مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

استبداد چگونه بازتولید می شود؟ وچگونه مردم را به تباهی می کشد؟

 

مقصود فراستخواه معتقد است:  تا زمانی که ما جامعه ای سالم، ساختارها و محیط های نهادی مناسب نداشته باشیم، نه تنها انسان های کامل زیادی نمی توانیم داشته باشیم بلکه انسان های متوسط ما هم فاسد می شوند، ما باید به دنبال ساختارها و شرایطی باشیم که انسان های باهوش متوسط بتوانند سالم زندگی کنند، دروغ نگویند، سر هم کلاه نگذارند، عزت نفس داشته باشند و موارد دیگر.



گفت وگوی سمانه جعفرزاده با مقصود فراستخواه

21 بهمن 91

         قسمت اول گفت وگو

 

* با توجه به تحولاتی که طی مدت 100 ساله در جامعه ایران می بینیم، افت و خیزهای زیادی را درخصوص حکومت هایی که تغییر کردند، انقلابات و جنبش هایی که شکل گرفتند، شاهدیم به نوعی گفته می شود ایران فرهنگ استبداد ستیزی و استبداد پروری را توامان در خود دارد اینکه چطور استبداد در جوامع ظهور پیدا می کند و اینکه ویژگی های یک جامعه استبداد پرور چیست و آیا از بعد جامعه شناسی می توان مدلی را مثال زد که به فرض بگوید؛ جوامع استبدادی چه ویژگی ها و شاخص های خاصی دارند خواه در هر منطقه ای از جهان که باشد.

فراستخواهاین سوال را می توان در دو سطح بررسی کرد، یکی علل ظهور استبداد در ایران و دیگری خصوصیت ها و خصیصه های جوامع استبدادی.

در سطح علل و به طور خاص در ایران، علت نخست تاریخ پر حادثه ای است که سبب می شود زمینه های شکل گیری ساختارهای استبدادی افزایش پیدا بکند. تاریخ پر حادثه باعث می شود که مثلا نظامیان قدرت بگیرند چون توجیهاتی برای مقابله با حادثه ها و ...دارند این سبب یک نوع تمرکز و تصلب قدرت می شود، از جهت دیگر به لحاظ جغرافیای سیاسی، ژئوپلیتیک و تاریخ معاصر هم این امر بسیار مزمن بود. ایران زمانی دروازه هندوستان شد، عرب و مغول ها و دیگران حمله کردند.  این پرحادثگی و این گستردگی که در این سرزمین از ابتدا بود، نوعی زمینه برای واگرایی از درون و حوادث از بیرون را فراهم می کرد که توجیه زیادی برای فراهم ساختن سلطه و استبداد دست وپا می کرد.

  علت دوم به لحاظ ساخت اقتصادی آن چیزی است که در نظام آبیاری ما بوده است، اینکه ما جزو سرزمین های خشک و نیمه خشک بودیم و در این وضعیت پر حادثه می خواسته ایم آب تامین کنیم. در این خصوص قنات ها برای تامین امنیت مسیر طولانی به دست دولت می افتاده است و نظام آبیاری آنها وابسته به قدرت مرکزی و دولت می شد. مردمی که مایحتاج اولیه آنها در حیطه اقتدار دولت بود  طبیعی است زندگی آنها و فرهنگشان هم به نحوی تحت تاثیر  ومداخلۀ دولت قرار می گرفت. شبیه این نظام آبیاری را امروز در نفت می توانیم ببینیم که استبداد نفتی و نفت آلودگی زندگی اجتماعی، سیاست ورزی و اقتصاد ما را تحت تاثیر قرار داده است . درآمدها مستقیما دست دولت می افتاد و دولت مستقل از منابع اقتصادی و مالیاتی مردم می شد واز رأی وانتخابات و دموکراسی بی نیاز می شد. همینطور این رشته که رشته درازی هم هست ادامه می یابد.

علت سوم  ساختار ایلی کشور ما در مقایسه با ساخت بازرگانی است که باعث بروز استبداد در جامعه می شده است، در جوامع دیگر ساخت بازرگانی به نوعی در ماهیت و سرشت خود چانه زنی، گفت وگو و تکثر را دارد. ولی ساخت ایلی و در کنار آن سیستم ارباب رعیتی، زمینه ساز استبداد می شد. در واقع ما نظام فئودالی مستقل طبقاتی هم نداشتیم . نظام ارباب رعیتی به نحوی وابسته به قدرت مرکزی  وحاکم بود. این ها نمونه ای از علل وعوامل  ظهور استبداد در جامعه ایرانی بود که می توانستم در این وقت محدود  مورد اشاره قرار دهم .

 بعد می رسیم به خصایص. خصایص یک جامعه استبدادپرور چیست ؟ در این خصوص می توانیم از ابعاد و اضلاع مختلف این خصیصه ها را ببینیم. یکی از نخستین خصیصه های نسبتا مشترک در این جوامع تمرکز قدرت است. خصیصه دوم این است که در این جوامع قدرت، خصوصیت  انعطاف پذیر ندارد و متصلب، سخت و ستبر می شود، گردش آن سنگین و محدود و بسته شده و در مقابل تکثر و تغییر مقاومت می کند.

 خصیصه سوم مناقشه آمیز شدن نظم است که می توان از آن به عنوان سیکل هرج و مرج و استبداد تعبیر کرد، چون نظم در واقع درون زا نیست . نظم از بیرون بر متن جامعه وارد می شود و چون این نظم درون زا نیست، آسیب پذیر و شکننده است و وقتی این سیطره و فشار به یک حدی می رسد این نظمی که مرتب کنترل بیرونی را می پذیرد، یکباره پس می زند که در آن صورت آغاز هرج و مرج است و خود دوباره بهانه و دستاویزی برای خلق یکی دیگر از مظاهر استبداد می شود و ما در می مانیم از تولید نظم های درون زا و دیگر یاد هم نمی گیریم. به هر حال وقتی نظم از بیرون را عادت کردیم و دچار هرج و مرج شدیم، مجددا به صورت انفعالی پذیرای نظم دیگر می شویم. فرض کنیم در دوره رضاشاه خیلی از روشنفکران ما در یک وضعیت ناهماهنگی عجیب به نوعی نه فقط  تن به اقتدار سیاسی می دهند، بلکه همکاری هم می کنند و بعد از دل همین گرایش به نوسازی آمرانه یک خودکامگی دیگری شکل می گیرد که اغلب آن روشنفکران طبعا نمی خواستند.

چهارمین خصیصه ویژگی های استبدادی در جوامع ما، اسطوره دولت است، دولت افسانه می شود، یعنی دولتی که یک مکانی برای ارائه خدمات اجتماعی است به یک افسانه تبدیل می شود. معمولا در جوامع استبدادی دولت به جای اینکه یک واقعیت اجتماعی  وقراردادی باشد و در واقع خدماتی را به واسطه مشروعیت هایی ارائه دهد، از این وضعیت متعارف قراردادی ومشروط خارج می شودو  افسانه دولت شکل می گیرد . در جوامع استبدادی، دولت جنبه اسطوره ای وتقدس دارد که می تواند انواع و اقسام داشته باشد، مثلا در فاشیسم و نازیسم این افسانه بودن دولت را می بینیم، در تاریخ ما افسانه دولت را به معنای فره ایزدی و سلطنت و ... شاهدیم و در دوره های بعدی نیز به شکل های مختلف ایدئولوژیک و مذهبی می بینیم.

*این باور افسانه ای دولت در ذهنیت مردم شکل می گیرد؟

فراستخواه: این در ذهنیت اجتماعی که به تعبیری همان ذهنیت مردم است، شکل می گیرد . فقط در یک سطح فردی نمی شود آن را خلاصه کرد، بلکه در فرهنگ رسوخ می کند. مثلا در قیمومیت گرایی که مردم به واسطه آن می خواهند تن بدهند به قیمومیتی...

*یعنی کسی یا ارگانی وجود داشته باشد که خیالشان راحت باشد امور آنها را انجام می دهد..

فراستخواه: بله، یعنی متولی رسمی که امور خودشان را به او واگذار کنند و اختیارات زندگی شان را به او محول سازند. در واقع مسؤولیت ها را از خود واز درون به بیرون وبه اشخاص خاص احاله می کنند و بعد اخلاقیاتی متناظر با این شرایط به وجود می آید که همان خصائص مورد نظر است. در جامعه استبدادپرور اخلاقیات و خلقیاتی شکل می گیرد که چهار مورد را عرض کردم و پنجمین مورد از این خصایص این است که مردم رفتارهای چندگزینه ای پیدا می کنند، اینکه در ظاهر کسی، یک جور و در پشت سر او جور دیگر رفتار می کنند.

ششمین مورد  از خصوصیات استبداد پروری، حس صغارت اجتماعی است، بلوغ اجتماعی دیگر تحقق نمی یابد و یک نوع حس صغارت در مردم به وجود می آید که گویا یک متولی می خواهند و یک نوع حس مفعولیت در مردم می بینیم که این امر ویرانگر اخلاق اجتماعی است، چون عزت نفس را که مهم ترین لوازم اخلاق است، فرو می ریزد.

*این ویژگی هایی که گفتید در همه جوامع چه دینی و غیر دینی شاهدیم؟ چون در تاریخ خودمان هر چند می شود گفت ایرانی ها از اول دیندار بودند منتها اگر مقایسه ای با جوامع دیگر داشته باشیم آیا این خصایص می تواند در هر جامعه ای وجود داشته باشد؟

فراستخواه: به معنای عمومی است، ولی وقتی دینی می شود، پیچیده تر می گردد، البته استبداد فقط در جوامع دینی نیست، این وضعیت را در جامعه آلمان تحت عنوان "نازیسم" و در ایتالیا "فاشیسم" داریم، هر چند آنها هم زمینه مسیحی داشتند و دینشان بی تاثیر نبود.ولی این گونه جوامع به معنای اخص کلمه مذهبی نبودند. اما در برخی جوامع شاهد استبداد مذهبی می شویم و این مذهبی شدن،  موضوع را پیچیده تر می کند. برای اینکه مثال ملموس بزنم، بحث تقدس را می توانید  در نظر بگیرید. یعنی قدرت یک نوع تقدس هم پیدا می کند و در نتیجه آن افسانه بودن و اسطوره بودن در اینجا بیشتر بروز و ظهور می یابد.

*نقش مردم و حاکمان و میزان اثرگذاری آنها در بازتولید استبداد چقدر می تواند اهمیت داشته باشد؟ به هر حال از طرفی گفته می شود این حاکمان  هستند که استبداد را حاکم می کنند از طرفی دیگر عنوان می شود که این مردم هستند که با قبول استبداد به تداوم آن کمک می کنند، نقش دو عنصر "مردم" و "حاکمان" را چطور در بازتولید استبداد در جوامع می توان بررسی کرد و شما کدام یک را پر رنگ تر می دانید؟

فراستخواه: نکته مهمی است، اینها تاثیر متقابل دارند و در واقع در یک چرخه ای  معیوب عمل می کنند . ما در سنت دینی خودمان روایتی داریم که خیلی معنا دار است «کما تکونوا یولی علیکم». یعنی «هر گونه باشید همانطور بر شما حکم رانده می شود». حاکمان و مردم در بازتولید استبداد یکدیگر را تقویت می کنند و یک سیکل کور شکل می گیرند. منتها به نظرم نقش نهادها مهم است.

اگر شما از من بپرسید منظورتان از نهادها چیست؛ می توانم عرض بکنم نهاد ها در واقع ساخت هایی متشکل از شکل ها و شرایط پایدار شیوه های عمل هستند، یعنی شیوه های فکر، احساس و شیوه های عمل هستند که چون پایدارند، تبلور پیدا می کنند و ساختمند می شوند و به نهاد تبدیل می شوند. پس وقتی می گوییم "مردم" ، مرادمان شیوه های حس و عمل مردم است. یعنی فکر، احساس، فرهنگ و عمل مردم است که استبداد را ایجاد می کنند.  پس این در واقع دوباره بر می گردد به به مردم . منتها نباید در این چرخه دچار سرگیجگی مرغ و تخم مرغ شویم و اینکه به هر حال کدام اولویت دارد ؟  آیا مردم هستند که استبداد را ایجاد می کنند یا نهادها و حاکمان هستند که استبداد را به جامعه تحمیل می نمایند؟ البته جواب بنده این بود که این دو سویه است، اما این نکته را تاکید می کنم که نقش نهادهای اجتماعی وسیاسی مهمتر است. به نظرم انسان، موجود اجتماعی است . اگر درست متوجه بشویم که به چه معنا انسان یک موجودیت اجتماعی است، آن موقع متوجه می شویم که در واقع محیط نهادی جامعه در همان احساس ها، فکرها و عمل ها بسیار تاثیر می گذارد، محیط نهادی ما به گونه ای است که شیوه های استبدادپرور را در ما مرتب ترویج و تشدید می کند. ما اگر بتوانیم نهادها را اصلاح کنیم، از بروز بازتولید استبداد جلوگیری کرده ایم.

اجازه دهید این نکته را قدری توضیح بدهم، ببینید ما بیشتر به دنبال انسان کامل بودیم، و می گفتیم از دیو ودد ملولم وانسان آرزوست. شیر خدا ورستم دستانم آرزوست....هر چند این ادبیات زیبا است، ولی یک ضعفی دارد و آن اینکه چرا ما به دنبال جامعه ای کامل، سیستم های هوشمند و شرایط اجتماعی و محیط های نهادی خوب نرویم؟

تا زمانی که ما جامعه ای سالم، ساختارها و محیط های نهادی مناسب نداشته باشیم، نه تنها انسان های کامل زیادی نمی توانیم به داشته باشیم بلکه انسان های متوسط ما هم فاسد می شوند. انسان های برجسته، عارفان، متفکران و نابغه ها در یک جامعۀ نرمال، تعداد محدودی هستند. ما باید به دنبال ساختارها و شرایطی باشیم که انسان های باهوش متوسط بتوانند سالم زندگی کنند، دروغ نگویند، سر هم کلاه نگذارند، عزت نفس داشته باشند و موارد دیگر.

 پس در واقع ما باید به جای جستحوی انسان های کامل، به دنبال سیستم ها وساختارهای عقلانی و عادلانه و  کارامدی باشیم. به دنبال  انسان های متوسطی برویم که محیط و شرایط مناسبی برای آنها فراهم آوریم تا زندگی خوبی داشته باشند. به عنوان مثال به تفکیک قوا می توان اشاره کرد. مونتسکیو اکتشافی کرد و آن تفکیک قوا بود. یعنی بیاییم تفکیک قوا داشته باشیم و بگوییم کسانی که قانون را اجرا می کنند دیگر قانون نگذارند، این گونه نباشد که کسی قانون بگذارد و خودش هم آن را هرطور بخواهد اجرا  بکند .

*یعنی قدرت نباید قبضه شود.....

فراستخواه: بله، قدرت در یکجا  قبضه  نشودو تفکیک شود. به ویژه تفکیک قوا.  کسی که مصدر قضاوت است، نباید قدرت اجرایی داشته باشد و کسی که قدرت اجرایی دارد، نتواند قضاوت کند و کسی که قانون می گذارد، مستقل از کسی باشد که قانون را اجرا می کند. وقتی ما تفکیک قوا داریم(در عمل نه در کاغذها)، در آن صورت  خود به خود بسیاری از مشکلات حل می شود. ولی وقتی ساخت های ما زمینه ساز قدرت متمرکزی هستند ما می توانیم جلوی این سیل ویرانگر را بگیریم؟ در آن صورت جواب این است که نمی توانیم، یعنی انسان های خوب نیز وقتی در این ساختارها قرار می گیرند دیر یا زود مستبد می شوند. چه بسا این افراد ذاتا شریر نیستند اما انسانی که احساس کند، بی نیاز از هر گونه نقد و ملاحظه ای است و هیچ کس نمی تواند در برابر او حرفی بزند، حتی اگر عالم خوبی هم باشد، به فساد می انجامد.

در تاریخ حاکمان و پادشاهانی داشتیم که از ابتدا فاسد نبودند و حتی در همین دوره معاصر رضا شاه را می توان مثال زد، تحلیل ها نشان می دهد از ابتدای کار رضا شاه فردی خودکامه تا این حدی که در نیمه دوم حکومتش از او می بینیم، نبود. این ساختارهای ماست که چون هوشمند وعادلانه وکارامد نیستند، سبب بازتولید این استبداد می شوند.

در مجموع در ارتباط با سوال خوب شما به این نتیجه می رسیم که نقش حاکمان و مردم ، دو حلقه از یک  چرخه است .  در این وسط به جای اینکه گرفتار داستان مرغ و تخم مرغ بشویم و  نتیجه بگیریم که  دور باطلی است ومأیوس بشویم ، به میدان عمل اجتماعی وتغییرات اجتماعی و اصلاحات نهادی بیاییم.  اگر  نهادها را بهبود ببخشیم، نهادها که اصلاح شدند، مردم نیز به تدریج یاد می گیرند وشکوفا می شوند. شما اگر بهترین بازیکن های فوتبال را در یک میدان نامناسب ، با قواعد نادرست و در یک شرایط بدی قرار دهید، این بازیکنان خوب هم نمی توانند خوب بازی کنند. اگر اقتضای میدان بازی خشونت  باشد بازیکن  خوب هم بد بازی می کند. پس بکوشیم محیط نهادی خود را به گونه ای اصلاح بکنیم که استبدادپرور نباشد.

ادامه دارد

منبع 



نظرات 5 + ارسال نظر
خلیل پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 21:08 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

بهبود نهادها، کاری آمرانه نیست. بلکه ریشه در فرهنگ جامعه و سنت های آن دارند. هر وقت فرهنگ و سنت ها دگرگون شوند با نقد و بر رسی در شرایط اجتماعی ویژه، نهادها نیز تغییر یا بهبود می یابند.

سلام وممنون از نقدتان . البته بهبود نهادها با عمل اجتماعی واز طریق مدنی وتوسط گروه های مدنی پیگیری می شود ودولت هم باید برای پاسخگویی با این خواست همراهی بکند واین همان روش غیر آمرانه است
م-ف

آرش احدی مطلق جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:24

..... (دولت هم باید برای پاسخگویی با این خواست همراهی بکند) ....
و اگر همراهی نکرد تکلیف چیست؟

سلام وممنون از طرح بحث مهم
اگر نکرد هزینه های زیاد ملی وانسانی حتی بیش از آنچه تا کنون داشتیم
به گمان بنده کنشگران در هرحال باید عقلانی واخلاقی عمل بکنند
م-ف

سالار شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 http://paiiz.com

جناب دکتر فراستخواه گرامی
سلام
در دنیای بی در و پیکر وب فارسی، وبلاگ شما از معدود جاهایی است که از خواندش لذت می‌برم. شاید به خاطر این‌که حرف‌ها و ایده‌های پراکنده‌ای که گاهی به آن‌ها فکر می‌کنم، به شیوه‌ی منظم و مدلل و فصیح مطرح می‌کنید. خواستم از شما تشکر کنم و بگویم خوانندگانی دارید که مداوماً نوشته‌های وبلاگتان را پیگیری می‌کنند.

دوست عزیزم ممنون از صمیم دلگرمی که می دهید ونیازمند نقدهای تان....
سرور وسالاری برای خودتان باشید ...همی همچنان
م-ف

بهروز رضایی منش شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 20:43

به این می اندیشم که تا چه اندازه ساده سازی مساله است که گمان می برم بتوان درخت فرهنگ 7000 ساله ی ایران را از ریشه کند و به دور افکند (ساحت ذهن و نظر) و البته که نمی توانم سنگ محال بردارم (ساحت عمل).
به این می اندیشم که تا چه اندازه ساده کردن مساله است که گمان برم که می توان با پیوندسازی و پیوند زدن شاخه ای از درخت کشور مطلوب خود ، به درخت ایران آن را از معایب خود تهی کنم . حتا در کشاورزی هم هر پیوند زدنی ممکن نیست.

انکار نمی کنم که ایران طی تاریخ طولانی خود از دیگران تاثیراتی پذیرفته است ولی همین عموی بدکردار نامهربان و پیر تندخوی تارایخ گوای می دهد که ایران در طی این جراحی های سنگین تاریخی ابداً صفات بدش مغلوب نگشته اگرچه در پی جراحات سختی که دیده است نمرده است .
و ای کاج که ایران خانم این مادر مهربان و پیر ما زنده نمی ماند. مادر ما ایران از بس از اوائل جوانی خود توسط نامرد مردمان ( همسایه و بیگانه و بلکه محارم ) مورد تجاوزها واقع شده و شوکهای سنگین روحی را متحمل شده که دیگر نمی توان امید به بهبود و سلامت او برد. مادر فاقد تعادل ذهنی و عقلی و سلامت جسمی است. و به گونه ای شگفت انگیز سعی کرده است خود را سرپا نگهدارد و از فرزندان خود حفاظت و حمایت کند ولی متاسفانه رمق چندانی برای او نگذاشته اند. اکنون پزشکان اش از او قطع امید کرده اند و او را مبتلا به انواع گوناگونآن اختلالات و بیماریهای ناعلاج می دانند. مادر خیلی مقاوم است. آقای دکتر متاسفانه خواهر و برادران امان هنوز نمی دانند که زنازاده اند و بعضی اشان که مدتی را در ان ور آب گذرانده اند و یا تحصیلات کرده اند معتقدند که این بحث ها دیگه کهنه شده و نباید از این بابت ها احساس شرمنده گی کرد. حتا طی نامه ای نوشته اند که برادران و خواهران اش مجاز به برطرف کردن نیازهای جنسی خود به هر شکلی هستند. فکر می کنم آن ها هم به علت محرومیت های های مختلف دچار اسکیزوفرنی و مانیک شده اند. بی چاره مادر مرد از بس که جان نداشت. بی چاره بچه ها. خیلی نومید نیستم بالاخره آنها هم خدا دارند.

استادارجمند با سلام وعرض ادب ...در پس این حدیث نفس دردمندانه تان یک دنیا ارزش واخلاق انباشته شده است...چند روز در مؤسسه رخداد تازه بحثی درباب جامعه ایران داشتم که مسأله اش همین درد مشترک ودلنگرانی های مشترک مان بود اما با نوعی نگاه دیگر....اگر تحریر شده اش را در اختیارم گذاشتند حتما در اینجا می آورم برای استفاده از ملاحظات انتقادی مفید همیشگی تان.....به فلسفه امید اجتماعی عمیقا باور دارم
چند جمله مختصر در این نوشتک هست
http://farasatkhah4.blogsky.com/1391/07/12/post-15/
وپنج شش نوشتک بعد از آن توضیحی مختصر در باب امید
ارادتمندم ودلی مالامال از امید برای آن همکار بزرگوار آرزو می کنم
م-ف

بهروز رضایی منش دوشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 13:25

سلام برشما -
تز شما بر اصلاح نهادهای ایرانی تمرکز دارد:
"بکوشیم محیط نهادی خود را به گونه ای اصلاح بکنیم که استبدادپرور نباشد."
آقای دکتر فراستخواه گرامی
سیستم اجتماعی از سه زیر سیستم ساختار سیاسی ، ساختار اقتصادی ، و ساختار فرهنگی تشکیل شده است. این سه با یک دیگر رابطه ی متقابل تنگاتنگی دارند و از یک دیگر ارتزاق می کنند و مقوم هم هستند. تمام چیزهائی که سازنده ی سازه های اندیشه ی بنده است این سوال است که کدام یک از مولفه ها و سازه های تشکیل دهنده ی استبداد ایرانی غایب و حذف و نابود شده است که شما را به تشکیل نهادهای اجتماعی استبدادناپرور امیدوار کرده است؟
به من گفتید علمی بیندیش. چشم! ولی من هیچ یک از سازه های سازنده ی استبداد ایرانی را محذوف نمی بینم. انسان علمی چون سبب اندیش است و اسباب و علل علی القائده در صورتی علت و سبب محسوب می شوند که روایی و پایداری داشته باند. مثلا عناصری که چشم خاوردوری ها را بادامی و چشم غربی را آبی و رنگ آفریقایی را سیاه کرده است ماندگاری و دوام اسباب و علل جغرافیایی است. آیا شما تغییری را در جغرافیای فکری ایرانی مشاهده کرده اید که به کمک آن بتوان ضعیف شدن سازه های استبداد ایرانی را برداشت کرد؟
هر تغییری باید درونزا باشد. به نظرم اقدام های زیر می توانند به تدریج در تضعیف سازه های سازنده ی استبداد ایرانی موثر باشند :
1- آموزش (که در این نیز با افزایش کمیت انبوه و ورود و خروج آسان و سریع و بدون رعایت استانداردها و کاهش شدید کیفیت روبرو هستیم) 2- توسعه ی اینترنت (که این هم کاملاً محدود و سخت شده است) 3-کاهش وابستگی معیشتی شهروندان به دولت و خانواده (که این نیز معکوس شده است) 4-افزایش ساعات کتاب خوانی (که در این نیز شاهد افت تیراژها به 500 نسخه هستیم) 5- افزایش ارتباط کاری و حرفه ای شهروندان با جوامع پیشرفته (که این نیز کاهش یافته است) .
لذا وقتی می بینید در طی تاریخ ایران بخشی از مردم ایران بدنبال ظهور امام زمان عج بوده اند بی وجه نیست. همیشه وضعیت نظام اجتماعی ایران آن اندازه بحرانی بوده که عقلای قوم در هر زمانه ای برای زنده نگه داشتن و نمردن "امید" در قلب مردم مورد رجوع خود به آنان وعده ی نزدیکی ظهور را می داده اند. روایات ظهور از زمان زردشت و ائمه اطهار ع باقی است.
بد نیست به این مسائل جامعه شناسانه نظر شود. فارغ از این که آنها از باورهای ضروری اعتقادی هستند. در ایران دو متغیر مستقل لایتغیر کم آبی (عامل جغرافیایی) و دروج یا دروغ [گویی] همیشه حضور مستمر داشته است. کوروش هم در کتیبه اش هست (پس این ادعا دارای شواهد و مدارک مثبته علمی است) که خدایا این قوم را از خشکسالی (اشاره به متغیر ثابت کم آبی) و دروج (دروغ) (متغیرثابت دوم) محفوظ بدار.
+++
یعنی ایران همواره اقتصادی بی رونق (و لذا تئوری دین برای نجات پیروان خود در چنین اقتصادی قناعت تجویز کرده است) و حکمرانی و حکمرانان مستبدانه و بی رحمانه داشته است ( و نهادینه شدن دروج و دروغ در فرهنگ ایرانی به علت استمرار شرایط ترس و تنبیه شدید است. زیرا انسان تنها در شرایط ترس و احساس پیامدهای نامطلوب است که اقدام به دروغ گفتن می کند. تا آن جا که دین منجی انسان ها هم برای نجات بی گناه دروغ گفتن را مجاز شناخته است) یعنی اهل قدرت طی تاریخ ایران حقوق اجتماعی و مدنی برای شهروندان (که تعبیری نادرست برای نظام اجتماعی ایران است و درستش استفاده از واژه ی "رعیت" است) و زیردستان و فرودستان و رعایای خود(که نشان می دهد که قدرت در ایران هیچ گاه توسط رعایای ایرانی انتخاب نمی شده اند) قائل نبوده اند.
دکتر فراستخواه عزیز بنده ی ایرانی اگر تلخ می نویسم و تلخ هستم ذتی نیست. آینه ام. چیزی بنام واقعیت ناتلخ نمی بینم تا عکسبرداری کنم و گزارش کنم.
به نظر من مسئله و پاشنه ی آشیل بهبود نهادهای اجتماعی ایران "سیاست و مدیریت" است. تا این ها بهداشتی نشوند حیات و کنش ایرانی بهداشتی نمی شود. اجرای هر پروژه ی اصلاحی -در هر زمینه ای که باشد- تحت امر سیاست و مدیریت است. و منظور ما از اصلاح مدیریت ، اصلاح مدیریت سنتی نیست. نتیجه ی مدیریت سنتی اصلاح شده همین وضعیتی است که می توان در دولتهای ایرانی پس از انقلاب و بویژه در دولت احمدی و در هشت ساله سیاست و مدیریت او مشاهده کرد. منظور از اصلاح مدیریت مدیریت علمی است. نظام (بازیران سیاست) و مردم ما باید بپذیرند بهترین روش برای اداره ی امور دنیایی استفاده و به کارگیری از روش علمی است. استفاده از روش های دنیایی مانع از اختیار کردن اهداف غیر یا فرا عقلایی نیست. وبر بخوبی آموخته است که اهداف می توانند عقلایی باشند یا فراعقلایی باشند. برای حرکت بسوی هدفها باید از روش های کمی تحت کنترل که کم مخاطره (با ویژگی های اعتدال گرایانه ، عمل گرایانه ، و فایده گرواته) هستند ، استفاده کرد. تحریم ها و بحران نقدینگی در سال 91 بخوبی نشان داد که مدیریت علمی بمثابه ی یک روش هنوز در جدول فکری بازیگران عرصه ی قدرت ایرانی جایگاه درخوری نیافته است. به طور مثال اسرائیل کشوری ایدئولوژیکی چون ایران است. ولی برای پیشبرد برنامه های ملی خود علمی عمل می کند.

سلامی چو بویخوش آشنایی
استاد ارجمند دشواری ها را چه واقع گرایانه بیان فرموده اید ممنون از این ارزش افزوده دانش تان در اینجا
درود برشما وارادت
م-ف

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد