کنفرانس ملی باز اندیشی و آینده نگری در نظام آموزش و یادگیری ایران
با توجه به تغییرات پرشتاب جهان معاصر
سوم و چهارم اسفند ماه 1394 ؛ تهران
آینده نهادهای آموزشی و فضاهای یادگیری در جوامع یادگیرنده
مقصود فراستخواه
متن تحریر یافته کامل سخنرانی مقصود فراستخواه در دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی مشهد
نشست افق های دین و دموکراسی؛ بیم ها وامیدها
اجتماع انجمن اسلامی دانشگاه علوم پزشکی مشهد، اول آذر ماه 1394
معرفی بحث: در این بحث ابتدا مقدمه ای درباب تمایز وتعارض دین ودموکراسی بیان می شود. آن گاه میان دو جنبه دموکراسی تفکیک به عمل می آید یعنی جنبه معرفتی وجنبه فنی. برای بیان مسألۀ دموکراسی در ایران از شاخص جهانی دموکراسی استفاده می شود وسپس دربارۀ انواع رابطه ها میان دین ودموکراسی بحث می شود. دین ودموکراسی هر کدام قلمرو های متمایزی هستند. در دین باورهایی هست که به دموکراسی کمک می کند والبته باورهای ناقض دموکراسی هم کم نیست. دموکراسی نیز می تواند حامی دین و یا ناقض دین باشد. پس مهم این است که درک ما هم از دین وهم از دموکراسی ارتقا پیدا بکند ومهم، وضعیت ساختارهای اجتماعی وفرهنگ ونهادهاست.
عناوین بحث عبارتند از :
مقدمه ؛ دین ودموکراسی از تمایز تا تعارض
1. دوسویۀ دموکراسی؛ فضیلت و تکنیک
2.شاخص جهانی دموکراسی
3.دموکراسی ودین؛ هر کدام در قلمرو خود
4.باورهای دینی ناقض دموکراسی، باورهای بیطرف وباورهای حامی
مقدمه ؛ دین ودموکراسی از تمایز تا تعارض
سلام عرض میکنم خدمت دوستان عزیز دانشجو، خانم ها و آقایان. امیدوارم که لحظاتی بسیار سرشار از معنا داشته باشیم در این مجمع علمی و معنوی که به همت و ابتکار خویش تدارک دیده اید. اولین فرض بنده در رابطه با نسبت میان دین و دمکراسی آن است که این دو نسبت با هم تمایز دارند. اساسا این دو، دو مقوله متفاوت و متمایزند. اما این تمایز لزوما از نوع تمانع نیست. الزاما با هم تضاد ندارند اما تمایز و تفاوت دارند. این را به صورت مختصر توضیح خواهم داد. حسب اقتضا می توانند تفاهم داشته باشند، هم زیستی و هم پایی داشته باشند و می توانند با هم سوء تفاهم و تضارب و تعارض وحتی تناقض داشته باشند. بستگی دارد به این که بسته بندی اجتماعی ما از دین چیست و دین داران در چه وضعیتی هستند. به تعبیر هیوم، مهم نیست انسان ها دین دارند یا ندارند یا کدام دین را دارند. مهم این است که خودشان در چه وضعیتی هستند، این وضعیت خود مردم و شرایط آنهاست که تعیین کننده است. این درک مردم از دین، فرهنگ، عملکرد نهادهای دینی، فرهنگ دینی، فرهنگ سیاسی ، ساختارها، نهادها، مناسبت ها و سیستم های اجتماعی هست که نسبت میان دین و دموکراسی را رقم می زنند.
1. دوسویۀ دموکراسی؛ فضیلت و تکنیک
دموکراسی دو سویه دارد. یکی سویۀ هستی شناختی ، معرفت شناختی و ارزشی است که آن را من سویه معرفتی می نامم. دومی سویه متدولوژیک ، روش شناختی و فنی است. در سویه نخست، دموکراسی از مبانی معرفتی خاصی بهره مند هست، حاوی ارزش هایی است اخلاقی مثل آزادی انسان . پس پشت دموکراسی، نگاهی به عالم و ادم هست. آزادی انسان، خردورزی جمعی، حقوق بشر و استقلال فردی است. دموکراسی یعنی«یک فرد یک رای»(one man one vote). دموکراسی بازنمایی یک نظم فکری واخلاقی است مانند احترام انسان ، دیگر پذیری، گشودگی به دیگری (opennesss) و رواداری و قس علی هذا. این ها به نوعی مبانی دموکراسی است. رالز و دیگران اصولا دموکراسی را شیوه حکومت نمی دانند بلکه نوعی شیوه زیست و یک سبک زندگی می دانند. یک طرز تفکر و یک منش( اتوس)و نوعی اخلاقیات خاص( اتیکس )میدانند. یک فرهنگ است، یک شیوه زیست است.
اما در سویه دیگر، دموکراسی یک تکنولوژی اجتماعی است(democracy as a technic ). دموکراسی یک فن است، یک شیوه حکمرانی وسکان داری ( governance) است. می گویند دموکراسی بدترین شیوه حکومتی است که بهتر از آن پیدا نشده است. مردم در طول تاریخ برای زندگی سیاسی خود بسیار هزینه داده اند و به شکل یادگیری تاریخی یکی از چیزهایی که به آن رسیده اند دموکراسی بوده است. گویا چیزی بهتر از آن هنوز پیدا نشده است. البته نسخه های دموکراسی نیز پیوسته ویراسته تر می شود. در اینجا مباحثی مانند دموکراسی اصلاح شده (modified democracy ) و چیزهای دیگری هم هست که بحث های مفصلی است و بیرون از حوصله امروز ماست.
خلاصه در سویۀ دوم، دموکراسی یک فن آوری اجتماعی است. فنی است برای تعمیم قانومند قدرت انتخاب. نوعی تکنیک که رضایت عمومی پایدار تولید می کند، یعنی اگر بخواهیم رضایت عمومی پایداری ایجاد بنماییم دموکراسی نوعی تکنیک کارامدی است، البته بالنسبه. بهتر از آن گویا پیدا نشده است. سه سال در آلمان نظرسنجی کردند برای الزامی کردن کمربند ایمنی. حالا راننده آلمانی قانع شده است و با پلیس در داستان کمربند قایم باشک و چشمگیرک بازی نمی کند.
من درجای یک شهروند، به دموکراسی هم به مثابۀ یک ارزش وهم به عنوان یک تکنیک و فن، قائل هستم. برای این که مسایل عمومی خود را از طریق جست جوی جمعی رضایت بخشی (satisfied search) رفع و رجوع بکنیم یکی از راه ها دموکراسی است. حتی دموکراسی در علم ، هفته گذشته در کنفرانس ترویج علم عنوان مقاله بنده ، دموکراتیزاسیون علم بود. علم ما ساختار دموکراتیک ندارد . دانشگاه های ما ساختار دموکراتیک ندارند. علم بایستی دموکراتیزه بشود و این هم یک مساله هست.
دموکراسی نوعی تکنولوژی اجتماعی است که به طور قانون مند و آرام برای جامعه نوعی توازن و بالانس در قدرت ایجاد میکند. در نتیجه گردش های آرام قدرت به صورت قانونمند صورت می گیرد وکشتی سیاست کژ میشود، مژ میشود اما غرق نمی شود . دموکراسی شیوه های معینی است با نتیجه های نامعین. دموکراسی تضمین نمی کند که نتیجه چه خواهد بود اما تاحدی تضمین می کند نوعی بی خشونتی و آرامش وبردباری و همزیستی را. شیوه ها تا حدی معین است ولی نتایج کار معین نیست همه یادمی گیرند تا نوبت بعد صبر کنند وخود را با آرای مردم جفت وجور کنند. البته دموکراسی یک سری پارادوکس هایی هم دارد. در جریان هستید که عده ای در این مورد صحبت کرده اند مانند پوپر و دیگران که دموکراسی میتواند خودستیز بشود. دموکراسی می تواند خودش را از بین ببرد این در آلمان واتریش اتفاق افتاد. این پارادوکس دموکراسی است و می شود بحث های بیشتری انجام داد.
2.شاخص جهانی دموکراسی
شاخصی وجود دارد که واحد اطلاعات economist هر سال آن را ارائه می دهد، شما هر سال می توانید مراجعه کنید به واحد اطلاعات اکانامیست و در آن جا شاخصی به نام شاخص دموکراسی هست. بر مبنای انتخابات ، آزادی ، نقش دولت ، مشارکت سیاسی و نرخ آن ، فرهنگ سیاسی و آزادی های مدنی. من اطلاعات سال 2015 را خدمت شما می گویم. در این شاخص 4 نوع حکومت سنخ شناسی شده است.
نوع اول دموکراسی کامل است که حسب دعوی این نهاد، 24 کشور را شامل می شود مثل کانادا ، استرالیا. نوع دوم دموکراسی نارس است و 52 کشور را در این دسته قرار دارد. در این کشور ها انتخابات سالم و حقوق مدنی هست ولی فرهنگ سیاسی ضعف دارد. فرهنگ سیاسی مشکل دارد. رویه ها و قانون ها بر روی کاغذ هستند ولی در رفتار سیاسی ایرادهایی جدی به چشم می خورد؛ مثل ایتالیا ، بلژیک ، آفریقای جنوبی. نوع سوم دموکراسی دورگه است . 39کشور را عنوان هایبرید دموکراسی یا دموکراسی دورگه عنوان کرده اند. این هم به این صورت است که ظاهر دموکراسی وجود دارد ، انتخابات وجود دارد اما مهندسی میشود. ساخت مرکزی قدرت دموکراتیک نیست اما روال های قدرت ظاهرا دموکراتیک است. انتخابات برگزار و مهندسی میشود مانند گرجستان ، بولیوی ، بنگلادش. من مخصوصا بنگلادش را گفتم ، هنوز ایران در براورد این نهاد جهانی، در این دسته بندی سوم هم نیست. عرض کردم که من همه ی این ها را از این نهاد نقل می کنم اما خود من به عنوان محقق ممکن است به ترکیب ودسته بندی دیگری قائل باشم. شما این ها را بررسی بفرمایید.
اما یک گروه چهارم هم تعریف شده است که 50 کشور است در سال 2015 و شاخص جهانی دموکراسی به آن ها فقدان دموکراسی نسبت داده است. در آنها اصلا دموکراسی وجود ندارد، درکف این دسته بندی هستند. رژیم های اقتدار گرا که به صورت های مختلف وجود دارند مانند روسیه ، نیجریه ، لیبی . ایران در این رتبه بندی از بین 167 کشور ، در رتبه158 است. البته بایستی نقد بشود ، مبانی این ها چیست ، چه معیارهایی دارند ، روش شناسی آن ها چگونه است ، اطلاعات خود را از کجا میگیرند. شما باید این ها را نقد کنید. اما به هر حال نمیشود یکسره نفی کرد به هر حال اینجا یک مشکلی وجود دارد. چطور می شود که یک کشور با این پس زمینه فرهنگی و تمدنی ، با این ظرفیت های اجتماعی و انسانی و فرهنگی در گروه چهارم ودر ته جدول قرار بگیرد. پس ما وقتی از دموکراسی صحبت می کنیم برای این است که دموکراسی در اینجا دچار مشکلی است.
شاخص لگاتیوم(prosperity index) نیز که توسط یک نهاد غیرانتفاعی و غیردولتی و مستقل تولید وارائه می شود در میان هشت مولفه اش ، یک مؤلفه عبارت است از ازادی فردی . در آن هم در سال 2015 از بین 140 کشور ما در رتبه 128 هستیم. در مؤلفه دیگرش که حکمرانی خوب است( good governance ) از 142 کشور ، 120 هستیم. بنابراین دموکراسی در این سرزمین ما با مشکلاتی رو به روست و من امروز این مشکل را از جهت نسبت قضیه با دین بحث می کنم.
3.دموکراسی ودین؛ هر کدام در قلمرو خود
در آغاز سخن خویش بیان کردم که دین و دموکراسی دو مقوله ی متمایز اند ولی ممکن است میان آنها همزیستی رضایت بخش یا تعارض وجود داشته باشد. بستگی دارد به بافت فرهنگ وجامعه، نهاد ها و ساختارها و اینکه چه درکی از دین و دموکراسی وجود دارد. اجازه بدهید ابتدا به تمایز آشکاری بکنم که دین با دموکراسی به مثابۀ یک تکنیک دارد. دموکراسی را وقتی به عنوان یک فن و یک روش در نظر بگیرید آن وقت سخن گفتن در باب اینکه دین و دموکراسی به طور کامل از هم متمایزند به آسانی سخن گفتن در باره ی دین و آبیاری قطره ای است! شما بگویید نسبت میان دین و آبیاری قطره ای چیست؟ مخاطب تان می گوید اینها که دو چیز متمایزند! دموکراسی نیز همین طور است. همانطور که آبیاری یک فن است، دموکراسی هم یک فن است. همان طور که دینداران میتوانند برای سرمایه گذاریها از بیمه به عنوان یک فن استفاده کنند واز اینترنت به عنوان یک فن و از شبکه های اجتماعی به عنوان فن استفاده می کنند از دموکراسی هم می توانند به عنوان فن اداره کشور و تولید رضایت استفاده کنند. منتها ما آدم های ریاکاری شدیم و از پیشرفته ترین فناوری ها استفاده می کنیم ولی نوبت که به فن سیاسی دموکراسی می رسد چون منافع و قدرت در میان است فریاد وامذهبا بلند می شود.
پس تمایز دموکراسی به عنوان یک فن با دین خیلی روشن است اما رابطه دموکراسی به عنوان یک ارزش وبه عنوان یک فلسفۀ معرفتی، با دین چیست؟ اینجا قدری کار سخت است. چون دموکراسی به معنای نوعی سبک زندگی دربرگیرندۀ آزادی، حقوق بشر، برابری و طرز خاصی از نگاه به عالم و ادم است واین ممکن است با نوع نگاه دینی وشرعی کسانی جور درنیاید. اینجاست که میان دین ودموکراسی برخورد و گاهی تضاد پیش می آید.
درعین حال به گمان من در اینجا نیز دموکراسی ودین اصولا با هم دو چیز متمایز هستند. ارزش هایی که دموکراسی حاوی آنهاست همگی دارای یک شباهت خانوادگی هستند. همه آنها ارزش های دنیایی هستند. رفاه اجتماعی، رضایت جمعی و گردش قدرت و توافق همه مربوط به زندگی این جهانی و این دنیایی است. در حالی که مرکزی ترین ارزش های دینی نوعا ارزش های غایی هستند. پس تمایز میان دین و دموکراسی همچنان به قوت خود باقی هست. تیلیش تعریفی درباب دین دارد که می گوید : دین غایی ترین دلنگرانی ( تشویش یا تنش ) آدمی است. انسان تنش هایی دارد، دغدغه هایی دارد، دلنگرانی هایی دارد و غایی ترین دغدغه های انسان به دین می رسد، واپسین نگرانی بشر نگرانی رستگاری و نجات است. پس آن چیزی که اختصاص به دین دارد و به همین چیز نیز دین نسبت به ساحت های دیگر متمایز است، ارزش هایی غایی است. دموکراسی هرچه می گوید مربوط به ارزشهای این جهانی است اما اصلی ترین حرف دین، معانی غایی است بنابراین میان این دو تمایز اساسی وجود دارد. یک بودایی، یک مؤمن، یک عارف و مسلمان موحدی که می خواهد روی دل به امر الوهی داشته باشد، از این جهت که در جامعه زندگی می کند به آزادی وحقوق دیگران قائل هست ولی در احوال درونی وروحی خویش، دل با حق دارد و حیات معنوی و معنایی غایی می جوید. این دو با هم دو ساحت متمایز اند والزاما نیز کاری با کار هم ندارند.
به این معنا دین نه تنها از دموکراسی بلکه حتی از اخلاق هم متمایز است. در این جامعه رسم شده است که همه چیز را آقایان اصرار دارند به دین گره بزنند، از جمله اخلاق را. اما حتی اخلاق هم دربرگیرنده ارزش های دنیایی است . اخلاق یعنی راستگویی. راستگویی برای اینکه به هم اعتماد کنیم تا زندگی اجتماعی این جهانی بهتری داشته باشیم و خیر عمومی بیشتری ایجاد بشود. مهربانی، امانت داری و همه این فضیلتهای اخلاقی ، ارزش های دنیایی هستند. سرمایه اجتماعی را بالا می برند . عدالت وانصاف یک ارزش اخلاقی و یک امر اجتماعی است و یک ارزش این جهانی است. در حالی که دین، در مرکزی ترین حرفهای خود منادی ارزش های قدسی، استعلایی و غایی است. البته در جای دیگر بحث کرده ام که دین میتواند به اخلاق کمک کند و میتواند اخلاق را تباه بکند. پس دین اخلاقی داریم و دین غیر اخلاقی داریم. اخلاق دینی داریم و اخلاق غیر دینی داریم.
بنابراین تا اینجا سعی کردم نشان دهم که چگونه از یک منظر دین ودموکراسی کاری با کار هم ندارند و دو چیز متمایز اند. در عین حال مسأله به این سادگی نیست. دین ودموکراسی گاهی توی کفش هم می روند ومشکل از اینجا پیدا می شود. تمایز این دو باید به قوت خودش باقی بماند. دین منطقا نمی تواند بگوید ای دموکراسی! حالا که این خانم و آقا با من مخالف است، تو که دموکراسی هستی نباید به او اجازه مشارکت سیاسی بدهی! وآزادی حرف زدن بدهی. چرا دین نباید از دموکراسی چنین انتظاری داشته باشد؟ زیرا اگر دموکراسی به مخالفان یک دین اجازه بیان ورأی و نماینده شدن ندهد، در آن صورت دموکراسی، نادموکراسی می شود. دموکراسی هم منطقا نمیتواند به دین بگوید ای جناب دین! وقتی من می گویم همه آزاد هستند و هر فکری خواستند داشته باشند واظهار بکنند و از جمله آزادند قائل به پوچی جهان باشند، تو که دین هستی نباید مدام به مردم بگویی جهان معنا دارد. دموکراسی نمی تواند بگوید چون من درباب سقط جنین نظر سنجی کردم وآن را آزاد کردم تو که دین هستی مردم را از سقط جنین برحذر نکن. دین هم نمی تواند بگوید چون طبق قانون دموکراسی، سقط جنین آزاد شده است من باید طرفدارانم را جمع بکنم وخشونت وقهر راه بیندازیم وپارلمان وترتیبات دموکراسی را به هم بریزم. دین می تواند دعوت و تبلیغ خود را داشته باشد و دموکراسی هم روال های آزادی و انتخابات خود را دنبال بکند.
داستان دموکراسی با اخلاق نیز همینطور است. دموکراسی می گوید هرکس حق دارد حرفش را بزند، اما اخلاق می گوید درست است که هرکس می تواند حرفش را بزند، تا اینجا قلمرو دموکراسی است. اما هیچ شهروند آزادی که در دموکراسی زندگی میکند، شایسته نیست دروغ بگوید و اینجا دیگر قلمرو اخلاق است. شهروندان می توانند قانونا برخی حرف های دروغ به دوستان شان بگویند اما اخلاقا به دروغ گفتن مجاز نیستند. اخلاق به خاطر اینکه دموکراسی مردم را آزاد گذاشته هر حرفی بزنند، نمی تواند بگوید پس هر طور حرف بزنید اخلاقی است! نه اتفاقا برخی انواع حرف زدنها غیر اخلاقی است.. انسان مسوولیت اخلاقی و استدلال اخلاقی دارد. این استدلال به انسان می گوید دروغ نگو، هرچند که آزادی دروغ گفتن داشته باشی. دموکراسی می گوید ای شهروند آزادی هرطور خواستی سخن بگو! اما اخلاق می گوید ای شهروندان! دموکراسی نوش تان باد وشما از نظر دموکراسی می توانید انواع حرف ها بزنید ونقدها بکنید. اما بدانید که زشت است با طرز سخن گفتن خودتان در مخاطبانت بدون دلیل رنجی ایجاد کنید.
4.باورهای دینی ناقض دموکراسی، باورهای بیطرف وباورهای حامی
پرسش این است که باورها وآموزه های دینی چقدر شرایط امکان دموکراسی را فراهم می آورند و چقدر مانع آن می شوند. نسبت باورها و آموزه های دینی با دموکراسی سه گونه است: باورهای حامی دموکراسی، باورهای ناقض دموکراسی و باورهای بیطرف. اجازه بدهید چند مثال از باورهای دینی حامی دموکراسی بگویم:
باور نخست این است: این جهان پوچ نیست و معنایی دارد و زندگی بامعناست. به نظر من دموکراسی به مردمانی نیاز دارد که زندگی را بامعنا بدانند. "افحسبتم انما خلقناکم عبثا"، "الله نور السماوات والارض". اینکه در شبستان هستی یک معنایی هست. در سرچشمه کائنات معنایی هست. اینکه اوجی هست. حقیقتی متعال هست. این ها عزیزان خیلی مهم است و می تواند پایه جهان شناختی قوی برای زندگی مدنی دموکراتیک شما باشد. باور دوم این است: انسان مؤمن عمیقا وبه صورت درونی متعهد است که در امور اجتماعی اهتمام داشته باشد. این میتواند به دموکراسی کمک کند. در خیر عمومی مشارکت داشته باشد. آموزۀ سوم سنتی در اسلام این است: کسی که استبداد به رأی کند هلاک میشود "من استبد برأیه هلک". این آموزه مخالف استبداد است. باور دینی چهارم: حق الناس مهم تر از حق الله است. حقوق بشر هم جزو حق الناس است. باور پنج منطقه الفراغ است که برمبنای آن در دین منطقة فراغ بزرگی وجود دارد که خدا اصلا حکمی برای انسان ندارد و می گوید بنا بر عقل خودت وطبق عرف وقول وقرار بشری رفتار کن. این حرف کمی نیست! دموکراسی در همان منطقة الفراغ خیلی تصمیم ها می تواند برای دینداران بگیرد. خیلی چیزها هست که مردم میتوانند با دموکراسی قرارداد بکنند، تصمیم بگیرند، تحقیق کنند و... این ما هستیم که منطقة الفراغ دین را مرتب کم میکنیم و دایره دین را بیخود بزرگ میکنیم ودائره عقل وعلم وقانون ودموکراسی را زیر سیطره دین می آوریم.. در حالی که منطقة الفراغ دین خیلی بزرگ است. باور ششم سفارش به عفو و صفح ومدارا و تسامح است که مناسب با همزیستی دموکراتیک مؤمنان با کافران است. باور هفتم آیه مشهور "لا اکراه فی الدین" است که براساس آن نه تنها نمی توان کسی را برای عقیده وحکمی دینی مجبور کرد ونه تنها ایمان با اجبار جور در نمی آید بلکه با اکراه نیز جور در نمی اید. اگر کسی را مجبور نکنیم ولی در شرایطی قرار دهیم که با اکراه کاری دنی بکند این کار او اصالت دینی ندارد. طبیعت دین خواهان علاقه و آزادی کامل است. آموزۀ هشتم در قرآن تصریح شده است: "و من شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر" هرکس خواست ایمان بیاورد وهرکس خواست کفر بورزد. لطفا توجه بفرمایید روشن است که من نمیگویم قرآن کتاب دموکراسی است. نه قرآن کتاب دینی است و دموکراسی یک فلسفه عقلی وعرفی و یک تجربه بشری است. دین ودموکراسی دو قلمرو جدا از هم اند. آنچه اینجانب عرض می کنم این است که برخی آموزه ها و باورهایی در این دین متمایز از دموکراسی وجود دارد که با یک درک عقلانی و صحیح و آزادمنشانه می تواند حامی دموکراسی باشد. آموزۀ دینی نهم این است که خداوند به پیامبر میگوید: "ما انت علیهم بجبار" یعنی ای پیامبر حواست باشد که تو جبار نباید باشی. آموزۀ دهم ومهم این است که عقل در دین ما حجت است. عرف به رسمیت شناخته شده است: " وأمر بالعرف" . وآموزۀ یازدهم قول به اختیار بشر در دین ماست. پس برخی باورها وآموزه های دینی می توانند به دموکراسی کمک کنند. خیلی از محققان میگویند که دموکراسی آمریکا حاصل مساعی دسته ای از پروتستان های پیوریتنی است. آنها پرستش حق را از طریق خدمت به مردم وکارهای اجتماعی عام المنفعه می خواستند. فوکویاما از نیچه نقل میکند که "دموکراسی مسیحیت دنیایی شده است." تا این حد بعضی ها معتقدند که دین می تواند به دموکراسی کمک بکند، نه اینکه دین همان دموکراسی باشد.
اما مشکل در اینجاست که دین فقط حاوی باورهای حامی دموکراسی نیست. در همین آموزه های اسلامی ومتون اسلامی ما باورهای ناقض دموکراسی کم نیست. در دین، بخصوص دینی که بد فهمیده شود و در نهادهای رسمی ما تبلیغ می شود، آموزه های دینی که در کتاب های ما هست و در مدارس ما آموزش داده میشود، الی ماشاالله باورهای ناقض دموکراسی هست. فقط چند مثال ذکر می کنم: آموزۀ اول این است که در حیث آمده است : "من بدل دینه فاقتلوه" ، هرکس دینش را تغییر داد بکشیدش. اینجا پایان دموکراسی است! و آغاز جباریت و استبداد دینی است. آموزۀ دوم این فکر دینی است که هیچ زنی حق ندارد بدون حجاب در جامعه حاضر شود. این مسلما خلاف دموکراسی است. اینکه دین ما به عفاف دعوت می کند نباید این طور بد فهمیده شود که به نام دین، زنان ودختران این جامعه را در سبک زندگی مجبور کنیم . دین میتواند بگوید عفت جزو ارزش های من است یا زن و مرد مؤمن باید عفیف باشند. حتی میتواند برای سبک زندگی آنها توصیه ای داشته باشد. اما وقتی به اجبار میرسد با دموکراسی مغایرت دارد، اصلا کاری به خوب و بد آن ندارم. باور سوم ، نوعی ایدئولوژی دینی است که متأسفانه عملا همان چیزی است که در کشور ما دیده می شود وآن این است که شریعت جای قانون را بگیرد. در حالی که شریعت یک چیز است قانون یک چیز دیگر. بزرگانی مثل نائینی و میرزا فضلعلی تبریزی کار کردند و نشان دادند که شریعت و قانون جدا هستند. اگر بخواهیم شریعت را جای قانون بنشانیم این ناقض دموکراسی است. دموکراسی میگوید قانون یک قرارداد اجتماعی است و از طریق رأی و عرف وبا اکثریت آرا تعیین می شود وفقها نباید در آن دخالت کنند. قول به نظارت استصوابی شورای نگهبان هم از اینجا آمده است و ناقض دموکراسی است. باور چهارم این است که منکر ضروریات دین مرتد است و واجب القتل، این فکر زشت تاریخی ما، به طور صریح مغایر با دموکراسی است. باور پنج این فتوای فقهی مشهور است که زن حق قضاوت ندارد. این صریحا با دموکراسی وحقوق بشر منافات دارد. مثال ششم از باورهای دینی ناقض دموکراسی این است که اهل ادیان دیگر ناپاک اند و مثالهای فراوان دیگر.
حالا این باورهای ویرانگر دموکراسی را چه کنیم. چهارنوع راه حل ارائه شده است. یک راه حل از سوی توسعه گرایانی مثل سریع القلم است که اگر توسعه اجتماعی و اقتصادی داشته باشیم، درک دینی ما هم توسعه پیدا میکند. دومین راه حل، نقد معرفتی در دین است که امثال سروش و مجتهد شبستری دنبال میکنند و به نظر اینان اگر معرفت شناسی و کلام دین توسعه پیدا کند و نقد دین و نقد فقه شود، میانه دین ودموکراسی درست میشود. راه حل سوم تحول خواهی نهادی است که متعلق به شریعتی و نوشریعتی هاست که معتقدند تنها معرفت شناسی کافی نیست. جامعه و فرهنگ و نهادهای دینی باید متحول شود. در آن صورت دین از دست نهادها آزاد می شود و دموکراتیک ومدنی وعدالتخواه می شود. راه حل چهارم، راه حل لائیسیته است. این راه حل میگوید مشکل اصلی، حضور یا دخالت دین در حوزۀ عمومی است و دین را باید مختص به حوزه خصوصی یا حداکثر حوزۀ مدنی بکنیم وهرکس بخواهد در زندگی خصوصی خود شخصا با دین همراهی بکند یا دینداران در حوزه عمومی مشارکت وفعالیت وتبلیغ بکنند ولی نتوانند با در انحصار گرفتن دولت، برای دیگران در زندگی عمومی تحمیل واجبار بکنند.
باورهایی هم در دین وجود دارد که نسبت به دموکراسی بیطرف هستند. مثلا "انسان با مرگ به پایان نمیرسد." این به یک معنا میتواند حامی دموکراسی باشد، اما به طور مشخص نه حامی دموکراسی است و نه ناقض آن. چیزی فراتر از این حرفهاست. "نیایش قرآن صاعد است." ما این نیایش را گم کردیم و فقط قرآن نازل را گرفته ایم. به نظر من قرآن نازل هم تحت تأثیر قرآن صاعد پیغمبر بود. تجربه دینی، آرامش بخش است. "الا بذکرالله تطمئن القلوب" این کاری با دموکراسی ندارد. بیشتر باورهای دینی اصولا با دموکراسی کاری ندارند وبی طرف اند و در قلمرو خاص خودشان با حیات انسانی کار دارند. من به عنوان معلم و محقق جامعه شناسی دین تصور میکنم مهم وضعیت درک دینداران و ساختار وعملکرد نهادهای دینی در جامعه است که تعیین می کند دین و دموکراسی، همراهی بکنند یا نه. دین مدنی با دموکراسی مغایرت ندارد اما دین دولتی مشکل ساز می شود .
در پایان اجازه بدهید به این هم اشاره کنم دموکراسی نیز نسبت به دین هم نقش حامی دارد، هم می تواند ناقض باشد و هم بیطرف. اولین ومهم ترین حمایت دموکراسی این است که به دینداران آزادی میدهد. شاید هیچ حکومتی به اندازه دموکراسی به دینداران آزادی نداده باشد، حتی دولت دینی! دولت دینی آن مقدار آزادی را به دینداران نمیدهد که دولت دموکراسی غیر دینی میدهد. در تهران سنی ها مسجد نمیتوانند داشته باشند اما در لندن باشکوه ترین مسجدها را ساخته اند وفعال ترین نهادها را دارند.
از آزادی مدرن دو برداشت وجود دارد.آزادی دین وآزادی از دین ( freedom of religion و freedom from religion). ما معمولا فکر میکنیم آزادی یعنی آزادی از مذهب، در حالی که در دنیای غرب میگویند آزادی یعنی آزادی دین وغیر دین. مذهب و هر مذهب و نیز لا مذهبی همه آزادند. انصافا یک دین وقتی می تواند رشد وپویایی داشته باشد که انواع دینها و نیز انواع بی دینی ها ازاد باشد. اصلا وقتی می توان گفت ایمان زیباست که کسی میان ایمان وبی ایمانی آزادانه انتخاب کرده باشد.
البته دموکراسی با دین مخالف نیست ولی ممکن است طبق روال های دموکراسی چیزهایی تصویب وآزاد شود که با عقاید وآموزه های دین مغایرت دارد. مثل قانونی شدن سقط جنین یا همجنس گرایی. در اینجا هم راه حل این است که دموکراسی می گوید تصویب من به معنای تصدیق وتحسین نیست. دینداران همچنان تبلیغ بکنند تا آرای مردم عوض بشود چون تا وقتی ارای مردم هست من دموکراسی نمی توانم کاری بکنم. انصافا ما خودمان هم در زندگی مان خیلی کارها را داریم که قانونا مجاز است ولی کار درستی نیست. برخی می نشینند وغیبت می کنید این قانونا مجاز است ولی اخلاقا زشت است. اخلاق نمی تواند بگوید دولت برای هر مجلسی مأمور بگذارد و جلوی غیبت را بگیرد. سقط جنین و همجنس گرایی نیز اینطور است. یک دین اگر با اینها مخالف است می تواند همچنان تبلیغ کند واگر عقاید و رفتارهای مردم عوض شد اینها رأی نمی آورند. البته دموکراسی در یک حالت می تواند ناقض دین باشد وآن وقتی است که قانونا بیاید دین را محدود به خلوت های خصوصی بکند ومثلا پوشش دینی در مدارس دولتی یا ساختن مسجد و مناره را ممنوع کند. این همان مدل بدقلق و زیاده خواه دموکراسی است که آبروی دموکراسی نجیبانه را می برد همانطور که نوع عقاید رسمی و اعمال برخی از ماها ، آبروی دینداری آزادمنشانه را می برد.
https://telegram.me/mfarasatkhah
خلاصه سخنرانی مقصود فراستخواه در کتابخانه بعثت
چهار بهمن ماه 94
تأملی دربارۀ دشواری های توسعه یافتن ما ایرانیان
این متن به مناسبت شرایط انتخابات به خوانندگان ناقد تقدیم می شود
فهرست موضوعات بحث شده در این گفتار:
1.فکر سیاسی وفکر توسعه ای
2.صورت وسیرت دموکراسی
3.مدل رابطه های انسانی در توسعه یافتگی
4.سابقه فکر توسعه در ایران
5.توسعه سبکی از زندگی است و نیازمند تمرین اجتماعی است
6.توضیح توسعه برمبنای نظریه هایک؛
آگاهی ضمنی و ریزنظم های خودجوش
7.توضیح توسعه برمبنای نظریه گیدنز؛
ساختاریابی از طریق خودآگاهی عملی در متن جامعه
8.راز توسعه نیافتگی ایران؛
ایراد در نوع کنش های ما وناشی از شکست نهادها وعاملان اجتماعی
9.نظریه های نهادی
10.توضیح توسعه برمبنای نظریه ویلیامسون؛
تداوم وتعمیق فرایند طولانی مدت توسعه اجتماعی وفرهنگی
11. توضیح توسعه برمبنای نظریه نورث؛
بلوغ جهان اجتماعی بیرون دولت و اثربخشیِ نهادهای خارج از دولت
12.نتیجه گیری؛
از وابستگی به مسیر تا گشودن مسیر
در ایران دو فکر رقیب وجود داشت؛ فکر سیاسی وفکر توسعه ای. فکر سیاسی، تغییر جامعه را عمدتا از طریق بسیج سیاسی دنبال می کرد، حالا یا در شکل اصلاحات یا از راه انقلاب. اما فکر توسعه، تغییرات در این سرزمین را از طریق تقویت زیرساختهای توسعهای، اقتصادی، شهری، رسانهای، آموزشی، ارتباطی، فرهنگی و اجتماعی و مدنی وحرفه ای و صنفی می خواست. فرض فکر توسعه این است که در صورت تغییرات عمیق زیرساختی و به تناسب توسعۀ جامعه، دولت نیز پوست می اندازد و بهبود پیدا می کند. بیشتر توجهات ما بهتر است معطوف به هستی اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی باشد. اگر اینها توسعه نیابد، به فرض هم که شکل حکومت را تغییر دادیم و حتی انتخابات ظاهری و ترتیبات سیاسی دموکراسی راه انداختیم، اتفاق خاصی نمی افتد.
2.صورت وسیرت دموکراسی
تالیس چند سال پیش در کتاب«دمکراسی و تعارض اخلاقی»[i] از دشواریهای دمکراسی در صورت غلبۀ ساختهای قدیمی و الگوهای زیستِ عشیرهای و نفوذ گروههای قومی و فرقهای بحث کرد. وقتی ساخت اقتصاد واجتماع توسعه نیافته است و شما دموکراسی قالبی و اسمیِ صرفا سیاسی را بیاورید، ظواهر دموکراسی و انتخاباتِ صوری، معمولا کاری از پیش نمی برد. انتخابات صوری، شمارش آرا و صندوق رأی معجزه نمیکند. در ساخت «بزرگ فامیلی»، رئیس عشیره یک فرد نیست و بلکه عملا بیش از یک رأی دارد چون با انواع نفوذ ها و قدرت بسیج اجتماعی که در او هست، رأی خود را به دست جماعت پیروان!، به صندوق می ریزد. ساخت حامی پرور، دموکراسی را می بلعد. ساخت عشیره ای دمکراسی را پس میزند یا آن را استحاله میکند. در حالی که فکر سیاسی عمدتا به صورت دموکراسی می پردازد، فکر توسعه به سیرت دموکراسی در یک جامعه توجه دارد.
3.مدل رابطه های انسانی در توسعه یافتگی
آلموند و وربا سالهای سال پیش، در کتاب«فرهنگ مدنی» توضیح داده اند که وقتی بنیانهای زندگی جامعه توسعه نیافته باشد، مدل رابطه ها یا پیروی است یا سرپیچی. یک روز پشت کسی راه می افتند وار او یک قهرمان می سازند و یک روز نیز او را با شعار و صلوات و طومار و داد وقال و جوسازی وخشونت، کله پا می کنند. درحالی که اگر جامعه از حیث اقتصادی واجتماعی و آموزشی و فرهنگی وشهری توسعه پیدا بکند، مدل رابطه ها، مشارکت قاعدهمند و مخالفت یا موافقتِ قانومند ومنظم است آن هم نه عمدتا با اشخاص بلکه با برنامه. از این طریق، گردش منظم قدرت تبدیل به یک هنجار اجتماعی وسیاسی پابرجا می شود.
4.سابقه فکر توسعه در ایران
مجید تهرانیان نمونه ای از نخبگانی است که در دهه پنجاه شمسی، فکر توسعه را دنبال کرد. پژوهشکده مطالعات ارتباطی و توسعه ایران راه انداخت و تغییرات کشور را در ذیل پروژه بزرگ توسعه ملی دید و به فرایند طولانی مدت توسعه اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و روانی و ذهنی جامعه تأکید کرد و مرتب اینجا وآنجا گفت که حتی صِرفِ توسعۀ اقتصادی (که مد روز دوران حکومت پهلوی در قبل از انقلاب بود) کارساز نیست بلکه ما بیش از افزایش تولید وپابه پای آن، لازم داریم که ظرفیت انسانی و نهادی خود را ارتقا بدهیم. ولی فکر سیاسی غالب ورایج در آن روز به این حرفها اهمیت نداد؛ نه حکومت به این حرف توجه کرد ونه مخالفان سیاسی اش. اما آزمایش اجتماعی نشان داد که نکات مهمی در این حرفها بود.
5.توسعه سبکی از زندگی است و نیازمند تمرین اجتماعی است
توسعه، نه به معنای مانیفست مخالف خوانی سیاسی است و نه به معنای نوشتن چند برنامه دولتی وابلاغ اداری آن. توسعه غیر از تسخیر صرفاسیاسیِ مکان های قدرت وغیر از ساختن جاده وبرج و پاساژ ونقاشی در ودیوار است. توسعه، صورتی از زندگی است. یک نوع تعلیم و تربیت، یک نوع بینش و فرهنگ در متن زیست مردمان است. نوعی سبک زندگی است. یک گرامر اجتماعی و هنجاری است. الگویی از زیستن با دستور زبان اجتماعی ارتقا یافته ای است که در حین عمل اجتماعی و از طریق مشارکت در پایه ای ترین سطوح حیات جمعی مانند همسایگان و اهالی محل و مدارس و سازمان های کار و انجمن ها ونهادهای مدنی، در میان مدت ودراز مدت (ونه کوتاه وفورس ماژور) آزموده وآموخته می شود.
6.توضیح توسعه برمبنای نظریه هایک؛
آگاهی ضمنی و ریزنظم های خودجوش
هایک، توسعه را حاصل نوعی آگاهی ضمنی از رهگذر تجربۀ داوطلبانه گروهی و نظمهای خودجوش و تعاملات اجتماعی می داند. از این طریق مردم بتدریج نوعی «هوش» اجتماعی ومیان فردی پیدا می کنند برای با هم زیستن در سطحی توسعه یافته. اجازه بدهید مثالی عرض کنم. یکی از ارزشهای توسعه یافتگی، عام گرایی است. نمونه اش این است که می فهمیم علاوه بر خانواده ما در یک مجتمع آپارتمانی، تعدادی واحد دیگر در یک فضای مشاع زندگی می کنند و همانطور که خودمان را و اعضای خانواده مان را می بینیم همه ساکنان را نیز در مد نظر داشته باشیم. در آن صورت طرز رفتن وآمدن و تُن صدا و رفتار با محیط وفضای مجتمع مسکونی ، به نحوی خواهد بود که شخص ثالت غیر از خودمان را هرلحظه در کنار مان وروبه روی مان می بینیم واین نوعی هوش اجتماعی وهوش هنجاری وهوش ارتباطی است که به دست آورده ایم ومزه مزه کردیم ومی فهمیم که چقدر چنین زیستی، زیست لذت بخش ورضایتبخشی است ودر خور شأن آدمی است. در خاص گرایی ، پدر فقط فرزندش را به اقتضای نسبت خونی وبه عنوان یک کلیت ترجیح می دهد ولی در عام گرایی همسایه را وهمه را به عنوان صاحب حق وحقوق در نظر می گیرد.
مردم در حالت توسعه یافتگی، به حدی از بلوغ می رسند که «دیگریِ تعمیم یافته» را میفهمند. زندگی صلح آمیز و احترام متقابل مردم را تجربه میکنند و با همین هوش میان فردی خودشان متوجه می شوند که این نوع زیست مشترک، مفید تر و پرثمرتر است. اینقدر هوش داریم تا بفهمیم که وقتی در انتخابهای خصوصی وشخصی دیگران دخالت نمی کنیم همه راحت تر زندگی می کنیم. اینها قواعد آموختۀ رفتار است که به طور تدریجی و طبیعی اشاعه می یابد و چنین می شود که توسعه پیدا می کنیم.
7.توضیح توسعه برمبنای نظریه گیدنز؛
ساختاریابی از طریق خودآگاهی عملی در متن جامعه
گیدنز، توضیح بسیار خوبی دربارۀ توسعه دارد. وی آگاهی را در سه سطح توضیح می دهد:1- اعمال سطح ناخودآگاه، مطالبات و امیال، 2- سطح خودآگاهی عملی در متن جامعه ، 3- سطح آگاهی گفتمانی که معمولا در نخبگان فکری هست. به نظر گیدنز هرچند سطح آگاهی گفتمانی مهم است و منشأ تغییرات و توسعه است اما آنچه در «ساخت یابیِ یک جامعه» تعیین کننده تر است، آگاهی سطح میانی در گروه های اجتماعی ومتن جامعه است که خصیصه ای ضمنی و غیر کلامی دارد. مردم کوچه وبازار از طریق تجربۀ اجتماعی، نوعی آگاهی ضمنی پیدا می کنند که چه نوع رفتار بکنند تا برای همه آنها مفید تر ومعقول تر ومطبوع تر واقع می شود و حاوی بیشترین منافع عمومی و ماندگارتر می باشد. بدین ترتیب یک جامعه در متن تجربه زندگی جمعی، آگاهی ضمنی پیدا می کند که قواعد رفتاری از قبیل تساهل و عدم خشونت، رعایت حقوق دیگران، توافق اختلافی و مانند آن چقدر دربرگیرنده مصالح همگانی است و در نتیجه کم کم این رفتارها آموخته و تکرار می شوند و از رهگذر این عملکردهای تکرار شونده است که یک جامعه توسعه پیدا می کند.
8.راز توسعه نیافتگی ایران؛
ایراد در نوع کنش های ما وناشی از شکست نهادها وعاملان اجتماعی
توسعه یک کاتالاکسیِ خودبخودی نیست. نیاز به کنشگری و پویشهای اجتماعی دارد. تا کنش اجتماعی داوطلبانه مدنی نباشد نهادها بهبود پیدا نمی کنند و تا نهادها وساختارها درست عمل نکنند توسعه پیش نمی رود. چرا توسعه در ایران مشکل داشت. یک علت عمده اش را باید در شکست عاملان اجتماعی و شکست نهادهای مان جستجو بکنیم.
مشکلات توسعه ما از شکست نهاد دولت در ایران ناشی می شد، از شکست بوروکراسی دولت وهمینطور از شکست سایر عاملان اجتماعی در ایران و از شکست نهادهای ایرانی نشأت می گرفت، از شکست نهاد دانشگاه ، شکست سازمانهای حزبی، شکست نهادهای مدنی، شکست نخبگان خارج از دولت و شکست نهادهای NGO !
9.نظریه های نهادی
برای توضیح این موضوع اجازه بدهید در این بحث، از «نظریه نهادی» استفاده کنم. نظریه های نهادی، در حوزه ای میان رشتهای بسط یافته اند و در آنها رنگین کمانی از رشته های مختلف اقتصاد، حقوق، نظریه سازمان، علوم سیاسی، جامعه شناسی، انسان شناسی وغیر آن را ملاحظه می کنیم. شاید بتوان گفت حرف اصلی این نظریه آن است که : «درک خود را از نهادهای اجتماعی عمق ببخشید». فلسفه وجودی نهادها، کاهش عدم اطمینان است. از طریق نهادهاست که قواعد بازی اجتماعی شکل می گیرد.[ii]
در نظریه های نهادی از دستاوردهای فکری سایمون و هایک استفاده شده است. نهادی ها دوست دارند تأمل بکنند که چطور می شود که مبادلههای غیر شخصی توسعه مییابد و منافع شخص ثالث غائب! ضمانت اجرایی نهادمندی پیدا می کند(اقتصاد «هزینۀ مبادلۀ» ویلیامسون» ). کوز در یک سر طیف نظریههای نهادی است که با نگاه عینی، اقتصاد نئوکلاسیک را نقد میکند. او مکانیزم قیمت گذاری بازار را ناتوان می بیند و به طبیعت و ساختار بنگاهها و نظم عمودی آنها توجه می دهد. به نظر او وقتی ساختار بنگاه ها ایراد دارد ، دست نامرئی بازار نمی تواند معجزه بکند. در سر دیگر طیف نظریه های نهادی، نورث قرار دارد که نگاه شناختی به جامعه وبه توسعه می اندازد.[iii]
10.توضیح توسعه برمبنای نظریه ویلیامسون؛
تداوم وتعمیق فرایند طولانی مدت توسعه اجتماعی وفرهنگی
ویلیامسون(از نهادگرایان)، ریشه اقتصاد توسعه یافته را در نظم اجتماعی وهنجاری ومعرفتی وفرهنگی جستجو می کند.[iv] یعنی همانطور که کشور بهطور سالانه ، بودجه لازم دارد تا تخصیص منابع عمومی بکند ، همانطور که در سیاستهای چند ساله (10 – 5 ساله)، قواعد بازی لازم داریم مثلا اینکه معلوم شود از چه نوع فعالیتهایی حمایت عمومی خواهد شد یا اطمینان قانونی به وجود بیاید که انتخابات واقعا آزاد اجرا خواهد شد ونیز سیاستهایی مؤثر برای توسعه محیط نهادی، اصلاح قوانین، اصلاح دادگستری، اصلاح نهاد دولت و توسعه نهادهای مدنی وجود داشته باشد، همین طور هم در سیاستهای طولانی مدت ( مثلا با نگاهی صدساله) باید طرحی ملی مورد توافقی وجود داشته باشد برای عمق بخشیدن به فرایند توسعه اجتماعی وفرهنگی در متن جامعه از طریق حمایت وآزادسازی و ظرفیت سازی.
11. توضیح توسعه برمبنای نظریه نورث؛
بلوغ جهان اجتماعی بیرون دولت و اثربخشیِ نهادهای خارج از دولت
نورث، به مفهوم «نظم دسترسی»[1] تأکید می کند.[v] فرق فارق توسعه نیافتگی و توسعه یافتگی این است که نظم دسترسی، در حالت اول «نظم دسترسی محدود»( LAO) ودر حالت دوم، «نظم دسترسی باز»(OAO ) است. در حالت توسعه نیافتگی که «نظم دسترسی محدود» است، دستیابی به منابع کمیاب، از طریق ورود به قدرت و در محدوده قدرت امکان پذیر می شود. دولت مکانی وقلعه بارویی است برای دست به دست شدن رانت. سازمانهای نخبگان(الیت) و یا «شبه سازمانهای» الیت، منحصرا در دولت یا جوار دولت امکان حضور وفعالیت جدی دارند. تغییرات دولت، بازتابی از مصالحه و منازعه در این الیتهای حکومتی است. سعی می کنند بازی دست به دست شدن قدرت ورانت را به خیابانها وبه میان جماعت توده بکشانند وانواع هزینه ها را بر جامعه تحمیل بکنند. اختصاص قدرت به کسی وبه گروهی عمدتا از باب امتیاز دهی و راضی نگهداشتن گروههای سازمان یافتۀ بالقوه خشونتزاست. برای همین است که جامعه مستعد خشونت می شود. ائتلافهای بستۀ محدود ، منشأ شکل گیری نوعی الیگارشی می شود و در بیرون از از این ائتلاف های انحصاری، چندان دسترسی به منابع نیست. برای همین است که بیرون افتادگان ودورماندگان از قلعه باروی دولت، معمولا مایل به برهم زدن نظم ها و مایل به بینظمیاند. چون نظم دسترسی محدود، برای عموم خوشایند و معنادار نیست. به همین سبب، جامعه شکل کوتاه مدت دارد و تعادل های آن نیز ناپایدار است.
راه حل چیست؟ راه حل این است که جامعه به سمت «نظم دسترسی باز»(OAO ) سوق پیدا بکند. این نیز میسّر نمی شود جز با ایجاد شرایط رقابتی و آزادشدن سازمانهای الیت خارج از دولت مستقل از دولت. روشن است که قلعه نشینان به سادگی حاضر به این بازی نخواهند بود. اما برای نیل به آن حداقل شرایط آستانه ای[2] ، تنها راه این است که به جای آنکه از طرف دولت ، حرکتی آغاز بشود، خود جامعه وکنشگران اجتماعی ابتکار عمل را برعهده بگیرد. تنها راه حل این است که جهان اجتماعی خارج از دولت، بلوغ پیدا بکند. نهادهای خارج از دولت، رشد کند و به پشتوانه بلوغ و تمکن و نفوذ واثربخشی اجتماعی خود ، خواستار قانونمند شدن و حاکمیت قانون و کنترل خشونت بشوند. اگر همین ابتکارات آستانه ای جامعه پیش برود ، بتدریج نظم دسترسی باز می شود و جامعه توسعه پیدا می کند.
12.نتیجه گیری؛
از وابستگی به مسیر تا گشودن مسیر
اگر به زبان نونهادگرایان صحبت بکنیم مهمترین طلسم توسعه در ایران، «وابستگی به مسیر»[3] است. دشواری های توسعه در ایران ریشه در زمینه هایی فرهنگی واجتماعی و اقتصادی وسیاسی دارد که طی تاریخ شکل گرفته اند. پس ما لازم داریم برای مواجهه با این «طلسم مفهومی»ِ وابستگی به مسیر، «برابر نهاد مفهومی» داشته باشیم. به نظر من این مفهوم ، «گشودن مسیر»[4] است. در حالی که وابستگی مسیر، تاریخ گرا و ساختارگراست، گشودن مسیر، برسازنده وآینده گرا و کنش گراست.
عاملان اجتماعی ما برای گشودن مسیر توسعه کشور لازم است خود را از شیر دولت بگیرند و بیش از این چشم به جادوی دولت ندوزند. از خود ابتکارات و خلاقیتهای راهبردی نشان بدهند و در یک فرایند یادگیری و رشد پیش بروند. «تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند، عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست».
مشکل ما اندک بودن سهم ما در فعالیتهای غیر انتفاعی و داوطلبانه در نهادهای ان جی اویی ومدنی است. این طور نهادها را کمتر به وجود می اوریم وکمتر شرکت وهمکاری با دوام داریم. من در همایش شورای ملی نهادهای مدنی یک محاسبه ای را بیان کردم که چگونه کمتر از نیم درصد جمعیت (38 صدم درصد) در حد پاره وقت یا تمام وقت در این نهادها عضویت دارند. نتایج دادههای 1394 از آمارگیری گذران وقت افراد 15 ساله و بیشتر ساکن در مناطق شهری، نشان می دهد که به طور متوسط سیزده ونیم ساعت ما صرف فعالیتهای نگهداری و مراقبت شخصی، خواب وبیداری و آرایش و درمان و این قبیل امور می گذرد . بعد از آن فعالیت شغلی مردان در حدود 8 ساعت(هفت ساعت وسه ربع ) وزنان در حدود 6 ساعت ( پنج ساعت و سه ربع) قرار دارد. درعوض زنان ما پنج ساعت و سه ربع ، خانهداری می کنند. جوانان 24-15 ساله، سه ونیم ساعت به فعالیتهای آموزشی می پردازند و بیش از دو ساعت با رسانهها می گذرانند . 16 دقیقه ورزش و 18 دقیقه تفریح می کنیم، باری کمترین مقدار در گذران اوقات ما، دو دقیقه ای است ! که برای فعالیتهای داوطلبانه و خیریه اختصاص می دهیم.[vi] رمزگان توسعه ما افزودن به این دو دقیقه است.
باید بازگردیم به منطق «یادگیری از طریق عمل اجتماعی»، با هم آموختن از طریق باهم کارکردن. بازگشت به نهادهای سطح میانی و خُرد، به تمرینهای جماعتی. به منطق صنفها، حرفهها، سازمانهای کوچک، همسایگیها، محلهها، دوستیها، انجمن ها وحتی حلقه های علمی وفرهنگی واجتماعی، NGO ها، نهادهای مدنی. بازگشت به منطقِ بازیهای دسته جمعی و همکاریهای مولد و خلاق. به فهم منطقِ « نظمهای دورانی» وفائق آمدن به کوته بینی های معمول جامعۀ کوتاه مدت. باید به تعبیر سهراب، حسّ شکوفایی این مزرعه را در باور بذر های مان تجربه بکنیم.
https://telegram.me/mfarasatkhah
[i] Robert ,Talisse( 2009 ). Democracy and Moral Conflict.Cambridge: Cambridge University Press.
[ii] Menard, Claude and Mary M. Shirley (2005). “Handbook of New Institutional Economics”. Springer.
[iii] درباره بازتاب این نظریات در فارسی بنگرید به کارهایی که از سوی محمدرضا معینی ، محمد متوسلی ودیگر مترجمان کشور منتشر شده است
[iv] Williamson OE. (1996). The Mechanisms of Governance. New York: Oxford Univ. Press
[v]. North. Douglass C(2005). Understanding the Process of Economic Change. NJ, Princeton University Press.
خلقیات نفتی ما ایرانیان
طلای سیاه چگونه تبدیل به بلای جانکاه شد؟
فهیمه نظری
شاید اغراق نباشد اگر بگوییم
خلقیات معاصر ما تا حدود زیادی بوی نفت میدهد.» نفت، این ولینعمت دیرین، همواره
پای ثابت تمام مناسبات اقتصادی و سیاسی ایران در طول صد سال گذشته بوده و از زمان
کشف تاکنون با قوت غالب مردم این سرزمین گره خورده است، از همین رو بسیاری از
دولتیان و کارشناسان اقتصادی در ایران به دلیل روند نزولی بیسابقه قیمت آن در
زمستان امسال، در اندیشه تأمین منابع مالی جایگزین و خلاص شدن از خیر شرخیز آن
برآمدند. دولت با افت شدید بهای نفت در سال جاری، قیمت آن را در بودجه سال آینده ۴۰ دلار تعیین کرد تا این طلای
سیاه تنها ۲۵ درصد از کل بودجه را در بر بگیرد و چنانچه بهای نفت از میزان فعلی
هم پایینتر آمد، بتوان از تأثیرات منفی اقتصادی آن بر نان شب خانوارهای ایرانی
کاست. اما این منبع جریانساز انرژی که دولت امروز تلاش میکند با کاهش سهم آن در
بودجه بند صدسالهاش را از دست و پای اقتصاد ایران باز کند با خلقیات ما ایرانیان
چه کرده است؟
فراستخواه در کتاب ما ایرانیان ، دستاورد ورود پول نفت به محیط نامساعد ایران که دولت همهکاره آن بود، تشکیل بازاری با ویژگیهای اقتصاد رانتی، سیاه و اقتصاد دلالی و به تبع آن تغییر خلقوخوی مردمانی فقیر و قحطیزده می بیند که برای رسیدن بوی نفت به مشامشان تنها کافی بود اندکی زمینه داشته باشند تا وارد زدوبندهای اقتصادی برخاسته از آن شوند؛ همان روحیهای که بسیاری آن را به «زرنگی» تعبیر میکنند. با ورود پول نفت به اقتصاد، انسان ایرانی به خوبی آموخت که چگونه با گذشتن از «دالانهای بوروکراسی فاسد و حوزههای روابط و نفوذ غیررسمی» به قدرت و پول نفت نزدیک شده و از این نمد کلاهی برای خود بدوزد.
نویسنده «فرصتطلبی» را رهاورد دیگر پول نفت می بیند که خود را در
فرهنگ ایران بازتولید کرد. علاوه بر آن رایحه پول این ماده سیاه و بدبو آنچنان
شامهنواز بود که منشأ بسیاری از قیمومیتطلبیها در تاریخ این سرزمین شد. مردم در
فرهنگ ایران از پس ورود پول نفت، همواره به دنبال قدرتی برای تکیه کردن و گروه
غیررسمیای برای به چنگ آوردن این «طلای سیاه» بودند. رسیدن به «آلاف و الوف» از
طریق رانت در عقد قراردادها توسط طبقه حاکم، در عمل، مروج نوعی «زرنگی منفی» بود
که به تدریج مردم را به سمت «فرصتطلبی» سوق میداد. روحیه «کی به کیه؟» نیز رذیلت
اخلاقی دیگر این پول بادآورده بود که به دلیل فقدان شفافیت در نهادها ایجاد و موجب
رشد «هرهریگری» در جامعه شد.
بیاعتمادی و پشتهماندازی
فراستخواه ورود یکباره پول
بادآورده نفت به اقتصاد ایران را موجب بزرگ شدن دولت و در پی آن «سیطره رویکرد
امنیتی و دخالت دستگاه اطلاعاتی کشور حتی در اقتصاد مردم» می بیند ؛ سیطرهای که
هر روز فاصله میان دولت و مردم را بیشتر کرد و موجب بیاعتمادی آنان به دولت شد.
به اعتقاد نویسنده، این بیاعتمادی به تدریج میان حقیقت و گفتار شکافی عمیق ایجاد کرد و مردم به تأسی از ضربالمثل معروف «دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد»، در پشت صورتکهای غیرواقعی شروع کردند به نقش بازی کردن. فرهنگ پشتهماندازی و جنگ همه علیه همه شکل گرفت و فضا برای تمرین همزیستی، همکنشی و هماندیشی از میان رفت. گفتوگو و تعامل آزادمنشانه بر خشونت، حذف و براندازی سیطره یافت، مشاجره بر جای مکالمه نشست و «سوءتفاهم گسترده میان دولت و مردم و نیز گروهها و اقوام» ایجاد شد؛ سوءتفاهمی که در نهایت رواج بازی «بازنده ـ بازنده» را در پی آورد.
دورویی و دروغ، دو نماد ظاهری
این بیاعتمادی گسترده آنچنان آش تعارف و تملق را در این مملکت شور کرد که این
شوری حتی از چشم خارجیانی که به ایران سفر میکردند نیز دور نماند، فراستخواه این تعبیر
را از سیو لینیو (۲۰۰۰) نقل
می کند «مردمی مؤدب، در پس همه تعارفات
مبالغهآمیز خود دورویی میورزند و دروغ تحویل هم میدهند و از انتقاد دیگران
درباره خود میرنجند و نسبت به انتقاد به دیگران حذر دارند...»
پرحادثگی و تقویت روحیه سپاهیگری
نویسنده کتاب ما ایرانیان، علاوه بر نفت و پیامدهای بیچون و چرای آن بر
کنشهای فردی و اجتماعی، یکی دیگر از مؤلفههای مهم و مؤثر بر خلقیات ما ایرانیان
را زیست تاریخی ما و مسائلی می داند که در طول تاریخ بر سرزمینمان گذشته و آن را از
هر سو صحنه تاختوتاز اقوام مختلف قرار داده است. حدود ۱۲۰۰ جنگ با مقیاس بزرگ و هزاران جنگ منطقهای و محلی در تاریخ این مرز و
بوم شاید به زبان ساده بیاید اما در واقعیت همچون طوفانی مهیب بر دشتی هموار،
ارمغانی جز ناامنی، ناپایداری و بینظمی در بر نداشت، تا بدانجا که سبب شد بسیاری
از مردمان فرار را بر قرار ترجیح دهند و به ناچار در پی یافتن نقطهای امن مدام از
این سوی ملک خویش بدان سو کوچ کنند؛ این کوچندگی تنها یکی از پیامدهای ناپایداری
در این سرزمین پرآشوب است.
پیامد اصلی آن اما به زعم فراستخواه، روحیه تدافعی و سپاهیگری است؛ روحیهای که انسان ایرانی را همیشه در حالت آمادهباش قرار میدهد و از او شخصیتی گوشبهزنگ میسازد که همیشه مترصد دفاع و یا حمله به دشمن احتمالی است. رد این الگوی زیستی را حتی میتوان در تاریخ این سرزمین نیز مشاهده نمود؛ یعنی همانجا که نجبای ماد و پارس، خود بیشتر تربیت نظامی میدیدند و امور مربوط به اداره حکومتها را به دست دبیران و محاسبان بابلی میسپردند.
ملاحظهکاری، پنهانکاری و تلون
بنا به تحقیق فراستخواه ، منازعات، قحطی و درگیریهای داخلی و خارجی در ادوار مختلف تاریخ ایران، به وضوح از ناپایداری مزمن و نهادینه در این سرزمین حکایت میکند. در این نقطه دیگر حتی انگارههای اهورایی نیز که از راستگویی به عنوان مهمترین ارزش انسانی یاد کرده و دروغگویی را بدترین رذیلت برمیشمرند، نمیتوانند کاری از پیش ببرند و انسان ایرانی به ناچار به انتخابی معیشتی دست میزند و به دروغ پناه میبرد؛ چراکه «منطق عینی و مناسبات واقعی به دروغ برای باقی ماندن، نفاق، تملق، بیاعتمادی و درونگرایی» تمایل دارد.
طول مدت حکمرانی در ایران بیدوام
و کمدوام بوده و این امر جایی برای شکلگیری ثبات در شخصیت انسان ایرانی باقی نگذارده
است. به محاسبه نویسنده کتاب ما ایرانیان «متوسط دوره حکومت هر یک از حکمرانان قبل
از اسلام ۱۴.۶۸ و بعد از اسلام ۱۱.۳۱ سال بود.» بنا به اعتقاد نویسنده، دوران قاجار و پهلوی با تمام
پرحادثگیشان اتفاقاً نسبت به دورههای پیش از خود از شرایط باثباتتری برخوردار
بودند «در نتیجه، به سختی میتوانیم دورههای پرآشوبتر و بدتر از وضعیت امروزی را
تصور کنیم.» ملاحظهکاری، پنهانکاری، تلون، نیرنگ و فرصتطلبی، ابزارهایی بودند
که اقشار وسیعی از مردم ایران در چنین شرایطی برای حفظ بقای خود از آنها استفاده
میکردند؛ ابزارهایی که به تدریج در الگوی رفتار مردم این سرزمین جا افتاده و
ماندگار شدند.
پسامشروطه و تداوم خلقیات بحثبرانگیز
نویسنده کتاب «ما ایرانیان»، آزادی و ثبات را دو خواست مهم بخشی از نخبگان ایرانی پس از انقلاب مشروطه میداند؛ خواستهایی که «به دلیل خلقیات سیاسی غالب از درون جامعه نمیتراوید.» نهادهای برآمده از دل مشروطه چون مجلس، احزاب و مطبوعات قادر به رهبری «نظم درونزا» در جامعه نبودند و همگرایی و وفاق در جهت مصالح عمومی، در بین گروههای مختلف مردم شکل نمیگرفت.
به زعم فراستخواه، خروجی چنین شرایطی در نهایت، نوسازی اقتدارگرایانه به نمایندگی پهلوی اول بود که به دلیل بیگانگی بازار سنتی با مخاطرات سرمایهگذاری صنعتی جدید، ابتکار عمل پروژههای اقتصادی کشور را به دست گرفت. ساختار اقتصادی جامعه ایران که تا پیش از این دوران عبارت بود از: سهمبری دهقانی ایرانی، شبانکارگی ایلی و خردهکالایی، در این شرایط جدید دگرگون شد و دو گزینه اول به تدریج جای خود را به سهم خردهکالایی شهری دادند. بدین ترتیب رشد و رفاه تنها در قشر شهری و آن هم در یک طبقه متوسط کوچک اتفاق افتاد و بخش بزرگی از جامعه ـ ایلات، روستاییان و تودههای محروم شهری ـ که با این فرایند جدید بیگانه بودند، از آن بینصیب ماندند. این خطای ساختاری در ایده نوسازی موجب جا ماندن جامعهپذیری و فرهنگپذیری از آن شد و «در نتیجه، نظام شخصیت ایرانی برای تحول و تعالی فرصت کافی» نیافت.
دوران پهلوی اول به نوشته فراستخواه، نخستین دورهای بود که در آن شکل بسیار اولیهای از طبقه متوسط در ایران شکل گرفت؛ طبقهای که دربرگیرنده کارمندان، تحصیلکردگان، مدیران و... بود و از آن انتظار میرفت عامل و حامل ارزشهای رفتاری توسعهیافته مانند مشارکت اجتماعی، تفکر انتقادی، آزادیخواهی و... در جامعه باشد؛ اما هنوز آنقدر تکامل نیافته بود که به صورت مستقل، به پایگاهی برای تحولات اجتماعی و فرهنگی تبدیل شود و تنها گاه به اقتضای شرایط با برخی تحولات همراهی میکرد. سیاست برای این طبقه نوظهور نه ابزاری در جهت زیستی آزادمنشانه که بیشتر دعوی آزادی بود. تلاش این طبقه در جهت براندازی شاه تنها بدین منظور بود که او را مانع آزادی میدانست «اما چه بسا آزادی را هنوز برای زیستن انتخاب نکرده بود»؛ چراکه زیست آزادمنشانه مستلزم ارزشهایی چون گفتوگو و کار جمعی است و طبقه متوسط ایران به دلیل استبداد ذاتی برخاسته از بستر تاریخیاش فاقد آن.
نویسنده کتاب ما ایرانیان استبداد را «همزاد (و فابریک) جامعه ایرانی» میداند و معتقد است بافت و زمینهای اجتماعی در پشت آن مرتب بازتولیدش میکند. به زعم وی اما تنها راه علاج این درد مزمن و تاریخی، اصلاحات نهادی، قوانین و سیستمهای مناسب است؛ اصلاحاتی که همه باید در آن مشارکت کنند تا در نهایت از تکرار عملکردهای معطوف به «تغییر توأمان ساختار و رفتار»، ساختار تحول یابد و پابهپای آنها رفتارها نیز تغییر کنند.
***
ما ایرانیان ؛ زمینهکاوی تاریخی و اجتماعی خلقیات ایرانی
مقصود فراستخواه
نشر نی
چاپ اول تا چاپ ششم: ۱۳۹۴
اگر انسان در فردیت خود و به تنهایی تصمیم نگیرد هیچ چیز بیرونی نمی تواند به جای او بنشیند واو را قدمی پیش ببرد:
زلف پریشان شمس https://telegram.me/mfarasatkhah