مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

شرایط کنونی کشور و راه مواجهه با آن

گفتگوی احسان انصاری با فراستخواه

شرایط کنونی کشور وراه مواجهه با آن

منتشر شده در آرمان امروز

دوشنبه 19 شهریور 97 ، ص 7

https://goo.gl/5oKqZs

 

 


آرمان- احسان انصاری:در حالی که در گذشته برخی اندیشمندان از فروپاشی «امر سیاسی» در ایران سخن می گفتند در سال های اخیر برخی از فروپاشی امر اجتماعی سخن می گویند.حتی اگر این دیدگاه را نپذیریم اما به نظر می رسد نشانه هایی در جامعه ایران آشکار شده که نشان می دهد جامعه ایران در آُستانه فروپاشی قرار گرفته است. بحران خانواده،بی اعتمادی و بی تفاوتی اجتماعی،بی تفاوتی نخبگان و از همه مهم تر فساد سیستماتیک نشان می دهد که جامعه ایران در وضعیت مساعدی به سر نمی برد.از سوی دیگر فاصله دولت و ملت که تا قبل از دولت آقای روحانی شدت پیدا کرده بود و با روی کار آمدن دولت آقای روحانی کاهش پیدا کرد، دوباره افزایش پیدا کرده و به نظر می رسد در آِنده نیز روند صعودی خواهد داشت.در چنین شرایطی اغلب مردم تنها به دنبال معیشت و بقای خود هستند و احساس رضایت از زندگی در جامعه روزبه روز کاهش پیدا می کند.به همین دلیل وبرای تحلیل و بررسی این موضوع با دکتر مقصود فراست خواه استاد دانشگاه و جامعه شناس برجسته کشور گفت وگو کردیم.دکتر فراست خواه در گفت وگو با آرمان تصریح می کند:« در ایران سیاست برهمه چیز سیطره و هژمونی پیدا کرده است.کار حتی به جایی رسیده که سیاست در ایران زندگی مردم را به رسمیت نمی شناسد و تلاش می کند همه قلمرو های زندگی مردم را در حیطه سراسربین خود قرار بدهد.با این وجود در شرایط کنونی «زندگی در این سرزمین» تلاش می کند از خود دفاع مظلومانه ای بکند و بازبان حال بگوید که «من هستم»؛ بگذارید زندگی کنم.سیاست در ایران «زیستْ جهان» جامعه را مستعمره خود کرده است. در ادامه متن گفت وگوی آرمان با دکتر مقصود فراست خواه را از نظر می گذارنید.  

 

*در حالی که چهل سال از پیروزی انقلاب اسلامی می گذرد آیا شکاف «دولت ملت» در ایران کاهش پیدا کرده و مردم اراده خود را در تصمیمات مسئولان مشاهده می کنند؟

 شکاف «دولت- ملت» در ایران به صورت مزمن وجود داشت.پس از پیروزی انقلاب نیز نتوانستیم این شکاف را کاهش بدهیم و بلکه به شکل های مختلف آن را تشدید کردیم. این ملت چند بار در سال 76 ، در دهه 80 و نهایتا سال 92 پاجلو گذاشت وعملا برای تحکیم «دولت- ملت» در این سرزمین اعلام آمادگی کرد ولی حاکمیت انصافا قدر این را ندانسته ودوباره با انواع رفتارها وساختارها اسباب سرخوردگی ایجاد کرده است.    یکی از سرمایه های اجتماعی، مسلما اعتماد به نهادها وقوانین است. چیزی که مرتب فرسایش داده ایم. زمینه کافی برای مشارکت مدنی و آزادمنشانه،گفت وگوی ملی و محلی در کشور را محدود می کنیم یا حتی از بین می بریم در نتیجه به صورت طبیعی شکاف «دولت-ملت» شدت می گیرد و«بیگانگی» ایجاد می شود.به همین دلیل نیز مردم احساسی رضایت بخش از مناسبات  مسئولان با خود در قالب «قرارداد اجتماعی عادلانه» مشاهده نمی کنند. سیاست های عمومی کشور از مقتضیات زندگی شهروندان خیلی فاصله گرفته است. حکمرانی  وسیاست های عمومی با زندگی همه مردم و سرنوشت نسل های آینده ارتباط پیدا می کند.این در حالی است که ما به جای «شمول»، به سمت«انحصار»حرکت کردیم. یعنی منافع ورانتها وایدئولوژی گروه های خاص، مهم تر از منافع عمومی شده است. ایدئولوژی بر واقعیت  ومصلحت سایه انداخته است. در شرایط کنونی حدود 67 درصد جمعیت  ایران در سال های بعد از انقلاب وپس از نگارش قانون اساسی و تشکیل مراکز تصمیم گیری کلان کنونی متولد شده اند. حتی اگر سن رأی دادن را در نظر بگیریم، بخشی از متولدین قبل از انقلاب  نیز در آن سالها کودک ونوجوان بودند و نقشی در مسیر تحولات نداشتند. به همین دلیل دیدگاه ها و مسائل زندگی و دغدغه های نسل جدید با نسلی که در ایران انقلاب کرد خیلی متفاوت شده است. این درحالی است که حتی از نسل انقلاب نیز عمدتا یک روایت افراطی بود که بر روایتهای آزادمنشانه و اصلاح طلبانه وحتی معتدل غلبه پیدا کرد.

*آیا این شکاف نسلی را می توان در مفهوم«تله بنیان گذار» تحلیل کرد؟آیا جامعه ایران به این شرایط دچار شده است؟

 بله  همان معرفت کاذب ایدئولوژیکی که عرض کردم همچنان اجازه نمی دهد واقعیتهای جهان متحول ملی وبین المللی را بدرستی فهم کنیم و  به مرور زمان در دامی که خود نهاده ایم فرو می رویم، گویا هیچ دشمنی نیز برای ما لازم نیست چون اوهام واعمال نیازمودۀ خودمان به قدر کافی می تواند منشأ اضمحلال ما بشود.امروز نسلی که در انقلاب حضور نداشته  وعرض کردم حداقل 67 درصد جامعه را نیز در اختیار دارد به دنبال این است که قوانین و افقها و آرمان های دلخواه خود را تدوین کند تا با آنها بتواند راحت زندگی کند.نکته دیگر اینکه در چهل سال گذشته سازمان های انحصاری الیت   و قلعه های متصلّب قدرت وثروت وایدئولوژی  ایجاد شده  ونمی گذارد گفتمان تحول خواه جامعه به این قلعه های انحصار نفوذ کند.اتفاقأ منشأ خشونت و درگیری در جامعه را باید در همین قلعه های ایدئولوژی و قدرت جست و جو کرد.این قلعه های انحصاری پشت گرم به قدرت وثروت اند و  حتی در کار دولت مستقر و پاسخگو نیز  اخلال می کنند نمونه اش را در رفتار با ظریف و تیم مذاکره کننده می بینیم. از سوی دیگر اجازه نمی دهند تصمیمات جامعه در فضای مدنی و با خرد ورزی جمعی  وگفتگوهای مسالمت آمیز بدور از خشونت در قلمرو ملی به نحو رضایتبخشی حل وفصل شود.

*این قلعه های قدرت چگونه در جامعه خشونت را بازتولید می کنند؟

سرنخ اغلب رانت ها و فسادهای اقتصادی به مراکز قدرت باز می گردد.به همین دلیل نیز این مراکز قدرت برای حفاظت از منافع  ومفاسد سیستماتیک خود با هم منازعه و درگیری دارند. این درگیری و منازعه به جامعه سرریز می شود و موج های اجتماعی وهیجانات ایجاد می کند وسپس انحصارگران از این موج های اجتماعی برای رسیدن به اهداف خود بهره می گیرند.این خاصیتِ هر جامعۀ توده وار است. در جامعه توده وار،  مردم  مفهوم گِرد و مبهم وشکننده ای می شود ؛  حاصل ضرب اعدادی مبهمی که حتی قابل تجزیه به خودش نیز نیست.در چنین جوامعی ، واژۀ «مردم» حتی می تواند یک دروغ و یا آلت دست باشد.این در حالی است که اگر از مفهوم مردم،  توده زدایی بشود و بگذارند مردم سازماندهی درونزای مدنی و صنفی وحرفه ای ومحلی  پیدا کنند ، در آن صورت شرایط متفاوت می شود و موجودیت «مردم» ، محتوای واقعی خود را به دست می آورد.در چنین شرایطی به جای اینکه سیاست عبارت از« بازی بزرگان» با مردم  وبوسیلۀ مردم باشد این مردم هستند که با «بزرگان» بازی هوشمندانه خلاقی در جهت مطالبات وآفاق زندگی خود  می کنند . رضایت مردم از وضعیت جامعه یک وضعیت «سوبژکتیو»  و «احساس» است.مهم این نیست که چقدر امکانات در کشور وجود دارد و مردم چگونه از آنها استفاده می کنند. مسأله مهم این است که مردم به چه میزان از وضعیت جامعه و زندگی خود احساس رضایت می کنند.در شرایط کنونی حکومت متأسفانه به یک «دیگری» برای مردم تبدیل شده است.به همین دلیل نیز مردم در بسیاری از تصمیمات جمعی مشارکت نمی کنند. این مسأله از نظر امنیت ملی برای یک جامعه خطرناک است و پایداری آن جامعه را به خطر می اندازد زیرا سیاستهای جهانی خصوصا چنانکه در لابی های دور وبر  سیاستهای ترامپی  ومتحدان منطقه ای او می بینیم به قدر کافی برعلیه ماست.

*چرا مشکلات جامعه شناختی ما در زیر لوای سیاست پنهان شد؟پنهان کردن مشکلات اجتماعی در زیر سیاست چه پیامدهایی برای جامعه ایران داشت؟امروز که با فروپاشی امر سیاسی در ایران مواجه شده و مشکلات اجتماعی آشکار شده چه باید کرد؟

 در این زمینه ما باید دو نوع سیاست را از هم تفکیک کنیم. یک نوع سیاست معطوف به قدرت است و همواره درپی  به دست آوردن قدرت است.نوع دوم اما دستورگذاری ملی برای کشور و اداره امور عمومی است.در ایران سیاست معطوف به قدرت بر سیاست به عنوان خط مشی گذاری سایه افکنده است. یعنی اجازه نمی دهند حکومتمندی به معنای عمل فنی و ادارۀ جمعیت در پیش گرفته شود و به جای آن  سیاست حاکمیت و سیطره وکنترل همه چیز را می بینیم.  به همین دلیل نیز سیاست به معنای «ادارۀ جمعیت»  وبه معنای عمل فنی حکومت مندی دچار ناکارآمدی شده است  و به جای آن میل به حاکمیت گری هست. سیاست برهمه چیز سیطره و هژمونی پیدا کرده است.کار حتی به جایی رسیده که سیاست در ایران قلمروهای زندگی مردم را به رسمیت نمی شناسد و تلاش می کند همه قلمروهای حرفه ای، محلی، صنفی، مدنی، دینی ، علمی وآموزشی وفنی را در حیطه سراسربین خود قرار بدهد.با این وجود در شرایط کنونی «زندگی در این سرزمین» تلاش می کند از خود دفاع مظلومانه ای بکند و با زبان حال بگوید که «من هستم»؛ بگذارید زندگی کنم.سیاست در ایران «زیستْ جهان» جامعه را مستعمره خود کرده است.لازم نبود سیاست تا به این اندازه در قلمروهای طبیعی وفنی  وتخصصی زندگی مردم دخالت داشته باشد.به تعبیر «هابرماس» ما با سیاست هژمونیک از یک طرف و از سوی دیگر با یک زیست جهان مواجه هستیم. دانشگاه،مدرسه،مسجد و صنف ها وحرفه ها وفرهنگ های مختلف شغلی و اجتماعی ومحلی، هرکدام قلمروهای زندگی هستند، قواعد و هنجارهای درونی خاص خود را دارند.این در حالی است که سیاست رسمی ما  این قلمروها را نادیده گرفته و به قلمرو آنها دست درازی کرده است. سوال اینجاست که آیا حاکمیت باید بر زندگی مردم حکومت کند و یا اینکه جمعیت  را به معنای فنی کلمه اداره کند؟بدون شک حکومت باید امکانات و ابزارهای لازم را برای زندگی مردم مهیا کند و سپس اجازه بدهد مردم با عقلانیت های خود زندگی کنند.  عقلانیت اجتماعی بمراتب از چند عقل کل در بالا بیشتر ومسؤولانه تر می فهمد و خطاهایش کمتر است وصلاحیتش برای مبناقرار گرفتن بیشتر است. حکومت نباید در زندگی مردم تا این حد سرک بکشد و مداخله وکنترل تمامی خواهانه داشته باشد .این در حالی است که به تعبیر هابرماس سیاست در ایران زندگی را به مستعمره خود تبدیل کرده است.به همین دلیل نیز «گفت وگوی بین جهان زندگی و سیاست» وجود ندارد و بلکه «سیطره سیاست بر زندگی» وجود دارد.

*گفت وگو نکردن جهان زندگی با سیاست چه خطراتی برای جامعه خواهد داشت؟

 این مسأله هم به امر اجتماعی لطمه می زند و هم اینکه امر سیاسی به معنای قانونی و مشروع را منتفی می کند. ببینید متن جامعه ایران، بسیار پویا و در تب وتاب است. در زیر پوست این جامعه ، فرایندهای آموزشی و ارتباطی و فرهنگی وشهری ومدنی و حرفه ای بسیار مهمی اتفاق افتاده است اما ساختارهای رسمیِ سیاست گذاری وتصمیم گیری ما تا حد زیادی از این تغییرات زیر پوستی جامعه  واز این ظرفیتهای بالقوه جامعه عقب افتاده است حتی عجیب است که بعضا با آن در افتاده است این اصلا به صلاح پایداری کشور نیست.

*در چنین شرایطی آیا ما در آستانه فروپاشی جامعه قرار می گیریم؟

 بنده نمی توانم به صورت قاطع عنوان کنم که در آستانه فروپاشی جامعه قرار گرفته ایم. اما معتقدم نشانه های نگران کننده ای می رسد.عدم مشارکت مردم در تصمیم گیری ها،فقدان همبستگی اجتماعی،قانون گریزی، آنومی و ضعف در نظم اخلاقی وناکارکرد شدن نهادهای اجتماعی  وفساد سیستماتیک  وناامیدی و ابهام دربارۀ آینده و اینکه حدود هشتاد درصد درست یا غلط معتقدند که پروژه های ملی به جایی نمی رسد  از مهم ترین نشانه های فروپاشی اجتماعی است.این در حالی است که  مرجعیت های فکری و اجتماعی اصیل متن جامعه وحوزه عمومی را نیز ناکار کرده ایم. این ها را هنگامی که در کنار یکدیگر قرار می دهیم متوجه می شویم که همه این داده ها گرسنه «معنا» هستند. این در حالی است که حاکمیت از معنابخشی انتقادی به این داده ها  بر می آشوبد  طفره می رود . گاهی آدم احساس می کند گویا هر نوع عملِ نقدِ مستقل متأسفانه در دکترین حاکمیت، یک تهدید محسوب می شود.کار به جایی رسیده اگر کسی این داده ها را معنا بکند حاکمیت عصبانی می شود. این در حالی است که یک حاکمیت کارآمد باید در چنین شرایطی دست به معناگرایی بزند و از حوزه عمومی مستقل کشور داروهی تلخ برای درمان ملی تهیه بکند.دولت(به معنای حاکمیت) باید این نشانه های اجتماعی را جدی بگیرد و به فکر راه علاج برای آنها باشد. راه علاج از نظر من ؛ البته اگر خیلی دیر نشده باشد دو کلمه است:تغییر انگاره ها ورفتار های حاکمان،  برای آمادگی جهت اصلاحات اساسی تر ساختاری.  یکی از راه های این دو کلمه،  بازگشت جدی به جامعه مدنی وحوزه عمومی است.  اگر این اتفاق رخ بدهد و دولت(به معنای حاکمیت) در نگاه خود نسبت به مسائل تغییر ایجاد کند می توان نسبت به توافقی ملی جهت اصلاحات ساختاری و بهبود شرایط درآینده امیدوار بود. هر چند به نظر من دیر شده، اما از نظر اخلاقی ما مسؤولیت معنوی و ملی داریم تا آخرین لحظه به راه های بهبود وضعیت در آینده امیدوار باشیم؛ البته  نه امید واهی وخالی ، بلکه امید به همراه تولید آگاهی اجتماعی ، تولید حس همبستگی ومشارکت عمومی و تولید اقدام های ملی .  نکته دیگر اینکه باید شرایط امکانی فراهم بیاید که  مناقشات ملی بر سر نحوه ادارۀ کشور  وحل مسائل کلی نظام به نحو رضایتبخشی حل بشود ، یعنی تعارض های نخبگان به طرزی موجه حل بشود و آشتی ملی قبل از برهم خوردن اوضاع صورت بگیرد.  چون در شرایط کنونی با مناقشات حلّ وفصل نشده ای میان نخبگان دربارۀ سیاست های کلی مواجه هستیم.

*آیا تعارض بین نخبگان جامعه به بی تفاوتی نخبگان نسبت به مشکلات جامعه تبدیل نشده است؟چرا نخبگان جامعه دیگر مانند گذشته حاضر نیستند برای اصلاح وضعیت موجود هزینه بدهند؟

متأسفانه ناکارامدی های ادارۀ کشور به گونه ای بود که جامعه به تعبیر «اینگلهارت» به جای ارزش های خودشکوفایی و خود بیانی به سمت ارزش های معیشتی و «بقا» حرکت کرده است.در شرایط کنونی مردم تنها درگیر معیشت و روزمرگی و بقای خود (مثل آب و هوا و شغل ومسکن و پوشک  وامنیت جانی) شده اند. این وضعیت در سطوح مختلف جامعه خود را نشان می دهد. به عنوان مثال یک رییس دانشگاه و یا یک مدیر در این اوضاع تنها به دنبال بقا و سرپا نگه داشتن خودش هست.بدون شک از توی این نوع زندگی، هیچوقت رشد و توسعه بر نمی  آید.در نتیجه مردم دچار کرختی،خمودگی وسرخوردگی می شوند.سالها پیش فیلمی را تماشا می کردم به نام«زمانی برای مستی اسب ها» که به نظرم می توان این را در شرایط کنونی به«زمانی برای کرخت شدن نخبگان ایران ومردم ایران » تعبیر کرد. متأسفانه هزینه ارائه دیدگاه،نقد وروشنگری منتقدین بالا رفته است و نخبگان احساس می کنند نمی توانند تأثیرگذار باشند.در آینده پژوهی مبحثی وجود دارد مبنی براینکه وقتی عدم قطعیت ها را تحلیل نکنیم وبه سر وقت شان نرویم آنها می مانند و  زاد و ولد پیدا می کنند.هنگامی که نااطمینانی ها زاد و ولد می کنند، به زبان ریاضی،  شرایط تصادفی و آشوبناکی به وجود می آید،  وضعیت پیچیده می شود ، حتی هر کس قصد داشته باشد گره ها را باز کند چه بسا خود گره جدیدی به گره های قبلی اضافه می کند. حاصل اینکه در شرایط کنونی ما در وضعیت تراژیک نااطمینانی ها قرار گرفته ایم.در این شرایط راه حل ها خود به مسأله تبدیل می شوند.این وضعیت مانند بدن بیماری است که دارای «تومور» است و این «تومور» به قدری مزمن شده که حتی از دارو  ودرمان نیز تغذیه می کند و بزرگ تر و خطرناک تر می شود.در چنین شرایطی مراقب پرتاب شدن به آینده ای مبهم باشیم که هیچ درک ملی از آن نداریم.در نظریه سیستم ها مرگ یک سیستم این گونه تعریف می شود:«نشت خود به خودی عوامل تصادفی از بیرون به درون سیستم».این در حالی است که سیستم نمی تواند در مقابل این عوامل،  رفتار گلبولی و ایمنی از خود نشان بدهد.به همین دلیل ما در معرض یک وضعیت استثنایی قرار گرفته ایم.

*این شرایط استثنایی دارای چه ویژگی هایی است؟

«جورجو آگامبن» به خوبی این وضعیت استثنایی را در کتاب خود تشریح کرده است. وضعیتی که ما را در شرایط حیات برهنه و اردوگاهی قرار می دهد. حیاتی موکول به حاکم و زندگی در معرض مرگ. در وضعیت استثنایی، استقلال و حق حاکمیت ملی با حقوق اجتماعی یکجا بر باد خواهد رفت. در این وضعیت حاکم به نام مصلحت اضطراری در همه قلمرو های زندگی مردم پا می گذارد.این وضعیت در کشورها به علل مختلفی مانند جنگ یا تعارض های درونی قدرت و یا «کودتا»  روی می دهد و در جامعه امروزی ما نیز ممکن است با تحریم ها به وجود بیاید. در شرایط کنونی اگر «دیپلماسی» شکست کامل بخورد ممکن است خدای نکرده ما در این وضعیت قرار بگیریم.به همین دلیل ما نباید درهای انواع صورتهای متنوع  دیپلماسی را به روی خود ببندیم. «دشمن» در عالمِ واقع اصلا به صورت ذات باورانه قابل تعریف نیست. دوست ودشمن  برحسب رفتارمتقابلِ دولتها  وملتها تغییر می کند.در نتیجه ممکن است با نحوه رفتار هوشمندانه ما، رفتارطرف مقابل نیز کم وبیش تغییر پیدا کند.  کافی است آقایان یک کتاب دربارۀ رفتار متقابل بخوانند. هیچ دشمن و دوست ذاتی برای همیشه وجود ندارد.این در حالی است که ما به اندازه ای مفهوم دشمن ذاتی  را به هویت خود گره زده ایم که اگر هرگونه مصلحت اندیشی وعمل گرایی و قصد تجدید نظر در روابط  مان را داشته باشیم مشروعیت و هویت خود را از دست می دهیم. قدری از دستگاه های ظاهرا منسجم  ولی موهومِ  ایدئولوژیک خود بیرون بیاییم و مصالح دنیای رئال  و واقعیتهای متن جامعه را ببینیم.  مردم خود را در سطح شهر و خیابان ها تعریف می کنند و در زندگی راه می روند و خود را بیان می کنند باید آنها را به رسمیت بشناسیم وبگذاریم زندگی بکنند.از سوی دیگر صدای انقلاب آرام زنان وجوانان، هنوز ناشنیده مانده است به نظرم جامعه ایران در بهترین موقعیت برای «پوست اندازی»،به بلوغ رسیدن و بزرگ شدن قرار گرفته بود.در این شرایط جامعه می توانست موازنه برابری با قدرت ایجاد کند و بتواند با قدرت گفت وگو کند.متأسفانه  شکست دیپلماسی این فرصت را از جامعه ایران گرفت.تنها منشأ امید که ایران بتواند از طریق رشد اقتصادی، اجتماعی و مدنی پوست اندازی کند به شکل مبهمی از بین رفت. بنده به تئوری توطئه اعتقاد ندارم اما گاهی با خود می اندیشم که ممکن است دستی در پشت پرده بود که این فرصت را چنین از جامعه ایران گرفت. جامعه و حتی بخشی از بدنه مدیریتی کشور در حال دگردیسی بود. این نیازمند زمان ونیازمند مدیریت بود. مدیریت  که نشد والان هم زمان را برای پوست اندازی تدریجی از دست می دهیم. این حقیقتا دردناک است.

*این دست پشت پرده در بیرون بوده یا درون؟

 قصد ندارم بیشتر این موضوع را باز کنم. با این وجود گاهی این فکر به ذهنم می رسد که چطور این فرصت بزرگ از جامعه ایران گرفته می شود.آیا در این زمینه محاسباتی صورت گرفته است واین طوری خواستند جامعه را کنترل بکنند و یا اینکه براساس ندانم کاری و غلط کاری ها بود که این فرصت از دست رفت.من نه در شرایط سیاست جهانی این پاکیزگی را می بینم،نه در موقعیت های منطقه ای .  متأسفانه در درون کشور نیز  قدرت وثروت وریاست میل دارد  بر مصلحت عمومی سایه بیندازد، در نتیجه همه چیز دست به دست هم می دهد تا فرصت دگردیسی آرام  ومسالمت آمیز وبدور از خشونت از جامعۀ خستۀ ایران سلب شود و دیگر آن تغییر در اعماق و پوست اندازی که عرض کردم  امکان پذیر نشود.با این حال حتی اگر دسیسه وحماقت و بدنیتی نیز  در کار نبوده باشد باید از دست رفتن این فرصت دگردیسی را یک بدبیاری دیگر تاریخی برای جامعه ایران  به شمار بیاوریم. 

فایل پی دی اف


نظرات 2 + ارسال نظر
م اسدى چهارشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 20:28

سلام و صد سلام خدمت استاد ارجمند
در انتها فرمودید : من نه در شرایط سیاست جهانی این پاکیزگی را می‌بینم، نه در موقعیت‌های منطقه‌ای.
ایا با قدرى تسامح نمى شود حاکمیت را در چالش با ان ناپاکیزگی تصور کرد که دیر زمانى ست چنگ و دندان تیز و کمر بر تغییر جغرافیاى منطقه بسته وانگهى حاکمیت از ترس بهمن شدن توده ها در اثر جوسازى غول هاى رسانه اى بالاجبار به امنیتى کردن فضا رو اورده , و ان ارمان چندین دهه اى استقلال و ازادى و جمهورى با اندک امکان تنفسى در حاشیه مانده, و تا حدى امکان یک حکمرانى نسبى هم از حاکمیت ستانده شده, البته اینها توجیه فسادى نمى شود که از کت و کول نظام ادارى بالا مى رود و غارت هایى که هر روز ارقام اش درشت تر مى شود و تورم هایى که بر گرده قشر نگون بخت کشیده مى شود , و ملتى که اهل فضل و دانش اش لب هایش دوخته یا در حصر , یا در هجر , و باز فلک اش زمام امور را دست جماعتى متملق و نادان(ژن هاى خوب) سپرده است...
پوزش از اینکه سخن دراز کشیدیم و همچنان باقى ست

سلام وارادت وممنون از روشنگری
م-ف

خلیل یکشنبه 8 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 21:03 http://http:/tarikhroze.blogsky.com

با سلام.

چه کسی این وسط باید گام پیش بگذارد؟ حاکمیت نمی تواند که هیچ، هر روز به این مشکل می افزاید. مردم از این بیشتر نمی توانند با حاکمیت همراهی کنند، چون هر چه کرده اند، در برابر تیپا خورده اند.

ممنون از اظهار نظر...ابنا به درک ناچیز بنده تاب آوری ما برای حل صلح آمیز مناقشات ملی مان مهم است در این شرایط حساس منطقه ای وجهانی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد