عمل خواندن همچون کنش جمعی
مقصود فراستخواه
به مناسبت کتاب وجامعه
در بوکلند مارکیز تهران
سه شنبه 30 آبان 1402
ساعت 6 عصر
سعادتآباد تهران، خیابان سرو شرقی، مجتمع تجاری مارکیز، طبقهی دوم
گفتوگوی «شبکه شرق» با مقصود فراستخواه، جامعهشناس درباره نسبت ایرانیان با اعتراض و کنشگری در پسااعتراض-بخش اول؛
جامعه سیاسی ایران بعد از انقلاب زخمی شد
مقصود فراستخواه به نسبت ایرانیان با اعتراض، روحیه معترض آنها و همچنین کنشگری در دوران اعتراض و پسااعتراض اشاره کرده و تأکید دارد که اگر صدای جامعه شنیده نشود، شرایط مستعد اعتراض است.
فراستخواه در این بخش از مصاحبه میگوید جامعه ایران در 200 سال گذشته خواهان تجدد و ترقی بوده و در این مدت «تقلای آزادی» داشتهاست. او همچنین به این پرسش از منظر «اینگلهارت» پاسخ داده که چرا دولتی که مدرنیزاسیون را دنبال کرده، شکست خوردهاست؟
صدا وتصویر گفتگو در اینجا:
میز آینده پژوهی اجتماعی
پنل نخست :
آینده حیات اجتماعی زنان در ایران
دبیر میز: مقصود فراستخواه
کارشناس میز : زهرا اصغری
اعضای پنل نخست: شهلا کاظمی پور(مسئول پنل نخست)، خدیجه کشاورز، لیلا فلاحتی، آتنا کامل،
فرشته طوسی، نوشین احمدی خراسانی و مینو مرتاضی
زمان: دوشنبه 1402/08/22 ساعت 16:00
نشست به صورت آنلاین در لینک زیر برگزار می شود
https://www.skyroom.online/ch/rahman_institute/futurology1
بررسی آراء و آوردههای مقصود فراستخواه
و آنچه برای عبور از قطبیسازیها کرده است
منتشر شده در صفحات فرهنگ هم میهن، 20 آبان 1402
بازنشر از اینجا :
https://hammihanonline.ir/news/culture/pwyndh-drdmnd-ayran
دکتر فرزاد نعمتی، دبیر سرویس
یکی از مهمترین برنامههای علمی گروه «روندهای فکری» مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه در یک دهه اخیر، گفتوگو با روشنفکران و دانشوران برجسته ایرانی بوده است. این گروه ذیل برنامه «در کجا ایستادهایم»، تلاش کرده با اندیشمندان ایران چون داریوش آشوری و محسن رنانی گفتوگو کند تا دریابد در کجا ایستادهایم و به کدامسو در حال حرکتیم. چندی پیش آخرین برنامه این گروه به بررسی «اندیشه، آورده و بایستههای استاد مقصود فراستخواه در جهان فکر و فرهنگ ایرانی» اختصاص پیدا کرد. در این نشست که با استقبال مخاطبان نیز همراه بود، مقصود فراستخواه؛ جامعهشناس و استاد برنامهریزی توسعه آموزش عالی، نعمتالله فاضلی؛ انسانشناس، مصطفی مهرآیین؛ عضو هیئتعلمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، محمد ترکمان، تاریخپژوه، کمال رضوی؛ پژوهشگر اجتماعی، سمیه توحیدلو؛ جامعهشناس، فریدون رحیمزاده؛ فلسفهپژوه و مختار نوری؛ پژوهشگر علوم سیاسی و مدیر گروه «روندهای فکری» حضور داشتند و به بررسی ابعاد گوناگون زیست فکری و کنشهای روشنفکرانه مقصود فراستخواه پرداختند؛ روشنفکر و نویسندهای که در دهههای اخیر آثاری ماندگار از خود بر جای گذاشته و استقبال عمومی گسترده از بسیاری آثار و وامگیری از مفاهیم برساخته او، نشان از تاثیرگذاری آرام و پیوستهاش در فاهمه عمومی جامعه ایران دارد. فراستخواه متفکری در پی آواز حقیقت است که هر چه پیشتر آمده، به اهمیت گفتوگو و مشارکت مدنی در برساختن و نیل به حقیقت بیشتر پی برده و با پرهیز از قطبیسازیهای رایج و غالب تعلقخاطرهای قبیلهگونه فکری در میان فرهیختگان ایرانی کوشیده است در هنگامه این هیاهوها با مشی علمی و اعتدالی، امیدوارانه و واقعگرایانه، در میانه دانشگاه و جامعه، راهی به حقیقت و واقعیت امور بیابد تا از این مسیر، درمانی برای دردهای ایران بیابد. تاکید بسیاری از سخنرانان بر این وجه از کارنامه فراستخواه، گواهی است بر اینکه میتوان بهراستی او را جوینده فروتن حقیقت و پوینده دردمند ایران دانست. در ادامه، با توجه به محدودیت صفحه خلاصهای از برخی سخنرانیهای این نشست، تقدیم خوانندگان خواهد شد.
مقصود فراستخواه؛ چشم امیـدم به عاملیتهـای هوشمندانـه ایـرانـی
تقلاهای مطالعاتی و دانشآموزی من با چهار دوره قابل مفصلبندی هستند. در هر یک از این چهاردوره، با یک دوگانهای مواجه بودهام و در هر دوره مسئلهمندی خاصی داشتم و برنامه مطالعاتی ویژهای را نیز پیگیری میکردم، ضمن آنکه فضازمان هر چهاردوره، فضای ایران بهعنوان یک واحد سرزمینی بوده است.
دوره اول؛ سنت و تجدد
دوره اول در دهه 60 و بخشی از دهه 70 شمسی است. دوگانهام سنت و تجدد است. گاهی بهجای تجدد و سنت ترجیح میدهم از عنوان تمدن و تجدد استفاده کنم. کمااینکه در کارهایم هم از این عنوان استفاده کردهام. مسئلهام در این دوران این است که وضع فکر در ایران به یک بیتعادلی بحرانی رسیده است. یک علت آن هژمونیک شدن دین در چند دهه اخیر است زیرا در جهان امروزی منابع معناساز متعددی وجود دارد مانند عقلانیت انتقادی، علم، انسانگرایی و... معرفت دینی با این معرفتها همسایگی نکرده بلکه بر آنها فائق شده است. راهبردی نیز که در این موضع دنبال کردهام، صلح معرفتشناختی بوده است؛ گفتوگویی صلحآمیز و منطقی میان معرفتهای دینی، علمی، عرفانی، هنری، فلسفی و... این گفتوگو پیشتر نبوده است و باید برای آن پروتکلی لحاظ کرد. پیرنگ معرفتی من در این دوره بیشتر فلسفی است. آثاری چون «دین، خرد، دانش»، «سرآغاز نواندیشی معاصر» و «تعریف مجدد دین» در این دوره نوشته شدهاند.
دوره دوم؛ فرهنگ و توسعه
دوره دوم مربوط به دهه 70 و بخشی از دهه 80 است. دوگانهام فرهنگ و توسعه است. مسئلهام نیز وضع فرهنگ عمومی و خلقیات ضدتوسعه در ایران است. ما مدام میخواهیم از سایه خود پیشی بگیریم اما این سایه ضد توسعه است. بنابراین باید نخست حجاب خلقیاتمان را برطرف کنیم. من اینجا در پی تحلیل نهادی خلقیات بودهام. در ضمن اندکی از خلقیاتشناسی میراث جمالزاده فاصله گرفتهام و با تحلیل نهادی کوشیدهام جامعهشناسی تغییر را دنبال کنم. نتیجهای که گرفتهام این است که این خلقیات در ذات ما ایرانیان نیست و نباید ذاتباورانه به این خلقیات نگریست، بلکه با تحلیل نهادی باید به نقش ساختارها، نهادها و مسیر تاریخیمان توجه کرد. تاکید من در این دوره، یادگیری جمعی و کنش جمعی در نهادهای مدنی، فضاهای جمعی، اجتماعات محلهای، حرفهها و صنوف بهعنوان یک راهحل برای خلقیات ضدتوسعه است. این امر بهوضوح در کتاب «ما ایرانیان» بیان شده است. پسزمینه مطالعاتم نیز مطالعات تاریخی، اجتماعی و انسانشناسی ایرانی و نهادگرایی نوین است.
دوره سوم؛ ساختار و عاملیت
در دوره سوم (دهههای80 و90) با دوگانه ساختار و عاملیت دست به گریبان هستم تا مسئله «درماندگی آموخته» در میان ایرانیان را بررسی کنم. نقطه کوری که بهنظرم در این دوره ما دچار آن شدهایم، «امر اجتماعی» است. ما نسبت به امر اجتماعی نابینا شدهایم زیرا بهشدت به امر سیاسی خیره شدهایم. راهبردی که در دوره سوم دنبال کردهام، «رئالیسم عاملانه» است. یعنی ما بخشی از واقعیتی هستیم که دربارهاش صحبت میکنیم. پس ما نیز با تفسیر، درک، تخیل، صور خیال و کنشمان میتوانیم در بازساختهشدن واقعیت اجتماعی ایران شرکت کنیم و سهیم باشیم. اینجا اندکی از ترس و لرزهای دهههای 60 و 70 به سمت فلسفههای امید حرکت کردهام و امید و اضطراب توأمان را تجربه و سعی میکنم از امید اجتماعی صورتبندی به دست بدهم. پسزمینه مطالعاتیام، پویاییشناسی اجتماعی است. در جامعه ایران پویاییهایی (محله، خیابان، سبک زندگی و حوزه عمومی) وجود دارد که از فهم آنها بهدلیل خیره شدن بیش از حد به امر سیاسی غافل ماندهایم. «ذهن و همه چیز» در این دوره توسعه پیدا کرده است. البته بیشتر آثارم قبل از انتشار در قالب کتاب در محیطهای کوچکتر مورد بحث و بررسی قرار گرفتهاند؛ چه در کلاسها و دورهمیهای دوستانه تا سمینارها، گروههای کتابخوانی و... اصل سخنم در این کتاب این است که سرآغاز همه آغازها، آغازی است که در ذهن شبکهای، جمعی، فردی و گروهی ما و در تفسیر ذهن از هستی شکل میگیرد. «مسئله ایران» نیز در همین دوره نوشته شده است. یکی از زیرپروژههای امر اجتماعی در ایران که در همین دوره بدان پرداختهام، مسئله علم و دانشگاه در ایران است که کتابهایی چون «سرگذشت و سوانح دانشگاه در ایران»، «تحولات بیننسلی در زندگی دانشگاهی ایران؛ مطالعهای در سه نسل استادی»، «گاه و بیگاهی دانشگاه در ایران»، «استادان استاد چه کردند؛ تاریخ دارالمعلمین و دانشسرای عالی» و... است. در اینجا گفتهام درست است که دانشگاه و علم جزو قلمرو مستعمره دولت شده و استقلال نهادی ندارند و آزادی آکادمیک وجود ندارد اما در عین حال، علم طرحی اجتماعی است که مردم به دنبال آن هستند؛ اینکه کودکان برای تعلیم به مدارس فرستاده میشوند یک استراتژی اجتماعی برای تقلیل مرارتهاست. نباید اینها را به کمیگرایی، مدرکگرایی، فساد علمی و... تقلیل داد. اینها یک سویه ماجراست. نیمه گمشده دیگری نیز در این اقبال به تحصیل باید دید که در آنها ظرفیتهای تازهای برای آینده ایران میتوان یافت.
دوره چهارم؛ دولت-ملت
آخرین دوره از این ادوار چهارگانه، دهه 90 بهبعد است. دوگانه من در این دوره، شکاف دولت و ملت است. این مسئله از آغاز در من بود اما در این دوره اخیر حساسیت بیشتری نسبت بدان پیدا کردم. مسئلهام اینجا این است که تاریخ با خطوط درشت برای ما بسیار مهم شده، از خطوط ریز تاریخمان و از «تاریخ خرد» غافل شدهایم و میگوییم استبداد فابریک ایرانی است و... تاریخ درشت، تاریخ حماسه و شکست است؛ تاریخ قهرمانها و ضدقهرمانها، تاریخ قاتلان یا شهیدان، تاریخ استبداد یا هرجومرج. من قصد دارم از این خوانش عبور کنم و به «تاریخ جزئیات» و «تاریخ میان» بنگرم. راهبرد انتخابی من در این دوره، «عاملیت» است. رسیدم به اینکه در ایران دوگانه گیدنزی ساختار و عاملیت، بهشکلی دیگر باید توضیح داده شود. در ایران انسانها، گروهها و اقدامات فردی و گروهی هوشمند اهمیت زیادی دارند؛ خود همین مرکز مطالعات خاورمیانه که ما اینک در آن حضور داریم، با این تعداد گروههای فعال علمی نمونهای از این اقدامات هوشمند است. مفهوم دیگری که در این دوره برایم اهمیت پیدا کرد، «بینانیت» است. طبق این مفهوم، حقیقت در میان است اما آن را در اینسو و آنسو جستوجو میکنیم و مسائل را سیاهوسفید میبینیم؛ حال آنکه میانه و همان قسمت خاکستری، فربهتر و غنیتر است. گرفتاری دیگر ما در همین حوزه، تقدیرگرایی و «پارادایم فقدان» است که برای رهایی از آن به «پارادایم امکان» اندیشیدهام؛ اینکه بتوانیم حتی در درون فقدانها، به امکان فکر کنیم و بدینطریق من به مفهوم «کنش مرزی» رسیدم که در کتاب «کنشگران مرزی» منعکس شده است. «اخلاق در ایران؛ بین زمین و آسمان» نیز یکی دیگر از آثار این دوره است.
دکتر مختار نوری، پژوهشگر علوم سیاسی
بیان من درخصوص فراستخواه ملهم از ایده «انسان دانشگاهی» پیر بوردیو، جامعهشناس فرانسوی ازیکسو و «دانشگاه فضیلتمند» جان نیکسن ازسویدیگر است و تمام سعی من آن است تا بگویم فراستخواه نمونه برجسته انسان دانشگاهی فضیلتمند در جامعه علمی امروز ایران است. فراستخواه در زمره اندیشمندانی تلقی میشود که در چند حوزه پژوهشی فعالیت فکری داشته و به هر حوزهای که ورود کرده، به گواه آثارش خوش درخشیده است. بااینحال، او دستگاه معرفتی خود را به جغرافیای سرزمینی ایران دوخته است تا گِرهی از مشکلات باز کند. فراستخواه در حوزههای مختلفی چون ایرانشناسی، فرهنگ و جامعه ایرانی، جامعهشناسی تاریخی و نهادی ایران، علم و آموزش و دانشگاه، اندیشه و نواندیشی دینی، مسائل اجتماعی ایرانی و دین و اخلاق به پژوهشهای عمیقی دست زده است. در هر یک از این حوزهها نیز آثار قابلتوجه و ماندگاری خلق کرده و برخی از آثار او به چاپهای متعددی نیز رسیدهاند. همچنین فراستخواه بهواسطه کوششهای علمی وسیع اش جوایز مختلفی چون جایزه ترویج علم، نشان دهخدا و جشنواره بینالمللی فارابی را بهخاطر فعالیتهای میانرشتهای دریافت کرده است. نظریه کنشگران مرزی او که تلاشی استراتژیک برای برقراری گفتوگو میان جامعه و دولت در پهنه تاریخ معاصر ایران است، امروزه به مفهومی پرکاربرد، هم در میان جامعه، هم در میان دانشگاهیان و هم در میان سیاستمداران تبدیل شده است. درنتیجه، این کارنامه علمی و پربار فراستخواه، مرا بر آن داشت که او را نمونه برجستهای از انسان دانشگاهی فضیلتمند بنامم.
چنانکه جان نیکسن در کتاب «به سوی دانشگاه فضیلتمند» بیان میکند، دانشگاه علاوه بر اینکه بهمثابه فضایی برای یادگیری، آموزش و مشورت شناخته میشود، پرچمدار جامعه مدنی نیز بهشمار میآید. برای نیکسن، نهاد دانشگاه هنگامی فضیلتمند تلقی میشود که در هر سه حوزه آموزش، پژوهش و روابط کاری دانشگاهی بهصورت اخلاقی اداره شود. بهسخن فنیتر، صداقت، احترام، اصالت و بزرگمنشی؛ چهار فضیلتی هستند که کاربست آنها در سه حوزه مذکور ما را بهسمت دانشگاه فضیلتمند هدایت میکند. این مفاهیم را نباید صرفاً مفاهیمی شعاری و انتزاعی پنداشت، بلکه در آموزش، پژوهش و روابط کاری انسان دانشگاهی در نهادی مهم چون دانشگاه بسیار پرکار هستند. کارنامه مقصود فراستخواه در هر سه حوزه آموزش، پژوهش و روابط و تعاملات کاری با دانشجویان و اساتید را میتوان مصداق بارز چنین صفات و فضایل اخلاقی دانست که نیکسن بر آن تمرکز کرده است. آموزش فراستخواه به گواه آنچه دانشجویان او بیان میدارند، همراه با دغدغه است و کوشش او ناظر بر آموزش خودآیینی به دانشجویان و علاقهمندان است.
در پژوهشها و آثار علمی فراستخواه نیز دقت، توجه و درستکاری موج میزند و چاپ متعدد آثار او حاکی از چنین وضعیتی است. فراستخواه نهتنها در حوزه وظایف اصلی یعنی آموزش و پژوهش موفق بوده است، بلکه در حوزه روابط و تعاملات کاری در محیطهای علمی با همکاران و دانشجویان نیز منطبق با ادبیات فضیلتمندانه نیکسون، سرشار از فضایل اخلاقی است؛ چنانکه همگان تواضع، خلوص و شفقت ایشان را ستایش میکنند. فراستخواه اگرچه اهل رفتارهای رادیکال در صفحه و صحنه دانشگاه نیست، اما مواضع، رفتار و بینش او سرشار از فضیلت شجاعت است و از بیان مسائل و چالشهای جامعه ایرانی هیچ دلهرهای به خود راه نمیدهد. نهایتاً اینکه، مقصود فراستخواه، روشنفکر برجسته کشورمان با چنین منش و مرامی، پروژه و آثارش را متوجه یک مسئله کلیدی ساخته و آن چیزی جز توسعه جامعه ایرانی نیست و همه این مسائل او را ـ هم از حیث اخلاقی و هم علمی ـ شایسته احترام ساخته است. عمرش دراز باد!
دکتر نعمتالله فاضلی، انسانشناس
دغدغه و مسئله مقصود فراستخواه،
«ایران» است. من در ادامه میکوشم به این پرسش جواب بدهم که او مسئله ایران را
چگونه صورتبندی میکند؟ فراستخواه تجسمی از ایران معاصر ماست. آنچه او خود آرزو
دارد و در نوشتههایش درباره آن صحبت میکند، همان رئالیسم عاملانه است که در کتاب
«مسئله ایران» پروراند و میتوان آن را در کنار دو نحله واقعگرایی انتقادی و
عقلانیت واقعگرا قرار داد. رئالیسم عاملانه ابداع فراستخواه است که از سر تفنن و
با ور رفتن با واژهها بیان نشده است بلکه محصول دهها کتاب و مقاله و عمری 65ساله
در مبارزه و کشاکش برای پیشبردن کاری و برافروختن شمعی برای تغییر و توسعه در
جامعه ایران بوده است.
فراستخواه تاریخ معاصر ایران را بهخوبی
میشناسد، درگیر بسیاری از جریانهای تاریخ معاصر نیز بوده و آنها را زیسته است.
دغدغه کانونی او این است که چرا در 150 سال اخیر بهرغم همه تقلاهایی که مردم
ایران متحمل شدند، به تمام آرزوهای تاریخی خود دست نیافتند؟ و آنچه حاصل شد؛
مدرنتیه ناتمام، توسعه ناتمام، دانشگاه ناتمام و ناتمامیهای دیگری است که پیش روی
ماست. پس سوال این است که چرا ناتمام ماندیم؟
پاسخ فراستخواه بسیار جالب است. او
برخلاف بسیاری از متفکران که ایدئولوژی خلق میکنند تا در پرتو آن همهچیز را
توضیح بدهند، از ایدئولوژیسازی بهشدت پرهیز میکند؛ چه مارکسیستی و چپ، چه مذهبی
و اسلام سیاسی و چه لیبرال و ایرانشهریگری یا هر ایدئولوژی دیگری. او در پی ساختن
نظام ایدئولوژیک برای فهم جامعه ایران نیست. او حتی یکی از موانع توسعه ایران را
همین ایدئولوژیسازیها میداند. برای برخی البته شاید این بدان معنا باشد که او
پراکنده عمل کرده و سخن گفته است. قطعاً این ناشی از چند عامل است؛ نخست عدم اشراف
به کلیت کارهای فراستخواه، سپس باور به این تصور که کسی میتواند حرف جدی بزند که
آن حرف حامل یک ایدئولوژی باشد تا ما بتوانیم بگوییم او چپ است یا راست یا
بنیادگرای دینی است و... فراستخواه در این دستهبندیها نمیگنجد و به همین دلیل
پراکنده دیده میشود. دلیل دیگر این بازنمایی نادرست از فراستخواه نیز این است که
پروژه او را نمیپسندند. فراستخواه ایدئولوژی خلق نمیکند تا در پرتو آن همهچیز
را توضیح بدهد. او راهحل از پیش مشخصی نیز در آستین خود ندارد. در عوض میکوشد
فرآیند واقعیتها و تحولات جامعه ایران را بفهمد و از درون خود آنها مسئله را صورتبندی
کند. این کار بسیار دشواری است؛ بسیار دشوارتر از ساختن ایدئولوژیها.
واقعیت در ذات خود متکثر، گسترده،
پیچیده و لایهلایه است و به تقلایی بیش از تقلای یک ایدئولوگ برای فهم و توضیح آن
نیاز است. ایدئولوگشدن بسیار ساده است. کافی است یک ایدئولوژی را بپذیرید و خطیب
توانمندی نیز باشید.شریعتی و آلاحمد نمونه چنین ایدئولوگهایی هستند. فراستخواهشدن
اما بسیار دشوار است. «غربزدگی» جلال محصولی صددرصد متأثر از چپ ایدئولوژیک است.
شریعتی نیز ایدئولوگی بود که سوسیالیسم شیعی انقلابی را ایدئولوژی خود کرده بود و
با خلاقیتی خاص، تمام هستی را با آن توضیح میداد. او نیازی به تحقیقات بیشتر
نداشت، همانطور که جلال و همه ایدئولوگهای جهان ندارند. آنها لزومی نمیبینند
سراغ واقعیت بروند تا دریابند چیست. فراستخواه در فهم و توضیح ایران اما در هیچکدام
از این الگوهای ایدئولوژیک نمیگنجد. مسئله او فهم موانعی است که بر سر راه حرکت
جامعه ایران پیش آمده است و میکوشد ـ ولو در حد یک میلیمتر ـ در حرکت جامعه به
جلو مؤثر باشد. او نه آرزواندیشی میکند و خیالبافی و نه درصدد تحمیل الگوی خود
است. او نسخه نمیپیچد بلکه سراغ زوایای گوناگون جامعه از دانشگاه تا شهر، تا دین،
سیاست، شیوه زندگی و خلقیات مردم میرود تا دریابد مسئله چیست؟ او مسئلهشناس است.
تشخیص فراستخواه این است که ما صاحب یک منطقه بینا هستیم. در این منطقه، اتفاقات ایران رخ میدهد یا موانعی ایجاد میشود. این یک مبنای فلسفی، معرفتشناسی و روششناختی دارد و فراستخواه در این بحث از فلسفههای بینافرهنگی متأثر است. در این ساحت، حقیقت بیناست. سه منطقه بینا وجود دارد؛ بین امروز و دیروزمان، (تاریخ معاصر و گذشته)، بین ایران امروز و جهان مدرن و سوم، بین نخبگان جامعه و تودههای مردم. منطقه بینا، منطقهای است که باید در آن اتفاقاتی رخ بدهد و در ایران به اندازه کافی رخ نداده است. ما نتوانستیم گفتوگوی خلاقی بین دیروز و امروزمان تدارک ببینیم. فراستخواه البته در مبالغهکردن در فقدانها بسیار محتاط است. در اینکه بگوید دچار فراموشی مطلق گذشتهمان شدیم یا سنت را نفهمیدیم یا... او ادعاهای گزاف نمیکند بلکه میگوید به اندازه کافی این گفتوگو اتفاق نیفتاده است. درباره جهان مدرن نیز او بر آن است که ما ایرانیان بهقدر کافی گفتوگوی خلاق، سازنده و پیشبرنده نداشتهایم و درنهایت نخبگان ایرانی بهمثابه جلوداران جامعه قادر نشدند با تودههای مردم و همه جمعیت ایران ارتباطی مؤثر برقرار کنند و به مردم بینش و زبان عطا کنند. کل سخن فراستخواه این است که این منطقه بینا، منطقه پروبلماتیک ماست.
راهکار پیشنهادی فراستخواه با این صورتبندی چنین است؛ اگر به گذشته خود بازگردیم، میبینیم که ایران در دوران پیشرفت خود، قبل و بعد از اسلام، صاحب منطقه بینای فعالی بوده است. در این دوران، ایرانیان حقیقت را با همه وجوه متکثرش تجربه میکردند و توضیح میدادند. برای نمونه ابنسینا، فارابی، حافظ، سعدی و... توانستند در زمان خود این منطقه بینا را خلاق و سرشار کنند. فراستخواه مسئله معاصر ایران را نیز این میداند که بسیار تلاش کردیم و دستاوردهایی عظیم نیز داشتیم اما همچنان این ناتمامی، خشونت، بحران، فقر و جهل مقدس را شاهد هستیم. رویهمرفته، او فقدانها را در کنار امکانها میبیند.
دکتر مصطفی مهرآیین؛ جامعهشناس
من اینجا نمیخواهم به شرح و بررسی آثار دکتر فراستخواه بپردازم. آلتوسر معتقد بود، در برخورد با اندیشهها چندان نیاز نیست که به شرح آنها پرداخت، بلکه سوال کلیدی این است که تاثیر آن اندیشه چیست؟ بنابراین پرسش این نیست که دین یا ادبیات چیست، بلکه این است که دین یا ادبیات چه میکند؟ اینجا هم پرسش من این است که فراستخواه چه کرده است؟
ژاک رانسیر، کتابی دارد به نام «استاد نادان». رانسیر، شاگرد آلتوسر بود و وقتی آلتوسر بحث نقش ایدئولوژیها در استیضاح انسانها را مطرح کرد، رانسیر از معدود همراهان او بود که از آلتوسر فاصله گرفت. این فاصلهگیری بهخوبی در کتاب «شب پرولترها» بیان شده است. از نظر رانسیر، کارگران و فرودستان آنگونه هم که آلتوسر میگفت در موقعیتهای ایدئولوژیک گرفتار نیستند. رانسیر با جستوجو در آرشیوهای تاریخی نشان داد که کارگران روزنامه چاپ میکردند، کتاب مینوشتند، نقاشی میکردند و با هم جلسات گفتوگو داشتند؛ یعنی شبهای کارگری، شبهای رهاییبخشی بوده است. این ایده توجه رانسیر را بهسوی شخصیتی بهنام ژوزف ژاکاتو معطوف کرد که استاد ادبیات فرانسه است. او هنگام بازگشت سلطنت به فرانسه، به هلند تبعید میشود و در دانشگاهی در هلند بهعنوان استاد دانشگاه مشغول بهکار میشود؛ استادی محبوب دانشجویان. مسئله او در امر تدریس اما این است که او هلندی بلد نیست و دانشجویانش فرانسه. یعنی استاد نادان میخواهد به مردم نادان درس بدهد و آموزش ممکن شود.
ژاکاتو در اینجا دست به دامان کتابی بهنام «تلماک»، اثر فرانسوا فنلن میشود که دوزبانه هلندی و فرانسه است و ژاکاتو با دادن این کتاب به دانشجویان میخواهد آنها فرانسوی بیاموزند؛ هرچند امیدی به این امر ندارد. نتیجه حاصله اما خلاف تصور اوست و میبیند این دانشجویان بدون خطاهای فاحش، فرانسوی را آموختهاند. اینجا او این سوال را مطرح میکند: آیا خواستن شرط لازم برای توانستن بود؟ آیا همه انسانها بهطور بالقوه قادرند آنچه را دیگران کرده و فهمیدهاند، بفهمند؟
تصور ژاکاتو، این انسان انقلابی
فرانسوی این بود که خیر. کار دستچینکردن اطلاعات، دادهها و تبیین کار استادی است
که وظیفه دارد ذهن انسانهای نادان را به سمت دانستههای خودمان ببرد. رانسیر در
کتابی دیگر بهنام «تماشاگر رهایییافته» این بحث را بسط میدهد که یکی از نقدهایی
که به تئاتر میکنند این است که تماشاگر را منفعل میسازد؛ عدهای نمایش اجرا میکنند
و تماشاگران نظیر احمقها در حال تماشا هستند. این اصطلاح «احمقها» از ژاکاتو است
که میگوید، کار نظام آموزشی کودنسازی است. به هر روی، پرسش این است که آیا تماشگر
واقعاً منفعل است؟ رانسیر دو مثال نقض برای این گزاره را مطرح میکند. نخست در
«ننه دلاور» برشت، تماشاگران در تئاتر مداخله میکنند و میگویند جنگ مطلقاً چیز
خوبی نیست. آرتو نیز چنین است که تماشاگرانش را وارد صحنه میکند تا آنها هم بازی
بکنند.
از نظر رانسیر جز این موارد نقض،
منطق حاکم بر تئاتر بر نظام آموزشی نیز حکمفرماست. منطق نظام آموزشی برای استاد
تعیین میشود و چنین است: فاصله بین علم استاد و جهل فرد نادان. بدبختانه استاد
فقط به شرطی میتواند این فاصله بین دانایی خود و نادانی دانشجو را کم کند که مدام
از نو آن را به وجود آورد. کار استاد، ایجاد نادانی است. فرد نادان در منطق آموزش
صرفاً کسی نیست که از آنچه استاد میداند بیاطلاع است بلکه کسی است که نمیداند
از چه چیزی بیاطلاع است یا چگونه باید از آن اطلاع یابد. به همین دلیل استادان
همیشه یک گام جلوتر هستند و تصور استاد این است که اگرچه دانشجویان نیز مجموعهای
از دانستنیها دارند اما من همیشه میتوانم تشخیص بدهم که نادانی اینک چیست و آن
را به دانشجویان آموزش بدهم. او همچنین کسی است که میداند دانش را چگونه، کجا و
مطابق با کدام تشریفات به موضوع دانستن بدل کند زیرا درحقیقت هیچ فرد نادانی نیست
که نقداً انبوهی از چیزها را نداند. چیزی که فرد نادان ندارد، چیزی که شاگرد هرگز
ندارد مگر اینکه خودش استاد شود، دانش نادانی است؛ شناخت درباره فاصله دقیقی که
علم را از جهل جدا میکند. این همان چیزی است که دانشجو ندارد؛ دانش نادانی و نمیداند
که گرفتار در موقعیت نادانی است. بنابراین دانایی نه مجموعهای از شناختها که
نوعی وضعیت است. نظامهای سیاسی جامعه را به وضعیت نادانی، تحمیق و کودنسازی
تبدیل میکنند و همواره در حال تبیین امور برای مردم نادان هستند. با چنین تفاسیری
این شاگرد نیست که به استاد نیاز دارد، بلکه استاد و تبیینکننده است که به شاگرد
نادان نیاز دارد. بدین معنا این استادان هستند که ناتوانند زیرا جز در نادانی
شاگردان استاد نیستند. بنابراین تبیین یک اسطوره است که نظام دانشگاه آن را ساخته
تا اصل کودنسازی را ممکن سازد. انقیاد زمانی ایجاد میشود که ذکاوت دانشجو در
ذکاوت استاد گرفتار شود.
رانسیر البته از اساتید رهاییبخش نیز صحبت میکند. از نظر من، امثال مقصود فراستخواه از نمونه چنین اساتیدی هستند که به نظام دانشگاه به شکل انتقادی میاندیشند. او بهسان رانسیر از نمونه اساتیدی است که کوشیده شاگرد را برهاند و مجبورش کند که به ذکاوت خودش متوسل شود. از نظر رانسیر، در چنین وضعیتی و اگر به ذکاوت شاگرد ایمان بیاوریم و ذکاوت به ضرورتی برای خویش بدل شود، میتوانیم چیزی را که نمیدانیم تدریس کنیم. برای رهانیدن یک نادان باید خود رهاشده باشیم و به قدرت واقعی ذهن انسان واقف گشته باشیم؛ همان جمله معروف کانت درباره روشنگری در اشاره به جامعهای که به دست خودش، توان عقلانی خود را واگذار کرده است و اساتید نیز در این واگذاری نقش دارند. بنابراین اگر استاد اعتقاد داشته باشد که نادان میتواند فرا بگیرد و وادارش کند که توان خود را متحقق سازد، نادان میتواند خود بهتنهایی چیزی را که استاد نمیداند، یاد بگیرد. این یک حلقه توانایی است همتای حلقه ناتوانی که در روش قدیم وجود داشت. خلاصه کلام آنکه چرخه رهایی باید در دانشگاه ایجاد شود و امثال فراستخواه ازجمله استادانی هستند که در این مسیر هستند: این استاد هیچ نمیداند بلکه از دانش جهل دست کشیده و بدینترتیب استادیاش را از علم خود جدا ساخته است. او دانش خود را به شاگردان نمیآموزد بلکه فرمان میدهد خطر کنند و وارد انبوه چیزها و نشانهها شوند، بگویند چه دیدهاند و درباره چیزی که دیدهاند، چه میاندیشند و آنها را راستیآزمایی کنند و اجازه دهند راستیآزمایی شود. استاد نادان با نابرابری هوشها ناآشناست.
نگاه آماتور به جنبشهای اجتماعی و جای خالی رویکرد فنی به پی جویی مطالبات
متن کامل :
https://www.sharghdaily.com/fa/tiny/news-904063
گزیده :
15 آبان 1402 ، شرق، صفحه سیاسی
گفتوگوی مرجان زهرانی خبرنگار شبکه«شرق» با مقصود فراستخواه، جامعهشناس،
درباره نسبت ایرانیان با اعتراض و کنشگری در پسااعتراض
جامعه را به حال خودش بگذاریم افراد با یکدیگر زندگی میکنند
حقطلبی از مقولاتی است که از دید مقصود فراستخواه ما نگاهی آماتور به آن داریم. جای خالی نهادهای مدنی که دید فنی به جنبشهای اجتماعی و مفهوم حقطلبی را امکانپذیر کنند، از نکات مهمی است که جامعهشناسان معاصر ایران بر آن تأکید دارند. همچنین تأکید دارند که اگر صدای جامعه شنیده نشود، شرایط مستعد اعتراض است.
*****************************************
زهرانی : اگر بخواهید نگاهی تاریخی به اعتراضات در ایران داشته باشید، فضای اعتراضی را که جامعه ایران در تابستان 1401 تجربه کرد، چطور تحلیل میکنید؟
فراستخواه : جامعه ایران از حدود 200 سال پیش تاکنون ؛ جامعه ای پرتبوتاب و طالب آزادی، ترقی، تحول و تجدد بوده است... در موقعیتی که شبیه به چهارراه فرهنگی ، تجربه معاصربودن، تقلای آزادی داشت. جامعه ما تقلای تجدد و خردگرایی داشت و در تبوتاب تحول بود... جامعه ایران در صد سال گذشته، وارد جنبش نوسازی شده است و از داخل آن دولت مدرنیزاسیون به وجود آمده که دولت پهلوی بود و این دولت شکست خورده است. این مفهومی است که جامعهشناسانی مثل اینگلهارت به آن پرداختند...غرور نفتی که حاصل درآمدهای نفتی بود، نوعی خودکامگی در دولت مدرنیزاسیون به وجود آورد که باعث شد مقدار زیادی به جامعه، مطالبات اجتماعی و جامعه مدنی بیاعتنا شود... یک نوع تمرکز و خودکامگی در دولت و بوروکراسی دولتی به وجود آورد. یکی دیگر از عوامل شکست دولتهای مدرنیزاسیون، «فساد» بود. عامل سوم این بود که «رشد به صورت متوازن در جامعه توزیع نشد»....نتیجه همه اینها «انقلاب» شد. دولت مدرنیزاسیون نهادهای مدنی را تضعیف کرده بود. جبهه ملی، فکر ملی، گروههای ترقیخواه اجتماعی و همه اینها را تضعیف کرده بود. بهنوعی قلعوقمع، محدود و سرکوب شده بود. در نتیجه تنها فرصتی که فراهم آمد، اسلام سیاسی وایدئولوژی مذهبی آلترناتیو وضعیت موجود شد. درواقع در جامعه اعتراض وجود داشت و تفکر اسلام سیاسی این اعتراض را مدیریت کرد. فکر اسلام سیاسی بود که این نتیجهاش «دولت بعد از انقلاب» شد.
زهرانی : با وجود رخداد انقلاب اما اعتراضات پساانقلاب متوقف نشد و ادامه پیدا کرد. آیا تداوم همان عوامل باعث تداوم اعتراضات شد؟
فراستخواه : در بعد از انقلاب، ما مسائلی داشتیم که انحصارطلبی یکی از آنها بود؛ با گردش قدرت آزادمنشانه مقابله کردند. بخشهای بزرگی از گروههای اجتماعی و نهادهای مدنی دیگر نتوانستند بعد از پیروزی انقلاب در قدرت مشارکت کنند. بنابراین جامعه سیاسی ایران از اینجا زخمی شد. یک نوع تروما و ذهن زخمی در اندیشه سیاسی، جامعه سیاسی و جامعه مدنی ایران به وجود آمد. یک نوع شقاق و شکاف میان ملت و دولت سر باز کرد. مسئله دیگر این بود که نوعی ایدئولوژی خشونتآمیز افراطی به وجود آمد که مثلا با اسیدپاشی از همان اول انقلاب، آتشزدن کتابها و کتابفروشیها و حتی آزار هنرمندان و مهاجرت آنها در نتیجه این آزارها، محدودیت برای موسیقی، هنر، فیلم، فرهنگ و... خودش را نشان داد. اساسا دولت خودش متولی فرهنگ شد و یک نگاه ایدئولوژیک بر فرهنگ، دانشگاه و... غالب شد. در انقلاب فرهنگی، دانشگاهها تعطیل شد؛ یعنی علم، هنر، فرهنگ، اندیشه و عرصه مدنی، همه محدود به یک ایدئولوژی با روایتی خاص شدند.
زهرانی : پس شما شروع ترومای جمعی برای ایرانیان را از از دهه 60 میدانید. به نظر شما جامعه ایران چه نوع مواجههای با این وضعیت داشته است؟
فراستخواه : بله؛ بعد از انقلاب و از دهه 60 این تروما شروع شد .مثلا تنوع اقوام در فرهنگ ایرانی و زبانهای مختلف نادیده گرفته شد. اختیارات محلی آنها را برای اداره کشور نادیده میگرفت. عقلایی مثل آقای طالقانی، بازرگان و... خیلی تلاش کردند که گفتوگو صورت بگیرد، آشتی بشود، اختیارات آنها به رسمیت شناخته شود، ولی نشد. همینطور بی توجهی سیستماتیک به هنرمندان، بخشهای مختلف جامعه اعم از جوانها، سبک زندگی گروههای اجتماعی مختلف، دانشمندان و دانشگاهیان .... با همه این مصائب گروههای اجتماعی مختلف در ایران ...بر اساس ویژگیها/خصیصههای تاریخی خودشان، نوعی سازگاری در پیش گرفتند. ..مثلا دختران به این نتیجه رسیدند که بیایند و درس بخوانند. ... همچنین مردم اگر دیدند در انتخاباتی میتوانند بخشهایی از حاکمیت را که عقلگراتر یا پراگماتتر یا یک مقدار واقعگراتر است، انتخاب کنند، در آن انتخابات شرکت میکردند. ... تاحداقل از درون همین حکومت، گروهی را انتخاب کنند بلکه آنها بتوانند حقوق اجتماعی، حقوق شهروندان و مطالبات فروخورده اجتماعی و مطالبات تأمیننشده سالهای گذشته را دنبال کنند. ...اما چون از این طریق هم در حد رضایتبخش نتوانستند مطالبات خود را به دست بیاورند در کنار روح سازگارشان، خصیصه اعتراضی نیز از خود نشان دادند : در ایران نوعی نارضایتی تاریخی هم وجود دارد.
زهرانی : اما آیا این خصیصه اعتراضی با خصیصه سازگاری در روحیه ایرانی در تضاد نیست؟
فراستخواه : ایران یک ناسازه است. جامعه ایران یک وضعیت پارادوکسیال دارد چون تاریخ آن طولانی و پیچیده بوده است. ...«خصیصه اعتراضی» جامعه را به راحتی میبینیم. مثلا آببازی دخترها و پسرها در پارک ... و جنبش سبک زندگی ... در حقیقت چون با جنبش سبک زندگی سازگار برخورد میشده به یک اعتراض و جنبش مدنی تبدیل شده است. از این جهت میشود ترکیب هایی از روح سازگار و خصیصه اعتراضی را دید. مسئله مهم دیگر جرم بحرانی در ایران است. صفات جمعیتی ایران تغییر پیدا کرده است... ملت در چهار دهه این مقدار تغییرات داشته است.
زهرانی : علت این سرعت چه بود و آیا باید الزاما این سرعت را آسیبیزا تلقی کرد؟
فراستخواه : جامعه ایرانی یکباره به دنیای تغییرات پرتاب شده بود و گروههای اجتماعی جدید به وجود آمدند. زنان و جوانان به عرصه آمدند. همچنین تحولات نسلی و نیز یکی از مهمترین آنها، اینترنت ... موج شهرنشینی، ارتباطات و ظهور گروههای جدید اجتماعی، نسلی، جنسیتی و... جامعه را به یک چگالی/ جرم رسانده که الان به جرم بحرانی (Critical Mass) تبدیل شده، به این دلیل که سیستم با این صفات جمعیتی آشنا نیست. یک ایدئولوژی آن هم با صورت بندی مذهبی در تصاحب دولت است که رابطه او را با جهان واقع مخدوش میکند. ... ایدئولوژی صدایش بلند است و دعوی انسجام دارد. ایدئولوژی رابطه ما را با شواهد رئال و دنیای رئال مخدوش می کند ... این امر باعث میشود سیستمهای رسمی حکمرانی و سیاستگذاری به ویژه آنها که رانتها و امتیازات و انحصاراتی پشتشان وجود دارد با جهان زندگی ناهمزمان میشوند. جهان زندگی میخواهد جلو برود و با توجه به ویژگیهای جمعیتی تغییر کند ولی سیستم متناسب با آن سیاستگذاری نمیکند و میخواهد این جهان زندگی را کولونایز و مستعمره و از آن خودش کند. ...
سیستم انواع و اقسام محدودیتها و نگاههای امنیتی نسبت به شما اعمال میکند. همچنین محدودیتهای مختلف سیاسی و بوروکراتیک مقرر میکند و اصلا برای بخشی از گروهها امکان این مشارکتها را از بین میبرد؛ درنتیجه شما یک تغییرات جمعیتی دارید که پروتکلی برای مشارکت ندارد. میخواهد صدا داشته باشد، زبانبخشی به آن صورت نمیگیرد. میخواهد مشارکت کند، چارچوبها و پروتکلهای قانونی و حقوقی مؤثری برای مشارکتش وجود ندارد. میخواهد یک طور دیگر زندگی کند، به رسمیت شناخته نمیشود و یکباره با سیاستهای ناهمزمان و بیاعتنا به جهان زندگی از سوی سیستم مواجه میشود. جهان زندگی را مستعمره میکند؛ یعنی نه اینکه فقط کاری به این جهان زندگی ندارد و ناهمزمان است بلکه اصلا آن را نمیفهمد.
سیستمهای رسمی ایران از نظر سنی از میانگین سنی جامعه بالاتر است. این سیستم به دلیل ایدئولوژی و همین میانگین سنی از جامعه فاصله دارد و در همین شرایط هم جامعه را به صورت رادیکال مستعمره و کلونایز میکند. برای این ادعا سه مثال دم دستی عبارتند از:
اول نظارت استصوابی است. نظارت استصوابی به بلوغ مدنی و سیاسی جامعه توجه نمیکند و این پیام را به شهروندان میدهد که شما استحقاق انتخاب ندارید. میگویند ما اول باید افراد را بررسی کنیم. یک مستعمرهسازی جهان زندگی در این سیستم وجود دارد.
مثال دیگر «گشت ارشاد» است. سالها در محیطهایی رسمی، دانشگاهی و در پنلهای مختلف بحث میکردیم که گشت ارشاد هیچگونه وجاهت معرفتی، اجتماعی، سیاسی، مدیریتی و حقوقی ندارد. گشت ارشاد، عزت نفس شهروند ایرانی را تضعیف میکند. ... وقتی عزت نفس انسانها پایمال شود، رفتارها در زندگی، با فرزندان، نسبت به محیط زیست، در شهر و به طور کلی جامعه چگونه خواهد بود؟ شاید محترمانهترین رفتار «مهاجرت» است. نتیجه این برخوردها از نگاه جامعهشناسی، بیگانهشدن محض با سیستمهای اجتماعی، فرسایش سرمایههای اجتماعی، اعتماد، اعتماد به دولت و نظامات حقوقی، شکاف دولت-ملت و... خواهد بود. اینترنت و وضعیت آن هم مثال بعدی است. اینترنت و قفل و بستها به آن که البته تنها یک مثال است ...
زهرانی : در جریان بحرانها و ناکارآمدیهایی که به آن اشاره کردید، به کنشگری اعتراضی میرسیم. ..
فراستخواه : در جوامعی که هنوز هوش در ساختارها تعبیه نشده و سیستمهای اجرایی گاه نهتنها هوشمند نیستند؛ بلکه کودن نیز هستند، در این سیستمها ما به انسانهای هوشمند بیشتری نیاز داریم. اینجاست که کنشگری و عمل هوشمندانه مهم میشود.
تاریخ هم به ما نشان میدهد که کنشگران هوشمند در تاریخ ایران چقدر مؤثر بودهاند و چه ابتکاراتی داشتند. این نوآوریها بخشی از بنبستهای اجتماعی را میگشود وگرنه گرفتار سیکل تمرکزگرایی و خشونت می شود. تا زمانی که در ایران مشارکت کم است، گزارشدهی به جامعه وجود ندارد، گردش قدرت وجود ندارد و... جامعه آبستن سیکل حوادث است و این میتواند جامعه را تبدیل به یک جامعه خطر بکند؛ جامعهای در تعلیق و در خطر. در این شرایط جامعه آبستن شکلهایی از خشونت است که میتواند تمامیت ارضی و کل زندگی را تارومار کند و حتی به سطح خودویرانگری برسد. این یکی از ترسهایی است که ما درباره جامعه امروز داریم.
با وجود این همچنان یک از ویژگیهایی که پیشتر ذکر کردم، سازگاری ایرانی بود. مردم ایران در طول تاریخ به دلیل افتوخیزهای تاریخی به این نتیجه رسیدهاند که باید مقداری هوشمندانه عمل کنند. ایرانیها به دلیل حافظه فرهنگی و تجربه تاریخیشان یاد گرفتهاند که وسیعتر فکر کنند. اگر از این راه نشد، به راه دیگری بروند و این نشانه وسعت صور خیال در ایران است. کنشگران ایرانی گاهی میدیدند که هزینه کنشگریهای مدنی خیلی بالاست، در نتیجه با آن صور خیال وسیع، شکلهای دیگری از کنش را داشتند. یکی از انواع این کنشها، کنش مرزی است؛ یعنی بین ایوان جامعه و دیوان دولت تردد میکنند؛ بهعنوان مثال ما تصمیم میگیریم که یک انجیاو برای کودکان کار داشته باشیم؛ اما برای پیشبرد امور باید با نهادهای رسمی مرتبط مثل وزارت کار و مدیران و کارشناسان آن هم تعامل داشته باشیم تا شاید بتوانیم تغییراتی در برخی آییننامهها و مقررات ایجاد کنیم تا شرایط کودکان کار را دستخوش تغییر کند و این کودکان از کودکان کار تبدیل شوند به کودکانی که کودکی کنند و حقوق اجتماعیشان تأمین شود. ...از سوی دیگر جامعه تحصیلکرده است، زبان علمی دارد و متوجه است که این روزها زبان ایدئولوژیک کار نمیکند. ...جامعه تغییر پیدا کرده و میزان تحصیلات بالا رفته، جامعه به درون دولت در قالب کارشناسان و مدیران پایه چکه میکند. در نتیجه دولت بخشهایی دارد که نمیتواند حتی آنها را مدیریت کند؛ چون آنها جزوی از جامعه اند و زبان علمی نه ایدئولوژیک وفکرهای علمی دارند و با جامعه کار میکنند.
حالا هرچه این این ظرفیت ها وفضاهای مرزی وعملکردهای مرزی پس زده شوند و ناکام بمانند روح اعتراضی شدت وتراکم وانقباض بیشتری پیدا می کند. مثلا جامعه در مقابل گشت ارشاد، در مقابل بیاحترامی یک پلیس یا شبهپلیس به خودش اعتراض مدنی میکند. اتفاقی فاجعه بار که برای دختری از لایههای پایین طبقه متوسط و غیرتهرانی رخ میدهد، اعتراضی شکل میگیرد و مشکلات فروخورده اجتماعی سر باز میکند. ...از سوی دیگر باید فراموش نکنیم که جامعه ایران «دو کوهانه» است. جامعه ما جامعه دوقطبی است؛ بخشی از جامعه تحول خواه ومتکثرند اما بخشی نیز همچنان حامل آن دین تاریخی هستند. مناسکگرا هم هستند و برایشان زیارت، مناسک و و... یک هویت، ذوق، ذائقه، احساس و عقیده و باور است. یا همسو با مذهب وایدئولوژی رسمی هستند اینها نیزبخشی از جامعه هستند.
خوشبختانه در متن جامعه این دوبخش می توانند راحت با هم زندگی صلح آمیزوآزادمنشانه داشته باشند. مردمان مذهبی با کسانی که شکل دیگری زندگی میکنند، کنار هم وقت میگذرانند، روابط و رفتوآمد دارند حتی در خانوادهها و میهمانی ها شاهد این تکثر هستیم. دانشجویان با سبک زندگی مذهبی با دانشجویان با سبک زندگی دیگر با یکدیگر در دانشگاه تعامل و معاشرت دارند و با هم واقعا زندگی میکنند. بنابراین اگر جامعه را به حال خودشان بگذاریم، افراد با یکدیگر زندگی میکنند. به نظر من در جامعه ایرانی بلوغی وجود دارد که میتواند توسعه پیدا کند و مثلا روسرینداشتن کسی، اهانت به کسانی تلقی نشود که روسری دارند. بهطور کلی در جامعه ایران استعداد خوگرفتن به زیست متکثر وجود دارد، ولی متأسفانه سیستمهای رسمی میخواهند از این دوکوهانگی جامعه استفاده نادرست کنند. در چنین جامعهای، به هوشمندی مدنی و اعتراضات هوشمندانه و بهبلوغرسیده نیاز داریم...
زهرانی : پس این ارتباط آدمها با یکدیگر با انواع تفکر را نوعی کنشگری مؤثر در دوران پسااعتراض میدانید؟
فراستخواه : مثلا کنش گفتوگویی؛ اینکه من بتوانم درمیانبودگی را احساس کنم. ... حقیقت در میان است. این درمیانبودگی حقیقت، نوعی بلوغ کنشگری و بلوغ عاملیت است. از آن چه درمیآید؟ گفتوگو. گفتوگو یعنی دموکراسی. گفتوگو یعنی زندگی صلحآمیز با یکدیگر. مثلا من که در تهران زندگی میکنم، بهعنوان یک معلم در تهران، کردستان یا بلوچستان و موقعیتهای زندگی آنها و حقشان را برای اختیارات محلی درک کنم. مثال دیگرش این است که یک هوشمندی در کنشگران به وجود بیاید که احساس کنند با بخشهایی از دولت هم میشود گفتوگو کرد...
(وگرنه)جامعه آبستن اعتراض است. تا زمانی که سیستم صدای جامعه را نشنود و با بخشهای تحولخواه اجتماعی ارتباط رضایتبخشی نگیرد، مستعد اتفاقات مختلف است. پس این جامعه، جامعه خطر و آبستن انواع نااطمینانیهاست. با توجه به اینکه هوشمندی در ساختارهای اجرایی سیاستگذار کم است، ما باید روی هوشمندی عاملان و کارگاههای اجتماعی، کارگاههای شهری، نهادهای مدنی و... حساب کنیم. ما شهروندان باید سازمان اجتماعی و سازمانهای مدنی توسعهیافته داشته باشیم که در آن سازمانهای مدنی بنشینیم با هم و به صورتهای کنش مؤثرتری فکر کنیم که هم پیامدهای خشونتآمیز نداشته باشد و هم ما کمتر ضرر ببینیم.
زهرانی : احتمالا برای کسانی که صحبتهای شما را میخوانند یا میشنوند این پرسش ایجاد میشود که وقتی مسیرهای گفتوگو به انحای مختلف بسته است، مسیر شکلگیری نهاد اجتماعی و مدنی اگر بسته نباشد، اما با مصائب و مشکلات جدی مواجه است و مسیر اعتراض خیابانی هم بسته است یا شاید تاکنون نتیجهبخش نبوده، با احتساب این موارد، چه راهکاری برای شهروند مستأصل امروزپیشنهاد میدهید؟
فراستخواه : به نظر من جامعه ایران را در کلانالگوی امکان، بهتر میشود توضیح داد، نه در سرمشق فقدان. در سرمشق فقدان مدام می گوییم که ما دولت پاسخگو نداریم، جامعه مدنی نداریم، قوانین حمایتگر شهروند نداریم، حقوق شهروندی نداریم و... . همه اینها یعنی نظریه عقبماندگی، یعنی هیچ راهی وجود نداره جز آنچه شکلها و سیکلهای تازهای از خشونت را ایجاد خواهد کرد.
اما در پارادایم امکان متوجه می شویم که در دل محدودیتها هم میشود امکانهایی پیدا کرد. همهمان که نمیتوانیم مهاجرت کنیم. اینجا اقامت فعال لازم است. لازمه اقامت فعال این است که به شکل خاصی از عمل متحجر و متصلب نشویم، بلکه اعمالمان را به اشکال و صورتهای مختلف دنبال کنیم. ما در 10 سال گذشته مفهوم نخبگان معمولی را داشتیم. ما در ایران و در کنار نخبگان سنوسالدار که عمدتا شکست خورده و از همراهی با جامعه درماندهاند، نخبگان معمولی را داریم که خیلی خلاق اند
زهرانی : شما از دو پارادایم «امکان» و «فقدان» صحبت کردید. به نظر میرسد که نسل جدید در پارادایم «فقدان» است و نسل قدیمیتر و شاید حتی قشر نخبه ما در پارادایم «امکان» به سر میبرد. این فاصله چطور قابل حلوفصل است؟
فراستخواه : متأسفانه بسیاری از نخبگان ما هم در پارادایم فقدان هستند، منتها گاهی به روی خودشان نمیآورند. پارادایم فقدان بخش بزرگی از جامعه ما -چه نسل قبلی و چه نسل جدید- را بهطور پنهان با یک نوع استیصال اجتماعی و یک ترومای جمعی سوق می داد. به نظر من پارادایم امکان ، الگویی از اندیشیدن وزیستن وعمل کردن است که همه ما نیاز داریم؛ چه نسلهای جدید و چه نسلهای خسته قبل.
زهرانی : این شکاف چطور قابل حل است؟ اساسا باید به فکر این حلوفصل بود یا نه؟
فراستخواه : جوامعی موفق در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین توانستند با پارادایم امکان مسیر توسعهیافتگی، تحولات و مطالبات خودشان را مؤثرتر دنبال کنند و از راههایی که نتیجهبخشتر است، بر اساس هزینه و فایده عمل کنند. یعنی یک نوع آزادیخواهی عقلانی و عقلانیت و هوشمندی و نگاه حرفهای در جنبش مدنی.
متأسفانه ما نگاه پروفشنال و نگاه فنی و تکنیکی به جنبش اجتماعی نداریم. آماتور هستیم و نگاه آماتور به حقطلبی داریم. حق هم داریم. بهدنبال حقوقمان هستیم ولی نه با قابلیت های فنی واجرایی و حرفهای کافی. در کنش و تحول خواهی، و پی جویی مطالبات جامعه به اندازۀ کافی حرفه ای نیستیم.
مرکز پژوهش های علمی ومطالعات استراتژیک
گروه روندهای فکری پژوهشکده مطالعات پیشرفته خاورمیانه برگزار میکند:
«در کجا ایستادهایم؟»؛ نگاهی به اندیشه ، آورده و بایستههای مقصود فراستخواه در جهان فکر، فرهنگ ایرانی
با حضور و سخن ؛ ( به ترتیب حروف الفبا):
محمد ترکمان (مدرس و تاریخ پژوه معاصر)
سمیه توحیدلو (جامعه شناس و عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
فریدون رحیمزاده(عضو هیات علمی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری)
کمال رضوی(پژوهشگر و دانشآموخته دکتری دانشگاه شهید بهشتی)
نعمتالله فاضلی( انسانشناس و استاد بازنشسته پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
مصطفی مهرآیین(جامعهشناس و عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی )
مختار نوری ( دکتری اندیشه سیاسی و مدیر گروه روندهای فکری مرکز مطالعات خاورمیانه)
زمان: شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲ ساعت ۱۷ الی ۲۰
مکان : بلوار کشاورز- خ نادری- پلاک ۸- مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه
کنشگران مرزی؛ روایتی انسانشناختی از عاملیت ایرانی
میزگرد کمال رضوی با حضور احمد میدری، مقصود فراستخواه، سمیه توحیدلو،
چشم انداز ایران، ش 141؛ شهریور ومهر 1402: صص 50 - 55
«کنشگران مرزی» عنوان آخرین کتاب دکتر مقصود فراستخواه، جامعهشناس، دینپژوه و عضو هیئت علمی موسسه برنامهریزی آموزش عالی است. این کتاب که محصول چند سال تأملورزی فراستخواه است و ایدۀ مرکزی آن در این سالها در فضای فکری توسط این اندیشمند مطرح و پرورانده شده است، بر بازیابی و معرفی نوع کمترشناختهشدهای از عاملان توسعه و بهروزی ایران تأکید دارد که در حد فاصل دولت و جامعه کوشیدهاند صدای جامعه را در خطمشیها و سیاستهای حکومتهای وقت بازتاب داده و از منابع و امکانهای قدرت برای تقویت جامعه تسهیلگری کنند. جلد اول این کتاب که در بهمن 1401 منتشر شده و بازۀ زمانی 1170 تا 1270 ش. را پوشش میدهد در مدت کوتاهی به چاپ چهارم رسیده است. در میزگرد پیش رو ایدههای محوری کنشگران مرزی را با حضور نویسنده به بحث و نقادی احمد میدری (اقتصاددان و سیاستمدار ایرانی) و سمیه توحیدلو (جامعهشناس و عضو هیئت مدیره انجمن جامعهشناسی ایران) نهادهایم. توحیدلو پنج پرسش و نقد مندرج در این پرسشها را مطرح کرده و بر این باور است که کنشگران مرزی در این بخش از پژوهش فراستخواه چولگی به سمت قدرت و کنشگران دولتی دارند و این امر میتواند زمینهساز توجیه فرصتطلبی باشد. میدری نیز بحث خود را با پرسش از اینکه کنشگران مرزی چه کسانی نیستند آغاز میکند و بر این نکته تاکید دارد که کنشگر مرزی درصدد تقویت همزمان جامعه و حکومت است. فراستخواه ضمن گفتوگو با حاضران در میزگرد به تبیین تفاوت کنشگری مرزی از حداقل چهار تیپ کنش دیگر پرداخته است: کنش انجمنی (تخصصی)، کنش سمنی، کنش مدنی و کنش حرفهای و صنفی. از منظر فراستخواه کنشگران مدنی به دلیل محدودیتهای متراکم در ایران میخواهند سریع به دموکراسی برسند؛ اما کنشگر مرزی دموکراسی عمیق میخواهد. دوازده محور مقایسهای میان کنشگر مدنی و مرزی در این میزگرد توسط فرستخواه تشریح شده است. مشروح این میزگرد در ادامه تقدیم خوانندگان میشود.
چشمانداز ایران: تز کنشگران مرزی چند سالی است که از سوی دکتر فراستخواه در فضای عمومی مطرح شده است تا اینکه پارسال منجر به انتشار جلد اول کتاب کنشگران مرزی شد و استقبال خوبی از کتاب صورت گرفت و چند روزی است چاپ چهارم به بازار آمده است. برای بحث و گفتوگو در مورد این کتاب و به طور کلی تز کنشگران مرزی این میزگرد را ترتیب دادیم. در ابتدا برای آغاز و مدخلی برای گفتوگو از دکتر میدری و دکتر توحیدلو این سوال را مطرح میکنیم که مهمترین و محوریترین نکتهای که در تز کنشگران مرزی مورد توجه شما قرار گرفته و برایتان نوآورانه بوده، چه بوده است؟ از سوی دیگر مهمترین نقدی که میتوان به این تز وارد کرد چیست؟
توحیدلو: از ویژگیهای .....
متن کامل را از کانال تگرامی چشم انداز ایران دریافت فرمایید
ابعاد مهاجرت در ایران امروز؛ تبعات و راهکارها
گفتگوی اختصاصی با مقصود فراستخواه دربارۀ علل وابعاد مهاجرت ایرانیان
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران
الآن ایران یک کشور مهاجرفرست شده است. لذا بخش بزرگی از ایرانیان در شکل تودهگانی دارند از وطن مهاجرت میکنند و این واقعا یک مشکلی است که ما با آن مواجه هستیم. چرا دفع میکنیم؟ ساختارهای ما چرا دافعاند؟ چرا دافعه ساختارهای ما بیشتر از جاذبهشان است؟
چرا سیستمهای ما نسلهای ایرانی شامل نخبگان، جوانان، زنان و مردان ایرانی را دفع میکنند؟ پاسخ این است که علتهای مختلفی دارد. اجازه بدهید من بنابر درک دانش آموزی خودم عرض کنم، علتش این است که حکمرانی ما کثرتگرا نیست؛ در حالی که جامعه ایران کثرتمند شده است.
ما یک سلسله مصاحبه در خصوص «ابعاد مهاجرت در ایران امروز» با اساتید دانشگاه، کارشناسان و مسئولین مرتبط با این موضوع داریم. با توجه به اینکه شما جزء جامعه دانشگاهی و از نخبگان کشور هستید، برای ما بفرمایید ارزیابی شما را از دلایل مختلفی که برای مهاجرت افراد به خارج از کشور، اعم از کسانی که تابعیت میگیرند یا نمیگیرند، چیست؟ به عبارتی اصلیترین انگیزههای افراد برای خروج از کشور و انتخاب یک محل دیگری غیر از وطن خودشان برای ادامه مسیر زندگی چیست؟
فراستخواه : سازمان بین المللی مهاجرت(international organization for immigrant) دادههایی را منتشر کرده که نشان میدهد در ایران چند موج مهاجرت بوده و دو موج اخیرش سالهای 2011 و 2012 میلادی بوده که به دوره روی کار آمدن آقای احمدینژاد و سرکوب جنبش سبز مربوط میشود. یک دوره مهاجرت هم در سال 2019 است. یعنی بعد از سالهای 96 و 98 که ابعاد دیگری از اعتراضات اتفاق افتاد، باز ما یک موج مهاجرت را میبینیم.
60 درصد از جوانان میل به مهاجرت دارند
در گذشته جوانان 40 تا 50 درصد میل به مهاجرت داشتهاند اما این میل به مهاجرت، الآن به 60 درصد هم رسیده است. یعنی ما روند درحال فزونی از میل به مهاجرت را در جوانان ایران شاهد هستیم. برآورد دانشگاه استنفورد نشان میدهد بالای 100 هزار دانشجوی ایرانی برای درس خواندن از ایران مهاجرت کردهاند. البته نخبههای ایرانی غیر از دانشجویان مثل تحصیلکردگان، هنرمندان و اساتید دانشگاه هم از ایران مهاجرت و در مجموع، یکی دو میلیون نفر نخبه ایرانی الآن مهاجر هستند.
البته عجیب است که در گذشته، مهاجرتها بیشتر به کانادا، آمریکای شمالی و اروپا بوده اما الآن به قزاقستان هم مهاجرت میکنند. یعنی مقصد مهاجرت هم زیاد شده و حتی کشورهای درجه چندم و در حال توسعه اطراف خودمان همچون امارات، ترکیه و قزاقستان هم مقصدهایی برای مهاجرت نخبگان ایرانی شده است.
دست کم بالای 5 میلیون مهاجر ایرانی در خارج از کشور داریم
در خصوص تعداد مهاجرین ایرانی در خارج از ایران عددها متفاوت است، ولی ما بالای 5 میلیون مهاجر را قدر مسلم میدانیم. علت اینکه عددهای بیانکننده تعداد مهاجرین ایرانی متفاوت گفته میشود هم این است که تعریف مهاجر و نسل های مختلف آن بر احصای مهاجرین تأثیر میگذارد. بر حسب منابعی که این دادهها را ارائه کردهاند، دادههای مربوط به تعداد مهاجرین ایرانی نیز متفاوت است؛ ولی به هر حال ما دست کم تعداد 5 میلیون ایرانی، 2 میلیون نخبه و بالای 100 هزار دانشجو را داریم.
یک نکتهای راجع به این ارقام و اعداد باید گفت که ما عددهای 7 میلیون، 7 میلیون و نیم و در یک جایی حتی تا 8 و نیم میلیون هم شنیدهایم.
فراستخواه : بله؛ عرض کردم که برحسب مبنای محاسبه متفاوت است. من قدر اقلها را برای شما گفتم و تا 12 میلیون هم داریم. البته خود همین قدر اقلها نیز خیلی عددهای بزرگی هستند؛ همین 5 میلیون مگر کم است! دو میلیون مهاجر نخبه مگر در این دنیا تعداد کمی است! اینها از سرزمینشان آواره شدند، هزار تا مشکل برایشان به وجود آمده است؛ به این سادگی مهاجرت نکردند و چهبسا اصلا نمیخواستند مهاجرت کنند اما تحمیل شده است. بخشی از اینها از طریق مهاجرت دچار انواع مشکلات شدند. این جوری فکر نکنید کسانی که مهاجرت میکنند و بعد میروند خوش و خرم میشوند، به این سادگی نیست، انواع مشکلات هم دارند.
الگوی مهاجرت نخبگانی به الگوی مهاجرت تودهگانی تغییر کرده است
به هر صورت، یک مشکلی که اتفاق افتاده این است که الگوی مهاجرت نخبگانی به الگوی مهاجرت تودهگانی تغییر کرده است. یک زمانی نخبگان مهاجرت میکردند، الآن مهاجرتهای خانوادگی به وجود آمده و مهاجرتها تودهوار و تودهگانی شده است.
ایرانیان هر سال چند هزار واحد مسکونی ترکیه را خریداری کردهاند
یعنی عموم مردم، حتی کسانی که هزینه و استطاعتش را هم ندارند، باز هم مهاجرت میکنند؟
فراستخواه :من باز هم با دادهها یک مثالی بگویم. ترکیه نزدیکترین کشور و یک کشور آسیایی در همسایگی خودمان است که به مقصد مهاجران ایرانی تبدیل شده است. سال 2017 ایرانیان 700 واحد مسکونی در ترکیه خریداری کردند، در حالی که سالهای 2021 و 2022 ابعاد مهاجرت به ترکیه آنقدر بیشتر شده که ایرانیان هر سال چند هزار واحد مسکونی آنجا را خریداری کردهاند. این نشان میدهد که ما الآن شاهد نسل دوم مهاجران ایرانی در ترکیه هستیم؛ یعنی ایرانیانی که در ترکیه به دنیا آمدهاند و آنجا زندگی میکنند.
یک دانشجوی دکتری داشتم، خانم دکتری که الآن خودش اهل تحقیق است و کار علمی میکند، زمانی که دانشجوی دکتری من بود مؤسسه آموزشی زبان داشت که در آن موقع، دو زبان انگلیسی و فرانسوی را برای بچهها در این مؤسسه درس میدادند. اما الآن در این مؤسسه 10 زبان را درس میدهند؛ یعنی اینقدر تقاضا و مراجعه زیاد بوده که الآن به تدریس 10 زبان رسیده است. الآن والدین بچههایشان را به آموزشگاههای زبان میبرند و دیگر فقط زبان انگلیسی یا فرانسوی نمیآموزند بلکه آلمانی، ایتالیایی و غیره هم میخوانند. این 10 زبان، آمار سازمانهای بین المللی نیست، بلکه عددی است که دوست دانشجوی سابق و همکار امروزیام به من میگوید.
مهمتر از همه، خواهش میکنم به این نکته خیلی توجه داشته باشیم، ما دو نوع مهاجر داریم؛ یک «مهاجر به» که در انگلیسی به آن Immigrant میگویند و یک «مهاجر از» که در انگلیسی به آن Emigrant میگویند. در «مهاجر به»، شخص برای کار، تحصیل، تجارت و به طور کلی برای فعالیت مهاجرت میکند؛ این مهاجرت خوش خیم است و بدخیم نیست. اما «مهاجرت از»، به معنای «ترک وطن» است؛ شخص این سرزمین را رها میکند می گریزد چون به نوعی طرد میشود. یعنی میگوید برای سطح زندگی، دیدگاه، پیشرفت، شکوفایی و بچههای قابل تحمل نیست و من دیگر نمیتوانم اینجا زندگی کنم. این یک نوع فرار از وطن و آوارگی در دنیا است.
عمومیترین مدل که میتواند توضیح دهد که چرا ایرانیان مهاجرت میکنند، مدل «pull-push» است؛ همان چیزی که شما آن را جذب و دفع میگویید. این مدل میگوید، یکی از علتهای مهاجرت وجود جاذبه در کشورهای دیگر و وجود دافعه در وطن خود مهاجر است؛ یعنی کشورهایی در جهان وجود دارد که به دلیل داشتن امکانهای کاری، پیشرفت، زندگی، رفاه، آزادی و بقیه چیزها مهاجرین را جذب خود میکند و از طرف دیگر، نبود این امکانها در وطن خود مهاجر باعث دفع وی از سرزمین و کشورش میگردد.
اینکه کشوری چقدر مهاجرفرست و چقدر مهاجرپذیر است، بستگی دارد به اینکه چقدر این کشور افراد خودش را میراند و به دلیل نداشتن امکاناتی نظیر آزادی، مشارکت، حق وحقوق بشری و بخت برخورداری برابر از خدمات لازم وفرصت های زندگی و فرصتهای آموزش، پیشرفت و ابراز وجود به شما نمیدهد. از سوی دیگر، یک کشوری وجود دارد که این امکانات را کم و بیش به شما میدهد. در نتیجه، این جذب و دفع سبب میشود که یک کشوری، مهاجرفرست و یک کشور دیگر مهاجرپذیر باشد.
دافعه ساختارهای ما بیشتر از جاذبهشان است
الآن ایران یک کشور مهاجرفرست شده است. لذا بخش بزرگی از ایرانیان در شکل تودهگانی دارند از وطن مهاجرت میکنند و این واقعا یک مشکلی است که ما با آن مواجه هستیم. چرا دفع میکنیم؟ ساختارهای ما چرا دافعاند؟ چرا دافعه ساختارهای ما بیشتر از جاذبهشان است؟ چرا سیستمهای ما نسلهای ایرانی شامل نخبگان، جوانان، زنان و مردان ایرانی را دفع میکنند؟
حکمرانی ما کثرتگرا نیست؛ در حالی که جامعه ایران کثرتمند شده است
پاسخ این است که علتهای مختلفی دارد. اجازه بدهید من بنابر درک دانش آموزی خودم عرض کنم، علتش این است که حکمرانی ما کثرتگرا نیست؛ در حالی که جامعه ایران کثرتمند شده است.
حتی خود مذهبیها هم با هم متفاوتند و دیدگاههای مختلف دارند
جامعه امروز ایران با جامعه پنج، 10، 20، 30 و 40 سال پیش فرق دارد و جامعه ایران الآن جامعه کثیر و پلورال شده است. جامعه پلورال بدین معناست که دیدگاهها، سبکهای زندگی، عقاید و باورهای مختلف در آن به وجود آمده است. الآن حتی خود مذهبیها هم با هم متفاوتند و دیدگاههای مختلف دارند. این وضعیت پلورال بودن جامعه ایران هم نتیجه دنیای اطلاعات است؛ انفجار اطلاعات، تکثر نهادها، تکثر آگاهیها، توسعه ارتباطات، رفت و آمدها و تحرکهایی که در جوامع به وجود آمده، سبب کثرت جامعه ایران شده است.
بخشی از کسانی که حجاب ندارند، به بعضی از چیزهای دیگر دین علاقهمندند
امروزه یکی از تحولات بسیار مهم این است که زنان به عرصه آمدهاند؛ یک زمانی زنان خیلی در جامعه و حتی دانشگاهها نبودند اما الآن ابراز وجود کردهاند. در نتیجه، الآن یکعده از زنان از روسری استفاده میکنند و یکعدهای دیگر استفاده نمیکنند و نمیخواهند استفاده کنند. اینان مرض خاصی هم ندارند بلکه اینطوری بار آمدهاند؛ دیدگاه، سبک زندگی، باورها، علایق و ارزشهایشان اینطوری شکل گرفته است. حتی بخشی از کسانی که حجاب ندارند، چهبسا به بعضی از چیزهای دیگر دین علاقهمندند و ما شواهد تجربی در این زمینه هم داریم؛ من خودم تحقیقاتی انجام دادم که بسیاری از این خانمها و دختران ما که حجاب اجباری دولتخواسته را ندارند، نسبت به بسیاری از مسائل دیگر دین حتی برخی از مناسک و عبادات علاقهمند هستند؛ هیأت میروند و چه بسا در خانهشان نماز هم میخوانند.
در فرهنگ ایرانی این توانایی وجود دارد که گروه های متنوع همدیگر را جذب و قبول کند. یعنی دیگرپذیری در آن وجود دارد و کثرتپذیر است. این خاصیت، الآن بیشتر هم شده است؛ حاکمان اما اصرار دارند همه یکجور زندگی کنند.
اصلیترین عامل دفع ایرانیان از این سرزمین، همزمان نبودن سیستم حکمرانی با جامعه است
برداشت من این است که شما تعارضی که بین کثرتگرایی جامعه و عدم کثرتگرایی حکومت وجود دارد را به عنوان یکی از دافعههای کشور و از انگیزههای مهاجرت میدانید. درست فهمیدم؟
فراستخواه : اصلیترین عامل دفع ایرانیان از این سرزمین به نظر من این است که سیستم حکمرانی با جامعه همزمان نیست. جامعه عوض شده و مثل اینکه جامعه، شهری شده اما سیستم روستایی است و همزبان و همزمان نیستند. در نتیجه سیستم بخشی مهم از جامعه را نمیپذیرد بخشی از جامعه که تغییر پیدا کرده و دگرگون شده است، تغییرات ارزشی و تغییرات سبک زندگی دارد. سیستم این را نمیفهمد، با آن آشنا و مأنوس نیست و کنار نمیآید؛ و اصلا سر به سر آن میگذارد و تحریک و اذیتش میکند.
بخش بزرگی از این مهاجرتها به خاطر سبک زندگی است
تحقیقات تجربی من نشان میدهد که بسیاری از نخبگان به خاطر بیکاری و مشکلات سیاسی مهاجرت نمیکنند و اتفاقا آنها مسأله سیاسی ندارند و بلکه بخش بزرگی از این مهاجرتها به خاطر سبک زندگی است. آنان احساس میکنند که اینجا سبک زندگی دلخواه آنها وجود ندارد؛ بخشی از اینها بچههاشان نمیخواهند که با این شرایط اینجا زندگی کنند و لذا مهاجرت میکنند. در نتیجه، همانگونه که عرض کردم، مهاجرتهای نخبگانی به مهاجرتهای تودهگانی و خانوادگی تبدیل شده است.
بیشتر مهاجرتها اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است
یک بخش از کسانی که با حکومت زاویه دارند، سعی دارند اینگونه القاء کنند که مهمترین انگیزه افراد برای مهاجرت، انگیزه سیاسی است. میخواستم در این مورد بفرمایید که برآوردهای شما در این زمینه چیست؟ اگر بخواهیم تقسیمبندی کنیم بین انگیزهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، بیشترین سهم مربوط به کدام بخش است؟
فراستخواه : بیشتر اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. هیچ داده تحقیقاتی وجود ندارد که به ما بگوید بیشتر مهاجرتها به دلایل سیاسی است؛ ممکن است بعدا سیاسی شوند و بخشی حتی بعدا نیز سیاسی نمیشوند. حالا بخشی از مهاجران ایران در خارج هستند که جز در مقاطع خاصی، رفتار سیاسی ندارند؛ آنان رفتند آنجا کار و فعالیت میکنند اما علت مهاجرتشان بیشتر اقتصادی، فرهنگی یا اجتماعی است. البته کسانی هم هستند که علت مهاجرتشان سیاسی است؛ پناهنده میشوند و کسانی هستند که فرار میکنند، البته اسباب این مصائب را ما ایجاد می کنیم به هرحال این که بعضیها میگویند علت مهاجرت ایرانیان سیاسی است، اصلا این با شواهد میدانی و با دادههایی که ما داریم قابل توجیه نیست.
نظارت استصوابی یک مانع جدی برای مشارکت برابر در کشور شده است
سیستم حکومتی کثرتپذیر نیست و میخواهد همه مثل شاخههای شمشاد یک مدل باشند، یک مدل زندگی کنند، بپوشند و عقیده داشته باشند، در نتیجه بخش های مهمی از جمعیت ایران نمیتوانند درون چنین سیستمی تاب بیاورندو لذا مهاجرت را در پیش میگیرند. البته سیستم حکومتی در ایران غیر از نپذیرفتن تنوعات سبکزندگی، از جهات دیگر هم کثرتپذیر نیست؛ مثلا شما اگر با دیدگاههای رسمی حکومت مخالف باشید اصلا نمیتوانید نماینده یا وارد دولت شوید؛ یا اگر کسی زن باشد نمیتواند رئیس جمهور شود و قاضی شود. در نتیجه امکان مشارکت نداریم؛ یعنی گردش قدرت، امکان مشارکت و امکان داشتن دیدگاههای متنوع در نمایندگی مجلس وجود ندارد. سالهای سال نظارت استصوابی یک مانع جدی برای مشارکت برابر در کشور شده است.
وقتی منِ حاکم و ساختارهای رسمی، به طور تلویحی یا آشکار، اجازه نمیدهم هر دیدگاهی امکان مشارکت داشته باشد و در انتخابات شرکت کند معلوم است که در چنین سیستمی امکان مشارکت و گردش قدرت وجود ندارد؛ چون صاحبان دیدگاه مخالف را اساسا نمیگذارد که مشارکت کنند.
من در این زمینه شواهد زیادی دارم، من خیلی با دانشجویان اهل سنت و دوستان زندگی میکردم. آنها از ما پایبندتر به بسیاری از مناسک، قرآن، احکام و مسائل دینی هستند ولی نمیتوانند در ایران آزادانه زندگی کنند و نمیتوانند رئیس جمهوری و خیلی از مقامات کشور را به عهده بگیرند؛ به رغم داشتن صلاحیتها و تخصص، خیلی از جاها نمیتوانند ارتقاء پیدا کنند.
دانشجویی جلوی کلاس من در دانشگاه شهید بهشتی آمده بود و فکر کردم سوال علمی دارد که معمولا میآیند بعد از کلاس میپرسند. گفت من دانشجوی ترم پنج دانشگاه شریف هستم؛ الآن به من اعلام کردند که شما چون فلان مذهب را دارید، حق ادامه تحصیل ندارید. یعنی بعد از پنج ترم درس خواندن، یک دختر را به دلیل عقیده اخراج کردند؛ بعد البته نمیگویند عقیده، بلکه برایش اقسام مباحث سیاسی هم بار میکنند و حتی به خارج هم ارتباط میدهند.
امکانات و چیزهایی که در کشورهای مقصد هست اعم از امکان سرمایه گذاری یا کار تخصصی و سایر موارد فرهنگی، اجتماعی و سیاسی یک بخش از مسأله است ولی این هم هست که سیاستگذاران کشور مقصد، اولویت اختصاص امکانات را به شهروندان بومی خودشان میدهند تا یک فرد مهاجری که به آنجا رفته است. یعنی امکانات کشور مقصد مهاجران را جذب میکند ولی نمیتوانند آن طوری که قصد داشتند از آن امکانات بهرمند شوند. نظر شما در این مورد چیست؟
فراستخواه : به دلیل منابع مالی محدود کشورها و مشکلات مختلفی مثل ترور و انواع تشنجهای اجتماعی که به وجود میآید، نوعی فوبیا نسبت به مهاجران در این کشورها شکل میگیرد. در آمریکا یک حساسیت نسبت به مهاجران وجود دارد که ترامپ از این برای به قدرت رسیدن خیلی استفاده کرد؛ شعار ترامپ «America the first» یعنی «آمریکا اول» بود و برای مهاجران خیلی برنامه ارائه نکرد و گفت من دیوار میکشم بین مکزیک، اما با این وضعیت، رأی آورد.
همان دیدگاهی که متأسفانه ما ایرانیها نسبت به افغانستانیها داریم را آنها هم نسبت به مهاجران دارند. حتی در داخل خود ایرانیان، شهریها دیدگاه خاصی نسبت به روستانشینان دارند و در کشور خودشان آنها را «دیگری» میکنند؛ در حالی که همه ایرانیاند و اگر قرار باشد که هنر و صلاحیت و استعدادها شکوفا شود، چهبسا همان کشاورز روستایی از من شهری خیلی توانمندتر باشد.
وقتی من به هموطن خودم دهاتی میگویم، به اتباع کشور همسایه هم افغانی میگویم! چه انتظاری از ترامپ دارم هنوز دانشجویان افغانستانی که در ایران تحصیل میکنند انواع و اقسام مشکلات آییننامهای دارند و الآن بعضی از دانشجویان خارجی که در ایران تحصیل میکنند برای آنکه یک معامله انجام بدهند رفت و آمد به ترکیه می کنند؛ برای اینکه یک گواهینامه رانندگی بگیرند باید مسافرت کنند. بخشی از این آییننامهها در سالهای اخیر کمی بهبود پیدا کرد اما هنوز ما کلی برای مهاجران محدودیت داریم. وقتی ما چنینم، چه انتظاری داریم که کشورهای دیگر محدودیت نداشته باشند؟!
مثلا یک استاد دانشگاه تهران که سالها با ایشان همنشین بودم، میگوید مقصود! من همین الآن هم در کانادا دیگریام. ما در جامعهشناسی به این جذب «متمایز» میگوییم، یعنی جذب میشود ولی مثل یک کانادایی نمیشود. آنجا دموکراسی وجود دارد، امکان مشارکت بالاست، کثرت هست، امکان پیشرفت وجود دارد، ولی این مهاجرین آن طور که در وطن میتوانستند اگر ساختارها اجازه میداد پیشرفت کنند، آنجا نمیتوانند پیشرفت کنند.
یک نکتهای در خصوص افغانستانیها، برخی آمارتعداد افغانستانیهای حاضر در ایران را تا 10 میلیون نفر هم برآورد کردهاند. یعنی در کشوری که دو میلیون نفر از نخبگان آن مهاجرت کردهاند با این حجم از افغانستانی مواجه هستیم که اکثر قریب به اتفاق آنها هیچ تخصصی هم در هیچ زمینهای ندارند. آیا این وضعیت جامعه را با چالش نخبگانی مواجه نمیکند؟ چه مشکلات اجتماعی دیگری میتواند در پی داشته باشد؟
فراستخواه : البته بعضی از این مهاجران از ایران عبور میکنند و به ترکیه و بعد اروپا میروند. اما این نکتهای که گفتید کاملا درست است.
یک نخبه، یک استاد دانشگاه، به وضعیتی میرسد که یا باید مهاجرت کند یا بماند و مهجور شود
در صحبتهایتان اشارهای هم به بحث اساتید داشتید. چند روز پیش معاون رئیس جمهور سابق یک آماری داد که در دولت سیزدهم 48 نفر از اساتید دانشگاه اخراج شدهاند؛ البته برخی رسانهها این آمار را تا 110 نفر هم اعلام کردهاند. به نظر میآید همین اخراج اساتید هم میتواند یکی از دلایلی باشد که افراد احساس کنند در سرزمین مادری خودشان نمیتوانند مؤثر واقع شوند و به یک محیط دیگری برای فعالیت علمی مؤثر فکر کنند. نظر شما در این زمینه چیست؟
فراستخواه : من یک مقالهای به نام «مهاجرت یا مهجوریت» داشتم و در آنجا توضیح دادم که یک نخبه، یک استاد دانشگاه، به وضعیتی میرسد که یا باید مهاجرت کند یا بماند و مهجور شود. شکل بسیار بدخیم، ظالمانه، غیر انسانی و غیر منصفانهای از این مهجوریت، اخراج است. یک وقت است که میگذارند در دانشگاه بماند اما نمیگذارند مشارکت کند، نقد واظهار نظر انتقادی و متفاوت بکند، پیشرفت کند و مدیریت کند و انواع و اقسام محدودیت برای وی ایجاد میکنند، اما یک زمانی است که اصلا اخراج یا تعلیقش میکنند.
اساتیدی فقط به خاطر حمایتشان از یک دانشجو یا برای اظهارنظرهای متفاوت با دولت اخراج شدهاند
متأسفانه دادههایی وجود دارد که نشان میدهد اساتیدی فقط به خاطر حمایتشان از یک دانشجو یا برای اظهارنظرهای متفاوت با دولت و اینکه براساس ایدئولوژی رسمی صحبت نکرده و دیدگاه دیگری داشتهاند، اخراج شدهاند؛ با اینکه استاد علوم انسانی مثل تاریخ، علوم سیاسی، علوم اجتماعی یا اقتصاد است. آیا استاد اقتصاد میتواند دیدگاه متفاوتی با دولت داشته باشد و نگوید؟! مگر شرفشان را زیر پا بگذارند؟! آیا ما میخواهیم انسانهای بیشرفی در این کشور تولید کنیم که سوژه های سر به زیر و برده حاکمان باشند ، عزت نفس و شرفشان را زیر پا بگذارند و آن چیزی که به لحاظ علمی قائل هستند آنها را بیان نکنند؟! دیدگاههای تخصصیشان را بیان نکنند؟! نقدی که بر حسب تخصصهای خودشان و بر حسب کارشناسی خودشان از جامعه دارند را بیان نکنند؟!
وقتی اینها از مظلوم و حقوق انسانیشان دفاع میکنند، اخراج میشوند؛ که امیدوارم بخشی از این دادهها درست نباشد. و گرنه در چنین وضعیتی استاد دانشگاه یا باید اینجا مهجور بماند و از کار، فعالیت، تدریس، تحقیق، مشارکت، مدیریت و حتی حقوق شهروندیاش دست بکشد یا باید مهاجرت کند. مهاجرت نمیکنید، خانهنشین و گوشهنشین هستید و نمیتوانید حرف بزنید، فیلمتان را تولید کنید، نمیتوانید موسیقیتان را ارائه دهید، کتابتان را بنویسید، نظر کارشناسی بدهید و حتی در سازمان و دانشگاه خودتان نمیتوانید از ریاست دانشگاه یا کارهای دولت و رویههای غلطی که شکل گرفته انتقاد کنید. وقتی انتقاد میکنید انواع و اقسام مشکلات به وجود میآید.
آیا آماری هم هست از اساتیدی که اخراج شدند یا مهاجرت کردند؟
فراستخواه : بله؛ البته اینها چون شواهد ومقدمات یا امکان اخراجشان را میبینند، گزینههای مهاجرت برایشان مطرح میشود. اساسا مهاجرت یک طیف است؛ اول فکر مهاجرت میآید، بعد به تدریج قصد مهاجرت میشود، بعد میل به مهاجرت، تصمیم به مهاجرت و نهایتا اقدام به مهاجرت است. از فکر مهاجرت تا اقدام و خروج گاهی چند سال طول میکشد. تحقیقات ما نشان داده است که گاهی 10 سال طول میکشد تا از فکر مهاجرت به تصمیم مهاجرت میرسد؛ آخرش میبیند که نمیتواند و شرایط اصلا برایش مهیا نیست.
رفتاری که ما با اینترنت داریم مثل این است میخواهیم از عقربههای زمان بیاویزیم
یک مثال بزرگ از دافعه داخل اینترنت است. رفتاری که ما با اینترنت داریم مثل این است میخواهیم از عقربههای زمان بیاویزیم؛ عقربههای زمان میخواهد جلو برود و ما همچنان میآویزیم که جلو نرود. اینترنت و گردش آزاد اطلاعات یک تحول تکنولوژی در دنیا است و ما مدام میخواهیم با بردن به یک کمیسیون حتی دور از چشم نمایندگان مجلس، چیزی به نام صیانت از فضای اینترنت درست کردیم. وقتی در یک کشوری پلتفورمهایی مثل تلگرام ممنوع و فیلتر است اما 40، 50 میلیون کاربر دارد، در واقع جمعیت بزرگی از مردم ایران حتی مدیران اداری برای کارهای اداریشان از تلگرام استفاده میکنند ولی ما ممنوع کردهایم.
مصوبات، تصمیمات و اجبارهای ما با اعمال روزمره اجتماعی و معمول مردم تناقض دارد
یعنی مصوبات، تصمیمات و اجبارهای ما با اعمال روزمره اجتماعی و معمول مردم تناقض دارد. یعنی سیاست با عمل روزمره مردم ضدیت دارد. شما ببنید رد شدن از چراغ قرمز را همه قبیح و زشت میدانند ولی داشتن دیش ماهواره زشت نیست؛ هیچ همسایهای نمیگوید آقا شما هم ماهواره دارید؟! آقا یا خانم شما هم از تلگرام استفاده می کنید؟! اگر بد نیست، بیهنجاری تلقی نمیشود و جامعه آن را زشت نمیشمارد، شما چطور آن را ممنوع میکنید؟ قوانین باید با هنجارها سنخنیت داشته باشند.
یکی از مواردی که سبب مهاجرت میشود طبق مشاهدات میدانی و تحقیقات، مسأله سبک زندگی است؛ اجبار دختران و زنان این سرزمین به داشتن یک لباس خاص یک حس تحقیر، اضطراب، نارضایتی و یک نوع حالت روانی منفی در آنها ایجاد میکند که یکی از آغازهای تصمیم به مهاجرت یا مهجوریت میشود. این از عوامل خیلی جدی است. البته این برای بخشی از جامعه است که به سبک زندگی مذهبی الزام درونی ندارند و اجبار یک نوع لباس خاص را تحمیل بر خود میدانند. اما بخشی از جامعه ایران که به سبک زندگی مناسک گرای مذهبی علاقه دارند و خو گرفتهاند و باوردارند طبیعی است که دلخواهانه از چادر مشکی و روسری استفاده میکنند.
شما بحث حجاب یا به تعبیر خودتان تحمیل یک لباس خاص را از دلایل مهاجرت به حساب میآورید. چون تلقی عمومی ممکن است این باشد که بانوان بیشتر با خانواده مهاجرت میکنند، آیا آماری هست که خانوادههایی به خاطر بانوانشان مهاجرت کردهاند، یا مسأله دیگری مطرح است؟
فراستخواه : من عرض کردم که مهاجرتهای نخبگانی به تودهگانی و خانوادگی تبدیل شده است.
یعنی خانوادههایی هستند که به این نتیجه رسیده باشند که دخترم یا همسرم نمیتواند با الگوی سبک زندگی در این کشور بماند، پس من به یک سرزمین دیگر بروم که بتوانند آزاد زندگی کنند؟
فراستخواه : من کنشگر و فعال سیاسی نیستم بلکه یک محقق و پژوهشگر هستم. من در سازمانهای مردم نهاد کار میکنم و در دانشگاه درس میدهم و دوست دارم که همیشه اینطوری باشم. لذا چیزی که من میگویم، یک حرف سیاسی نیست و حرف تحقیقی است. تحقیق نشان داده، مشاهدات غیر تحقیقی عمومی هم نشان داده، بیشتر خانوادههایی که اقدام به مهاجرت میکنند به خاطر بخشی از اعضای خانوادهشان است. مخصوصا جوانترها و بچهها که سبک زندگی متفاوتی از اجبارهای حکومت و سیاستهای رسمی دارند؛ از نظر دیدگاه، لباس پوشیدن، طرز ورزش کردن و... .
وقتی دختری نمیتواند به ورزشگاه برود و فوتبال را تماشا کند، برای دختری که لیسانس یا فوق لیسانس دارد و هر روز هم با گوشیاش تمام دنیا را میبیند، قابل قبول است؟! او نمیتواند تحمل کند که دختر اماراتی، پاکستانی و ترکیهای که هر سه کشور اسلامیاند بتواند وارد ورزشگاه شود و لباس اختیاری داشته باشد و او نتواند. به خصوص که بعضی از اینها با بسیاری از بچههای کشورهای دیگر دوست هستند. یک نکته دیگر هم اینکه محیطی شکل گرفته که در آن جمعیت ایران بر اثر روندهای جهانی از نوعی امکانهای فنی و ارتباطی و تحرک برخوردار شده است. الآن شما که مهاجرت نکردهاید، اما دخترتان برای تحصیل به کانادا رفته و نمیخواهد برگردد و هر شب از طریق اسکایپ با او گفتوگو میکنید.
بچههای ما برای درس خواندن به قزاقستان، امارات و ترکیه میروند
الآن 20 کشور در دنیا وجود دارد که بیشترین جذب دانشجوی خارجی را دارند؛ و فقط کشورهای آمریکا و کانادا نیستند. من فقط میخواهم بعضی از این کشورها را یادآوری کنم. مالزی، ترکیه، عربستان، کره جنوبی و امارات متحده جزء کشورهایی هستند که بیشترین دانشجوی خارجی را دارند. الآن بچههای ما برای درس خواندن به قزاقستان، امارات و ترکیه میروند؛ پس سؤال این است که چرا ما جذب نمیکنیم.
مهاجرت افراد تحصیلکرده سالانه 50 میلیارد دلار برای جامعه ایران ضرر دارد
در جام جهانی قطر هم خیلی تلاش کردیم که تا جای ممکن یک سری از بازیهای جام جهانی در کشور ما برگزار شود. بعد که قطر زیر بار نرفت، گفتیم هتلهای کیش آماده است تا قسمتی از تماشاچیها را میزبانی کند و حتی خط کشتیرانی به قطر هم راهاندازی شد. اما حتی یک نفر از تماشاچیهای جام جهانی هم کیش را برای اقامت انتخاب نکرد، چرا؟
وقتی احساس امنیت، مشارکت، امکانات، خود بودن و ابراز وجود آزادانه نداشته باشد، طبیعی است که کجا را انتخاب میکنند. مسئولیت اخلاقی کسانی که سبب این مهاجرتها شدند در آینده این کشور چقدر است؟ این سیاست غلط چقدر بر سرنوشت ملی این سرزمین تأثیر مخرب میگذارد؟ طبق برآورد بانک جهانی مهاجرت افراد تحصیلکرده سالانه 50 میلیارد دلار برای جامعه ایران ضرر دارد. فقط خواهش میکنم مقایسه کنید با پنج شش میلیارد دلار پولهای بلوکه که تلاش میکنیم با لابیهای غیررسمی و انواع مذاکرات بگیریم. اینکه چطور بگیریم و چطور مصرف کنیم را من وارد نمیشوم.
متأسفانه در آیین نامهها و ساختار سیستمهای کشورمان امکانی برای چرخش مغزها نداریم
دقت کنیم که یک «brain drain»(فرار مغزها) و یک «brain circulation»(چرخش مغزها) داریم. یک زمانی نخبه از اینجا میرود و برنمیگردد، این فرار مغزها است؛ اما یک وقت نخبه برای یک پروژه، درس، تحقیق و سرمایهگذاری میرود و مثلا شش ماه بعد بر میگردد. یعنی انواع سازوکارها و قوانین وجود دارد که ایرانیان خارج از کشور راحت میتوانند بیایند و بروند. ولی متأسفانه در آیین نامهها و ساختار سیستمهای کشورمان چنین امکانهایی برای چرخش مغزها نداریم و بیشتر حرکت یک طرفه مغزها به خارج است.
متأسفانه ایرانیان خارج از کشور را «دشمن» و «وطنفروش» میدانیم
دلبستگی ایرانیان خارج از کشور به مسائل ملی بیشتر از ایرانیان داخل کشور است
مدلی که الآن در لبنان اتفاق میافتد. لبنان کشوری است که منابع ایران را ندارد ولی مردمش برای فعالیت اقتصادی به کشورهای دیگر میروند و برای سرمایهگذاری به کشور خودشان برمیگردند.
این حتی از «brain circulation»(چرخش مغزها) هم جلوتر است، به این «gain brain» میگوییم. یعنی در خارج کارهای اقتصادی، علمی، فنی و کارهای مختلفی انجام میدهند و برای کشور خودشان ارزش افزوده و اعتبار ایجاد میکنند. ولی متأسفانه ما با اینها رابطه نداریم و به نوعی ایرانیان خارج از کشور را دشمن و وطنفروش میدانیم در حالی که بخشی بزرگ از اینها دلبسته آب و خاک هستند؛ تحقیقات نشان داده است دلبستگی ایرانیان خارج از کشور به مسائل ملی بیشتر از ایرانیان داخل کشور است. یک زمان مشکلاتی درباره اسم «خلیج فارس» به وجود آمد و اولین واکنشها از طرف ایرانیان دور از وطن شروع شد که این خلیج فارس همیشه تاریخ «خلیج فارس» بوده است.
در ایران کلی سرمایههای مغزی داریم که متأسفانه از آنها استفاده نمیکنیم
یک گوشه دیگر از پیامدهای مهاجرت این است که ذخایر ژنتیک ما کاهش پیدا میکند؛ وقتی که شما از ایران میروید، تنها خود شما نمیروید و تدریس، کتاب، تحقیق، ارتباطات، فرزندان و شیوههای رفتار شهروندی شما هم میرود؛ در نتیجه شما با خودتان یک نوع ذخیره ژنتیک یا ذخیره مغزی را میبرید. در نتیجه ذخیره ژنتیک مغز ایرانی کم میشود. این خدای نکرده به معنای نادیده گرفتن استعدادهای ایرانیان مقیم داخل نیست؛ هنوز هم در ایران کلی سرمایههای مغزی داریم که متأسفانه از آنها استفاده نمیکنیم.
هیچ وقت اورانیوم، مس و نفت برای ما قدرت ایجاد نمیکند
الآن پیشرفت، امنیت، توسعه و موفقیت کشورهای دنیا تابعی از ذخایر ژنتیکی است. هیچ وقت اورانیوم، مس و نفت برای ما قدرت ایجاد نمیکند؛ آنچه که قدرت ایجاد میکند ظرفیتهای ژنتیکی و انسانی است که در جامعه ایران به هدر می دهیم و تلف می کنیم.
در پنج دهه گذشته، شاخص بهرهوری نیروی کار ما منفی بوده است
طبق آمارهایی که سازمانهای بهرهوری بینالمللی و آسیا ارائه کردهاند، در صدر جدول کشورهایی که بالاترین بهرهوری را دارند کشورهایی مثل سنگاپور، نروژو دانمارک هستند. بعد کشورهای موفقی مثل تایوان، قطر، عربستان، امارات و کویت هم با بهرهوری بالا هستند. ایران در ذیل این جدول بعد از گابن، اروگوئه و قزاقستان است. همین سازمانها پنج دهه اخیر را بررسی کردهاند و بر اساس آن، شاخص بهرهوری نیروی کار هند مثبت 1.9، کره جنوبی 0.9، آمریکا 0.8، ژاپن 0.7، مالزی 0.4 و اندونزی 0.1 (همه مثبت) اما ایران منفی 0.1 است.
یعنی در پنج دهه گذشته، شاخص بهرهوری نیروی کار ما منفی بوده است. علتهای مختلفی دارد و یک علتش مهاجرت است. وقتی کسی مهاجرت میکند، نیروی کار موجود، ظرفیت ژنتیکی، کیفیت و خلاقیت نیروی کار پایین میآید و در نتیجه به اندازه نیروی کار، ما بهرهوری نداریم.
یک نوع «بالا ایران» و «پایین ایران» یا «بالاسرزمین» و «پایین سرزمین» وجود دارد
من به عنوان یک ایرانی پژوهشگر و یک معلم درکم این است که گویا ما ایران را دو نیم کره کردهایم؛ دو پاره جمعیتی در ایران به وجود آوردهایم و دو قطبی کردهایم. یعنی یک نوع «بالا ایران» و «پایین ایران» یا «بالاسرزمین» و «پایین سرزمین» وجود دارد. بالا سرزمینیها با ایدئولوژی حکومت همراه هستند. بخشی از آنها بر اساس عقیده این طور هستند و محترم اند. اما مشکل وقتی است که این بخش میتواند از بختهای زیادی برخوردار شود، ولی دیگری که به دلایل مختلف علمی، فکری و گفتمانی با دیدگاههای رسمی حکمرانان موافق نیست، از این امکانات محروم شود. یعنی حکومت یک «دولت-ملت» نیست؛ یک دولت برای یک ملت نیست.
ما شاهد دو ملت در یک سرزمین هستیم
کسانی که دوست دارند به زیارت اربعین بروند، بسیار خوب بروند و دولت برای اینها انواع بودجه و زیرساخت فراهم می آورد، شرایط ادارات را تغییر میدهد و مرخصی و وام میدهد؛ ولی کسی که میخواهد برای علاج بیماری یا برای دختر یا پسرش به کشور دیگری برود، باید هزار تا مقررات اداری، انواع آییننامه و غیره را پشت سر بگذارد پس ما شاهد دو ملت در یک سرزمین هستیم، شاهد بالا ایرانی و پایین ایرانی هستیم.
این دو قطبی شدن جامعه اولا به همبستگی اجتماعی لطمه میزند و از سوی دیگر نارضایتی ایجاد میکند
ین دو قطبی شدن جامعه اولا به همبستگی اجتماعی لطمه میزند و از سوی دیگر نارضایتی ایجاد میکند و یواش یواش باعث شکل گرفتن بیعلاقگی میشود؛ میگوید وطن جایی است که من بتوانم آنجا پیشرفت کنم. من یک دانشجوی دکتری داشتم که روی عنوان «place attachment» یا «دلبستگی به مکان» رساله انجام داد. هیچ کس در دنیا نیست که به سرزمینش دلبستگی نداشته باشد. اما شرایط ما به وضعیتی میرسد که دلبستگی مکانی کم میشود و آن فرد دل میکند و میرود.
دولت و مقامات حکومتی باید متقاعد شوند که ایران برای همه ایرانیان است
من واقعا به عنوان یک ایرانی از این امر بسیار نگرانم؛ دولت و مقامات حکومتی باید متقاعد شوند که ایران برای همه ایرانیان است و ایران یک ملت است؛ در اینجا کرد، عرب، بلوچ، لر، جنوب و شمال هست که همه ایرانی هستند و زیبایی ایران در این تنوع است. افکار، سبک زندگی و دیدگاههای سیاسی مختلف هست و ما باید جلوی این چولگی و خمیده شدن سرزمین به یک سمت را بگیریم. حکومت از قطبی استفاده ابزاری میکند و قطبی را «دیگری» می سازد و محدود ویا حتی سلب حقوق و آزادی ومشارکت می کند
اما اگر ما یک کاری کنیم که همه مردم به طور یکسان از بختهای زندگی مثل درس خواندن، پیشرفت، سرمایه گذاری، مشارکت و اظهار نظر طبق دیدگاه خودشان برخوردار باشند، آن وقت ایران برای همه ایرانیان میشود و مطمئنا مهاجرت کاهش پیدا میکند؛ و اگر مهاجرتی وجود داشته باشد، «مهاجرت به» میشود نه «مهاجرت از». شاید هم چرخش باشد؛ یعنی میروند و میآیند، ترک تعلق از سرزمین نمیکنند و میتوانند برای سرزمین انواع ظرفیتها، امکانات و ذخایر ایجاد کنند و منشأ توسعه پایدار برای کشور شوند، رضایت عمومی و ثبات برای ایران ایجاد کنند و امید به آینده و همبستگی ایجاد شود.
یکی مسئولین وزارت ورزش و جوانان در مصاحبه با ما گفت که تعداد ورزشکاران ایرانی مهاجرت کرده در طول 40 سال گذشته 66 نفر بوده، در حالی که یکی از مقامات دولت قبل این تعداد را 81 نفر اعلام کرد. فارغ از این اعداد، میخواستم نظر حضرتعالی را بدانم که این کوچک کردن واقعیت یا کوچکتر دیدن آن، چقدر باعث میشود که ما از پیدا کردن راهکار برای این موضوع دور شویم؟
فراستخواه : سیاست بر معرفت غلبه پیدا کرده است. وای به حال ملتی که در آنجا قدرت و سیاست بر معرفت، اخلاق، دین، فرهنگ و هنر غلبه پیدا کرده باشد. متأسفانه زبان سیاسی ما آشفته شده است؛ راحت میتوانیم عدد بگوییم و واقعیتها را کتمان کنیم. به راحتی واقعیت را نادیده میگیریم و این یک سقوط اخلاقی است. من واقعا به عنوان یک ایرانی، از سقوط اخلاقی حکومت نگران هستم. یک وقتی هست که حکمران اشتباه میکند اما یک وقتی دروغ میگوید، حقیقت را وارونه میکند و واقعیتهای دنیا را نمیگوید. یک علتش ایدئولوژی است. ایدئولوژی به ما یک انسجام کاذب میدهد، رابطه ما با واقعیت را مخدوش میکند. کسی که تابع یک ایدئولوژی باشد به جزئیات و شواهد عینی دیگر حساس نیست؛ چشم می پوشد به واقعیتهایی که شما میبینید. این مشکل جدی منشأ بحرانهای بزرگ بیشتر از این برای کشور ما می شود و حکومت را با بحران مشروعیت و معنا مواجه می کند
در علوم اجتماعی یک بحثی به نام «سرمایه اجتماعی» داریم. یکی از سرمایههای اجتماعی «اعتماد به نهادها» است؛ شما باید به پول ملی و قوانین اعتماد داشته باشید. الآن من به شما میگویم سیاستی گذاشتهاند که میتوانید براساس آن سرمایهگذاری کنید، ولی فردا یک خطیب جمعه صحبتی میکند و آن سیاست را کنار میگذارند یا یک مقامی میآید آن سیاست را زیرپا میگذارد و تغییر میدهد. در همه جای دنیا احزاب برنامهها و رقابت اجتماعی خاص خود را دارند؛ در انتخابات گردش قدرت وجود دارد. الآن شما میآیید برنامههای جالبتر و جدیدتر برای جامعه ارائه میدهید و جامعه است که با ما بازی میکند، ولی در ایران ما هستیم که با جامعه بازی میکنیم.
امیدوارم که همه اینها به همت شما جوانها و ایرانیان به نحوی که واقعا مصلحت و آینده این سرزمین است رفع و رجوع شود و ایرانیان سری میان سرهای دنیا داشته باشند و ایران برای همه ایرانیان باشد؛ صرف نظر از هر سبک زندگی، دیدگاه سیاسی، عقیده، مذهب، زن و مرد، جوان و پیر و هر نسلی که هستند و هر قوم و زبان ایرانی که دارند، بتوانند در این سرزمین وسیع زندگی رضایتبخش کنند.
ضرورت صلح اجتماعی
پنلی در انجمن جامعه شناسی، گروه علمی -تخصصی صلح
با مشارکت احمد زید آبادی، نیلوفر چینی چیان، احمد بخارایی و مقصود فراستخواه
چهارشنبه 29 شهریور 1402
ساعت 16
میدان توحید، خ نصرت غربی، پ 56 طبقه اول
پل صراط کنشگر مرزی ؛ نقدی از یک پژوهشگر معاملات دولتی
منتشر شده در اعتماد، شنبه 18 شهریور 1402 صفحۀ اندیشه
اینجا:
نظری و نقدی بر نظریه و کتاب «کنشگران مرزی»؛ راه رفتن روی لبه تیغ
شهرام حلاج
پژوهشگر معاملات دولتی و طرحهای عمرانی کشور
چاپ چهارم کتاب «کنشگران مرزی» نوشته دکتر مقصود فراستخواه، در روز 11 شهریور روانه بازار شد. ناشر این کتاب انتشارات «گام نو» است که چاپ نخست آن را در بهمن 1401 منتشر کرده بود. این نوشتار گزارش و نقدی است از این کتاب و نظریه. این نوشتار، به ترتیب به موارد زیر میپردازد: کیستی آفریننده اثر، چگونگی یا روش تحقیق و تدوین اثر، اینکه در این اثر چه چیز بیان شده است و به چه شکل؛ سپس برخی ملاحظات درباره محتوا و شکل کتاب، بعد تأملی بر بدیلهای کنشگری مرزی و رابطه کنشگر مرزی با برخی بدیلها و سرانجام طرح نگرانیهایی نسبت به خود نظریه.
دانشورز چندوجهی
در تبیین «کیستی آفریننده اثر مورد بررسی»، از قرینهها یا نشانهای بینالاذهانی آغاز میکنم: مقصود فراستخواه علیرغم مشی و رفتار آرام و بیهیاهو، «برنده جایزه انجمن ترویج علم» شده است. در کنار این خبر، شایسته است که نشانه یا قرینه دیگری را نیز به یاد آوریم: در میان رشتههای گوناگون «جشنواره بینالمللی علوم انسانی فارابی» (که در پانزده گروه یا رشته علمی، سرآمدان زمانه را شناسایی و معرفی میکرد) در سال دهم جشنواره، به صورت خارق عادت و برای نخستینبار، محقق برگزیده «مطالعات میانرشتهای» را معرفی کردند. پس از آن بود که شاخه «مطالعات میانرشتهای» را به عنوان شاخه شانزدهم به این جشنواره افزودند. آن نخستین برنده جایزه میانرشتهای جشنواره -پیش از افزودن رسمی این شاخه به گروههای جشنواره- کسی نبود جز مقصود فراستخواه. این یکی از نشانههایی است بر اینکه: کتاب مورد بررسی -با موضوع میانرشتهای- از محقق درخوری برخوردار است. مقصود فراستخواه با همه تلاشش برای ترویج علم و بیان سادهتر و عمومیتر مفاهیم، اما به ورطه سادهانگاری، نگرش تکساحتی و دمدستی یا یک شکل از سادهگراییهای خطاساز، درنمیافتد. او برای آنکه مساله را زودتر به حد محدودیتهای خودش برساند و بستهبندی کند، آن را بیش از حد ساده نمیکند. او از آن دانشورزانی است که خودش، دیدگاهش و رشتهاش -و بلکه باید گفت رشتههایش- را توسعه داده است برای آنکه تا حد ممکن به سطح این واقعیت پیچیده و چندوجهی، یعنی به سطح «مساله ایران» ارتقا یابد. یا به قول «منکن» به «راهحل یا پاسخهای ساده، روشن و غلط» درنیفتد.
رها از کلان روایتها و ابرروایتها
روش کار این پژوهشگر برای گشودن راز تداوم زندگی در ایران، این بوده است که نخست خود را از فشار دوگانگی سنگین «دولت و مردم» آزاد ساخته است. وی همچنین خود را نیازمند آزادی از ایدئولوژیهای آماده میداند؛ نیازمند رهایی از سنگینی هر کلانروایت یا ابرروایت «کلینگر» (که فرق دارد با «کلنگر»). روش وی، چشم گشودن بر جزییاتی بوده است که در Microhistory یا «تاریخ خُرد» نهفته است. روش روایت تاریخی وی، تاریخی است که به ظرایف، دقایق و جزییات نیز توجه میکند. روش وی، پیمودن راه تعمق و فهم روایتهای کوچکتر زندگی در ایران است، به منظور رسیدن به یک «نظریه بر پایه». یادمان باشد که نظریهپرداز مورد بحث، مدرس و مولف گراندد تئوری یا «نظریه بر پایه» است. اینک او نظریهای بر پایههای واقعیتهای عینی ایران به دست داده است. در واقع روش تحقیق این محقق، روشی است که وی از معرفیکنندگان آن در ایران و مدرس آن روش بوده است.
ایران هنوز هست
موضوع اثر نیز، موضوعی است که دغدغه درازمدت محقق بوده است. تلنگری که نقطه عزیمت محقق بوده و وی را به یک دهه تمرکز روشمند بر موضوع واداشته است، از زبان خودش چنین بیان میشود: «وقتی تاریخ ایران را با دقت بخوانیم، شگفتزده میشویم که با وجود این همه مصایب و سوانح، ایران هنوز هم هست. با وجود همه فراز و فرودها، انسان ایرانی هنوز هست و این انسان، تصاویری از زندگی و خیالهایی از زیست بهتر، در ذهن خویش دارد؛ این انسان هنوز در درون خودش، تنش و امید زندگی و بهبود دارد.» این پژوهشگر میافزاید: «میبینیم بهرغم وجود این همه سرمشق فقدان، باز در عمل، ایران همچنان باقی مانده است؛ ایران هست و همچنان زندگی میکند.» پژوهشگر درست در همین بزنگاه، درنگ میکند و جدیتر از معمول میاندیشد. میاندیشد و نتیجه میگیرد: «پس باید عنصری دیگر یافت که به این قوام و دوام انجامیده است.»
بدینترتیب، ماجرای نظریه کنشگران مرزی، از بنیاد افکندن یک پرسش یا گمان آغاز شد: اگر ایران یکسره «تاریخ فقدان» بود که باید پایان مییافت اما ایران همچنان مانده است؛ پس باید چیز دیگری هم بوده باشد. با همین استدلال تازه، یعنی از طریق «برهان خلف»، پژوهشگر وجود پدیدهای را «اثبات» میکند که پیش از این، کمتر به چشم ما آمده بود. پدیدهای که پیش از این، در حاشیه یا سایه نظرات آماده و پیشینی، پنهان مانده بود. پدیدهای، پنهان در جنب نظرات پیشساختهای که معمولا به صورت آماده به استخدام میگیریم.
کنشگر مرزی
اکنون ما در کنار فراستخواه، در کار برساختن نظریه یا چارچوب نظری دیگری هستیم از طریق خوانش، نقد و هماندیشی با یک کلیدواژه تازه: «کنشگر مرزی». فراستخواه میخواهد ما در سیطره تاریخ «قهرمانان و ضدقهرمانان» نمانیم. هشدار میدهد که از «ثنویت» فراتر برویم و «بینانیت» را ببینیم. وی هوشیارمان میسازد که از یکسو، در ظلمات جبّاریت خودکامگان و سلاطین و شاید از دیگر سو، در شدت نور جانفشانی پیشوایان و شهیدان، گویا چهره گروه سومی از کنشگران، هیچ به چشممان نیامده است. گویا بخشی از تاریخ را درست و دقیق ندیدهایم. فراستخواه با «نظریه برآمده از بستر تاریخی ایران» و استقرای نمونههای مکرر، قواعد مشترک این گروه از کنشگران، یعنی «کنشگران مرزی» را کشف و صورتبندی و به ما پیشکش کرده است.
البته فراستخواه، در حالی که کنشگران مرزی را از لابهلای تاریخ میجوید و بر میکشد اما در عین حال نگران شتاب و شیفتگی خوانندگانش هست و بارها به ما یادآوری میکند: کنشگر مرزی انسان فرهمند و ویژه نیست؛ بلکه کنشگری است که در هر صورت و با انواع نیت، با مجموعهای از راهبردها یا کنشها، در گرماگرم شدآمد میان جامعه و قدرت، سبب ثبات و دوام ایران شده است.
البته آنچه در زمستان 1401 منتشر و در بهار و تابستان 1402 تجدید چاپ شد، جلد نخست از مجموعهای سه جلدی است و دو جلد دیگر کتاب در آینده به دستمان خواهد رسید. این را نویسنده، در شناسنامه کتاب نیز تصریح کرده است: کنشگران مرزی -صد سال نخست «از نسل شوشتری (1170ش) تا نسل فروغی (1270ش).» در مجلد کنونی کتاب، بنیادها و استخوانبندی نظریه معرفی و تشریح شده است و گرچه بسیاری از نمونهها، به تفکیک در فصول کتاب معرفی شدهاند اما بیان نمونههای بعدی و مشخصا کنشگران عصر پهلوی به جلد آینده موکول شده است.
شکل کتاب
کتابی که اکنون در دست ما است (یعنی جلد نخست از مجموعه سه جلدی) از نظر ظاهری، در قطع وزیری و در 604 صفحه تنظیم شده است. انتشارات «گام نو» در زمستان 1401 آن را به کتابفروشیها رساند؛ ظرف دو هفته نایاب شد و ظرف یک ماه به چاپ دوم رسید. در چاپ دوم، چند اشتباه تایپی (حروفچینی) بهبود یافت. در نوروز 1402 چاپ دوم نیز تمام شد. در بهار 1402 به چاپ سوم و در تابستان 1402 به چاپ چهارم رسید. جای بهبود شکلی و صفحهآرایی در چاپهای آینده این کتاب، همچنان کاملا باز است، زیرا در کتابی راجع به موضوعی غامض و حاوی مباحث چندلایه و در هم تنیده، هنر طراحی و صفحهآرایی ناشر، اهمیت مضاعف مییابد. از نظر من: استفاده از شمارهبندی زنجیرهای مباحث، میتواند به شکلی بهتر پیوندهای مطالب را باز نمایاند و خواننده را در رهگیری شاخههای اصلی، فرعی و فرعیتر این درخت شاخهگستر در طول تاریخ و در پهنه تحلیل، بهتر یاری کند. شاید با کوششی در مرز شکل و محتوا، افزودن چکیده فصول اصلی و فرعی و به علاوه، بندهای کوچکی در حاشیه صفحات کتاب (که در برخی کتب رایج است) یا حتی افزودن برخی صفحات سفید در آغاز و پایان فصول -برای ایجاد انبساط دیداری و فرصت یادداشت نویسی خواننده- نیز به مزیتهای شکلی کتاب بیفزاید. اساسا در چاپهایی از این کتاب که تاکنون منتشر شدهاند، استفاده چشمنواز و به اندازه، از تسهیلات یا امکانات گرافیک امروزی دنیای نشر، کمتر به چشم میخورد. در صورت تقویت این ویژگی کتاب، جذابیتهای آن بیشتر خواهد شد.
نکته دیگر اینکه برخی اسامی و اعلام را در «نمایه» انتهای کتاب نیافتم. برخی شخصیتهای کتاب دارای نامها و القاب گوناگون بودهاند. پس جا دارد که در «نمایه»، تمام نامها یا القاب هر شخص فهرست شود و اگر قرار است شماره صفحات مربوطه، تنها در برابر یکی از نامها یا القاب هر شخص درج شود، خوب است دیگر نامها و القاب وی به همان نام برگزیده ارجاع شود، زیرا روشن است که بسیاری خوانندگان، تمام نامها و القاب شخص مورد جستوجو را نمیدانند. اساسا در چنین کار گستردهای باید نمایهسازی کار را تقویت کرد مثلا شاید در پایان جلد سوم، افزودن چند نمایه جامع لازم شود. شاید هم نسخههای قابلجستوجوی دیجیتالی از این کار تهیه شود که کار محققان آینده روانتر و دقیقتر شود. در هر صورت امیدوارم همگام با توسعه محتوا و عمق این نظریه و نیز ترویج و تعمیق مباحث آن در میان پژوهشگران، ناشر معتبر کتاب نیز به توسعه و ارتقای شکل عرضه کتاب در چاپها و ویرایشهای آینده همت کند.
انسانهایی سقراطوار
شایان ذکر است گرچه کتاب فراستخواه درباره اهمیت دولت و کنشهای پیرامون آن است، اما با این جمله پایان مییابد: «هیچ نوع سرمایهگذاری در سازمان دولت، بدون سرمایهگذاری در سازمان اجتماعی به جایی نمیرسد و منشا تاثیرات درازمدت و مصدر پایداری نمیشود.. این هشدار پایانی، نمود توجه این صاحبنظر به دیگر گونهها و عرصههای کنشگری است. نکته معرفتی یا شناختی، دقیقا همین است که بدانیم: کنشگر مرزی نیز بوده است؛ در کنار کنشگران مدنی و آزاد، بوده و هست. او نیز کار خودش را به انجام میرساند؛ در محدوده توان و خلاقیت خود، اثری میگذارد و نقشی از هستی و مهارتهای خاص خودش را بر هستی ایرانمان میزند.
فراستخواه نمیگوید: «کنشگر مرزی جایگزین کنشگران حماسی یا جاننثاران و قهرمانان است.» ما در عین شناسایی قدر «کنش مرزی»، همچنان به قلههای درخشان کنشهای قهرمانانه نیاز داریم. روایت من خواننده، این است که شناسایی دقیق «کنشگران مرزی» و قدرشناسی از «نخبگان معمولی»، اصلا نافی جایگاه «سرمایههای نمادین» (به صورت عام) و «شهیدان» (به صورت خاص) نیست و نباید باشد. ما همچنان نیازمندیم که گاه در گردنهها یا بزنگاههای تاریخ، انسانهایی، سقراطوار برخیزند و حقانیت باور خویش را با جان خود شهادت دهند. مگر در این تاریخ -و نیز این جغرافیا- هیچگاه تضمینی بوده است مبنی بر اینکه اگر «کنشگری بخواهد به آداب گفتوگو، به رسم مسالمت و به روش خشونت پرهیز ملتزم باشد»، پس آنگاه الزاما «رقیبان یا مخالفان وی نیز از خون و خشونت رویگردان باشند؟»
بنابراین در فهم و روایت من، دعوی یا مدعای نظریه، فقط این است: این یکی کنشگر (کنشگر مرزی) نیز با تمام ضعفها و قوتهایش، بخشی از واقعیت تاریخی و اجتماعی ایران است که در فراز و فرودهای تاریخی، باید سهمی در خور به آن داد؛ تا بلکه تاریخ را درستتر فهم کنیم. دعوی این نظریه، دعوی معرفت است؛ دعوی شناخت دقیقتر و درستتر فراز و فرود ایران است. به قول نویسنده: کارکرد این نظریه آن است که نوری باشد برای شناسایی راهحلهایی دیگر برای مساله ایران و نه توری باشد برای بستن دست و چشم ما در شناخت واقعیت متکثر و متنوع. فراستخواه میگوید: «از نظریه مراقبت کنیم» تا دچار تقلیلگرایی و سوءتفاهم نشود.
سوءاستفاده از نظریه
اما من بیش از آنکه نگران «سوءتفاهم» نسبت به نظریه باشم، نگران «سوءاستفاده» از این نظریه هستم. در «سوءتفاهم»، عنصر «سوءنیت» بسیار جدی است. براساس تجارب زیسته من، باید از همین آغاز در برابر عنصر سوءنیت از «نظریه» و نیز از «ایران» مراقبت کنیم. نگرانی جدی دارم که: خیل آدمهای مستعد سوءاستفاده از پیامها، شعارها، احکام، قوانین، مقررات و نظریات، چه بر سر این نظریه خواهند آورد! آیا یقهسفیدان سودجوی نشسته در ساختمانهای دولت و انباشته در ساختارهای قدرت، برای بستن دهان منتقدان خود از این «گفتمان معرفتافزا» یک «دکان منفعتافزا» نمیسازند؟ نگرانم، زیرا بازیگران پیرامون قدرت، اغلب یقهسفیدان با هوش، با اطلاع، ظاهرالصلاح و خوشبیان هستند. پس این «نظریه» در این خطر است که با شدت و با کثرت، ابزار تشبثات سودجویانه کثیری شیاد و بسیاری سودجویان مکار و ریاکار بشود. این نگرانی جدی است که از فردا، بسیاری کسان، تشبث و تظاهر کنند که میان دیوان دولت و ایوان ملت در کنش هستند در حالی که به واقع میان توبره دولت و آخور ملت در خورش هستند.
در کنار خطر «سوءنیت» و «سوءاستفاده» نسبت به «نظریه کنشگران مرزی»، خطری ویژه نیز هست که «شخص کنشگر مرزی» را تهدید میکند: خطر لغزش اخلاقی کنشگر مرزی. زیرا «کنشگر مرزی» در مرز جامعه و دولت است و دولت همواره وسوسهانگیز و همنشین ثروت و قدرت. پس «کنشگری مرزی» به شکلی پنهان و ظریف نیز ممکن است که به انواعی از «ریاکاری مرزی» و حتی «کاسبی مرزی» منحرف شود. این شکل انحراف، لغزش کنشگران از دیدگاه اخلاق فردی است تا جایی که باید گفت: در میان انواع کنشها، بیشترین «خطر اخلاقی» در همین «کنشگری مرزی» است. گرچه کنشگر مدنی و آزاد یا کنشگر حماسی نیز در معرض مخاطرات اخلاقی دیگر -مانند تکاثر، عُجب و خودنمایی- قرار دارند، اما در این میان، موقعیت کنشگر مرزی از نظر اخلاقی خطیرتر به نظر میرسد و جا دارد که وی همواره بیشتر از دیگر کنشگران از خویش و ایمان خویش مراقبت کند. کنشگر مرزی باید چو بید بر سر ایمان خویش بلرزد و هر لحظه فجور و تقوای خویش را محاسبه و مراقبت کند. وسوسه دایمی سهمخواهی از قدرت نزدیک و ثروت در دسترس، وجه به شدت اخلاقی در کنشگری مرزی را نمایان میکند. چرا «اخلاقی»؟ چون هر کسی در اعماق ذهن یا قلب خود، میداند چه میکند؟ در پی چیست؟ و چه در سر دارد؟ اینجا، در فضاهای مرزی، هنجار «اخلاق»، بسیار کلیدی و بسیار تعیینکننده است.
پس باید هم مراقب شخص کنشگر مرزی باشیم که پایش نلغزد و هم مراقب نظریه کنشگران مرزی که آن را به توجیه سوءاستفاده و سودجویی تقلیل ندهند. یک راه پیشگیری سوءاستفاده از این نظریه مورد بررسی، معرفی راه و رسم یا زیست عملی نطریهپرداز آن است. شناخت بیشتر و بهتر این نظریهپرداز، استعداد سوءاستفاده از این نظریه را کاهش میدهد. وقتی کنشگر دلیر و دلسوزی مانند فراستخواه از «بینانیت» و «کنشمرزی» سخن میگوید باید با نگاه به مشی «دلیرانه» و «دلسوزانه»ی وی متن را خواند. معنای سطور این کتاب را باید دلیرانه و دلسوزانه خوانش و فهم کرد. با شناخت این خواننده از مقصود فراستخواه، زبان حال نویسنده در بین سطور این کتاب، بسیار شبیه این سخن خواجه شمسالدین حافظ است که: «من این حروف نوشتم چنان که غیر نداند/تو هم ز روی محبت، چنان بخوان که تو دانی.»