مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

توسعه وعلم در ایران؛ طرح ناتمام : گزارشی از سخنرانی مقصود فراستخواه در نشست جامعه شناسان ایرانی وجامعه ایرانی


با نقد و بررسی آثار و افکار دکترفرامرز رفیع پور

دانشگاه خوارزمی، خرداد 1394

نقل از:

 http://jameeirani.ir/%D9%86%D8%AA%DB%8C%D8%AC%D9%87-%D8%BA%D9%84%D8%A8%D9%87-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%AC%D9%88%DB%8C%D8%B2-%D8%A8%D8%B1-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D9%88%D8%B5%DB%8C%D9%81-%D9%88-%D8%AA%D8%AD/

 

مقدمه نخست: نقد به چه معناست

دکتر مقصود فراستخواه نقد خود را با بیان دغدغه اخلاقی خود آغاز کردند: ابتدا درک خود را از نقد بگویم. نقد به معنای خلاف گویی و خلاف خوانی نیست که به شکل بیمارگونه در جامعه ما اینجا وآنجا رواج دارد. نقد هرچه هست مطمئنا چیزی جز جدل پیشگی هیستریک و جز تخریب و پاره پاره کردن متن است. در جامعۀ ما استعداد پدرکشی علمی، خشونت های ذهنی و زبانی وجود دارد که طاعون خطرناکی است و  هم جامعه،  هم علم و هم اخلاق را یکجا ویران می کند. نقد در تصور بنده به این معناست که تفکر ما خصیصۀ گفت و گویی دارد. ما اصلا نمی توانیم بدون گفت و گو فکر بکنیم. حداقل این است که با خودمان از در گفت و گو بیاییم . این همان نطق درون است. هم ازاین روست که گفته اند انسان حیوان ناطق است. زمانی که با خودمان «به عنوان دیگری» گفت و گو می کنیم، تفکر اتفاق می افتد. یک سطح بیرونی تر وقتی است که از طریق گفتگو با دیگران به اندیشیدن ادامه می دهیم. ما تنها با نقد دیگران است که می کوشیم فهمی بهتر، موشکافانه و با نکته سنجی از حرفها وآرای آنها به دست بیاوریم. ما بدون نقد دیگران نمی توانیم آنها را بفهمیم. دیگران نیز بدون نقد ما نمی توانند از حرفهای ما سر دربیاورند. اینجاست که گفت و گوهای انتقادی، ضرورتی برای اندیشیدن بشراست. در هر گفت و گوی انتقادی، حقیقت نه درتصاحب ماست و نه در تصاحب دیگری. بلکه حقیقتی اگر هست در منطقه خاکستری میان ما و دیگری هست و هر دوسوی گفت و گو باید آمادگی اندیشیدن مجدد درباره فرض هایشان را داشته باشند.

 من با این درکی که از نقد دارم وبازگو کردم، خواهم کوشید یک استاد جامعه شناسی ایران را بررسی انتقادی بکنم. دکتر فرامرز رفیع پور برای ما اهمیت دارد و ما ایشان را بزرگ می داریم. رفیع پورمتنی است که آن را درخور خواندن می بینیم. انتخاب او برای نقد نشان دهنده توجهی است که اجتماع علمی به او می کند. با نقد رفیع پور در صدد بررسی و ویرایش ذهن جامعه شناسی ایران هستیم. اگر نقد ایشان، توسط استاد هم دوره او انجام میشد گفت و گویی درون نسلی بود ولی چون توسط منِ دانش آموز انجام می گیرد پس گفت و گویی است میان نسلی.

مقدمه دوم: دغدغه ها

سخنران درقسمت دوم مقدمه خود ابتدا برخود فرض دیدند که به نکات مثبت دو کتاب بپردازند: ابتدا برخی دغدغه های با ارزش و نکات منطقی از دو کتاب آناتومی جامعه[i] و رشد موانع علمی در ایران[ii]  یاداوری می کنم. در کتاب موانع رشد علمی ایران ، این استاد جامعه شناسی ایران  به درستی به اختیارات دانشگاه تاکید کرده اند و اینکه  نظام آموزشی ایران، متولیان متعددی دارد واین متولیان با مداخلات موازی خود  مانع از استقلال آکادمیک و  ابتکار عمل خود دانشگاه ها می شوند(2: 78-79).[1] ایشان در ارتباط مشکلات درس خواندن با هم دختر وپسر در دانشگاه به  نکات خوبی اشاره کرده اند. پرسش دکتر رفیع پور این است که «چه مانعی وجود دارد که دختر و پسر از دبستان با هم به مدرسه بروند و بر سر یک کلاس بنشینند این نیاز به یک فتوای شجاعانه دارد تا پس از چند سال مردم وبچه ها به آن عادت کنند وآن را یک امر طبیعی بدانند(2: 162). نقد دیگر ایشان نقد مدرک گرایی در ایران است. گسترش بی رویه و ناموزون و عرضه گرایانه موسسات آموزش عالی و دانشگاه ها را بدرستی مورد اننتقاد قرار داده اند.  ایشان فرایند های  صوری ارتقای مرتبه تا استادی را نقد کردند. همچنین کوشیده اند ردپاهایی از سیاست زدگی  و ابتذالی را در محیط های علمی نشان بدهند که به تعبیر بنده نوعی پوپولیزم و نوعی لومپنیزم علمی است و متاسفانه ویروس وار در جامعه علمی ما در حال رشد است.(2: 234 ونیز ملحقات: 8-9). درهردو کتاب نکاتی منطقی درباب توسعه به چشم می خورد. یکی از دغدغه های با ارزش رفیع پور در این کتابها دغدغه نسبت به عدالت اجتماعی است. نسبت به دموکراسی نیز هرچند تاکید خاصی ندارند ولی دربرخی عبارات حاشیه ای و تکمیلی، گویا فرایند دموکراسی شدن را به عنوان یک گذار و یک فرایند اجتناب ناپذیر می پذیرند هرچند در ابهام. رفیع پور بدرستی می گوید این دموکراسی شدن در کشور ما به درستی اجرا نشده است(1: 524). هرچند ایشان دموکراتیزاسیون را در کنترل دولت می خواهد(1: 551-552). دکتر رفیع پور بحق به نقد مدل توسعۀ کمی گرا، ظاهر گرا، بروکراتیک و برونگرا می پردازند که مبتنی براقتصاد نفتی است و تعبیرهایی مانند جامعه ادایی و تجدد ادایی به کار می گیرند . جامعه ای مصرف زده، ادای توسعه در می آورد. مولف طرفدار رشد درون زاست. اما مشکلی که وجود دارد این است که تئوری های بدیل و کارامدی برای این توسعه به دست نمی دهد. سرطان اجتماعی فساد را بحث می کند.  این ها دغدغه های هنجاری خوبی هستند  اما از یک جامعه شناس انتظار می رود نظریه ای جایگزین برای تحلیل  ارائه بکند و این را چندان نمی بینیم.

فرض های پس پشت دیدگاه ها

این استاد جامعه شناسی پس از این مقدمه به نقد خود بر دو کتاب دکتر رفیع پور پرداخت و با بیان فرض های حاکم بر فضای ذهنی مولف چنین ادامه داد: در این بحث کوشیدم ابتدا به سر وقت فرض های پایه ای بروم که بربحث رفیع پور دربارۀ علم و توسعه سایه انداخته اند.  به نظر می رسد همین نوع فرض ها هستند که آرا و استدلال های رفیع پور را سمت وسو داده اند. همین فرض هاست که باعث شده اند این استاد باارزش سراغ شواهد خاصی برود و بعد برپایه آنها استدلال خاصی بکند و استنتاج خاص به عمل بیاورد. داده ها، گرسنۀ معنا هستند. معنایی که رفیع پور یا من یا هرکس به داده ها می دهیم تحت تاثیر فرض های ماست. خصوصا وقتی که یک محقق بدون توسل جدی به نظریه و عمدتا به صورت تجربی به سراغ داده ها می رود و عادت به مطالعه تجربی بدون توسل به میانجی های نظریه ای دارد . وقتی ما نظریه مشخصی نداریم و مستقیما به سراغ داده ها می رویم، طبیعی است که فرض های نیازموده در اینجا میدان پیدا بکنند و به تحقیق ما سمت و سو بدهند. بارها درگفته ها و نوشته های دکتر رفیع پور خوانده و یا شنیده ایم که می گوید از دانشجویانم خواستم بروند و یک نظرسنجی بکنند و بعد بر اساس همین داده ها ایشان استنتاج می کند و این نشان دهندۀ یک سبک تولید دانش است، یک عادتواره است که محقق ومؤلفی بدون نظریۀ مصرح و موجّه، یکراست ومیان بر به سراغ برخی داده ها می رود. نظریه چیزی است که قدری آزموده شده است و یک اجماع فکری روی آن وجود دارد و  مانند چراغی نور به داده ها  می تاباند. اما وقتی نظریه غایب باشد این کار خیلی وحشتناک است و فرض های نیازمودۀ آشکار وپنهانی  که اعتبار یک نظریه علمی را ندارند و صرفا گرایش های ذهنی ما هستند میدان دار می شوند و بر انتخاب داده ها و تفسیر داده ها تاثیر می گذارند و بر نحوه مفهوم سازی های ما سایه می اندازند. من پنج فرض ذهنی مولف را که به زعم من در پشت استدلال های ایشان هست ذکر می کنم:1.کمال گرایی که خالی از سوگیری های مذهبی دکتر رفیع پور نیست . 2.نخبه سالاری سلسله مراتب گرا . 3.نگاه غالب مهندسی در توضیح امر پیچیده انسانی و اجتماعی 4.نوعی حکیمانه و افلاطونی از اقتدارگرایی و دولت گرایی. 5. سرمشق نظم در مقابل سرمشق تغییر(ایشان بسیا رگرفتار پارادایم نظم شده است).

 

کمال گرایی

به نظر می رسد یکی از زیرین ترین فرض های جناب دکتر رفیع پور ، شکلی از کمال گرایی است. در توضیحات ایشان می بینیم که مشکل جامعه را در این می بیند که مردم خود را مطرح می کنند. از خودنمایی در گفتار گله مند است ؛ خودنمایی در نوع لباس پوشیدن، منزل، شغل و ... (2: 28). گویا درکی گناه آلود از آدمی در اینجا بر مؤلف چیره شده است وتحت تأثیر اسطوره گناه اولیه هستند . فرض های کمالگرایانه ، ممکن است سبب شود که در توضیح امر اجتماعی دچار خطا بشویم. مولف محترم انتظار دارد جامعه از افراد زاهد و مخلصی تشکیل شود که به امور دنیا توجه نداشته باشند. انتظار داشتن چنین جامعه کمال گرایانه ای است که مؤلف را به فرض دوم سوق می دهد؛ یعنی  کامل مردانی لازم است که در رأس چنین جامعه ای باشند و این همان نخبه سالاری سنتی است.

نخبه سالاری

مؤلف خوشحال است که «مسئولان نظام ما درکمال سادگی زندگی می کنند»(1: 545). این همان نخبه سالاری سنتی بر مبنای تقدس نخبگان است و آرزوی جامعه ای که هدف آن  و حتی هدف از دانشگاه های آن،  «ساختن افراد متفکر خداجوست»(2: 13) همین نخبه گرایی است که سبب شده است ایشان در جاهای مختلف آثار خود با حسرت از کاریزمایی یاد می کند که دیگر نیست(1: 546 و...). در علم هم فرض نخبه سالاری گریبان رفیع پور را رها نمی کند. معتقد است رشد علم از انباشت دانش آموختگان در متن جامعه حاصل نمی شود. و «در این میدان کارزار یک مرد آزموده نیاز هست»(2: 56). از شوفر و همکاران  استناد می جوید تا اثبات کند که علم یک نهاد اجتماعی به غایت اقتدارگراست[2](2: 35 و 108).  دو روایت از این مضمون می شود داشت.یک روایت که معقول تر است  این است که در علم، نوعی اختیارات و حجیت های معرفت شناختی واخلاقی[3] برای متخصصین و مراجع علمی و استادان هست و به شناسایی و داوری  آنها اهمیت داده می شود . هرچند که این نیز تحت تأثیر تحولات اخیر پارادایمی در علم، موج سوم علم، علم سبک دو، علم شبکه ای، علم بزرگ (big Science) معنای معتدل تر و کثرت گرایانه تر و افقی تری پیدا کرده است. دیگر آن مرجعیت های دوره کلاسیک علم و موج اول علم، امروز با دگرگونی های ICT و تحولات علم و شبکه های اجتماعی و شهری و با دگرگونی ساختارها و نهادهای علمی و ارتباط های علمی تغییر یافته است. الگوی درختی علم دیگر طرفدار ندارد. امروز الگوی شبکه ای علم مطرح است. بنابراین اختیارات و حجیتهای علمی از شکل عمودی سابق در حال تحول به یک مدل های شبکه ای تر و مشمول کثرت است. الان یک دانشجو در عین حال که قایل است استادی وجود دارد و صحبت هایش وثاقت دارد در عین حال استاد را نقد می کند چون از مجاری مختلف و مراجع مختلف با انفجار اطلاعات مواجه است. دیدگاه های متکثر ومتعارض را دریافت می کند و در نتیجه مرتب درگیر ساخته شدن تاریخی وبسیار افقی تر و مشارکتی تر دانش است. اما دکتر رفیع پور روایت دومی از سخن شوفر دنبال می کند که مبتنی بر درکی کلاسیک از نهاد علمی است  و نتیجه ای که می گیرد این است باید با مداخله وزارت علوم، سلسله مراتب ها در دپارتمان ها و دانشگاه ها بیشتر بشود»(2: 101-102). و تأکید می کند که مدیر گروه ها فقط باید استاد باشند و باید بعد به رای اعضای هیات علمی در گروه برای انتخاب مدیر گروه بر حسب مرتبه، وزن متفاوت قائل بشویم و این افراد باید امکانات نابرابر هم داشته باشند.(2: 109-110). به نظر اینجانب هر چند دغدغه های جناب دکتر خصوصا با توجه به تنزّل هرچه بیشتر کیفی که باجذب بورسیه ها وهیأت علمی و برهم خوردن ضابطه های آکادمیک در طی سالهای اخیر شاهد بودیم قابل درک است اما چارچوب استدلال مخدوش است. پیشنهاد یک چنین نابرابری های صریح با جامعه شناسی دانشگاه ایرانی سازگار نیست. پرسش این است که دکتر رفیع پور در این پیشنهاد تاچه حدی به بافتارفرهنگ و جامعه ما، شاخص فاصله قدرت در ایران و قشربندی اجتماعی دانشگاهیان و  هرم سنّی اعضای هیأت علمی  وترکیب رتبه ها در ایران توجه کرده اند؟ گویا آن فرض های نخبه سالار و سلسله مراتب گرا سبب می شود که این امور نادیده گرفته می شوند.

 

نگاه غالب مهندسی

فرض ها پی در پی می آیند در فضای ذهنی مؤلف نفوذ پیدا می کنند. یکی نیز نگاه غالب مهندسی در طرز تحلیل ایشان است. این نگاه غالب مهندسی نیز به گمان بنده بی ارتباط با پس زمینه های تحصیلی ایشان نیست؛  مهندسی کشاورزی  از آلمان در سال 1347.  این در کار و بار جامعه شناسی ایشان تاثیرگذاشته است. ایشان به علم سازمان یافته قائل اند (2: 14) مانند یک کارخانه (2: 57).« ما به یک علم سازمان یافته نیاز داریم که اجزای آن مانند چرخ دنده های ساعت باهم هماهنگ کار بکنند». (2: 113). از چین نمونۀ مثال می آورد: «در کشور چین حزب کمونیزم که کارهایش مبتنی بر یک سلسله مراتب منسجم... است یک سیستم تفکر از دانشمندان مختلف به وجود آورده است هر مساله مهم را حزب ابتدا به این سیستم تفکر می دهد و از آن سیستم راه حل می خواهد چنین کاری در ایران نیز میسر است به شرط آنکه در نظام سیاسی کنونی ایران یک برنامه عمیق و عملی شده برای اداره کشور به وجود آورد». (2: 61-62). از اینجاست که فرض اقتدارگرایانه ظهور پیدا می کند ملاحظه می کنیم که مخاطب این جامعه شناس مرتبا حکومتی ها و دولتی ها هستند.

اقتدارگرایی ودولت گرایی

اقتدارگرایی فرزند کمال گرایی است. برای رساندن جامعه به کمالی که در ذهن داریم مداخلات حداکثری حکومتی در سیاست اجتماعی(social policy)  را لازم می بینیم. بدین ترتیب مدل سیاست اجتماعی جناب دکتر رفیع پور، مدل دولت گرا و اقتدارگراست نه سیاستی اجتماعی که از حوزه عمومی و از متن گفتگوهای مدنی دربیاید.  خصوصا که فرض کمال گرایی ایشان سر به کمال گرایی سیاسی هم می گذارد. می گویند: «مسئولان درجه یک این کشور جز به خدا نمی اندیشند در زهد به سر می برند در جهان کمتر چنین افرادی را در راس جوامع می توان یافت. آنها غم همه این مردم را می خورند و شوری در دل دارند وصف ناپذیر که درک مطالبه کنندگان و نق زنندگان از آن قاصر است»(2: 53). این نوع جملات را اگر از یک فعال سیاسی بشنویم عجب نیست اما وقتی از یک استاد جامعه شناسی می شنویم درشگفت می مانیم که  فرض های نیازموده با دانشمندی چه می کنند.

 حالا اینجا ایشان مفهومی را نیز می سازندکه به نظر اینجانب خیلی غلط انداز است و آن «استبداد نامستدل و نامشروع »است. طبیعی است که خواننده وقتی این را می خواند می گوید عجب پس استبداد مستدلّی هم لابد وجود دارد! لازم است یاداوری کنم از اخلاق علم بدور است که از یک جمله یک مؤلف، سریعا یک مفهوم مخالف دربیاوریم و از این استاد عزیز مچ گیری بکنیم. این مغایر با پارسایی ذهن است. اما متأسفانه ایشان خودشان توضیح می دهند که استبداد نامستدل از این رو مورد استفاده قرار گرفته که گاه در برخی از شرایط استبداد، کارکرد دارد و لذا مستدل است.(2: 28) بنابراین ایشان صریحا به استبداد مستدلّی هم قایل هستند. حال به نظر ایشان چه موقع این استبداد کارکرد دارد؟ می گویند:«در هنگام آشفتگی های شدید اجتماعی، تضادهای شدید ارزشی و عدم توافق بر سر ارزش های اصلی نمیتوان با روش های دموکراتیک و مورد پذیرش عامه به اهداف مهم جامعه نظیر نظم اجتماعی دست یافت»( همان) از بد حادثه این شرایط همان چیزی است که رفیع پور معتقد است در ایران وجود دارد. از نظر ایشان در هرجامعه ای سلسله مراتب، بر اساس کارایی و رعایت ضوابط و هماهنگی لازم است(2: 36). به همین دلیل است که به نظر می رسد دکتر رفیع پور هم در علم و هم در اداره جامعه معتقد به نوعی مداخله حداکثری از بالا توسط کسانی هستندکه می خواهند جامعه را به کمال برسانند، این همان رویکرد افلاطونی و نوعی اقتدارگرایی فاضلانه و فرهیخته از نوع استبداد منوّر است. با همین فرض هاست که دکتر رفیع پور تجدد و توسعه را برای ایران یک دام وتله تلقی می کند(1: 546) و به جای آن به اداره جامعه با استفاده از سنت تأکید دارد و معتقد است راه حل مشکلات ایران توسعه اقتصادی با گسترش آزادی ها نیست(1: 546). و محدودیت هایی را لازم می داند که حکومت برای خاطر آزادی ارزشی مردم در آزادی های ظاهری در سبک زندگی و مسایل دیگر  ایشان ایجاد بکند و می گوید بخشی از نارضایتی های جامعه ما از محدودیت هایی ناشی شده است که دولت برای آزادی ارزشی مردم در برخی آزادی های ظاهری ایجاد میکند(1: 523). به دانشگاه هم که می رسد معتقد است: « در این مکان شریف پتانسیل بسیار بالایی از انحرافات، آنومی، آشفتگی و اغتشاشات سیاسی نهفته است»(2: 191). شگفت است که یک استاد تحت تأثیر فرض ها می رسد به اینکه مرکز تهدید، همین دانشگاه است! حال در اینجا اول کاری که باید بکنیم این است که ارزیابی دانشجو از استاد را باید برداریم این نیز از  نگاه اقتدارگرا و سلسله مراتبی به نهاد دانشگاه به عنوان یک نهاد اجتماعی در می آید. ایشان معتقد است که ارزیابی استاد توسط دانشجو اساسا بی معناست و«با بزرگ منشی که در مسئولان رده بالای وزارت می شناسیم این روش نمی تواند مورد نظر آنها باشد»(2: 154). در اینجا می بینیم که به جای اینکه به عقلانیت خود دانشگاه مراجعه بکنند چشم به یک اقتدار متمرکز دیوان سالار و دولتی می دوزند تا راهی را برای رشد علمی نشان بدهند!

دو خلط مسأله ساز

دکتر فراستخواه به درهم آمیختن مرزهای توصیف وتحلیل با تجویز ، ونیز به خلط زبان علم با زبان دین در نوشته های مولف پرداخت و تفکیک و تمایز این دو را از امور مهم دانست که هر یک ساحت خود را دارد وگفت: در اینجا یک نکته مهم معرفت شناختی وروش شناختی هست. وقتی فرض های نیازموده در فضای ذهن یک استاد سایه انداز است و از سوی دیگر در سبک نوشتن و در سبک گفتار و در سیاق فکری ایشان، زبان تجویز بر زبان توصیف و تحلیل می چربد، زبان توصیف تحت الشعاع قرار می گیرد و در محاق می ماند و زبان تجویز چیره می شود نتیجه اش یک جامعه شناسی کلینیکی می شود. ما در رفیع پور یک جامعه شناسی  بیمارستانی و درمانگر مواجه هستیم که برای جامعه با فرض اقتدارگرایی و کمال گرایی مرتبا تجویز می کند و جامعه را  مثل یک اندام ، استخوان شناسی و  آناتومی  وتشریح می کند وانتظار دارد در جامعه هنجار بفرستیم وجامعه نیز هنجار بپذیرد و اگر استخوانی در رفت آن را جا بیندازیم تا نظم برقرار بشود.

به ویژه یک چیز دیگر را هم در نظر بگیرید در غالب آثار و گفتارهای ایشان، زبان علم با زبان دین به شدت درآمیخته شده است ، قوانین علمی به سنت الله تعبیر شده است(1: 13). من به عنوان فردی که فاقد تجربه ایمان نیز نبوده ام می فهمم که یک فرد مؤمن سنت الله را تمام افعال الهی یعنی همان قوانین طبیعت وجامعه وتاریخ بداند. ولی نباید قلمروهای زبان علم و زبان دین تا این حد خلط بشوند. در علم، ما با روش و فرضیه و آزمون و نظریه و حدس وابطال و تأیید و تحول  وتکثر آرا سر وکار داریم واین غیر از ساحت ایمان دینی است. حتی اگر قرار به رویکرد میان رشته ای وحتی هم سخنی روشمند علم ودین باشد راهش این نیست که در کتاب این استاد عزیز می بینیم. ایشان  از یک سو تحت تأثیر یک نظریه علمی کهنه می گویند شناخت علمی یک طرفه از استاد به دانشجوست! واز سوی دیگر آن را با  استدلال به متن دینی! بر پایه الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ توجیه می کنند(2: 229). بدون توجه به نظریات علمی متفاوت در باب یادگیری که اصولا شناخت علمی را یکطرفه از استاد به دانشجو نمی دانند. شاید اینجا بیشتر از همه همین الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ  است که لطمه می خورد. الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ در ساحت ایمان و دین است. یک زمانی برخی گروه ها می آمدند غیب را با متدولوژی علمی توضیح می دادند! در اینجا هم در کتاب یک استاد فرهیختۀ جامعه شناسی به نوعی با تکرار همان نوع نگاه ها به شکلی دیگر مواجه هستیم واین عجب نیست؟ اساسا اینکه «دانشگاه را محلی بدانیم که نهایتش  شناخت الهی است» از نظر تحلیل جامعه شناسی دانشگاه به مثابۀ یک نهاد اجتماعی درست نیست. نمی توان برای دانشگاه از پیش یک نهایت خاص تعریف کرد، در علم اگر هم روشهای معینی داشته باشیم نتایج معین اصلا نداریم. ممکن است دانشمندی به خدا قائل باشد یا نباشد.  اما استاد ما می فرمایند: «باید شرایطی فراهم آورد که دانش آموختگان آن به درجه ای از شناخت برسند که آنها را در آستانه معرفت الهی قرار دهد»(2: ملحقات،ص9). اینها درواقع از همان خلط ها و درآمیخته شدن زبان هاست. خلط سطح تحلیل و سطح تجویز، خلط زبان جامعه شناسی با زبان یزدان شناسی. برای جامعه ای که بدجوری گرفتار خلط دین با هرچیز دیگر شده است تفکیک، امر خیلی مهمی است. خلط ها ذهن ما را  ودنیای ما را  آشفته ساخته است. وقتی شما تفکیک قلمرو می کنید و تمایز قایل هستید بین قلمروها، بین منطق ها، بین زبان ها؛ در آن صورت بیان تان شفاف و پاکیزه می شود و وجاهت دعاوی شما بهبود می یابد، امید ریاضی خطاها کاهش پیدا می کند.

به همین دلیل است که مولف  معتقد هست تجدد یک راه حل برای ما نیست. به این امر گرایش دارد که از درون سنت، راه حل بیرون بیاید. شاید تحت تأثیر همین پیش فرض بود که  در سالهای 80 ایشان متأسفانه قدرت به دستانی را به آخرین تیر ترکش سنت تعبیر کردند! حال آنکه قبلا  طی دهه هفتاد ، در کتاب «توسعه و تضاد»، دولت سازندگی را نقد کرده بودند و در کتاب «آناتومی جامعه» دولت اصلاحات را. من وارد این مباحث نمی شوم. اینها چیزهایی هستند که یک منتقد رفیع پور ممکن است احساس کند که ما به تحلیل گفتمان ایشان (discourse analysis ) نیاز داریم. چه گفتمان های قدرت در پس پشت این کتاب ها و دیدگاه ها پنهان شده اند؟ من در این نوبت از منظر تحلیل گفتمان به نقد دکتر رفیع پور نمی پردازم وبه جای آن به نقد معرفت شناختی وروش شناختی بسنده می کنم.

دوانگاری های ساده سازانه

سخنران جلسه به دوالیزم به عنوان مشکل اصلی اشاره کرد و خاطر نشان کرد: نوعی دوآلیزمی در تحلیل دکتر رفیع پور وجود دارد. یعنی در جایی که باید قلمروها را خلط نکنند، خلط کرده اند و در جاهایی که باید به جای نگاه صفر ویکی، به یک طیف خاکستری و پیوستاری نظر بکنند، صفر ویکی دیده اند و دچار نوعی دوانگاری های ساده وسطحی شده اند. مثلا یکی از دو انگاری ها، جداانگاری مکانیکی سنت و تجدد است. گویا سنت یک مقوله برای خود است وتجدد نیز مقوله ای دیگر و بی ارتباط با هم. آن تجددی را در تاریخ غرب نتوانسته است زمینه کاوی عمیق بکند که از طریق نقد سنت و با نقد بر سنت و نقد در سنت به عرصه آمد. صاحب نظران جدی دیگر کارهای با ارزشی انجام دادند و به لحاظ تاریخی در غرب از تجددی بحث کرده اند که در حقیقت نوعی تجددِ سنتها بود. تجدد البته ادامه خطی وساده وآرام سنت نبود اما از متن نقدهایی بسیار پرتنش تکوین یافت که در سنت و برسنت شکل گرفتند. تجدد با گسستگی های معرفت شناختی و به طرز دیالکتیکی و انتقادی از دل سنت ها، و از نقد بر سنت و با تحول وتطور وتنوعاتی شکل گرفت که در سنتهای فلسفی و معرفتی ودینی واجتماعی غرب روی می داد. پس سنتهای غربی معروض و مشمول نقد شدند و از این رهگذر پر فراز ونشیب والبته غیر خطی ، راه برای تجدد غربی ها  گشوده شد.

استاد برجسته جامعه شناسی درادامه سخنان خود مشکل تجدد ایرانی را در عدم امتناع و گریزان بودن سنت های ما از نقد دانست و افزود:  اینکه تجدد ما مشکل دارد برای این است که نتوانسته است از رهگذر نقد سنتهای مان راه بازکند. چون سنت ما امتناع از نقد داشت و از نقد گریزان بود و الا تجدد لزوما چیزی یکسره جدا از  سنت نیست. اما دوانگاری که در کتاب آناتومی به چشم می خورد دوانگاری های فقط سنت و تجدد نیست. دو انگاری میان سود جمعی با سود فردی، دوانگاری میان قناعت وثروت، میان انسجام اجتماعی و فرد گرایی ودو انگاری میان دین ودنیاست. گویا یک انسان باید یا به سود فردی فکر بکند یا به فکر مردم باشد این نوعی دوآلیزم است و تصور از حالتی طیف گون نداریم که انسانی سود فردی در خدمت خوب به مردم ببیند و مطلوبیتهای شخصی خود را در جستجوی خیر عمومی برای مردم دنبال بکند. منطقه طیفی و خاکستری و تفکر فازی از ذهن رفیع پور دور می ماند.  درنتیجه مرتب با دوانگاری هایی انسجام را در مقابل فردگرایی قرار می دهد در حالی که فردگرایی نهادینه ای وجود دارد که می تواند با انسجام اجتماعی جمع بشود. یعنی انسان ها به میانجی گری انسجام اجتماعی و منافع عمومی به فکر منافع پایدار فردی خود باشند. قالب های ذهنی دوانگارانه، ظرفیت تحلیل یک متفکر را برای بررسی مسایل پیچیده اجتماعی محدود می کند.

سرمشق نظم در مقابل سرمشق تحول خواهی انتقادی

منتقد به آخرین پیش فرض حاکم بر ذهن مولف پرداخت وآن را آخرین و مهم ترین فرض سایه انداز بر دکتر رفیع پور دانست: دو سرمشق  نظم و تغییر را در نظر بگیرید؛ یکی جامعه را در نظم( order) می جوید و دیگری آن را در تغییر وتحول و با انواع تعارض ها(conflict change, revolution,) می بیند.  این تعارض هاست که داستان جامعه را می سازد. اما برخی  برعکس جامعه را در تصویرهایی از نظم می جویند. به نظر می رسد جناب رفیع پور ، تا حد زیادی دلمشغول سرمشق نظم شده اند.  این فرض به نظر من البته با دیگر فرض های پیشین ایشان یک خویشاوندی خانوادگی  دارد. یعنی با کمال گرایی  و اقتدارگرایی  و نخبه گرایی  وسنت گرایی یک طایفه ای از فرض ها تشکیل شده اند و با هم زاد و ولد می کنند. سرمشق نظم این استاد عزیز را به سوی نوعی پدرسالاری علمی و پدرسالاری سیاسی سوق داده است.

دکتر فراستخواه الگوی نظم را در بیان تحولات جامعه ایرانی ناتوان دانست و افزود: تصور من این است که اگر ما با سرمشق نظم بخواهیم تاریخ معاصر را توضیح دهیم نه می توانیم مشروطیت را توضیح دهیم، نه تاسیس دانشگاه تهران را . چون یک نظام دانایی در ایران به صورت مکتبخانه و حوزه وجود داشت و دیگر نیازی به تحول خواهی و  آموزش مدرن وعلم مدرن نبود. با کلان الگوی نظم ، نهضت ملی شدن صنعت نفت را نیز نمی توانستیم توضیح بدهیم وهمچنین نمی توانستیم در دهه 50 درکی از انقلاب، قبل از وقوع آن داشته باشیم چنانکه نخبگان حاکم نداشتند. تاریخ شفاهی، این را بازگو می کند. با مرور تاریخ های شفاهی و آنچه از سال شصت به همت حبیب لاجوردی در مرکز مطالعات خاورماینه دانشگاه هاروارد تا به امروز منتشر شده است ونیز آنچه طی چند سال اخیر در کتابخانه ی ملی ، بخش  آرشیو ملی وبا پروژۀ تاریخ شفاهی چاپ شده در می یابیم اینان نوعا تا قبل از 56 و57 درکی جدی از یک انقلاب قریب الوقوع نداشتند. این نتیجه سرمشق نظم بود که نمی تواند تحولات جامعه را خوب توضیح بدهد . همچنین است که  با سرمشق نظم ، نه اصلاح طلبی مردم در دوم خرداد 76 را توانستند خوب بفهمند و نه احتمالا  اصلاح طبی مردم در 22 خرداد سال 92 را .

وقتی جامعه را یکسره در کلان الگوی نظم توضیح می دهیم تعارض ها را برخلاف قاعده می بینیم. تغییرات را جدی نمی گیریم و بر مبنای همین فرض نظم است که تجدد و توسعه را مثل یک  دام  و یک تله می بینیم و فقط ناراحتیم که «مدرنیزاسیون نظم سنتی ما را برهم می زند»(2: 62-63). اما توجه نداریم که چه تعارض  هایی ریشه دار و واقعی ،جامعه سنتی را به تجدد و تغییر سوق می دهند. فقر ونابرابری و انحطاط وناکارامدی های سنت وشیوه های سنتی بود که به تعارض های فکری و تعارض طبقات اجتماعی و بحران مناسبات تولید دامن می زد و از این رهگذر بود که نهادهای علمی، فرهنگی، بازرگانی، رفت و آمدها، دگرگونی های مورفولوژیک جامعه، کتاب، چاپ و جنبشهای تازه در ایران همه شکل می گرفتند و جامعه را به سمت تجدد  وتحول خواهی پیش می راندند اما چون ما نظم را می بینیم می گوییم این یک دام و تله است و بعد به دلیل همین سرمشق نظم است که استاد محترم جامعه شناسی از خودنمایی و جاه طلبی و برتری جویی نسل جدید علمی به نکوهش یاد می کند(2: 66 و 70). علتش همان کمال گرایی و سرمشق نظم و نخبه سالاری حاکم بر ذهن مولف سایه انداز است.

منتقد با بیان اینکه سیطره پارادایم نظم، موجب عدم توجه به تغییرات و تعارضات در تحولات جامعه می شود افزود:  اگر به جای سرمشق نظم، سرمشق تحول بود این استاد جامعه شناسی در شوق تحصیلات مردم، نوعی تحرک اجتماعی(social mobility) نیز می دید. گروه های اجتماعی می خواهند از طریق درس خواندن پایگاه خود را ارتقا ببخشند. این امر جابه جایی اجتماعی است، تحرک اجتماعی است ولی چون سرمشق نظم حاکم است فقط برپایه همان دیدگاه نئوکلاسیک فکر می کنیم که دولت، سرمایه انسانی لازم دارد و به همان اندازه که برای بروکراسی خود احساس نیاز به نیروی می کند دانشجو می گیرد اما اینکه در جمعیت متحول کشور چه تقاضاهایی وجود دارد کمتر می توانیم ببینیم. دکتر رفیع پور می گویند«علم آموزی برای کسب پرستیژ و ارزش های اجتماعی و دست یابی به مقامات بالاتر، مانع مهمی برای رشد واقعی علمی کشور است.»(2: 67). سرمشق نظم چنان مستولی شده است که هیچ کدام از این تغییرات  و جابه جایی ها و تعارض ها و پویش ها دیده نمی شود . بدین ترتیب قابل درک است که استاد عزیز بسختی بتوانند جنبش ها و پویش ها و تغییرات اجتماعی را توضیح بدهند.

دکتر فراستخواه با بیان نمونه هایی از دو کتاب استدلال کرد که  تغییرات اجتماعی در آنها به دلیل حاکم بودن الگوی نظم درسایه قرار گرفته اند: به نظر می رسد کلان الگوی نظم گاهی چنان بر تحلیل دکتر رفیع پور سایه انداخته است که این استاد حتی از توجه کافی به چرخش های بزرگ در فرهنگ وجامعه ایران باز مانده است. گویا  خانواده گسترده  به هسته ای تحول نیافته است و نظم های پدر سالار ترک برنداشته است. چنان بحث می کنند که گوییا استاد محوری کلاسیک دیروز دردنیای امروز زیر ورو نشده است. مؤلف همچنان به صورت نوستالژیک حسرت دوره ای را می کشند که شاگردان استاد خود را می پرستیدند. می نویسند«در خانواده و مدرسه بچه ها را لوس و مغرور بار می آورند»(2: 223) البته ما با نویسنده که درد و دغدغه ای دارد  همدل هستیم اما نهاد خانواده تغییر کرده است . امروز بحث خانواده تک والدی مطرح است. جامعه امروزی را نمی توان با مدلهای خانواده گسترده و پدر سالار توضیح داد. همانطور که دانشگاه دنیای پست مدرن را نمی توان با مدل دانشگاه های سنتی بررسی کرد. می نویسند یک استاد مجرب، شاگرد نازک نارنجی لای پنبه گذاشته شده را نمی پذیرد(2: 224). هرچند در این عبارات حقیقتی وجود دارد و استاد دلسوز دوست دارد که دانشجو روحیه تحقیق، تفحص، یادگیری و پشتکار و پیگیری داشته باشد، اما در سطح تحلیل باید توجه کنیم که مناسبات دنیای امروز متفاوت شده است. دکتر رفیع پور تأکید می کند  کسی که می خواهد در علم پیشرفت کند باید حساب سود و زیان را نکند و شیفته و مطیع استاد باشد(2: 227 -228) و بعد بنا به عادت خویش در یک تحلیل علمی به زبان مذهبی متوسل می شود و داستان موسی و عبد صالح را می آورد. بدین ترتیب استادان در مقام خضر نبی می نشینند که دانشجویان موسی وار باید بدون اینکه رازهای کارآنها را بفهمند باید پیروی بکنند. اما آیا این تمثیلات می توانند تحولات جامعه درگیر با فناوری های اطلاعات وارتباطات  و مدلهای شبکه ای دانش را توضیح بدهند. آیا کالایی شدن دانش و پلورالیسم دانش را می توانند توضیح بدهند.  

منتقد به تاثیر الگوی نظم بر تعلیم و تربیت از نگاه مولف پرداخت و خاطرنشان کرد: سیطرۀ سرمشق نظم در  نگاه استاد عزیز به تعلیم و تربیت هم مشهود است:«شناخت، یک مسیر یک طرفه دارد»(2: 229). بدین ترتیب ایشان یاد دهی ویادگیری را با دیدگاه رفتاری و از دریچه محدود تئوری های سنتی یادگیری مبنی بر انتقال دانش بررسی می کنند با این فرض که  استادان پیام بسته بندی شده ای به دانشجو انتقال می دهند و او دریافت می کند. اما تئوری های جدید یادگیری ، آن را نه از سنخ انتقال پیام بلکه از جنس ساخته شدن مشارکتی دانش می دانند. یادگیری سر صحنه واز طریق بحث وگفتگو واکتشاف ساخته می شود، یادگیری در اثنای ارتباطات، نقدها، گفت و گوها،  پرسش ها، کنکاش ها و تردیدها وتنش ها روی می دهد واصلا همن یک طرفه نیست. اما این تئوری ها از منظر استاد عزیز غایب است ودر نتیجه نمی توانند تحلیل ژرفی از مسائل دانشگاه به دست دهند همانطور که از مسائل جامعه نیز. سیطره کلان الگوی نظم در مقیاس بزرگ اجتماعی مانع از توضیح رضایت بخش تحولات جامعه ایران از نظر استاد شده است. دکتر رفیع پور، تحولات ارزشی و هنجاری در جامعه را نوعا به صورت یک تهدید تلقی کرده است. حواشی اجتماعی مسابقات فوتبال، جنبش های اجتماعی، اصلاحات از نظر استاد همه مشکل و معضل محسوب می شوند(1: 547). درتحلیل اصلاحات 76 می نویسند که حرکت نیروهای هنجاری فوق العاده خطرناک است  وسیاستمداران  هیچ کشوری اجازه پیدایش و رشد چنین حرکات ناهنجاری را نمی دهند(همان). معتقداست که آزادی، ناراضی می سازد و برانگیزاننده احساس و هیجان است(1: 550). حتی شهربازی و فرهنگسرا  یک مشکل  است وبر اثر آنها ارزش ها و هنجارهای جامعه در هم ریخته است. (1: 525). می بینید از یک سو ذهنش شدیدا درگیر نظم  است واز سویی با توجه به فرض نخبه گرایی در تحلیل هایش به عقل کل ها  می رسد و سراغ این عقل کل ها را عموما در ذهن کامل مردان و خواص حکومت می گیرد. در حالی که با منطق تحولات دنیای امروز عقل کل های خاص موضوعیت ندارد هرچه هست عقلانیت(rationality ) است، شبکه ای از عقلانیت در حوزۀ عمومی و مدنی و انواع نهادهای علمی و چند رسانه ای است. عقل ذات باورانه با دیدگاه افلاطونی برای دنیای امروز غریب است. امروزه مسئله عقلانیت به مثابۀ کنش ارتباطی و عقلانیت فرهنگی و اجتماعی از طریق  گفت و گو ها در فضای عمومی فهمیده می شود.

نتیجه گیری

دکتر فراستخواه به عنوان نتیجه گیری به سه مسیر و سناریوی در زمینه توضیح جامعه ایران اشاره کردند و چنین توضیح دادند: اگر مساله ایران را بخواهم به طور  ساده در 3 مسیر بنا به درک ناچیز خود توضیح بدهم به گمانم عبارتست از:

مسیر نخست، سنت گرایی: که شکل غالب آن در تاریخ معاصر ما البته نه در شکل سنت گرایی ناب از جنس سنت گرایی سید حسین نصر بلکه به صورت ایدئولوژی ادغام دین و دولت در چند دهۀ اخیر نهادینه و اجرا شد.

مسیر دوم، تجدد خواهی: که شکل غالب آن از بد حادثه به صورت مدرنیزاسیون بروکراتیک و توسعه بروکراتیک طی دوره پهلوی به شکست انجامید و بعد از انقلاب و جنگ و دوران سازندگی نیز به شکل ناکارامد دولتی و توسعه نیم بند کمّی به اجرا در آمد ونتوانست کاری از پیش ببرد.

مسیر سوم، تحول خواهی انتقادی: که مدرنیته و توسعه را تنها سناریوی اجتناب ناپذیر می بیند و برای عبور به آینده این سرزمین، راهی جز آن سراغ ندارد اما آن را طرحی ناتمام می داند. مدلهای مرسوم تجدد وتوسعه چه در جهان و چه بویژه در جامعه ما نیازمند نقد هستند و نیاز به حک واصلاح دارند. بویژه در ایران خیلی بد اجرا شده اند .

سخنران  به بیان تحول خواهی انتقادی به عنوان تنها مسیر اجتناب ناپذیر در توضیح و توسعه جامعه ایران پرداخت و افزود: در مسیر سوم ما گزیری از تجدد و تغییر و توسعه نداریم. نمی توانیم ازعقربه زمان بیاویزیم. باید منطق تغییر و تحول را بپذیریم. اما مسئله این است که توسعه و تجدد در ایران  خوب فهمیده نشد و  خوب هم مدیریت نشد و مثل چراغ نیم سوز شد وبیش از اینکه  روشنی بدهد ، دود و سیاهی به بار آورد. ما نیازمند دولت هستیم اما در شکل حکمرانی خوب(Good governance) که به اجماع  جهانی ویژگی هایی همچون شفافیت، قانونمندی، مشارکت، حسابرسی اجتماعی و پاسخگویی لازم دارد. حکمروایی نه یک حق وامتیاز برای خواص بلکه عملی فنی برای رفاه اجتماعی وحقوق آحاد جامعه است. اما علاوه بر حکمروایی ما ومهمتر از آن، ما به حوزه عمومی (Public Sphere) نیاز داریم. به تعبیر دکتر بشیریه ما به دولت فعال و جامعه فعال نیاز داریم. نه «دولت فعال و جامعه منفعل» و نه «دولت منفعل و جامعه فعال» . دولت فعالی که دوست جامعۀ فعال و جامعه مدنی وسپهر عمومی نیرومند باشد.  فعال شدن و بزرگ شدن  وبلوغ جامعه  منوط به تقویت  نهادهای غیر دولتی و  موکول به NGO  های توسعه یافته است. یک جامعه با نهادهای دانشگاهی، علمی، صنفی، حرفه ای مستقل وبا  کسب و کارهای کوچک و متوسط مستقل و با کارآفرینی های اجتماعی و خلاقیتهای مردمی و با تولید و ابتکار به سطح بلوغ می رسد. مردمی که تولید ندارند سزاوار تو سری خوردن هستند. جامعه با نهادهای مدنی، اجتماعی، صنفی، علمی و NGO ها، با نهادهای محلی وهمسایگی ، با علم وبا حوزه عمومی علم قد  می کشد. علم فقط کلاس و پایاننامه وآموزش رسمی نیست علم نیاز به ساحت عمومی، گفت و گو و نقد دارد.

به نظر می رسد دکتر رفیع پور به حق شکل غالب اجرا شدۀ مدرنیزاسیون ونیز شکل نیم بند توسعه را زیر سؤال می برند اما سیطره و سنگینی فرض هایی که بحث کردیم ، سبب می شود ایرادهای ایشان به جای اینکه با واقع گرایی انتقادی و عقلانیت انتقادی و تحول خواهی صورتبندی بشود، در فضای میان سنت گرایی و تجددگرایی در هاله ای از ابهام باقی می ماند.

چاره ما بازگشت منفعلانه به گذشته نیست. راه ها هرچه هست در پیش روست. مشکل ما این است که در قبل از انقلاب، مدرنیته به مدرنیزاسیون تقلیل یافت؛ آن هم یک مدرنیزاسیون اقتداگرای دولتی، بروکراتیک، نفتی، آغشته به فساد که به جای مراجعه به منطق درونی جامعه چشم به معادلات سیاسی جهان دوخت. بعدا هم ابتدا به نام اسلام وتشیع با کل دنیای مدرن از در ستیز درآمدیم و آنگاه نیز که خواستیم عمل گرایی و تعدیل گرایی پیشه کنیم آزادی سازی اقتصادی به رانت گرایی، مافیاهای مالی، سرمایه داری مالی و مصرف زدگی آلوده گشت. عدالت به معنای طرح انصاف اجتماعی  و برابری بخت های زیستن برای همه گروه های اجتماعی از ذهن ما غایب شد؛ وانگهی آزاد سازی اقتصادی با آزاد سازی سیاسی همراه نشد؛ گاهی به شکل آشفته ای ، لیبرالیسم اقتصادی با اقتدارگرایی ناکارامد سیاسی درآمیخته شد. درقلمرو علم نیز، کمیت گرا شدیم و راه تمرکز گرایی پیش گرفتیم. برای تقویت و استقلال نهادهای علمی سیاستهای مؤثری نداشتیم. درنتیجه یک رشد کمی گمراه کننده فاقدکیفیت و تاثیر اجتماعی (Social impact) اتفاق افتاد.

دکتر فراستخواه در پایان دو مشکل کنونی جامعه ایران را ضعف نهاد دولت وضعف حوزه عمومی دانستند: اکنون در شرایطی به سر می بریم که مشکلات و ضعف های حکمروایی خوب سبب شده است به نظر برخی محققان، جامعه ما با خطر انحلال دولت دست به گریبان بشود. یعنی به جای دولت به معنای نهاد اقتدار دمکراتیک قانونی، عمدتا مکانی به نام دولت داشته باشیم که در جامعه ای کوتاه مدت(به تعبیر دکتر کاتوزیان) هر ازچندی یک طایفه از خواص آن را تصاحب بکنند تابتوانند به منابع و کالاهای کمیاب دست یابند. از سوی دیگر به دلیل اینکه حوزه عمومی تضعیف شده است و  برای  جامعه ای  فعال  حمایت و ظرفیت سازی لازم صورت نگرفته است، یک نوع فرد گرایی خود مدار به شکل سرطانی ، جامعۀ ما را تهدید می کند آیا به تعبیر برخی محققان ما در حال بازگشت به شرایط پیشا اجتماع هستیم؟ به نظر من این دو موضوع(یعنی ضعف دولت وضعف حوزۀ عمومی) تهدید جدی برای آینده این سرزمین است و برای مواجهه با این دو خطر، راه برون شدن تحول خواهی انتقادی است. اجازه بدهید آخرین جملۀ من همزبانی با جناب دکتر رفیع پور باشد: «دریغ است ایران که ویران شود».

فایل پی دی اف



[1]  در همه جای این سخنرانی، ارقام داخل پرانتز نشان دهندۀ شماره یکی از دو کتاب و صفحات مورد استناد است.

[2] science is a highly authoritative social institute(Schofer,et al, 2000)

[3] epistemological  and moral authority



[i]  1.رفیع پور، فرامرز(1378).آناتومی جامعه، مقدمه ای بر جامعه شناسی کاربردی. تهران: انتشار.

[ii]   2.رفیع پور، فرامرز (1390).موانع رشد علمی ایران وراه حل های آن. تهران: انتشار.

آموزش و صلح

 

 

خلاصه ای از بحث ارائه شده مقصود فراستخواه در

همایش نقش آموزش در صلح و توسعه پایدار با تأکید بر کشورهای در حال توسعه،

 19 آبان ماه 93 ،دانشگاه صنعتی شریف

 

جهل بزرگ ترین گناه بشر است. اگر در دنیا فقر ونابرابری و جباریت وخشونت هست، اگر هنوز بسیاری از ملتها از پایه ای ترین شرایط دموکراسی و رفاه اجتماعی و حقوق شهروندی  محروم اند، یک علت بزرگ همه این  نگونبختی ها  سلب شدن امکانهای آگاهی ودانایی از آنهاست. پس  هنوز هم پاسخ به همه مسایل ملّی و بین المللی نهایتاً به یک کلمه بر می گردد و آن آموزش است.  آموزش بزرگترین مسؤولیت اخلاقی ما در قبال نقشی است که دربه دنیا آمدن فرزندان خویش داریم. آموزش، چیزی نیست  که  یک  دهه  را برای آن نامگذاری بکنیم، آموزش، مسألۀ همۀ دهه ها و سده هاست.

کارمانده های ملی ما در امر آموزش، سیاهۀ درازی است؛ چند میلیون بیسوادی سیاه وچندین وچند برابر آن بیسوادی سفید، انبوهی مدارس با نازل ترین سطح کیفی امکانات و فضاها وزیرساختها و برنامه ها و معلمان  در اطراف واکناف سرزمین،  کودکانی که به سبب نادیده گرفته شدن  زبان مادری شان در آموزش، از فرصتهای  برابر کافی برای  یادگیری مؤثر وبا کیفیت  وارتقای سرمایه های فرهنگی ونمادین خود بی نصیب می مانند و ده ها مسألۀ دیگر. از سوی دیگر هنوز  آموزش در ایران با تعلیم وتربیت اثربخش  فاصلۀ بعیدی دارد؛ تعلیم وتربیتی که در خدمت ارتقای قابلیتها وتوانمندی های شناختی و بیدار کردن حواس عالی انسانی قرار بگیرد.

رسالت آموزش وپرورش تربیت فرزندان و آماده ساختن آنان برای زیستن در آینده است؛ نسلی از انسانهایی که با خود ، با جهان  ، با طبیعت وبا دیگران در صلح به سرببرند. اما آیا برای ایفای این مسؤولیت عظیم تنها آموزش های رسمی و آشکار کفایت می کند؟ آیا کافی است که در متون درسی آموزه هایی درستایش صلح گنجانیده بشود یا در اسناد سیاستی  و در قالب بیانیه های مأموریتی رسما اعلام شود که انسان مطلوب ما انسانی صلح جو برای نیل به زندگی صلح آمیز است؛ صلح یا خویشتن خویش ، صلح با انسانهای دیگر ، صلح با طبیعت و کائنات. این البته لازم است ومی تواند به ارتقای نظام آموزشی ما مطمئنا کمک بکند وحجتی برای تحول در برنامه های درسی ما باشد. اما کافی نیست. چرا که مهمتر از بیانیه ها وبرنامه های رسمی و متون ومواد درسی رسمی، زمینه های پنهانی است که در نظام آموزشی ما وجود دارد و می تواند مانع از پرورش نسلی صلح جو برای یک زندگی برکنار از خشونت بشود. پرسش این است که چه زمینه هایی در پس پشت وته توی نظام آموزشی ما وجود دارد که می تواند افکار و ارزش ها ورفتارها و هنجارهای صل آمیز را در ذهن وجان آموزش گیرندگان مخدوش بکند. با مروری برمطالعات قبلی خود ودیگران وبا تأمل در تجارب آموزشی خویش وتحلیل محتوای آن می کوشم تا به این پرسش از منظر جامعه شناسی انتقادی آموزش و پرورش پاسخ بیابد.

نظام آموزشی دو نوع اهداف دارد. یک دسته اهداف آشکار، « تدوین شده و نوشته شده» است که در اسناد رسمی می آیند و دستۀ دوم اهداف نانوشتۀ پنهان که رسما در جایی ثبت نمی شوند ولی در پس پشت زمینه های مختلف، کل جریان تعلیم وتربیت ما را تحت تأثیر قرار می دهند. همینطور در نظام آموزشی ما دو سطح از برنامه درسی جریان دارد. یکی در سطح زبرین که همان برنامه درسی تصویب شدۀ رسمی وآشکار است و مقرر واجرا می شود. اما یکی دیگر مهمتر در سطح زیرین است و آن برنامه درسی پنهان است وبه شکل نامحسوس وغیر رسمی تعلیم وتربیت فرزندان ما را در سرکلاسها ودر محوطه مدرسه و از طریق انوع  ارتباطات و فضاها و با در ودیوار و الگوهای کلامی ورفتاری متأثر می سازد. اکنون پرسش این است که تاچه اندازه این برنامه های درسی پنهان در مدارس ما به بسط ظرفیتهای صلح جویی بچه ها کمک می کنند وتا چه حدی آن را مخدوش می سازند.


1.مدل کلاسها و ساختمانها

(در دنیایی که اشیا هوشمند می شوند هنوز انسانهایی یکسره شنونده می خواهیم)

 از فیزیک کلاس ها آغاز کنیم. ما به ساختمان های مان شکل  می دهیم وساختمان های مان نیز به ما شکل می دهند. ما با چیدمان کلاسها و صندلی هایی که به طرزی خواص قرار می دهیم ونیمکت هایی پشت سرهم در یک سو برای آموزش گیرندگان و یک میز و صندلی در پای تخته وگاهی بربالای سکو ومرتفع برای آموزش دهنده، عملا یک مدل عمودی از نظام آموزشی تأسیس می کنیم. از همینجا عادتواره های ارتباطی یک طرفه ومونولوگ هایی با ایماژ های عمودی آغاز می شود که مستعد شکل گیری صورتهای مختلفی از خشونتهای کلامی و ذهنی است. گوشهای بسیاری که باید به سوی یک دهن سپرده بشوند. هر صدایی در کلاس مانع درس تلقی می شود. فراگیران باید چشم به معلم بدوزند و گوش به او فرا دارند. همدیگر را نمی بینند. در چشمان همدیگر نمی نگرند. این یک وضعیت آموزش عمودی و تدریس از بالا به پایین ویکسویه  و معلم مدار و سخنرانی مدار است .  انواع ترفندهای دانش آموزی برای معلمان  که در کلاسها به عنوان شیطنت ها وبازیگوشی های محصلان به آن توسل جسته می شود واکنشی دربرابر این مدل عمودی خشن است. صلح پایدار نیاز به گفتگوهای افقی  ونیاز به همپرسه و نیاز به همکنشی های کلامی دارد. وقتی همه در گفتگو خود را به اشتراک می گذارند فضای ارتباط اذهان فضای صلح آمیز وبرکنار از خشونت است. وقتی آموزش مبتنی بر فراگیران است و معلم نقش تسهیلگر را دارد، در اینجا ما با یک ساختارآموزشی مستعد پرورش صلح جویی طرف هستیم و فیزیک متناظر آن در کلاس، میزگردی است و صندلی هایی دورهم است. 

پایه یادگیری پیوند است. از پیوند نورون هاست که جریان یادگیری در مغز فعال می شود. از همزمانی نورون های عصبی است که فراگیری اتفاق می افتد و طبعا با همزمانی وپیوند مغزها با همدیگر ابعاد این فراگیری گسترش می یابد. اکنون بحث از هوشمند شدن گوشی وتلویزیون و  تخته سفید و کتاب درسی و لباس و اتاق و قلم است واز او به اینترنت اشیا ( IOT)[1] تعبیر می شود . آیا چگونه می توان در دنیایی که اشیا، هوشمند و اندیشنده! [2]می شوند  و محیط هوشمند می شود، انسانهایی یکسره شنونده ومطیع که خود هیچ تفکر و قدرت انتخابی ندارند انتظار داشته باشیم و تازه به صلح نیز فکر کنیم! دنیای پیش روی ما حتا فراتر از اینترنت اشیا خواهد بود: اینترنت افکار. اگر قرار است بین انسانها صلح برقرار بشود لازم است به همدیگر نگاه بکنند، با هم ارتباط افقی دو سویه داشته باشند ، با هم گفتگو بکنند و میانگینی از حقایق را در چهره های همدیگر  و فضاهای میان ذهنی سراغ بگیرند.


2. مدل یاددهی ویادگیری

مدل سخنرانی وانتقال پیام های آماده در نظام آموزشی از طریق فرهنگ خاصی بازتولید می شود که میل به استفاده حداکثری از میانجی های کلامی وجود داردو حاصل آن یک جامعه اندرزگو با انواع  دهان هایی برای قضاوت و نصیحت  است. پدر ومادرها مخزن قضاوت ونصیحت تلقی می شوند وهمینطور معلم ها در سرکلاس و مدیران در سازمانها و حکمرانان در جامعه. هر روز نصیحت نامه ها زیاد می شود. غافل از اینکه اندرز اگر به سه سطر برسد طولانی می شود. راه حل امور فقط تکثیر قضاوت و تجویز و نصیحت نیست بلکه آن چه بیشتر نیاز داریم افزایش معرفت جمعی و میان ذهنی است و این است که می تواند به برقراری شرایط زیست صلح آمیز و پایدار کمک بکند. کلاس خوب وکلاسی برای پرورش صلحجویی کلاسی آکنده از حرفهای معلم برای بچه ها نیست بلکه کلاسی سرشار از اندیشیدن جمعی وگفتگوی فعال جمعی و مشارکت  آمیز و زمینه های گفت وگو به جای گفتاره های یکسویه است. کلاسی پر از حرف نیست کلاسی عملی ، کلاسی با اجتماعات یادگیری، تشکیل تیم های کاری، تیم های حل تمرین وکلاسی برای حل مسائل با اشتراک جمعی است.


3.مدل حقیقت

مدل حقیقت که با انواع پیام های ضمنی به فرزندان معرفی می کنیم چه مدلی است؟ به نظر می رسد بیشتر مدل تصاحب حقیقت و تملک حقیقت است ونه جستجوی مشترک حقیقت و دوست داری حقیقت و دوست داری دانایی. مدل اول چنین باور دارد حقیقت خیلی روشن است و توسط کسانی در بسته بندی های آماده در اختیار ما قرار می گیرد و باید از آن پیروی کنیم. کسانی مالک حقیقت هستند و آن را به ما نیز معرفی می کنند وپاسخ های آماده ای برای همه پرسش های ما دارند. اما مدل دوست داری حقیقت چنین فرض می کند که حقیقت در دوردستهاست و در دستان کسانی خاص نیست، منبسط در افکار است ومتمرکز در چند ذهن خاص نیست. همه باید با تأمل مشترک وگفتگوی جمعی به زیارت حقیقت برویم. این مدل دوم از حقیقت است که به جای توصیف های ساده و تجویزهای یکسویه ، به نقد وپرسشگری وتفکر طولانی مدت گرایش دارد. این مدل مبتنی بر فرض سقراطی است: «خود را بشناس که می خواهی بدانی، حق داری بدانی، می توانی بدانی و خود را بشناس که هنوز چقدر کم می دانی». در این مدل، ظرفیت بیشتری برای تحمل کثرت آرا و  تحمل ابهام هست؟ با کثرت گرایی و تحمل ابهام و با نقد پذیری وتفکر انتقادی و فرهنگ پرسشگری است که شرایط امکان صلح بیشتر می شود. جنگ های خانمان سوز وظالمانه را کسانی برپا می کنند که ایدئولوژی های بزرگی برای دیگران دارند و خود را مالک حقیقت تصور می کنند.

سه فرض پیشا مدرن، مدرن و پسامدرن از اندیشیدن وبودن را با هم مقایسه بکنیم. فرض غالب در جهان پیشامدرن این بود:«قبلا همه چیز اندیشیده شده است و من که اکنون هستم از آن پیروی می کنم». این مدل از حقیقت، یکی از سرمنشأهای جنگهای قدیمی بود. فرض دکارتی در دنیای مدرن این شد که «من خود می اندیشم،  پس هستم ».  این مدل از حقیقت به ایدئولوژی های مدرنی انجامید و جهان جدید را در کام خود گرفت و به تخریب محیط زیست انجامید. هیچ یک از دو مدل ، به نظر می رسد که مناسب برای صلح با دیگران وصلح با کائنات نبودند. اما فرض مابعد مدرن  از این هم فراتر رفته است. چنین نیست که من سوژه بزرگی هستم و همه چیز به ابژه ای برای من تقلیل می یابد و این من هستم که همه جهان را در اندیشه خود به تسخیر  وتصرف می آورم. فرض مابعد مدرن به این نتیجه رسیده است که «هستم ومی اندیشم،  چون تو نیز هستی ومی اندیشی. پس اگر گفتگو کنیم بهتر می توانیم اندیشه بکنیم وبهتر می توانیم زندگی بکنیم» این مدل اگر در نظام آموزشی ما توسعه پیدا بکند شاید بهتر بتواند در خدمت اندیشه صلح باشد.این مدل به قراردادهای روان شناختی دیگر پذیری، متفاوت پذیری، استثنا پذیری، به فهمیدن دیگری و تنوع پذیری یاری می رساند و  کثرت را گنجی بی پایان تلقی می کند و مایل به متقاعد سازی واقناع متقابل از طریق گفتگوست.

اکنون پرسش این است که در نظام آموزشی ما بیشتر کدام یک از سه فرض رواج دارد. به نظر می رسد بسیاری از تکیه کلام های ما گرایش به فرض های اول یا دوم دارد. مرتب می گوییم:«بدیهی است»، «روشن است»، «شک نکنید»، «واضح ومبرهن است»، «شما تردید نکنید»، «قطعا» و «ولاغیر». می شود این را با تحقیقات میدانی وبا تحلیل محتوای گفتارها آزمود. از این نوع عادتهای کلامی که در معلمان و مدیران و برنامه نویسان و سیاستگذاران و همه بزرگترها هست ، شاید چندان نتوان انتظار داشت تا نسل فرزندانی دارای آمادگی برای گفتگو وصلح تربیت بشود.


4.باورهای معرفت شناختی در نظام آموزش

باورهای معرفت شناختی مجموعه مفروضات بنیادی  هستند که به ما  می گویند شناخت از چه جنسی است وچگونه پیش می رود وچگونه اتفاق می افتد واز چه طریقی و چطور می توانیم امور را بشناسیم. این باور ها  را ما با اعمال وارتباطات ورفتارها ورویه ها وپیام های ضمنی به فراگیران انتقال می دهیم.ما تجارب خود را تحت تأثیر این باورها تفسیر می کنیم ومعنا می دهیم ، استدلالهایمان متأثر از این باورهاست. پرسش های اصلی در این باورها آن است که ساختار شناخت ومعرفت ودانایی چگونه است. از جمله این باورهای معرفت شناختی  ، پیشفرض هایی است که درباب ذهن خودمان داریم. طبق تحقیق (Dweek & Leggett,1988:  256-273) دانشجویانی که فکر می کنند هوش افراد  ذاتی  وپیشینی نیست برای یادگرفتن مباحث دشوار سرسختی بیشتری نشان می دهند ونتیجه هم می گیرند. همینطور براساس پژوهش  (Kennell,1994  نقل از رضایی وخداخواه، 1388 : صص117-134)دانشجویانی که فرض شان این است که یک مسألۀ ریاضی یا در چند دقیقه نخست قابل حل به نظر می رسد ویا اصلا راه حل آن را نمی دانیم ، در درس ریاضی نمره کم می آورند. در هر نظام اموزشی، باورهایی ترویج پیدا  می کند که ممکن است نسلی پرورش بدهد که کمتر مایل به گفتگو وهم فهمی وهم اندیشی و دیگر پذیری وصلح طلب هستند یا برعکس باورهایی که انسانهایی صلح جو تربیت می کند.


5. مدل تربیت

در فرهنگ آموزشی ما هم ظرفیتهایی برای آموزش صلح است وهم متأسفانه برخی معرض ها برای القای خشونت. برای  نمونه ای از ظرفیتهای خوب می توان این بیت زیبا را یادکرد: «درس ادیب اگر بود زمزمه محبتی، جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را» (نظیری نیشابوری) و برای معرض های مسأله ساز ، این سخن را: «تانباشد چوب تر، فرمان نگیرد یا نبرد گاو نر» . مدل انسان گناهکار از جملۀ فرض های کمین کرده در فرهنگ است که می تواند نظام آموزشی را خشونت آمیز  و برای پرورش صلح وهمزیستی واحترام متقابل انسانها به هم نامناسب بسازد. تنبیه که در لغت به معنای ایجاد شرایط هوشمندی و تسهیل گری برای آگاهی است در سیستم های آموزشی ما متأسفانه گاهی به چوب وفلک وانواع خشونت های فیزیکی وکلامی وتحقیر آمیز و خرد کنندۀ شخصیت فرزندان تحویل یافت. نظام آموزشی که فرض آن بر متقلب بودن دانش آموزان است وبا انواع روشهای کنترل بیرونی تمایل دارد کلاس را وامتحان را با رویکرد مچ گیری کنترل بکند. از این زمینه ها یک فرهنگ صلح به بار نمی آید.


6. برابری فرصتها

آموزش صلح و برنامه درسی صلح ، در واقع  آموزش زیستن در شرایط امکان صلح است. وقتی فرصتهای یادگیری وبختهای دسترسی به منابع دانش به صورت برابر برای همه شهروندان بازتوزیع می شود انتظار می رود که آموزش به صلح وهمبستگی پایدار کمک بکند اما اگرکسان وگروه هایی اجتماعی به دلایل مذهبی، زبانی، ایدئولوژیک، سیاسی و پایگاه اجتماعی از جریان فرصتهای یادگیری  حذف می شوند و یاجذب متمایز اتفاق می افتد این غیریت سازی وحاشیه سازی منشأ انواع بیگانگی ها و کدورت ها وخصومت ها می شود و به فرهنگ صلح لطمه می زند.

 

فایل پی دی اف



[1] Internet of Things

[2] Smart objects &Thinking Things

 

دانشجو و اصلاحات اجتماعی

متن سخنرانی فراستخواه با عنوان

 دانشجو و اصلاحات اجتماعی

 

 

 

ایراد شده در مجمع سالانه انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی سهند تبریز

سه شنبه 22 اردیبهشت 1394

 

 

 

§                      اصلاحات به مثابۀ راه حل

اصلاحات بنا به درک بنده فکر و عمل معطوف به تغییر است منتها در شکل آرام ، تدریجی و مسالمت آمیز آن. همین فکر وعمل معطوف به تغییر در رویکرد تحول خواهی انقلابی به شکل دیگری دنبال می شود و نسبت به اصلاحات تندتر و دفعتی تر و  معمولاکمتر مسالمت آمیز است. آن چیزی که ابتدا باید یادآوری بکنم اساسا اصلاحات از جنس «راه حل» است. یک راه حل اجتماعی برای مسائل است. همیشه مسئله هایی وجود دارندو  برای این مسأله ها  راه حل هایی لازم داریم. اصلاحات به عنوان یک راه حل رضایتبخش وپایدار برای مسائل است. اما مسئلۀ مسئله ها چیست؟ آن  این است که نظم های سیاسی، نظم های اقتصادی، نظم های اجتماعی، مرتب دچار اینرسی می شوند. نظم ها ناکارآمد می شوند. معنا داری خود را از دست می دهند.  دچار آنتروپی می شوند و تعادل های قبلی شان ناکارآمد می شود.یعنی دچار بی تعادلی می شوند. تعادل های موجودشان دیگر نمیتواند جوابگو باشد. نیاز به تعادل یابی مجدد پیدا می کنند. جریان های قدرت، جریان های استیلا همیشه در تاریخ وجود دارد. قدرت در اشکال مختلف، استبداد، خودکامگی ، ستم ، قدرت های گفتمانی ، قدرت های سازمانی و ایدئولوژیک بر زندگی سیطره پیدا می کنند و  نظم ها را ناکارآمد و نامشروع می کند و در نتیجه، این نظم ها معنای خود را از دست می دهند. نظم برای انسان است. انواع هژمونی ها به وجود می آید. قدرت های فائقه بر نظم ها سایه می افکند. نابرابری ها به وجود می آید.این جاست که نقد در حوزه ی عمومی موضوعیت پیدا می کند و اصلاحات به عنوان یک راه حل معنا پیدا می کند.

§                      شاخصها چه می گویند

شما( خطاب به دانشجویان حاضر در سالن ) فرزندان و جوانان دوره و زمانه ای هستید که هنوز در این دنیا حدود نصف مردم ( 48 درصد) روزی با کمتر از دو دلار زندگی می کنند. پس ما نیاز به نقد داریم. این جهان و این شرایطی که ما داریم بهترین جهانی نیست که ما باید داشته باشیم. بلکه از بسیاری جهات، جهان بسیار بدی است. جهانی پراز نابرابری هاست .جهانی پر از استیلا است. جهانی پر از نابرابری های بشری و نگون بختی ها ومرارتهاست. ایران هم از جهات متعددی متاسفانه در لبه های مشکل دار جهان هست. یعنی این جهان، جهان خوبی نیست و ما نیز متأسفانه در لبه های مشکل دارتر همین  جهانی که خوب نیست قرار داریم. برای مثال به رغم این همه هزینه ها که ملت ایران پرداخته است هنوز شاخص های زندگی خوب در سرزمین ما مستقر نشده است. شرایط زیست مطلوب و رضایت بخشی نداریم. شاخص کامیابی لگاتیوم( LPI) را در نظر بگیرید که یک شاخص جهانی است. کشورهای مختلف با هشت شاخص سنجیده ومقایسه می شوند. شما می توانید وارد سایت لگاتیوم شوید و وضعیت ایران را با وضعیت دنیا مقایسه کنید. شاخص های ما از نظر موفقیت ، شادکامی ، کامیابی و ... چقدر است. ما از 141 کشور ، در رتبه 101 هستیم. بدتر از ما هم هست البته، ولی ما هم وضع نارضایتبخشی داریم و  101 هستیم. ما در بیشتر شاخص های کامیابی اجتماعی اغلب یا در منطقه ی قرمز هستیم یا در منطقه ی زرد. فقط در شاخصهای آموزش و سلامت نرخ های رو به رشدی در حد کم و بیش وجود دارد. اما اردن  ومراکش جلوتر از ماست . در شاخص هایی مثل سرمایه ی اجتماعی ،حکمرانی خوب، ایمنی و آزادی ها و چیزهای دیگر برحسب اطلاعات  وضع سالهای گذشته که در این شاخص جهانی وارد شده است مشکل داریم. میخواهم بگویم در ایران هنوز یک زندگی رضایت بخشی مستقر نشده است. ممکن است پیشرفت هایی در بعضی جا ها بر اثر تلاش ها و کوشش ها و کنش های گروه های اجتماعی صورت گیرد و اتفاق بیفتد ولی هنوز ما خیلی مشکل داریم. نمونه دیگر عرض می کنم. شاخصی وجود دارد به نام کیفیت بخش عمومی. برای مثال شما اگر میخواهید ثبت دارایی انجام دهید چقدر هزینه ی زمان باید بدهید و هزینه های دیگر. از 185 کشور ما 165 هستیم. این نشان دهنده ی این است که کیفیت خدمات در بخش عمومی خیلی نا مطلوب است. برای این که در دنیا فساد را در جوامع اندازه گیری کنند شاخص شفافیت  درست شده است که با مراجعه به سایت مربوط به آن می توان اطلاعات لازم را به دست آورد. در شاخص شفافیت که در برابر فساد هست، هشتاد و یک درصد کشور ها مطابق عملکرد سالهای گذشته بهتر از ما بودند. همینطور در شاخص پاسخ گویی نود درصد کشورها بهتر از ما بودند. در شاخص حاکمیت قانون هشتاد درصد کشورها بهتر از ما بودند. من این مقدمه را عرض کردم تا یادآوری کنم این جهان بهترین جهانی نیست که ما در آن زندگی می کنیم و از جهات بسیار زیادی نیاز به نقد دارد. اگر نقد در حوزه ی عمومی نباشد اگر اصلاحات نباشد بشریت و ایران رو به زوال می رود. یک مثال دیگر . در شاخص توسعه ی انسانی ( اچ دی آی ) ما هنوز در گروه هفت دهمی ها هستیم. شاخص اچ دی آی شامل آموزش، رفاه و درآمد و سلامتی است. برای نمونه بحرین، قطر، امارات در گروه هشت دهمی ها هستند. من کشور های اسکاندیناوی را نمی گویم، نروژ، دانمارک و یا سوئد  را نمی گویم، کشورهای موفق آسیا، آمریکا و کانادا و آمریکای شمالی و کشورهای در حال رشد آمریکای جنوبی را نمی گویم. بلکه از برخی کشورهای منطقه عقب تریم. اسرائیل هشت صد و هشتاد و هشت هزارم است. شما هشتاد و هشت صدم آنها را با هفتاد و یک صدم ما در اچ دی آی مقایسه بکنید. در شاخص حفظ سرمایه ی فکری انسانی رتبه ی صد و نه هستیم. یعنی صد و هشت کشور دنیا بهتر از ما می توانند از سرمایه ی فکری انسانی شان بهره بگیرند و آن را خوب حفظ بکنند. رضایت از زندگی در کشور ما مشکل دارد، برابری ها مشکل دارد.گروه های حاشیه ای لت و پار شده بسیار زیاد است و داستان های دیگر....

§                      از نقد در حوزۀ عمومی بی نیاز نیستیم؛ مورد مثالی دربارۀ قبل از انقلاب

این پنج شش گروه از شاخصها را که عرض کردم برای این بود که استدلال بکنم ما به نقد در حوزۀ عمومی نیاز مبرم داریم. نقد یک مسئله ی حیاتی و ملی و انسانی و اخلاقی است. اگر نقد نباشد خطر زوال اجتماعی و زوال فرهنگی و زوال یک تمدن ما را تهدید می کند. به ویژه نقد در حوزه ی عمومی. ما از طریق اصلاحات می توانیم شرایط خودمان را ارتقا بدهیم. البته نقد های دیگری هم وجود دارد مثل نقد آکادمیک، نقد کارشناسی، نقد توسط احزاب به صورت کلاسیک سیاسی نیز که البته فکر نمیکنم به اندازه ی نقد در حوزه ی عمومی بتوانند کارساز باشد. یک شاهد تاریخی بگویم. ما احمد اشرف را داشتیم که ضعف سرمایه داری در ایران  را در دهۀ پنجاه نوشت. این نقد، نقد آکادمیک جدی بود. قبل از انقلاب نقد هایی در سطح آکادمیک صورت گرفت. کتاب های تئوریک انتقادی نوشته شد درباره ی شرایط ایران، خلقیات ایران و.... اما کفایت نکرد. این نقدهای آکادمیک نتوانستند مشکل ما را حل کنند. در نمونه نقد های کارشناسی نیز روشنفکران چپ زیادی وارد سیستم حکومت پهلوی شدند به قصد این که در سازمان برنامه مشکلات را درست کنند. در وزارت اقتصاد مشکلات را درست کنند. در وزارت کشاورزی امور را درست بکنند، و ....می دانید چقدر از چپ ها و لیبرال ها در دهه ی چهل به بعد وارد سیستم های بروکراسی دولت پهلوی شدند. به قصد نقد از طریق دیوان سالاری واز درون سیستم های بروکراتیک و کارشناسی. من درجایی مقاله ای داشتم که این نقد ها را دسته بندی کردم که وارد آن بحث نمیخواهم بشوم. حقیقت امر این است که نتوانستند کاری پیش ببرند چون اگر می توانستندمسائل را به نحو مؤثری حل بکنند  انقلاب سال 57 به وقوع نمی پیوست. از طریق احزاب، حزب ایران نوین بسیاری ازروشنفکران را جذب خودش کرد. نتوانستند مشکل را حل کنند. اگر توانسته بودند انقلاب پنجاه و هفت اتفاق نمی افتاد. اگر علاوه بر این نقدهای آکادمیک و کارشناسی و از طریق کلاسیک ، نقدهای مؤثری نیز در حوزه عمومی وجود داشت و رژیم پهلوی ودستگاه ساواک مانع آن نمی شد و اجازه می داد فرایند اصلاحات اجتماعی پیش برود وخود را با آن نظم دهی مجدد واصلاح می کرد دیگر نیازی به انقلاب با آن همه هزینه ها نمی شد.

§                      اصلاحات در سیستم های هوشمند وفاقد هوش

 سیستم های نظم، سیستم های مستقر، لازم است باز و هوشمند بشوند . سیستم هوشمند بشود و نه فقط انسانهای داخل سیستم. اگر هوش سیستمی، هوش سازمانی و هوش ساختاری در یک سیستم وجود داشته باشد، آنوقت این اینرسی ها، لختی ها که در سیستم به وجود می آید آنتروپی ها که به وجود می آید سیستم چون هوشمند است از طریق اندام های حسی خودش و  سنسورهای خودش متوجه می شود که دچار آنتروپی شده است. دچار کهولت، دچار اینرسی و لختی و ماندگرایی شده است. شروع می کند به انجام فعالیت هایی که مشکل خودش را حل بکند و نظمش را دوباره اصلاح و کارآمد بکند و معنا دار بکند برای انسان ها. نظم دهی مجدد در خودشان ایجاد می کنند. سیستم هایی که می توانند مرتب خودشان رو نظم بدهند. نظمشان را ریفرش بکنند. دوباره معنا دار شوند دوباره کارآمد شوند. اینرسی های خودشان رو از بین ببرند. این نوع سیستم ها پویایی و داینامیزم دارند. سیستم های دموکراتیک، سیستم های کارآمد دنیا اینچنین می مانند. مرتب خودشان رو بهبود می بخشند. یک داینامیزم درونی دارند. من به عنوان یک معلم هنگامی که به کلاس درس می روم، دانشجویانی که سر کلاس نشسته اند هر لحظه باید احساس کنند که درس من برایشان معنا دارد. من باید پی در پی از بچه ها بازخورد ونقد ونظر دریافت بکنم تا خود را آنقدر تغییر بدهم که درس برای شان یک جریان و یک آبشار معنایی زنده ای بشود. این یک نظم کلاس است. حالا نظم اجتماعی را در نظر بگیرید که بمراتب نیاز به نقد عمومی و اصلاحات تدریجی بموقع دارد.  اگر نظمی چنین ویژگی نداشته باشد نتواند نظم دهی مجدد ومکرر داشته باشد،نتواند هوشمند باشد و نتواند مبتکر تغییر خودش باشد و ترمیم پیدا کند آنوقت چه میشود؟ مرگ حادث می شود، مرگ در تئوری سیستم ها یعنی نشت عوامل تصادفی از محیط به درون سیستم. وقتی که سیستم هیچ فعالیتی ندارد. خودش را ریفرش نمی کند. پاسخگوی مشکلات و مسئله ها و رخنه ها نیست. عوامل تصادفی از بیرون نشت می کنند درون سیستم، و سیستم می میرد. از بین میرود.

§                      سیستمی که هوش کافی ندارد بموقع متوجه مشکل نمی شود؛ نمونه ای از تاریخ شفاهی

گاهی سیستم ها تا مدت ها غافل می شوند که ناکارآمد هستند. تا مدت ها متوجه نمی شنوند. آن قدر کم هوش هستند که تا مدت ها متوجه نمیشنود که چه خبر است. شاهدی زنده از تاریخ معاصر شفاهی عرض می کنم. تاریخ شفاهی را هرچقدر وقت کردید بخوانید. اورال هیستوری تاریخی است که از طریق گفت و گو و مصاحبه با افراد، تاریخ را بازنمایی می کند. یکی از افرادی که مبتکر این هستند و از سال شصت شروع کرده اند حبیب لاجوردی در مرکز مطالعات خاورماینه دانشگاه هاروارد است و تا امروز خیلی از آثار منتشر کرده است. با شریف امامی گفت و گو شده است. با علی امینی، عبدالمجید مجیدی رییس سازمان برنامه شاه، با سپهبد حاج علی کیا، با ارتشبد طوفانیان، با محمد یگانه رییس بانک مرکزی، با سپهد مبصر رییس شهربانی گفت و گو شده است. البته کتابخانه ی ملی خودمان هم  در بخش  آرشیو ملی، پروژۀ تاریخ شفاهی را چند سالی است آغاز کرده است و افرادی مانند آقای دهباشی  وهمکارانش در آنجا کار می کنند. با اردشیر زاهدی نخست وزیر ، داریوش همایون وزیر اطلاعات، آذربرزین فرمانده نیروی هوایی (والبته نخبگانی نیز مانند غلامحسین بیگدلی و نصر و...) مصاحبه ومنتشر شده است. بنده  این ها را مرور کرده ام . هیچ یک از این آدم ها تا سال پنجاه و هفت ادراکی از وقوع یک انقلاب نداشته اند. هیچ یک از این آدم بزرگ های این سیستم تا سال پنجاه و هفت مفهوم انقلاب در فضای ذهنیشان نبود. می گفتند نه، خبری نیست. این ها واقعا در فضای تغییرات و در فضای مطالبات اجتماعی و نارضایتی ها نبودند. لغتنامه سیاسی آنها از تحولات اجتماعی پس افتاده بود.  فکر می کردند دارند اداره می کنند کشور را. اما یکباره همه چیز فرو ریخت. اگر نقد در حوزه عمومی به صورت قانونی پیش می رفت اینها غافلگیر نمی شدند.  پس اصلاحات لازم است. نقد در حوزه ی عمومی لازم است. تحول خواهی لازم است و الا این بشریت از بین می رود. تغییر یک امر حیاتی است .

حالا وارد بحث اصلی مان می شوم. نقد و اصلاحات نیاز به کنش دارد. نیاز به عمل اجتماعی دارد. نیاز به اقدام جمعی دارد. کنش اصلاحات لازم است برای بشریت، برای ایران، برای آینده شما و  برای نسل های آتی که میخواهند در این سرزمین زندگی کنند. برای موجودیت این سرزمین اصلاحات لازم است و الا دچار زوال خواهیم شد. برای این نیز  کنش اجتماعی لازم است. کنش نیازمند چیزی است که می­توان به آن انرژی حیاتی گفت. این انرژی حیاتی؛ ابعاد و مؤلفه­هایی دارد. من پنج بعد یا پنج مؤلفه را یادآوری می­کنم: 1.آرزو و امید، 2.حضور و ارتباط، 3.آگاهی، 4.فرصت، 5.بخت

-        یک.آرزو وامید

    عمل اجتماعی نیاز به امید و آرزو دارد. امید به معنای چشم دوختن و دل بستن به یک رویداد است. شما وقتی امیدوارید که چشم دوختید به یک رویداد، در خود و بیرون خود. دوستان شما وقتی امید دارید که در خودتان به واقعه ای چشم دوخته اید و در عالم هم همینطور. مهم ترین چیزی که امید را می سازد درک یوتوپیک و  آرمانی از خود است. فهم اینکه من پیوسته نا تمامم. امید یعنی اینکه شما خودتان را خطاب قرار دهیدو بگویید من هنوز یک طرح ناتمامم. من خیلی وسیع و بیکرانم. امکانات نهفته ای در من هست. وقتی متوجه شدید هنوز ناتمام هستید  امیدوار می شوید و آرزو در دل می پرورانید. از اینجا عمل شروع می شود. عمل به امید نیاز دارد.

 پس امید حاصل یک تجربه ی پرشکوه درونی است. مهم ترین مسأله این است که دلیلی برای امیدواری داشته باشید. در جای دیگری این ها را بحث کرده ام وانواع امیدها مثل امید معرفتی، امید اخلاقی، امید زبانی، امید اجتماعی، امید وجودی را برشمرده ام.  این ها امید های بشریت هستند. امید معرفتی یعنی اینکه امور این عالم با همه مستوری­هایش میل به پدیدار شدن دارد.امید زبانی یعنی ما می توانیم با هم گفت و گو کنیم. یعنی شما می توانید با پدر و مادرتان با دوستانتان با مخالفانتان، با همکلاسیهایتان، گفت و گو کنید، در آپارتمانی که هستید با همسایه هایتان میتوانید گفت و گو کنید در سطح ملی وبین المللی گفتگو کنید. امید اخلاقی به این معناست که به رغم تمام موانع برای اخلاقی بودن، من می توانم دلیلی برای اخلاقی بودن و اخلاقی زیستن داشته باشم، با وجود همه علتها برای غیر اخلاقی بودن، من اما استدلال اخلاقی دارم و اخلاقی عمل می کنم و امید های دیگر. پس شرط اول برای عمل اجتماعی تحول خواهانه، برای اصلاحات، برای نقد در حوزه ی عمومی این است که شما امیدی داشته باشید. خیالی داشته باشید. رویایی داشته باشید. آیا شما رویایی دارید. آرمان هایی دارید که ترکیبی از شوق و ادراک است ؟ خزانه ی خیالتان مباد که بگذارید تهی شود. امان از روزی که خزانه ی خیال بچه هایمان تهی بشود. بچه ها باید خیالاتی داشته باشند. شما طرحی باید برای فردا داشته باشید. تصویری از آینده باید داشته باشید. تصویر خوبی از زیستن را باید داشته باشید، لابد رویای آمریکایی را شنیده اید. امریکا را آن رویای آمریکای دهه های قبل ساخت و متأسفانه  امروز این رؤیا در حال زوال است و درگیر با انواع مسئله ها. آمریکا را به عنوان یک تمدن قدرتمند، آن رؤیا ها ساخته است. شما لازم است  تخیل و صورت های خیال داشته باشید.شما هرچقدر تخیل ژرف باشید امکانهای اخلاقی عمل کردن تان فزونی می گیرد. درد مورچه را در خیال خویش تصور و احساس می کنید وزیر پاهای تان له نمی کنید. پس اصلاحات و عمل اجتماعی نیاز به این دارد که شما طرحی برای فردایتان داشته باشید، تصویری از آینده رویایی تان داشته باشید. یعنی این که بگوییم ما نیز مردمی هستیم. ما کسی هستیم. ما هویت داریم. انواع هویت ها داریم. مثل هویت جنسیتی که دختران ایران زمین برای خودشان قائل شدند و  انقلاب آرام زنان نتیجۀ این بود. همینطور است انواع هویتهای قومی،ملی، فرهنگی و تمدنی و تاریخی مان. این امید و آرزو از ادبیات، هنر، اندیشه، ایدئولوژی و دین و اخلاق به دست می­آید.

-        دو. حضور

 مطلب دوم حضور و کنش ارتباطی است در مقابل غیبت و پراکندگی و تفرق. فضاها و میدان هایی لازم داریم که در آنجا حضور پیدا کنیم. گرد هم بیاییم ، باهم باشیم. شما در این دانشگاه وقتی حضور دارید، وقتی اجتماع می شود میتوانید کارهایی بکنید. مکان های فرهنگی، مکان های اجتماعی، شبکه های اجتماعی، خیابان. خیابان محلی برای حضور است. آنجا جمع می شوند برای ریزگردها اعتراض می کنند. برای تخریب ابنیه ی تاریخی اعتراض می کنند. برای تبدیل دشت ها به بیابان اعتراض می کنند. به مشکلات حقوق معلم ها اعتراض می کنند چرا؟ چون آنجا یک حضور هست، یک ارتباط هست. این امر نیز به نهادهای مدنی و به حوزه عمومی و به احزاب وخصوصا  ان جی اوها در کشور نیاز دارد که متأسفانه اندک اند وانواع محدودیتها دارند. در خود دانشگاه روز به روز امر حضور واقامت رنگ می بازد. نه استاد ونه دانشجو هیچیک معمولا اقامت زیادی در دانشگاه ندارند.

-        سوم. آگاهی

این از فلسفه، از علم، از خواندن، از آموزش و از رسانه می­آید. یک مصداقش تحولاتی است که در ایران بر اثر افزایش تحصیلات زنان  امکان پذیر شد. آگاهی غیر از انبار شدن انواع اطلاعات حجیم در ذهن است. آگاهی نور وروشنایی است وزلال است.

-        چهارم. فرصت

تمدن جدید را تمدن اوقات فراغت می گویند. اگر همه اش تحصیل رسمی باشد، اگر تمام هم وغم شما واحد گذراندن باشد، اگر جوری باشد که بیشتر مردم از بام تا شام دوندگی برای یک زندگی معیشتی بکنند امکان حضور کنشگرانه  در حوزه ی عمومی برایتان فراهم نخواهد شد. این هم یک حد از رشد اقتصادی لازم دارد. در جامعه باید امکان هایی وجود داشته باشد که انسان ها اوقات فراغتی داشته باشند برای مشارکت اجتماعی. برای اندیشیدن به مسائل عمومی، نه صرفا مسائل شخصی و خانوادگی.

-        پنجم. بخت 

در تاریخ معاصر برخی بختها برای ما تعیین کننده شد.  در دوره قاجار،  در روسیه و ترکیه تحولاتی روی داد و برای ما هم یک بخت تاریخی فراهم شد که به فکر تغییر برآییم. جنگ جهانی اگر اتفاق نمی افتاد، پویش دموکراسی در سال بیست در ایران شروع نمی شد. تمام اندیشه ها و فعالیت ها از آنجا شروع شد. امروزه اینترنت بخت تازه ای فراهم آورده، شبکه های اجتماعی برای اینده ایران یک شانس هستند. وقایع فناوری اطلاعات وارتباطات می تواند برای مردم ایران بخت های تازۀ  رهایی بخشی ایجاد بکند و .... یک عامل کمکی برای داشتن بختها، دسترسی است. اینجا نکته مهمی هست. هر چند بخت، بظاهر از بیرون ما سر می­زند. اما مهم این است که رویکرد ما به او ومعامله ما با او  چگونه است. چقدر می توانیم درست بهره­گیری  بکنیم. مثلا همین الان کم وکیف کاربرد اینترنت در میان ایرانیان محل بحث ونقد است....

§                      سهم دانشجو در حوزه عمومی

در این قسمت از بحث میخواهم اشاره کنم به نقش دانشجو در نقد در حوزه ی عمومی. دانشجو در همه جای دنیا کنشگر مهمی است. کنشگر مطرحی است. سهم موثری در عمل اجتماعی می تواند داشته باشد. این امر  دلایل مختلفی دارد: 1. باهم بودن. شما به نحوی باهم هستید. باهم زندگی می کنید در خوابگاه  ودر پردیس  2. سن مخاطره پذیری. سن شما مستعد خلاقیت وهمکنشی و خطر جویی است. دانشجو در حوزه ی عمومی سهم بیشتری دارد. حتی گاهی سهم بیش از اندازه ی طاقتش برایش تحمیل میشود. احزاب فعالیت نمی کنند،دانشجویان مجبور می شوند نقش انها را بردوش  بکشند، ولی به هر حال دانشجویان همه جا سهم بسیار مهمی در نقد در حوزه ی عمومی دارند   3. قوه خیال و آرزو و آرمان. جوانی دورۀ آرمان خواهی است. قوه  خیال دانشجو گرم و پویا است. جنب و جوش است. خیالاتی دارید. آرزو و آرمان دارید.  4. تعلّقات کم و چابکی وجودی. شما جوانها تعلقاتتان کم است. به تعبیر دکتر شریعتی به رکوع نرفته اید، به سجده نرفته اید. هنوز در حال قیام هستید. خوشبختانه هنوز فکر املاک و مستغلات و شغل و این داستان ها نیست. هنوز آزاد اید. اسکندر سراغ دیوجنس را گرفت . گفتند در خمی زندگی می کند. اسکندر را پیش دیوجنس بردند. مقابل دیوجنس ایستاد و گفت دیو جنس من اسکندرم از من چیزی بخواه. او  سرش را بلند کرد و  گفت همین مقدار  میخواهم کنار بروی تا آفتاب بر من بتابد. وقتی نیازی ندارد  قوی است، شجاع است. شما از این جهت قوی هستید چون این تعلقات را کمتر دارید. 5. فکر کردن به مثابه زندگی روزمرّه  و به مثابۀ وظیفه و نه تفنّن و نه یک حاشیه.  فکر کردن برای شما دانشجویان یک مسئله ی روزمره هست. همه ی مردم شاید مطالعه بکنند ولی برای شما مطالعه کردن به یک جهت وظیفه ی روزمره است. یک کار است. یک فعالیت روز مره است. درنتیجه یک نوع تفنن نیست. اوقات فراغتی نیست. اصلا دوره دانشجویی علی الاصول دوره خواندن است. فقط هم برای علوم اجتماعی و علوم انسانی نیست. هر کس هر رشته ای که میخواند به هرحال سر وکار با  آگاهی دارد و آگاهی امری پاکیزه است. تمام بدبختی های ما از جهل است. 6. موقعیت مکان اجتماعی دانشگاه.  شما در موقعیت و مکان اجتماعی قرار دارید که دانشگاه است. گروه های اجتماعی در دانشگاه میخواهند از طریق میدان دانشگاه ، پایگاه اجتماعی خودشان را ارتقا بدهند. همانطور که بوردیو توضیح داده است. دانشگاه هم سنت معرفتی و عقلانی دارد و  در او هم سنت جستجوی حقیقت و معنا هست و هم سنت اومانیستی و ارتباطی دارد. میدانی برای پویش ها و  جابجایی­های اجتماعی از حیث پایگاه اجتماعی و .... است. بدین ترتیب می­بینیم که چگونه دانشجو به لحاظ قشربندی اجتماعی تکّه مهمی از عمل اجتماعی است. تماس دانشجو با آرزو و حضور و آگاهی و فرصت سبب می شود که دانشجو به لحاظ قشر بندی اجتماعی تکه ی مهمی از عمل اجتماعی به حساب آید.

§                      چند مشکل و عارضه

در پایان عرایضم به سه مشکل اجتماعی در حد درک ناچیزخویش اشاره می کنم.

o       اول.خطر زوال

 یک مشکل؛  روندکاهش ذخایر حیاتی در ایران است. شما می دانید  آب ما دارد تمام می شود، بسیاری از چاه های نفتی ما در آینده قابل بهره برداری نخواهد بود ، خاکهای ما فرسایش می یابد، هوای پاک ما از بین می رود، و ... این ها گوشه ای از قضیه است ولی مهم تر از همه آن ها انرژی های حیاتی در سرمایه انسانی  وسرمایه اجتماعی  یک سرزمین  است که در معرض زوال قرار می گیرد. این انرژی ها محدود است. انرژی دچار کاهش می شود. خزانه ی انرژی ایرانی برای زیستن تهی میشود. همانگونه که آب ها از بین می رود انرژی های حیاتی سرمایه انسانی  واجتماعی هم تقلیل می یابد. شما برای زیستن در این سرزمین بسیار دشوار با آینده ای بسیار پر ابهام آن هم در این جهان پر شر و شور به انرژی حیاتی بسیاری نیاز دارید.  اگر انرژی ها مرتب سرشار نشود، ذخایر حیاتی زوال پیدا کند. ذخایر انرژی در جامعه و خزانه ی خیال تهی شود آنوقت دیگر معنا دوباره تولید نمیشود و فضای عمومی گرم نمیشود. ما دیگر داستان نخواهیم داشت. امید نخواهیم داشت و آن دانشجویی که یک زمانی برایش فقر مسئله بود، حاشیه نشینی یک مسئله بود، بدبختی مردم یک مسئله بود اکنون بیخیال می شود. به فکر واحد گذراندن و مدرک گرفتن می شود و این یک تهدید ملی است. هنرمند فقط به فکر این است که کالاهای هنریش را بفروشد!چون دیگر آن ذخایر انرژی دارد از بین میرود. خزانه ی خیال تهی میشود. در دانشگاه شهید بهشتی تحقیقی شدکه آی کیو ی ایرانی در طول سال های سه دهه ی گذشته سه واحد کم شده است. یعنی مغز ایرانی از طریق مهاجرت ها و کاهش ذخیره ی ژنتیک جامعه کم توان می شود.  وقتی میروند بچه هایشان را با خودشان میبرند ارتباطاتشان را می برند الگو های رفتاری شان را می برند و در نتیجه آی کیو در حال کاهش است. این ها زوال های بزرگی است که باید درباره شان فکر بکنیم. سرمایه های اجتماعی در جامعه روز به روز کم می شود. پیوند، همدلی، اعتماد و مشارکت کم می شود.

o       دوم. خطر تقلیل

مشکل دوم  انواع تقلیل هاست. نمونه ای از تقلیل ها ،  تقلیل امر سیاسی به سازمان های بروکراتیک و به ماشین های سیاسی حزبی است که آن هم در ایام انتخابات به صورت موسمی به راه می افتند. احزاب آزاد  وقانونمند برای کشور لازم است اما  ماشین های کلاسیک حزبی نمی توانند زیاد مؤثر باشند. ما نقد  وجنب وجوش مدام در حوزه ی عمومی لازم داریم. رونق گفتگو بر سر شهر و زندگی مردم و بر سر توزیع عادلانه فرصتها ومنابع و فضاهای شهری در خیابان ها ،در مجامع و  در پردیس های دانشگاهی لازم داریم. به کنش ارتباطی  در مکان های فرهنگی اجتماعی به شکل مسالمت آمیز  و قانونمند و گرم و زنده نیاز داریم.

نمونه دوم تقلیل ها  این است که  امر آگاهی به آموزش های رسمی و تخصصی تقلیل پیدا می کند. در حالی که یادگیری یک رویداد است نه یک وظیفه. امروز ما کارمندی دانشگاهی می کنیم شما دانشجویان نیز  واحد پاس می کنید. نوعی پرولتاری شدن در دانشگاه اتفاق می افتد.  شما هاکارگر های جوانتر هستید ما هم شده ایم سرکارگر شما . من میخواهم ارتقا پیدا کنم درس زیاد می دهم و  مقاله می نویسم تا ارتقا پیدا بکنم. شما میخواهید مدرک بگیرید حفظ می کنید مدرک می گیرید و آموزش به یک فعالیت های تخصصی کارکرد گرایانۀ وظیفه ای تقلیل پیدا کرده است. به جای عقلانیت ارتباطی و رهایی بخش نوعی عقلانیت ابزاری خام وناقص داریم. مکان های سوم در حال ضعیف شدن هستند. مسألۀ حضور وارتباط وهمکنشی رنگ می بازد. خانواده ها مکان های خصوصی هستند. سازمانهای کاری وتحصیلی نیز مکانهای رسمی انجام وظایف رسمی شغلی و دانشجویی و تدریس و مسائل دیگر هستند. مهم این است که علاوه بر آنها ما مکان سوم هم داشته باشیم.  مکان سوم الان در دنیا مسئله ی مهمی است . مکان سوم ؛ داوطلبانه و  دلبخواهی است ، در او هویت فردی پایمال نمی­شود. مکان سوم جذاب است. خود جوش است. نقش های اجتماعی گرم و غیر وظیفه­ای در او هست. نقش­های غیررسمی هست. مکان سوم ،هم سطح کننده است . تازگی دارد. دوست داشتنی است. در او امکان گفتگو و کنش ارتباطی هست. نمونه دیگر از تقلیل ها این است که فرهنگ به مصرف فرهنگی تقلیل پیدا می کند. انواع مخارج فرهنگی برای مدیریت بدن و سرگرمی و  شادی­های مان می کنیم اما معناجویی های عمیق  و خلاقیت روبه ضعف است.  شادی فی حد نفسه خوب است ولی وقتی سطحی باشد ناپایدار می شود .

o       سوم.  خطر تفرق

سه واژه را به یاد داشته باشید ساختار، فضا و فعالیت ها. ساختار یعنی ساختار رسمی دانشگاه. مدیریتش و ریاستش و .... . فضا یعنی همه امکانهای حضور وباهم بودن وبه هم رسیدن.  فعالیت هم آن چیزی که میخواهد در فضا اتفاق بیافتد. ساختار های ما متاسفانه بروکراتیک و ناکارآمد هستند و متاسفانه هزار مشکل دارند. فرآیندها غلط است روش ها غلط است. ساختارها متصلب اند. ساختارها خیلی بسته هستند. فرسوده و ناکارآمدند.  فعالیتها نیز همانطور که در  عارضه دوم گفتم رو به تقلیل اند. اما مشکلی که فضاهای ما دارند این است که هم روز به روز پراکنده می شوند. از دیرباز سرزمین ما بزرگ و آبادی ها از هم دور ومردم  وشهرها واقوام ایرانی پراکنده بودند. امروز  نیز پراکندگی های تازه افزوده می شود. قبلا  کسانی مثل جناب همایون کاتوزیان بحث خوبی کرده اند که  جامعه ی ایران جامعه ی کوتاه مدت است. به این بیفزایید که جامعه متفرقی هم می شود. پراکندگی روز به روز بیشتر می شود. یعنی هم کوتاه مدت است وهم متفرق. چون ناپایداری هست وحوادث هست و کوتاه مدت هست پس نمیتوانید تداوم پیداکنید و  نمیتوانید انباشت پیدا کنید. دستاورد ها را نمیتوانید تثبیت بکنید و نهادها را نمی توانید حفظ کنید و توسعه بدهید و غنی بکنید و به درجه ی بلوغ برسانید . علاوه بر این چون دچار تفرق اجتماعی هستیم. در نتیجه هم افزایی روی نمی دهد. یک مقدار هم اینترنت و تکنولوژی های جدید به این امر دامن می زند. ما قبل از این که مدرن شویم پرتاب شدیم به دنیای پست مدرن. قبل از اینکه صنعتی شویم پرتاب شدیم به دنیای مابعد صنعتی و قبل از اینکه تجربه ی مدرنیته به معنای مارشال برمنی اش را به قدر کفایت داشته باشیم به دوره پست مدرن پرتاب می شویم.  برخلاف کشور های دیگر که به طور طبیعی شهرنشینی  رادر فرآیند چند صد ساله آموخته اند ما در چند ده سال شهرنشینی سریعی را طی کردیم و نهایتا این امر پراکندگی قدیمی ما را بیشتر کرده است. پراکندگی سبب  بیگانه شدن ما از هم است. نتیجه اش غیریت سازی و دیگری سازی است.  از قدیم هم به دلیل پراکندگی مستعد این غیرت سازی بودیم. یعنی ما مرتب دیگری می سازیم  ودیگرانی را  تهدیدی برای خود تصور می کنیم. یک نمونه اش بر چشم بعد لعنت است یعنی چشم دیگری برای ما یک تهدید است. پراکندگی،  غیریت سازی را در جامعه ی ما تقویت می کند. از هم بیگانه ایم باهم نمیتوانیم گفت و گو کنیم. گفت و گو های گرم، اخلاقی، دوستانه. آن محله ی دیگر، آن قوم دیگر، آن زبان دیگر،  آن ایدئولوژی دیگر آن حزب دیگر. دیگری میسازیم. گاهی رژیم برای ما دیگری می شود. یک رژیمی هست که دیگری شده است با این فرض که این رژیم برود همه مسائل ما حل می شود. یک زمانی استعمار را دیگری کردیم. همه ی مشکلات ما از استعمار است. مرتب میخواهیم دیگری درست کنیم و مسائل خودمان را به او فرافکنی کنیم. تاریخ ما تاریخ نفرت شده است؛ تاریخ بیگانگی وتاریخ پراکندگی و تاریخ ناپایداری. وقت آن است که شما نسل جدید با تراویدن امید وآگاهی وبا حضور وارتباط ، بر این گذشته فائق بیایید و آینده ای سرشار از گفتگو وخلاقیت و رهایی وشکوفایی برای خویش رقم بزنید . یک شرط آن، همین کنش اصلاح طلبی به معنای نقد وجنب وجوش در سپهر عمومی است. 

فایل پی دی اف را از اینجا دریافت کنید