مقاله چاپ شده در مجله جامعه شناسی
دوره یازده ، ش1 بهار89 ، ص3-21
قسمت چهارم
اِسناد درونی / اِسناد بیرونی
اگر مدلهایی را که با رویکردهای پایۀ موصوف تا اینجا به بررسی نیمرخ رفتارایرانی پرداخته اند تقلیل بدهیم ودر هم ادغام کنیم، پیوستاری به دست می آید که یک سر آن الگوی اِسناد بیرونی است و در سر دیگرش ، اِسناد درونی قرار دارد .
در «اِسناد بیرونی»، علهُالعللِ خلقیات، بیش از هر چیز عاملی بیرونی مانندحملۀ عرب، مغول یا اخیراً استعمار و امپریالیسم تلقی میشود. برای مثال میرفطروس (1998) به آثار مخرب هجوم عرب در فرهـنگ و اخلاق و عـادات ایرانی تأکید کـردهاند. فشـاهــی (1354) تأثیر فرهنگ بادیهنشینی مغول بر ایران (آن هم در آستانة رنسانس غربی) را مورد بحث قرار داده است.
در مباحثی که به نحوی از انحا از نظریه امپریالیسم و نظریه وابستگی مشروب میشدند، عوارض رفتاری فرهنگها و جوامع در حال توسعه، به عامل امپریالیسم نسبت داده می شد. مباحثی نیز که اخیرا در نقد جهانیسازی صورت می گیرند با مدل اِسناد بیرونی تحلیل می کنند (کونن، 1987).
تحلیل گفتمان شـرقشـناسی نیز ، به نوعی متمایل به مدل اِسناد بیرونی است. به نظر ادواردسـعید، این ”متنهای غربی“ بودند که تصویری[1] خاص از شرقیها را پدید آوردند. برای مثال سفرنامه نویسانی مانند«ریچارد بورتون»، رمان نویسانی مانند «گوستاو فلوبرت» و محققانی مانند «رنان» ؛ در توصیفها و تحلیلهای خود، تصویری از شرق برساخته اند و طرحی از شرق را در افکنده اند[2] که مطابق آن، شرقی جماعت اهل احساسات،[3] انفعال[4] و انحطاط[5] است( سعید، 1994 و1978).
حسین العطاس در «اسطورۀ بومی تنبل»[6] همین خط را دنبال می کند. به نظر او ، این غربی بودند که طی قرنهای 16 تا دهههایی از قرن 20، مفهومی از مردمان بومی در آسیا شامل فیلیپین، اندونزی و مالزی به وجود آوردند که در مقایسه با شهروندان کشورهای توسعه یافته، دارای طبیعتی سست[7]، کند[8] و عقبمانده[9] هستند. نظریۀ العطاس به ویژه با توجه به تحولات اخیر برخی جوامع آسیایی مانند مالزی،در مباحث علمی مورد توجه قرار گرفت (العطاس، 1977).
ضعف عمدۀ این مدلها غفلت از عوامل وزمینه های درونی بالقوه یا بالفعل در خود جامعۀ مورد بررسی در اینجا ایران است. غلبۀ اِسناد بیرونی اجازه نمی دهد به عوامل درونی در خود جامعه بپردازیم.
به همین دلیل دستۀ دوم از مدلها، بر اِسناد درونی متمرکز شده اندو در آنها، ساختارهای درونی جامعۀ مورد بحث، در کانون توجه قرار میگیرد. نمونه ای از تحلیل هایی که با اِسناد درونی صورت گرفته است، ارتباط دادن مسائل فرهنگ ایرانی با ساختار ایلیاتی، شیوه تولید آسیایی و نظام مالکیت و آبیاری در آن است که در آثار جامعه شناختی متعددی می بینیم(اشرف، 1358 و کاتوزیان، 1377 و1368و1381).
در نمونه های دیگری از مدل اِسناد درونی، از برخی ویژگیهای ساختارهای فرهنگی و اجتماعی ایرانی که مانع عقلانیت است بحث شده است (زیباکلام، 1373). دیگرانی، ساخت جامعه شناختی ایرانی را از این منظر توصیف و تحلیل کردهاند که به فرهنگ نخبهکشی یا تمکین به واپسگرایی و فساد سوق مییابد(رضاقلی، 1377).
آرامش دوستدار (1377) ساختار فرهنگی – اجتماعی ایران را در چرخش میان سترون ماندن و یا مخرب شدن توصیف میکند.
سریع القلم از یکسو امر اقتصادی را مهمتر از امر سیاسی می یابد وبرای مثال تأکید می کند که الگوهای لیبرالیستی اخلاق سیاسی از مناسبات مرکانتلیستی وتجارت آزاد سرچشمه گرفته اند واز سوی دیگر از «فوق ساختارها»ی متفاوت در حوزه های مختلف تمدنی سخن می گوید . فوق ساختار های اروپا وآمریکا ؛مسؤولیت پذیری فردی وتفاوت پذیری را بسط داده است ولی فوق ساختار های شرق دور ، تعهد جمعی را اهمیت بخشیده اند (سریع القلم، 1386).
همچنین از این دست اِسناد درونی، آثاری است که برای مثال ساختار اسلام تاریخی را متفاوت با ساختار مسیحیت تاریخی یافتهاند. به گونهای که در یکی «دین و دنیا» و «دین و دولت» درهم آمیخته است و در دیگری زمینۀ بیشتری برای تفکیک آنها وجود داشته است. گاهی ریشههای آنچه عقبماندگی، خشونت و استبدادگرایی در برخی جوامع گفته میشود در همین چارچوب توضیح داده شده است (لوئیس، 1990 و 2004).
مدل اِسناد درونی نیز با این پرسش مواجه است که آیا می توان فرهنگ یک جامعه را تنها با ارجاع به عوامل درونی و بدون در نظر گرفتن عوامل محیطی بررسی کرد؟ برای همین است که محققانی مانند علمداری (1379) کوشیده اند مدلهای تلفیقی تری را برای بررسی فراهم آورند.
نظریه تحلیل نهادی[10] از جملۀ مدلهایی است که نسبتا تلفیقی است و به جای صرفاً اِسناد درونی یا صرفاً اِسناد بیرونی، کل نگری بیشتری در پیش می گیرد. این مدل، با اقتباس از تیلی(1989)،فرهنگ جامعه را با ارجاع به چگونگی سیر تکوین تاریخی نهادهای اقتصادی – اجتماعی و شیوه معیشتی مورد نقد و بررسی قرار میدهد.
علمداری از این طریق، سطح مطالعات را ارتقا داده است( علمداری،1379). اما وی نیز نتوانسته است همۀ نهادها را در تحلیل خود منظور بکند و از همه مهمتر این است که مدل او از جامعیت وشمول کافی برخوردار نیست و اساساً در آن ، وضوح وتمایز تحلیلی لازم میان محیط با نهادها وآن دو با عاملان و آن سه با رویدادها وجود ندارد.
ادامه دارد
بیصبرانه منتظر ادامهاش هستم.
با سلام
چشم ومشتاق ملاحظات علمی تان
م-ف