مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

اصالت با آرمان است یا واقعیت؟



منتشر شده در صدا،ش21، چهارم بهمن 93، ص 46

 

این دوتایی نیز مثل بسیاری از دوتایی ها می تواند گمراه کننده بشود. در دنیای رئال ما معمولا یک منطقۀ خاکستری هست که در او  همان طور که عناصری از واقعیت وجود دارد، ذراتی از آرمان نیز منتشر است. به طور کلی واقعیتهای اجتماعی و سیاسی واقتصادی ما و اعمال ما گاهی باغ وبوستان آرمان ها وگاهی گورستان آرمانها هستند. در گزینۀ نخست، واقعیتها صورت بندی عینی وبیرونی آرمانهایند. از آرمانها مشروب ومشحون می شوند. اما در گزینۀ دوم برعکس، واقعیتها مدفن آرمانها هستند.

به عبارت دیگر در شق اول، آرمانهای انسانی جذب حیات واقعا موجود ما می شوند، جذب در مناسبات رئال ما می شوند و درونی می شوند. در شق دوم اما این آرمانها نه تنها جذب و درونی نمی شوند بلکه صُوَر مختلف مناسبات منزلت و معرفت و ثروت وقدرت واقعا موجود، آرمانها را حذف وسرکوب می کنند. به آنها مجال ظهور و  بروز  وانتشار نمی دهند.

نمونه حالت اول را می توان در سیستم های پیشرفتۀ رفاه اجتماعی خصوصا در کشورهای اسکاندیناوی دیدکه تبلور سیستماتیکی از آرمان همبستگی ارگانیک در خانواده بشری هستند. سیستم اجتماعی طوری تنظیم شده است که حتی گاهی تا 90 درصد،  مالیات از درآمدها به طرز رضایتبخش و داوطلبانه ای دریافت می کند و آن را در تولید رفاه اجتماعی به جریان می اندازد. این بدان معناست که آرمان تکافل جمعی در یک ملت به جای صندوق صدقه در شکل اهرم های قانونی وحقوقی وسیاستهای پولی و مالیاتی نهادینه شده است و اخلاقِ«کمک به غیر» از حالت سنتی واکنش های موردی وانفعالی فرد به فرد، به سطحی از هوشمندی وهمبستگی جمعی در قالب کمک های غیر مستقیم همه به همه، به وساطت سیستم های کارامد اجتماعی بلوغ یافته است.

نمونه حالت دوم، انواع مناسبات سلطه یا استبداد است که اصرار به حذف آرمانهای نوع دوستانه و آزادیخواهانه از فرهنگ زندگی اجتماعی دارند. در یک سیستم اندک سالار ، هرچه هم از آرمانها داد سخن سر بدهیم باید بدانیم قاعدۀ نهادینۀ اجتماعی مبنی بر حذف آنهاست. یعنی در زندگی واقعا موجود، حاکمان به سر بقیه کلاه می گذارند  وبقیه هم سعی دارند  به سر همدیگر واگر توانستند به سر حاکمان کلاه بگذارند. پس دیگر چه جای احترام به«غیر»؟

با این توضیحی که در سطور قبل داده شد می توان دوباره در نسبت آرمان با رئال پلتیک تأمل کرد.  قوام  امر سیاسی همانطور که به امر واقع است، به امر آرمانی هم هست. دیپلماسی مذاکره از یک سو نظر به امر واقع دارد زیرا بویژه  امروزه در دنیا  قدرت، ساختی توزیع شده وبخش­بخش­شده دارد، بازیگران متعددند و بازی ها به شدت موکول به هم اند. بازیگران متعدد برای رسیدن به اهداف یا انجام کارهای شان و تجهیز منابع شان بیش از پیش به یکدیگر وابسته شده اند. پس تا اینجا دیدیم که مذاکره عملی معطوف به امر واقع است. اما دیپلماسی مذاکره از نوعی امر آرمانی هم مشروب می شود وآن این است که  می گوید برای خاطر مصالح عموم حتی شاید لازم باشد نخبگان سیاست گاهی از قاعدۀ پسند عامه نیز قدری فاصله بگیرند ومخصوصا هیچگاه  اسیر گروه های فشار  وانواع ایدئولوژی های نیرومند پوپولیستی نشوند.

هنوز یک پرسش در سطح زیرین  وخُرد مسأله وجود دارد. آرمان چیست؟ ما یک مدل نظری بسیار ساده برای فهم رفتار  بشر در سنتهای معرفتی کهن خویش داشتیم:«العامله تحت الشوقیه والشوقیه تحت المدرکه» یعنی اعمال ما تحت تأثیر اشواق وشوقیات ماست و شوقیات هم تحت تأثیر ادراکات است. در تئوری های جدید، همین معنا بسط وتحول داده شده است ومدلهای نظری پیچیده تری برای بیان این قضایا فراهم آمده است. اما من مایلم با  همان سنت کهن بحث کوتاه خود را ادامه بدهم.

آرمان، ترکیبی از شوق و ادراک است. هر آنچه دیده می بیند(ادراک)، دل یاد می کند(شوق). این زنجیره در مقیاس های بزرگ خود، آرمان ها را شکل می دهد. هرچه ادراکات ما به سطح بلوغ و به درجات عقلانیت  می رسند امید ریاضی بیشتری هست که شوقیات ما نیز توسعه وتعالی پیدا بکند. در نتیجه آرمانهای ما نیز عام گرا تر، انسانی تر، جهانشمول تر ومتعالی تر می شود. آرمانهای بلندی مثل بشردوستی، آزادی خواهی، عدالت، معنویت، صلح، رفاه اجتماعی، حقوق بشر، احترام به مخالفان و پرهیز از خشونت حاصل چیست؟ به نظر می رسد این نوع آرمانها از یک جهت نتیجۀ توسعه ادراکات انسانی وآگاهی ها هستندو حاصل خرد جمعی وارتباطی هستند  واز جهت دیگر ناشی از بسط و اعتلای شوقیات آدمیان اند. آرمان یعنی درک یوتوپیک ما از خود واز هستی واز دیگری. چنین است که به خود و به «غیر» حرمت قائل می شویم.

اکنون می توانیم نتیجه اجمالی بگیریم. آرمان کی غلط انداز می شود؟ وقتی  که اولا  انرژی شوقیه در او شکل عصبیت وهیجانات کور به خود می گیرد و در محصوره ای گروهی و طبقاتی وناسیونالیستی ونژادی  می ماند و ثانیا زمانی که در بخش ادراکی آرمان، عقلانیت بر نمی تابد یا پشتوانۀ ادراکی آرمانها صرفا در حد عقلانیت ابزاری و اصالت سود و شیءانگاری متوقف می شود و یا گفتمانهای معطوف به قدرت براو سایه  می اندازد . در این صورت به احتمال زیاد ما با کژتابی آرمان و خصوصا با پیچش های ایدئولوژیک آرمان مواجه خواهیم بود. در این حالت متأسفانه شاهد خواهیم بود که آرمانها با وعده بهشت، برای مردمان جهنم می سازند.

 اما فقط آرمان گرایی نیست که در غیاب خردورزی و با انواع صورتهای هیجانی برای زندگی ما مشکل ساز می شود بلکه عمل گرایی نیز می تواند بشدت فریبنده باشد. آنگاه که فرادستان با یک تبانی غیر مستقیم، ادبیاتی را بازتولید بکنند که در آن،  مشکلات فرودستان وگروه های طرد شده یا فراموش شدۀ اجتماعی عملا داخل پرانتز می ماند. می گویند بیایید واقع گرا باشیم و ترجمه سلیس اش این است که پاساژهای بزرگ خرید، فرش های قرمز دیپلماسی و زرق وبرق مجلل مراکز شهری را ببینیم و خیلی نخواهیم آن زوایای محرومیت و گرسنگی و مرارت و  نگونبختی و  در حاشیه ماندگی را  بنگریم و به میان بیاوریم.

بدین ترتیب در پراگماتیسم، در رئال پلتیک، در رئال اکونومیک وهر امر رئال دیگر همواره این تمایل هست که گورستان آرمان های انسانی ما باشند و  به انحای مختلف  حتی متظاهرانه سعی بکنند  این آرمانها را از یادها ببرند. در دنیای رئالی که نصف آن (48 درصد) با روزی کمتر از  دو دلار آمریکا محکوم به زندگی هستند، هنوز هم باید در به در آرمان عدالت اجتماعی را  ونوع دوستی را سراغ بگیریم.

فایل پی دی اف

 

 

 

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
مهدی قنبرنیا شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 22:28

با سلام و احترام
مطلب خلاصه اما عمیق بود. سوالی برای من پیش آمده که باید آرمان را براساس واقعیت ساخت یعنی آرمان واقعی داشته باشیم یا واقعیت را بر اساس آرمان یعنی واقعیت آرمانی داشته باشیم؟ در جامعه ما کدوم حالت صدق میکنه ما انسانهای آرمانگرا و هدفمندی هستیم نمونه خارج از کشور این مطلب را تائید میکند اما داخل کشور این مطلب صدق نمیکنه واقعا تاثیر محیط اینقدر زیاده

ممنون دوست عزیز
تحول وتعالی بخشیدن به واقعیتها با درکی عقلانی از آرمان ها و عملی معقول درپای آرمانها
اصلاح نهادها و...

مصطقی یکشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 11:52

سلام استاد گرامی
واقعیت این است .دل ما برایتان تنگ شده وشما جواب تلفن را نمی دهید.

ما بیشتر دوست نازنین ...با شما بودن یاداور بهترین ارزشهای انسانی است . شما همواره تحول خواه بودید و درک خوبی از پویش مدام و درونزای واقعیتها داشتید...درود

[ بدون نام ] یکشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 20:16

سلام بر دوست جان
بله به درستی روی حساس ترین بخش مردم شناسی معاصر انگشت گذاشته اید ، مردم ما برعکس حکومت گران معاش رئالیک اما ادراک آرمانی دارند و مدام در پی آنند تا از این کهنه کر باس ناجور تن پوشی بدوزند شاید آرزوهای کام نایافته شان را التیام بخشد که اگر در این دنیای دون نتوانستند کاری بکنند عطایش را به لقایش ببخشند و قواره ای هرچند اندک در بهشت دست و پا کنند اما در سوی دیگر حاکمان کاخ آرمانی خود را روی واقعیت های جامعه ی محروم ومستمند بنا می نهند و با الفاظ رنگین پلی تیکی سعی دارند با اتساع دنیای رئال آرمانهای خودرا پشت آن مخفی کنند...........
بهروز باشید استاد

ممنون دوست فکور وهم اندیش عزیز
نکته مهمی افزوده اید که شایسته تأمل بسیار است
این ثنویتی ریشه دار درماست آسمانی اهورایی وزمینی اهریمنی
چند سال پیش در مباحث مربوط به خلقیات ایرانی من هم با این موضوع درگیر شدم در اینجا کپی می کنم:
http://vista.ir/doc/306900/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1%DB%8C-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%A2%D9%86%D8%A7%D8%B1%D8%B4%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA
در سالی که گذشت بنیاد فرهنگی مهندس بازرگان محل برگزاری نشست‌هایی با عنوان <بررسی روحیات ایرانیان> بود.
در این نشست‌ها دکتر مقصود فراستخواه تلا‌ش کرد که خلق و خوی ایرانیان را در چارچوب نظریات مختلف جامعه‌شناسی توضیح دهد، نظریاتی همچون <کارکردگرایی>، <ساخت‌گرایی>، <اشاعه‌گرایی>، <کشمکش نخبگان‌> و... فراستخواه معتقد است که در توضیح خلق و خوی ایرانیان باید از تقلیل‌گرایی، ذات باوری و نگاه ایستا پرهیز کرد. او به منطق تغییر و تحولا‌ت در تاریخ ایران توجه نشان می‌دهد و رفتار ایرانیان را بر اساس آن می‌سنجد. گفت‌وگو با این اندیشمند را می‌خوانید.
▪ چند هفته پیاپی چکیده سخنرانی‌های شما با عنوان <بررسی روحیات ایرانیان> در نشریات منتشر شد. چندین و چند ساعت سخنرانی کردید تا خلق و خوی ما ایرانیان را در چارچوب نظریات مختلفی توضیح دهید. بگذارید این گفت‌و‌گو را با شرح کم و کیف این جلسات آغاز کنیم! موافق هستید؟ ‌
ـ از شما به خاطر توجه‌تان به این موضوع سپاسگزارم. ابتدا عرض کنم که این مباحث از سوی بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان تدارک دیده شده است و طی سال ۱۳۸۶ آخرین شنبه‌های هر ماه در حسینیه ارشاد با حضور و مشارکت تعدادی از افراد خبره در حوزه فرهنگ ایرانی، به علا‌وه کسانی که تجربه‌های زیسته‌ای در این حوزه داشته‌اند، برگزار شد. عرایض اینجانب در این نشست‌های <هماندیشی علمی> صرفا طرح بحث اولیه بوده و خلا‌صه‌ای از آنها همان‌طور که اشاره کردید، چاپ شده است. ‌
بحث ما با طرح تعدادی فروض پایه آغاز شده است، مانند اینکه در توضیح خلق و خوی ایرانیان باید از تقلیل‌گرایی، ذات باوری و نگاه ایستا پرهیز کرد، نباید منطق تغییر و تحول را نادیده گرفت و... بنابراین اگر هم شواهد یا مدعیاتی وجود دارد که در جامعه ایران دروغ زیاد گفته می‌شود، پنهان کاری رایج است، فعالیت مشترک جمعی و گروهی مشکل دارد، احساسات بر خردورزی چیره می‌شود، خودمداری و ناشکیبایی غالب است، توافق و اجماع پایدار به ندرت صورت می‌گیرد و مسوولیت‌پذیری کم است، نباید همه فرهنگ ایرانی را به اینها فروکاست و از تفاوت رفتارشناسی ایرانی در دوره‌ها و شرایط مختلف غفلت کرد و تأثیر عوامل را نادیده گرفت.
درکل، به لحاظ منطقی نمی‌توان از چیزی به عنوان ذات روحیه ایرانی سخن گفت که چنین و چنان است، اما درعین حال، هیچ یک از این نوع ملا‌حظات نیز صورت مسأله را پاک نمی‌کند. قدر مسلم این است که بنا بر شواهد بسیاری، بخشی از الگوهای آموخته رفتار ایرانیان، وضعیت بحث‌انگیزی دارد و نیاز است که به صورت روشمند مورد بررسی قرار بگیرد. این کار می‌تواند از ابعاد مختلف صورت بگیرد. من حداقل ۱۱ مدخل را در نشست اول مرور کردم.
▪ منظور شما از این مدخل‌ها چیست؟ ‌
ـ برخی به ریشه‌شناسی رفتار ایرانیان در ساخت اقتصاد و طبقات پرداخته‌اند. برخی دیگر آن را از طریق فهم ساختار دولت و با دید جامعه‌شناسی سیاسی بررسی کرده‌اند. بعضی تحلیل تاریخی - نهادی انجام داده‌اند. برخی از ابعاد و چشم‌اندازهای دیگری مانند مردم‌شناسی یا روانشناسی اجتماعی یا آسیب‌شناسی به موضوع پرداخته‌اند. در مدخلی دیگر اسطوره‌ها، آیین‌ها و ادبیات ایرانی تحلیل شده است.
مدخل دیگر، تحلیل ثانوی پیمایش‌های ملی مربوط به نگرش‌ها و رفتارهای ایرانیان است. بررسی تأثیر تحولا‌ت جدید بر جامعه ایران (و حلقه اخیر آن یعنی فناوری‌های اطلا‌عات و ارتباطات و جهانی‌شدن و رسانه‌ای‌شدن) و به وجود آمدن وضعیت‌های آنومیک در جامعه ایرانی، مدخل دیگری از این بحث است و همین‌طور مدخل‌های دیگر.
▪ حالا‌ مبحث به این گستردگی را چگونه می‌توان خلا‌صه کرد؟ من نمی‌دانم اما گمان می‌کنم، برای روشن شدن ذهن مخاطبانی که به متن سخنرانی‌های شما دسترسی نداشته‌اند، این تلخیص ضروری باشد. آیا امکان آن وجود دارد؟ ‌
ـ در این مباحث، کوشش بر این بود که شواهد بحث انگیز رفتار و خلقیات ایرانی با استناد به نظریه‌های مختلفی توضیح داده شود. سه رویکرد نظری را مثال می‌زنم. نخست نظریه کارکرد گرایی است که بر اساس آن در شرایط بیش از اندازه ناامن، طبیعی است که خلقیاتی همچون دروغ یا بی‌اعتمادی یا عدم شفافیت به صورت مکانیزم زیستی رواج بیابد.
یا این که در جامعه‌ای استبدادزده، مجموعه‌ای از اخلا‌قیات متناسب با اوضاع، مانند تملق یا تلون یا بدگویی پشت سر افراد، به صورت انتخاب معیشتی در میان بخش‌های قابل توجهی از مردم رواج می‌یابد. یا احساساتی بودن را در نظر بگیرید که در سرزمینی پرمصائب جواب می‌دهد و تسلیم و آرامش و نوعی درون‌گرایی منفعلا‌نه، کارکردهای خاص خود را پیدا می‌کند. همچنین در ساخت قدرت سیاسی پاتریمونیال، اخلا‌قیاتی مانند سخن‌چینی، دسیسه سازی، بدگمانی، دورویی و فسادپذیری، جنبه کارکردی به خود می‌گیرد. ‌
رویکرد نظری دوم، ساخت گرایی است که بر اساس آن ساختارهای عمیقی مانند پدرسالا‌ری خانوادگی و سیاسی برای کنترل اجباری رفتار و سبک زندگی دیگران، نوعی مشروعیت می‌یابد و بر خلق و خو و اخلا‌ق مردمان سایه می‌اندازد. ‌
نظریه سوم، اشاعه‌گرایی است که بر اساس آن درمی‌یابیم، برخی مشکلا‌ت رفتاری ایرانیان، از بیرون بر این جامعه پر حادثه عارض شده است؛ مثلا‌ میرفطروس بر آثار حمله عرب در آشفتگی فرهنگ و اخلا‌ق ایرانی تأکید می‌کند. به عقیده‌ او، مشکلا‌ت رفتاری ایرانیان عمدتا ناشی از عامل مخرب بیرونی بوده است. یا محمدرضا فشاهی تأثیر فرهنگ بادیه نشینی مغول بر ایران را آن هم در آستانه‌ رنسانس غربی توضیح می‌دهد. به عقیده‌ او، آن هجوم موجب شده است که بسیاری از اختلا‌ل‌های خلق وخویی در ایران اشاعه یابد. ‌
این سه رویکرد را برای نمونه عرض کردم و در مباحث از رویکردهای مختلف دیگر نیز به عنوان چارچوب نظری برای بررسی خلقیات ایرانی استفاده شده است.
بگذارید یک پرانتز در میان سخنان شما باز کنم. شما با این فرضیه که <فرهنگ، گرانبار از گذشته است>، دست به یک جست‌وجوی تاریخی زده‌اید. تاریخ ایران را زیر و رو کرده‌اید و تا آنجا پیش رفته‌اید که تاریخ گاه به افسانه پهلو می‌زند. سفر به گذشته‌های دور و دراز، حتی پیش از <مادها> چه لزومی دارد، وقتی از آن دوران اسناد موثق اندکی وجود دارد؟ آیا گمان نمی‌کنید که ناگزیر از کلیگویی شده‌اید؟ برای مثال گفته‌اید که تاریخ ایران، تاریخ <ناامنی> است و از جنگ‌های ایران باستان سخن رانده‌اید. پژوهش شما یک پژوهش صرف تاریخی نیست، بلکه می‌خواهید با استناد به آن رفتار امروز ایرانیان و دلا‌یل عقب‌ماندگی‌مان را توضیح بدهید. حال پرسش من این است، مگر تاریخ اروپا، تاریخ <امنیت> است که امروز چنین پیشرفتی کرده است؟ ‌
آنجا هم ناامنی‌ها و جنگ‌های متعددی رخ داده است، اما در تاریخ ما بیش از اندازه ناامنی و بی‌نظمی و ناپایداری به چشم می‌خورد. ما بر سر راه اقوام و حکومت‌ها و در معرض هجوم و تجاوز پی در پی و درگیر عدم ‌امنیت و سیکل معیوب حوادث بوده‌ایم. ناامنی در همه جا و از جمله در اروپا و آمریکا برای اخلا‌ق مردم مشکل‌ساز بوده است، اما اولا‌، ناامنی ما بیش از حد بوده (در بحث‌های بنده با عدد و رقم ارائه شده است) و ثانیا، آنها توانستند که با توسل به بسیاری عوامل ساختی و نهادی و بسترسازی‌ها، آثار زیانبار جنگ‌ها و ناامنی را خنثی یا تعدیل کنند؛ چیزی که در جامعه ما صورت نگرفته است. در ایران میل به ناپایداری و ناامنی، نهادینه شده است و به گونه‌ای شدید و عمیق وجود داشته است. ‌
به‌ گمانم، یکی از هسته‌های اصلی مشکلا‌ت ما بی‌ثباتی و ناامنی و بی‌نظمی نهادینه بوده است و به همین سبب در تاریخ ما نظامیان بارها ابتکار عمل و مالکیت و ثروت و قدرت را به دست گرفته‌اند؛ اقتدارگرایی زمینه پیدا کرده‌است، افسانه دولت همه کاره در ذهن و جان مردم ریشه دوانده و از این رهگذر است که انتخاب‌های معیشتی مردمان شروع می‌شود؛ مردم انتخاب می‌کنند که چگونه زندگی کنند و چه ترفندهای اخلا‌قی و رفتاری به کار بگیرند تا باقی بمانند. در یک چنین زندگی دروغ، نفاق، درون‌گرایی و تملق برای بقا رواج می‌یابد. در ارزش‌ها و فرهنگ و ادبیات، مردم ما نیز می‌خواستند سودای سر بالا‌ داشته باشند و شیفته راستی و درستی و خلا‌قیت و رهایی بودند، ولی شرایط غالب زیست تاریخی، بسیار نامساعد برای این تمناها و تجربه‌های اصیل اخلا‌قی بود. باز هم تحسین‌برانگیز است که به‌رغم این همه صعوبت‌های ساختاری و موانع تاریخی، چشمه‌های خیر و فضیلت در این سرزمین نخشکیده است. ‌
▪ در مثال دیگری نیز بحث ثنویت را پیش کشیده‌اید. آیا اعتقاد به ثنویت خاص ایران است؟ یا این که در بسیاری از فرهنگ‌های دیگر هم می‌توان آن را یافت؟ مگر در اناجیل چهارگانه از نیکی و بدی صحبت نمی‌شود و همین‌طور سایر کتاب‌های مقدس؟ ‌
ـ در همه جای دنیا مردمان به نیکی و بدی توجه دارند، اما ثنویتی که ما در تاریخ خود با آن درگیر هستیم، بازتابی از یک دوگانگی عمیق‌تر، میان اخلا‌ق و مناسبات ما است. در جوامع توسعه یافته، مبادی خیر و شر هر دو در میان مردم و در متن دیالکتیکی زندگی است، ولی در ایران، ساخت زندگی و مناسبات، بیش از اندازه جولا‌نگاه اهریمن می‌شود و اهورامزدا را می‌باید در آن دوردست‌های آسمان بجوییم. ارزش‌های اهورایی در آن بالا‌ها از ما راست گویی می‌خواهد، ولی مناسبات اهریمنی غالب، در اینجا و اکنون، ما را به دروغگویی سوق می‌دهد. همان مردمی که راستگویی در اسطوره‌ها و در متون دینی و باورهایشان مهمترین ارزش انسانی بوده است و دروغگویی را بدترین رذیلت می‌دانند، به صورت انتخاب معیشتی اجتناب‌ناپذیر دروغ می‌گویند.
بدین ترتیب، دروغ در ایران،هرگز <دلیل> موجهی نداشته است، ولی <علل> اجتماعی و تاریخی نیرومند و بسیاری داشته است. انگاره‌های ما اهورایی، ولی زمینه‌های ساختی- کارکردی ما اهریمنی است و این به ثنویت نظر و عمل دامن می‌زند. بهترین و بیشترین واژه‌های اخلا‌قی را با بدترین عادت‌واره‌ها و مناسبات و معاملا‌ت واقعی در اینجا می‌بینید. ‌
وجه سوگناک تاریخ ما این است که جامعه پرابتلا‌ی ایران به جای منطقه خاکستری زندگی، عمدتا با فاصله‌ها و شکاف‌های فاحش سیاهی با سفیدی مواجه است. سپیده‌ای که جان آدمی همیشه در هوای اوست در این سرزمین نیز گاه و بیگاه سر زده‌ ولی درخشش خوش او همواره مستعجل بوده، معروض سیاهی شده و برباد رفته‌است. دوباره مهلتی می‌بایست تا سپیده دیگری به روی ما بخندد. بیشتر گسست است و نه انباشت و توسعه. باز هم می‌گویم، گویا حیات و فرهنگ ایرانی ریشه در آبی دارد که خشک نمی‌شود و گرنه عجب است که ازاین باد مسموم، باغ و چمنی برجای بماند. ‌
در کنار همه این نظریه‌ها، مثل کارکردگرایی و ساختگرایی و... از نظریه <کشمکش نخبگان> نیز برای توضیح رفتار ایرانیان استفاده کرده‌اید. می‌توان بحث شما را این گونه خلا‌صه کرد که کشمکش نخبگان در ایران همواره موجب انفعال توده‌ها شده است؛ به عبارتی، دعوا همیشه در سطح نخبگان بوده و توده‌ها چیز بی‌شکل منفعلی بیش نبوده‌اند.
از طرفی <شر> همیشه از این انفعال سر می‌زند و اگر ایرانیان در طول تاریخ به سمت استبداد میل کرده‌اند، ناشی از این انفعال بوده است. اما جناب فراستخواه، به هرحال در مقاطعی هم میان مردم همبستگی به وجود آمده و مردم، خود در مناسبات قدرت تعیین کننده بوده‌اند. با این نظریه چگونه می‌توان رویکرد مجدد مردم به استبداد را توضیح داد؟ آنها حداقل در آن مقطع زمانی که منفعل نبوده‌اند. پس با این حساب نباید دوباره تن به استبداد می‌دادند. ‌
همبستگی‌های ما غالبا ناپایدار و به تعبیر<جان فوران>، شکننده بوده است. از این رهگذر همگرایی‌ها معمولا‌ جای خود را به واگرایی و انشعاب و انشقاق و نزاع و هرج و مرج و سرخوردگی می‌دهد و موجبات انقباض و فروبستگی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و بازتولید مجدد قدرت متصلب و استبدادی را فراهم می‌آورد. از سوی دیگر، بیشتر وقت‌ها همبستگی‌هایی مخرب و عصبیت‌آلود و انفعالآمیز و پوپولیستی شکل می‌گیرد؛ وحدت‌هایی که خود شقاق‌افکن و نفاق آفرین است.
در ایران مساله‌ <پاره‌تو> خود را به شکل وحشتناکی نشان می‌دهد. <وبر> جوامع را به نوع مولد و باثبات و نوع هرج و مرجی تقسیم کرده است. در جوامع نوع اول، مردم ساخت طبقاتی دارند و قشربندی اجتماعی و رقابتی پایه‌دار و ریشه‌داری در تاریخ و جامعه وجود دارد، اما در جوامع هرج و مرجی، غالبا نوعی بی‌نظمی و آنارشی در کمین است؛ به ویژه با توجه به اینکه مردم غالبا به شکل توده‌ منفعل و بی‌شکل هستند و قشربندی اجتماعی و ساخت طبقاتی چندانی ندارند، تاریخ پرحادثه‌شان، جولا‌نگاه معارضان و مدعیان قدرت می‌شود. در یک چنین جامعه‌ای، بخشی از مردم یا سرسپرده‌ نخبگان می‌شوند یا اگر خیلی زرنگ باشند، سرکردگی نخبگان را بر عهده می‌گیرند و در غیر این صورت، زندگی معیشتی خودشان را به شکل خیلی ساده ادامه می‌دهند. آن چیزی که در جوامع هرج و مرجی وجود دارد، منازعات میان نخبگان در صور مختلف مذهبی و فرقه‌ای است و در همین پس زمینه منازعات نخبگان است که دعوت‌های معارضان بر امواجی از احساسات و هیجانات و باورهای غیرعقلا‌نی (و ایدئولوژیک) در میان توده نفوذ می‌کند. ‌
بر اساس نظریه‌ عصبیت <ابن خلدون>، در تاریخ ما، گروه‌ها با همدیگر معارضه می‌کرده‌اند و عصبیت هر گروه که بیشتر بود بر گروه‌های دیگر غلبه و تفوق و تسلط پیدا می‌کرد. همبستگی لزوما اخلا‌قی نیست اگر صرفا احساساتی، هیجانی و بلکه تعصب آلود باشد و بر مبنای حذف و غارت و خشونت شکل بگیرد. انسان‌ها در فردیت خودشان چه بسا خردمندانه‌تر و اخلا‌قی‌تر از وقتی عمل می‌کنند که در موجی از جماعت گم شده‌اند. اما تأکید اصلی در بحث ما این بود که محیط کشمکش نخبگان و توده‌ها، محیطی فضیلت زداینده است. منشأ اخلا‌ق، احترام به خود، احترام به دیگری و احترام به محیط است. اما از یک سو احساس انفعال در میان مردم، حس خودحرمتی وعزت نفس را از آنان می‌گیرد. از سوی دیگر، حرمت داری دیگران در بحبوحه تعصبات درون گروهی و فقدان توافق میان‌گروهی از بین می‌رود. سرانجام در محیط غیراخلا‌قی،احترام به روح جمعی لطمه می‌خورد؛ در تاریخ ما سرمایه پیوند و همدلی و مشارکت و اعتماد خلا‌ق و خودآگاه بسیار اندک بوده است. سیاست، غالبا بی‌پدر و مادر بود، سواری رایگان توده‌ها بود، و بازتابی از سیکل حاجت و طاعت بود و به ندرت نشانی از مشارکت‌گرایی و مسوولیت‌پذیری به چشم می‌خورد. عزیمت‌های معطوف به خیر و رهایی و شکوفایی در تاریخ و فرهنگ ما کم نبوده ولی به سختی و به ندرت نهادمند و مستقر شده و تداوم یافته است. ‌
▪ موضوع دیگر رهیافت نظری <نو نهادگرایی> است که برای پیش بردن بحث خود انتخاب کرده‌اید. لطفا درمورد این رهیافت و چگونگی ارتباط آن با بحث خود بگویید. ‌
ـ مهمترین کلیدواژه‌ این رهیافت، <وابستگی به مسیر> است و در آن فرض بر این است که باورهای مردمان و روحیات و خلقیات آنها ریشه در سرگذشت نهادهای یک جامعه دارد. بر اساس رهیافت نونهادگرایی، این نهادها و هم‌کنشی میان آنهاست که جامعه را شکل می‌دهد. نهادها با همدیگر چیزی را به وجود می‌آورند که به آن <محیط نهادی> گفته می‌شود. این محیط نهادی است که بر تعریف مشروعیت تأثیر می‌گذارد؛ نفوذی فراگیر بر رفتار مردم دارد و سرچشمه‌ باورها و ارزش‌های جمعی است. ‌
یکی دیگر از مفاهیم کلیدی در نهادگرایی، منطق اقتضاست و بر اساس آن رفتار عاملا‌ن را محیط نهادی اقتضا می‌کند. اگر مقتضیات نهادی در جامعه این است که همه گلیم خود را از آب بکشند، نصیحت به رعایت خیر عمومی و منافع عمومی چه تأثیر فراگیری می‌تواند داشته باشد؟ اگر محیط نهادی به تعصب و ناشکیبایی و دیگرناپذیری مشروعیت می‌بخشد، صحبت‌کردن از رواداری و تساهل و حریم خصوصی و سبک زندگی، بیشتر باد هواست. تا مالکیت خصوصی چندان نهادمند نیست، آزادی‌های فردی و خودگردانی درون‌زا و خلا‌ق و هنجارگرایانه و مسوولا‌نه مردم در بیرون از سیطره دولت را بیشتر باید در داستان‌های همیشگی خود، مانند سیمرغ سراغ بگیریم. رفتار یک طرف سکه‌ای است که آن سوی دیگرش ساختارها و با رفتارهای نهادمند اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. ‌
▪ به نظر می‌رسد که رهیافت <نونهادگرایی> بیشتر درصدد توضیح است و هیچ راهکاری برای تحول ارائه نمی‌کند. درست می‌گویم؟ ‌
ـ پرسش مهمی را مطرح می‌کنید. یک نظریه به تعبیر مارکس باید بتواند در ما آن اکتشاف و آگاهی را پدید بیاورد که برای تغییر مناسبات و تغییر جهان لا‌زم داریم. به گمانم، مهمترین پرتوافکنی نونهادگرایی این است که ارتقای اخلا‌ق اجتماعی به اصلا‌حات نهادی نیاز دارد. یکی از راهبردهای عملیاتی برآمده از نونهادگرایی، <اداره خوب> تغییرات نهادی در جامعه است. واسطه‌های تغییر و کنشگران ما در دوره معاصر نتوانسته‌اند بر سر طرح درستی از تغییرات نهادی توافق کنند.
عازمان دگرگونی و آزادی و برابری در بیرون دولت از بسترسازی و سازماندهی و رهبری مطلوب تغییرات درمانده‌اند، همان‌طور که معدود نخبگان اصلا‌ح‌طلب درون یا حواشی دولت نیز نتوانسته‌اند طرح‌های اساسی و بلند مدتی برای اصلا‌حات نهادی و ظرفیت‌سازی و توانمندسازی متن جامعه و اداره خوب کشور دراندازند. برای مثال، وضع موجود نهادهای مالکیتی، ایلیاتی، ارباب رعیتی، قدرت استبدادی، نهاد خانواده، نهادهای آموزشی و دینی و مانند آن مشکل داشتند و می‌باید تغییر می‌کردند، اما پروژه تغییرات به خوبی تعریف و راهبری نمی‌شد. در نتیجه نهادهای ناکارآمد و پس افتاده ما برهم می‌خورد و در عین حال صور نهادمند عمیق و کارآمد و مدرنی نیز جایگزین و مستقر نمی‌شد. ‌
‌ از اواخر قرن ۱۹ و در طول قرن ۲۰، تغییرات بسیار نامنظمی در ایران روی می‌دهد. در آن هنگام تلقی‌ها، عادات، ارزش‌ها و هنجارهای سنتی، مساله‌دار و بحث‌انگیز شده بود و دیگر نمی‌توانست نفوذ، مشروعیت و کارآیی پیشین را در رفتارها و خلقیات ما داشته باشد.
اما در عین حال، تلقی‌ها و ارزش‌ها و هنجارهای نو و بدیل نیز به هیچ وجه جایگزین عادات و تلقی‌ها و ارزش‌های پیشین نمی‌شود. به عبارتی ارزش‌ها و هنجارهای سنتی در هم می‌ریزد، ولی ارزش‌های جدید مثل قانونگرایی، به شکل نهادینه جایگزین آن و مستقر نمی‌شود و این وضع بحران هویت به بار می‌آورد؛ جامعه دچار ضعف هنجاری و نوعی بی‌هنجاری می‌شود،‌ چرا که هنجارهای سنتی و تعادل سنتی به هم می‌خورد ولی تعادل تازه و پویایی، به صورت درونزا جای آن نمی‌نشیند. اگر بخواهیم با تئوری‌های گذار، جامعه ایران را توضیح بدهیم، ما گذار ناقص و ناموفقی داشته‌ایم که یکی از علت‌هایش- اگر با دیدگاه کنشگرایی نگاه بکنیم- ضعف‌های نظری و عملی کنشگران ما (در دولت و بیرون دولت) بوده است. ‌
‌ جامعه ایران به منظور ارتقای اخلا‌ق اجتماعی، به شبکه‌ای متنوع از طرح‌های آهسته و پیوسته و گسترده و ژرف و مشارکت جویانه- و نه نخبه‌گرایانه- برای تغییرات نهادی نیاز دارد. در متن این شبکه است که گروه‌های مختلف مردم، در صورت‌های محلی، صنفی، حرفه‌ای، سازمانی، غیردولتی، مدنی و مانند آن در تغییر نهادهای زیست اجتماعی خود مشارکت می‌ورزند و پا به پای آن نگرش‌ها و رفتارها و خوی‌ها و خصیصه‌ها و خلقیات و منشها هم در جاری اعماق، تحول و توسعه پیدا می‌کند. ‌
تغییر، پروژه‌ای طولا‌نی و همه‌جانبه است؛ پروژه‌ای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، شهری، محله‌ای، اجتماعی، آموزشی، فکری، بخشی و میان بخشی است. تغییر و تحول یک طرح گسترده است که نیازمند حضور فعال کنشگران و نیز مشارکت فراوان مردم است. از طریق این کنش‌ها، عملکردها تکرار می‌شود و از طریق عملکردهای تکرارشونده و متداوم،‌ نهادها و ساختارها و رفتارها پا به پای هم تحول پیدا می‌کنند.
احسان عابدی
منبع : روزنامه اعتماد ملی

حسین مختاری دوشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 13:57 http://telimkhan.blogfa.com/

سلام
لطفا از پست جدید دیدن فرمائید.
با تشکر

با سلام وآرزوی موفقیت

[ بدون نام ] دوشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 20:06

ممنون از مبحثی پربار و دیدافزا که نیازمند مطالعه ای در خور است وهمچنان چشم در راه ...

با سلام وتشکر ونیازمند نقد های آن عزیز

خلیل سه‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 20:20 http://tarikhroze4.blogsky.com

با سلام،

در جمله آخر به نکته ی مهمی اشاره ای کرده اید که در حال رشد است. هشدار بجایی بود. با سپاس

سلام و تشکر

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد