نقد و بررسی کتاب کنشگران مرزی
از منظر جامعه شناسی، اقتصاد وتاریخ
اعتماد، 14 تیر 1402 ، صفحه اندیشه، ص11
محسن آزموده
«کنشگران مرزی» مفهومی است که مقصود فراستخواه، پژوهشگر شناخته شده دین و جامعه در ایران ساخته، برای توضیح کنش و عمل آن دسته از اندیشمندان و کنشگران دغدغهمند ایرانی که در طول تاریخ پر نشیب و فراز ایران، کوشیدهاند از کوچکترین فضاهای گشوده شده میان دولت و جامعه برای پیشبرد اهداف مترقی خود بهره بگیرند. فراستخواه، این مفهوم را در کتاب «کنشگران مرزی» (نشر گام نو) به تفصیل معرفی کرده است. این مفهوم و این کتاب در جامعه فکری و فرهنگی ایران با استقبال قابل توجهی مواجه شده و تاکنون نقدهای زیادی به آن منتشر شده است. اتاق فکر مسائل اجتماعی معاونت پژوهشی فرهنگستان علوم نیز در اولین نشست خود در کارگروه شیوه حکمرانی به نقد و بررسی این کتاب پرداخت. در این جلسه غیر از مولف، دکتر حسین میرزایی، دکتر احمد میدری، دکتر محمد فاضلی و دکتر داریوش رحمانیان حضور داشتند و هر یک دیدگاههای خود را راجع به آن بیان کردند.
حسین میرزایی، جامعه شناس
در میانه ایوان جامعه ودیوان دولت
برخی مورخان و فیلسوفان، علم را چیزی جز مفاهیم علمی نمیدانند. از این حیث تفاوت علوم، تفاوت میان مفاهیم است. از این منظر رشد علم، رشد این مفاهیم است و در نتیجه وقتی مفاهیمی تازهای پدید میآید، افق گشاییهایی صورت میگیرد. مثلا مفهوم کاپیتال (سرمایه) عمدتا یک مفهوم اقتصادی بود، اما بعدا با طرح مفهومی چون سرمایه فرهنگی و سپس سرمایه اجتماعی گشایشهای زیادی در حوزه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ایجاد کرد. از این حیث ویژگی مهم کتاب دکتر فراستخواه آن است که یک مفهوم مهم و بدیع، یعنی «کنشگران مرزی» را مطرح میکند و نگاه تازهای را به جامعه و تاریخ ایران ممکن میسازد که شواهدی در تاریخ معاصر ایران دارد .خوشبختانه طی 10 سال گذشته به تاسی از دکتر فراستخواه و درباره این مفهوم مقالات و پایاننامههایی نگاشته شده است. مفهوم مهم و بدیع دیگری که دکتر فراستخواه طرح کرده، «تاریخ میان» در کنار «تاریخ کلان» و «تاریخ خرد» است.
از دیگر ویژگیهای این اثر نقد «سرمشق فقدان » است که در رویکرد نظری به جامعه ایران به کرات وجود دارد، خواه کسانی که راجع به استبداد سخن گفتهاند یا آنها که درباره جامعه کوتاهمدت حرف زدهاند یا نظریه پردازانی که از عقب ماندگی بحث کردهاند یا بحث خلقیات ایرانی و ... این سرمشق فقدان بیش از آنکه انگیزه بخش باشد، تلخ و رمقگیرنده است. در مقابل ویژگی کار دکتر فراستخواه امید و تاکید بر سازوکارهایی است که در جامعه ایران وجود داشته و هست و از آن میتوان با استفاده از تعبیر سفرنامهنویسان خارجی درباره جامعه ایران به عنوان « نبوغ بقا » یاد کرد. فراستخواه درباره این کتاب مینویسد «مفهوم کنشگران مرزی در یک زایمان پردرد ذهنی مولف در نوعی درماندگی نیمه دوم دهه هشتاد متولد شده است. » جامعه ما برای نقد آن درماندگی به این نگاه بهشدت نیازمند است. باورم این است که آنچه در جامعهشناسی ایران میتواند به ما کمک کند، جامعهشناسی تاریخی است و این اثر از این جهت ارزشمند است. اتفاقا مباحث سرمشق فقدان هم از دل جامعهشناسی تاریخی درآمده است. به عبارت دیگر حوزه و روشهای کمی در زایش نظریه سترون است. البته نمیتوان نقش جامعهشناسی پوزیتویستی را به کلی انکار کرد، اما آنچه در تولید نظریه اجتماعی در هر جامعهای میتواند کمک کند، رجوع به تاریخ است و تجربه جامعهشناسی کلاسیک هم این موضوع را نشان داده است. متاسفانه به رغم تلاشهای ارزشمندی که صورت میگیرد، از این مهم غفلت داریم. اگر قرار است نظریهای درباب فهم جامعه ایرانی و سازوکارها و مسائل و برون رفتها پدیدآید، چارهای جز رجوع به این منظر نیست. نظریه کنشگران مرزی دکتر فراستخواه هم از این جنس است، یعنی از یک تبار تاریخی بهره گرفته و از ظرفیتهای تاریخی استفاده کرده است.
من در مواجهه با این کتاب غیر از آنچه گفته شده، به گوینده و شخصی هم که آن را گفته توجه میکنم. دکتر فراستخواه به عنوان روشنفکرو اندیشمند منتقد و نواندیش معاصر دینی و منتقد قدرت شناخته شده است. اینکه کسی که کارش نقد قدرت بوده، وقتی به نظریه کنشگران مرزی میپردازد، ارزشی دو چندان دارد و گره گشایی و احترام به کسانی است که در میانه «ایوان جامعه و دیوان دولت » برای کمک به کشور و خروج از بنبستها تلاش میکنند.
احمد میدری، اقتصاددان
توازن دولت و جامعه: دالان تنگ آزادی
دکتر فراستخواه در این کتاب به یک مساله در ایران در حوزه اندیشه پرداخته و به دنبال جایگزینی برای نظریههای مرسوم و غالب در ایران در حوزههای جامعهشناسی، اقتصاد، ارتباطات و ... است. ایشان معتقدند ما در چارچوب سرمشق فقدان اسیر نظریههای ستبر سترون هستیم، نظریههای بزرگ و با شکوه، اما نازا و عقیم و فلجکننده کنشگران ایرانی در حوزه دانشگاه و سیاست. این کتاب به دنبال آن است که کنشگری را به جامعه بازگرداند و بنابراین به جای توصیههای مرسوم به دولتها و مسوولان، خطابش به جامعه و مردم و دانشگاهیان و تکتک ایرانیان است. در کتاب لااقل به 6 نظریه بزرگ اما نازا و عقیم اشاره میشود که به خصوص بعد از انقلاب در دانشگاهها حاکم بوده و در سطح کنشگری هم بازتابهای عمیق داشته است: 1. نظریه استبداد ایرانی و استبداد شرقی، 2. نظریه عقب ماندگی، 3. ایران جامعه کوتاهمدت، 4. امتناع جامعه ایران از عقلانیت، 5. امتناع برنامهریزی در ایران، 6. خلقیات ایرانی مانع توسعه. اصل کتاب ربط تئوری کنشگران مرزی با 16 نظریه مطرح شده در آن است. دکتر فراستخواه میکوشد دیدگاهی متفاوت از رابطه دولت و جامعه ارایه بدهد. اگر بتوانیم این 16 نظریه را در یک کلیت با هم مرتبط کنیم، آن زمان کنشگری ما در همه حوزهها عوض میشود. نمونههایی که ایشان از تاریخ ایران ذکر کردهاند، مصادیقی از قلههای کنشگری مرزی هستند، در حالی که کنشگران مرزی محدود به این افراد نیستند. در کتاب به صراحت گفته میشود همه کارمندان دولت و افراد جامعه این قابلیت را دارند که کنشگر مرزی باشند، به شرط آنکه نگاه ما به رابطه دولت و جامعه تغییر کند. به تعبیر اقتصاد ما درگیر جامعه منفعل و دولت فعال هستیم و کتاب میکوشد این عدم توازن را به جامعه فعال و دولت فعال تبدیل کند. این تحولی بزرگ در اندیشه توسعه اقتصادی است. در اندیشههای رایج اقتصاد سیاسی دولت را نهادی میدانند که باید از شر آن اجتناب کرد و مساله اصلی مهار قدرت است. یکی از فرضهای کتاب آن است که ما دولت فعال را میخواهیم، اما مساله اصلی آن است که چگونه میتوانیم جامعه را تقویت کنیم. به تعبیری دالان تنگ آزادی از توازن دولت و جامعه قدرتمند ساخته میشود. دولت ضعیف در زمان جامعه قوی به هرج و مرج بدل میشود و دولت قوی، وقتی جامعه ضعیف است، به استبداد و خودکامگی منجر میشود. اما این هدف چگونه حاصل میشود؟ باید به جای نگاه هرمی به قدرت، آن را شبکهای در نظر گرفت یعنی همه ما صاحب قدرت هستیم و هیچ قدرت لایتناهی وجود ندارد. همچنین بخشهایی از دولت که هدفشان مشروعیت دادن به آن و ارتباط با جامعه است، باید تقویت شوند، دیگر اینکه به جای توجه به ساختارها، باید به میدانها توجه کنیم، فضاهایی که در آنها نیروهای متکثری وجود دارند که از منابع قدرت استفاده کنند. ما باید به جای خودتاییدگری و مظلوم نمایی، به خوددلالتگری و مسوولیتپذیری بپردازیم. در حالی که کتاب نشان میدهد ایرانیان از میدانهای قدرت استفاده کردهاند تا بتوانند آن چیزی را که برای حفظ نظام اجتماعی ایران لازم بوده، بر کسانی که بر ایران حکومت میکردند، تحمیل کنند و منافع جامعه را با منافع حاکمان پیوند بزنند. بر اساس این سیاستورزی ما به سمت رئالیسم عاملانه میرویم، یعنی در عین واقعگرایی از خود سلب مسوولیت نمیکنیم. آنچه ما را به سرمشق فقدان سوق داده، گونهای از رمانتیسم است، در حالی که باید با نگاهی واقعگرایانه به سمت جامعه و دولتی فعال حرکت کنیم، تا هم نظم و ثبات را داشته باشیم، هم بتوانیم به آرمانهای مقدس خود دست پیدا کنیم.
محمد فاضلی، جامعه شناس:
کنشگران مرزی، کتاب امید
به
نظر من سخن مرکزی این کتاب این است که جامعه ایران در طول تاریخ کمابیش با قوارهای
نهادی وجود داشته و در برابر دولت به کلی مسلوبالاختیار نبوده است. نیروهایی در
آن فعال بودند و جامعه فقط در شکل یک نظم تخت استبدادی دیده نمیشود. سطوح میانی
قدرت را در ایران نباید نادیده بگذاریم، قدرتهای ریزتر در این سطوح میانی به صورت
موروثی نسل به نسل منتقل میشد. سه نگاه به تاریخ میتوان داشت: 1. مایکروهیستوری
یا تاریخ جزئی نگر، 2. تاریخ کلان یا ماکرو هیستوری که به روایت کلان تاریخ میپردازد
و قدرتها و ساختارهای بزرگ سیاسی و اقتصادی را مد نظر قرار میدهد، 3. تاریخ
میانی که به جایی میان خرده کنشهای آدمها و ساختارهای کلان توجه میکند. کتاب
کنشگران مرزی، در این دسته قرار میگیرد. به تاریخ ایران هم دوگونه میتوان
نگریست: 1. تاریخ سیاه ایران که سراسر استبداد و بلاهت سیاسی است و در آن قدرتی
حاضر است که به کسی قدرت نفس کشیدن نمیدهد، 2. تاریخ خاکستری که در آن نه سیاهی
مطلق استبداد هست، نه سفیدی توهم و خوشبینی. کتاب کنشگران مرزی در این دسته دوم
قرار میگیرد. به همین دلیل آن را میتوان کتاب امید خواند.
آزادی محصول به توازن رسیدن قدرت جامعه و حکومت
است. این به توازن رسیدن در میدانهای قدرت متفاوتی امکان پذیر است و حکومت اگرچه
میکوشد بر همه عرصهها و کنشها سیطره پیدا کند، اما نمیتواند. به این معنا کتاب
کنشگران مرزی، تاریخ نتوانستن حکومت هم هست. در کنار آن تاریخ توانستن سطح میانی
هم هست. این سطح میانی همان کنشگران مرزی هستند که فراستخواه برخی از آنها را
متمایز میکند، مثل تجار، بازرگانان، روحانیت، عالمان و دانشگاهیان. حرف کتاب آن
است که جامعه ایرانی در این میدانها قدرت پیدا کرده است. این نکته را علی جنادله
هم در رساله دکترایش نشان داده که تاریخ ایران سیاه نیست و قدرت، قدرت مطلقه و
خودسر هست، اما توتالیتر نیست و هیچگاه قادر نبوده همهچیز را تحت کنترل بگیرد. از
این حیث کتاب کنشگران مرزی، کتاب راهنمای تولید قدرت در سطح میانی است.
در میدانهای قدرتی که کتاب تشریح میکند،
کنشگران مرزی با قدرت این کارها را کردند: 1. تحدید قدرت، 2. تلطیف قدرت، 3. تهدید
قدرت، 4. مولدسازی قدرت. البته در برخی جاها هم زورشان به قدرت نرسیده و کتاب هم
به شکستهای کنشگران مرزی پرداخته است.
ما در تاریخ معاصر ایران دو کنش و یک نیرو
داشتیم: 1. کنش انقلابی مثل مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت و انقلاب 57 و 2. کنش
برای اصلاحات در قالبهای مختلف مشابه کاری که کنشگران مرزی انجام دادند که اگرچه
در بسیاری موارد سرنوشتهای تلخی داشتند، اما دستاوردهایی هم داشتند. اینها
سازندگیهای این تاریخ هستند که این آدمهای تلخکام با حسرت به گور رفته انجام
دادند. در کنار این دو کنش، یک نیرو هم بوده که مردم در آن نقشی نداشتند، یعنی
منازعات و مناقشات ژئوپلیتیک و ژئواکونومیک یا تاریخ نامقدر به قول عجم اوغلو.
ساختن از طریق کنشهای مرزی خوانش خاکستریای است
که فراستخواه از آن ارایه میکند. همچنین برای اولینبار است که میبینم مورخی در
ایران ترکیب شبکه آدم-اشیا را از نظریه لاتور میگیرد و در ایران توسعه میدهد. از
نظر فراستخواه، کنشگر مرزی کسی است که همواره صلح تا حد امکان برایش بهتر از جنگ
است. کنشگر مرزی میکوشد دلیریاش غیرعصبی باشد نه آنتاگونیستی، ستیزش متخاصمانه
نباشد، بلکه با هماوردی آزادمنشانه و مجادله جدی اما صلحآمیز و نقد مسالمتآمیزی
همراه باشد. هدفش دست یافتن به راهحلی دو جانبه و چند جانبه است. وبر به جوانان
آلمان زمان خود توصیه میکرد، در عرصه اندیشه هر قدر میتوانید نقاد باشید، اما در
عرصه سیاست عملی بدانید که باید صبور بود و در واقعیتهای زمخت سیاست اندک اندک
چکه کرد، نه با دستپاچگی و بلندپروازی و شعار.
داریوش رحمانیان، استاد تاریخ
کتاب کنشگران مرزی بسیار پر مساله است و نویسنده با ژرفنگری و احاطه و اشراف مثال زدنی تاریخ ما را کاویده است. پارهای از مباحث کتاب خود میتوانند موضوع چند کتاب مستقل باشند، مثل بحث راجع با عکاسی و تاثیرش در گشودن فضاهای مرزی. ما مشکلی عمیق در نگاهمان به تاریخ داریم و باید با آن درگیر شویم. زیرا روایت و فهم و حافظه تاریخی، نه فقط کیستی و هویت بلکه کل وجود ما را میسازد. کنش ما متاثر از فهم ما از تاریخ گذشته است. فهم هر ملتی از گذشته خودش در وضعیت کنونی او تاثیر قطعی دارد. در مورد فرد همچنین است. حافظه امری ثابت نیست، بلکه ما نسخههای گوناگونی از حافظه داریم
اهالی
تاریخ را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: 1. آنها که تخصص و حرفهشان تاریخ است، 2.
متخصصان بیرونی که به صورت تخصصی تاریخ نخواندهاند، اما نگاه و روش و درگیریشان
تاریخی است. مورخ را میتوان به مثابه صفت هم به کار گرفت، یعنی میتوان نوعی
مورخیت در شان وجودی آدمها لحاظ کرد. مورخیت درجه و مراتب دارد و دکتر فراستخواه
به مراتب از بسیاری از متخصصان تاریخ، مورختر است. برای نقد تاریخ نگاری ایران
معاصر ناچاریم که به مباحث نظری و مفهومی بپردازیم. با کمال تاسف هنوز در درون
رشته، گفتمان سنتی غلبه دارد. در گفتمان سنتی نوعی نظریه هراسی و نظریهگریزی و
نظریه ستیزی هست و آن را لغزشگاه میداند و میگوید نظریه خود را بر روایت ما از
تاریخ تحمیل میکند.
اما ما مدافعان تاریخ انتقادی معتقدیم که برای
مخالفت با نظریه، باید آن را آموخت و دانست، چنان که سقراط میگفت برای مخالفت با
فلسفه، باید فلسفه دانست. ما در مورد تاریخ نظری دچار سوءتفاهمهای عجیب و غریب
هستیم. آثاری چون کتاب کنشگران مرزی غنیمت محسوب میشود و انتشار چنین آثاری یک
جور حادثه در تاریخ تاریخنگاری ما است.
ما ایرانیان در تاریخنگاریمان آفتهایی داریم که روایت امثال دکتر فراستخواه، رویاروی این آفتها قرار میگیرد، یعنی به ما کمک میکند از این آفتها بتوانیم گذر کنیم. ایدئولوژیزدگی، قدرتزدگی، حکومتزدگی، سیاستزدگی، عوامزدگی و ... برخی از این بیماریها هستند. یکی از این بیماریها نظریه زدگی است، یعنی ساختن و کاربستن نظریه به مهارت و باریکبینی علمی نیاز دارد. نظریهزدگی حالتی است که مفاهیم را از ابزارگونگی آنها خارج میکند و به جای واقعیت مینشیند
هر
چه به زبان میآید، به زیان میآید. بسیاری از روایتهای تاریخی ما کلیشهای است.
یک مساله بسیار پر اهمیت این است که ما با حقیقت به تعبیر دکتر فراستخواه به عنوان
امر میان سر و کار داریم. یعنی حقیقت این است که حقیقتی که بهطور کامل قابل
دسترسی باشد و ثابت تفسیر شود، وجود تاریخی ندارد. تاریخ، قلمرو بینهایت گستردهای
است که تن به هیچگونه فهم قطعی نخواهد داد. بحری است که در کوزه ذهن و زبان ما
گنجایی ندارد. کنشگران مرزی به عنوان یک مفهوم- نظریه در آغاز راه است و باید چکش
کاری شود.
دکتر فراستخواه در طرح نظریه-مفهوم کنشگران مرزی
و لوازمی که کنارش مطرح شده، روایتی فروتن را عرضه کرده است. او در امر تاریخ
متضلع است و در آن غور کرده و به این دلیل امکان آن رخ داده که به سراغ نظریههایی
بروند که بر سر ما آوار شده است، مثل نظریه استبداد ایرانی، ایران جامعه کلنگی و
کوتاهمدت، نظریه زوال یا انحطاط، نظریه توطئه و مفهوم-نظریههای دیگر. خلاص شدن
از شر این کلان روایتهای ذات باور با سنخی از کنشی که دکتر فراستخواه پیش گرفتند،
شدنی است.
مقصود فراستخواه، نویسنده کتاب کنشگران مرزی:
نقد ناقدان بحث کنشگران مرزی باعث میشود که از عامهپسند شدن آن جلوگیری شود. به تجربه زیسته خودم میپردازم. من سالها تحقیقات میدانی کردهام و دهها پژوهش انجام دادهام که در آنها از نظریه شروع کردم. به نظریههای جهانی و علمی باور دارم و از آنها بسیار استفاده کردهام. اما در بحث کنشگران مرزی از نظریه شروع نکردم. درماندگی داشتم و نمیتوانستم با نظریهها مسائلم را صورتبندی کنم. من از میدان و دادهها و شواهد به یک چارچوب و صورتبندی توضیح امر رسیدهام. سعی کردم چگونگی و چرایی و چیستی کنشگر مرزی را توضیح دهم. ایران هست چون کنشگری مرزی وجود داشته است. در جامعه ایران میانی هست که آن را حفظ کرده. سعی کردهام نشان دهم که چرا و چگونه کنشگر و عملکرد و فضاهای مرزی شکل گرفته.
مثلا به ویژگیهای دولت در ایران پرداختهام و نشان دادهام که فلسفه وجودی، منابع و نقش دولت در ایران متفاوت بوده است. فلسفه وجودی دولت در ایران در چارچوبه دوگانه خدمت-حقیقت قابل توضیح است. دولت در ایران فقط برای ارایه خدمت نبوده، بلکه خود را نماینده یک حقیقت میدانسته و برای خود یک رسالت الهی قائل بوده. در نتیجه در ایران دولت بزرگ و تعیینکننده و فعال مایشاء میشود. دوگانه دیگر به منابع مربوط است، منابع در اختیار دولت در ایران خیلی زیاد بوده است. همچنین نقش اجتماعی دولت در ایران مرجعیت بوده نه عاملیت. الان دولت در ایران خود را عامل و کارگزار نمیداند بلکه برای خود آتوریته قائل است. وضعیت ژئوپلیتیک در ایران، افسانه دولت میسازد، یعنی میگوید اگر دولتی نباشد، ایران ویران میشود. در نتیجه دولت نقش امنیتی و رستگاری و جهانی مییابد. خلاصه دولت مکانی برای بازیگران نیست و خود یک بازیگر جدی است.
در
چنین جامعهای عرصههای دولت بزرگ و عرصههای بیرون دولت نحیف و کوچک میشوند، مثل
عرصههای مدنی، صنفی، علمی، آکادمیک، حرفهای، سمنی و ...این محدودیتها سبب میشود
کنشگری مرزی در ایران به وجود بیاید. یعنی کنشگران میکوشند میان درون و حاشیه
دولت فضاهایی پیدا کنند و کنشگری کنند. در نتیجه بیشتر کنشگران در ایران در فضاهای
میانی کار کردهاند.
ایرانیان به دلیل تاریخ ناامن و پیچیده به تعبیر
مرحوم بازرگان روح سازگار داشتهاند، در نتیجه صور خیال ایرانی متنوع میشود و
ایرانیان با آن پسزمینه تمدنی و حافظه فرهنگی میل به ترکیب دارند. ایران تمدن
سنتز است. نکته مهم برای من در این کتاب آن است که کنش مرزی تک عاملی پیش نمیرفت،
بلکه متغیرهای مداخلهگر هم بود که گاه آن را تقویت میکرد و زمانی تضعیف. در کتاب
انواع متغیرهای مداخله را توضیح دادهام، مثل متغیرهای شخصیتی. بنابراین کنشگران
مرزی ما به دلیل موجبات و زمینههایی، تاکتیکهایی در پیش گرفتهاند. مسیر حرکت
آنها خطی پیش نرفته است. خروجیاش این بوده که ایران مانده است. کنش مرزی این است
که همچنان دولت باشد، اما بتواند از جامعه مشروعیت و معنا بگیرد و اثر بخش و
پایدار باشد و بتواند با جامعه گفتوگو کند و جامعه را مستعمره خودش نکند و زندگی
را به رسمیت بشناسد. زندگی یعنی مدرسه، مسجد، پاساژ، ورزشگاه، علم، فرهنگ، هنر و
سبک زندگی مردم. اینها قلمروهای زندگی هستند و سیستم نباید این قلمروها را مستعمره
خودش کند. اینها با هم در کنش مرزی دوئلی میکنند که از دل آن یک تداومی برای
جامعه ایران ایجاد میشود. احمد اشرف میگوید در ماههای اول بعد از انقلاب، وقتی
مهندس بازرگان دولت تشکیل داده بود، نامهای به همه مدیران سازمان برنامه ارسال
کرد که بیایید تا ببینیم چه باید کرد. احمد اشرف که در آن جلسه بود. مهندس بازرگان
به عنوان نخستوزیر میگوید من در این چندماه وقتی کارهای شکل گرفته در سازمان
برنامه را دیدم، تعجب کردم. نمیدانستم در کشور این مقدار کار شده است. شما را
دعوت کردم که چه کنیم تا اینها را ادامه بدهیم. اینکه مهندس بازرگان بعد از انقلاب
وارد صحنه مدیریت کشور میشود و با کارهایی که این جامعه با قابلیتهایش انجام
داده، متعجب میشود. این ذخیره کنش مرزی است که در جامعه ما هست و تمام هنر ما میتواند
این باشد که بتوانیم از این ذخائر معرفتی و هیجانی که در این جامعه وجود دارد، در
جهت پایداری و توسعه و دوام و رفع شکاف دولت و ملت استفاده کنیم.
لحظه های مهسایی و جامعه زندۀ ایران
گفتگوی احسان انصاری با مقصود فراستخواه
آرمان ملی، 11 تیر 1402 ، صفحات اول و ششم
اینجا :
https://static3.armanmeli.ir/servev2/HvpEsoZ8ebM1/hngO2u4M1_M,/06.pdf
«آرمان ملی»- احسان انصاری: «به «لحظه های مهسایی» دیگر باید اندیشید». «جامعه ایران را باید از منظر تحلیل بزنگاه مورد توجه قرار داد. در لحظه بزنگاه مطالبات و دغدغه های پاسخ داده نشده که به مرور زمان روی هم انباشته شده در یک لحظه فوران می کند و بیرون می ریزد».«در عین حال در جامعه ایران نوعی عقلانیت تاریخی نیز وجود دارد که اجازه نمی دهد جامعه فرو بپاشد. این عقلانیت تلاش می کند به هویت های رویت نشده و به رسمیت شناخته نشده فرصت دهد تا در حوضچه های آرامش خود را بروز دهند». جملات ذکر شده اظهارات دکتر مقصود فراستخواه جامعه شناس و استاد دانشگاه در گفت وگو با«آرمان ملی» است. فراستخواه در این گفت وگو به بررسی لایه های زیرین جامعه ایران پرداخته و مهم ترین چالش ها و فرصت های پیش رو را بیان می کند. در ادامه ماحصل این گفت وگو را می خوانید.
*جامعه ایران در سالی که گذشته با تکانه های اجتماعی وسیاسی مواجه شد و در شرایط کنونی در دوران پسا اعتراضات به سر می برد. مهم ترین ویژگی های دوران پسا اعتراضات چیست و آیا عقلانیت لازم برای مدیریت این دوران مشاهده می شود؟
جامعه ایران یک جامعه زنده است و دارای پس زمینه های تمدنی است.در جامعه ایران تحولات بزرگ فرهنگی و اجتماعی رخ داده است.به همین دلیل نیز طبیعی است که چنین جامعه ای با انواع تکانه ها و اعتراضات مواجه شود. نکته مهم در این زمینه این است که مطالبات پاسخ نداده شده و دغدغه های خاموش که در سال های گذشته روی هم انباشته شده بود در «لحظه مهسایی» فوران کرد و اعتراضات اخیر را به وجود آورد.در علوم اجتماعی موضوعی به نام تحلیل بزنگاه وجود دارد. به همین دلیل من از لحظه مهسایی سخن گفتم.هنگامی که از تحلیل بزنگاه صحبت می کنیم به معنای این است که همه تنش ها،مطالبات و خواسته های مدیریت نشده که روی هم متراکم شده در یک لحظه فوران می کند.در جامعه ایران نیز در لحظه مهسایی این اتفاق رخ داد. جامعه ایران در دو مسیربار سنگین بالا پایین می شد.نخست مسیر تغییرات اجتماعی بود که به نقطه عطف رسیده است و مسیر دیگر نیز مطالبات انباشته است. اجازه بدهید از مسیر اول شروع بکنم. در ایران در دهه های گذشته تغییرات اجتماعی رخ داده است.این در حالی است که سیستم های سیاستگذار مستقر در قدرت هیچ توجهی به این تغییرات اجتماعی نداشته اند و آماده پاسخگویی به این تغییرات اجتماعی نبوده اند.در سال های گذشته صفات اجتماعی مردم ایران تغییر کرده است. به عنوان مثال میزان سواد در جامعه افزایش قابل توجهی کرده است.از سوی دیگر گروه های جدید اجتماعی مثل زنان و جوانان شکل گرفته اند.ارتباط جامعه ایران با جهان نیز تغییر کرده است. در همین راستا تکنولوژی نیز تغییر کرده است. در گذشته اینترنت و کامپیوتر وفناوری اطلاعات و ارتباطات در این مقیاس وجود نداشت اما در شرایط کنونی وجود دارد. این وضعیت نشان می دهد که ما شاهد تحولات اجتماعی جدی در جامعه ایران بوده ایم که براین اساس در جمعیت ایران یک بخش نوظهوری شکل گرفته که این بخش از جمعیت دارای محتوای فکری،عاطفی،سبک زندگی و امیال و آرزوهای متفاوتی است.نکته مهم این است که این بخش جمعیت نوظهور دیدگاه ها و سبک زندگی متفاوت با سیستم ها و ساختارهای مستقر دارد وبا سیستم مشکل دارد
*ساختار قدرت در گذر زمان این تغییرات اجتماعی را ندیده،نتوانسته ببینند و یا نخواسته ببینند؟
ساختار قدرت به شکلی بوده که به صورت سیستمی امکان شنیدن صدای این تغییرات اجتماعی را نداشته است.ساختار قدرت به دلیل چارچوب بسته وسفت وسخت ایدئولوژیکی که داشته با ناتوانی سیستمی برای دیدن این تغییرات مواجه بوده است.ساختار قدرت در طول این سال ها متکی به منابع مستقل از جامعه بوده که نمونه بارز آن نفت است. از سوی دیگر ساختار قدرت در ایران با نوعی غرور قدسی مواجه بوده است. این وضعیت در دهه پنجاه شمسی و در دوران پهلوی با غرور نفتی همراه بود.مجموعه این عوامل باعث شده که سیستم نسبت به شنیدن این تغییرات دچار ثقل صامعه شده است.در واقع سیستم نقطه کور دارد و نمی تواند برخی نقاط مهم در جامعه ایران را ببیند.سیستم به دلیل رویکرد ایدئولوژیکی که دارد رابطه اش با جهان واقع مخدوش شده است.ایدئولوژی صدای بلند و دعوی انسجام دارد و به همین دلیل یک انسجام معرفتی کاذب ایجاد می کند.این اتفاق باعث می شود ارتباط اهل ایدئولوژی که در مکان قدرت هم هستند با جهان واقع مخدوش شود.علاوه بر اینها منافع ،رانت ها و نظم دسترسی بسته نیز مزید برعلت شده و شرایط را پیچیده تر کرده است.
*در چنین شرایطی سیگنال هایی که از طرف جامعه ارسال می شود هشدارهای لازم را به سیستم نمی دهد؟ سیستم نمی تواند با مشاهده این هشدارها به این نکته پی ببرد که اتفاقاتی در بیرون در حال رخ دادن است که خارج از کنترل آن است؟
بله چنین اتفاقی رخ می دهد اما اندام های حسی جامعه نیز با سیاستهای آشکار وپنهان چند دهه ناکارآمد شده است.سیستم های مدنی،حوزه عمومی،مطبوعات آزاد،رادیو و تلویزیون مستقل،شبکه های اجتماعی،احزاب و گردش قدرت نیز به نحو مطلوبی در جامعه وجود ندارد و کارکرد خود را از دست داده اند.این سخن به معنای این است که سیستم عصبی جامعه به خوبی کار نمی کند.مجموعه این عوامل قلعه های الیت را به وجود می آورد که در یک فضای محدود منافع خود را تقسیم می کنند. در چنین شرایطی نباید انتظار رفتار اخلاقی از سیستم داشت. رئال پلتیک نیازی نمی بیند صدای جامعه را بشنود.صدای جامعه برایش در حکم نویز واغتشاش است و به همین دلیل خیلی دنج می تواند حکومت کند.نکته مهم اینکه بخشی مهمی از جامعه دارای چنین تغییراتی شده اند که در پاسخ به سؤال نخست شما شرح دادم اما زندگی بخشی دیگر از جامعه به نوعی به بلوک قدرت وابسته شده است.این بخش از جامعه بالاجبار با حکومت زندگی می کنند و به باورهاونیز سهم های کوچک و بزرگ دلخوش اند.ممکن است برخی گمان کنند حکومت به هر حال می تواند کار خود را با همین بخش از جامعه ادامه بدهد. بنده در پاسخ باید عنوان کنم وضعیت به این شکل نیست.بخش مهمی از جامعه تغییر پیدا کرده و این تغییرات قابل نادیده گرفته شدن نیست.این بخش از جامعه متحول ایران ، بخشی مهم است و تلاش می کند مهم باقی بماند.
*اگر ساختار قدرت توانایی شنیدن صدای تغییرات را ندارد و از سوی دیگر جامعه نیز اندام های حسی خود را از دست داده ما با چه جامعه ای مواجه هستیم؟آیا در چنین شرایطی احتمال تکرار لحظه مهسایی به هر دلیل دیگری وجود خواهد داشت؟
بله،این سوال مهمی است و این اتفاق رخ خواهد داد به «لحظه های مهسایی» دیگر باید اندیشید.جمعیتی که در جامعه ایران تغییر پیدا کرده قادر به فروکاسته شدن به عدد و آمار نیست.تغییرات اجتماعی و جمعیت نوظهور در جامعه ایران مهم است و نباید آن را دست کم گرفت. چرا مهم است؟ به دلیل اینکه هم سطح تحصیلات آن بالاست وهم حامل و حاوی هویت های پرفشار متشنج است.هویت های جنسیتی،هویت های سبک زندگی،هویت های قومی نادیده گرفته شده و به رسمیت شناخته نشده،هویت های نسلی و... همگی در اینجا قرار دارد.به معنای دیگر همه مرزها و خطوط تنش و تشنج در این جمعیت وجود دارد.این جمعیت نوظهور دیگر با یک مدل ایدئولوژیک تمامیت خواه سازگار نیست. در نتیجه نفس نمی تواند بکشد و به همین دلیل صدایش بیرون آمده است و به نطق درآمده است.نکته مهم دیگری که در این جمعیت وجود دارد این است که این جمعیت دارای پشتوانه های حرفه ای و صنفی است.از سوی دیگر قدرت جابه جایی و تحرک این جمعیت بالاست.بخشی از این جمعیت مهاجرت کرده و یا مهاجرت می کنند. با این حال ارتباط خود را با داخل کشور حفظ کرده و به همین دلیل یک جمعیت متفرق را در کشورهای مختلف جهان شکل داده است.این جمعیت از قدرت بازنمایی برخوردار است و می تواند ناراحتی و اعتراضات خود را بازنمایی کند.نکته مهم دیگر اینکه این جمعیت دارای ظرفیت مشروعیت دهی و مشروعیت ستانی دارند.همچنین توانایی تمایزجویی در این جمعیت مشاهده می شود.
*چرا این جمعیت به مرز تنش رسیده است؟
دلیل این موضوع آن است که به مسیر تغییرات توجه نشده است.ما باید اعتراضات اجتماعی پس از لحظه مهسایی را یک بزنگاه اجتماعی تلقی کنیم.همه بارهای متراکمی که از دهه های گذشته در جامعه ایران جمع شده در یک لحظه به خصوص فوران می کند و بیرون می ریزد. این یک اتفاق مهم در دوران پسا انقلاب اسلامی است. من در ابتدای گفتگو از دو مسیر نام بردم یکی مسیر تغییرات بود که مختصر توضیح دادم اما در دهه های گذشته به جز مسیر تغییرات، یک مسیر دیگر نیز طی شده که مسیر مطالبات است.همراه با تغییراتی که در دهه های گذشته به وجود آمده سطح انتظارات جامعه نیز تغییر کرده است.این انتظارات تأمین نشده اند و سیاست های ما با این مطالبات آشنا نبوده است.به معنای دیگر سیاست در جامعه ایران نتوانسته به این خواسته ها و مطالبات سرویس بدهد و به همین دلیل این مطالبات پس زده شده است. در واقع سیستم با جهان زندگی ناهمزمان بود و زبان این جمعیت را نمی فهمید.هنگامی که تعارض های متراکم و مطالبات پاسخ داده نشده کنار هم جمع می شوند جامعه به مرز تنش می رسد.سیستم تصمیم گیری در ایران به یک سیستم غیریت ساز تبدیل شده است. این سیستم مدام دارد انواع «دیگری» ها تولید می کند.در این غیریت سازی عناوین مختلفی مطرح می شود. به عنوان مثال به برخی بازی خورده سیاست های جهانی گفته می شود،برخی هرزه نامیده می شوند،برخی سنی هستند و به همین دلیل نمی تواند رئیس جمهور شود،بخشی زن هستند و نمی توانند هر کاری را انجام بدهند و همینطور بقیه.
*این غیریت سازی ادامه داد؟ در چنین شرایطی ما با انباشت بیشتر مطالبات مواجه خواهیم بود؟
این غیریت سازی به شکل های مختلف ادامه دارد و به شکل پیچیده تری در آمده است.غیریت های ابرازنشده جنسیتی،نسلی،قومی،مذهبی و... در جامعه ایران وجود دارد. در جامعه ایران هویت های رؤیت نشده و به رسمیت نشناخته شده وجود دارد.حتی هویت های صنفی و حرفه ای نیز نادیده گرفته شده است. سینماگران و روزنامه نگاران از جمله این دسته قرار دارند. همچنین هویت های طبقاتی نادیده گرفته شده اند. بخشی از طبقات فرودست جامعه حتی دفترچه بیمه ندارند وتا این مقدار نادیده گرفته شده اند. امااینکه چرا تاکنون این تنش ها به بالاترین درجه خود نرسیده به دلیل عقلانیت موجود در جامعه است که می تواند این تنش ها را مدیریت کند.این عقلانیت می کوشد حوضچه های آرامشی برای این هویت ها ایجاد می کند که می توانند در این فضا دیده شوند و احساسات خود را بیان کنند. در چنین شرایطی توزیع احساسات به شکل برابر صورت بگیرد تا بتوانند اطلاعات خود را به سیستم منتقل کنند و سیستم بتواند براساس این سیستم عصبی این اطلاعات را دریافت کند و در مقابل رفتارها و پاسخ های مناسب را انجام بدهد.
*این عقلانیت تاریخی است؟
بله،این عقلانیت دارای پس زمینه های تاریخی و تمدنی است.جامعه ایران یک جامعه کهنسال است که حوادث و ناامنی ها و تحولات زیادی را پشت سرگذاشته است ونوعی روح سازگار دارد.از سوی دیگر جامعه ایران به یک انباشت سرمایه انسانی بزرگ رسیده است. شاخص سرمایه انسانی ایران در دهه60 در حدود9 درصد بود این در حالی است که در شرایط کنونی60 درصد است.اگر به شاخص های سرمایه انسانی در بین کشورهای جهان دقت کنیم متوجه می شویم که ایران در بالاترین سطح این شاخص ها قرار گرفته است.هنگامی که در جامعه ای با چنین شاخص سرمایه انسانی و ارتباط این سرمایه انسانی با جهان امروز مواجه هستید که مدام با جهان پیرامون در ارتباط است این عقلانیت خود را بیشتر نشان می دهد.نکته مهم ونگران کننده این است که این عقلانیت نیز توسط سیستم پس زده شده است.
*جامعه ایران در برخی مقاطع تا آستانه فروپاشی قرار گرفته اما همین عقلانیت چنین اجازه ای نداده است.آیا فشارهای بیرونی و عدم درک تغییرات جامعه نمی تواند این عقلانیت را به سمت اضمحلال بکشاند؟
این نگرانی و احتمال وجود دارد.اگر این عقلانیت به هر دلیلی پس زده شود طبیعی است که کف جامعه به سمت شیوه های پرهزینه و پرریسک سوق پیدا کند.عقلانیت یک جنبه عاطفی و هیجانی نیز دارد.هنگامی که از عقلانیت اجتماعی صحبت می کنیم تنها به این معنا نیست که دو دوتا چهار تا می کند.این نوع محاسبه سود وزیان البته در عقلانیت اجتماعی ایران وجود دارد اما در کنار آن عقلانیت ایرانی بار عاطفی و هیجانی و هویتی نیز دارد.اتفاقا عقل در ایران عقل عاطفی بوده است.به عنوان مثال اسطوره ها و حکمت حماسی در آثار فردوسی وجود دارد.عقل ایرانی از اساس عقل شاد و عاطفی است. خرد ایرانی به نوعی با هیجان درآمیخته است.به همین دلیل در جامعه مدرن امروز که عقل جمعی به دلیل تغییرصفات اجتماعی و افزایش سواد و تحصیلات شکل گرفته است با نوعی عواطف و هیجان نیز همراه است. وقتی این عقلانیت هم نادیده گرفته شود در واقع یک سرمایه بزرگ ملی دچار کفران نعمت خواهد شد.این عقلانیت در حوزه های مختلف فرهنگی،اجتماعی،سیاسی و اقتصادی وجود دارد. ولی مورد استفاده قرار نمی گیرد. به عنوان مثال در ایران تلگرام فیلتر و محدودشده است. این در حالی است که در سیستم های دولتی کارکنان از تلگرام برای انجام امور دولتی و رسمی استفاده می کنند.این وضعیت نشان می دهد که سیستم با زندگی واقعی که در جامعه جریان دارد ناآشنا است . این یعنی ایران با یک تناقض دست به گریبان است.مثلا متن زندگی بخش مهمی از جامعه ما شهری شده است اما ساختارهای اصلی همچنان روستایی باقی مانده است
دکتر محمد فاضلی ؛ جامعه شناس ایرانی
(منتشر شده در : شرق؛ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۲، شماره ۴۵۸۰، سیاست، ص 2)
معرفی کتاب کنشگران مرزی
برخی تاریخ ایران را با «فقدان» روایت کرده اند و این گونه روایت ها فراگیر هم شده است. تاریخی که در آن فقدان طبقه، نهادهای مدنی، بخش غیردولتی، حوزه عمومی، کنشگران منتقد مستقل یا بوروکرات های میهن دوست و آدم حسابی، وجه غالب است. مقصود فراستخواه معتقد است این گونه نگاه کردن به تاریخ ایران، واقعی نیست و آدم را دچار فلج ذهنی و بی عملی می کند. او مخالف نقد تاریخ ایران نیست، اما می بیند که جامعه ایران توانمندی هایی دارد که زندگی را در زیر پوست آن جاری و مطالبه زندگی کردن را در آن نهادینه کرده است و به گمان او، تاریخ ایران تاریخ فقدان نیست. مقصود فراستخواه همچنین زیر بار این نمی رود که داستان ایران معاصر را یکسره در چارچوب وضع ژئوپلیتیک، ساخت دولت یا همه ساختارهای کلان دامنه تحلیل کند. سهم کنشگران و سه عامل انسانی در تاریخ برای او پررنگ است. جالب اینکه فکر می کند چون ساختارها معیوب اند، کنشگران نقش مهم تری دارند و «ابتکارات و افق گشایی های هوشمندانه از طریق عاملیت های فردی، گروهی، محلی، مدنی، سمنی، حرفه ای، صنفی و تخصصی، تنها مسیری است که می توان از آن طریق با محدودیت ها، انسدادها و فروبستگی های ساختاری مواجه شد» (ص 20) و به گمان اول، به همین دلیل در اوضاع و احوال انسدادی جامعه ایران نیز روزنه هایی گشوده می شده است؛ در لحظه هایی که صداهای متفاوت کنشگران مرزی، به گوش سیاست و جامعه می رسیدند و راه می گشودند.کنشگران مرزی، آدم هایی هستند که به قول فراستخواه «در فضای خالی میان ایوان جامعه و دیوان دولت» (ص 26) حرکت کرده و به عنوان سازوکارهای جبرانی و ترمیمی، سعی کرده اند ساختارهای ناقص و گاه ناموجود را جبران کنند. آنها کسانی هستند که در فضای ساختارها، بر اساس عاملیت انسانی و کنشگری فعال، دنبال دگرگشت های ساختاری می گردند. کنشگر مرزی در فضای بین علم و قدرت سیاسی حرکت می کند؛ کمال گرا نیست اما نتیجه گراست؛ اهل لابی گری و مذاکره برای بهبود وضع جامعه است و بیشتر اهل اصلاح است و انقلابی نیست؛ دانش و آگاهی را از علم و جامعه به سطح حکومت می برد و مسائل حکومت را هم به عرصه علم و جامعه وارد می کند. فراستخواه می کوشد تا تاریخ ایران معاصر را نه از زاویه ساختارهای کلان دامنه که همواره صلب و بدون تغییر جلوه می کنند و بن مایه تاریخ فقدان شده اند، بلکه از زاویه تاریخ میان روایت کند. تاریخ میان یعنی جایی که «میان سرکوب و مقاومت، فضای گفت وگو هست و عاملانی که نه در خط سیاه سرکوب بودند و نه در صف نخست مقاومت، در میان تردد می کردند» (ص 50). فراستخواه فضاهای سایه روشن میانی را می جوید؛ جایی که کنشگران مرزی فضا می ساخته اند؛ «آفریدن فضاهای اقتضایی در حواشی و حتی درون فضاهای رسمی بوروکراسی دولت؛ دگرسازی فضای رسمی سیاسی؛... آشنایی زدایی از فضاهای معمول دولت و اجتماعی سازی فضاهای دولت» (ص 69). کنشگر مرزی، قهرمان تاریخ میان است؛ چرا که سیاست را نه در کاخ ها و نه در احزاب، نه در دیوان دولتی و نه ایوان مدنی، بلکه در تردد میان آنها پی جویی می کند (ص 84). کنشگر مرزی برای فراستخواه کسی است که اگر «کسانی می گویند آزادی می خواهیم، کنشگر مرزی از خود می پرسد این آزادی با چه هنجارهایی قوام می گیرد؟ قومی، برابری می خواهند، کنشگر در فکر آن است که چگونه و با چه ساختار اجرائی؟... اگر ایران را می خواهیم، منظور کجای ایران است و ایران برای چه کسانی؟» (ص 81). کنشگر مرزی کسی است که به مشخصات اجرائی سیاست نگاه می کند و نمی گذارد سیاست خصیصه اسطوره ای و ایدئولوژیک پیدا کند. کسی است که به قول ماکس وبر جامعه شناس، در عالم اندیشه بلندپرواز و نقاد است، اما در عرصه سیاست عملی، صبور است و واقعیت های زمخت سیاست را می شناسد و با دستپاچگی و بلندپروازی عمل نمی کند (ص 85). مقصود فراستخواه از نظریه شروع نمی کند، بلکه تاریخ ایران را به شیوه استقرایی جست وجو می کند تا ردپای کنشگران مرزی و کنش های مرزی را بیابد. کنشگران مرزی را در خاندان جیهانی سده چهار هجری تا زیست مرزی ابن سینا و کنش مرزی البته تراژیک ابن مقفع در هزار سال پیش می جوید؛ و البته زود بر سر داستان اصلی اش یعنی تاریخ معاصر از قاجار به این سو می رود. می خواهد نشان دهد آن روایت تاریخی که جامعه ایران را یکسره منفعل، توسری خور و مقهور استبداد نشان می دهد، صحت ندارد؛ و درست برعکس، «جامعه ایران هم به هر حال وجود داشت، کم وبیش قواره ای نهادی داشت و در برابر دولت به کلی مسلوب الاختیار برای همیشه نبود.... اصولا لزومی ندارد جامعه را فقط در شکل یک نظم تخت استبدادی ببینیم، بلکه لحظه ها و دوره های تعارض نهادی اش را می توانیم از نظر دور نداریم» (ص 197). فراستخواه با این رویکرد به تاریخ ایران، ذره بین استقرایی اش را دست می گیرد و در تاریخ معاصر ایران دنبال کنشگران مرزی می گردد؛ به دنبال امثال محمدعلی فروغی، میرزا حسین خان سپهسالار، بی بی خانم استرآبادی، حسین امین الضرب، امیرکبیر، مشیرالدوله، قائم مقام، علی اکبر سیاسی و ده ها نفر دیگر که کنشگری مرزی انجام داده اند. او همچنین تلاش می کند زمینه ها و بافت های اجتماعی منجر به بروز این آدم ها را شناسایی کند، جایگاه های ظهور و خاستگاه های فعالیت شان را آشکار کند، انواع فضاهای مرزی و کنش هایی را که خلق کرده اند مستند کند و دست آخر نشان دهد که چه ظرفیت هایی را ظاهر کرده اند، محدودیت ها و آسیب پذیری های آنها چه بوده و کارکردهای نهادساز و ساخت دهنده آنها چیست. کتاب کنشگران مرزی، روایتی امیدبخش از تاریخ ایران معاصر است؛ تاریخی که در آن خواننده درمی یابد آدمیانی کوشیده اند از حداقل فضاها برای آفریدن حداکثر بهره مندی های توسعه ای و ایجاد بهبودها استفاده کنند. گاه اشتباه کرده اند، اما اگر ایران امروز را شاهدیم و ظرفیت هایی برای ساختن آینده بهتر در آن نهفته است، تا اندازه ای مدیون کنشگری های همان کنشگران مرزی است که گاه اشتباه کرده اند و برخی ضعف های شخصی هم داشته اند. فراستخواه تا برساختن نظریه ای برای تاریخ ایران، راهی دراز در پیش دارد، اما بذرهای چنین نظریه ای را امیدوارانه کاشته است.چاپ دوم کتاب کنشگران مرزی اثر مقصود فراستخواه توسط نشر گام نو در 602 صفحه در سال 1402 منتشر شده است.
در اینجا
درکجا ایستاده ایم؟
داریوش آشوری، شکافها و «فلسفۀ میان»
با نگاهی به نسل دهه هشتادیهای امروز ایرانی
فایل صوتی بحثی از مقصود فراستخواه
در نشست بررسی آرای داریوش آشوری
18 خرداد 1402
فایل صوتی در اینجا کانال تلگرامی مقصود فراستخواه
نشست نقد وبررسی کتاب کنشگران مرزی در پردیس کتاب مشهد
ناقد: مجید فولادیان
دبیر نشست: علی قدیری
نویسنده: مقصود فراستخواه
10 صبح جمعه 26 خرداد 1402 مشهد ، پردیس کتاب
باحضورِ
دکتر هادی خانیکی عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی ،
دکتر مقصود فراستخواه عضو هیأت علمی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی
شنبه
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
ساعت
۱۸
خیابان
وصال، کوچه نایبی، پلاک ۲۳
حضور
برای عموم آزاد و رایگان است
پخش
از صفحه
اینستاگرام لایو باشگاه اندیشه
دربارهی نشست
در
دنبالهٔ نشست های «گفتوگو؛هممساله،همراهحل»
بعد از طراحی امکان گفت و گوی اجتماعی در بحران امروزین ِ کشور در نشست نخست و پس از
ترسیم وضعیت روشنفکر گفتوگویی به سراغ نظریهٔ کنشگری مرزی رفته ایم که نظریهای ایرانی است که مقصود فراستخواه
آن را بر اساس مطالعات تاریخ معاصر ایران مطرح کرده و توسعه داده است. کنشگر مرزی
عاملی انسانی است که میکوشد در فاصله میان محدودیتهای ساختاری ایران، امکانهایی
تازه کشف یا حتی خلق بکند. او در مرزهای میان دولت و جامعه در تردد است و بهعبارتی،
بین دیوان حکومتی و ایوان اجتماعی رفتوآمد میکند.
فراستخواه:
کنشگری مرزی جایگزین وجانشین کنش مدنی و انتقادی ورهایی بخش نیست
بلکه می تواند مکمل و حامی آن وتسهیل گر آن و کمک کار آن باشد
مصاحبه احمد راهداری با مقصود فراستخواه
منتشر شده در الفبا، شماره 8، زمستان 1401 15-23
میدانم بسیاری از جامعهشناسان معتقدند نمیتوان یک جامعه را با صفتی کلی توصیف کرد و مثلن نمیتوان گفت همهی ایرانیان چنین و چنان هستند اما میخواهم بدانم به نظر شما آیا میتوانیم بیتفاوتی را یکی از مؤلفههای مهم خلقیات ایرانی در نظر بگیریم؟
درک من اینطور است که هیچ رفتار و صفتی را نمیشود برای یک ملت به عنوان یک شخصیت یا روحیهای به معنای ذاتباورانه[1] نسبت داد. دو رویکرد وجود دارد: یک رویکرد خلقیاتمحور است، که ملتها و جوامع را براساس خلقیات تعریف میکند و رویکرد دیگر موقعیتگراست، که میگوید موقعیتهای تاریخی و اجتماعی که در جامعه شکل میگیرد، وضعیت رفتاری خاصی را تغییر داده و بیشتر یا کمتر میکند. تقلیلگرایانه خواهد بود اگر که ملتی را با تنوعات و خردهفرهنگها و گروههای اجتماعی مختلف در یک خلقیات برش داد.
همین الان جامعهی ما قطبی است. جامعهای است که چهارده میلیون تحصیلکرده و چند میلیون بیسواد مطلق دارد! اصلاً این جامعه نامتوازن شده است. چطور میشود از این چهارده میلیون، هشتاد و چند درصد باسواد شهری داشته باشد و بعد تعداد نگرانکنندهای کودک بازمانده از تحصیل؟! این وضعیت برای جامعه خیلی بد است. همین الان هم حکومت از یک قطب این جامعه با نوعی جریان فکری و سبک زندگی بهصورت ابزاری استفاده میکند و با قطب دیگر که بخش بزرگ قابل توجهی هستند، نسبت به سبک زندگیشان و مشارکتخواهیهایشان تحکمآمیز رفتار میکند. این مسئله قطبی بودن جامعه را بیشتر میکند و همبستگی اجتماعی لطمه میخورد.
به بعضی چیزها حساسیت نشان میدهیم که به نظر خیلی ایدهآلیستی و ایدئولوژیک هستند، اصلاً به درد نمیخورند، چوبشان هم میخوریم و نسلهای بعدیمان هم خواهند خورد. اما به چیزهایی که به نظر من و شما خیلی مهماند، حساسیت نشان نمیدهیم. پس حالا من اینطور سؤال میکنم «کدام قطب و کدام گروههای اجتماعی به چه چیزهایی حساساند و کدام به چه چیزهایی حساس نیستند؟». یعنی بسامد است، چیزهایی در دورهای فراوان میشود و چیزهایی کم میشود. بیتفاوتیهایی در حوزههایی به وجود میآید و حساسیتهای مفرطی در حوزههایی دیگر شکل میگیرد. اینها علتهایی دارند؛ علتهای مختلف درونی و بیرونی و انواع و اقسام اجتماعی و سیاسی و فرهنگی. به نظر من در جامعه یک نوع بیتفاوتی برای برخی مسائل بسیار مهم فرهنگی و اجتماعی سرنوشتساز کشور وجود دارد؛ نه بهعنوانِ خلقیات ذاتی ولی در حال حاضر این رفتار فراوانی دارد.
به عنوان مثال نهادی بهنام پیمایش ترجیحات جهانی[2] وجود دارد. این نهاد بررسی میکند که ترجیحِ ملتها به انجامدادنِ چه کارهایی است. یکی از شاخصهای بررسی این نهاد، شکیبایی است. مطابق آخرین اطلاعاتی که این نهاد داده است، مردم ایران خیلی ناشکیبا شدهاند؛ نسبت به متوسط جهانی ما منفی سی و هشت هستیم. برای اینکه بتوانید مقایسه کنید، چین مثبت چهل است و کرهجنوبی مثبت سی و نه. این را الان میتوانیم دربارهی ایران بگوییم. نمونههای رفتاری را هم میتوانید راحت مشاهده کنید. این هم علتهایی دارد و خصیصهی ذاتی ما نیست. معمولن ملت ایران یک ملت سازگار تلقی میشود. باز من این را ذاتی نمیدانم ولی ملتی که صفت سازگاری در تاریخش فراوان بوده، چطور انقدر ناشکبیا شده است؟
یکی از علتها، فرسایش سرمایههای اجتماعی است. سرمایهی اجتماعی به نظر بنده، اعتماد، مشارکت، پیوند و همدلی است. به نظر من بیتفاوتی در مقابل احساس مسئولیت نسبت به اجتماع به شکل خلاق است. مثلن شما نسبت به رفتار من حساسیت دارید و چند بار حساسیت نشان میدهید ولی من بیاعتنا هستم. شما دلسرد میشوید و میگویید ما که کاری نمیتوانیم بکنیم. متأسفانه بخش زیادی از گروههای اجتماعی جامعهی ایران مدتی است بر اثر عواملی به این نتیجه رسیدهاند که علت نیستند و کاری نمیتوانند بکنند، در نتیجه انگیزه و حساسیتشان کم میشود و از سوی دیگر خوداثربخشیشان[3] را از دست میدهند. دانشآموزانی که حس خودکارآمدیشان کم شود، درس نمیخوانند. ملتی هم که حس خودکارآمدیاش لطمه بخورد انواع رفتارها نشان میدهد؛ یکی از این رفتارها این است که به زندگی خصوصی خودش میرود و بیتفاوت میشود.
اینگلهارت[4]، دانشمند علوم سیاسی آمریکایی، طبق پیمایشهای جهانی میگوید که در دنیا مردم دو حالت دارند: حالت بقا[5] که یعنی ارزشهای بقا مهم میشود و هرکس میخواهد فقط خودش را سراپا نگه دارد، و حالت خودبیانگری[6] که فرد در طول روز فکرش این است که یک کار اجتماعی، هنری، علمی، اخلاقی یا غیره انجام بدهد. مردم ایران به معنای دقیق کلمه دچار بقا شدهاند. الان خیلی از دانشجویان میخواهند واحدها را بگذرانند و مدرکشان را بگیرند؛ استادها هم همین کار را میکنند. در نتیجه یک تبانی نانوشتهای بین استاد و دانشجو به وجود آمده که استاد میخواهد ارتقا پیدا کند و دانشجو هم میخواهد مدرک بگیرد، پس فرقی با همدیگر ندارند و در آخر هم هیچ ارزش افزودهای از این گردونهی بسته تولید نمیشود. این به بیتفاوتی میانجامد.
اجازه بدهید که من یک موضوع دیگری را هم فقط به عنوان یک فرضیه مطرح کنم که البته خیلی خطرناکتر است. به نظر میرسد مردم به سمت نوعی پوچگرایی[7] پنهان کشیده میشوند! یعنی من اصلن به روی شما نمیآورم که به پوچی رسیدهام. چرا؟ چون آن چیزهایی که قائل بودیم، یک به یک، فرو ریخته است. یک سلسله ارزشهای اخلاقی و سنتها فرو ریخته، ایدوئولوژیک شده و به دست حکومت افتاده است.
برای اینگونه مسائل، اساسن میتوانیم مبدأ زمانی در نظر بگیریم؟ این بیتفاوتی با این علتهایی که دارد از یک تاریخ یا حدود تاریخی مشخصی در خلقیات ایرانیها نمود بیشتری پیدا کرده است؟
در انقلاب یک نوع مشارکتخواهی جریانهای مختلف اجتماعی بود. به علل مختلف، یک جریان غلبه پیدا و در بخشهایی از جامعه هژمونی[8] ایجاد کرد و جریانهای دیگر حذف شد. وقتی در کشوری انقلاب میشود، یک سلسله نیروهایی آزاد میشود. ولی برای این نیروها فرصتهایی وجود ندارد که تأثیرگذاری را تجربه کنند، به همین خاطر به تدریج دلسرد میشوند. شاید بتوان گفت اولین مرحله از دههی شصت شروع شد که مردم احساس کردند نمیتوانند دربارهی برخی ارزشهای اجتماعی مثل آزادی و حقوق بشر تغییری ایجاد کنند. از طرف دیگر چون جنگ هم وجود داشت، مردم به وطن و سرزمینشان حساس بودند. پس از جنگ به جای آنکه جلب مشارکت همه گروههای اجتماعی بشود، سیاستزدایی در پیش گرفته شد. مردم نیز چون دیدند نمیتوانند به نحو سازمانیافته و مستقل در کشور مشارکت مؤثر بکنند، دلسرد شدند و از سیاست به سمت زندگی کناره گرفتند. در نتیجه حساسیتها نسبت به سرنوشت کشور و مسائل عمومی کم شد. در همین دوره گروههای اجتماعی محروم و تهیدستان شهری شکل گرفتند. این نابرابریها به تدریج افزایش پیدا کرد و حساسیتهایی ایجاد کرد. بعدها حساسیتهای جدیدی از جانب گروههای اجتماعی دیگر به وجود آمد. برای مثال زنها نسبت به حقوقشان و جوانها نسبت به بیتوجهی حساسیت داشتند.
اگر به بحث زمان شروع برگردیم، در دورههای مختلف بعضی حساسیتها به وجود آمدند و بعضیها هم به حاشیه رفتند و در نتیجه چون امکان مشارکت مؤثر قانونمند برای گروههای متنوع جامعه فراهم نشد، اینها جز نقزنی در تاکسی و میهمانی و شبکههای اجتماعی راه دیگری نداشتند. البته به نظرم مسئولیت بیشتر روی دولت است. اگر حاکمیت به گونهای عمل کند که شفافیت باشد و نهادها درست کار کنند، فرصت ایجاد میشود که مردم هم تأمل کنند و خودشان را به نقد بکشند. ولی چون ایرادهایی وجود دارد، سبب میشود مردم همه چیز را اسناد به بیرون[9] کنند. برای مثال فرض کنید در خانوادهای پدر و مادر آنقدر ایراد دارند که بچهها همه چیز را گردن پدر و مادر میاندازند. حالا اگر پدر و مادر خانواده را درست اداره کنند، فرصت ایجاد میشود که همدیگر را نقد کنند. متأسفانه این در ایران وجود ندارد و در نتیجه بیتفاوتی به وجود میآید.
اگر با رویکرد ساختارگرایی دورکیم[10] بخواهیم به این مسئله نگاه کنیم، مثلن بگوییم که مصرفگراییمان ریشه در اقتصاد نفتی دارد، برای این بیتفاوتی یا این جنس حساسیتهایی که از دید ما مهم است ولی الان کنار گذاشته شده است، مثل قانون، نظم، تعهد کاری، یا مفاهیمی مثل علم، کجا میتوانیم روی ساختارهایشان دست بگذاریم؟
وقتی پول نفت دست دولت است و همهی کارها و سرمایهگذاریها را دولت میکند، بخش غیردولتی غیرفعال میشود و هیچ حساسیتی نسبت به خودش ندارد. علاوه بر این، اقتصاد کشور وابستگی خیلی کمی به مالیات دارد و بخش غیردولتی مالیات زیادی نمیدهد. برای مقایسه در اسکاندیناوی تا نود درصد مالیات میگیرند لذا مردم حکومت را نسبت به خودشان بدهکار میدانند و همچنین این حس را دارند که خودشان باید جامعه را اداره کنند.
برای موضوعات دیگر هم به همین صورت است. مثلن الان علم دولتزده شده است: نظامهای علمی توسط دولت به وجود آمده، آموزش عالی متمرکز است، ریاست دانشگاه یک جایگاه سیاسی است و از بالا تعیین میشود، عضو هیئت علمی از بیرون تحمیل میشود، تعداد دانشجویان با سیاستهای غلط زیاد میشود. اینها سبب میشود دانشگاهیان احساس کنند نسبت به کیفیت استقلال ندارند و حس بیتفاوتی به وجود آید. این بیتفاوتی از کجا به وجود آمد؟ از همان اسناد به بیرون! دانشجو و استاد میگویند سیاستها از بیرون برای ما تعیین شده است. بین اسناد به بیرون و احساس مسئولیت، رابطهی معکوس وجود دارد. هر قدر احساس کنید علت امور خارج از اختیار شماست، احساس مسئولیتتان نسبت به آنها کم میشود. رویکرد از بالا به پایین یا تاثیرگذاریهایی که ما در آن نقشی نداشتهایم باعث شده است که ما از خودمان به بیرون ارجاع میدهیم و فرافکنی میکنیم.
ممکن است عدهای بگویند که اتفاقن برعکس، مردم خیلی هم نسبت به مسایل مختلف گلایه میکنند. ولی منظور از حساسیت، یک نوع مواجهی فعال و خلاق نسبت به مشکلات است. مردم به غیر از گلایه کردن هیچ زمینهای برای مشارکت ندارند. زمینههایی وجود ندارد که مردم در نهادهای مدنی، صنفی یا حرفهای جمع بشوند، و دربارهی مسائلی مانند محله، شهر، رفتارهای اجتماعی یا نظم، به طور جدی و محلی کار کنند.
این موضوع دو علت دارد: یکی این که الگوی توسعهی ما دیوانسالار[11] است. قبل از انقلاب هم به همین صورت بود. صمیمانه بگویم، اگر وضعیت قبل از انقلاب خوب بود، انقلاب نمیشد. زمانی که مانند شما دانشجو بودم، به عنوان یک دانشجو حساسیتهای اجتماعی داشتم و جامعهای سالم میخواستم و الان هم میخواهم! مدرنیته جامعه را فرا گرفته بود و به مدرنیزاسیون[12] تبدیل کرده بود؛ مدرنیزاسیون هم از بالا و به شکل دیوانسالار صورت میگرفت که در آن فساد و نابرابری بود و خیلی بیشتر از داخل کشور، با خارج در ارتباط بود. حالا بحث این است که چون این مدرنیته دیوانسالار بود، اجتماعمحور نبود.
یعنی از همان موقع الگوی توسعهی ما اجتماعمحور نبود و این بود که کشور را به سمت انقلاب سوق داد. به خاطر همین الگوی توسعهی دیوانسالار هم، مردم عادت نکردند در زمینههای سندیکایی[13] مشارکت کنند. بعد از انقلاب، باز هم الگوی توسعه دیوانسالار شد. با این تفاوت که قبل از انقلاب خودکامگی بود، بعد از انقلاب اتفاقن تمامیتخواهی شد، یعنی هم کنترل میکند و هم خودش حقیقت را مشخص میکند. در واقع الان هم یک دیوانسالاری معیوب وجود دارد و همهی کارها میخواهد در سازمانهای دولتی انجام بگیرد و هم یک عوامگرایی وجود دارد که هر وقت نیاز شد به شکل ابزاری از آن استفاده میشود.
اینکه میبینیم در زمان سیل یا زلزله، قشرهایی از جامعه واکنش نشان میدهند، با ارزش است و نشان میدهد که هنوز در جامعهی ایران، قابلیتهایی برای بیتفاوت نبودن و مشارکت وجود دارد. پس نباید خیلی هم منفی فکر کنیم. اما شرایط به صورتی است که حس بالقوهی مشارکت، فرصت ظهور و توسعهی کافی را پیدا نمیکند. در ایران نسبت به مشارکت اجتماعی، یک نگاه امنیتی وجود دارد. یعنی هر کس کوچکترین فعالیت مردمنهاد هم داشته باشد، فکر میکنیم دسیسه است. البته اینکه حکومت همه چیز را کنترل کند، خیلی پرهزینه هم میشود و فساد هم ایجاد میکند؛ چون باید وقت گذاشته شود و دستگاههای بزرگ تولید شود و خود همان دستگاهها منشاء فسادهای تازه میشوند. شوق مشارکت را در جامعه از بین میبرد و مردم به تدریج به سمت بیتفاوتی و حوزهی خصوصی میروند.
دکتر سریعالقلم از چیزی به عنوان «فوقساختارها» بحث میکنند. این فوقساختارها چه تفاوتی با ساختارها دارند؟ و اگر بخواهیم از دید ایشان نگاه کنیم، فوقساختارهای تاثیرگذار کدام بودهاند؟
ساختارها خودشان مراتبی دارند. یک ساختار کوچک اداری را در نظر بگیرید، این ساختار کوچک زیر نظر ساختارهای سیاستگذاری بخشی است؛ سیاستگذاریهای بخشی تحت تاثیر سیاستهای ملی میانی هستند؛ سیاستهای ملی میانی از سیاستهای کلان ملی میآیند؛ سیاستهای کلان نتیجهی یک قدرت است. این قدرت به نوعی با مناسبات ثروت ارتباط دارد ولی فرای آنها ساختارهای ایلیاتی وجود دارد و ایشان اینها را یک نوع فوقساختار در نظر میگیرند که پیرو و رهبر ایجاد میکند. در ایران چیزی به نام حامیپروری وجود دارد که یکی از آن فوقساختارها است و به این معنی است که هر سرکردهی قدرت برای خودش حامیانی ایجاد میکند و به آنها توزیع میکند و این حامیان هم او را پشتیبانی میکنند.
انقلاب که میشود، ساختار سلطنت به ساختار دیگری تبدیل میشود، ولی حامیپروری به نوعی خودش را بازتولید میکند. مثلن ساختار سلطنتی به ولایت فقیه تبدیل میشود. ظاهرن ساختار سیاسی عوض شده است، ولی فوقساختارها که با آن ساختار هم کار میکردند و آن را به خدمت میگرفتند، این ساختار را هم به خدمت میگیرند.
رفتارهایی وجود دارد که دورههای بزرگی از تاریخ ما را فرا گرفتهاند و به راحتی تغییر پیدا نمیکنند. در عین حال جامعهی ایران تسلیم نمیشود. برای تغییر این رفتارها به فعالیتهای اجتماعی بیشتری نیاز داریم. اگر علاقهمند بودید، میتوانید دیدگاههای بنده را دربارهی عبارتهای «جنبشهای کوچک اجتماعی» و «نخبگان معمولی» مطالعه کنید. بنده معتقدم که آیندهی جامعهی ایران را نخبگان معمولی رقم میزنند. یعنی کسانی که در سطوح محلی و صنفی، فعالیتهای اجتماعی انجام میدهند. مثل شما که مجله راه انداختهاید. اگر این جنبشها در جامعه پیش بروند و توسعه پیدا کنند، ساختار حامیپرور تضعیف میشود. آنگاه جامعه میتواند با قدرت بیشتری منافع خود را دنبال کند و از سوی دیگر، خودش را اصلاح کند. به طبع وقتی مردم به صحنه میآیند و در سطوح محلی و صنفی شروع به کار میکنند، به ریزهکاریهایی در خودشان میرسند و مشکلات خودشان را میفهمند.
یکی از نقدهایی که در سالهای اخیر به مطالعات جامعهشناسی وارد میشود، این است که خصلت محافظهکارانه دارند و کمتر به جامعه نقد وارد میکنند. بهعنوان سؤال آخر می خواهم بپرسم که اگر قرار باشد تلاش کنیم ساختارهای پیچیده و معیوب جوامع را نشان دهیم، تا کجا مجاز به تعبیر و تفسیر نشانهها و معانی هستیم؟
نه لزومن! جامعهشناسی رویکردهای مختلفی دارد: یک رویکرد کارکردگرا و نظمگراست که به طبع بیشتر کارکردها[14] را بررسی میکند. مثلن دورکیم یا پارسونز[15]. ولی در مقابل آن جامعهشناسی تحولگرا و انتقادی هم هست. مکتبهای مختلف، نگاه و تفسیرشان از قضایا تفاوت میکند. مثلن تمام بحثی که ما تا الان داشتیم روی تغییر و تحول بود. پس براساس رویکردها تفاوت میکند.
«کنشگران مرزی» ومسألۀ حکمروایی در ایران
فرهنگستان علوم
شنبه ششم خرداد 1402 ساعت سه بعد از ظهر تا پنج بعد از ظهر
اعضای پنل بحث:
داریوش رحمانیان(تاریخ)
محمدفاضلی(جامعه شناس)
احمد میدری(اقتصاد)
حسین میرزایی(جامعه شناس)
مقصود فراستخواه( مؤلف کتاب)
«کنشگران مرزی» و رفع انسداد از«توسعه ایرانی» در گفتوگوی کافه خبر خبرآنلاین با مقصود فراستخواه
فراستخواه در گفتوگو با خبرآنلاین گفت: ایران؛ درویشی نشسته برگنج است، برون رفت از توسعه نیافتگی باید نهضت جمعی ایرانیان باشد، این که عقب ماندگی تقدیر ماست را باید کنار بگذاریم و از نگاه فقدان به نگاه جبران باید برویم.
فروزان آصف نخعی-حسامالدین اسلاملو:
همزمان با حوادث نیمهی دوم سال گذشته، کتابی منتشر شد که تاملی دوباره بر مفهوم ایران و مسائل آن بود. کنشگران مرزی تالیف مقصود فراستخواه پژوهشگر و مدرس دانشگاه، کتابیست که تلاش دارد موضوع توسعه ایران را از زاویه عملکرد و نقش کنشگران مرزی تبیین، تعبیر و تفسیر کند. به گفته فراستخواه این موضوع در سه جلد است. جلد اول اسناد و خاطرات نخبگان مرزی عصر مشروطه است. نخبگان مرزی دوره پهلوی اول و دوم و دوره بعد از انقلاب در این مجلد نیامده است. در نهایت نکته آن است در جامعه ایران، همواره نخبگانی تلاش کردهاند میان بدنه قدرت و جامعه تردد کنند و با میانجیگری، محدودیتهای حاکمیت را بهجامعه و خواست جامعه را بهگوش دولتها برسانند، موضوعی که اهمیت آن تاکنون آنگونه که باید و شاید، به لحاظ نقش و عملکردی مورد ارزیابی واقعبینانه جدی و علمی واقع نشده است. گرچه میانجیها در میان فریادهای دو طرف رادیکالها و تندروها ناسزا هم میشنوند و مطرود دو طرف هستند، با این همه، برای رفع و رجوع مشکلات و جلوگیری از رشد بحران، همواره نقش خود را ایفا کردهاند. در روزگار ما هم قضاوت و پیشداوری نسبت به این نخبگان میانجی چندان عوض نشده و کلماتی مثل«وسط باز» «مالهکش» و... از برچسبهایی بوده که در این سالها به نخبگان میانهرو در همهی حوزهها زدهاند. در ابتدای پیروزی انقلاب ۵۷، همین برچسب و مارک را آنانی که خواهان آرامش ایران نبودند، به آیتالله طالقانی میزدند. برای بررسی بیشتر در باره مفهوم نخبگان مرزی، با دکتر «مقصود فراستخواه»پژوهشگر و استاد دانشگاه و مبدع نظریه مذکور. از منظر جامعهشناسی سیاسی و نظریه توسعه ایران در کافه خبر خبرآنلاین به گفتوگو نشستیم.
مهمترین معضل کشور، توسعه محسوب میشود. اما یکی از موانع آن نیز رادیکالیسم و تندروی است که از مشروطه تاکنون با آن مواجه بودهایم، درعین حال همواره این سوال را مطرح کردهایم که دلیل عقب ماندگی مسلمانان و ایران چیست؟ نظریه کنشگران مرزی شما تا چه اندازه میتواند به جبران عقب ماندگی کشور بپردازد؟ آیا کنشگران مرزی به مثابه کارگزارانی عاقل که یک پا در قدرت و یک پا در جامعه دارند میتوانند منافع این دو نیروی قدرتمند را در ایران کنونی به هم نزدیک کنند تا امکان زیست مشترک و توسعه فراهم شود؟
چه خوب که از منظر توسعه وارد بحث شدید. ایران پروژهی ناتمام است. نخستین تامل در مفهوم توسعه و توسعهنیافتگی ایران را به نایبالسلطنهی فتحعلیشاه نسبت میدهند. آن شاهزادهی حاکم بر شهر تاریخی تبریز که در دفاع از کیان ایران در برابر تهاجم روس، متوجه نکات ژرفی شد. از آن لحظهی عباس میرزایی تاکنون دو سده است که ایرانیان در حال تکاپو برای توسعه هستند؛ توسعه پروژهای ناتمام در زیست و زندگی دویست سالهی زندگی ایرانیان است. ایرانیان ملتی هستند که دو صد سال است همزمان با ژاپن و ترکیه برای توسعه کوشیدهاند اما تا به امروز نتوانستهاند به نسبت هزینهای که دادهاند و استعدادهایی که دارند به یک قرار و ثبات برسند. جامعه ایران با حافظهی فرهنگی خوب، استعدادهای تمدنی و قابلیتهای انسانی بسیار وسیعی که داشته در میان ملتهای منطقه همزمان با آغاز کوششهای مشابه در ژاپن و ترکیه شروع کرده است. ایران ذخایر انسانی بالایی دارد. اما درویشیست نشسته بر گنج! زیرا ایران با وجود تمام این داشتهها، هنوز نتوانسته به نتیجه برسد.
دلایل این ناکامی چیست؟ از دریچه نظریه کنشگران مرزی چه پاسخی برای این سوال دارید؟
بهنظر میآید علتش بیشتر ساختارهای متصلب ما بوده است. همواره دستگاه دچار انسداد بوده و در یک سیکل معیوبی باعث به وجود آمدن رادیکالیزم و واکنش تند و رادیکال از سوی جامعه شده است. یک ورود به مساله همین است که چرا ما به نتایج مطلوب و به انباشت نرسیدیم؟ در پاسخ به این سوال، کاتوزیان جامعه کوتاه مدت را مطرح کرده و اینکه مدام نتیجهها و دستاوردها از دست میرود و دوباره باید از نوع شروع کرد. اما چرا؟!
نگاه به این مساله در نظریهی کنشگران مرزی مبتنی بر این است که ما اول از دام نظریه عقبماندگی خودمان هنوز خلاص نشدهایم. منظورم همین باور رایج و قدیمیست که اکثرا آن را آزموده نشده پذیرفتهایم؛ اینکه گمان کنیم ایران یک تقدیر عقب ماندگی دارد و تاریخ انحطاط در آن تکرار میشود و ایران، تکرار مدام انحطاط است، این نظریه و پارادایم ریشه در شرقشناسی دارد. اینکه جا افتاده ایرانی یک ملتی است که باید همیشه اینطور بماند؛ استبداد فابریک ایرانی است و اساسا ایران نمیتواند پیشرفت کند، نمیتواند انباشت داشته باشد، نمیتواند به توسعه برسد؛ من در حد درک و دانشم در نظریه کنشگر مرزی، این مفروض نیازموده و آزموده نشده را که عقبماندگی تقدیر ماست، کنار گذاشتم. چون فرضیهای بوده که بدون راستیآزمایی باورش کردهایم. بههمین دلیل سیطره پیدا کرده و امروز ما با این موضوع کنار آمده و پذیرفتهایم که عقبماندگی جزو خصیصهی تاریخیمان است.
نظریه کنشگر مرزی از این مفروض بیدلیل، برمیگردد و گریبان خود را از آن رها میکند؛ بهعبارت دیگر نظریه کنشگران مرزی از پارادایم «فقدان» به پارادایم «امکان» میآید. تغییر پارادایم بسیار مهم است. اگرچه برخی مسائل مطرح شده در نظریهی فقدان و آسیبشناسی ناشی از آن درست است؛ ما خیلی چیزها را نداریم. برای مثال نهادهای مستقر نداریم و ریشهاش به استبداد آسیایی و نظریه مونتسکیو برمیگردد. به تعبیر خواجه عبدالله انصاری: «همه از آخر میترسند، عبدالله از اول میترسد.» ما اولمان خراب است و از اول باور کردهایم نمیتوانیم از پساش بربیاییم. اما در پاردایم امکان، تاریخ بسته نیست. یک طرح ناتمام است. در نظریه کنشگران مرزی، در لابهلای محدودیتها، امکانها کشف و یا خلق میشود و با این امکانها، افقهایی برای جامعهی ایران گشوده میشود. از این طریق میتوان فهمید که ما مشکلمان کجا بوده و از کجا باید بیاغازیم؟
اهمیت کنشگران مرزی در دو موقعیت در حال گذار و مستقر چیست؟
در این بخش به دو مفهوم «عاملیت» و «ساختار» در جامعهشناسی و اینکه در کدام جوامع نقش یکی مهمتر از دیگریست باید توجه کنیم. در جوامع تثبیت یافته که ساختارها هوشمند هستند، عاملان تا حد زیادی اهمیت ندارند. ساختار فارغ از اینکه آدمهایی خیلی هوشمند و با ذخایر معرفتی خیلی بالا در بطنش باشند، کار میکند چون هوش در سیستم درونی شده، اما در جوامعی مثل جامعهی ما که هنوز به این حد اشباع نشده و به رشد لازم نرسیده که ساختار، هوشمندی لازم را داشته باشد و هوش در سیستم درونی نشده، اینجا عاملان تعیین کننده هستند. عاملان در اینجا بهمعنای ذهنهای خلاق و انسانهای با دانش و نوآوری که ایران را بشناسند معنا میشوند.
یک دلیل کندی روند توسعه ایران به نسبت بسیاری از کشورهای در حال توسعه این نیست که ایرانی تکلیفش با داشتههای تمدنی و فرهنگی خودش مشخص نیست؟
ایرانی، جهان و زیست خودش را داشته و چه بسا همین موجب کند شدن روند توسعه و جذب و پذیرش جهان مدرن شده باشد. اگر از تنوع عاملیت در ایران بگویم و مبنا را ۲۰۰ سال گذشته بگیریم، در ایران ظرفیت های نخبگی بالا بوده است. کنشگری مرزی انواعی داشته، همیشه یک شکل نبوده و بسته به حافظه تمدنی و ذخایر فرهنگی و موقعیت منطقهای تنوع داشته است.
ولی اگر ضمن درک کردن یاسها و قبول همهی مشکلات، بخواهیم به جای ۲۰۰ سال پیش، سالهای اخیر را مبنای توسعه قرار بدهیم؛ در دهه ۶۰ شاخص سرمایه انسانی ما ۱۳ درصد بود. الان ۶۰ درصد شده است. این میزان رشد در شاخص سرمایه انسانی و فکری، تحول بزرگی است که در متن جامعه ایران اتفاق افتاده است؛ ایران به یک انباشت رسیده. به قابلیتهای انسانی بالا دست یافته است. بله. حتما در کیفیت آموزش مشکلات زیادی داریم. ولی در مجموع جامعه دچار رشد شده. زنان ما پردیسهای دانشگاهی را تسخیر کردند. زنانه شدن آموزش عالی در ایران را ببینید؛ افزایش مشارکت دختران و زنان ایرانی در تحصیلات عالی و افزایش ارتباطات جامعه با جهان بیرون شگفتآور و تحسین برانگیز است؛ شهرنشینی و سواد بهسرعت بالا رفته است.
مسیر خوبی را جامعه طی کرده که بیبازگشت است. ذخایر تمدنی ما قابلیتهای وسیعی دارد. چگالی رشد بی بازگشت در مفهوم توسعه، بسیار عالی است. این جرم سنگین و بحرانی، اگر خوب مدیریت شود بسیار نتیجهها گرفته میشود. خوب مدیریت نشود بحرانی میشود.
مگر این رشد در آموزش خوب نیست، پس وضعیت بحرانی از چه جهت دارای اهمیت میشود؟
این تودهی عظیم دیگر به ۱۰ سال قبل برنمیگردد، اما نقطه بحرانی آنجاست که همزمان با رشد حوزه نخبگی و اجتماعی، همزمان با آن، سیستم رسمی و دولتی رشد نکرده و با این جهان زیست همداستان نیست. تضاد اصلی دولت ملت در این بخش نهفته است. سیستم نمیتواند با جامعه خود ارتباط بگیرد. زبانش را نمیداند. زیست جهان میخواهد جلو برود اما دستگاه قدرت هنوز تعلقاتی تاریخی، ایدئولوژیک دارد که نمیتواند حرکت کند و حمایت بکند و حتی از آن بهره ببرد در جهت توسعه.
منظورتان توسعه نامتوازن است که میتواند موجب بروز بحران شود؟
زیست جهان میخواهد جلو برود، ولی سیستم لختی دارد و همراهی نمیکند. مجموعه اینها را در نظر بگیریم میرسیم به اینکه جامعهای مستعد با محدودیتهایی مواجه است که محدودیتهای ساختاری است. زیست این ذخایر و این ظرفیتها به طور طبیعی در مقابل محدودیتهایی که باز نمیشود، تنشزاست.
فرهنگ ایران در بستر موجود، خودش را متکثر میکند، کنشگران مرزی چگونه میتوانند به این زایمان تاریخی کمک کنند تا بتوانیم زیست مشترک داشته باشیم و اگر به بار ننشینیم، چه تهدیدهایی متوجه حوزه تمدنی ایران خواهد شد؟
تاکید میکنم که در آستانهی یک بحران و یک گسست تمدنی هستیم. گسست بزرگ تمدنی و باخت بزرگ، آنهم در دنیایی به شدت در حال رقابتی شدن و پیشرفت. یک نوع ورشکستگی انسانی و ورشکستگی تمدنی. از دست دادن فرصتها در زمانه شتاب. کنشگری مرزی در این شرایط تنوعات عمل را بیشتر میکند. قدرت تحرک اجتماعی در ایران خیلی بالا رفته است. با جهانی شدن و ارتباطات، بخش بزرگی از خانوداههای با بیرون مرز مرتبط هستند.
در همین بحث مهاجرت، ما چرا نمیتوانیم سرمایههای انسانیمان را برای کشور خودمان به بهرهوری برسانیم؟ زیرا نمیتوانیم مدیریت کنیم. حساب کاربری ملی ما در نحوه تعامل سیستم با سرمایههای انسانی یک حساب رضایت بخشی نیست. اگر در واقع بخواهیم از منظر کنشگران مرزی نگاه کنیم، باید هزینه و اثربخشی کنشهایمان را به این معنا که تا چه اندازه دارای کارکرد هستند، محاسبه کنیم.
ولی در نهایت نقش کنشگر مرزی، در میان کدام یک از شکاف های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و یا فرهنگی می تواند موثر واقع شود؟
شکاف ملت و دولت از مهمترین شکافهایی است که ترمیم آن وابسته به مفهوم مرکزی کنشگر مرزی و درجات مختلف آن است. عاملان یا کنشگران مرزی ایران یک پا در اجتماع دارند و یک پا در میان اهالی قدرت و خود را قطرهچکانی به درون ساختاری که دچار انسداد شده میریزانند. مفاهیم اصلی کنشگر مرزی با مفهوم فضاهای میانی و بینانیت ارتباط تنگاتنگ دارد. فضاهای میانی که در این شکافها، که از آن بیگانگیها و خشونت و قهر مهاجرت نخبگان و.. بیرون میآید دارای اهمیت بسیاری هستند. عدم توجه به آنها، خسارتهایی را که تا کنون متحمل شدیم، تشدید میکند. کنشگر مرزی در میانه این قاتلان و شهیدان و قهرمانان و ضدقهرمانان تکاپو میکند. با ابتکارات معمولی و تلاش و کوشش برای تردد بین این دو مثل میرزا یوسف مستشارالدوله که رساله یک کلمه مینویسد. هم با دردهای جامعه آشناست و آفاق جهان را گردیده، یک کلمه و آن قانون را وقتی نوشته که در فضای میان دولت و جامعه تردد کرده و گفتمان خود را از ترکیب و تنظیم و صورتبندی و رفع و رجوع درست مسائل، تدوین کرده است تا ضمن حرکت جامعه به سوی یک گام اساسی به سمت پیشرفت، از ستم و سرکوب و فساد نیز جلوگیری شود. کتابش را در زندان آن قدر به سرش میزنند وشکنجه اش می دهند . ولی در عین حال گفتمانش در بدنه فرهنگی و فکری جامعه ایران مانده.
علی اکبر سیاسی در فرانسه درس میخواند و برمیگردد انجمن جوان را در ایران تشکیل میدهد. باز می رسد به اینکه برود در دستگاه دولت و وزیر میشود و در ضمن وزارت، معمار استقلال دانشگاه میشود. او به مقدار زیادی توانست استقلال دانشگاه را تامین کرده و از آن مراقبت کند. او از جایگاهی که ایستاده، قادر شد به شاه تذکر بدهد که دانشگاه اداره دخانیات نیست. اینجا خودتنظیمی از سوی کنشگر مرزی، کارکرد بسیار مهمی دارد؛ کنشگر مرزی با تردد بین فضای دانشگاهی و دیوان سالاری، میکوشد بیگانگیها را در همه حوزه بکاهد و این یکی از مهمترین نقشهای کنشگر مرزی است. این آشنایی، محدودیت ها و فرصت ها را در باره دولت و جامعه شفاف و و شکاف ها را ترمیم و آنها را به یکدیگر نزدیک میسازد. هم به امثال مرحوم بازرگان مرز میان فعالیت دانشگاهی و فعالیتهای سیاسی را می گوید و هم در برابر حکومت و اخراج امثال بازرگان مقاومت میکند. بهعبارت بهتر با دولت در بخش فضاهای میانی وارد گفتو گو می شود، و با انجام گفتوگو. رفتار طرفین را عقلانی بکند.
کنشگر مرزی صورت دستوری ندارد که بگوید این کار را بکنید و آن کار را نکنید، توصیف و تحلیل است. شناخت موقعیت ایران و علت و معلول و اینکه چه زمینههایی وجود دارد. فرایندها را توضیح بدهد تا در نهایت نتیجههایی بگیریم که جنبه تجویزی و حکمت عملی سیاسی دارد.
نظریه شما تشابهاتی هم با نظریه هانتینگتون دارد . او در حوزه ایجاد تغییر به ویژه در حوزه تغییرشکل، مخاطبان اصلاح وضع موجود را نیروهای میانه در داخل حاکمیت سیاسی ذکر میکند، در شرایط کنونی برای پرهیز از انفجار اجتماعی، نظریه کنشگران مرزی شما علاوه بر حوزه تخصصی در دستگاه دیوانسالاری، قرار بر این است در سیاست ایران کجا بنشیند تا فضا علیه وضعیت واگرایی موجود شود؟
وقتی من به نظریه کنشگران مرزی رسیدم، آنگاه با اطلس دانش جهانی قیاس کردم. یک نظریهای در سطح محلی ارائه شده و حالا با اطلس دانش جهانی خودش را قیاس میکند. هر تحقیقی با تحقیقات دیگه قابل مقایسه است. اینکه چقدر همداستان است؟ چقدر نیست. این کنشگران مرزی را مقایسه کردم با چند نظریه مشابه جهانی. مثلا مقایسه کردم با نظریه نخبگان شناور تا ببینم این کلبه که من درست کردم در کنار کدام برج نظری است. علم یک دانش جهانی است. تنوعات محلی، علم را جهانی توسعه میدهد. با توجه به این رویکرد دریافتم نخبگان همواره نیازمند بررسی وضعیت خودشان در نسبت میان جامعه، دانشگاه و دولت هستند. اما گاهی نخبگان شناور، شناور بودن خود را از دست میدهند و به یک طرف چسبندگی پیدا میکنند. یادشان می رود که اینها باید تردد میکردند تا فضاهای فروبسته سیاسی را باز کرده و مسایل را به زبان آنها ترجمه کنند. خسته میشوند. یا برعکس، بر اساس جذابیت قدرت و ثروت، به این سمت گرایش پیدا میکنند و تحرک خود را از دست میدهند. یا در نظریه بوردیو نیز، دست چپ دولت و دست راست دولت آمده است، دولت دست راست سرکوبگر دارد و دست چپش کارکنان اجتماعیاند. این کارکنان آنقدری به جامعه نزدیک میشوند که از نظر تامین رفاه در جوامع محلی، زبان جامعه میشوند.
بنابراین کارکرد اصلی کنشگری مرزی در دانشگاه، پل زدن میان برج عاج روشنفکری دانشگاه با مسائل کف جامعه و ایجاد فضاهای میانی و فائق آمدن بر غیریتسازی در ایران است. برای این هدف، دیدگاههای خود را در حوزه برنامه ریزی و اجرا در آن نشت دهد. از این رو کنشگر مرزی با عقلانیت یک زبان مشترک ایجاد میکند. جامعه به هم نمیریزد. به دامن رادیکالیسم نمیافتد. در سطوح مختلف لایههای اداره شهری در انجیاو ها و همهجا کنشگران مرزی وجود دارند تا برای مثال برای به ثمر رسیدن پروژههایشان از یک مدیر دولتی منابع یا اطلاعات بگیرند. در این وضعیت است که یکباره شما میبینید روی میز سیاست گذاری یک دستور تازه است و کنشگری به نتیجه نسبتا مطلوب خود میرسد.
بسیار خوب، ولی تقویت کننده موتور انگیزه کنشگر مرزی چیست؟
نکته بسیار مهمی است زیرا در نقطه کنشگری مرزی ایستادن نیازمند انرژی هیجانی بسیار سترگ و گسترده است. دکتر محمد معین یک کنشگر مرزی بود. لغت نامه دهخدا و فرهنگ معین به همین سادگی تدوین نشد. بار هیجانی و عاطفی زیادی لازم داشته تا کسی ایستادگی کند و این گونه دست به تدوین لغت نامه دهخدا بزند. بار هیجانی که منتهی به یک طرح تابآوری در ایرانیان می شود . کنشگران مرزی می توانند امکانهایی را در دل محدودیت ها خلق کنند. ایران ناتمام را در بخشی تمام بکنند. تا بشود طرح ناتمام ملی توسعه پایدار نیزتمام شود. رفع و رجوع مشکلات بشود؛ همهاش باید برگردیم به آن خلاقیتها. اینها خود در ایجاد انگیزه برای حرکت در حوزه مرزی بسیار تعیین کنندهاند. البته یکی از نواقص کنشگران مرزی نسل قدیم این بود که بیشتر فعالیت ایجاد کردند تا فضا.
نسبت به نسل اول که در مشروطه روی فعالیتها تمرکز داشتند، امروز که میفرمایید سرمایه انسانی به 60 درصد رسیده، این کنشگری فقط نمیتواند در قالب فعالیت دربیاید؛ فضا و مکان را در رنگهای گوناگون درمینوردد و شاید اکنون مسئله این باشد که چگونه با این تکثر، با مدارا زندگی کنیم و خوشبخت باشیم؟ از این رو با توجه به نیروهای مرزی، برای واقعیت سیاسی ایران چه چشماندازی میبینید؟
توجه به امر اجتماعی، در اینجا اهمیت پیدا میکند. از این رو در الگوی عمل کنشگران مرزی، درست آن است که امکان ایجاد تنوع در عمل و در عوالم مختلف ایرانی بیشتر شود. در نسل اول کنشگران مرزی میرزا حسن رشدیه است که به عالم تربیت توجه کرد. یا مهندسباشی که مهندسخانه درست کرد. این تنوع در کنشگری مرزی کارها را پیش میبرد، برای مشکلات راه حل پیدا میکند؛ منتها با یک حرکت آهسته. در واقعیت جامعه ایرانی اگر بنگریم میبینیم چرخشهایی در سطح عاملیت ایرانی اتفاق افتاده است. عملکرد مرزی قائل به شخص نیست. اجراییت سر صحنه مهم است. جهان ایرانی فقط عالم سیاسی نیست. توجه به امر اجتماعی و دیگر عوالم ایرانی در این کنشگری مهم است. انباشت در جامعه آن قدری است که نخبگان معمولی هم شامل کنشگری مرزی میشوند. کنشگران مرزی ممکن است بخشی از بدنه کارشناسی دولت باشند و گمنام. یکی در حوزه روزنامهنگاری، یکی در دانشگاه. یکی اقتصادی . یکی در سازمان مدیریت و برنامه و ... یک کنشگر در تولید فضاهای ارتباطی سی سال تلاش میکند.
فردوسی یک کنشگر مرزی بود. دائم در بدنه جامعه و بدنهی دولت غزنوی در رفتوآمد بود. کنشگری مرزی هوشمندی و انرژیهای هیجانی زیادی میخواهد. ما در ایران شاهد یک رنسانس آموزشی و یک مدرنیته آموزشی هستیم که از صد سال پیش شروع شده است. قرن ۱۳۰۰ سده رنسانس ایرانی بود که ناتمام ماند. روزنامهنگاران چه کارهای بزرگ مرزی کردند، فروغی که دولت ساخت، کنشها در ایران خیلی تعیین کننده است. من سعی میکنم به ارادهگرایی نغلتم ولی فارغ از تقدیرگرایی جامعه ایران را میبینم. خلاقیتهای درونی و بیرونی و اقدامها و ابتکاراتی از بیرون و از درون دولت را ببینم و محدودیت در این خلاقیتها را در حوزه مدنی و جامعه به درستی تحلیل کنم. کنشگران مرزی ترکیبی از اینها را ایجاد میکنند تا گره از کار فروبسته ایران باز بکنند از طریق همان روش چکه کردن جامعه در دولت.
ولی اگر این کنشگری و انواع آن به هر دلیلی شکست بخورد چه چیزی درانتظارمان است؟
اما اگر این کنشگری شکست بخورد. نتیجهاش این است که رادیکالیسم قدرت میگیرد. مثالش را بزنیم شکست کنشگران مرزی در دهههای چهل و پنجاه و انسداد مسیر گفتوگوی دولت و ملت نتیجهاش شد شکست پروژهی مدرنیزاسیون که نتوانست در لایههای بافت اجتماعی شهر و روستا به یکسان تحول ایجاد کند و جامعه هم در تقابل با آن قرار گرفت و بعد کلی هزینه روی دست کشور گذاشت.
بنابراین شکست کنشگران مرزی یک معنی بیشتر ندارد؛ اینکه افراطگرایی روبهروی این فضای انسداد یافته قرار می گیرد، حالا چه مخالف آن باشیم و چه موافق، برکسی پوشیده نیست و همه قبول داریم که مسیر انقلاب و انقلابیگری مسیر پرهزینهای است. هم برای جامعه هزینه دارد و هم برای زیرساختهای کشور. این را باید پذیرفت. این هزینهها گزاف است.
نخبگان و مسألۀ هویت