زندگی و شادی از مواجهه خلاق با غمهای مان بر میخیزد
ملاحظاتی راهبردی برای توسعه پایدار ایران
فیلم صحبت مقصود فراستخواه
در نشست 118 نهاد مدنی« سیر رهیافت آگاهی( سرآ)» ، رشت
در گذار سال 1403 به 1404
https://www.aparat.com/v/wzgu24x
#مقصود_فراستخواه #مقصودفراستخواه
#فراستخواه
#farasatkhah
سلامت روان دنیای پلورال و نیاز به دمکراسی عمیق معرفتی؛
تغییر مبلمان جهان
بحث کوتاه فراستخواه در چهاردهمین همایش سلامت روان و رسانه
اول اسفند 1403
به نقل از تلویزیون اینترنتی اکو ایران
فیلم در اینجا:
سرشت شادمانی و فروپاشی مثبت
تأملی در غم وشادی وتجربه های وجودی و اجتماعی
بحث مقصود فراستخواه
به مناسبت نوروز در نشست نو شدن تجربه های زیستن جمعی
نهم فروردین 1404
خانه اندیشمندان علوم انسانی
نسخه شنیداری ، اینجا :
https://t.me/mfarasatkhah/2177
'گزارشی از بحث در اینجا:
%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA
گزارشی از بحث فراستخواه:
شب گذشته ۹ فروردین مقصود فراستخواه، جامعهشناس، به موضوع «سرشت شادمانی» پرداخت و گفت: در دنیای امروز، شادمانی به کلیشهای بدل شده است که عرضه و مصرف میشود. از جمله به نام نوروز و به نام آیینها شاهد کالایی شدن شادی هستیم. یعنی میخواهیم شادی را تولید و فروش کنیم. به نظر من این تحریف سرشت اصیل شادمانی است و ادبیات زردی، حول محور شادی ویترینی و سطحی شکل گرفته است. امروزه شاهد انواع کتابهایی هستیم که به نام شادمانی منتشر میشوند و نوعی «دوپینگ شادمانی» را تبلیغ میکنند، در حالی که حقیقت شادی در پس این پردهها پنهان مانده است. اینجا سوال اصلی مطرح میشود که، سرشت واقعی شادمانی چیست؟ نوروز به عنوان یک فرصت بزرگ و فضای گسترده برای شادمانی، نماد برجستهای از این حس در تاریخ ماست که نوعی شادمانی فروخورده و تحقق نیافته است.
وی با اشاره به ماهیت شادمانی اصیل افزود: شادمانی واقعی آمیخته با غمهای اصیل انسانی، غم زندگی و غم انسانیت است و شادمانی پایدار زمانی محقق میشود که به صورت اجتماعی ساخته شود، یعنی شادمانی یک امر صرفاً فردی نیست، بلکه باید به صورت جمعی سروده، نواخته، خوانده، زیسته و تجربه شود و همچنین شادمانی ذاتاً کیفیتی جمعی و عمومی دارد.
فراستخواه در ادامه به نگاه مارک منسون به شادمانی در کتاب «هنر ظریف رهایی از دغدغهها» اشاره کرد و گفت: مارک منسون به یکی از شایعترین خطاهای ذهن مدرن اشاره میکند و آن فرار از دشواریهای دستیابی به شادی واقعی است. امروزه مردم انتظار دارند شادی را مانند کالایی از سوپرمارکت بخرند. کتابهای زردی که شادی میفروشند، در واقع نوعی «شادی مکدونالدیزه شده» ارائه میدهند. این نویسنده معتقد است، درد و رنج مانند نخهایی هستند که اگر از بافت زندگی خارج شوند، کل آن از هم میپاشد. این تاروپود زندگی است که رنجهای معنادار، پایههای شادیهای پایدار را میسازند. ملتهایی که توانستهاند شادی بیشتری برای شهروندانشان فراهم کنند، از طریق رنج کشیدن، مبارزه کردن، ایجاد محلههای مدنی، اکتشاف، اختراع، تولید و ارتباطات اجتماعی به این نقطه رسیدهاند.
فراستخواه با اشاره به حکمت رواقی و شادمانی پایدار بیان کرد: در فلسفه رواقی، که بخشی از تمدن غرب است، به سطحی از معرفت میرسیم که در آن انسجام درونی و شادمانی پایدار نه از طریق فرار از واقعیت، بلکه از مواجهه عقلانی با جهان واقعی حاصل میشود. در این جهان واقعی که رنج بخشی جداییناپذیر از آن است، مسرتهای عمیق از طریق حیات معقول فردی، اجتماعی و مدنی، تفکر معقول، خواست معقول و عمل معقول به دست میآید.
فراستخواه تصریح کرد: در ادبیات فارسی، ژانر «فرج بعد از شدت» از سده چهارم هجری (مثلاً در آثار ابوعلی محسن تنوخی) تا دوره مولانا در مثنوی و بعدها در دوره ایلخانی در جوامع الحکایات عوفی ادامه یافته است و این نشاندهنده خرد ایرانی در مواجهه با سختیها و ایستادگی در برابر آنها برای رسیدن به شادی عمومی و پایدار است. در فلسفه اگزیستانسیالیسم نیز، مثلاً در آثار میگل دِ اونامونو در کتاب «احساس تراژیک زندگی»، زندگی ذاتاً سرشتی سوگناک دارد و شادیهای متعالی و پایدار از طریق درک این سرشت تراژیک به دست میآید. شادمانی یک تصمیم اگزیستانسیال، یک تفسیر از زندگی و مواجهه فعال با سختیها و رنجهاست.
این جامعهشناس در ادامه گفت: در روانشناسی، نظریه «فروپاشی مثبت» دابروفکسی ، روانشناس لهستانی بسیار راهگشاست. تجربه نوروزی به ما میآموزد، همانطور که طبیعت از سرمای زمستان و فروپاشی ظاهری به بهار و نو شدگی میرسد، انسان نیز میتواند از فروپاشیهای زندگی به سطوح جدیدی از انسجام برسد. اضطراب و تنش بخشی جداییناپذیر از حیات است و شادمانی از طریق کیفیت مواجهه ما با این چالشها حاصل میشود.
وی ادامه داد: مطالعات میدانی دابروفسکی روی بازماندگان جنگ جهانی و هولوکاست نشان داده است، کسانی که توانستهاند از این تجربیات سخت عبور کنند، به درک عمیقتری از زندگی رسیدهاند و با اعتماد به نفس بیشتر، شادتر و سخاوتمندانهتر زندگی میکنند. این نشان میدهد که مواجهه صحیح با شرارتهای جهان میتواند به خیر عمومی و مسرتهای عمیق اجتماعی منجر شود؛ بنابراین در نهایت باید گفت، شادمانی واقعی به کیفیت مواجهه ما با مشکلات وابسته است. همانطور که نوروز نماد نو شدن و رستاخیز طبیعت است، انسان نیز میتواند از طریق مواجهه هوشمندانه با چالشهای زندگی، به شادمانی اصیل و پایدار دست یابد.
فراستخواه با اشاره به شعر سهراب سپهری «زندگی بال و پَری دارد با وسعت مرگ» گفت حتی مرگ آگاهی از دیدگاه انسانشناسانی مثل ارنست بکر در کتاب «انکار مرگ» می تواند منشأ زندگی شاد و خلاق بشود. انسان دارای قابلیتهای شگرفی در مغز است که میتواند از مرگ عبور کند. بکر توضیح میدهد که همین آگاهی از مرگ سبب شده انسانها به دنبال طرحهای جاودانگی باشند. این اضطراب مرگ، منشأ خلاقانهترین طرحهای زندگی شده است و مرگآگاهی باعث شده است، زندگی را واقعاً زندگی کنیم. در اشعار خیام میبینیم که او چه مرگآگاهی عمیقی دارد. جالب اینکه خیام «نوروزنامه» نیز دارد و به نوروز و نوشدگی توجه ویژهای نشان میدهد. او از مردم میخواهد نوشدگی را تجربه کنند، چراکه خودش به تجربه ژرف انسانی از مرگآگاهی رسیده است.
وی تصریح کرد: نوروز در فلات ایران از دورههای کهن تجربه شده است. این یک تجربه جمعی از «فروپاشی مثبت» است. نیاکان ما با فروپاشیهای زیادی مواجه شدند و نحوه مواجههشان را در نوروز ابراز کردند. در واقع نوروز آیین مبادله تجربههای فروپاشی مثبت از زمستان و سردی، رخوت و خواب، بازماندگی از رشد و شکوفایی است و میآموزیم که میتوانیم از آنها عبور کنیم. این تجربه به اهتزاز خاک، اهتزاز دل و اهتزاز اجتماعات انسانی میانجامد؛ میر نوروزی میآید؛ نوروز میآید، دید و بازدیدها شکل میگیرد و شادی و آواز میآید.
این استاد جامعهشناس با اشاره به نوروز به عنوان نماد همبستگی افزود: نوروز حلقههای کوچک همبستگی ایجاد میکند و تجربههای تازهای از نوشدگی در خانهها، همسایهها، حلقههای دوستی و آشنایان و همشهریان را ممکن میکند. اولین کاری که میکنیم، سر زدن به کسانی است که عزیزی را از دست دادهاند، غم دیدهاند، از شرارتهای عالم رنج بردهاند و از مشکلات اجتماعی آسیب دیدهاند؛ بنابراین نوروز انباشت شناختی، عاطفی و ارتباطی است.
فراستخواه در ادامه درباره شادمانیهای ساختگی هشدار داد و بیان کرد: در تاریخ معاصر شاهد ادعاهایی برای ساخت بهشت زمینی بودهایم، اما همانطور که میدانیم، این تلاشها اغلب به ساخت جهنمی برای مردمان انجامیده است. امروزه کتابهای زردی که درباره «روشهای شادمان زیستن» نوشته میشوند، فراموش میکنند که شادمانی یک تکنیک نیست، بلکه یک ساخت و منش اجتماعی است و این شادمانی حاصل نمیشود مگر اینکه رنجهایمان را دقیق بشناسیم، توان خود را دقیق ارزیابی کنیم، بدانیم کدام بخش از رنج قابل تغییر است و حال خود، اطرافیان و نوع انسان را بهبود بخشیم.
و گزارشی در روزنامه ایران 16 فروردین 1403 صفحه اندیشه
https://irannewspaper.ir/8706/8/117937https://irannewspaper.ir/8706/8/117937
: برای شرکت در نشست آنلاین و ورود به محیط اسکای روم
http://www.skyroom.online/ch/hossein5092811/social
http://www.skyroom.online/ch/hossein5092811/social
فایل صوتی بحثی از مقصود فراستخواه در خانه فرشتگان
یک فروردین 1404
طرح تقدیر آیندۀ ایران و برنامه توسعه شخصی
در اینجا https://t.me/mfarasatkhah/2170
هفت خصیصه در امیدواری هست
با همه مرارتها ، محنتها، نگرانیها و دلهره های مان در شرایط کنونی کشور
نوروز نوید اهتزاز می دهد
زندگی چکه می کند، بر تصلب و انسداد پیروز می شود
راه می گشاید و جاری می شود
به خجستگی این جشن باستانی ، درک ناچیزی از امید تقدیمتان برای شادباش گویی
مقصود فراستخواه (آستانه سال 1404 خورشیدی)
پوشه شنیداریhttps://t.me/mfarasatkhah/2166
او با اشاره به کرختی که در جامعه ایران وجود دارد، بیان کرد: جامعه ایران ظرفیت تمدنی بالایی دارد که متأسفانه مدتی است گرفتار لختی و سکون شده است. تصور من این است که سیستمهای ما با جهان زندگیمان هم راستا و هم فضا نیستند.
فراستخواه در ادامه با اشاره به مسائل و مشکلات مختلفی که در جامعه وجود دارد، بیان کرد: به واسطه اتفاقات و مسائل مختلف، از منظر پویاییشناسی اجتماعی جرم جامعه در حال زیاد و بزرگ شدن است اما این سنگینی مدیریت نمیشود. زمانی که پلتفرم مناسبی برای این جمعیت فراهم نمیشود، یک جرم بحرانی شکل میگیرد. برای همین است که فقدان بهرهوری از سرمایههایی که داریم رخ میدهد.
او افزود: به طور کلی سیستم ما ناشنوایی دارد و نمیتواند این جامعه را به خوبی ببیند، برای همین این جامعه که حاوی سرمایههای ما است، رویتپذیر نمیشود. به همین دلیل ما در دنیایی که روزبه روز رقابتی میشود میمانیم و جامعه هم دچار انواع سرخوردگیها میشود. بخشی از این جامعه مهاجرت میکنند، بخشی مهاجرت به درون میکنند و افسرده میشوند که همه اینها در کنار هم نارضایتیهای اجتماعی را پدید میآورند. اگر از منظر اجتماعی به این مسئله نگاه کنیم گویا در جامعه ایران یک وضعیت معوق و موقت وجود دارد، هرچند من معتقدم که جامعه ایران کوتاهمدت نیست و تداوم ایران به صورت نقطهچینی است، در جامعه ایران همیشه نبوغ بقا وجود داشته و دارد، مثل امروز که بچههای نسل جدید میدانند باید برای آن چه کنند.
ارزش هستی و زندگی هم موضوع دیگری بود که فراستخواه با اشاره به آن گفت: مسئله ارزشمندی جهان و بهای آن منوط به رفتار ما با این جهان است چراکه جهان هستی ایستاده و منتظر ماست که به آن معنا دهیم.
این جامعهشناس تصریح کرد: بحثی با عنوان «تهی شدن خود» وجود دارد که عصبشناسان درباره آن معتقدند در هر لحظه در ما انرژیهای عاطفی و شناختی محدودی وجود دارد که به تدریج مصرف میشوند و ما جایی کم میآوریم. در ادامه ما باید از این انرژیها سرشار شویم و اگر این اتفاق رخ ندهد، ما دچار تهی شدن خود یا ایگو دپرشن میشویم. در این وضعیت نه اخلاق، نه اندیشه و نه خلاقیت، هیچ کدام کار نمیکنند. به عنوان مثال شما دانشجویی را در نظر بگیرید که به محض خروج از خانه مدت زیادی در ترافیک میماند و کلی انرژی هدر میدهد، این به مدیریت شهر برمیگردد، در ادامه ممکن است درآمد کافی نداشته باشد و شرایط زندگیش دشوار شود که مدیریت اقتصادی باعث آن است، بعد به دانشگاه میرسد و دم در با چالش مواجه میشود، پس از آن هم کار کردن با سیستم بوروکراسیک دانشگاه از او انرژی میبرد که باز هم به دلیل ضعف در مدیریت سیستمی است و این روند ادامه دارد تا به کلاس میرسد و دیگر خالی از انرژی که به آن اشاره کردم، شده است. من به او نمیتوانم بگویم که پسرم، دخترم لحظههایت را جدی بگیر و... ، این جریان باعث میشود که ما تهی از انرژی شویم و به تبع آن ناخواسته نمیتوانیم لحظاتمان را جدی بگیریم و دیگر انرژی و توانی برای آن نداریم.
فراستخواه با تأکید به نقصانی که در مدیریت جامعه وجود دارد، افزود: در ایران عاقلان زیادند اما عقلانیت نیست چراکه مهم این است که عقلانیت در سیستم و به صورت سیستماتیک خود را نشان دهد و جریان داشته باشد، آن هم به شکلی که در قالب سیاست و مدیریت کارگر باشد. گاهی میبینید که یک تغییر کوچک در سیاست و مدیریت قوانین میتواند بخش زیادی از سرمایههای انسانی را آزاد کند و برعکس این جریان هم وجود که دارد. همانطور که یک سیاست عمومی غلط میتواند کلی از افراد جامعه را آزار دهد.
اینکه چطور میتوان از این ملال و فشارها به پویایی رسید هم سوالی بود که این جامعهشناس در پاسخ به آن عنوان کرد: من کتابی با عنوان «ذهن و همه چیز» دارم که بحث آن این است که سرآغاز همه آغازها، آغازی در ذهن است و آن آغاز در درون منوط به یک نگاه و ذهن سرشار است. ما یک ذهن انبار داریم و یک ذهن سرشار، ذهنی که به لحظه حال خودش آگاه است و میتواند آن آغاز را رقم بزند. این ذهن قابل تعلیم است و باید به آن پرداخته شود. گاهی ما در حسرت چیزهایی هستیم که نداریم و گاهی که داریم هم درگیر ملال و دلسیری داشتههایمان میشویم در حالی که زندگی یک طرح یا پروژه است و طرح زندگی را درانداختن نیاز به ذهن سرشار دارد، سرشار از حس آگاهی به زندگی و لحظههایی که در حال گذر هستند. این سرشار شدن هم به شناخت و معرفت نفس نیاز دارد.
فراستخواه در آخر با مذمت نگاه سلیقهای در حوزه دین، خاطرنشان کرد: در این میان سیستمها هم باید در این فضا نقس تسهیلگر را داشته باشند. در حالی که متاسفانه در این چند دهه ما دین را که بخشی از میراث معنویمان است، به یک ایدئولوژی حکومتی تبدیل کردیم و این ایدئولوژی محدود و بسته است و بهرهمندیهایی خاصی از آن میکنیم که درست نیست. امروزه همانطور که بخش بزرگی از جنگلهایمان در حال کم شدن است، میراثهای معنوی که داریم هم رو به کم شدن است چون به ایدئولوژی سیاسی با بهرهبرداریهای سلیقهای شده و این باعث شده که از حکمتهای درونی که در دل این میراث است هم محروم شویم.
و اینجا ها
https://www.instagram.com/sepanj_show/reel/DHL6iuto7jN/
https://www.instagram.com/sepanj_show/reel/DHL6iuto7jN
https://www.instagram.com/sepanj_show/reel/DHL6iuto7jN
/https://www.youtube.com/watch?v=Pk1pCRynhrA
/https://www.youtube.com/watch?v=Pk1pCRynhrA
https://www.aparat.com/m/htqs5
https://www.aparat.com/m/htqs5
.
سلامت روان در جهان پلورال
پوشه شنیداری بحث فراستخواه
سلامت روان در جهان پلورال اسفند 1403
فراستخواه در چهاردهمین کنگره روان پزشکی
https://t.me/mfarasatkhah/2104
خلاصه ای از سخنرانی سلامت روان در جهانی پلورال به ابتکار مهندس سعید جابر انصاری
فایل صوتی بخش اول
https://t.me/mfarasatkhah/2024
اضطراب وآرامش -1
بخش اول سخنان مقصود فراستخواه درمرکز شناخت و موسسه فرزانه
گفتوگوهایی میانرشتهای در باب اضطراب/آرامش
گفتوگوکنندگان:
استاد مصطفی ملکیان
دکتر مقصود فراستخواه
دکتر جواد حاتمی
این گفتگوها در ۱۷ و ۱۸ آبان برگزار شده بود
تحریر سخنرانی مقصود فراستخواه در دانشگاه تربیت مدرس کنگره علوم تشریح
https://irannewspaper.ir/8614/11/106969
https://irannewspaper.ir/8614/11/106969
مرگآگاهی است که انسان را از سویی به «اهدای کالبد» و از دیگر سو به «تفاخرات آرامگاهی» میکشاند
دنیای امروز را اگر دنیای «تنها» بنامیم بیراهه نرفتهایم؛ دنیایی که «تن» در آن در مرکز توجه انسان قرار گرفته و میل به عملهای زیبایی افراطی و بدنسازیهای غیرمتعارف، شواهدی بر این مدعاست. تن حتی بعد از مرگ هم برای انسان امروز حائز اهمیت است، چنانکه برای برخی به خرید آرامگاههای فاخر منتهی میشود و برای برخی دیگر، به تصمیمهای بشردوستانهای چون اهدای عضو یا اهدای کالبد منجر میشود. این تفاوت رفتار، در مرگآگاهی انسان ریشه دارد. مرگآگاهی، انسان را به بصیرتی میرساند که باعث تفاوت در منش رفتاری و تصمیمهای او میشود. در این گفتار این تجربههای بعد از مرگ مورد بحث قرار گرفته است.
دکتر مقصود فراستخواه
استاد جامعهشناسی
و عضو هیأت علمی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی
جهان شگفت تنها
در گذشته علمالابدان
(تنشناسی) در کنار علمالادیان، از حوزههای علمی مهم و قابلتوجه بود که بتدریج
در دوره معاصر به تأملات درباره بدن و بدنمندی رسید.
این پیشینه عملی،
در قرن 19 به شبهعلمی به نام «جمجمهخوانی» تمایل پیدا کرد که ادعا داشت، منش و
شخصیت افراد را میتوان از روی شکل جمجمه آنان تشخیص داد.
امروزه دیگر جمجمهشناسی
را یک رشته علمی به حساب نمیآورند.
در دوره متأخر
«تأمل در باب بدن» فصل مهمی از انسانشناسی و مردمنگاری شد که اتنوگرافیستها و
انتروپولوژیستها برای فهم آیینها به تحلیل بدن رو آوردند. به عنوان مثال، روبر
هرتز در ابتدای قرن بیستم متنی درباره «برتری دست راست» نوشت و در آن به لحاظ مردمشناختی
بررسی کرد که دست راست و دست چپ چه اهمیتی در فرهنگها دارند و چطور نشانهای از
خوب و بد میشوند. تمام آیینها و مناسکگذار از مراسم تولد و دندان درآوردن کودک
گرفته تا مناسک ازدواج و بارداری و مرگ و... حاوی نشانههای بدنی هستند و به این
اعتبار، بدن و نشانههای بدنی برای مردمشناسان اهمیت ویژهای دارند.
معادله معنادار
ذهن دکارتی قائل
به دوگانه ذهن و بدن بود اما این رهیافت بدنمندی، بعد از او متحول شد و این افق
فکری شکل گرفت که ذهن با بدن ظهور پیدا میکند و برخلاف نظر دکارت، ذهن در بدن و
با بدن جریان دارد و به این اعتبار، بدن، تجلیگاه ذهن و روح است.
این رویکرد تا
آنجا پیش رفت که اکنون بر این باوریم، زندگی ادراک تنانه و بدنمند است. یک انسان
با بدن نقاشی، نگارگری و صنعتگری میکند.
در این رویکرد،
ذهن در بدن و لای انگشتان دست یک نقاش است. امروزه تحقیقات نشان میدهد که وقتی
عملکرد انگشتان دست انسان محدود میشود، عملکرد شناختی او نیز افت پیدا میکند.
بنابراین امروز میدانیم
که ذهن انسان امری انتزاعی و جدا از بدن نیست. در واقع ذهن در بدن جاری است که میتواند
بیندیشد و احساس کند.
به همین دلیل میگوییم
عواطف انسان بدنمند است. نشانگان واژگانی که در مورد عاطفه وجود دارد گواهی بر
این مدعاست؛ واژگانی چون نرمخویی، فروتنی، خیرهسری، افتادگی، سرسنگینی، دلتنگی،
گشادهدستی، گشادهرویی، خوشدستی، پایمردی و... همه این واژگان که بار عاطفی هم
دارند؛ بدنمند هستند. حتی روح عارف هم تنانه است؛ عارف در بدن و با بدن به وجد میآید
و سماء میکند.
اگر از عارف
ظهوریات بدنیاش را بگیرید نمیتواند جریان پیدا کند، تکمیل شود و توسعه یابد. به
همین دلیل است که در میراث عرفانی و ادبی ما بسیار با نمادهای تنانهای چون چشم،
ابرو، مو و... مواجه میشویم که نشان میدهد حتی عرفان هم بدنمند است.
حاصل حیات معرفتی
تن
بعدها یک تحول
پارادایمی در عرصه دانشپژوهی اتفاق افتاد که مدعی است جهان تنها اشیا و ابدان
نیست، بلکه جهان یک حوزه معنایی است.
به این اعتبار، ما
در اجسام و اشیا به سر نمیبریم بلکه در یک جهان معنایی زندگی میکنیم و بر حسب
معناهایی که در جهان ما وجود دارد «بودگی» داریم و تفسیری که از جهان و اجزای آن
داریم در نحوه زندگی و نوع عملکرد ما بروز پیدا میکند.
در واقع تفاوت
رفتاری ما بستگی به این دارد که چه معنایی به جهان میدهیم و چه معنایی از جهان میستانیم.
بنابراین ما قادر
نیستیم در یک جهان بیمعنا زندگی کنیم و جهان باید برای ما معنا داشته باشد.
بنابراین بر حسب
اینکه پول، دانشگاه، وطن، ملت، خیابان، سرزمین و... را چگونه معنا میکنیم به همان
میزان متفاوت از هم رفتار میکنیم.
بنابراین بر اساس
اینکه «بدن» را چگونه تعریف میکنیم، رفتارهای متفاوتی را نسبت به آن اتخاذ میکنیم.
بدن یک موجودیت فیزیکی و فیزیولوژیکی نیست بلکه حاوی یک فحوای معنایی است که باید
آن را نشانهشناسی کرد. بدن یک نشانه و یک آیت است که ظهور پدیدارشناختی یافته است.
موریس مرلوپونتی،
برجستهترین پدیدارشناس قرن بیستم، معتقد است که بدن ابژه نیست بلکه جهانی از معنا
و نشانههاست.
هر انسان، یک طرحواره
بدنی دارد و زندگی او یک پروژه است که با بدن او درآمیخته است. بنابراین تفاوت
تجربههایی که ما با بدن خود داریم باعث میشود رفتارها و کنشهای متفاوت از
یکدیگر داشته باشیم.
حکمرانی تنانه
تجربههای زیسته
ما بدنمندی ما را میسازد. ما بر اساس نوع تجربهای که داریم بروز رفتاری متفاوتی
داریم. بر این اساس، میتوان 6 نوع تجربه را از هم متمایز کرد:
1. تجربه مصرفگرایانه؛
تغذیه، تفنن، تنآسایی، ژست و فیگور از جمله توجه به بدن از نوع مصرفگرایانه است.
2. تجربه مولد؛ تفکر،
هنر، مهارت و حرفه از جمله تجربههای مولد بدن است که طی آن بدن آموزش میبیند و
کار و تحقیق میکند.
3. تجربه ارتباطی؛
گفتوگو، همیاری، فعالیت داوطلبانه و اجتماعات مدنی از جمله تجربه ارتباطی بدن
است.
4. تجربه رهایی؛
صراحت، جرأت، آزادگی و دگرگونهاندیشی از جمله تجربههای رهایی بدن است. به عنوان
مثال، همواره تلاش میکنند خود را از مفروضات غلط رها کنند، خود را از عقاید بلوغنیافته
رها کنند، خود را از ایدئولوژی و معرفتهای کاذب رها کنند؛ که در واقع تجربه
نقادی در بدن است؛ تجربه حقگویی است.
5. تجربه استعلایی؛
نیایش، مکاشفه، سلوک، ریاضت، مدیتیشن و یوگا از جمله تجربههای استعلایی بدن است.
6. تجربه مرگآگاهانه؛
بدن به مرگ خویش آگاه است و میداند که میهمان است و ماندنی نیست. این مرگآگاهی،
انسان را به بصیرتی میرساند که در اعمال و رفتار او تأثیر میگذارد.
جسم فانی؛ تن باقی
بر حسب تجربههای
متفاوتی که از بدن و بدنمندی داریم، مداخلاتی درباره بدنمان بعد از مرگ انجام
میدهیم. یکسری از این مداخلات، مداخلات آیینی است، مثلاً برخی توصیه میکنند که
بعد از مرگ در کجا و کدام گورستان و در چه نوع قبری دفن شوند و حتی گاه با عقلی
ابزاری با این مسأله برخورد میکنند و آرامگاههای بسیار ممتازی پیش از مرگ
خریداری میکنند که اینچنین «اقتصاد مرگ»، «بازار مرگ» و «تفاخرات آرامگاهی»
پدیدار میشود.
این قسم از
تصمیمات برای بدن بعد از مرگ، ناشی از یک نوع تجربه از بدن است؛ بنابراین نباید
آنان را قضاوت و ارزشداوری کرد.
اما ممکن است
انسان به شیوه دیگری هم درباره بدن خود بعد از مرگ مداخله داشته باشد که از نوع
اندیشیدهتر است. یکی از اندیشیدهترین مداخلات درباره بدن بعد از مرگ، این است که
فرد «اهدای کالبد» یا «اهدای عضو» انجام دهد که معنای زیستهشده تر از بدن است.
در چنین معنایی از
بدن، «شرف تن» و «فضیلت تن» برجسته میشود؛ چنانکه فرد نمیخواهد بعد از مرگ، فقط
در معنای آیینی محدود شود و در یک روند معمول و طبیعی به خاک سپرده شود؛ بلکه میخواهد
بدن و کالبد او بعد از مرگ، به جریان دانشپژوهی یا بشردوستانه گره بخورد و از این
طریق، به رفاه بشر و تقلیل درد و رنج و بیماری او کمک کند.
بنابراین کسی که
«اهدای کالبد» یا «اهدای عضو» انجام میدهد در واقع در زمان حیات خود برای کالبدش
بعد از مرگ تصمیم میگیرد؛ تصمیمی که در آن «شرف تن» برجسته میشود.
* مکتوب حاضر متن
ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی دکتر فراستخواه با عنوان «پدیدارشناسی بدن؛
تنانگی و اهدای کالبد» است که در محل دانشگاه تربیت مدرس ارائه شده است.
بــــرش
مرگی برای گرامیداشت زندگی
«اهدای کالبد» یک فحوای پدیدارشناختی دارد
که نوعی تنانگی ادراک شده و تجربه شده است. نوعی طرحواره و تجربه از بدن، که فرد
بدنش را به مثابه یک پروژه میبیند که با آن زیسته و تجربه کرده است و میخواهد
بعد از مرگش هم این پروژه ادامه پیدا کند.
ممکن است فرد
تجربهای از بدنمندی خود داشته باشد که تصمیم بگیرد تن او در این جهان ادامه پیدا
کند. بنابراین با اهدای کالبد، یک نوع کنش فعالتر و خودآگاهانهتری را نسبت به
بدن خود انجام میدهد و تصمیم به «اهدای کالبد» میگیرد که بدنش به یک سامانه علمی
یا یک مرکز تحقیقاتی آکادمیک سپرده شود تا طبق یکسری هنجارها و اصول اخلاقی به
جریان دانشپژوهی کمک کند.
بنابراین «اهدای
کالبد» نوعی بدنمندی اخلاقی است که سوژه تصمیم میگیرد واپسین حس تملک درباره خود
و اندامش را مدیریت کند و تجربه نثار را شامل حال خود کند. در واقع اهدای کالبد یک
تجربه تکمیلی از عمل نثار است.
حال برای اینکه
مردمان بیشتری در جریان اهدای کالبد قرار گیرند، به لحاظ اجتماعی نیازمند زمینهسازیهایی
هستیم، به عنوان مثال «حکمرانی خوب نظام سلامت» و «حکمرانی خوب نظام دانشگاهی» میتواند
اعتماد به نهاد علم و اعتماد به نهاد سلامت را ارتقا بخشد و متعاقب آن، افراد
بیشتری تصمیم به اهدای کالبد بگیرند.