گزارش اعتماد از نشست نقد کتاب «ما ایرانیان»
با حضور خانم دکتر فاطمه صادقی ناقد محترم کتاب و اینجانب
توضیح لازم: در این نشست اینجانب از تحقیق خانم ماری کاترین باتسن (انسان شناس ومردم شناس آمریکایی )دربارۀ ایران بحث کرده ام ودر ضمن صحبت افزوده ام ایشان دختر انسان شناس فرهنگی معروف خانم مارگارت مید است. گویا همین سبب شده است گزارشگر محترم اعتماد که تنها بخش بسیار کوچکی از عرایض اینجانب را در این نشست در گزارش خود آورده است، آنچه را که من از باتسن دربارۀ ایران به تفصیل بحث کردم ، به مادر ایشان یعنی مارگارت مید نسبت داده است و اتفاقا عکسی نیز که در گزارش روزنامه چاپ شده است از مارگارت مید است ونه خود باتسن.
یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴ تهران ۰۵:۰۶ - ۴ اکتبر ۲۰۱۵
خُلقیات «ما ایرانیان»
۱۳۹۴/۰۷/۱۱
آیا میتوان از «فرهنگ ایرانی» و بهطور خاص «روحیات ایرانی» بهمثابهٔ مفهومی ایستا و امری ثابت سخن گفت؟ و اگر پاسخ مثبت است، این فرهنگ و خلقیات، واجد چه ویژگیهایی است؟
از محمدعلی جمالزاده تا مهدی بازرگان شمار قابل توجهی از نویسندگان و پژوهشگران و اندیشمندان و سیاحان کوشیدهاند هر یک به قدر بضاعت خویش و مبتنی بر دادههای در اختیار و روش خاص خود، به پرسشهای پیشگفته، پاسخ دهند. مقصود فراستخواه، نویسنده و پژوهشگر اجتماعی در جدیدترین تحقیق و کتاب خود (ما ایرانیان) به بخش نخست پرسش فوق، پاسخ منفی میدهد و تأکید میکند که روح ایرانی ماهیت متعین و ثابتی نیست که با ذاتباوری بتوان از صفات و خصوصیات آن سخن گفت.
فراستخواه «فرضهایی» دارد؛ ازجمله اینکه:
ـ فرهنگ ایرانی از الگوهای آموختهای بهوجود آمده و
رنگینکمانی متنوع است.
ـ نمیتوان فرهنگ ایرانی را به خلقوخوها ـ آن هم با
روایتی یکسره منفی ـ فروکاست.
ـ فرهنگ (و ازجمله خلقیات و روحیات) مردم قابل یادگیری و اکتساب است و طی زمان و در شرایط مختلف و در تعامل با محیطهای متفاوت، و هرچند بهکندی، دچار تطور میشود.
او میکوشد در پژوهش خود از دو نکته ـ که «خطای فاحش» توصیفشان میکند
ـ بپرهیزد:
نخست، تقلیلگرایی؛ اینکه نگاه جامع و کلگرایانه به
همهٔ وجوه و ابعاد فرهنگ ایرانی نیاندازد.
دیگر، از نگاه ایستا و ذاتباورانه که منجر به نادیده
گرفته شدن منطق تحول و پیچیدگی در فرهنگ و نگرشها و گرایشها و رفتار جمعی
ایرانیان میشود، دوری کند.
با این همه، و مبتنی بر این نقطهٔعزیمتها و فرضها، او تلاش میکند در خلقیات و روحیات و فرهنگ ایرانیان، نقادانه درنگ کند، و برخی ویژگیهای آن را مورد تأمل قرار دهد.
برخی نتایج تأملبرانگیز پیمایشی ملی
فراستخواه و همکارانش برای پیگیری موضوع تحقیق، به پیمایشی ملی با استفاده از نظر اعضای هیئت علمی دانشگاههای ایران دست مییازد. برخی از نتایج قابل تأمل این پیمایش به شرح زیر است:
ـ بیش از ۹۵ درصد جامعهٔ آماری به درجات مختلف موافق هستند که خلقیات ایرانی مشکل دارد.
ـ حدود ۷۲ درصد مخاطبان پیمایش به درجات مختلف موافق بودهاند که با وجود همهٔ تحول، پویایی و تنوعی که در فرهنگ ایرانیان هست، چیزی به نام روح و روحیهٔ ایرانی وجود دارد.
ـ پاسخدهندگان، مهمترین مؤلفههای بحثبرانگیز خلقیات ایرانی را به
ترتیب چنین دانستهاند:
ضعف فرهنگ کار جمعی و فعالیت مشترک گروهی؛ ضعف
انتقادپذیری؛ رودربایستی زیاد (تعریف و تمجید حضوری، و قضاوت منفی غیابی)؛ پنهانکاری
و عدم شفافیت؛ خودمداری؛ غلبهٔ احساسات بر خردورزی؛ رواج دروغ؛ و ضعف گفتوگو و
توافق پایدار.
ـ پاسخگویان همچنین اصلیترین و محوریترین مشکل در خلقیات ایرانی
را اینچنین برشمردهاند:
عدم پیوند زدن میان منافع فردی و منافع عمومی؛ وجود
فاصلهٔ میان ظاهر و باطن؛ غلبهٔ هیجانات و تلقینپذیری بر استدلالورزی و
خردگرایی؛ مطلقگرایی، جزمیت و تعصب؛ تقدیرگرایی؛ بیاعتمادی؛ ترس نهادینه؛ بیقاعده
و غیرقابل پیشبینی بودن رفتارها.
ـ بیش از ۷۶ درصد پاسخدهندگان ـ به نسبتهای متفاوت ـ معتقدند که ضعفهای موجود در خلقیات ایرانی از ضعفهای موجود در ملل اروپایی بیشتر است.
۶۸ درصد نیز معتقدند که این ضعفها از برخی ملل آسیایی توسعهیافته (چون ژاپن و کره جنوبی) بیشتر است.
ـ مخاطبان پیمایش در پاسخ به این پرسش که خلقیات ایرانی تحت تأثیر چه عواملی است، عامل اصلی را ساختارها و نهادهای جامعه (مانند اقتصاد نفتی) توصیف میکنند؛ در درجهٔ دوم مشکل را در کنشگران میبییند؛ و در نهایت به علل خارجی (مانند تهاجم نظامی، سیاسی، فرهنگی و دسیسههای بیگانگان) اشاره میکنند.
ریشهیابی وضع، و تأملی در علل تکوین فرهنگ ایرانیان
در بررسی ریشههای تکوین وضع فرهنگی مستقر، و علل شکلگیری آنچه که خلقوخو و فرهنگ ایرانی نامیده میشود، فراستخواه به مؤلفههای گوناگون و متعدد، از جمله زیست تاریخی ایران نیز میپردازد. او معتقد است که در ایران میل به ناپایداری و ناامنی نهادینه شده، و بهگونهای شدید و عمیق وجود داشتهاست.
به تعبیری، یکی از هستههای اصلی مشکلات ایران، بیثباتی، ناامنی و بینظمی نهادینه بودهاست. روندی که موجب گزینش اجتنابناپذیر انواع دروغ و تزویر ـ در برابر اقتدارگرایی حاکم و ناامنی مستقر ـ شدهاست.
شرایط زیست تاریخی و اجتماعی، گروههای مردم را در معرض دروغ قرار داده و انگارههای اهورایی در نکوهش دروغ، نتوانسته مستولی و مستقر بماند و کاری از پیش ببرد. به تعبیری، منطق عینی و مناسبات واقعی به دروغ، برای باقی ماندن، نفاق، تملق، بیاعتمادی و درونگرایی تمایل داشتهاست. دوران تسلط مغول، بهمثابهٔ یک برش تاریخی مهم و شاخص، قابل استناد است.
فراستخواه همچنین از منظری سیستمی، به تأثیر محیط پرکشاکش نخبگان بر خلقیات اجتماعی در طول تاریخ ایران اشاره میکند. آنجا که در محیطی از کشمکش نخبگان به بیشتر مردم عادی احساس بد «مفعولیت سیاسی» و «بازیچه بودن» دست میدهد. وضعی که عزت نفس را مورد تهدید قرار میدهد، و بهشکلی قابل پیشبینی، وقوع هر شرّی را محتمل میسازد.
لطمه خوردن احترام به روح جمعی، نفی حرمتداری دیگران و بیاعتنایی به آن در مناسبات میانگروهی یا درونگروهی، و «قهر» در مناسبات اجتماعی (از خانواده تا حکومت) مقولههای مهم دیگری است که موجب افزایش بیاعتمادی به دیگران و فرصتطلبی و کاهش سرمایه اجتماعی ارزیابی شده؛ از این زاویه، اعتماد از بین میرود و جای آن را بدبینی، ترس از دسیسه، پنهانکاری و غیبت و مفاهیم همسو میگیرد.
وی ضمن تشریح نقش نهادها و وجوه الزامآوری که برای افراد ایجاد میکنند، نقش متقابل افراد و کنشگران در نهادها را مورد اشاره قرار میدهد. نهادهایی که بازتابی از حوزههای نمادین حیات بشر هستند، از نظامهای معنایی، هنجاری و ارزشی نشأت میگیرند و تابعی از تحولات هستند، و البته به نوبهٔ خود با این تحولات در رفتار مردم و خلقیات اجتماعی تأثیر میگذارند.
از همین منظر است که تحولات نهادهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی ایران معاصر (بهویژه دوران پهلوی و پس از انقلاب) نیز مورد تأمل قرار میگیرد. نفت بهعنوان عاملی مهم در کانون بخشی از این تحلیل است. به باور فراستخواه، خلقیات معاصر ایرانیان تا حدود زیادی بوی نفت میدهد. نفت منبع درآمد مستقلی برای حکومت بود که میتوانست با آن، جامعه را دور بزند. اقتصاد رانتی، موجب و میدان نامساعدی برای تقربجویی به قدرت، زرنگی منفی، فرصتطلبی، زد و بند، قیمومتطلبی، دلالی و مفاهیم مشابه شدهاست.
اینچنین، عیوب و نارساییهایی که در سرمشق توسعهٔ ایران وجود داشت نه تنها مانع از آن شد که خلقیات اجتماعی از رهگذر توسعه به اندازهٔ لازم بهبود یابد و ارتقاء پیدا کند، بلکه خود مشکلاتی (ازجمله موارد ذکر شده) نیز در روحیات و اخلاق اجتماعی بهوجود آورد.
فراستخواه در تحلیل پیامدهای انقلاب، تصریح میکند که انقلاب و جنگ ـ با وجود همهٔ دشواریها و هزینهها ـ میتوانست اخلاقیات اجتماعی را متحول کند، روحیهٔ همبستگی جمعی و تعاون را گسترش دهد، زیست اجتماعی مبتنی بر دادگری و مهرورزی و رهایی را اعتلاء دهد و ارزشهای معنایی و رفتاری ایجاد کند. اما عواملی مانند تحجر، انحصارگرایی، خودمحوری و خلط قلمروها، مانع از این شد. ضمن اینکه، تمامیتخواهی نهادمندشده بزرگترین عامل مسئلهساز بود.
افزون بر اینها، اسلامیت صورتبندی شده رسمی و دولتی و شکلگرایانه، نتوانست با ملیت و قومیت و برابری و آزادی و پیشرفت، همزیستی مسالمتآمیز برقرار کند. شقاق و تنافر شکل گرفته، موجبی برای تعارضهای هنجاری در جامعه شد. خلقیات مردم نه تنها اعتلاء نیافت بلکه با آسیبهای جدیدی دست به گریبان شد.
تمایل به ساماندهی زندگی فردی بدون میانجیگری خیر عمومی، کاهش انگیزه در پرداخت هزینه برای دیگران، تضعیف مشارکت در امور عمومی، تلون و تزویر، مقدسمآبی و ریا و تظاهر، بهعنوان نمونههایی از این تعارضها، مورد اشاره قرار گرفتهاند.
چه میتوان کرد؟
نویسنده پاسخ به این پرسش را در دو کلمه ردیابی میکند: یادگیری و کنش. وی تصریح میکند که مراد از یادگیری تنها یادگیری فردی نیست، بلکه یادگیری گروهی، سازمانی و اجتماعی است.
مبتنی بر این مفروض که یادگیری اجتماعی تنها از جنس شناخت نیست، بلکه در آن عنصر عمل و پراکسیس نیز وجود دارد، فراستخواه معتقد است که از رهگذر کنش انتقادی و خرد ارتباطی، الگوی زیست اجتماعی بهتری مشق و تمرین میشود.
اهمیت اصلاحات نهادی (مانند نهاد دولت، و آموزش و پرورش) بجای خود؛ عمل رهاییبخش و کنش انسانها خود موجبی برای تغییر وضع و الگوها و شیوههاست. از این منظر، جامعه نیازمند رویکردی شبکهای و طرحی همهجانبه و آهسته و پیوسته است؛ طرحی ژرف، مبتنی بر مشارکت لایهها و گروههای اجتماعی گوناگون.
هر حلقهای که بهوجود میآید، هر اجتماع محلی، هر نهاد مدنی و هر پویش درونزای جمعی و هر جنبش عمیق اجتماعی میتواند نقطهٔ عزیمتی برای دانش بیشتر، ژرفتر و منش اجتماعی بهتر باشد.
صلح با خویشتن آغاز صلح با جهان بیرون وبا دیگران است
http://www.etemadnewspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=254&pageno=7
مقصود فراستخواه در نشست صلح و مطالعات میان رشته ای در کتابخانه ملی ایران ، افزود: جنگ هایی بیرونی نیز ناشی از جنگی است که در درون با خود داریم. آنچه باعث آشتی و صلح می شود غلبه به کلیشه و جزمیت های ذهنی خود است. وقتی با خود روراست شده و محدودیت های فکری خود را می پذیریم گام اول را برای صلح برداشته ایم.
وی عامل دوم را فهم غیر دانسته و تصریح کرد: وقتی متوجه می شویم سایر انسان ها نیز مانند ما دلایلی برای حرف ها و اعمال خود دارند خشممان فرو می نشیند. جنگ ها از عجز ما از درک دیگران ناشی می شود و همسران؛ همسایه ها، ملت ها، ایدئولوژی ها و مذاهب چون نمی توانند همدیگر را بفهمند از در درگیری با یکدیگر درمی آیند.
عضو هیات علمی موسسه پژوهش و برنامه ریزی آموزش عالی با بیان اینکه نیازی نیست دلایل دیگران از نظر ما درست باشد ولی به محض فهمیدن همین موضوع گفت وگو آغاز شده و گفت وگو یعنی صلح ادامه داد: گذر از عینیت گرایی خام عامل دیگر ایجاد صلح است و این یعنی اینکه ارتباطی که ما با واقعیت داریم مطلق نیست و تنها جلوه هایی از واقعیت بر ما ظهور پیدا می کند یعنی پذیرش اینکه دیگران نیز از زاویه ای به دنیا می نگرند که ما از آن محرومیم.
نویسنده کتاب تدبری در آیات قرآنی، وابستگی متقابل زندگی انسان ها به همدیگر را زمینه ساز آشتی دانسته و گفت: وقتی ملتی متوجه می شود که با سایر ملل وابستگی متقابل دارد و باید برای زیست در یک منطقه جغرافیایی نیاز متقابل به کشور دیگر دارد دست از خصومت برمی دارد.
وی دلیل دیگر وقوع جنگ را جنگ عقل کل ها دانست و افزود: بخش بزرگی از جنگ ها از عقل کل ها ناشی شد ولی باید دانست عقل و عقلانیت با هم متفاوتند. عقلانیت یک فرایند اجتماعی و شبکه ای گفت و گو است که در جریان ارتباط با دیگران اتفاق می افتد و با سرشت جمعی ما مرتبط است اما عقل فردگرا و خودخواه است.
مولف کتاب ما ایرانیان، زیبا شناسی را مولد دیگر صلح دانسته و گفت: وقتی حضرت عیسی (ع) در حال عبور از دشتی جسد متلاشی اسبی را دید حواریون شروع به گله از بوی بد آن کردند اما حضرت گفت این اسب چه دندان های زیبایی دارد. یعنی دیدن زیبایی های هستی انسان را به آرامش می رساند.
وی پایداری، توافق اختلافی، تحیر و درک پیچیدگی هستی را از عوامل دیگر مولد صلح ذکر کرد.
نویسنده کتاب دانشگاه و آموزش عالی در ادامه خصلت میان رشته ای علوم جدید را عاملی در ایجاد صلح دانسته و گفت: تاریخ علم در دنیا تا کنون از 3 موج عبور کرده است. موج اول تا پایان قرن 18 بود که تنوع و تخصص گرایی اندک ویژگی آن بود. موج دوم هم از اوایل قرن 19 شروع شده و بخش اعظمی از قرن بیستم را نیز به خود اختصاص داد که طبقه بندی و تخصص زیاد خصلت آن بود.
وی تصریح کرد: موج سوم که از اواخر قرن بیستم شروع شد و تاکنون ادامه دارد نگاه کل گرا، ساختاری و شبکه ای به سوژه های علمی دارد و سعی دارد تمام ابعاد یک موضوع را ببیند. از این منظر دیگر یک مهندس ساختمان فقط به فکر طراحی نقشه ساخت و ساز نیست بلکه محیط زیست خود را نیز در نظر می گیرد چرا که متوجه می شود پایداری شغل وی بسته با بقای محیط زیست دارد.
فراستخواه به مطالعات پرایس به عنوان پیشرو و چهره سرشناس مطالعات علم سنجی دنیا اشاره کرده و افزود: وی در آخر مطالعه خود که مربوط به دهه 90 میلادی بود با اشاره به شاخص ها و اسناد معتبری که روی آنها مطالعه کرده بود اعلام کرد که از 8 دانشمند برتر کل تاریخ، 7 نفر آنها هم اکنون زنده اند. یعنی علم در طول موج سوم خود تا این حد دستاورد داشته است.
وی سطوح معرفت را به ترتیب اطلاعات، دسته بندی اطلاعات، دانش، خرد و حکمت و در نهایت سکوت ذکر کرده و گفت: صلح و سکوت دوستانی قدیمی اند و وقتی در سطح اجتماع بخواهیم متکلم وحده بوده و نخواهیم حرف دیگران را بشنویم صلح پایدار برقرار نمی شود. سکوت عمیق معرفتی به ما کمک می کند صدای دیگر آدمها وحتی صدای دیگر موجودات این سیاره را بشنویم.
فراستخواه با ذکر مثالی افزود: شما در نزاع های خیابانی نیز مشاهده می کنید که وقتی یکی از طرفین دعوا سکوت می کند نزاع به پایان می رسد. در سطوح عمیق نیز صلح بادوام وقتی اتفاق می افتد که انسان سکوت های عمیق تری را تجربه کند و به باطن و معنای سخنان مختلف توجه کند.
فضاها وپویش های شهری در مشروطیت
منتشر شده در مهرنامه شماره 43، سال ششم ،31مرداد 1394، صص 145-147.
مقدمه
محققان قبلی دربارۀ تحولات عصر مشروطه کارهای باارزشی کرده اند. از کارهای دهه اخیر، می توان به دو محقق متتبع یعنی جواد طباطبایی[i] و رسول جعفریان[ii] اشاره کرد. اما طباطبایی بیشتر به افکار نظر داشت تا به زمینه های اجتماعی. به گفتارها (Text )پرداخت تا بافتارها (Context). در افکار نیز به اندازه ای که نخبگان دولتی مثل عباس میرزا وقائم مقام، محل توجه او قرار گرفت، اندیشه های روشنفکرانی همچون آخوندزاده، ملکم و طالبوف و.... کم رنگ شد. آرا وافکار نه در خلأ بلکه در زمینه های عینی اجتماعی و شهری شکل می گیرند. چیزی که در کار طباطبایی در سایه است. جعفریان کوشید جریانهای مشروطه را از منظر شهر های آن دوره ببیند واین ابتکار خوبی است ولی در کار او نیز عنصر مطالعۀ شهری وجامعه شناختی، بشدت تحت الشعاع دین اندیشی و نگاه فقاهتی وروحانیتی واقع شد. از این گذشته در ذهن هردو صاحبنظر محترم، فرض های نیازموده ای هست. از جمله اینکه بخشی درخور توجه از اندیشه های جدید ایرانی را عمدتا به مثابۀ گسست دیده اند و بی اعتنایی کرده اند.
طباطبایی، تحت تأثیر دوتایی هایی مثل بیرون ودرون( همینطور تجدد وسنت، جهانی و بومی ، ایدئولوژی و تفکر و...) برساخته ای از روشنفکران به دست می دهد که از تاریخ خویش گسسته اند و نسبتی با سنتهای معرفتی واجتماعی این سرزمین ندارند و از خلاقیت درونزا بازمانده اند. اما هم آن دوتایی ها وهم این طرز استدلال جای تأمل بسیار دارد. مرزهای مکانیکی لزوما میان درون وبیرون نیست و امکان تعامل های سیال تری دارد. با وجود همه ضعفهایی که در روشنفکران ما بوده وهست، خلاقیت هایی ایرانی و فکری و فرهنگی نیز داشتند.
جعفریان، مشروطه تبریز را روی هم رفته به سرمشق سوسیال دموکراسی فروکاسته است، حال آنکه در این شهر افکار وآراء اعتدالی نیز در امثال فضلعلی آقا وثقه الاسلام وجود داشت و ابعاد و اضلاع مشروطۀ تبریز بیش از این مقدار بود .جعفریان نیز دچار همان فرض نیازموده شد که طباطبایی در ذهن داشت و بسیار بیش از او . جعفریان مشروطه تبریز را گسست از سنتهای مرز وبومی به حساب آورده است و به گمان اینجانب خطاست. چرا که سنتهای غیر دینی را اصلا به حساب نیاورده است وسنتهای مهم روشنفکری واجتماعی وفرهنگی در آذربایجان از زین العابدین مراغه ای تا طالبوف تبریزی را ندیده است، همانطور که سنت ها وتجربه های آموزشی و مدنی و اجتماعی و فرهنگی و بازرگانی و صنفی را. تمایز های لائیسیته و سکولاریته نیز در کار او خلط شده است.
در این نوشتۀ مختصر، کوشش برآن است که شرایط ذهنی وعینی مشروطیت پابه پای هم مرور اجمالی بشود. ابتدا موقعیت مشروطه خواهی در اطلس سنتهای فکرسیاسی بیان می شود. در بخش دوم، روایتهای سه گانه مشروطیت با تیپ شناسی خوشه های شهری ایران مرور می شود. در بخش سوم مقاله، خاستگاه ها وزمینه های شهری مشروطه باختصار از منظر تحولات جمعیت شناختی، طبقات وقشربندی و منافع گروه های اجتماعی نگریسته می شود. بخش چهارم سه روایت مشروطه را با توجه به دو مدل دموکراسی خواهی نخبه گرا وانجمنی مقایسه می کند وبه طور خاص دعوتی است به تأمل مجدد درباب «انجمن هراسی»ِ سایه انداز بر آرشیو مطالعات مربوط به مشروطه. بخش آخر مقاله، نقدی است بر چهار مدل ادارۀ دولت گرایانۀ کشور از قاجار تا دوره انقلاب اسلامی که به نظر می رسد در همه، شهر فراموش شده است.
1.مشروطیت در میانۀ سه سنت حکمروایی
در ایران سه سنت فکری برای حکمروایی می بینیم: سنت پادشاهی، سنت اسلامی و سنت دموکراسی خواهی. سنت نخست از دوره باستان در کارنامه اردشیر بابکان ونامه تنسر آمده است و مفهوم اصلی آن فره ایزدی شاهان ایرانی است. سیاست نامه های بعدی و از جمله مهمترین آنها که از خواجه نظام الملک بود، ادامۀ این سنت بود. این سنت در تاریخ ما طی قرون واعصار آزمون شد و مشکل دیرین استبداد را روی دست فرهنگ و جامعه ایران گذاشت.
سنت دوم در دورۀ اسلامی به وجود آمد و شاه را با دستگاه خلافت و شریعت پیوند زد. مفهوم مرکزی در این سنت، فقه سیاسی و احکام سلطانی است. این سنت در صفویه با دو مفهوم دیگر تقویت شد: یکی مرید ومرادی تصوف، و دومی امامت ونیابت . نیابت بدین معنا که فقهای شیعه، به نیابت از امام غائب، بر مردم ولایت دارند. این ولایت ابتدا در چارچوب یا در حاشیۀ سلطنت بود ولی با ضعف صفویه ونتیجتا سلطۀ افغانان سنی و هرج ومرج های بعدی، قدرت شرعی نیابت و ولایت و فقاهت، مستقل از قدرت سلسله های حکومتی در ایران تقویت شد. به این نشان که در دوره قاجار، ملااحمد نراقی ، نظریه ولایت فقیه را ارائه کرد[iii].
سنت سوم در تاریخ معاصر و از طریق آشنایی ایرانیان با تحولات جدید دنیا به میان آمد. مقارن دورۀ قائم مقام ها و عباس میرزا وبعد از آن توسط روشنفکران ایرانی و اصلاح طلبان درون وبیرون دولت ترویج شد. هستۀ مفهومی این سنت، عرف و قانون موضوعه بشری است که بر قدرت دولت، ناظر می شود. یک حالت از این عرف و قانون، آن است که توسط نخبگان و بزرگان و از بالا حاکم را محدود می کند چنانکه برای نمونه،ملکم اول در دفتر تنظیمات می خواست، اما یک شکل آن از پایین وتوسط مجلس نمایندگان مردم وضع می شود وبه صورت قانون اساسی وسایر قوانین، مبنایی برای حقوق اساسی کشور وناظر بر حکومت می شود و حقوق ملت را با اختیارات دولت جمع می کند، این را در نمونه مذکور، ملکم دوم پس از اختلافاتش با دولت ناصری در روزنامه قانون اشاعه می داد. بارزترین نمونۀ این سنت را در فکر مشروطیت می بینیم که دموکراسی خواهی از طریق حاکمیت قانون عرفی به جای خودسری دولت یا خود سری سایر گروه های اجتماعی است.[iv]
2.سه جغرافیای فکری در خوشه های شهری ایران
سه حوزۀ جغرافیای سیاسی وفکری، میدان نیروهای مشروطه را در خوشه های شهری شکل می داد: 1. حوزۀ نجف –تهران، 2. حوزۀ شمال غرب و شمال به طور خاص گیلان با محوریت تبریز وهمراهی مراغه و رشت. 3.حوزۀ مرکز وجنوب غرب با محوریت اصفهان و شهرهای آن حوزه مثل کاشان وشیراز:
1.حوزۀ نجف –تهران، حال وهوای جلگه ودشت داشت و روایتی از مشروطه خواهی معتدل سازگار با شریعت را به مثابۀ بدیلی در برابر سلطنت مطلقه واستبدادی به دست می داد. آخوند خراسانی ونائینی دو متفکر جدی این حوزه بود. سازوکارهای اصلی این حوزه، فتوا وتلگراف، بست نشینی، تحصن و فعالیت متعارف نمایندگی در مجلس بود. این حوزه هرچه از نجف به تهران می رسد، از قلمرو منطقه ای و مرجعیتی به محیط تحولات جدید شهری و ارتباطی و مطبوعاتی وآموزشی پایتخت و سرمشقهای روشنفکری عمدتا لیبرالی نزدیک می شد.
2.حوزۀ تبریز – رشت، حال وهوای کوهستانی وجنگلی داشت و روایتی تحول خواهانه از مشروطه دنبال می کرد که معطوف به آزادی و برابری بود با دو گرایش صلح جویانه و انقلابی. میرزا فضلعلی[v] وطالبوف[vi] را در گرایش نخست و علی مسیو را در گرایش دوم می بینیم. گرایش اول بیشتر تحت تأثیر ناحیه عثمانی و استانبول و اروپا قرار داشت و مدل لیبرالی از قانون و پارلمان را می خواست. فضلعلی با اینکه روحانی بود ولی کنترل شرعی فقها در فرایند قانونگذاری را بی وجه می دید.[vii] گرایش دوم عمدتا به فکر سوسیالی ومدل روسیه وقفقاز نظر داشت. روایتی آرمانخواه و انجمنی واجتماعی از مشروطه توسط این گرایش دوم ساخته شد وبویژه با تعدیات استبدادی دولت در داخل و مداخلات وتجاوزات روسی از خارج ، رادیکالیزه تر شد. ساز وکارهای اصلی در این حوزه ، وعظ و خطابۀ روحانیان سطح مردم( مثل میرزا جواد ناطق، میرزا حسین واعظ، شیخ سلیم وشیخ محمد خیابانی)، شعر و ادبیات(میر عبدالحسین خازن و...) و روزنامه ها و شبنامه ها و بسیج اجتماعی بود.[viii]
در این حوزه نیز مثل حوزه تهران، از تلگراف وتحصن استفاده می شد اما بلافاصله، ابعاد کار به تشکیل انجمن ومشارکت های رادیکال شهری ومحله ای گسترش می یافت. مرکزیت با روشنفکران (اعم از لباس عادی مثل طالبوف و علی مسیو یا روحانی مثل میرزا فضلعلی) و خیرین وفعالان شهر ومحله ها مثل کوزه کنانی بود وروحانیان ومراجع بیشتر برای کمک به بسیج اجتماعی اهمیت می یافتند. قدرت ایلیاتی اطراف شهرها در این حوزه ابتدا یک مانع جدی و عامل تعدی و تجاوز بود اما با پیشرفت کار، سپهدار تنکابنی که خود از مقامات نظامی، حاکم منطقه، شریک دولت استبدادی، برخوردار از عایدات گمرک گیلان و از مخالفان مشروطه بود برحسب منافع ومقتضیات و به سبب اختلافش با عین الدوله فرمانفرمای آذربایجان به مشروطه خواهان پیوست، انجمن عدالت! تشکیل داد و ایلات مازندران را برای مقابله با محمد علی شاه بسیج کرد.
3.حوزه اصفهان و فارس، حال وهوای کویری داشت و تا حدی دور از ارتباطات ومیراث دار سنتهای مناسکی دوره صفویه بود. همراهی این حوزه در مشروطه با تأخیر بود. روایتش نیز محافظه کارانه و نزدیک به مشروعه خواهی بود. این حوزه عمدتا تحت نفوذ روحانیان اصفهان و مشخصا حاج آقا نورالله و آقا نجفی در اصفهان و آقا سید نورالدین در شیراز قرار داشت. کار این حوزه وقتی گرفت که ایل بختیاری توسط سران خود مثل صمصام السلطنه و ضرغام السلطنه تحت نفوذ سردار اسعد بختیاری به اصفهان سرازیر شدند و تحت تأثیر تسویه حسابهای درون ایلی و کشاکش های میان ایل بختیاری و دولت خانهای قاجار، با مشروطه همراهی کردند[ix].
هرچند پس زمینه های فلسفی وادبی دوره صفویه (ملاصدرا و...) تا حدی در سازگاری حوزه اصفهان با مشروطه خواهی بی تأثیر نبود اما غلبه دستگاه فقهی، مشرب مجلسی، سنتهای شریعت نامه ای نوع روزبهان خنجی اصفهانی و سیاست شرعی مدل سید جعفر کشفی مقیم بروجرد مجموعا سهم بیشتری در حوزه فکری اصفهان دوره مشروطه داشتند ومجموعه اینها اجازه نمی دادند یک مشروطه خواهی حتی معتدل در حد نجف وتهران در این حوزه شکل بگیرد چه رسد به دموکراسی خواهی اجتماعی در سطح تبریز و رشت.
شبحی از «تجدد هراسی» پیوسته بر حوزه اصفهان واطراف سایه انداز بود. فقها در شهر نوعی نفوذ فکری و شرعی واجتماعی واقتصادی و سیاسی داشتند و جای زیادی برای رشد نهادها وانجمنهای شهری، مطبوعاتی ومدنی و محله ای مدل تبریز باقی نمی ماند. مشروطه خواهی اصفهان بازتاب اصطکاک قدرت استبدادی مسعود میرزا ظل السلطان والی شهر با قدرت شرعی اجتماعی حاج آقا نورالله بود تا میان استبداد دولتی با جنبش اجتماعی ومحله ای وانجمنی در معنای عرفی آن.
3.زمینه های اجتماعی وشهری مشروطه
مشروطه یک جنبش شهری بود؛ برخاسته از ارتباطات و افکار و منافع گروه های اجتماعی و نهادهای جدید شهری در تهران، تبریز، مراغه، زنجان، رشت، اصفهان، شیراز، کرمان، کرمانشاه ، بوشهرو... . روستا نقش فرعی و کمکی داشت. روستائیان در آذربایجان از شهر دربرابر ایلات مهاجم حمایت کردند و در گیلان مستقیما و برای پی جویی حقوق کار زراعتی خود به نهضت پیوستند. ایلات ابتدا در میدان نیروها، در خدمت مستبدین محلی و مقابل مشروطه بودند و بعد توسط سران خود با مشروطه همراه شدند. البته همین همراهی نیز در ضمن کمک کوتاه مدت به مقاومت در برابر استبداد صغیر ، در میان مدت سبب فعال شدن جریانهای ارتجاعی، شکل گیری قدرتهای نامنظم محلی ومنطقه ای و یکی از موجبات هرج ومرج در کشور شد و از عوامل عمده سست شدن پایه های شکل گیری قانونمندی اجتماعی در سطح ملی ونهادینه شدن مؤثر مشروطیت بود.
علت ایجادی مشروطه شهر بود وعلت آسیب پذیری نیز ضعف پایه های شهری در ایران بود. شهرهای با جمعیت بالای صدهزار نفر، دوسه مورد بیش نبودند؛ تهران، تبریز واصفهان به ترتیب از حدود 200 -300 هزار تا 100 هزار نفر . جمعیت تبریز بالای دویست هزار نفر بود ولی جمعیت مشهد به صدهزار نمی رسید . مابقی شهرها که کل آنها بالغ به صد شهرنبود فقط چند ده هزار جمعیت داشتند. زلزله، خشکسالی، سیل، وبا وطاعون ومانند آن جمعیت شهرها را کاهش می داد . حدود دو دهه قبل از مشروطه، کشور یک خشکسالی بزرگ گسترده ای به خود دید. بخشی از جمعیت به حوزه های روسی(قفقاز و...)متوسل شدند. از کل جمعیت ده میلیونی ایران، بخش اعظم در روستا و در ایلات می زیستند.[x]
از حیث طبقاتی یا قشر بندی اجتماعی، مشروطه ائتلافی از سوی طبقات متوسط و طبقات پیشه وری وصنفی شهری در برابر طبقات بالای دربار، والیان وخوانین واعیان واشراف وملاکان بود. مهم ترین تحول در آستانه مشروطه این بود که در قشربندی اجتماعی واقتصادی جمعیت، جمعیت ده درصدی پیشه وری وخرده کالایی وبازار سنتی در اوایل قرن نوزده ، اینک در اواخر قرن به حدود بیست درصد افزایش یافته بود. جمعیت شبانکاری وایلی از نصف جمعیت به یک چهارم رسیده بود. البته هنوز نصف جمعیت کشور وشاید قدری نیز بیشتر، در روستاها ودر بخش سهم بری دهقانی بودند واین یک مشکل جدی برای تداوم موفقیت آمیز مشروطه در تاریخ معاصر ما بود.[xi]
به هرحال در مشروطه پیوندهایی به وجود آمد میان طبقه متوسط سنتی شامل علما(که پابه پای رو به ضعف گذاشتن دولت قاجار، آنها تقویت می شدند) و قلیلی تجار از یک سو، و طبقات متوسط جدید و البته اندک روشنفکران و تحصیلکردگان، نویسندگان، و روزنامه نگاران از سوی دیگر . بازرگانان از سیاستهای دولت ناراضی بودند. سوء تدبیر وناامنی برای آنها مشکل ساز بود. چوب خوردن تاجران قند توسط والیان، نمونه ای از این ماجراها بود. سیاستهای تعرفه ای به نفع سرمایه ها وبانکهای خارجی وبه زیان تجار ملی تمام می شد. برای همین آنها تا ایجاد برخی نهادهای بازرگانی مثل مجلس وکلای تجار جلو رفتند . بخشی از بازرگانان ایرانی به استانبول وقفقاز وجاهای دیگر رفته بودند و چشم وگوش شان باز شده بود واز تحولات تازه حمایت می کردند.
بازرگانان چه در انجمنها وچه در تحصنها ومطبوعات و چه در سطح چانه زنی های سیاسی با دولت ، حضوری به نفع مشروطه خواهی داشتند. امین الضرب ومعین التجار نمونه ای از تجار فعال آن دوره بودند. مطابق تحقیق خانم ترابی، در اواخر قرن نوزده که آستانه مشروطیت بود، تجارت ضعیف کشور از طریق دو حوزه ارتباطی روسی و عثمانی اروپایی تکانی خورد.[xii] البته یک ضعف عمده در تجار ایران، تاجر-مالکی بود. یعنی نه صرفا بازرگان بلکه یک تاجر ملک دار بودند. اما به هرحال طیفی از تجار افزون بر ابعاد اقتصادی کارشان با امور خیریۀ دینی و اجتماعی و فرهنگی و آموزشی نیز همراهی داشتند. از این طریق، فعالیت تجار با طبقات دیگر مثل علما ، روشنفکران ، مطبوعات ، پیشه وران و انجمن های شهری، تماس پیدا می کرد.
در عین حال باید گفت بیش از تاجران، این پیشه وران و صنعتگران شهری واصناف بودند که به دلیل نارضایتی از جور حاکمان وبی قانونی ها وخودسری ها، در جنبش مشروطه فعالانه شرکت وبه آن کمک مؤثر کردند. در تبریز همین ها بودند که بدنه اصلی انجمنها را تشکیل می دادند. به طور کلی در پایگاه اجتماعی مشروطه، نقش طبقات ماقبل سرمایه داری صنعتی ایران نسبت به نقش تاجران سنتی، گسترده تر بود.[xiii]
مشروطه نتیجه نفوذ تحولات وگفتمان های شهری تا درون بخش هایی از دولت بود به این نشان که تهران ِ پایتخت و تبریز ِ ولیعهد نشین در این جنبش پیشرو شدند. عباس میرزا و قائم مقامها نمونه پیشرو دولتیانی هستند که با تحولات جدید آشنا شدند واز این طریق، ادواری از نسل های بعدی اصلاحات دولتی (امیر کبیر ، مشیرالدولهها، امین الدوله و....)با روشنگری های نخبگان جدید بیرون دولت(مثل آخوندزاده، ملکم، میرزا یوسف، طالبوف و....) همزمانی پیدا می کرد. مشروطه در دلتای وصل این تحولات جامعه واز یک سو درون دولت از سوی دیگر به ثمر نشست.
مشروطه، انقلاب تلگرافها بود. تلگراف یک سده قبل در ایران به راه افتاده بود و پس از تهران با فاصله کمتر از دو دهه وارد تبریز شده بود وتا جلفا در منطقه مرزی قفقاز رفته بود. مشروطه خواهی از اولین آثار امکان های ارتباطی و رسانه ای جدید در آن دوره مثل کتب و مطبوعات و تحول نهادهای آموزشی بود. صنعت چاپ ده ها سال و تلفن نیز چند سال قبل از مشروطه(توسط قاسم خان والی مشهور به امیر تومان) به تبریز رسید. زین العابدین مراغه ای در دوره عباس میرزا و با حمایت حدود یک سده قبل از مشروطه ، دستگاه چاپ سربی به تبریز آورد وبه کار انداخت.
4.مشروطه ، آزمونی دشوار از دموکراسی مشارکتی و انجمنی
روایت اصفهانی مشروطه عمدتا در بیوت علما ودر میانۀ آنها با نخبگان ایلی ساخته می شد. روایت تهرانی مشروطه بیشتر در مدار مراجع و تجار و نخبگان سیاسی و فرهنگی رقم می خورد. اما مکتب مشروطه خواهی تبریز، در متن واقعی شهر ودر میادین ومحله ها و انجمنهای خودجوش وخودگردان شهری خطر می کرد. هر چه از حوزه اصفهان به حوزه نجف – تهران، وسپس به حوزه تبریز – رشت حرکت می کنیم، میدان نیروها و کشاکش جریانها بر سر تحول خواهی مشروطه شدت می گیرد. در اصفهان علما نماینده گفتمان مسلط بودند و از باب دفع افسد به فاسد به یک روایت نزدیک به مشروعه از مشروطه متوسل شدند. در آنجا زمینه ای چندان برای صدای متفاوت ودگر واره اندیشی وجود نداشت. به حوزه نجف وتهران که می رسیم به سبب پویش های شهری، صف آرایی بیشتر است. در برابر مراجع موافق مشروطه، مراجع مخالف را می بینیم و در برابر طباطبایی، شیخ فضل الله نوری را. این میدان نیروها در تبریز که شهری مستعد و پرتحول ومرتبط تر با دگرگونی های جدید دنیا از طریق مجاورت با روسیه وعثمانی بود، به بیشترین درجه چند صدایی و تنوع و حتی تعارض گفتمانی در آن روزگار ایران می رسد.
مشروطۀ تبریز در متن شهر جریان دارد و مرزهای منافع وموقعیتها و منزلتهای گروه های ذی نفع را برآفتاب می کند و در نتیجه با اینکه نهادهای صنفی وشهری واجتماعیِ نسبتا قوی تری برای مشروطه خواهی دارد و با وجود آنکه جدی ترین روشنفکران عصر مشروطه مثل طالبوف و عمیق ترین روحانیان مشروطه خواه مثل فضلعلی وثقه الاسلام در تبریز هست، تند ترین فقهای ضد مشروطه نیز در او هست از قبیل میرزا صادق آقا، حاج میرزا حسن مجتهد و میرهاشم دوچی از سران انجمن اسلامیه ومرتبطین با محمد علی شاه. پس رویکرد انجمنی تبریز در مشروطه، در متن یک آوردگاه واقعی میدان نیروهای اجتماعی تکوین یافت. حتی محلات برحسب نفوذ طرفهای مختلف منازعه دربرابر هم قرار می گرفتند. محلات دوه چی، سرخاب، سیلاب، قراملک و حکماوار به دست مخالفان مشروطه افتاد و در مقابل ، محله هایی مثل نوبر، لیل آوا، خیابان و امیرخیز در اختیار آزادیخواهان وتحول خواهان بود.
دو مدل دموکراسی خواهی از هم متمایز می شود. مشارکت مردم در مدل دموکراسی نخبه گرا ، به صورت حداقلی و موسمی و معمولا قالبی است ولی در دموکراسی انجمنی، این امکان فراهم می شود تا گروه های اجتماعی ومردمان، تمرین بیشتر وجدی تری از خودگردانی محلی بکنند. هرچند مدل دوم سخت وپرمخاطره است وبه درجات بالایی از بلوغ اجتماعی وپختگی فرهنگ سیاسی نیاز دارد اما دیرپاتر و نافذ تر است. خصوصا برای جامعه ای که هنوز ماشین های بزرگ حزبی و بنیه های نیرومند مدنی وصنفی وحرفه ای و طبقاتی نداشت، انجمن ها از معدود ساز وکارهای ممکن برای مشارکت جدی شهروندان در یک الگوی توسعۀ اجتماع محور ومحله ای بود. کانون برجسته این مدل دشوار اما اصیل دموکراسی خواهی انجمنی را در مشروطۀ تبریز می بینیم.
از پس زمینه های انجمن عدالت طلبان تبریز، انجمن ایالتی مشروطه در سال 1285 به وجود آمد. وقتی به ترکیب اولیه پایه گذاران این انجمن می نگریم، رنگین کمانی از تنوع قشربندی تحول خواه شهر تبریز در آن مشهود است. مهدی کوزه کنانی ، تاجر وبازاری محترمی بود که به پدر ملت معروف شد. خانه اش خانه مشروطیت شد. او مهر دار و یاریگر مالی انجمن بود. حسن تقی زاده، روشنفکری از محله خیابان تبریز با مشرب لیبرالی واروپایی بود و البته در دوره هایی برحسب اقتضا، بسیار رادیکال. محمد علی تربیت یک فرهنگیِ پیشرو بود. علی دواچی، روشنفکری از صنوف و فرهنگیان و بانی مدرسه سعادت بود. ثقه الاسلام، روحانی شیخی مشروطه خواه، صلح طلب با مزاج اعتدالی بود .[xiv] او وعلی دواچی در برابر روسها تا پای دار ایستادند. دواچی زنجیر گردنش را در محبس، فُکل وطن پرستی و آزادیخواهی تعبیر کرد.[xv]علی مسیو ، بازرگانی روشنفکر ودنیا دیده از محله نوبر تبریز بود، کارگاه چینی سازی داشت با رویکردی چپ، مرتبط با حزب سوسیال دمکرات ایرانیان در قفقاز( به رهبری نریمان نجف اوغلو) و حساس به حقوق اجتماعی طبقات کار در ایران که نماد بارز این طبقات را آن روز می شد در جمعیت یک صدهزار نفری کارگر ایرانی مهاجر به قفقاز دید. کل خانواده علی مسیو در مشروطه ، هزینه های سنگین تا بذل جان متحمل شدند. خانه و اموالش به تاراج رفت. میرزا حسین واعظ نیز نائب رئیس انجمن بود.[xvi]
انجمن، ریشه عمیق در ارزشهای عیّاری و سنتهای اجتماعی وفرهنگی آذربایجان وداستانهایی مثل قاچاق نبی داشت. انجمن تبریزبا ساز وکارهای مختلف اجتماع سازی، صدها تن را گرد هم می آورد . در سال 1287 هفده هزار نفر زیر نظر علی مسیو نام نویسی شد. قشر خرده پای شهر و صنوف مختلف از این طریق، فرصت مشارکت ویادگیری اجتماعی پیدا می کردند. نامها گویا هستند: علی دواساز، علی دلال قند، احمد نقاش، یوسف خزدوز ،شفیع نقاش، حسین میراب، محمدعلی قصاب، یوسف نساج،، اصغر بقال، آقا بالا سقط فروش، مجید گیوهچی، محمدعلی مطبعه چی . ستارخان، دشتگیر و دلال اسب و باقرخان بنا و حسین خان باغبان بود[xvii]
انجمن شاید از معدود امکانهایی بود که به گروه های فراموش شدۀ اجتماعی و غائبان تاریخ، فرصت حضور ومشارکت می داد. برای تحصن از هر امکان (از کنسولگری تا مساجدی مثل مسجد صمصام خان) بهره می گرفتند. حسب روایتهایی که در گزارش های دست اول و تاریخی مثل کسروی وملکزاده می خوانیم در تبریز بخشی از زنان در انجمن وکمیته های آن حضور یافتند و در تأمین خوراک وپوشاک مشارکت کردند. تصاویری آرشیوی از زنان چادری تفنگ به دست در سنگرهای تبریز به چشم می خورد. اجساد زنانی در میان کشته شدگان یافته شد . مکاتباتی میان زنان در شهرها انجام می شد. نقش اصلی واولیه ومورد انتظار انجمن های مشروطه ، جلب مشارکت مردم، نقد وروشنگری، گفتمان تحول خواهی و آموزش ویادگیری اجتماعی و کارهای تعاونی و دفاعی شهر بود. یازده ماه محاصرۀ تبریز طول کشید واگر انجمن نبود اساس مشروطیت در همان ابتدای کار از بین می رفت. هرچند مدل انجمن در مشروطه تبریز نقش محوری یافت اما در شهرهای دیگر نیز گسترش پرشتاب یافت. ولد میرزا نصرالله تفرشی که ماوقع یکسال نخست مشروطه را نوشته است تا سیصد انجمن ذکر کرده است.[xviii]
پس منطقی نخواهد بود اگر کژکارکردی بعدی در انجمن ها که به صورت بازتولید نوع دیگری از خود سری در برابر خودسری دولتیان، هرج ومرج گرایی ورادیکالیزه شدن ظاهر شد و آغشته به مصادرۀ اموال، خشونت وترور هم شد، به حساب اصل کار انجمنها گذاشته بشود ورویکرد اصیل انجمنی در مشروطه خواهی ایران به درستی برآورد و ارزیابی نشود. خشونت وافراط ، گرهی از کلاف پیچیدۀ فرهنگ وجامعۀ استبداد زده، پرحادثه و تاریخ سنگلاخی ایران بود وهست، از در می رود ، ز پنجره می آید. در صدر مشروطه نیز اتفاقا نه تنها از سوی مستبدین وایادی آنها بلکه از طرف بخش هایی از مشروطه خوهان هم سربر آورد[xix] و هزینه های سنگینی را هم بر خود فعالیت انجمنی در ایران و هم بر جامعه و بر پایداری مشروطیت تحمیل کرد.
اما این، یگانه شکل عمل در انجمنها نبود. بخشی از انجمنی ها را حقیقتا باید رئالیستهای منتقد اجتماعی به حساب آورد. جنبشی اجتماعی با آن همه موانع، گویاخیلی هم نمی توانست پاستوریزه پیش برود. مرکز غیبی که بخش رادیکال ونظامی برآمده از انجمن تبریز بود و توسط علی مسیو، علی دوافروش، جعفر گنجه ای و رسول صدقیانی شکل گرفت ، واکنشی نسبت به شرایط حاد سرکوب واختناق دوره محمد علی میرزایی در تبریز ، فشارهای شدید استبداد سیاسی و عوامل محلی آن بود. کسانی از سوی محمد علی شاه مأمور به ترور اعضای انجمن می شدند. طیفی از مرکز غیبی عمدتا به فکر امنیت شهر و مقاومت در برابر استبداد و تعدی بودند[xx].
گذشته از این، انجمنها در تبریز ریشه های فرهنگی اصیلی هم داشتند. نمونه اش انجمن تربیت بود که از سال 1276 یعنی یک دهه قبل از مشروطه توسط افرادی مانند محمد علی تربیت، تقی زاده، یوسف اعتصام الملک، حسین عدالت و محمود شبستری به وجود آمد و کار وبارشان کتاب و کتابخانه بود و از بانیان مطبوعات آن دوره شدند. مثل مجله گنجینه فنون توسط تربیت وتقی زاده در سال 1280، عدالت وصحبت توسط حسین عدالت و نظائر آن. هرچند هم که آن بدکارکرد افراطی گری در بخشی از همین مطبوعات نیز راه یافت وظاهر شد.
دقت وتحلیل محتوای محتاطانه تر اسناد، شاید محققانی در تاریخ مشروطیت را به این نتیجه برساند که بخش بزرگ انجمن هراسی اغراق آلود، احتمالا میراث حساسیت ها وتصویرها و برساخته های بزرگنمایی شدۀ طبقات حاکم آن زمان از شاه و شاهزادگان، خوانین و ملّاکان تا عوامل کنسولی خارجی است. عمدتا آنها بودند که فرصت وامکان تولید گزارش ها ونامه ها و مکتوبات و خاطرات داشتند و از این طریق به فوبیای انجمن دامن می زدند. عین السلطنه در خاطرات مفصل خود از انبوه انجمن ها به طنز وکنایه نام می برد مثل انجمن صفا، رجا، وفا، عزت، غیرت، ادب، طلب، فیروز، نوروز و...![xxi] همچنین طیف قابل توجهی از طبقات محافظه کار تاجر مالکان بزرگ و اعیان و اشراف وعلما به صورت آگاهانه یا حتی ناخودآگاه در دامن زدن به این انجمن هراسی سهیم بودند، خصوصا که با توجه به جرم جمعیتی بزرگ سهم بری دهقانی و طوایف ایلیاتی در کشور، حتی در مجلس اول ، سی چهل درصد کرسی ها به دست اعیان حکومتی و ملاکان افتاد. چه رسد به مجلس دوم که این سهم به شصت هفتاد درصد نیز افزایش یافت.[xxii] همین قشر بندی غالب اجتماعی که چگالی آن به نفع طبقات ارتجاعی و محافظه کاران ویا حتی دلواپسان سنگینی می کرد، به نوعی بر خاطرات و گزارش ها و حکایتها سایه انداز می شد ونتیجه اش شیوع ترس اغراق آلود ونه واقع نمایانه از عملکرد انجمن ها بود.
5.نتیجه گیری
تجدد وتوسعه در ایران طرح ناتمام است. از قاجار تا کنون چهار نوع ادارۀ دولت گرایانۀ کشور داشتیم که هیچ یک نتوانست الگویی از توسعۀ محله مدار واجتماعی در دامان شهر و در متن زیست مردمان به ثمر برساند. هیچ کدام نتوانست بنیه های شهری را در این سرزمین به صورتی متوازن وپایدار تمهید و تقویت بکند تا از توان لازم برای خودگردانی برخوردار بشوند. در همه این چهار مدل ادارۀ کشور، شهر فراموش شده است:
1.در مدل اصلاحات قاجار، عمدتا دو شهر پایتخت و ولیعهد نشین(تهران وتبریز) و تاحدی نیز اصفهان به سبب پیشینۀ پایتختی صفویه از مقدار اندکی بنیانهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی وارتباطی وبه ندرت مدنی وصنفی وحرفه ای بهره یاب شده بودند. این امر در شهرهایی مثل مشهد و رشت وشیراز به مراتب کمترترهم بود و مابقی شهرها وضعیت بسیار ضعیفی داشتند. نتیجه را در توزیع شهری جنبش مشروطه می بینیم.
2. مدل نوسازی پهلوی اول چنان مرکز گرا و تهران گرا و گاهی نژادپرستانه شد که حساب کار در نهضت ملی مشهود بود . حدود نیم قرن پس از مشروطه، بیشتر جنبش ملی ومقاومت ملی در تهران بازتاب پیدا کرد. شهرهایی مثل تبریز حتی ضعیف تر هم نگه داشته شده بودند و ذخائر دورۀ قاجاری را نیز از دست داده بودند.
3. مدل توسعه در دوره پهلوی دوم نیز فاقد عمق، توزیع و گستردگی موزون سرزمینی شد به گونه ای که شهرها در طول پنج برنامه عمرانی به رغم بودجه های هنگفت نفتی، فرصت و زمینه ای کافی برای رشد زیرساختها وبنیه ها پیدانکردند. چنانکه انقلاب اسلامی عمدتا در تهران و به دلایل مذهبی در قم و کم وبیش در شهرهای خاصی پیش رفت.
4. مدل توسعه در دورۀ پس از انقلاب نیز تا به امروز نتوانسته است در سطح گستردۀ سرزمینی، اسباب وموجبات لازم سیاستی برای توسعه درونزای شهرهای کشور را در مناطق واستانهای پیرامونی فراهم بیاورد. جز اینکه انقلاب فناوری اطلاعات وارتباطات در مقیاس محیط بین الملل، شهر های ایران را نیز تاحدودی از حصارهای فیزیکی وارتباطی در معنای سنتی، رها بکند و به شبکه های اجتماعی مجازی وصل بکند. اما این عامل هرچقدر هم مهم باشد نمی تواند به تنهایی از عهدۀ همۀ کار لازم برای تقویت بنیه های مدنی و اجتماعی و اقتصادی وصنفی شهر ها بربیاید.
منابع
[i] طباطبایی، جواد(1384 و 1386).تأملی دربارۀ ایران؛ مکتب تبریز ومبانی تجدد خواهی، مبانی نظریه مشروطه خواهی . تبریز: ستوده.
[ii] جعفریان، رسول (1385).درک شهری از مشروطه مقایسه حوزه مشروطه خواهی تبریز و اصفهان. تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران.
[iii] برای تفصیل بنگرید به فراستخواه، مقصود(1390). تبارشناسی وتحلیل گفتمان ولایت عامه. مهرنامه، ش 14 ، صص74-76.
[iv] بنگرید به فراستخواه، مقصود(1373)سرآغاز نواندیشی در ایران معاصر. تهران: انتشار.
[v] بنگرید به : آدمیت، فریدون(1388). مجلس اول و بحران آزادی (جلد دوم ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران). تهران: روشنگران.
[vi] طالبوف، عبدالرحیم(1336). آزادی وسیاست به کوشش ایرج افشار. تهران : سحر.
[vii] میرزا صالح ، غلامحسین(1372) بحران دموکراسی در مجلس اول؛ خاطرات و نامه های خصوصی میرزا فضلعلی آقا تبریزی. تهران : طرح نو.
[viii] بنگرید :کسروی، احمد. (1380). تاریخ مشروطه ایران. چاپ چهارم. تهران: صدای معاصر.
[ix] حسینقلی خان پدر سرداراسعد بختیار ورئیس طایفه ایلخانی به دست قاجار کشته شده بود وامیر مفخم رئیس طایفه حاجی ایلخانی تووسط دربار قاجار حمایت می شد و میان این دو طایفه اختلاف بود. برای تفصیل بنگرید به : آبراهامیان، یرواند (1377). ایران بین دو انقلاب: درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر. ترجمه احمد گل محمدی، محمد ابراهیم فتاحی ولی لایی. چاپ دوم. تهران: نشر نی.
[x] بنگرید به : سیف، احمد(1373). اقتصاد ایران در قرن نوزدهم، تهران: چشمه.
[xi] برای تفصیل تحولات جمعیت واقتصاد آن دوره بنگرید به فصل های چهارم تا ششم در : فراستخواه، مقصود(1388). سرگذشت وسوانح دانشگاه در ایران. تهران: رسا و آگاه.
[xii] ترابی فارسانی،سهیلا (1384). تجار، مشروطیت ودولت مدرن. تهران: نشر تاریخ ایران.
[xiii] بنگرید به لمبتن،آن(1375). ایران عصر قاجار، سیمین فصیحی، مشهد: جاودان خرد ؛ فوران،جان(1377).مقاومت شکننده. احمد تدین، تهران: رسا؛ کاتم، ریچارد (1371)ناسیونالیسم در ایران . احمد تدین، تهران: کویر. ونیز آبراهامیان پیش گفته.
[xiv] فتحی، نصرت الله (1355).مجموعه آثار قلمی ثقه الاسلام شهید تبریزی. انجمن آثار ملی؛ فتحی، نصرت الله (1352). زندگینامه شهید نیکنام ثقه الاسلام تبریزی. تهران، بنیاد نیکوکاری نوریان.
[xv] براون،ادوارد(1361).نامه هایی از تبریز. ترجمه حسن جوادی. تهران: انتشار.
[xvi] بنگرید به: عزیزی، محمد(1385).انجمن ایالتی آذربایجان در دوره مشروطیت. تبریز: اختر.
[xvii] بنگرید به: سرداری نیا، صمد(1363)نقش مرکز غیبی تبریز در انقلاب مشروطیت. تبریز : شفق.
[xviii] تفرشی، ولد میرزا نصرالله(نسخه خطی). تاریخ انقلاب ایران. مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر.
[xix] برای شرح بیشتر بنگرید به: آجودانی، ماشاءالله. (1383). مشروطه ایرانی. تهران، نشر اختران، چاپ دوم.
[xx] سرداری نیا، 1363، پیش گفته
[xxi] سالور، مسعود و ایرج افشار(1374-1380). روزنامه خاطرات عین السلطنه. 10 جلد. تهران: اساطیر.
[xxii] اتحادیه، منصوره(1375).مجلس وانتخابات از مشروطه تا پایان قاجاریه. تهران: تاریخ.
http://etemadnewspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=228&PageNO=7
گفتگوی سندوس محمدی با مقصود فراستخواه
دربارۀ علل زوال دانشگاه، عملکرد دولتها، تنزل فرهنگی جامعه و رسانه ای شدن
روزنامه آرمان، 24/5/94 ، ص 7
آرمان- سندوس محمدی: به نظر می رسد در کشور ما مسائل به طوری در هم تنیده شده اند که امکان بررسی آنها سوای از یکدیگر وجود ندارد. مشکلات در یک حوزه به مشکلات در حوزه دیگر دامن می زنند و یافتن راه حل برای مشکلات جامعه زمانی می تواند موفقیت آمیز باشد که وابستگی مسائل به یکدیگر را مد نظر قرار دهد. پیشرفت های رسانه ای نوین نیز به این پیچیدگی ها دامن زده اند و به جدی تر شدن مشکلاتی مانند «تنزل فرهنگی» منجر شده اند. مقصود فراستخواه جامعه شناس در این باره به «آرمان»می گوید: «فرهنگ رسانه ای شده وضعیت خیلی پیچیده ای به خود گرفته است و سیاست هایی که ما در مقابله با آن داریم سیاست های ساده و دیکته شده ای هستند که کارایی لازم را ندارند.»
*******
سیطره کمیت گرایی بر دانشگاه چه زمانی به وجود می آید و چه عواقبی دارد؟
یک تجربه تاریخی به ما می گوید که انبوهگی مشکل ساز است. انبوهگی در دانشگاه هم وجود دارد. در کشور ما حدود دو هزار و 600 تا دو هزار و 700 واحد آموزش عالی، چهارمیلیون و 600 هزار دانشجو، 500 هزار دانشجوی کارشناسی ارشد و وبیش از 120 هزار دانشجوی دکترا وجود دارد. این نشان دهنده سیطره کمیت بر دانشگاه است. مدرک گرایی از همین انبوهگی ناشی می شود. آموزش عالی انبوه دانشگاه ها را گرفتار کرده است که نتیجه آن گم شدن کیفیت، ارتقا بی حساب و کتاب هیئت علمی دانشگاه، بالارفتن تعداد مقاله ها بیشتر به قصد ارتقای اداری و بدون حساسیت لازم به تأثیر اجتماعی آنها بر کیفیت زندگی ورفاه اجتماعی مردم و پایان نامه های بی کیفیت، پولی شدن دانشگاه، تهی شدن از هنجارها و ارزش های علمی و گم شدن مسئولیت های علمی و اجتماعی دانشگاه بوده است. کمی شدن باعث شده است دانشگاه ها برای رفع مشکلات مالی خود و کاهش وابستگی به بودجه های دولتی به شهریه ها پناه ببرند. پولی شدن دانشگاه بخش عظیمی از ارزش های دانشگاه را زیر سؤال برد زیرا دانشجویی که پول می دهد و درس می خواند شبیه یک مشتری است و دانشگاه هم تبدیل به فروشگاه مدرک می شود. با سیطره کمیت گرایی دانشگاه ها مسئولیت های علمی و اجتماعی خود را گم می کنند. امروزه حتی صحبت از مسئولیت اجتماعی شرکت ها می کنند و صحبت از این می شود که شرکت ها علاوه بر افزایش سود باید به فکر محیط زیست، زندگی اجتماعی مردم، فضای شهر و رفاه اجتماعی باشند. وقتی شرکت ها مسئولیت اجتماعی دارند داشتن مسئولیت اجتماعی برای دانشگاه خیلی جدی تر می شود زیرا دانشگاه ها اساسا نهادهای اجتماعی و سازمان های فرهنگی معطوف به خیر عمومی هستند. دانشگاه مرتبط با ارزش های مشترک بشری است. امروز صحبت از دانشگاه های نسل سوم می شود. گفته می شود که دانشگاه های نسل اول دانشگاه های آموزشی بودند، دانشگاه های نسل دوم دانشگاه های پژوهشی شدند و دانشگاه های نسل سوم دانشگاه های کارآفرین هستند. دانشگاه ها باید کارآفرین باشند و تولید ثروت بکنند، این گفته می تواند گمراه کننده باشد اگر به این نکته توجه نکنیم که دانشگاه یک تبار اجتماعی دارد و مانند شرکت، کارخانه و یک سازمان خصوصی نیست که درآمد و مشتری داشته باشد. مسئولیت دانشگاه در اصل، هویت اجتماعی آن، معناسازی، نقد و روشنگری و رسالت های فکری و فرهنگی آن است. رسالت دانشگاه اجتماعی سازی علم است نه تجاری سازی آن. دانشگاه حتی اگر می خواهد کارآفرینی هم بکند در درجه اول باید کارآفرینی اجتماعی و تولید رفاه اجتماعی بکند. ورود به دانشگاه باید کیفیت زندگی خود فرد و دیگران را تغییر دهد. به نظر من مهمترین مسئله دانشگاه تولید معنا و تولید رابطه است. سؤالی که مطرح می شود این است که آیا دانشگاه های ما می توانند تولید معنا، بازتولید معنا و تولید رابطه کنند و تأثیر اجتماعی مطلوبی داشته باشند؟ هدف من رفوزه نشان دادن دانشگاه در مقایسه با سایر نهادها نیست بلکه به عنوان یک دانشگاهی دست به خود انتقادی زده ام چون انتظار از دانشگاه بالاست وگرنه دانشگاه به مثابه یک نهاد در مقایسه با نهادهای دیگر در تمامی حوزه ها عملکرد بهتری داشته و موفق تر بوده است. اگر عملکرد دانشگاه را نقد می کنیم به دلیل این است که داستانی که پشت دانشگاه است و سنت های تاریخی ای که دانشگاه از آن برخواسته است ایجاب می کند که دانشگاه ها عملکردی بسیار بهتر از این داشته باشد.
عملکرد دولت های نهم و دهم به کمی گرایی در دانشگاه بیش از پیش دامن زد. دولت یازدهم برای برگرداندن کیفیت به دانشگاه چه اقداماتی می تواند انجام دهد؟
دولت (صرف نظر از اینکه دولت سازندگی یا اصلاحات یا اصول گرا یا اعتدال گرا باشد )نباید در دانشگاه ها دخالت کند و بهترین کاری که دولت می تواند برای دانشگاه انجام دهد این است که علم را به اهل علم تحویل دهد. دولت باید با سیاست های خود کمک کند که دانشگاه ها استقلال خودشان را داشته باشند. دانشگاه ها نهادهای مستقل، خودگردان و خودتنظیمی هستند و نهاد بلوغ و عقلانیت هستند و به دلیل سابقه تاریخی ای که این نهاد دارد خودشان بهتر می توانند خود را اداره کند. بهترین شیوه اداره دانشگاه، اداره به صورت هیئت امنایی است و بهترین خدمت دولت به دانشگاه این است که دست به تدوین برنامه هایی بزند که با اجرای آنها هیئت امنای دانشگاه ها قوی شوند. اگر دولت بتواند موانع را از پیش پای دانشگاه بردارد بهترین کمک را به آن کرده است زیرا دانشگاه با خلاقیت ها و چالاکی های درونی ای که دارد می تواند از کیفیت ها مراقبت کند. دولت می تواند حامی دانشگاه ها و دوست دانشگاه ها باشد. دولت یازدهم بخشی از موفقیت و به سر کار آمدنش را مدیون قشر تحصیلکرده و دانشگاهی است و نباید پایگاه اجتماعی خود را فراموش بکند. مداخله دولت کیفیت را بالا نمی برد بلکه فعالیت های درون زای دانشگاه هستند که به بالا بردن کیفیت منتهی می شوند. دلیل انزوایی که دانشگاه های ما در عرصه بین المللی به آن دچار شده اند سیطره عملکرد سیاست خارجی بر دانشگاه است. بهترین عملکرد دولت و وزارت علوم برای دانشگاه این است که برنامه ها و سیاست هایی را دنبال کنند که دانشگاه ها در یک شرایط رقابتی با استقلال کامل در راستای کیفیت حرکت کنند. در حال حاضر نهادهای زیاد دولتی متولی دانشگاه هستند که دخالت های آنها باعث شده است استقلال دانشگاه کم شود. این نهادها علی رغم دخالت هایی که دارند از دانشگاه حمایت نمی کنند و همین باعث شده است که دانشگاه دست های بسته ای داشته باشد و خلاقیت در آن کاهش یابد. با توجه به مشروعیتی که دولت یازدهم دارد، اعتمادی که در جامعه به این دولت است و عملکرد موفق آن در سیاست خارجی و مذاکره با دنیا، انتظار می رود در عرصه علم هم از دانشگاه و دانشگاهیان حمایت کند. یک نمونه از این حمایت ها می تواند فراهم کردن اسباب آمد و رفت نخبگان علمی خارج از کشور به داخل کشور باشد زیرا امروزه بحث فرار مغزها یک بحث کهنه است و به جای آن بحث چرخش مغزها مطرح می شود. دولت می تواند اسباب چرخش مغزها را فراهم کند. یکی دیگر از کارهایی که دولت می تواند انجام دهد کم کردن متولی های موازی دانشگاه هاست. در نظارت بر دانشگاه فقط وزارت علوم باقی بماند زیرا بر طبق قانون مصوب سال 1383 وزارت علوم مسئولیت ملی نظام علمی کشور را دارد زیرا مسئول آن وزیر است و وزیر می تواند در مجلس استیضاح شود و پاسخگو باشد. در نتیجه وزارت علوم تنها نهاد دولتی قانونی متعارف درباره علم، فناوری و تحقیقات و آموزش عالی است. این وظیفه وزارت علوم نباید با تمرکز انجام شود بلکه باید با بوروکراسی زدایی و حمایت هایی که ایجاد می کند دوست دانشگاه ها باشد. دولت یازدم در صورتی که این اقدامات را انجام دهد می تواند توقع داشته باشد که دانشگاه ها هم با تولید علم، فکر، ارتباط و معنا در راستای حل مشکلات جامعه به دولت و به جامعه کمک کنند. مدلی که به شکل مطلوب در ذهن من است یک مدل چهار ضلعی است که یک ضلع آن دانشگاه، ضلع دوم آن دولت، ضلع سوم آن صنعت، کسب و کار و بازار و ضلع چهارم فرهنگ، جامعه و نهادهای مدنی است. این چهار ضلعی اگر بتوانند با همدیگر تعامل های خلاق و مؤثر داشته باشند از دل آن توسعه اجتماعی پایدار، توسعه فرهنگی و توسعه سیاسی وشکوفایی ملی بیرون می آید.
تضارب آرا در دانشگاه ها چه نقشی در ارتقا نقش دانشگاه در جامعه دارد؟
اندیشه نیازمند آزاداندیشی است. علم ماهیت پرسش افکن، سرشت شکاکانه و طبیعت گفت و گویی دارد و مستلزم آزادی، تضارب آرا، گفت و گو، مشارکت و کثرت دیدگاه هاست. اساسا علم روش های معین با نتایج نامعین است. زبان دانایان باید گشوده باشد و محدودیتی برای بیان دانایان، فرهیختگان و دانشمندان نباید وجود داشته باشد و آنها بتوانند ارتباط برقرار کنند، اجتماعات علمی داشته باشند، بحث و بررسی بکنند. این محتوای آزاداندیشی است و اگر کرسی های آزاداندیشی در پی ترویج این محتوا هستند از طریق خود دانشگاهیان و با شرکت همه گروه های اجتماعی و همه دیدگاه ها، می توانند نتیجه بسیار مطلوبی داشته باشند. متأسفانه ما به جای این محتوا معمولا اسم ها و شعارها را داریم که معمولا هم به ثمر ننشسته اند. گاهی که به عنوان کرسی های آزاداندیشانه دانشگاه ها دعوت می شوم می بینم که دانشگاه های ما در این زمینه تمرین های مؤثری نداشته اند و امکان گفت و گوهای آزاد در آنها وجود ندارد. به همین دلیل به نظر من کسانی که می توانند هویت دانشگاه را به آن برگردانند خود دانشگاهیان هستند.
آیا با این مسئله که گفته می شود جامعه ما دچار تنزل فرهنگی شده است موافقید؟ دلایل این مسئله را در چه چیزی می بینید؟
بله این مسئله وجود دارد و من هم از آن رنج می برم و دلیل اصلی این مسئله این است که دولت متولی فرهنگ شد. در طول چند دهه گذشته و به ویژه این هشت سال این مسئله بیشتر شد. به طور کلی دولت نمی تواند متولی محتوای فرهنگ باشد و شد. دولت بدترین متولی برای فرهنگ است. فرهنگ از طریق دانشمندان، هنرمندان، متفکران، نهادهای حرفه ای، نهادهای اجتماعی و نهادهای فرهنگی غیردولتی می تواند به بالیدگی برسد. فرهنگ احتیاج به بازار رقابتی سالم، تعاملات خلاق، حضور مردم و مشارکت متفکران، منتقدان و هنرمندان دارد. برای عملی شدن این مسئله نیاز است که دولت در حوزه فرهنگ فقط حامی شود و زمینه گفت و گوها و فعالیت های خلاق قانونمند را فراهم کند. چون این اقدامات صورت نگرفته است در نتیجه فرهنگ ما کارش به جایی رسیده است که کالاهای بنجل، ابتذال گرایی و نوعی لمپنیزم شیوع پیدا کرده است. علت اصلی آن عواملی است که فرهنگ را از اقتصاد غیر دولتی، از رقابت های آزاد و خلاق بدون کنترل های ایدئولوژیک دولت بازداشته اند و در نتیجه فرهنگ را به حصاری کشیده اند که اکنون نتایج اسفبار آن خود را نشان می دهد. الان سریال های مبتذل خارجی(منظورم مبتذل به معنای فنی و عرفی وهنری و نه ایدئولوژیک است) بیننده های بی شماری دارند و دلیل آن این است که تولیدهای ملی خلاق فرصت شکوفایی را پیدا نکرده اند. صدا و سیما تنها سازمان رسانه ای انحصاری در ایران شد که نتوانست نمایندگی گروه ها و دیدگاه های مختلف را داشته باشد و نتوانست اسباب مشارکت همه آرا و اندیشه ها را فراهم کند و نتیجه آن به این منتهی شد که فرهنگ تضعیف شد.
نقش رسانه در این تنزل فرهنگی به چه صورت بود؟
بحثی که الان کسانی مانند تامپسون مطرح می کنند بحث رسانه ای شدن فرهنگ است. الان رسانه جدا از فرهنگ نیست و فرهنگ رسانه ای شده است. این فقط معطوف به فرهنگ نیست و تمامی عرصه ها در جامعه رسانه ای شده اند. من فرهنگ را به صورت تولید و مبادله معنا تعریف می کنم. وقتی انسان ها تولید معنا و مبادله معنا می کنند فرهنگ شکل می گیرد. رفتار، باورها، نمادها، هنر، خلاقیت ها و اشیا همگی معنا دارند. نقش رسانه این است که در انتخاب معانی و وزن دهی به معناها دخالت می کند. برای نمونه بر اساس عملکرد رسانه و ترکیب رسانه ای است که معلوم می شود کدام معناها بیشتر در حوزه مبادله شما قرار دارند. رسانه می تواند در ترجیح معناها و اینکه مردم کدام معنا را ترجیح دهند دخالت کند. وقتی رسانه ها کار اصیل نکنند به ابتذال فرهنگی دامن می زنند. البته چنانکه یک بار هم عرض کردم نباید ابتذال را معنای ایدئولوژیک بکنیم زیرا ایدئولوژی به معنای معرفت کاذب است بدین معنا چیزی که من با آن مخالف هستم مبتذل است. در حالی که ابتذال معنای ایدئولوژیکی ندارد و یک معنای اصیل دارد و در مقایسه با معرفت های درست باید ابتذال را بشناسیم. عملکرد مبتذل رسانه ای معنای عرفی خود را دارد. خاصیت های عرفی هستند که باعث می شوند یک کالا و اثر هنری اصیل و یا مبتذل باشد. چون معنای ایدئولوژیک فرهنگ ودرک ایدئولوژیک از ابتذال توسط دولت و نهادهای رسمی تبلیغ شد ابتذال به معنای واقعی کلمه فرصت رشد پیدا کرد و چیزی که سرکوب شد و فرصت رشد و خلاقیت پیدا نکرد آثار و عملکردهای اصیل فرهنگی بودند. رسانه در بازنمایی معانی و ساخت معانی شرکت می کند. در نتیجه امروزه فرهنگ را بدون رسانه نمی توان توضیح داد. رسانه و فرهنگ رسانه ای امروزه با مصلحت عمومی سر و کار دارد. از طریق رسانه و فرهنگ است که امکان تولید مصلحت عمومی فراهم می شود و یا نمی شود. در نتیجه همه افراد جامعه و دانشگاه ها با توجه به مسئولیت فرهنگی و اجتماعی ای که دارند در قبال این مسئله مسئول هستند.
آیا رسانه های جدید هم در بدتر شدن اوضاع نقش داشته اند؟
برای درک بهتر پیچیدگی موضوع آن را با تحولاتی که در زمینه رسانه به وجود آمده است توضیح می دهم. رسانه های آنالوگ تبدیل به رسانه های دیجیتال شدند و امروز ابرهای رسانه ای به وجود آمده است. امروز ما با ابرهای رسانه ای مواجه هستیم و اینترنت سرزمین فراوانی شده است و در نتیجه انبوه معناها به وجود آمده است. همین انبوه مبادلات، دسترسی ها و محتویات سبب گم گشتن معنا شده است. بحثی وجود دارد که می گوید افراد جامعه در اطلاعات غرق شده اند و دنیا را باید از سیطره اطلاعات نجات داد. استادانی مانند دکتر ساروخانی بحثی دارند تحت عنوان ندرت توجه و آن به این معناست که امروزه ما اطلاعات کم نداریم بلکه چیزی که کم داریم توجه است. یک شهروند به حدی در مواجهه با انبوهی از محتویات است که آن چیزی که دیگر نمی تواند داشته باشد توجه، انتخاب و ارزیابی است. در نتیجه اینجاست که مسئولیت دانشگاه ها و نقد و روشنگری آنها، متخصصان، متفکران و منتقدان اصیل فرهنگی معلوم می شود. این نهادها با اطلاع رسانی و ایجاد فرصت برای روشنگران اجتماعی می توانند با توجه به تفرقی که به وجود آمده است فرصتی را برای مبادله های اصیل فرهنگی و معنایی فراهم کنند. روندهایی در حوزه رسانه به وجود آمده است که مسئله فرهنگ را بغرنج تر کرده اند. یکی از این روندها تعمیم است. پروژه A3B که به «آن سه میلیارد دیگر» معروف است به این اشاره دارد که با فرض اینکه دو میلیارد از مردم جهان می توانند به رسانه دسترسی داشته باشند، با اجرای این پروژه آن سه میلیارد دیگر از مردم جهان نیز که به رسانه دسترسی ندارند می توانند از آن بهره مند شوند. گوگل طرحی به نام طرح LOON دارد که به این صورت است که با استفاده فناوری های بالا می خواهد در لایه استراتوسفر زمین بالنی را به وجود آورد که از آن طریق یک برد باندی ایجاد بکند که همه بتوانند بدون کنترل ها و فیلترها از اینترنت استفاده کنند. تکنولوژی آینده و فناوری های پیش روی ما شرایطی را ایجاد می کنند که روند تعمیم نامیده می شود و رسانه عمومیت پیدا می کند. علی رغم شکاف دیجیتالی ای که در دنیا و ایران وجود دارد ولی امروزه امکان دسترسی به رسانه و اینترنت در تمامی نقاط کشور وجود دارد. روند دوم تجهیز است. الان سازندگان دستگاه های رسانه ای می خواهند شرایطی را به وجود آورند که گیرندگان تلویزیونی و رسانه ای در خانه ها به اینترنت مجهز شوند و در آینده به جای tv با iptv سر و کار داریم. تجهیز به این معناست که دستگاه ها روز به روز مجهزتر می شوند. سومین روندی که وجود دارد به اپلیکیشن محتوا معروف است و به این معناست که با تنوع اپلیکیشن ها دسترسی به محتواهای وبی آسان می شود. روند دیگر مشارکت دهی است و به این معناست که در رسانه های قدیمی رابطه بین گیرنده و رسانه یک طرفه بود ولی الان با ورود رسانه های جدید صحبت از گیرندگان فعال و کاربران می شود و رابطه دوسویه شده است. روز به روز هم این دوسویگی بیشتر می شود به حدی که الان یک مفهومی به نام prosumer به وجود آمده است که ترکیبی از consumer به معنای مصرف کننده و producer به معنای تولید کننده است و به معنای مصرف کننده ای است که خود تولید کننده هم است. تکنولوژی رسانه ای امروز که با شتاب پیشرفت می کند وضعیتی را ایجاد کرده است که مصرف کننده خلاق شکل گرفته و در تولید مشارکت می کند. آخرین روندی OTT است که می توان آن را برفرازآوری ترجمه کرد و وضعیتی است که ساز و کارها زیاد می شوند و طی آن مبادله اطلاعات را بر بستر اینترنت می گذارند. وضعیتی که طی آن اختراعاتی مانند وایبر، اسکایپ، تلگرام، وی چت و... روی می دهند که ما انتظار آنها را نداشته ایم. دلیل بیان این روندها این بود که به این نتیجه برسیم که فرهنگ رسانه ای شده وضعیت خیلی پیچیده ای به خود گرفته است و سیاست هایی که ما در مقابله با آن داریم سیاست های ساده و دیکته شده ای هستند که کارایی لازم را ندارند. این ابتذال ها آخر ماجرا نیست و ترس من و افقی که می بینم بسیار بیشتر از این فجایع است. ایرانی اصلا زیبنده چنین وضعیتی نیست که گرفتار این تنزل فرهنگی شود. سیاست های ناکارآمد سبب شده است که کنشگران اجتماعی در فرهنگ ناکارآمد شوند. تنها راه برون شدن از این ابتذال ایجاد زمینه هایی است برای اینکه امکان مبادله آزاد اطلاعات فرهنگی اصیل فراهم شود و با ایجاد زمینه ای برای مشارکت خلاقان فرهنگی و نهادهای آزاد مردمی از سطوح محلی تا سطوح ملی می توان این وضعیت ابتذال فرهنگی را به قاعده آورد. به قاعده آوری وضعیت فرهنگی و رسانه ای امروز تنها راه حلی که دارد خود تنظیمی اهل فرهنگ است. کاری که در دنیا در این رابطه انجام می شود این است که شهروندان را در مواجه با محتواهای رسانه ای توانمند می کنند و سواد رسانه ای آنها را بالا می برند. سواد رسانه ای به معنای هوشمندی رسانه ای است که شامل انتخاب درست وعقلانی، ارزیابی درست، تفسیر و نقد درست است. با این وضعیت اگر می خواهیم فرهنگ رسانه ای شده پیچیده، انبوه، متکثر، غیرقابل مهار، جهانی شده و سرکش را به قاعده بیاوریم با سیاست های ابلاغی دولت و بوروکراسی ها حکومتی نمی توان این کار را کرد. ما باید با تغییرات محیط سازگاری خلاق داشته باشیم. برای مصون سازی جامعه باید فرصتی را ایجاد کنیم که متفکران، منتقدان، نهادهای اجتماعی، مدنی و صنفی، تولید گنندگان هنری و صنفی و دانشگاه ها وارد عرصه فرهنگ شود. به ویژه دانشگاه ها می توانند سواد رسانه ای دانشجوها، قدرت ارزیابی و امکان خلاقیت فرهنگی آنها را توسعه دهند و این بهترین راه مقابله با تنزل فرهنگی است. دلیل این سطحی شدن این است که جلو مبادلات اصیل فرهنگی، خلاقیت و تنوع گرفته شده است و سرخوردگی ها و محدودیت هایی که برای شادی مردم ایجاد شده است به این مسئله دامن زده است. وقتی مردم نمی توانند از طریق میراث های تاریخی و ملی خود شادی کنند به سراغ شادی های سطحی و سخیف می روند. رشد قارچ گونه تولیدات مبتذل فرهنگی در ایران دلیلش این است که تولیدات اصیل فرهنگی فرصت رشد پیدا نکرده است.
دلیل به وجود آمدن شکاف نسلی بین نسل های مختلف در جامعه ما چیست؟ استفاده رسانه ای متفاوت تا چه حد به این مسئله دامن زده است؟
وقتی نهادهای فرهنگی اصیل و آموزش و پروش در جامعه ناکارآمد می شوند در نتیجه امکان گفت و گوی نسلی و ارتباط میان نسلی هم از بین می رود. پدر و مادری که از طریق نهادهای اجتماعی، مدنی، حرفه ای و فرهنگی توانمند می شوند و بسیاری از مهارت ها را یاد می گیرند، وقتی این نهادها در جامعه تضعیف شوند این امکان از بین می رود. وقتی تعاملات و رابطه میان نسلی از بین برود کار به شکاف میان نسلی و نهایتا تعارض میان نسلی می کشد که تداوم، انتقال و رشد تجربیات در جامعه را مخدوش می کند. یکی از دلایلش مدل استفاده رسانه ای است هر چند که با روندهایی که مطرح شد می توان گفت استفاده از رسانه های جدید در بین همه اعضای خانواده همه گیر شده است ولی الگوی مصرف و الگوی ارتباطات متفاوت است. مسئله مهم این است که افراد خانواده با وجود استفاده از رسانه مشترک با هم بیگانه هستند. گم گشتگی، پیچیدگی و معضل فرهنگی سبب شده است که ما تبدیل به همنشینان بیگانه از هم بشویم. ظاهرا در کنار هم هستیم ، با هم حرف می زنیم، با هم خرید وفروش می کنیم، گفتگو و انواع ارتباطهای رسمی وتصنعی داریم اما حقیقتا از هم بیگانه ایم. یکایک تنهاییم درمیان تن ها! گفت و گوهای خلاق و ارتباط های انسانی اثربخشی در میان ما وجود ندارد. ارتباط های عمیق انسانی خلاق همراه با عشق و عاطفه و هم فهمی وغمخواری یکدیگر بر اثر گمگشتگی ها و تنزل فرهنگی کمرنگ شده اند.
مجله اندیشه پویا به مناسبت سالگرد مشروطه پرسشی با چند تن از جمله اینجانب درمیان گذاشت از این قرار: «به نظر شما بعد از عصر مشروطه، در کدام برهه تاریخی و توسط کدام نیروهای سیاسی-اجتماعی- روشنفکری، گفتمان مشروطهخواهی به انحراف رفت، و آرمانهایی اولویت پیدا کردند که نسبت به هسته اصلی گفتمان مشروطیت در حاشیه قرار داشتند یا با آن آرمانها در تضاد بودند؟» در زیر پاسخ اجمالی اینجانب :
منتشر شده در اندیشه پویا شماره 27 تیر ومرداد 1394، صفحه 62-61.
مقصود فراستخواه
مشروطه از اول، طرحی ناتمام بود. چندین و چند ابهام و غموض داشت. حاوی انواع تعارضها بود که برخی در همان زمان خودش سر باز کردند. ضعف ها ونارسایی های بسیار در او بود. مشروطیت، قائمه ای دقیق نبود که تاریخِ بعد از آن را به معیار او «انحراف شناسی» بکنیم. یک عده نشسته اند تا مرکز تاریخ ایران را تعیین بکنند و بقیۀ تاریخ را با او به محک بزنند. این همان تاریخ پیوستگی است. اما تاریخ، چنین نبود. تاریخ ما پیچاپیچ حلزونی بود. مشروطه فصلی از تاریخ پر فراز و نشیب وغیرخطی ماست. فصلی مثل خیلی از فصول دیگر، دراماتیک.
زیبا ترین کلمات مشروطۀ ما شاید دو چیز بود. نخست، عدالتخانه ای که در پناه آن مردمان بتوانند از ظلمی که بر آنها می رود –خصوصا از جانب حاکمان- پرسش بکنند و دوم، «قانونی» که بتواند بر خود حکمرانان حکومت بکند و اِعمال قدرت در این سرزمین را محدود و مشروط بسازد. حداقل ده ها سال پیش از مشروطه در این کشور کار شد تا این کلمات به کرسی نشستند(من در کتاب سرآغاز نواندیشی، بیست وچند سال پیش، برخی از این کارها ورنجها را شرح داده ام). کارهایی که برای فاعلان آن خیلی گران تمام شد. دشوار ترین طرح مشروطه، مهار استبداد در ایران بود. باارزش ترین معنایی که مشروطه در پی او بود، تأسیس بنایی سیاسی برای تقلیل احتمال ستمگری بود به جای تقبیح ارتکاب آن. بزرگترین فرصتی که مشروطه ایجاد کرد، به پادشاهان بود: شکر این نعمت گزارند، که زور مردم آزاری ندارند.
اینها همه درست. اما آن لحظۀ انحراف! که شما چراغ بدست جستجو می کنید، تازمان رضاشاه (یعنی بیست سی سال) صبر نکرد. انحراف از کفران نعمت این پادشاه پدر آغاز نشد. مشکل( ونه انحراف)این بود که همان زمانِ مشروطه برای آگاهان معلوم شد استبداد سیاسی گِرِهی از کلاف پیچیدۀ اجتماعی، فکری و فرهنگی واقتصادی ماست که وقتی برای شُل شدن او نخی را از یک سو می کشی، چندین گره از دیگر سو سفت می شود.
فضلعلی تبریزی از متفکران گوشه نشین صدر مشروطه بود که نوشت : با بریدن شاخی از استبداد، شاخی دیگر نشو نما می کند(میرزا صالح، 1372 : 21). طالبوف نیز که پرنویس تر و مخاطب دارتر بود، گفت: «از گاو دو شاخه استبداد خلاص می شویم به گاو هزارشاخۀ...دچار می شویم»(همان،49). اینها شمار اندکی منتقد روشنگر در خود مشروطه بودند که استثنائا به مرض شایع عوام زدگی یا عوام سواری روشنفکران (وبه طریق اولی سایر رهبران!) مبتلا نشدند. هر دوی اینها به اندازۀ نقد حاکمان، رجّاله ها را نیز نقد کردند. رجّاله هایی که با آنها «مستبدین به نابالغی ما می خندند». طالبوف(بهتر است بگویم، طالبوف دوم) در رسالۀ سیاست طالبی، عمق آزادی را ورای چیزی به تعبیر خود «هیجان مختصر» دانست(طالبوف، ایرج افشار، 1336: 25). طالبوف نتوانست حتی در اولین مجلس مشروطه نمایندگی بکند. چرا؟ چون یکی دیگر از تعارض های مشروطه، واگرایی های فکر عرفی و فکر شرعی بود ودعوای مشروطه ومشروعه. روی واگرایی تأکید می کنم، چون اختلاف دیدگاه که مشکلی ندارد ، مبارک هم هست.
می گویید، انحراف از مشروطه. در حالی که مشروطه خود چند روایت بود. نه اینکه بعدها چه روایتهایی از او شد، نه اینکه با چند روایت خوانده شد، بلکه با چند روایت ساخته و درانداخته وزیسته شد. کدام روایت مشروطه، قائمۀ دقیق شماست تا انحراف شناسی بکنیم؟ روایت آزادیخواهی لیبرالی یا روایت آزادیخواهی انقلابی؟ روایت فضلعلی تبریزی یا روایت علی مسیو؟ واقسام روایتهای مختلف عرفی وشرعی دیگر. اولین شعارِ «ای فقرای ایران جمع شوید» در سال مشروطه داده شد ونوشته ومنتشر شد(سرداری نیا ، 1363: 41). آیا مشروطه این بود یا مشروطه ای که علما و تجار و بوروکراتها ومنور الفکرهای لیبرال مأب می خواستند؟
کدام روایت مشروطه؟ روایتی که قرار بود قانون چاپ بشود ، نمایندگان به مجلس بروند ومردم به خانه های شان؟ یا روایت انجمنی ومردم گرای ِ مشروطه و روایت تحول خواه اجتماعی ِ او؟ اگر روایت دوم را بگیرید دکتر مصدق مگر چه انحرافی از مشروطه داشت؟ با استبداد و خودکامگی مبارزه نکرد؟ که کرد. از پدران مشروطه، تقه الاسلام برای دفاع از حاکمیت ملی ایران در برابر مداخلات روس به دار آویخته شد واز فرزندان خلف مشروطه نیز مصدق برای پایه های حاکمیت ملی و اقتصاد ملی در برابر انگلیس ایستاد با منطقی حقوقی؛ و به هزینۀ تمام داشته هایش. حال بفرمایید، مجلس از معنای مشروطه منحرف شده بود یا مصدق؟ من در اینجا نمی خواهم با عجله بگویم کدام؟ فقط می خواهم سختی کار انحراف شناسی را توضیح بدهم.
می گویند رضا شاه با نوسازی دولت گرایانۀ خود و مخصوصا با خودکامگی بعدی اش از قاعدۀ مشروطه تخطی کرد،درست. اما چرا نگوییم که بنای مشروطگی نمی توانست بر زیر ساختهای ایلیاتی و بر کم سوادی و ناامنی آن هم در بنیانهای سنتی، پابرجا بماند؟ مشروطیت مثل خیلی پیروزی های سیاسی ایران زودرس بود و بدون نوسازی کشور زیر پایش خالی بود. این منطق روشنفکران پیرامون رضاشاه بود. آنها شعارهای خالی ایدئولوژی سیاسی را دمیدن از طرف گشاد سُرنا می انگاشتند وبرای ایران، نظم وپیشرفت و آبادی وامنیت وآموزش را لازم تر می پنداشتند. بازهم نمی خواهم قضاوت بکنم بلکه می خواهم بگویم کسانی دادگستری جدید وثبت اسناد و دانشگاه را نسبت به محاکم شرعی و درج موالید ومعاملات در حاشیۀ قرآن ها و چوب وفلک مکتب خانه ها، به معنای مشروطه نزدیک تر می دیدند.
پس شاید بهتر باشد به جای جستجوی این یا آن لحظۀ انحراف از مشروطه ، به این فکر کنیم که چرا بنای مشروطۀ ایرانی، اینقدر سست و آسیب پذیر بود؟ چرا قواعد آن، چنین راحت زیر پا گذاشته می شد؟ چرا پارلمان در ایران آن کارکردی که در خیلی جا دارد نتوانست به جا بگذارد؟ هم اکنون در دنیای توسعه یافته، جوامعی پیشرفته هست که مدتهای مدیدی است با مدل حکومتی مشروطه زندگی می کنند و تاحدی هم خوب زندگی می کنند(نمونه اش پادشاهی هلند). پس مشکل ما این بود که می خواستیم در ظرف های تازه ، اما غذاهای مانده تناول بکنیم وبه این وآن پز بدهیم.
مشکل ما این است که فکر می کردیم با ترجمه می توان قانون اساسی داشت و با امضای فرمان مشروطه می شود نظمی سیاسی برپاکرد . قانون یک سازۀ اجتماعی وفرهنگی و برآمده از نحوۀ زیست ومناسبات ومعاملات و افکار و هنجارها وروحیات یک ملت است ونه صرفا نوشته ای بر روی کاغذ. چرا قاعدۀ مشروطه، خوب نمی گرفت؟ به جای اینکه کازه کوزه را بر سر یک گفتمان بشکنیم، شاید بهتر است عوامل وریشه ها را بحث کنیم. در اینجا به چند مورد اشاره می کنم.
1.ندرت توافق
نهضت مشروطه کردیم اما نتوانستیم مناقشات خود را به صورت رضایتبخشی رفع ورجوع کنیم. نتوانستیم گفتگو وتوافق بکنیم. به راه حل های حذف و ترور واعدام متوسل شدیم. به دارآویختن شیخ فضل الله و ترور بهبهانی. خون به خون شستن. حتی در مشروطه گروه هایی تشکیل شد که اسم شان گروه «علیهم» بود، یعنی برضد آن دیگران! به جای گفتگو وشاید مصالحه با دیگران. این واگرایی در فرهنگ سیاسیِ دوره های بعدی نیز چه در نهضت ملی وچه در انقلاب اسلامی تکرار و بازتولید شد.
2.شکاف سنت وتجدد
سنتهای ما نه خود پذیرای نقد و تحول بودند و امروزی می شدند ونه می شد که مفاهیم و ترتیبات مدرن را به حال خود رها کنند. مدل تجدد ما از نقد در سنت ونقد برسنت و از دگرگونیها وتحول وتوسعۀ سنتهای مان برنیامد. تجربه های تازه و سنتهای مألوف با هم یک پویایی خلاق ترتیب نمی دادند. مرزها خونین بود؛ از مشروعه و مشروطه تا بعدها که نوسازی به معنای سرکوب زنان محجبه شد و دربرابرش فکر اسلامی سازی و عرف ستیزی فدائیان اسلام. جنگ های مغلوبۀ زیاد داشتیم اما سنتزهای نیرومند، چندان نداشتیم، اگر هم چیزهایی بود، بیشتر مصالحه و تلفیق آبکی بود.
3.وفور دخالت
تا در مشروطه به خود جنبیدیم، توپی در دستهای روس و انگلیس از شمال وجنوب شدیم. ظاهرا مردم نگونبخت به فکر آلام ورنجهای خود بودند اما در آن سو دولتهای خارجی، معرکه گردان. در 1907، ایران را به دو منطقه نفوذ تقسیم کردند. بعدها در ادوار دیگر نیز قدرتهای جهانی به ندرت با ما دیپلماسی معقول و منصفانه در پیش گرفتند. کمتر از جنبش های پاکیزه ملی ما ، بیغرض حمایت کردند، به هم نیز زدند.
4. ناپایداری
حتی تحول نیز به ضریبی از ثبات نیاز دارد. حتی نقد نیز محتاج قواعدی است. هر کثرتی در دامان وحدتی رشد می کند. در زمان مشروطه از سال 1900 تا 1921 میلادی (1280 تا 1300 شمسی) حدود پنجاه بار، تغییر در دولت صورت گرفت. ضریب ناامنیها و هرج و مرج بسیار بالا بود. کشور به اندازۀ ناشکیبایی سیاسی ما بی قرار بود. ما وقتی عصبانی می شدیم از خُرده جباران کم نداشتیم.
5.ضعف جامعه مدنی
جوامع توسعه یافته را الگوهای متنوع ونسبتا متداوم «کنشگران» ساخته است. با تندبار های موسمی، باغ وبوستان نمی شود. مشروطه ، تأسیس شد اما تعمیق وتثبیت نشد وتوسعه نیافت . چرا؟ برای اینکه انواع کنش های کافی پابه پای هم و پی در پی نداشتیم تا این سرزمین را از آزادی وعدالت وعقلانیت سیراب کنند؛ گروهی با آموختن، جمعی با اندیشیدن، دسته ای با عمل اجتماعی، یکی سیاسی، یکی فرهنگی، یکی اقتصادی، یکی نقد در عرصه عمومی . براثر انباشت این اعمال متنوع و کثیر است که ذخیرۀ سرمایۀ یک ملت غنا می گیرد. خزانۀ زیرساخت کشور ، سرشار می شود، جامعه قد می کشد و خود را به سطوح بالای بلوغ می رساند و این یعنی رشد بی بازگشت.
6. اقتصاد سیاسی
نمی شود گفت شاه سلطنت کند ونه حکومت، در حالی که پولهای نفت در اختیار اوست. برای همین قاعده مشروطه در آرشیو بهارستان ماند، نه رضا شاه رعایت کرد ونه پسرش، حتی آن گاه که از سر ناچاری به دکتر صدیقی پیشنهاد نخست وزیری کرد وچون چند شرط از او شنید گفت می خواهید مرا کنترل کنید( هفته نامه امید، 7 بهمن 57: صفحه 9). حاکمی که تنها ممرّ اقتصاد کشور دست اوست چگونه به سلطنت بسنده کند. قاعده دموکراسی اقتصادی مولد می خواهد که پولش را مردم در می آورند وحق دارند بگویند: «ما».
منابع
آزادی وسیاست، عبدالرحیم طالبوف، به کوشش ایرج افشار، سحر.
چرا نخست وزیری را نپذیرفتم، غلامحسین صدیقی، هفته نامه امید ایران، 8 بهمن 1357.
خاطرات و نامه های خصوصی میرزا فضلعلی آقا تبریزی، فضلعلی تبریزی، غلامحسین میرزا صالح، 1372،تهران: طرح نو.
نقش مرکز غیبی تبریز در انقلاب مشروطیت، صمد سرداری نیا، 1363، شفق.