مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

جامعۀ ایران : سکولاریته، سکولار شدن،، سکولار سازی وسکولاریسم


متن ویراستۀ گفتگوی چشم انداز ایران با مقصود فراستخواه

 

چشم انداز ایران، ش  74، تیر و مرداد91؛ صص121-124

 

1.به عنوان پرسش آغازین ومدخل بحث، تعریف اجمالی خود را از مفاهیم سکولاریسم وسکولاریزاسیون بفرمایید واین که این دو مفهوم چه تفاوتی با هم دارند وچه نسبتی میان این دو برقرار است؟

ما نه با دومفهوم که شما بیان کردید، بلکه با چهار مفهوم رو به رو هستیم: 1. سکولاریته، 2. سکولاریزاسیون به مثابۀ سکولار شدن، 3. سکولاریزاسیون به مثابۀ  سکولار سازی ، 4.سکولاریسم. بهتر است هیچ یک از اینها به فارسی ترجمه نشوند. چون واژه های معادل موجود در برابر آنها نوعاً نارسا هستند. مثلا برای سکولاریته معادل هایی فارسی همچون عُرفیّت، گیتیانگی، دنیویت، غیر دینی شدن به کار رفته است یا ممکن است به کار برود، اما این ها هیچیک چندان معانی واژه های اصلی را  نمی رسانند. پس اجازه بدهید در این گفتگو از همان کلمات اصلی استفاده بکنیم. ابتدا درک ناچیزم را درباب این سه مفهوم عرض می کنم.

در یک کلام بگویم: 1.سکولاریته یک وضع بشری است. اما 2.سکولاریزاسیون ممکن است به دو معنای متفاوت به کار برود: الف. یک پروسه، ب. یک پروژه. وسرانجام 3.سکولاریسم، یک مکتب و ایدئولوژی است. پس به اعتبار این تعاریف، چهار مفهوم از هم متمایز می شوند. اکنون دربارۀ هریک توضیح مختصری می دهم.

نخست. سکولاریته

سکولاریته، یک وضع فکری وروحی واجتماعی است که بشر در دنیای جدید پیدا می کند. این وضع، حاصل یک رشته علل تاریخی بود که در اینجا جای بحث آن نیست. فقط کافی است بدانیم چنین نیست یک مرتبه بشر دگرگون می شود وسکولار می شود! تا ما نیز بخواهیم جلوی آن را بسادگی بگیریم.  بلکه عوامل مختلفی مانند آگاهی ها، ارتباطات، مناسبات، اقتصاد، ساختار نهادی جامعه وتغییرات فرهنگی واجتماعی به این وضع جدید انجامیده است ودخیل در ماجراست. به هر حال عرض کردم سکولاریته یک وضع جدید بشری است. این وضع سه مؤلفۀ اصلی فکری وروحی واجتماعی دارد:

 1. سکولاریته، یک وضع فکری است که بشر در دنیای جدید پیدا کرده است. وضعی که در او کم وبیش حسّ «خود بنیادی» هست. اینکه انسان می خواهد روی پای خود بایستد.  سوژگی در پیش بگیرد. بشر در این وضع فکری جدید، خود را فاعل شناسایی  وکارگزار این عالم می داند. به آنچه در سنت آمده همچون گذشته وابسته نیست ومرجعیت آن را مانند قبل نمی پذیرد. می خواهد خودش خردورزی بکند و از در ِ تحلیل ونقادی درآید. در این وضع، حتی فکر دینی نیز بیش از پیش آغشته به معرفت وانتظارات  وقرائتهای بشری می شود.

 2. سکولاریته، یک وضعی روحی نیز هست. در این وضع روحی، رویکرد بشر نوعا «این جهانی» می شود. دنیا برایش مهم می شود. همه چیز برای رفاه و سعادت در  زندگی دنیوی ما تلقی می شود. براین مبنا ، حتی اخلاقیات و یا معنویات ونیز دینداری  نیز برای این دنیاست ودر این دنیا باید تعریف ودیده بشود. اینوضع روحی جدید بشر،  نوعی دنیویت تازه ایست که سرشت او با دنیاپرستی قدیم  اصلا متفاوت است.

 3. سکولاریته، یک وضع اجتماعی هم هست که معمولا به آن «عرفی شدگی» می گویند. نه اینکه قبلا عرف نبود. بود، اما چیزی که هست در گذشته شرع بر عرف و همه چیز جامعه یا بر بسیاری از امور دیگر سایه انداز بود. دولت، سیاست، اخلاق، عقل و هنر، کم وبیش  تحت الشعاع دین بودند. دین فراتر از بقیه چیزها بود و حاکم وناظر بر آنها. اما سکولاریته وضع تازه ای از ساخت زندگی اجتماعی و ساختار ارزش ها و ترکیب امور ونهادهاست که در آن قلمرو های کم وبیش خودمختاری سر بر آورده اند.  تفکیک های اجتماعی و تخصص هایی شکل گرفته است. فرق امور و نهادها با هم محل توجه شده است. مثلا دولت برای خودش قلمروی شده است متمایز از قلمرو دین. همینطور هنر، لزوما هنر قدسی نیست. آموزش وپرورش نیز  هویت پداگوژیک و عرفی پیدا کرده است. اینکه به سکولاریته گاهی غیر دینی شدن می گویند بدین معناست که نهادها وقلمروهای عرفی، متمایز از دین اند. نه اینکه این نهادها لزوما ضد دین باشند بلکه خودشان تمایز و استقلال دارند، جزو ابواب جمعی سازمان دینی حساب نمی شوند. آنها چه بسا با استقلال خود بخواهند از منبع دین نیز استفاده هایی  بکنند ویا برحسب مقتضیات خود  با سازمان دینی تعامل در پیش بگیرند اما در هرصورت از دین مستقل هستند وبرای خودشان قلمرو متمایزی هستند وقواعد خودشان را دارند. به هرحال وضع جدید اجتماعی وضعی تمایز یافته وتفکیک یافته است.

دوم وسوم: سکولاریزاسیون

سکولاریزاسیون همانطور که در ابتدا عرض کردم ممکن است به دو معنای متفاوت به کار برود:

الف. سکولاریزاسیون  همچون یک پروسه (سکولارشدن)

ب. سکولاریزاسیون همچون یک پروژه(سکولار سازی)

دوم. سکولارشدن

سکولارشدن همان معنای «الف» از سکولاریزاسیون است وآن  فرایندی از یک رشته تحولات خاص در دنیای کنونی است. این پروسه باز بنا به عللی، به صورت درونزا جریان پیدا می کند و طی آن آگاهی و سبب دانی انسانها افزایش می یابد. سوژگی بشر بیشتر می شود. عقلانیت بشری بیش از پیش اهمیت می یابد. کنجکاوی ها بیشتر و دیدها انتقادی تر می شود و نگاه ها اینجهانی تر. نهادها از هم تفکیک پیدا می کنند و قلمرو هایی که قبلا زیر مجموعه ای از نهاد دینی محسوب می شدند تمایز می یابند. حتی خود دین نیز بیش وکم در معرض تخصصی شدن وعرفی شدن وامروزی شدن  ومتکثر شدن قرار می گیرد. درواقع سکولاریزاسیون به این معنای «الف» ناظر بر پروسه ای از تحولات گذار است که به وضعیت سکولاریته می انجامد.

سوم. سکولار سازی

سکولار سازی ، تفسیر دومی ازسکولاریزاسیون است. در این تفسیر، سکولاریزاسیون    معنایی متعدی دارد. یعنی به جای سکولار شدن به مثابۀ فرایندی درونزا  ، بحث بر سر «سکولار سازی» نهادها  وجامعه وسیاست ودولت وآموزش وپرورش ومانند آن است. در اینجا ما با یک پروژۀ هدفمند و یک طرح اقدام وکنش مواجه هستیم که می تواند با این یا آن شیوه  دنبال بشود. مثلا برخی نخبگان جدید در دورۀ رضا شاه با استفاده از قدرت او در صدد سکولار کردن ایران در قالب یک طرح نوسازی دولتی بودند که به اقتدارگرایی ونهایتا خودکامگی آغشته شد. نمونه اش کشف حجاب بود و راندن دین از حوزۀ عمومی بود. این باعث  سرخوردگی ها ودلزدگی ها و تعارضها و واکنشهایی شد. به شورش حاشیه بر متن انجامید و در مقابل نوسازی دولتی اقتدارگرایانه ، پروژۀ معکوسی به وجود آمد که همان  اسلامی سازی دولتی اقتدارگرایانه  در بعد از انقلاب است.

چهارم. سکولاریسم

مفهوم چهارم، سکولاریسم است و او  یک مسلک وایدئولوژی است ومانند همۀ ایدئولوژی ها استعداد جزمیت دارد و ادعای کلّیت در او هست. یک سکولاریست چنان دربند جاذبه های سکولاریته گرفتار می شود که در او جز خیر و خوبی نمی بیند. دافعه هایش را نمی بیند. محدودیت هایش را متوجه نمی شود. از او نسخه ای جهانشمول درست می کند. دچار اغراق ومبالغه می شود. نمی تواند به مرزهای فکر سکولار بیندیشد. پرسشی ونقدی بکند. گویا هیچ معرض تازه ای در وضع سکولار بشر نیست و مهم تر از همه، گویا آن وضع فکری وروحی واجتماعی بشر در اروپا که «وبر» می دید ، پایان تاریخ است. در حالی که حتی پایان اروپا هم نبود!

پس ملاحظه می کنید که این مفاهیم خصوصا دو مفهوم سوم وچهارم ، نیاز به تأمل بیشتری دارند. بالاخص مفهوم چهارم یعنی سکولاریسم که وقتی به صورت یک ایدئولوژی جزمی در می آید فکر می کند دنیا به آخر رسیده است. برمبنای این فکر جزمی جدید ، گویا همه چیز زندگی بشر به همین سادگی غیر دینی می شوند، وبه همین سادگی دورۀ دین به سر می رسد، و به همین سادگی روندی خطی وغیر قابل برگشت از افول دین پیش می رود  ودر  همۀ جهان گسترش می یابد. گویا دیگر نیازی به دین احساس نخواهد شد و دوره اش پایان یافته است. همچنین تصور می شود با سوژگی بشر وعقل خود بنیاد، دنیا بهشت برین می شود و هیچ بحرانی  وتعارضی ومشکلی پیش نمی آید. اما شواهد در دنیای بیرون نشان می دهد که  این تصورات مبتی بر واقعیتها نبوده است.

 همانطور که می دانید ایدئولوژی ها خیلی مستعد آن هستند که ما را گرفتار معرفتی کاذب بکنند و سکولاریسم نیز به عنوان یک ایدئولوژی از این مستثنی نیست. برای مثال سکولاریسم به مثابۀ یک مسلک جهانشمول، احتمالا درک ما را  از دنیای غیر اروپایی دچار مشکل می کند، نمی توانیم مفهوم دنیای «مابعد سکولاریسم» (Postsecularism) را بفهمیم. نمی توانیم به جامعه شناسی دین مابعد «وبر» فکر بکنیم، نمی توانیم خیلی از اتفاقات جهان را مثلا بازخیز جدید دین سیاسی در دنیا را وبازگشت خدا را  و حضور دین در حوزۀ عمومی را  به طور سرراست توضیح بدهیم. با ایدئولوژی سکولاریسم حتی جامعۀ امریکا را نمی توان توضیح داد چه رسد به تحولات منطقه را!

2. نسبت سکولاریزاسیون با عقلانی شدن در نظریۀ وبر چیست؟آیا این دو، معادل یکدیگر هستند یا یکی از اجزای دیگری است؟

اگر در یک عبارت بخواهم سخنی دربارۀ وبر در اینجای گفت وگویمان وبا توجه به تعاریف قبلی ام  عرض بکنم، باید بگویم که «وبر یک سکولاریست نبود . یعنی قائل به سکولاریسم نبود!»

 وبر در جای یک متفکر جدّی کوشیده است  آن «عقلانی شدنی» به معنای خاص ودر دوران خاص ودر اروپا را بررسی انتقادی بکند و توضیح بدهد. این عقلانی شدن به معنای خاص، دیوار به دیوار سکولار شدن بود. این همان عقلانیتی است که از  او عقلانیت ابزاری تعبیر می کنند. یعنی شما هدفها وانتظاراتی دارید و شیوه ها و وسائل  عقلانی  وسازگار با آن اهداف و انتظارات  انتخاب می کنید. زیاد کاری ندارید که خود هدفها وانتظارات تان از چه قرار است، چقدر خوب یا بد است ، تا چه حدی ناقص یا کامل است.

انسان اروپایی در آن دوره می خواهد منابع طبیعت را تسخیر بکند و در جهت رفاه وآسایش خود از آنها بهره بگیرد وبرای این کار، می آید و  فکر خود وسازمان زندگی خود را عقلانی می کند. رشد سرمایه داری  و بوروکراسی نه به معنی مبتذل ادارات ما بلکه سازمانهای شایسته گرا و مبتنی بر قانون ومقررات وتقسیم کار وتخصص و تفکیک مدیریت از مالکیت  و نظم و کارشناسی  وکارگزاری حرفه ای و  مانند آن، نتیجۀ این عقلانی شدن است. سرمایه داری نوظهور در اروپای آن دوره نمونه ای از سازمان عقلانی ِ کار وتولید وپیشرفت در جهت حداکثر سازی سود سرمایه گذاران وبه تبع آنها منافع بقیه جامعه وعموم است!

وبر این عقلانیت را  واین سرمایه داری نوظهور را با نگاهی انتقادی و تراژیک بررسی می کند وبا نوعی آگاهی دردناک،  از قفس بوروکراسی بحث می کند. او از سویی بازگشت انسان به کاریزمای سنتی را ممکن نمی بیند. آن دنیای مملوّ از اسرار و دنیای افسون شدۀ قدیمی به نظر وبر بر هم خورده است. وبر می بیند که از سویی تخصص وعلم ورزی، آن حیرت قدسی پیشین را از بشر گرفته است. از سوی دیگر همین عقلانی شدن وافسون زدایی و سکولارشدن نیز خود به رغم ظرفیتهای کارکردی اش، مستعد انواع مشکلات عاطفی وروحی برای بشر است. وبر انصافا نبوغ آسا نظریه پردازی کرده است . اما کاملا قابل درک است که وی نتوانسته است نظریه اش را بیش از این پیش ببرد وحتی ابهاماتی در مباحث او از جمله در بحث عقلانیت باقی مانده است.

 بعدها کسانی کوشیدند به بحث عقلانیت وضوح بیشتری بدهند. مثلا هابرماس،  ایراد کار را در نارسایی ها وضعف های عقلانیت ابزاری دید. به نظر وی این عقلانیت، خیلی «محاسبه گر» و «سودانگار» است. ارزشها وهنجارها در آن نادیده گرفته می شوند ودر هاله ابهام می مانند. وی نظریه عقلانیت فرهنگی وارتباطی اش را برای رفع این ایرادها  و ضعفها ارائه کرد.

از نظر هابرماس، سپهر عمومی آزادی لازم است که از سیطره ومستعمرگی سیستم های قدرت وثروت آزاد باشد ودر این سپهر عمومی گفت وگوهای محدود نشده ای جریان پیدا بکند تا بشر بدون اینکه از مدرنیته واز اصل عقلانیت سرخورده بشود ، بدون اینکه به عقب  وبه دنیای پیشامدرن برگردد و گرفتار سیطرۀ قدرت ها ونهادهایی به نام امر مقدس بشود، بیاید و نارسایی های فکر مدرن را رفع بکند وطرح ناتمام عقلانیت را پی بگیرد . گزاره های پایۀ خود را یک بار دیگر با دید انتقادی بررسی بکند.  این همان طرح عقلانیت انتقادی وارتباطی در فضای عمومی آزاد است که همه طرفها وفکر ها وایده ها در آن بتوانند حضور ومشارکت بکنند و دنبال توافقی منصفانه بروند.

 با این عرایضم شاید توانسته باشم نظر ناچیزم را درباب پرسش مهم شما بگویم. عقلانیت به معنای وسیع آن نه جزوی از سکولارشدن است و نه مترادف آن. اما عقلانیت به معنای خاص آن دوران اروپا، چنانکه گفتم دیوار به دیوار سکولار شدن بود.

3.بنابه عقیدۀ برخی متفکران پدیدۀ سکولاریسم، سرنوشت محتوم تمامی جوامع در دنیای مدرن است. در مقابل برخی دیگر این انگاره را مطرح کرده اند که ما با فرایند معکوس سکولاریسم مواجه هستیم و تأثیر دین در عرصۀ عمومی افزایش می یابد. برخی صاحب نظران سکولاریسم را تجربۀ تاریخ مسیحی می دانند که مثلا در بافت وزمینۀ تاریخی اسلام ، امکان تکرارش نیست. نظر شما در این باره چیست؟ آیا جامعه ایرانی می تواند مشمول سکولاریزاسیون بشود؟ چه شواهدی عینی برای تأیید یا رد این مدعا وجود دارد؟

بله در مبحث سکولاریسم، همانطور که اشاره کردید کارهای زیادی شده است. چند مورد خیلی مشهور را عرض بکنم. «برگر» مبالغه در سکولارشدن را مورد نقد قرار می دهد. وی از جمله مهم ترین متفکران مباحث سکولاریسم بود که مدتها جلوتر از بقیه، دربارۀ بازگشت دین بحث کرد. اما در عین حال او همچنان به فرایند هایی قائل است که طی آن ، دینداری دیگر مثل سابق نیست. تصدیق ها با تردید همسایه  می شوند. دین هم به نوبه خود ودر کنارچیزهای دیگر این دنیای جدید، مشمول عرضه وتقاضای گروه های اجتماعی می شود و بازاری دارد که ممکن است به عللی رواج یا کساد داشته باشد. از نظر«برگر» دین یک واقعیت اجتماعی است. اما او نیز مشمول تکثر وتحول دنیای امروز است.

چارلز تیلور در «زمانه ای سکیولار» دنیای کنونی را دنیایی می بیند که حوزۀ عمومی از سیطرۀ فرقه وروایت مذهبی خاص،  آزاد  ومستقل می شود  ولی همه دیدگاه ها وحتی دیدگاه های مختلف دینی  می توانند  بازی منصفانه بکنند. در آن، غلبه وانحصار نیست و تکثر  وبرابری و حقوق همه است ؛ چه بی دین ها وچه انواع دینداران با انواع قرائتها.  سهیم شدن در امور اجتماعی برای همه به رسمیت شناخته  می شود. در این دنیا ، خیلی از مردمان  دیندار نیستند آنها نیز که هستند ، دین ورزی  شان خواه ناخواه متنوع ومتکثر است.

اثر گریس دیوی نیز خود گویاست:«اروپا مورد استثنایی».  به نظر او نظریۀ «وبر» بیشتر برای توضیح دوره ای از اروپا جالب است حتی همه جزئیات اروپای امروز را نیز نمی تواند به طورکامل تبیین بکند، چه رسد جوامع دیگر. برای مثال اتحادیه اروپا به هویت مسیحی گرایش دارد. وانگهی کشورهای اروپا نیز در سطوح مختلف سکولارشدن متفاوت اند مثلا انگلستان با فرانسه، کلّی فرق می کند. اما همۀ اینها یک قدر مشترک دارند وآن مدرنیته است.

نوریس و اینگلهارت در تحقیق بین المللی خود با عنوان«قدسی وعرفی» توجه دارند که آن انگارۀ متعارف افول دین ، حداقل از دهه 70 و80 میلادی به این سو از سکۀ علم ورزی افتاده است. یعنی حدود سه دهه است متفکران بحث می کنند که سکولارشدن به معنای بی دینی یا حتی خصوصی شدن دین  ورانده شدن آن از حوزۀ عمومی نیست. پس چیست؟ سکولارشدن به معنای  رشد فرایندی است که طی آن، احساس امنیت وجودی انسان ها حداقل از برخی جهات  افزایش می یابد. پیشرفت سواد و علم و خردورزی و رشد درآمد و سلامت مردم و نیز نهادهایی که مردم را دربرابر انواع ترس ها و قدرتها تقویت می کنند، سبب ازدیاد امنیت وجودی از پاره های جهات می شود. البته نوریس و  اینگلهارت دقت نظری مهمی می کنند وآن اینکه به سبب بالا بودن نرخ باروری در جوامع مذهبی، این فرایند سکولارشدن به صورت ساده پیش نمی رود اما روندی اجتناب ناپذیر در جریان توسعۀ جوامع است.

مختصر کلام درک ناچیز اینجانب آن است که   در مباحث مربوط به سکولاریسم،  چهار مفهومی که قبلا توضیح دادم معمولا خلط می شود. هرکدام از آنها داستان جدایی دارند. خلاصۀ نظر  این مطالعه کنندۀ کم دانش دربارۀ آن چهار  مفهوم  بدین قرار است:

1.سکولاریته به معنای وضع فکری وروحی واجتماعی انسان در دنیای جدید ، کم وبیش در مقیاس جهانی گسترش می یابد. هرچند اولا این گسترش به صورت خطی نیست وفراز وفرودهایی دارد و ثانیا جزئیات آن تحول نیز پیدا می کند. ایران نیز  البته با ویژگی های خاص خود از این وضع برکنار نیست. در گفت وگوی دیگر با مهرنامه(شماره اسفند90 )، شواهدی  را توضیح داده ام

2.پروسۀ درونزای سکولار شدن نیز در بعضی از سطوح وابعاد آن روندی در حال گسترش جهانی  است ولی نه خطی ونه به یک منوال و نه لزوما عین آن دوران اروپا. درباب ایران کافی است به تغییرات جامعه و فرهنگ و حتی تحولات نوع دین ورزی گروه های مختلف اجتماعی  واشکال متکثر آن ودر آمیخته شدن دین با غیر دین و عرفی شدن دین توجه بکنیم.

3.درباب پروژۀ سکولارسازی باید خیلی احتیاط کرد. مطمئنا شکل آمرانه واز بالا نامطلوب است. نوسازی و برنامه های توسعه نیز شایسته است  از طریق اجتماعی وفرهنگی ومدنی به صورت درونزا پیش برود. مهم این است که سپهر عمومی ما تقویت بشود، اگر قرار است ایران وایرانی پیشرفت و عدالت و برابری و رهایی را تجربه بکند، این کار باید از طریق مشارکت همه گروه ها و گفت وگوهای  آزادمنشانه  وتوافق های منصفانۀ عمومی دنبال بشود.

4.با ایدئولوژی سکولاریسم اصلا موافق نیستم. دنیای ما از جزمیتهایی مانند افول دین  یا حتی رانده شدنش از حوزۀ عمومی آزاد شده است و دنیای «مابعد سکولاریسم» است، همینطور که دنیای «مابعد اسلامیسم» نیز هست. به گمان اینجانب جامعۀ کنونی ایران نه با ایدئولوژی سکولاریسم  راه به جایی می برد ونه به طریق اولی با ایدئولوژی اسلامیسم، آن هم در شکل انحصاری و تمامی خواهانۀ دولتی. به جای آن باید در حوزۀ عمومی، امکان مشارکت آزاد  ومدنی و اجتماعی همه گروه ها اعم از دیندار وغیر دیندار، ونیز زمینه های آزادی بیان و عقیده و فعالیت وارتباطات برای همه درکها وتلقی ها وتفسیرها از دین وغیر دین ، فراهم بشود. یعنی به جای دین دولتی  یا دولت دینی، ما در اینجا می توانیم از دین مدنی ودین به عنوان بخشی از فرهنگ مردم و بخشی از اجتماع سخن بگوییم که باید محترم ومنظور داشته بشود . این موضوع، بحث مفصلی طلب می کند.

4.دیوید میلر، به جای  سکولاریزاسیون، بحث تفکیک را به میان می آورند. به نظر شما آیا می توانیم  روند جوامع را در عوض سکولاریزاسیون با تفکیک توضیح بدهیم؟

البته نمی دانم چقدر ایشان ورودشان  از منظر علوم اجتماعی است. گویا نگاه ایشان مدیریتی والهیاتی است وهیچ اشکالی هم ندارد، به شرط اینکه ضوابط بحث علمی رعایت بشود. خیلی ها در این زمینه بحث کرده اند. مانند «کازانوا» در کارهایی مانند «مذاهب عمومی در دنیای جدید» ونیز« بازاندیشی در سکولارشدن» که می گوید سکولارشدن نه به معنای افول دین و نه حتی خصوصی شدن دین است بلکه فقط تفکیک قلمروهاست.

در عین حال بنده در حد دانش آموزی در  این حوزه، تفکیک را جایگزین مناسبی برای سکولار شدن نمی دانم. تفکیک نهادی جزوی از سکولارشدن وسطحی از آن است واتفاقا سطح بسیار شایع جهانشمول هم هست که متأسفانه در جامعۀ کنونی ایران، آقایان این را نیز نادیده می گیرند. یعنی حتی حاضر به تفکیک قلمروهای دین ودولت نیز نیستند. اما در عین حال سکولار شدن چنانکه قبلا توضیح دادم چیزی بیش از تفکیک است و در جوامع جریان دارد. کتمان این فرایند مهم ودامنگستر، منطقی به نظر نمی رسد.

از سوی دیگر بعضی ها دچار خلط وحشتناکی می شوند. آنها می گویند از نظر یک مؤمن، ایمان الهام بخش همۀ زندگی است وخداوند متعال دربارۀ کل زیست فردی واجتماعی، به ما راهنمایی می کند. بله اینجانب نیز با ایمان شکسته بسته ام شیفتۀ این معنا هستم. ولی ما احتمالا یک چیز را در اینجا به طرز دردناکی فراموش می کنیم: اینکه همه چیز بخشی از قلمرو الهی است، فقط از منظر ایمان وبرای مؤمنان است و قابل اِعمال کردن(مخصوصا با قهر واجبار وبه صورت انحصار وتمامی خواهی  دولتی)بر دیگران نیست.

فرایند سکولارشدن اگر با چیزی بیشترین مشکل را دارد ، آن چیز همین سلطۀ نهادی دین ودینداران بر بقیه است. چه دلیلی دارد که دینداران، عقاید واحکام مورد نظر خود را بر دیگران تحمیل بکنند ، هرچند هم اکثریت باشند. این نه اخلاقی ونه منطقی است ونه در این جهان، برای همیشه ممکن و شدنی است. فرایند سکولارشدن(نه آن ایدئولوژی سکولاریستی که قبلا توضیح دادم)  با ایمان وبا دین  مشکلی ندارد و حتی با مشارکت دینداران در حوزۀ عمومی آزاد نیز مشکل ندارد، مشروط به آن که این مشارکت  به طور برابر برای دیگران هم محفوظ بماند: برای بی دین ها، برای همه دینها و برای تمامی تفسیرها وفهم ها از یک دین. همه دیدگاه ها که با عقاید اکثریت ودولت مخالف هستند ، هرچند هم خیلی اقلیت باشند حق زندگی وحق بیان و فعالیت ومشارکت در حوزۀ عمومی جامعه دارند. برای زندگی اجتماعی رضایتبخش، ما نیاز به یک حوزۀ عمومی آزاد فرامذهبی(نه ضد مذهبی) و به یک اخلاق فرامذهبی نیاز داریم و به جامعه و به قانون و به دولتی که در آن ضمن احترام به تاریخ و فرهنگ دینی در این سرزمین،  حقوق  و افکار  ومشارکت  و بازی منصفانۀ همۀ آحاد وگروه ها واقعا به رسمیت شناخته بشود  چه دینی وچه غیر دینی ، واعم از این که چه فهمی از دین وغیر دین دارند؛ وسکولار شدن یعنی این.


فایل پی دی اف

نظرات 5 + ارسال نظر
کیومرث سلیمانیان مقدم دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:12 http://jeldeaval.blogfa.com

سلام استاد
و البته محبت شماست به من ، که من را پیگیر کرده و هنوز هستم .
استاد ، می شود پرداخت به آن بد فهمی ای که در فضای اندیشه ای ما ، بالاخص حوزه ی اندیشه ی سیاسی ما ، که در تعاریف مانده و هنوز میان لائیسیته و سکولاریته نمی تواند تفکیکی قائل شود ؟
حال استاد ، می دانیم که لائیسیته برآیند جریانی ( یا ضد جریان جریانی ) در حوزه ی کاتولیسیسم بوده ولی سکولاریته منتج از حوزه ی پروتستانیسم . و حال تعریف پروژه برای ایران امروز ( با هر آنچه که هست و هر آنچه که نیست ) بهتر نیست از منظر لائیک کردن دستگاه حکومتی به آن پرداخته شود تا پروژه ای که اندیشمندان ایرانی داخلی و خارجی به عنوان سکولاریزاسیون تعریف کرده اند . آشنایی دقیق با این دو مفهوم بسیار می تواند راه گشا باشد .

از عنایت و عنایت و عنایت شما دنیایی تشکر
به روز دیدارتان
یا علی

سلام بر دوست محقق منتقد
به گمان اینجانب لائیسیته نتیجه شکست سکولاریزاسیون طبیعی جامعه وتوسل به فورس اجتماعی برای دفع موانع رهایی است هرجا قدرت دینی به تصلب مانع سکولاریزاسیون شده است نیروهای اجتماعی برای دفع او به لائیسیته متوسل شدندچون چاره ای دیگر برای شان نمانده بود
م-ف

خلیل چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

با سپاس از شما، پیشنهاد می کنم بجای " دین تمامیت خواه " ایده ئولژی تمامیت خواه " گذاشته شود تا شیفتگان دینی متوجه شوند موضوع چیست و دلگیر نشوند!

با سلام وممنون از پیشنهاد ویرایشی
م-ف

یوسف چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 20:23

سلام براستادبزرگوار
اینکه سکولاریزم چیست وچه نقشی داشته ودارد جنابعالی آنرا بطور فصیح وعیان مطرح نمودید. اما روندحاکم بر جامعه ما نشان می دهد انفکاک بسیاری از مفاهیم،روشها،کارکردها از مبانی دینی آغازشده وما در نام گذاری افرادمانندعطا بجای عطااله و...وانتخاب افراد بعنوان نماینده-جدایی مدرسه ومراکز عام المنفعت و... از مساجد ومعابد-حتی مراسمات مختلف مذهبی نیز از حوزه دینی در حال جدایی است.مردم متدین یا دوستدار دین ومذهب بیشتر به حسینیه ها وفرهنگسراها و...میروندگرچه متولیان ما تلاش میکنند آن مراکز را با حوزهای دینی آشتی بدهند.مانند طرح های ارتباط مدرسه با مسجد یا نماز ظهر عاشورا و ... .وآن امری طبیعی می نماید

سلام بر دوست ارجمند وممنون از توضیحات آن عزیز
م-ف

محمود عبایی شنبه 18 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 21:04


استاد عزیز و ارجمند جناب دکتر فراستخواه
با تشکر از دانش گستری بی منت جناب عالی

به نظر میرسد که هویت فرهنگی ایران معاصر چند سطح دارد در لایه ناخود اگاه جمعی ما ایرانیان این هویت سه ضلع اصلی دارد . مولفه های ایرانی - زرتشتی / مولفه های اسلامی - شیعی / مولفه های غربی و تجدد خواهانه ( صرف نظر از اضلاع فرعی تری مانند ضلع ترکی - مغولی )...... هر کدام از این مولفه ها برای خود نهادها و مظاهری در سطح خود اگاه جمعی و فرهنگ دارند . شاید بتوان گفت که در شرایط خاص روابط این اضلاع روندی دیالکتیکی پیدا کرده است و هر وقت در سطح نهادهای قدرت یکی از این اضلاع بر دیگر اضلاع سلطه پیدا کرده است ...ضلع سرکوب شده به ناخوداگاه جمعی رانده شده و در انجا نیرو و انرژی گرفته است و در موقع امکان به شکل یک واکنش تند طغیان امیز ظهور و بروز یافته است . به گمان من انقلاب اسلامی در دهه 60 یک واکنش دفاعی به ایران گرایی و غرب گرایی حکومت پهلوی بوده است . اکنون نیز به خاطر اسلامگرایی تند روانه و به حاشیه راندن دو ضلع دیگر ..... نیروی درونی زیادی برای غرب گرایی و ایران گرایی فراهم شده است . آیا نمیتوان احتمال دارد در این دهه ما با رویکردی از دین مواجه باشیم که هماهنگ تر با تجدد و سکولاریته و ارزشهای ایرانی باشد ؟ به نظر شما چه نسبتی بین سکولار شدن با بازیابی هویت در ایران معاصر برقرار است ؟

درود بر صاحبنظر ژرفن نگر نکات بسیار درخود تأمل است باید اندیشید
جمعیت جدید ایران با مسألۀ دینداری چه خواهد کرد؟
http://farasatkhah.blogsky.com/1391/07/11/post-155/
آیا ایرانیان، سکولار می شوند؟ آینده دین ورزی چگونه است؟
http://farasatkhah.blogsky.com/1391/01/19/post-110/
نیازمند نقد ونظر همی همچنان
م-ف

مهدی زعیم شنبه 18 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 22:42

استاد ارجمند جناب آقای دکتر فراستخواه
با سلام و تحیت
با سپاس از بیانات ارزشمند جنابعالی ، فضای مجازی در دنیای نو ابزاری شده تا دلهای مشتاق همدیگر را گاه و بی گاه بیابند و سر و سراغی بگیرند بدون هیچ نقد و بحثی فقط خواستم سلامی گفته باشم و عرض ارادت .
شاگرد شما
مهدی زعیم

درود بر دوست شریف زنده باشید همی همچنان
م-ف

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد