مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

من داوطلبم پس هستم

من داوطلبم پس هستم

به مناسبت روزجهانی فعالیت داوطلبانه

کنش اجتماعی داوطلبانه و تأثیر آن در حیات یک ملت

چهارشنبه 20 آذر ساعت پنج عصر 

جامعۀ ایران و مسألۀ زندگی صلح آمیز

جامعۀ ایران و  مسألۀ زندگی صلح آمیز

«عشق و جایگاه آن در زیست جهان ایرانی»

در گفت و گو با مقصود فراستخواه 

ساخت عاطفی و نظم احساسی جامعه مخدوش شده است

 

گفتگومهسا رمضانی

«گالوپ در گزارش ۲۰۱۹، درباره احساسات و عواطف در کشورهای مختلف، پیمایش هایی را انجام داده است، در یکی از گزارش های خودبا عنوان( (GALLUP GLOBAL EMOTIONS,2019 به این امر پرداخته که مردم در کشورهای مختلف چقدر تجربه های احساسی لذت بخش و مثبت و چقدر تجربه های عاطفی منفی داشته اند. آمار این موسسه نشان می دهد که ایران جزو ۱۰ کشوری است که پاسخگویانش بیشترین تجربه های منفی عاطفی را ابراز داشته اند؛ یعنی بعد از چاد و نیجریه و سیرا لئون و عراق، ایران قرار دارد و این بسیار نگران کننده است. این وضعیت، نتیجه سیاست ها و ساختارهای نادرست است وگرنه فرهنگ ما مستحق این وضع نیست.»

این گزارش مقصود فراستخواه از ساخت عاطفی و نظم احساسی در جامعه ایرانی است. فراستخواه را می توان متفکری نهادگرا می داند؛ چراکه پیوسته در تحلیل هر مقوله اجتماعی، سیاسی و فرهنگی به اصلاح ساختارها و سیستم ها بازمی گردد. وقتی برای گفت وگو در مورد «عشق و جایگاه آن در زیست جهان جامعه ایرانی» به سراغش رفتیم، تاکید کرد که ساخت عاطفی و نظم احساسی در جامعه ایرانی مختل شده است و عشق نیز از این مقوله مستثنی نیست. او علت این اختلال را سیاست زدگی در عرصه احساسات و عواطف می داند و معتقد است که سیاست های نادرست، غیرواقع بینانه و ایدئولوژیک در عرصه احساسات، نظم عاطفی را در جامعه ما دچار اختلال کرده است. از این رو، تاکید کرد که برای احیای ساخت عاطفی جامعه و بویژه مساله عشق، باید به اصلاح ساختارها و سیاست ها بپردازیم.فراستخواه، جامعه شناس و استاد موسسه پژوهش و برنامه ریزی آموزش عالی است و از حوزه های تدریس او می توان به «جامعه شناسی تغییرات فرهنگی» اشاره کرد. از او آثار مختلفی در حوزه وضعیت آموزش عالی و دانشگاه ها منتشر شده است اما یکی از زمینه های پژوهشی او، بررسی ساخت احساسی، رفتاری و هیجانی در جامعه است و در این راستا، می توان به کتاب های «ما ایرانیان» و «ذهن و همه چیز؛ طرح واره ای برای زیستن» اشاره کرد.

جناب فراستخواه تعریف شما از عشق چیست؟

عشق یک اتحاد بی واسطه ایجاد می کند، آغاز یک نوع روی کردن به دیگری است، آغاز دوست داشتن دیگری است. وقتی با فردی ارتباطی عاشقانه داریم، یک اتحاد بی واسطه شکل می گیرد، این اتحاد بستری برای بیرون آمدن از پوستۀ خود و معطوف شدن به معشوق و در نتیجه سبب نوعی اهتزاز در ذهن وجان و منشأ رشد و شکوفایی در انسان می شود.

در واقع، در عشق ، تجربۀ نثار کردن وجود دارد؛ به این معنا که عاشق نیروی حیاتی خود را نثار معشوق می کند ویکطرفه نیز نیست نثار از هر دو طرف عشق؛ عاشق ومعشوق.(میان عاشق ومعشوق هیچ حائل نیست) عشق، بزرگترین فرصت برای افراد است تا از رهگذر تجربۀ نثار، پروسه رشد ذهنی، اجتماعی، روانی و شخصی شان را طی کنند. وقتی عشق به وجود می آید، این پروسه نثار کردن وجهی دو طرفه به خود می گیرد که اِروس حیات و شور زندگی به طور کاملا عریانی خود را نشان می دهد،  ارتباط دو نفره می شود  و این جای پایی برای فعال شدن و نشاط و خلاقیت ومقاومت و رشد می شود. تصور من این است که دوست داشتن، مهر با عشق جنسی شروع نمی شود، شما تصور کنید فرزندی که به دنیا آمده بلافاصله به مادر می دهند این تجربه  عاشقانه به هیچ وجه جنسی نیست. می خواهم بگویم عشق نه از عشق جنسی شروع می شود و نه به عشق جنسی ختم می شود ولی واقعیت این است که هر کس در دوره رشد وقتی به سن بلوغ می رسد بیشترین عشق را با عشق جنسی آغاز و تجربه می کند. بی جهت نیست که عارفان وشاعران  این همه به نمادهای عشق جنسی متوسل می شوند.  من چهار دهه پیش ازدواج کردم، مادرم را خیلی دوست داشتم، مباحث روشنفکری و سیاسی و علمی را درگیر بودم اما عشق و رابطه دو سویه من و همسرم جای پای محکمی  برای بسط وجودی آدمی و خودشکوفایی به قدر استطاعت در من شد.

اما عشق سال ها در همین ارشاد واژه ای ممنوع و سانسور شد؛ تابو شد. فیلم هایی که عشق را به طور هنرمندانه و خلاق ابراز می کردند، همگی ممنوع شد. تابوهای فرهنگی در مقوله عشق قبل از انقلاب هم وجود داشت اما چون این تابوها، رسمیت پیدا نکرده بودند، در نتیجه تبعات زیانبار خود را به آن صورت که امروز نشان می دهند، نشان نمی دادند. عفت، پاکدامنی، حیا ارزش های بسیار پرارج وقرب ماهستند که می توانند عشق ما را تعالی دهند. والایش مبحثی است که در نظریات فروید مطرح می شود  ما بخشی از تجربه های عمیق، اجتماعی، معنوی و انسانی را از طریق والایش تجربه های روزمره جسمانی و بدن مند می توانیم مزه مزه کنیم. یک جوان نمی تواند از ابتدا تجربه های همبستگی و اتحاد با دیگران و عشق  به زیست بوم و ... را داشته باشد و عشق جوانی او بستری می شود برای تمرین نثار کردن، برای اتحاد با دیگری، برای دوست داشتن غیر خود و در واقع تمرینی برای همه ارزشهای اجتماعی. فرد عاشق می تواند مادر یا پدر خوب، یک شهروند خوب، ngo ای خوب، فعال مدنی خوب، دانشجوی خوب بشود وقتی آنها را در این مقوله (عشق) محدود می کنیم، والایش اتفاق نمی افتد. وقتی عشق به طور صریح یا ضمنی ممنوع یا محدود می شود ، با امیال سرکوب شده و عقده های چرکین مواجه خواهیم شد. نسلی که در این فضا (فضای  محدودیت برای عشق و ابراز احساسات عشق وعاشقی) به عرصه می آید؛ به زمین و زمان بدبین می شود، احساس محرومیت عجیبی دارد، به مشارکت اجتماعی بی میل است، احساس بیگانگی می کند و دچار فرسایش ذهنی می شود و قس علی هذا.

«عشق» یکی از مفاهیمی است که در ادبیات ما بسامد بالایی دارد، چرا این حضور پررنگ در ادبیات به جامعه تسری نیافت؟

مولانا می گوید

آتش عشق است اندر می فتاد       جوشش عشق است کاندر نی فتاد

شاد باش ای عشق خوش سودای ما      ای طبیب جمله علت های ما

عشق هایی که از پی رنگی بود       عشق نبود عاقبت ننگی بود

به حافظ که می رسیم می گوید:

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق                    ثبت است بر جریده عالم دوام ما

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب          کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست        آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست

همانطور که اشاره کردید «عشق» در ادبیات ما مکان مکینی دارد اما آن هم بیشتر به سمت عشق معنوی معطوف شده است  و نه بدن مند و مادی واین جهانی. گویا  ادبیات ما نیز به نوعی دنباله رو جامعه بوده است و در کلِ تاریخ ما،  ادبیات عشق با محدودیت ها و موانعی مواجه شده است. ما با نوعی «مانْد» و کاهش در ظرفیت های عاشقانۀ ادبی مان شاهد هستیم. برای مثال «ویس ورامین» اثر فخر الدین اسعد گرگانی کاملا برآمده از یک عشق غنایی، مادی و بدنمند است اما بعد در «لیلی و مجنونِ» نظامی آن عشق غنایی یک مقدار وجهی روحانی به خود می گیرد. وقتی به «سلامان و ابسال» عبدالرحمن جامی می رسد، دیگر کاملا روحانی می شود. عشقی که در ادبیات ما ابتدا با یک عشق بدنمند آغاز  شده است، به تدریج آن بدنمندی را کنار می گذارد و به سمت عشق روحانی متمایل می شود. این روند تاریخی عشق را به نوعی دیگر نیز می توان دید:  فرخی سیستانی، در اشعارش پیوسته از طبیعت و روی زیبا سخن می گوید و به نوعی از پرداخت به  زندگی دنیوی اجتناب نمی کند. وقتی به سعدی می رسیم باز می بینیم عشق را به مباحث غیر مادی می کشاند و در مولانا عشق خیلی استعلایی می شود.  از سوی دیگر شواهدی نشان می دهد که ما ریاکارانه عشق را ممنوع کرده ایم. باید از کسانی که از عشق ممنوعه سخن می گویند بپرسیم که آیا خود واقعا نیاز عاشقی نداشته اند؟ حافظ در این میان قدری رندی به خرج داده و  از این تابوها گاه وبیگاه عبور کرده است: حال دلم با تو گفتنم هوس است، خبر دل شنفتنم هوس است

ما متاسفانه در مساله عشق با مشکل دوگانگی جسم و روح مواجه هستیم، یک دوئالیسیمی در سنت ها، باورها و فرهنگ ما ریشه دوانده که بدن و روح دو چیز مجزا است و همچنین بدن گناه آلود تلقی می شود، از این رو، وقتی از عشق سخن به میان می آید، سعی می کنیم از عشق تنها با عنوان عشق روحانی حرف بزنیم. گویا عشق بدن مند و جسمانی اساسا ممنوع است و باید از آن حذر کرد. این تفکر از  دیرباز در سنت های ما حاکم بود اما در این چهل سال رسمیت دولتی هم یافته است و عشق دختر وپسر را محدود کردیم و مقررات و تنظیماتی افراطی وخشک وقالبی برای آن مقرر کردیم. در نتیجه این دوئالیسم سبب شده که ظرفیت غنایی و عشق و عاشقی در فرهنگ ما خیلی شکوفا نشود، البته در ادبیات ظرفیت هایی برای غنا و عشق داریم اما آنها هم نتوانسته در تاریخ ما بسط پیدا کند. ظرفیت غنایی معمولا تقیبح شده است. چون آن دوئالیسم همواره یک کد منفی درباره بدن و عشق جنسی و جسمانی ارائه کرده است. ما این را در مدرسه، کف خیابان و سیاست های زندگی روزمره به انواع قید وبندهای رویه ای و قانونی و مقرارت بدل کردیم. امروز حتی اگر به یکباره این محدودیت ها برداشته شود، وضعیت و ساخت عاطفی جامعه سامان پبدا نمی کند چون نظم عاطفی و هیجانی ما مختل شده است.

چرا ساخت عاطفی و هیجانی در جامعه ما نتوانسته بستر مناسبی را برای عشق ورزی فراهم کند؟

تصور می کنم که سیاست های نادرست، غیر واقع بینانه و ایدئولوژیک در این چهار دهه جامعه را  به اختلالات هیجانی و مشکلات عاطفی مواجه کرده است و مساله «عشق» نیز  از این قاعده مستثنی نیست. نتیجه مخدوش شدن نظم احساسی جامعه است. گالوپ در گزارش 2019، درباره احساسات و عواطف کشورهای مختلف، پیمایش هایی را انجام داده است، در یکی از گزارش های خود ( GALLUP GLOBAL EMOTIONS 2019)به این امر پرداخته که مردم در کشورهای مختلف چقدر تجربه های احساسیِ لذت بخش و مثبت و چقدر تجربه های عاطفی منفی داشته اند.

آماری که این موسسه ارائه می کند، نشان می دهد که ایران جزو ده کشوری است که پاسخگویانش بیشترین  تجربه های منفی عاطفی ابراز داشته اند، بعد از چاد و نیجریه و سیرا لئون و عراق، ایران را می بینیم و  این بسیار برای من دلخراش و نگران کننده است. این وضعیت، به اعتقاد من، نتیجه سیاست ها و ساختارهای نادرست است وگرنه فرهنگ ما مستحق این وضع نیست .

آنتونیو داماسیو، یک عصب شناس پرتغالی- آمریکای است و بزرگترین پرونده مغز و علم اعصاب در دنیا را در دست دارد، خوشبختانه تعدادی از آثار او در سال های اخیر در ایران ترجمه شده است، او معتقد است که دستگاه هیجانی و دستگاه شناختی ما با هم کار می کند و اینگونه نیست که بخش هیجانی و emotional از بخش شناختی اش منفک باشد و این مهم ترین کشف داماسیو است. بنابراین، برای ایجاد پیشرفت تحصیلی در دانش آموزان تمرکز بر جنبه های شناختی کافی نیست و این دانش آموز توامان باید در کنار بخش شناختی از نظر بخش هیجانی و عاطفی هم تغذیه شود. از سوی دیگر تحقیقات نشان می دهد که جامعه ایران، یک جامعه هیجانی است و ما ملتی هستیم که هیجان برای مان از اهمیت بالایی بر خوردار است.

نمود این بار هیجانی را کجا می توان دید؟

بار هیجانی مثلا در زبان ما بازتاب پیدا کرده است. زبان، بانک فرهنگی یک جامعه است. یکی از راه هایی که می توان میزان هیجانی بودن یک جامعه را سنجید مراجعه به زبان آن جامعه است، محققان بررسی کردند که در سه لغت نامه معین، عمید و فرهنگ معاصر،  واژه های با بار هیجانی بسیار بیشتر از واژه هایی با بار شناختی خالص است. یافته دیگر محققان این است که در میان این واژه های هیجانی سهم واژه هایی با بار هیجانی منفی به مراتب بیشتر از واژه هایی با بار هیجانی مثبت است. سومین مطلب که متاسفانه نگران کننده تر است این است که استفاده از نشانه های جسمی برای هیجانات در ایران زیاد است؛ یعنی ما برای ابراز هیجانات خودمان از نشانه های جسمی استفاده می کنیم؛ مثلا می گوییم دلم گرفته است، دلسرد، دستپاچه، دلهره و .... بعضی از محققان از  این امر (استفاده از نشانه های جسمی برای هیجانات ) به یک فرضیه رسیده اند و آن این است که چون ما نمی توانستیم، هیجانات خود را ابراز کنیم وبسط دهیم، در نتیجه در بدنمان بازتاب پیدا می کرد، این در حالی است که وقتی افراد بتوانند هیجان خود را به راحتی ابراز کنند، خیلی لازم نیست آنها را به طور نمادین از طریق بدن ابراز کنند.

اما فارغ از زبان، برجستگی بُعد عاطفی در جامعه را می توان در نوع خردورزی ایرانی هم جامعه دید. واقعیت این است که خرد ایرانی، خرد گرم است؛ خرد ما با عنصر شور، شهود و هیجان عجین است. برای مثال دو شاخه بزرگ  خرد ایرانی را نخست در پهلوانی و به صورت حماسی می بینیم و  دومی در خرد عرفانی و اشراقی متجلی می شود.  

حتی در فلسفه مشائی نیز که فلسفه ای استدلالی است ما این عنصر شور را شاهد هستم. ابن سینا به عنوان چهره شاخص فلسفه مشاء در آخر به عرفان روی آورده و در اشارات و تنبیهات نمط هشتم و نهم به عرفان پرداخته است از ابتدا نیز این گرایش را داشت. به طور کلی عنصر ذوق در فلسفه استدلالی ایشان دیده می شود و به همین دلیل است که من از خرد ایرانی با عنوان خرد شادان ایرانی سخن می گویم. اساسا عقل ایران می خواهد شاد و شنگول باشد و با عقلانیت سرد تحلیلی در جوامع دیگر تفاوت دارد، برای مثال، شوپنهاور، نیچه، آلبرکامو و... اینها با مسائل بغرنج عالم کلنجار می روند، ولی عقل ایرانی می خواهد به معنا، شهود و کشف میانبر بزند، همین عشق یکی از مفاهیم مرکزی از تصوف و عرفان ما است و برای همین است که تا یک جاهایی با استدلال پیش می رویم و بعد می گوییم:

 پای استدلالیان چوبین بود             پای چوبین سخت بی تمکین بود

بحث عقلی گر در و مرجان بود         آن دگر باشد که بحث جان بود( مولانا)

سپس میل به عشق و شهود می کنیم:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست                  عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست( سعدی)

اینجا سعدی به جای اینکه خیلی به چند و چون عالم بپردازد به آن عشق می ورزد، حتی ابن سینا رساله عشق دارد.

همچنین مرکزیت شعر در ادبیات ما می تواند نشان دیگری از هیجانی بودن مردم و جامعه باشد، در برخی از ملت ها و جوامع برای مثال رمان یا اپرا مرکزیت دارد. ما در شعر بار هیجانی بیشتری را تجربه می کنیم تا در رمان.

بنابراین، جریان عاطفی در ایران از اهمیت بالایی برخوردار است، از این رو، تامین رضایت بخش عاطفی و هیجانی برای چنین جامعه ای ضرورت دارد. حال اگر جامعه نتواند هیجانات خود را به طرز رضایتبخشی و به موقع ابراز بکند، و در محیط زندگی جاری کند با اختلالات هیجانی و عاطفی مواجه می شود.

جامعه ای که نتواند شور زندگی اش را ابراز کند، با چه مسائلی مواجه می شود؟

یک وضعیت سرخوردگی و یک وضعیت اختلال عاطفی به وجود می آید که من از آن تحت عنوان بی نظمی و اختلال عاطفی جامعه بحث کرده ام. در چنین وضعیتی افراد به ساز و کارهای جبرانی متوسل می شوند به این معنا که وقتی فردی  نتواند به موقع و به شکل مطلوبی هیجانات خود ابراز کند، به سراغ هیجاناتی کژتافته می رود مثل اعتیاد. اعتیاد راهکاری برای جبران خلا های عاطفی است.

ساز و کار دیگر، ساز و کار مقاومت است. وقتی جامعه اجازه نمی دهد که افراد هیجاناتشان را به طور کامل و مطلوبی ابراز کنند، بخاطر نرفتن به ورزشگاه خودکشی می کنند. این یک نوع مقاومت است. مقاومت در برابر موانعی که وجود دارد.

به اعتقاد شما، موانع ما در ابراز هیجانات در جامعه چیست؟

یکی از چیزهایی که در ابراز عشق و هیجانات مشکل ساز شده؛ مسألۀ نسلی است. نسل های قبلی، از رهگذر سیاست گذاری های کلان اجتماعی و سیاست های مربوط به زندگی روزمره به نوعی بر جامعه هژمون شده اند. متاسفانه سیاست گذاران ما فکر می کنند که حکومت باید تکلیف همه چیز را در زندگی مردم مشخص کند، اعم از اینکه چه بپوشند و چه نپوشند و ... این خود مشکلات بسیاری را برای جامعه ما ایجاد کرده است.

به هر حال، کسانی که برای زندگی عاطفی مردم و فرهنگ عمومی تصمیم می گیرند، نوعا نسل های قبلی هستند که نسبت به نسل های جدید، هژمون شده اند، در نتیجه، هیجانات نسل جدید نمی تواند به طور رضایت بخش و خرسند کننده ای ابراز شود؛ این هیجانات محصور و متراکم می شود چون محدودیت دارد از این رو، نسل جدید، منتظر فرصت هایی هستند تا واکنش احیانا مفرط نشان دهند. در حقیقت عواطف وهیجانات نسل جدید را کرخت کرده ایم و نمی تواند جریان منظم انرژیک ، سازنده وخلاقی باشد. در این فضا، عشق عمدتا مساله نسل جوان است و نسل گذشته نمی تواند برای زندگی نسل جوان، سیاست گذاری کند. البته معیار نسلی فقط سن نیست، نسل علاوه متغیر سنی، متغیرهای مربوط به تجربه ها، خاطرات و رویدادهای متفاوت را هم شامل می شود.

 در تاریخ معاصر ما چه رویدادهایی وجود دارد که نسل ها را از همدیگر جدا کرده است؟

رویدادهایی مثل انقلاب 22 بهمن 57، جنگ تحمیلی و فضای مجازی. اتفاقا تمام آن وقایعی که نسل جوان را از نسل قبلی متفاوت می کند، بار عاطفی بسیار دارند، نسل های جدید جامعه ایران یک تجربه هیجانی متفاوتی با نسل های قبلی دارند، نسل قبلی یک خزانه هیجانی دارد که نسل جدید آن را ندارد ودر عوض، تجربه های عاطفی دیگری طلب می کند

بنا به مطالعاتی که شخصا داشتم، زبان حالِ متولدین 1360 تا 1376، با نسل قبلی متفاوت است. اگر متولدین 1360 تا 1376 را نسل دوره انقلاب اسلامی در نظر بگیریم، باید گفت که این ها هم جنگ را دیده اند و هم جام زهر را، سالهایی با اقتصاد کوپنی و بعد با اقتصاد خصولتی مواجه شده اند. جامعه بسته به یکباره به واسطه اینترنت گسترده شد، در یک دوره ای جامعه بسته بود، در انقباض سیاسی به سر می برد و به یکباره اصلاحات سیاسی صورت گرفت، بعد ضد اصلاحات حاکم شد. نسل دوره انقلاب، نسلی هستند که مرتب حال به حال شده اند. انواع تجربه ها را از سرگذرانده اند و در نتیجه تاحدودی با نشیب وفراز عاطفی  و هیجانی خوگر شده اند، اما یک نسل بعدی داریم که متولدین دهه هشتاد به بعد است که به آنها نسل پسا انقلاب می گوییم. اینها عمدتا تحریم ها و معضل های محیط زیستی را تجربه کرده اند ، تجربه های ناراحت کننده ای که خودشان در ایجاد منشأ آن دخالت نداشتند، پس درک شان کنیم که چرا خیلی وضع عاطفی رضایتبخشی ندارند، جامعه ایران به قدر کافی، زمینه هیجانی منفی و مشکلات عاطفی دارد و نتیجه چیزی است که ما امروز می بینیم، در این میان آنچه به این زخم نمک می پاشد،  این است که سیستم های رسمی ما چندان با جهان زندگی ایرانی آشنا نیستند. سیستم های رسمی که برای جامعه تعیین تکلیف برای جامعه می کنند با  جامعه خیلی کار ندارند و در قالب های ایدئولوژیک خشک تصمیم می گیرند. نمونه بارز آن همین مسائلی بود که پیرامون ورود خانم ها به ورزشگاه به وجود آمد. واقعیت این است که سیاست گذاران با منطق زندگی روزمره مردم آشنا نیستند. این مساله مزید بر علت شده است. براساس سرشماری سال 1395، 68 درصد جمعیت ایران بعد از انقلاب به وجود آمده است؛ یعنی، 68 درصد این مردم متعلق به زمان دیگری هستند و درباره آن ها نسل قبلی نمی تواند در هر جهتی تصمیم بگیرد، نسل های جدید،  نظم ِ  هیجانی و مسائل عاطفی متفاوتی دارند و به دوران تازه ای تعلق دارند. با همه این احوال،  ساختارهای تصمیم گیری ما نوعا در قبضۀ  نسل های قبلی هستند و این نسل قبل بدون آگاهی از نیازهای نسل امروز برای آنها در جزئی ترین امور زندگی روزمره تصمیم گیری می کند و این امر منجر به افزایش تجربه های منفی در میان مردم می شود  و انرژی های هیجانی به طور سازنده و خلاق بروز پیدا نمی کند. همیشه تخلیه های هیجانی در جامعه ما با اختلال توام است، مثلا مرگ پاشایی یک نمونه از این ماجرا بود. آن چیزی که بعد از مرگ او دیدیم، تعجب آور بود ونشان می داد که چقدر سیستم های رسمی با زیست جهان جامعه وزندگی روزمره مردم بیگانه است، همینطور مثالهای دیگر کمپین کوروش، پارک آب و آتش تا اعتراضات خیابانی و خودکشی ها، اعتیاد و افسردگی، روابط پرخطر و ....

خود همین زنانه و مردانه کردن دانشگاه ها وقاحت بار بود که در نیمه دوم دهه هشتاد متاسفانه از زبان سیاستگذاران ما ابراز می شد. ما سیاست های درستی برای شناسایی هیجانات نداریم، سیاست های ما باید جامعه را بپذیرد و با زیست جهان جامعه آشنا شود. عشق در جامعه ما ممنوع است و در خصوص آن تابوهایی وجود دارد . این تابوها در بخش هایی از فرهنگ ما بود ولی خیلی مشکل ساز نمی شد اما وقتی این تابوها به سیاست های رسمی تسری داده شد؛ مشکل، ابعادِ خیلی بیشتر وپیچیده تر پیدا کرد.

در این فضا، سامانه احساسی و هیجانی جامعه مختل می شود و مخصوصا، جوانان احساس می کنند که یک بی اعتنایی سیستماتیکی در قالب خط قرمزها و مقررات نسبت به هیجانات آنها وجود دارد. غفلت سیستماتیک نسبت به این احساسات آنها باعث شده تا آنها نتوانند به خوبی هیجاناتشان را ابراز کنند.

در چهار دهه گذشته به این علت که دولت باید تعیین می کرد که چه چیزی جایز هست و چه چیزی جایز نیست، سیاست های خودبیانی جامعه خصوصا گروه های جدید اجتماعی مثل زنان وجوانان که عشق هم جزوی از مهم ترین مسائل زندگی روز مرۀ آنها بود، به نوعی آشفته شد و خود را در مواردی ورود به ورزشگاه، یا در شبکه های اجتماعی و ... نشان دهد. جامعه دچار فرسایش ذهنی شده است. فرسایش ذهنی، یک نوع خستگی عاطفی است، ما رفاه ذهنی را از جامعه گرفتیم، بیشتر مهاجرت ها به خارج یا مهاجرت به درون وعدم مشارکت اجتماعی در نتیجه همین فقدان رفاه ذهنی است. ظرفیت های عاطفی برای سرزندگی و نشاط مختل شده است و این با بحث امید اجتماعی هم در ارتباط قرار می گیرد، چون امید اجتماعی بر پایه عواطف مثبت شکل می گیرد. برای داشتن امید ما به یک انرژی عاطفی نیاز داریم تا بتوانیم بر موانع فائق بیاییم.

 به اعتقاد من، نخبگان اعم از حاکم و غیر حاکم و حتی روشنفکران و فعالان مدنی  هیچ یک نتوانستند به این جامعه کمک چندانی کنند و نتوانسته اند به آن امید بدهند حتی از او ظرفیت های شور وشادی و امید را مستقیم وغیر مستقیم ستاندند و زدودند  و یکی از علائم این امر، رجوع سراز پانشناخته به سلبریتی ها است. این نشان دهنده کمبودهای عاطفی گروه های جدید جامعه است که نمی تواند به گروه های مرجع اعتماد کند. در نتیجه یک محرومیت نسبی وجود دارد و شادی ممنوعه بسیاری در جامعه وجود دارد. اگر این محدودیت ها به سیاست های رسمی بدل نمی شد در اثر تحولات و تغییرات اجتماعی و فرهنگی ، امکان آن وجود داشت که این محدودیت ها تدریجا از رهگذر توسه جامعه ایران اصلاح می شدند.

در این فضا چه باید کرد؟

راهی جز اصلاحات اساسی ساختارها و سیاست ها نمانده است، خصوصا اینکه جامعه ایرانی، یک جامعه هیجانی است. واقعیت این است جامعه ای که هیجانی است به همان نسبت به هوش هیجانی نیاز دارد، ما باید نه به عنوان متولی و محتسب بلکه در قالب سیاست های حمایتی از نهاد های اجتماعی و  فرهنگی ومدنیِ مستقل ،  به این جامعه کمک کنیم تا فضاهای توسعه هیجانات نسل ها به صورت قانومند فراهم شود. سیاستگذاران باید نگاه و سیاست های متولیانه و محتسبانه خود را نسبت به نهاد های فرهنگی و اجتماعی، NGO ها و ... کنار بگذارند(هرچند قدری دیرشده) و سیاست های حمایتی را  در قبال آنها بکار بگیرند. این نهادها می توانند از پایین ومتن جامعه، هوش هیجانی جامعه را ارتقا داد. جامعه ما یک جامعه هیجانی است که مدت ها نتوانسته هیجان خود را ابراز کند، الان می خواهد از سیاست های کنترل کننده عبور کند و به صورت فنر فشرده شده ای می خواهد بپرد و  هیجاناتش را تخلیه کند قبل از اینکه فضاها وبسترها ونهادهای لازم محلی وفرهنگی وغیر دولتی و مدنی برای پرورش احساسات داشته باشد و از هوش لازم، برخوردار شود و بداند که چطور هیجاناتش را بروز دهد چون هیچگاه بستر و فضای لازم برای بروز هیجاناتش نداشته است، در نتیجه جامعه پرخطر شده است. بچه هایی که نتوانسته اند، شادی های اصیلی را تجربه کنند، ممکن است گرفتار مواد مخدر شوند. لطمه ها و زخم های ناشی از سیاست گذاری های حداکثری در بدن این جامعه ، متأسفانه به سادگی ترمیم نمی شود و این ملت با این سرخوردگی ها معلوم نیست که چه کنند.

عشق و چیزهای دیگر چون ر یک پروسه طبیعی در آموزش و پرورش یاد گرفته نشده است. برخورد افراطی ای که در خصوص سند 2030 داشتیم، فقط یک نمونه بود. آموزش های جنسی برای ما تابو شده است، در نتیجه این مسائل به شکلی زیر زمینی و غیر رسمی یاد گرفته می شود که خود می تواند با آزمون و خطاهای بسیار مواجه شود. ما مطالعاتی در باره عشق در جوامع مختلف دنیا را داریم، اینها از مهارت های بسیاری برای عاشق شدن برخوردار هستند؛ آنها یاد گرفته اندکه چطور تجربه عشقی خود را در یک پروسه ای هوشمندانه هم خود ابراز کنند و هم اجازه دهند دیگری درباره آنها ابراز کند و در این راستا، از پختگی ومصونیت لازم برخوردار هستند. عشقی که می تواند منشا ابتهاج و شور و شادی وشکوفایی وبسط حیات وخلاقیت باشد، منجر به شکست ها و سرخوردگی ها می شود. افزایش آمار طلاق در جامعه نشان می دهد که چقدر ما در مقوله عشق و مهارت های لازم آن در وضعیت نامطلوبی قرار داریم. در مجموع من احساس می کنم که ما نیاز به تغییر و اصلاح سیاست ها داریم  سیاست های ما باید به جامعه امکان رشد دهد تا به واسطه آنها جامعه قوی شود و نهادهای اجتماعی بتوانند به جامعه سرویس بدهند

واقعا چه به لحاظ علم الاجتماع وچه روانشناسی و، علم النفس،  بچه هایی که در دوره رشد و بلوغ از نظر عشق تامین رضایت بخشی داشته باشند، اینها شانس بیشتری دارند تا عشق متعالی اجتماعی، انسانی ومدنی و محیط زیستی را تجربه کنند. چطور می توان تصور کرد جامعه ای توسعه پایداری داشته باشد در حالیکه  تابوهای افراطی سنتی در آن به کدهای سیاسی ایدئولوژیک تبدیل شده است.

آیا می توان مفهومی مثل عشق،  سیاست های جامعه را پس بزند؟ و جلوتر از جامعه حرکت کنند؟

متاسفانه من خوشبین وخوش خیال نیستم اما بدبین و یکسره ناامید هم نیستم؛ بیم وامید. هوای ما گرگ ومیش است ، تاریک وروشن. زیست جهان جامعه ایران، خیلی مستعد و غنی است. من به این زیست جهان بدبین نیستم، و همانطور که اشاره کردید گاه به نحو ظریفی، سیاست های رسمی را دور می زند ولی آنقدر ها هم خوشبین نیستم. ارسطو وقتی می خواست اخلاق را توضیح دهد، کتاب سیاست نوشت. ، افلاطون، مباحث اخلاقی خود را در کتاب قوانین و جمهور مطرح می کند. چرا؟ چون شما نمی توانید بدون یک ساخت حقوقی مناسب، و بدون یک ساخت سیاستی و رسمی مطلوب، حیات عاطفی رضایتبخش و زندگی بالنده ای در جامعه داشته باشید.

عاقبت سه چهار هزار نفر بازی فوتبال ایران و کامبوج را تماشا می کنند، اما نوشدارویی بعد مرگ سهراب.  این شکل طبیعی و پروسه رشد یک جامعه نیست. سیستم باید از عواطف وشادی وتفریح و مشارکت جامعه حمایت کند، بستر بسازد، زمینه فراهم کند، وقتی سیستم ها پس افتاده می شود و زمان جامعه و زمان سیستم ها یکی نیست، سیستم ها نسبت به جامعه تاخیر دارند و جامعه هم بدون سیستم های رسمی نمی تواند به طور سازنده ای حرکت کند، اینجا است که می تواند شکل های آنومیک و مخرب به خود بگیرد.

خاطره ای از مرحوم آیت الله طالقانی شنیده ام، ایشان سال ها در زندان بود و پیوسته در مبارزه با ستم و نابرابری بود. اما وقتی صدای انقلاب را شنید و متوجه شد که مردم بیرون ریخته اند، هم بندهای ایشان نقل می کنند که ایشان پیوسته سیگار می کشید و قدم میزد و تشویش داشت و وقتی از او می پرسند آقا چرا نگرانی ؟ می گوید من مانده ام که باید با این مردم چکار کنیم، این مردم چه می خواهند و ما چه جوابی به اینها باید بدهیم؛ یعنی فردی که خود سال ها مبارزه کرده وقتی صدای انقلاب را در جامعه می شنود از اینکه چقدر مدیران انقلاب آمادگی خواهند داشت که به مردم پاسخ دهد، اظهار نگرانی می کند. تازه این نگرانی او وقتی ابراز می شد که هنوز شایستگانی برای ادارۀ کشور حضور داشتند وحذف نشده بودند

وقتی سیستم های یک جامعه دچار پس افتادگی می شوند، بعدها حتی عاقلان هم بخواهند وضعیت را اصلاح کنند، به مشکلاتی بر خواهند خورد. البته من آنقدر هم بدبین نیستم به جامعه فرهنگی و ذخایر فرهنگی این جامعه امیدوارم. بلکه سیستم هم تا حدی تحت تاثیر این زیست جهان بتواند تغییرات اساسی در نگاه و شیوه ورویۀ خود بدهد، ولی تمام ترس من این است که زمان را از دست بدهیم و به موقع نتوانیم آشتی بین زیست جهان و سیستم را برقرار کنیم، ما داریم زمان  را از دست می دهیم و اگر زمان از دست برود دیگر از هیچ کسی هیچ کاری ساخته نیست چون مردم اعتمادشان را نسبت به سیستم ها از دست می دهند و گرفتار یک نوع پوپولیسم و بی هنجاری جدید اجتماعی می شوند و وقتی جامعه بسترهای آرامش خود را از دست می دهد، دچار یک نوع بی رویگی می شود وموج سواران برنده میدان می شوند که این نیز اصلا منتهی به مصالح ومنافع عمومی نخواهد بود. ما نیاز به تغییرات و اصلاحات ساختاری اساسی داریم تا بتوانیم شکاف ملت و دولت را کمتر کنیم. جامعه هیچ وقت منتظر نمی ماند تا ما خود را اصلاح کنیم. ما نیاز به عُقلایی داریم که در سیستم به طور اساسی اصلاحات انجام بدهند و بی درنگ عقلانیت اجتماعی را نهادینه بسازند.  

 

همچنین این مصاحبه را ببنید در ایران آنلاین:

http://www.ion.ir/news/517101/%D9%85%D9%82%D8%B5%D9%88%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87

در  مگیران :

https://www.magiran.com/article/3981356

 

ونیز  در مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی  :

https://www.cgie.org.ir/fa/news/220373


پی دی اف

فروپاشی دنیای ذهنی ما خطری برای فروپاشی دنیای عینی ما

فروپاشی دنیای ذهنی ما خطری برای فروپاشی دنیای عینی ما 

نشست پیرامون کتاب «ذهن و همه چیز؛ طرحواره هایی برای زیستن»

دانشگاه شهید بهشتی ، دانشکده روان شناسی  

انجمن اسلامی دانشجویان آزادی خواه

یکشنبه دهم آذر 98 ، ساعت سه بعد از ظهر  



دردنوشتی برای روزهای بد یک ملت

دردنوشتی برای روزهای بد یک ملت

دهۀ سوم آبان 98

مقصود فراستخواه


1.خشونت، بد است و زیانبار است؛ چه خشونتی به نام اعتراض در شهر و چه بویژه خشونتهای ساختاری و نمادین در نحوه سیاستگذاری و تصمیم گیری و ادارۀ کشور اعم از امور داخله وخارجه.

 

2.شکاف ملتدولت، درد مزمن ماست و بارکجی است که به منزل نمی رسد؛ به بیگانگی و شقاق و سوء تفاهم می انجامد، چنانکه به هر بهانه ای ثبات سیاسی  برهم می خورد، بدخواهانی از داخل وخارج موج سواری می کنند، از آب گل آلود ماهی می گیرند و کشور از وحدت سرزمینی و همبستگی اجتماعی، پیشرفت و توسعه بازمی ماند

 

3.ناگفته پیداست که شهروندان باید بتوانند نقدها و اعتراضات خود را دربارۀ همه امور و دربارۀ سرنوشت خویش به صورت قانونی وعلنی وسیستماتیک ابراز بکنند و الّا نه تنها حقوق و نفوس و حیثیات انسانی و عدالت اجتماعی له می شود بلکه فساد سیستماتیک به راه می افتد، بستری برای رادیکالیسم فراهم می آید وسیکل های معیوبی شکل می گیرد.

 

4.«حکمروایی خوب» با «بلوغ سیاسی جامعه» دو روی یک امرند وتنها از رهگذر این زوج واژه است که یک ملت-دولت پامی گیرد و یک کشور به عقلانیت و پایداری می رسد. آزموده را آزمودن خطاست.

 

5.بزرگترین «سرمایۀ اجتماعی» برای بقای ملک وملت، اعتماد جامعه به نهادهای تصمیم گیری و حکمروایی است. بی اعتمادی همواره زمینه ساز سوءتفاهمات سیاسی و تعارضات بنیان برانداز می شود. اما اعتماد را به بهانه ندهند بلکه حکومتیان اند که باید اسباب تدبیر وبزرگی فراهم بیاورند.


6.برای اینکه در یک کشور، تعارضات بموقع رفع شوند و اختلافات به نحو رضایتبخشی حل شوند وکارها به اینجا که هستیم نکشد، چه باید کرد وچه باید می کرد؟ تنها راه آزموده شده این است: وجود نهادمندِ سازمانهای اجتماعی و محلی و مدنی و سمنیِ آزاد وقوی ومستقل، و رسانه ها و تریبون های شهری وساز وکارهای همه پرسی که حوضچه های آرامشی باشند برای تجمیع وتقطیر مطالبات، و انتقال سازمان یافته و نافذ و مؤثر آنها به بدنۀ مدیریتی و حکومتی کشور واحقاق حقوق حقۀ مردمان: جامعه ای قوی وفعال و دولتی خوب و پاسخگو.




تاریخ اجتماعیِ «موسسه تحقیقات و برنامه ریزی علمی و آموزشی» تا «موسسه پژوهش و برنامه ریزی آموزش عالی»؛ ایستاده در گذر ایام

کتابی تازه از مقصود فراستخواه

تاریخ اجتماعیِ «موسسه تحقیقات و برنامه ریزی علمی و آموزشی» تا  «موسسه پژوهش و برنامه ریزی آموزش عالی»؛  ایستاده در گذر ایام




کتاب "تاریخ اجتماعی موسسه تحقیقات و برنامه ریزی علمی و آموزشی تا موسسه پژوهش و برنامه ریزی آموزش عالی ایستاده در گذر ایام" توسط دکتر مقصود فراستخواه تالیف و در ۴۸۶ صفحه، به بهای ۳ میلیون ریال توسط انتشارات موسسه پژوهش و برنامه ریزی آموزش عالی راهی بازار نشر شد.


به گزارش روابط عمومی موسسه، مولف در بخشی از کتاب چنین بیان کرده است:
تاریخ پژوهی دانشگاه ها و موسسات تحقیقاتی و نهادهای علمی و سیاست سازی در ایران تنها ماجرای ذهنی برای محققان نیست و صرفا ارزش اکتشافی و نظری ندارد بلکه می تواند حاوی ارزش های علمی نیز برای این سرزمین باشد و فضلیت های تازه ای تولید بکند. چرا که هم بر آرشیو دانش ملی می افزاید، هم به روی ابتکارات فراموش شده روشنی می پاشد و آن ها را از کتم گمنامی و ناشناختگی در می آورد و هم شرایط امکان تأمل در خطاهای گذشته و تحلیل داستان شکست ها را برای امروزیان فراهم می کند تا با آزمودن پی در پی آزموده ها، هزینه شکست در پروژه های ملی تا به این مقدار هنگفت نباشد....

این کتاب پنجاه سال تایخ یک نهاد سیاست پژوهی را به روش "تحلیل روایت" و "تحلیل محتوای اسناد و مدارک خاموش و فراموش شده" با رویکرد زمینه کاوی تاریخی بررسی می کند و شش دوره از آن را باز می نماید:
۱.ظهور و شکوفایی ۲.افول و انحلال ۳.فترت و اجاره نشینی ۴.از نو برخاستن ۵.افتان و خیزان در فرود و فراز ۶. در تمنای هویت حرفه ای خویش

کتاب با این عبارت به پایان می رسد: پس بیایید سیمرغی را بجوییم که چون در آن نیک بنگریم در حقیقت همان سی مرغ موسسه است؛ همان خود اصحاب موسسه.


کلیدواژه ها: موسسه تحقیقات و برنامه ریزی علمی و آموزشی تا موسسه پژوهش و برنامه ریزی آموزس عالی | ایستاده در گذر ایام | تاریخ اجتماعی | دکتر مقصود فراستخواه |
در اینجا:

https://irphe.ac.ir/content/2079/980828





حیات جانداری و حیات زیست نامه ای



حیات جانداری و حیات زیست نامه ای