مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

ایران یک جامعه پدیداری است ودر تنش ظهور یافتن....

مقصود فراستخواه در گفت‌و‌گو با «شبکه شرق» تاکید کرد- بخش ششم وپایانی؛

فراستخواه:  خسته می شویم می افتیم اما باز بر می خیزیم . ایران یک جامعه پدیداری است ،شواهدی شگفت آور از خلاقیتها و قابلیتها در متن جامعه می بینم که نشانه های امیدی مبهم اند. در ایران تنش ظهوریافتن توانایی هاهست . همین جامعه در رنج با این مسیر سخت که در آن قرار گرفته، همچنان اصرار دارد که یک زندگی وآرامشی را تجربه بکند وخلاقیتهای فروخورده اش را نشان بدهد. امید ها فرارند، می روند ودوباره پیدای شان می کنیم. ایران یک طرح شکست خورده نیست طرح ناتمامی است . ادامه این طرح ناتمام با پروژه های کوچک کنش ها وهمکنشی های ماست از خانه تا همسایگی ها و حلقه های دوستی تا محله  وحوزه های مدنی وان جی اویی و حرفه ای وصنفی  وشهری  وکسب وکاری  وبقیه. اما امر سیاسی نیز در ایران غالبا رویدادی و ظهوری بود ونابهنگام بود همیشه....

فرانک جواهری: دبیر گروه اجتماعی شبکه شرق

هدی هاشمی: دبیر تحریریه شبکه شرق


فایل کوتاه صوتی وتصویری 

جامعه ما نیاز به داستان دارد، زنجیره ای از معانی وامیدهای نوظهور

مقصود فراستخواه در گفت‌و‌گو با «شبکه شرق» تاکید کرد - بخش چهارم:

ما به داستان نیاز داریم؛ داستان کنشگری های موفق،  کنشهایی جمعی که کاری برای این جامعه گرفتار بکنیم ومشکلی را از پیش پای مردم برداریم . هدفهایی تعریف کنیم ، آنها را بدقت پی جویی کنیم و به نتیجه برسانیم و تولید جمعی معنا بکنیم.  از این سیستم که چندان انتظار ابتکار به نفع کنشگری های خلاق جامعه نمی رود ، خود ما باید کاری بکنیم. این چنین است که امید به صورت اجتماعی ساخته می شود. تخیل های خلاق جمعی می تواند در محله، در ان جی او ها، در نهادهای مدنی، در سازمان های کار، در نهادهای حرفه ای و صنفی  وبقیه برای این سرزمین داستانهای موفقیت تولید بکند . این چنین می توانیم به رغم تمام ناامیدی های غالب، زنجیره ای از معانی وامیدهای نوظهور ایجاد بکنیم . آینده ایران از همین اعمال ومعانی نوپدید ساخته می شود

فرانک جواهری دبیر گروه اجتماعی شبکه شرق

هدی هاشمی دبیر تحریریه شبکه شرق


فایل کوتاه صوتی وتصویری

جامعه در رنج است؛ دربارۀ مهاجرت، طلاق ، میل به آزادی در دختران وزنان و تفسیری دیگر از امید ایرانی


مقصود فراستخواه در گفت‌و‌گو با «شبکه شرق» تاکید کرد - بخش پنجم؛

فراستخواه: در ایران یک نوع امید به اسارت کشیده شده ، یک نوع امید در رنج، یک امیدی در ناامیدی ....

 

فرانک جواهری

دبیر گروه اجتماعی شبکه شرق

هدی هاشمی

دبیر تحریریه شبکه شرق

فراستخواه: «جامعه ایران پر از مشکلات است. حالت جامعه ما ناامیدی است. در ایران یک نوع امید به اسارت کشیده شده ، یک نوع امید در رنج، یک امیدی در ناامیدی وجود .... دربارۀ مهاجرت، طلاق ، آزادی خواهی  دختران وزنان و تفسیری دیگر از امید ایرانی


فایل کوتاه صوتی وتصویری در اینجا 

سوسوی امید در معناهایی که به بودن خویش می دهیم

مقصود فراستخواه در گفت‌و‌گو با «شبکه شرق» تاکید کرد - بخش سوم؛

مقصود فراستخواه، جامعه‌شناس: «در جامعه ما واقعا ناامیدی است و اگر به پیرامون خود نگاه کنید، واقعیتی که می بینید، ناامیدی است. اگر امید را در ایران این گونه دنبال کنید، به ناامیدی می‌رسید. واقعا هم همین طور است. در محیط های علمی و آکادمیک این ناامیدی را در بین همکاران هیئت علمی هم می بینم که بخشی از آنها مهاجرت می کنند.اما جامعه ایرانی در عمل نوعی امید مبهم پراگماتیستی هم در پیش می گیرد . ما با معناهایی که به حیات  ومناسبات خویش می دهیم سوسوی  امیدی را در خود روشن  نگه می داریم»

 

فرانک جواهری؛دبیر گروه اجتماعی شبکه شرق

هدی هاشمی؛ دبیر تحریریه شبکه شرق

در اینجا

ترومای اجتماعی و ذهن زخمی در جامعه

گفت‌و‌گوی شبکه شرق با مقصود فراستخواه - بخش دوم 

مقصود فراستخواه در گفت‌وگو با «شبکه شرق» تاکید کرد - بخش دوم؛

فراستخواه: : بر اساس مطالعات کیفی که انجام دادم نوعی نیهیلیسم پنهان عجیبی مثل خوره جامعه ما را  تهدید می کند و یک نوع هیچ انگاری منفعلانه ....

 

فرانک جواهری

دبیر گروه اجتماعی شبکه شرق

هدی هاشمی

دبیر تحریریه شبکه شرق

فراستخواه: « تجربه های عاطفی منفی در ایران زیاد شده ....من فکر می کنم حتی در ایران یک ترومای اجتماعی و ذهن زخمی شکل گرفته که نتیجه‌اش ناامیدی و حتی یک نیهیلیسم پنهان است. بر اساس مطالعات کیفی که انجام دادم نوعی نیهیلیسم پنهان عجیبی مثل خوره جامعه ما را  تهدید می کند و یک نوع هیچ انگاری منفعلانه ....

اینجا 

امید در ایران مناقشه‌برانگیز شده است

گفت‌و‌گوی شبکه شرق با مقصود فراستخواه - بخش اول

 

مقصود فراستخواه: در سالهای 2000 و 2001 در شاخص نیکبختی اجتماعی از میان صد کشور، پنجاه و چهارمین کشور بودیم و هم اکنون به هفتادمین کشور جهان رسیدیم.

فرانک جواهری

دبیر گروه اجتماعی شبکه شرق

هدی هاشمی

دبیر تحریریه شبکه شرق

فراستخواه: «شاخصی به نام "نیکبختی اجتماعی" وجود دارد؛ یعنی این که هر یک از ملت‌ها چقدر خوشبختند. از سه دهه گذشته این شاخص را مدام پیگیری می‌کنم که ایران در کجا قرار دارد؟ در سالهای  2000 و  2001 در شاخص نیکبختی اجتماعی از میان صد کشور، پنجاه و چهارمین کشور بودیم و هم اکنون به هفتادمین کشور جهان  رسیدیم».


اینجا

  

فراز و فرود تولید نخبه در ایران ؛ دربارۀ سحابی و بازرگان

صوت سخنرانی فراستخواه ؛ 23-1-1403  در زیر

 

توضیح موضوع در سه سطح کلان، میانی وخُرد

فهم تاریخیت و زمانه بازرگان و سحابی

رنسانس ناتمام ایرانی

مدل های مارپیچی و حلزونی (اسپیرال) برای تبیین تاریخ تکاملی و پایداری ایران

نقش واسطهای اجتماعی در انتقال ممتیک

سعی وجودی و فعالیت به معنای اسپینوزایی کلمه لازم است

کشف مدام امکان ها در خود

صوت این سخنرانی نیم ساعتی در کانال تلگرامی مقصود فراستخواه ؛ اینجا:

https://t.me/mfarasatkhah/1557


گزارش روزنامه هم میهن 25-1-1403

منصوره محمدی خبرنگار گروه سیاست هم میهن 

از یدالله سحابی به‌عنوان مرد علم، اخلاق، سیاست، اندیشه و دینداری آزاداندیش یاد می‌شود که در کنار فعالیت سیاسی و تشکیلاتی تحت عنوان نهضت آزادی ایران (به همراه آیت‌الله طالقانی و مهدی بازرگان) در خط علم، فرهنگ و دین در تکاپو و حرکت بود. او  تلاش بسیاری در مسیر تحقق خواست مردم در فضای سیاسی داشت و از سوی دیگر بر نزدیک‌سازی دین و علم تاکید میکرد. نگاه خاص او به نظریه تکامل داروین موجب شد او این نظریه را با آیات قرآن تحلیل و بررسی کند. 23 فروردین بیست‌ودومین سالگرد در گذشت او بود و به همین مناسبت گرامیداشت یاد او در دبیرستان غیرانتفاعی کوثر، موقوفه مرحوم سحابی، با سخنرانی مقصود فراستخواه جامعه‌شناس، مهدی زارع، استاد پژوهشکده زلزله‌شناسی، ابوالفضل بازرگان، عضو نهضت آزادی، محمدمهدی جعفری، نویسنده و پژوهشگر دینی، لطف‌الله میثمی، فعال سیاسی و فریدون سحابی، فرزند مرحوم سحابی برگزار شد که در ادامه بخش‌هایی از این سخنرانی‌ها را می‌خوانید:

 

مقصود فراستخواه:

سحابی و کشف انتهای امکان

این مسیر تکامل مستمر و پایدار که امثال دکتر سحابی پیمودند، چگونه میسر شد؟ این سرمایه‌های فکری در این سرزمین چطور پیدا شدند؟ چطور بازرگان و سحابی پیدا شدند، تربیت شدند و به ثمر رسیدند؟ چطور می‌شود که یدالله سحابی به پایداری می‌رسد؟ در مجلس امروز ابتدا بخشی از کتاب «استادانِ استادان چه کردند» را برای شما قرائت می‌کنم وبعد عرایضم را به حضورتان می رسانم. این کتاب که می خواهم تکه ای از آن را بخوانم  کتابی دربارۀ «تاریخ اجتماعی و فرهنگی نهادهای علمی، اجتماعی تاریخ معاصر در ایران از پسامشروطه تا دوره پهلوی» است. این کتاب به شرح اینکه استادانِ استادانِ استادان در این سرزمین چگونه به وجود آمدند و چه کارهایی کردند، می‌پردازد که بخشی‌هایی از آن را برای شما می‌خوانم:«سحابی و بازرگان از دوقلوهای نادر ایرانی در خلق و خوی و منش و بینش و کنش هستند. هر دو در علم‌آموزی نوین پیشکسوت، هر دو دانش‌آموخته دارالمعلمین، هر دو استاد دانشگاه تهران، هر دو در سیاست‌ورزی سالم، هر دو در احوال شخصی و تعهد اجتماعی خود عمیقاً مومن، هیچ‌کدام پای علم‌آموزی و حیات آکادمیک و درس و بحث علمی و حرفه‌ی دانشگری را با سیاست درنیامیختند...نهادهای مدنی، صنفی و مردم‌بنیاد متعدد دایر کردند، از جمله مدرسه، شرکت، حزب و انجمن. ملی به معنای حقیقی کلمه بودند. به اصل و اساس نهضت ملی ایران به رهبری محمد مصدق وفادار بودند و به منافع عمومی تقید جدی داشتند. تجددخواه، تحول‌خواه، آزادی‌خواه و خردگرا بودند. به اصول و ارزش‌های اصیلی که باورش کرده بودند جداً پایبند ماندند، چه در سال‌های تحصیل در اروپا و چه در ایام موفقیت‌های آکادمیک و رسیدن به منزلت‌های اجتماعی و چه در مسئولیت‌های مدیریتی. چه در سال‌های مخوف زندان، چه آنگاه که مردمان و اروپا و حتی روشنفکران از آنها روی برگرداندند و چه آنگاه که به آنها روی آوردند. این دو از آن رهبران قلیلی بودند که برخلاف رسم معمول سیاسیون زمانه، پوپولیست نشدند، موج‌سواری نکردند، فریب ندادند و با خود و دیگران و هستی بیکران صادق بودند.»(ص 223 ، نشر نی )

ا

اما بحث امروز بنده این است که تیپ‌های ایده‌ال در سطح سحابی و بازرگان را می‌توان در سه سطح کلان، متوسط و خرد توضیح داد. در سطح کلان فهم تاریخ و زمانه‌ای لازم است که نسل سحابی از آن برخاسته است. سده 1200 خورشیدی، دوران رنسانس ناتمام ایران بود. در این سده کاغذ اخبار، ماشین چاپ، دارالفنون، رشدیه، دارالترجمه، انجمن معارف، مدرسه سیاسی، شرکت فرهنگ، خاندان فروغی، بانو استرآبادی، تلگراف و مشروطه، جنبش مطبوعاتی، جنبش مدارس جدید عالی را داریم و در این سده است که دارالمعلمین مرکزی و سپس عالی به وجود می‌آید و در این منطق تاریخیت در محضر علمی اساتیدی چون ذوالفنون، بغایری، غلامحسین رهنما، محمود شیمی، سیدمحمدکاظم عصار، جلال همایی است که سحابی و بازرگان به عرصه  می‌آیند در دوره ای که زمانه پویایی ایران است. سده 1200 دوران رویای ایرانی و معاصر شدن و تجدد و تمدن ایرانی است.

اما این مسیر تکاملی تاریخ چرا اینگونه بالا و پایین شد؟ هیچ کجا و هیچ‌وقت مسیر تکاملی هیچ جامعه به‌طور خطی پیش نمی‌رود. آنتروپی‌هایی روی می دهد که اکنون در کشور  می توان دید. ایران اکنون در دوره خاصی از این مسیر تکامل است و ما با دوره ماند(ایستا) و لختی ایران در برخی سطوح مواجه هستید. اما کار تمام نیست. یک نگاه رئالیستی و یک منطق تاریخی به ما می‌گوید که ذخیره‌ها باقی ماندند و انرژی‌های آزادشده از آن کنش‌ها و تقلاها اکنون در زیر پوست این جامعه می‌خزند و رویاها به خاطره تبدیل شده‌اند. ما به داستان نیاز داریم، تاریخ ملت‌ها را همانطور که رویاها می‌سازند، همانطور نیز خاطرات‌شان می‌سازند. پس ما به داستان نیاز داریم، به داستان یدالله سحابی، عزت‌الله سحابی، مهدی بازرگان و... نیاز داریم.

ما کمبود داستان و خاطره داریم و این سبب می‌شود که انرژی‌های آزادشده و سرگردان با درک بیشتر دوباره جذب جامعه شود. اینجا برای توضیح مسئله ایران و تکامل پایدار ما به مدل‌های مارپیچی حلزونی (اسپیرال) برای توضیح ایران نیاز داریم چراکه نباید تاریخ را خطی دید. در یک سطح ظاهر خیال می‌کنید که ایران نزول کرده اما در یک سطح وسیع‌تر، حرکت پیش‌رونده است؛ حرکتی که به صورت خطی نیست.

اکنون به سطح میانی می رسیم که سطح واسط‌های اجتماعی است. یدالله سحابی همینطوری به وجود نیامده است، بلکه از طریق واسط‌های اجتماعی (نهادهای اجتماعی، گروه‌های اجتماعی، محضرهای درسی، مدارس، مطبوعات، فضاهای حضور و...)، یدالله سحابی شده است. از طریق این واسط هاست که انتقال‌های ممتیک اتفاق می‌افتد. این عقلانیت، آزادمنشی و صلح درون که در یدالله سحابی بود، چطور به‌وجود می‌آید؟ انتقال ممتیک به یدالله سحابی از طریق واسط‌های اجتماعی به‌وجود می‌آید و عادت‌واره‌های سحابی از طریق همکنشی‌ها و ارتباطات انتقال پیدا می‌کند و تکثیر می‌شود(تفصیل موضوع در کتاب «ما ایرانیان» ).

اما سطح سوم یعنی سطح خُرد را با بیتی از حافظ برایتان شرح می‌دهم که می‌گوید؛ تابش خورشید و سعی باد و باران لازم است. خورشید بتابد و باد و باران سعی کند تا لعلی از کان مروت برآید. تا اینجا سطح کلان  ومیانی را می گوید اما در سطح خُرد این سؤال هست که چطور شد سحابی توانست این گوی  توفیق و کرامت را ببرد؟ باید تقلایی هم در وجود سحابی می‌بود تا گوی توفیق و کرامت را می‌برد. این توفیق به همین صورت به وجود نمی‌آید و اینگونه نیست که شرایط در سطح کلان و میانی برای او فراهم می‌شود بلکه خود یدالله سحابی نیز اقدام  واهتمام شخصی می‌کند و سعی وجودی دارد. او تقلای درونی در مقابل اهمال دارد . او اقدام می‌کند. او مراقبت نفس داشت و اگر این خصیصه نبود، یدالله سحابی وجود نداشت.

مهندس توسلی در اواخر عمر خود سحابی گفت‌وگویی با ایشان داشتند و توصیه‌ای خواستند و سحابی بر کلمه فعالیت تاکید کرده است. انسان باید سعی و تقلا کند تا پتانسیلی که در او در حال کمون است فعال و ظاهر شود. او متوجه می‌شود که خود باید طرح ناتمام خود را تمام کند و مدام خود را ویرایش کرد. اگر او ذهن، روح، رفتار، اندیشه‌ها، فهم و ارتباطات خود را ویرایش نمی‌کرد، سحابی نمی‌شد. او کشف انتهای امکان کرده است و ما نیز باید مدام در خود امکان‌های تازه کشف کنیم و کریستف کلمب قاره وجود خود باشیم.

او می‌خواست که اوج خود را بشناسد و همیشه به اوج خود چشم می دوخت وآن را پی جویی می کرد . سحابی از دیدن آن اوج انسانی بود که بال و پر گرفت. او زمین را می‌فهمید، با آسمان آشنا بود و به صلح درون رسیده بود. چطور در سحابی دین مانع علم نمی‌شد و او مومن بود و به آزادی دگراندیشان و دین‌ناباوران قائل بود و حاضر بود جان خود را برای آزادی کسانی که دین او را ندارند، فدا کند؟ چطور انسان به این صلح درونی و وحدت می‌رسد؟ این فضیلت ذهن زیبا است که سحابی را سحابی  کرده است( تفصیل موضوع در کتاب «ذهن وهمه چیز»)

 

پی دی اف صفحات 4 و 5 هم میهن 25 فروردین 

ص4

 

ص 5

دکتر یدالله سحابی؛ تکاملی پایدار ومستمر

دکتر یدالله سحابی

تکاملی پایدار ومستمر

23 فروردین 1403 ، ساعت چهار ونیم ب.ظ.

دبیرستان کوثر، خیابان ایرانشهر ، خیابان نمازی

ابوالفضل بازرگان، محمد مهدی جعفری، مهدی زارع، فریدون سحابی ، لطف الله میثمی  و مقصود فراستخواه


رئالیسم عاملانه

نظریه رئالیسم عاملانه به ما همچنان نوید می دهد 
که جامعه ایران به رغم همه سختی های راه و موانع درونی، 
هنوز در تب و تاب  تحول و توسعه هست
 و  رو به سوی آینده دارد.  پروژه شکست خورده ای نیست

فایل صوتی

--


هیچ امید آماده ای آنجا نیست...



هیچ امید آماده ای در آنجا نیست ...

§         ماییم که جریان امید را با تخیل خلاق خویش وانرژی پتانسیل درونزای مان

§          به محیط حیات مان گسیل می کنیم، امید یک امر پدیداری و ظهوری و رویدادی است

§         امید را با خلق امکانها وابتکارات مان  ذره ذره تجربه می کنیم ، مزه مزه می­کنیم

§         درخانه، در همسایگی، حلقه های دوستی، در کار و حرفه وصنف خویش، در محله  و نهادهای مدنی وسمنی  وشهری، امید همان توانایی های تازه ادراک شده خودمان است که اجازه می دهیم ظهور پیدا بکند و کاری بکند

از گفتگوی هدی هاشمی وفرانک جواهری با مقصود فراستخواه، سالنامه شرق، اسفند 1402:  102 -106

 

در اینجا 



و اینجا 

امید در اسارت

متفرقه



هدی هاشمی -خبرنگار اجتماعی شبکه شرق

فرانک جواهری – خبرنگار اجتماعی شبکه شرق

 

 

آمارها از شدت‌گرفتن مهاجرت در همه صنوف جامعه خبر می‌دهد. کاهش امید را می‌توان لابه‌لای گپ‌و‌گفت روزانه مردم حس کرد. به قول همکاری، «فقط ادامه می‌دهیم». اما زندگی جریان دارد، سالن‌های کنسرت پر می‌شود، مردم می‌خندند، اشک می‌ریزند، شادی می‌کنند. پس آیا در جامعه امروز ایران، امید وجود دارد و کجا باید به دنبال آن بگردیم؟ اصلا امید به چه معناست؟ برای پاسخ به این پرسش‌ها، ‌سراغ مقصود فراستخواه رفتیم. او در جایی از صحبت‌هایش گفت‌: «من پاسخی برای پرسش‌های مهیب شما ندارم و من هم در این پرسش‌ها درگیر و سرگردانم». بااین‌حال، در این گفت‌وگو چراغی را روشن می‌کند‌ که با آن می‌توان لابه‌لای رنگین‌کمان شادی و غم جامعه، امید را دید. فراستخواه، استاد دانشگاه، یکی از جامعه‌شناسانی است که سال‌ها درباره امید در جامعه ایران کار کرده است‌. بر اساس مطالعات کیفی‌ای که او انجام داده، یک نوع نهیلیسم پنهان و عجیب مثل خوره در جامعه ما نفوذ کرده و حال به یک نوع نهیلیسم منفعلانه هم رسیده‌ایم. او معتقد است اگر می‌خواهید امید را به‌مثابه یک «واقعیت» و «رفتار» جست‌و‌جو کنید، آن را پیدا نخواهید کرد؛ اما اگر جامعه را به‌مثابه «عمل» ببینید، با وجود تمام ناامیدی‌های مبهم و روشنی که همه بر زبان می‌آورند، در عمل امید مبهمی دارند و زندگی می‌کنند؛ «اما در آخر، این زنجیره معناهاست که زبان و جهان ما را می‌سازد و این امیدی است که در ایران می‌توانیم آن را دنبال کنیم‌. به دلیل خیرگی به امر سیاسی، امید اجتماعی که در جامعه وجود دارد، به شکل‌های مختلف خود را نشان می‌دهد و تلاشی برای امیدوار‌بودن است».

 

 موضوع امید، این روزها مناقشه‌برانگیز شده است. مفهوم امید از منظر جامعه‌شناسی چیست؟ آیا در جامعه ایران هم‌اکنون این امید وجود دارد؟

چارلز ریک اسنایدر کتابی به نام روان‌شناسی امید دارد و درباره امید کار کرده است. اشنایدر در این کتاب امید را توانایی ادراک‌شده و تجربه‌شده‌ای می‌داند‌ که می‌توانیم با استفاده از آن، اهدافی را برای خود تعریف کنیم، این هدف‌ها را پیگیری کنیم و برایشان فعالیت داشته باشیم تا به نتیجه برسیم. اگر ما یک توانایی ادراک‌شده و تجربه‌شده را در خود تجربه کردیم که بر اساس آن بتوانیم اهدافی را تعریف و دنبال کنیم، این خودش امید است. اگر این را به لحاظ منطق جامعه‌شناسی تعریف کنیم، عاملیت می‌شود؛ یعنی در ما یک نوع حس کارگزاری، نوعی تفکر عالی شکل می‌گیرد که‌ می‌توانیم علت قضایا باشیم و فقط مفعول قضایا و معلول داستان‌ها نیستیم. پس از نظر منطق جامعه‌شناسی، امید چیزی است که می‌شود درون آن عاملیت داشت.

بر اساس تحقیقاتی که انجام داده‌ام و بر مبنای پژوهش‌های دانشجویان و همکارانم، امید در ایران مناقشه‌آمیز شده است؛ یعنی امید در شکل جمعی ساخته نمی‌شود و این ناامیدی است که تولید می‌شود. به این معنا که در جامعه امید ساخته نمی‌شود، بلکه تخریب می‌شود. به عبارتی، امید بازتولید نمی‌شود و ناامیدی ساخته می‌شود؛ چراکه در سطح سیستم، ساختارها، سیاست‌ها و روال‌هایی که در جامعه جریان اصلی و مسلط هستند، به افراد حس عاملیت نمی‌دهند‌ و سیستم این کمک را نمی‌کند که بگوید افراد عامل تغییر هستند و می‌توانند اهدافی مثل عدالت اجتماعی، آزادی، توسعه و مشارکت اجتماعی را تعریف و آن را دنبال کنند یا اگر می‌خواهند شغلی داشته باشند، می‌توانند به آن برسند که این تخریب می‌شود.

شاخصی به نام «‌نیکبختی اجتماعی» وجود دارد؛ یعنی اینکه هر یک از ملت‌ها چقدر خوشبخت هستند. از سه دهه گذشته این شاخص را مدام پیگیری می‌کنم که ایران در کجا قرار دارد؟ در اول هزاره سوم، یعنی در سال‌های 2000 و 2001، در شاخص نیکبختی اجتماعی، از میان صد کشور، پنجاه‌و‌چهارمین بودیم و هم‌اکنون به هفتادمین کشور جهان رسیده‌ایم. این وضعیت چرا به وجود می‌آید؟ به این دلیل که سیستم به شما می‌گوید‌ نمی‌توانید توسعه پیدا کنید، پیشرفت کنید و موفق شوید؛ یعنی یک نوع درماندگی آموخته‌شده. سیستم با زبان حال به ما القا می‌کند که نمی‌توانید و این ناامیدی در گفتارهای اجتماعی، در گپ‌و‌گفت‌های‌ ما بازتولید می‌شود. سیستم هم ما را به سمتی می‌برد که در ساختارهای اقتصادی، مثل ساختارهای نابرابر توزیع ثروت، توزیع قدرت، توزیع اطلاعات و مجموعه اینها نیز درماندگی را تجربه می‌کنیم. در این شرایط هم می‌آموزیم که نمی‌توانیم. در کتاب ما ایرانیان توضیح دادم که در ما حسِ «مفعولیت» وجود دارد و ما مفعول داستان‌ها هستیم. اتفاقی که برای ما می‌افتد، این است که نهایتا آخر داستان تحت تأثیر قرار می‌گیریم و خودمان هم نمی‌توانیم تأثیر بگذاریم.

مؤسسه گالوپ در رابطه با عواطف در جوامع مختلف پیمایشی دارد و وضع عواطف در کشورها را بررسی می‌کند؛ مثلا در ایران بررسی می‌کند که در 24 ساعت گذشته آدم‌ها چقدر تجربه‌های عاطفی مثبت و منفی دارند. در این پیمایش، ایرانیان یکی از ملت‌هایی بودند که بیشترین تجربه عاطفی منفی را در 24 ساعت خود گزارش کردند؛ یعنی مدام گفتند که این اتفاق افتاد و همین عاملی برای یک تجربه عاطفی منفی شد. در هنگام بررسی این پژوهش، ما از نظر تجربه «عاطفه منفی شهروندان در 24 ساعت گذشته» پنجمین کشور بودیم.

فکر می‌کنم بعد از نیجریه، سیرالئون و عراق قرار گرفتیم که این اصلا قابل درک نیست. ببینید، ما کشوری هستیم که بهانه برای شادی می‌خواهیم. کمی که هوا عوض می‌شود، به بهار که می‌رسیم، نوروز را بهانه جشن می‌کنیم. ولی همین ملت طبق این تحقیق شاد نیست. نتیجه این وضعیت، یک ترومای جمعی و ذهن زخمی است. من فکر می‌کنم در ایران یک ترومای اجتماعی و ذهن زخمی شکل گرفته که نتیجه آن ناامیدی و حتی یک نهیلیسم پنهان است. بر اساس مطالعات کیفی‌ای که انجام دادم، یک نوع نهیلیسم پنهان عجیب مثل خوره در جامعه ما نفوذ کرده و حالا به یک نوع نهیلیسم منفعلانه هم رسیده‌ایم. مثلا وقتی با دانشجویانم صحبت می‌کنم، از نوع صحبت‌ها و چشمانشان احساس می‌کنم دچار یک نوع پوچی یا تروما شده‌اند. نتیجه این حرف‌هایم این است که اگر می‌خواهید امید را به‌مثابه یک واقعیت جست‌و‌جو کنید، پیدا نمی‌کنید.

 پس از دید جامعه‌شناسی، در جامعه ما کجا باید در جست‌وجوی امید بود؟

در جامعه‌شناسی چهار پارادایم داریم. می‌گوییم آیا جامعه به‌مثابه یک «واقعیت» است که مارکس و دورکیم این‌گونه می‌گویند که واقعیت‌هایی که در جامعه هست، همان جامعه است. تعدادی از جامعه‌شناسان جامعه را به‌مثابه «رفتار» دیده‌اند و معتقدند جامعه همان رفتار است. عده‌ای از جامعه‌شناسان جامعه را به‌مثابه «عمل» دیده‌اند و بر این باورند که جامعه همان اعمال ماست. برخی دیگر از جامعه‌شناسان مثل پیتر برگر و وبر، جامعه را «تفسیرها و معانی» می‌دانند و می‌گویند جامعه از طریق تفسیرها و معانی ما ساخته می‌شود. اگر می‌خواهید ببینید امید وجود دارد یا نه؟نتیجه‌ای که از این تفسیرها می‌گیرید، این است که در جامعه ما واقعا ناامیدی هست و اگر به پیرامون خود نگاه کنید، تصور می‌کنید واقعیتی که می‌بینید، ناامیدی است. اگر امید را در ایران این‌گونه دنبال کنید، به ناامیدی می‌رسید. واقعا هم همین‌طور است و در محیط‌های علمی و آکادمیک این ناامیدی را در بین همکاران هیئت علمی نیز می‌بینم که بخشی از آنها مهاجرت می‌کنند. طی این سال‌ها بخش درخور توجهی از دوستان و دانش‌آموختگان ما مهاجرت کرده‌اند. اگر امید را به‌مثابه «رفتار» ببینیم، نه امید را می‌بینیم و نه رفتار‌هایی که محرک‌های جامعه برای تولید امید باشند. یعنی رفتارها ناامیدانه است؛ چون محرک‌ها، محرک‌هایی نیستند که امید را ایجاد کنند و بیشتر ناامیدی ایجاد می‌کنند. اگر جامعه را به‌مثابه «عمل» ببینیم، با وجود تمام ناامیدی‌های مبهم و روشنی که همه افراد دارند و بر زبان هم می‌آورند، در عمل امیدی مبهم دارند و زندگی می‌کنند. یعنی می‌آیند و خلاقیتی نشان می‌دهند، کارهایی می‌کنند و یک نوع «امید پراگماتیستی» دارند. مثل کارگری که سر کوچه ایستاده تا کار پیدا کند، به نان شبش محتاج است و اگر یک روز کار پیدا نکند در آن روز امکاناتی برای زیستن خودش و خانواده‌اش ندارد، اما می‌ایستد تا کار پیدا شود و آن را انجام دهد.

یک نوع امید «پراگماتیستی» در ایران هست؛ ولی این امید، امیدی نیست که بتواند جامعه را بسازد. فقط امیدی برای سرپا نگه‌داشتن خودمان است. از این امید نه توسعه، نه تغییر و تحول، نه پیشرفت و شکوفایی و نه رضایت از زندگی و کیفیت درمی‌آید. چهارمین نوع امید به‌مثابه یک معنا و تفسیر از جهان است. چیزی که خودم دنبال می‌کنم. از طریق معنایی که به زندگی می‌دهم، امیدوار می‌شوم و این چیزی است که امثال برگر، مارگارت مید و کسانی که به «کنش متقابل نمادین» معتقدند و می‌گویند دنیا با تفسیرهای ما ساخته می‌شود، بیان می‌کنند. زنجیره معانی است که دنیای ما را می‌سازد و دنیاهایی که ساخته شده و توسعه یافته، با خلق معناها ساخته شده است. این زنجیره معناهاست که زبان و جهان ما را می‌سازد و این امیدی است که در ایران می‌توانیم آن را دنبال کنیم؛ وگرنه امید پراگماتیستی سرپا نگه‌داشتن خود است. امید به‌مثابه رفتار اصلا وجود ندارد؛ چون محرک‌ها ناامید‌کننده است و «واقعیت» سیستم‌های ما هم امید نیست.

 چطور می‌توان از طریق خلق معنا به امید رسید؟

جامعه ایرانی، بزرگان بسیاری دارد؛ از شاعران گرفته تا نویسندگانی که هر‌کدامشان به‌نوعی تلاش کرده‌اند که این معنای زندگی را وارد افکار ما کنند. با این همه، فکر می‌کنم ما در بحث معنایی نیز انگار به یک سیاهی رسیده‌ایم. هگل می‌گوید آنچه معقول است، واقعی است. اگر معنا و معنابخشی واقعا قدرت داشته باشد، می‌تواند جهان را برای ما بسازد. از منظر نظریه سیستم‌ها، دو نوع متغیر حالت و جریان داریم. مثلا در اینجا دما و نور متغیر حالت است و اگر پنجره را باز کنید، هوا وارد می‌شود که متغیر جریان است. به نظرم امید متغیر حالت ایران نیست و متغیر حالت ایران، ناامیدی است. هر‌کس رئالیست است یا هر‌کس در مقابل محرک‌ها پاسخ می‌دهد، ناامید است. وقتی با دوستان خود کار می‌کنید، «کنش متقابل نمادین» دارید یا گفت‌وگو می‌کنید، می‌توانید جریانی از امید و معنا را خلق کنید؛ مثل معنای روزنامه‌نگار‌بودن، شهروند خوب بودن، کنشگر‌بودن و زیستن. یعنی به ذهن، بدن، روابط و محیط‌تان یک نوع «معنا» گسیل می‌کنید. در کتاب «ذهن و همه چیز» گفتم سرآغاز همه آغازها، آغازی است که در ذهن ماست و آن‌هم این است که من به یک معنا می‌اندیشم، پس هستم. بگذارید از طریق یک مثال برایتان بیشتر توضیح دهم. زنجیره امید، یک انجمن غیردولتی است که به کودکان اسکولیوز (‌کودکانی که به کژپشتی مادرزادی دچار هستند) رسیدگی می‌کند. بخشی از این کودکان پناهنده هستند. جوانانی که در این انجمن فعالیت می‌کنند، این کودکان را شناسایی و بستری می‌کنند، به آنها آموزش می‌دهند شادی ایجاد کنند و در نهایت عمل جراحی روی این کودکان می‌شود که آنها سلامتی‌شان را به دست آورند. وقتی در زنجیره امید قرار می‌گیرید، معناهایی برای بودنتان پیدا می‌کنید. افراد از طریق معناهایی که به زندگی خود می‌دهند و کنش‌هایی که دارند، «بودنشان» ارزشمند می‌شود و همین موجب می‌شود وزن بودنتان را احساس کنید.

 هم‌اکنون این معنا در جامعه ایران وجود دارد؟ چطور می‌توان به آن رسید؟

الان نمی‌بینم که این «معنا» وجود داشته باشد؛ چراکه متغیر حالت است و وجود ندارد. آلردی (already) امید نیست، ناامیدی است. متغیر جریان، گسیل‌کردن یک معنا به وجود خود است؛ اما این‌طور نیست که بنشینیم و گسیل کنیم، این از طریق «ارتباطات اجتماعی» و «کنش متقابل نمادین» ممکن است. برای مثال، در ساختمانی زندگی می‌کنیم که چند واحد است و با هم جمع می‌شویم تا ساختمان را بهبود ببخشیم و مشکلات را حل کنیم. زمانی که این کار را می‌کنیم، تصور این است انرژی و لختی ما معنایی برای زیستن در آن مجتمع مسکونی پیدا می‌کند. این چیزی نیست که به صورت ذهنی برای خودمان معنا بدهیم. در نتیجه، این عمل ذهنی، عاطفی و ادراکی یک نوع تخیل خلاق است که ما و ارتباطات ما را می‌سازد. همین موجب ادعانامه‌ای برای بودن‌مان می‌شود. از اینجا به نظریه‌ رئالیسم عاملانه رسیدم. رئالیسم عاملانه می‌گوید این جهان واقعیت دارد و ما هم بخشی از این جهان واقعی هستیم. بخشی از جهانی هستیم که از آن صحبت می‌کنیم‌. من با تخیلاتم، کنش‌هایم، ارتباطاتم، تفسیری که از زندگی دارم و معنا‌بخشیدن به بودنم، می‌توانم بخشی از این جهان واقع باشم و جهان واقع را تغییر دهم. در کشورهایی مثل فنلاند، بلژیک و سوئیس در کودکستان کمک می‌کنند که بچه‌ها در محله درخت‌کاری کنند و توانایی تجربه‌شده و ادراک‌شده خود را توسعه می‌دهند. در نتیجه امیدوار می‌شوند و بعد که بزرگ می‌شوند، همیشه سعی می‌کنند تغییراتی بدهند، سیستم را بهبود ببخشند و محیط‌شان را دگرگون و مطلوب کنند.

مولانا در فیه ما فیه می‌گوید: آدمی را خیال هر چیز با آن چیز می‌برد؛ خیال دکان به دکان، خیال باغ به باغ. مجنون را خیال لیلی قوت می‌داد. تخیل خلاق، تخیل یک نوع زندگی آزاد، تخیل توسعه، تخیل تحول، تخیل ارتباطات انسانی و تخیل حل مسائل. این توانایی ادراک‌شده می‌تواند به توانایی تجربه‌شده تبدیل شود و به بچه‌ها در کودکستان‌ها کمک می‌کند‌ هدف‌هایی برای خود تعریف کنند و آنها را انجام دهند. با کودکستانی در همین ایران ارتباط دارم که کودکان دو شب به خانه نمی‌روند و در کودکستان می‌مانند. معلمان و مربیان‌شان با آنها می‌خوابند و برایشان قصه می‌گویند؛ این بچه‌ها در شش، هفت‌سالگی یاد می‌گیرند که می‌توانند کاری بکنند و این می‌تواند مقاومت معرفتی در برابر سیستم‌های ناامیدکننده داشته باشد. البته درباره ایران فکر نمی‌کنم‌ ساختارها به این زودی امید ایجاد کنند و مدام ناامیدی ایجاد می‌کنند. باید یک نوع مقاومت معرفتی، تربیتی، مدنی و اجتماعی داشته باشیم تا کارهایی بکنیم که به تعبیر حافظ «چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان/ تو چون باد بهاری گره‌گشا می‌باش» باشد یا «در ناامیدی بسی امید است»‌.

ادبیات، بانک فرهنگی یک ملت است و گاهی تمام تجربه‌های یک ملت در ادبیات بازنمایی و بیان می‌شود. چرا می‌گوید در ناامیدی بسی امید است؟ چون می‌داند ناامیدی واقعیت است، اما می‌شود در آن معنای جمعی ایجاد کرد. هر‌وقت مردمانی توانستند به‌طور جمعی معنا تولید کنند، ارتباطات معنادار ایجاد کنند، گروهی به کوه بروند، با هم کتاب بخوانند، فیلم ببینند، کارهای جمعی بکنند، کارهایی در محله بکنند و در صنف یا حرفه‌شان برای رفاه‌ خود کاری بکنند، می‌توانند به وجود و بودن خود معنا بدهند و در اینجا امید را زیست و تجربه می‌کنند. یکی از باب‌‌های کتاب مقدس مسیحیان، صفر پیدایش است. ویلیام جیمز می‌گوید صفر پیدایش تمام نشده و جهان در پیدایش است. برخی بر این باورند که از لحاظ اجتماعی، جامعه ایران یک جامعه طرد‌شده است و خیال هم در آن جریان ندارد، به این دلیل که طرد‌شده است.

  چطور می‌شود بدون شاهد در جامعه ایرانی امیدوار بود؟

ببینید، امید متغیر حالت نیست؛ باید متغیر جریان باشد و این متغیر جریان یک الگو، شاهد، گواه، روایت، داستان و تجربه‌های زیسته‌ای که بتواند برای ما مدل شود، لازم دارد. جامعه ما نیاز به داستان دارد؛ داستان امید، کنش موفق، تعریف هدف‌ها و پی‌جویی هدف‌ها. باید تولید داستان کنیم. ایرانی‌ها، فرهنگی دارند که می‌خواهند طبیعت را تعدیل کنند. اینکه می‌گوید: «چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان/ تو چون باد بهاری گره‌گشا می‌باش»، یعنی در عالم، زمستان و فروبستگی هست، ولی باد بهاری هم هست و آن را تعدیل می‌کند تا شاهدی از طبیعت بگیرد و می‌شود تولید روایت. یعنی خود را به‌مثابه یک روایت خلق کنیم و با کنش و ابتکارات، خود را به یک روایت تازه تبدیل کنیم.

معمولا در علوم اجتماعی می‌گویند ابتکارات (انیشین‌ها/ inititions‌ا)، یا اکسترنال (بیرونی) یا اینترنال (درونی) هستند. سیستم، اقدامات و ابتکارات اکسترنال (بیرونی) ایجاد نمی‌کند؛ مثلا برای کنش‌های جمعی و کنش‌های مدنی فرصت ایجاد نمی‌کند و حتی جلوی آنها را نیز می‌گیرد. ابتکارات درونی کسانی که داستان و گواه ایجاد کنند، نیازمند ساختن امید از طریق تعریف هدف‌ها و تحقق‌بخشیدن به آنها با کنش‌های جمعی و تولید جمعی معنا‌ست. رفتن به سمت جنبه‌های معرفت و باطن، به معنای گریز از جهان واقعی نیست. یک رفت و برگشت به خیال و واقعیت داریم؛ یعنی یک رشنالیتی و یک تخیل خلاق لازم داریم که این خیال (imagination)در ما یک انرژی و پتانسیل ایجاد می‌کند تا بتوانیم به صورت جمعی تولید معنا کنیم و از طریق این تولید معنا، کنش‌های خلاق ایجاد کنیم و ابتکاراتی در حوزه آموزش، روزنامه‌نگاری، فناوری، کارآفرینی، حل مسائل محله و زیست‌بوم داشته باشیم. بسیاری از انجمن‌های غیردولتی، برای خلق جمعی معنا تلاش می‌کنند؛ چون دچار وضعیت ترومایی هستیم. یعنی به یک نوع تهی‌شدگی از معنا در شکل اجتماعی گرفتاریم و این از راه‌هایی است که به لحاظ پدیدارشناختی هم قابل بررسی است. در‌واقع هرچه مشارکت‌ها را با هم تجربه جمعی کنیم و کنش اجتماعی داشته باشیم، می‌توانیم این موضوعات را تجربه کنیم. همچنان می‌توانیم امید را در دو سطح فردی و اجتماعی پی‌جویی کنیم. تحقیقات نشان داده در سطح فردی، مردم در عمل به شکل پراگماتیستی با امید زندگی می‌کنند؛ یعنی به‌رغم تمام ناامیدی‌هایشان، طبق اسطوره ایرانی در ناامیدی بسی امید است. همچنان زندگی می‌کنند و حتی کسی که مهاجرت می‌کند، با امیدی مهاجرت می‌کند که شاید روزی برگردد یا مهاجرت نمی‌کند و در فکر این است که اقامت فعالی داشته باشد. در میهمانی‌هایی که مردم جمع می‌شوند، سعی می‌کنند تولید شادی داشته باشند و به زندگی و رنج‌هایشان لبخند بزنند. با وجود تمام مشکلاتی که وجود دارد، به بودنشان معنا می‌دهند و این را در زندگی روزمره مردم هم می‌بینیم که به رغم تمام مسائل ناامیدکننده‌ای که وجود دارد، امیدوارانه تلاش می‌کنند و از صبح تا شب کار می‌کنند. این سرپا نگه‌داشتن خود است. در جامعه به نخبگان معمولی می‌رسیم؛ آنها تلاش می‌کنند از طریق خلاقیت‌هایشان، هنرشان، مهارت‌هایشان و ارتباطاتی که در کف جامعه دارند، اتفاقی به وجود آورند. دوستانی دارم که کتاب‌خوانی می‌کنند، نقد فیلم انجام می‌دهند و عده‌ای هم هستند که در نهادهای غیردولتی مسائل کودکان و زنان سرپرست خانوار را حل‌وفصل می‌کنند.

این وجود دارد، اما در اصل حال مردم به لحاظ امید‌داشتن خوب نیست. ما آخرین شادی جمعی‌مان برمی‌گردد به فوتبالی که چند سال پیش بردیم. شادی جمعی هم نداشتیم که باعث شود گروه‌های مختلف هم‌زمان شادی کنند؟

‌موضوعی را در اینجا بگویم. ما قدری امیدِ پوزیتیویستی را دنبال می‌کنیم؛ یعنی پس ذهنمان، ناخودآگاه هم که شده، می‌خواهیم شادی را به‌عنوان یک امر اثباتی و پوزیتیویستی ببینیم و آن را اثبات کنیم‌. سنت‌های پوزیتیویستی از سنت‌های ستبر و جان‌سخت هستند و در درک ضمنی ما مقاومت می‌کنند. در‌حالی‌که شادی یک امر ظهوری است و از جنس کامینگ (coming‌) ظهور است، پدیدار می‌شود. شادی‌های پدیداری داریم که با یک منطق دیجیتال نمی‌شود گفت هست یا نیست. اینکه به‌طور ضمنی می‌گویید «یک» شادی داشتیم، بدون اینکه بدانیم، ممکن است ما را به یک ارجاع پوزیتیویستی که خیلی سخت و مشخص است، پرتاب کند که این هم شادی است. یک لحظه سرشار از زندگی و تأثیرگذاری هم مثل همان چیزی است که در بازی‌های فوتبال نشان می‌دهیم. جوانان ما تصور می‌کنند مؤثر هستند و احساس می‌کنند می‌توانند تغییری ایجاد کنند که این یک مومنتوم (Momentum) است. نباید ایران را به امر سیاسی و اجتماعی تقلیل دهیم. امر سیاسی در جامعه ما سیطره پیدا کرده؛ چون امر سیاسی بسیار زمخت است و به نفع مردم هم رفع و رجوع نمی‌شود. در نتیجه، چنان به امر سیاسی خیره می‌شویم که از دیدن امر اجتماعی یعنی زندگی روزمره، گپ‌و‌گفت‌ها و خلاقیت‌های زندگی، حرفه‌ها و نهادهای محلی اجتناب می‌کنیم. ما گاهی نگاه اثبات‌گرایانه درباره ایران داریم که درباره کشور صدق نمی‌کند. ایران یک ناسازه و یک امر ظهوری و پدیداری است؛ باید در اینجا امید را جست‌و‌جو می‌کنیم؛ امیدی که آفریده، تجربه، زیسته و خلق می‌شود؛ درواقع داستانی که پیدا می‌شود، بازی‌ای که انجام می‌شود و کنش‌های متقابلی که به راه می‌افتد. حتی ایرانیان دور از وطنی که از نظر میانگین تحصیلی، تجربه‌ها و خلاقیت‌هایی که دارند، یکی از بهترین نمونه‌های موفق دنیا هستند نیز تعلق عجیبی به این سرزمین دارند و به‌نوعی حس مبهم جست‌و‌جوی ایران در آنها هست. مثلا کسی که در بهترین مرکز آکادمیک دنیاست، همچنان به سنت‌های این جامعه، تاریخ این سرزمین و به خود این مردم و رویدادها و روایت‌هایی که در ایران تولید شده، دلبستگی دارد. در مجموع می‌توانم بگویم برای توضیح امید در ایران، باید تا حدی خود را از روش‌ها و پارادایم‌های اثبات‌گرایانه رها کنیم و به رهیافت‌های پسا‌ساختارگراتر، رهیافت‌هایی که پدیدارشناختی است، رجوع کرد. از این طریق می‌شود زیر پوست جامعه وهم برخی از پدیده‌ها و امر نو‌پدید در ایران را مطالعه کرد. که در آنجا می‌شود ساخته‌شدن امید، یعنی ابداع امید و امر اجتماعی و امید اجتماعی را دنبال کرد. به همین دلیل است که فکر می‌کنم بیشتر خلق زمان‌ها و جهان‌های موازی، امیدی است که از طریق کوشش‌های ما ساخته می‌شود. دو شاخص در این زمینه داریم؛ یکی «تحمل ابهام» است. این شاخص می‌گوید «تحمل ابهام» در ایران پایین است. تحمل ابهام یعنی نمی‌توانیم ریسک کنیم و می‌خواهیم همه چیز روشن شود. این یکی از موانعی است که نمی‌توانیم امید ایجاد کنیم؛ چراکه یک امید بدون ابهام می‌خواهیم؛ امیدی که روشن و قابل تعریف باشد و آن را ببینیم. این نمی‌تواند منشأ ساخته‌‌شدن یک ملت در دنیای نا‌امیدی‌ها باشد. شاخص دیگر، «جهت‌گیری دراز‌مدت» است که این شاخص هم لطمه دیده؛ یعنی جهت‌گیری‌های ما کوتاه‌مدت است. دختر ایرانی به بازنمایی تازه‌ای از خود رسیده و بخش بزرگی از جامعه به درک تازه‌ای از خود رسیده‌اند و اگر به صورت دراز‌مدت نگاه کنیم، می‌توانیم امید را توضیح دهیم. پس گاهی پارادایم‌های مناسبی لازم داریم تا بتوانیم در این کلان‌روایت‌ها، امید را توضیح دهیم. در توضیح امید، قدری فقر نظری داریم. شالوده‌ها و کلان‌روایت‌های ما برای توضیح امید مبهمی که در پیرامون‌مان هست، چندان کارآمد نیست. معتقدم امید غریبی در ایران وجود دارد و حتی اگر مردم با آن زیست هم بکنند، با آن آشنا نیستند. شاید بهترین کلام این باشد که امید در وطن خویش غریب است.

به نظرم نشانه‌های ناامیدی در کشورمان به لحاظ آماری دارد خود را نشان می‌دهد. یکی از این آمارها، ثبت مهاجرت توده‌ها‌ست. هر سال تعداد افرادی که تصمیم به مهاجرت می‌گیرند، بیشتر می‌شود. علاوه بر این، آمار طلاق و بچه‌دار‌نشدن زوج‌های ایرانی بیشتر از قبل شده است.

 آیا این آمارها هشدار‌دهنده نیستند؟

پاسخی به پرسش‌های مهیب شما ندارم. من هم در این پرسش‌ها درگیر و سرگردانم؛ اما در عین حال درک مبهمی در من هست که گویا نمی‌توانم چیزهایی را توضیح دهم. مثلا چرا امید را به‌مثابه یک رویداد دنبال نمی‌کنیم؟ در‌حالی‌که امید یک رویداد است. قبل از سال 88 با کسانی که متخصص علوم سیاسی ایران بودند، صحبت می‌کردم، همه می‌گفتند ارزش‌های گرم در ایران از بین رفته است. جامعه ایران دچار رفتارهای سردی شده است که در آن هیچ اتفاقی نمی‌افتد. ولی در سال 88 مردم می‌گفتند: رأی من کجاست؟ این داستان در همان سال اتفاق افتاد. به نظرم جامعه ایران غافلگیر می‌کند. در سال 92 جنبشی پای صندوق‌های رأی اتفاق افتاد که نخبگان آن را شروع یک حرکت اعتراضی می‌دانستند و برای نخبگان ایران غافلگیرکننده بود. درباره مهاجرت نیز می‌شود یک تفسیر امیدوارانه از مهاجران داشت؛ چون مهاجرت یک ژانر دیرپا در تاریخ معاصر ماست. ساخته‌شدن بخشی از تاریخ معاصر ما از طریق مهاجران بود. مثلا به لحاظ میدانی، کسانی که دوره پیشا‌مشروطه و مشروطه را ساختند، بیشتر مهاجران بودند؛ مهاجران مختلفی که به مناطق تفلیس، ترکیه و اروپا می‌رفتند و بخش بزرگی از آنان برگشتند و منشأ تأثیرات بزرگی شدند که خود این یک نوع امید، شعور و یادگیری تاریخی است. تحرک اجتماعی بخشی از امید ایران است که می‌تواند مهاجرت کند و مهاجرت برای او و پیشرفتش عرصه‌های تازه‌ای ایجاد می‌کند و به لحاظ میدانی نیز قابل بررسی است. درباره طلاق نیز باید گفت که این موضوع نشان‌دهنده امیدی است که زن‌ها از فضای مردسالارانه بیرون آمدند؛ چون جامعه ما مرد‌سالارانه بود و دختران و زنان ما سخت‌گیری‌های مردانه را تحمل می‌کردند. وقتی طلاق می‌گرفتند، احساس خجالت و بی‌آبرویی داشتند. خانواده‌ها می‌گفتند که دختر با لباس سفید به خانه بخت می‌رود و با کفن سفید هم باید برگردد. حالا دختران به دلیل تحصیلات، ارتباطات و آگاهی‌هایشان می‌گویند: «چه حیثیتی! می‌خواهیم آزاد باشیم». همه کارشناسان از افزایش طلاق ناراحت می‌شوند، نمی‌گویم افزایش طلاق خوب است، اما در تفسیری که از طلاق می‌کنم، می‌بینم زن‌ها درجه آزادی بیشتری دارند و می‌توانند خود را از موقعیتی که به هر دلیلی از آن خوششان نمی‌آید، رهایی بخشند. اگر بررسی کنید، آغاز بیشتر طلاق‌ها از طرف زنان است؛ چون می‌گویند نمی‌خواهند به زندگی‌ای که علاقه‌ای به آن ندارند، ادامه دهند.

 ‌درحال‌حاضر، گزارش‌ها نشان می‌دهد بسیاری از طلاق‌ها بر اثر شرایط اقتصادی است. زن و شوهر‌ها به خاطر شرایط اقتصادی مجبور می‌شوند به خانه والدین‌ خود برگردند یا بچه‌دار نمی‌شوند. احساس می‌کنند آینده‌ای ندارند و در اینجاست که ناامیدی دیده می‌شود. قبول ندارید؟

جامعه ایران پر از مشکلات است، اما امید، متغیر حالت نیست و متغیر جریان است. حالت جامعه ما، ناامیدی است و در‌عین‌حال در جامعه ما یک امر رویدادی و جریان‌های امید هم وجود دارد که گاهی پشت امور و گاهی زیر پوست جامعه هستند و گاهی (مین‌استریم ‌Mainstream)، جریان اصلی جامعه نیستند و جریان‌های نو‌پدیدی هستند که امید را خلق می‌کنند و تجربه‌های امیدوارانه‌ای در شکل‌های مختلف هنری، فکری، اجتماعی، صنفی، حرفه‌ای و ان‌جی‌او‌ها ایجاد می‌کنند. پس در ایران یک نوع امید محصور در رنج وجود دارد؛ امیدی که بیشتر ناسازه است تا یک پارادایم مسلط. جامعه همچنان در حال ظهور است، اما درد شدیدی برای ظهور خودش دارد و نمی‌تواند خود را تعریف کند و حتی زبانی برای تعریف ندارد. به دلیل خیرگی به امر سیاسی، امید اجتماعی که در جامعه وجود دارد، به شکل‌های مختلف خود را نشان می‌دهد و تلاشی برای امیدوار‌بودن است. همچنان نیازمند به مطالعه درباره امید هستیم و فکر نمی‌کنم بشود به لحاظ معرفت‌شناختی و روش‌شناختی نتیجه گرفت که در ایران امید وجود ندارد.

 شما به زندگی در ایران امید دارید؟

بله، ولی نه امیدی که امید اثبات‌گرایانه است. من هم مداوم با ناامیدی در چالش هستم و خسته می‌شوم، اما دوباره بلند می‌شوم و افتان و خیزان به زندگی ادامه می‌دهم. مثلا وقتی دانشجویی را می‌بینم که نمی‌خواهد درس بخواند، از معلمی ناامید می‌شوم. وقتی در همان کلاس می‌بینم دانشجویی می‌خواهد درس بخواند، امیدوار می‌شوم. یا مثلا یک اثر هنری می‌بینم یا مترجم جوانی می‌بینم که کتابی ترجمه کرده، امیدوار می‌شوم. ایران یک جامعه در حال ظهور و یک امر پدیداری است، اما اصلا جامعه خوبی نیست. جامعه ما یک جامعه در رنج است. امیدی که گاهی تجربه می‌کنم، تجربه‌های فرار است؛ یعنی دائم از دستم فرار می‌کنند و دوباره سعی می‌کنم برای بودنم معنایی پیدا کنم.