مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

چگونه مؤلف ها خود نوشته می شوند، تأملی در ساخته شدن متن ها ؛ مورد مثال شریعتی

چگونه مؤلف ها  خود نوشته می شوند ؛ تأملی در ساخته شدن متن ها مورد مثال شریعتی 
گفت و گوی مهسا رمضانی با مقصود فراستخواه ایران، 26 خرداد 1399 ، صفحه اندیشه، 14 

باید در شریعتی «ناقدانه» و «سنجش‌گرانه» اندیشید؛ نه اینکه در او متوقف شد. ما روی شانه غول‌هایی همچون شریعتی، آل‌احمد، ساعدی و رحیمی ایستاده‌ایم. چشم‌های ما بهتر از آنها نمی‌بیند، اما چون روی شانه آنها نشسته‌ایم شاید باهم و به کمک هم بتوانیم بیشتر ببینیم. نسلی که در زمانه‌ای متفاوت از او زندگی می‌کند حق دارد دوباره در کار و بار خود مستقلانه بیندیشد و تصمیم بگیرد. نسلی که با مسأله‌هایی به غایت پیچیده و متفاوت درگیر است که امثال شریعتی اصلاً درگیر نبودند.

29 خرداد ماه 1399 که پیشرو داریم چهل و سومین سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی میشود. با وجود گذشت حدود نیم قرن از درگذشت او، اما هنوز از او حرف می زنیم. ولی چرا؟ چه چیزی در اندیشه او، ما را ناگزیر از این رجعت می‏ کند؟ چرا با وجود این سطح از اثرگذاری، شریعتی دیگری در تاریخ تفکر ما تکرار نشد؟ واکاوی چرایی این امر، موضوع گفت‏ وگوی ما با دکتر مقصود فراستخواه، جامعه ‏شناس و استاد دانشگاه شد. او دلایل قابل تأملی را برای این «بیجانشین ماندن شریعتی» ذکر میکند.

***

 جناب فراستخواه، فکر میکنید چرا تاکنون شریعتی بی‌جانشین مانده است؟

شریعتی فرزند روزگار خود بود. او مؤلفی بود که تا حدی مخاطبان و زمانه‌اش نیز در تألیف خود او سهیم بودند. ما اغلب فکر می‌کنیم یک مؤلف همچون شریعتی و آل‌احمد، بیرون گفتمان‌ها و پارادایم‌ها ایستاده‌اند و از بالا می‌نگرند و متن‌های خود را با قدرت می‌سازند. در حالی که مؤلف‌ها خود نیز، ساخته می‌شوند. مؤلف‌ها فقط نمی‌نویسند بلکه خود نیز نوشته می‌شوند. همان‌طور که شریعتی می‌نوشت، خود نیز نوشته می‌شد. متن شریعتی به شکل اجتماعی و در شبکه‌ای با مقیاس ملی و جهانی آن روز ساخته شد؛ در نتیجه این شریعتی، دیگر امروز قابل تکرار نیست.

 چرا؟

چون زمانه‌ای که شریعتی می‌زیست، دوره جنگ سرد بود اما امروز از جنگ سرد گذر کرده‌ایم. در زمانه شریعتی پارادایم چپ غالب بود در حالی که امروز پارادایم نئولیبرالی غالب است. در دوره شریعتی نوسازی در ایران یک ایدئولوژی دولتی فاسد بوروکراتیک بود؛ در نتیجه، نوسازی در زمان شریعتی امری مبتذل بود. اما امروز آن نوسازی را نداریم در برابرش برعکس، حاشیه‌ها بر آن متن شوریده‌اند و خود یک متن مسلط شده‌اند. در گفتمان رسمی امروز جامعه، به نوعی خردستیزی و نوستیزی می‌بینیم. پس مسأله شریعتی «نوسازی» بود اما مسأله امروز ما «نوستیزی» است و دیگر آن نوسازی مبتذل مشکل ایران نیست؛ اما مشکلات دیگری هست.

 چرا برای انسان امروزی و جامعه کنونی هنوز شریعتی جاذبه دارد؟ این دلبستگی که به اندیشه شریعتی وجود دارد، از کجا ریشه می‏ گیرد؟

امروز در گفتمان رسمی ما فوبیاهایی نسبت به تمدن جدید و جهان نهادینه شده است که به نحو سیستماتیک نسبت ایران با دنیا را دچار خدشه می‌کند و ما را از همراهی خلاق، پرشتاب و پیشرو جهانی باز می‌دارد. در نتیجه، آن رتوریک خاص شریعتی با آن احساس‌ها و هیجانات ایدئولوژیک بزرگ، طبعاً در جامعه امروز ما ساخته نمی‌شود. نمی‌توان انتظار داشت همان متن شریعتی، امروز هم بازسازی شود. البته چون شریعتی فرزند اصیل کویر در شهر بود و به لایه‌های پایین‌تر طبقه متوسط بویژه در قشرهایی با علایق مذهبی در کف جامعه تعلق داشت فهمیدنی است گروه‌های دردمند بویژه مذهبی در جامعه ما هنوز دلبستگی‌هایی صمیمانه به اندیشه شریعتی دارند؛ چرا که او «اسلام» و «ایران» را و «سنت» و «عقلانیت» را توأمان و «خرد»، «آزادی»، «عدالت»، «عرفان» و «برابری» را یکجا می‌خواست.

شریعتی فقط قابل فروکاسته شدن به اجتماعیات و بویژه صورت‌بندی ایدئولوژیک آن نیست. در «کویریات» و «هبوط» ما با یک تنش عمیق وجودی و درد دیرین انسانی و خاطرات عمیق مواجه هستیم؛ مگر می‌توانیم از آنها رخ برتابیم و بی‌اعتنا باشیم؟ آنها زبان آشنای ما از قعر کویر و آه‌های عمیق انسانی هستند. این ادبیات هنوز هم برای بخش‌های زیادی از تنش‌های وجودی ما و انسان امروزی و جامعه کنونی جاذبه دارد. ولی خود شریعتی به مثابه یک شریعتی، دیگر ساخته نمی‌شود؛ چون امروز مردم با مسائل متفاوتی درگیرند. «سلبریتی‌ها» به نوعی می‌کوشند جایگزین «روشنفکران» شوند. بنابراین، شریعتی دیگری در زمانه ما، نه به آن صورت قبلی ساخته می‌شود و نه تکرار می‌شود.

 با این حال، پس چرا هنوز هم از شریعتی حرف می‌زنیم؟

 شریعتی، فراموش نمی‌شود چون او بخشی از خاطرات ما و تاریخ معاصر ما است. در او ژانری و رتوریکی هست که همچنان برای بخش‌هایی از جامعه پژواک دارد و معنا می‌یابد. در نتیجه نمی‌توان گفت که جذابیت شریعتی یکسره از میان رفته است؛ اما وقتی عمیق‌تر مطالعه می‌کنیم دستکم بنا به مطالعات بنده، مراجعه امروزی به شریعتی نیز نوعاً به شکلی اقتضایی است؛ به تعبیری، یک نوع مراجعه زیباشناختی و گزینشی است؛ جنبه‌هایی از اندیشه شریعتی بنا بر مقتضیات امروزی گزینش می‌شود و بعضی از معانی در دستگاه فکری او به شکل مفرد و موردی، مصرف می‌شود. این در حالی است که در دهه۵۰، شریعتی به‌عنوان یک «دستگاه فکری منسجم» مورد رجوع قرار می‌گرفت؛ اما امروز شریعتی تنها مصرف می‌شود؛ «منبعی تاریخی» است و دیگر یک «مرجع» نیست.

گویی عصر نخبگان بزرگ به سر آمده و امروز اگر روشنفکرانی نیز باشند نوعاً روشنفکرانی آماتور در قد و اندازه کوچک، ارگانیک، محلی، موردی و معمولی هستند که درگیر مسائل خاصی مانند جنسیت، هویت، زیست‌بوم، مناسبات کار، اقوام، سبک زندگی و... هستند و حسب مورد هر یک در حوزه خاص اهمیت می‌یابند.

 

 43سال بعد از شریعتی، آیا اکنون نگاه جامعه به آرای او واقعبینانه شده است یا هنوز هم با «حب» و «بغض» از سوی موافقان و مخالفانش قضاوت میشود؟

شریعتی، روشنفکری «قابل احترام» و در عین حال «قابل انتقاد» است. در عین حال که نباید در شریعتی خیره شد نباید هم او را غارت کرد. این اخلاقی نیست. باید در شریعتی «ناقدانه» و «سنجش‌گرانه» اندیشید؛ نه اینکه در او متوقف شد. ما روی شانه غول‌هایی همچون شریعتی، آل‌احمد، ساعدی و رحیمی ایستاده‌ایم. چشم‌های ما بهتر از آنها نمی‌بیند، اما چون روی شانه آنها نشسته‌ایم شاید باهم و به کمک هم بتوانیم بیشتر ببینیم. نسلی که در زمانه‌ای متفاوت از او زندگی می‌کند حق دارد دوباره در کار و بار خود مستقلانه بیندیشد و تصمیم بگیرد. نسلی که با مسأله‌هایی به غایت پیچیده و متفاوت درگیر است که امثال شریعتی اصلاً درگیر نبودند.

شریعتی یک جریان از سنت متنوع روشنفکری است. اگر یک نسل بخواهد حتی این سنت را حاشا نکند باری نیاز دارد که در آن سنت، تجربه‌های تازه‌ای کسب کند و بدون اینکه به پشت‌سر خیره شود، لحظه حال و مسیر سخت پیش‌روی خود را ببیند و فکری به دردهای مکرر و دم به دم نوپدید خویش کند.

 چه مؤلفه‏ هایی از جامعه ایران برای شریعتی «مسأله» شد و او برای تغییر آنها تلاش میکرد؟

کار یک روشنفکر منفی‌بافی تصنعی نیست؛ بلکه نقد جدی و مسأله‌مند کردن است. روشنفکر، آنچه را در زمانه‌ای «ناچیز» شده است، به چشم همه می‌آورد. شریعتی «جامعه ایران» زمان خود را مسأله کرد. او از وضع ایران نارضایتی هستی‌شناختی داشت و این را در متون و گفتارهای خود بیان و عیان کرد.

شریعتی می‌کوشید نشان دهد «جامعه‌ ایرانی» آن‌طور که هست برای قشرهای آگاه مسئولش رضایت‌بخش نیست. طرح تغییر شریعتی حاصل این نارضایتی او بود. او، نوعی آگاهی «ملی»، «طبقاتی» و «اجتماعی» در طیف بزرگی از طبقه متوسط ایرانی را صورت‌بندی کرد تا بتواند از زخم‌ها و تنش‌های جدی زمانه‌اش حرف بزند. در دوره شریعتی، نهاد سلطنت در ایران به خودکامگی رسیده بود و به نخبگان مستقل ملی اعتنا نداشت، دستاوردهای مشروطه و خاطرات جنبش ملی را نادیده می‌گرفت. شریعتی این استبداد نهادینه شده را به «مسأله» بدل کرد.

دولت، یک جانبه، متولی پروژه مدرنیزاسیون رسمی شده بود؛ پروژه‌ای از بالا و بوروکراتیک و فاسد که متن جامعه را دور می‌زد و حاشا می‌کرد. شریعتی این را مسأله کرد. رشد سرمایه‌داری نفتی فریبنده و نابرابر و ناپایدار را مسأله کرد؛ چرا که نتایج این رشد به‌صورت برابر به همه اقشار جامعه نمی‌رسید. شریعتی مدرنیته و توسعه و پیشرفت و رونق و رفاه اجتماعی را لازم می‌دید اما با خردباوری انتقادی و عدالت‌خواهانه و جامعه‌گرا.

همچنین، سنت‌های معنوی و دینی ایرانی، دچار انحطاط شده و نوعی از جهالت و تحمیق و واپس‌گرایی بر جامعه مذهبی غالب شده بود. شریعتی نمونه‌ای از طبقه متوسط تحصیلکرده با علایق دینی بود که نمی‌توانست به نهاد دین به مثابه یک ساختار با دوام اجتماعی بی‌اعتنا باشد، با این حال نسبت به وضع موجود تاریخی و زمان غبار گرفته و رسوب یافته آن و درک متحجر از دین و عملکرد نهاد دینی انتقاد داشت و از تعصبات و مناسک‌گرایی زمانه رنج می‌برد. به همین دلیل، کوشید تا «ایران» را و «دین» را به مسأله بدل کند.

 شریعتی از کدام یک از این مسألهها، بیشتر رنج میبرد؟ و خود چه راهحلی برای آن ارائه کرد؟

شریعتی نمونه‌ای از فکر انتقادی و عمل انتقادی «درون‌مان» بود. جامعه ایران محتویات تاریخی سنگینی دارد از جمله این محتویات تاریخی «دین» است. رنجی که شریعتی می‌کشید این بود که نمی‌شود از این تاریخ متراکم طفره رفت یا با آن غیرمسئولانه رفتار کرد ولی نباید هم، اسیر و برده آن شد. اگر قرار بر تغییری در ایران هست این تغییر باید از وضع فرهنگ و درک‌ها و عادتواره‌ها و باورداشت‌ها و مناسبات و رفتارهای دینی آنها آغاز شود. تجددخواهی دینی و انتقادی و جماعت‌گرایانه شریعتی از اینجا نشأت می‌گرفت.

شریعتی، احساس می‌کند که ایران جهان‌زده شده است و درک مرسوم زمانه‌اش دچار نوعی لامکانی شده است. مد زمانه شده بود؛ که ایران نیز سراسیمه و غافلانه، بخشی از لامکان دنیای جدید باشد. اما شریعتی احساس می‌کند نمی‌توانیم با طفره رفتن از خودمان و تاریخ مان و فلات فرهنگی‌مان به‌طور گزاف، زائده‌ای از لامکان دنیای مدرن شویم.

شریعتی تأکید دارد که ایران خود یک مکانی است و تاریخ دارد و با بیگانگی از خود نمی‌توان در زمین دیگران خانه ساخت. باید خود بود و البته از تجربه‌های جدید دیگری و دنیا نیز آموخت و با آن داد و ستد کرد اما از طریق یک همراهی انتقادی و خلاق.

در تحلیل راهبردی شریعتی، پروژه رسمی نوسازی دولت‌سالار از بالا، با تکیه بر خام‌فروشی نفت و سپس توزیع نابرابر این ثروت عمومی، آن هم بدون گفت‌وگو با جامعه و با بی‌اعتنایی به سنت‌های اجتماعی، بدون توجه به بخشی از تاریخ میانی ایران، بار کجی است که به منزل نمی‌رود و کار ایران به سامان نمی‌رسد. بنده که دانشجوی آن دوره بودم این دعوت شریعتی را با پوست و گوشت و استخوانم احساس می‌کردم و اکنون نیز همان احساس در من هست.

اینچنین بود که شریعتی وضع ایران را مسأله می‌کرد و بدین نسق بود که روشنفکری از نوع شریعتی به‌صورت یک نقد درون‌مان و یک فرآیند ریشه‌دار اجتماعی ساخته می‌شد و گر نه هر خسی از رنگ گفتاری بدین ره کی رسد.

 پروژه شریعتی برای جامعه ایرانی چه بود و چه طیفی را نمایندگی میکرد؟

شریعتی نماینده یک نارضایتی هستی‌شناختی اصیل روشنفکری بود درست مثل فردوسی که او هم وضع زمانه‌اش را رضایت‌بخش نمی‌دید. فردوسی معترض بود به اینکه سیطره عرب، فرهنگ و تاریخ ایرانی را حاشا می‌کند. او با نگاشتن شاهنامه و ساخت یک اثر حماسی به بازخوانی و بازسازی اسطوره‌ها و ادبیات ایرانی پرداخت و کوشید تا فرهنگ و تاریخ ایرانی را و هویت ایرانی را در مواجهه با «دیگری» عرب مسلط و سیطرهجو، از نو تعریف کند.

شریعتی نیز در مواجهه با جهان‌گرایی غیرمسئولانه جدید و یک نوع غرور شرق‌شناسانه و پسااستعماری که طی آن تاریخ ایرانی، خود ایرانی، فلات فرهنگی و تاریخ میانی‌اش به یک ابژه تبدیل می‌شد، می‌ایستد و اصرار دارد که فرهنگ و تاریخ ایرانی می‌تواند با فرهنگ جدید جهانی «گفت‌وگوی خلاق» داشته باشد و ضمن اقتباس از تجربه‌های دنیای مدرن و دستاوردهای مدرنیته، از خود نیز طفره نرود و درون‌مان را نقد کند و خود باشد و با آن دیگری غربی نیز گفت‌وگو کند و مبادله خلاق در پیش گیرد. بنابراین، سنت‌ها از یک سو، برای شریعتی مسأله است ولی در عین حال، راه‌حل هم هست و سعی می‌کند با یک رویکرد وبری، به تفسیری از باورها و سنت‌های دینی کمک کند که می‌توانند منشأ رشد، تحول و مشارکت اجتماعی باشند و از آنها برای بهبود بخشیدن به زندگی مردم بهره بگیرد. اذعان می‌کنم پروژه پرمخاطره‌ای بود و شریعتی این خطر را به هر علت یا دلیلی به جان خرید.

بنابراین، شریعتی جامعه ایرانی را دوباره تعریف می‌کند. به زعم او، جامعه ایران صرفاً یک ظرف خالی و تهی نیست، یکسره فقدان هم نیست. در عین حال که مسائلی همچون تحجر، جهالت، نابرابری، تعصبات، عقده‌ها، انحطاط و واپس گرایی و استبداد دارد اما از قابلیت‌ها و ظرفیت‌های مثبتی برای پیشرفت برخوردار است و می‌کوشد تا با صورت‌بندی «طرح تغییر»، جامعه ایرانی را از نو تعریف کند.

مسائل امروز جامعه ایرانی چقدر در امتداد مسائلی است که شریعتی طرح کرد و چقدر می‌توان از راه‌حل‌های او برای برون‌رفت از مسائل‌مان بهره برد؟

البته معتقد نیستم که نگاه ما یکسره به پشت سرمان باشد و همه راه‌حل‌ها را از «تاریخ» سراغ بگیریم خصوصاً اینکه تاریخ ما زیاده از حد طولانی و متراکم، پیچیده و چندگانه است. تا بخواهیم آن را بفهمیم و سوءتفاهماتش را برطرف کنیم دنیا فرسنگ‌ها جلو افتاده و ما مانده‌ایم. بگذریم از اینکه سرعت شتاب تحولات زمان به گونه‌ای است که مجال بازگشت به تاریخ با هر عنوان چه «باستانی» و چه «اسلامی» را به ما نمی‌‏دهد و به یکباره به آینده پرتاب می‌شویم.

ما باید بخش عظیمی از مسائل‌مان را با نگاه به وضع حال و آینده خویش طلب و تمنا کنیم. افق‌های زمانه و آینده را ببینیم؛ اما در عین حال هیچ ملتی نمی‌تواند با طفره رفتن از خود و تاریخ خود پیش برود و تغییر و توسعه پیدا کند. پس نباید تاریخ‌مان را غارت کنیم ولی اسیرش نیز نباید باشیم. شریعتی و سنت روشنفکری دینی، فقط بخشی از تاریخ معاصر ما است نباید در آن خیره شد و به آن بازگشت ولی می‌توان از آن آموخت. باید آن را هم نقد کرد و هم حرمت داشت. عناصری در دل میراث شریعتی هست که هم‌اکنون نیز به نحوی دیگر همچنان مشکل ماست.

شریعتی در برابر ساختار استبدادی یکجانبه‌گرایانه دولتی از فلات فرهنگی خود جامعه و از جامعه مدنی حرف می‌زند؛ این بذری از یک راه‌حل امروزی هم هست. هنوز نیز همین مسأله موضوعیت دارد. شریعتی همچنین در برابر مداخلات کشورهای بیگانه در حل مناقشات درونی ایران، روشنفکری ملی بود و به هویت ملی قائل بود. این مسأله نیز همچنان در ادبیات اصیل سیاسی ما با ارزش است. او، یک روایت اخلاقی، انسانی، عقلانی، آزادمنشانه و عدالتخواهانه از دین به دست می‌داد و ما امروز به این نوع روایت بیش از هر زمان دیگری نیاز داریم چراکه درک خشونت‌آمیز، بنیادگرا، خردستیز و تمامیت‌خواه از دین همچنان مسأله دنیای ما است.

شریعتی یک «روایت گفت‌وگویی» از دین داشت مثل گفت‌وگوی شیعه و سنی و مانند آن. ما امروز به این ارزش گفت‌وگویی با اهل سنت با اهل طریقت و با گروه‌های مختلف نیاز داریم. ظرفیت‌های انتقادی که در گفتمان شریعتی هست، امروز بسیار می‌تواند الهام‌بخش باشد. شریعتی مسأله نابرابری‌ها را بسیار جدی می‌دید و «عدالت» یکی از کلمات کلیدی او بود. این در حالی است که امروز نیز همچنان بخش بزرگی از مشکلات جامعه ایران، ریشه در زخم‌ها و محنت‌های نابرابری دارد و بخت‌های زیستن و آموختن و رفاه اجتماعی و مشارکت و سبک زندگی و دیگر حقوق اجتماعی به‌صورت برابر در دسترس شهروندان نیست.

شریعتی همچنین از درک پیچیده فقهی با متولیان رسمی فاصله می‌گیرد و یک درک انسانی و آزادمنشانه و مترقی از قرآن و سنت و نیز میراث شیعی ارائه می‌دهد؛ این چیزی است که ما امروز هم به آن نیاز داریم. پس همچنان می‌توان از شریعتی که متعلق به گذشته نزدیک ما است، روایت معقولی داشت که بتواند به تجربه‌های امروزی ما و مسائل معطوف به آینده ما ترجمه شود و در خدمت بهبود زندگی ما و پیشرفت اجتماعی جامعه ایران باشد.

طبیعی است که در گفتارهای شریعتی و ایدئولوژی‌اش ابهام‌ها و محدودیت‌هایی نیز وجود دارد، باید آنها را نقد کرد اما نقد صلح‌آمیز و عقلانی، چراکه شریعتی برای بخشی از قشرهای اجتماعی همچنان خاطره است. من برای پروژه «نو شریعتی» احترام قائلم؛ چرا که می‌کوشد رفتاری مسئولانه و نسبتی گفت‌وگویی و انتقادی با شریعتی در پیش بگیرد و می‌کوشد فهم مجدد و منتقدانه از کارنامه شریعتی را با تجربه‌های جدید دنیای امروز ایرانی آشنا و با مسائل و زخم‌های امروزی و طرح ناتمام تمدن و تجدد ایرانی هم سخن کند.

یکی از نقدهایی که اغلب به شریعتی وارد می‌شود، موضع‌گیری او در همه ساحات زندگی انسانی است. گویی او در رسالتی که برای خود به‌عنوان یک روشنفکر قائل است، می‌کوشد تا در برابر هر مسأله‌ای موضع بگیرد. خود این رویکرد چقدر می‌تواند به محدودیت‌ها و ابهام‌ها در اندیشه شریعتی بینجامد؟

درکی از شریعتی به مثابه «روشنفکر همهچیزدان» امروز معنادار نیست. واقعیت این است که تکثر و پیچیدگی در دنیای امروز و مسائل جدیدی در حوزه جوانان، زنان، ارتباطات، جهانی شدن و همچنین گسست‌های بزرگ و تغییرات پارادایمی و ساختاری که در زندگی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و زیست بوم سیاره‌ای رخ داده است باعث شده تا دیگر «روشنفکری دینی» از جنس شریعتی به آن صورت معنادار نباشد.

 شریعتی، پیکره‌بندی ایدئولوژیکی از دین برای دنبال کردن طرح «تغییر» خود ارائه داد و این از همان راه‌حل‌هایی بود که در غیاب شریعتی و پس از او برای نسل بعدی، یک مسأله شد. در زمان او، نقد ایدئولوژی وجود داشت؛ برای مثال، دانیل بل در دهه شصت میلادی و معاصر با شریعتی از «پایان ایدئولوژی» حرف می‌زند. مسأله نقد ایدئولوژی در آفاق معرفتی روزگار شریعتی وجود داشت؛ اینکه ایدئولوژی می‌تواند معرفت کاذب تولید کند، منظومه صوری بیگانه با شواهد و وقایع تجربی درست کند، هیجان زیاد و خشونت ایجاد کند، دشمن بسازد، متولی رسمی ایجاد کند، باب گفت‌وگو و نقد را محدود کند، «دیگری» درست کند و... اما شریعتی به این مباحث کمتر اعتنا کرد. چون ایدئولوژی برای شریعتی ارزشی پراگماتیستی داشت، چون به نحو اقتضایی و سر دستی! از آن برای پروژه تغییر در ایران استفاده می‌کرد تا به واسطه آن بتواند در برابر نابرابری، استبداد، فساد و دیگر مسائلی که در زمانه خود با آن مواجه بود، بایستد.

ارزش پراگماتیستی که شریعتی برای ایدئولوژی قائل بود مانع از آن شد که او به پیامدهای منفی ایدئولوژی بیندیشد. اینجا محدودیتی در تفکر شریعتی بدون اینکه خود به آن واقف باشد، شکل می‌گیرد. به گمانم عناصر اندیشگی شریعتی هم می‌تواند در خدمت انسانیت، عقلانیت، عدالت، صلح، آزادی، معنا و فضیلت قرار بگیرد هم با کژتابی‌هایش، سوءتفاهم‌ها و محدودیت‌هایی برای این ارزش‌های بنیانی و پایه به وجود آورد. شریعتی خیلی زود چشم از دنیا بربست، فرصت نشد تا خود را ویرایش کند و با مسأله‌هایی که در سال‌های بعدی ایران با سوء‌استفاده از دستگاه فکری او شکل می‌گرفت، مواجه شود.

به‌گمانم و با شناختی که از شخصیت اخلاقی و توانایی‌های فکری او دارم با اطمینان می‌توانم عرض کنم اگر مانده بود بهترین ناقد و ویراستار خود می‌شد و همچنان آن تنش‌های اصیل روشنفکرانه و جامعه‌گرایانه و انتقادی‌اش را با وضع بعدی ایران دنبال می‌کرد. دریغا که زمانه به او فرصت نداد.

لینک درزیر-

http://www.ion.ir/news/580761/%d9%85%d9%82%d8%b5%d9%88%d8%af-%d9%81%d8%b1%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%87

تأثیر تاج ویروس بر مغزِاجتماعی(1)

تأثیر تاج ویروس بر مغزِاجتماعی(1)


 

در اینجا 

آینده ایران و الزامات عبور از شرایط کنونی

آینده ایران و الزامات  عبور از شرایط کنونی 
گفتارکوتاه ویدیویی 
♻️ ما قبل از کرونا انواع مشکلات را داشتیم و دچار یک زوال خاموش بودیم. فرسایش سرمایه‌های اجتماعی، شکاف دولت – ملت، نارضایتی‌ها، زخم‌های کهنه اجتماعی، نابرابری‌های اجتماعی و تمام مسایلی که در دوران نهفتگی هستند و در اولین فرصت شکاف‌ها خودش را نشان می‌دهد.
♻️ یکی از مهم ترین پاشنه آشیل‌های ما در ماه‌های آتی برای عبور از این وضعیت مسئله حکمرانی است. باید آشتی ملی صورت بگیرد و حکمرانان با زندگی ایرانی و قابلیت های مدنی، اجتماعی و محلی و قومی ایران آشتی کنند و نگاه حکمرانان به جامعه تغییر کند.
#کمپین_گفتگو

در اینجا 

رنسانس ناتمام ایرانی؛ ..... واینکه با دردزاده ایم و با امید زنده ایم

رنسانس ناتمام ایرانی؛

 نگاهی به دویست سال تقلای تمدنیِ یک ملت

واینکه با دردزاده ایم و با امید زنده ایم 

مقصود فراستخواه

اندیشه پویا ، ش 65، 1399: 85-86


گاه محصور زمانهای کوچکی می شویم که بسیار سخت ودشوار بر اذهان وجانهای ما سنگینی می کنند. در چنین لحظه ها باید تاب آورد و زمانِ بزرگ ایرانی را دید؛ «به پای او دمی است این درنگ درد ورنج». ملتها در زمانهای بزرگ ساخته می شوند. با مطالعۀ استقرایی و جزء به جزءِ  دو  قرن 1200 و  1300 ، «رنسانس ناتمامی » را در ایران می بینیم؛ پر نشیب وفراز ، نا خطی و بی تاب.

روح بی قرار ایرانی در ذهن ها وجانهای کنشگران وبا حالاتی از آگاهی وهیجان،  و صورتهایی از عزایم و اعمال؛  در تمنا وتقلای تحول خواهی و تحقق ذات بود تا به امروز. این کنش ها، البته که نقائص معرفتی، محاسباتی و اجرایی داشتند. با نظر به صعوبت تاریخی  وسنگینی ساختارها وپیچیدگی موقعیتهای مان می توانیم این نقیصه ها را درک کنیم. طرحِ «از نو ساخته شدن ایران»، آری ناتمام بود ولی بیهوده نبود، سعی بیحاصلی نبود ونیست. زندگی ملتی است که می اندیشد، می کوشد، خطا می کند، می آموزد و دوباره برمی خیزد و راه می رود:«چیست جز این، نیست جز این راه...»

بقیه در فایل پیوستی


اینجا کلیک شود


در عبور از شرایط کرونایی، جامعه ای تحول خواه خواهیم داشت

در عبور از شرایط کرونایی، جامعه ای تحول خواه خواهیم داشت

دست کم در تجربه معاصر خود یک ذخیره معرفتی تاریخی داریم که به ما میگوید همیشه با سختی ها و دشواری ها، دگرگونی های مهمی ایجاد خواهد شد. بعد از قحطی دهه 1250 ش که خیلی وحشتناک بود و گفته شده تا یک و نیم میلیون نفر ایرانی از دست رفتند اما بعد از آن قحطی؛ جنبش آموزشی نوین را داشتیم، اصلاحات مالی، اقتصادی، گمرکی وحقوقی وقانونمند کردن کشور در دوره امین الدوله راداشتیم، انجمن غیر دولتی معارف را داشتیم، پیرنیاها که مدرسه سیاسی راه انداختند و نهایتا مشروطه. مشروطه از دل یک جامعه فاجعه زده، مصیبت دیده بر آمد. این نشان دهنده پویش ها و میلی است که در ایران وجود دارد برای رهایی. خواستی نیرومند برای دگرگونی و توسعه در بخش های بزرگی از گروه های اجتماعی پیشرو ایرانی ذخیره شده که فرصتی برای آزاد شدن طلب  وتمنا می کند.


 دنیای ما پس از کرونا؛ میزگردی

 با حضور آقایان قربان بهزادیان نژاد، مقصود فراستخواه، حسن محدثی و سعید مدنی


ایران فردا، ش 58، فروردین واردیبهشت 99:14-23


فایل پی دی اف


درسگفتار نوزدهم اخلاق (اخلاق اجتماعی)

ویدیوی کامل درسگفتار نوزدهم اخلاق (اخلاق اجتماعی)

 شامل بحث و پرسش وپاسخ  

مربوط به جلسه 19 کارگاه زیست اخلاقی

 در سایت آپارات ؛  لینک درسترسی:

https://www.aparat.com/moral.living


معنویت مدنی و امید اجتماعی ، نوزدهمین درسگفتار اخلاق (فایل کامل صوتی وتصویری)

معنویت مدنی و امید اجتماعی 

 نوزدهمین درسگفتار اخلاق 

   (فایل کامل صوتی وتصویری) 


اردیبهشت 99 :

https://www.instagram.com/tv/CALa56AlUQj/?igshid=1cy4yqctzlyro

به همراه پرسش وپاسخ:


https://www.instagram.com/tv/CALhxJMF86w/?igshid=k1i0hebduvn5



بحران معنا ومسألۀ امید

بحران معنا ومسألۀ امید