همایش بین المللی انجمن مطالعات صلح
نشست رویکرد ادیان به گوناگونی فرهنگی ورواداری در دستیابی به صلح
دوشنبه دوم آبان 1401
ساعت چهار بعد از ظهر
مکان: خانه اندیشمندان علوم انسانی ، سالن خیام
گفت و گوی المیرا حسینی با مقصود فراستخواه
مجله کارنگ ، ش 68 : ۱۷ مهر ۱۴۰۱
جامعهای که زندگی در فضای اینترنت را تجربه کرده، نمیتوان به دوران ماقبل از آن برگرداند
برخی از موضوعات بحث در این گفت وگو :
از حسّ تصاحب بر اذهان وبدنهای این مردم دست برداریم
هوش حکومت خیلی پایین تر از میانگین هوش اجتماعی است
کارنامه حاکمیت در فهم تحول رسانهای جهان ایرانی مردودی است: از مطبوعات تا ویدئو تا ماهواره و تا اینترنت.
احساس سرکوب دیجیتال، ذهن جامعه را زخمی کرده ؛ حاصلش بازی باخت- باخت خواهد بود
نمیتوانیم احساسات، رؤیاها و تخیلات مردمی را از آنها بگیریم
جامعهای که زندگی در فضای اینترنت را تجربه کرده، نمیتوان به دوران ماقبل از آن برگرداند
اینترنت موبایلی اکوسیستم سیاست را متحول ساخته و نتیجه اش اجتماعی شدن سیاست و ایران شبکه ای است
سیاست تبدیل به امر روزمره و اجتماعی شده ، بخشی از فرهنگ عامه و هویت های سبک زندگی ،جنسیتی و نسلی وقومی وملی شده
ایران به قبل شهریور 1401 برنمی گردد
در نظر نسلی که همزاد اینترنت است قفل وبست اینترنت توسط حکومت، عملی عقبمانده و بدوی است و این واقعاً دهشتناک است.
دانشجوی دکتری من تقریباً هر روز با من در اسکایپ در ارتباط بود، زیرا نمیتوانست هر روز به دفترم مراجعه حضوری کند و از من سؤالاتش را از این طریق میپرسید و من به آنها پاسخ میدادم. روزهای تعطیل یا حتی شبها با هم در اسکایپ قرار میگذاشتیم و راحت گفتوگو میکردیم. الان همه این افراد سرگردان شدهاند.
متن کامل گفت وگو
شکی در این گزاره نیست که مسائل فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و… روی یکدیگر تأثیر میگذارند و از هم تأثیر میپذیرند. بنابراین اختلالات اینترنتی و فیلترینگ جدای از اینکه اقتصاد دیجیتال را دچار بحران میکند (چیزی که این روزها کارشناسان با آمار و ارقام روی آن تأکید دارند)،مناقشات اجتماعی و فرهنگی نیز میآفریند و همین مناقشات بار دیگر روی اقتصاد کلان اثرگذار خواهد بود. دکتر مقصود فراستخواه، جامعهشناس، میگوید متأسفانه با وجود تلاش و دلسوزی کارشناسان، حاکمیت درک درستی از تحول ارتباطی نداشته و علت برخوردهای پیشین با ویدئو و ماهواره نیز به همین دلیل بوده است. او معتقد است نمیتوان جامعهای را که سالها از اینترنت در زیست روزمره خود استفاده کرده، محدود کرد؛ بهخصوص نسلی را که اینترنت برایش نه یک رویداد که واقعیت جاریه زندگیاش بوده و از زمانی که خود را شناخته، با این فناوری زندگی کرده است.
ارتباطات مجازی برای زیست انسان امروزی چه اهمیتی دارد؟ شما چگونه این مسئله را تبیین میکنید؟
عالم مجازی و اینترنت موبایلی در همه عرصهها تأثیر انقلابی داشته و هرجا که رسیده، رویدادهای جدید پدید آورده و خصیصههای دگرگونکننده داشته است. به عنوان مثال یک خصیصهاش توزیعکنندگی است. شاهد آن هم علم است که تحت تأثیر اینترنت قرار گرفته است؛ به محض اینکه اینترنت وارد عرصه علم شد، انقلاب پنجم علم را رقم زد که انقلاب رسانهای (Media Revolution) نامیده میشود. این را در کتاب «گاه و بیگاهی دانشگاه در ایران» بهتفصیل توضیح دادهام که چطور اینترنت انقلاب پنجم علم را رقم زد. بر اثر این انقلاب، دانش توزیعشده به وجود آمد که مدام بازتوزیع و بخشبخش میشود و آن نظم قبلی علم و آن الگوی شجرهای جایش را به الگوی شبکهای داد. علم در این شبکه پیچوتاب میخورد؛ سلسلهمراتبهای رشتهای در علم در هم ریخته و یکی از علل گسترش میانرشتهها و ترارشتهها در چند دهه گذشته، اینترنت و دنیای مجازی بوده است. اینترنت در علم انحصارها و مونوپلها را شکسته و رابطه برج عاجی قدیم دانشگاه را از بین برده است. مسیر علم به طور خطی و یکطرفه از دانشگاه به بیرون آن نیست. در بیرون از دانشگاه، مراکز تحقیق و توسعه و مراکز نوآوری، پارکها و شهرکهای علمی و حتی گروههای کوچک تولید علم و نوآوری وجود دارند که همه اینها به سبب ظهور اینترنت بسط و گسترش یافتهاند.در گذشته اعضای هیئت علمی وظیفه داشتند که علم را از دانشگاه به جامعه ببرند. هنوز هم این وظیفه بر گردن دانشگاه هست، اما جامعه کنش خلاقانهتری دارد و به شکلهای مختلفی در تولید و مبادله علم درگیر است. در اصل محدودههای انحصاری نخبگانی به هم ریخته و هرجا که اینترنت قدم گذاشته، الیت از گروههای انحصاری خارج شده و پدیده عامه خلاق را به وجود آمده است.
در چند سال اخیر، این مفهوم عامه خلاق (Creative Commons) را در مطالعاتم دنبال کردهام و برایم بسیار جذاب بوده است. روی موضوعی کار کردهام که در کتاب «مسئله ایران» هم آمده و آن نخبگان معمولی است. در پنج، شش سال گذشته روی نخبگان معمولی (Ordinary Elite) کار کردهام که این هم یکی از نتایج اینترنت بوده است. این پدیده را هم در علم میبینیم و هم در حوزههای فرهنگی، هنری، رسانهای و… شاهد ظهور نخبگان معمولی هستیم. مثالی بزنم؛ یکی از آثار اینترنت در علم، پدیده هوش مصنوعی است که پدیدهای کاملاً متفاوت است که در حال حاضر در دوران طفولیت خود قرار دارد. گفته میشود رشد این طفل از تیزهوشترین گروههای کودکان ما شتاب بیشتری دارد. یعنی تیزهوشترین کودکان ما هم تا به سن بزرگسالی برسند، به گرد پای رشد هوش مصنوعی نمیرسند؛ بهخصوص با این وضعیت آموزش و مدرسهها و دانشگاههایی که در ایران داریم. بچهها وقتی وارد مدرسه یا دانشگاه میشوند، احساس میکنند وارد یک موزه آموزشی شدهاند. این در حالی است که هوش مصنوعی مانند موبایل در آینده نزدیک در خدمت عامه مردم قرار خواهد گرفت.
برگردیم به بحث اصلی و خصایص دگرگونساز اینترنت. اگر به طور خاص به علم پزشکی نگاه کنیم، متوجه تغییرات آن در چند سال اخیر میشویم. اینترنت پنج تغییر عمده در دنیای پزشکی ایجاد کرده که از آن تحت عنوان ۵P یاد میشود. یکی اینکه پزشکی Predictive شده، یعنی پیشنگرانه عمل میکند. نه اینکه با چیزی مواجه شود و بعد عکسالعمل نشان دهد. دومی Predentive است به معنای پیشگیری. الان بیشتر تکنیکها روی پیشگیری از بیماریهاست تا معالجه به معنای سنتی آن و پروسه درمان. مسئله سوم Personalized شدن است، یعنی پزشکی شخصیسازی شده و در مورد یک بیمار خاص شیوههای درمان دنبال میشود و خود بیمار نسبت به گذشته آگاهیهای بیشتری دارد. خود پزشک هم کمک میکند تا اطلاعات بیمار افزایش یابد و به او راهنمایی میدهد. کلاً یکی از آثار اینترنت شخصیسازی زندگی در وجوه مختلف است که در عرصه پزشکی نیز اتفاق افتاده است. این در حالی است که در گذشته سازمانهای بزرگی بودند که برای مردم کار میکردند و بایستی به آن سازمانها مراجعه میکردیم و خودمان را با آنها تطبیق میدادیم، اما امروزه اپلیکیشنها این امکان را دارند که همهچیز را برای خودتان شخصیسازی کنید. پزشکی همچنین Partnership شده، یعنی مشارکتی است و نهایتاً Psycho-Cognitive شده، یعنی روانی – شناختی شده است.
در آموزشوپرورش و دانشگاهها نیز چنین است. من که در محیطهای آکادمیک هستم، این را میبینم که نگاه دانشجویان و ساختار به طور کلی تغییر کرده است. فناوری ساختارها را دچار تزلزل کرده و ساختارهای قبلی دیگر پاسخگو نیستند. الان آموزش از رحم آغاز میشود، در حالی که درک ما این بود: «ز گهواره تا گور دانش بجوی». میگفتند از ابتدا بازی و تعلیم بچهها را جدی بگیرید ولی الان صحبت این است که آموزش از رحم مادر شروع میشود. جایگاه معلم هم تغییر کرده و دیگر جعبه سیاه ذهن معلم معنا ندارد که دانش از او به کلاس منتقل شود. در حال حاضر دست همه بچهها یک ابرمدرسه و ابرآموزشوپرورش است. در گذشته معلمان و اساتید نماینده سیستم آموزشی بودند که برنامههای آموزشی را به بچهها انتقال میدادند، اما الان دست هر بچهای، دانشگاهی در مقیاس جهانی است و همه از برنامههای مختلف و فیلمهای آموزشی خبر دارند و علم برایشان به سرگرمی تبدیل شده است. نه خبری از جعبه سیاه ذهن معلم است، نه چهاردیواری کلاس، نه محدوده برنامه آموزشی و… . شما میتوانید در کلاسهای آنلاین کشورهای مختلف شرکت کنید و از آنها گواهی دریافت کنید. اینها تغییرات بنیادین و بزرگی است که باعث شده شهروندان نوعی از آزادی، تنوع و ابتکار عمل را تجربه کنند.
تأثیر همین خاصیت دگرگونساز را در نظامهای حکمروایی ببینید. تأکید من روی حکمروایی است، نه حکمرانی، از این جهت که من این واژه را درستتر میدانم؛ زیرا این به سیستمی اطلاق میشود که رواست و مشروعیت و شایستگی دارد و مردم معنادار میدانند که این سیستم سیاست عقلانی تولید کرده و جمعیت را اداره کند. حکمروایی در ادبیات ما نیز کلمهای ریشهدار است و نشان میدهد ما از قدیم از این موضوع آگاه بودیم که حاکم باید حکومتش روا و معنادار باشد و مبتنی بر شایستگیها، رضایت و قبول مردم باشد. بگذریم؛ در همین سیستم حکمروایی هم اینترنت خاصیت دگرگونساز داشته است. همان خصیصه توزیعکنندگی در اینجا هم هست و اینترنت در اینجا نیز توزیع قدرت کرده است. این بسیار مهم است. من این را در مجله آسمان (شماره ۵۴، ۲۰ مرداد ۹۲) تحت عنوان «ریزقدرت در شهر» بحث کردهام. اینترنت ریزقدرتی ایجاد کرد و به دلیل توانایی ارتباطی و اطلاعاتی در مقیاس جهانی و سرعت و سیالیتی که وجود دارد، قدرت را بین شهروندان توزیع کرد.
تأثیر اینترنت در نظامهای حکمروایی و سیاستگذاریهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و… باعث شده تا «حکمروایی با ذینفعان کثیر »مطرح شود. مدلی از حکمروایی در دنیا در حال رشد است با عنوان Multistakeholder governance یعنی جمعیت کثیری از ذینفعان وجود دارد که منِ حکومت باید با در نظر گرفتن آن ذینفعان حکمروایی داشته باشم و با مشارکت آنها و شنیدن حرف آنها سیاستگذاری کنم. اینترنت با آن خصیصه توزیعکنندگی که گفتم، این را تبدیل کرده به multi sakeholders governance plus. در همین حال که بحث Internet of Things مطرح است، موضوع Internet of Think هم مطرح شده و اساساً تفکر شکل اینترنتی پیدا کرده است. نه به این معنا که ما از طریق اینترنت میاندیشیم، بلکه به این معنا که ما اینترنتی میاندیشیم. در چنین دنیایی، قدرت هم توزیع میشود و در نتیجه ذینفعان کثیری باید در حکمروایی درگیر شوند که قدرت زیاد اطلاعاتی و ارتباطاتی دارند و در آن واحد میتوانند رضایت، نارضایتی و احساسات خود را منعکس کنند و با یکدیگر همافزایی داشته باشند.
اگر بخواهم جمعبندی کنم، باید بگویم موقعیت، نقش و عملکرد شهروندی در همه سطوح متحول شده است. به عنوان مثال سطح دسترسی شهروندان عوض شده است. در سالهای دهه ۵۰ دسترسیمان محدود بود و ما که دانشجو بودیم، برای تهیه یک کتاب انگلیسی یک سال زمان میبرد تا کتابخانه مرکزی دانشگاه آن را سفارش داده و تهیه کند. اما الان کتابهای ۲۰۲۲ در فایلهای کامپیوتر من هستند و فرصت نکردهام همه آنها را بخوانم.یک خبر در گوشهای از عالم با خاصیت اثر پروانهای در گوشه دیگر جهان منعکس میشود و دسترسی به کالاها و اطلاعات مختلف وجود دارد. همچنین باز بودگی اطلاعات در جریان است و از طرفی سطح حق و حقوق بالا رفته است. مضاف بر اینها سطح مشارکت و کنش بسیار افزایش و گسترش یافته است.سبکهای زندگی هم بسیار متنوع و متکثر شدهاند و به تعداد انسانها و گروههای کوچک سبک زندگی متفاوت وجود دارد. سطح تحرک نیز افزایش مییابد و شهروندان با قابلیت mobility بالا حرکت میکنند. اینها نتیجهاش میشود اینکه اکوسیستم زندگی عوض میشود و به تبع آن، اکوسیستم سیاست نیز تغییر میکند و سیاست اجتماعی میشود.
این مسئله را در اتفاقات اخیر هم میبینید. در گذشته سیاسیمردان یا سیاسیزنان (متأسفانه کمتر) کار سیاست میکردند، اما الان سیاست اجتماعی شده و بیشتر شهروندان عادی برای اینکه زندگی بکند درگیر سیاست میشود. ما نباید به این موضوعات نگاه امنیتی یا ایدئولوژیک داشته باشیم، زیرا این طرز زندگی انسان امروز است. اگر الان مخاطب من یکی از بزرگان حکومتی باشد، میتوانم به وی بگویم که واقعاً سیاست تبدیل به امر روزمره و اجتماعی شده و سیاست امری فرهنگی و هویتی است. زبان، نحوه لباس پوشیدن، قومیت، فرهنگ و… تغییر کرده و اگر اینها را درک نکنیم، به یک وضعیت پرمسئله و پرمناقشه مواجه میشویم که نمونهاش را این روزها میبینیم؛ اینکه سیاست خیابانی و پشتبامی و بوق خودرویی و مدرسهای شده، نتیجه بیتوجهی ما به این است که سیاست به واسطه اینترنت از آن ماهیت حرفهای خارج شده و وارد زندگی مردم شده است. اگر ما سبک زندگی مردم، تنوع آن و احساسات مردم را بهموقع درک نکنیم و نپذیریم، به مقاومت و تنش تبدیل میشود و وحدت و همبستگی اجتماعی و تمامیت ارضی را مورد تهدید قرار خواهد داد.
گفتید اینترنت زیست انسان امروزی را به شکلهای مختلف تغییر داده. آیا میتوان انسانی را که چنین چیزی را تجربه کرده، با محروم ساختن از اینترنت، به دوران ماقبل از آن برگرداند؟ در چنین حالتی، جامعه چه واکنشی نشان میدهد؟
تحقیقاً میگویم شدنی نیست؛ مطالعات جامعهشناختی و روانشناختی میگویند نمیتوان تجربه آدمها، رؤیاها و احساساتشان را از آنها گرفت. ما میتوانیم دست و دهان آدمها را ببندیم و محدودیتهای گسترده ایجاد کنیم، ولی نمیتوانیم احساسات، رؤیاها و تخیلاتشان را از آنها بگیریم. اینترنت فرصتی ایجاد کرد تا هر تخیلی در آن واحد قابل ابراز و انتقال باشد. من در حد مطالعاتی که دارم، میگویم مردمی که تجربه جدیدی از زندگی را با یک فناوری شروع کردند، نمیتوان آنها را از این تجربه بازداشت. همین کار عامل مناقشات فراوان میشود و نارضایتیها و شکافهایی که در پی آن ایجاد میشود، دوباره خودش را بروز میدهد. انسان میخواهد زندگی کند و تا زمانی که این امکان را دارد، همهچیز خوب پیش میرود، اما به محض اینکه اجازه ندهیم زندگی کند، آن را تبدیل به مقاومت کردهایم. سالها پیش که بهتازگی مسئله گشت ارشاد جدی شده بود، دختری پایاننامهای را با ما انجام داد که نتیجهاش این بود: بچههایی که بیرون میآیند و لباسهای متفاوتی میپوشند، قصدشان مقاومت نیست، بلکه میخواهند آنطور که دوست دارند زندگی کنند، فقط همین. وقتی با آن با خشونت برخورد می کنیم و جلویش را میگیریم، سبک زندگی عادیاش را به مقاومت تغییر میدهیم. قبلاً سیاست ابراز وجود و هویت بود، با دخالت ما تبدیل به سیاست آزادی، رهایی و مقاومت میشود.
تصور من این است که ما نمیتوانیم از عقربه زمان آویزان شویم. نمیتوانیم ماهیت فناوری را پس بزنیم. ما با اشیا زندگی نمیکنیم، بلکه آنها نحوه اندیشه و زندگی ما را هم تغییر میدهند. وقتی گوتنبرگ دستگاه چاپ را اختراع کرد، نسخههای کتاب مقدس تکثیر شد و به دست مردم افتاد. نتیجهاش این بود که نظام اصلاح دینی به وجود آمد و گفته شد هرکسی میتواند کشیش خودش باشد. زیرا مردم میتوانستند خودشان کتاب مقدس را بخوانند. قبلاً نسخهها معدود بود و دست عدهای خاص و مردم میگفتند تفسیر را فقط آنها میدانند. اما وقتی کتاب مقدس چاپ شد و در دست مردم افتاد، به شکلی طبیعی در مردم این تفکر پدید آمد که همه میتوانند کتاب مقدس را بخوانند و با خدای خود ارتباط برقرار کنند. اینکه بخواهید تغییرات را برگردانید یا مانع بروز آن شوید، مانند این است که خود را از عقربه زمان بیاویزید تا حرکت نکند. این تنش و مناقشه ایجاد کرده و ما را ناکارآمد و بیمعنا میکند. مثلاً من بهعنوان پدر نمیتوانم برای اینکه میخواهم فرزندم آن طور که مایلام بزرگ شود، از او فناوری را دریغ کنم، بلکه باید الگوی تربیتم را تغییر دهم. فناوری خاصیت رهاییبخش دارد و برای همین است که سیستم پدرسالار دیگر پاسخگوی نیازهای فرزندان ما نیست. درست است که فناوری آثار مخرب نیز دارد و فرشتهگون نیست و آثار مخربش در همهجای دنیا مورد بحث قرار میگیرد، اما این به این معنا نیست که ما فناوری و خاصیت رهاییبخش و توزیعکنندهاش را نادیده بگیریم و حاشا کنیم. در واقع فناوری نظم دنیا را تغییر داده است.
ما ایرانیها چطور از شبکههای ارتباطی خود در زندگی روزمره استفاده میکنیم و شبکههای ارتباطی مجازی و مبتنی بر اینترنت چطور جایگزین نظمهای قدیم شدهاند؟
آخرین آماری که از تعداد گوشیهای موبایل در ایران وجود دارد، بیش از صد میلیون است که این بیشتر از کل جمعیت ایران است. این به چه معناست؟ یعنی موبایل به بخشی از زندگی ما و حتی فراتر از آن، به عضوی از بدن ما تبدیل شده است. همچنین برآورد میشود در ایران در حدود ۵۰ میلیون نفر کاربر شبکههای اجتماعی باشند که با دنیا در ارتباط هستند. این یعنی به میزان زیادی مطلب در مقیاس میلیاردی روزانه بازدید میشود. به طور متوسط روزانه هرکس صد مطلب میبیند و هر مطلب را به طور متوسط روزانه هزار نفر میبینند. این آمارها نشان میدهند گردش و چرخش اطلاعات و قدرت انتشار اطلاعات، قدرت آگاهی، تصمیمگیری، انتخاب و احساسات چقدر سیال است. خواندن یک مطلب یا دیدن یک واقعه میتواند احساس شما را تغییر دهد و جریحهدار کند. وقتی گفته میشود هشتگ مهسا امینی میلیونها بارها استفاده شده، این معنادار است و یعنی این احساس در مقیاس جهانی و فراملی در حال انتشار است و چیزی لاکچری نیست. حاصل نظم جدیدی که اینترنت برای جامعه ما الزام میکند، شفافیت است. شفافیت خودبهخود ایجاد خواهد شد و اگر ما جلوی آن را بگیریم، به تنش تبدیل میشود. «عمومیت» نیز در این میان مطرح میشود و دیگر یک چیز دست گروه خاصی نیست و مفهوم «فوق انتشار» اینجا بروز مییابد. کتابی که مینویسم و چاپ میشود، در تیراژ سه هزار نسخه انتشار مییابد و روزی که چاپ اول تمام شود و به چاپ دوم برسد، میتوانم بگویم سه هزار نفر این کتاب را گرفتهاند. اما الان در آن واحد چیزی که نوشتهاید هزاران یا صدها هزار بار انتشار پیدا میکند که این «فوق انتشار» است. این عوامل سبب میشود تا ما یک شبکه عصبی مویرگی منتشر در شهر و روستا در ابعاد محلی، ملی، منطقهای و بینالمللی داشته باشیم.
به عنوان مثال، نگاهی به چتباتها بیندازیم. یک کشاورز میتواند سر مزرعه میزان کود و بذرش را از این طریق در لحظه اطلاعات یابد؛ وضعیت محقق، هنرمند، معلم و… هم همین است. چطور نتیجه اینها آگاهی و اقدام جمعی سر صحنهای میشود؟ اساساً نتیجه رایانش ابری، آگاهی و اقدام جمعی سر صحنهای است.نمونهاش اپلیکیشنهای مسیریاب است. وقتی دارید رانندگی میکنید، بوقی میزنند که مثلاً سر راه شما سرعتگیر است یا مانده به چراغ قرمز به شما هشدار میدهند یا پیش از اینکه به پلیس برسید، میگویند که اینجا پلیس گزارش شده است. این را از کجا میگویند؟ از هرکسی که با آن اپ کار میکند، داده کوچکی گرفته و وارد سیستم رایانش ابری کرده و این به آگاهی جمعی و اقدام جمعی سر صحنهای تبدیل شده است.در گذشته اگر چراغ قرمز را رد میکردید، پلیس شما را متوقف میکرد و برایتان جریمه مینوشت. ممکن بود آن پلیس آشنا باشد و از تخلف شما بگذرد یا شما رشوه بدهید و سعی کنید جلوی نوشتن جریمه را بگیرید. اما حالا یک دوربین گذاشته شده و شمارهتان ثبت میشود و برایتان اساماس روی موبایلتان میآید. این نوعی آگاهی و اقدام جمعی سر صحنهای است که هم قدرت شهروند را بیشتر میکند و هم قدرت مدیریت را. الگوی نظم قدیم در هم ریخته و ما در زیست اجتماعیمان در همه ابعاد به سمت نظم جدیدی حرکت میکنیم. الگوی نظم ارتباطی، گفتوگو، شعائر و مناسک و دین، سیاست، تعلیم و تربیت، هنر و… نظم جدیدی پیدا کرده و ما باید آمادگی تطبیق خلاقانه و آگاهانه و آیندهنگر با نظم جدید را داشته باشیم. همه اینها اما باید با اقدام و آگاهی جمعی صورت بگیرد، نه اینکه عدهای از سیاستگذاران بالا بنشینند و آنها به ما بگویند کجای فناوری و این نظم جدید درست است و کجایش غلط. این باید از طریق مشارکت مدنی و نظرخواهی از کارشناسان و شهروندان و آگاهی عمومی اتفاق بیفتد و اقدام جمعی صورت بگیرد.
شما پیشتر نیز اشاره کردید، اما میخواهم از شما خواهش کنم بیشتر برایمان توضیح دهید که اینترنت و شبکههای مجازی، ارتباط مردم با حاکمیت را چگونه دستخوش تحول کردهاند؟ حاکمیت چطور میتواند با مردم رابطهای دو سر برد را با استفاده از ظرفیتهای همین فضای مجازی شکل دهد؟
به گمان بنده، اصولاً حاکمیت در ایران همواره در فهم تحول رسانهای مشکل داشته است. از مطبوعات گرفته تا ویدئو، ماهواره و اینترنت. حاکمیت همواره با مطبوعات مشکل داشت و میخواست آن را کنترل کند. زمانی هم که ویدئو آمد، به خاطر دارم ممنوع شد، در حالی که همه داشتند. بعد هم که ماهواره به ایران رسید، آن را قدغن کردند و دیشهای ماهواره را جمع میکرد، در حالی که همه خانوادهها ماهواره داشتند. حالا هم که به موضوع اینترنت رسیدهایم. اصولاً کارنامه حاکمیت که نمیتوانیم آن را گم و گور کنیم، نشان میدهد که در درک تحول رسانه عقب بوده و درک همهجانبه، کلنگر و دوراندیشانه نداشته و در عوض فهمی بسته و تکبعدی و نزدیکبینانه از این موضوعات داشته و رویکردش بسیار متجسسانه و محتسبانه بوده و در این مسیر انواع تنشها را ایجاد کرده است. در حالی که اکثر کسانی که ماهواره یا ویدئو داشتند، مردمی عادی بودند و اصلاً حساسیت سیاسی نداشتند و فقط میخواستند زندگی کنند. این اقدامات باعث شد آنها تبدیل به کسانی شوند که حساسیت سیاسی پیدا کردهاند. امروز هم که به موضوع اینترنت رسیدهایم.
دانشجوی دکتری من تقریباً هر روز با من در اسکایپ در ارتباط بود، زیرا نمیتوانست هر روز به دفتر کارم مراجعه کند و از من سؤالاتش را از این طریق میپرسید و من به آنها پاسخ میدادم. روزهای تعطیل یا حتی شبها با هم در اسکایپ قرار میگذاشتیم و راحت گفتوگو میکردیم. الان همه این افراد سرگردان شدهاند. آن هم در اثر یک مسئله عادی که ما اینترنت را نمیفهمیم.
این نوع نگاه ما که نتوانستهایم تحول فناوری را درک کنیم و فقط آن را تهدید دانستهایم و خودمان را کنترلکننده این محیط در نظر گرفتهایم، نمیتواند برای جامعه ما پایداری ایجاد کند. آن رابطه دو سر بردی که شما گفتید، در اینجا ایجاد نمیشود. در مورد مطبوعات دیدیم که فلهای روزنامهها بسته میشدند و چند روزنامه دیگر به شکل زنجیرهای ایجاد میشدند.
پس نمیتوان جلوی رسانه را گرفت، زیرا بخشی از تغییر فناوری و ارتباطات جامعه است. در مورد ویدئو و ماهواره نیز ناموفق بودیم. پس باید متوجه شده باشیم که نمیتوان با کنترل، آن بازی دو سر برد را ایجاد کرد و پایدار نیز نخواهد بود. چرا پایدار نیست؟ زیرا به شکاف حاکمیت و ملت میانجامد و این شکاف بار کجی است که من سالهاست گفتهام به منزل نمیرسد و باید آن را حل کنیم.
با این برخورد غلطی که در مورد اینترنت داشتهایم که بخشی از زندگی مردم بود، این شکاف را عمیقتر کردهایم. شاید در پاسخ بگویند که ما داریم کنترل میکنیم و اگر نکنیم، چه و چه میشود، ولی فراموش میکنند که این موضوع کنترلپذیر نیست. ما امروز با ایران شبکهای مواجهایم و اینطور نیست که بتوانیم با کنترل جلوی این شبکه را بگیریم. ایران شبکهای در دنیای شبکهای قرار دارد و شهروند و سیاست ما هم شبکهای است. نمیتوان جلوی آن را گرفت. آثار آن میماند و به مقاومت، نارضایتی و عقدههای چرکین تبدیل میشود و شکاف را شدیدتر میکند. باید بپذیریم که الگوی حکمروایی بر اثر اینترنت تغییر کرده و ما باید خودمان را با این دنیای جدید و دسترسیهای شهروندان آگاه تطبیق دهیم. اگر شهروند مشارکت میخواهد، به او بدهیم؛ اگر اینترنت شفافیت ایجاد میکند، مراقب اعمال خود باشیم، زیرا دیده میشویم؛ اگر پاسخگویی میخواهد، این روش را در پیش بگیریم. الان احساس در حال انتشاری در بخش بزرگی از جامعه وجود دارد که نامش احساس سرکوب دیجیتال است. این مانند زخم در ذهنش فرورفته است. اگر این مسیر را در پیش بگیریم، نهتنها بازی دو سر بردی نخواهیم داشت، بلکه بازی برد – باخت هم نداریم و با یک بازی باخت – باخت روبهرو میشویم.
ما باید فرض تصاحب را کنار بگذاریم. منِ پدر صاحب بدن فرزندم نیستم، بلکه پدر او هستم. حکمرانان هم نمیتوانند حس تصاحب به بدن و ذهن جامعه داشته باشند. ما صاحب احساسات و اطلاعات مردم نیستیم که اینترنت را قطع کنیم و باید حق مردم برای دستیابی به اطلاعات و دانستن را محترم بشماریم. این بازی دو سر برد است.در نظر داشته باشیم که در این جامعه ۱۴ میلیون نفر تحصیلات عالیه دارند، سه، چهار میلیون نفر دانشجو هستند و نرخ سواد در برخی شهرها بیش از ۹۰ درصد است و قدرت ارتباطات افزایش یافته است. در چنین جامعهای اگر فرضمان این باشد که مردم را کنترل میکنیم، به این معنی است که جمعیت را نمیشناسیم، در حالی که کار حکومت اداره جمعیت است و حکومتی که جمعیت را نشناسد، نمیتواند آن را اداره کند.ما به مفهوم دیاسپورا توجه نمیکنیم. ایرانیانی که در همه جای دنیا زندگی میکنند و هویتی متفرقی دارند، دیاسپورا هستند. ما اگر اینترنت را خوب نفهمیم، بازی دو سر برد نمیشود، زیرا بخشی از ایرانیان همه جای دنیا هستند و به اینترنت دسترسی دارند. نتیجه اینکه اگر این فناوری را نفهمیم، وحدت ملی و رضایت را از بین میبریم. تأکید میکنم که فناوری قابل مهار نیست. ممکن است در کوتاهمدت احساس کنیم آن را مهار کردهایم، ولی این کار مقاومت ایجاد میکند و تحریکآمیز و مناقشهساز است. این اتفاقاً همان چاقویی است که دستهاش را میبرد. این همان نشستن بر شاخ و بریدن بن است.
گسترش اینترنت و فضای مجازی طی این سالها سبب شده هم ما با تنوع کسبوکارها و مشاغل مواجه شویم و هم ارتباطات میان بازار و روابط سنتی تجارت تغییر کرده است. ما با چیزی به نام تجارت اجتماعی روبهرو هستیم که به شبکههای اجتماعی ورای جایی برای کسب اطلاعات یا ایجاد سرگرمی نگاه میکند و تأمین معیشت افراد با این نوع از تجارت گره خورده است. فکر میکنید این اقدامات چه تأثیری بر کسبوکارها از نظر اجتماعی خواهد گذاشت و اینها بعداً چه واکنشی نسبت به حاکمیت خواهند داشت؟
نکته مهمی است. همان تأثیر دگرگونسازی که در مورد اینترنت گفتم، در حوزه کسبوکار هم مؤثر بوده است. کسبوکارهای الکترونیکی که کالا یا خدمت را از طریق URLها و پورتالها با تنوع الگوها ارائه میدهند، کسبوکارهای عالم مجازی هستند که میتوانند B2B، B2C، C2C و… باشند. این مدلهای ارتباطی کسبوکاری بر اساس اینترنت شکل گرفتهاند. این کسبوکارهای مبتنی بر اینترنت، شکل زندگی ما را عوض کردهاند.همین تاکسیهای اینترنتی مانند اسنپ را در نظر بگیرید؛ امروز آژانسهای شهرهای ما کجا هستند؟ این کسبوکارها ابتکار عمل شهروندان را افزایش دادهاند و کیفیتشان نیز بالاتر از نمونههای سنتی است، زیرا سیستم ارزیابی و پاسخگویی وجود دارد و رقابت در این فضا شکل گرفته است. در مجموع میبینید این کسبوکارها اوضاع زندگی ما را دگرگون کردهاند. یکی از ویژگیهای این مدل کسبوکارها این است که مهارتپایه شدهاند. ما در گذشته لیسانسی میگرفتیم و پشت میز یک اداره مینشستیم و میگفتیم کارمند هستیم؛ اما در کسبوکارهای اینترنتی ما نیازمند مهارت و روزآمد کردن مهارتهای خود هستیم. در این مدل از کسبوکارها، الگوریتمها حرف آخر را میزنند، در حالی که در کسبوکارهای سنتی تنها چهار عمل اصلی مصرف داشت. یکی از مواردی که در مورد تأثیر حضور کسبوکارهای اینترنتی میبینیم، آن است که قدرت محاسباتی (Computation Power) شهروندان افزایش پیدا کرده است. پس این کسبوکارها واقعاً حیات اقتصادی و مدل زندگی ما را دگرگون کردهاند.
به خاطر دارم در سال ۲۰۰۰ کتابی منتشر شد به نام «تکاپوی ۲۰۰۰» نوشته پاتریشیا ابردین و جان نسبیت. من در همان سالها (اوایل دهه ۷۰ ) دو کتاب را خلاصه کردهام و از طریق یکی از دوستان به دست سیاستگذاران در سطح عالی رساندهام که یکیاش همین کتاب است و دیگری Powershift یا همان «جابهجایی در قدرت» نوشته الوین تافلر. این دومی هم اوایل دهه ۷۰ شمسی منتشر شد. تافلر در این کتاب توضیح میدهد که الان قدرت از طریق اطلاعات جابهجا میشود و این اطلاعات است که قدرت ملتها را میسازد. ما اگر می خواهیم ملتی مقتدر باشیم، باید ملت مطلع و درگیر با عالم مجازی باشد، نه منعشده از آن. همین خلاصه در روزنامه اطلاعات آن زمان در پنج شماره چاپ شد. من و دوستی که واسطه رساندن خلاصه این کتابها شد، هدفمان این بود که سیاستگذاران را آگاه کنیم دنیا در حال تغییر است و لازم است سیاستهای فرهنگی دیگری را در پیش گیرند؛ ولی متأسفانه خیلی موفق نبودیم. تکاپوی ۲۰۰۰ نیز توضیح میدهد که سال ۲۰۰۰ و هزاره سوم چه ویژگیهایی دارد؟ ۱۰ ویژگی را بیان میکند که یکی از ویژگیهایش این است که زنان قدرت بیشتری پیدا میکنند که یکی از علتهایش کسبوکارهای الکترونیکی بودند. میگوید چون قبل از ۲۰۰۰ اقتصاد صنعتی و کارخانهای بود، زنان ابتکار عمل کمتری داشتند، ولی بر اثر کسبوکارهای مبتنی بر اطلاعات و دانشبنیان و اینترنت در حال رشد، آینده دنیا به سمت مشارکت اقتصادی بیشتر زنان میرود. به این مورد اشاره کردم تا بگویم یکی از ویژگیهای کسبوکارهای مبتنی بر اینترنت، زنانه کردن اقتصاد است. یکی دیگر از ویژگیها، محلی – جهانی بودن آنهاست که باعث میشود تنوع بیشتری پیدا کنند. این کسبوکارها هویتهای فرهنگی بیشتری را میتوانند بازنمایی کنند. این کسبوکارها با شایستگی پیش میروند، نه با مدارک رسمی. در کسبوکارهای اینترنتی خلاقیت حرف اول را میزند و پیشبرد آن نیازمند مدلهای متنوعی از هوش است.این کسبوکارها خودخلاق (Self-invented) هستند. یکی دیگر از ویژگیهای آنها، مهاجرتپذیری بالایشان است که میتوانند جاهای مختلف کار کنند، انعطافپذیر هستند، مشتریمدارند و برخلاف آموزشهای دیگری که در فارغالتحصیلان آن نرخ بالای بیکاری را شاهد هستیم، در آموزشهای مرتبط با کسبوکارهای الکترونیکی نرخ بیکاری در حدود صفر است. همچنین ساعات کار کمتر و بهرهوری بالاتری دارند و بسیار ویژگیهای مثبت دیگر. تنها یک مشکل دارند. میدانید آن چیست؟
حیات آنها در دست حاکمیت است؟
دقیقاً. چشم اسفندیار این کسبوکارها این است که بسیار زیرساختپایه هستند و وابسته به زیرساختهای کلان. اگر در کشوری این زیرساختها فراهم نشود، یک گروه کسبوکاری کوچک هم نمیتواند راه بیفتد. متأسفانه همین هم نقطهضعف بزرگ ملی ماست. حاکمیت در ایران در شاخص زیرساختها، دسترسی به اینترنت، پهنای باند و سرعت اینترنت در دنیا رتبه بسیار پایینی دارد و واقعاً در این مورد عقب هستیم. چرا؟ زیرا از ابتدا به اینترنت نگاه منفی داشتیم. مثالی بزنم. OECD، سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه، گزارشی دارد که عنوان میکند چقدر کشورها در زمینه هوش مصنوعی فعال هستند و تا چه میزان در این زمینه ابتکار داشتهاند. این گزارش در سال ۲۰۲۲ از سوی گلوبال گاورنمنت فروم منتشر شده است. شاخصی در این گزارش هست به عنوان شاخص آمادگی دولت برای هوش مصنوعی (AI Readiness Index) تعریف شده و نمره ایران از ۱۰۰ در این شاخص ۵/۳۶ است. من نمره چند کشور را در این مورد میگویم؛ جمهوری آذربایجان ۵/۵۰، مکزیک ۵/۵۴، مالزی ۶۸، ترکیه ۵/۷۱، اندونزی ۷۳ و همه کشورهای حاشیه خلیج فارس نمرهشان در حد ۶۰، ۷۰ است. البته در مورد هوش مصنوعی مقاله داریم و در این مورد هم پروپاگاندای بسیار میکنیم. این همان تبلیغاتی است که بر سر مقالات داریم، ولی آمادگیهای زیرساختیمان بسیار ضعیف است. علت چیست؟ اولاً تحریمها سبب شده توان سختافزاری ما بهشدت کاهش یابد که آن هم نتیجه اقتصاد سیاسی ماست. کارشناسان و نخبگان AI هم عمدتاً مهاجرت کردهاند. استارتاپهای دانشبنیان که در لبه فناوری قرار داشته باشند نیز در ایران نسبت به دنیا واقعاً کم است. نرخ رقابتپذیریمان در این مورد بسیار پایین است. حتی سرعت تولید مقالات و مدارک علمیمان طی سالهای اخیر کاهش یافته است.میخواستم از این مثال به همان چیزی برسم که در ابتدای پاسخم گفتم و آن هم اینکه کسبوکارهای اینترنتی به زیرساختها وابسته هستند، در حالی که زیرساختهای ایران بسیار ضعیفاند. چنانچه زیرساختهای لازم فراهم شود، این کسبوکارها با قابلیتهایی که در جامعه ایران وجود دارد، ایران میتواند خیز بزرگی داشته باشد. پس اینجا هم اگر بخواهیم نمره دهیم، نمره جوانان و تحصیلکردگان ما بالاست، ولی متأسفانه حاکمیت نمره قابل قبولی در این زمینه ندارد. حاکمیت لازم است خودش را به میانگین درک و هوش اجتماعی جامعه برساند. یادمان باشد که این کسبوکارها میتوانند در توسعه اقتصادی کشور جهش ایجاد کنند و بتوانیم راهی را برویم که طی سالها از آن بازماندهایم؛ زیرا در عمل شاهدیم که آمادگی این خلاقیتها وجود دارد.
طی اتفاقاتی که در روزهای اخیر افتاد، ما متوجه مسئله جدیدی شدیم. ما همیشه در مورد نسل جدیدی که در دوران اینترنت به وجود آمده و رشد یافته و تفاوتهایش با نسلهای گذشته صحبت میکردیم، ولی این تفاوتها در این مدت بیشتر خود را نشان داده است. شما فکر میکنید اینترنت و فضای مجازی چه تأثیری روی این نسل گذاشته و ما با چه کسانی مواجه هستیم؟ این نسل چه ویژگیهای بارزی دارد که آن را با نسلهای پیشین متفاوت میکند؟
بله، نسل جدید با اینترنت همسن و سال و همزاد است و با نسلهای پیشین تفاوتهای جدی دارد. برای نسلهای ما و حتی یکی، دو نسل بعد از ما، اینترنت یک واقعه و حادثه بود. ولی برای نسل متولد دهههای ۷۰ و ۸۰، اینترنت واقعیت جاریه است. من ۶۷ سال دارم و اینترنت برایم رویداد بود. من با اینترنت مواجه شدم.در حالی که برای نسل جدید نه یک رویداد که امری عادی است. برای اینها اینترنت مثل استکان و نعلبکی است. در نتیجه اساساً احساس، ادراک و افق این نسل با ما کاملاً متفاوت است. منِ معلمِ دانشگاهی وقتی به این بچهها درس میدهم یا من پدر، من مادر، من سیاستگذار، من نویسنده، من روشنفکر، من روحانی مذهبی و… همه این نسلهای قبلی باید بدانیم با یک نسل غریبی مواجه هستیم که واقعاً در میان ما احساس تنهایی میکند و نسلهای دیگر او را نمیشناسند و با وی ارتباط خوبی ندارند. ما اصرار داریم این نسل را برای خود ابژه کنیم و فقط درباره اینها صحبت میکنیم و اجازه نمیدهیم اینها خودشان صحبت کنند. نسل زد نسل نت است، نه نسل کاغذ. احساس آنها به بستر اینترنت غیر از آن احساسی است که من دارم. من ممکن است از محدودیت اینترنت ناراحت شوم، ولی برای آنها این کار حرکتی کودکانه و سؤالبرانگیز است. برای آنها محدودسازی اینترنت عمل عقبماندهای است و آن را بدوی میبینند و این واقعاً دهشتناک است.
من همیشه میگویم ذهن ما بر سر انگشتانمان است. پس با نسلی طرف هستیم که در پیرنگ فکریاش اینترنت وجود دارد و انگشتهایش با صفحه موبایل درگیر است و ذهنش با موبایل و اینترنت شکل گرفته است. این نسل نگاهش به فرهنگ، هنر، آموزش و… متفاوت است. آنها الگوی متفاوتی از همهچیز، حتی پدر و مادر دارند. خوشبختانه پدر و مادرها به دلایل عاطفی توانستهاند با این نسل ارتباط برقرار کنند و به نظرم نمره قبولی میگیرند، ولی متأسفانه در فضای بیرون از خانواده و در نهادهای اجتماعی، رسانهها، آموزشوپرورش، سیاستگذاران و حتی روشنفکران این نسل را نفهمیدند و تفاوتهایش را درک نکردند. برای من نحوه استفاده از اینترنت آموزش فرعی بود که از بچههایم یاد گرفتم، ولی برای آنها این یک آموزش اصلی بوده است. آنها در فضای اینترنت پیشرو، چابک و خلاق هستند ولی اینترنت برای ما نیاز ثانویه بوده است که با کمک بچهها به آن دست یافتیم. الان نمیتوانیم دنیای آنها را تسخیر کنیم و در سیاستگذاریها و برنامهریزیهای اجتماعیمان نادیدهشان بگیریم. رابطه والدین و فرزند نسبت به گذشته تغییر کرده و دیگر والدین فرزندان خود را ناتوان نمیبینند. الان باید حاکمیت هم همین نگاه را داشته باشد و این نسل را ناتوان نبیند و قدرت اطلاعاتی و ارتباطاتی آنها را به رسمیت بشناسد. این نسل جهانی و محلی هستند که این هم به دلیل خاصیت اینترنت است. آنها گلوکال هستند و چابکاند که علت اصلیاش اینترنت است. پیامهای این نسل کوتاه است، در حالی که من وقتی صحبت میکنم، طولانی و مفصل حرف میزنم، زیرا به متنهای بزرگ و کتابهای کلاسیک و قطور عادت دارم. این سخنرانیهای طولانی سیاستگذاران و خطابههایشان برای نسل جدید معنا ندارد.
الان میگویند مسئولان هر کشوری باید کوتاه و خلاصه بگویند که چه میخواهند و خیلی سریع هم بشنوند و این پیامها نیز بهسرعت مبادله شوند. در حالی که مبادله پیام در کشور ما خیلی طول میکشد و پیامها نیز بسیار طولانی و سنگین هستند. تحقیقات من میگوید که این نسل در عین خونسردی، جوشی هستند. اینها چند ملیتی هستند و دوستان و ارتباطاتی در کشورهای دیگر دارند. قدرت تحرک بالایی دارند. چند فرهنگی (مولتی کالچر) هستند و تنوع بالایی از اندیشهها در زندگیشان هست. ما باید ساعت بدن خود و جامعهمان را با اینها کوک کنیم. ما متعلق به گذشتهایم و این نسل به آینده تعلق دارد. اینها هستند که آینده را میسازند. وظیفه ما این است که گذشته را تحویلشان دهیم و اجازه دهیم زندگی آینده خود را آنطور که میخواهند بسازند. کاری که میتوانیم انجام دهیم، فقط انتقال تجربه است و ایجاد گفتوگوی میاننسلی، نه تسخیر آینده آنها. باید از این حس تصاحب پدرسالار از آنها دست بشوییم و خودمان را از این حس وسوسهآمیز و متوهمانه رها کنیم
بخشهای مهمی از جامعه در وضع استیصال اند ومظالم از حدّ و حساب گذشته است. دختران، جان شیرین میدهند تا مفتّشین دست به کار روایتسازی بشوند. معترضین در شهرهایمان به خون می غلتند و جمعه ای سیاه نیز در زاهدان رقم میخورد تا کاشفانِ توطئه، سرنخها را پیدا بکنند.
«برایِ...» چکامۀ بلندِ تلخکامیهای مردمانی گشته است. دنیایی باشتاب در کار توسعه و آزادی و دیگر مقاصد عالی، اما نوجوانان کشوری با دویست سال تکاپوی معاصرش، هنوز در تقلای معصومانۀ یک «زندگی معمولی» اند! و چه پرهزینه. سراغشان را در به در باید از انواع بازداشتگاهها بجوییم.
در جهانیکه از جهاتی دورانِ«پساجنبش دانشجویی» را تجربه میکند، ضجۀ زخمهای ذهن جمعیِ ملتی، در غیاب یک جامعه مدنیِ معمولی که قبلا ناکار شده است، هنوز باید از قعر پردیسهای دانشگاهی اش برخیزد و یک نمونه آن رفتار شرم آور با دانشجویان معترض شریف بود. این نابهنگامی جنبش دانشجویی در اکنون ایران، نشان از شدت جراحتی کهنه میدهد که در وجدان اخلاقی یک جامعه به چرک نشسته و عزت نفس اجتماعیِ گمشدۀ خویش میجوید.
مقصود فراستخواه در گفتوگو با «دنیای اقتصاد» به یک پرسش مهم پاسخ داد
دهه هشتادیها چه میخواهند؟
تاریخ چاپ:۱۴۰۱/۰۷/۱۱
شماره خبر:۳۹۰۴۶۳۷
دنیای اقتصاد- بهناز جلالیپور : مقصود فراستخواه، استاد دانشگاه در گفتوگو با روزنامه «دنیایاقتصاد» به بررسی مطالبات و چگونگی زیست اجتماعی دهه هشتادیها پرداخت. او معتقد است که این نسل سیاست زندگی را میخواهد؛ اما بهدلیل عدم به رسمیت شناخته شدن به سویههای دیگری کشیده شده است. با این حال در بیان چنین مطالباتی دهه هشتادیها تنها نیستند، بلکه والدین آنها نیز به پروسه غمخواری برای این نسل وارد شدهاند.
در حالی که در اعتراضات اخیر میتوان گروههای مختلف از نسلهای متفاوت را مشاهده کرد، اما بار این اعتراضات بر دوش دهه هشتادیها افتاده و برخی هیجانات سالهای اول جوانی را توجیهگر این اعتراضات معرفی میکنند. دکتر مقصود فراستخواه، جامعهشناس و عضو هیات علمی موسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی میگوید دهه هشتادیها از منظر خود در ویرانشهر زندگی میکنند و با انتخاب سیاست مقاومت حتی به قیمت جان میخواهند خود را بیان کنند. ویژگی مهم حرکت دهه هشتادیها حرکت دگرجنبشیشان است که تاریخ تازهای در ایران رقم زده است.
چرا با وجود حضور نسلهای مختلف در اعتراضات اخیر، اما بیش از همه دهه هشتادیها با خصوصیات خاصی که جسور بودن از آن جمله است، دیده میشوند؟
توجه به فرزندان و نسل جوانتر که بهطور خاص شامل دهه ۸۰ میشود، سالهاست در جامعه بیشتر شده است. شاید علت آن باشد که ما با یک امر موقت مواجه هستیم و پایداری در این سرزمین نمیبینیم. یکی از شاخصهای این جامعه آن است که فرد با بهرهگیری از یک سازوکار جبرانی، تلاش میکند برای غلبه بر این امر موقت، پایداری را از طریق فرزندانش ادامه دهد. یک حس استیصالی در نسل ما وجود دارد که تداوم خود را جز در این دلبستگی نمیبینیم. شاید یک علت آن این است که سرمایههای اجتماعی رو به زوال است. به همین دلیل توجه خانواده ها به فرزندان شان معطوف شده است. در این اعتراضات و نارضایتی جمعی اخیر، این موضوع خود را به شکل یک حس غمخواری والدین نسبت به فرزندان نشان میدهد و تصور آن است که آنها قربانی عقاید و باورهای ما شدهاند و همچنان برای زندگی باید بکوشند. به خصوص در جامعهای که از انواع جهات ناکارآمد و بدقواره شده، هرج و مرج وجود دارد. جامعهای که گرفتار سیستم تمامی خواه متمرکزی است و در عین حال از هرجومرج و ناکارآمدی نیز رنج میبرد. اینجاست که سیاست زندگی و خودبیانی اهمیت پیدا میکند. والدین به عنوان کسانی که بیشتر خود بیانی فرزندان را میبینند، یک نوع حس غمخواری نسبت به آنها دارند. در جامعه تودهوار مسوولیت گم شده است و همه اعم از روشنفکر، اصلاحطلب و رادیکال میگویند مسوولیت شرایط کنونی برعهده دیگری است. ما اکنون دچار یک تروما هستیم. حس میکنیم قربانی و نفرین شدهایم، این حس به نوعی در فرزندانمان دیده میشود. به همین دلیل است که این طور بازنمایی میکنیم که جوانترها و دهه هشتادیها آمدهاند.
و این نوعی تقلیلگرایی نیست؟
وقتی از منظر پدیدارشناسانه موضوع را بررسی میکنیم، از انتخابات و اعتراضاتی که در خیابانها و دانشگاهها برای جوانان پیش آمده است، این وضعیت ایران به دلیل مشکلاتی اعم از خشونت، محیطزیست، کمبودها و... که تلنبار شده ایجاد شده است. به همین واسطه یک نوع غمخواری نسبت به بچهها وجود دارد و ناخودآگاه صدای آنها در اعتراضات بیشتر شنیده میشود، در حالی که از نسلهای مختلف در آن حضور دارند. در جنگ جهانی دوم، در ایران نسل دموکراسی و ناسیونالیسم را داشتیم، نسل۱۳۱۰-۱۳۰۰ نسلی بوده که دموکراسی و ناسیونالیسم میخواست، نسل دهه ۳۰ و ۴۰ از مدرنیزاسیون بوروکراتیک اقتدارگرا و رشد درآمدهای نفتی که پشت آن نابرابری و اقتدارگرایی خشن بود، دلزده شد. وقتی نوبت به نسل ۵۰ و ۶۰ رسید، بچهها در واکنش به رفتار پدرانشان اصلاحات خواستند، این نسل از سر ناچاری در گفتمان اصلاحات حرکت کردند. نسل دهه ۷۰ از همه اینها و اصلاحات دولتی نیز دلزده شد و به سیاست زندگی رجوع کرد. نسل ۸۰، سیاست زندگی را میخواهد، اما اجازه نمییابد سبک زندگی مورد علاقهاش را انتخاب کند و خیلی چیزها همواره به او تحمیل میشود، آنها در مقابل این تحمیل، سیاست مقاومت را انتخاب میکنند. در مورد زنان هم همین موضوع وجود دارد، به دلیل انواع محدودیتها ونابرابری هایی که در جامعه در مورد زنان وجود داشته، یک نوع عقلانیت اجتماعی و وجدان جمعی ظهور کرده است که حق شدیدترین اعتراض ها را به زنان می دهد. نظم موجود در جامعه ما، نظم دسترسی باز نیست ودر نتیجه نه پایدار میشود و نه نظاممند و تنها یک نظم دسترسی محدود وجود دارد که بچهها هیچ نقشی در آن نداشتهاند. همه مسوولیتها برعهده نسلهای قبلی است و نسل جدید بدون آنکه نقشی در این نظم داشته باشد، قربانی میشود. واقعیات بهطور فیالذات وجود ندارد، بلکه ما هستیم که با زبانمان و با برساختههای ذهنیمان آن را میسازیم. جنبش کنونی هم سرانجام یک ساخت اجتماعی پیدا میکند. جوانهای دهه ۸۰، در بدترین دوره تاریخی به عرصه رسیدهاند، آزادی انتخاب سبک زندگی را از آنها دریغ میکنیم، اشتغال مناسب ندارند، وضعیت اقتصادی نامناسب دارند، در شرایط تورمی سرسامآور هستند، برابری جنسی و مذهبی و ثبات ندارند، اختیار برابر برای مشارکت در مسوولیتها و موقعیتها، حق دسترسی به رسانه و اعتراض ندارند و حتی دسترسی آنها به دنیای ارتباطات هم قطع شده است. جوانها سیاست زندگیشان به سیاست مقاومت تبدیل میشود.
این نسل در دنیای اینترنت و فوران اطلاعات رشد کرده که به سرعت به دنیای بزرگی متصل شده است. فرآیندی که متفاوت از نسلهای پیشین بوده است. با توجه به تنوعی که در میان جمعیت ناراضی میبینیم، ویژگیهایی که آنها را به هم متصل میکند یا موجب افتراق میشود، چیست؟
ما با اشیا کار نمیکنیم، بلکه اشیا نیز با ما کار دارند و در شکل تفکر ما تاثیر میگذارند. از نسل کاغذ به نسل بیت و نسل Z رسیدهایم که نسل مرتبط به اینترنت است. از نظر تجربه، خاطرات ما موفقیتآمیز بوده است. مثلا ما انقلاب کردیم و موفق شدیم، ممکن است نسل بعدی این دستاورد را به رسمیت نشناسد و هزینه و فایده آن را برابر نداند، ولی ما به آن یک حس موفقیت تجربه کرده بودیم دهه ۷۰ نیز میگوید ما جنبش به راه انداختیم وصدایی داشتیم، اما نسل دهه ۸۰ هیچچیز ندارد. حماسهای ندارد. کمبود دارد، خاطره و رویایی ندارد. خاطرات این جوانان فقط شکست است. ما آرمانشهر داشتیم، اینها چیز دیگری دارند که ویرانشهر است. تجربه خیلی مهم است. ما زائر بودیم و اینها سرگردان هستند. این نسل میخواهد خود را بیان کند. فردیت و شخصیسازی برای این نسل در وجوه مختلف مهم است. این نسل مدام میخواهد هرکاری از دستش بیاید برای زیستن بکند. اکنون نسل هشتادی ها میخواهند از فضای شهر استفاده کنند وفریاد بزنند. این متأسفانه پرخطر است و برایشان خیلی هزینه دارد ولی دست کم با آن عزت نفسی را پیدا بکنند که ما از آنها گرفته ایم . آنها مجموعه ای از خردهفرهنگ ها هستند تا یک فرهنگ بزرگ و رسمی. در عین حال که با نسل پیشین تمایزهای مشخصی دارند، اما نقاط اتصالی هم دارند.
اکنون با نسلی مواجه هستیم که از نظر نسلی یکسان هستند، ولی در جغرافیای متفاوت زندگی میکنند. در نتیجه خواستهای متفاوتی باید داشته باشند. اکنون نقاط مشترکی که آنها را به هم وصل میکند، کدام است؟
مخرج مشترک همه اینها در زمان کنونی، دگرجنبش وهترومومان است. به این دگربودگی و دگرسانی توجه کنیم، به نظر من ویژگی مهمشان دگرجنبشی بودنشان است که تاریخ تازهای از ایران را رقم زده است. یعنی ما به شهریور ۱۴۰۱ بازنمیگردیم. این گسست معرفتی و پارادایمی ودورانی مسلما یک تغییر بیبازگشت است. اکنون فقط خیابان نیست، برخلاف نظر خیابانی شدن سیاست. دگرجا است. از توی ماشین که بوق می زنند تا پشت بام تا محله ودانشگاه وفضای مجازی تا کف خیابان. غلطکاری های حاکمان در چهار دهه گذشته همه در یک نارضایتی کانونی شده است که به شکلهای مختلف خود را نشان میدهد و با تمام تفاوتها، یک چیز آنها را به یکدیگر وصل میکند که آن مقاومت برای زندگی و هویتخواهی گروه های اجتماعی مخالف با رسمیت های اجباری حکومت است.
اعتراض بر سر حجاب و آزادیهای فردی را میتوان مسالهای مرتبط با امر روزمره دانست، این مسیر و خواست، اجتماعی است یا یک مطالبهگری و حرکت سیاسی؟
در اصل سیاست زندگی است. فرد معترض میخواهد زندگی کند، اما چون آزادیهای او محترم شمرده نمیشود، تبدیل به مقاومت برای زیستن میشود. یعنی سیاست زندگی تبدیل میشود به سیاست آزادی برای زندگی. یعنی آزادیخواهی که در نسلهای قبلی در قالب دموکراسی خواهی، رفع تبعیض و... وجود داشت، سیاست آزادی بود، اما نسل فعلی با سیاست زندگی شروع کرده است. در زندگی مساله حجاب انضمامیترین امریه دولتی است که در حوزه خصوصی و عمومی همگان قابل تجربه و رویتپذیر است. یعنی تصاحبی که فرد قصد دارد بر بدن خود داشته باشداز او دریغ می شود. فرد نمیتواند در این شرایط زیستن خود را ادامه دهد. در جامعه ایران ۱۴ میلیون تحصیلکرده عالی داریم، توسعه شهرنشینی با سرعت پیش میرود و سرعت اطلاعات قابل کنترل نیست، بالای سر چنین جامعهای نمیتوانیم مأموران گشت ارشادی بگماریم آن هم برای سبک زندگی شان . دستکم اگر با منطق آیتالله طالقانی که در چهل وچند سال پیش گفت حجاب اجباری نشود جامعه را اداره میکردند، این همه هزینههای گزاف یک روز بابت ممنوعیت ویدئو، یک روز ماهواره یا یک روز اجباری شدن حجاب پرداخت نمیکردیم.
این تفاوت زندگی و زیست اجتماعی را میتوان در حوزه زندگی عمومی با نخبگان سیاسی دید. این دوگانگی میتواند بخشی از علل بحران امروز باشد؟
ما باید زیست جهان جامعه را اندکی به حال رها کنیم. ترس من آن است که تئوری جان فوران محقق شود که حکومتهایی میآید و مدام دیگریسازی میکند و دیگریها مدام بیشتر میشود و در یک نقطه جوش، این دیگریها با هم ائتلاف میکنند. وقتی اجازه ندادیم که نظم دسترسی آزاد به اطلاعات باشد، عقلای جامعه را مدام به حاشیه راندیم، حتی کسانی که در داخل حکومت خواستند جور دیگری نگاه کنند با انواع انگها کنار گذاشتیم و نهادهای مدنی و انجیاو را به جای تقویت، اختیارزدایی کردیم، تمام نهادها را به جای آنکه اختیار بدهیم، توانزدایی کردیم. وضعیت به همینجا ختم نمیشود. جامعهای که این میزان اندامهای حسی و حرکتی و گفتوگوییاش محدود میشود، در یک لحظه، شاهد اعتراضات میشود و به وضعیتی در میآید که عاقلان هم نمیتوانند این گره را باز کنند. موضوع مهم آن است که معذرتخواهی کنند و راه دادخواهی را باز بگذارند.
آیا فضایی برای گفتوگو باقی مانده است؟
ما همیشه امیدمان در ناامیدی است. باید حق و حقوق متقابل محترم شناخته شود. نخبگان باید درهایی را برای حل مسائل باز بگذارند. اگر امیدی به پیدا کردن راهحلی که بتوان با هزینههای کمتری مشکل را حل کرد و از این وضعیت حرکت کرد، باید به آن تن داد. آینده را با توجه به شرایطی که اکنون در آن هستیم، پرهزینه میبینم و روزبهروز نگرانیمان بیشتر میشود و امکان بازگشت به یک نقطه ثبات و پایداری ملی کمتر میشود.
نخبگان نیز در برهههای مختلف کنار گذاشته شدهاند؟
بله، متاسفانه درست است. برای همین موضوع گفتوگو را مطرح میکنم که بهتر است حکومت درایت به خرج دهد و مطالباتی را به رسمیت بشناسد و شروع به ادای این مطالبات بکند و ابتکاراتی برای حفظ کیان این کشور به کار بگیرد. وضعیت بازی به سمتی میرود که برندهای نخواهد داشت، چرا که اجازه ندادند جامعه مدنی در آن شکل بگیرد. در جامعه مدنی حوضچه های آرامش هست این اعتراضات بیان میشود، تبدیل به مطالبات بستهبندی شده به حکومت الزام می شود و از طریق گفتوگوها و چانهزنی در سطح مدنی با آرامش و بدون هزینه تغییرات بموقع اتفاق میافتد و خواستهها پاسخ داده میشود. در این جامعه، نهادها را ناکارآمد کردیم و در مستاصلترین شرایط اکنون خودشان را نشان میدهند. در وضعیت فعلی نمیتوان اطمینان ملی داشت که منتج به نتیجه میشود. کاری کردیم که نرخ ریسک جامعه را بالا بردیم و به وضعیت بحرانی رساندیم؛ به نحوی که بحرانها از هم زاد و ولد میکنند و به وضعیتی میرسانیم که راهحلها خود تبدیل به مساله میشود. وضعیتی که حتی درمان هم بیماری را تشدید میکند و خود تبدیل به مشکل میشود. حتی ممکن است گفتوگوها هم کارامد نباشند. در وضعیتی گرفتار شدهایم که کشور محل حوادث شده و آبستن رویدادهای نامنظم و غیرقابل کنترل میشود.
خیابانی شدن سیاست را چگونه میتوان تفسیر کرد و دلایل آن چیست؟
حکومت با انواع قدرتهایی که دارد اصرار دارد که جامعه را مهار و کنترل کند، «دوسرتو» متفکر فرانسوی میگوید: «راه رفتن مردم در شهر»، اکنون مردم میخواهند در شهر راه بروند. مردم از دهه ۷۰ این راه رفتن را شروع کردهاند و تلاش میکنند بگویند میخواهیم در شهر زندگی کنیم. اما این راه رفتن در شهر توسط انواع محدودیت های آشکار و نهان حکومت به رسمیت شناخته نمیشود. نه کیفیت زندگی، نه حقوق مدنیشان به رسمیت شناخته نمیشود. اینها احساس میکنند قربانی شدهاند. اینجاست که خیابانی که از یکسو در کنترل حکومت است و در سوی دیگر میل فراوانی در گروه های اجتماعی با سبک زندگی و باورها و مذاهب دیگر برای زیستن در آن است، برای همین این خیابان محل جنگ مغلوبه میان بخش های مهمی از جامعه و حکومتی میشود که آنها را نادیده می گیرد. یک طرف این نبرد مغلوبه جامعه است که می خواهد زندگی بکند و طرف دیگر حکومت برای اعمال قدرت و رانتها ومنافع وریاست طلبی ها. اگر مکانهای سوم را اجازه میدادیم میبود و خیابان معبری بود برای عبور ومرور به مکانهای آزاد ومستقل اجتماعی و مدنی و صنفی و حرفه ای و ان جی اویی و محلی و سیاسی و اجتماعی و مشارکت مؤثر در مسائل مختلف، در آن صورت وضعیت فرق میکرد. اما خیابان را از یک معبر که محل تردد اجتماعی است قرق کنترلهای ایدئولوژیک خودمان کردیم، مکانهای سومی که مبدا و مقصد این خیابان است از خانه تا انجیاو و حزب و دفاتر کاری و صنفی وحرفه ای و مدنی و سایر نهادها، تخریب شدند و اجازه داده نشد که فعالیت کنند و خیابان به وضعیت کاملا مسالهمند تبدیل شده و محل تمام مناقشات و رویاروییها شده است. وقتی جامعه دچار عدم قطعیت و تصادف می شود و هیچ عقلانیتی نباشد، تصادف جامعه را پیش میبرد و همه ما را به آیندهای پرتاب میکند که نه درکی از آن داریم و نه آماده زیستن در آن هستیم. بر اثر سوء تدبیر دولت، وشکاف روبه تزاید ملت و دولت، تصادفات ما را در غیاب عقلانیت پیش میراند، در چنین جامعهای جز نگرانی و تشویش نمیتوان چیزی گفت؛ آن هم در جغرافیای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بسیار حساسی که ما قرار داریم.
سه شنبه صبح به چین کلاغ زدیم. پسر یکی از دوستان؛ دانش آموزی باهوش و خلاق است، با علاقه شدید به جهان زیست و به کارهای علمی. بالا که می رفتیم گامهای او با ما وچشمانش به سنگ وخاک. آن زندگی که ما بی خبر می گذشتیم برای او تماشاگه رازها بود. یک بار متمرکز بر روی سنگی شد و توجه ما را جلب کرد. زنبور کوچکی که سرش کجا قطع شده بود وآنجا افتاده بود با بدنی که هنوز تقلای زیستن داشت و آرش به غمخواری و کنجکاوی، ساقۀ نازک علفی به بدنش تماس می داد. بدن واکنش تند نشان می داد. سینه وحلقه های پایینی اش پیچ وتاب می خورد، مرتب پاها در حرکت ونیش خود را بیرون می آورد برای دفاع مشروع. رشته های عصبی احساس داشتند و به هرتحریک، پاسخی پرشتاب ودراز می دادند....
زیست جهان جامعه ایران خسته وکوفتۀ سالهاست. بدنی زخمدیده که زندگی از او دریغ شده، اندامهای حسّی اش که رسانه هاست سالها لطمه دیده، سرش از بدن جدا شده است: چطور؟ به این صورت که عاقلان حذف شده اند یا به حاشیه رانده شده اند و متفکران وگروه های مرجع جدی، ناکار گشته اند. اندامهای حرکتی جامعه را محکم گرفتیم و پیچاندیم: از نهادهای مدنی و حزبی و انجمنی و ان جی اویی و صنفی و حرفه ای ومحلی وقومی و شهری، از همه به انحای آشکار ونهان فعالیت زدایی شده است به جای اختیارسپاری و توانمند سازی و تسهیل گری.
وقتی با بدن چنین می شود، جز عصبانیت آن زنبور نگونبخت چه چیزی برایش می ماند. از زیست جهان جامعه خیلی از ابتدایی ترین چیزها دریغ شده؛ سبک زندگی دلخواه، اشتغال مناسب، اقتصاد منظم و کم تورم و بی تشویش، سیاست ثبات، فارغ البالی از بابت برابری جنسی و مذهبی و زبان مادری واختیارات واقعی محلی، گردش متعارف وآزاد قدرت، حق به شهر، حق به رسانه، حق اعتراض، حق اعتصاب، تحرک اجتماعی و نظایر آن که در معمولی ترین کشورهای درحال توسعه موفق، اموری پیش پا افتاده اند چه رسد به جامعه ایران با این اندازه از فرهنگ سیاسی تحول خواه.
حقیقتا ریاضتی است که ما خود را از حسّ تصاحب این سرزمین و این جامعه برهانیم؛ حس تصاحب مردانه بر زنان، تصاحب بدن ها، تصاحب اذهان وباورها، تصاحب اینترنت، تصاحب اموال، تصاحب حوزه عمومی، حتی تصاحب سنتهای دینی دیرین این مردم، و بقیه انواع اوهام ایدئولوژیک و رسمیت یافته از حسّ تصاحب که داریم. سوگند به حقیقت که صاحبان سرزمین و تاریخ، اینها خودشان اند وما نیز فقط بخشی از آنها...
برگردیم به زیست جهانِ خستۀ این جامعه که در تب وتاب است. نترسیم؛ معذرت بخواهیم، حق دادخواهی برای خانواده عزیز ژینای از دست رفته را ادا بکنیم . دانشجویان وروزنامه نگاران و شهروندانی که اینجا وآنجا بی هیچ جرمی وفقط به خاطر اعتراض شان بازداشت شده اند راهی خانه وکاشانه خویش بشوند. اما خونهایی که ریخته شد! دیگر نمی دانم این را چه می توان کرد و درمانده ام. به سیاستهای تحریک آمیز از نوع گشتن اینجا وآنجا بر بالای سرمردم پایان داده بشود. تدریجا در عمل نشان بدهیم که همه می توانند از راه های قانونی مشارکت مؤثر بکنند، خیلی از حقوق بدیهی را اصلا پیش از آنکه دوباره فریاد بشود در عمل به رسمیت بشناسیم و صادقانه پای بندی نشان بدهیم وجبران بکنیم. سوگند به حقیقت که این، هم به صلاح ملت است و هم صلاح ملک وهم صلاح سرزمین وهم هویت و شکوه و فرهنگ و تمدن ما. سنتهای تاریخی بیش از این منتظر ما نمی مانند.
دمکراسی که ما البته 200 سال است می خواهیم ولی هنوز نداریم، سبکی از زندگی است و شیوه ای از حکمرانی است. آنچه دموکراسی به ما می دهد این است که آزادانه سخن بگوییم ولی آنچه از عهده دمکراسی برنمی آید این است که ما را از دروغ پرهیز بدهد و در ما تعهد به صداقت، و رفتار و گفتارِ صادقانه و احساس مسؤولیت به خیر و مصلحت عمومی ایجاد بکند.
اکنون نه گروه های حاکم به خیر و منفعت عمومی ایرانیان، پایبندی سیستماتیک دارند و نه بسیاری از آنها که با این حکومت می ستیزند و قصد دارند در آینده بر فرزندان ما حکومت بکنند. مثلا در همین روزهای مهسایی ، دروغ در رسانه های هر دو طرف فراوان بود وهست، وبی اعتنایی به آینده این مردم.
دمکراسی به رسانه آزادی می دهد ولی صاحبان رسانه را نمی تواند ازدرون برانگیزد که از گزارشها والقائات دروغ وغیرواقعی پرهیز بکنند. برای زندگی دمکراتیک ونیکبختی اجتماعی ، ما به نهادهای فرهنگی واجتماعی ومدنی بسیار پرکارتر با درجات بلوغ بیشتر نیازمندیم
مهر مهسا
مهر ماه از راه می رسد و مهسای نازنین نیست.
مهسا در نغمه زندگی جوانان سرزمین خود جاری است..... مهسای خسته !اکنون آسوده بخواب.
ژینا واژه ای شد برای طنین همه صلابتی که در فرهنگنامۀ کردی این سرزمین به اندازۀ تاریخی سنگین فشرده گشت،
در واژگان ایرانی، از اکنون آن تا ابد، مهسا کلمه ای شد برای روح غریب و محبوس زندگی.
عکسهای قشنگ تو فریاد هویت های فروخورده ای شد برکشیده تا آن سوی آسمان: بگذارید زندگی بکنیم.....
مهسا نشان توجه نسلی بی قرار به بدن خویش شد، به سبک زندگی و به شرف و به آزادی...
مهسا معنای حیات هراسانی شد؛
حیات مدنی و اجتماعی و فرهنگیِ دریغ گشته از نسلی شد در بی معناترین مکان شرم آور یک حکومت...
و اکنون در برگ ریز خزان،
من با شرمساری از چشمان معصوم مهسا؛
به سرکلاسها می روم تا درس وبحث با دختران وپسران سرزمینم ایران را با همه تنوعات باورها و سبک های زندگی شان،
به یاد ژینا آغاز بکنم و با یاد او نیز پایان بدهم
مهسای خسته! مسافر نگران کردستان! آسوده بخواب که تپه های ایران زمین ازهر سو، از البرز تا زاگرس
گواهی می دهند به زوال عصر شکار.
نوبت کشت وکار وشور وشوقِ شکوفایی خواهد رسید
دریغ اما، بی تو....
بر جریدۀ عالم ثبت است: ژینا 22 ساله؛ در جمع خانواده به زندگی دعوت شد،
در نابکاری دولت جان باخت و در فریاد خیابان ادامه یافت...
«مسئولیت اجتماعی نهادها، عاملیت ایرانی وموانع ساختاری »
مورد بررسی سازمانهای مردم نهاد(سمن ها)
در گفتوگو با مقصود فراستخواه
لیلا ابراهیمیان
منتشر شده در آینده نگر، ش 122 ، مرداد وشهریور 1401 : صص 63-66
* مسئولیت اجتماعی چیست؛ مسئولیت دفاع از چه کسی در برابر چه چیزی؟
مسئولیت با این پرسش آغاز میشود که فرد، امور، نهاد خیریه، نهاد مدنی و NGO ها در برابر خود میبینند؛ البته خطاب پرسش و مخاطب پرسش یکی است؛ یعنی پرسش فرد از خود فرد است. مثلاً من از خود میپرسم، مسئولیت تو به عنوان یک معلم دانشگاهی چیست؟ مسئولیت تو به عنوان یک ایرانی چیست؟ پرسشی است که از من برمیخیزد و مرا مخاطب خود قرار میدهد. این پرسش به شکل صدای وجدان است. وجدان خودآگاهی که از درون ما بلند میشود. یک وضعیت وضعیت وجودی. یک «درد اگزیستانسیال» که فرد را مورد سؤال قرار میدهد. این پرسش از خود فهمی حرفهای من معلم برمیخیزد. یا شما به عنوان روزنامهنگار، از خود میپرسید که چه فایدههایی برای جامعه دارید. در قبال رنجها و دردهای مردم چه کارهایی باید انجام دهید؟ پس یک خودفهمی حرفهای در شمای روزنامهنگار و منِ معلم و محقق به شکل اگزیستانسیال، وجدانی و خودآگاهی ایجاد میشود. دعوتی است که از خود ما برمیخیزد. گاهی هم مسئولیت، پرسش از دیگران است؛ در این جا سؤال شما از من است که شما به عنوان معلم چه مسئولیتی دارید؟ پاسخ شمای معلم که چهار دهه تحقیق وتدریس کردید، به دردها، رنجها و مشکلات جامعه ایرانی چیست؟ دیگرانی که از ما سؤال میکنند، میتوانند همکاران ما، همسایگان ما، مخاطبان ما، دانشجویان من، خوانندگان نشریه ما و غیره باشند و یا میتوانند صاحبان سهام یک شرکت باشند. ممکن است پرسش اهالی یک محل از شرکت صنعتی که در آن محل کار میکند، باشد و آنها سؤال کنند که شما با محیط زیست محله ما چه کردید؟ یعنی ذینفعان بیرونی و درونی یک سازمان. کسانی که در آن سازمان هستند؛ یعنی کارکنان، سؤالی که از رئیس سازمانی پرسیده میشود که شما این سازمان را چگونه ریاست میکنید؟ اگر همین وضعیت را ادامه دهیم، ممکن است به پرسش از «دیگران تعمیمیافته» برسیم. یعنی زمانی شما از من سؤال میکنید، زمانی همسرم، زمانی همسایهام، زمانی دانشجو، زمانی خواننده و زمانی هم «دیگری تعمیمیافته» از من سؤال میکند. یعنی یک دیگری وجود دارد که در مقیاس همه تعمیمیافته و به طور ضمنی از من سؤال دارند که شما به عنوان یک موجود خودآگاه و حرفهای برای این محنتها چه کردهاید؟ این همان مسئولیت اجتماعی است.
*مسئولیت اجتماعی را به چند شکل میتوان صورتبندی کرد؟
مسئولیت اجتماعی یا Social Responsibility را میتوان به دو شکل صورتبندی کرد: صورتبندی «اخلاقی- هنجاری» و صورتبندی «حقوقی- قانونی». صورتبندی اخلاقی با زبان نرُم ها و ارزشها و هنجارهای اجتماعی مطرح میشود. به طور مثال من به عنوان یک معلم و محقق، اخلاقاً مسئولیت دارم. صورتبندی حقوقی میتواند به شکل مدون یا نانوشته، رسمی و غیر رسمی باشد که مسئولیت من را مشخص میکند. مثلاً آیا من در کتابی که نوشتهام، اسرار شخصی کسی را فاش کردهام؟ آیا به کسی بیاحترامی کردهام؟ در این صورت خود شما یا فرزندتان میتوانید با استناد به قانون مرا بازخواست کنید یا ممکن است در ترم تحصیلی به دانشجویی نمره غیرعادلانه داده باشم، دانشجو اعتراض میکند که چون من در کلاس از شما انتقاد کردم و با دلیل اغراض شخصی یا عصبانیت، نمره من را کم کردهاید. این هم مسئولیت اجتماعی من معلم است؛ اما این مسئولیت به زبان درشت حقوقی بیان میشود. یک بعد دیگر مسئولیت اجتماعی اخلاقی است؛ یعنی کسی من را بازخواست نمیکند؛ ولی من اخلاقاً وظیفه دارم به دانشجویانم عادلانه و به هر نفر به اندازه توان و کوشش او نمره بدهم. پس اولی مسئولیت اجتماعی یا Social Responsibility است که شکل اخلاقی مسئولیت اجتماعی است و دومی را Social Accountability یا پاسخگویی اجتماعی یا حسابدهی اجتماعی میخوانیم که همان صورتبندی حقوقی است. گاهی این دو سطح را در یک جا به کار میگیرند. مسئولیت اجتماعی به معنای اخلاقی کلمه که به زبان ارزشها است، و پاسخگویی اجتماعی به معنای حقوقی و قانونی و رسمیتر کلمه.
*یعنی در مقابل مسئولیت اجتماعی، نظارت حقوقی کمرنگ میشود؟
مسئولیت اجتماعی نهادهای خیریه، هم بخش اخلاقی دارد، هم بخش حقوقی. بهگفته لویناس[1] اخلاق شنیدن صدای دیگری است، اخلاق به معنای احترام به خود، دیگری، هستی و کائنات است. اگر آموزش و پرورش به کودکان عزت نفس نیاموزد، نمیتوان در آینده انتظار رفتارهای اخلاق داشت. اخلاق به معنای استفاده از سطوح مغز و هوش هیجانی است؛ فردی که قادر به کنترل احساسات و عواطف خود بوده دارای اخلاق است چنین فردی امکان رسیدن به حکمت را داشته و قراردادهای خوبی با خود میبندد. اخلاق شهروندی به معنای شنیدن صدای دیگری، احترام به محله، محیط زیست و شهروندان و حس تعلق سرزمینی است. یا اخلاق دانشگاهی نیز به نوعی شنیدن صدا دیگر و احترام به خود است؛ اخلاق شنیدن صدای دیگری است. به نظر من مسئولیت اجتماعی جلوهگاه اخلاق است. در جامعه ما اخلاق، تبدیل به لبخند فروشی و تعارفات دمِ دری ! تقلیلیافته است؛ یعنی این که من به شما لبخند بزنم؛ در حالی که اخلاق این است که من حق شما را رعایت کنم. اخلاق به این شکل عینیت پیدا میکند. به همین دلیل مفهوم عینی اخلاق، شنیدن صدای دیگران است. من باید کیفیت خدماتی را که در این مصاحبه به شما میدهم، رعایت کنم. باید مسئولیت اجتماعی خودم را ایفا کنم. این یک کیفیت خدماتدهی است و ما باید در خدماتی که به مردم میدهیم، مسئولیت اجتماعی خود را ایفا کنیم.
*سؤالی که در این جا به ذهن میآید، این است که اهتمام به مسئولیت اجتماعی در قالب خیریهها، در ایران چه وضعیتی دارد؟ آیا این تلاشها بیشتر با تکیه بر بعد اخلاقی انجام میشود؟
طبق آخرین آماری که مطالعه کردهام، ما ایرانیها در شبانه روز، 1 تا 3 دقیقه برای کارهای داوطلبانه وقت میصرف میکنیم. برای این که این 3 دقیقه روشنتر شود، مقایسهای را انجام میدهم: ما به طور متوسط در شبانه روز 13 ساعت و نیم زمان صرف نگهداری و مراقبت شخصی میکنیم؛ یعنی فعالیتهایی مثل خوابیدن، غذا خوردن، استحمام و... در مقابل آن، 1 تا 3 دقیقه را صرف امور خیریه میکنیم. 40 دقیقه را صرف آموزش میکنیم. آقایان حدود 5 ساعت را صرف فعالیت شغلی خود میکنند و خانمها هم به طور متوسط 40 دقیقه از شبانه روز خود را صرف فعالیت شغلی میکنند. میدانید که مشارکت اقتصادی خانمها در جامعه پایین است. زن و مرد به طور متوسط 2 ساعت و 46 دقیقه برای فعالیتهای شغلی وقت میگذارند. خانمها 5 ساعت و 25 دقیقه را هم صرف فعالیتهای خانهداری میکنند. تمامی اینها عددها نگران کننده هستند. هیچ کدام عدد خوبی نبوده، به خصوص میزان فعالیتهای خیریه. 1 تا 3 دقیقه خیلی کم است.
گویا ما در کشور 14 هزار NGO داریم: بخشی از اینها Charity / خیریه هستند و بخشی هم موارد دیگر. ولی من فکر میکنم که بیشتر از 7 تا 8 هزار NGO در کشور نداشته باشیم. مجموع اعضای فعال یا نیمه فعال !در این نهادها 1 میلیون نفر است. اگر این میزان را ضرب و تقسیم کنیم، 1.5 درصد جمعیت بالای 15 سال ایران، عضو فعال یا کمتر فعال، پاره وقت یا تمام وقت خیریهها هستند.. این رقم در آمریکا که 325 میلیون جمعیت دارد، 25 درصد است؛ این در حالی است که ما خودمان را کشوری عدالت گرا میدانیم و آمریکا را یک کشور سرمایهداری! در کشورهای دیگر حتی وضعیت از آمریکا هم بهتر است. در آمریکا 25 درصد جمعیت عضو NGO ها هستند و 2 میلیون هم NGO فعال است. در فرانسه 1 میلیون NGO وجود دارد و عضو خیریه شدن، شاخصی است از حس مسئولیت اجتماعی. تعداد خیریهها و عضویت در آنها و صرف زمان در آنها بسیار اهمیت دارد. ما در ایران هم سنتهای عیاری، سنتهای محلهای، و ظرفیتهای مشارکتی داشتیم؛ ولی از این ظرفیتها حمایت نکردیم و البته هنوز هم در سیستمهای ما از این سنتها حمایت نمیشود. اگر بخواهید برای یک خیریه مجوز بگیرید، زمانی بسیار طولانی را باید صرف این کار کنید. چون در این زمینه بروکراسی بسیار سخت و پیچیدهای حاکم است. نسبت به charity ها نگاه امنیتی وجود دارد. محدودیتها و مفروضات بدبینانه پیش روی اینها است و هیچ حمایت نهادی مناسب و کافی ومؤثری هم نمیشود؛ در نتیجه charity ها توسعه نمییابند.
*بههر حال خیریهها باید از جایی کار خود را شروع کنند؛ یا باید متکی به فرد باشند یا برندی؛ اگرچه خیلی از شرکتها و برندهای تجاری از مسئولیت اجتماعی میگویند اما از آنجایی که در عمل بروز چندانی دیده نمیشود، گاهی به نظر میرسد که این ایده به یک کار لوکس اداری تبدیل شده است و انگار با واقعیت اجتماعی انطباق ندارد. تحلیل شما در این زمینه چیست؟
در این زمینه من با شما همدل هستم؛ متأسفانه «زبان» در جامعه ایران آشفته شده است. ما زبان را بیمقدار کردهایم. کلمات در ایران نابود و تهی از معنا شده و مسئولیت اجتماعی هم به محاق رفته است. ما مفهومی داریم باعنوان « terms of Recogtion»؛ یعنی شرایط شناسایی. مسئولیت اجتماعی شرایط شناسایی خود را از دست داده است. وقتی میگوییم مسئولیت اجتماعی تبدیل شده به یک امر لوکس و تزیینی که توسط مدیران تکرار میشود، یعنی نفوذ معنایی مسئولیت اجتماعی در زوال است. کلمات در ایران بیمقدار شدهاند. ذهن آشفته و زبان آشفته است. نتیجهاش این است که مسئولیت اجتماعی واژهای سرد است. تلفظ های صوری ِ مسئولیت اجتماعی جان من را گرم نمیکند. وقتی گفته میشود مسئولیت اجتماعی، در جان من اهتزاز نمیکند؛ یعنی عقل سلیم اجتماعی میگوید مسئولیت اجتماعی از آن حرفها است که بیمعناست! عقل سلیم اجتماعی فهمیده است که این کلمات لقلقه زبان شده است. حیف از جامعهای که در آن کلمات از معنا تهی شده باشد ما میگوییم محیط زیست خراب شده است و برای نسل دهه 90 چیزی باقی نگذاشتهایم؛ ولی از بین رفتن آب و خاک یک قصه است و این که کلمات را هم نابود کرده باشیم، یک قصه بزرگتر است. کاش حداقل میگذاشتیم کلمات بمانند تا جان کودکان و نسل آینده را گرم کند. ما در جوانی و دانشجویی هزینههای زیادی دادیم؛ ولی جان ما گرم بود. حاضر بودیم برای یک کلمه جان بدهیم؛ اما الآن کلمات آتش نمیزنند بر دلها؛ بنابراین چنین مسألهای وجود دارد.
*چرا زبان به سمت ابتذال رفته است؟
«چو از باغ رعیت ملک خورد سیبی/ ببرند غلامان او درخت از بیخ» مسئولیت اجتماعی و پاسخ گویی اجتماعی، قبل از همه باید از سیستم شروع شود. وقتی سیستم پاسخگو نیست، وقتی گفته میشود مردم مسئولیت اجتماعی داشته باشید، و مردم احساس میکنند که به شعور آنها اهانت میشود، چه انتظاری باید داشت؟ مردم میگویند، ای سیستم، تو خودت مسئولیت اجتماعی را میفهمی؟! وقتی که در دولت پاسخگویی اجتماعی وجود ندارد، انتظار پاسخگو کردن مردم یا نهادهای خیریه کار دشواری است. همین الآن اگر اتفاقاتی برای شخص من در جامعه رخ دهد، کسی مسئول نیست. بهعنوان مثال من معمولاً با وسایل حمل و نقل عمومی رفت و آمد میکنم. یک هفته پیش که از دانشگاه شهید بهشتی برمیگشتم، در ایستگاه نمایشگاه بزور سوار شدم اتوبوس شلوغ بود و در آن شلوغی، پیرمردی موقع سوار شدن پشت در ماند! جوانها به او خندیدند و گفتند که شما انقلاب کردید و حالا وضعیت این گونه شده. پیرمرد بازویش را باز کرد و پشت آرنج خود را نشان داد و گفت من 30 سال پیش عمل قلب باز کردم. مدتی در دستم احساس ناراحتی و درد داشتم. به پزشک مراجعه کردم و مشخص شد که یک تکه سیم در دستم جا مانده است. وقتی گفتم که شکایت میکنم، گفتند به هر جا که میخواهی شکایت کن!؛ اما من در نهایت نتوانستم مرجعی را پیدا کنم که در این زمینه در آن جا طرح شکایت کنم. این همان درد بیمسئولیتی و عدم پاسخگویی است. یعنی مرجعی برای رسیدگی به چنین اموری وجود ندارد. اگر اتفاقی برای کسی بیفتد، همه میدانند که چقدر مراجعه به دستگاه قضایی پرهزینه وپیچیده و مستلزم رشوه و صرف وقت و اعصاب خردکنی است تا فرد نسبت به حق خود مدعی شود. از سوی دیگر اصلاً دولت پاسخگوی جامعه نیست؛ گردش قدرت وجود ندارد. اختیارات بسیاری در کشور موجود است که هیچ پاسخگویی ندارند؛ یعنی اختیارات عجیب وغریبی اما بدون هیچ پاسخ گویی؛ در نتیجه وقتی در جامعهای پاسخ گویی اجتماعی در مقیاس سیستمی و کلان نهادینه نیست، خیلی سخت است که پاسخ گویی در مقیاس خرد را جلو ببرید. من نمیگویم که ما اخلاقاً مسئولیت نداریم چون دولت ما مسئولیت ندارد؛ ولی از نظر اجتماعی این شیوه به تنهایی جواب نمیدهد، کارها پیش نمیرود. در یک کشور میبینید که وزیر استیضاح میشود، رئیسجمهور استیضاح میشود و گردش قدرت وجود دارد، یا بالاترین مقام کشور باید حساب پس بدهد؛ در این صورت وقتی به شما میگویند شهروند هم مسئولیت اجتماعی دارد، این مفهوم، عمق و معنای بیشتری پیدا میکند.
*در تعمیق این فردگرایی منزوی، امر معاش هم تاثیرگذار هست.
دقیقاً! وضعیتی را در جامعه ایجاد کردهایم که همه فقط به فکر سر پا نگه داشتن خودشان هستند؛ در این وضعت اقتصاد هم بیتأثیر نیست. اقتصاد ما سیاسی شده و در وضعیت اقتصاد سیاسی و دستوری هم مشخص است که کشور چه وضعیتی پیدا میکند. این وضعیت نابهسامان را همه هر روز میبینیم و روز به روز هم وضعیت بدتر میشود. در وضعیتی که اقتصاد مردم از بین میرود، همه سعی میکنند که فقط گلیم خود را از آب بکشند. وقتی همه بخواهند به فکر خود باشند، دیگر خیر عمومی از ذهنها کنار میرود و زمانی که خیر عمومی از ذهنها کنار میرود، آن دیگری تعمیمیافته، دیگر وجود ندارد. دیگری تعمیمیافته زیر پاهای ما له میشود و ما اصلاً توجه نداریم. در آن اتوبوس که اشاره کردم که همه به شکل فشرده سوار شده بودیم، چقدر امکان دارد که کسی به فکر دیگری باشد. وضعیتی میشود که هر کس فقط مراقب کلاه خود است. من چند روز پیش بحثی داشتم برای دوستان انجمن علمی و در آن جا مطرح کردم که ما «سوژههای ادارهپذیر» شدهایم. وقتی تبدیل میشویم به سوژههای ادارهپذیر، در واقع تحت انقیاد هستیم. بدون این که لزوما زندانی شویم. مسأله همان است که «میشل فوکو» میگوید، یعنی «زیستْ قدرت». فوکو میگوید که در گذشته حکمرانها افراد را به زندان میانداختند، اما الآن یک زیست قدرت وجود دارد که مردم به شکل نامرئی از طریق نظام معیشت، نظام اداری، نظام رسانهای، ایدئولوژیک، فرهنگی اجتماعی و آموزشی سازماندهی میشوند و تبدیل به سوژههای سر به زیر و ادارهپذیر و تحت مراقبت میشوند و بدون خلاقیت و مسئولیت. همه ما ادارهپذیر شدهایم و همه به فکر منافع وهمناک خودمان هستیم. دیگر به فکر همسایه و دیگری نیستیم. در سریال «جیران»، شخصیت خواجهای به نام «روشن» را ببینید که مدام توطئه میکند و میگوید، «لبخند بزن»! سیستم هم مدام کارش را می کند به ما میگوید که لبخند بزنید. ما ادارهپذیر شدهایم و در نتیجه ارزشهای نوعدوستی و همبستگی اجتماعی مدام گم میشود.
*البته نقدی هم به خیریهها مطرح میشود و آن اینکه آیا واقعاً آنها همیشه فعالیت خود را با هدف خیرخواهانه شروع میکنند یا گاهی اهداف دیگری پشت این فعالیت خیر وجود دارد؟
توصیه من به شما این است که به دنبال معلولها نباشید. به دنبال علتها بروید. این که الآن رفتار خیریهها به چه چیزی تبدیل شده است، تحت تأثیر سلسله و زنجیرهای از علل اجتماعی است. اولاً که در خیریهها کسانی چون شما و من کار میکنیم؛ البته من انسانهای بسیار با شرفی را در خیریهها دیدهام. این چیزی نیست که من فقط به عنوان محقق اسناد آن را دیده باشم. من خودم با این خیریهها زندگی میکنم. مردمانی هستند که واقعاً زحمت میکشند. برای بچهها، کودکان خیابانی، مادران سرپرست خانوار، بیماران مشکلدار و غیره. در خیلی از خیریهها واقعاً خلاقیتهایی وجود دارد و در آنها احساس مسئولیت دیده میشود. انسانهای دلسوزی همچنان کار میکنند؛ اما این که در خیریهها انواع و اقسام مشکلات به وجود بیاید، علل زیادی دارد. ما فرصت ندادیم که جامعه تقویت و توانمند شود. اگر شما فرزند خود را توانمند نکنید؛ یعنی به او اختیار ندهید، برایش فرصت و شرایط فراهم نکنید که تمرین کند و پرورش یابد، خود تنظیمی بیاموزد، رشد نخواهد کرد. اگر شما این کارها را بکنید، فرزند شما خود تنظیم میشود، خودش را اداره میکند و نیاز نیست او را از بیرون کنترل کنند؛ اما وقتی خانوادهای نتواند این شرایط را برای فرزندش فراهم کند، در نتیجه فرزندشان آسیبپذیر میشود. در جامعه ما این اتفاق رخ داده که طی سالها از جامعه قلمروزدایی شده است؛ یعنی قلمروهای جامعه از آن گرفته شده و فشرده شده در دولت بزرگ. دولت میخواهد تمام اختیارات را در دست خود داشته باشد؛ بنابراین قلمرو جامعه را از جامعه گرفته است. مدام قلمروهای جامعه از آن گرفته شده و قلمرو دولت بزرگ شده است. هر زمان هم که دولت به مردم مراجعه میکند یا برای تبلیغات است یا برای شکل دادن به امواج پوپولیستی یا برای گرفتن پول. قلمرو جامعه مدام دارد محدود میشود. ما در علوم اجتماعی به این وضعیت قلمروزدایی میگوییم. دولت برای خودش قلمرو ایجاد میکند و قلمرو جامعه را هم میستاند و جامعه را تحت استعمار خود میکند. در چنین وضعیتی معلوم است که جامعه هم توانمند نمیشود، شخصیتهایش را از دست میدهد و در نتیجه NGO ها و خیریههایی هم وجود دارد که تشریفاتی هستند و گاهی وسیله پولشویی هستند؛ ولی توصیه من این است که فقط از این زاویه به مسأله نگاه نکنید. چون آب باریکه کوششهایی که در جامعه وجود دارد هم خدای نکرده نابود میشود. چون قوانین مدام دارد جامعه را قلمروزدایی میکند و دولت بزرگ با تمام اختیارات را شکل میدهد؛ البته ظاهراً هم نمیگوید؛ ولی کاری کرده است که شما در جامعه هر کاری کنید، در آخر در جاهای حساس دولت مداخله میکند. یعنی هر لحظه دولت در شما حضور دارد و در نتیجه جامعه تمرین نکرده است که بتواند مسئولیت اجتماعی را بپذیرد؛ یعنی زمینه را فراهم نکردیم که جامعه تمرین و در نتیجه آن پیشرفت کند و به بلوغ برسد. وقتی شما معلم باشید، اما به بچهها فرصت همکاری و مشارکت ندهید، بچهها سعی میکنند تقلب کنند و بر سر و کول هم بپرند و طبیعی است که توانمند نشوند؛ ولی وقتی شما آنها را مدیریت کنید، برایشان فرصت ایجاد کنید، رشد میکند. این وضعیت کمی هم ریشههای فرهنگی دارد. ما در ایران میل به موفقیت داریم، اما شاخص جمعگرایی درون گروهی پایین است. وقتی در جامعهای علتها جمع میشود و شاخص جمعگرایی درون گروهی پایین میآید، یعنی کار تیمی، فعالیت مشترک، تعهد به تصمیم جمعی و همکاری در کار جمعی و دنبال کردن منفعت جمعی کم میشود، بنابراین «طفیلیگری» رشد میکند. در جامعهشناسی بحثی تحت عنوان پیشرفت طفیلیگری در جامعه وجود دارد؛ یعنی وقتی فرهنگ طفیلیگری پیشرفت میکند، به این صورت میشود که مثلاً من و شما و چند نفر دیگر با هم میرویم کوه. یک نفر میخواهد از خدمات بقیه استفاده کند و نمیخواهد خودش را خیلی زیر کار ببرد. طفیلیگری یعنی یک نفر در جمع حضور دارد که میگوید، بگذار من با کمترین زحمت از نتیجه کار دیگران استفاده کنم. در جامعهای که طفیلیگری رشد کند، معمولاً کارهای جمعی پیش نمیرود. کار خیریهای هم نیاز به جمعگرایی درون گروهی دارد. نیازمند نوعی حس مشترک در جمع و انسجام جمعی و تعهد به کار جمعی است. حس جمعگرایی در کشور ما پایین آمده است. علت هم این نیست که ما ذاتاً مشکل داریم بلکه قوانین حمایت نکرده است، ساختارها و نهادها ایراد دارد ، موقعیت ها بد جوری چیده می شود ، حمایتها و آموزشهای کافی نبوده.
* در مواقع بحران، بیشتر از دولت رد پای خیریهها را در میبینیم. برخی این فعالیتها را تعبیر به به رخ کشیدن ضعف دولت میکنند و برخی قدرت خیریهها. این مسأله چقدر میتواند به موقیت این دو آسیب برساند؛ تحلیل شما از آن چیست؟
Ngo نباید یک ابزار اعتراض سیاسی باشد. چون شکاف دولت ملت و سوء تفاهمات آن قدر زیاد شده کهگاهی charity و خیریهها هم نوعی اعتراض غیرمستقیم به دولت حساب میشود. هم دولت از charity و خیریه تلقی سیاسی و امنیتی دارد و هم افرادی که در charity کار میکنند نسبت به دولت بدبین هستند و کارها نوعی دلالت سیاسی پیدا میکند؛ در حالی که نباید این چنین باشد. اساساً حوزه کنش سیاسی غیر از حوزه کنش خیریهای و اجتماعی است. به طور کلی حوزه کنش اجتماعی باید کمتر رنگ و بوی سیاسی به خود بگیرد. چه از طرف دولت و چه از طرف مردم؛ اما متأسفانه چون ساختارها حامی مشارکت اجتماعی نیستند و قوانین به قدر کافی از مشارکت جامعه در حل مسائل حمایت نمیکند، جامعه هم به نوعی حس قربانی بودن میرسد و نوعی حس پرخاش و اعتراض در جامعه بروز مییابد؛ در واقع جامعه رفتار شورشی دارد. رفتار شورشی به این معنا که در مجامع، در تاکسی و حتی مهمانیها، همه دارند اعتراض میکنند. در واقع واکنشی است به ترومایی که در ما وجود دارد که حس میکنیم سرمان کلاه رفته است و حس میکنیم کسی دارد حقوق ما را از ما میگیرد، عزت نفسمان از بین رفته و در نتیجه به طور مداوم پرخاش میکنیم. بپذیرید که این مسائل سبب میشود که حس ما نسبت به مسئولیت اجتماعی کم شود. حس مسئولیت جمعی، همبستگی اجتماعی، این که به دردهای خودمان برسیم و مدام میخواهیم به هم نق بزنیم. من به شما نق میزنم، شما به دیگری؛ اما این که من به شما فکر کنم، من به شما کمک کنم، به همسایه، همشهری و گروههای آسیبپذیر کمک کنم، دیگر چنین حس سرزندگی، همبستگی اجتماعی و نوع دوستی کم میشود.
*البته به نظر میرسد در این شرایط نهادهای آموزشی هم عقبنشینی کردهاند.
متاسفانه آموزش و پرورش ما الآن رفتارهای فردگرایانه و رقابتهای فردی را در بچهها تقویت میکند. معمولاً نمره را به رفتارهای فردی بچهها میدهیم. این که فقط خودشان بتوانند موفق شوند و نمره بیست بگیرند. سیستم آموزشی و رسمی مدارس ما بیشتر به این شکل است. به کارهای گروهی نمره نمیدهیم. نمره فعالیتهای مشترک در مدارس ما ابهام دارد. ارزش کارهای مشترک خیلی دیده نمیشود. فعالیتهای گروهی ارزش فانتزی و به قول شما حالت لوکس دارد. ما در زمانی که در دبیرستان درس میخواندیم، کلوپ داشتیم. ناهار مشترک داشتیم. اگر ما کارهای کلوپی و مشترک را ارزشیابی و شناسایی کنیم، رقابتهای جمعی ایجاد کنیم، اجتماعات یادگیری ایجاد کنیم. به طور مثال مسئولیت اجتماعی را از مدرسه به بچهها آموزش دهیم. مثلاً به بچهها آموزش بدهیم که بروند با همسایه مدرسه در خصوص سر و صدای مدرسه حرف بزنند و بگویند ما چه کار کنیم کمترین لطمه را به محله میزنیم. نظر شما در این مورد چیست. آیا راه حلی دارید؟ ما هم مثل بچههای شما هستیم. یا این که بچهها را در نظم و نظافت محله مشارکت دهند. در دنیا یکی از کارهایی که بچهها را به آن تشویق میکنند کاشت درخت است. میتوانند در روزهای خاصی تعدادی نهال بیاورند و از بچهها بخواهند که در کوچهها بکارند. بچهها را تشویق کنند که بعضی از کارهای با ارزش محله را به شکل نمادین انجام دهند؛ بنابراین بچهها از کودکی و از زمان مدرسه یاد میگیرند که باید به حیثیت، حقوق، رفاه و نظم محلهای که مدرسهشان در آن وجود دارد، توجه داشته باشند و در آن مشارکت کنند. بچههایی که در مدرسه حس مسئولیت را میفهمند، نسبت به هم کلاسیهایشان، نسبت به کلاسهای دیگر، نسبت به محیط مدرسه، اداره مدرسه و محل و اجتماعی که مدرسه در آن قرار دارد.
*به نظر شما در این شرایط چه باید کرد؟
از همه مهمتر اینکه اصلاحات نهادی، اصلاحات قانونی و حقوقی صورت بگیرد و متقاعد کردن دولت نسبت به این که ظرفیتهای مشارکت جامعه را بالا ببرد و از جامعه جهت بالا بردن مشارکت حمایت کند. قائل شدن به حقوق شهروندی، مشارکتهای جمعی و سپردن قلمروهای زدوده شده و ستانده شده جامعه به خود جامعه. تحویل اختیارات به خود جامعه. توانمندسازی جامعه به این که بتوانند امور اجتماعی خود را به عهده بگیرند از طریق بروکراسیزدایی از کریتیها و در نهایت الگوسازی. شاید اسم حوله «برق لامع» را شنیده باشید. پنجاه سال پیش حوله برق لامع میدرخشید و یک برند بود. حوله برق لامع را حاج جواد برق لامع که کارآفرین بود، تولید میکرد. ما بچه بودیم که آقای برق لامع واحدهای اجتماعی و کارآفرینی و عامالمنفعه در محلات فقیرنشین داشت. هیچ کارگری در کارخانه برق لامع کار نکرد جز این که در آخر به رفاه رسید. محیط بسیار سالمی هم در کارخانه درست کرده بود و از نظر تولید و موفقیت هم خیلی اوج گرفته بود و واقعاً هم برند شد. این برای ما الگو بود. بعدها که جوان شدیم و رفتیم دانشگاه و دنبال کارهای خیریه بودیم، الگوی ما آقای برق لامع بود؛ البته چون ایشان سرمایهدار بود و ما هم نگاه چپ روشنفکری داشتیم نه کنشگر سیاسی، انتقادهایی هم مطرح میکردیم
نگاه چپ اجتماعی و عدالتخواهی باعث شده بود به نظام ثروت انتقاد داشته باشیم که باید برابری وجود داشته باشد و فرصتهای برابر برای تمام شهروندان وجود داشته باشد؛ ولی با این وجود ما برای او احترام قائل بودیم. هر چه بتوانیم الگوهای موفقی از کار خیریه که بیش از آن که کارهای لوکس و تشریفاتی رو بنایی کنیم، کارهای اساسی کنیم. ما نباید از جامعه تور را بگیریم و ماهی بدهیم، باید تور ماهیگیری اش را به خودش بدهیم. خیریههایی که نخواهند فقط به خانوادهها نان بدهند، میخواهند آموزش بدهند، میخواهند توانمند کنند، میخواهند آنها را کارآفرین کنند، کیفیت زندگی آنها را بالا ببرند. این نوع ابتکارات اجتماعی، نوآوری در خیریه مهم است. خیریههایی که در روش، ادبیات، ارتباطات و سازمان خود نوآوری کردند و ابتکارات تازهای را به وجود آوردند و توانستند در جامعه حس تازهای از کار جمعی و مشارکت به وجود بیاورند، خیلی کار ارزشمندی کردهاند و باید ارج ببینند. باید با چنین فعالیتهایی نشان بدهیم که این جامعه با وجود تمام لطمههایی که از ساختارها، نهادها، قوانین نادرست، ساختارهای ناکارآمد و حتی نامشروع دیده است، همچنان جامعهای است که در آن زندگی جاری است و یک حس انسانی و یک نوع توجه به خیر و یک ذخیره اجتماعی در جامعه ایران موجود است، یک ذخیره فرهنگی در ایران است که در آن مدام روزنامهنگاران، نیکوکاران بسیار خلاق، شهروندان بسیار نوعآور، کارآفرینان اجتماعی، سازماندهیهای مبتکرانه، جوششهای جمع، کوششهای بسیار خلاقانه شکل میگیرد که نشاندهنده این است که خیر عمومی به رغم تمام زخمی که به این جامعه وارد شده، به رغم تمام تروماهایی که این جامعه به آن دچار شده، در کشور وجود دارد و آب باریکهای از حس نیکوکاری، به خصوص نیکوکاریهایی که جنبه زیر بناییتر و توانمندسازی اساسی جامعه دارد، دیده میشود.
*در کنار ساختارها چقدر به عاملیت اجتماعی ارزش میدهید؟
من با اینکه اراده گرایی رمانتیک را درست نمی دانم اما نمیخواهم تماماً هم ارجاع بدهم به نهادها و ساختارها و بگویم تمام. یعنی چون ساختارها و نهادها ناکارآمد است، پس ما دچار یک قفل اجتماعی، فرهنگی و خیریهای شدیم. من معتقد هستم که کمی هم باید برگردیم به عاملیت، شیوههای عمل، ابتکارات، نوآوری ها، ابزارها و مدلهای تازه. مثلاً اگر کسی روزنامه نمیخواند، با الگوی جدیدی از بستن خبرها و ابتکارات ژورنالیستی سعی کنیم که دوباره توجه بخشی از جامعه را برای خواندن مطالب جلب کنیم. اگر همه مدرکگرا شدهاند، فراستخواهِ معلم بیاید با نوآوری و خلاقیت خود حس و حال دانشجوها را دوباره ترمیم و شوق آموختن را در آنها زنده کند. هر یک از ما باید با ابتکارات عاملیتی خود همچنان ارزش خیر عمومی و نیکوکاریها، تقلیل محنتهای انسانی و کاهش رنجهای هم نوعان و حس نوع دوستی و شرف انسانی را در جامعه و فرهنگ خود حفظ کنیم.
گفتگوی فرزاد نعمتی با مقصود فراستخواه (هم میهن ، شهریور 1401 ش 35 صفحه 15 )
در اروپا ترتیبات دمکراسی، تدریجا به تربیت دموکراتیکِ مسیحیان انجامید
در نتیجه اگرهم می شنیدند کسانی درباره مسیح و مریم سخنی خلاف عقاید رسمی مسیحیت می گوید عصبانی نمی گشتند و متوسل به تهدید نمیشدند.
خیلی از دینداران نیز امروزه دیدگاههای قبلی درباره حجاب را ندارند. طرزنگاه و رفتار مردم حتی بیشتر گروه های مذهبی نسبت به پوشش دینی عوض شده است.
تغییرات عمدهای در کم وکیف دینداری مردم به وجود آمده است اما متاسفانه این تغییرات در سیاستگذاریها رعایت نمیشود
برای ادارۀ این جامعه باید با آن نسبت رضایتبخشی پیدا کنیم و تحولاتش را بفهمیم.
نظم تحمیلی بر جامعه با منطق درونی تغییر در جامعه سنخیت ندارد و به قطبی سازی آن می انجامد.
امروزه دیگر، تغییر رفتارِ سطحی حکمرانان کافی نیست وتا بیش از این دیر نشده است به تغییرات نهادی و ساختاریِ مسالمت آمیز نیازداریم.
پی دی اف:
مردم به صورت تودۀ مبهم در خدمت رؤسای عوام ، پوپولیستها وموج سواران قرار می گیرند.
پایداری توسعه در ایران وقتی است که مردم به خودشان سازمان اجتماعی بدهند؛ از طریق نهادهای مدنی، سمنی، حرفه ای، صنفی، تخصصی، محلی، شهری، استانی وملی .
توسعه از تجمیع وتجمع همین قابلیت ها و کیفیتهای انسانی و نهادی است که به پایداری می رسد .....