستان شهری، گروه‌های بزرگ زیر خط فقر ، نابرابری‌های فاحش و امثال آن است؛ اما زمانی که بی‌فعلی اجتماعی و جرم بحرانی هم افزوده می‌شود، سیاه‌چاله‌های اجتماعی وضع بغرنجی پیدا می‌کند؛ چراکه نارضایتی‌های طبقات متوسط با طبقات فرودست اجتماعی به هم افزوده می شوند  و به‌تدریج سلامت اجتماعی را تهدید می‌کنند. سلامت اجتماعی توسط امثال کیزو و شاپیر مطرح شد و من در ادامه توضیح خواهم داد که این بی‌فعلی اجتماعی چگونه ابعاد سلامت اجتماعی را به خطر می‌اندازد.

تعلق اجتماعی

 یکی از ابعاد سلامت اجتماعی، تعلق اجتماعی است؛ یعنی افراد احساس می‌کنند جزئی از یک کل آشنا هستند که آن‌ها را می‌پذیرد و حمایت می‌کند. درواقع زمانی که مفهوم انفعال اجتماعی را برای بررسی چگونه رخ‌دادن آن می‌شکافیم، به بی‌تعلقی اجتماعی می‌رسیم. زمانی که افراد احساس می‌کنند متعلق به یک کل نیستید و کل هم احساس می‌کند که افراد جزئی از آن نیستند و تحت حمایتش قرار ندارند، این بی‌تعلقی به بی‌نقشی اجتماعی یا ابهام در نقش کشیده می‌شود. کسی یا گروهی احساس می‌کند نقشی در اجتماع ندارد یا نقش مورد انتظارش را در دست ندارد؛ ازاین‌رو دچار انفعال می‌شود؛ نقش در علوم اجتماعی این‌گونه تعریف می‌شود که دیگران انتظار دارند شما کاری انجام دهید؛ بنابراین زمانی که افراد جامعه احساس کنند نقش آن‌ها مبهم است و نقشی را که می‌خواهند، نمی‌توانند ایفا کنند (به‌عنوان‌مثال، معلمان احساس کنند که نقشی در آموزش‌وپرورش ندارند، شهروندان بگویند نقشی در کشورشان ندارند یا دانشگاه‌ها بیان کنند که وزارت علوم را در دست ندارند و درمجموع احساس کنند جزء یک کل نیستند)، به سمت انفعال کشیده ‌می‌شوند.

سهم‌داشت اجتماعی

 از طرف دیگر، این بی‌تعلقی اجتماعی و بی‌نقشی منجر به حس بی‌قدرتی می‌شود؛ یعنی فرد احساس می‌کند هیچ مشارکت و سهمی در اجتماع ندارد. مشارکت و اشتراک دو مفهوم متفاوت است: مشارکت زمانی است که شما فقط قصد همکاری در اجتماع را دارید؛ اما در اشتراک علاوه بر همکاری، می‌خواهید سهمی هم داشته باشید. زمانی که در اجتماعی، مشارکت و اشتراک با هم وجود داشته باشد، یکپارچگی اجتماعی (Integration) رخ می‌دهد؛ اما متأسفانه در ایران امروز، شاهد بر‌هم‌خوردن یکپارچگی اجتماعی در تمام سطوح محله، شهر و کشور هستیم و دوباره این عدم یکپارچگی، سرگشتگی و انفعال اجتماعی را به‌دنبال داشته است.

پذیرش اجتماعی

 یکی دیگر از ابعاد سلامت اجتماعی، پذیرش اجتماعی است. در این پذیرش، تفاوت‌های اعضای جامعه موردقبول واقع می‌شود؛ به‌عنوان‌مثال، گروه‌های قومی، زنان، افراد با گویش‌های مختلف، کسانی که عقاید و باورهای متفاوتی درزمینه دینی، قومی، اجتماعی و سیاسی دارند، احساس می‌کنند تفاوت‌هایشان موردپذیرش قرار می‌گیرد. زمانی که تنوع‌ها به رسمیت شناخته نمی‌شوند و افرادی که می‌خواهند متفاوت باشند، موردپذیرش قرار نمی‌گیرند، یکی دیگر از پایه‌های سلامت اجتماعی متزلزل می‌شود و انفعال اتفاق می‌افتد.

بی‌توازنی اجتماعی

 یکی از مسائلی که در این زمینه بسیار حساس است، در جامعه ایران به‌وضوح دیده می‌شود و منجر به انفعال می‌شود، بی‌توازنی اجتماعی است. این بی‌توازنی زمانی است که بین اراده‌ها و ساخت‌ها توازنی وجود ندارد؛ یعنی بین اراده‌های فردی و گروهی و ساخت‌های اجتماعی و نهادی توازنی وجود ندارد. اراده‌های فردی می‌خواهند زندگی کنند، اهداف و مقاصدی را دنبال کنند و مسئولیت‌هایی را بر عهده بگیرند، اما ساخت‌ها نمی‌گذارد و از آن‌ها حمایت نمی‌کند. در جامعه ایران، مجموعه‌ای از اراده‌ها وجود دارد؛ ولی ساخت‌های کارآمد و پاسخ‌گو برایشان وجود ندارد؛ برای مثال، شما می‌خواهید شرکتی مولد تأسیس کنید؛ اما با انواع موانع ازجمله کاغذبازی، رانت، ناامنی و... مواجه می‌شوید، یا فرد تحصیل‌کرده‌ای که بیکار است یا کار مناسبی برای او وجود ندارد. افراد و گروه‌هایی که خواهان داشتن نقش اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی هستند، آن‌طور که اراده‌های آزاد و دیدگاه‌های متنوعشان می‌خواهد، نمی‌توانند نقش خود را ایفا کنند؛ به این ترتیب بین اراده‌ها و ساخت‌ها عدم موازنه پیش می‌آید. همه این عوامل با همدیگر باعث برهم‌خوردن سازمان و انسجام اجتماعی می‌شوند. درواقع این سرگشتگی اجتماعی نوعی گسستگی اجتماعی است و (social coherence)به هم می‌خورد؛ چون مردم احساس می‌کنند جامعه غیرقابل‌پیش‌بینی است و اعتماد آن‌ها سلب و به‌تبع سرمایه‌های اجتماعی دچار فرسایش می‌شود و ناامیدی اجتماعی که از پیش‌زمینه‌های انفعال اجتماعی است، رخ می‌دهد. ناامیدی یعنی افراد هدف‌هایی دارند و اطمینان ندارند که بتوانند به‌طور متعارف، اهداف خود را پیگیری کنند و موفق شوند؛ بنابراین زمانی که این امید و اعتماد به نهادها، قواعد اجتماعی و سازمان‌ها دچار خلأ می‌شود، سرمایه‌های اجتماعی فرسایش پیدا می‌کند؛ ازجمله این سرمایه‌ها پیوندهای اجتماعی، اعتماد و همدلی است و نتیجه چنین خلأیی، فرسایش ذهنی است. فرسایش ذهنی مسئله بسیار مهمی در اجتماع است؛ زیرا به انزوا یا مهاجرت افراد منجر می‌شود. در نظر داشته باشید وقتی شرایط حادی در جامعه‌ای رخ می‌دهد، بسیاری از مسائل و مشکلاتی که پنهان بوده‌اند، در این شرایط برملا می‌شوند و وضعیت پیش‌آمده را وخیم‌تر می‌کنند؛ اما برعکس زمانی که مردم فرسایش ذهنی نداشته باشند، در شرایط بحرانی به همدیگر نزدیک‌تر می‌شوند. مسئله بسیار مهم دیگری که در اینجا باید به آن توجه داشت، حس بی‌ثمری اجتماعی است که افراد احساس می‌کنند از امکانات و پیشرفت بازمانده‌اند و نهایتا بی‌فعلی اجتماعی را در بر خواهد داشت.

 

آیا بیگانگی اجتماعی هم در پدیدآوردن انفعال اجتماعی نقش دارد؟

 

بله، نقش بسیار مهمی ایفا می‌کند. بیگانگی اجتماعی زمانی است که اعضا با سازمان‌ها و نهادهای جامعه خود و ابزارهای آن نمی‌توانند ارتباط معنایی پیدا کنند و هر اقدام و اتفاقی که در جامعه رخ می‌دهد، برایشان اهمیتی ندارد و به آن توجهی نمی‌کنند. چندین سال پیش سوار تاکسی شدم، طی راه دیدم که نوارهایی به درختان خیابان وصل می‌کنند. چون نمی‌دانستم چه‌کار می‌کنند از راننده تاکسی پرسیدم. آقای راننده گفت که این‌ها هم نوعی نقشه و بازی است و می‌خواهند از آن پول دربیاورند. این آقای محترم آن‌قدر با شهر خودش بیگانه شده بود که به‌جای اینکه خوشحال باشد که دارند کاری برای فضای سبز شهرش انجام می‌دهند با آن بیگانه شده بود. علت بیگانگی او نیز به‌طور معمول سیستم‌های رسمی کشور و روش‌های نادرست حکمروایی است؛ ولی برعکس اگر کسی بیگانه نشده باشد از چنین کاری استقبال می‌کند؛ حتی اگر هم به بخشی از آن روند انتقاد داشته باشد. این بیگانگی در مباحث مارکس، جامعه‌شناس، هم مطرح ‌شده است. او مثال می‌آورد که کارگر در کارخانه کار می‌کند، اما با ابزار تولیدی کارش بیگانه است و ارتباط معنایی با آن برقرار نمی‌کند. هنگامی ‌که به جامعه، نهادها و گروه‌های اجتماعی هم همین‌گونه نگریسته می‌شود، این بیگانگی است. درمجموع، به عواملی که در بی‌تفاوتی و انفعال اجتماعی نقش دارند، اشاره کردم.

 

 

یکی از مسائلی که در این ‌ارتباط بسیار حساس است، شکستن هنجارهای اجتماعی است. هنجارها چه تأثیری بر انفعال اجتماعی دارند؟

 

 هنجارها باید از پایین شکل بگیرند، نه از بالا و توسط ایدئولوژی حکومت. هنجارپذیری  نسل‌ها باید توسط نهادهای اجتماعی مشروع در متن جامعه و با مشارکت نوجوانان و جوانان صورت بگیرد ؛ در این صورت جامعه از نظم برخوردار می‌شود؛ اما زمانی که اهدافی برای اعضای جامعه تعیین می‌شود، اما وسایل رسیدن به آن‌ها (اهداف) فراهم نمی‌شود، بی‌هنجاری یا ضعف هنجاری رخ می‌دهد. وقتی بچه‌ها به مدرسه می‌روند با یک‌سری هنجارهای قالبی و کلیشه‌ای از بالا مواجه هستند که با هنجارهای خانواده و متن جامعه متفاوت است؛ در این صورت تعارض‌های هنجاری، بچه‌ها را دچار سرگشتگی می‌کند. مثالی دیگر عرض می‌کنم: در کتاب‌ها و ادبیات ما، دروغ یک رذیلت است و نکوهش می‌شود؛ اما در زندگی اجتماعی، خیلی‌ها احساس می‌کنند بدون دروغ کارشان پیش نمی‌رود. چنین مواردی تعارض هنجاری را به‌وجود می‌آورد. در کتاب «ما ایرانیان» در این زمینه بحث شده است که آسمان ما اهورایی، اما زمین ما اهریمنی است، در آسمان  با بهترین کلمات و شعرها، بهترین فضیلت‌ها و در کل با جهانی اخلاقی روبه‌رو هستید؛ ولی زمین، یعنی مناسبات عینی (مثل مناسبات بی‌رحم سرمایه‌داری، دلالی، رانت‌ها، امتیازها، انحصارها و...) معمولا نابرابر و فاسد است و به تعارض هنجاری می انجامد و به اخلاق اجتماعی و همبستگی و اعتماد و حس تعلق لطمه می‌زند

 

در مواجهه با انفعال چه باید کرد؟

 

هرکدام از مسائلی که اشاره شد، دارای حد آستانه‌ای بوده و تا جایی تحمل‌پذیر است؛ زمانی که از آستانه تاب‌آوری مردم و گروه‌های اجتماعی بالاتر رود، تحمل چنین وضعیتی رفته‌رفته دشوار می‌شود. متأسفانه بخش چشمگیری در جامعه ایران به چنین مرحله‌ای رسیدند. این مسئله می‌تواند عواقب ناگوار، نگران‌کننده و دردآوری برای سرزمین ما داشته باشد؛  البته درک عمیق ایرانی همچنان می‌گوید در ناامیدی بسی امید است، نگرانی‌ها و تنش‌ها هستند؛ اما در پس آ‌ن‌ها، برای مقابله همچنان ایمان و انگیزه و امید داریم. به تاریخ ایران هم که نگاه می‌کنیم، بسیاری از انسان‌ها و گروه‌هایی که منشأ آثاری شده و در همه عرصه‌های علمی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مثمر‌ثمر شده‌اند، در دوره‌هایی زندگی کرده‌اند که بحران‌ها و سرگشتگی‌هایی وجود داشته است؛ ولی اینان از پای نایستاده‌اند. اکنون حاصل کار آن‌ها را می‌بینیم و شما هم با خلاقیت‌ها، فعالیت‌ها  و ابتکارها می‌توانید بخشی از جوان‌های شهر و نویسندگان و هنرمندان و گروه‌های اجتماعی و فرهنگی و مدنی جامعه را نمایندگی و صدای آن‌ها را منعکس و ابتکاراتشان را در اینجا منتشر کنید؛ همچنین به جامعه زبان ببخشید و به بخش‌های فراموش‌شده جامعه توجه کنید و دنبال آن سوسوی امید بروید. این کار شما ارزش معنوی و اخلاقی بسیار بالایی دارد. می‌توانید به سرگشتگی‌ها و انفعال‌ها غلبه کنید.

 فایل پی دی اف کامل

ویژنامه انفعال وسرگشتگی

 پرسش بهمن 99

طبقه متوسط و تحولات پیش روی ایران

طبقه متوسط و تحولات پیش روی ایران

در گفت وگوی مقصود فراستخواه  با  هستی قاسمی ؛ روزنامه شرق 15 بهمن 99 صفحه 5



 

طبقه متوسط و تحولات پیش روی ایران

در گفت وگوی مقصود فراستخواه  با  هستی قاسمی ؛ روزنامه شرق 15 بهمن 99 صفحه 5

هستی قاسمیطبقه متوسط همواره در تاریخ پس از مشروطه نقش مؤثری در تحولات و بزنگاه‌های خاص ایفا کرده است. اما بعد از تحولات آبان‌ماه ۹۸ این طبقه به نحوی دچار سرخوردگی شد. سرخوردگی‌ای که بیشتر ناشی از عدم تحقق مطالباتش در دولت دوازدهم و تغییر مواضع یک‌باره روحانی نسبت به تعهداتش در قبال جامعه بوده است. از این‌رو، به نظر می‌رسد که عدم تحقق مطالبات اقشار و سطوح مختلف جامعه به‌ویژه طبقه متوسط که همواره در انتخابات سرنوشت‌ساز بوده است، منجر به نوعی انفعال و بی‌تفاوتی نسبت به تحولات جاری در کشور شده است،‌ به همین دلیل برخی بر این اعتقادند که طبقه متوسط برخلاف گذشته کارایی خود را از دست داده است و دیگر نمی‌تواند مانند انتخابات‌های 76، 92 و 96 مؤثر باشد. بر این اساس، پرسشی که به میان می‌آید، این است که آیا دیگر قرار نیست طبقه متوسط در انتخابات و سایر بزنگاه‌های تاریخی ایران نقش ایفا کند و مانند گذشته مؤثر واقع شود؟ در این صورت چه کسانی به‌جای این طبقه نقش‌آفرینی خواهند کرد؟ مقصود فراستخواه با ارائه تعریفی از طبقه متوسط جدید شهری و تحولات ایجاد‌شده در آن معتقد است: «طی چهار دهه گذشته قابلیت طبقه متوسط به یک بازی سخت و دشوار در زمین گل‌آلود و در هوای مه‌آلود تبدیل شده است اما این دیدگاه که دیگر طبقه متوسط چندان موضوعیتی ندارد، به نظر بنده از شواهد عینی و استدلال‌های کافی برخوردار نیست. طبقه متوسط همچنان نقش تعیین‌کننده‌ای را در تحولات ایفا می‌کند و همچنان بازیگر مهم میدان اجتماعی ایران هست». «شرق» درباره مسائل یاد‌شده با این جامعه‌شناس و استاد دانشگاه به گفت‌وگو نشسته است که در ادامه آن را می‌خوانید.


طبقه متوسط شهری دارای چه ویژگی‌هایی است که همواره هر دو جناح سیاسی به‌ویژه جریان اصلاحات نسبت به این طبقه توجه خاصی نشان داده‌اند؟


در ابتدای امر باید یک تعریف مشخص از طبقه متوسط ارائه داد؛ چراکه درک من از وضعیت طبقاتی در جامعه ایران با جامعه طبقاتی کلاسیک متفاوت است. در مجموع اگر طبقات اجتماعی ایران را حوالی 50 درصد طبقه متوسط، تا 40 درصد طبقات فرودست و کمتر از 10 درصد طبقه فرادست تصور کنیم که از این 10 درصد نیز دو درصد خیلی بالاتر هستند. در این میان طبقات متوسط، خود شامل دو گروه سنتی و جدید می‌شود. طبقات متوسط سنتی بر اساس تحصیلات قدیم، مشاغل خاص خرد‌ه‌پا و بازارهای مالی و روحانیون و بقیه شناسایی می‌شوند. اما طبقه متوسط جدید شهری هستند که نقش‌آفرینی‌شان در انتخابات‌ها بیشتر است. جمعیت طبقه متوسط جدید قبل از انقلاب حدود 13 درصد بود اما کم‌کم به دلیل رشد اقتصاد، درآمدهای نفتی، بوروکراسی دولت، نوسازی و فرایندهای قبل از انقلاب در دوره پهلوی تا 25 درصد افزایش پیدا کرد. بر اثر شرایط بعد از انقلاب این طبقه متوسط دچار افت‌و‌خیزهایی شد. در‌عین‌حال همچنان دوام آورده و اکنون به‌صورت تخمینی جمعیت طبقه متوسط جدید 20 درصد است و طبقه متوسط سنتی شاید تا 40 درصد هم برسد. طبقه متوسط جدید در ایران به لحاظ منطق تاریخ معاصر سهم بسیار مؤثری در تحولات جامعه ایران داشته است. از منظر منطق تاریخ معاصر در دوران مشروطه حضور طبقه متوسط جدید هرچند اندک ایران در شهرهای مختلف مانند تهران، تبریز، اصفهان، رشت و... مؤثر بود و حتی طبقه متوسط قدیم را با فتوای روحانیون مشروطه‌خواه و نیز طبقات پایین در انجمن‌های شهری با خود همراه کرد. در پی تعامل «میان‌طبقه‌ای» که طبقه متوسط جدید در دوره مشروطه دنبال کرد، مشروطه ایرانی با همه محدودیت‌هایش به بار نشست. پس از شهریور سال 1320 بازهم طبقات متوسط وارد تعاملاتی با طبقات پایین و بالای جامعه می‌شود. اما در انقلاب بهمن طبقه متوسط جدید به لحاظ راهبردی دست به ریسکی زد و با طبقه متوسط قدیم وارد ائتلاف شد؛ ائتلافی که در آن خطاهای استراتژیک وجود داشت. به‌نحوی‌که در روش و استراتژی طبقه متوسط جدید خامی‌هایی بود و در نتیجه ابتکار‌عمل از دست طبقه متوسط جدید شهری تا حدی خارج و بیشتر به طبقات متوسط قدیم منتقل شد. طبقات متوسط قدیم، قدرت بسیج‌کنندگی مردم را داشت و از سوی دیگر می‌توانست از گفتارهای ایدئولوژیک طبقه متوسط جدید نیز در جهت مقاصد خود بهره بگیرد. پس از انقلاب، طبقه متوسط جدید بر اثر همان خطاهای استراتژیک و ضعف‌هایی که با خود حمل می‌کرد، عملا وضعیتش به جایی رسید که اثربخشی آن در توسعه ایران کاهش یافت. در 40 سال گذشته ضعف‌های تاریخی طبقه متوسط جدید، خود را نشان می‌داد. طبقه متوسط شهری در ایران بیشتر «دولت‌ساخته» بود و همراه با اقتصاد نفتی و دموکراسی رشد کرد و کمتر چابکی داشت؛ زیرا در یک جامعه رقابتی و پرریسک رشد نکرد بلکه تحت حمایت و چتر بوروکراسی دولت و با یک اقتصاد نفتی رشد کرده بود. این وضعیت سبب شد که طی چهار دهه گذشته قابلیت طبقه متوسط به یک بازی سخت و دشوار در زمین گل‌آلود و در هوای مه‌آلود تبدیل شود.


چه خصیصه‌ای طبقه متوسط شهری را از سایر طبقات متمایز می‌کند و منجر به این می‌شود که همواره روی این طبقه به‌ویژه در انتخابات حساب ویژه‌ای باز شود؟


این طبقه هم از طبقات بالا متمایز هستند و هم از طبقات فرودست، دستمزد‌بگیر، تهیدستان شهری، حاشیه‌نشین‌ها و همچنین متمایز از طبقه متوسط سنتی. ویژگی طبقه متوسط جدید این است که با دانش و فناوری سروکار نزدیک‌تری دارند و مشاغل تخصصی در دانشگاه‌ها و بوروکراسی دارند و الگوی مصرف و سبک زندگی آنها نیز متفاوت است. دو خصیصه مهم در طبقه متوسط شهری هست؛ نخست اوقات فراغت و سپس سبک زندگی. این طبقه می‌خواهد از اوقات فراغت خود به نحو مطلوب بهره ببرد. برای این طبقه، اوقات فراغت و سبک زندگی اهمیت دارد. بر همین اساس است که این طبقه برای آزادی‌ها، تنوع و تحول و تغییر جامعه اهمیت قائل است، روزنامه می‌خواند و با شبکه‌های اجتماعی سر‌و‌کار دارد. ویژگی مهم دیگر طبقه متوسط جدید شهری این است که ظرفیت‌های معنا‌بخش، حساسیت‌های اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی، هویتی و نمادین دارد. معمولا در طبقات متوسط شهری فرانیازهایی وجود دارد که چیزی بیشتر از نیازهای زیستی اولیه است. فرانیازهای طبقه متوسط جدید شهری اموری مثل آزادی، مشارکت مدنی و اجتماعی، تعاملات بیشتر با اجتماع جهانی و ایفای نقش است. اما مهم‌ترین ظرفیتی که در طبقه متوسط شهری وجود دارد و باید افزایش هم پیدا بکند، تحرک «میان‌طبقه‌ای» و تعامل با سایر طبقات است. وقتی طبقه متوسط، در خیابان یک کودک کار را می‌بیند، انتظار می‌رود به آن حساس باشد و از او سؤالاتی بپرسد و این درد را پیگیری کند. تعامل این طبقه با طبقات محروم نگه‌داشته‌شده سبب زبان‌بخشی به آنها می‌شود و تعامل‌شان با طبقات بالا در دستگاه‌های تصمیم‌گیری، منشأ تصمیم‌سازی‌های رو به بهبود می‌شود. اجازه بدهید در اینجا بر نکته مهمی تأکید کنم و آن این است که پایداری در ایران در نقطه بهینه تعادل مناسبات میان‌طبقه‌ای به دست می‌آید؛ به عبارتی ما مطمئنا که نمی‌توانیم پایداری ایران را فقط در قالب منافع و انتظارات یک طبقه خاص به دست بیاوریم، بلکه در مناسبات میان‌طبقه‌ای است که باید این پایداری را جست‌وجو کرد.


همچنان این باور در میان بخش‌هایی از جریان‌های سیاسی وجود دارد که هر‌گونه فعلیتی به‌ویژه در بزنگاه‌های خاص تاریخی، بدون طبقه متوسط ناموفق خواهد بود؟ آیا به راستی این‌گونه است و این طبقه امروز تا چه اندازه اثرگذاری گذشته را دارد؟


برای پاسخ به این سؤال لازم است ابتدا ساخت طبقات متوسط امروز را بهتر بشناسیم. مارکس طبقه را بیشتر با مالکیت و روابط تولید تعریف می‌کرد. ماکس وبر عناصر کار و منافع غیر‌اقتصادی مثل آموزش، منزلت، ارزش‌های اجتماعی، مهارت، سبک زندگی و تعلقات سیاسی را وارد تعریف طبقه کرد. در تعریف بندیکس و ترنر نیز درون هر طبقه قشربندی و لایه‌بندهای مختلف وجود دارد. این دو در تئوری‌های اجتماعی خود به این مسئله رسیدند که ارزش‌ها و گفتمان‌های متعلق به گروه‌های اجتماعی و هویت‌های جنسیتی، مثل هویت جنسیتی، قومی، نسلی و نژادی خصوصا از طبقات پایین به درون طبقات متوسط نفوذ کرده است. به عبارتی ارزش‌ها و گروه‌های اجتماعی مختلف مانند جنبش زنان، جوانان، اقوام، حقوق بشر، جنبش علیه طرد اجتماعی و... وارد طبقه متوسط شده است. پس در اینجا نمی‌توان طبقه صرفا به مفهوم اقتصادی کلمه را مبنا قرار داد؛ زیرا ارزش‌ها و گفتمان‌های متعلق به گروه‌های اجتماعی هویت‌های مختلف به درون طبقه متوسط وارد شده است. برای همین نیز هست که طبقه متوسط جدید از طریق تعاملات میان‌طبقه‌ای خود، به‌ویژه با طبقات پایین، همچنان طبقه نقش‌آفرینی در ایران است و خواهد بود. به همین سبب نیز همواره نگاه ویژه‌ای از سوی سیاستمداران در کشور، به‌ویژه در بزنگاه‌های تاریخی، به طبقه متوسط وجود داشته است. خیلی از واسطه‌های تغییر جامعه معمولا از درون طبقه متوسط بر‌می‌خیزد. برخی را تصور بر این است که امروز دیگر طبقه متوسط چندان موضوعیتی ندارد. به نظر بنده، این دیدگاه، شواهد عینی و استدلال‌های کافی ندارد. طبقه متوسط همچنان نقش تعیین‌کننده‌ای را در تحولات ایفا می‌کند و همچنان بازیگر مهم میدان اجتماعی ایران است.


در‌حالی‌که جنابعالی معتقدید طبقه متوسط همچنان دارای یک قابلیت است و می‌تواند در تحولات اثرگذار باشد، عده‌ای بر این اعتقادند که طبقه متوسط به دلیل عدم تحقق انتظاراتش در چند سال اخیر و وقوع برخی رویدادها، حالت انفعالی به خود گرفته و دیگر کارایی خود را از دست داده است؛ در این صورت آیا می‌توان گفت طبقات دیگر به‌جای طبقه متوسط در انتخابات پیش‌رو سرنوشت‌ساز خواهند بود؟


نباید طبقه متوسط را تابعی از متغیرهای مختلف دانست؛ چراکه این طبقه یک متغیر وابسته نیست. طبقه متوسط قابلیت‌های بالقوه‌ای دارد که می‌تواند به‌‌عنوان عامل تعیین‌کننده ظاهر شود. طبقه متوسط مطمئنا تحت تأثیر شرایط موجود است، اما این گونه هم نیست که این طبقه در جای خود ایستاده و طبقات دیگر در حال اثرگذاری یک‌سویه در او باشند. بنده نیز می‌پذیرم که طبقه متوسط به‌عنوان یک طبقه اجتماعی، امروزه دچار لختی و ضعف شده است. علت این ضعف را در بخش نخست عرایضم گفتم، به‌ویژه که در این سال‌ها به سبب تحریم، کاهش قدرت خرید، پایین‌آمدن ارزش پول ملی، کاهش درآمد و... این ضعف بیشتر هم شده است؛ زیرا اگر طبقه متوسط شهری درآمدش هشت میلیون تومان بود، با شش میلیون آن می‌توانست اوقات فراغت خود را به نحوی پشت سر بگذارد، اما اکنون حتی نمی‌تواند نیازهای حداقلی خود را تأمین کند. بنابراین اکنون با یک طبقه متوسط نحیف و ضعیف روبه‌رو هستیم. از سوی دیگر، طبقه متوسط جدید دچار خستگی عاطفی شده است؛ زیرا شرایط پیچیده جامعه ایران و وضعیت تشنج‌آمیز سیاست بین‌المللی و تنش با قدرت‌ها و نهادهای فراملی، همچنین ناکارآمدی ساختارها و سیاست‌ها، سبب انواع تجربه‌های ناملایم در زندگی روزمره طبقه متوسط ایران کنونی شده است‌. طبقه متوسط نسبت به اوقات فراغت، آزادی و مشارکتش در فعل‌و‌انفعالات جامعه حساس است و چون نمی‌تواند مشارکت در حد انتظارش را داشته باشد، پس حس بی‌قدرتی در او به وجود می‌آید؛ این امور او را دچار خستگی عاطفی و فرسایش ذهنی می‌کند.

اکنون ذهن طبقه متوسط شهری، دچار فرسایش شده و احساس بی‌قدرتی می‌کند. این طبقه تصورش بر این است که به لحاظ استراتژیک قدرت کنترل امور جامعه‌اش، هدایت مسائل کشور و تأثیرگذاری بر تحولات جامعه و محافظت از آینده آن را ندارد. اساسا طبقه متوسط جدید احساس می‌کند که به قدر کافی در جریان اداره کشور مشارکت مؤثر ندارد و رؤیت‌پذیر هم نیست. این بی‌قدرتی، عدم احساس خود‌اثر‌بخشی و تنگ‌دیدن عرصه به اشتراک گذاشتن خود، همه و همه عصب اجتماعی طبقه متوسط شهری را آزار می‌دهد و به یک مسئله جدی تبدیل شده است و به ضرر منافع ملی و پایداری کشور تمام می‌شود. به عبارتی طبقه متوسط شهری احساس می‌کند قابلیت تأثیر بر اوضاع را دارد؛ اما در عمل نمی‌تواند بر تحولات اثرگذار باشد. این طبقه دچار ارزش‌های بقا شده است؛ یعنی تنها به سر پا نگه‌داشتن خود اکتفا می‌کند. در‌حالی‌که طبقه متوسط شهری باید ظرفیت معنابخشی و قدرت تعامل با لایه‌های مختلف جامعه در طبقات دیگر به‌ویژه طبقات متوسط سنتی و نیز طبقات پایین را داشته باشد؛ اما این طبقه امروز شرایط را به گونه‌ای می‌بیند که فقط به دنبال حفظ ارزش‌های بقا یعنی سر پا نگه‌داشتن زندگی و معیشت خویش است. از سوی دیگر در‌حالی‌که طبقه متوسط در برخی از جوامع کلاسیک بیشتر ویژگی اقتصادی دارد؛ اما طبقه متوسط جدید در ایران، به تعبیر مرحوم دکتر حسین عظیمی طبقه متوسط فرهنگی است و چندان در سطح اقتصادی طبقه متوسط قابل توضیح نیست؛ بلکه عمدتا از منظر علایق فرهنگی و سبک زندگی‌اش در طبقه متوسط جای می‌گیرد. به‌تازگی چهار پیمایش از نخبگان و مردم در ایران صورت گرفته است. در این پیمایش نظر نخبگان و نیز مردم را درباره اصلی‌ترین مسائل در موضوعات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بررسی کردند. به عبارتی از نخبگان و مردم سؤال شد که کدا‌م‌یک از موارد یاد‌شده مهم است؟ نخبگان بیشتر به مسائل فرهنگی و سیاسی اشاره کردند؛ اما مردم عادی مسائل اقتصادی و اجتماعی را با‌اهمیت می‌دانستند. در جامعه ایران اکنون مسائل اقتصادی و اجتماعی بسیار بزرگ شده. علاوه‌بر‌این مسائل زیست‌بومی و کرونا هم به آن افزوده شده است؛ اما به هر روی بر‌اساس این پیمایش، مسائل اقتصادی و اجتماعی در صدر مشکلات و مسائل سیاسی و فرهنگی پس از آن دارای اهمیت است. این دلالت می‌کند که طبقه متوسط جدید نیز باید حساسیت خود را به مسائل اقتصادی و اجتماعی افزایش دهد تا با طبقات پایین‌تر تعامل رضایت‌بخش‌تری برقرار کند. پس طبقه متوسط در جامعه ایران دچار لختی‌هایی شده است؛ اما در یک تحلیل عمیق‌تر همچنان در او انرژی و پتانسیل هست. در نهایت این انرژی، پتانسیل و قابلیت‌های بالقوه می‌تواند به لختی‌ها غلبه پیدا کند.


‌این انفعال ناشی از ضعف و لختی آن‌هم به دلیل تحقق‌نیافتن انتظارات و مشکلات عدیده طبقه حساس متوسط شهری چه خطراتی به دنبال دارد؟ آیا می‌تواند تنور انتخابات را به نفع تندروها داغ کند؟


انفعال و لختی طبقه متوسط شهری و خطرات ناشی از آن به شکل‌های مختلف خود را نشان می‌دهد؛ نخست اینکه به متغیرهای بین‌الملل چشم می‌دوزند. به طور مثال به‌تازگی یکی از اعضای جناح اصلاح‌طلب گفته بود کاش ترامپ دوباره رأی می‌آورد. گویا با این تصور که با فشار او سیاست‌های ایران تغییر می‌کرد. این نشانی از استیصال، خستگی، فرسایش‌های عاطفی و از‌دست‌رفتن احساس خود‌اثربخشی است. به عبارتی طبقه متوسط به علت این استیصال هرچند نیز به فکر منافع ملی است، ناگزیر آن را بیشتر از تحولات بین‌المللی انتظار می‌برد. خطر دوم انفعال طبقه متوسط شهری این است که او همواره انتظار ضمنی یک تصادف را می‌کشد. به عبارتی منتظر یک وضعیت غیرمنتظره است. خطر سوم انفعال طبقه متوسط، رسیدن به بی‌تفاوتی نسبت به وضعیت موجود است و شاید هم با حسی تلخ از فرایند خود‌تخریبی و خود‌ویرانگری در سیستم، ناگزیر به شاهد بی‌عملی تبدیل می‌شود. حتی بخشی از اینها شاید عملا یا به طور ناخودآگاه از خود احاله مسئولیت بکنند و این نگران‌کننده است. به طور مثال وقتی برای تغییر غیرمنتظره انتظار می‌کشد، معنایش آن است که نسبت به کنش‌های خلاق و ابتکارات ناامید شده است. ممکن است بگوید من مسئول این وضع نیستم و وضعیت این ساختار به من ربطی ندارد. درباره انتخابات هم وضع به همین منوال است. وقتی جامعه ایران با خطر بروز یک پوپولیسم به شکل دیگر یا یک آسیب پرهزینه در محیط زیست و دولت-ملت و اجتماع دست به گریبان تهدید می‌شود، طبقه متوسط نسبت به این نوع خطر‌ها کمتر خود را مسئول می‌داند و مسئولیت را به بیرون خود و موانع ساختاری و حاکمان متوجه می‌کند. اینها نگران‌کننده‌اند. وضعیت ناامیدی و انفعال و بی‌عملی طبقه متوسط در انتخابات نیز ممکن است خود را نشان بدهد؛ زیرا این طبقه تصور می‌کند که دیگر در تحولات اثرگذار نیست.


برای اینکه طبقه متوسط جدید شهری مانند طبقه متوسط در جوامع دیگر بتواند سرنوشت‌ساز باشد، چه باید بکند؟


این طبقه البته از پویایی‌های گروهی برخوردار است. دارای سطوح مختلفی از ظرفیت‌های هوش‌ چندگانه است و می‌تواند با به‌کارگیری این ظرفیت‌های شناختی، عاطفی و اجتماعی‌اش به شکلی اثربخش‌تر به صحنه بیاید. نخست هوش تاریخی است. هر جامعه از یک منطق تحولات درونی برخوردار است. منطق تحولات درونی جامعه فرانسه با جامعه انگلیس و آلمان متفاوت است. به عبارتی هر جامعه‌ای منطق تحولات خاص خود را دارد. منطق درونی تحولات جامعه ایران همواره نامنظم، نوعا بی‌قاعده و جدلی بوده است. به‌همین‌دلیل تغییرات در ایران بی‌قاعده و پیوسته با مناقشه و اختلاف همراه بوده است. طبقه متوسط جدید شهری باید هوش تاریخی خود را فعال کند. نباید از مسیر پرمناقشه و غیرخطی و کمتر منظم تحولات در ایران خسته شد. خمیر ایران آب زیادی می‌برد. دومین سطح از هوش‌های طبقه متوسط جدید؛ هوش عاطفی است که این هوش به طبقه متوسط جدید شهری یک نوع هیجان‌پذیری معقول و متعادل می‌دهد. هوش عاطفی جامعه به این مفهوم است که زود عصبانی نشود و از کوره در نرود.

به طور مثال اگر طبقه متوسط جدید ایران در دهه 50 یعنی قبل از انقلاب هوش عاطفی خود را حفظ کرده بود، گرفتار برخی از استراتژی‌ها و روش‌های پرهزینه‌ای که در دهه 50 دنبال کرد، نمی‌شد. در نتیجه این هیجان‌پذیری ناموزون از کمبود عاطفی نسل ما نشئت می‌گیرد. من در آن زمان دانشجو بودم. وقتی دردها، زخمی‌ها، حلبی‌آبادها، وضع روستاها، مهاجرت‌ها یا شکنجه‌ها را در ساواک می‌دیدیم، این وضعیت هیجان‌پذیری ما را به جایی از نقطه جوش می‌رساند که دیگر عقل از سرمان می‌پرید. به عبارتی هوش عاطفی‌مان را از دست می‌دادیم. سومین سطح؛ هوش استراتژیک است. یعنی باید طبقه متوسط جدید شهری بداند که بدون طبقه فرودست نمی‌تواند در تحولات مؤثر باشد. مانند اشتباهی که این طبقه در دوم خرداد انجام داد. در آن زمان طبقه متوسط روزنامه‌خوان با علایق فرهنگی و مدنی‌اش فراموش کرد که 45 درصد مردم ایران در خط فقر به سر می‌برند. در نتیجه مسائلی نظیر عدالت اجتماعی و برابری فرصت‌ها فراموش شد. مانند دانشجویی که درس می‌خواند؛ اما استراتژی درس‌خواندن ندارد.


با توجه به رخدادهای سال‌های اخیر و وضعیت کنونی طبقه متوسط جدید، تا چه حد نیاز به همراهی و مشارکت این طبقه با تهیدستان شهری احساس می‌شود؟


طبقه متوسط جدید شهری باید تعاملات میان طبقه‌اش را به‌ویژه با طبقات تهیدست افزایش دهد که یا کار ندارند یا کار خود را از دست داده‌اند یا بیمه ندارند یا دستمزد کافی ندارند یا در سکونتگاه بسیار جانکاهی شب را صبح می‌کنند یا در حواشی شهرها و خیابان‌ها سرگردان‌اند. طبقه متوسط جدید یک‌تنه نمی‌تواند از عهده کاهش محنت‌های جامعه ایران بربیاید. در آبان 98 شاهد اتفاقات دردناکی در سطح تهیدستان شهری و طبقات نوعا پایین آن‌هم به شکل بسیار پیچیده‌ای بودیم. از‌این‌رو، طبقه متوسط چاره‌ای جز مشارکت با طبقه تهیدست شهری برای ایجاد تحولات اساسی و پایدار در جامعه ندارد. اجازه بدهید در اینجا و در ادامه بحث اخیرم چهارمین سطح هوشی طبقه متوسط جدید شهری را نیز یادآوری بکنم و آن هوش اجتماعی است که اگر فعال شود، طبقه متوسط می‌تواند روی تاب‌آوری و توانمند‌سازی جامعه کار سازنده و خلاق بکند. این طبقه باید توجه داشته باشد که جامعه تنها به دست نخبگان تغییر پایدار نمی‌کند؛ بلکه باید دست به توانمندسازی کف جامعه زد. طبقه متوسط نباید به تحولات و توسعه در ایران نگاه نخبه‌گرایانه داشته باشد. این‌جانب در جای یک مطالعه‌کننده کوچک در سال‌های اخیر به اهمیت نخبگان معمولی رسیده‌ام. این نخبگان گمنام در صنوف و حرفه‌ها و محله‌ها و نهادهای مدنی و سازمان‌های مردم‌نهاد و سازمان‌های کار و خدمات کم نیستند. چقدر خوب می‌شود که طبقه متوسط به انتخابات نه به‌عنوان صرفا یک وسیله برای دستیابی به مکان‌های سیاسی، بلکه از زاویه نتیجه کوشش‌ها و کنش‌ها و تقلاهای دوره‌ای خودشان نگاه بکند. یک دوره باید در جامعه و در سطوح مختلف کمک به جامعه برای تقلیل مرارت‌های جامعه و افزایش تاب‌آوری و توانمندسازی‌ها کار کرد تا در لحظه انتخابات نتایج آن را شاهد بود. پس انتخابات، آن یک‌دهم بالای آب است. مناسک دموکراسی نتیجه پویش‌های اصلی دموکراسی است. دموکراسی‌‌خواهی را باید در قاعده توانمندسازی‌های اجتماعی نشاند. طبقه متوسط جدید باید نخبه‌ساز و نخبه‌پرور باشد. در جامعه ایران چیزی با عنوان نخبگان معمولی وجود دارد که در حد محله، منطقه، نهادهای اجتماعی، مدنی و تخصصی اثرگذارند. پس طبقه متوسطی که هوشمند است، می‌داند که چندان نباید به انتخابات خیره بشود. به عبارتی همه تحولات را در خروجی صندوق رأی نبینند؛ بلکه در دوره‌های میان انتخابات‌ها است که در فکر توسعه قابلیت‌های انسانی باشند. مثلا در جامعه سازمان اجتماعی را توسعه بدهند و در سطح مدنی، صنفی، حرفه‌ای و محله‌ای، حلقه‌های ارتباطی و سازمان‌های داوطلبانه را تقویت بکنند. هر چقدر سازمان‌های اجتماعی قوی‌تر باشد، طبعا در انتخابات‌های مختلف حتی 1400 نیز اثرگذاری‌اش را بیشتر نشان خواهد داد. یک مسئولیت طبقه متوسط، توسعه گفتمان‌های تصمیم‌ساز در حوزه عمومی است. طبقه متوسط باید گفتمان‌هایی را توسعه دهد که در حوزه عمومی و به نفع سیاست‌های اجتماعی اثرگذار است. یک مثال عرض بکنم. از دهه 1990 کنشگران آموزش در جامعه سرمایه‌داری آمریکا و در مقابله با سیاست‌های پولی‌کردن آموزش، گفتمان‌هایی تولید کردند و از طریق حوزه عمومی روی دستگاه سیاست‌گذاری آمریکا فشار وارد کردند که بر اثر آن بودجه‌های دولتی به سمت حمایت از آموزش کودکان، مردم، سیاه‌پوستان و گروه‌های اجتماعی در جامعه آمریکا سوق یافت. جامعه آمریکا به سمت و سویی رفته بود که آموزش و پرورش به صورت یک کالای خصوصی در‌می‌آمد و فرزندان خانواده‌هایی که توان مالی نداشتند، از تحصیل با‌کیفیت جا می‌ماندند؛ چون خانواده آنها نمی‌توانست آموزش را به‌عنوان کالای خصوصی خریداری کند. چند روز پیش کتاب مقاومت در برابر خصوصی‌سازی و تلاش برای نجات مدارس دولتی تجربه آمریکا را می‌خواندم از رویچ که مترجمان ایرانی بهلولی و نیک‌نژاد ترجمه کرده‌اند و در آنجا توضیح داده شده است که این گفتمان‌ها چگونه روی دستگاه‌های سیاست‌گذاری عمومی و اجتماعی فشار وارد کردند و آنها را ناگزیر کردند تا بودجه را به آموزش رایگان به‌عنوان کالاهای عمومی معطوف کند. در ایران هم طبقه متوسط از طریق انواع و اقسام ابتکاراتی که انجام می‌دهد، روی گفتمان تصمیم‌ساز حوزه عمومی می‌تواند اثر بگذارد. یکی از مشکلات جامعه ایران ناکارآمدی سازمان اداری و مدیریت در ایران است. اقداماتی که طبقه متوسط جدید در این زمینه می‌تواند انجام دهد، اثرگذاری روی سازمان اداری جامعه ایران؛ به عبارتی شفاف‌کردن و حساس‌کردن این سازمان‌ها درباره مطالبات اجتماعی و حساسیت‌زایی در آن و پاسخ‌گو‌کردن درباره مسئولیت‌های اجتماعی، گزارش‌دهی و کارآمدی از نظر روش حل مسائل است. این موارد می‌تواند برای جامعه ایران نتیجه‌بخش باشد. طبقه متوسط شهری در انتخابات 1400 حاصل کاشته‌های خود را درو می‌کند. اگر بذری نیفشاندیم، طبعا نتیجه‌ای هم برداشت نخواهیم کرد. ما نمی‌توانیم کل دموکراسی را در فصل انتخابات تجربه کنیم؛ بلکه انتخابات نتیجه‌ای از فرایند اقدام اصلی دموکراسی و فرایند توسعه و قابلیت‌های انسانی است. این را هم بگویم که دو مسیر در ایران وجود دارد: نخست سیاست آزادی و دیگری سیاست زندگی. در‌حال‌حاضر جامعه ایران به علل مختلف گرفتار یک نوع سیاست زندگی شده و این سیاست تاکنون موفقیت‌آمیز هم نبوده است؛ زیرا این طبقه تنها برای بقا تلاش می‌کند و این تبدیل به سیاست زندگی شده است. سلبریتی‌ها به علت غلبه سیاست زندگی دارای اهمیت می‌شوند. سیاست زندگی به سلبریتی و سرگرمی نیاز دارد. حال آنکه جامعه ایران برای عبور به آینده نیاز به سیاست رهایی و پویایی دارد. این خود نیز همان هوش عاطفی، اجتماعی و استراتژی را می‌طلبد که باید در طبقه متوسط شهری اتفاق بیفتد.

 فایل پی دی اف  روزنامه شرق

پویش «کتابخوانی ملی»

مقصود فراستخواه مطالعه کتاب در حوزه جامعه‌شناسی و فرهنگ را

 در پویش «کتابخوانی ملی» پیشنهاد کرد


کتابها:

فرهنگ و فاجعه

کلان‌شهر و فرهنگ

زندگی سراسر حل مسأله

نجات مدارس دولتی


https://www.instagram.com/p/CKwcV49JVDp/



مقصود فراستخواه  با حضور در پویش «کتابخوانی ملی» مطالعه کتاب‌های «فرهنگ و فاجعه»، «کلان‌شهر و فرهنگ» و «نجات مدارس دولتی» را پیشنهاد کرد.


http://shabestan.ir/detail/News/1019253

جامعه شناسی عشق

جامعه شناسی عشق

بحث مقصود فراستخواه

9 بهمن 99

ساعت 4  بعد از ظهر تا 8 شب

کافه فیلو


https://www.instagram.com/p/CKjAsVYhaIK/ 

کنشگران مرزی ، درسگفتار چهارم

کنشگران مرزی ، درسگفتار چهارم 

بهمن 99


در اینجا

https://www.aparat.com/v/QKCLm


سیاست و پژوهش

سیاست و پژوهش 

گفت وشنودی مجازی

در گروه مسائل وآسیب های اجتماعی 

انجمن جامعه شناسی ایران 

یکشنبه 5 بهمن 1399

احمد بخارایی، جواد میری، حسن محدثی  و مقصود فراستخواه