فیلم «جادوی جاده های دور» به کارگردانی مژگان ایلانلو را زمستان 1403 در خانه کرامت «مؤسسه خیریه وعام المنفعۀ دارالاکرام» دیدم؛ به دعوت مصطفی میراحمدی زاده که با یارانش از 1380 برای آموزش کودکان فاقد سرپرست مؤثر در سراسر ایران فعالیت داوطلبانه و غیر انتفاعی می کنند وتوانسته اند حدود یازده هزار دانش آموز را تحت پوشش قرار بدهند. ایده و سفارش فیلم از دارالاکرام هست و ایلانلو آن را با حمایت و مشورت علمی، فنی و پشتیبانی این مؤسسۀ ساخته است.
فیلم با همصدایی «جاده های کیارستمی[1]» آغاز می شود: «می دانستم سرانجام روزی از این راه خواهم گذشت، نمی دانستم اما؛ تا دیروز که آن روز، امروز خواهد بود. از اول کار در اندرون او حزنی غالب بود... دردی عظیم از این معنا بر وی فرود آمد و قرار او برفت و متحیر شد. بدو گفتند تو را چه بوده است. او واقعه بازگفت و گفت دلم از دنیا سرد شده، چیزی از من جدا گشته که راه بدان نمی دانم ودر هیچ کتاب معنای آن نمی یابم. گفتند این کاری نباشد که در خانه متواری شوی، کار آن باشد که گام در راه نهی، هیچ نگویی، به راه بنگری، راه خود با تو خواهد گفت از آن هزار پرسش بر دلت و او به جستجوی راه شد».
این چنین است که کارگردان در «راه هایی پیچ در پیچ که به هیچ کجا نمی رفتند خط اندر خط بر صفحۀ خاک » به کودکانی می رسد که «به بازی خطوطی پر خم و پیچ مشغولند بر صفحه ای کاغذین». در «آسمان آباد» ایلام، رضای 17 ساله، دانش اموزی قد بلند، فرز و چابک، چوب به دست، آشنای بادها و بوته ها و چشمه ها و کمرکش ها و قله ها و درختان و اسبها وکره اسبها؛ در گیر و گرفتِ دیوار کنکور. با رؤیاهای محبوسی که «شاید کشوری را اداره بکند» و کسی چه می داند«شاید روزی خود، رؤیای دیگران باشد».
از زیر سقف بلند آسمان آباد، باری دوباره راهی گشوده می شود؛ باز پیچ در پیچ. مهم ترین نشانه در فیلم که مدام با چشمان ما وذهن و روح ما کار می کند؛ راه است، راه . چون «در بیکران هستیِ هر یک راهی بود، پیچ در پیچ؛ گاه، رها شده در هیچ وگاه، خطی ممتد که پایانش باغ و سایه سار؛ درخت وچشمۀ آبی بود در سنگلاخ...سفر آدمی را پایانی نیست». و «جاده یعنی غربت، باد، آواز» و از راه صدایی می رسد در آواز «سِلدا باجان[2]»؛ چنان آواز حزین که درد دورافتادگی اش از مرزهای این زبان وآن زبان می گذرد تو را از جایی که محکم نشسته ای می کَند و تا وسعت یک پیوستگی کائناتی می برد: «یاردان آیریلمیشام...باغریم دلینیر..»، چنانکه تو با حدیث دردی یگانه می شوی، چنانکه تجربه فراق و غم هجرانی در تو مکرر می شود، چنانکه همۀ عشق ها وهمه صداها و همه رنجها وهمه شوق ها در تو جاری می شود و تو سراسیمه به راه ادامه می دهی....فیلم حکایتی است از زندگی ملس مردمی که هیچ نمی توانند مرزهای مبهم میان تلخکامی و شادکامی خویش برای تو بیان بکنند، گویی در لغتنامه آنها غم ها و شادی ها کلماتی مترادف بودند چنانکه ناامیدی و امیدواری، وچنانکه اشکها ولبخندها.
بچه ها بر پله های فرسوده نشسته اند با کارنامه؛ در شمارش..........
[1] عباس کیارستمی این روایت را از عطار در تذکره الاولیاء «ذکر21: ذکر داوود طائی»، اقتباس آزاد کرده است( به تصحیح نیکلسون، مقدمه انتقادی محمد قزوینی، شرح بدیع الزمان فروزانفر ، هرمس ، 1388: 289-294.
[2] Selda Bagcan
نمیدانم این قدرتی که شما را بر ما مسلط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون جنگیدن و فتح کردن و بکار بردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطهور و بهندرت آتیه را در نظر میگیریم. مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما میتابد تأثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شماست؟ یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمیکنم.
اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم
انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده دندانپزشکی برگزار میکند:
خلقیات ایرانیان در بوته نقد
حلقه مطالعاتی کتاب ما ایرانیان اثر مقصود فراستخواه
خلاصه صوتی کتاب
(https://castbox.fm/vb/737250335)https://castbox.fm/vb/737250335
جلسه اول یکشنبه۱۲اسفند ساعت۱۵
اینجا
آیا یک نهاد هست که در ایران هنوز کار می کند!
نقد فیلم «زیبا صدایم کن»
مقصود فراستخواه
منتشر شده در صفحه فرهنگ روزنامه هم میهن ، 23 بهمن 1403
بخشی از یک گفتگو:
https://www.instagram.com/doornamairan/reel/DF23Sjoo0bx/
تهران، شهری دفورمه وگرفتار وضعیتی آنومیک است با گروهی از فراموش شدگان اجتماع؛ نسل گرفتار... در فیلم انواع نهادها وساختارها را می بینیم که پروبلماتیک شده اند.... فیلم می کوشد نقدی اجتماعی در سیاق رئالیسم انتقادی بشود. شخصیتهای فیلم به جای اینکه رمانتیک باشند، ترومایی و پروبلماتیک هستند و شخصیتهایی افشاگر که هر یک زبان حال مشکلاتی در شهر هستند. آیا اینها لامپهای سوختۀ ساختمانی پرطمطراق شده اند....
اما هنوز یک بقیۀ انسانی! و یک نهاد پایه هست که اصرار دارد کار بکند. نهاد انسانی هرچند به نفَس نفَس افتاده است ولی همچنان در تمنای زندگی و در تقلاست تا نقش خود را بر این وضعیت خراب بزند... فاصله های نسلی نمی تواند امکان های گفتگو وهم فهمی را یکسره برچیند. ...اولِ فیلم، پدر در پی دختری معترض و رنجیده می رود و در انتهای داستان اما این دختر است که با چشمان پرمهر نگرانش، شب هنگام پدر گرفتار خویش تا آسایشگاه بیماران روانی بدرقه می کند. چشم ها با هم کاری می کنند چنانکه چشمان این پدر و دختر با هم کردند. نهاد انسانی در این سرزمین حتی گاه از طریق خاطرات ازلی سر بر می آورد ؛ باور به مکافات، عموخلیل را حتی به حال خود رها نمی کند و بر او نهیب می زند؛ اگر هم نشد در بخش خودآگاه بیداری، دست کم در ناخودآگاه عالم خواب : «می ترسم داداش! تُو خواب یکی هست که می افته دنبالم...»...صدرعاملی فیلمسازی مؤلف است. این فیلم او یک نقد اجتماعی هست. هرچند در ادامه، صحنه هایی از آن اسیر تفنن و فانتزی می شود وبه ذوق می زند....
فیلمی در ژانر سینمای آموزشی، سینمای نوجوان. یک «معرفی نسلی» از صدر عاملی که برای بازگشت دیرهنگام سینمای مرجع به زندگی و زبان نسل جدید پیشقدم شد؛ از ترانه علیدوستی تا اکنون نیز ژولیت رضاعی. فیلمنامه اقتباسی است با دخل و تصرف زیاد از نوشتۀ فرهاد حسن زاده(1394) و تولید کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان.
خسرو( امین حیایی) پدری که مدتهاست گرفتار اسکیزوفرن شده است و در بیمارستان روانی می ماند قبلا همسرش او را (یا خود را از او) رها کرده و زیبا دخترشان اکنون در آستانۀ 17 سالگی در «مرکز نگهداری تأمین اجتماعی» می ماند، درس می خواند وکار هم می کند و درگیر حس استقلال طلبی و هویت شخصی توأم با احساس بی پناهی و تنهایی یک نسل است. در همان صحنه های نخست، چالاکی و رشد دختری را می بینیم که با حاضر جوابی اش، چگونه قاضیِ علی القاعده مرد! را به ستوه در می آورد و از او مجوز افتتاح حساب و تهیه کارت بانکی می گیرد.
پدر ودختر جز دوره کودکی اش همدیگر را ندیده اند و اکنون خسرو که حسرت مرور روزانه آلبوم خانوادگی او را از پای درآورده است، تصمیم به مرخصی می گیرد حتی اگر شده یک شب، فقط یک شب، تا پیش دخترش برود و هفده سالگی تولد را پیش او باشد. قبلا برای هدیه تولد به او گلدانی با گل کاغذی فرستاده و بعد متوجه می شویم که گردنبدی طلایی در خاک این گلدان پنهان کرده است؛ پس اندازی برای زیبا. روانپزشک مرکز او را مجاز به ترخیص نمی داند. از همان ابتدای فیلم در اتاق معاینه، روان پزشک را سوژه ای مسلط می بینیم با تعاریف پوزیتیوستی دانش مرسوم «تنظیمات بیمارستانی/ تیمارستانی» و یک پدر که ابژۀ یکسویۀ بی حسّ او شده است. خسرو با پنهان شدن در صندوق عقب ماشین مددکار مهربان(ستاره پسیانی) بیرون می آید ودر پی زیبا می رود. بقیه فیلم یک روز پرماجرا بین این دختر و پدر است در این سو وآن سوی خیابانهای تهران، نسلی دهه پنجاهی و نسل زِد.
فیلم می کوشد نقدی اجتماعی در سیاق رئالیسم انتقادی[1] بشود. شخصیتهای فیلم به جای اینکه رمانتیک باشند، ترومایی و پروبلماتیک هستند و شخصیتهایی افشاگر که هر یک زبان حال مشکلاتی در شهر هستند. هرچند این رئالیسم در فیلم ایرانی نه خیلی سرد بلکه قدری ولرم از آب درآمده است. با این حال شخصیتهای فیلم می کوشند بر چیزهایی گواهی بدهند که تو گویی اصراری روزمره ورسمی بر ناچیز جلوه دادن آنها هست ولی فیلم با صدای بلند می گوید نه! اینطور نیست و در اینجا چیزهایی هست، اینجا مسأله هایی هست. تهران، شهری دفورمه وگرفتار وضعیتی آنومیک است با گروهی از فراموش شدگان اجتماع؛ نسل گرفتار، نسل آسایشگاهی، نسل پرورشگاهی، نسل مشاغل موتوری و نسل طرد شده ودیگری شده. در گوش خسرو گاه صداهای مهیبی می پیچد و رعشه برکل بدنش می اندازد. فقط اسکیزوفرنها شاید جمعیتی نزدیک به یک میلیون نفر در ایران باشند که اگر بخواهند بستری بشوند گویا یازده هزار تخت دولتی بیشتر برای شان نیست، دارو پیدا نمی شود و هزینه تختهای خصوصی نیز به ماهی پنجاه شصت میلیون تومان می رسد؛ آیا اینها گویی لامپهای سوختۀ ساختمانی پرطمطراق شده اند.
در فیلم انواع نهادها وساختارها را می بینیم که پروبلماتیک شده اند. فرماسیون قدرتهای مالی و سرمایه ای و ایدئولوژیک ، خود را در شهر و بر شهر هژمون کرده اند. یک نمونه از نابازار سوداگر منفعت پرست وبیرحم را در کارفرمای جوان و مغرور باشگاه ورزشی می بینیم که بی اعتنا بر سر میز صبحانه رنگین نشسته و حاضر به پرداخت حقوق عقب افتادۀ کارگریِ زیبا نیست و می گوید همین که اینجا می آیید وسبک زندگی طبقات بالا را می بینید خودش بهترین سود برای شماست! خانواده با جدایی و اعتیاد و مشکلات روانی دست به گریبان است. سیستم های مختلف ادارۀ جمعیت ناکارامد شده اند. نه تنها ناکارامد که ناهمزمان با زیست جهان اجتماعی شهر وبلکه حتی نامهربان با جامعه نیز هستند شاهدش را در سیاستهای فرهنگی و رفتار گشت ارشاد با سبک زندگی نوجوانان و جوانان است که خسرو را وا می دارد برای نجات دختران وارد عمل بشود . حتی سازمانهای اجتماعی عام المنفعه(نمونه خیریه ای که می خواست برای زیبا محلی فراهم بکند) دچار شو آف و از دست دادن اعتماد عمومی شده اند. سرمایه های اجتماعی در حال فرسایش اند. برادر به سر برادر کلاه می گذارد. خلیل، عموی زیبا پول خسرو را بالاکشیده است واکنون بی اعتنا به مشکلات این پدر ودختر ، حاضر است رسما بنویسد ومهر بزند که نه برادر خسرو ونه عموی زیباست. تنش های گذار از پدرسالاری ، به انواع فاصله های نسلی انجامیده است.
اما هنوز یک بقیۀ انسانی! و یک نهاد پایه هست که اصرار دارد کار بکند. نهاد انسانی هرچند به نفَس نفَس افتاده است ولی همچنان در تمنای زندگی و در تقلاست تا نقش خود را بر این وضعیت خراب بزند. خانم مددکار به رغم مقررات قالبیِ بیمارستان، می کوشد مشکل یک پدر بیمار را که نیاز عمیق به دیدن دخترش دارد؛ درک بکند و با حس مراقبت مادرانه اش به او یاری برساند. هنوز عشق هست، دوستی هست، مهربانی هست. ایمان هست. هنوز آب باریکۀ ارتباطات انسانی جاری است. خسرو با وجود بیماری اش وقتی در اتاق مدیر آسایشگاه متوجه کارنکردن پاندول ساعت دیواری می شود به مرمتش می کوشد. خسرو با اعمالش از دانش رسمی ومتداول روانپزشکی، شالوده گشایی[2] می کند. فاصله های نسلی نمی تواند امکان های گفتگو وهم فهمی را یکسره برچیند. خسرو می خواهد مشکلاتی را که برای دخترش به وجود آمده است جبران بکند وبا او جشن تولد بگیرد. برای آینده او فکری کرده است واکنون می خواهد پا به پای او راه برود واز زبان او سر در بیاورد و احساس او را بو بکشد و از روزنه ای به جهان وسیع خیال یک نسل متفاوت چشم بدوزد. زیبا نیز که مدتها حتی حاضر نبود به تلفن های پدر جواب بدهد اکنون با او وارد جریانی از گفتگو شده است؛ گفتگوهایی هرچند گاه صریح وعتاب آلود که ضجه اعتراض یک نسل بی پناه است:«بابا! نحسی هم یه اندازه داره، برو بریز رو یکی دیگه» اما سرانجام با تقلای دوجانبه پدر و دختر در نهایت به سطحی از همدلی می رسد. اولِ فیلم، پدر در پی دختری معترض و رنجیده می رود و در انتهای داستان اما این دختر است که با چشمان پرمهر نگرانش، شب هنگام پدر گرفتار خویش تا آسایشگاه بیماران روانی بدرقه می کند. چشم ها با هم کاری می کنند چنانکه چشمان این پدر و دختر با هم کردند. نهاد انسانی در این سرزمین حتی گاه از طریق خاطرات ازلی سر بر می آورد ؛ باور به مکافات، عموخلیل را حتی به حال خود رها نمی کند و بر او نهیب می زند؛ اگر هم نشد در بخش خودآگاه بیداری، دست کم در ناخودآگاه عالم خواب : «می ترسم داداش! تُو خواب یکی هست که می افته دنبالم...»
صدرعاملی فیلمسازی مؤلف است. این فیلم او یک نقد اجتماعی هست. هرچند در ادامه، صحنه هایی از آن اسیر تفنن و فانتزی می شود وبه ذوق می زند به حدی که آرزو می کنیم ای کاش فیلم همینجا تمام بشود وبیش از این دیگر نیازی به کلیشه های تکلف آمیز نباشد. اما در مجموع ، فیلم نه تنها نشانه ای از یک بقیۀ انسانی و یک جاری زندگی در اینجاست بلکه شاید به این تأویل نیز دامن می زند که وقتی یک جامعه در مانده می شود و به حدّ استیصال می رسد، تنها یک تخیل نیرومند اجتماعی است که می تواند او را سرپا نگه بدارد و حس بیوس و عشق و زندگی بدهد، تخیلی که اگر هم قدری خلاف آمدِ عادت، شاید بتواند نشانکی از ادامۀ زندگی در اینجا باشد....
بررسی کتاب «ایرانیان» دوران باستان تا دوره معاصر
همایون کاتوزیان ترجمه حسین شهیدی
همایون کاتوزیان، مقصود فراستخواه، محمد ایران منش، فرزانه ابراهیم زاده و محمد علی نیازی
چهارشنبه چهاردهم آذر 1403
ساعت شش عصر
کتاب سرای راوی
خیابان ولیعصر ، نرسیده به سه راه زعفرانیه ، جنب موسسه دهخدا ، پلاک ۸ ، کتابسرای راوی
چاپ 28
کتاب ما ایرانیان
منتشر شد
به همین مناسبت معرفی مختصر
یکی از سازمان های مردم نهاد بمناسبت چاپ های قبلی بازنشر می شود
اینجا
مراسم رونمایی از کتاب روایت محمد-سان (روایت محمدرضا سرکار آرانی از مسئله توسعه در ایران)، سه شنبه ۲۲ خردادماه ۱۴۰۳ ، شهر کتاب مرکزی
نشانی: تهران، خیابان دکتر شریعتی، بالاتر از مطهری، نبش کوچه کلاته، پلاک ۷۶۵
برنامه رونمایی:
گزارش کتاب توسط دکتر حسین قربانی و دکتر محسن رنانی (نویسنده و دبیر علمی گفت و گوهای توسعه)
تحلیل و بررسی کتاب توسط دکتر مقصود فراستخواه، دکتر محمود مهرمحمدی و دکتر زهرا گویا
و با حضور دکتر محمدرضا سرکار آرانی برای رونمایی از کتاب
این کتاب چهارمین کتاب از سلسله کتابهای گفت و گوهای توسعه است که در پویش فکری توسعه به چاپ رسیده است. به زودی سه روایت دیگر از این مجموعه منتشر می شود که به اطلاع خواهد رسید.این مراسم صرفاً به صورت حضوری برگزار می شود و شرکت در آن برای عموم علاقمندان آزاد و بدون ثبت نام قبلی امکان پذیر است.