نقل از شهروند ، 29 آذر 94 ؛ ضمیمه جوان
http://shahrvand-newspaper.ir/News:NoMobile/Main/51867/%D9%85%D9%86-%D9%88-%D9%85%D8%A7-%D9%88-
%D8%AA%D9%88%DB%8C%DB%8C%D8%8C-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-
این ابنسیناست؛ متفکری که او را هم در تقلای عقلانیت میبینیم مثلا در «شفا» و «نجات»؛ هم با حس و درد عاشقانه مشاهده میکنیم در «رسالهعشق»؛ و هم در تمنای معنویت و عرفان میبینیم در نمط «مقاماتالعارفین» از کتاب «اشارات و تنبیهات» در رساله «حیبنیقظان»، در «الحکمهالمشرقیه» و در قصیده «عینیهورقائیه». عجیب این است که بنا بر تحقیقاتی که انجامگرفتهاست، ایشان همزمان با «الحکمهالمشرقیه» یا بعد از آن، همچنان بخشهایی از شفا را تدوین کرده است و این نشان میدهد که حکمت مشرقی و شفا، متعلق به دو ابنسینا در دو دوره طولی از زندگی جناب ایشان نیست بلکه متعلق به یک ابنسیناست. عباراتی از او در مقدمه «شفا» بهوضوح نشان میدهد زمانی که در کار تدوین شفا بود، کتاب «الحکمهالمشرقیه» او تولید شده بود و چنین نیست که ابنسینا یک زمان در دوره«شفا» فکر استدلالی داشت و سپس به حکمت مشرقی گراییده است. ابنسینا حکیمی ایرانی است و سبک خردورزی سازگار و متساهل و متوسعی دارد، ابنسینا مثالی بارز از سازگاری و تساهل ایرانی در ساحت عقل و عشق و عرفان است. عقلانیت او حداکثری و سختگیر و در نتیجه افسرده نبود، حداقلی و تسامحپیشه و در نتیجه شادمان بود. کموبیش بر آن بود که راههای پیجویی معانی، متنوع است و دایره خردورزی گسترده است، میشود تا یک جایی با پای استدلال رفت و از یک جا به بعد همسفر دل و جان و همنفس عشق و ابتهاج بود. عقل و علم و دین و عرفان را با هم دنبال کرده است، لختی جرأت دانستن و سپس دغدغه نجاتیافتن داشت. مقداری با قیلوقال علم «حصولی» و «بحثی» و «میانذهنی» کلنجار رفت و سپس در علم حضوری و حسوحال شخصی آرام گرفت. ابنسینا در «النجاه» فصلی با عنوان «تعاون در دانش» دارد و برای مثال از تعاون طب و نجوم و جز آن سخن گفته است که از گرایش میانرشتهای و چند رشتهای وی حکایت میکند. اما وقتی نیک مینگریم، گستره این تعاون بسیار فراخ است و تا حد همگرایی عقل و علم و عرفان و الهیات و ادبیات پیش میرود. این نوع خردورزی ایرانی، متساهل و متوسع بود، از حسوحال و شادمانی برکنار نبود. در او، تحلیل استدلالی با مکاشفات ذوقی و بحث و عقلانیت با شعر و ادبیات، همراه و همگرا بود. نمونهاش رساله حیبنیقظان (زنده پور بیدار) است که ابنسینا آن را زمانی نوشته که در قلعهفردجان(پردگان؛ میان همدان و اصفهان) به سبب تعارضهای پر دسیسه سیاسی در این سرزمین و رفتارشناسی متناظر با آن و مشحون از سعایت و حسادت و کشمکش مخرب نخبگان، زندانی شده بود و شاگردش «جوزجانی» آن را ترجمه و شرح کرده است؛ «یقظان» پیری از اورشلیم، کلید خرد را بهپسرش «حی» میسپارد تا برای نیل به چشمه زندگی، سیروسلوک کند. این رساله در نوع خود از نخستین و نادرترین آثار فلسفی در جهان اسلام است که در پیرنگ داستانی آفریده شده. جالب است که «آن ماری گواشون» فرانسوی در نیمه قرن٢٠، آن را یکسره به دستگاه عقلی ابنسینا ارجاع و توضیح داده است. عقل سینوی از ضوابط عقل ارسطویی فراختر میرود، در او تنها مقولات منطقی نیست بلکه نمادها و تمثیلها و نشانهها و رمزها نیز هست. این عقل گاهی از خود فاصله میگیرد و در خود مینگرد، به محدودیتهای استدلالورزی متعارف خویش قایل میشود، از آنها برمیجهد و معانی دیگری را با توسل بهتخیل و ذوق پیجویی میکند. در این نوع خردگرایی سازگار، هم کنجکاوی دردناک است و هم حسوحال شادمانه وسعتی و فسحتی دارد، در لبههای این تیپ خردورزی، نوعی پدیدارشناسی قدیمی را مشاهده میکنیم که بر آن است آنچه ما ادراک میکنیم، تنها جلوهای از بودعالم است نه خود آن. در این نوع عقل، آدمی تنها موجود داننده نیست، صرفا علاقه شناختی ندارد، بلکه دغدغه نجات نیز دارد. فقط فاعل شناسنده جهان نیست بلکه با آن همدلی و سمپاتی نیز میکند، غایتی را تمنا میکند که به آن آرام گیرد. حدوثیوحیاتی جسمانی دارد توأم با میل به بقای روحانی. این شاخه خردگرای اندیشه ایرانی حتی آنگاه نیز که از آگاهیهای متعارف دردناک به تساهل و تسامح و توسع، میل به حسوحال میکند، در این رؤیاها نیز نقشی از فرهیختگی و عقلانیت و انسانگرایی و مثبتاندیشی و آزادهمنشی مشهود است. نمونهاش توصیف جذابی است که شیخ در «اشارات و تنبیهات» خویش از عرفان میدهد و در آن چند خصیصه متمایز بهوضوح دیده میشود:
نخست اینکه
رنگوبوی مثبت عرفان خراسانی دارد. این عرفان، معنویتی شاد است، بیش از خوف و
خشیت، مبتنیبر عشق و محبت است. آن عنصر عاشقانهای که در قرن دوم با رابعهعدویه
(مادر خیر) وارد عرفان ما شد، در خراسان و در دوران جنبوجوش فرهنگ و تمدن
ایرانی، در مکتب ابوسعید ابوالخیر به کمال ابتهاج رسید، بهجای قبض و حزن و
فروبستگی با بسط و سرور و گشودگی درآمیخت و با وجد و سماع همراه شد و «پورسینا» آن
را در فضای عقلگرایی متوسع و سازگار خویش توضیح داد. در ادامه عرایضم توصیف ابنسینا
از سرزندگی این نوع عرفان را ذکر میکنم. مناظره ابنسینا و ابوسعید بازنماییکننده
نوعی کثرتگرایی قدیمی در فرهنگ دوره ماقبل انحطاط ما است. درحالی که ابوسعید عقل
را از نیل به اسرار معنوی درماندهمیداند و ابنسینا را از اعتماد به مباحث معقول
برحذر میدارد، ابنسینا سخن خویش را با حمد به سرچشمه خرد (واهبالعقل) آغاز میکند
و پایان میبرد و عقل را نه مشکلی بر سر راه خدا بلکه موهبتی خدایی میداند و در
او این استعداد را نیز میشناسد که با آن بتوان در ملکوت اعلی سیر و سلوک کرد. در
اینجا نیز میبینیم که در ابنسینا، سپهر خردگرایی بسی گسترده است و در آن فرض میشود
که با عقل میتوان به محدودیتهای خود عقل و برخی روشهای متعارف عقلی رسید و شیوههای
باطنیتر و کیفیتر و ذوقیتر و کشفیتری برای پیجویی حقایق پیدا کرد. مشهور است
که وقتی از بوسعید و پورسینا در باب مناظراتشان پرسیدند، اولی گفت: «آنچه من بینم
او میداند» و دومی گفت: «آنچه من میدانم، او میبیند.» هرچند جزییات این داستان بهلحاظ
تاریخی محل بحث باشد، اما آن عقل سازگار و شادمانه ایرانی را که دربارهاش سخن گفتیم
بهخوبی نشان میدهد. ابنسینا نوعی خردورزی انعطافپذیر ایرانی را نمایندگی میکند
که تا جایی اهل بحث و استدلال است و گاهی نیز به وجد و حال و اهتزاز میآید و شهود
معانی باطنی مطبوع را بابی از ابواب عقلانیت میشمارد.
خصیصه دوم عرفان خردگرایانه ایرانی که ابنسینا معرف اوست، این
است که چندان مقدس و رازگونه نیست و توضیحپذیر و فهمیدنی است. عنصر طبیعتگرایی
در عقلانیت سبب شده که ابنسینا در اشارات و در توصیف مقام عارفان میگوید، «اگر
شنیدی که عارفان به نیروی معنوی چنین و چنان میکنند مبادا یکسره با آن از در
انکار بیایی، چون میتوانی در تبیین علل آن راهی برحسب بررسی طبیعت امور بیابی».
خصیصه سوم در عرفان خردورزانه سینوی، عنصر سرزندگی و شادمانی در
آن است. ابنسینا عارفان را چنین توصیف میکند: «عارف پیوسته خوشوخرم و متبسم است
و چراکه نه؟ او شادمان است به حق و به هر چیز، زیرا در هر چیزی حقیقتی میبیند». وقتی
در هرچیز میتوان بذری از حقیقت و اثری از حقیقت دید، پس همهچیز به یک جهت دوستداشتنی
است، همه عالم عشقورزیدنی است چون همه عالم از اوست.
خصیصه چهارم در این عرفان مثبت، روح انسانگرایی و آزادمنشی و
احترام به دیگران صرفنظر از اعتقادات و حتی اخلاقیات آنها است؛ میگوید: «عارف میفهمد
که همه در عین اشتغالات به باطل، به نوعی اهل رحمت و سزاوار مهربانیاند. عارف نه
در حریمخصوصی دیگران تجسس میکند و نه گمان بد میبرد، با دیدن منکر دچار خشم و
خشونت نمیشود، بلکه دلسوزی میکند. علت این حالات در عارف آن است که او بهسر قدر
بصیرت یافته است و اگر هم به معروف میخواند این کار را بهنرمی و ملاطفت و
خیرخواهی انجام میدهد نه بهسختی و خشونت و سرزنش و عیبجویی... عارف از گناهان
بسیار چشم میپوشد زیرا نفس او بزرگتر و متوسعتر از آن است که گناهکاریهای
مردمان آن را بخراشد و به چندش آورد. حقدها و کینهها را فراموش میکند، چراکه نه؟
چون یاد او مشغول و معطوف به همان حقیقت است که همهچیز از اوست. این عارف با اصل
هستی همدل شده است و به وحدت رسیده، پس به کثرتهایی که تبارشان به همین وحدت میرسد
به دیده حرمت مینگرد، امور عالم و آدم با همه تفاوتهایش از یک سرچشمه است. اگر
عارف با اصل، همدل شده است پس با فروع و آثار نیز همدلی میکند و تسامح میورزد.
دیگر من و ما و تویی نیست، همه از اوست و به سوی اوست، اختلاف آرا و عقاید و طبایع
و خلقیات و شرایط و آیینها و سبکهای زندگی به سر قدر حواله میشود. مهم این است
که مردمان، صلحآمیز و به مهربانی با هم زندگی کنند و اگر به ضرورت قانون و قاعدهای
نیز با هم میگذارند، آزادمنشانه و انساندوستانه باشد. این در خردورزی قدیمی
ایرانی استعداد آن را داشت که بنای کثرتگرایی و تسامحورزی و دیگرپذیری بگذارد و
تفاوتها را بهرسمیت بشناسد.
سرانجام خصیصه پنجم عرفان خردگرایانه سینوی، عاشقانهبودن است.
به استناد «رسالهعشق» او، این عشق در کل هستی سریان دارد. نیرویی است که همه ذرات
را بهسوی خیر و کمال سوق میدهد، تمام حرکات عالم از عدم تا به وجود و در وجود از
نقص تا به کمال، تابع حرکات شوقیه است. عاشق اول اوست که به تجلیات خویش (یعنی
عالم) عشق میورزد. جهان، آیینه جمال است و موضوع عشق و عاشقی است. عشق جوانان
(الفتیان) بهصورتهای زیبا (الاوجهالحسان)، طریقی در والایش وتجربههای عشقورزی
حقیقی است. ابنسینا عشق طبیعی را به رسمیت میشناسد و بابی از ابواب عشقورزی
معنوی میداند.
با سلام
و سپاس از این معرفی نامه ی زیبا از ابن سینا.
با سلام و مشتاق نقد ونظر
م-ف
با سلام و احترام و ادب
استاد فرهیخته، جای نقدی نیست، چون نقد خودمان که اندر خم کوچه ها، گم گشته ایم...
ما مردمان دانش دوست! که اکسیر عشق هم، همت عقل و خرد میخواهد....
حکمت تان افزون....
سریان اگاهی و محبت در دل تان هرچه زلال تر و مترنم تر
عزیز
م-ف
باسلام وادب:
چند سال پیش کتاب نفیس "حی بن یقظان " را خواندم وبه قدری برداشتم اما با خواندن مقاله ی موجز تان میبایددوباره آنرا بخوانم....مسرت نثارتان.
سلام سرشار باشید از حس های خوب خواندن/م-ف