شیعه شناسی انتقادی در ایران معاصر؛
طرح بحثی تیپولوژیک
سخنرانی مقصود فراستخواه
در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
پیاده سازی وتهیه متن نوشتاری :مهدی سلیمانیه
منتشر شده برای بار نخست: در سایت جامعه شناسی تشیع
http://socio-shia.com/index.php/news-reports/90-mainnews/199-shiashenasi-enteghadi
قسمت سوم سرمشق مباحثات ما به جای سرمشق صلح، سرمشق
جنگ بود. حالا از شما اجازه میخواهم که بعد از این
مرور مختصر، اجازه بدهید که بنده هم تحلیل و درک ناچیز خودم را متناسب با فضای این
جلسه یعنی در جمع همکاران گروه جامعهشناسی دین انجمن جامعهشناسی با شما به
اشتراک بگذارم. من در ابتدای بحث از «سرمشقها» صحبت کردم. به عقیدهی من، سرمشق ما، در این دهه ها به
جای سرمشق صلح، سرمشق جنگ بود. در تاریخ فرهنگی ما، سرمشق جنگ، بیش از سرمشق صلح
میدان دار بودهاست. واگرایی و تعارض، بیش از همفهمی و گفتگوی انتقادی بودهاست .
ما کمتر گفتگوهایی داشتیم که در عین
اختلافی و انتقادی بودن، صلحآمیز نیز باشند. الگو و استعاره ما بیشتر
جنگ بودهاست. شما همین جریان «تجددخواهی شیعی» را ببینید: این
پروژۀ تجددخواهی شیعی یکی از نمنم بارانترین، ملایمترین و جامعه شناسانهترین
زیرمجموعههای مگاپروژهی شیعهشناسی انتقادی است که نگاهی جامعهشناختی و مردمشناختی
به جامعه و باورهای آن دارد. اما شما میبینید حتی در مورد این پروژه نیز – که علی شریعتی نمایندهی برجستهی آن است- باز هم
پارادایم غالب، پارادایم جنگ است: مذهب علیه مذهب. این مسأله ارتباطی نیز به تعارضجو
بودن خود فرد ندارد بلکه پارادایم، پارادایم تعارض است. حتی ممکن است فرد به لحاظ
شخصی، فردی بسیار آزادهمنش بودهباشد - کمااینکه خود دکتر شریعتی به لحاظ شخصی،
چنین روحیاتی داشت- اما پارادایم، پارادایم جنگ است. الگوی کلان جنگ، به جای الگوی کلان صلح بر
مباحثات فکری ما حاکم شده است. یعنی میل
به توافق در عین اختلاف نیست. زمینه ای برای
گفتگوهای صلح آمیز ودر عین حال
اختلافی نیست. در دنیای قدیم، این الگوی کلان جنگ، به
گونهای خاص تبلور مییافت. نمونهی شناختهشدهی آن در صحنهی منازعات کلامی، جنگ
میان فرقهی ناجیه با فِرَق ضَلال است. ما
همیشه با «یک چیز در برابر چیزها» روبرو بودهایم: آن یک «چیز» چه بود؟ فرقهی
ناجیه. بقیه «چیزها» چه بود؟ همه عقاید دیگر! یعنی همهی دیگریها. هر نوع دیگری
باطل تلقی می شد. «جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه». ببینید حافظ نیز می گوید
«جنگ» هفتاد و دو ملت. در
عرصهی منازعات فقهی نیز میدان جنگی می
بینیم. یک چیز داریم به نام ضروریات و اجماعیات و در مقابلش چیزی داریم به عنوان
ارتداد. هر چیزی که از دستهی اول نباشد، ارتداد است. چیزی داریم به نام اصالت و
در مقابلش هر آنچه هست، بدعت است. دارالکفر در برابر دارالایمان است! دوستان محقق من! توجه کنید! در دنیای جدید،
این فقط صورت جنگ است که عوض شدهاست. اردوها عوض شدهاست اما همچنان پارادایم،
پارادایم جنگ است. پیش از این، جنگ اعتقاد علیه اعتقاد بود – فِرَق ناجیه علیه فِرَق ضلال-؛ به عنوان مثال،
غزالی وارد این جنگ میشد. کتابهای او را ببینید: انسانی بزرگ وارد جنگی میشود
با هر آنچه با عقیدهی رسمی او متفاوت است و او آنها را با واژههایی چون بدعت،
ارتداد و کفر توصیف میکند. در دوران جدید اما جای جنگ را صلح نمی گیرد بلکه شکل
جنگ تغییر میکند: جنگ بیاعتقادی علیه اعتقاد و جنگ اعتقاد علیه بیاعتقادی. اما باز هم جنگ بر سر جای خود
باقی است. الگوی مناقشه همان است که بود. شما ببینید! «لامذهبی» در جامعهی دینی ما نوعی
فحش است! فحشی آبکشیده هم نیست! فحشی واقعی وپرهزینه است! دنیای جدید نیز از آن
سو درگیر جنگ مغلوبۀ دیگری است؛ مناقشهی مذهب و روشنگری . آزادی به آزادی از دین[1] تعبیر شد. محققانی در اروپا این بحث را درانداختند که چرا
همه اش می گویید: «آزادی از مذهب»؟ چرا نمیگویید« آزادیِ مذهب»[2]؟
آنها این بحث را طرح کردند که چرا باید لزوماً آزادی به معنای «آزادی از مذهب»
باشد؟ مگر روشنگری لزوماً باید آزادی از مذهب باشد؟ چرا روشنگری را به معنای آزادی
مذهبی و آزادی لامذهبی ندانیم؟ مناقشهی خرافهستیزی؛ صحنه دیگری از جنگ
است که همین امروز نیز در جامعهی ما وجود دارد. خود ما هم اکنون از خرافهستیزی و
خرافهزدایی سخن میگوییم. همین جنگ نوعی خشونت به عقاید عامه را تجویز می کند.
بقیه مناقشات ما نیز در مدل جنگ وستیز درک می شود: مناقشهی سنت و تجدد، مناقشهی
دین و ایدئولوژیهای جدید، مناقشه «ایسم»های دینی با ناسیونالیزم و سوسیالیزم وایسم های جدید. مناقشهی دینورزی و روشنفکری
و.... اما طولی نکشید که این تراژدی نیچهای «خدا
مردهاست» تأویلی معکوس یافت و بازگشت خدایان روی داد. بازگشت دین در صورتبندیهای
عصری. در واقع هرآنچه که میخواستند از در بیرون برود، از پنجرهها بازگشت. و چه
آمدنی! اینجاست که مناقشات تازهی درون دینی به وجود آمد و دوباره میدان های جنگ
برپاشد. مثلا مناقشهی تاریخیت و سلفیگری. اینان از تاریخی شدن اسلام به عنوان یک مشکل سخن می گویندو لزوم بازگشت به
سلف را تأکید می کنند و دغدغهی یافتن چیزی ناب
دارند به جای آنچه ناخالص میپندارند، اما با خشونت وجنگ. صورتهای دیگری
هم از جنگ هست: مناقشهی فرهنگ مذهبی و
ایدئولوژیهای جدید: مناقشهای که در بیان دکتر شریعتی میان ابوذر و ابنسینا دیده
میشود. البته باز هم تأکید میکنم که من قصد و جرأت تفسیر اخلاقی این موارد را
ندارم. ما گاهی پدیدهها را به سرعت تفسیری اخلاقی میکنیم در حالی که لزوماً
مسأله، مسألهی بداخلاقی نیست و مسأله، مسألهی الگوی کلان است. مسألهی سنت نظری
و سپهر معرفتی و رویکرد است. مناقشهی میان فرهنگ و ایدئولوژی که شریعتی به صورت
مفصل به آن پرداختهاست از دیگر نمونههای این مناقشات است. او آنچنان جدی، نیکخواهانه
و باورمند از این فرهنگ و سنتها در برابر توحید و مواردی که او ناب میداند، سخن
میگوید که بسیار تحقیرآمیز به نظر میرسد. الگو، الگوی واگرایانه است. نمونه دیگر مناقشهی مذهب رسمی و پاکدینی
است. کسروی در جاهایی دقیقاً میخواهد نقش پیامبرگونه ایفا نماید. او میخواهد از
چیزی سخن بگوید که ناب است و پاکدینی است و باید به آنها بازگردیم. او میگوید
که موسی و عیسی و پیامبر اسلام هم به دنبال تحقق این موارد بودند و این تاریخ است
که این مسیر را خراب کردهاست و ما باید به آن حقیقت بازگردیم. شما با خواندن
کسروی، تصویری از آگوست کنت - با آن دورهبندیهای میتولوژی و دورهی جدید و دین
انسانیاش- به ذهنتان متبادر میشود. نمونه بعدی مناقشهی مذهب رسمی و روشنفکری
دینی است که تا به امروز هم ادامه دارد وهمینطور سایر مناقشات مانند مناقشهی سنتگرایی
و بنیادگرایی. مثلاً نصر به عنوان یک سنتگرا، مناقشاتی با بنیادگرایی دارد.
مناقشهی خرافهزدایی از دین عامه از دیگر مناقشات است. بر مبنای آن قرار بر این
می شود دینی که دین خالهی من، عمهی من، همسایهی من است باید خرافهزدایی شود؛ او نباید زیارت برود اگر
برود شرک روی می دهد!در حالی که برای او این زیارت نوعی زندگی فرهنگی است. من باز
هم وارد محتوا نمیشوم اما بحث ما از الگوهاست. من با احتیاط میتوانم عرض کنم که گاهی طرفهای
درگیر و رویارو در این جنگ را میبینیم که میجنگند، اما با قواعد مشترک. با هم میجنگیم،
اما با قواعدی مشترک. جنگهایی واقعی و بیامان، اما با قواعدی مشترک. گاهی با
همان قواعدی میجنگیم که به خاطر آنها
وعلیه آنها میجنگیم. مثلاً در ساحت معرفتی، هر دو طرف جنگ، قائل به واقعنمایی
محض هستند. نوعی مطلقهای جدید با مطلقهای کهنه میجنگند. ولی قاعدهی مطلقگرایی
در هر دو طرف درگیر در جنگ هست. اصالتهای تازه با اصالتهای قدیم می جنگند ولی
ناب گرایی در هر دو هست! در این میان، نوعی رویکرد اثباتگرایانه،
پوزیتیویستی و عینیتگرایانه نیز وجود دارد. یعنی تحتاللفظی از دین وجود دارد که
ما یا در پی رد آن هستیم و یا در پی اثبات آن. در جامعه نیز آثار این رویکرد دیده
میشود: کسی از موضع دنیای جدید می گوید این عقیده خرافی را میبینید؟ آن را مسخره
میکند. طرف مقابل هم از موضع دنیای قدیم
میگوید: این حرف را درباره عقاید من می گویی؟ پس تو مرتدی. هر دو طرف قائل به آن
هستند که آنچه من میفهمم، عینیت و آبجکتیویتهی محض است و هیچ نوع سوبجکتیویتهای
در آن وجود ندارد. در مبانی اخلاقی نیز این قواعد مشترک دیده
میشود: وظیفهگرایی به جای نتیجهگرایی. بیشتر ما که در این جنگها شرکت میکنیم،
اخلاقی غایتگرایانه داریم و نه اخلاق نتیجهگرا. در حالی که در اخلاق نتیجهگرا،
ما پروای نتیجه و پیامدهای عمل خود را داریم و این برداشت، باعث کنترل رفتارهای
ما میشود. اما در اخلاق وظیفهگرا، ما به این میاندیشیم که وظیفهی من این است و
تمام. هرچه بادا باد. هر نتیجه ای هم برای جامعه داشته باشد، مهم نیست! اخلاق
وظیفه گرا و غایت گرا مستعد تجویز خشونت به نام اخلاق است. اما اخلاق نتیجه گرا
ممکن است بفهمد که اگر به نام اخلاق ، نتیجه اخلاق خواهی من به سلب حقوق وآسایش
دیگران می انجامد، در اینجا اخلاق می تواند دستاویزی برای خشونت ودگر آزاری بشود. ادامه دارد