چاپ بیست وهفتم «ما ایرانیان»
چاپ پنجم کتاب کنشگران مرزی
و درنگی در
ربط «ما ایرانیان» با «کنشگران مرزی»
تهران میدان توحید-خیابان نصرت غربی-پلاک ۵۶-طبقه دوم
میدان نیروها و کنشگران مرزی
نقدی بر کتاب و نظریۀ کنشگران مرزی
دکتر لفته منصوری، اهواز
قسمت یکم : پاسخ به «مسئلهی ایران»
مقدمه
مفهوم بیسابقهای که مقصود فراستخواه با صرف دو دهه مطالعهی تاریخ معاصر به آن رسیده است (ص 13). با افزایش شکاف ملت – دولت و در شرایط انسداد که پنجرهها برای گفتگو بسته میشوند، پلهای ارتباطی از بین میروند؛ دیوارهای بیاعتمادی بلندتر؛ و حوزههای مدنی ضعیفتر میشوند، فضایی از ناامیدی بر اذهان سنگینی و اعتمادبهنفس اجتماعی را تهدید میکند؛ اما جامعهی ایرانی از نفس نمیافتد. قابلیتهای تمدنی و فرهنگی سبب میشود که عاملان اجتماعی با تنوع بخشیدن به شیوههای عمل خود، صورتهای متفاوتی از کنشگری در پیش بگیرند.
کنشگری مرزی یکی از این تنوعات و ابتکارات عمل اجتماعی توسط عاملانی است که پایی در حکومت و پایی در جامعه دارند؛ میان ایوان جامعه و دیوان دولت تردد میکنند و دست به خلاقیتهای مختلف میزنند؛ فضاهای واسط به وجود میآورند؛ روزنههایی برای گفتگو میگشایند و برای توسعه، ظرفیتسازی و برای جامعه، توانمندسازی میکنند.
در چنین وضعیتی بیم آن میرود که همین کنشگران نیز توسط دولتها طرد و به حاشیه رانده شوند؛ یا خودِ آنها به قدرت و رانت و زیستْ سیاست چسبندگی پیدا کنند. در آن صورت، دوباره تمام دستاورد نسلها در سیاهچالههای مناقشات فرو میرود و امر توسعه و پایداری در جامعه همچنان به تعویق میافتد.
در این کتاب نویسنده با توسعهی «نظریهای ایرانی» به سراغ این مسئله رفته است. مبانی و مدلهای متنوع کنشِ مرزی در تاریخ معاصر را با ذکر احوال و اعمالِ کنشگران مختلف از دورهی قاجار تا آغاز دورهی پهلوی شرح داده است. هم قابلیتها و دستاوردها و هم محدودیتها و معرضهای عملکرد مرزی، محل تأمل و تحلیل قرار گرفته است.
برای منِ خوزستانی که در نسیم مدرنیته بیش و پیش از همهی ایرانیان تنفس کردم و تجربه اندوختم و امروز فرصتهایم ربودهشده و پاندولوار بین سنت و مدرنیته دستوپا میزنم تا راهی بهسوی خوزستانی آباد بیابم؛ خواندن کتاب کنشگران مرزی مقصود فراستخواه اگر نگویم ضرورت که فرصتی برای تأمل و تدبر در زیست اجتماعی – تاریخی خود است.
کتاب کنشگران مرزی در پی پاسخ به «مسئلهی ایران» است. فراستخواه هشدار میدهد که: «در نظریهی عقبماندگی چنان فرو نغلتیم که گویی هیچ ظرفیت بالقوه یا بالفعل یا جاپایی برای بهبود و توسعه و رهایی در ایران نداریم؛ چراکه در این صورت، دچار فلجِ ذهنی و بیعملی میشویم» (ص 9).
نویسنده در نظریهی کنشگران مرزی از «سرمشق فقدان» عبور کرده و در «سرمشق امکان» با ما گفتگو میکند. سرمشق فقدان یعنی اینکه ناخودآگاه عادت کنیم فقط در فقدانها و نقصانها و نیستیها و کاستیها و بیماریها خیره بشویم (ص 10). چنانکه نویسندگان پیش از او در «سرمشق فقدان» کتابها نوشتند و البته این جامعهشناس برجستهی کشور یکسره خط بطلان بر تلاشهای گرانسنگ و ارزشمند آنان نمیکشد اما به «تأویل عامیانه و اجتماعی این آراء در جامعه، گله میکند که بهصورت مدهای فکری و حتی روشنفکری اشاعه مییابد و بر ذهنیت اجتماعی ما چیره میشود و موزیکِ پنهان متن ذهن ما میشود. سیاق ذهن ما گویا این شده که با اولین صدای ساختهشدن در ایران، صدای فروپاشی هم به گوش میرسد و این یعنی همان پایان ایران. یک حس نفرینشدگی تاریخی، این وهم غبارآلود را بر اذهان ما مستولی میکند که ایران پروژهای پایانیافته است و راهی نمانده است جز آنکه مرثیهای دیگر برای سرزمینمان بخوانیم» (ص 17).
پرسشی مهیب
حدود 200 سال پیش، در جنگی که میان ایران و روس رخ میدهد ایران شکست میخورد. عباس میرزا به دلیل ناکامی در جنگ، برای ایستادن در مقابل قوای قدرتمند روسیه، از ناپلئون تقاضای کمک میکند. وقتی نمایندهی فرانسه میآید، قبل از درخواست هرگونه کمک فیزیکی و نظامی و زیرساختی سؤال تاریخی و عجیب میرسد؛ عباس میرزا به ژوبر میگوید:
«نمیدانم این قدرتی که شما (اروپاییها) را بر ما مسلط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در جنگیدن و فتح کردن و به کار بردن قوای عقلیه متبحرید و حالآنکه ما در جهل و شغب غوطهور و بهندرت آتیه را در نظر میگیریم. مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما بر ما میتابد، تأثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شماست؟ یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است، خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمیکنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم؟»[1]
نویسندگان و روشنفکران تلاش کردند سرّ عدم توفیق جامعه ایرانی در نیل به اهداف سیاسی و اجتماعیاش را در چارچوب فرهنگی، اجتماعی و تاریخی تحلیل کنند. رهیافتی که 50، 60 سال است در پاسخ به پرسشی از نوع عباس میرزایی که تبدیل به حقارتی عمیق برای ما ایرانیان شده است: رهیافت «چرا ایران عقب ماند؟» را در چارچوب نظریههای مختلف ارائه کردهاند که برخی از آنها طی دو یادداشت از نظر شما خواهد گذشت.
فراستخواه در کنشگران مرزی از تقدیرگرایی تاریخی و اینکه ما به «درماندگیِ آموختهشده» دچار شدهایم (ص 16) گریزان است. او میگوید: میتوانیم بهجای تقدیرگرایی ساختاری، قدری هم در خصوص خطاهایِ فاعل ایرانی کنجکاو شویم. بهجای اینکه ایراد را در تقدیری تاریخی به نحو پیشین ببینیم، مشکل را در نحوهی عملِ اجتماعی پیجویی کنیم؛ یعنی قدری نگاه تجربیتر و پسینتر داشته باشیم. کنشگران ما، کنشگران ایرانی و فاعلان ایرانی خطاهایی داشتند؛ نه اینکه تقدیر ساختاریمان چنین بود. مسئله را از این زاویه بنگریم که نخبگان تغییر در ایران، مرتکب خطاهای محاسباتی شدند، پس اگر خطاهایشان را تحلیل کنند و درست محاسبه کنند، درست نتیجه میگیرند. (ص 17)
1- جلال آل احمد در کتاب «غربزدگی» (1341)؛ وابستگی فکری و فرهنگی و تکنولوژیکی به غرب را از اهم عوامل عقبماندگی برشمرده است.
2- محمدعلی جمالزاده در کتاب «خُلقیات ما ایرانیان» (1345)؛ دروغگویی، تنبلی، عدم تحرک و پویایی و تکاپو، عدم ریسکپذیری، مخفیکاری، تقلب، عدم صبر و حوصله در کارهای تحقیقاتی، عدم انضباط و ... را از اهم عوامل برشمرده است.
3- احمد اشرف در کتاب «موانع تاریخی رشد سرمایهداری دوره قاجاریه» (1359)؛ به تداخل شیوهی تولید عشایری با شیوههای دیگر تولید، برهم خوردن توازن موجود در شیوههای تولید؛ اشاره کرده است.
4- همایون کاتوزیان در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران» (1366)؛ به عدم پیدایش فئودالیسم، مالکیت دولتی بر زمین و استثمارگری دولت، وابستگی طبقات به دولت، عدم وجود قانون، تزلزل دولت، استبداد وسیع دولتی، انحصار قدرت دولت، درهمریختگی و فساد مزمن اجتماعی؛ پرداخته است.
5- عبدالهادی حائری در کتاب «نخستین رویارویی اندیشهگران ایران با دورویهی تمدن بورواژی» (1367)؛ عقب ماندن از کاروان دانش، یورشهای بیگانگان، گسترش بیماریها در سده 18، شکلگیری روابط استعماری در طول تاریخ ایران و غرب را برشمرده است.
6- حسین عظیمی در کتاب «مدارهای توسعهنیافتگی در اقتصاد ایران» (1371)؛ به عدم تحرک و پویایی در تولید، ساختار نامناسب تولید، گسترش نامتناسب بخش خدمات، دوگانگی ساختار اقتصادی، وابستگی تولید به دنیای خارج، عدم تناسب سیاستهای پولی و بانکی، نحوه عمل دستگاههای دولتی؛ اشاره کرده است.
7- سید جواد طباطبایی در کتاب «زوال اندیشه سیاسی در ایران» (1373)؛ به سقوط امپراتوری اسلامی، یورش مغولان، خودکامگی نظام حکومتی از صفویان به بعد؛ اهمیت میدهد.
8- جمشید بهنام در کتاب «ایرانیان و اندیشهی تجدد» (1375)؛ نوسازی وابسته، عدم هماهنگی تجدد با جامعه، قشرهای اجتماعی و مناطق، عدم پدیدار شدن زمینهی فکری – فلسفی تجدد، عدم توجه به همهی ابعاد تجدد؛ را از اهم عوامل برشمرده است.
9- فرامرز رفیعپور در کتاب «توسعه و تضاد» (1376)؛ به تغییر ارزشها در اثر توسعه نامتوازن، آشفتگی و نابرابریهای اجتماعی، هزینههای بالای معاملاتی، سوء مدیریت سیاسی، آشفتگی سازمانی، استبداد، اقدامات کشورهای مداخلهگر، از بین بردن نیروی متفکر، فراهم نمودن زمینهی فرار مغزها، از بین بردن سازمان تولید متفکران، تأثیر بر روی دولت؛ اشاره کرده است.
10- موسی غنی نژاد در کتاب «تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر» (1377)؛ به بالا بودن هزینههای معاملاتی، فقدان مالکیت صنعتی، درآمدهای نفتی (اقتصاد تکمحصولی)، شیوه تفکر، ارزشها و عادات، عدم توجه به مبانی فکری و ارزشی مدرنیته، بیقانونی؛ پرداخته است.
11- جان فوران در کتاب «مقاومت شکننده» (1377)؛ به اقتصاد تکمحصولی، اقتصاد وابسته در زمان قاجاریه، عدم وجود طبقه مستقل سرمایهدار و عوامل متعددی که ایران را از صفویه به بعد از مدار اقتصاد جهانی بیرون رانده؛ پرداخته است.
12- علی رضاقلی در کتاب «جامعهشناسی نخبه کشی» (1377)؛ به استبداد، حاکم بودن ارزشهای قبیلهای بر بروکراسی، بهرهوری پایین، فقدان امنیت اجتماعی، وجود روحیهی دلالی و عدم اراده و روحیه برای تولید، عدم کارایی فارغالتحصیلان و نقص آموزشی؛ پرداخته است.
13- صادق زیباکلام در کتاب «ما چگونه ما شدیم؟» به افول چراغ علم، فضای خردستیز و ضد فلسفه، شرایط اقلیمی: کمبود آب و ساختار سیاسی منتج از آن، پراکندگی و دور بودن مناطق زندگی، جنگهای متعدد، هجوم قبایلی همچون قوم مغول، مناسبات پدرسالاری و قبیلهای، اشاره کرده است.
قسمت سوم : نمونههای یک فلج ذهنی!
در این یادداشت برخی دیگر از نظریههایی که به علل و دلایل عقبماندگی ایران پرداختهاند را معرفی میکنم:
1-پرویز پیران در «نظریهی سرزمینی و ابنیهی منفرد» (1377)؛ به محدودیت منابع آب، موقعیت ژئواستراتژیک ایران، بازتولید نظام استبدادی، انتخاب آگاهانهی استبداد توسط ایرانیان برای تأمین امنیت، درونزا نبودن الگوی شهرنشینی، تضاد بین فرهنگ سنتی و عاریتی، مهاجرت بیرویه، بحران هویت و ظهور شخصیت حاشیهنشین میپردازد.
2- احمد رجبزاده در کتاب «جامعهشناسی توسعه، مطالعهی تطبیقی تاریخی ایران و ژاپن» (1378)؛ به چندگانگی پایههای اجتماعی و فرهنگی نخبگان، عدم شکلگیری ساخت سیاسی منسجم، نهادی شدن نفوذ سیاسی خارجی، محدود شدن روابط تجاری ایران در قرن 18، بحرانهای مالی، همسویی نظام آموزشی با اشرافی گری؛ اشاره کرده است.
3- تقی آزاد ارمکی در کتاب «اندیشه نوسازی در ایران» (1379)؛ به عدم صراحت و گویایی اهداف توسعه، عدم پیشبینی دقیق عوامل توسعه و مشکلات توسعه، تنوع عناصر ساختی جامعه، عدم ایجاد تحول میان نیروهای درگیر در طرح توسعه، عدم تناسب با موقعیتهای جاری، موانع طراحی توسعه، مشکلات بروکراسی، تمرکزگرایی، عدم تعیین ساختار طبقاتی جامعه؛ اشاره نموده است.
4- همایون کاتوزیان در کتاب «تضاد دولت - ملت» (1380)؛ به عدم استقرار قانون و عدم انباشت ثروت و سرمایه؛ اشاره کرده است.
5- حسین بشیریه در کتاب «موانع توسعه سیاسی در ایران» (1380)؛ به ضعف و سرکوب نهادهای جامعه مدنی، عدم مشارکت سیاسی، رقابت ستیزی در عرصهی سیاسی، شیوهی تولید آسیایی، عدم استقلال طبقات اجتماعی، عدم پیدایش نیروهای نوساز؛ اشاره کرده است.
6- سید جواد طباطبایی در کتاب «دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران» (1380)؛ به تنشهای آیینی – فرهنگی، تنشهایی میان فرمانروایی و فرهنگ ایرانی، رکود بازرگانی، از بین رفتن امنیت داخلی، تنشهای ایرانیان با نیروهای مهاجم، وضعیت جغرافیایی ایران و تنشهای میان فرهنگ ملی و فرهنگ بیگانه؛ اشاره کرده است.
7- کاظم علمداری در کتاب «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟» (1380)؛ میگوید: یگانگی دین و دولت متأثر از وضعیت معیشتی، کمبود آب، عدم پیدایش فئودالیسم اقتصادی – اجتماعی، کندی رشد طبقات اجتماعی، عدم پیدایش رقابت، ضعف گروههای اجتماعی در برابر قدرت مطلقهی دولتی؛ از اهم موارد است.
8- محمد توکل در کتاب «موانع توسعه» (1381)؛ به عدم توجه به توسعهی دروان زا، نبود ثبات اجتماعی، شکاف طبقاتی و رشد بیرویهی جمعیت، فقدان انگیزه برای توسعه، ایدئولوژی آمرانه، عدم انباشت سرمایه، عدم تحول و تکامل تکنولوژی بومی، اقتصاد نفتی، تمرکز منابع قدرت، چندپارگی اجتماعی، رواج بیسوادی در میان کشاورزان، ضعف پسانداز کشاورزان، صنعت ناتوان، نبود نظم اجتماعی و نابرابریهای ساختاری شده؛ اشاره کرده است.
9- دال سیونگ یو در کتاب «فرهنگ سیاسی و توسعه سیاسی» (1381)؛ به بیاعتمادی به نهادها برای پیشبرد کارها، گرایش به کنارهگیری و دوری از سیاست، نگرش اجتماعی، فرصتطلبی، بدبینی نسبت به سیاست، عدم هماهنگی تجدد با ارزشهای جامعه از زمان پهلوی، استعمار (موانع خارجی)، احساس عدم امنیت، بدبینی و بیاعتمادی؛ پرداخته است.
10- همایون کاتوزیان در کتاب «جامعه کوتاهمدت» (1382)؛ کم بودن تحولات، عدم انباشت سرمایه، عدم شکلگیری نهادهای اجتماعی و حتی آموزشی پایدار، ناامنی به وجود آمده بر اثر بیقانونی، مشکل مشروعیت و جانشینی سیاسی، عدم امنیت بسیار زیاد منجر به کوتاهمدت شدن جامعه شده است.
11- فیروز راد در کتاب «جامعهشناسی توسعه فرهنگی» (1382)؛ به جامعه بسته، اقتصاد بسته، استبداد سیاسی، استبداد علمی، عدم سنجش واقعیتها بر طبق ملاک زمان و مکان، واقعیت گریزی، احساس عرفان افراطی، گذشتهگرایی و سنت پرستی، عدم احساس نیاز به مبارزه با طبیعت، فقر اقتصادی، تقلید کورکورانه، الیناسیون فرهنگی (ازخودبیگانگی)، استعمار فرهنگی؛ پرداخته است.
12- محمد توحید فام در کتاب «موانع توسعه فرهنگی در ایران» (1385)؛ به فقدان تجربه مشارکت سیاسی، نقص نظام آموزشی، شرایط اقلیمی (کمبود آب)، موقعیت ژئوپلتیکی و بیثباتی ژئوپلتیکی، نظام اربابرعیتی تاریخی، ناهماهنگی توسعه سیاسی و اقتصادی، موانع خارجی مانند امپریالیسم؛ پرداخته است.
13- یوسف فرامرزی در کتاب «پاسخ به یک سؤال خودمانی» (1386)؛ به دروغ، بیاعتمادی، تفرقه، تشتت و منازعه، فرار مغزها، پرداخته است.
14- حسن قاضی مرادی در کتاب «در پیرامون خودمداری ایرانیان» (1388)؛ به بیاعتباری مالکیت خصوصی در طی تاریخ ایران، عدم وابستگی اقتصادی حکومت به طبقات اجتماعی، عدم وجود تقسیمکار اجتماعی صحیح براثر استبداد تاریخی (ضعف ساختار طبقاتی) جزمی گرایی و تعصب دینی، مناسبات فرهنگی پدرسالارانه، ذهنیت استبدادزده، بیاعتمادی، تقلید، خشونت، فساد، ناامیدی و ... اشاره کرده است.
15- فرحناز ابونیا عمران در کتاب «اخلاق و سرشت ایرانیان» (1388)؛ حیلهی مغول، دروغگویی، بیقیدی و ولخرجی، آمادگی در پذیرش استبداد را بر شمرده است.[2]
فراستخواه این نظریهها را نقد میکند و میگوید: گویا برخی گزارههای سیاه و پارادایمهای ستبرِ سترون را بیآنکه نیک بیازماییم دربست پذیرفتهایم. گزارههایی مانند: 1- استبداد، فابریک ایران است؛ 2- نظریه عقبماندگی و پارادایم شرقشناسی؛ 3- ایران جامعهای کوتاهمدت است؛ 4- جامعهی ایران از عقلانیت امتناع دارد؛ 5- برنامهریزی در ایران ممتنع است؛ 6- ساختارِ خلقیاتی ما مانع توسعه است و بقیه. اینها نمونههای یک فلج ذهنیاند؛ ص 16.
او مینویسد: اگر ساختارگرایانه نگاه کنیم، توجهمان بیشتر معطوف به ناامنی؛ پرحادثگی؛ گستردگی؛ و زمینههای واگرایی؛ جغرافیایی سیاسی؛ خشکسالی؛ بحران و بیماری؛ و انواع نگونبختیها و مجموعهی دشواریهای ناخواستهای در ایران میشود؛ ص 523. فراستخواه انتقال مرکز حساسیت از «امر سیاسی و قدرت» به چیزی تحت عنوان «خلقیات ایرانی» را نقد میکند و معتقد است: مدلهای خلقیات در کنار ظرفیتهای توضیحیشان، دارای محدودیتهای نظری نیز هستند؛ چون در آنها بحث در ساخت قدرت و کیفیت نهاد حکمروایی عملاً کنار گذارده میشود. تحویل همهی مصائب بر سر مفهومی ذات باور از خلقیات یک ملت میتوانست گمراهکننده باشد؛ ص 449.
قسمت چهارم : در محضر تاریخ!
کنشگران مرزی کتابی است که تو را به حرف در میآورد و یا حرف در دهانت میاندازد، له یا علیه اندیشه صاحبش! این را از نظرات مخاطبان این یادداشتها، میتوان فهمید که در کانالهای اطلاعرسانی خود بازنشر دادم. ایکاش صفحه سفید کاغذهایش پهنتر بود تا آنچه دلت بخواهد [در] و [بر] آن، حاشیهنگاری بکنی!
مقصود فراستخواه کنشگران مرزی را از شکم مادرِ تاریخ با عمل سزارین و با عرقریزان روح به دنیای ایران قابلگی کرده است. او با الهام از والتر بنیامین، روایتی وارونه از تاریخ میخواند تا گذشته را از بند حال رها سازد. او مانند عکاسی که منظر به منظر میرود و برای ثبتِ آنها [جلوهها] مدام خود را جابهجا میکند، به سراغ تاریخ نمیرود! تاریخ نگری [از نظر او] تنها پیجویی وقایع «آماده در آنجا» نیست، تجسس در روایات و کلنجار رفتن برای فهم بازیهای معما گونی است که چهبسا در پسِ پشت آن روایتها از چشم ما پنهان میمانند یا محبوس میشوند؛ است. (ص 12 و 13) همین، کار او را هم دشوار و درعینحال، دلچسب کرده است.
او در پاسخ به این پرسش که: چرا اینهمه به ابتکارات و تنوعات و خلاقیتهای کنشگری چشم میدوزیم؟ [مینویسد]: برای اینکه جامعهی ایران تنها با مشکل ساختارهای دولتی درگیر نیست، ضعف مزمن جامعهی مدنی نیز در میان است. سازمانهای مردمنهاد بهقدر کافی نیست، آنچه هست، لزوماً و علیالقاعده چندان آزموده و قوی نیست. در خودِ فرهنگ عمومی نیز ضعفهایی ریشه دوانیده است. درنتیجه، کنشهای مؤثر و شبکهای برهم افزایندهای از همکنشیها در جامعهی بیرون دولت ذخیره نمیشود؛ غنا پیدا نمیکند؛ و به درجات بلوغ نمیرسد. اینجاست که راههای میانبُر برخی کنشگران میتواند سوسوی امیدی، هرچند لرزان در این وضع ظلمانی باشد. (ص 21)
البته او با کفگیر پر سوراخ به سراغ تاریخ نمیرود، درعینحال یکراست میرود و در محضرِ تاریخ خُرد یا تاریخ میانْ مینشیند! تاریخی که به تجسس در امر میانی پرداخته است. میان سرکوب و مقاومت، فضای گفتگو هست و عاملانی که نه در خط سیاه سرکوب بودند و نه در صف سرخ مقاومت. در میانْ تردد میکردند. (ص 50) تاریخ خُرد، تاریخِ دیدن جزئیات؛ تاریخِ تجسّسی؛ تاریخِ شرلوک هولمزی؛ تاریخِ کارآگاهانه و سرنخیابانه است. تجربههای زیستِ انواع عاملان تاریخ را بهدقت و جزءبهجزء دیدن و به دست دادن توصیفی فربه و غنی از این تجربهها با شواهد دقیق از اهداف آن است. (ص 49)
فراستخواه مفهوم کنشگر مرزی را به نحو استقرایی و از مطالعهی شواهد و روایات و خاطرات و رویدادهایِ زمینِ ایران برکشیده است؛ یعنی این مفهوم از آسمان نظریه فرود نیامده است؛ بلکه از زیست و زندگی جامعه در سرزمین ایران و جزئیات وقایع و حوادث و تجربههای آن با تمرکز بر تاریخ معاصر ایران برخاسته است. (ص 61)
نظریه «زمینه بنیاد» که او، آن را «نظریهی برپایه»[3] ترجمه کرده است (ص 52) را در تحقیق خود بهکاربرده است. نظریهی ظهور یافته از شواهد کف جامعه است؛ قیاسی نیست بلکه استقرایی است؛ از کل به جزء نیست بلکه از جزئیات به کلیت رسیدن است. از طبیعت جامعهی ایران و تاریخ آن استنتاج و سپس انتزاع شده است. (ص 61)
نیک میدانید، پژوهشهای بدون نظریه[4] از بسط دانش به شیوهای منظم و نظاممند ناتوان هستند. نظریهها، همان پلهایی هستند که قطعههای معین پژوهش را به یکدیگر و بدنهی عمومی دانش متصل میکنند تا بدین ترتیب عمارتهای منسجمی را بهجای تلنباری از آجرهای نامنظم، به وجود آورند که دارای روابط درونی معنیدار، هستند.
تئوری فراستخواه به شکل منظم و بر اساس دادههای واقعی تاریخی شکل میگیرد؛ بدون استفاده از فرضیهها و رویههایی که ممکن است باعث محدود شدن افق دید، نقطهی تمرکز، دامنهی عمل و گسترهی مطالعه شوند، محقق، به شکلی آزاد به پدیدهها نزدیک میشود و آنها را بدون دستکاری موردپژوهش قرار میدهد.
در این موضوع، او دریافته است که دانش ما، محدود و علیرغم اینکه کتابهای زیادی منتشر شده است، تئوری قابلاعتنا در آنها موجود نیست. هدف او تولید نظریه است نه توصیف صرف پدیده. برای اینکه تحلیلها به نظریه تبدیل شوند، مفاهیم باید بهطور منظم به یکدیگر ربط یابند.
بنابراین کنشگر مرزی یک نظریهی بزرگ (گرند تئوری) نیست بلکه یک نظریهی برآمده از زمینِ جامعهی ایران (گراندد تئوری) است. (ص 62)
یکی از کارهای ارزشمند، قوی و مهمی که مقصود فراستخواه در این اثر انجام داده این است که این نظریهی خود را در کنار 16 نظریهی بزرگ به محک، آزمایش و مقایسه گذاشته است.
«کنشگران مرزی» کلبهی کوچکی در نقطهای از دانش ملی ماست که او بهعنوان سرپناهی نظری برای توضیح تحولات ایرانی ساخته است و اکنون به خواننده نشان میدهد که این کلبهی کوچک، نزدیک و اطراف کدام ساختمانها و مکانها و حتی برجهای نظری قرار دارد. (ص 62)
صاحبنظران بر این باورند، اندیشمندانی که میخواهند نظریهپردازی کنند، باید از دو نوع دانش تخصصی برخوردار باشند؛ دانش، نسبت به پدیدهای که برانند تا در مورد آن تئوری سازی کنند و دانش، نسبت به روششناسیهای نظریهپردازی. تدوین اسلوب پژوهش هم خود، شاخهای جداگانه از علم است که تحت عنوان روششناسی شناخته میشود. بهدرستی که مقصود فراستخواه با اهلیت و درایت خاص و حزم و احتیاط ویژه و درنگ مطلوبی به این موضوع نزدیک شده است. به نظر من، کنشگران مرزی از منظر روششناسی نیز کار پخته، قوی و سرمشقی برای دانشپژوهان تولید کرده است.
قسمت پنجم: تاریخ؛ از سرمشق فقدان تا الگوی امکان!
سرمشق فقدان یعنی اینکه ناخودآگاه عادت کنیم فقط در فقدانها و نقصانها و نیستیها و کاستیها و بیماریها خیره بشویم و مدام بگوئیم و تکرار کنیم که ما نهادهای مدنی نداریم؛ طبقات نیرومند نداریم؛ بخش غیردولتی فعال نداریم؛ حوزهی عمومی نداریم؛ کنشگران منتقد مستقل پابرجا در متن جامعه نداریم؛ یا اگر داریم، همه سر به نیست و مغلوب و منفعل میشوند، ما روحیهی توافق با هم نداریم؛ فرهنگ کار جمعی یا گفتوگوهای اجماعساز یا دستکم متقاعدکننده نداریم و همینطور بگوئیم نداریم و نداریم. اینها در جای خود درست و در این کتاب هم مدام گوشزد و یادآوری میشود که باید خود و تاریخ خود را نقد کنیم؛ اما بدون اینکه در گرداب فقدانها غرق بشویم. (ص 10)
اما نقد لزوماً با سرمشق فقدان و نظریه عقبماندگی و آسیبشناسی مفرط برگزار نمیشود و بهجای آن میتوانیم راه «حساسیت تاریخی» در پیش بگیریم؛ یعنی به همهی شواهد و جزئیات تاریخمان حساس و درّاک باشیم. چنان در شابلونهای نظری از پیش مقرر مثل عقبماندگی و شرقشناسی و تقدیرگراییِ تاریخی محصور و گرفتار نشویم که نتوانیم از استقرای وسیع و رفتن به سراغ خودِ جامعهی ایران باز بمانیم. (همان)
خود را از کلیشههای روشنفکری و ایدئولوژیک آزاد بکنیم و حتی نظریات علمی آماده نیز برای ما نور باشند نه تور. نوری برای دیدن ما بتابانند نه اینکه دیدن ما را محدود به چارچوبهای مفهومی خود بکنند. ما به دیدن آزادِ خود امور نیاز داریم. از نظریات علمی همچون روزنههایی برای دیدن بهره بگیریم و مراقبت کنیم که این نظریات برای ما دیوار و کریدور نباشند؛ بلکه پنجره و پل باشند. (همان)
چرا یک محقق تاریخ ایران به مفهوم «کنشگر مرزی» متوسل میشود؟ پاسخ من در کوتاهترین شکلش این است: چون او تاریخ را بهمثابهی امکان میبیند و نه تاریخ اجبار. تاریخ تقرّر و تاریخ تقدیر. تاریخ امکان؛ یعنی اینکه تاریخ، مدام از طریق میدان منازعهی نیروهای اجتماعی ساخته میشود و دوباره ساخته میشود، آنهم نهفقط لزوماً با افکار و اعمال کلیشهشده که کنشگرانی نام ونشان دار انجام میدهند بلکه با صورتهای بهغایت بدیع و متنوعی از کنش و عاملیت توسط اندیشندگان و کوشندگانی که چهبسا حتی بی سروصدا واسطههای تغییر میشوند. (ص 464)
تاریخ یک ضرورت عینی از پیش تقدیر یافته نیست؛ تاریخ یعنی امکان انواع تقررها و ظهورات. تاریخ ارابهای مهیب و اجبارساز و گورستان نخبگان نیز نیست. (همان)
باید خود را از خواندن خطی تاریخ و از محاسبات متداول ایدئولوژیک سیاسی نجات بدهیم. (ص 465)
این زاویهی دید و این حساسیت تاریخی جزءنگرِ مقصود فراستخواه، اثری سترگ و درخشان از اعمال کنشگران مرزی بین دیوان دولت و ایوان جامعهی ایرانی تولید کرده است. اثری متفاوت از ژانر مطالعات نیمقرن اخیر که در گزارشهای پیشین به آنها اشاره رفته است. اثری متکی و مبتنی بر یک نظریهی ایرانی که در طول پژوهش به آن دستیافته است.
قسمت ششم وپایانی : آیا کُندهی بشریت کج است؟
کنشگر مرزی اسم و عنوان نیست! ظرفیت است، قابلیت است، کارکرد است، عملکرد است، رویداد است. درجایی میان دولت از یکسو و حیات مدنی و فکری و فرهنگی و اجتماعی جامعه از سوی دیگر، کار میکند؛ مانند کارشناسی که در دولت، نمایندهی صداهای ناشنیده و دردهای نادیده مردم و واقعیتهای مغفول ماندهی جامعه را در اظهارنظرهای تصمیمساز به مقامات تصمیم گیر دولتی ارائه بدهد.
مقصود فراستخواه تأکید میکند که مرادش از کنشگر مرزی کسی است که: میان دیوان دولت و ایوان جامعه تردد میکند. (ص 31)
کنشگر مرزی امکان سازی برای وفاق در عین داشتن اختلاف میکند. او ترجمه میکند زبانهایی که همدیگر را نمیفهمند! ترجمهی زبان علمی را به زبان سیاستمدارِ صاحب قدرت! ترجمهی زبان دینی به زبان هنرمند صاحبِ سبک! و از همه مهمتر ترجمهی زبان روزمرهی زندگی به زبان علمی، سیاسی، اجرایی و ... او پیوسته در حال خلق «توافق» است! حتی اگر توافقی از جنس اختلاف باشد. (همان)
کنشگر مرزی یک عامل انسانی است، او در لابهلای محدودیتها، فرصتها و راههایی برای بهبود میکاود. او واسطهی تغییر است.
آری ساختارها، نهادها، قوانین، سنتها و جبر آنها را نمیتوان نادیده گرفت و نهتنها جامعهشناسان بلکه بسیاری از متفکران و فیلسوفان به این پرسش مهم پرداختهاند که «آیا ما در نسبت با این عالم میتوانیم کاری بکنیم یا نه؟» به همین دلیل کانت در سیر فکریاش به این فرض سهمگین میرسد که از الوارِ تابدارِ کجِ بشریت چیزی راست درنیامد![5] (ص 34)
اما فراستخواه نظریه کنشگران مرزی را از زهدان همین فضای زُمخت و متصلب و دشوار و غیرقابل انعطاف به دنیا آورده است.
گز زلیخا بست درها هر طرف / یافت یوسف هم ز جنبش منصرف
باز شد قفل و در و شد ره پدید / چون توکل کرد یوسف برجهید
گرچه رخنه نیست عالم را پدید / خیره یوسفوار میباید دوید
تا گشاید قفل و در پیدا شود / سوی بیجایی شمارا جا شود[6]
اینکه چگونه میتوان پُل بود و نه دیوار، چگونه میتوان خاکستری بود و به زبانهای مختلف آشنا و در مکانهای مختلف به زبان آنها سخن گفت. اینکه با عقلانیت محدود و غیر آرمانی به سراغ تغییرات رفتن، نتیجه گرا بودن، کمالگرا نبودن، مُصلح بودن، بیگُدار به آب نزدن، ذاتباور نبودن و لزوماً قهرمانی نامونشاندار نبودن؛ از صفات و ویژگیهای کنشگران مرزی هستند. (ص 35 تا 37)
اما مقصود به فراست و کیاست، محدودیتها و آسیبپذیریهای نظریهی خود را برمیشمارد. چسبندگی کنشگران مرزی به بروکراسی دولت، تولید فعالیت بهجای تولید فضا و نهادسازی و توانمندسازی، بروکراسی دولت، روح خلاقیت و چالاکی را از کنشگران مرزی میستاند. لختی و ماندْگرایی و فرمالیسم، فشار و نظارت، فقدان ظرفیتهای جذب در حکومت، نظام دسترسی بسته و محدود و غیره را برمیشمارد.
مقصود فراستخواه در این اثر گرانسنگ از 351 منبع فارسی و 85 منبع لاتین استفاده کرده است. او به 18 منبع که آثار پیشینش هستند، ارجاع داده که نشاندهندهی سابقهی این دغدغه و مسئله در تحقیقات گذشته اوست. فهرست نمایه 34 صفحهای کتاب هم راهنمای خوبی برای فهرست اعلام، شخصیتها و مکانهایی که در کتاب نامبرده شده است و هم نشان از تحقیق عمیق و گسترده و پرارج این نویسنده و پژوهشگر شایستهی کشورمان در این پژوهش تاریخی است.
کتاب منزه از اشتباههای زیادِ تایپی و املایی است بهجز این موارد که در کتاب دیدم؛ نقصی بر ویراست کتاب نیست: ص 119- اندرنامههای = اندرزنامههای؛ ص 181- باتولید = بازتولید؛ ص 196- پویان = پویا؛ ص 215- زوایه = زاویه؛ ص 250- نرقی = ترقی؛ ص 277- مرم = مردم؛ ص 278- اجاره = اجازه؛ ص 359- گماره = گمارده؛ ص 375- دیگرف = (دیگر،)؛ ص 466- در نمودارسنخ شناسی ازقلمافتاده است. ص 487- تازام = لازم؛ ص 534- دمال = مال. به همهی دوستداران توسعهی ایران بهویژه به علاقهمندان به مباحث تاریخی عدم توسعهیافتگی توصیه میکنم، این کتاب را بخوانند.
[1] - لشکر بلوکی، مجتبی (1401)، استراتژی توسعه ایران، چرا ایران عقب ماند؟ چگونه پیشرفت کنیم؛ تهران: فرهنگ صبا، چاپ پنجم، ص 4.
[2] - برای آگاهی بیشتر به کتاب «استراتژی توسعه ایران؛ چرا ایران عقب ماند؟ چگونه پیشرفت کنیم؟» اثر دکتر مجتبی لشکر بلوکی، انتشارات تهران: فرهنگ صبا چاپ پنجم، 1401 مراجعه بفرمایید. لشکر بلوکی در این کتاب جمعبندی خود را از نظریات 10 اندیشمند ایرانی (در بخش چرا ایران عقب ماند؟) و 20 اندیشمند توسعه (در بخش استراتژیهای توسعه) آورده و سپس یک روایت شخصی ترکیبی در پاسخ به این سؤال ارائه داده است.
[3]- Grounded Theory.
[4]- Atheoretical Research.
[5]- Out of the crooked timber of humanity no straight thing was ever made.
[6] - مولانا، مثنوی معنوی، دفتر پنجم.
اینجا :
پی دی اف صفحه چهار روزنامه اعتماد ، 29 شهریور 1402
سه شین مقصود و معاصرت ما
محمود اسماعیلنیا
پوزشخواهی صمیمانه از اینکه
به سبب اعلام تعطیلی و نبود امکان استفاده از گاز
برای حداقل گرمای لازم در سالن خانه اندیشمندان علوم انسانی
برنامه روز یکشنبه 25 دی ماه 1401
برای معرفی وبررسی کتاب آرامش در طوفان
به وقتی دیگر موکول شده است
معذرت از مؤلف محترم این کتاب وهمه سخنرانان ناقد
وعموم علاقه مندان به این مباحث که قصد شرکت در این گفت وگو و هم اندیشی داشتند
شطرنج باد
مقصود فراستخواه
بهار 1401
«شطرنج باد» فیلمی از محمد رضا اصلانی/بهمن فرمان آرا
آذرماه 1355 در سینما دیاموند اکران شد
و بی درنگ از دو سو ؛ هم از بالا وهم از پایین،
طرد شد و لگدکوب شد
و قربانی شطرنج «باد» شد.
همه رویدادها در یک خانه ، در عمارتی مجلل اتفاق میافتد. داستان ، داستان مناسبات سنتی واشرافیتی فاسد و نظامی گر و رانت جو و رشوه خوار است با بزک های تازه از سرمایه داری مالی دلالی، بیع وشرای صنعتی! سبک زندگی متناسب یا آن . خود را از چشمها پنهان می دارد و دوباره به شکلی دیگر بازتولید می شود تا همچنان آزمندی و شهوتِ و شرارت نهفته در طبیعت بشر را ظاهر بکند
.....
حاج عمو(محمد علی کشاورز) از طریق صیغه شرعی«خانم بزرگ» وارد خانه شده وجاخوش کرده، رمضان وشعبان را نیز از طایفه خود به اینجا آورده است. با مرگ خانم بزرگ، حاجی عمو، شهودی از اهالی دست وپا می کند؛ و با مهرهای جعلی، بنجاق ها را به نام خود انتقال می دهد و چپق تازه می کند و البته که به تمام آداب شریعت و نماز و سجاده نیز پایبند است. شعر های روحانی می خوانند و او رقص های جسمانی می کند .
خانه مجلل وهم انگیزی که همه چیز آن بادآورده است و معروض باد؛ شاید استعاره ای از جامعه ای بدون بنیه طبقاتی. اتابکی که از او تنها عکسی بر قاب روی دیوار مانده و لعنت زنان رختشوی. خانم بزرگی که صیغه شرعی یک شبه حاج عمو شده و و اکنون بر سر مرده ریگش جنگ همه علیه همه به راه افتاده ، حاج عمو با مهر های قلابی اش واسناد جعلی اش که همه در آتش سوخته اند، خانم کوچک(فخری خوروش) وارث خانه، در بالاترین طبقه بر روی صندلی چرخدار نه بر مال خویش مالکیت دارد ونه حتی به بدنش؛ آخر سر نیز خود را بسختی بر روی زمین و از پله ها پایین می کشد و نفس زنان به زیر زمین عمارت و سرداب و حمام می رسد: حاج عمو و کنیزک پشت بخار متصاعد در عشرت اند. شهوت و جنایت در هم می آمیزند.
رمضان وشعبان میان طبقات درگیر طمع و وسوسه اند و مدام پله ها را بالا و پایین می دوند. طبیب نیز در طبابت خویش در می ماند ، تجویزش قدری تریاک است و از بیمارش می خواهد که به مقدسات فکر بکند. دایه هم که از اسپند ودعایش دیگر دودی نیز بر نمی خیزد. کم سن وسال ترین فرد باقی مانده از خانه، پسربچه کتک خور نوکر هراسانی است فانوس به دست، بی همه چیز؛ رهسپار آینده ای مبهم در شهری زوار در رفته
.......
بیرون از خانه، جهان مردم عادی را می بینیم قرین آب و باد و آتش وخاک. جهانی که اما اصلا جهان خوب وعادلانه ای نیست: زنان رختشوی یک ریز به همراه مالش مشتها با آب و پارچه ها به صدایی درهم وبرهم با هم سخن می گویند؛ درباره داخل عمارت: «حاجی جادو وجنبل هم بلد است... روی مردم سرب داغ می ریخت، به بچه هایش هم رحم نمی کرد، فقط شلاقش نصیب ما شد، خدا نمی گذارد، خدا گذاشت، این دفعه حضرت عباس نگذاشت و...،» . اینها همهمه دارند ولی مکالمه نه اصلا! چیزهایی می گویند اما گفتمان ندارند . «می گن می گنِ» آنها نمادی از صدای بی صدایان است و حاوی سوء تفاهم های مکرر زمانه است. فرزندانشان بی خبر از اینده موهوم خویش به هم می لولند. رختشوی ها با پچ پچ خویش تمام احساس حقارت و محرومیت خویش را با هم رد وبدل می کنند: انباشت نفرت وبیگانگی تا سیکل های تازه ای از خشونت وهیاهو و غوغای توده ها. نظام بهره کشی به صورت عمودی و افقی جریان دارد: اربابان از رعایا و رعایا از همدیگر ...مناسبات کثیف تو در تویی که بذر نفرت وشرارت می کارد تا انتقام جویی درو کند
...
تمام داستان در همان خانه است: خانم بزرگ- حاج عمو - خانم کوچک- کنیزک(شهره آغداشلو)- رمضان و شعبان. اینان از بالا تا پایین بر سر مرده ریگی، شطرنج میورزند ؛ خود نیز مهره های شطرنج می شوند ؛ جنگ همه علیه همه. شطرنج بازان ومهره ها جا به جا می شوند، با موزیک متنی از ساز و کوبه وطبل و شیپور و ابهام مکرر سکوت. شطرنجی هوس آلود، آزمندانه، شرارت آمیز و در نهایت جنایت بار .... پیچ وتاب خشونت وجنایت از تعلیمی تا تپانچه. به همراه مهر وسجاده و تسبیح، عبادت وشهوت، تجوید و جنایت، شعر و وشراب وقرابه : بریکولاژی درهم برهم از قدیم و جدید. جهنمی برافروخته شده از ستم وسیاهی ،دوزخی که یک یک همه را در لهیب خود فرو می برد و همچنان هل من مزید می گوید . عمارت مجلل از بالا تا زیر زمین، از نقشه های شیطنت آمیز خودآگاه تا ناخودگاه امیال و سرکوفتها و عقده ها که خفایای متعفنی در پشت بزک های یک اشرافیت فاسد را برملا سازد
....
رمضان رو به برادر کوچک(شعبان) می گوید: «ما دیگر کار لازم نداریم، مزد برای چی؟ کارگر می خواهیم چکار»، «زرگری ضرر داره، بهتره مِنْ بعد بیع وشرا کنیم، اصلا می صرفه فقط دلالی کنیم، دو معامله در سال جور کنیم از کل زرگری های ما سره» . یک طبقه بی ریشه در حال ظهور با ادا و اطوار تازه اما همان قواعد زندگی قدیمی! . مردانی بر ضد یک زن همدست می شوند با استدلال های مذکر: «یک الف ضعیفه و این خانه در اندشت».
نظمیه چی ها نیز در ساخت و پاخت با طرفهای مختلف دعوا هستند. و تمام فکر وذکر شان بالا بردن سهم خود در این میان . کمیسر بر سر صفحه شطرنج می آید و وارد بازی می شود: « آقا ! می شود در نظمیه حل کرد، خرج دارد البته، ما سرسپرده ایم...». فساد از خانه ها تا ادارات، از مغزها و دلها و باورها و مقدسات و دستها تا مناسبات رسوخ کرده ، ومدام تمام شراشر زندگی اجتماعی را مثل خوره از درون می خورد.
اینها همه شطرنجی در عمارت است....اما شطرنج باد که گویا از محیط همهمه مردمان عادی، زنان رختشوی آغاز می شود.باد از بیرون خانه بر می خیزد. باد را در فیلم چند بار می بینیمِ؛ آنجا که زنان رختشوی دور حوض، بر رختهای چرکین مشت می مالند. شطرنج باد که نابهنگام آغاز می شود شطرنج آدم مهم ها را درهم می ریزد. سرصحنه ساختن فیلم نیز بادی به اتفاق آمد و نویسنده و کارگردان به او تن دادند .
...
مناسبات ظالمانه ثروت وقدرت ومنزلت، با خود شرارتهای نهفته در نهاد بشری را بیدار می کند و فورانی از فساد و آزمندی و هوسبازی به راه می افتد. آنچه در خانه نیست جوشش زندگی و عشق است. وآنچه در بیرون خانه ودور حوض در آن زنان رختشوی نیز باز نیست شور و شکوفایی زندگی است. آنجا هم فقط سرپا نگه داشتن خود در سطح نازلی از معیشت تحت استثمار وبندگی است .
حاج عموی پیر بر سجاده نماز رو به قبله نشسته با هوس دستانش بر پاهای لخت کنیزک جوان. کنیزک میگوید نمازتون قضا میشه آقا، و او جواب می دهد: ای شیطون. ارباب و رعیت، طبقات ستمگر و ستمدیدگان، بر ضد یکدیگر، اما با قواعد یکسان .... عاشقان معشوق کش اند و قاتلان برای مقتول خویش نذر می کنند و در حرم ها بست می نشینند . برادر ، برادر را با دستان خویش خفه می کند
.....
طغیان مال و منزلت وقدرت با لایه ای از شریعت، سرمایه های اجتماعی را یکسره بر باد داده: «به کی می شود اطمینان کرد». بدانجا می رسیم که گویا فقط ضعیف ترین آثار یک وجدان منکوب شده در این خانه باقی است و با صداهای مرددی در کابوس های روزانه! می پیچد در آفتابی بدون سایه: « چرک خاک وخون همه ما را گرفته ، گمونم یه مدت دیگه خاک همه مونو بگیره ». اثری از عشق در شعبانِ جوان نیست و در پایان، سرمست از خیال دستیابی به ثروت خانه، رو به کنیزکی که پنهانی با او نیز لاس سکس داشت اکنون می گوید: «می شوی کنیزم ...خری که فکر کردی عاشقت شدم کار تمام!»، «الان کارخانه دار ها هستند که دنیا را می گردانند ، هزار تا کارگر زیر دستت....». عمارتی مشحون از شهوت وقدرت و نفرت و بیگانگی و شرارت و جنایت ...
در پایان ، به همراه دوربین فیلم از خانه به بیرون سرک می کشیم : پشت بام های شهری بی قواره را می بینیم و دکل ها و کولرها و تابلوهایی که یک یک سر بر می آورند تا جا را برای درختان روی زمین و مرغان آسمان تنگ بکنند وآب و خاک وهوا را بیالایند ، آدمها را باز به وسوسه بیندازند و تمام پوچی های کمین کرده در نهادشان را فعال بکنند :«مشغول داشت شما را نبرد کردن با یکدیگر به انبوهی....تا آنکه مردگان نیز در گور بشمرید... نه، نه ، آگاه شوید، آری آگاه شوید...».
چاپ پنجم ذهن وهمه چیز 1401
نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران (حضوری و مجازی)
۲۱ تا ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱، غرفۀ نشر کرگدن
شبستان (روبهروی در شمارهٔ ۶۳)، راهرو ۲۱، غرفهٔ ۱۲
لینک خرید از غرفۀ مجازی:
https://book.icfi.ir/book?exhibitorId=367&publisher-name=%DA%A9%D8%B1%DA%AF%D8%AF%D9%86
https://www.instagram.com/p/CdA95ofM4p2/