ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ایکاش چشمانم نمی دید....فوجی از مردمان بینوا در حالی که همه آنها سرها ودستهایشان را بالا گرفته بودند ، سایه به سایه، پشت سر هلیکوپترهای امداد رسانی، افتان وخیزان می دویدند تا مگر چیزی از کیسه های پرتاپ شده بر گل ولای، نصیبشان بشود. تقصیر موقعیت فیلمبرداری بود که وقتی این صحنۀ دردناک را می دیدی ، حس می کردی از آن بالا می توانی همۀ مصائب این زمین را یکجا نظاره بکنی. پیالۀ کوچک دل من لبریز شد ، دوباره بی اختیار از کانون نگاه دیدگان خسته ودرماندۀ این فلک زدگان به بالا خیره شدم ؛ به کجا می نگرند؟ نخست این پرندۀ مصنوع دیده می شد گویا نمایندۀ تکنولوژی مدرنی بود که به رغم همۀ بیجانی سرد خویش ، درد های این بیچارگان را فریاد می زد، وبعد احتمالا «آسمان گرفته» که هنوز بغض دلش تا آخر خالی نشده بود و هر لحظه ممکن بود نعره بکشد وتمام داغهای توده شدۀ درون خویش را در تندبار رعب آور بر سر این مردمان شوره بخت بریزد، اکنون بالاتر وبالاتر ، آیا ماورای آسمان هم چیزی هست که رو به سوی او بکنند؟ معمولا آنچه به ذهنها خطور می کند خداست.
شاید این دستها و سرها که به بالا بلند شده است متوجه خود خداست. شاید پرسشی ریشه ای تر از خدا، آهی کشیده شده به بی انتهایی ناپیدای این هستی معماگون. نجوا ونیایش دل بیچاره ها در دلم طنین می افکند وتکرار می شد؛ خدایا می بینی شرایط بشری ما را ؟ می بینی فقر وشوربختی ما را؟ می بینی که یکچند در لهیب تعصبات مذهبی می سوزیم ، آنگاه قربانی تعارضهای فرقه ای وعقیدتی می شویم؟ می بینی که از چالۀ نظم آهنین نظامیان به چاه نا آرامی ها می افتیم؟ می بینی گرفتار جهالتها و عصبیتهای ناشی از پریشانی ذهن وطینت بشری شده ایم ودر همان حال با آشفتگی طبیعت سماوی وارضی نیز دست به گریبانیم؟ می بینی میهمانان نوزاد ما را که مگسهای هراسان به سر وصورتشان پناه برده اند؟ می بینی مادران سالخورده ای که نظاره گر درماندۀ فرزندانی هستند که سیل آنها را با خود می برد؟ می بینی سقفهای پوشالی و دیوارهای گلینی گه فروریخته؟ خانه هایی که ویران شده؟ گلیمهای پاره ای که برگل نشسته؟...
واین آه و ویلها همچنان در گوشم تکرار می شد وطاقتم را طاق می کرد که ناگاه احساس کردم گویا ندای نهفته ای از آن سوی روزن کوچک دل بیچارۀ من به گوش می رسید:«اناَ فی المنکسرة ِ قلوبُهم»(من در دلهای شکسته هستم) ؛ آن سرّی که در هستی وفراسوی همۀ ابهامات و شرور و پوچی های سهمگینش در کمال اختفاست، خدایی است که در این نزدیکی هاست، روی آگاهی آب، روی قانون گیاه. خدایی که در امید لرزان بشری برای شجاعت بودن و در پی معنا دویدن به انتظار نشسته است، خدایی که از درون دل و وجدان آدمی واز عمق خرد وتدبیر او صدا می زند، خدایی که به ما و به همۀ بشریت الهام می بخشد تا گره فروبستۀ عالم را به سرانگشت عقلانیت ، فضیلت و معنویت ومشارکت بگشاییم.
...ومن مانده بودم در میان این بیم وامید . هزارتوی پرسشهای عنیف کهنسال همچنان در دل من به ازدحام بر می جهیدند اما تو گویی از نقطۀ نامعلوم ِ یک حسّ مبهم و یک امید زلال اهورایی، همچنان بر برهوت تاریک این پرسشها، روشنی می چکید: نمی بینی فضیلتهای مدنی دنیای مدرن را که بی ریا به حمایت برخاسته اند؟ نمی بینی مردمان کم وبیش موفق در اینجا و آنجا را که به مدد آموزش ویادگیری مدرن با بسیاری از جهالتها و تعصبات ، و به مدد «علم مدرن» با بسیاری از فقر و بیماری و بدبختی و فجایع طبیعی رویارو شده اند؟ نمی بینی تکاپوی نهادمند بین المللی را؟ نمی بینی مدیریت بحران را؟ نمی بینی که انسانیت با چنگ ودندان از اصالت ریشه های خود برای نیکبختی دفاع می کند؟ نمی بینی؟ نمی بینی؟...ومن این خیالات را گذاشته وگذشتم و رو به همسایه های ماتم زدۀ خویش کردم و از زبان لسان الغیب شیرازی که خود زبان مبهم ِ آگاهی قومی ما برای مواجهۀ آرام و فعال با صعوبت تاریخ پرحادثۀ مان است، پناه بردم :« ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن، وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور».
م-فراستخواه مرداد 1389
سلام دکتر
ورود شما به این عالم را تبریک می گویم
امیدوارم موفق باشید و در این فضا پایدار
همیشه با شوق و اشتیاق خواننده وبلاگ شما خواهم بود
دوست اندیشمند وبسیار ارجمندم جناب دکتر کاشی
با سلام وارادت
ای خوشا نویسنده ای که خواننده ای در تراز شما داشته باشد
مطمئنا فرصتی برای من خواهد بود تا از زاویۀ نگاه لطیف ودر عین حال تیز ونقادانه آن صاحبنظر خوب این سرزمین برخوردار بشوم
عرض ادب
م-ف
سلام علیکم. با ابراز خوشحالی از حضور شما در فضای مجازی، که استفادهی ما از آثار شما را تسهیل نموده است، توفیق حضرت عالی را از خداوند متعال خواستارم.
یار دیرین چند دهه خواندن ونوشتن بنده جناب رهبری
این بنده بودم که از آثار ارجمند حضرت عالی بهره می گرفتم
حضور معنوی شما سرشاز معرفت بود
یاد باد آن روزگاران یاد باد
آن طبقه بالا کتابخانه شما که بخش قابل توجه کل اثاث خانه شما بود
در خاطره ام نقش بسته است
شاید کمتر روز و ساعتی بود که دیداری می کردیم بدون اینکه بحثی علمی در میان نباشد
قربان شما
م-ف
سلام آقای دکتر. خیلی خوشحال شدم که میتوانم در فضای اینترنت با شما استاد گرامی ارتباط داشته باشم. همیشه به شاگردی شما افتخار کردهام و از شما بسیار آموختهام. خداوند یار و نگهدارتان.
آقا مسعود سلام وصد ادب وارادت
کوچک نوازی فرمودید
ما همه باهم می آموزیم
شما نسل جوان افقهای دوردست تر وبلند تری دارید
ما باید بدویم تا به گرد شما برسیم
با بهترین آرزو
فراستخواه
بلاگ اسکای باید بر خود ببالد که نام شما را بر پیشانیش دارد
سلام دکتر برهان عزیز
کوچک نوازی فرمودید
نیازمند دیدگاه های انتقادی همیشگی شما
یادباد آن روزگاران یاد باد
م-ف
استاد بزرگوار ، انسان آزاده ، جناب فراستخواه عزیز
بسیار دیدنتان را اندیشه دارم ، خواندم آنچه نوشته بودید و شادمان هستم از اینکه در این وانفسای امید ، هنوز هستند افرادی که این نهال نحیف را به اراده و عشق آبیاری می کنند ، تا باد چنین بادا
چه شادمانی از این فراتر که حضورتان را بیشتر از قبل در کنار که نه در پیش روی خود ، و در صفحه ی مجازی داریم ، سپاس از اینکه وقت گرانقدر خود را بیشتر با ما سهیم شده اید . مانند همیشه خواننده ی نوشته های حضرت شمایم و این فرصت را باشد که غنیمت بدانم .
و در آخر :
ما را غم تو برد به سودا ، تو را که برد؟
سلام بر دوست دیرین آقا مجنبا
پیوسته در پویش واندیشه وهمواره نقاد
به روی ما زن از ساغر گلابی/که خواب آلودهایم ای بخت بیدار
عواطف شما گرچه زلال است و می شوبَد و آب به روی خواب آلود بنده می چکاند اما بیشنر به لمحات ذهن وقاد تان حاجت است
دوستان فلسفیدن کجایید کجایید
جمعتان باز هم جمع هست یا فرق بعد الجمع است یا جمع الجمع است ؟
در صحوید یا اندر محوید یا صحو بعد المحوید؟ در چه حالید؟
قربان شما
م-ف