مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

قطره اشکی برای تداوم محنت های ترکیه و سوریه

قطره اشکی  برای تداوم  محنت های ترکیه و سوریه

به یاد  پیوستگی بشری مان

 

ای خدا ای فلک ای طبیعت!

 شام تاریک ما را سحر کن


آرامش در طوفان؛ زندگی وزمانه مقصود فراستخواه


آرامش در طوفان

زندگی وزمانه مقصود فراستخواه


تألیف دکتر مریم برادران 


نشر نگاه معاصر

1401



https://www.iranketab.ir/book/99456-the-calm-in-the-storm


قطره اشکی برای مردمان بی پناه افغانستان

قطره اشکی برای مردمان بی پناه افغانستان

برای مردمی زخمدیده از نظام جهانی غیر قابل اعتماد، مردمی خسته از فقروفسادوناکارامدی، برای کودکان و زنان و سالخوردگان در به در و آواره

آه ای هرات و ای همه شهرهای یک سرزمین کهن، آه ای حس تاریخی وتمدنی فروخورده، ای نسل بی قرار، ای ارادۀ معطوف به زندگی، به پیشرفت و به توسعه ....

صدای نفَس­هایتان درمحاصرۀ خشونت و امارت و اجبار مقدس، فریاد اعتراضی به همه یک جهان سرد و بی تفاوت و  شکوائیه ای از تاریخ نامرادی است 

صدای نفَس های­تان،

صدای آزادیخواهی ملتی است که  می­خواست  زندگی بکند

برای دهباشی : صدای آشنای حیات یک فرهنگ

جناب دهباشی عزیز! امینِ مؤتمن فرهنگ وادب و دانش یک سرزمین،سلام. امیدوارم هم اکنون که منِ بی خبر نیز از بیماری تان باخبر شدم وسراسیمه این پیام را از عمق جان برایتان می نویسم مسیر بهبود رضایتبخشی را طی می کنید. ما همه قدر تو را می دانیم. ما تورا دوست داریم. شما یادآور نسل بی تکرارِ این سرزمین هستید. صدای نفس هاتان صدای آشنای حیات یک فرهنگ است. شما جاری زلال اندیشه و ادب هستید. فضیلتهای معرفت و هنر ایران را در امتداد نگاه تان همچنان می جوییم. دهباشی عزیز! لطفا همچنان برای فرداهای این سرزمین بمانید و نفس عمیق بکشید، سربه زیر وسرسخت واستوار؛ نفس شما  ترجیعی خوش از نفسِ متنفّس یک فرهنگ بزرگ جهانی است. دهباشی عزیز ترا می ستاییم. ای کاش می توانستم نفس های ناچیز خود را به تو  هدیه کنم؛ به تو! که بخشندگی وسخاوت نجیبانه به ما آموختید.

 فراستخواه 12 اسفند99

https://www.instagram.com/p/CL64a4EBT_-/

غریبانه

                                                                                                                                                غریبانه                                                                                          

به یاد دردهای خاموشی که در بیمارستان ها برای همیشه آرام می شوند

به یاد اندوه خانواده هایی که کسان و آشنایان  نیز نمی توانند به بدرقۀ  پیکرِ از دست رفتگان شان، وداع برسر مزارشان وسوگواری شان ، اندکی با آن ها غمخواری بکنند

غوطه خوردن در رنج ها  ، هنر والای بودن ما  در اینجاست

رنج ها  به  مردمِ این سرزمین عمق می دهند

 وآنها را برای لذت بردن های بهتر  در یک حیات  اجتماعیِ همبسته تر   آماده می کنند................

                                                                                           


در اینجا

                             https://www.instagram.com/p/B9zOwu4p6cj/                               

                                      

بادبانی برای فهمیدن بادخلاف


در تلاطم امواج طوفانی، ذهن ما بادبان قایق هستی ما  است. قایقران های ماهر محلی حتی با نیروی باد مخالف کنار می آیند وبا آن اشنا می شوند، بادرا می فهمند و با او به پیش می روند. راز کارشان زاویۀ بادبان آنهاست. بادبان  را چنان در برابر باد مخالف تنظیم می کنند که حتی از نیروی او نیز برای حرکت در عکس آن بهره می گیرند. همه چیز بستگی به طرز نگاه ما، به  اراده های خودآگاه ما دارد. سلامت روانی واجتماعی، در تحلیل نهایی  نوعی وضع ذهنی  (ذهنیت فردی واجتماعی) است. ذهن است که می تواند وضعی معطوف به  خلاقیت ، امید و عشق و محبت و مسرت و  نوعدوستی  پیدا بکند به جای وضع معطوف به یأس و انفعال ونا امیدی و نفرت و خشونت. (نقل از صفحه 54 ، ذهن وهمه چیز )


فایل صوتی :


https://www.instagram.com/p/B89HBPPp7Wk/

من در این حسرت نوروزی چه کنم؟



 

به مناسبت فرارسیدن سال 1393 خورشیدی

 

مقصود فراستخواه

 

 

نسیم بهاری می آید، اما مادری نیست تا به استقبال او جلوداری کند. صدای بازشدن پنجرۀ اتاقش همچنان در گوش جان  طنین می اندازد و نشان تمنایی است که در ما ریشه دارد، از برای فائق آمدن به دیوارها و برای رهایی.

آنک خورشید خسته از کار روزانه به استراحت کوتاه غروب می رود، نوبت رامشگری ماه وستاره می رسد، ولی مادر برای همیشه از این گردش ایام کنار کشیده است ودر آرامگاه ابدی به رازی مکتوم در هستی پیوسته است. در این سوی سطح ظاهر سراپردۀ وجود، جنب وجوش همچنان برجاست. دور کاملی بار دیگر تمام می شود. از پس پشت هرنقطۀ پایان، دوباره نقطۀ آغازی سر می زند، ساعتِ تحویل می شود. اکنون آن دستهای مهربان کجایند تا باز برای نیکبختی وبهروزی فرزندان به آسمان بر آیند؟

 آیینه در اتاق خالی است، بی عکس رخ یاری که مدام در او می افتاد؛ به بهانۀ سرزدن صبحی و یا آمدن نوروزی.  مصحفی هست، اما او نیست تا به زمزمۀ آرام نیایشی زلال او را  بگشاید و عیدانۀ اسکناس برای مان ارزانی کند....

اکنون فرزندان آمده اند؛ سه نسل تمام. دور هم حلقه شده اند با چشمانی خیره در یک تمثال بی مثال.  مادر من! کجایی؟ جای تو در مرکز این دایره خالی است. با مادران، ما به تاریخ سنجاق می شده ایم. با مادر، ما از حسّ خاندانی  ومهربانی سرشار می گشتیم. ما با مادر بود که در آغاز «ما بودن» را دوره کردیم.

مادران، برکت خان ومان مردمان اند. مادران ما را به ضیافت زیستن فراخواندند. آه از میزبان های سخاوتمندی که رفتند وخانه به میهمان سپردند. مادران بودند که در غریب ترین تجربه های حیات به تن های ضعیف ما «شجاعتِ بودن» دمیدند. مادران بودند که دست ما را گرفتند و دلیری راه رفتن آموختند. اول بار، مادران ما را از موهبت سخن گفتن خویش باخبر ساختند. مادران بودند که کوله بار مسؤولیت زیستن خویش را به ماسپردند وراهی مدرسه و کوی وبرزن ساختند. مادران ، ما را بی چشمداشت مدد کردند، با خنده های مان همراه شدند ودر غم های مان اشک ریختند. مادران نماد مهربانی های بی دلیل اند.

وه چه سخت است نخستین سالی که بی مادر به پایان می رسد و یا بی او  آغاز می شود. مگر یاد آرامش دهندۀ او با خاطره ای از زمزمه هایش به فریاد برسد.

اکنون وقت آن است که درک خود را از معنای وجود،  تعالی ببخشیم. اگر نام هستی محدود به ترکیب ذرات  است وبه بنیاد عناصر طبیعت است، پس در آن صورت فضیلت کجای این هستی است؟ شرف کجاست؟ عالم فراخ خیال کجاست؟ سرزمین پهناور رؤیاها کجاست؟ جهان معرفت و معنا کجاست؟ آگاهی کجاست؟

هستی نام بلندی است که فروکاستنی به طول وعرض وابعاد نیست. عالم وجود،  تقلیل یافتنی به جنب وجوش ظاهر مادی نیست. عشق بارقه ای از هستی است، آگاهی و معنا و عدالت و دوستی والاترین تجلیات هستی اند. هر چه از خیر وکمال هست، بسیط ترین مرتبه وجود است. بسیطِ هستی همه جا هست و به هیچ کجای آن نیز محصور و محدود نیست. هستی بسیار بسی بیکرانه است؛ فراتر از تعینات تنگ مادی است. هستی لایتناهاست. ابدیتی هست، راز هست، ایمان هست، جاودانگی هست. پس اگر چنین است مادر نیز با همه ارزشهای وجودی خویش همچنان در کنارماست.

فایل پی دی اف


برای اهر و خواهرانش ؛ مصیبتی تازه و کلیشه های کهنۀ تکراری

سرشک دل چه کند با این شرایط بشری. آن هول وهراسی که سراسیمه تکان می داد، فرزندان مان را، زنان و مردان  مان را در این گوشۀ دیگر از سرزمین پرمصائب. آن دردها. آن استخوان های شکسته. آن نفَس های بریده. جگر گوشه هایی که دیگر در میان نیستند. وآن ها که هستند؛ با بدن های تکه پاره، عضوهای از دست داده. دار وندار اندکی که در یک لحظه نابود شد.  کودکان و سالخوردگان بی پناه . داغ های تازه  و  دور دیگری از مرارت ها. باز این چه شوربختی است که بر جان ما افتاد......

از همان عصری که خبر آمد، باردیگر کلیشه های مکرر آشنا در این دیار آغاز شد واین بار برای ورزقان، هریس و اهر و کورسوی آبادی های حیات و معیشت سختی در آن حومه که دور فلک غدار این را نیز از ما دریغ داشت.

اما مگر از این کلیشه های ملال آور چه بر می آید؟ هیچ. تا حالا چه کردیم که حالا گره از کار فروبستۀ خویش بگشاییم. آقایان که طبق معمول تسلیت می گویند، گروهی اعزام می کنند،  مبلغی موهبت می فرمایند و صدقه سری و تشریفات است که این بار نیز تکرار می شود.

ما خودمان نیز دست کمی از آقایان نداریم.  همه چیز ما مثل همه چیز مان است. در بهترین حالت تقلیل یافته ایم به عکس العمل های مستقیم آنی و  غریزی مانند ریختن اشکی و کشیدن آهی، انداختن پولی در صندوق، شرکت در گروه امداد، دادن وسیله ای، توزیع  کالایی، حمل پیکری و نجات مجروحی، رد وبدل پیام هایی در تلفن، و کلمات و تصاویری در اینترنت. و قدری که غوغا نشست، بیچاره اهر  می ماند در آنجا با هریس، با ورزقان و دیگر خواهران کوچک و بزرگ لت وپارشدۀ شان. می مانند تا حمل کنند بر شانه های نحیف شکستۀ خود ، درد مضاعفی را که بر آنان تازه شده است. تا باز نوبت کدام تکه از این سرزمین بلادیده برسد.

دنیای امروز، دنیای جوامع بزرگ است. دورۀ زندگی قبیله ای خیلی وقت است که به سر رسیده است. در آن گروهها و جوامع کوچک، حوائج مردم از طریق عکس العمل های عاطفی مستقیم برطرف می شد. اما اکنون از دست این واکنش های غریزی چندان بر نمی آید.

امروز در جوامع بزرگ موفق، عقل وعاطفه واخلاق در قالب قواعد رفتاری و هوشمندی سیستم های اجتماعی، نهادینه شده است. در واقع، به جای همبستگی ها و غمخوارگی های بیواسطۀ موردی وآنی و مشخص و عکس العملی در ابعاد کوچک آن دوره، امروز همین غمخوارگی به میانجیگری سیستم های هوشمند والگوها و قواعد اجتماعی، نهادینه شده است.

به طوری که انسان ها بدون این که چه بسا همدیگر را بشناسند و یا در جریان آنی مشکلات هم قرار بگیرند، به طور منظم به همدیگر برای زندگی خوب ورضایتبخش اجتماعی کمک می کنند. اتفاقا این خالصانه تر و کمتر آغشته به تظاهر وتکلف است واز همه مهمتر اینکه اثر بخش ودیرپا و به طور اساسی گره گشاست.

حتی اگر بخواهیم قدری مبالغه کنیم چه بسا عکس العمل عاطفی مشخص و آنی را نتوان اخلاق نیز نام نهاد. اخلاق بالغ اجتماعی وقتی است که رفتار بشر دوستانه ما متکی بر  میانجی های «خرَد عملی» است وتابعی از منطق زندگی اجتماعی است. این اخلاق امروز به شکل قول وقرار ها وقواعد وقراردادهای منظم وسیستماتیک، در جامعه بزرگ نهادینه می شود وگرنه با آن عکس العمل های مستقیم بی میانجی ساده در جوامع کوچک، دیگر نمی توانیم درد مشترک بشری ومرارت هایمان را درمان بکنیم.

اکنون نه شرایط ونه رمق برای بحث مفصل در این باب نیست اما تنها یک مثال می آورم. در جوامع موفق امروزی،  نهادهای محله ای و مدنی و سازمانهای غیر انتفاعی به صورت حقوقی وقانونی توسط دولت حمایت می شوند. آنها پلتفرم مناسب ومؤثری برای مشارکت داوطلبانه اجتماعی در امور مختلف فراهم می آورند. ولی ما نه تنها مدیریتی مبتنی بر شایستگی و سازمان های کارامد  و حرفه ای از جمله در برنامه ریزی  و مسکن وشهر سازی و آموزش و سلامت  ومانند آن را نداریم، با انواع ساز وکارهای ایدئولوژیک وسیاسی  وبوروکراتیک، مانع از آن نیز می شویم که بخش غیر دولتی  وخصوصا بخش مدنی و غیر انتفاعی توانمند و مبتکر وخلاقی در این سرزمین پابگیرد تا بتواند در همه مسائل واز جمله مصائبی از این دست، فکر ها وکارهایی اساسی بکند. مصائبی که اکنون در گوشۀ محروم دیگری از کشورمان تازه شده است ونه اولین است ونه آخرین. 

 فایل پی دی اف

تصویر دیگران را در ذهن خویش بهبود ببخشیم

....مثال کوچکی را در نظر بیاورید؛ اگر سیستم حمل ونقل شهری ناکارامد باشد؛ مانند تعداد ناکافی اتوبوس ها، مسیر پرترافیک و فقدان مدیریت علمی وحرفه ای، آنچه در ایستگاه های سر راه  اتفاق می افتد اتوبوسهای پر، معطّلی و ازدحام مسافران است. دور از انتظار نیست که این به اخلاق ارتباطی ِ آداب دان ترین آدمها نیز لطمه بزند. رفتارشان با یکدیگر در ایستگاه و در اتوبوس دچار تنش و  اختلال می شود، به هم تنه می زنند ، کلمات تند به کار می گیرند، دعوا ومرافعه می کنند  ومابقی قضایا .

داستان سیستمهای اجتماعی و اوضاع نهادین سیاست در یک جامعه نیز چنین است. اگر فضای رقابتی وامکان مشارکت نیروهای مختلف به صورت متعارف و رضایتبخشی فراهم نباشد، فرهنگ سیاسی جامعه مخدوش می شود. اکنون سیزدهم اسفند است. نتایج یک بازی همانطور که از ابتدا نیز جز این انتظار نمی رفت، طوری نیست که طبقۀ متوسط جدید و قشرهای تحول خواه  اجتماعی در ایران را خشنود بکند. اما وقتی چرایی چیزی را می فهمیم با چگونگی وجزئیات آن هم بهتر می توانیم کنار بیاییم. طبقۀ متوسط جدید باید به رفع ضعفهای تاریخی وساختاری خود همت بگمارد و ریشه های نهادین پایگاه خود را دریابد تا بتواند آمال اجتماعی خود را بهتر دنبال بکند.

آنچه نویسنده را به این یادداشت در سحرگاه شنبه واداشت حدیث نفسی بیش نبود که داعی آن مراقبت ذهن خویش نسبت به قضاوت در حق کار دیگران است. ما همان مسافرانیم. تعداد درخور توجهی از هموطنان وهمشهری هایمان چنانکه انتظار می رفت در مراسمی اجتماعی شرکت جسته اند و آرایی داده اند. تصورات ذهنی خود را دربارۀ آنها بپاییم. همانطور که اصغر فرهادی نیز به مناسبتی دیگر گفت حجاب ضخیم  سیاست،  ما را از همدیگر بیگانه نکند.  آنها عموماً مردمانی از جنس ما هستند. ستیزی با عقلانیت ندارند، از حقوق بشر ودموکراسی بدشان نمی آید. پیشرفت کشور را می خواهند. اگر شرایطی فراهم بشود اتفاقا بیشتر آنها بالقوه طالب این آرمانهای انسانی  وخرد اجتماعی هستند. سر سفره های دلشان بنشینی از مردم آزاری وظلم وحق کشی بیزارند و خواستار عدالت و انصاف اند.

اما امکانات واقعاً موجود پیش روی آنها را ببینیم. برای بخشی از آنها در شهرهای کوچک گزینه ای جز این نبود که شاید کسی از موجودین، به ملموس ترین مشکلات پیش چشمشان در روستا ها وشهرها رسیدگی بیشتری بکند. آنها کمتر به موضوع، نگاه سیاسی  وجناحی به معنای خاص کلمه داشتند. بخشی با انواع نگرانی های قابل درک دربارۀ موجودیت کشور و تهدیدهای خارجی دست به گریبان هستند، گروه هایی با ابتدایی ترین  وبیواسطه ترین مسائل حیات معیشتی دست وپنجه نرم می کنند  واز آنها نباید انتظار مطالبات فرهنگی واجتماعی سطح دیگری با  آفاق وابعاد بیشتر در حالت بالفعل کنونی داشت، گروه هایی بر اثر شبکۀ ارتباطات و بنابر وضعیت موجود و  انواع مقتضیاتی که در آن قرار دارند به میان آمدند، و هکذا هلمّ جرا...

شاید مهمترین دستاورد نظریۀ «ماکس وبر» برای جهان سوم معرفت بشری این بود که نیت و تفسیر پس پشت افعال  عاملان اجتماعی را بیشتر «بفهمیم». این کار سبب می شود که بذرهای نفرت ونگاه های تحقیر آمیز ودل آزردگی ها وتوقعات زیادی از هموطنان در ذهن  وجان ما لانه نکند ، تعاملات  وهم فهمی  وگفتگوی اجتماعی تسهیل بشود  ومهمتر از همه اینکه بتوانیم تصویر دیگران را در فضای ادراکات خویش بهبود ببخشیم. ما همسفرانیم، در این راه پرپیچ وخم تاریخی خویش، صبوری در پیش بگیریم،  اِشکال کار را درست ببینیم، با هم مهربان باشیم وفکری اساسی ودراز مدت برای حال وآیندۀ  خویش در این زیستگاه مشترک اجتماعی بکنیم.

 

فایل پی دی اف

اگر میتوانی بخوان؛ واگر نمی توانی، باز بخوان

تجربه های نافذ  کتاب خواندن

متن کامل پاسخ فراستخواه به هفته نامه آسمان

ش 102 شنبه 15 بهمن 1390

سلامیان:

 از شما می خواهم چهار- پنج کتاب مهم از  کتاب هایی را نام ببرید که از کودکی تا امروز در یک حوزه و یا در زمینه های گوناگون مطالعه کرده اید و فکر می کنید آن کتاب ها تحولی در شیوه نگرش و یا زندگی شما ایجاد کرده است و تاثیرگذار بوده است.

فراستخواه:

پاسخ این پرسش سخت است. حتی اگر کسی برای اوقات فراغتش کتاب می خواند، شاید چندان آسان نباشد به روی چند کتاب از کل آنچه در طول زندگی خوانده است انگشت بنهد. چه رسد امثال اینجانب که کارشان خواندن است. نمی گویم کتاب ِ زیاد خواندن  لزوماً با ارزش است. اما انتخاب کردن از میان چندین هزار کتاب مرور شده وصدها کتاب سطر بسطر مطالعه شده، انصافا دشوار است. پس چه باید کرد؟ به همین دلیل  فقط به دستۀ دوم متمرکز می شوم یعنی کتابهایی که نچشیدم بلکه جویدم و بلعیدم وگواریدم. این آثار چند نوع بودند. برای هر گروه از آنها به «استعاره» ای متوسل می شوم مانند ستاره ها، سپیده دم ها، راه های کوهستانی، گلزارها ، جویبارها و درختان مسیر راه، دستمال های نان وپنیر و...

ستاره ها

گروه نخست ستاره هایی بودند که چشمک می زدند. آنها با دنیای  ما فاصله دارند اما آسمان مان را زینت می بخشند و برخی را از وحشتهای تنهایی آدمی رهایی می دهند . از آنهاست:  1.سنتهای متنی؛ مانند  کشاف زمخشری، مجمع البیان طبرسی ، منهج الصادقین تا المیزان؛  من وقتی «المیزان» را می خوانم احساس می کنم علامه طباطبایی، گوهر  معانی قرآنی را مجددا از غیب هستی خویش استماع می کند وفقط عبارتهای بیجانی را شرح نمی دهد. نوعی اتحاد علم وعالم ومعلوم در او جاری است.2.سنتهای الهیاتی وحِکمی وعرفانی ؛ از فارابی، ابن سینا، غزالی و ابن رشد تا ابن عربی وصدرا؛ مثلا وقتی فصوص را می خوانی، ادراکات زلال وصف ناپذیری به تو دست می دهد. برای مثال در فصّ دهم  می گوید:« حق تعالی چون بر مردم به صورتی جز عقاید رسمی شان تجلی می کند از پرستش او سر باز می زنند، آنان فقط بندۀ صورتهای اعتقادی خویش هستند»3.سنتهای ادبی؛ همچون فردوسی،رودکی،مولوی، سعدی، حافظ و...

سپیده دمان

گروه دوم از آثاری که خوانده ام ، افقهایی تازه بودند که پیش رو گشوده می شدند مانند سپیده دمان. با آنها گویی خواب بودی وبیدار می شدی:

 برخی ،آفاق معرفتی بودند، به آزمونت می خواندند،به تردیدت می افکندند ، یقین های سادۀ کودکانه ات را می ستاندند و دلیری دانستن می دادند ، تا پوچی  وتا آن سوی پوچی وامیدی مبهم.... از بیکن، لاک ، هیوم، کانت تا الیاده ونیچه و لیوتار، دریدا و  ویتگنشتاین ، تیلیخ وبوبر .

 دسته دوم از این گروه دوم ، از ضمیر و ذهن وروان  سخن می گفتند مانند جیمز، پیاژه ، راجرز ، مازلو ، باندورا ، یونگ، فروید ، لاکان.

یا از هستی اصیل گزارش می دادند مانند کیرکگار ،هایدگر تا سارتر ، یاسپرس و اونامونو و... .

سرانجام برخی دیگر از این گروه دوم، کاشفان قواعد جامعه بودند همچون  دورکیم، مارکس، وبر تا پیتر برگر و هابرماس و آرنت و فوکو ورورتی.

راه های کوهستانی

گروه سوم راه های کوهستانی بودند. اینها چه خوب بودند، زیرپایت می روییدند تا همچنان بکوبی و باز بروی و چشم انداز های تازه ای ببینی. از اینهاست راویان اخبار وآرا مانند کسروی، دولت آبادی، مکی، آدمیت، عنایت، زرین کوب ، همایون کاتوزیان، آبراهامیان، حائری، کدی، فوران، کاپلستون، ژیلسون، بابک احمدی، جوادطباطبایی، آجودانی و میلانی و کمبریج و...

گلزارها ، جویبارها و درختان مسیر راه

گروه چهارم گلزارها ، جویبارها و درختان راه پرپیچ وخم بودند. از گلزارها باید به شاعران اشاره کنم که فاصله ها را در می نوردیدند و کوتاه به حواشی مبهم خیال می زدند مانندنیما، پروین، اخوان، سایه، شاملو، سهراب، مشیری، کسرایی تا مجتبا کاشانی.

جویبارها ،داستان گویانی بودندکه به آدم نزدیک می شدند، زمزمه ای در گوش می کردند و روان می شدند مانند صمد،جلال،هوگو،تولستوی،چخوف ،هدایت،ساعدی.

امادرختان نیز سخاوتمندانه  منتظرت بودند تا چیزی از شاخه های فروتن شان بچینی ودوباره راه بیفتی  مانند دهخدا، مصاحب، آریانپور، دایرة المعارف اسلامی،  وبستر، بریتانیکا و ایرانیکا و...

دستمال های نان وپنیر و...

گروه پنجم دستمال های نان وپنیر وطعام بودند، توشه راه بودند ومرتب می بایستی تدارک می دیدی   وتناول می کردی( بگویید:«می خواندی»). این عمل خواندن نیز سطوحی داشت، گاهی کلمات را می خواندی، گاهی لابلای کلمات را، وگاهی نیز آن سوی کلمات را.

این گروه بسیار متنوع بودند وحسب حال و به اقتضای پرسشها و نیازها به سراغشان می رفتی، همنشین شان می شدی و همصحبتی  می کردی وچه رفقای گونه گونی!

از اینها هرچه بخواهید بی نظم وترتیب به خاطر می آورم؛ سه گانۀ مانوئل کاستلز (بیشتر از ترجمه فارسی)؛ «عرفی ومقدس»از اینگلهارت ونوریس(متن انگلیسی اش را می خواندم وقبل از اینکه اخیرا ترجمه بشود، چند ترم درسش  می دادم)؛ «تجربه مدرنیته» از برمن ترجمه فرهادپور؛ «دیالکتیک انضمامی بودن» از کارل کوسیک ترجمه عبادیان،«تاریخ واندیشه اجتماعی» از بورک(متن انگلیسی) و....

کتابهای توی خورجین

از این میان کتابهای توی خورجین هستند که در یکی دو ماه اخیر برحسب مراجعات پژوهشی یا کار آموزشی مطالعه کرده ام و پنچ تای آنها را به صورت تصادفی ذکر می کنم ، بدون اینکه ترجیح خاصی به آنها بر کتابهای دیگر داده باشم:

اول. «پدیدارشناسی دین ؛ سرحدات تازه»، ویراسته  بورنمارک و رویین، چاپ 2010 سوئد؛برای استفاده ام در مطالعات دین.

دوم. «تحقیق به روش آمیخته» ؛ از هسه بایبر چاپ گیلفورد 2010 ؛ در جریان تدریس درس روش تحقیق کیفی برای دورۀ دکتری در ترم جاری.

سوم. عوامل سقوط محمد رضا پهلوی؛ یادداشتهایی از علی دشتی. به کوشش ماحوزی،زوار، چاپ 1389؛ برای کنجکاویهای تاریخ معاصر ونقد تاریخی .

چهارم. العواصم من القواصم فی تحقیق مواقف الصحابه بعد وفاة النبی(متن عربی)، چاپ مکتبۀ السنّۀ/ قاهره 1414؛ باز برای کنجکاویهای تاریخ اما نه معاصر بلکه تاریخ اسلامی.

پنجم. دیرینه شناسی دانش، از  فوکو،  ترجمه سواری، گام نو، 1388؛ برای مطالعاتم در  تبارشناسی وتحلیل گفتمان.