نباید غافل بود که نارضایتیها ابعاد مختلف دارند؛ رانت ها ونابرابریها و عدم امکان مشارکت مؤثر وشکافهای قومی، جنسی، طبقاتی وانواع تضییع حق الناس. اینها منشأ شکاف ملت ودولت می شود. بپذیریم که صفات جمعیتی این جامعه به طور اساسی دگرگون شده است و ادارۀ این جمعیت، منطقی متفاوت لازم دارد. کسانی سبک زندگی متفاوتی می خواهند و کسانی می خواهند با هر فکر وعقیده از همه حقوق شهروندی برخوردار باشند، کسانی به حقوق انتخاباتی خود حساس اند ، و کسانی به انواع مشارکتهای قانونمند ومؤثر که باید در سرنوشت خود داشته باشند. ... واقعیت اجتماعی باید تقویت شود ... واقعیت اجتماعی، یک واقعیت تخت فله ای و لزوما باب طبع ما نیست ، سطح تحصیلات و اطلاعات و ارتباطات و قدرت تحرک آن در مقیاس ملی ومنطقه ای وبین المللی خیلی افزایش پیدا کرده است. واقعیتی کثیر است و میل به آزادی و تنوع و اختیارات قانومند دارد و انتظار شفافیت و گزارش دهی و پاسخگویی از مقامات دارد. تا ریشه های این نارضایتی ها هست باید نسبت به پایداری این سرزمین نگران بود وبا خوش باوری و راه حلهای دم دستی ساده ، این مشکلات به نحو اساسی رفع ورجوع نمی شود.
بررسی مطالبات دهه هشتادی ها در میزگرد با حضور مقصود فراستخواه وعلی انتظاری
ایران، یکم آبان 1401 ، صفحه اندیشه، ص 15
مهسا رمضانی :
...در میزگردی با حضور دکتر مقصود فراستخواه، جامعه شناس و عضو هیأت علمی مؤسسه پژوهش وبرنامه ریزی آموزش عالی و دکتر علی انتظاری جامعه شناس و رئیس دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی فرهنگ جوانی و روحیه مطالبه گری جوانان را را به بحث گذاشتیم...آنچه در ادامه می خوانید پاسخ استادان به این پرسش هاست
اگر بخواهیم اعتراضات اخیر را در خلال بررسی «فرهنگ جوانی» به تحلیل بنشینیم ویژگیهای ناشناخته یا کمتر شناخته شده «فرهنگ جوانی در جامعه ما» را چه میدانید؟
دکتر علی انتظاری: بیشک رخدادهای اخیر خاصبودگیهایی دارد که از چند زاویه میتواند مورد توجه قرار گیرد؛ نخست اینکه به نظر میرسد جنس ناآرامیهای اخیر در مقایسه با موارد مشابه آن در سالهای 78 ، 88، آبان 96 و دی ماه 98 متمایز است و از هیجانی بالاتر و بار احساسی و مجازی چشمگیری برخوردار است البته قرابتهایی هم با بازیهای «متاورس» و «کلش آف کلنز» دارد. دیگر اینکه گرایش به گمنامی در این اعتراضات برجسته است. بنابراین، معتقدم توصیف ناآرامیهای اخیر و بررسی جنس آن یکی از ضرورتها برای مواجهه درست با آن است.
دوم، اختلالهای هویتی که ممکن است با غرق شدن در فضای مجازی ایجاد شده باشد هم میتواند زاویه ورود خوبی برای بررسی رخدادهای اخیر باشد. البته هر رخدادی، عوامل و مسببهای کلانی همچون انسدادها و گسلهای اجتماعی، عدم پاسخگویی به مطالبات و... هم دارد که نباید آنها را نادیده گرفت ولی با این حال، تنها با توسل صرف به اینها هم نمیتوان رخداد اخیر را که خاصبودگیهای خودش را دارد، تبیین کرد.
سوم، تحریکات بیرونی جریانها، عوامل فراملی و نظام قدرت جهانی است که در ایجاد رخدادهای اخیر بیتأثیر نبودهاند و این هم یکی از ابعادی است که در بررسی وقایع جاری باید محل توجه باشد.
چهارم، آنچه بر آن تأکید دارم به دوران کرونا برمی گردد که معتقدم در خلال آن اشتباهات استراتژیک بسیاری مرتکب شدیم. در دروان کرونا تحت تأثیر «پزشکیزدگی جامعه» به نوعی حکمرانی به پزشکان و طبقهای سپرده شد که چندان به واقعیتهای اجتماعی واقف نبودند و اصطلاح «فاصله اجتماعی» از سوی آنان طرح شد، این فاصلهگذاریهای اجتماعی آثار و تبعاتی در جامعه داشت. مدارس، دانشگاهها و تا حد زیادی ادارات را تعطیل کردیم و نسل جوان و نوجوان را به فضای مجازی هول دادیم آن هم در شرایطی که نه خود آنان و نه خانوادههایشان از سواد رسانهای لازم برخوردار نبودند. این رهاشدگی در فضای مجازی آسیبهای زیادی برای نسل جوان و نوجوان ما داشت.
منفک شدن از مناسبات اجتماعی در ایام پاندمی کرونا و همزمان غرق شدن در پلتفرمهایی همچون اینستاگرام، واتساب و تلگرام و... و در عین حال اعتیاد به بازیهای اینترنتی چون متاورس، کلش آف کلنز و... باعث شد تا «فضای بازی» بر «محیط اجتماعی» غلبه پیدا کند و نسل جوان ما محیط اجتماعی را بر اساس تجربهای که در این بازیها داشته، ترسیم کند. این میزان از درگیری با فضای مجازی یک نوع خاصی از هویت را در آنان شکل داده است. به عبارتی، اگر ما برای هویت در شرایط حاضر، دو ساحت هویت «واقعی» و «مجازی» قائل شویم باید بین اینها توازنی برقرار باشد و وقتی هویت مجازی بر ساحت واقعی غلبه پیدا میکند، اختلالات زیادی را در مناسبات اجتماعی رقم میزند.
وقتی چنین شرایطی را ایجاد کردیم عملا انبوهی از کلان دادهها را تولید کردهایم و با این کار عملا عرصه را برای قدرتهای بیرونی فراهم میکنیم تا با استفاده از «دانشهای شناختی» و «علوم اجتماعیِ مناسباتی» واکنش های مردم، سبک زندگی و ....رامدیریت کنند، این هم در کنار دیگر عوامل مزید بر علت می شود و نمی توان از آن غافل شد. معتقدم،این واقعیت را نباید دستکم گرفت و نمیتوان با طرح «تئوری توهم توطئه» پرونده آن را بست. البته این بدان معنا نیست که ما از گسلها، انسدادها و مافیاهای ناراضی پرور داخل کشور غفلت کنیم. همین سیستم سنتی دانشگاهی ما یکی از مواردی است که قادر نیست خود را با شرایط جوان جدید سازگار کند. نسل جدید میتواند از هر جایی یادگیری داشته باشد؛ چرا ما اصرار داریم فرآیند یادگیری و آموزش برای دانشآموز و دانشجو حتما در یک ساختار سنتی صورتبندی کنیم. نسل جدید که با حجم گستردهای از تجربیات جدید مواجه است تاب تحمل چنین ساختارهایی را ندارد. شاید لازم باشد که ما روشمان را تغییر دهیم. در دنیای امروز پلتفرمهایی چون یوتویب میتواند بسیاری از نیازهای آموزشی نسل جدید را برطرف کند. بنابراین در تحلیل ویژگیهای فرهنگی و آموزشی نسل امروز باید این گسلها و انسدادها را هم مورد بررسی قرار داد.
دکتر مقصود فراستخواه: نگاه من به رخدادهای اخیر قدری با آنچه جناب دکتر فرمودند متفاوت است ما در چهار دهه گذشته نوعی پروسه «دیگریسازی» مزمن را صورت دادهایم و این دیگریسازی دوره کمون خود را طی کرده است و اکنون این «دیگریها» میخواهند نسبت به طردشدگی و روئیتناپذیری خود واکنش داشته باشند. خانم مهسا امینی به عنوان یک «جوان» «دختر» و از یک «شهر کوچک» و از قوم ایرانی و با قدمت و اصالت «کُرد»، نمونه معرف و نمادی چند وجهی از همین «دیگریها» است؛ دیگری که از سیاستهای «مرکزگرایی» و در غفلت سیاستگذارانه و ایرادات ساختاری و نهادی ما ایجاد شده است.
طبق همین خطاهای سیاستگذارانه، «دیگری زنانه» در مقابل مردان ایجاد کردهایم؛ نوعی هژمونی مردانه در ارتباط با زنان به عنوان نیمی از جمعیت صورتبندی کردهایم. وقتی این جمعیت تحصیلکردهِ سرشار از انرژیهای حیاتی که از قضا با دنیا هم ارتباط دارد، خود را در مواجه با یک هژمون مردانه مییابد، حس «دیگریشدگی» در او شکل میگیرد.
«جوانی» یک مؤلفه «دیگری» در جامعه ما است. بزرگسالها به مثابه «سوژه برتر»، جهان جوانان را مدیریت میکنند و میکوشند تا «نسل جوان» را ابژه خود کنند؛ برای آنان سیاستگذاری کنند، صدا و گفتمان تولید کنند، برای او سبکزندگی و چارچوب مشخص کنند.
بنابراین، در اعتراضات جاری یک دیگری جنسی، قومی، نسلی برجسته میشود. نسل جوان میخواهد با سبک دیگری زندگی کند. ولی ما سبکزندگی آنان را در گفتمان رسمی و سیاستگذاریهایمان به «دیگری» بدل کردهایم تا حدی که حتی یکسری کنترلهای خشن و فیزیکی را هم برای عملیاتی کردن آن تدارک دیدهایم. مجموعه اینها نشان میدهد که اعتراضات جاری به نوعی پاسخی به این «دیگریسازیها» است. نسل جوان ما تنها میخواهد زندگی کند، سیاستشان «سیاست زندگی» است ولی چون ما با نوعی حس تصاحب این زندگی کردن متفاوت ومتنوع را بر نمی تابیم و زیادی کنترل میکنیم و آن را به رسمیت نمیشناسیم، «سیاستِ زندگی» تبدیل به «سیاست مقاومت» میشود؛ یعنی ما به عنوان سیاستگذار بر حوزه عمومی و زندگی مردم تصاحب بیشتری داریم. این خشم فروخورده بروز پیدا میکند و اعتراضات جاری را رقم میزند.
واقعیت این است که ما ایران را «جامعه خطر» و «جامعه بحرانزا» کردهایم تا آنجا که حتی بحرانها از هم تغذیه و زاد و ولد می کنند. سیاستگذاری در ایران و اداره جمعیت کارآمد و هوشمندانه نیست. ما «ناشنوایی سیستماتیک» داریم. سیستم میل به تصاحب دارد این در حالی است که جهان زندگی میل به آزادی و تکثر وتفاوت دارد با ویژگیهایی که در دنیای امروز پیدا کرده است، نمیتواند تا این اندازه مفعول مداخلات واقع شود و این حس تصاحب را پس میزند. این سطح از مداخله اساسا هوشمندانه نیست و ناشی از نشناختن مقتضیات روزگار است. ما منطق زمانه خودمان را نمیشناسیم و همین نشناختنها منجر به این واکنشها میشود. به نظر میرسد که متوسط هوش حکمرانی ما از متوسط هوش مردم پایینتر است..
نکته دیگر اینکه اجازه ندادیم «جامعه مدنی» توسعه پیدا کند و این جنس از اعتراضها هزینه همان ممانعتها در خصوص جامعه مدنی است. ما جامعه مدنی که واسطه فرد و خانواده با دولت ((state باشد، نداریم. بنابراین، نسل جدید و نسل جوان ما عرصهای برای بیان و طرح سیستماتیک و آرام خواستهها و مطالبات خود ندارند؛ عرصهای که در آن بتوانند مطالباتشان را نهادینه کرده و در قالب بستههای سیاستی ارائه کنند. ما امکان «چانهزنی قانونمند» بر سر مطالباتمان را نداریم. جامعه مدنی مکانیزمهایی دارد و در آن میتوان به طور قانونمند و مسالمتآمیز، بدون پرداخت هزینه و با ساز و کارهای نهادینهشده تمام مسألهها و ناکامیها را تقطیر کرد و به یک دانش توأم با روشمندی بدل ساخت و از طریق، صنف، حرفه، محله ، شهر ، سندیکا، NGO و... به دستگاه تصمیمگیرنده منتقل کرد تا تغییراتی به موقع در سیاستگذاریها صورت گیرد.
در فقدان جامعه مدنی است که سرمایه اجتماعی، اعتماد اجتماعی و تعهد اجتماعی ترک برداشته و فرسوده میشود. ما جامعه را از فرم و شکل هنجاری آن خارج کردهایم و کارکردهای اجتماعی را از نهادهای اجتماعی گرفتهایم. ما با کارگزاران همهکارهای مواجه هستیم که ناتوان از انجام همه کارها است. هزینه تمرکز را میپردازد اما از هرج و مرج هم رنج میبرد. و به تعبیر دکتر انتظاری پاندمی کرونا هم تیر خلاصی بود به اجتماعی که ما آن ضعیف کرده بودیم.
انتظاری: باید بر این نکته تأکید بگذاریم که «دیگریسازی» تنها از سوی کارگزاران نبوده است و همه ما در ایجاد دوگانه «ما» و «آنها» سهیم بودهایم.
دیگر اینکه این ماجرا یک جنبه «برساختی» هم دارد. به عنوان مثال سیاست غلطی در جامعه در پیش گرفته شده و بیعدالتی بوجود آمده است ولی بدتر از بیعدالتی ایجاد «احساس بیعدالتی» است. منظورم این است که این «برساختِ دیگریسازی» است که حس دیگریشدگی را برجستهتر و بغرنجتر نشان میدهد و چندان هم با واقعیت منطبق نیست. مثلا در مورد دیگریسازی جنسیتی باید گفت که اتفاقا بعد از انقلاب زنان در دانشگاهها، عرصههای اجتماعی و حتی مطبوعات حضور پررنگتری دارند اما این برساخت و ذهنیت جنسیتی آن چنان از سوی برخی رسانهها تقویت و بزرگنمایی میشود که زن ایرانی احساس افول میکند.
«دیگریسازی قومی» هم از این قاعده مستثنی نیست. چندی پیش سفری به یکی از شهرهای مرزی داشتم و اتفاقا به یکی از محلات کمتربرخوردار آنجا رفتم، اقداماتی از سوی شهرداری در آن محله انجام شده بود که هیچگاه در تهران صورت نگرفته است. ولی با این حال، مردم از دولت مرکزی به شدت ناراضی بودند و گویی یک ذهنیت و برساختی از نسبت خود با دولت مرکزی داشتند وهیچ اقدام و عملکردی نمیتوانست این برساخت را تغییر دهد. به اعتقاد من، این ذهنیتها و این برساختها به بُعد رسانهای موضوع برمیگردد که در تحلیلهایمان باید از آن غفلت نکنیم.
فراستخواه: درست میفرمایید. «برساخت گرایی» در مقابل «واقع نمایی و رئالیسم» قرار میگیرد و رسانه است که در هر دو طرف، «واقعیت» را بازنمایی میکند اما ما «رسانه ها» را هم ضعیف کردهایم. رسانه بخشی از جامعه مدنی است. ما اخبار زرد و شایعه زیاد داریم؛ چون رسانه قانونمند و آزاد کم داریم. ما هنوز به درک درستی از مدیا در دنیای امروز نرسیدهایم از اینرو رسانهها را هم به شکل افراطی کنترل میکنیم؛ در دهه 70 ویدئو از نخستین رسانههای تازه بود که طبق سیاستهای رسمی ایران ممنوع بود. این در حالی بود که بسیاری از خانوادههای معقول و بهنجار در منزل خود ویدئو داشتند. این اتفاق بعدا درباره ماهواره و اینترنت افتاد. میخواهم بگویم که ما با زمان جامعه همزمان نیستیم و تعمدا از ضمیر «ما» استفاده میکنم؛ چون معتقدم من معلم هم در این خطای جمعی سهیم بودهام. نباید خودمان را کنار بگذاریم. ما باید مسئولیت مشترکمان را بپذیریم.
انتظاری: دقیقا، چرا که همین کنارگذاشتن یک وجه دیگری از «دیگریسازی» را در جامعه ایجاد میکند.
فراستخواه: جامعه حرکت میکند، دگرگون میشود، جابجایی دارد، در آن گروه های جدید اجتماعی متولد میشود، شهری شدن، ارتباطات و... در جامعه رشد میکند اما ما نتوانستیم با سرعت حرکت جامعه همپا شویم. مجموعه اینها سبب شده تا زمان سیاستگذار از زمان جامعه عقبتر باشد. ما با پویاییهای داینامیک جامعه همزمان نبودهایم.
پیششرط داشتن رسانه آزاد برخورداری از یک اقتصاد ملیِ فرهنگ در بیرون از دولت و بیرون از اقتصاد نفتی است و ما چنین اقتصادی را نگذاشته ایم توسعه پیدا بکند، رسانه را محدود کردهایم. وقتی رسانه ضعیف میشود، شایعه و برساخت واقعیت رواج مییابد. در فقدان رسانه آزاد، منِ شهروند برشی از جامعه را در قالب یک فایل ویدئویی به رسانهای خاص ارسال میکنم و آن ویدئو به عنوان ایران به نمایش درخواهد آمد. ما بازنمایی ملی توسط جامعه مدنی مستقل آزاد در مقیاس ملی نداریم و دولت نمیتواند این بازنمایی ملی را به درستی انجام دهد.
انتظاری: درست است. عوامل مختلفی دخالت کردهاند که این بازنمایی صورت بگیرد اما ما در شرایطی هستیم که هیچ کشوری به اندازه ایران شبکه تلویزیونی ضد خود ندارد. و این شرایطی را بوجود میآورد که «بازنماییها» و «برساختها» خیلی شدید و غلیظ صورت گیرد و باعث شود تا جنبههای برساختی، اقدامات ساختاری را هم تحت شعاع قرار دهد.
برای برطرف شدن این کاستیها، ما نیاز به گروههای واسط بین «دولت» و «جامعه» داریم. در فقدان آنها مواجهه دولت با مردم یک مواجهه عریان است، به گونهای که افراد هر کم و کسری در زندگی خود را به دولت نسبت میدهند. در حالی که در کشورهای دیگر اینگونه نیست و دولت همه جا خود را مسئول معرفی نمیکند. در کشور ما وقتی قیمت گوجهفرنگی پایین یا بالا میشود، رئیسجمهور باید در خصوص این افزایش قیمت توضیح دهد. این عریانی ارتباط بین دولت و جامعه تا حد زیادی به نظام اقتصادی بر میگردد. سالها است از اقتصاد اسلامی حرف میزنیم اما تنها سه درصد اقتصاد ما تعاونی است، و بالای هفتاد درصد اقتصاد ما دولتی است و عملا دولت همهکاره است، در این فضا محلی هم برای جامعه مدنی باقی نمیماند.
نکته دیگر، «بومی کردن» نهادهای واسط بین دولت و جامعه است و این کاری است که ما دانشگاهیها باید انجام میدادیم که از آن غافل بودهایم. مثلا علیرغم اینکه توانستیم NGO ها را فعال کنیم اما امروز به نوعی برخی از آنها خود به یک منبع فساد بدل شدهاند. اگر ما با نسخههای بومیتری کار میکردیم امکان تحقق جامعه مدنی هم فراهم میشد و این مسئولیت بومیسازی متوجه دانشگاهیان ما بود و متاسفانه آنها هم نتوانستند آن چنان که باید در این بومی کردن نهادهای واسط کارآمد عمل کنند.
فراستخواه: مسأله اینجا است که ما با سیاستهای نادرست دانشگاهها را هم ناکارآمد و ناکارکرد و بدکارکرد کردهایم. دانشگاهها استقلال آکادمیک ندارند، در حالی که نهادهای عقلانیت و بلوغ هستند. سایه سنگین دولت از مدیریت ومحتویات دانشگاه ها هیچوقت برطرف نشده است . بخش غیردولتی را پویا و فعال نکردهایم و از خلاقیتها، رقابتها، پویاییهای اقتصادی غیردولتی ممانعت کردیم. و اینچنین اندامهای حسی جامعه و سازمانهای اجتماعی را ضعیف کردیم. سازمان اجتماعی میتوانست ساز وکارهای ایمنیشناسی خاص خود را داشته باشد و میتوانست مصونیت ایجاد کند. اینها را ما از سازمان و نهادهای اجتماعی و از جمله نهادهای آکادمیک گرفتیم.
مسأله دیگر به ایرانیان خارج از کشور برمیگردد. واقعیت این است که بخشی مهم از مهاجرت مسئولیت ما بوده است. سیاست جذب در کشورهای دیگر به قوت خود باقی است اما ما با سیاستهایمان دفع را بیشتر کردیم و مهاجرتها بیشتر شد. وقتی ایرانیان به خارج از کشور مهاجرت میکنند «دایازپورای ایرانی» تشکیل میدهند. حال چون ما اینها را گریزان کردیم . دایازپورای ایرانی که یکی از ثروتمند ترین و تحصیلکرده ترین گروه مهاجران در اروپا وآمریکا و کانادا هست میتوانست برای ما اقتدار ملی ومنافع ملی به همراه داشته باشد. ولی ما «چرخش مغزها» را به «فرار مغزها» بدل کردیم، از استاد ایرانی و سرمایه گذار ایرانی کسب منافع ملی نکردیم پس خود اینها نیز به یکی از آن «دیگریها» بدل میشوند.
انتظاری: در این مورد با شما موافق نیستم. جریان اصلی این بازنمایی ایرانیان نیستند. رسانههای معاند، نماینده دایازپورای ایرانی نیستند. حتی بسیاری از این رسانهها حتی نزد دایازپوراهای ایرانی منفور هستند. ولی میپذیرم که ما سوء عملکردهایی داشتهایم که از مهمترین آنها این است که نتوانستهایم با دایازپوراهایمان ارتباط برقرار کنیم چون خیلی از کشورها از مهاجرانشان در کشورهای پیشرفته به عنوان یک ظرفیت استفاده میکنند تا بتوانند با آن کشورها تعامل بهتری داشته باشند. متاسفانه دولتهای ما نتوانستهاند در دورههای مختلف، چنین ارتباطی را زمینهسازی کنند.
اگر به بحث نسل نوجوان و دهه هشتادیها برگردیم و آنچه این روزها در جامعه در جریان است تمرکز کنیم باید بگویم که ما باید صدای این نسل را بشنویم. البته معتقدم نمیتوان از یک «نسل» حرف زد. ما با گستره متنوعتر و گستردهتری مواجه هستیم. گروههای مختلف جوانان داریم با گرایشهای بعضا به شدت متناقض و متعارض. بنابراین در مواجهه با گروههای جوانان اولا باید گونهشناسی کنیم تا سلیقهها و علائق مختلف مشخص شود و این امکان فراهم شود که صدای همه شنیده شود.
این مشکلی جدی است که جوان احساس کند صدایش شنیده نمیشود، باید کانالهای ارتباطی ما خیلی فعالتر از آن چیزی باشد که اکنون وجود دارد، مساله فقط جوانان نیست، رسانه ملی تنها صدای برخیها را انعکاس میدهد حتی صدای استاد دانشگاه را منعکس نمیکند و بیشتر محملی برای هنرمندان کارمند است.
میخواهم بگویم «مشکل ارتباطی» ما گستره بیشتری از دهه هشتادیها است. خلاءهای ارتباطی ما مسألهساز است و تنها یکی از آنها معطوف به نوجوانان و جوانان میشود. باید امکان شنیده شدن صداهای آنها در قالبهای مختلف فراهم شود ضمن اینکه ما باید «واقعیت اجتماعی» را در صور مختلف تقویت کنیم. واقعیت اجتماعی در جامعه ما به شدت ضعیف شده است. بروز این اتفاقات اخیر بیشتر به دلیل ضعیف شدن واقعیت اجتماعی است و لازمه تقویت آن فراهم کردن بسترهایی است تا تشکلهای اجتماعی، در قالبهای مختلف به صورت متنوع و متکثر با سلیقهها و ذائقههای مختلف امکان ظهور و بروز پیدا کنند و اگر این اتفاق بیافتد بسیاری از این دست مسائل حل میشود.
فراستخواه: البته نباید هم نارضایتیهای انباشته و خشمهای فروخورده را فقط به جوانان ومسألۀ سبک زندگی تقلیل داد. ما بزرگترها، جوانان وبویژه نوجوانان را قربانی افکار و ایدئولوژیهای خودمان کردهایم و اکنون نوعی حس غمخواری با آنها داریم واین سبب می شود که نارضایتی آنها را برجسته تر می کنیم، اما نباید غافل بود که نارضایتیها ابعاد مختلف دارند؛ رانت ها ونابرابریها و عدم امکان مشارکت مؤثر وشکافهای قومی، جنسی، طبقاتی وانواع تضییع حق الناس. اینها منشأ شکاف ملت ودولت می شود. بپذیریم که صفات جمعیتی این جامعه به طور اساسی دگرگون شده است و ادارۀ این جمعیت، منطقی متفاوت لازم دارد. کسانی سبک زندگی متفاوتی می خواهند و کسانی می خواهند با هر فکر وعقیده از همه حقوق شهروندی برخوردار باشند، کسانی به حقوق انتخاباتی خود حساس اند ، و کسانی به انواع مشارکتهای قانونمند ومؤثر که باید در سرنوشت خود داشته باشند. جناب دکتر فرمودند واقعیت اجتماعی باید تقویت شود واین درست است واجازه بدهید بنده هم به آن چنین بیفزایم که واقعیت اجتماعی، یک واقعیت تخت فله ای و لزوما باب طبع ما نیست ، سطح تحصیلات و اطلاعات و ارتباطات و قدرت تحرک آن در مقیاس ملی ومنطقه ای وبین المللی خیلی افزایش پیدا کرده است. واقعیتی کثیر است و میل به آزادی و تنوع و اختیارات قانومند دارد و انتظار شفافیت و گزارش دهی و پاسخگویی از مقامات دارد. تا ریشه های این نارضایتی ها هست باید نسبت به پایداری این سرزمین نگران بود وبا خوش باوری و راه حلهای دم دستی ساده ، این مشکلات به نحو اساسی رفع ورجوع نمی شود.
آقای دکتر فراستخواه عالی بود حرف دل رو از اعماق قلبمون گفتید علمی و واقعی خیلی ممنونم.
سلام و اردتمند دوست محقق عزیزم همواره نیازمند نقدها و ملاحظات شریف تان
با احترام