رنسانس ومدرنیته ناتمام ایرانی
گفت و گوی مجید بجنوردی با مقصود فراستخواه
دربارۀ تکاپوهای آموزش عالی مدرن در ایران و کتاب«استادان استادان چه کردند»
سازندگی، ویژه نامه پایان سال 1401،بخش تاریخ توسعه، 127-131
آقای دکتر فراستخواه، شما قبلا هم به سراغ موضوع دانشگاه و آموزش عالی رفته بودید. چه شد اینبار مشخصا به دارالمعلمین و دانشسرای عالی پرداختید؟
دانشگاه و آموزش در سطح عالی ، بخشی از طرح تحول و توسعه ایران بود وهست. نخبگان جدید و گروه های پیشرو از دورۀ پسامشروطه و بعد در جنبش نوسازی ایران به این «آگاهی نو» رسیدند که برای نیکبختی اجتماعی مردم این سرزمین نیاز به تحول و توسعه داریم و به اینکه ایران با آهنگ تحولات پیشرو در سطح بین المللی همزمان شود و البته پیشتر، متاسفانه به طرز عجیبی از کاروان پیشرو پویش های جهانی پس افتاده بود و دچار تاخر شده بود. برای مواجهه با تاریخ انحطاط به دانشگاه وآموزش عالی مدرن نیاز داشتیم این برای بنده جنبه دراماتیک دارد و یک مساله سرزمینی است. مساله سرزمین ایران است. در نتیجه وقتی مساله ایران به عنوان مساله ی مساله ها، خُرد و کوچک شود، به چند طرح فکری، پژوهشی و مطالعاتی تبدیل میشود که یکی از عمده ترین آنها، پژوهش در حوزه نهادها و ساختارهای آموزشی و جامعه شناسی آموزش است. وقتی بخواهیم این مورد را بررسی کنیم باید بازگردیم به تحولات، کنش ها و کوشش های گوناگون تاریخ معاصر ایران و تکاپوهای نخبگان و گروه های اجتماعی پیشرو و انجمن های مختلف در تاریخ معاصر. پس پژوهش دربارۀ دانشگاه از دهه 70 خورشیدی برای بنده اهمیت یافت . بخشی از ابن برنامه پژوهشی اینجانب، ذیل مطالعۀ برنامه ها و ساختارها و نهادهای آموزشی مدرن در مقیاس بزرگ به بحث دانشگاه ایرانی بازمیگردد که در کتاب «سرگذشت و سوانح دانشگاه در ایران»، بیش از یک دهه پیش درباره آن بحث کرده ام. بخشی دیگر نیز به دارالمعلمین بازمیگردد که مربوط به صد سال اخیر میشود و تکاپوهای آموزش عالی مدرن در ایران را بررسی میکند؛ به معنای اینکه چطور حتی سالها قبل از تاسیس دانشگاه تهران، کوشش ها و پویش هایی صورت گرفت که جامعه ایرانی صاحب مدرسه عالی(higher education/ higher learning) باشد و بر اساس تحولات و تجربیات آموزشی جهانی پیش برود. این بود که طرح دارالمعلمین و مدارس عالی به عنوان بخشی از طرح تحول و توسعه جامعه ایران و پی جویی مساله ایران، توجه بنده را به خود جلب کرد.
شما آموزش پس از متوسطه را به سه سطح مابعدمتوسطه، سطح سوم و آموزش عالی تقسیم کرده اید. برای مثال مدرسه علوم سیاسی مشیرالدوله را جزو آموزش پسا متوسطه در نظر گرفته اید و یا خود دارالمعلمین که از دیدگاه شما، از سطح مابعدمتوسطه به سطح سوم و عالی رسید. از نظر شما این تقسیم بندی ها نسبی نیست؟ این سوال را از این جهت میپرسم که بعضی، نظرات متفاوتی دارند. برای مثال سیدجواد طباطبایی در کتاب مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی، دارالفنون را «نخستین نهاد آموزش عالی و علوم جدید در ایران» میداند یا مرحوم عبدالحسین نوایی که خود با دانشسرا مرتبط بود، دارالفنون را جزو «تعلیمات عالی» به شمار میاورد. آیا این محققین تسامحا دارالفنون را جزو آموزش عالی به شمار آورده اند یا اینکه باید مساله را در نسبی بودن موضوع جستجو کرد؟
از یک جهت این مساله یک پیوستار است و همانطور که در کتاب گفته ام شامل یک طیف مدرجی میشود. خاکستری میشود؛ یعنی ممکن است از هر سو گسترش پیدا کند. ما یک secondary education post یا آموزش مابعدمتوسطه داریم، یک tertiary education یا آموزش سطح سوم و یک higher education یا آموزش عالی داریم. اینها مسائل فنی تری است که نمی خواهم در اینجا بپردازم ودر کتاب مشروحا آمده است کسانی با تسامح، دارالفنون را جزو آموزش عالی آورده اند ولی دارالفنون اصلا در سطح عالی نبود. در هر دو کتاب «سرگذشت و سوانح دانشگاه» و «استادان استادان چه کردند» نیز جایگاه دارالفنون برجسته هست. البته که دارالفنون مقدم بر دانشسرا و نهادهای دیگر است ولی در سطح عالی نیست. مگر اینکه به حساب آن طیف مدرج در معنای موسع کلمه، معنا را گسترش دهیم، باز بی انصافی است که روی دارالفنون متمرکز بشویم. چون مدارس اقلیت های مذهبی ایران مثل مدارس ارمنی ها قبل تر از دارالفنون بودند. بنابراین بر اساس آن طیف خاکستری مدرج، حتی میتوان به پیش از دارالفنون نیز رجوع کرد و معنای وسیعی را درنظر گرفت. به هر حال دارالفنون نیای نهادهای آموزشی جدید دولتی ایران همچون دارالمعلمین محسوب میشود چنانکه بسیاری از استادان دارالمعلمین که بنده در کتاب از آنها صحبت کرده ام، در دارالفنون درس خوانده اند و یا درس داده اند و یا هردو. در نتیجه به نوعی این شجره به هم پیوسته است. پرسش شما دقیق و مهم است. خلاصه پاسخ نیز این است که گرچه بتسامح میتوان دارالفنون را نهاد آموزش مدرن ایرانی (با همه نقائصش )دانست ولی اگر بخواهیم به صورت فنی بررسی کنیم، نمیتوان دارالفنون را جزو آموزش عالی مدرن به شمار بیاوریم.
شما در کتابتان به نقل از عیسی صدیق، پدیدآیی هسته اصلی دانشگاه تهران را در دانشسرای عالی جستجو میکنید. اگر آموزش عالی را در معنای «اونیورسیته» در نظر بگیریم و به جامع بودن تاکید کنیم، آنگاه نباید دانشگاه تهران را نخستین دانشگاه یا اونیورسیته به شمار آوریم؟
بله کاملا درست است و به نظر من هم نخستین اونیورسیته، دانشگاه تهران است. قبلا در کتاب سرگذشت و سوانح دانشگاه تفصیلا توضیح داده ام که صدیق و دیگران چه نقشی در پدیدآیی دانشگاه تهران داشتند. یکی از معانی دانشگاه همین جامعیت است، به معنای وجود رشته های مختلف و یا داشتن پردیس واحد که رشته ها با هم ارتباط و گفتگو داشته باشند، در یک فضای آکادمیک اجتماعی. دانشگاه تهران هم به این لحاظ نخستین دانشگاه ایرانی بود. منتها عیسی صدیق گفته است که هسته اصلی دانشگاه تهران از دل دانشسرای عالی پدید آمد. یعنی یک تعداد از استادان اولیه دانشگاه تهران ، از معلمان دارالمعلمین بودند به همراه دیگر استادان داخلی یا خارجی. درنتیجه هسته اصلی دانشگاه تهران از آن امکان های موجود دارالمعلمین شکل گرفت و فراهم شد. اینطور نبود که دانشگاه تهران از هیچ و از صفر واز یک خلأ پدید بیاید و خلق الساعه باشد. پیش از آن کوشش هایی صورت گرفته بود. ضمن اینکه بنده مدرسه علوم سیاسی را خیلی جلوتر از این بقیه همه این نهاد ها میدانم که مربوط به یک دهه قبل از مشروطه است و در کتاب شرح داده ام. همه اینها بخشی از کوشش های نخبگان یک سرزمین است که طرح ایران جدید را در ذهن دارند و همان مدرنیته ایرانی است با همه کاستی هایش. به هر حال ضمن اینکه تبارشناسی دانشگاه تهران بدون تردید به دارالمعلمین و دانشسرا بازمیگشت، نباید از کوشش های پیش از آن هم غافل شد. ما در ایران، در ابتدا مدرسه های عالی را داشتیم که یکی از برجسته ترین مدرسه های عالی، دارالمعلمین است و سپس صاحب دانشگاه شدیم که یک سطح از مدرسه عالی، بالاتر بود و توسعه پیدا کرد و جامعیت یافت.
ما درباره دورانی گفتگو میکنیم که مثل امروز صاحب مراکز متعدد آموزش عالی نبودیم و عموم کسانی که طالب علم آموزی بودند کمابیش گذرشان به دارالمعلمین و دانشسرای عالی خورده است. بنابراین استادان و دانشجویان و شخصیت های زیادی با تاریخ این نهاد گره خورده اند و شما بیشتر آنها را مورد بررسی قرار داده اید. سوال اینجاست که معیار شما برای انتخاب و بررسی استادان و دانشجویان از میان انبوهی از نام ها چه بوده است؟ شهرت؟ تاثیرگذاری یا چه؟
همه کسانی که در کتاب از آنها اسم برده ام به یک نحوی با این نهاد ارتباط داشته اند، یا در آنجا درس خوانده بودند یا درس دادند و یا هردو و در دوره های مختلفی یا موسس بودند یا در تاسیس همکاری داشتند و یا در مدیریت و... در دانشسرا دخیل بودند. اما اینکه ملاک من برای انتخاب این اسامی چه بود، یک ملاک حوزه های مطالعاتی و تخصصی افراد بود. مثلا افراد را بر اساس رشته های مختلف و خوشه های مختلف علوم اجتماعی، آموزشی، تاریخی، زبان و ادبیات، جغرافی، علوم پایه، علوم انسانی و... تفکیک کردم. پس یک ملاک همین سنخ شناسی خوشه های رشته ای حوزه های مطالعاتی و تخصصی بود. ملاک دیگر بر اساس نوع کنش های شخصیت ها بود. مثلا بخشی از این افراد کنشگران مرزی بودند که در کتاب آن ها را برجسته کرده ام چون بحث کنشگران مرزی برای بنده بسیار مهم هستند. این کنش مرزی را چند سال پیش مفهوم سازی کرده ام و به لحاظ محتوایی و مفهومی و همچنین به لحاظ جامعه شناسی تاریخی تحولات ایران برایم اهمیت دارد. مثلا عیسی صدیق یا علی اکبر سیاسی از کنشگران مرزی هستند. در این کتاب فقط به کنشگران مرزی مرتبط با دارالمعلمین و دانشسرا پرداخته ام ولی تحقیق دربارۀ کنشگران مرزی، برنامه پژوهشی جداگانه و کلانی است که روی آن مطالعه میکنم. یک جلد آن هم آماده شده است و در دست ناشر است و کنشگران مرزی از قبل از دوره عباس میرزا تا دوران پیشامشروطه و مشروطه را شامل میشود. به عنوان یک مطالعه کننده در جامعه شناسی نهادی - تاریخی ایران به یک جمع بندی نظری رسیده ام و آن، تنوع کنش های اجتماعی در ایران است. در ایران شکل های متنوعی از کنش های اجتماعی وجود دارد. بنده با یک نگاه پدیدار شناسانه این مساله را دنبال کرده ام. اینکه چطور کنش های مختلف در ایران وجود دارد و چطور انواع کنش ها را در پیش میگرفتند تا تحول و توسعه و پیشرفت در کار ایران صورت بگیرد. خب خلاقیت های کنشی در این میان نقش مهمی داشتند که در کتاب دارالمعلمین هم به این مساله توجه کرده ام. دیگر ملاک برای انتخاب استادان و دانش آموختگان دارالمعلمین، نوع کنش افراد بود از قبیل تدریس، مدیریت، تحصیل، تالیف کتاب و... . مثلا مفتاح الملک در این کتاب برجسته شده است. چرا؟ چون پیشرو بود در تالیف کتاب درسی ، یعنی نوع کار و نوع کنش این فرد برای اینجانب مهم بود. منتها یک نکته مهم این است که بنده در برشمردن و انتخاب افراد، ادعای استقرای تام ندارم. در حد دانش آموزی خودم و در حدی که فرصت کرده ام یک تعدادی از افراد را شمرده ام و بخشی از کارها و فعالیتشان را توصیف کرده ام. بنابراین ادعای استقرای تام وتمام و کمال گرایانه، ندارم.
اتفاقا بخش زیادی از حجم کتاب بیوگرافی استادان و یا افراد مرتبط با دانشسراست. آیا بهتر نبود نویسنده صرفا به آن بخش از حیات افراد میپرداخت که با خود دانشسرا ارتباط داشت؟ یا از دید شما این مساله باعث خلل در فهم موضوع میشد؟
میتوانید توضیح بدهید که ملاحظه و نکته شما دقیقا چه چیزی است؟
مثلا وقتی شما از یک شخصیت خاصی اسم برده اید، بعضا از ابتدای زندگی آن فرد را شرح داده اید تا باقی کارها و فعالیت ها و بعد به ارتباط آن شخص با دانشسرا پرداختید. سوال من در واقع این است که آیا بهتر نبود که بیوگرافی را رها و این مساله را به خواننده واگذار میکردید و به مشخصا به ارتباط فرد با دانشسرا میپرداختید؟
هدف بنده زندگینامه نویسی که مطمئنا نبود. ولی برای شناخت محتوای شخصیتی، تربیتی یا خاستگاه اجتماعی و خانوادگی کنشگران چاره ای جز توجه به بخش های مختلفی از زندگی آن ها نداریم. برای اینجانب فهم کنش افراد مهم است. ما در جامعه شناسی دوگانه ای داریم به نام ساختار و عاملیت. در جامعه شناسی یکی دو سده گذشته این مساله خیلی مهم است که ساختار اهمیت دارد یا عاملیت. بحث های بسیاری از سوی گیدنز و دیگران در این زمینه شده است و خواسته اند بگویند که هم ساختار و هم عاملیت مهم است. من این گزاره کلی مشهور را برای توضیح جامعه ایران کافی نمیدانم. ما باید کمی در این موضوع دقیقتر شویم. این همان چیزی است که کوشیده ام در حد یک دانش آموز انجام بدهم در جوامعی که ساختارهای تثبیت یافته و توسعه یافته نهایی دارند، عاملیت افراد خیلی تعیین کننده وحساس نیست، چون ساختار ها هوشمند است. ولی در جوامعی که ساختار هنوز رشد و توسعه پیدا نکرده و تثبیت نشده، عاملیت ها وابتکارات کنشگران مهم و حیاتی می شود . چون در آن، هوشمندی در ساختار نهادینه نشده است. در جوامعی مثل جامعه ایران، یک یک انسان ها هستند که میتوانند در قالب عاملیت، با کنشگری و خلاقیت وارد حوزه تحولات اجتماعی بشوند و در دگرگونی های جامعه ایران تاثیر بگذارند. بنابراین در جامعه ایران باید به کنشگران توجه زیادی بکنیم. این خودش برخاسته از فلسفۀ امید وسیاست امید اجتماعی است. در واقع امیدواریم که این کنشگران، جامعه ایران را از بن بست ها خارج بکنند. کنشگران اهمیت دارند. این اهمیت، در برنامه های مطالعاتی به لحاظ روش شناختی به ما کمک میکند که وقتی میخواهیم چیزی را توضیح بدهیم، روشن بکنیم که این کنش از کجا برخاسته است. کنشی که مجموعه دوستان آگاهی نو انجام میدهند و یک مجله ای را سرپا نگه میدارند، از کجا ناشی شده؟ صورت های ذهنی اینها از کجاست؟ تحت تاثیر چه کسانی بودند؟ اینها همه دیدگاه های وبری است. وبر میگوید پشت هر فعل، سعی کنید ببینید فاعل چه نیتی دارد. این جامعه شناسی تفهمی است که میگوید فهم کنید این عاملان میخواستند چه کار بکنند. برای فهم کار عاملان چاره ای جز شناخت عاملان نیست. آن عامل کجا بوده؟ تحت تاثیر چه کسانی بوده؟ کجا درس خوانده است؟ و... این بود که اگر من در کتابم از فروغی اسم برده ام به زندگی او اشاره کرده ام. وهمینطور مابقی کنشگران . اینها نکته های ظریفی است.
در دارالمعلمین و بعد دانشسرای عالی، به گواه سالنامه ها، انجمن های متعددی پدید آمد که شاید بتوان آنها را درس دموکراسی در دل یک مرکز آموزشی دانست. چون به هر حال انجمن ها در هر مملکتی مشق دموکراسی اند و شیوه تعامل و زیست جمعی را به افراد می آموزند. گرچه دوران پهلوی اول به لحاظ دموکراسی پارلمانی کارنامه درخشانی نداشت ولی شاید در جهت ایجاد زیرساخت های دموکراسی نقش مهمی ایفا کرد. آیا میتوان به انجمن های دانشسرا به عنوان یک زیرساخت دموکراسی توجه کرد که توسط زمام داران دانشسرا مثل امثال عیسی صدیق و... که بعضا از نخبگان برجسته ایران بودند، به وجود آمد؟ یا شما به قضیه به شکل دیگری نگاه میکنید؟ تا چه میزان این انجمن ها موفق بودند؟
انجمن ها بسیار مهم هستند. در کتاب ما ایرانیان که چاپ اول آن مربوط به سال 1394 بود، توضیح داده ام که انجمن ها، نهادهای مهمی هستند و در ساخت دهی به توسعه و دموکراسی که در بیان شماست، نقش تعیین کننده ایفا میکنند. بنابراین سخن شما را تصدیق میکنم.
یکی از موضوعات جالب توجهی که در کتابتان به آن پرداخته اید، طرح های ملی و از جمله ایجاد انجمن واژه گزینی با هدف واژه یابی برای مفاهیم جدید در سال 1311 در دانشسراست که بعدها پایه ای برای فرهنگستان شد. نقدی که برخی به طرح های ملی دوران رضاشاه میکنند، فرمایشی یا دستوری بودن آنهاست. آیا ایجاد انجمن واژه گزینی در دانشسرا، نشان دهنده این نیست که این طرح برخاسته از احساس نیاز دانشوران و نخبگان مملکت بود که اینبار این احساس نیاز در دل دانشسرا تمرکز یافت و جنبه دستوری هم نداشت؟ آیا میشود به تعبیر شما «سایه دیوانسالاری دولتی» یا «مشکل پدرسالاری سیاسی» را روی طرح های اینچنینی دید؟
این نکته مهمی است. اولا تصورم این نیست که انجمن واژه گزینی و کوشش هایی که صورت گرفت، فرمالیته، دستوری و از بالا بوده باشد. اصلا اینطور نبود. این کوشش ها حتی از دوره های قبلتر شروع شده بود. مثلا فرض کنید در دوره ناصری کسی مثل اعتماد السلطنه که بخشی از کنشگران مرزی به حساب میاید، در دارالترجمه یا دارالانطباعات نقش داشت و کسی که با او همکاری میکرد فروغی اول یا پدر محمدعلی فروغی بود. در اسناد آن دوره آمده است که یکبار اعتماد السلطنه میگوید دایره لغت فُرس تنگ است. کنشگران اینچنینی فهمیده بودند که زبان فارسی هنوز زبان علم نشده است و قابل تعامل بین المللی نیست و هنوز مبدل به زبانی نشده که توانا برای ساحت های علمی، هنری، اجتماعی باشد. این کوشش ها از دوره پیشامشروطه آغاز شده بود تا میرسیم به بحث دارالمعلمین که در کتاب به آن اشاره کرده ام. به نظرم اینها کوشش های اصیلی بودند نه به معنای اینکه کامل و فارغ از خطا باشند. اصیل بودن غیر از کامل بودن است. این کوشش ها، تلاش هایی درون جوش بود که توسط کنشگران ایرانی دنبال میشد. اما نکته اینجاست که دولت خودش را پدرخوانده این کارها میکرد. سعی میکرد این کوشش ها را به نفع خودش مصادره کند. در زندگی جمعی ایرانیان تکاپو وجود داشت؛ گاهی سیستم رسمی و بوروکراسی و دیوانسالاری، میخواهد این زندگی را مستعمره بکند، گاهی به شکل سرکوب جلوی آن را میگیرد، گاهی هم چون نمیتواند جلوی آن را بگیرد و یا لازم میداند که از آن استفاده بکند، آن تکاپو را مصادره به مطلوب میکند و به آن جهت میدهد یا محدود و کنترل میکند. از سوی دیگر کنشگران این دوره در پی این نبودند که دوگانه ملت و دولت بسازند. اغلب کنشگرانی که در این کتاب از آنها صحبت کرده ام، بحث دولت-ملت برایشان اهمیت داشت نه دولت جدا، ملت جدا. اساسا شکاف میان دولت و ملت مشکلی بود که می خواستند حل بکنند نه اینکه دامن بزنند و در پی ستیز با دولت نبودند. اینها بعضا خودشان دولت ساز بودند. منتها دولتی که با ملت همراه باشد و با حمایت آن دولت ملت بتواند توانمند بشود و برای جامعه کار کند. در نتیجه میخواستند از قدرت استفاده کنند، قدرت هم در جهت مقتضیات خودش، بهره میبرد و یا گاهی این تکاپو ها را فرمالیته میکرد همانطور که بعدها اتفاق افتاد.
شما در کتابتان از نظریات جامعه شناسی برای تبیین بسیاری از وقایع تاریخ معاصر استفاده کرده اید. برای مثال به نظریه «ساختار-عاملیت» گیدنز یا رابطه جامعه با نهاد آموزش عالی توجه کرده اید و در این گفتگو هم یاد کردید. بدین معنا کتاب شما، سرگذشت دارالمعلمین و دانشسرای عالی است از نگاه یک جامعه شناس که شاید بعضا حساسیت های یک تاریخنگار در پژوهش، کمتر در آن رعایت شده باشد. برای شما ممکن است این اسناد وسیله ای برای تبیین مسائل جامعه شناختی باشد ولی برای یک تاریخنگار مسائل دیگر اولویت دارد. برای مثال برای یک تاریخنگار، اسناد و جستجوی سندها یا نگرش اسنادی و همچنین نقد و بررسی منابع تاریخی که از شاخصه های تاریخنگاری جدید است، اهمیت ویژه دارد. آیا قبول دارید که از این لحاظ (یعنی در به کارگیری و جستجوی اسناد و یا نقد و بررسی منابع)، کتاب شما دارای ضعف است؟
کاملا درست است. این یک محدودیت کتاب است. بنده که درجای یک تاریخنگار نیستم و برای تهیه یک اثر تاریخی در معنای تخصصی کلمه، این کتاب را ننوشته ام. حوزه مطالعاتی بنده میان رشته ای است و به نوعی در محدوده هیچ رشته ای، از جمله رشته تاریخ به مساله رجوع نمیکنم. سلیقه و ذوق کاری و سبک زندگی علمی بنده اصولا و طی سالها میان رشته ای بود وهست. حسب این سلیقه، ممکن است بعضی رشته ها برجسته تر بشوند و بعضی دیگر کمتر اهمیت پیدا کنند. درنتیجه همانطور که شما فرمودید، این کتاب از دیدگاه مورخان و تاریخنگاران و سند شناسان میتواند بررسی و نقد بشود. دو حالت دارد: یا خواهند گفت شما این موارد را بررسی کامل نکرده اید یا مستند نکرده اید این نقد را میپذیرم. این درست است. درصدد اینکار هم نبودم. البته اگر کسی بتواند همه این حساسیت ها را رعایت کند خیلی خوب است ولی بنده این فرصت را نداشتم. بنابراین در دالان رشته ای خاصی حرکت نکرده ام. در این کتاب بیشتر به جامعه شناسی تاریخی و فرهنگی ونهادی یا تاریخ فرهنگی جامعه ایران پرداخته ام. کار بنده تاریخنگاری تخصصی نیست در بضاعت محدودم هم نیست . اگر کتابی درباره تاریخ دارالمعلمین به طور خیلی خاص و رشته ای به تاریخ تفصیلی این نهاد بپردازد و تمام اسناد و مستندات را بررسی کند، من هم از آن استفاده میکنم ولی بنده چنین کتابی ندیدم. حال اگر چنین کتابی نیست، بخشی از مسائلی که در کتاب مطرح کرده ام ممکن است به درد تاریخنگار بخورد، بخشی به درد پژوهشگران مسائل اجتماعی، بخشی به درد پژوهشگران حوزه انسان شناسی فرهنگی ایران و بخشی دیگر هم به درد کسانی خواهد خورد که روی نهادهای تعلیم و تربیت کار میکنند. کوشش اصلی بنده این بود که توضیح دهم طرح ساختن مدارس عالی ودانشگاه در ایران ذیل رنسانس و مدرنتیه ایرانی قرار میگیرد و از دید بنده متاسفانه، هم رنسانس اش ناتمام بود و هم مدرنیته اش.
طرح موضوعاتی مثل گندی شاپور یا بیت الحکمه در کتاب، مربوط به گذشته های دور تاریخ ایران ولو برای توضیح رشد علم و نهادهای علمی در ایران و مقایسه عوامل اجتماعی شکل گیری این نهادها با عوامل اجتماعی شکل گیری دارالمعلمین به عنوان یک نهاد مدرن، یک مقایسه تاریخی متنافر و یک بحث فرسایشی نیست؟ بهتر نبود نویسنده این نهادهای کهن را به تاریخنگاران می سپرد و به بحث درباره نهادهای جدید بسنده میکرد؟
شما به عنوان ناقد ممکن است چنین دیدگاهی داشته باشید. بنده هیچ جزمیتی در این موضوع ندارم. ولی نگاهم قدری متفاوت با شماست اجازه بدهید سبک کار خودم را توضیح بدهم گرچه دیدگاه شما با ارزش و محترم است. ببینید بنده معتقد به دوگانه سنت و تجدد نیستم. این دوتایی سنت و تجدد یک بحث کرخت کننده و غلط انداز در فکر معاصر ماست. ما فکر میکنیم سنت و تجدد دو مقوله هستند که در برابر هم قرار میگیرند و در نهایت یکی پیروز میشود و یکی شکست میخورد. درحالی که بررسی تجدد در خود جوامع اروپایی نشان میدهد که تجدد از درون تحولات سنت و البته تغییرات محیطی که سنت در آن قرار دارد به وجود میاید و تجربه ها و افق های تازه پدید میاورد. ما برای فهم تجدد نیاز به فهم تطورات سنت داریم. اینها جدا نیستند. ما نباید بگوییم که در زونکن تاریخ بعضی ورق ها را لازم نداریم. پس زمینه های تاریخی در فهم تحولات امروزی به کار ما میایند. البته این نباید منجر به زمان پریشی بشود و به قول شما اقتضائات مدرن را با اقتضائات قدیمی خلط کنیم. علم مدرن یک پدیده تازه ای است با خصیصه های تازه ولی کاملا بیگانه با پس زمینه های تاریخی اش نیست. مثلا دکتر سیدجواد طباطبایی برای فهم تحولات رنسانس اروپایی، قرون وسطا را بررسی میکند. باید هم بررسی بکند که در قرون وسطا آن تحولاتی که مثلا در فکر سنت توماس، راجر بیکن و... پدید آمد، چه تاثیری بر رنسانس و اومانیسم داشت. ببینید در کتاب چه زمانی به گندی شاپور اشاره کرده ام؟ زمانی که حس کردم یک دیدگاه تقلیل گرایانه وجود دارد که تقدیر تاریخی ایرانی عقب ماندگی است! برای اینکه بگویم نه! عقب ماندگی تقدیر تاریخی ما نیست و ما در گذشته پویش ها و کوشش هایی داشتیم، نهادهایی داشتیم گندی شاپور را مثال میزنم. می خواستم بگویم همیشه در ایران هم کوشش ها و موفقیتها و هم گسست ها و انحطاط هایی بوده است و ما بالا و پایین های زیادی را تجربه کردیم تا اینکه در دوران جدید به تجربه های نوینی دست یافتیم که البته آن هم ناتمام ماند. بنده هم در حد یک دانش آموز به خطای تاریخ پریشی قائل هستم و از خلط مباحث گذشته و امروز سعی می کنم دوری بکنم. جنبه فرسایشی هم که فرمودید تصمیم خواننده است که آیا از آن بحث خوشش میاید یا نه. به لحاظ منطقی فکر می کنم که برای فهم امروز، نیاز به تحلیل دیروز داریم. یا مثلا در دارالمعلمین چرا به رشدیه پرداختم؟ شاید شما بگویید رشدیه چه ارتباطی با دارالمعلمین دارد؟ اما کلمه دارالمعلمین را یکی از اولین افراد که به کاربرده است رشدیه بود بنده نمی توانم بدون فهم جنبش آموزشی در متن جامعه دهه 1260 حورشیدی، جنبش نوسازی دهه 1290 را در سه سال بعد از آن را بفهمم.
البته بنده در مساله رشدیه و ارتباط آن با دارالمعلمین بحثی ندارم و به نظرم اشاره شما دقیق است.
میخواهم بگویم دارالمعلمین را رشدیه در بیرون از دولت به عنوان یک جنبش ملی به کار گرفته است و بعد این مساله وارد ادبیات دولتی و فکر تصمیم گیران دولتی در وزارت معارف شده است. این را در کتاب توضیح داده ام. بحث مساله گندی شاپور که فرمودید، در این کتاب پانصد صفحه ای، سه چهار صفحه ای بیشتر را شامل نمیشود و آن هم فقط در ارتباط با نقد دیدگاه تقدیر گرایی تاریخی در بررسیِ ایران است. خواستم توضیحی بدهم که ما در دوره های مختلف کوشش هایی داشتیم که در مقیاس زمانه خودش مهم است. گندی شاپور را باید در قواره جهان آن روز ارزیابی کرد. شما یک نکته از منظر روان شناسی خواننده کتاب فرمودید که نمیخواهم در آن جزمیت به خرج بدهم. ممکن است صحبت شما به کمک من بیاید، به این معنا که باید در کتاب نوشتن قناعت کرد و خیلی از موارد را نیاورد که اولا حجم کتاب پایین بیاید و به لحاظ اقتصادی فشاری نباشد و هم وقت خواننده کمتر گرفته شود واو را خسته نکند. اینها همه نکته های مفیدی است. ولی بنده درست یا غلط یک عادتی است که از دیرباز دارم :]لبخند[ که وقتی میخواهم یک موضوعی را توضیح بدهم، سعی میکنم پس زمینه ها و خاستنگاه های نهادی تاریخی و اجتماعی آن موضوع را بفهمم.
دانشسرای عالی یک نهاد دیرپا در ایران است که نشانه های آن هنوز در کشور ما وجود دارد. بعضی جامعه ایران را به ناپایداری و فراموشی متهم میکنند. آیا این پایداری نهاد تربیت معلم از طریق دارالمعلمین و دانشسرا از سال 1297 تا حداقل اوایل دهه نود در دانشگاه تربیت معلم، نقض این ادعا نیست؟
کاملا درست است. به عنوان یک پژوهشگر کوچک، قائلم که در تمامی این گسست ها و در تمامی ناپایداری های جامعه ایران، یک دوام هم وجود دارد. فکر میکنم اندیشمندانی جدّی که بحث جامعه کوتاه مدت را مطرح کرده اند، خواسته اند یک مشکل را با بیان اغراق آلود، برجسته بکنند. وگرنه جامعه ایران، جامعه ای است که در عین گسست ها و ناپایداری ها، یک دوام هم دارد و به نظرم دوام هم خواهد آورد. این بخشی از امیدها و قابلیت های انسانی در این سرزمین است. با این جهانی شدن و دگرگونی ها نمیشود گفت جامعه ایرانی، جامعه ای است که دچار گسست میشود و همه چیز به یکباره فرومیپاشد و یا ما دوباره از نو شروع میکنیم! اصلا اینطور نیست. در کنار ناپایداری ها و گسست ها همیشه یک جاری اعماق در زیر پوست این جامعه وجود داشته است. شما به انجمن های دانشسرا اشاره کردید. یک مورد از این انجمن ها که میخواهم مثال بزنم جامعه لیسانسه های دانشسرای عالی است. این جامعه لیسانسه ها در سال 1320 توسعه پیدا کرد و به معنای دقیق کلمه انجمن شد و صاحب ارگانی شد به نام مجله سخن. مجله سخن یک نهاد مدنی است. ورق به ورق، شماره به شماره مجله سخن را مطالعه کرده ام چرا؟ چون بخشی از داستان تاریخ تحول ماست. اگر سخن نبود خیلی از کوشش های بعدی هم پدید نمیامد. نهادهای دیگر هم همین گونه هستند. این همان گسست در عین پیوست و پیوست در عین گسست است. ما جامعه ای هستیم مُقطّع ولی در عین حال ممتدّ. مدام کژ و مژ میرویم ولی همچنان هستیم و میرویم! این از هوشمندی شماست که به این مساله توجه کردید. منتها ممکن است شمای خواننده ناقد و من مولف دو برداشت متفاوت داشته باشیم. یکی از علل جذابیت موضوع دارالمعلمین برای بنده، بررسی تکاپوهای دائم در این سرزمین است که اسمش را مدرنیته ناتمام گذاشته ام. طرح تحول وتوسعۀ ایران یک طرح به پایان رسیده و شکست خورده نیست بلکه طرحی است ناتمام.
بازه زمانی کتاب شما از سال 1297 تا 1357 است. میدانم که درباره تربیت معلم در سالهای پس از انقلاب هم مطالعه و تحقیق داشته اید. به عنوان پرسش آخر، بفرمایید آیا قصد دارید درباره این بخش از تربیت معلم، تالیف جداگانه ای ارائه دهید؟
بله حتما. تحولات بعد از انقلاب در نهادهای آموزشی و علمی و اجتماعی ایران را دنبال میکنم و در پی پاسخ این پرسش هستم که سرگذشت و سوانح و مشکلات این نهاد چه بوده است. داستان نهاد آموزشی بعد از انقلاب و دانشگاه ایرانی و از جمله همین مساله تربیت معلم از پروژه های تحقیقاتی داوطلبانه و برنامه های پژوهشی و دغدغه مطالعاتی بنده بوده است. خصوصا از منظر جامعه شناسی تاریخی-نهادی و بویژه پدیدارشناسی تجربی و استقرایی و جزء به جزء کنشگران ایرانی که واسطه های تغییر وتوسعۀ ایران بودند و همچنان هستند .
شرارتهای سیستمی و ساختاری قربانی می گیرد
گفتگوی ایسنا با مقصود فراستخواه
اینکه یک دانشجو در نهایت و در آخر هیجانات خودش، دست به خودکشی میزند و خودش را قربانی میکند؛ در واقع همین هیجانات منفی است که انبار میشود و حتی به حدی میرسد که یک جوانی خودش را از زندگی محروم میکند و زندگی خودش را به پایان میرساند.
دانشجوی دکتری در چنین وضعیتی رساله دکتری خود را انجام میدهد و مقاله مینویسد. تا مقاله نداشته باشد، اجازه دفاع ندارد و نمیتواند دفاع کند. آییننامههای مختلف تحصیلی درست کردیم و به جان دانشجویان انداختیم. آییننامههایی که ما به جان استادان و دانشجویان انداختیم،
یک دانشجوی دکتری تا زمانی که به مرحله رساله میرسد، خسته شده است، بروکراسی انرژی او را گرفته، روابط قدرت انرژی او را گرفته، مشکلات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی جامعه و انواع مشکلاتی که جامعه ایران در این سالها داشته انرژی بچهها را میگیرد.
دانشجویان ما روز به روز بخت اخلاقیشان کم میشود و ما شانس اخلاقی بودن را از آنها میگیریم دچار فرسایش تحصیلی می شوند یعنی خستگی ذهنی و عاطفی.
دانشگاه، باید دانشجو محور شود . مهمترین ذینفع دانشگاه، دانشجو است. منظومه دانشگاه باید به دور شمس دانشجو بچرخد و باید برای دانشجو پردیس با کیفیت، آموزش با کیفیت و زندگی دانشجویی با کیفیت فراهم شود. دانشجو باید آزادی و حق انتخاب داشته باشد. باید بتواند اعتراض کند و مسائل صنفی و اجتماعی و مسائل درسی خود را دنبال کند.
دانشجو حتی برای یک پرسشنامه معطل میماند و نمیتواند حتی یک پرسشنامه را در دانشگاه خودشان توزیع کند. انواع و اقسام ملاحظات امنیتی و سیاسی در دانشگاه وجود دارد.
آزادی آکادمیک، فقط آزادی استاد نیست؛ بلکه آزادی دانشجو نیز است. انتخاب موضوع، انتخاب واحد، استاد، موضوع رساله و ... با توافق باید انجام شود.
مدیریت غلط ما، بروکراسی و کاغذبازی غلط ما و دیوانسالاری غلط ما، دانشجویان را در موقعیتهای خطرخیز و خطرناک قرار میدهد.
اداره کشور ما به لحاظ اقتصادی، دیپلماسی و سیاسی، به نوعی است که همهچیز دست به دست هم میدهد تا آینده این جوانان را در شرایط خاصی قرار دهد. این وضعیت به رؤیاهای آنها لطمه میزند و آنها را دچار تردید میکند و در یک وضعیت خستگی عاطفی.
من قصد ندارم حرفهای منفی بزنم، ولی مجبورم؛ چون احساس میکنم یک نفر قربانی شده و افراد دیگری در حال غرق شدن هستند. یک نفر از بهترین دوره عمرش محروم شده و این نتیجه کاهش مداوم سرمایههای اقتصادی و فرسایش مداوم سرمایههای اجتماعی است. در حالی که سرمایه اقتصادی و اجتماعی پایین است اما سرمایه فرهنگی و سرمایه نمادین در جامعه ایران بالا است؛ یعنی ملتی هستیم با سطح انتظارات بالا، اما سطح تامین انتظارات ما پایین است. جوانهای ما احساس میکنند، سرمایه زندگی رضایتبخششان پایین آمده و این به رؤیاهای آنها لطمه میزند و امید آنها به آینده را دچار مشکل میکند.
در این سه ماه گذشته، شعار زن، زندگی، آزادی مطرح شده و از زندگی صحبت شده علتش این است که این جوانان میخواهند زندگی کنند.
وقتی جوانان میبینند که خواستههایشان تامین نمیشود، یک راهش این است که به بیرون مهاجرت کنند. راه دیگر این است که مهاجرت به درون کنند. راه دیگر اعتراض است. ناراحتیهای خود را بروز میدهند که البته خود همین اعتراض هم مشکلات دیگری برایشان ایجاد میکند. گاهی یک راه برایشان میماند که خطرناکترین و دراماتیکترین و سوزناکترین راه است؛ در چنین وضعیتی، آنها دست به خشونت بر خود میزنند! زورشان به خودشان میرسد و اینجاست که فاجعه اتفاق میافتد و ما یک انسانی را از دست میدهیم.
فراستخواه با بیان اینکه این اتفاق یک فاجعه است، تاکید کرد: همه باید بنشینیم و برای این مشکل سالها فکر کنیم و خودمان را ملامت کنیم. سیستمها باید پاسخگو شوند که چرا چنین شرایطی به وجود آمده است؟
این بدترین خشونت نسبت به جوانان است! نمیشود که ما همه چیز را خراب کنیم، بعد بگوییم شما تابآوری کنید؛ این واقعاً اهانت است.
نهادهای رسمی باید خودشان را اصلاح کنند و به توانمندسازی کمک کنند، سیستمها را بهبود بخشند و شرایط اداره کشور را بهتر کنند. مدیریت دانشگاه برای زندگی دانشجو چه کاری کرده؟ اصلاً چه کاری میتواند انجام دهد؟ سیستم بروکراتیک متمرکز ما طی سالها همه اختیارات را از مدیریت دانشگاه گرفته است. اگر به رییس دانشگاه هم بگویید، میگوید من چه کاری میتوانم انجام دهم؟ با کدام پول؟ با کدام اختیارات؟ دانشگاه خودش یک نهاد مستاصلی شده و تبدیل به ابواب جمعی دولت شده است. شما چه انتظاری دارید؟
ما دچار شرارت ساختاری هستیم . سیستم وقتی به هم میخورد، وضعیتی پیش میآید که امروز یک نفر، فردا بنده و روز دیگر یک فرد دیگر قربانی میشود و ما مینشینیم برای قربانی گریه میکنیم. بله دردش کشنده است؛ ولی به جای اینکه بعد از وقوع واقعه بنشینیم و ماتم بگیریم، قبل از وقوع واقعه باید فکر کنیم.
سیستمها باید اصلاح شوند شیوههای حکمرانی و اداره کشور و شیوههای اداره جمعیت باید تغییر کنند؛ چون شرایط بهگونهای شده که از درون آن موقعیتهای خطرناک بیرون میآید. ما هیچگاه نمیتوانیم فاجعهای را که منجر به از دست رفتن یک جان عزیز شده، جبران کنیم.
شرق، شانزده مهر 1401
بررسی سناریوی فساد علمی و سیطره نهاد دولت بر دانشگاه در گفت و گو با مقصود فراستخواه
ضرورت استقلال دانشگاه برای رشد کیفیت علم
دانشگاه باید جوابگوی مردم شهر باشد نه پاسخگوی دولت، همین حس پاسخگویی اجتماعی باعث ارتقای کلاس درس و تحقیق دانشگاه میشود. همین شبکههای اجتماعی و اپلیکیشنهای پیامرسان را ببینید؛ اگر راحت قابل استفاده باشند و فیلتر نشوند، رکن مطالبهگری هستند. همین مطالبهگری دانشگاه را به تعادل میرساند و بازار دانش متعادل میشود؛ چیزی شبیه به نظریه معروف دست پنهان آدام اسمیت. دانشگاهی که کیفیت تولید نکند، کسی به آن مراجعه نمیکند مثل تمام دنیا. این دانشگاه پاسخگو و باکیفیت و جوابگو به دردهای مردم است که از آن استقبال میشود. مردم به این دانشگاه نشان اجتماعی میدهند. مبحث برندسازی و نشان اجتماعی فقط در اقتصاد نیست. دانشگاه باید از مردم نشان اجتماعی بگیرد.
آغاز سال تحصیلی روزهای پرالتهابی را در دانشگاههای کشور رقم زده است؛ اما حتی پیش از این رویدادها هم دانشگاهها در ایران یکی از مهمترین مراجع به حساب میآمدند که سرمنشأ تحولات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و علمی شده بودند. اعمال سیاستهایی در دانشگاهها در سالهای گذشته، موجب شده بود دانشگاه از مرجعیت خود فاصله بگیرد. این سیاستها همه جنبههای حیات دانشگاه در اجتماع ایرانی را فراگرفته و تأثیر زیادی در نگرش عمومی به دانشگاهها دارد. پربیراه نیست اگر این روزها به فساد دانشگاهی در ایران اشاره کنیم که از جنبه حیات علمی دانشگاهها تا نقش اجتماعیشان در جامعه را در بر گرفته است. به بهانه اول مهر تلاش کردیم در گفتوگو با دکتر مقصود فراستخواه وضعیت علمی دانشگاهها و رواج فساد در دانشگاه را بررسی کنیم. مقصود فراستخواه معتقد است آنچه امروز بهعنوان «نادرستکاری علمی» در دانشگاههای ایران رواج دارد، نتیجه سیطره نهاد حکومت بر دانشگاه است. او میگوید وقتی تصمیمهای سیاسی بر دانشگاهها حاکم میشود، طبیعی است که دانشگاه نمیتواند به ذینفعان اجتماعی پاسخ دهد.
به نظر شما فساد علمی در نظام آموزش عالی ما چگونه پدیدهای است. آیا عینی است و دیدنی و ملموس یا پدیدهای است ذهنی و مشاهدهناشدنی مانند مباحث اعتماد و سرمایه اجتماعی؟
هر دو است. فساد علمی مسئلهای است که ادراک میشود؛ اما تا حد زیادی ادراک فساد ریشه در واقعیتهای جاری و عینی دارد. موضوع عینی و ذهنی با هم در ارتباط هستند و بالا و پایین میشوند. مثلا میگوییم سرمایه اجتماعی و اعتماد در حال فرسایش است. هم جنبهای دیدنی دارد که مردم متوجه میشوند که نمیتوانند اعتماد کنند و امیدوار باشند و هم دلایل و ریشههای عینی دارد. ما الان میتوانیم از این مسئله بهعنوان مسئلهای نام ببریم که ذهن شهروندان را درگیر کرده است و هم میتوانیم عللی را برشمریم که فساد علمی را پدید آورده است.
با توجه به اینکه میبینید فساد علمی در دانشگاهها هم دیده میشود و هم به صورت یک ذهنیت وجود دارد، به نظر شما در چه بخشی از نظام آموزش عالی ما این فساد بیشتر دیده میشود. در بخشهای اداری و آموزش و مباحث درسی یا در بین هیئتهای علمی و در بین دانشجویان یا در معاونتهای پژوهشی و پژوهشهای دانشگاهی و تألیفات دانشگاهی؟
ابتدا عرض کنم که اصلا منظور من از فساد علمی چیست تا بعد بتوانیم مشخص کنیم که در کجا بیشتر است و در کجا کمتر است. ببینید فساد علمی شکل سیاه نادرستکاری علمی است. ما مفهومی داریم به نام نادرستکاری علمی، یعنی فردی میخواهد کار علمی بکند، میخواهد آموزش بدهد یا تحقیق کند یا مقاله و کتاب بنویسد و بقیه فعالیتهای مرتبط با محیط آموزشی را انجام دهد و علمورزی کند. اگر در کار علمورزی خطا رخ بدهد، ما آن را نادرستکاری علمی مینامیم.
اگر در نادرستکاری علمی سوءاستفاده و سیاهکاری پدید بیاید و از سمتها و موقعیتها و فعالیتهای علمی در راستای منافع ناحق افراد و کسانی بهرهبرداری شود، فساد علمی رخ داده است. درحالیکه نادرستکاری علمی به معنای عام کلمه این است که در فعالیت علمی ما از اصول و هنجارهای علمورزی آگاهانه یا ناآگاهانه تخطی صورت گیرد. این شکلهای مختلفی دارد؛ مثلا یک دانشجو یا استاد یا داور یا در یک مقاله یا پایاننامه یا سردبیر مجله علمی و... به طور کلی همه کنشگران و بازیگران علمی و اهالی علم امکان دارد از اصول و هنجارهای علمورزی پیروی نکنند.
برای مثال بارها دیده شده که دانشجویی مقالهای نوشته و در نوشتن مقاله دچار خطایی شده است؛ خطایی که کسی به او آموزش نداده بود تا مرتکب آن نشود؛ مثلا نقل قولی آورده یا از مرجعی بهره برده است و اصول نقل قول یا استناددهی یا منبعنویسی را رعایت نکرده است. خب این خطاست؛ ولی من به تجربه میگویم سه دهه است فعالیت علمی و حرفهای کردهام، واقعا در برخی مواقع همکاران جوان من یا استادیاران یا دستیاران اطلاع ندارند و نمیدانند و از هنجارهای جهانی و اصول و ضوابط آگاه نیستند. در نتیجه این خطاها رخ میدهد. البته گاهی هم میدانند و آگاهانه مرتکب خطا میشوند.
حالا اگر همین نادرستکاریهای علمی شکلی رذیلانه به خود بگیرد، تبدیل به فساد علمی میشود. آن وقت میشود گفت هر فساد علمی یک نادرستکاری علمی است؛ ولی هر نادرستکاری علمی لزوما فساد علمی نیست. در هیچجای دنیا نیست. مثل این است که هر رانندهای به محض تخلفکردن دستگیر شود و گفته شود که این راننده فرد فاسدی است.
حالا چند مثال میزنم تا بحثم روشنتر شود. اینها مصادیق فساد هستند. استفاده از مقام و موقعیت سیاسی برای ورد به دانشگاه، استفاده از مقام و موقعیت سیاسی برای بورسشدن و طی مدارج علمی، متأسفانه کشور ما درگیر است. استفاده از نفوذ سیاسی برای اخذ نمره، استفاده از نفوذ سیاسی برای دفاع از رساله، استفاده از نفوذ سیاسی برای کسب مدرک تحصیلی، طیکردن مدارج علمی و تحصیلی در حوزه و دانشگاه با استفاده از نفوذ سیاسی، اعمال نفوذ در مجلات علمی برای انتشار مقاله علمی، خرید محتویات علمی آماده و ارائه آنها به نام خود، دستبردزدن به آثار دیگران و جازدن آن به نام خود، کتابسازی، پایاننامهسازی، مقالهسازی، سوءاستفاده و بهرهکشی از دانشجو، نوشتن توصیهنامههای غیرواقعی و تولید رزومههای غیرواقعی و راهاندازی شرکت برای تولید محتویات علمی که اینها برخی از مصادیق فساد علمی است.
حالا شاید دانشجویی یا استادی در استناددهی برخی اصول را رعایت نکرد و دچار نادرستکاری علمی شد. اتفاقی که در تمام دنیا روی میدهد و همین نامیده میشود و یک خطا و یک ضدارزش و نابهنجاری است و برای آن منشور اخلاقی وجود دارد.
مثلا محققی میخواهد روی حیوانات یا گروههای اجتماعی خاصی آزمونی را انجام دهد. در این صورت اهمال بورزد یا اصولی را انجام ندهد و خطا کند در تحقیق خود یا مثلا به دستاوردها و تحقیقات خود با مرور زمان چیزی نیفزاید و تحقیقات و یافتههای قبلی خود را تکرار کند، در زیر عنوان نادرستکاری علمی جا میگیرند. البته چه بسا از روی ناآگاهی هم باشند. ما در محیطهای علمی باید به دانشجویانمان یا همکارانمان مدام آموزش بدهیم و این موارد را آموزش بدهیم تا دچار خطا نشوند و دانشافزایی کنند و چنین مواردی را ترویج دهیم؛ البته با استفاده از روشهای علمی و آکادمیک.
ما باید با الگوسازی و استفاده از استادان برتر این مسائل را اجتماعیسازی کنیم. همه جای دنیا دانشگاهها این قابلیتها را دارند. در هر دانشگاه و در هر محیط آموزشی در هر کجای دنیا قابلیتها و خودکنترلیهایی است که این موارد را نظارت و برطرف میکنند.
اگر ما میبینیم که مواردی که پیشازاین برشمردم، در ایران زیاد شده است، به این دلیل است که دانشگاه مسلوبالاختیار شده است. اجازه داده نشده است که دانشگاه خودش بر خودش نظارت کند و خودش، خودش را اداره کند. البته مباحث دیگری هم هست که توضیحات دیگری دارد.
شما همیشه بر استقلال دانشگاه و انجام امور دانشگاه به دست دانشگاهیان تأکید کردهاید. فکر میکنید اگر استقلال دانشگاه به شکل ایدئال آن اجرا شود، فساد علمی به حداقل میرسد یا در نتیجه کاهش نظارت از بیرون روی دانشگاهها در نتیجه عملیشدن استقلال این نهاد شاهد افزایش فساد علمی خواهیم بود؟
به نظر من بیشتر نادرستکاریهای علمی ناشی از اجرای سیاستهای دولت در دانشگاه است. و بر دانشگاه و دانشگاهیان تحمیل شده است. من این را تحقیقشده عرض میکنم. شواهد زیادی وجود دارد. اجازه بدهید مثالی بزنم. سیطره کمیت در آموزش عالی ما بهشدت در کشور ما دیده میشود. شما ببینید رشد کمیت با آموزش عالی ما چه کرده است. رشدی بدقواره و ناموزون و بسیار بدشکل و بدون کیفیت گسترش پیدا کرده است. این نتیجه سیاستهای دولت است. سیاستهای دولت کمیت را بر دانشگاهها تحمیل کرده است. سیاستگذاران و نمایندگان مجلس این سیاستها را بر موجودیت مؤسسات آموزش عالی تحمیل کردهاند. همین نمایندگان که قوانین را تصویب میکنند، برای اینکه بتوانند نماینده شوند، سرازیر شدند به سمت وزارتخانه آموزش عالی و برای نمایندهشدن نرمهای آموزشی تصویب کردند و مجوز تأسیس مؤسسات آموزش عالی گرفتند و بهعنوان رانت از آن بهره بردند. این مؤسسات هم هیچ بنیه لازم و الزامات کیفی مثل استادان و تجهیزات و... را رعایت نکردند. ساختمانی را گرفتند و دانشگاه کردند که نه استاد لازم را داشت، نه حتی آزمایشگاه داشته. سیاستهایی هم تصویب شدند و همراهی کردند با این مؤسسات و اقدام کردند به پذیرش دانشجو، این شرایط بر نهاد آکادمیک ما تحمیل شده و در این وضعیت مشخص است که خیلیها از پا میافتند؛ مثلا استادان چگونه به اینهمه دانشجو برسند؟ تدریس کنند؟ به پایاننامهها رسیدگی کنند؟ تصویب کردهایم که دانشجویان برای اینکه بتوانند از رساله خودشان دفاع کنند، حتما باید دو مقاله ارائه بدهند. دانشجویان چه مقالهای بنویسند؟ از کجا مقالههایشان را بنویسند؟
آموزش بیکیفیت در مؤسساتی است که به شکل سیاسی و قارچگونه رشد کردهاند. از دل چنین شرایط آموزشیای مسلم است که فساد علمی پدید میآید. مسلم است که نابهنجاریهای علمی درمیآید. از سوی دیگر نباید فراموش کرد اساسا در کشور ما ایدئولوژی نگاه دولتی بر علم وجود دارد. در نتیجه دانشگاه با قواعد خودش اداره نشده است؛ بلکه قواعد سیاست به محیط دانشگاه آمده است. درحالیکه بازی در دانشگاه قواعد خودش را دارد. مثل این است که شما بخواهید با قواعد کشتی پینگپنگ بازی کنید. سیاست قواعد و بیقاعدگی خاص خودش را دارد. ما دانشگاه را به ایدئولوژی دولتی وابسته کردهایم و دانشگاه به سیاست وابسته شده است. روال اداری دولتی در دانشگاهها غالب شد. مدیریت دولتی بر دانشگاه غالب شد، انواع نفوذها و مداخلات دولتی را دیدیم و دانشگاه تبدیل شد به قلمرو مستعمراتی دولت. در چنین میدانی قواعد علم لطمه میبیند. با قواعد میدان علم میشد، این خطاها و نادرستکاریها و فسادها را درست کرد و خودتنظیم بود؛ ولی در چنین حالتی نباید منتظر بهبود و رفع خطاها و فسادها بود و دانشگاه مستهلک شده است. شما میفرمایید اگر استقلال دانشگاه اجرا شود و نظارت دولتی برداشته شود، فساد بیشتر میشود؛ اتفاقا برعکس این نظارت بوروکراتیک دولتی است که بیاخلاقی را در دانشگاه افزایش داده است، یعنی وقتی دانشگاه را انواع نهادهای بیرونی و به شکل اداری و بوروکراتیک نظارت میکنند، بالطبع هنجارهای آکادمیک از بین میرود، سرمایه اجتماعی علم نابود میشود.
هویتهای حرفهای علم تضعیف میشود. در نتیجه دانشگاه مکانی میشود برای فروش مدارک تحصیلی برای بهدستآوردن سمتهای دولتی و اداری، کسانی به دانشگاه میآیند تا از فروشگاه مدرک، مدرکی را بخرند و در سلسلهمراتب بالا بروند و در دسته مقامات قرار بگیرند. همین است که دانشگاه را از پا انداخته است. کلاسها کیفیت ندارد و پایاننامهها کیفیت ندارد و اعتماد مخدوش شده است و در نتیجه قواعد خودتنظیمی دانشگاه که اساسا از ابتدای تأسیس دانشگاه در جهان وجود داشته و دانشگاه را محل اجتماع خودگردان دانشمندان قرار داده لطمه دیده است. دانشمندان این قابلیت را دارند که خودشان را راهبری و برنامهریزی کنند و خودشان کنترل کنند. خودکنترلی در طبیعت کار علمی و دانشگاهی وجود دارد.
شما نگاه کنید در دنیا خود دانشمندان کمیتههای اخلاق دارند برای تحقیقاتشان. مکانیسمهای علمی دارند برای مراقبت از داوریها و مجلات علمی و بر مقالات و پایاننامه و کیفیت آنها نظارت میکنند. به قدر کافی هم سیستمهای بازدارنده وجود دارد وقتی من مقالهای مینویسم تا شما تأیید نکنید و آن را به رسمیت نشناسید، در کسوت یک همکار علمی و استادان کاری را تأیید نکنند، کار علمی صلاحیت ندارد.
شما دانشگاه را اجتماع خودگردان دانشمندان میدانید که تأسیس شده است تا رنج و مشکلات جامعه بشری را کاهش دهد اما هستند محافظهکارانی که از تریبونهای خود دانشگاهها و تربیتشدگان آنها را مسبب مشکلات میدانند. مثلا وضعیت بد اقتصاد کشور را حاصل اجراشدن نظریات اقتصاددانهای دانشآموخته دانشگاهها میدانند و بیان میکنند برای بهبود اوضاع اقتصادی باید جلوی اجرای نظریات اقتصادی را گرفت و دانشآموختههای دانشگاهها را از اقتصاد بیرون کرد تا وضعیت اقتصادی سروسامانی بگیرد. جواب شما به چنین نظراتی چیست؟
شما یک حقیقت را در نظر بگیرید که در کشور ما جریانی علمستیز وجود دارد. اتفاقا ریشه تاریخی هم دارد ریشهاش هم اندیشههای دستگاههای فکری و کلامی است. علمستیزی اساسا ناشی از تنبلی ذهنی است. ذهن در چنین تفکراتی تنبل است و اتفاقا حوصله پیداکردن راهحل برای قضایا را ندارد؛ بهویژه اینکه آن دست قضایا که بسیار پیچیده هم باشند.
دنبال راحتی هستند و برای همین گریز از علم و عقل را تبلیغ میکنند. در تاریخ ما ستیز با علم ریشههایی عمیق دارد. در تاریخ معاصر از این تفکر علمستیز یک ایدئولوژی سنگینی هم ایجاد شده است. این ایدئولوژی با دانش جهان و علم دنیا سر ناسازگاری دارد و اساسا با پدیدههای مدرن سر ستیز دارد. این ایدئولوژی در موقعیتهای متفاوت و از تریبونهای مختلف به تعبیر شما سر برمیآورد و نظراتش را بیان میکند و در حال کارکردن است.
بخشی از صحبتهایی که اتفاقا در قالب فساد علمی اینجا و آنجا و در پیدا و پنهان گفته میشود، توسط همین گفتمانهای علمستیز و خردستیز مطرح میشود. همان ستیزی که با عقل و خرد و هر چیز نو و مدرن وجود دارد، حتی از سوی پیروان همین تفکرات با تکنولوژیهای جدید سر ستیز وجود داشته است.
حالا کار کشیده است به همین چیزی که شما از طرف آنها بیان میکنید؛ یعنی میگویند اقتصاد و ناهنجاری آن به دلیل اجرای نظریات دانشگاهیان است. اگر کمی منطقی و منصفانه و عادلانه فکر کنند و شواهد واقعی را در نظر بگیرند، اگر سیاست بر علم غلبه نداشت، منظورم حالات معنوی و روحانی و اخلاقیات نیست که در دل همه مؤمنان و دین باوران هست، مردمی که همیشه دین داشتهاند چون جزئی از فرهنگ ماست. منظور من دین ایدئولوژیکی است که وسیلهای برای سیاستورزی است و با کسب قدرت آمیخته میشود با دولت و حکمرانی و انواع رانت و منابع شانهبهشانه میشود.
مشکلاتی جهانشمول مانند فقر و بدبختی و مشکلات در قرون متمادی با کمک علم بر طرف شده است. بسیاری زندگی خودشان را با علم تنظیم میکنند. اقتصاد خودشان را بهبود دادهاند و توسعه پیدا کردهاند.
بیماریها با علم درمان شدهاند. علم مقدس نیست و تمام منابع معرفت بشری را شامل میشود ولی یکی از منابع مهم معرفت انسانی است که توانسته است به مدیریت جوامع و حل مشکلات مردم کمک کند. رفاه اجتماعی و کیفیت زندگی را پدید آورده است. خب حالا ما با علم مبارزه میکنیم در کشورمان و قواعد آن را در هم ریختهایم. مثلا بومیسازی علم یا دخالت مسائل مختلف سیاسی در علم، خب اینچنین است که آموزش دانشگاهی ما ناکارآمد است. از سوی دیگر ببینید با متفکران اصیل و متخصص این سرزمین بهویژه در علوم انسانی و اجتماعی و فلسفی چه کار شده است و بسیاری منزوی شدهاند. دانش کافی هم داشتند ولی بسیاری مهاجرت کردهاند. حقایقی که بیان میکردند، پرهزینه شد. حالا جلوی این تفکر را بگیرند و نگذارند متفکران آزادانه نظراتشان را بیان کنند و دیدگاهها و مشاورههای آنها را در اداره کشور و سیاستگذاریها و رفعورجوع مسائل مردم و برنامهریزیها در نظر نگیرند و مدام حذفشان کنند و به حاشیه برانند. ببینید چقدر اقتصاددانها را مثال زدید، فقط آنها نیستند بسیاری از مردمشناسان، جامعهشناسان، متفکران و تاریخدانان هستند که اگر بررسی کنند آن دسته را که در سطح جهانی و ملی حرف و نظر دارند، نوعا در حاشیه هستند و نظری نمیتوانند بدهند برای اجرای برنامههای کشور.
مشاورههایشان اصلا در نظر گرفته نمیشود و بخشی هم هزینه دادهاند و بعد بگوییم اگر اینها را کنار بگذاریم، اقتصاد و زندگی درست میشود. آیا واقعا دیپلماسی ما با مشاوره دانشمندان ما پیشرفته است. شما جوانید اولین دعوایی که در کشور بعد از انقلاب بود، دعوای تعهد و تخصص بود. البته بازهم منظور از تعهد، تعهد اخلاقی نبود که یک دانشمند به معنی عمومی این سرزمین باشد و نسبت به رنج و مشکلات مردم این سرزمین احساس تعهد کند. وظیفهشناس باشد و کارهایی را دنبال کند که از روی علم و تعهد باشد. این تعهد بله ولی باز ما دنبال این تعهد نبودیم، دنبال شکل سیاسی آن بودیم و قالبی بود و سطحی و قشری بود. بعد همین تعریف از تعهد را بر تخصص غلبه دادیم. درحالیکه تعهد یعنی لیاقت علنی و توانایی حل مسائل علمی و داشتن آگاهی برای حوزهای مسئولیت آن را بر عهده گرفته است و میخواهد برای آن برنامهریزی کند و آن را مدیریت کند. اینها را نادیده گرفتیم و همین دعوا نشان میدهد تخصص از ابتدا مغلوب بوده است. بعد هم آموزشهای تخصصی را تضعیف کردیم و تحقیقات و کتبها و انتشارات را با انواع و اقسام روشها کنترل کردیم. علمی که در چنین شرایطی تولید شده، ضعیف است و علم نیست ناعلم است. شما همین دو سال گذشته و وقایع پیشآمده بعد از شروع همهگیری بیماری کرونا را ببینید. اول از همه به دلیل ملاحظات اساسیای که برخی ندارد چشمپوشی شد و بعد طب سنتی پیش افتاد و نظریات علنی بسیاری از پزشکان و متخصصان نادیده گرفته شد و صدمات و مشکلاتی پیش آمد که به خاطر توجهنکردن به نظریات علمی بود. جان کلام همان واژهای است که شما در سؤال خودتان به کار بردید و کلمه تریبون، این افراد چون تریبون دارند و به صحبتهایشان توجه میشود، برای همین چنین قضاوتی میشود که اساسا نه از نظر اخلاقی عادلانه است و نه قواعدی برایش وجود دارد. شما بسیاری از کشورهایی را که همرده کشور ما بودهاند، در نظر بگیرید، آیا آنها هم علم را کنار گذاشتهاند. کره جنوبی و ژاپن چقدر پیشرفت کردهاند، آیا آنها هم علم را کنار گذاشتهاند؟
شما بسیاری از کشورهای حاشیه خلیج فارس یا همسایه دیگرمان ترکیه را ببینید، در بسیاری از شاخصها از ما جلوتر هستند، آیا علم را کنار گذاشتهاند؟ شما کشورهای آمریکای لاتین و شمال آفریقا را ببینید، حتی آنها هم در برخی شاخصها از ما جلوتر هستند. مردمانشان خواستند و رشد کردند و خود را توسعه دادند. اما ما به دلیل غلبه ایدئولوژیک بر علم [در رقابت ناتوان بودهایم]. حالا برگردیم به بحث اصلی خودمان ما وقتی در نادرستکاری علمی رکورد میزنیم که نهادهای علمی به کارگزاران سیاست تبدیل میشوند.
و نهادهای سیاسی و قدرت و همینطور انواع دستگاههای ایدئولوژیک و معرفتی و سیاسی بر دستگاهها و نهادها و مبانی علمی غلبه میکنند. قواعدشان را به میدان علم میآورند و مجبور کردیم علم را تا به قواعد بازی سیاست تن دردهد. علم با قواعد سیاسی کژ میشود و علم بیقاعده میشود. بیقاعدگی که به راه افتاد اعتماد عمومی هم به علم کم میشود. در نتیجه در مطبوعات زرد پیدرپی از فساد علمی صحبت میکنند و بسیاری نیز ریشه در مواردی دارد که در بالا عرض کردم.
وقتی نظرات شما و دیگر استادان صاحبنظر را میخوانیم، همگی اتفاق نظر دارید که سیاستهای وزارت آموزش عالی باعث شده است تا فساد علمی در سیستم دانشگاهی ما افزایش پیدا کند؛ برای مثال همین موضوع چاپ مقاله قبل از دفاع از رساله یکی از همین سیاستهاست که بسیاری با آن مخالف هستند. اما چرا میبینیم که مدیران سطح اول نظام آموزش عالی ما توجهی به این مخالفتها ندارند، در آنها بازنگری نمیکنند و حتی بر اجرای سیاستها و شیوهنامههایشان اصرار میورزند؟
دقیق همین را عرض کردم، کدام استاد دانشگاهی اصیل را میتوانید پیدا کنید که از وضعیت موجود راضی باشد. این وضعیت، ریشههای ساختاری دارد. اساسا ایرادات ساختاری جدی وجود دارد. مثلا همین آییننامه ارتقا را ملاحظه کنید. این آییننامه دانشگاه را تبدیل کرده است به کارخانه تبدیل کارمند برای دولت، دولت دانشگاه را نیاز دارد تا برایش آدم سازمانی تولید کند. اگر هم دانشگاه میخواهد آدم برای دولت تولید کند، باید شیوههایی داشته باشد. یکی از این شیوهها این است که مدرک بگیرند این آدمها، گرفتن مدرک هم احتیاج به پایاننامه دارد.
حالا که میخواهند از پایاننامه دفاع کنند پس احتیاج به مقاله چاپشده دارند. برای چاپ این مقالات هم نیاز به مجلات علمی است. مجلات هم باید مقالات را چاپ کنند تا بیکار نباشند. استادان هم برای ارتقای خود احتیاج دارند تا پایاننامه دانشجویان را بر عهده بگیرند. اگر بر عهده نگیرند بلافاصله انتقاد میشود که تعداد پایاننامه کم شده است و رکود علمی داریم. یک چرخه باطل و سیکل معیوب شکل گرفته است. ریشه این چرخه در سیطره دولت بر علم است. دانشگاه بخشی از دیوانسالاری دولت شده است که دانشگاه آدم و مقام و کارمند دانشگاه تولید میکند. دانشجو در دانشگاه درس میخواند تا سمت بگیرد در دولت و مقام دولتی بشود. برای این قواعدی درست میکنند. البته خارج از همین قواعد مدرک هم داده شده است. بوده است در سطح وزیر که مدرک جعلی داشته است. اما برای حفظ ظاهر هم شده دانشگاه تبدیل میشود به آپاراتوس دولت بخشی از دیوانسالاری علیل دولتی؛ تولید منصب اداری و دولتی وظیفه دانشگاه شده است. مکانیسمهایی برای این وظیفه ایجاد میشود. بشمار و ارتقا پیدا کن، بشمار و دفاع کن. دانشجو باید مقالاتش را بشمارد تا دفاع کند. استاد باید بشمارد تا ارتقا پیدا کند. این سازوکاری است که آییننامه ارتقا به راه انداخته است. اما پشت تمام این قضایا و آییننامه و مجلات علمی و چاپ مقاله و چه و چه گردش مالی عظیمی نهفته است. این کارخانه مقاله و پایاننامهسازی را پول عظیمی میگرداند. سوخت این جریان همین امتیازهایی است که با آن گردانده میشود. باید واقعبینانه نگاه کرد و پرسید آیا وزارت علوم میتواند خارج از مناسبات حکمرانی داخل کشور عمل کند؟ جواب واضح است؛ نمیتواند. این مجموعه همین است و سیکلی معیوب است. من بارها و بارها در حد یک دانشجو در مقالات گفتهام که راهحل سپردن علم به اهل علم است. اما از این بگذریم، یک موضوع دیگر منزویبودن دانشگاههای ماست از جهان. علم ما از علم جهان منزوی است، ببینید آموزش عالی ما بینالمللی نشده است و ما در انزوایی جهانی کار میکنیم.
آموزش عالی ما منزوی است و بسیاری از تجربیات کشورهای کوچک و در حال توسعه در کشور ما در زمینه آموزش عالی به اجرا درنمیآید. بگذارید مثالی بزنم تا کلیگویی نکرده باشم، مثال واضح (INQAAHE) «اینکواهه» شبکه بینالمللی آژانسهای تضمین کیفیت در آموزش عالی است. این سازمان شبکهای است از نهادهای اعتبارسنجی. این نهادهای اعتبارسنجی به دانشگاهها مراجعه میکنند و از موارد مختلف در دانشگاه مانند وضعیت خوابگاهها و سالن غذاخوری و محوطه دانشگاه بگیرید تا کیفیت کلاسها و کیفیت آموزشی و تمام جوانب یک دانشگاه را بررسی میکنند. مدارک میبینند و مصاحبههای طولانی میگیرند و... در انتها به دانشگاه بنا بر شاخصها و معیارهایی اعتبار میدهند.
اعتباری که این مؤسسه به دانشگاهها میدهد سه سال اعتبار دارد و بعد از سه سال دوباره تمدید میشود. اگر هم ایراداتی ببینند تا برطرفنشدن ایرادات به دانشگاه اعتبار نمیدهند. اولین چیزی که هر دانشآموزی بخواهد به دانشگاه برود بدان توجه میکند، رتبه اعتبارسنجی همان دانشگاه است. اگر شما بخواهید ادامه تحصیل بدهید در کشورهای توسعهیافته مثل آمریکای شمالی یا اروپا و ژاپن اول از همه رتبه اعتبار دانشگاهی که قصد تحصیل در آن را دارید، جستوجو میکنید. برای همین تارنماهایی وجود دارد که در آنها نام دانشگاه مورد نظر را جستوجو میکنید تا ببینید نهادهای اعتبارسنجی درمورد آن دانشگاه چه گفتهاند و میبینید که مجوزهای اعتباری دانشگاهها در چه وضعیتی است؛ معتبر است یا باطل شده؟ و...
حالا این اعتبارسنجی چگونه انجام شده است. خود دانشمندان قدیمی و استادان برجسته گرد هم جمع میشوند و کیفیت تدریس و بحث و کیفیت مقالات و تحقیقات و کیفیت ادارات دانشگاه و پردیس و کیفیت استادان را بررسی میکنند و به ذینفعان اجتماعی پاسخ میدهند. این گروه اعتبارسنج وقتی شواهد و مدارک و شاخصها را بررسی کردند به دانشگاه کیفیت یا کیفیت مشروط میدهند که اگر نیست اعتبار به آن دانشگاه نمیدهند.
حالا توجه کنید ما در کشورمان هیچ نهاد اعتبارسنجی نداریم. هیچگونه پاسخگویی به ذینفعان اجتماعی از دانشگاهها حتی در مورد دانشگاه تهران وجود ندارد. اصلا در سطح ملی نهادی اعتبار دانشگاهها را نمیسنجد.
اعتبارسنجی دانشگاهها اصول خودش را دارد که باید توسط افراد ذیصلاح و دانشمندان این حوزه انجام شود. من در کتابم با عنوان دانشگاه ایرانی و مسئله کیفیت مفصل توضیح دادهام. این نهادهای اعتبارسنجی، در سطح ملی شبکه میسازند یا در سطح منطقهای و بینالمللی به کار اعتبارسنجی دانشگاهها میپردازند. اجازه بدهید اول در سطح منطقهای آن را برای شما توضیح بدهم. ما یک مؤسسه اعتبارسنجی داریم که در سطح آسیا و اقیانوسیه فعالیت میکند. Asia Pacific quility network) APQN) شبکه کیفیت آسیا و اقیانوسیه، این نهاد در سطح منطقهای است و اینکواهه هم که عرض کردم، در سطح ملی است. نهادهای اعتبارسنجی منطقهای و بینالمللی از بههمپیوستن نهادهای اعتبارسنجی ملی بهوجود آمدهاند.
این به چه معناست؛ مثلا دانشگاه تهران از ممیزان بینالمللی دعوت به عمل میآورد تا بیایند ایران و به این دانشگاه رتبه اعتبارسنجی بدهند و اعتبارش را تعیین کنند. ما چنین امکانی را نداریم. چرا؟ چون در انزوا هستیم و سیاست بر علم سیطره دارد. کلا دستگاه سیاست بر دستگاه علم سایه انداخته است. چون روابط بینالملل ما و سیاست خارجی ما با دنیا و دیگر کشورها متشنج است، این سبب شده تا دانشگاه ما هم در انزوا باشد. از عوامل بیکیفیتیها همین است و منجر شده به افت کیفیت دانشگاههایمان. این بیکیفیتی هم ابعاد دارد که یکی از آنها موضوع همین مصاحبه شماست؛ نادرستکاریهای علمی که از داخلش فساد علمی درمیآید. وقتی ریاست دانشگاه را سیاسی کردید و مدیریت دانشگاه کار سیاسی کرد، طبیعی است که دانشگاه به ذینفعان اجتماعی جوابگو نیست. در چنین حالتی دانشگاه به مسائل و مشکلات محله و جامعه و شهر و افراد و مردم بیاعتنا میشود. به همین دلایلی که برشمردم.
وگرنه فرزندان و دانشجویان چه گناهی کردهاند. آنها به دانشگاهها میآیند و با قواعد و ریلگذاریها مواجه میشوند. ریلگذاری غلط را ما انجام دادهایم. استاد هم مگر چه کسی است، بنده خدا استادی جوان است و از خارج آمده و شروع به تدریس میکند با همین ریلگذاریهایی که آماده هستند. مثلا استاد جوان میآید در مؤسسهای شروع به کار میکند، اول استخدام پیمانی است، بعد رسمی و آزمایشی میشود. 10، 15 سال بعضا طول میکشد تا همکار جوان من وضعیتش تثبیت شود. اینها اگر بخواهند این مسیر طولانی را طی کنند، باید با انواع چارچوبها مواجه شوند؛ از جمله همین مقالهسازیها که نشانه گرفتهاید. مجبور است درس بدهد و در کنارش مقاله تولید کند. همین چرخه معیوب است که فساد را تولید میکند وگرنه علم همه جا در موردش صحبت کردهاند و درباره نتایج مخرب و آسیبها گفتهاند، حالا من مطلقنگری نمیکنم، بله علم و تکنولوژی مشکلاتی به همراه دارد، ولی به نظر من آنچه از علم و فساد آن گفته میشود بازنمایی اغراقشده است.
بسیاری از نهادهای منشأ فساد علمی خارج از دانشگاه هستند. انتشاراتیهای خیابان انقلاب خارج از نهاد علم هستند ولی بخشی از فساد هستند. موضوعاتی مثل مقالهفروشی و پایاننامهفروشی راه افتاده است. ریلگذاریها هم منجر شده تا عدهای روانه این بازار سیاه شوند. هر زمان هم شکلی به خود گرفته است؛ یک زمانی کلاسهای کنکور بود، یک زمانی شرکتهای مشاوره و پایاننامهنویسی و مقالهنویسی راه افتاده است و از آن سو هم آییننامه ارتقا را نوشتیم.
از آن سو در مطبوعات زرد این چرخه معیوب فسادزا را تکثیر میکنیم و پیدرپی مینویسیم دانشگاه دچار فساد شده است و به دنبال تختهکردن در دانشگاه هستیم تا کار کشور درست شود.
به عنوان سؤال آخر شما بر ضعیفشدن نهاد دانشگاه توسط سیاست و سیاستمداران تأکید دارید ولی کادر آموزشی و دانشجویان را ضعیفشده و کمکیفیت و منزوی ارزیابی میکنید. به نظر شما همین دانشگاه بدون استقلال و دانشگاهیان بیکیفیت که ابزاری چون تدبیر و تجربهکردن نظراتشان ندارند، قادر هستند دانشگاه را دوباره در ایران سر پا کنند با همین موجودیت فعلی و دانشگاهی مستقل و با توان علمی و نظریهپردازی بالا را دوباره برگردانند؟
اول به شما بگویم هیچکدام از این شرایط مسئولیت اخلاقی را از ما سلب نمیکند. بنده به عنوان یک معلم الان که مهرماه شروع شده است مسئولیت اخلاقی خودم را دارم. باید کیفیت تولید کنم و مباحث درسی را به شکل عمیق با دانشجویانم در میان بگذارم. من برای درسی که 20 بار تا به حال دادهام باید بروم و برای بار بیستویکم در منابع درسی بازنگری کنم و منابع جدید بیابم.
مطالعه کنم و مواظب باشم تا آموزش من و مقالهای که مینویسم کیفیت داشته باشد، درست استناد کنم و به دانشجوی خودم لذت و شوق اکتشاف علمی را بچشانم. لذت علم را به آنها نشان دهم. من همیشه به دانشجوها میگویم مقالهنوشتن لذتبخشترین آفرینش ذهنی و تراوش ذهن انسانی است. انسان در لحظهها بسیار لذت میبرد و حس خوبی دارد. شوق علمورزی و دانایی و ماجراهای ذهنی را مسئولیم تا دنبال کنیم و پدید بیاوریم. صداقت علمی و درستکاری علمی را در کارگاهها به دانشجویان توضیح دهیم. از تاریخ تمدن خودمان و تاریخ تمدن جهان الگوهای علمی را به دانشجویان معرفی کنیم و نشان بدهیم. ابوریحانها و زکریاها و خیامها داشتیم. این را بگوییم. الگوی دنیا و ارزشهای درونی علم را بیان کنیم.
تمام این وضعیت بیرونی یک طرف اما اختیار و مسئولیت عالمان و دانشمندان هم سر جای خودش محفوظ است. ما درستکاری علمی را باید رعایت کنیم. آیین و منشور اخلاقی علم را رعایت کنیم. همین CODE OF ETHICS را رعایت کنیم. اگر زمانی یک فرصت کوتاهی یافتید، در اینترنت جستوجو کنید و منشور اخلاقی هر رشتهای را میتوانید بیابید. تأکید میکنم منشور اخلاقی هر رشتهای را؛ مثلا گرافیک یا مهندسی ساختمان تمام این رشتهها و میانرشتهها را بگردید ببینید چقدر نهاد وجود دارد که منشور اخلاقی آن رشته را اهل همان رشته نوشتهاند.
هرکس که وارد رشتهای میشود، باید پایبند به کدهای اخلاقی آن هم بشود. آزمودنیها را رعایت کند و ذکر منبع کند و... هر پروژهای را در زمان قولداده به انجام برساند، حریم اشخاص و حیوانات را محترم بشمارد. برای حال مردم مفید باشد. پاسخگوی جامعه باشد و به طبیعت لطمه نزند و از این قبیل مراعات را انجام دهد.
نتیجه اینکه اخلاق در دنیا امری است زنده و بهمن بشری را نگه میدارد. اخلاق است که در علم حضور پیدا میکند و آن را تنظیم میکند. شواهد زیادی در این زمینه وجود دارد؛ اگر بروید و دپارتمانها و دانشکدهها را بگردید. من دانشجویی داشتم در استرالیا رساله دکترا در آنجا میگذراند. شش ماه طول کشید تا از کمیته منشور اخلاقی مجوز بگیرد تا برود با چند نابینا مصاحبه کند. قبل از آن چقدر زحمت کشید و کار کرد تا پرسشنامهای تهیه کرد تا برود با نابینایان آن شهر صحبت کند. برای تحقیقش احتیاج داشت تا با افراد روشندل مصاحبه کند. دانشگاه هم شش ماه طرح اولیه را دید و خواند و در مورد اجزای طرح اولیه مثل هدف تحقیق و پرسش تحقیق و فرضیه و... سؤال پرسید تا اجازه انجام مصاحبه را صادر کند.
در مورد رعایت حریم شخصی نابینایان که جامعه تحقیق بودند، وسواس زیادی به خرج دادند و اطمینان حاصل میکردند که شرایط آنها مراعات خواهد شد و آسیبی از نظر روحی نخواهند دید و اسرار آنها فاش نخواهد شد و محقق تمام این مطالب را تعهد میداد و امضا میکرد و در نهایت این همه وسواس برای این به کار رفته بود که جواب یک سؤال ساده داده شود آیا آن شهر برای نابینایان مناسب هست یا خیر؟
این نتیجه تجربه شخصی خود من که رساله دکترا را اختصاص دادهاند که متوجه شوند آیا یک شهر برای نابینایان زیستپذیر هست یا خیر؟ پس ببینید خود علم را، در رسته برنامهریزی شهری هم بوده این پایاننامه. اول ببینید خود تحقیق چقدر انسانی است. رهاییبخش است و مرهمی است بر آلام اجتماعی، درد و محنت را کاهش میدهد. از سوی دیگر ببینید روالی را که اجرا شد درحالیکه نه دولت استرالیا و نه هیچ منبعی در استرالیا اصلا خبر دارد از این روال، نه قدارهای وجود دارد نه کنترلی، علم با قواعد خودش کار میکند و دانشگاه قواعد خودش را دارد و با دیگر دانشگاهها در منطقه و خود استرالیا کار میکند.
دانشمندان خودشان محیط آموزشی را کنترل میکنند. مثلا دانشگاهیان در کانادا دپارتمانها و دانشکدههای دانشگاه سیدنی را تأیید میکنند و دانشمندان در حال رفتوآمد و تبادل نظر با هم هستند. اصول و حیثیت علمی را رعایت میکنند. من خاطرم هست در کودکی در منزلمان بنایی کار میکرد و تعمیرات انجام میداد. وسط کار بیمار شد و سر کار حاضر نشد. پدرم به دنبال بناهای دیگر رفت تا کار را دست بگیرند و انجام بدهند. هیچکس قبول نکرد و کار ناتمام کسی دیگر را دست نزد.
این نشان میدهد که حِرف، اصول حرفهای دارند و به این اصول پایبندی وجود دارد. هر حرفهای هنجار دارد. بهویژه حرفه علم و آکادمیک که از جمله حرفههای بالا در دنیاست. شهرت و حیثیت و شناسایی علمی وجود دارد در این حرفه؛ وقتی مقالهای نوشته میشود، داور آن را میبیند و کسانی آن را خواهند خواند و متوجه نتیجه کار من میشوند که آیا سرهم شده یا سمبل شده مقاله یا نه؟
پس علم درون خودش چارچوب دارد. برگردم به جواب سؤال شما؛ شما صادقانه اشاره میکنید آیا امیدی وجود دارد؛ من میگویم بله وجود دارد. نسلهای جدید این سرزمین میخواهند زندگی کنند، وجدان دارند، دانشمندان جوانی بین آنها هست، همچنین افراد باسابقه که برای علم ارزش قائل میشوند. پس پایبند هستند به اصولی.
اگر استقلال نهادی در دانشگاه باشد و دانشگاه مستقل باشد و دستگاههای بوروکراتیک و ایدئولوژیک به صورت پنهان و آشکار بر علم مسلط نشوند و اجازه بدهند علم با قواعد خودش کار کند و خودش را تنظیم کند و مخصوصا اگر انزوای سیاسی ما برطرف شود و بینالمللی شویم، دانشگاه کیفیت بیشتری پیدا میکند. جالب است دیروز در جلسه دفاعی بودم. استاد راهنما بودم. عنوان پایاننامه این بود که یکی از راههای ارتقای کیفیت دانشگاه بینالمللیشدن آن است. تز دکترا هم بود خیلی زحمت کشیده بود. مقالات را هم نوشته بود و چاپ کرده بود.
این پایاننامه میگفت که اگر ما بینالمللی بشویم بر اثر رفتوآمدها و برخورد با کیفیت جهانی خود به خود دانشگاه ما هم کیفیت خودش را افزایش میدهد تا به استانداردها و شاخصهای بینالمللی برسد. وقتی با کسی که از شما کیفیت میخواهد کار میکنید، به صورت درونزا کیفیت خود را تنظیم میکنید و افزایش میدهید.
مخصوصا جامعه الان ایران که آگاه شده است، در جواب سؤال بگویم کنجکاوی بیشتر شده است درمورد علم و اگر تعاملات دانشگاه با صنعت و محله و جامعه بیشتر بشود، طبعا دانشگاه در تعامل قرار میگیرد و پاسخگو میشود و اگر شفافیت ایجاد شود و دانشگاه فعالیتهای خودش را توضیح دهد، کیفیت دانشگاه بالا میرود. نکته مهم این است که دانشگاه به اجتماع پاسخگو باشد و پاسخگویی اجتماعی داشته باشد نه اینکه به ادارات جواب دهد.
دانشگاه باید جوابگوی مردم شهر باشد نه پاسخگوی دولت، همین حس پاسخگویی باعث ارتقای کلاس درس و تحقیق دانشگاه میشود. همین شبکههای اجتماعی و اپلیکیشنهای پیامرسان را ببینید؛ اگر استفاده شوند و فیلتر نباشد، رکن مطالبهگری هستند. همین مطالبهگری دانشگاه را به تعادل میرساند و بازار دانش متعادل میشود؛ همان نظریه معروف دست پنهان آدام اسمیت، دانشگاهی که کیفیت تولید نکند، کسی به آن مراجعه نمیکند مثل تمام دنیا. این دانشگاه پاسخگو و باکیفیت و جوابگو به دردهای مردم است که از آن استقبال میشود. مردم به این دانشگاه نشان اجتماعی میدهند. مبحث برندسازی و نشان اجتماعی فقط در اقتصاد نیست. دانشگاه باید از مردم نشان اجتماعی بگیرد.
مثلا مردم همدان باید ببینند که دانشگاه شهرشان مشکلات آنها مثل آب و محیط زیست و آسیبهای اجتماعی شهر را حل میکند تا دانشگاه نشان اجتماعی از سوی مردم همدان دریافت کند. دانشگاهی که نشان اجتماعی بگیرد، دیگر به دنبال فساد علنی و این قبیل مسائل نیست. دانشگاهی که نشان اجتماعی بگیرد، دیگر بخشی از مسائلی کیفی آن حل میشود و شاهد مقالهفروشی و پایاننامهنویسی نخواهیم بود. وقتی مطالبهگری و شفافیت باشد، کدام استادی میتواند از دانشجو بهرهکشی کند. البته استاد اصیل در هیچجا چنین کاری نمیکند ولی اگر هم باشد راهحل، وجود نهادهای مدنی و اجتماعات علمی مانند انجمن علمی است. اگر انجمن علمی فعال شود و سخنرانی بشود و در مورد موضوعات حرف زده شود، دیگر استاد از دانشجوی دختر نمیتواند سوءاستفاده کند و شفافیت اجازه نمیدهد. علم حوزه عمومی دارد و اگر سایت مجلات علمی را ببینید، مشاهده میکنید که در حوزه عمومی کنترل به وجود میآید. دانشجوها صحبت میکنند و ما در عمل کنترل حوزه عمومی را در اختیار دولت گذاشتهایم تا دولت آن را کنترل کند، در حالی که خود علم توانایی ایجاد شفافیت و پاسخگویی را دارد.
بخشهای مهمی از جامعه در وضع استیصال اند ومظالم از حدّ و حساب گذشته است. دختران، جان شیرین میدهند تا مفتّشین دست به کار روایتسازی بشوند. معترضین در شهرهایمان به خون می غلتند و جمعه ای سیاه نیز در زاهدان رقم میخورد تا کاشفانِ توطئه، سرنخها را پیدا بکنند.
«برایِ...» چکامۀ بلندِ تلخکامیهای مردمانی گشته است. دنیایی باشتاب در کار توسعه و آزادی و دیگر مقاصد عالی، اما نوجوانان کشوری با دویست سال تکاپوی معاصرش، هنوز در تقلای معصومانۀ یک «زندگی معمولی» اند! و چه پرهزینه. سراغشان را در به در باید از انواع بازداشتگاهها بجوییم.
در جهانیکه از جهاتی دورانِ«پساجنبش دانشجویی» را تجربه میکند، ضجۀ زخمهای ذهن جمعیِ ملتی، در غیاب یک جامعه مدنیِ معمولی که قبلا ناکار شده است، هنوز باید از قعر پردیسهای دانشگاهی اش برخیزد و یک نمونه آن رفتار شرم آور با دانشجویان معترض شریف بود. این نابهنگامی جنبش دانشجویی در اکنون ایران، نشان از شدت جراحتی کهنه میدهد که در وجدان اخلاقی یک جامعه به چرک نشسته و عزت نفس اجتماعیِ گمشدۀ خویش میجوید.
بیانیه جمعی از اساتید و مدرسین دانشگاه در محکومیت بازداشت دانشجویان و ضرورت آزادی هرچه سریعتر آنها
بسمهتعالی
متأسفانه یکبار دیگر شاهد آن هستیم که شنیدهنشدن صدای بخش بزرگی از جامعه در ساختار حاکمیت و تداوم رویهها و تصمیمهای نادرست منجر به جریحهدار شدن وجدان جمعی، ریختهشدنِ خون افراد جامعه و عزادار شدن ملتِ ایران شده است. در این میان آنچه شگفتیآور است برخورد گسترده و بیضابطه با دانشجویانی است که اعتراض خود را به ظلم و تلاشِ خود را برای تغییر ساختارها به شکل مسالمتآمیز و بدون کوچکترین تعرضی به اموال عمومی بیان کردند.
در فضای فعلی به باور ما، اعتراضِ دانشجویان به ظلم و رویههای غلط ساختاری، نشاندهندۀ تعهد اخلاقی، پویایی فضای دانشگاه و وفاداری دانشجویان به آرمانهای گرانقدری چون ظلمستیزی و عدالتخواهی و آزادیخواهی است. همگان باید وجود چنین دانشجویانی را که حاضرند برای دفاع از آزادی و عدالت و کرامت انسانی، از خودگذشتگی کرده و هزینههای آن را به جان بخرند قدر دانسته و در برابر کنشگریِ اخلاقی و انسانی آنها سرِ تعظیم فرود آوردند.
متأسفانه، شاهد آن هستیم که نه فقط حساسیتهای اخلاقی و انسانی دانشجویان گرامی داشته نمیشود بعکس با برخوردهای گسترده با آنان عملاً فضای دانشگاه دعوت به انفعال و بیتفاوتی میشود. ما امضاکنندگان این بیانیه، فراگیرشدنِ بیتفاوتی و سکوت در فضای دانشگاه به دلیل ترس از هزینههای ابرازنظر و آرمانخواهی و ظلمستیزی را خلاف ارزشهای انسانی و اخلاقی و دینی میدانیم و ضمن دعوتِ همۀ همکاران به ابراز نظر و موضعگیری در دفاع از ظلمستیزی و عدالتخواهی و آزادیخواهی، لازم میدانیم به مسئولیت اجتماعی خود در برابر بهترین دانشجویانمان در دانشگاه عمل کنیم. به همین دلیل با توجه به التهاب کنونی فضای دانشگاه و نگرانیهای بحق همکلاسیها و والدین و اساتید بازداشتشدگان از سرنوشت آنها و به ویژه با توجه به تجربههای قبلی برخورد با دانشجویان، شدیداً نگرانِ سلامت و سرنوشت دانشجویان بازداشتشدهایم و خواهان آزادی این دانشجویان و حضور آنها سرِ کلاسهای درس در اسرع وقت هستیم. در غیر این صورت التهاب و نگرانی در فضای دانشگاه ادامه خواهد یافت و دانشگاه به فضای معمول خود باز نخواهد نگشت.
بیش از 900 نفر امضاکنندگان
شرایط امکان بحراناندیشی چیست؟ در سطح معرفتی، لازمه آن آگاهی درونمان و انتقادی به این جهان و وضعیت خویش در این عالم است. این آگاهی توسط گروههای مرجع وارد جریان زمان و سیستمها میشود و به تولید مکرر هوشمندی و عقلانیت میانجامد، اما اگر سلبریتیها گروههای مرجع شدند یا سوژه های سرکش، سوژه های مطیع اداری شدند و زیستقدرت همه ما را سربهزیر کرد، آنوقت چه؟ در این صورت اندیشیدن و حیث التفاتی بلاموضوع میشود. ما به همین حیث التفاتی و به همین «آگاهی به» نیازمندیم تا بتوانیم بحراناندیش باشیم. ما غرق در بحرانها هستیم، اما بحراناندیشی نمیکنیم. مساله ها را در چهارسطح میتوان دید؛ مساله ساده (Simple)، معضل (complicated) مساله پیچیده (Complex) و آشوب (Chaos). خود این مساله ها دو وضعیت دارند؛ مسالههای رام و قابل رفعورجوع و مسالههای بدخیم. دسته اخیر ما را به سمت بحران هل میدهند. نظام آموزش عالی در چهاردهه اخیر بهصورت متمرکز بنا شده است. از تهران برای کل کشور و از دولت برای دانشگاه تصمیم گیری میشود. این نظام متمرکز مساله ای است که به استقلال نهادی دانشگاه لطمه میزند و به سیطره کمیت و زوال کیفیت و گسترش ناموزون آموزش عالی می انجامد. اینها نتایج تصمیمهایی است که در شورای انقلاب فرهنگی، وزارت علوم، نهادهای متمرکز برای جامعه پیچیده امروز و دانشگاه گرفته میشود. این هنوز مساله ساده ای است که ابعاد آن را می دانیم، اما در سطح تبدیل آن به معضل، میتوان به این اشاره کرد که دانشگاههای ما منابع عمومی ندارند و از توان پرداخت حقوق اعضای هیاتعلمی خود هم عاجز اند. در سرمایهداری ترین کشورها، حمایت عمومی از دانشگاه بیشتر از ایران است. پسافتادگی از بینالمللی شدن، معضل دیگری است. سیطره سیاست بر علم مانع از بینالمللی شدن ما شده است و مسائل در این حوزه سریعا سیاسی و امنیتی میشود درحالیکه دانشگاه و علم در اساس نهادهایی بینالمللی است. در سطح سوم و مساله پیچیده، علم در ایران تاثیر اجتماعی و اختیار ندارد که مشکلات جامعه را حل کنند. اخیرا بحث «پاسخگویی اجتماعی» دانشگاه طرح میشود. این از فریبنده ترین داستانهاست. دانشگاه را مسلوب الاختیار کردهایم و در عین حال از آن انتظار داریم محلل باشد. دانشگاهی که حتی درباره مدیریت خود اختیار ندارد، نمیتواند مسائل را حل کند. در سطح آشوب نیز میتوان به ظهور محیطهای ارتباطی جدید و متاورس اشاره کرد که نوعی ازجاکندگی ایجاد کرده است.
بحران، اختلال شدید ساختی ـ کارکردی سیستم است و ما را در معرض وضعیت دوتایی پرهزینه ای قرار میدهد که بهسادگی نمیتوان درباره آن تصمیم گرفت. بحران در پزشکی وقتی است که به مرگ و زندگی بیمار میرسیم. بحران یک نظام سیاسی، بقا یا فروپاشی است. ایران در وضعیتی بحرانی بهسر میبرد و بحرانها از هم تغذیه و زادوولد میکنند. حتی در ایران کنونی بحرانها از راهحلها هم تغذیه میکنند. بحران اصلی دانشگاه در ایران در چهاردهه اخیر، بحران فقدان اختیارات معرفتشناختی درباره عالم و آدم است. این خود به فقدان استقلال نهادی نیز منجر شده است. علم و دانشگاه در ایران به تسخیر یک هویت ایدئولوژیک درآمده است. دانشگاه و مدرسه اولین نهادهایی بودند که به تصاحب قدرت و دولت و اقتدار ایدئولوژیک درآمدند و مستعمره دولت شدند. دانشگاهی ما سوژه رامشده است. ایدئولوژی صورتبندی یک اراده معطوف به قدرت است درحالیکه علم بنا به سرشت خود اراده معطوف به معرفت و حقیقت است. اینک اما علم به تعبیر قرون وسطی کنیز الاهیات و آنهم نه الاهیات بلکه صورتبندی ایدئولوژیک از الاهیات و روایت رسمی دولت است. علمی که اختیارات معرفتشناختی ندارد و به بازوی ایدئولوژی تبدیل شده است، چه کند؟ علمی که قرار نیست وارد قلمروی خیر، زیبایی، حق و حقیقت شود زیرا دال مرکزی دیگری وجود دارد که آن تعیین میکند حقیقت چیست و چه نیست، چه کند؟ این سخنان تنها به علوم انسانی نیز منحصر نیست. آیا علوم فنی در ایران میتواند از فروریختن ساختمانها جلوگیری کند؟ آیا زیستشناسی میتواند منشا خشک شدن تالابهای ما را پیگیری کند؟ آیا علم جمعیت ما میتواند درباره زادوولد نظر بدهد؟ با این شرایط در ایران دانش، معطل و سرگردان است؛ دانشی منشیانه و ابزاری که دانشمند آن نه ذهنی نقاد بلکه بازوی اجرایی دولت و مستخدمانی فکری فرض میشود زیرا دولت خود تکلیف حق و حقیقت را پیشتر تعیین کرده است.
مأخذ: در اینجا
مقصود فراستخواه در پنل «بحرانْ اندیشی و گفتگوهای ملی» ،
مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه: مرداد 1401
منتشر شده در هم میهن، ش 29 ، چهارشنبه 26 مرداد ص 14-15 :
بحران علم در ایران این است که به تسخیر یک ایدئولوژی دولتی درآمده
ایدئولوژی؛ ارادۀ معطوف به قدرت است ولی علم؛ کوشش معطوف به حقیقت.
علم؛ اکنون به صورت منشیانه، ابزاردست خواسته می شود و بازوی اجرایی رام و مطیع برای حکمرانی.
دانشمندان ومتفکرین سوژه های سربه زیر و رام خواسته می شوند و علمی که اختیارات معرفت شناختی نداشته باشد!
بحران علم در ایران این است که نمی تواند به طور مستقل وانتقادی دربارۀ خیر، حقیقت، «حق و حقوق» و زیبایی با مردم سخن بگوید
آیا علم جمعیت می تواند در بارۀ فرزندآوری، چیزی غیر از سیاستهای رسمی بگوید؟
آیا علم دیپلماسی، اقتصاد، علم محیط زیست و فلسفه وهنر و بقیه می توانند ....؟ حقیقت از پیش تعیین شده است
چرا مردم به دانشمندان هنوز اعتمادی دارند
هرچند از تأثیرات اجتماعی دانشگاه
چندان راضی نیستند؟
فایل صوتی پاسخ مقصود فراستخواه به پرسش
19 مرداد 1401
https://www.instagram.com/p/ChKLCI9lcgW/
زمان: چهارشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۷ الی ۱۹
مکان: بلوار کشاورز، خیابان نادری،مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه، پلاک ۸
گروه مطالعات سیاست و تمدن ایرانی به اتفاق گروه روندهای فکری پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه برگزار می کنند:
سلسله نشست های ؛بحرانْ اندیشی و گفتگوهای ملی در آستانه سده پانزدهم شمسی
نشست اول:
بحران علم، دانشگاه و نظام
آموزشی در ایران امروز
با سخن و نظرگاه ؛
دکتر محمود مهرمحمدی، استاد بازنشسته علوم تربیتی
در دانشگاه تربیت مدرس، سرپرست پیشین دانشگاه فرهنگیان
دکتر مقصود فراستخواه، ، استاد توسعه آموزش عالی
در موسسه پژوهش و برنامه ریزی آموزش عالی
دکتر موسی اکرمی، استاد فلسفه علم در دانشگاه آزاد علوم و تحقیقات تهران
دکتر احمد بستانی، استادیار علوم سیاسی در دانشگاه
خوارزمی
دکتر ناصرالدین تقویان، استادیار آموزش عالی در
موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی
طرح بحث و پرسشگران ؛
دکتر مختار نوری، مدیر گروه روندهای فکری پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه
دکتر عارف مسعودی، مدیر گروه مطالعات سیاست و تمدن
ایرانی پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه
زمان: چهارشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۷ الی ۱۹
مکان: بلوار کشاورز- خیابان نادری-مرکز مطالعات
استراتژیک خاورمیانه- پلاک ۸
نقد مقصود فراستخواه از سیاست های پنهان
برای بنگاهی کردن دانشگاه در ایران
برای فایل صوتی بحث کوتاه فراستخواه در پنل تخصصی
به کانال تلگرامی مقصود فراستخواه مراجعه کنید در اینجا: